۱۴۰۳ تیر ۲, شنبه

 

                              چپ و تضاد


تضاد ذاتی تمامی پدیده های طبیعی و اجتماعی برای رشد و بالندگی و یا تحول و تکامل جامعه و انسان می باشد. برای شناخت ضرورت های  طبیعی و اجتماعی جهت غلبه بر موانع و محدودیت های محیطی از   تضادها ی درونی پدیده ها و درک و فهم مضمونی و محتوایی آن ها بهره می گیرند.تضادهای اجتماعی برعکس تضادهای طبیعی که اصولا طی ضرورت های ناشناخته برای بهبود و اعتلای زندگی انسانی مفهوم می یابند؛ عموما از تمنا و تمایلات انسانی نیز برخوردار می باشند. تضادها شاخصه های زیستی هستند؛هم در رشد و بالندگی جامعه و انسان و هم به صورت عامل مانع و رادع روند معمول و مطلوب تحول و تکامل زیستی در زندگی روزمره انسان ها خود را بروز می دهند.

تضادها با تخالف مفهوم می یابند و با نمود ضدیت در فعل و انفعالات زندگی جمعی و همچنین به عنوان عنصر پویایی در پدیده های طبیعی و اجتماعی خود را نشان می دهند. تضادها در توازن زیستی و تعادل روندهای متعامل جمعی نقش اصلی را بازی می کنند. شکاف مداوم و رو به تعمیق طبقاتی در روابط و مناسبات اجتماعی، ضمن ابعاد نوین بخشیدن به دگرگونی و مناسبات طبقاتی، دامنه و اشکال مبارزاتی برای یک تعادل نسبی و مطلوب اجتماعی را نیز دگرگون کرده است. چپ ها متاسفانه با درک فرمالیستی از تضادهای طبیعی و اجتماعی روندهای دگرگونه کنونی تحول و تکامل جامعه و انسان برای درک و فهم تضادهای نوین و برآمدهای طبقاتی متفاوت با گذشته را از نظر دور داشته اند. فرایندی که با توقف صرف در تضادهای اجتماعی و طبقاتی ، ابعاد وسیع ضرورت های ناشناخته طبیعی و جاودانگی تضادهای نهفته در آن را نادیده می انگارند. براین سیاق پایان یافتن تضادهای اجتماعی و طبقاتی را بن بستی صلب و ثقیل برای انسان ها در نبود تلاش و تکاپوی رقابتی برای تحول و تکامل می پندارند. این پاشنه آشیل مبانی تئوریکی چپ ها فرصتی طلایی برای متوهمین فرصت طلب راست و بد فهمان این مبانی می باشد تا جامعه بدون تضاد و رقابت را غیر ممکن قلمداد کرده و روند حیات تبهکارانه کنونی حاکم بر جامعه های انسانی  را اجتناب ناپذیر بدانند.1

درک دیالکتیکی تضادها در فهم و شناخت روندهای تکاملی و چرایی و چگونگی آن ها نقش اصلی را بازی می کند. این فرایند درک و فهم چرایی هر مرحله از تکامل تاریخی و همراه شدن با نیازها و الزامات آن برای کمیت سازی های مورد لزوم کیفیت ها نوین را نیاز دارد. ناتوانی در درک این موضوع، اندیشه را در چرخه معیوب وضعیت موجود از یافتن راهی به روشنایی باز داشته است. جهان در بربریت و توحش محض ساختار طبقاتی در بن بست صعب و دشواری قرار دارد؛ و با آزمون های مرگبار خود تلاش دارد؛ این روند معیوب را به نفع خود و زیان انبوه انسان های گرفتار در فقر و نابسامانی های اقتصادی و اجتماعی به پایان ببرد. تمامی اهتمام صاحبان قدرت و ثروت برای ممانعت از تغییر با شکست مواجه شده و اکنون با پشت سرگذاشتن نئولیبرالیسم به عنوان منحط ترین مرحله تکامل تاریخی سرمایه داری، تلاش دارند با احیای نرم های گذشته از طریق عروج و استقرار راست افراطی خود را بر سریر قدرت همانند گذشته نگهدارند. قطعا در این آزمون نیز شکست خورده و روند تغییر، تدریجا خود را تثبیت خواهد کرد. در حقیقت برآمدن راست افراطی با تمامی شاخصه های عام ضد مردمی خویش، نقطه آغاز تغییر ساختاری را در بطن خود می پروراند. چرا که این روند آخرین حربه  از مرحله کنونی تکامل نظام سلطه سرمایه برای بازیابی و بازسازی هویت مخدوش  و متوحش خود در مسیر تکامل تاریخی می باشد.

انسان وقتی با درک تکاملی جامعه و انسان فاصله می گیرد؛ از تشخیص تضادهای اجتماعی محصول ساختار طبقاتی و تداوم این تضاد ها در روند تکامل تاریخی دور می شود. در بطن ساختار غالب کنونی تضادهای اجتماعی با غلبه فرهنگ اندیویدوالیسم، دیگر تضادهای پیرامونی از جمله تضادهای طبیعی محصول ضرورت های ناشناخته های بسیار برای زیست آرمانی و انسانی در بوته اجمال قرار داده است. رشد و توسعه  دامنه علمی و فنی ابعاد دم افزون و روز شماری به خود گرفته است؛ ولی خروجی تمامی اهتمام بشری در رقابت های زندگی سوز و طاقت فرسای ساختار طبقاتی، به نفع سود و سرمایه مصادره به مطلوب شده و می شوند. بنابراین تا زمانی که انسان ها از قید و بند تضادهای اجتماعی با بار رقابتی  مرگزای طبقاتی رهایی نیابد و با یک درک متقابل تعمیمی بسوی کشف و شناخت ضرورت های طبیعی و اجتماعی روی نیاورد؛ بشریت از زیست معمول و مطلوب خویش باز مانده و در دام اسارت بار ضرورت های طبیعی و اجتماعی گرفتار خواهد بود. بنابراین با پایان تضادهای اجتماعی که اکنون تمامی فضای زیستی انسان ها را پر کرده است؛  و به صورت عنصر بازدارنده شناخت ضرورت های طبیعی برای زیست آرمانی  و انسانی عمل می کند؛ تضادهای انسان با طبیعت نقش برجسته یافته و جاودانه در زیست عمومی انسان ها تداوم خواهد یافت.

وقتی محدوده زیستی انسان را انبوهی از تضادهای منفعتی و مصلحتی نهادینه شده پر کرده باشد؛ قطعا باور به عدم وجود تضادها و رقابت های محصول ساختار طبقاتی در جامعه امری دشوار و یا ناممکن می نماید. براین اساس بورژوازی و عمّالش با محدود کردن تضادها  در  محدوده صرف اجتماعی  و آن ها را تنها راه بهینه حیات انسانی اعلام داشتن؛ از شناخت بسیاری از ندرت و نایابی های زیستی طبیعی انسان ها جلوگیری کرده و می کنند. چرا که حفظ تضادها در محدوده اجتماعی یعنی تامین و تضمین کارآمدی سود و سرمایه و حفظ سازوکارهای مناسب  و مطلوب برای چپاول و انباشت لجام گسیخته کلان سرمایه داران می باشد. در حالی که تضاد اصلی بعد از اتمام ساختار طبقاتی آغازگر عصری خواهد بود که بشریت با یک درد و درک مشترک کنکاش خود را در طبیعت برای فهم و شناخت ناشناخته ها و ضرورت های دست و پاگیر طبیعی می آغازد. رقابت ها برای خدمت به انسان ها و رفاه و آسایش هرچه بیشتر جامعه رواج عام می یابند. این بارزه های فکری در میان انبوهی از ضرورت های دست و پاگیر اجتماعی و طبیعی و عادات نهادین به بسیاری از چارچوب های زیستی کنونی اجتماعی، شاید اتوپیا به نظر برسد؛ ولی روند تکامل تاریخی تاکنون نشان داده که روابط و مناسبات اجتماعی با جرح و تعدیل های متکاثر خویش بسیاری از موانع نامتعارف زیست جمعی را محدود و مسدود، و خیلی از ناممکن ها را ممکن ساخته است. بنابراین با اتمام تضادهای طبقاتی، کشف و ضبط پایان ناپذیر ضرورت های طبیعی، بسترهای مناسبات نوینی با رقابت های تنگاتنگ برای رفع موانع زیستی از بیماری ها تا ناتوانی انسان در مهار آلودگی های زیستی و طغیان و سرکشی طبیعت بر علیه انسان ها و همچنین شناخت بستر های جدید و مناسب برای رفع ندرت و نایابی های کنونی ایجاد خواهد کرد.

اندیشه وقتی با داشتن ها و دانسته های صرف گذشته گره بخورد؛حال و آینده را در ابهام و ایهام وا می نهد. روندی که دلمشغولی های کنونی و انباشته های فکری کاذب القایی، بسیاری از نیاز ها و الزامات را در دایره ممکنات از نظر دور داشته است. براین سیاق است که بسیاری قدرت و توانایی های لازم برای درک و فهم چگونگی و چرایی تضاد ها بعد از رفع تضادهای طبقاتی را دارا نمی باشند. سر در گمی های کنونی ناشی از تکامل تاریخی جامعه و انسان، درک تضادهای اصلی و فرعی و همچنین درک علّی و تداوم آن ها را در بوته اجمال قرار داده است. انسان کنونی بین بارزه های فکری گذشته و حال برای گذر به آینده، به دلیل قرار گرفتن در میان انبوهی از بد و بدترها، قدرت شناخت و گزینش خوب را از دست داده است. آموزه ها و تجارب گذشته با برآمدن گزینش های نوین کارآمدی خود را از دست داده اند. و انسانها در میان انبوهی از انتخاب حاصل تکامل تاریخی نیازمند تجارب جدیدی هستند که توان و امکانات کنونی جریانات مترقی و چپ قدرت پاسخگویی بدان ها را ندارند. بنابراین گذشته با بار سنگین عادت و سنت می رود که یک بار دیگر در معرض آزمون تاریخی خود به تمامی توهمات و پندارهای جامعه های مستاصل از تضادها و رقابت های بی حاصل خویش خاتمه بخشیده؛ و گزینش ها و انتخابات نوین جایگاه خویش را تحکیم و تثبیت نمایند.

تغییر نقش تضاد ها در پیشبرد اهداف انسانی در پیوند با ابعاد تغییر و دگرگونی دامنه یافته ها و دانسته های جدید، توقع و نقش نوینی را در برآمدهای نوین اقتصادی و سیاسی ایجاد کرده که فاصله بین ادراکات و امکانات مادی و فکری از پاسخگویی بدان ها بازمانده اند. بنابراین تضادهای کنونی از روند بهینه سازی و درک موقعیت کنونی باز مانده؛ و به احیای هویت های جعلی و القایی گذشته روی آورده اند. چرا که تضادهای کنونی با حل نسبی نه قطعی تضادهای نهفته در کار و سرمایه که ابعاد نوینی یافته و راه حل های ساختی نوینی برای برون رفت را  می طلبد؛ قابل حل و فصل بوده که با تضادهای گذشته تفاوت اساسی و ریشه ای دارند. اغتشاشات فکری و تصمیمات مقطعی و گذرای نیروها مترقی و به ویژه چپ ناشی از توقف در ماهیت تضادهای گذشته است که تبیین و تأویل های متکاثر ناشی از ناهمخوانی ای تفکر و راهبرد های آن به تکثر و انشعابات متکثر در مبارزات اجتماعی منجر شده است. ضمن اینکه تاثیر شکاف های روزافزون طبقاتی و انبوهی از مطالبات برجا مانده؛ چنان دامنه اغتشاش و فروپاشی اتوریته قدرتی را توسعه بخشیده که تنها با حل تضادهای نسبی کاروسرمایه که اکنون به نقطه حاد و بی برگشت رسیده است؛ قابل حل می باشند. این فرایند چنان ابعاد وسیعی یافته است که تضادهای طبیعی و شناخت ضرورت های دست و پا گیر آن برای بهبود شرایط زیستی انسان ها، تحت الشعاع قرار گرفته اند.

ساختار طبقاتی تلاش دارد تا دامنه تضادهای اجتماعی را در محدوده حفظ حریم سود و سرمایه با ابقا و احیای مناسبات گذشته تداوم بخشد. این ابتکار عمل صاحبان ثروت و قدرت آخرین تیر ترکش است که بسوی آرمان های انسانی رها می شود. چرا که مناسبات گذشته و تضادهای نهفته در آن در هویت های نوین روندهای تکامل تاریخی تحلیل رفته اند؛ و احیای مجدد آن با عوام فریبی و عوام گرایی ممکن می گردد که در بستر سیال اجتماعی ناکارآمدی خود را بروز داده و در برابر انبوه مطالبات نوین جامعه با بن بست حاد و مزمن از دایره تعاملات اجتماعی حذف خواهد شد. قطعا در این مسیر تباهی خود، زیان ها و خسران بسیاری را متوجه جامعه و انسان خواهند نمود. درک و شناخت بهینه تضادها و اتحاد و وحدت اصولی نیروهای مترقی، لازمه مبارزه جدی با چالش های کنونی می باشد. چرا که  وحدت در کثرت نامتجانس دامنه تضادها را مخدوش و اعتبار و ارزش واقعی آن را در بیراهه های مبارزاتی به چالش می کشد. شناخت تضادها در مراحل مختلف تاریخی و اتخاذ ابتکار عمل لازم و مناسب برای حل آن ها، قدرت چانه زنی های سیاسی و توسعه دامنه مبارزاتی توده ها را افزایش می دهد.

نتیجه اینکه: تضادها بارزه های انگیزشی انسان ها برای عروج و صعود ابعاد زیستی متعامل اجتماعی می باشند. تضادهای طبیعی و اجتماعی در شناخت ضرورت های مانع و رادع رشد و بالندگی جامعه و انسان نقش اصلی و اساسی را بازی می کنند.  درآمیختن تضادهای اجتماعی با تضادهای طبقاتی، عموما درک ضرورت ها و بالندگی و توسعه ابعاد اجتماعی و انسانی همراه با رشد روز افزون دامنه علم و فن، توسط صاحبان ثروت و قدرت به نفع سود و سرمایه مصادره به مطلوب شده است. القائات کاذب و عوام فریبانۀ ساختار طبقاتی مبنی بر بدون تضادهای اجتماعی و رقابت های ساری و جاری کنونی، دوام و بقای رشد و بالندگی مقدور نخواهد بود. ادعا و القائات کاذبی که بسیاری را از درک ضرورت های طبیعی غافل و از شناخت ضرورت های آن برای رهایی از قید و بندهای مانع و رادع زیست بهینه و انسانی دور نموده است. با پایان یافتن منازعات طبقاتی و رهایی انسان ها از قید و بندهای منفعت و مصلحت، روند بی پایان تضاد انسان با طبیعت برای شناخت عوامل و عناصری همچون بیماری ها و آسیب های ناشی از قهر طبیعت، آلودگی های زیستی و... که از زیست مطلوب و بهینه جلوگیری می کنند؛آغازی برای جهش های فکری و دگرگونی در روابط و مناسبات تولیدی و اجتماعی خواهد بود. در حقیقت انسان ها در یک رقابت تنگاتنگ برای کشف و ابداعات جدید، راه های نوین و بواقع انسانی را تجربه خواهند کرد. تضادها با روند تحول و تکامل اجتماعی دگرگونی می پذیرند. توقف بر تضادهای گذشته تاریخی و عدم درک دگرگونه آن در مقطع کنونی از تحولات تاریخی، چالش های جدی را در مبارزات اجتماعی ایجاد کرده است. ساختار سرمایه و به تبع آن تضاد بین کار و سرمایه اکنون در پویش های اجتماعی خویش به مرحله نوینی از روابط و مناسبات اجتماعی گام گذاشته اند که در خود نوزایی و بنیان های نوین ساختی را می پرورانند. نئولیبرالیسم با شکست مفتضحانه اقتصادی و اجتماعی خویش اکنون در تلاش  برای سپردن عنان امور اجتماعی به راست افراطی برای رجعت به گذشته، بسترهای یک عدم توازن عمیق اجتماعی را تدارک می بیند که در بطن خود ساختارهای نوین را ایجاد خواهد کرد.چرا که با رجعت به گذشته، بر بار مطالباتی پاسخ نگرفته؛ مطالبات نوین افزوده خواهد شد که جامعه را در یک تضاد شدید و حاد بسوی تغییر ساختی هدایت می کند.


         اسماعیل رضایی

         22/06/2024   


آقای علیرضا بهتویی اخیرا در بحثی در شبکه ایران آکادمیا با عنوان چپ، دموکراسی و اقتدارگرایی اظهار داشتند که مارکس بعد از پایان تضادهای طبقاتی راجع به تضادها چیزی ارائه نکرده است. این بیان یعنی ضعف ادراکی و فهم ناقص پیرامون اندیشه و بیان کسی است که تضاد ها در زندگی انسانها  را  برای زیستی  بهتر و مفیدتر همیشگی و جاودانه  می داند. این گونه اندیشیدن یعنی فاصله گرفتن از روندهای دیالکتیکی حیات اجتماعی و تن دادن به انتزاعات مبانی تئوریکی بورژوایی است که در ضعف و نبود مبانی تئوریکی قابل اتکای چپ، اکنون یکه تازی می کنند.

۱۴۰۳ خرداد ۱۹, شنبه

 

                            سَمبُل و سَنبَل


گروهبندی های اجتماعی یکی از نمودهای پویایی و بالندگی اجتماعی می باشند.این تعاملات گروهی برای حفظ پیوندهای درونی و وحدت حول محورهای اعتقادی و ایمانی خویش سمبل یا نشانه ای را برمی گزیند که مظهر یکپارچگی و وحدت گروهی را با خود حمل می کند. بنابراین در بطن و نهاد درونی این نشانه ها یا سمبل انتخابی گرایشات و جهت گیری های فکری و طبقاتی نهفته است که جمع را تشجیع و تحریک برای حفظ منفعت و مصلحت می نماید. سمبل ها هم مانند تمامی دیگر بارزه های زیست جمعی می توانند با عادت و سنت در آمیزند و روندی ارتجاعی را همراهی کنند. یکی از نشانه های بارز و شاخص سمبل ها پرچم می باشد که وحدت، همبستگی و اتحاد ملی را هویت می بخشد. این مظهر هم پیمانی و همگرایی ممکن است با گرایشات ارتجاعی و واپسگرا همراه شده و منافع عمومی و ملی را به تاراج دهد. چرا که علایم و نشانه های هر سمبل ثابت و پایدار می ماند؛ ولی گرایشات و مصالح و منافع افراد تابعی از روند دگرگونه تکامل تاریخی است که ممکن است با مضمون و اهداف اولیه نشان و پرچم متفاوت یا متضاد باشد.

سمبل ها از جمله پرچم حاوی باور و فرهنگ ملتی  با بار عادات و سنت هستند که می توانند با حفظ ارزش های گذشته به سَنبَل کاری روی آورده و با فریب و اوهام، اهداف و آرمان های مردمی و ملی را در میل و تمنای ساختار غالب طبقاتی به نفع سود و سرمایه هدایت نماید. پوپولیسم غالب کنونی نمود بارز و شفافی است که صاحبان قدرت و ثروت با دروغ و فریب تلاش دارند با برجسته کردن هویت و منافع ملی زیر سمبل های نهادین گذشته، حقوق طبیعی و اجتماعی عمومی را سَنبَل نمایند. چرا که احیای مناسبات اقتصادی و اجتماعی گذشته، مگر با استبداد و اقتدارگرایی ممکن نیست. دو پدیده  نامتعارف همواره طول تاریخ حیات اجتماعی انسان ها منشا و مبدا استبداد و تبهکاری برای تداوم حیات قدرت های حاکم وجود داشته و اکنون نیز زیر سمبل های فرتوت و ناکارآمد آن ها حیات بشری را تهدید می کند. نمود هایی چون حکومت های دینی از جمله حکومت مستبد و سراپا تباهی و جنایت دینی در ایران که به دلیل اتکا به باورهای فرتوت گذشته و ابرام و اصرار در استقرار و احیای آن ها جامعه را به سوی تباهی هدایت کرده است. چرا که با نیازها ی برآمده از تکامل تاریخی فرسنگ ها فاصله دارد. پدیده دیگری که ممکن است به سوی گرایشات اقتداری و استبدادی گرایش یابد؛ گرایشات مترقی و انسانی که بسترهای مادی و فرهنگی آن هنوز فراهم نیامده باشد.  تلاش برای برقراری ساختارهای نوینی در کنار و بطن ساختار غالبی که هنوز از پتانسیل و توانایی های لازم  برای تداوم حیات خویش برخوردار می باشد.

بنابراین کارآمدی سمبل ها منوط به درک و نیاز روندهای دگرگونه ای است که بر بستر رشد بنیان های مادی و نگاه نوین و متحول انسان ها به هستی اجتماعی می باشد. قطعا نشانه ها و سمبل های کهنه و واپسگرا به دلیل عدم تجانس درونی و بیرونی با الزام و نیاز دگرگونه انسان ها می توانند به عنوان عوامل استبدادی و تبهکارانه عمل نمایند. سمبل های واپس گرا عموما با سابقه ذهنی که در میان مردم هر جامعه دارند ؛ قادرند در خلاء ناآگاهی و فهم توده ها به تحمیل و احیای مناسبات کهن و فرتوت با بار قطعی استبداد و اقتدارگرایی روی آورند. اصولا کسانی که به نام ملی گرایی و وطن پرستی به این سمبل ها و نشانه ها ابراز علاقه می کنند؛ دقیقا از فهم روندهای دگرگونه کنونی و تغییرات در حال وقوع جهانی حاصل تکامل تاریخی ناتوان می باشند. براین سیاق ناتوانی در درک و فهم خود از جهان رو به کمال را با سَنبَل کاری از سمبل های گذشته و درک شوونیستی از ملی گرایی و وطن پرستی پوشش می دهند.نگاهی که در بطن و نهاد خود ضعف ادراکی و عدم شناخت معرفتی را پرورده و از استعداد لازم برای احیای مناسبات فاشیستی برخوردار می باشد. پس سمبل ها اگر با بار مناسبات کهن وارد عرصه مناسبات اجتماعی شوند؛ قدرت درک نیاز ها و فهم فضای نوین در حال شکل گیری را نداشته؛ و به چالشی جدی و اساسی برای جامعه جهت دستیابی به آرمان های انسانی خود مبدل می شوند. 

سمبل پرستان بدون توجه به خود و بارزه های هویتی جامعه خود با قیاس های مع الفارق با دیگر جوامع به توجیه و تاویل های عوامانه و خرد گریز خود روی می آورند. افراطیون نشانه های سمبل خود را فراتر از هویت ملی، که مظهر آرمان های گذشته پنداشته و با تاکید بر برخی از پنداشته های گذشته چون قانون، پارلمان و نو اندیشی کاذب، به گفتمان عمومی روی می آورند. مصداق ها و معیارهای خود را نیز از میان کشورهایی انتخاب می کنند که روند رشد کلاسیک داشته و دموکراسی و مولفه های آن را متناسب با بنیان های مادی خود شکل داده و نهادینه ساخته اند. عوامفریبی تا کجا و حمق و بدفهمی مناسبات اقتصادی و اجتماعی چقدر قادر است از انسان موجودی بدطینت و بدسرشت برای ارائه پنداشته های سخیف خود بر علیه منافع جمع و جامعه بهره بگیرد. این سَنبَل کاری های به ظاهر روشنفکرانه از رنج درونی ملتی خبر می دهد که سامانه های فکری نخبگانش جز به استبداد و التهاب و اختناق ره به جایی نمی برد. چرا که چنین کاریزمای فکری که از بطن اعصار کهن تاریخ بر می خیزد با تمامی معیارهای کنونی جامعه های انسانی و تغییرات در شرف وقوع در آن بیگانه می باشد. اینگونه تفکر تقدس مآبانه اگر محل نشو و نما یابد در گذر از بحران های ذاتی و حتمی خویش به فاشیسم ختم می شود. باید به حال ملتی گریست که بخواهد به چنین عرض اندام های به ظاهر روشنفکرانه امکان نشو و نما بدهد. 

تفکری که قادر نباشد ریشه و علل استبداد و اختناق را تبیین و تحلیل علمی نماید به پندارهای ذهنی برای توجیه و تاویل های بافتار های معیوب فکری خود روی می آورد. بر این روال می اندیشد که هر انسان و یا ملتی که از نشانه ها و یا سمبل های ملی خود فاصله بگیرد؛ بسوی استبداد و اختناق روی آورده و بالعکس حفظ و تعهد به بارزه های کهن و واپسگرا ارمغانی از رشد و شکوفایی را در خود جای می دهد. چه تبیین مشعشع و خردگریزی که  فقط از یک روان پریش و مغرض می تواند سر بزند. پرچم ستایی و سَنبَل کاری های تبیینی از عارضه های بیمارگون کسانی است که در دام معلولیت های فکری و درک معلولی به جای فهم علّی و چرایی رخدادهای محیطی گرفتار هستند. پرچم یک نماد ملی و هویت مدار است و بایستی بدان ارج و احترام گذاشت. البته پرچمی و نشانه ای که منادی آزادی و برابری انسان ها در چارچوب هویت ملی باشد. پرچمی که احیاگر سائقه های گذشته و  واپس گرا بوده و از آبشخور برآمدهای گذشته سیراب می شود؛ نه می تواند منافع ملی را پاس بدارد و نه حامی و هادی محرومان و ستمدیدگان برای زیست معقول و انسانی باشد. پرچمی که بخواهد احیاگر سنت های دیرینه باشد؛ در تضاد با نیازها و مطالبات عمومی قرار گرفته و قطعا بسوی استبداد و اقتدارگرایی هدایت می شود.

پرچم و علائم آن اگرچه می تواند مظهر وحدت و همپیمانی ملی باشد؛ ولی حاوی بار ایدئولوژیکی بوده و از جایگاه و پایگاه طبقاتی خاصی حمایت می شود. بنابراین کسانی که به پرچم و علائم خاص آن عشق می ورزند؛ قبل از برافراشتن آن به عنوان نماد یکپارچگی ملی، بایستی مواضع خود را نسبت به بنیان های مادّی مترتب از آن برای گذر از نابسامانی های اقتصادی و اجتماعی و فاصله عظیم بین فقر و غنا و دیگر مولفه های زیست متکامل کنونی چون جامعه مدنی، دموکراسی،حقوق بشر،محیط زیست و ...بطور روشن و شفاف بیان دارند. مسلما و قطعا کسانی که بخواهند با احیای مناسبات گذشته زیر پرچم خاصی گرد هم آیند؛ قدرت تعامل گویا و شفاف را با جامعه نداشته و الزاما با مناسبات غالب کنونی ساختار سرمایه«نئولیبرالیسم» پیوند برقرار کرده که ضعف و ناتوانی آن با تبهکاری ها و جنایات کنونی در سطح جهان کاملا آشکار است. پس تمامی وعده و وعیدهای واپسگرایان و احیاگران سنت های کهن برای اداره امور اجتماعی زیر نشانه های خاص خود، فریب و اوهامی بیش نخواهد بود. چرا که اصولا کهن باوران پیشرفت و تعالی را در ماشین و ابزار صرف می بینند؛ نه مناسبات انسانی و اعطای حقوق طبیعی و اجتماعی مورد لزوم به انسان ها برای زیستی بهتر و مفیدتر. سرانجام اینکه جهان در حال تغییر و شکل گیری، مناسبات نوین جهانی هرگز احیاگران مناسبات کهن و دیرینه را بر نمی تابد.

پرچم پرستان واپسگرا که تظاهر به مدرن و به روز بودن را با خود دارند و مشق آزادیخواهی و دموکراسی و مولفه های آن را اعلام می دارند؛ با آیین و رسوم کهن و دیرینه مترتب در علائم و نشانه ها، ناخودآگاه ویا آگاهانه با بارزه های دینی و ایده ای کهن پیوند داشته؛ و با کاریزمای نهفته در ضمیر ناخودآگاه خود نسبت به نمودهای قراردادی علائم، هرگز قادر به برقراری یک سکولار دموکراسی واقعی نخواهند بود. فرایندی که تداوم دهنده عوام گرایی و عامیانه اندیشی بوده که از مناسبات دموکراتیک جلوگیری می کنند. کهن باورانی که هنوز با نبش قبر تاریخ گذشته ملت ها به دنبال راه حل های مدرن می گردند. چرا که اصولا با کاریزمای ضمیر ناخودآگاه خود، دیرینه سازند و افسانه پرداز و با درآمیختن التهاب و استیصال، روند حیات عوامانه اجتماعی را دنبال می کنند. با این نمود و نگاه  در حقیقت نه به هویت مداری پرچم خود باور دارند و نه کاونده و کوشنده راه آزادی و انسانی می باشند. این سَنبَل کاری های روشنفکرانه بیان ناتوانی و ضعف ادراکی جهت شناخت روند کنونی تکامل تاریخی است که اندیشه و روان بیمارگون بسیاری را به بیراهه سوق داده است.


نتیجه اینکه: تلاش و تکاپوی انسانی برای زیست متعادل و متکامل منوط به ایجاد بسترهای تعاملی پویا و گویایی است که بتواند به نیازها و الزامات مادی و معنوی پاسخ لازم را بدهد.در این راستا با توجه به دریافت های متفاوت و متاثر از رویکردهای محیطی، انسان ها در تکثر گروهی برای اهداف و آرمان های اجتماعی و انسانی خود گام بر می دارند. شاخصه های این گروه بندی های اجتماعی با علائم و نشانه هایی است که بارزترین آن در پرچم ها به عنوان مظهر وحدت و یکپارچگی ملی خود را نشان می دهد. این نشان همپیمانی و همگامی ملی با خود بار ایدئولوژیکی و مصالح و منافع طبقاتی را حمل می کند که بیانگر نوع اداره اجتماعی توسط حامیان آن می باشد. این نماد ملی اگر با واپسگرایی و کهن باوری همراه باشد؛ به دلیل دور بودن با بارزه های تحولی و تکاملی جامعه و انسان، قادر به درک و هضم نیازها و الزامات نبوده و بسوی استبداد و اقتدارگرایی گرایش می یابد. در جهان ملتهب کنونی نیز بسیاری حول محور علائم و نشانه هایی که با خود بار واپسگرایی و ارتجاعی را دارند؛ با حمایت رسانه ای و ارتباطی قدرت و ثروت و با فریب و اوهام، دامگه استبدادی و اقتداری نوینی است که در پس ناآگاهی و استیصال مردم، تلاش به تحمیل خود دارد. این سَنبَل کاری های گروهی عقب مانده و وامانده از کاروان پیشرفت و تکامل تاریخی یکی از عوامل بنیادی و اساسی وقفه گاه تاریخی و ناکامی های مبارزات مردمی بر علیه استبداد و توتالیتاریسم سیاسی و اقتصادی می باشد. چرا که با تشدید دامنه عوام گرایی و عامیانه اندیشی، از کمیت سازی های نوین برای بسترسازی های لازم کیفیت نوین و متکامل زیست جمعی جلوگیری می کند. گذشته با بار عادت و سنت هرگز قادر به درک و دریافت هویت های نوین نبوده و در برابر استقرار نمودهای الزامی اجتماعی چون جامعه مدنی، دموکراسی، حقوق بشر و آلودگی های محیط زیست و....چالش جدی ایجاد می کند. بنابراین روند تکامل تاریخی و گرایشات نوین جهانی، تمامی اهتمام پرچم پرستان با بار هویتی گذشته و واپسگرا را نقش بر آب کرده و بسوی درک و دریافت های نوین برای زیستی متکامل و انسانی تر سوق خواهد یافت.


             اسماعیل رضایی

             07:06:2024


 



۱۴۰۳ خرداد ۱۰, پنجشنبه

 

 اعتقاد و اندیشه


عوامل انگیزشی در فضای زیستی انسانی از نیازهای عمده و اساسی برای تحریک و تحرک و تحول و تکامل محسوب می شوند. در پس هر انگیزه ای عموما باور و اعتقادی شکل می گیرد که محرک انسان ها برای اندیشیدن و یافتن بهترین و مفیدترین راه رسیدن به اهداف را هموار می کند. این اعتقاد پیرامون بسیاری از مولفه های زیست انسانی برای تسهیل درک و شناخت مفاهیم دورانساز و فهم چرایی روند های نامطلوب برای یافتن اشکال بهینه زیست انسانی می تواند گام بردارد. انگیزۀ اقدام و عمل انسان ها بر اعتقاد و ایمانی استوار است که اراده را صیقل داده و رفتار و کردار را معنایی دگرگونه می بخشند.

اعتقاد باورمندی آدمی نسبت به پدیده هایی است که وی را تشجیع و تحریک می کند تا در برابر رویکردهای محیطی برای اعلام وفاداری به اعتقاد خود عکس العمل نشان دهد. این عکس العمل می تواند با تخیل و اوهام در آمیزد و فرد را مطیع و منقاد چارچوب های از پیش تعیین شده نموده و از پویایی و پویش های فکری باز دارد. در ضمن اعتقاد می تواند بر مدار علمی استوار باشد که با پویایی و تناوری خود گستره نگاه و نظر آدمی نسبت به اندیشیدن و اندیشه ورزی را توسعه بخشد. یک سویه نگری و نگاه تک ساحتی به مفاهیم، واژه ها و گزاره ها از آفت های بدخیمی است که بسیاری را در منجلاب مطلق اندیشی و خود بزرگ بینی گرفتار ساخته است. چرا که در مطلق اندیشی، اندیشیدن به بن بست می رسد و در مدار بسته ای نوسان می کند. دایره نگاه و نظر محدود شده و نقد اندیشه در رد و نفی جولان می یابد. براین اساس است که برخی ها اعتقاد را در مدار بسته و خسته پندار و اوهام به تمامی گرایشات فکری تسری داده و با یک نگاه همه با همی به نفی و رد اعتقادات ذهنی و عینی و علمی به یکسان روی می آورند. بنابر این با تکیه صرف بر مفهوم «اعتقاد» نمی توان مدعی توقف اندیشه و اندیشیدن شد. این نوعی جزم گرایی است که دامنه تحجر، عوام گرایی و عامیانه نگری را توسعه بخشیده است.

در روابط و مناسبات اجتماعی بسیاری از اعتقادات فردی و جمعی بدون اندیشیدن قابل تحقق و دستیابی نیست. آیا اعتقاد به حقوق بشر بدون اندیشه برای تحقق و دستیابی بهینه و یا تدارک بسترهای مفید و ملزم آن ممکن است؟ آیا اعتقاد به عدالت، آزادی و برابری بدون اندیشیدن به چگونگی دستیابی به آن ها ممکن می باشد؟ یا اعتقاد به مبارزه با آلودگی های محیط زیست بدون اندیشیدن پیرامون یافتن بهترین و مفیدترین راه مبارزه امکان پذیر می باشد؟ و همچنین اعتقاد به سوسیالیسم بدون اندیشه ورزی پیرامون رئال های اقتصادی و اجتماعی برای تحقق آرمان های انسانی آن می توان گام برداشت؟ و... بنابراین وقتی به اعتقاد رسیدی الزاما فاتحه اندیشیدن خوانده نمی شود. بلکه بسیاری از اعتقادات منجر به پویایی اندیشه برای رسیدن به اهداف متعالی می گردند. چرا که اندیشیدن به نوع اعتقاد و باوری بستگی دارد که در پروسه تعامل و تکامل جامعه و انسان بدان می رسی. اعتقاد و باور به خرافه های دینی و دین خویی که با چارچوب بسته و از پیش تعیین شده اندیشه و اندیشه ورزی روبرو می باشد؛ و فرد و جمع را مقید به بارزه های فکری مقدس و کاریزمایی می سازد؛ قطعا فاتحه اندیشه را خوانده و با حصار و قیودات وهم و پندار، اندیشیدن را نوعی شک به فرامین الهی و تخطی و گناه به فرامین از پیش تعیین شده الوهیت مفهوم می کند.

بنابراین اعتقاد صرف نه تنها عامل حذف و حد اندیشه ورزی نبوده؛ بلکه در پویایی و پایایی اندیشه برای فرایند دگرگونی های محیطی می تواند نقش برجسته ای را داشته باشد.. زیرا اعتقاد عامل و انگیزه ای برای تحرک و تکاپوی انسان ها در راستای اهداف و آرمانهای زیست جمعی می باشد. بنابراین اعتقاد باورهای تحکیم شده اکتسابی است که در پندارگرایان و اوهام بافان دینخو ثابت و صامت بوده و انگیزه و تحرک آن صرفا برای اجرای فرامین از پیش تعیین شده الهی می باشد. این فرایند در راسیونالیست ها پویا و پایا عمل کرده و در پیوند با اندیشه و تفکر بسوی بهینه سازی روابط و مناسبات انسانی و تعاملات اجتماعی گام بر می‌دارد.جزم اندیشان هر اعتقادی را که به ارضا و اقناع توهمات آنها روی نیاورد، آن را در تضاد با اندیشه و اندیشه ورزی قلمداد می کنند. براساس همین جزم اندیشی است که دستاوردهای تکاملی برای دنیای بهتر و مفیدتر تحت شائبه های نمودهای گذشته بمباران فکری شده؛ و اهداف و آرمان های انسانی با همراهی با جرم و جنایت صاحبان قدرت و ثروت، از نظر دور می مانند. در فراق همین بهینه اندیشی و عدم روشن بینی های حاکم بر ساختار فکری است که قدرت های پوشالی برای سرکوب و حد نفس انسانی غلبه می یابند و از شکل گیری و استقرار جهانی نو و بواقع انسانی جلوگیری می کنند. چرا که عموما جزم اندیشان تحت تاثیر الگوهای غالب فکری فناتیک کنونی با انتزاع دو عنصر معینه کنونی ساختار غالب طبقاتی یعنی فشار و انتظار، در حقیقت خواسته و یا ناخواسته رای به تعدیات کنونی ساختار سرمایه در سرکوب و امتناع از تحقق انتظارات کنونی برآمده از روندهای تکاملی جامعه و انسان می دهند. بنابراین اعتقاد آدمی وقتی با نیازها و انتظارات برآمده از تکامل تاریخی فاصله می گیرد؛ به منشا خرافه های اجتماعی مبدل شده؛ و اندیشه را در حد و حصار تاریک و باریک نمودهای گذشته و از پیش انگاشته محبوس می سازد.

اعتقاد می تواند تحت تاثیر الگوهای فکری القایی، حامی اندیشه و اندیشه ورزی نباشد؛ و برعلیه نیازهای واقع کنونی به تکرار و تمدید رویکردهای گذشته روی آورد. روند غالبی که اکنون روشنفکران را در سراشیبی سقوط و انحطاط، از یافتن راهی به روشنایی بازداشته است. اینکه روشنفکر و نخبه به جای نقد گذشته برای یافتن راه های نوین خروج از بن بست کنونی، با قالب های فکری گذشته سخن بگوید؛ بیان و پیام روشن و واضح اعتقادات خدشه پذیرفته ایست که تحت تاثیر القائات نامتعارف محیطی رسالت اجتماعی و تاریخی خویش را به فراموشی سپرده است. براین سیاق است که بر بسیاری از مفاهیم فرموله شده اندیشه ورزان گذشته که اکنون در بسترهای عملی و عینی نا کارآمدی خود را نشان داده اند؛ اعتقاد داشته و بر آن ها ابرام و اصرار می ورزند. فرایندی که به وقفه گاه سدیدی برای رسیدن جامعه های انسانی به روندهای جدید و مورد نیازی است که تکامل تاریخی در برابر بشریت قرار داده است. بنابراین آنچه که اعتقاد راسخ را خدشه دار می سازد؛ اطاعت کورکورانه و بدون نقد و بررسی آرا و نظرات گذشته است که راه رسیدن به دنیای جدید و انسانی تر را طولانی تر ساخته است. این نمودی از استیصال است که خط فاصل بین دوست و دشمن را مخدوش و آینده مبهمی را در برابر انسان ها قرار داده است. چرا که عموما در استیصال انسان ها دشمن عوض می کنند و می پندارند که در سایه دشمن جدید به آرامش می رسند. پس انسان مستاصل به راههای جدید برای دنیای نوین مورد لزوم در حال شکل گیری نمی اندیشد و صرفا بر باورها و اعتقادات القایی و نهادین خویش برای تغییر اهتمام می ورزد.

اعتقاد صرفا تحت غلبه تاریک اندیشی دینی ویا متافیزیکی مانع اندیشه و اندیشه ورزی نیست؛ بلکه ناتوانی در درک و فهم جهان در حال دگرگونی با نیازها و الزامات نوین خود نیز فاتحه اندیشه را خوانده است. روشنفکر و نخبه ای که با اعتقادات بی ریشه خود اندیشیدن را به بیراهه می برد به مراتب خطرناک تر از دینداری است که به فرامین از پیش تعیین شده الهی خود اتکا دارد. چرا که اولی با مفروضاتی به ظاهر علمی و عینی، پندارهای ذهنی خود را به نمایش می گذارد؛ و دومی با نمودی آشنا و آشکار، با اوهام و اذهان بسته و وابسته به فرامین از پیش تعیین شده اش عرض اندام می کند. در حالی که هردو از نمود اعتقادی درک علّی و چرایی رخدادهای محیطی عاجز و به اوهام و خرافه های ذهنی خود پناه می برند.

جهت گیری های فکری و اندیشه پیرامون رویکردهای محیطی نشان می دهد که چقدر رسانه ها و ابزارهای ارتباطی نظام سلطه سرمایه در ماموریت خود برای حد، حذف و انحراف اندیشه موفق عمل کرده اند. در حقیقت می توان گفت که به جای دیگران می اندیشند و در تصمیم گیری ها منحصر به فرد عمل می کنند. کسی که با روند تکامل تاریخی و یا مادیت تاریخ تکاملی آشنایی لازم را نداشته باشد به آسانی در دام اهریمنی این رسانه های سراپا دروغ و فتنه گرفتار آمده و به ناهمواری و تخریب مسیر رسیدن به جامعه آزاد و انسانی روی می آورد. اعتقاد نداشتن به اینکه بنیان های مادیت تکامل تاریخی بر کمیت مطلوب برای کیفیت های نوین استوار است؛ رسانه ها و ابزارهای ارتباطی نظام منحط سرمایه در خلاء آگاهی های واقعی بسیاری را با تبلیغ و ترسیم های مغرضانه، غیر واقع و وهم آلود بسوی اهداف و نیازهای مادی و رسانه ای خود هدایت کرده اند. بنابراین هر اعتقادی زمانی رنگ می بازد و اندیشه و اندیشه ورزی را به چالش می کشد که بر بنیان های مادی و علمی غنی و محکم استوار نباشد.

نتیجه اینکه: انسان ها در تکاپوی زیستی خویش به باور واعتقاداتی دست می یازند که راهنمای عمل آنها در تعاملات اجتماعی می باشند. اعتقاد با جهت گیری های متفاوت و متکاثر خویش می تواند هم در پویش های فکری و هم چالش در مسیر اندیشه و اندیشه ورزی نقش ایفا کند. اینکه وقتی به اعتقاد رسیدی فاتحه اندیشه را باید خواند یک نگاه جزم گرایانه و یک کلی بافی های فلسفی را با خود دارد که مفاهیم و مضامین را ابتر و ناقص در فرایند تبادل و تبدیلات اجتماعی بکار می گیرد. وقتی به اعتقاد رسیدی می توانی منشا و مبدا آفرینش های فکری برای یک دگرگونی بنیادی در روابط و مناسبات اجتماعی عمل کنی؛ چنانکه بسیاری از انقلابیون جهان کرده اند. بنابراین هر اعتقادی اندیشه را به چالش نمی کشد؛ تنها در توهمات دینی و دگم اندیشی که بر فرامین و چارچوب های فکری معینه اتکا دارند؛ اندیشه و اندیشه ورزی را بر نتافته و به حد و حصر آن روی می آورند. آگاهی های کاذب و جهت گیری های فکری تحت تاثیر القائات مداوم و مخرب رسانه ها و ابزارهای ارتباطی، قضاوت و داوری پیرامون رویکردهای اجتماعی و سیاسی را بسوی نوعی از بدبینی های مفرط و مغرضانه هدایت کرده که روند بهیابی و بهسازی دنیای نوین در حال شکل گیری را مختل و به وقفه گاهی برای تحکیم و استقرار مناسبات انسانی مبدل نموده است. در نبود نگاه نو به هستی اجتماعی، استیصال به جریانی غالب در مبارزه با بنیان های ستم و استبداد مبدل شده است. انسان مستاصل همچون غریقی به هر تخته پاره ای برای گذر از بحران های پیش روی متوسل شده و با دشمن خود هم دست بیعت می دهد. روندی که نخبگان و روشنفکران را دچار انسداد سیاسی و بن بست های صعب و ثقیل مبارزاتی برای گذر از فشار همه جانبه استبداد سیاسی و توتالیتاریسم اقتصادی و سیاسی جهت دستیابی به انتظارات انسانی که نیاز کنونی جامعه و انسان می باشد؛ نموده است. چرا که در ساختار طبقاتی فشار و انتظار به عنوان دو عنصر معینه و هویتی ساختار متعدی سرمایه همزمان عمل کرده که درک و فهم ماهیتی هرکدام در بستر زمانی و مکانی خود می تواند در پیشبرد اهداف مبارزاتی نقش برجسته ای را ایفا نمایند. پس اعتقاد در عصر کنونی اگر نتواند با درک و شناخت ماهیتی روند دگرگونه تکامل تاریخی همراه شود به مانع یا وقفه گاه جدی برای رسیدن به اهداف و آرمان های والای انسانی مبدل می شود.


اسماعیل رضایی

30:05:2024

۱۴۰۳ اردیبهشت ۲۹, شنبه

 

افراط و تفریط


اتخاذ مواضع در برابر رویکردهای محیطی نیاز به شناخت علّی آن ها و درک مفهومی مفاهیم و گزاره هایی است که جهت گیری های فکری و همراهی و همسویی با حوادث و رویدادهای محیطی را تعیین می کنند. ناتوانی در تحلیل و تبیین دقیق و واقع رویکردهای محیطی منجر به مواضع گنگ و مبهمی می گردند که افراط و تفریط در بررسی های عمومی آن از نمودهای نامتعارف محسوب می شوند. پایایی و پویایی مداوم جامعه برای تاثیر گذاری بهینه بر زندگی عامه نیازمند اندیشه پایا و پویای به روز شده ای است که با شناخت دقیق بارزه های هویتی و ماهیتی دگرگونی های محیطی، بتواند مواضع اصولی و صحیح در راستای منافع جامعه و انسان اتخاذ نماید. در ضعف و خذلان اندیشه ورزی پیرامون رخدادهای محیطی عموما افراط و تفریط در اتخاذ مواضع مبارزاتی، از موانع جدی پیشبرد امر مبارزه محسوب می شوند.

افراط که از در ک ناقص و فهم نازل ممیزات درونی پدیده های محیطی برمی خیزد؛ فرد و جمع را در اغوا و اعلام این ممیزات، بسوی مبالغه و اغراق در ماهیت و ذات درونی آن ها به بیراهه هدایت می کند.این زیاده روی بیان واقع و واضح نشناختن ماهیت و جوهر ذاتی رویکردهای محیطی است که می تواند خسران و آسیب های جدی را به سلامت جامعه و انسان وارد سازند. در مقابل تفریط اظهار عجز و ناتوانی در برابر ناشناخته ها و پناه گرفتن در پس موهومات و پندارهای ذهنی برای مصون ماندن از آسیب های احتمالی مفهوم می یابد. این فرایند معمولا ناشی از ضعف تبیینی و نبود منابع تئوریکی به روز شده برمی خیزد که فرد و جمع را برای بیان نگاه و نظر خود پیرامون رویکردهای محیطی بسوی منابع تئوریکی و آرا و نظرات گذشتگان هدایت می کند.این شیوه استنتاج و نگاه واپسگرا نوعی انجماد و تحجر اندیشه و عمل را با خود دارد که پتانسیل فرد و جمع را با بازخوردهای مداوم حکایت و روایت اعصار کهن و باستانی از یافتن راهی به روشنایی و هدایت باز داشته است. پس در افراط و تفریط منافع و مصالح فرد و جمع با اغراق و مبالغه از توان و پتانسیل منابع موجود و همچنین ضعف و ناتوانی در شناخت فضای کنونی که به تبیین و تحلیل های به روز شده نیازمند است؛ جامعه از یافتن ره صواب و اصولی باز می ماند.

در افراط روند واقع پدیده ها و رویکردهای محیطی در پس وهم و پندار ناشی از چارچوب های فکری قالبی و به روز نشده؛ در پرده ای از ابهام و ایهام قرار گرفته و تمامی پتانسیل های مبارزاتی را با کج فهمی های ایده ای خود از حیّز انتفاع بازمی دارد. همانطوری که در تفریط، ترس از سکتاریسم و نفرت و انزجار مردمی از همگرایی و همراهی با بنیان های ستم و استبداد، گرایش به راست و همراهی با نمودهای فاقد توانمندی های لازم برای همسویی و همراهی با سازوکارهای روندهای تحولی و تکاملی کنونی به دلیل بی هویتی تاریخی و ضعف نهادین اقدام و انجام رسالت تاریخی اش، مبارزات مردمی را در هاله ای از ابهام و ایهام فرو برده؛ و به قبض و بسط دامنه انسداد سیاسی و اجتماعی روی آورده است. برخی ها با تکرار تاریخ و تکیه بر فرمول بندی های گذشته امپریالیسم که با دگرگونی بنیادین گردش سود و سرمایه، اشکال نوینی یافته که تا کنون در ید توانایی های فکری بسیاری برای تئوریزه کردن نمودهای نوین آن نبوده؛ و همچنین بدون توجه به هویت و درک و شناخت ماهیتی حاکمیت دینی، بر ضدامپریالیسم بودن نظام مستبد دینی ایران که تمامی مظاهر ساختار سرمایه از جمله نئولیبرالیسم با آن عجین شده است؛ به مضحکه ای تبدیل شده اند. نظام مستبد دینی در ایران تا آنجا ضد امپریالیسم است که می خواهد کاخ سفید را به حسینه تبدیل کند و لا غیر؟!! بنابراین اصلاح و بهبود شرایط اقتصادی و اجتماعی تحت حاکمیت دینی امری محال و دلبستن و باور بدان نوعی دهن کجی و توهین به جایگاه علم و دستاوردهای آن در روند تکامل تاریخی محسوب می شود.

اتحاد و هم پیمانی با گرایشات راست توسط جریان های چپ، نشان از نوعی وادادگی و وانهادگی رسالت تاریخی چپ در برابر روند تکامل تاریخی را به نمایش گذاشته است. بورژوازی ایران با گذشته وهم آلود و حالی گرفتار آمده در میان تغییرات در حال وقوع جهانی، در جدول احتمالات انتخابی آینده برای حاکمیت سیاسی در ایران خوشبینانه به نظر نمی رسد. با توجه به تضاد ها و تقابلات کنونی جهانی و تغییر قطعی موازنه قدرت در سطح جهانی بویژه در منطقه خاورمیانه و ظهور قدرت های نوین و دورانساز، آیا راست و راست افراطی که عموما گرایش به حفظ و تداوم بنیان های کهن ساختار سرمایه را دارند؛ و با قرار گرفتن در حاکمیت سیاسی ایران احتمال اینکه ایران با ویژگی های خاص خود به عنوان اوکراین جدیدی در خاورمیانه ظهور کند؛ در میان این همه هیاهو و جنجال جهانی بر بستر تغییر و دگرگونی در حال شکل گیری، چقدر شانس موفقیت در ادامه حیات کنونی و یا کسب حاکمیت سیاسی در ایران را دارا می باشند؟ این ملاحظات احتیاج به مطالعه و بررسی عمیق و همه جانبه چپ برای اتخاذ مواضع اصولی و قابل قبول دارد. غفلت در مرزبندی مشخص و روشن با جریان های راست، ضمن مخدوش کردن مرزهای طبقاتی و اشاعه همه با همی آزموده شده و فاجعه آفرین، پتانسیل مبارزاتی چپ را تحلیل برده و به نفع سود و سرمایه مصادره به مطلوب خواهد کرد.


تغییرات و دگرگونی های دم افزون دامنه علم و فن قطعا با منابع تئوریکی گذشته نمی توانند بسترهای پراتیکی لازم و مفید برای دفع و رفع موانع و محدودیت های رشد و بالندگی انسان را در خود جای دهند. چرا که اندیشه و متدهای اندیشه ورزی محصول محیط و زمان است و برای بهینه اندیشی بهبود روش ها بایستی متناسب با نیاز زمان متحول شوند. بنابراین بسیاری از متدهای عاریتی گذشته اگر چه از لحاظ شکلی و فرمی ممکن است مطابقت ها و شواهد ظاهری با روندهای کنونی داشته باشند؛ ولی از لحاظ مضمونی و محتوایی نمی توانند بیان روشن و واقع نیازهای کنونی جامعه و انسان دگرگونه را بازگو کنند. اینکه پندارگرایان و متحجران برای بیان مقاصد شان به فضای محدود و بسته گذشته پناه می برند و برای مقاصد توهمی و پندارهای ذهنی خود مفری می جویند؛ ناشی از آن است که دایره تحول و تکامل را به نفع بافته های ذهنی خود وانهاده اند. این وانهادگی وقتی که با بافتار های ضمیر ناخودآگاه دینی درمی آمیزند؛ یک معجون تهوع آوری را عرضه می دارند که بوی تعفن و واماندگی آن جامعه و انسان را بسوی تباهی و دوری از الزامات و نیازهای خود سوق می دهند. شیوه رایجی که امروز بسیاری از کج اندیشان و بد فهمان روند تکامل تاریخی جامعه و انسان بدان معتاد شده و با توجیه و تاویل های بیمارگون خود، بسترهای هرگونه تغییر و دگرگونی های لازم را محصور و مسدود کرده اند.

حال و آینده تکرار گذشته نیست؛ بلکه حذف و اصلاح بسیاری از نمودهای گذشته برای بهبود و بهینه سازی روش ها متناسب با رشد و بالندگی بنیان های مادی و به تبع آن برآمدهای نوین نیاز و الزام می باشند. آنکه برای تخریب و تحریف تاریخ و انسان به نبش قبر گذشتگان روی می آورد؛ دامنه عوام گرایی و عامیانه اندیشی را توسعه بخشیده؛ و بسترهای تداوم روندهای نامتعارف کنونی را تدارک می بیند. افراط و تاکید بر جهالت ورزی و ندانم کاری های ایده ای یکی از عارضه های بد فرجام و شومی است که در نبود منابع تئوریکی غنی و قابل اعتماد و اتکا، بشریت را در سراشیبی انحطاط و انهدام قرار داده است. ارجاع و مرجع بسیاری از نیروهای مترقی و چپ اکنون منابع تئوریکی ایدئولوگ های بورژوازی است که در غیاب منابع مورد وثوق و قابل اتکای مورد لزوم تحولات کنونی برای چپ، بدان ها استناد می شوند. این روند تدریجا گرایش به راست را در صفوف جریان های چپ دامن زده و بر دامنه اغتشاش مرزهای طبقاتی افزوده است.

نتیجه اینکه: افراط و تفریط نتیجه درک ناقص و بدفهمی های رویکردهای محیطی و ضعف و ناتوانی در شناخت و ماهیت پدیده ها برای اتخاذ بهترین و مفیدترین اشکال مبارزاتی با موانع و رشد و بالندگی جامعه و انسان می باشند. افراط و تفریط ضعف و خلجان های تبیین و تحلیل های رخدادهای محیطی را برجسته کرده؛ و بیراهه های مبارزاتی را تقویت می نماید. در افراط نداشته ها و نبوده ها در پس بداندیشی و کج فکری ناشی از ضعف مبانی تئوریکی و اتکای به آموزه های گذشته، با اغراق و مبالغه در می آمیزند و به نتایج فاجعه باری منتهی می شوند. در تفریط نیز هراس از تکفیر و طرد توسط مردم گرایش به راست توجیه و تفسیر می شود. روندی که به دلیل ضعف مبانی تئوریکی قادر به اقناع توده در راستای اهداف مبارزاتی نبوده و با گرایش به راست و عموما استفاده از مبانی تئوریکی ایدئولوگ های بورژوازی خود را متفاوت از جریان های چپ حامی سیاست های نظام مستبد دینی در ایران، نشان می دهند. این دو روند فاجعه بار امروز از موانع جدی پیشبرد اهداف انقلابی مردم ایران محسوب می شوند. زیرا، اول اینکه نظام مستبد دینی در ایران نه ضد امپریالیسم بوده و نه هست؛ چرا که تمامی مظاهر ساختار سرمایه از جمله نئولیبرالیسم در آن کار کرد عینی داشته و دارد. از طرفی نه توان تبیین امپریالیسم را دارند و نه از فهم لازم روندهای کنونی تحول و تکامل جهانی برخوردارند. اینها اینقدر ضد امپریالیسم هستند که می خواهند کاخ سفید را حسینه کنند؛ یعنی یک ضدیت ایدئولوژیکی که بر پایه جهان کفرو جهان اسلام استوار می باشد. دوم اینکه، گرایش به راست با مخدوش کردن مبارزه طبقاتی، و با توجه به اینکه بورژوازی ایران از تجارب کاربردی لازم برای پیشبرد اهداف دموکراتیک و سکولاریسم در جامعه، از یک توان بالقوه و درونی شده برخوردار نبوده و قطعا در تحقق اهداف و الزامات کنونی جامعه ایران دچار چالش جدی خواهد بود؛ و همراه شدن با آن بدون مرزبندی مشخص و روشن آسیب های جبران ناپذیری را به جنبش مردمی تحمیل خواهد کرد. این افراط و تفریط در میانه این همه جنجال و تبهکاری های صاحبان ثروت و قدرت در سطح جهان برای ایجاد مانع از تغییر و دگرگونی های الزامی، به دلیل دور شدن از نیازهای روندهای تحولی کنونی، موجب انسداد سیاسی و انقباض مبارزات توده ای در سطوح مختلف شده اند.


اسماعیل رضایی

12:05:2024

۱۴۰۳ اردیبهشت ۳, دوشنبه

 

سلبی و ایجابی


روند پیچیدگی جهان و چرخه معیوب  درک و دریافت انسانی در حل و هضم این روند پیچیده و غامض وارونگی، کج فهمی و بدفهمی عدیده ای را در انسان ها نهادینه ساخته است. این فرایند بیمارگون تحت تاثیر ساختار طبقاتی و القائات کاذب آن و همچنین برخی نمودهای تحمیق کننده چون دین و مذهب به عنوان بازوان توانمند صاحبان قدرت و ثروت در برساختن فضای ملتهب و نامتعارف برای ممانعت از استقرار بنیان های انسانی نقش برجسته ای بازی کرده و می کنند. این نشانه های تحمیق و نهادینگی بسیاری از عادات و سنن در رفتار و کردار انسان ها در برخورد با نمودهای واقع و حقیقی حیات جمعی کاملا مشهود است. آنکه با گزیده گزینی اندیشه ای به تخریب و تحریف آرا و نظرات دیگران می نشیند؛ دقیقا مصداق بارز انسان تحمیق شده ای است که تلاش دارد؛ با القای حمق و زبونی خود به دیگران، خود را در آزمون قضاوت و داوری عمومی قرار دهد. انسان تحمیق شده یا از درک مفاهیم چاره ساز و انسانی ناتوان است و یا با درک و دریافت های وارونه و ناقص آن ها از واقع گرایی دور شده است. در هر صورت حمق و زبونی، بردباری را کاهش داده و دامنه دروغ و فریب و ریا را برای همراه کردن دیگران با خود توسعه می بخشند.

دو مفهوم سلبی و ایجابی در برآمدن کج اندیشی و وارونه نگری مفاهیم و مضامین زیست اجتماعی نقش بارزی را بازی می کنند. این دو مفهوم توانسته اند در وارونه انگاری بسیاری از نمودهای تاریخ تحول و تکامل جامعه های انسانی برای منافع خاص طبقاتی نقش بارزی داشته باشند. چرا که سلبی نمود بازدارندگی و مفهوم محرومیت و گرفتن حقی را تداعی می کند که اندیشه و یا عملی بر وجود و برآمدن آن صحه می گذارد. در حال که ایجاب شرایط مقتضی و لازم برای بروز و ظهور پدیده هایی است که بسترهای زمانی و مکانی خود را یافته است. بنابراین دو مفهوم سلبی و ایجابی در روند تکامل تاریخی با کاربردهای متناقض خود، تمایزات معرفتی و رذالتی را در بین انسان ها به نمایش می گذارند که برای اثبات و یا تخطئه یکدیگر از آن ها بهره می گیرند. ایده آلیست ها همواره در پس تخیل منفعل و سترون خویش برای تخریب و تخطئه ایده و اندیشه دیگران از سلبی بهره می گیرند. چرا که قوه تبیین و تحلیل شان به نمودهای تک بعدی و تک ساحتی متصل است که تمامی پدیده ها را اجزای متجزایی می بینند که هر جزء معرف کل آن ها می تواند باشد. پس هر باور و غنای فکری را با گزیده گزینی و تعمیم آن به کل ساختار فکری تخطئه و تخریب می نمایند.و چون ایده آلیسم فکری هیچگونه درک و یا پیوندی با روند تکامل تاریخی ندارد؛مفهوم ایجابی فقط برای برآمدهای ذهنی و پنداری آنها کاربرد داشته و از واقعیت های محیطی فاصله بعید دارند.

فرگشت جامعه و انسان از یک پیوستار به هم پیوسته و لایتجزایی تبعیت می کنند که در یک روند دیالکتیکی و تاثیر متقابل اجزای آن بر یکدیگر روندهای ایجاب دگرگونی های لازم را ممکن می سازند. قطعا در این مسیر تکاملی بسیاری از حشو و زواید سلب و حذف شده تا دستیابی به اهداف متعالی روند تکاملی ممکن گردند. این حذف و سلب نه براساس سانسور فکری و اتوریته قدرتی، بلکه با ایجاب روند تکامل تاریخی از دایره تعاملات زیستی دور می شوند. بنابراین جریان های فکری ایده آلیستی که عموما واپسگرایان و نمایندگان بورژوازی آن ها را نمایندگی می کنند؛ هرگز روند تکامل تاریخی و دستاوردهای آن را برنتافته و از شیوه سلبی به مقابله با آن برمی خیزند. در این صورت لجاجت فکری و استدلالات غیر منطقی در پس استبداد و اتوریته قدرتی به تحمیل خود و حذف و سلب دیگران روی می آورند. عارضه شومی که اکنون در ایجاب روندهای نوین تکامل زیستی، بسیاری را در دام اهریمنی واپسگرایی به هجمه و حمله برای تعویق یا تسلیم تکامل تاریخی جامعه و انسان واداشته است.این توهم زیانبار روز به روز با نمودهای نوین دستاوردهای تکاملی ابعاد تخریبی و سلبی مرگباری به خود گرفته است.

با رشد روزافزون دامنه دانش و فن، دامنه روابط و مناسبات اجتماعی از یک پیچیدگی و بغرنجی خاصی برخوردار گردید. همراه شدن این پیچیدگی با بارزه های نامتعارف و متعدی ساختار طبقاتی، روند دگرگونه و پیچیده ای را در حل و رفع بسیاری از معضلات اقتصادی و اجتماعی برقرار ساخت. درگیر شدن برای اصلاح و بهبود شرایط زیست انسانی منوط به شناخت تمامی ابعاد پیچیده و بغرنجی است که جامعه های انسانی را در خود فرو بلعیده است. برخورد سلبی با این روند دم افزون پیچیدگی های اجتماعی،با ساده سازی ها و ساده انگاری های عوامفریبانه و فریبنده ریب و ریای ساختار سرمایه است که پوپولیسم معرف گویای این روند نامتعارف محسوب می شود. چرا که پوپولیسم از بطن بحران و ناامنی های اقتصادی و اجتماعی، با سوار شدن بر موج توهم ناشی از عدم درک و هضم روندهای پیچیده زیست اجتماعی توده ها برمی خیزد؛ و جامعه را مستعد پذیرش واپسگرایی با وعده و وعیدهای دروغین و فاقد بنیان های مادی لازم می نماید. این نگاه سلبی با روند تکامل تاریخی و نیازهای برآمده از آن بیگانه بوده و برای حفظ چارچوب های بی بازده گذشته به ترفند و ریب و ریا متوسل می گردد. پس در شرایط ایجابی که جامعه بسترهای پاسخ به نیازها را دریافته و آگاهانه با پیچیدگی های محیطی روبرو می گردد؛ پوپولیسم هیچ جایگاهی برای عرضه خود ندارد. بنابراین کسانی که جوهر پوپولیسم را در پاسخ های ساده به مسائل پیچیده معنی می کنند؛ بایستی فرق بین شرایط سلبی و ایجابی در فرایند تکامل اجتماعی را مد نظر قرار دهند تا به یک تبیین قابل تامل دست یابند.

برخی ها بدون توجه به روند تکامل تاریخی و اثرات آن بر تعاملات اجتماعی به نتایج بی پایه و غیر اصولی می رسند که نمود بارز نفهمی و یا بد فهمی مضمون و محتوای دستاوردهای تکامل تاریخی را نشان می دهد. بیان اینکه مارکس برای رهایی از مناسبات به غایت پیچیده نظام سرمایه‌داری راه حل ساده سلب مالکیت را پیشنهاد کرده؛ آن را پوپولیستی ترین شعار سکولار تاریخ مدرن دانستن؛ مبین ضعف ادراکی و عدم فهم اصولی و منطقی چگونگی فرگشت جامعه و انسان می باشد. اینگونه برخورد با انسانی که ماتریالیسم تاریخی را تئوریزه کرده و دقیقا روند تکامل تاریخی را فرموله و نقش انسان را در برآمدهای تحولی نشان داده است؛ بیانگر حمق و تسری آن به دیگران جهت تشفی امیال رذیل انسانی خود معنی دیگری نمی تواند داشته باشد. سوسیالیسم مارکسی مرحله ای از تکامل تاریخی است که نظام سلطه سرمایه‌ از تمام توان و پتانسیل خود تهی شده و همانند تمامی مراحل تکامل تاریخی فرماسیون اقتصادی و اجتماعی نوینی جایگزین آن می شود. مرحله ای که بسیاری از مولفه های زیست جمعی نسخ و فسخ شده و یا اشکال نوینی می یابند. در حقیقت مالکیت با روند ایجابی مورد نیاز فرماسیون جدید اشکال نوین می یابد تا بتواند به نیازهای نوین برآمده از تکامل جامعه و انسان پاسخ مناسب را بدهد. اینگونه افراد مفاهیم را همانند بازی با کلمات به سخره می گیرند و اهداف سخیف خود را نه با مفهوم و مضمون واقعی مفاهیم که سعی می کنند؛ با پیوند کلمات مطابق تمایلات خود بیان داشته؛ تا خود را دانای کل به نمایش بگذارند.

سلب مالکیت سوسیالیستی یک سلب قهری و تحمیلی نیست؛ بلکه یک ضرورت ایجابی تاریخ تکامل اجتماعی می باشد. همانطوری که ساختار سرمایه با سلب مالکیت از فئودالیسم، اشکال نوینی از مالکیت را پی ریخت. سلب و لغو همواره از ضرورت های ایجابی تکامل تاریخی برای پاسخگویی به نیازهای برآمده از رشد و پویایی جامعه و انسان بوده است. سلب مالکیت از نمودهای شهودی و ذاتی ساختار سرمایه است که بعد از ضرورت های ایجابی خود، اکنون نیز برای انباشت لجام گسیخته تداوم دارد. سوسیالیسم مرحله ای از تکامل تاریخی «اگرچه بسیاری به نام آن حساسیت دارند و با شنیدن اسمش کهیر می زنند؛ البته هر نامی که از کهیر زدن آن ها جلوگیری می کند؛ می توانند انتخاب کنند.» بر اساس ضرورت ایجابی تکامل جامعه و انسان فورماسیون محتوم جامعه های انسانی بعد از ساختار رو به افول نظام سلطه سرمایه داری می باشد. این ضرورت ایجابی که با بیداری و آگاهی های واقعی و انسانی عمومی برای ساختن جامعه ای فارغ از هرگونه تبعیض و تعدی به حقوق طبیعی و اجتماعی انسان ها همراه است؛ همان جبر تاریخی است که بسیاری آن را با بی عملی و محافظه کاری های سیاسی و اجتماعی مخلوط و مخدوش کرده اند. در حقیقت در جبر تاریخی نگرش نوع دیگر انسان به جامعه و طبیعت که با ویژگی های حاکم کنونی فاصله بعید دارند؛ شکل می گیرند؛ تا بتوانند با درک متقابل و فهم متفاوت از زیست جمعی کنونی، جمعی همراه و منسجم برای حقوق انسانی،بسترهای نمود واقع خود را پیدا کنند.

قطعا مبنای قضاوت و موضع گیری های مخالفان سوسیالیسم بر اساس نمونه های شکست خورده و یا موجود به اصطلاح سوسیالیستی است که بر بستر ساختار غالب نظام متعدی سرمایه یا به حاشیه رانده شده اند ویا فرو پاشیده اند. این امری طبیعی است که تا زمانی که یک ساختار غالب و جهانشمول اقتصادی و اجتماعی از پتانسیل لازم برای تداوم حیات خود برخوردار است، دیگر فرماسیون های اقتصادی و اجتماعی به دلیل فراهم نبودن بسترهای کمّی عمومی که تحت تاثیر القائات کاذب و نهادینگی آگاهی های کاذب، از درک واقع حقوق انسانی خود فاصله گرفته اند؛ با اقبال عمومی همراه نشده و به حاشیه راند شده و یا در بطن ساختار غالب فرو بپاشند. این بارزه های به واقع انقلابی نقش پیشقراولان تکامل تاریخی را بازی کرده؛ و بسترهای عینی و ذهنی بسیاری را بسوی درک بهتر و بیشتر فورماسیون بعدی اقتصادی و اجتماعی یعنی سوسیالیسم تدارک می بینند. بنابراین سوسیالیست ها با توجه به محدودیت و محرومیت از بسیاری از ابزارهای تبلیغی و رسانه ای خود بایستی برای معرفی و اهداف انسانی خویش در تمامی فعالیت های سیاسی و اجتماعی از جمله به دست گرفتن قدرت دولتی از هیچ گونه تلاشی دریغ نورزند. اگر چه تحت فشار و تبلیغات مسموم و مشئون از تبهکاری های ساختار طبقاتی دست آورد چشمگیری نداشته باشند.

بنابراین ضرورت های ایجابی تاریج تکامل اجتماعی تدریجا بستر های یک روند دگرگونه را با تکیه بر آگاهی های واقعی و حذف و دفع القائات و آگاهی های کاذب غالب فراهم می سازند. انقلاب پرولتری بر اساس کمال کمیت مطلوب روندهای ایجابی تکامل تاریخی امکان وقوع دارد؛ در غیر این صورت به امری تحمیلی مبدل شده و بسوی استبداد و انسداد سیاسی و اجتماعی سوق می یابد. نیروهای چپ بایستی با شناخت و رعایت دقیق مرزهای طبقاتی، مبارزه همه جانبه و مداومی را بر علیه تبعیض و ستم طبقاتی تداوم بخشند. شکست و ناکامی در این کنش و تنش مبارزاتی، نبایستی محملی برای عقب نشینی، بلکه مشوقی برای گزینش آموزه های نوین مبارزاتی متناسب با فضاهای نوین و نیاز و الزام آن باشند. نادانان و جهالت ورزان، با اندیشه عوامانه و یا عامیانه نگری خود به مفاهیم مخدوش شده؛ در صدد ایجاد اغتشاشات فکری و فضای شک و تردید نسبت به روند تکامل تاریخی، برای بدسگالی اندیشه و روان خود مفری می جویند. پوپولیست دانستن مارکس نمونه بارز بدسگالی هایی است که عده ای عوام و بیسواد نسبت به روند تکامل تاریخی، آن را دستمایه فرومایگی خود برای مخدوش کردن چهره انسانی و دورانساز سوسیالیسم قرار داده اند.

نتیجه اینکه: شناخت و فهم انسان ها نسبت به رویکردهای محیطی، به بسیاری از بارزه ها و مولفه های زیست جمعی از جمله ساخت و بافت غالب طبقاتی وابسته است. براین اساس تکثر و تنوع فکری و ایده ای نوعی تضاد و تناقض رفتاری و کرداری را نهادینه ساخت که تعاملات اجتماعی را به بسیاری از بدسگالی های منفعتی و مصلحتی آلوده کرده است. وارونه نگری و باژگونه گویی ها برای تحریف و توجیه و تاویل های تبیینی و تحلیلی از عارضه های بدشگونی است که بسیاری را در دام خرافه ها و بداندیشی ها به اسارت گرفته است. در بداندیشی و بد فهمی ها، مفاهیم در روند تکامل تاریخی به تعریف واقع نمی رسند؛ و به تحریف و توجیه روی می آورند. با روند تکامل تاریخی روابط و مناسبات اجتماعی از پیچیدگی بسیاری برخوردار گردید که با ساده انگاری های پوپولیستی که از بارزه های رایج کنونی نظام سلطه سرمایه داری برای فریب توده ها و توجیه و تاویل روندهای نامطلوب کنونی می باشد؛ قابل بحث و فحص نمی باشد. برخی ها سلب مالکیت برای رسیدن به سوسیالیسم را مبنای پوپولیستی بودن مارکس برای حل پیچیدگی های اجتماعی مطرح می کنند که بیان واضح و آشکار بدفهمی و نفهمی روند تکامل تاریخی را در خود جای داده است. چرا که بین سلب و ایجاب تفاوتی قائل نشدن یکی از ترفندهای عوامل بورژوازی برای سلطه بر آرا و افکار عمومی می باشد. سلب مالکیت مارکس بر ایجاب روند تکامل تاریخی استوار است. بدین مضمون که سرمایه داری از تمام پتانسیل خود تهی شده و سوسیالیسم جایگزین آن خواهد شد که متناسب با نیاز و الزام تکامل جامعه و انسان، مالکیت اشکال نوینی می یابد که بر اراده و خواست جمعی و شورایی استوار خواهد بود. همانطور که با فروپاشی فئودالیسم و استقرار ساختار سرمایه، مالکیت و بسیاری از قواعد و قوانین اجتماعی متناسب با نیاز جامعه دگرگون شده اند. این روند از یک طرف محصول کینه و عداوت طبقاتی و تحجر فکری بوده و از طرف دیگر قضاوت و داوری بر مبنای رخدادهای انقلابات سوسیالیستی در جهان است که به شکست و ناکامی منجر شده اند. اگر چه شکست و ناکامی و فروپاشی در کنار ساختار غالب و جهانشمول سرمایه می تواند طبیعی و قابل تامل باشد؛ ولی اثرات جهانشمول آن بر مردم جهان امروز سوسیالیسم را به آلترناتیو نظام سلطه سرمایه مبدل ساخته که شبح آن بر سر متحجران و قدرتمندان در گردش بوده و آرامش و آسایش را از آن ها ربوده است. براین اساس سوسیالیست ها با توجه به تمامی محدودیت های ابزارهای تبلیغی و رسانه ای، بطور گسترده بایستی در فعالیت های اجتماعی و کسب قدرت دولتی برای مطرح کردن اهداف والا و انسانی سوسیالیسم لحظه ای درنگ نکنند.


اسماعیل رضایی

22:04:2024

۱۴۰۳ فروردین ۲۰, دوشنبه

                                                                  تقابل و تکامل

                       (نقد و نظر)*


قاعده مندی زیست انسانی  بر تکاپو و فعالیت های خلاقی استوار است که روند تکامل جامعه و انسان تعیین می کند. فرایندی که با آزمون و خطای مداوم خود بسترهای یک تعامل منطقی و بهینه گی زیست عمومی را در خود می پروراند. بدون توجه به این روند تکاملی بسیاری از تحلیل و تبیین های اقتصادی و اجتماعی را در انتزاعات تاریخی و اجتماعی به بیراهه سوق داده و ارزیابی های  گذشته و حال را در فهم نازل از روندهای متعارف و نامتعارف کنونی در چارچوب های منتزع از روندهای واقع کنونی به طور ناواقع پی می گیرند. در ساختار طبقاتی برخی نمودهای نامتعارف از جمله خشونت و تقابل منفعتی و مصلحتی نهادینه شده است که توسط نهادهای برآمده از ساخت و بافت غالب طبقاتی مورد حمایت و حفاظت قرار می گیرند. بنابراین تفکیک و انتزاع اقتصاد از نهادهای منبعث از ساختار طبقاتی برای حراست و حفاظت از تامین و تضمین سود و سرمایه امری نامتعارف محسوب می شود.

نهاد به عنوان موسسه یا سازمان و یا بنیان، اساس و پایه هر ساخت و بافت غالب اقتصادی و اجتماعی شمولیت عام و خاص رویکردهای جامعه های انسانی را در خود دارند. بنابراین در تبیین عوامل نامتعارف از جمله خشونت بایستی به مجموعه عواملی نگاه کرد که در بروز ناهنجاری های اجتماعی و تقابل و تعامل زیست جمعی نقش بارز و اساسی را بازی می کنند. در غلطیدن در انتزاعات عناصر محیطی روند تحلیل را در تنگناهای ایده ای تحت تاثیرات مخرب ایدئولوگ های سیستم غالب جهانی به بیراهه سوق داده؛ و از راهیابی به دنیای تکامل یافته روز باز می دارد. تاثیر مداوم و متناوب رویکردهای محیطی بر جامعه و انسان، جهت گیری های فکری و عملی را از درک و فهم علّی بازداشته؛ و در معلول ها و انتزاعات برای بن بست ها و معضلات اقتصادی و اجتماعی مفری می جوید. گرایشات راست روانه در بیماری چپ روانه کنونی محصول ابتلای بدنه چپ به درک معیوب از روندهای تکاملی کنونی جامعه و انسان می باشد.فرایندی که جهان را بی قطب می بیند؛ و مولفه های خشونت زا در ساختار سرمایه را با عنصر معلولی نهادهای اجتماعی به بحث می نشیند؛ واز همه مهمتر مولفه های برآمده از ساختار سرمایه از جمله دموکراسی آن را می ستاید.

وقتی که انسان الگوهای فکری خود را از ایدئولوگ های بورژوازی دریافت می کند و بر روند کلاسیک آموزه های آموزشی بورژوازی اتکا دارد؛ قطعا در تبیین و تحلیل های خود از انتزاع و روندهای معلولی محیطی خود بهره خواهد برد. چرا که یکی از ترفندهای بورژوازی برای تحمیق انسان ها و تحریف روندهای نامتعارف اقتصادی و اجتماعی استفاده از انتزاعات و تاکید و تفریط بر روندهای معلولی می باشد. برخی ها برای آفرینش اصطلاحات، واژه ها و مفاهیم جدید مرزهای واقع و غیر واقع را در هم ریخته و تکامل تاریخی را تحت تاثیر مبانی تئوریکی القایی ساختار طبقاتی در بوته اجمال قرار می دهند. برای امر مبارزه مطلوب و منطقی و اتخاذ موثرترین مشی مبارزاتی،گام نخست شناخت دقیق و تبیین شده مرحله کنونی تکامل تاریخی می باشد. خارج از این چارچوب هرگونه بحث و تبادل نظر، خود فریبی و گم شدن در میان هیاهو و جنجال هایی است که روند مبارزه را به نفع استبداد و استعمار هدایت می کند. وقتی انسان نداند که در کجای جهان ایستاده است و روند و گذر تاریخی دارای چه ممیزاتی می باشد؛ قطعا در امر مبارزه با استبداد و توتالیتاریسم اقتصادی و سیاسی دچار لغزش های انسدادی و انحرافی عمیقی خواهد شد که امر مبارزه را با بن بست های شکننده و نتایج زیانبار برای انسان های تحت ستم همراه خواهد ساخت. تمامی انقلابیون موفق در تاریخ تکامل اجتماعی با شناخت بارزه های تکاملی عصر خویش ضمن راهبرد موفق امر انقلاب اجتماعی خویش، راهنمای عمل انقلابیون بسیاری در مقاطع مختلف تاریخی بوده اند. به عنوان مثال، لنین با تئوریزه کردن ویژگی های امپریالیسم در مقطع انقلاب روسیه توانست ضمن اتخاذ مشی اصولی مبارزاتی برای پیروزی انقلاب اکتبر، راهنمای عمل بسیاری از رزمندگان در جهان برای پیشبرد امر انقلاب اجتماعی بوده است. پس گام نخست تئوریزه کردن ویژگی های کنونی تاریخ تکامل اجتماعی برای پیشبرد موفقیت آمیز امر دگرگونی های بنیادین محسوب می شوند. در حقیقت لنین با شناخت بهینه روند تکامل تاریخی توانست خط بهینه مبارزاتی را تا پیروزی حتمی ترسیم نماید.

سنجش و کنش انقلابی بایستی با هویت های نوین تکامل تاریخی و چالش و دهش آن در ارتباط با جامعه و انسان در آمیزد؛ تا تحقق بسیاری از مفاهیم و گل واژه های حیات جمعی را ممکن سازد. در غیر این صورت، صور معلولی با ریشه دواندن در اندیشه و روان انسان ها، معلولیت اندیشه ورزی را دامن می زنند. چیزی که امروز در ضعف مبانی تئوریکی متناسب با دگرگونی های دم افزون دامنه دانش و فن، روشنفکران و نخبگان را در فراخوان های معلولی مفاهیم از درک علّی بسیاری از روندهای معیوب و ناکارآمد کنونی بازداشته است. نبود اتحاد و وحدت، همبستگی متکثر، مرکز هماهنگی و... نشانه ضعف تبیینی روندهای دگرگونه کنونی است که علیّت را در پس توجیه و تاویل های روشنفکرانه به نفع اندیشه معلولی وانهاده است. چراکه علیّت با ضرورت های تاریخی می پاید؛ و ضرورت های تاریخی با روند تکامل تاریخی پیوند دارند. درک این روند های دیالکتیکی رمز و راز چرایی ناکامی ها و شکست های پیاپی و مداوم نیروهای سیاسی در فایق آمدن بر افتراق و پراکندگی برای غلبه بر اهریمن دینی حاکم می باشد. از طرفی علیّت بر عکس معلول که با توجیه و تاویل های محافظه کارانه همراه است؛ با یقین و قطعیّت پیوند دارد. معلولیت اندیشه با تصویر پردازی های ذهنی، صور خیالی را بدون توجه به بن مایه های مادی آن، صحنه گردان اصلی ملاحظات سیاسی و مباحثات تئوریکی قرار می دهند.

تقابل و خشونت راز هستی شناسانه از فعل و انفعالات درونی ساختار متعدی سرمایه محسوب می شوند. بنابراین دخالت دادن ممیزات فرعی در تعیین هویت اشکال متفاوت خشونت و تقابل چون جنگ و دیگر صور هجمه به اصالت انسانی از سوی ساختار طبقاتی، نمودی از انتزاعات توجیه گرایانۀ ایدئولوگ های بورژوازی برای گریز از مسئولیت های تاریخی خویش می باشند. نهاد ها، برآمد ساختار اقتصادی بوده و برای تامین و تضمین و پایداری و ثبات گردش سود و سرمایه شکل گرفته؛ و نمی توانند به عنوان عناصر کلیدی و یا ممیزات مستقل در روند دگرگونی ها و رخدادهای محیطی نقش بازی کنند. اگرچه فرتوتی و فرسودگی ساختار اقتصادی می تواند در روند کارآمدی نهادها اختلال ایجاد کرده و آن ها را با خشونت های نهادین ساختار سرمایه همراه سازند. بدین مضمون که بحران های خشونت زای نظام سلطه سرمایه، تاثیرات تخریبی و انهدامی خود را بر عملکرد نهادها به جای می گذارند؛ ولی هویت کارکردی مستقل بدان ها نمی بخشند. بنابراین نهادگرایانه دانستن خشونت و جنگ، بیان واضح و توجیه گرایانه نمودهای معلولی از سوی عمّال بورژوازی برای انحراف اذهان از علل و عوامل بنیادین عناصر فاجعه آفرین در نظام سلطه سرمایه می باشند.

ساختار سرمایه در پروسه فرگشتی خویش با نمود های نوینی روبرو گردیده که متفاوت و متباین با شاخصه های گذشته خود می باشد. روند جهانی شدن و سیالیت سرمایه با عملکرد بین المللی و فراملی خود، ضمن ایجاد فضاهای نوین تعامل و تبادل اندیشه و عمل، نیازهای نوینی را موجب شده که به تقابل و تشنج در سطح جهانی برای استقرار سامانه های نوین روابط و مناسبات تجاری و مالی، منجر شده است. این سرمایه های فرا ملی با بهره گیری از پتانسیل مالی و کاری جهانی به نوعی از انباشت لجام گسیخته روی آورده که فاصله بین فقر و غنا را تا مرز فروپاشی بنیان های ساختی غالب کنونی سوق داده است. روندی که دولت های ملی را از محورهای درونی و ملی بسوی محورهای جهانی تولید و توزیع و در خدمت اعتلای انباشت غیر متعارف کلان سرمایه داران هدایت کرده است. فرایندی که ماهیت و بارزه های نهادین دولت ملت ها را زیر سوال برده است. در راستای این تغییرات تحولی و تکاملی، روند دگرگونه حیات بشری در حال رقم خوردن است. بدین مضمون که دو پدیده رشد دم افزون دانش و فن و افزایش بی بدیل فاصله طبقاتی الزاما اشکال نوینی از تعامل و تکامل حیات انسانی را رقم خواهند زد که با گذشته تفاوت فاحش خواهد داشت.

یکی از روندهای بیمار گون درک معلولی، تحلیل بردن پدیده های عام در پدیده خاص می باشد که نتایج وارونه و غیر واقع از تحول و تکامل را ارائه داده است. همان طوری که برخی ها، نئولیبرالیسم به عنوان یک پدیده عام و جهانشمول در ساختار طبقاتی غالب کنونی را در پدیده خاص انفال و دیگر زائده های اقتصادی حاشیه ای تحلیل برده و از تاثیر مخرب و انهدامی نئولیبرالیسم غفلت نموده اند. این عارضه بدخیم در ضعف و فترت مبانی تئوریکی از یک برجستگی خاصی برخوردار شده که گرایشات ارجاعی به منابع تئوریکی ایدئولوگ های گذشته و بورژوایی را شدت بخشیده است. بنابراین اندیشه ورزی بایستی غنای تئوریکی زمان را با خود همراه سازد تا بتواند با زدودن بار سنگین عادت و سنت، با نیازها و الزامات کنونی انسان ها همراه شود. شناخت شاخصه های بارز عصر کنونی که از اختلاف فاحشی با ویژگی های گذشته برخوردار است؛ می تواند راهنمای مناسبی برای درک علی و چرایی بسیاری از روندهای نامطلوب کنونی باشد.

نتیجه اینکه: جامعه و انسان در یک تعامل مداوم و مقاوم، در تداوم تحول و تکامل زیستی، نقش بنیادین را به عهده دارند. ولی انسان ها همواره تحت تاثیر نهادینگی بسیاری از رویکردهای اجتماعی، دچار نوعی واپس ماندگی ایده ای و فکری می گردند که قدرت شناخت و یا هضم بسیاری از دستاوردهای اجتماعی را برای آن ها با مشکل عدیده مواجه می سازد. این روند، تخیل منفعل و انگاره های ذهنی را فعّال و قدرت درک علّی بسیاری از پدیده های محیطی را دچار اختلال می سازد. فرایندی که دامنه زیست معلولی را توسعه بخشیده که عوام گرایی و عامیانه نگری از عوارض سوء آن محسوب می شوند. چرا که درک معلولی با توجیه پذیری و عوامفریبی شاکله های فکری همراه بوده که از عمق و محتوا تهی می باشند. در درک معلولی عموما پدیده های عام و جهانشمول در پدیده های خاص و معدود تحلیل رفته تا روند ناواقع مناسبات اجتماعی را توجیه پذیر سازد. این ویژگی از بارزه های فکری ایدئولوگ ها و تئوری بافان بورژوازی است که مورد استناد بسیاری از روشنفکران و نخبگان در خلاء تئوری های علمی و مترقی قرار می گیرند. براین اساس است که برخی ها با نگاه معلولی به خشونت و جنگ و دیگر پدیده های زیستی از واقع گرایی فاصله گرفته و در دام ترفندهای القایی بورژوایی گرفتار آمده اند.


اسماعیل رضایی

08:04:2024


*اخیرا آقای مهرداد وهابی بحثی در سایت زمانه با عنوان جهانی شدن و خشونت«دیدگاه اقتصاد گرایانه یا نهادگرایانه، کدامیک را ارائه کردند که کاملا از واقع گرایی و روندهای واقع جاری کنونی جهانی فاصله بعید دارند. آقای وهابی که بسیار علاقه مند هستند همواره خود را مبدع، مبتکر،خلاق و منحصر به فرد نشان دهند؛ عموما با استناد به آرا و نظرات تئوریسین ها و ایدئولوگ های بورژوازی، به درک معلولی برای توجیه و تاویل های ذهنی و پنداری خود متوسل می شوند. یکی از روش های استنادی آقای وهابی تحلیل بردن پدیده های عام در نمودهای خاص است که منجر به وارونگی و درک سطحی و روبنایی وی ار پدیده های رایج و مسلط کنونی می شود.

۱۴۰۲ اسفند ۲۱, دوشنبه

     پروسۀ انقلابی

دگرگونی های اجتماعی امری الزامی و اجتناب ناپذیری است که در مقاطع خاص تحول تاریخی و تطور و تکامل بنیان های مادی اقتصادی و اجتماعی به عنوان یک ضرورت و صیرورت جامعه و انسان نمود عینی یافته و شرایط انقلابی را تدارک می بیند. بنابراین شرایط انقلابی تابعی از رشد بنیان های مادی و به تبع آن رشد فکری و بهینه اندیشی انسان ها متناسب با روند تکامل تاریخی می باشد.براین اساس انقلاب تکنولوژیکی نیاز به انقلاب فکری و اندیشه ورزی دارد تا بتواند با درک و هضم این بنیان های تغییر و دگرگونی، به اهداف و آرمان های انسانی روی آورد. فاصله بین رشد عقلانیت ابزاری و بینش و نگرش انسانی برای بهره گیری های مفید و موثر از دستاوردهای عقلانیت ابزاری، پروسه تغییر و دگرگونی های اجتماعی و انسانی را وارد فاز های متکاثر و متفاوتی نموده که دستیابی به اهداف انقلابی را با موانع و مشکلات عدیده مواجه ساخته است. پس برای انطباق و اتصال به اهداف انقلاب، به فضاسازی های نوینی نیاز دارد که قادر به درک و فهم دریافت های نوین بوده و گذر از مرز عادات و سنن کهنه و بازدارنده را طی کرده باشد. در غیر این صورت ضرورت های انقلابی و اجتماعی وارد پروسه های نوینی می شوند تا بتوانند بسترهای کمی لازم برای اهداف انقلابات اقتصادی و اجتماعی را تدارک ببینند. مرحله ای که وقفه گاه تکامل تاریخی برای رشد و توسعه دامنه تضاد هایی است که از بطن کهنه برخاسته و بسوی درک و فهم نوین از هستی اجتماعی هدایت می شوند.

پروسه انقلابی مجموعه اقدامات و گذر از مراحل لازم برای رسیدن به اهداف انقلابی می باشد. به عبارتی سلسله دگرگونی های طبیعی برای رسیدن به نتایج نوین که با فعالیت های مرتبط و متوالی و تدریجی، بسترهای بنیان های ساختی و بافتی نوین را تدارک می بینند. فرایندی که کمیت لازم برای یک کیفیت نوین را فراهم می سازد. پروسه انقلابی ممکن است حاصل تضاد بین شرایط عینی و بسترهای فرهنگی سنتی باشد و تکمیل و کمال خود را بعد از رخدادهای انقلاب اجتماعی بدست آورد. زیرا تا زمانی که شرایط ذهنی و عینی به یک هم آوایی و همسنگی نرسند؛ انقلاب دستاوردهای لازم و مورد مطالبه جامعه و انسان را با خود نخواهد داشت. براین اساس ممکن است ضد انقلاب و یا عناصر مرتجع با توجه به بارزه های بنیادین و نهادین فکری و فرهنگی دستاوردهای انقلاب را مصادره به مطلوب نمایند. در این صورت پروسه انقلابی در یک روند تدریجی و متوالی، کمیت لازم را برای یک کیفیت نوین فراهم می سازد.

مقاومت بنیان های کهنه در برابر نیازهای فرگشت جامعه و انسان، همواره پروسه انقلابی را به چالش کشیده است. این مقاومت بازدارندۀ رشد و بالندگی و تحقق اهداف پروسۀ انقلابی، سهولت دستیابی به آرمان های انقلاب را دچار پیچیدگی و انحراف از پارامترها و مولفه های محرکه جامعه انقلابی می سازند. هرچه قدر بارزه های عادت و سنت در یک جامعه انقلابی نهادینه تر و عمیق تر عمل کند؛پروسۀانقلابی طولانی تر برای تحقق اهداف جامعه انقلابی عمل می کند.زیرا زایل شدن و زدایش دگم های ایده ای مقاومت بیشتری را در برابر تغییر و دگرگونی های مورد لزوم از خود بروز می دهند. در این میان بدعت ها و سنت های دینی با ماهیت کاریزمایی غنی خویش ضمن مقاومت شدید و سدید در برابر تغییرات الزامی، در ایجاد خسران و زیان های مادی و انسانی در جامعه نقش اساسی را بازی می کنند. براین اساس حاکمیت دینی بر جامعه ضمن اینکه جامعه را در بن بست های حاد و شدید اقتصادی و اجتماعی فرو می برد؛ پروسه انقلابی را نیز با ماهیت کاریزمایی خویش دچار چالش و افت و خیزهای متکاثر می نماید.

در انقلاب 57 در ایران وضعیت عینی با سنت های کاریز مایی دینی در آمیخت و حاکمیت دینی را قطعیت بخشید. اینکه بسیاری با اعتقاد راسخ و قطعی خمینی را محصول رایزنی های صرف قدرت های خارجی می دانند؛ و حمایت عوامل چپ و راست داخلی از خمینی را عامل تحکیم بنیان های قدرت دینی در ایران می پندارند؛ یا با غرض ورزی و بدنام کردن جریان های سیاسی گام بر می دارند و یا در توهمات و درک و فهم ناقص از بارزه های اجتماعی ایران در مقطع انقلاب ایران دور شده اند. اکثریت قاطع جامعه در اتصال به سنت های واپس مانده دینی خمینی را پذیرا شدند و زان پس ساختار سرمایه جهانی برای حفظ منافع منطقه ای و جهانی خویش به حمایت از وی روی آوردند. ضمن اینکه بورژوازی داخلی به دلیل نداشتن یک ساختمندی مستقل که بتواند رسالت تاریخی خویش را همانند بورژوازی جهانی انجام دهد؛ همانند ّبورژوازی جهانی خود را به حاکمیت دینی نزدیک و متصل ساخت. چرا که بورژوازی ایران متصل و زایده دربار بوده و از استقلال عمل لازم برای رسالت تاریخی خویش دور بودند. براین اساس تمامی اهتمام بورژوازی داخلی متناسب با تخیلات درباری ورود به دروازه تمدن بزرگ در راستای منافع بورژوازی جهانی شکل گرفته بود و از تامین و تضمین منافع جامعه و انسان خودی فاصله داشته اند. تمام اهتمام و تلاش و اصلاحات و رفرم در راستای دگرگونی های اقتصادی جهانی و برای همراهی با خواست و نیاز حاکمیت بورژوازی جهانی شکل گرفته بود و از نیاز و الزامات درونی دور مانده بود. در حقیقت انقلاب 57 از بطن سنت و مدرنیته برخاست و سنت ریشه دار کاریزمایی با ماهیت واپس مانده و ارتجاعی خویش، مدرنیته را به چالش کشید و بر آن چیره شد. پس خمینی محصول جامعه سنتی است که ریشه در اعماق تاریخ داشته و جریان های سیاسی به دلیل قرار گرفتن در یک فضای احساسی و انقلابی قدرت تحلیل منطقی و علمی را فدای مصلحت های گروهی و هو و جنجال های محلی و قومی و منطقه ای نموده و از حمایت های توده ای باز ماندند.

بورژوازی ایران به دلیل عدم استقلال عمل لازم از روند رشد کلاسیک خود باز مانده است. فرایندی که وی را از تجارب و آموزه های تکامل تاریخی بورژوازی جهانی دور و ضرورتا و عملا به زائده بورژوازی جهانی مبدل کرده است. به ویژه اکنون که با جهانی شدن روابط و مناسبات اقتصادی و اجتماعی و سیالیت سرمایه به عنوان نمود بارز و شفاف دگرگونی در مناسبات کار و سرمایه در سطح جهانی، بورژوازی ایران قادر به هویت یابی نوین متناسب با روند تکامل ساختار سرمایه داری جهانی را دارا نمی باشد. ضمن اینکه برخلاف نظرات بسیاری از روشنفکران که با نگاه متعارف و عامیانه و بدون توجه به روند تکامل تاریخی، اقتصاد بازار را برای فردای ایران تجویز می کنند؛ از ساختمندی سرمایه داری که نئولیبرالیسم آخرین فاز این مرحله از تکامل تاریخی آن برای ورود به ساختار نوین اقتصادی و اجتماعی می باشد دقت و توجه لازم را معمول نمی دارند. التهابات و تضادهای حاد و رو به افزایش کنونی گواه روشن و بارز این تغییر ساختی است؛ بورژوازی ایران به دلیل عدم رشد کلاسیک خود قادر به همراهی و همسویی لازم با این روند تکامل تاریخی نخواهد بود. بنابراین روشنفکران و متخصصین امر به جای تجویز و تبلیغ فرمول های از پیش تعیین شده واضعین ساختار کلاسیک سرمایه، اندکی بیندیشند و به تغییرات ساختی در حال وقوعی که تکامل تاریخی آن را پیش روی جامعه و انسان قرار داده است؛ توجه جدی و عمیق تری بنمایند.

پروسه انقلابی همراه با ضرورت های اجتماعی و تاریخی بسترهای یک تغییر و دگرگونی لازم را فراهم می سازد. بنابراین الزامات ضرور و مورد لزوم پروسه انقلابی بدون توجه به ضرورت های آن به بن بست رسیده و روند دستیابی به اهداف را با موانع و بازه زمانی طولانی مواجه می سازد. اینکه بسیاری مدام از نبود همبستگی و اتحاد و وحدت نیروهای سیاسی و مبارز داد سخن می دهند و آن را پاشنه آشیل مبارزات کنونی بر علیه استبداد دینی در ایران می پندارند؛ توجه ندارند که وحدت و یکپارچگی نیروهای مبارز با نگاه اراده گرایانه قابل تحقق نیست؛ همچنان که در هیچ یک از انقلابات و دگرگونی اقتصادی و اجتماعی نیز وجود نداشته؛ بلکه با ایجاب ضرورت های اجتماعی روند همگرایی و همبستگی مردمی و جریانات سیاسی تحقق می یابد. خارج از دایره ضرورت های اجتماعی هرگونه اتحاد و همبستگی، یا به بن بست می رسند و یا روند دستیابی به اهداف را طولانی تر می سازند. این ضرورت توسط نخبه گان و یا روشنفکران تعیّن نمی یابد؛ بلکه در پروسه رشد و بالندگی کمیت های مطلوب انقلابی تدریجا حاصل شده و بسوی اتحاد نیروهای بالقوه انقلابی روی می آورد. نخبه و روشنفکر با اتخاذ اشکال مطلوب و یا نامطلوب مبارزاتی در تند یا کند کردن روند دستیابی جامعه به ضرورت های الزامی تحوّل و دگرگونی نقش بارزی را بازی می کنند.هرگونه شتاب و تعجیل بدون توجه به ضرورت های اجتماعی و تکامل تاریخی آن، جنبه تحمیلی را در پیش گرفته و جامعه را از دست یافتن به اهداف انقلابی باز می دارد. روشنفکر ایرانی با توقف در بحث های آکادمیک و یا بحث های انتزاعی فارغ از روند های کنونی تکاملی و همچنین به دلیل خودباختگی در برابر دستاوردهای دم افزون دامنه علم و دانش که امکان تعادل و تطابق را با مشکلات عدیده ای مواجه ساخته است؛ از اتخاذ اصولی مشی مبارزاتی با دیو استبداد دینی بازمانده است. بخشی از اهتمام نظام مستبد دینی در ایران برای تداوم و تعمیق فقر و نابسامانی های اقتصادی و اجتماعی بر این فرضیه درست استوار است که فقر و ناامنی های اقتصادی، اجتماعی و سیاسی دامنه خرافه های دینی و تداوم باورهای توهمی عمومی دینی را حفظ و یا افزایش می دهند که تداوم حیات ننگین استبداد دینی را بر آن استوار می باشد. قطعا این ترفندها موقت بوده و در مقطعی از پروسه انقلابی جامعه، از تاثیر موثر خود باز مانده و تغییرات الزامی را ممکن می سازند.

خام طبعی در برابر رشد بنیان های مادی جامعه، ضمن رشد دامنه سکتاریسم در میان مبارزین، بسیاری از زایده فکری گذشته و فی البداهه بودن بسیاری از اتخاذ مواضع و تصمیمات مبارزاتی را توسعه بخشیده است. فرایندی که ضرورت های اقتصادی و اجتماعی از جمله دموکراسی و مولفه های آن را در بوته اجمال قرار داده است. این فقر اندیشه و اندیشه ورزی دامنه فرصت طلبی و فرصت سازی های لازم را برای انحراف جامعه از مواضع انقلابی و توقف در سازوکارهای استبدادی و توتالیتاریسم اقتصادی و سیاسی با اهرم های توهم و توطئه را ممکن ساخته اند. بیداری جامعه و تقویت و توسعه دامنه آگاهی های واقعی برای دستیابی به اهداف واقعی و ریشه ای جامعه استبداد زده تاریخی در گرو تداوم پروسه انقلابی و رسیدن جامعه به ضرورت های لازم اتحاد و وحدت برای یک تغییر بنیادی و استقرار و تحقق بنیان های دموکراتیک می باشند. دموکراسی یک امر منتزع از روندهای پروسه انقلابی نیست. بدین مضمون که دموکراسی تعاملات مطلوب و بهینه جامعه است که پروسه انقلابی روند معمول و مطلوب خود را طی کرده و ضرورت های اجتماعی و تاریخی در انتخاب و چینش نیروهای بالقوه برای استقرار بنیان های واقع دموکراسی نقش بارز و واقعی خود را بازی کرده باشند. اینکه ساختار حکومتی جمهوری می تواند در برآمدن دموکراسی نقش بارزی بازی کند؛ به مرحله ای از تکامل تاریخی بستگی دارد که جامعه پروسه انقلابی برای زدایش بنیان های استبداد تاریخی را طی کرده باشد. در غیر این صورت جمهوری با گرفتار آمدن در تار و پود عوامل واپسگرا و متحجر از تحقق دموکراسی و مولفه های آن باز خواهد ماند.

وصل شدن دموکراسی به عوامل و عناصر سرمایه، آن را از اصالت و رسالت خود به نفع سود و سرمایه دور خواهد ساخت. چرا که دموکراسی در ساختار غالب سرمایه طوری تنظیم و تحکیم شده که در محدوده گردش سود و سرمایه نوسان کرده و جامعه و انسان را در التهاب و تعاملات نامطلوب از دستیابی به حقوق واقعی و انسانی اش دور ساخته است. بنابرای جامعه ای که گرفتار در تار عنکبوتی استبداد تاریخی گرفتار می باشد، برای استقرار دموکراسی به تمهیدات ویژه ای نیاز دارد که بتواند درهای تمهیدات تمامی عناصر فرصت طلب و سودجو برای مصادره به مطلوب کردن دستاوردهای پروسه انقلابی را سد کند. این پروسه ویژه یعنی مشق دموکراسی برای آحاد جامعه، نه تنها برای روشنفکران و نخبگان که عموما در تارو پود ساختار سرمایه گرفتار می باشند. این امر مهم فقط با حضور واقعی تمامی اقشار و طبقات برای اداره امور اجتماعی مقدور می باشد. اگر چه این امر در یک جامعه استبداد زده تاریخی بسیار مشکل و پیچیده می باشد؛ ولی آحاد جامعه بایستی وظیفه و رسالت خود را با مشارکت در امور اجتماعی بیاموزند و زان پس برای استقرار ضرورت های اجتماعی از جمله امر مهم دموکراسی گام بردارند. مشارکت نمایندگان واقعی مردان و زنان در عرصه های متکاثر اقتصادی و اجتماعی، با تمامی مشکلات و پیچیدگی های آن، می تواند آموزه های لازم برای استقرار یک دموکراسی واقعی را در جامعه فراهم سازد. بسیاری از اندیشه ورزان با بحث های کلاسیک و آکادمیک بیماری ها و خطرات بالقوه برای استقرار یک دموکراسی واقعی را بیان می دارند؛ ولی راه های گریز از این خطرات و موانع را مد نظر قرار نمی دهند.

نتیجه اینکه: تحول و تکامل از بارزه های رشد و بالندگی جامعه و انسان بوده که در پروسه تکمیل و کمال خود، بسترهای دگرگونی و تغییرات ضرور و الزامی را فراهم می سازند. این پروسه انقلابی با بالیدن نیروهای مولده قدرت می گیرد و بسوی ضرورت های اجتماعی و تاریخی گام بر می دارند. این پروسه انقلابی عموما مسیری ناهموار بوده و با موانع واپسگرایی و مقاومت دارندگان قدرت و ثروت در روند اهداف خود روبرو می باشد. در پروسه انقلابی کمیت مطلوب با درهم شکستن مقاومت صاحبان قدرت و دگم و توهم واپسگرایان، برای یک کیفیت نوین اجتماعی فراهم می آید. انقلاب 57 ایران با مقاومت قشری ترین و متحجرترین عناصر دینی مصادره به مطلوب شده و پروسه انقلابی را وارد فاز نوینی از زدایش دگم و توهم جامعه برای تحقق اهداف انقلاب نموده است. خمینی برآمد جامعه سنتی و با حمایت بورژوازی تجاری و صنعتی فاقد بنیان های مادی و ساختی مستقل داخلی و همچنین حمایت همه جانبه بورژوازی جهانی، بنیان های حکومت ارتجاعی اسلامی را پی ریخت. بنابراین حکومت جمهوری آینده با پشتوانه صرف بورژوازی داخلی به دلیل طی نکردن مراحل رشد کلاسیک خود که عموما بسترهای نهادهای مدنی و دموکراسی و مولفه های آن فراهم می آیند؛ قادر به اداره مطلوب و مردمی جامعه نخواهند بود. دیگر اقتصاد بازار با این تغییرات پیش روی ساختی نظام سرمایه که التهابات و آشفتگی مناسبات جهانی نشانه های بارز این تغییر می باشند؛ قدرت اداره اقتصادی و اجتماعی جامعه ایران را دارا نمی باشد. براین اساس برای مشق دموکراسی بایستی با اقشارو طبقات مختلف جامعه در اداره امور اجتماعی همراه شد. نمایندگان واقعی مردان و زنان از اقشار، طبقات و اقوام متکاثر برای اداره امور اجتماعی با تمامی مشکلات و پیچیدگی های خویش، می تواند بسترهای یک جامعه دموکراتیک را پی ریزد.


اسماعیل رضایی

11:03:2024