۱۳۹۵ اسفند ۸, یکشنبه

فاشیسم

تلاش ها و کنکاش های آدمی برای زیست معمول و مرسوم، عموما و اصولا در پس بهره گیری های بی تناسب و نامطلوب از حاصل تکاپوی مداوم خویش، وی را از ایده آل ها و آرمان های متصوره و متشکله در ذهن و باورش، دور ساخت. چرا که همواره در چالش ها و بن بست ها، از سلامت و صداقت کار و تلاش فاصله گرفت و با حیل و قیل مداوم، به تخریب و تشویش چهرۀ انسانی و اجتماعی روی آورد. پس حد و حدود روابط و مناسبات عرفی و قانونی حیات اجتماعی را در حد و حصر انفرادی و انحصاری، به سوی حد و حذف نفس انسانی هدایت کرد. پس شوق زیستن را در حقد و هزل فاقد ارزش های مبنایی و محتوایی فرو کاست.بدینسان با فرموله کردن بسیاری از روندهای نامتعارف زیست اجتماعی، بنیان های یک عدم تعادل و توازن  درون اجتماعی و بین فردی را فراهم نموده؛ که  منازعات و مشاجرات مداوم زیست جمعی را در خود پروراند. پس با استناد به چارچوب های معیینۀ کفایتی و سیادتی، تلاش بی سرانجامی را برای پیشبرد اهداف نامتعارف و نامتناسب با ضرورت های تعامل و تکامل در پیش گرفتند. در این سقوط و نزول عموما به مستمسک هایی برای توجیه و تاویل رویکردهای نا موجه ای روی آوردند که به محل بسیاری از تنازع و کشمکش های خوف انگیز و شرارت بار مبدل شدند.

مفروضات و مجهولات کارکردهای اجتماعی، به عاملی برای تقابل و تجاهل درون اجتماعی و بین انسانی مبدل شدند.چرا که مبنا و مرجع گفتمان عمومی در فرمول ها و پدیده های غامض و در هم تنیدۀ تفکرات و تمنیات خارج از نرم ها و فرم های مطلوب و معمول، بسوی مهار خصایل و فضایل نیک و پسندیده روی آوردند. پس هرکسی وارث و حارس اکتسابات و اکتشافات خود شد؛ و در تلاشی مداوم به اهرم های کنترلی و تهاجمی و حد و حذف دیگران مبادرت گردید. بدینسان جامعه شقه شقه شد و هرکسی برای حصه ای بیشتر به حریم دیگران تعدی نمود؛ و ارزش ها در فحوای کلام و بیان وعمل نابخردانه آدمی به تاراج رفت. وارونگی ارزش ها به وارونگی مفاهیم تعاملات اجتماعی منجر شد؛ و حاکمیت قدرت و مکنت به شاخصه بارز ادارۀ امور اجتماعی مبدل گردید.این روند نابهنجار به تخاصمات و تهاجمات و تعارضات بی بدیلی بین انسان ها منجر گردید؛ که زیستگاه آدمی را به انواع خباثت و خیانت آلود؛ تا سیادت و سیاست بتوانند حاکمیت بلامنازع خود را بر سرنوشت جامعه و انسان رقم بزنند. این روند فواصل طبقاتی را شدت بخشید؛ و دامنۀ فقر و فساد را در جامعه های انسانی به امری نهادین مبدل ساخت. در پس روندهای اجتناب ناپذیر تحول و تکامل تاریخی، حاکمیت قهری بسیاری از دارندگان مکنت و ثروت، جامعه و انسان را در پس تمنیات و تمایلات نامتعارف و ناانسانی خویش، از یافتن و گشتن بنیان های اصولی و انسانی زیست عمومی باز داشته اند. براین اساس نظام سلطه سرمایه اکنون با نمودهای ارزشی کاذب و ناواقع، جامعه های انسانی را در التهابات و اکتسابات مداوم و مذموم، از زیستی متعارف و اصولی باز داشته است.

بنیان های عینی و علمی نظام سلطه سرمایه بر بهره کشی اجبارگونه و بهره وری متعدی و متجاوزانه به حاصل تلاش جمع و جامعه استوار است. بنابراین فقر و فاقه را در گردشی ادواری و مداوم بر جامعه و انسان تحمیل می سازد. برای تحقق این روند نامتعارف، جامعه و انسان را در یک رقابت کور و بی هدف برای کسب اکتسابات بی ثبات و ناپایداری هدایت کرده است؛ که در بطن خود جدایی، کینه ورزی،نفرت و از همه مهمتر استیلای دروغین روابط و مناسبات انسانی بر سازه های فردی، جمعی و خانوادگی را پرورانده است. براین اساس، ابزارهای کاذبی بر مناسبات بین انسانی حاکم شده است که صداقت و سلامت رفتارها و کردارهای آدمی را در ریب و ریای افزونخواهی های لجام گسیخته و روابط منفعت طلبانه و مصلحت اندیشانه و کاذب فرو برده است. پس معرفت و معیشت در تنگناهای سازه ای فردگرایانه، از درک و درایت، و کفایت و عدالت لازم  تعامل و تحول جامعه و انسان فاصله گرفته اند. این ویژگی به عامل اساسی و بنیادین بحران های ادواری و مداوم نظام سلطه سرمایه منجر شده؛ که عمال سرمایه را در پروسۀ تحولی و تکاملی اجتماعی به چالش کشیده است. چرا که بحران زایی نظام سرمایه، محصول عدم انطباق رویکردهای سرمایه با الزامات و نیازهای رو به تکاملی است؛ که بر بستر رشد و کمال دانش و فن حاصل می آید.بحران های معمول و مرسوم ادواری نظام سرمایه عموما با رفرم و برخی تمهیدات اصلاحی در تبادل و تبدیلات اقتصادی اجتماعی قابل کنترل می باشند.ولی بحران های حاصل مقاطع تحول و تکامل، نیازمند تغییرات ساختاری و الگوهای نوین سازه های رفتاری و کرداری است؛ که بتواند با معیارها و مقیاس های گسست تاریخی محصول توسعه و پیشرفت دستاوردهای تکنیکی به تعادل برسند.حاکمیت سرمایه همواره مقاومت صعب و ثقیلی را در برابر تغییرات ساختاری از خود بروز داده است. چرا که در تغییرات ساختاری بسیاری از دارندگان مناصب وموقعیت جایگاه موقعیتی و منفعتی خود را از دست داده؛ و از دایرۀ تعاملات و تبادلات حاکمیت نظام سرمایه خارج می گردند.

فاصله گرفتن از واقع گرایی و حقیقت پژوهی، مفاهیم و مقولات حیات اجتماعی را در پس تمایلات و تمنیات نامتعارف به اسارت گرفته؛ و درک و فهم مبرمات و معضلات را در روندهای مقلوب و بی بنیاد وامی نهد.آنچه امروز حاکمیت بلامنازع سلطه گرانه و متعدی سیاست گرانه و سیادت منشانه برسرنوشت انسان ها را رقم می زند؛ محصول عادات و سنت های اکتسابی نهادینه شدۀ بسیاری از مفاهیم و مقولات گذشته تاریخ اجتماعی انسانی است که قادر به درک و فهم مبرمات و ملزمات کنونی نیست و یا با درک وارونه و درهم آمیختگی بسیاری از نمودهای بجای مانده از میراث گذشته تاریخی با برآمدهای کنونی تحولی و تعاملی،رویکردی انتزاعی،انفرادی و خودمحورانه ای را در برخورد با خواست و نیاز انسانی در پیش گرفته است. این ویژگی نه بیانگر توانمندی انسانی، که از ضعف خصلتی و ناتوانی در درک و هضم ره آوردهای تکاملی نشات گرفته، که از خود بیگانگی انسان ها را در برابر مظاهر نوین تکامل و تمدن به نمایش می گذارد. انسان ها همدیگر را گم کرده اند؛ چرا که جاذبه های تصنعی نوینی را یافته اند؛ که روح ازخود بیگانگی  و رواج خودباختگی و خودشیفتگی در برابر نمودهای کاذب و دروغین زیست انسانی را عمومیت بخشیده است. ودر این گم گشتگی و سرگشتگی انسانی است که نمودهای نامتعارفی چون فاشیسم بعنوان انحراف از معیارها و موازین زیست جمعی سر بر آورده وشور و شعور را در مجاری حد و هدم هدایت می کند. نفرت می پراکند و کینه و عداوت را دستمایه مناسبات انسانی برای گذر از ناتوانی و ضعف درونی و نهادین آدمی در برابر دینامیسم و تکامل جامعه و انسان قرار می دهد. چرا که میراث خوار تمدن یا مدنیت بی بازده گذشته است؛ که تلاش دارد؛ آن ها را با تمایلات و تمنیات نامتعارف و نا انسانی خویش هماهنگ سازد.

سازوکارهای نظام سلطه سرمایه طوری ساماندهی شده است؛ که به آسانی زیان های حاصل از بحران را از توده ها اخذ و به نفع خود مصادره به مطلوب می نماید.این روند فقر را در یک دایرۀ گردشی مداوم در جامعه نهادینه کرده؛ و پویایی و زایایی ذاتی سرمایه را در انباشت های بی رویه و فاقد مولفه های ارزشی عام،به فراگردی فقرزایی و نابسامانی های اجتماعی مبدل می سازد.براین اساس فقر و نابسامانی در یک فراگرد تورمی بسترهای تقابل و تعارض را تدارک می بینند.توسعه و تعمیق دامنۀ فقر و نابسامانی های اقتصادی اجتماعی، زمینه های  سقوط رویه های اخلاقی و ارزش های انسانی را فراهم می سازند. چرا که در ندرت و فقر روابط و مناسبات انسانی با پدیده های کاذب و اکتسابات مجازی تعریف شده ومعرفت و معیشت با سنجه های اعتباری ناپایدار و بی ثبات، بسوی عوامگرایی هدایت می شوند.براین اساس تحت یورش تبلیغاتی و تمهیداتی نظام سلطه سرمایه، جامعه بسوی زودباوری، دیر فهمی و فراموشکاری های مزمن و روزافزون سوق می یابد. زیرا زمانی که خرد و تعقل زیر فشار صعب و دشوار حاکمیت فقر و فاقه،تحت الشعاع روندهای احساسی از واقعیت های حاکم بر جامعه فاصله می گیرد؛ پندار و توهم بر سازه های فکری و عملی انسان ها مسلط می گردد. فاشیسم تحت چنین شرایطی بسترهای لازم خویش برای حد و هدم جامعه و انسان را پیدا می کند. و حاکمیت فاشیستی برای تحقق اهداف ناانسانی خویش، نیازمند فریب و تخریب انسان ها بوده و به پدیده های فرضی و موهومی چنگ می اندازد.دشمن فرضی می تراشد،بر بازسازی و بازیابی عظمت ملی خدشه دار شده تاکید می ورزد؛تمامی ملزمات اجتماعی از جمله آزادی،دموکراسی و امنیت عمومی و خصوصی را با بهانه های واهی ویا تعارض با ارزش های متعالی ملی و مردمی از گردونۀ حیات اجتماعی خارج می سازد.نقد و انتقاد را برنتافته و به هدم و حذف مخالفین و منتقدین روی می آورد. جنگ و خونریزی را تقدیس و بر کیش شخصیت و روح جنگجویی و رزم آوری تاکید می ورزد. ضمن اینکه از صلح و همزیستی مسالمت آمیز بشدت می پرهیزد.

پس فاشیسم از پوپولیسم تغذیه کرده و با دروغ و فریب، توده های خسته و فرسوده از نابسامانی ها و ناهنجاری های اجتماعی را بسوی اهداف سراب گونه وفاقد بنیان های مادی و انسانی هدایت می کند.ضمن اینکه با توتالیتاریسم و تمامیت خواهی افسارگسیخته به سرکوب هرگونه ندای آزادیخواهانه و انساندوستانه و صلح و دوستی روی می آورد. پس وجدان انسان ها را با سلاح فریب و اوهام و تحریک احساسات ملی گرایانه و تاکید بر عظمت و افتخارات گذشته تاریخی،از قضاوت و داوری اصولی و انسانی دور، و بسوی شقاوت و قساوت بی بدیل سوق می دهد.ازواپسگرایی دینی بهره می گیرد و آنرا ابزار تحریف و تحمیق رویکردها و توده های ناامید از دورنمای تاریک و هولناکی که توسط اهرم های فاشیستی ترسیم و تبلیغ می شوند؛قرار می دهند. قدرت فاشیستی از واپسگرایی دینی برای دستیابی به دو هدف مهم و اساسی بهره می گیرد. از یک سو برای مهار و هدم جریان های مترقی بویژه چپ های مارکسیست که با بنیان های نظام سلطه سرمایه در جدالی مداوم بسر می برند.و دوم فریب و بسیج توده ها در حول محورهای کاذب و دروغین برای نجات حاکمیت سرمایه در بحران که به مرحله شکنندگی و بن بست های حاد رسیده، می باشد. ضمن اینکه از دین برای تحکیم بنیان های عوامگرایی در جامعه بهره گرفته ؛ تا قدرت و مانور حاکمیت فاشیستی برای بسیج توده ها حول محورهای فرضی و احساسی ملی گرایانه تسهیل گردد. با این وجود حکومت های مذهبی را نمی توان فاشیستی نامید. چرا که، اگر چه از لحاظ شکلی و فرمی دارای وجوه مشترک بسیاری با فاشیسم می باشند؛ ولی از نظر محتوایی و سازه ای اصولا در خدمت عمال سرمایه برای تخفیف و تامین نیازهای سرمایه در بحران قرار دارند. پس تعمیم فاشیسم به حکومت های توتالیتر و اقتدارگرا که بسیاری چنین می پندارند؛ امری منطقی و اصولی نمی باشد.

فاشیسم قابل تعمیم به تمامی اعصار تاریخ تحولات نظام سلطه سرمایه که همواره با بحران های مقطعی و سازه ای همراه می باشند؛ نمی باشد.بلکه محصول مقطعی از سازوکارهای سرمایه است؛ که برای فرگشت نیازمند کشف و فتح سرزمین های جدید و بازارهای نوین جذب کالا و خدمات بوده است. واکنون که بشریت وارد عصری شده است؛ که با بهره گیری از تکنیک های ارتباطی و اطلاعاتی، انسان ها با درک و فهم بهبود یافتۀ حاصل شفافیت بسیاری از نمودهای نامتعارف محیطی، بسوی یک پیوند وهمبستگی ملموس وبا ثبات در حرکت می باشند؛جامعه های انسانی دیگر شوونیسم و فاشیسم فرتوت و تفرقه افکن و مانع تحول و تعامل مطلوب و منطقی بین انسان ها را برنمی تابند.براین اساس است که جهان شاهد شکست های مداوم جنگ افروزان و غارتگران منابع  اجتماعی انسانی بوده که برای برونرفت از بحران های تعمیق یافته در پس شعارهای ناسیونالیستی فاشیستی موضعی منفعلانه اتخاذ کرده اند. درپس مواضع کنونی غارتگران جهانی و عمال سرمایه پیام روشن و صریحی نهفته است که همانا توان بسیج توده ها برای جنگ و خونریزی و احیای اشکال کهنه و قدیمی استعمار ملت ها، ضرورتش را ازدست داده؛ و عصرش به اتمام رسیده است.اکنون بشریت با بسیاری از واقعیت های اجتماعی تاریخی مواجه است که توان تهاجمی حاکمیت سرمایه را به چالش کشیده است. براین اساس است که نظام سلطه سرمایه در یک عقب نشینی محتاطانه و مذبوحانه به چارچوب های ملی خزیده  تا با احیا و ابقای سازه های کهنه و بی رمق گذشته بتواند؛ رویاهای متعدی و ضد بشری اش را جامه عمل بپوشاند.مطمئنا توفیقی نیافته و در یک روندی ملتهب و جنون آمیز به عقب نشینی از مواضع انفعالی خود روی خواهند آورد.

پس فاشیسم محصول مقطعی از تحولات نظام سلطه سرمایه است که جامعه با شاخصه گسست تاریخی و تحولی و تکاملی همراه می باشد.بدین مفهوم که جامعه های انسانی وارد فاز نوینی از روابط و مناسبات تولیدی گردیده که نیازمند دگرگونی سازه ای برای پاسخگویی به نیازها و الزامات جامعه وانسان است. اما مقاومت سلطه گران سرمایه و مهیا بودن بسترهای یک تهاجم گسترده  با اتکا بر ابزار و امکان توسعه و تکامل، فاشیسم را از قوه به فعل درآورد.بارزیت دستاوردهای تکاملی وفزونی انتظارات و نیازهای اجتماعی انسانی وهمچنین مقاومت سازه های مسلط در برابر نوخواهی و بهجویی حیات اجتماعی،با سلطه نمودهای غیرشفاف و ناگویای روابط و مناسبات اجتماعی انسانی، امکان بیان  کاذب و دروغین عوامل انحراف و انحطاط اجتماعی را برای فریب و بسیج توده ها فراهم نمود.امری که اکنون با شفافیت و وضوح بسیاری از روندهای دغلکارانه و متجاوزانۀ نظام سلطه سرمایه، قدرت مانور و هجمۀ عمال سرمایه را در سطح جهانی تا حدود زیادی فروکاست.براین اساس اگرچه عمال سرمایه برای حفظ و حراست از سازه های بی بازده گذشته، خواهان احیای نمودهای فاشیستی می باشند؛ولی بیداری افکار عمومی و آگاهی های حاصل از شفافیت و بارزیت بسیاری از عملکرد نا انسانی استبداد سرمایه، این فرصت را از آن ها گرفته است. اگر در گذشته رسوبات و سنت های مناسبات فئودالی ودر کنار آن بوروکراتیک حاد و مزمن حاکم بر نظام ادارۀ امور اجتماعی،به عوامل تسهیل کنندۀ حاکمیت فاشیستی در جهان بودند؛ اکنون با پالایش و زدایش بسیاری از نمودهای بوروکراتیک و سنت های بازدارندۀ دینامیسم اجتماعی،امکان تحقق حاکمیت فاشیستی با شاخصه های کلاسیک ناممکن است.


مبانی نظام سلطه سرمایه، در گذر تاریخی مراحل تحولی و تکاملی خویش، برای دوام و بقای خود از قواعد و قوانین خاصی بهره گرفته و می گیرد؛ که بتواند ابقا و احیای حاکمیت تعرضی و قیم مابانه اش بر جامعه و انسان را تامین و تضمین کند.سرمایه داری در دو مرحله از گذر تاریخی خویش،ابتدا با توحش و سبعیت وسیع و گسترده برای کشف و کسب هرچه بیشتر ثروت، به جامعه های انسانی یورش برد و به انهدام و تخریب منابع انسانی و مادی روی آورد«فاز سرمایه داری تهاجمی».ودر فاز بعدی با تقابل و صف آرایی در برابر یکدیگر برای دستیابی به  حصه ای بیشتر و غنی تر،به تقسیم جهان با دوجنگ جنون آمیز و خونبار روی آوردند«فاز سرمایه داری تقابلی». در این دو مرحلۀ گذر تاریخی نظام سرمایه با شاخصه های ویژۀ عصر چون نگرش شوونیستی و ضعف درک متقابل بین انسانی و درون اجتماعی به دلیل ضعف ابزار های ارتباطی و به تبع آن عدم آگاهی عامه از رویکردهای تخریبی و متعدی نظام سلطه سرمایه در سطح جهانی، فاشیسم ابزار غالب برای تحقق اهداف ضدانسانی حاکمیت سرمایه بوده است. و اکنون با پیوندهای حاصل پیشرفت تکنیک های ارتباطی،انسان ها با آگاهی روزافزون از عملکرد حاکمیت سرمایه، در یک درک متقابل بهبود یافته، به تقابل با رویکردهای انهدامی و تخریبی آن روی آورده اند. براین اساس فاشیسم به عنوان نمودی سیستماتیک و متدی کلاسیک، نمی تواند در عرصه تقابل و تعارض درون اجتماعی و جهانی عمل نماید.

پس بسترهای فاشیسم در نمودهای عینی و حقیقی فرآیندتبادل و تبدیلات محیطی شکل می پذیرد و در فرگشت های مداوم اجتماعی بتدریج ضرورت و اصالت حضور و حدوث خویش را از دست می دهد. بسیاری بادرک غلط و دریافت های کلیشه ای و قالبی از فرگشت های اجتماعی اقتصادی،به استنتاج های غیر واقع و نامطلوبی دست میازند؛ که با فرم و شکلی مترقی و واقع بینانه، ماهیتا با اهداف مذموم و سخیف عمال سرمایه همراه می گردند. بحث های کلیشه ای و تکراری که نظام سلطه سرمایه برای توجیه وجودی و حضوری خویش همواره از آن بعنوان ابزاری برای تخطئه عملکرد ناانسانی اش بهره گرفته است. بحث انقلابات گذشته و حضور فاشیسم به عنوان یکی از اهرم های اساسی شکل گیری انقلابات گذشته تاریخی بدون بررسی بنیان های غالب این فرگشت های اجتماعی، به همان نتیجه کلیشه ای و تکراری مداومی منجر می شود؛ که عمال سرمایه برای مبارزه با بنیان های انسانی ایدۀ علمی چون مارکسیسم همواره بدان استناد جسته اند.یک محقق و متفکر، مسلما بنیان های فکری بررسی و تحقیق خویش را بر آموزه های تکراری و وهم انگیز جریان های مسلط و مغرض قرار نمی دهد. بلکه با رجوع به مبانی ایده ای و با کشف علل و عوامل انحراف از مواضع انقلابی از تخطئه و نفی ایده های انقلابی و علمی می پرهیزد. اینکه انقلابات سوسیالیستی در سطح جهان با ناکامی مواجه شده اند؛ نمی تواند مبین ضعف ماهیتی مبانی مارکسیسم قلمداد شود. مسلما هر تحول و دگرگونی بایستی بر بستر تاریخی و اقتضائات محیطی اش مورد بررسی و تامل دقیق و موشکافانه قرار گیرد؛ تا نتیجه مطلوب بدست دهد. در غیر اینصورت به همان سبک و سیاقی همراه می گردد؛ که دشمنان واقعی توده های در بند  برای توجیه عملکرد خود به آن ها استناد می جویند.آیا انقلابات گذشته که با نام سوسیالیستی معرفی شده اند؛ بسترهای عینی و مادی اش براساس آموزه های مبانی مارکسیسم فراهم بوده است؟ و اگر نه، شکست یک عمل شتاب زده و زود هنگام که با فرآیند تحول و تکامل جامعه و انسان همراه نیست؛ امری طبیعی نمی باشد؟ پس بررسی شتاب زده و سطحی نیز نه تنها قادر به تاثیر گذاری لازم برای پیشبرد اهداف انسانی و عادلانه نبوده؛ بلکه با اهداف متعدی استبداد سرمایه همراه می گردد.

نتیجه اینکه:انسان ها در یک فرایند استیلایی و سیادتی،برای ارضای عادات و تمایلات نهادینه شده؛ همواره از ابزارهای عموما نامتعارف و ستیزه جو بهره جسته اند. چرا که بدلیل جهالت از برآمدهای محیطی و گرفتار آمدن در چنبرۀ ضرورت های ناشناخته و ندرت و نایابی ملزمات حیات اجتماعی،روندی متعدی و تقابلی را بجای تعامل و تعاون در پیش گرفتند. این نادانی و ناآگاهی، توان ظرفیت سازی و ظرفیت پذیری برای درک متقابل انسانی را در مجاری خودخواهی ها و تراکم افسار گسیخته علقه ها و تمنیات نامعقول و نامطلوب هدایت کرد. سلامت و صداقت کار و تلاش انسانی در ریب و ریای حاکمیت زر و زور رنگ باخت و انسان ها در شدت کسب معیشت و فراز و فرودهای مداوم معرفت به ابزاری در خدمت اهداف سلطه گران و سیادت طلبان  مبدل شده اند. عوامل سلطه همواره برای تحریک احساسات عامه بی خبر از رمز و راز سلطه گران از آموزه های واپسگرایی و تحریک علقه های شوونیستی برای بسیج  توده ها بهره گرفته اند. توده های ناامید و مایوس از دورنمای تیره و ظلمانی که بدامان پندار و توهم می خزند و با تبلیغات کاذب و دروغین عوامل سلطه،برای نجات بحران سازان و متجاوزان به حقوق حقه انسانی بسیج می شوند.این ویژگی با حاکمیت نظام سلطه سرمایه که با ماهیت بحران زای خویش، هماره تاریخ بادستاویزهای کاذب و دروغین و تبلیغات مسموم و مذموم توده هارا برای مصالح و منافع خویش به بردگی فکری و یدی کشیده است. فاشیسم یکی از نمودهای بارز و شیطانی رویکردهای حاکمیت سرمایه در بحران حاد و عمیق است که با فریب و اوهام و تحریک احساسات توده ها به حد و هدم جامعه و انسان برای خروج از بحران و تامین و تثبیت سازه های مورد لزوم تداوم حیاتش روی می آورد. در رویای عظمت گذشته و احیای مناسبات کهن بازدارندۀ رشد و کمال جامعه و انسان، جنگ و خونریزی و رزم مداوم را می ستاید. وبرای فرصت های از دست رفته و جنایات و تعدیات گذشته به حریم انسانی اشک تمساح می ریزد. صلح و دوستی را با دروغ و ریا می آمیزد؛ تا بتواند به توجیه رویکردهای جنگ طلبانه و تجاوز کارانه اش بپردازد. و اکنون با برآمدهای نوین پیوندهای جهانی، عمال سرمایه در تلاشی مداوم برای احیای نمودهای مرگبار فاشیستی تمام توان خویش را بسیج نموده اند. ولی شفافیت بسیاری از عملکرد گذشته و حال حاکمیت سرمایه،به شناخت و آگاهی عمومی و همچنین بهبود درک متقابل انسانی در سطح جهانی منجر شده؛ که جنگ و تعدی را برنتافته و حاکمیت سرمایه را با بحران عدیده ای مواجه ساخته است. مسلما نظام سلطه سرمایه تا برقراری سازه های نوین و الزامی تحول و تکامل، از هیچ تلاشی برای فرو بردن جهان در یک جنگی مخوف و خونبار فروگذار نخواهند کرد. ومطمئنا توفیقی نمی یابند وبا مخالفت روزافزون توده های آگاه از اهداف رذیلانه شان روبرو خواهند بود.


        اسماعیل رضایی
           پاریس
      26 02 2017

۱۳۹۵ بهمن ۱۴, پنجشنبه

روشنفکر    

انسان ها در جمع و جامعه در تلاش و کنکاش مداوم برای شدن و گشتن و یافتن بهترین و مفیدترین راه زیست جمعی ، نیازمند همکاری و همیاری جهت رفع نیازهای مادی و معنوی یکدیگر می باشند.اما در این روند تبادل و تبدیلات محیطی،افراد با توجه به میزان درک و درایت خویش قادر به تعامل و همزیستی معقول و مطلوب با برآمدهای نیاز و انتظار عمومی می باشند.گزینش های آدمی در ارتباطات  درون اجتماعی و بین انسانی به میزان مطلوبیت و درک و فهم لازم از فعل و انفعالات محیطی بستگی دارد.هرچه قدر واکنش آدمی در برابر محرک های محیطی نمودی آگاهانه و هوشمندانه داشته باشد؛ تاثیر آن در انتقال داده ها و یافته ها برای تنویر افکار و بیداری عمومی بیشتر و بارزتر خواهد بود.پس اندیشه ورزی که با تاثیر محسوسات بر حس آدمی نمود می یابد؛در عمل و پراتیک به شاکله های ارزشی مبدل می شود که راهنمای جامعه و جمع در پروسۀ توسعه و تکامل می گردد. اما در این میان درک بهتر و فهم بیشتر از روندهای محیطی، تعهدات و مسئولیت های خاصی را موجد است که براساس آن آدمی در برابر عملکرد محیطی از خود واکنش نشان می دهد. واکنشی که تلاش دارد روندهای نامطلوب و نامتوازن را به امری مطلوب و بهینه مبدل سازد.

درک و شناخت دردها و رنج های انسانی و اقدام و عملی برای انتقال یافته ها و شناخته ها به دیگران درراستای تعمیم و تعمیق درک و فهم عمومی از خبط و خبث حاکمان و متولیان اداره امور اجتماعی و بسیج اندیشه و عمل برای رفع و دفع نارسایی ها و تعدیات موجود در فعل و انفعالات اجتماعی انسانی، مفهوم روشنفکری را درخود دارد. پس روشنفکر تبلور آگاهی ومسئولیت پذیری در قبال جامعه و انسان است.چرا که انسان آگاه و دانا اسرار درونی برای تشویش و تخریب ذهن و جسم آدمی نداشته و باطن و ظاهرش برای بهره گیری از مواهب و اصالت انسانی در راستای شکوفایی استعدادها و محیط پرتفاهم خواهد بود.ولی اگر این آگاهی و شناخت در راستای کشف حقایق و تاثیر آن در روند حیات جمع و جامعه سوق نیابد؛ از رسالت و تعهد روشنفکرانه تهی خواهد بود. بدین مضمون که نگاه تک بعدی به مفاهیم و مضامین موجود برای کشف حقیقت، آدمی را از درک مسلم و واقع رویکردهای محیطی دور می سازد. برخی چنین می اندیشند که رویکرد صرف آدمی برای کشف حقیقت، مفهوم روشنفکر را کفایت می کند. درحالی که سنت گرایان و واپسگرایان دینی و غیر دینی کشف حقیقت را در راستای داشته ها و یافته های ایده ای محض برای توجیه و تفسیر و تاویل مقولات و مفاهیم واپس مانده و متحجر ایده ای خود می جویند؛ که با مفهوم روشنفکری فاصله بعید دارد.چرا که اولین شرط روشنفکری بروز بودن وتلاش و تکاپوی مداوم برای کشف و شناخت معضلات و مبرمات زیست انسانی در مقطع کنونی از تحولات اجتماعی می باشد. دانش آموخته ای که با پرسه در نمودهای ایده ای  گذشته و عادات و سنن به جای مانده بدنبال آگاهی بخشی و نسخه پیچی برای درد ها و رنج های انسانی می باشد؛ ره به ناکجا آباد برده و مفهوم روشنفکری از آن مستفاد نمی شود.


روشنفکر واقعی، تمامی مظاهر بازدارنده و محدودیت کمال و شکوفایی جامعه و انسان را نفی می کند.برای ایجاد یک وحدت و انسجام انسانی ترو معقول تر، نفی کننده وحدت و یگانگی فریبنده ای می باشد که در پس واپسگرایی و عادات و سنن گذشته نمود یافته است.نافی استمرار،کلیت و مشروعیت قواعد و قوانین ناانسانی گذشته است که اگر چه با واقعیت همراه بوده؛ ولی حقیقت را انکار می کرد.نافی نگاه بت گونه به استحصال های انسانی و عقلانیت صرف ابزاری در روابط و مناسبات اجتماعی انسانی است.نافی تعاریف و معانی کاذب و بی محتوایی است که براساس از خود بیگانگی انسان در برابر مظاهر نوین تمدنی حاصل آمده و باید بسوی یک تعریف و تحلیل و تبیین آگاهانه تر و داهیانه تر برای محیطی پویاتر، منطقی ترو انسانی تر سوق یابد. پالایش و پاکی برای زدودن پلشتی ها و پلیدی های حاکم بر حیات انسانی را هویدا ساخته؛ و با درهم شکنی بافت و ساخت کهنه و فرسوده، برای ایجاد یک ساختار و مکانیزم اصولی تر و متکامل تر گام بر می دارد. روشنفکر انسان تک بعدی نیست، بلکه فردی فراساحتی است که تبیین و تحلیل دقیق و راهبردی رویکردهای محیطی را مد نظر قرار می دهد. انسانی که دردها و رنج های جامعه را در پس واپسگرایی و درک ناواقع گذر تاریخی و همچنین تحول و تکامل اجتناب ناپذیر جامعه های انسانی، فریاد می زند؛روشنفکر نیست؛ بلکه گم کرده رهی است که در میان هیاهو و جنجال محیطی، مفری برای خود و اندیشه محدود و محصور خویش می جوید.

روشنفکر عنصری فرا جناحی است که در جستجوی حقایق و واقعیت های حاکم بر زیست انسانی،برای زدایش ناراستی ها و کژی های حاکم بر حیات اجتماعی گام بر می دارد. براین اساس از کینه و حسادت و قساوت بدور بوده  و خواهان زیست اجتماعی انسانی سرشار از تفاهم و مسالمت در راستای شکوفایی استعدادها و ارزش های والای انسانی برای شدن و گشتن می باشد. انسانی که منفعت و مصلحت خویش را ابزار سنجش و پرسش نمودهای متعارف و نامتعارف محیطی قرار دهد؛ قادر به درک و شناخت اصولی و واقع بینی انسانی جهت درگیر شدن با عارضه های زشت و سخیف رویکردهای اجتماعی انسانی نبوده؛ و از دایره شمولیت عام روشنفکرانه فاصله می گیرد. چرا که منفعت و مصلحت عموما چارچوب های بسته و محدود ی را شامل می شود که آدمی رادر فضای پرالتهاب محصور و محدود از درک عارضه های دشوار و ناانسانی محیطی باز می دارد.در حقیقت روشنفکر، انسان آزاده و رها ازتمنیات و تمایلات پست و دنی حیات اجتماعی است؛ که از دام اکتسابات نهادینه شدۀ محیطی می گریزد؛ تا وی را از بازتاب های آزادانه برای درک و شناخت نامرادی ها و ناملایمات زیست عمومی باز ندارد. تمایلات و تمنیات آدمی زیر سیطرۀ عادات و سنن نهادینه شدۀ حاکمیت سلطه سرمایه را حد و حصری نیست؛ و گرفتار آمدن در دام این حرص و آز سیری ناپذیر، انسان را از صیرورت و ضرورت های پاک و اصیل انسانی دور می سازد. پس فاصله روشنفکر با توده ها، فاصله دانسته ها و شناخته هایی است که فرایند تحول و تکامل را برای محیطی سرشار از تفاهم و تعامل تدارک می بیند.گرفتار آمدن در دام اهریمنی قواعد و قوانین سلطه گرانۀ سرمایه که تضاد و تعارض و افزون خواهی های افسار گسیخته در آن به امری نهادین مبدل شده است؛ انسان را از اندیشیدن برای بهپویی و بهجویی حیات اجتماعی باز می دارد. پس روشنفکر واقعی بایستی در فراسوی دید و نگاه سلطه گرانۀ حاکمیت سرمایه، برای رهایی و شدن و گشتن گام برداشته؛و ظلم ستیزی، عدالت خواهی و مخالفت با هرگونه تبعیض و فواصل طبقاتی را سرلوحه زیست اجتماعی خویش قرار دهد.

آنکه در دام تمنیات و تمایلات نهادین مسلط کنونی گرفتار آمده؛ نه قادر به تبیین و تفسیر واقع بینانۀ حاکم بر سرنوشت توده هاست؛ و به تبع آن قادر به ایجاد هیچگونه تغییر و تحولی در محیط اجتماعی انسانی نیز نخواهد بود. روشنفکر فراتر از حد توده ها می اندیشد و می کاود؛و فراتر از ظرف زمان و مکان برای آگاهی و هدایت آن ها گام بر می دارد. و اما، قادر خواهد بود فراتر از حد و توان توده ها به تخریب و تحمیق آنها روی آورد؛ اگر ازدرک و شناخت واقع بینانه و روندهای نامتعارف محیطی بدلیل توقف و ایستایی بر چارچوب های بسته و بی بازده گذشته، تلاش بی سرانجامی را برای برونرفت از چالش های و بن بست های جامعه های انسانی در پیش گیرد. روشنفکر عموما با درس آموزی از روندهای گذشته تاریخی، و نگاه دقیق و موشکافانۀ تحولات حال، برای حرکت بسوی آینده ای روشن و انسانی گام برمی دارد. کسی که در پس واپسگرایی ایده ای ومنافع و مصالح واپس ماندۀ گروهی و جناحی موضع می گیرد و برای روندهای نامتعارف و تحدیدی جامعه و انسان نسخه می پیچد؛ نه تنها روشنفکر نیست؛ بلکه عامل اساسی بازدارندگی جامعه و انسان از روندهای طبیعی و معمول آن در فرایند تحول و تکامل محسوب می شود. روشنفکری که می خواهد دردها و رنجهای جامعه را فریاد بزند؛در بادی امر بایستی از ناتوانی و فرتوتی ایده ای که عموما بر سازوکارهای بی بازده گذشته ابرام دارند؛ برهد. روشنفکری که از تبیین حال ناتوان باشد؛ از هدایت توده ها بسوی آینده ای روشن و امید بخش می گریزد و در پس واپسگرایی و واپس ماندگی کنونی جریان های غالب، موضعی انفعالی و جانبدارانه می گیرد.مبهم می گوید؛ مبهم می نویسد؛ وبا اتخاذ مشی و منش دو پهلو و عموما نا گویا به دفاع و صلاح منفعلانه روی می آورد.

اکنون توان های بالقوه ای برای اعتلای ارزش های بالفعل حاکم بر زیست اجتماعی فراهم آمده که با اتخاد مواضع اصولی و متناسب با موازین انسانی و درک درست از روندهای کنونی جامعه های انسانی، می توان بر بسیاری از پلشتی ها و پلیدی های حاکم برسرنوشت انسانی فائق آمد. اهرم هایی که قدرت های اهریمنی سرمایه با تکیه بر آن ها، اندیشه ها و توان ها را در راستای منافع و اهداف پلید و ناانسانی شان بسیج و سازماندهی کرده اند.فقرا و ضعفا اکنون در دام شیطانی گسترده عمال سرمایه به عامل ارتقاء و ابقای حاکمیت مرتجع ترین قشر نمایندگان واقعی سرمایه مبدل شده اند. عناصری که تلاش دارند برخلاف جریان خروشان رودخانه شنا کنند و در پس ناتوانی خویش جامعه و انسان را به قهقرا ببرند.1 جهانی شدن یک مرحله از تکامل تاریخی است که حامل و حاوی ارزش ها و موازین نوینی است که مرزبندی روشن و ملموسی با روندهای حاکم کنونی دارد.ایستادگی و مقاومت در برابر برآمدهای الزامی این تحول و تکامل تاریخی، جامعه و انسان را از دستیابی به بسیاری از ملزمات اجتماعی انسانی دور می سازد.اکنون نظام سلطه سرمایه با استعانت از ره آوردهای دانش و فن تلاش می ورزد با ایجاد آگاهی های کاذب و دروغین حرکت های روشنفکرانه را در مجاری مورد نیاز خویش هدایت نماید.براین اساس با التهابات مداوم محیطی و تحدید و تهدید مداوم امکانات زیستی عامه، روشنفکر را در سطح و ظرف به سوی موضع گیری های عموما منفعلانه و به دور از واقع بینی های حاکم و لازم کنونی سوق داده است. روشنفکر امروز باید با استفاده از دستاوردهای تکنیکی و مطالعه همه جانبه با نفوذ به عمق فاجعه ها و رخدادهای محیطی،دردها و رنج های نهفته در اعماق جامعه های انسانی را که باترفندها و ریب و ریای عمال سرمایه استتار شده است؛ فریاد بزند و برای رهایی از آن ها راه حل های منطقی و اصولی ارایه نماید.

روشنفکر از جامعه و جمع می آموزد و به نقد روندهای نابهنجار و ناسازگار با خواست و نیاز توده ها می نشیند. نقدی که بر خردورزی و عقلانیت استوار بوده و دایره احساسی و عاطفی محض را مهار می نماید.چرا که حوزۀ احساسی و عاطفی با تکیه بر پندار و تخیل منفعل، از پیوند و همبستگی درون اجتماعی و بین فردی غفلت ورزیده؛ و در تجرد اندیشه و انتزاع رخدادهای محیطی، به انحراف از اصول و معیارهای زیست الزامی روی می آورد. نمود نامتعارفی که اکنون با حادثه آفرینی ها و حد و هدم منابع انسانی با سرکردگی عمال سرمایه به بروزی عام و تعمیم یافته روی آورده است. روشنفکر نقد را به ابزار تنگ نظرانه و خود بینانۀ متفرعن مبدل نمی سازد؛ بلکه مشوق و معلم راه همبستگی و وحدت و یکدلی برای ساخت و سازی نوبنیاد و متعالی می باشد. آنکه با اسارت در دام دستاوردهای اکتسابات محیطی، به نقد بی محتوا و تفرقه افکنانه روی می آورد؛بسوی بی نظمی و آشفتگی و پریشانی اندیشه و عمل هدایت شده و بسوی بلبشویی، عدم وحدت و یگانگی، عدم انسجام فکری برای علمی اندیشیدن، بهره گیری نامتعارف از مفاهیم و مقولات هستی ساز جامعه و انسان، عدم شفافیت بیان و عمل در روابط و مناسبات اقتصادی اجتماعی و بطور کلی، حذف حقایق مبرهن و الزامی زیست انسانی همراه میگردد. براین اساس خرد و تعقل، باورهای بنیادین و اصیل،انسجام و وحدت، ترکیبات و تعمیمات شناخت و درک بسیاری از مظاهر بافت و ساخت تکاملی و تطوری، در خرده باوری، باریک اندیشی متظاهرانه و عدم شفافیت مواضع بی ثبات و ناپایدار، بسوی ارزش آفرینی های کاذب و دروغین هدایت می شوند.پس روشنفکر واقعی با درک شاخصه های مغلوب عصر خویش، بسوی یک ضابطه مندی و نظام یافتگی اندیشه و عمل متعالی و با ثبات برای ارزش آفرینی های کمال یافته و انسانی، از انحطاط نگرشی و اعتقادی نسبت به تبیین و تفسیر رویکردهای محیطی فاصله می گیرد.

اکنون با شفافیت بسیاری از رویکردهای محیطی، نگاه نقادانه به عملکرد جامعه ابعاد گسترده ای یافته است.نقدی که بر بستر انتقال دو سویه اطلاعات و پیام ها فراهم آمده و بسوی ایجاد محیطی پر تفاهم و مصالحه و مفاهمه در حرکت است.روشنفکر بایستی با درک و فهم بهینه از روند کنونی و بدور از جدل های پوچ و بی محتوای روشنفکرانۀ محض، از نسبیت گرایی های بی بنیاد و پراکندگی مخرب و شکننده فاصله گرفته؛ و عقلانیت انتقادی رابه فراگردی گویا و پویا  در راستای انسجام و همپیوندی ایده و عمل مبدل سازد. کسی یا کسانی که در عصر شفافیت بسیاری از رمز و راز حاکمیت بدفرجام سرمایه و فراهم آمدن بسترهای تعاملات جهانی،بر بوم گرایی و ناسیونالیسم کور و بی رمق، خط فاصلی بین خودی و غیر خودی ترسیم می نمایند؛ و نمودهای تاثیر موثر دستاوردهای دیگران را در بوتۀ نقد و تحریم قرار می دهند؛امکان رهیافت سالم و مفید برای تعامل و تکامل را از جامعه و انسان سلب می نمایند.همین نگاه و نظر است که در پس القاب های پرطمطراق ادیبانه و رسولانه،بسوی انگاره های بی محتوا و پوچ، و عقیده و مرام بی قاعده و مبنا روی آورده؛وبرای خلاصی از علت ها و علامت های ناشناختۀ حیات اجتماعی، به فرایندهای کاذب و قدسی چنگ می اندازد. بدینسان عقلانیت و خردورزی در حد و حصار درک و درایت روشنفکرانه چارچوب پذیرفته؛ وبار معانی و معنایی مفاهیم و مقولات زنده و گویای حیات انسانی به تعریفی جامع و کامل دست نیافته؛ و حرکت بی ریشه ای را در روند تکامل اجتماعی انسانی  در پیش می گیرند.

عقلانیت ابزاری در پیوند با افزونخواهی های لجام گسیختۀ حاکم بر جامعه های انسانی که از فرهنگ و عادات نهادینه شدۀ حاکمیت سرمایه تغذیه می کند؛ به عاملی مخرب و نا بهنجار در روابط و مناسبات اجتماعی انسانی مبدل شده است. نقد عالمانه و روشنفکرانه از این روند اجتناب ناپذیر می تواند از تاثیرات سوء  نامتعارف آن در فعل و انفعالات محیطی جلوگیری نماید. بدفهمی،نا فهمی ویا بهره گیری نامطلوب از ره آوردهای عقلانیت ابزاری در تبادل و تبدیلات اجتماعی، روندهای کاذب و تخریبی را برجامعه حاکم ساخته و خشونت، جنجال و هیاهو،تخریب و تقلیب حرمت و قداست قانونی و انسانی و همچنین گرفتار آمدن دموکراسی، آزادی، امنیت و...در بند و بست های فردی و گروهی و جناحی به شاخصه های بارز و اساسی درون اجتماعی مبدل می شوند. پس سیاسی کاری و سیاست زدگی به عاملی برای توجیه تمامی روندهایی که نتیجه  بدفرجام و بی سرانجامی برای جامعه و انسان داشته اند؛ مبدل می شوند. و روشنفکر سیاست زده عموما از نقد واقع و مطلوب از خود و عملکرد نامطلوب محیطی برای اصلاح خود و جامعه می پرهیزد. چرا که روشنفکر سیاست زده در حد و حصر روندهای نامتعارف کنونی متوقف شده و با گرفتار آمدن در دام مشی و روش عموما سکتاریستی و شوونیستی، از درک و فهم عوامل علّی فروپاشی بسیاری از ارزش های اجتماعی  انسانی تحت هجمه و یورش اکتسابات ناواقع  که ابرام و اصرار برحفظ نمودهای کهن و بازدارنده رشد و کمال اجتماعی دارند؛ فاصله می گیرد.
 
روشنفکر از یک روحیه انقلابی با ثبات و مبرهن برخوردار می باشد. چرا که همواره با تغییر و تحولات و نیازها و الزامات جامعه و انسان همراه بوده و برای تحقق دگرگونی های محیطی در راستای تامین و تضمین منافع و مصالح توده ها، مبارزه بی امانی را می آغازد. این مبارزه حاوی آگاهی و مسئولیت پذیری خاصی است که از درک و شناخت اصولی و منطقی روندها و رویدادهای متکاثر اجتماعی تاریخی بر می خیزد. روحیه انقلابی یک روحیه پویا و زنده است که از سنت ورکود و سکون می گریزد. برای یک دگرگونی واقعی، درک زمان و شاخصه های مکانی از اهمیت ویژه ای برخودار می باشد. بکارگیری سنت های مبارزاتی نهادینه شدۀ گذشته، بدلیل ناکامی ها و سرخوردگی مداوم، بسوی محافظه کاری و نگاه جانبدارانه به تحولات و رخدادهای محیطی سوق یافته، و از روحیه انقلابی فاصله می گیرد. همچنین نگاه به سازه های غالب بر نظام فکری توده ها و میزان توسعه یافتگی روابط و مناسبات درون اجتماعی و بین انسانی برای اتخاذ اشکال مبارزاتی، امری لازم و مهم می باشد. ناتوانی در درک و فهم بارزه های هویتی و اصالتی حاکم بر روند رشد و تعالی اجتماعی، بسیاری از نمودهای نامتعارف را در درگیر شدن با نارسایی ها و کجروی های اجتماعی نهادینه ساخته و عرصه ظهور و بروز متدهای تئوریک فاقد بنیان های مادی و انسانی لازم برای اقدام و ابرام را فراهم می سازد. براین سیاق است که برخی ها می پندارند و می انگارند که با گسست تاریخی و استقرار حاکمیت ملی، امکان تحقق ایده آل ها و آرمان های انسانی قابل تحقق است.ایده ای کاملا واپسگرا که با روح زمانه و تحولات تاریخی حاکم بر سازه های اجتماعی منافات دارد.برخی نیز گرفتار دراوهام و تخیلات روشنفکرانه، خطی نبودن روند تحولات تاریخی یا تکامل اجتماعی را با استنتاج نا صحیح از جهت دار نبودن روند تکامل اجتماعی در آمیخته و با مراجعه به آثار و اقوال فرهنگی و ادبی  سرآمدگان گذشته تاریخ اجتماعی خویش، در پس لفاظی های بی محتوا و بی اساس،جهان را مدیون و بدهکار میراث ادبی و فرهنگی خود می پندارد. براین کورمرگی و بیرنگی حیات و اندیشه باید گریست؛ چرا که نشان از مطالعه تک بعدی و مهمتر از آن ناتوان از درک و فهم روندهای کنونی تحولات اجتماعی انسانی دارد.اینگونه نگاه غیرمسئولانه و نامسموع است که با روح و بن مایه های روشنفکری تعارض و تفاوت بنیادین و اسا سی دارد. درک نادرست از مفاهیم و یا اختلاط مفاهیم، آدمی را بسوی مغلطه و مشغله های فکری کاذب و باطل هدایت می کند. آری روند تحولات تاریخی یا تکامل اجتماعی زیگزاکی است؛ ولی تحول و تکامل مفهوم بدون جهت را برنتافته و در بطن خود شدن و گشتن را نهفته دارد؛ نه بودن را. بسیاری با این ویژگی رفتاری و کرداری نا متقارن و غیرعلمی، امروز به شاخصه های بارز روشنفکرانه ای مبدل شده اند؛ که جامعه و انسان را از درک و شناخت واقعی  و حقیقی عناصر نامطلوبِ غالب بر جامعه های انسانی باز داشته است.

نتیجه اینکه: جامعه را روندی پویاست و انسان در پیوند با این پویایی،نقش بارز و شاخصی را  بعهده دارد. درک شاخصه های این پویایی که در بطن خود تحول و تکامل را نهفته دارد؛ مستلزم درگیرشدن با روندهای متعارف و نامتعارفی است که انسان ها در تعاملات اجتماعی بدان نایل می شوند. آگاه شدن و مسئولیت پذیری در قبال رنج ها و آلام آشکار و پنهان توده های تحت ستم و تلاش برای بهپویی و بهیابی زیست عمومی در راستای تحول و تکامل اجتماعی،مفهوم روشنفکری از آن مستفاد می شود.منتهی عاملیت و شمولات روشنفکری بر بستر زمان و مکان جاری است و هیچگونه واپسگرایی را بر نمی تابد. چرا که درک حقیقت و همراه شدن با واقعیت زمان و مکان بر بستر تکامل اجتماعی تاریخی، قدرت درگیر شدن با رنج ها و الام بشری برای نمودهای نوین زیست اجتماعی را مرئی می دارد.در پس واپسگرایی، حقایق در کتمان تکامل تاریخی با عوامل نا بهنجار اجتماعی در گیر شده و واقعیت ها ی ملموس و زنده محیطی با سنجه های زمانی و مکانی اعصار گذشته تاریخی مورد ارزیابی و داوری قرار می گیرند. بدینسان امکان تاثیر گذاری بهنگام و همسو با روند دگرگونی محیطی از جامعه و انسان سلب می گردد.براین اساس بسیاری که در دام واپسگرایی دینی و غیردینی گرفتار آمده اند نه تنها درزمرۀ روشنفکران محسوب نمی شوند؛ بلکه عواملی چالش برانگیز در فعل و انفعالات تحولی و تکاملی جامعه و انسان بحساب می آیند2.پس بارزترین شاخصه روشنفکری همانا بروز بودن و درگیر شدن با روندهای چالش برانگیز کنونی تعامل و تکامل اجتماعی می باشد. فعلیت روشنفکری تمایلات و تمنیات را بر نمی تابد؛ بلکه بر تغییر و دگرگونی برای تامین و تضمین منافع جمع و جامعه با معیار و موازین نوین دستاوردهای اجتماعی، تاکید دارد.پس آنکه با تکیه برمیراث گذشته داشته ها و یافته ها ی خود برای روندهای کنونی تکاملی نسخه می پیچد؛از درک و درایت الزامات کنونی عامه فاصله گرفته واز تاثیر گذاری لازم برای تحقق مبرمات و ملزمات باز می ماند. روشنفکر معمار و معیار است برای ساختن و گشتن،شاخصه و شاکله ارزشی تعامل و تکامل است. چرا که می داند و دانستن منشاء و مبداء مسئولیت پذیری در قبال جامعه و انسان است. اکنون در میان هیاهو و جنجال انتخاب و اکتساب بر بسترتغییر و تحول دم افزون دستاوردهای محیطی، مرز بین واقعیت و حقیقت را برای جامعه روشنفکری خدشه دار نموده است. براین اساس در نوسانی مداوم بین گذشته و حال و انتخاب و اکتساب، عموماازهمسویی وهمراهی با توده ها برای زدودن پلشتی ها وپلیدی های حاکم بر جامعه های انسانی باز مانده است. پس برای درکی روشنفکرانه و نگاه مسئولانه به روندهای نامتعارف و ناانسانی کنونی، جامعه روشنفکری نیازمند خانه تکانی اساسی است.


اسماعیل   رضایی

31:01:2017

پاریس


1منظور موفقیت جریان های راست افراطی با نگاه پوپولیستی و کاملا انحرافی است که با ویژگی حاکم بر روح زمانه منافات داشته؛و تلاش مذبوحانه ای را برای نجات حاکمیت رو به افول سرمایه  آغاز کرده اند.فریادهای ناسیونالیستی و شوونیستی ترامپ در مراسم تحلیف ریاست جمهوری آمریکا، نشانگر حلول روح هیتلری بر کالبد فرتوت ونحیف و رو به افول نظام سرمایه است که تلاش دارد با فریب و اوهام خود را از زوال و نیستی برهاند. ترامپ، ماری لوپن  در فرانسه، پتر در آلمان و دیگر جریان های راست افراطی در جهان، آخرین تلاش های مذبوحانه و آخرین حلقه رابط و فاسد حاکمیت سرمایه با سازوکارهای کهنه و فرسوده می باشند؛ که در آینده ای نه چندان دور نسل جدیدی با نگاهی اصولی تر و انسانی تر به ترمیم و تکمیل سازوکارهای گذشتۀ آن خواهند پرداخت.

2 واپسگرایان دینی«شریعتی،بارزگان،سروش،کدیور،گنجی،........»مبلغان دینی قلمداد می شوند؛ با سبک و سیاقی دیگر، نه روشنفکر یا نو اندیش. همانطوریکه،تمامی اهتمام و تلاش باصطلاح روشنفکرانۀ شریعتی و ظلم ستیزی و آزادی خواهی و گرایشات ضداستبدادی وی و اعوان و انصارش،برای احیاء و اجرای قوانین واپسگرایانۀ دینی بوده است که امروز اثرات شوم آن را بر ایران و جامعه جهانی شاهدیم.