۱۳۹۶ بهمن ۴, چهارشنبه

                                    کار

آدمی در تبادلات و تعاملات مداوم محیطی، نیازمند تکاپو و بروز ناب استعدادهای نهفته در پتانسیل آفرینش های ذهنی و مادی حیات اجتماعی خویش می باشد. دراین تکاپو و تصادم مداوم با طبیعت و جامعه، به تکامل اندامگان و غنای دماغی نائل آمد.این روند تکاملی وی را در دستیابی به بسیاری از اسرار نهفته  و زدایش موانع رشد و بلوغ فکری و یدی یاری رساند. خلاقیت آدمی در کشف ناشناخته ها و ساخت ابزار برای تسهیل بهره مندی از مواهب طبیعی، روند دگرگونی طبایع و خصایل وی را در انتفاع و اختفای نمودهای جمعی کار و تلاش انسانی موجب گردید. زمانی که آدمی مقهور قهر طبیعی اجتماعی بود بالضروره روند کار اجتماعی مفید بر جمع و جامعه غلبه داشت. بدین مضمون که همگی از مواهب و یافته ها به تساوی بهره گرفته؛ و در جمعی یگانه و منسجم در دفع و رفع موانع و محدویت ها گام بر می داشتند. چرا که منابع و مواهب به وفور وجود داشت؛ ولی دستیابی و دسترسی به آن ها بدلیل قلت و ندرت ابزار و امکان مشکل بود. پس کار فکری و یدی در اقدامی مشترک و منسجم جمع و جامعه را پوشش می داد.

با دستیابی آدمی به ابزار و ماشین روند شکل گیری کار مجرد و منتزع و جدایی کار یدی و فکری تسهیل شد. ابزار و ماشین نه تنها موجد کار مجرد شد؛ بلکه به عامل جدایی انسا ن ها در بهره گیری از مواهب و منابع منجر گردید. تکامل درون زای ماشین و تکنیک به درون زایی نیاز و انتظار و بهپویی زیست انسانی روی آورد. با توسعه و پیشرفت دانش و فن، تولید و روابط تولیدی دگرگونی پذیرفت. فزونی کمیت تولیدی و تکثر دامنۀ تولید و خدمات، بسترهای تغییرات اساسی و بنیادی را در مناسبات کاری و روابط انسانی موجد شد.صاحبان ابزار و امکان با تعدی به دستمایۀ کار خلاق انسان ها،روند تاثیر گذاری بر ایده و عمل انسانی را در راستای مصالح و منافع خویش ممکن ساختند. براین اساس منافع به عامل تعیین کننده روابط و مناسبات انسانی در تحولات اجتماعی مبدل شد؛ و انسان ها زیر مهمیز صعب و خشن دارندگان ابزار و امکان به تدریج به بردگان اجبار و انقیاد سلطه سرمایه برای فربه گی و تراکم روزافزون آن مبدل شدند.بدینسان انسان ها ضمن بیگانگی از حاصل تلاش و خلاقیت انسانی خویش، کسب معیشت و گذران محض زندگی به الویت بنیادی زیست اجتماعی در آمد. پس کار معیشتی ضمن تخریب و تحدید منافع فرد و جمع،منافع جامعه و جمع را در تمایلات و تمنیات نامتعارف خویش فرو کاست.

کارمعیشتی خلاقیت نهفته در مناسبات کاری را در جباریت و محذوریت حاکمیت سرمایه وانهاد؛ و تعدی انسان ها  به منافع یکدیگر و جامعه را نهادینه ساخت. هر کس با هجمه به ابزار و امکان و سوء استفاده حداکثری از امکانات در اختیار تلاش بی وقفه ای را برای صعود در رتب اجتماعی بکار گرفت. منافع اجتماعی قربانی افزونخواهی های افسارگسیخته انسانی گردید. تقسیم کار اجتماعی براساس تامین و تضمین منافع حاکمان قدرت و مکنت شکل گرفت؛ و روابط و مناسبات اجتماعی را از ارزش های انسانی تهی ساخت. کار به عنوان حلقۀ رابط بین انسان ها برای رفع حوایج و نیازها، در کار صرف معیشتی به عامل تشویق و ترغیب انسان ها جهت رسوخ و نفوذ در منابع مادی و معنوی عمومی بمنظور کسب امتیازات و به تبع آن رتب اجتماعی عمل نمود. قوانین کار و ابزارهای تحقق آن طوری ساماندهی شد؛ که کار را صرفا در چارچوب معیشتی و دخل و تصرف اموال عمومی برای فربه گی و تراکم بی رویه انباشت ثروت و مکنت قرار داد.

کار ضمن ارزش آفرینی های مادی و معنوی به بلوغ فکری و تحول و تکامل در زیر ساخت های اجتماعی مدد می رساند. کار مولّد، مولّد خلاقیت و سازمندی های نوینی است؛ که به تحول در تعاملات انسانی و تکامل شیوه ها و اشکال بهره گیری از مواهب و داشته ها و یافته های اجتماعی انسانی برای زیستی مطلوب تر و متعالی روی می آورد. در حالی که کار غیر مولد با نمودهای معیشتی محض با بهره گیری از شیوه های نامتعارف، دستاوردهای عمومی را در خواست و نیاز خود تحلیل برده؛ و حاصل رنج و تلاش دیگران را با استفاده از ابزارهای نامتعارفی چون رانت و دیگر بند و بست های فردی و گروهی به یغما می برند. روابط و مناسبات اجتماعی متاثر ازاین روندهای مولّد، با تحول و تکامل خویش بسترهای رشد و توسعه دامنه تکاپوی غیر مولد را تدارک می بیند. زیرا تکنیک های نوین بهره گیری از امکانات در اختیار،روند بی واسطه انباشت سرمایه از کار تولیدی را فراهم ساخته؛ و بازدهی حداکثری را برای سرمایه در گردش تدارک می بیند. سرمایه رها شده از تولید، از مسئولیت ها و تعهدات اجتماعی انسانی تهی شده؛ و در یک فراگرد تراکمی لجام گسیخته،جامعه و انسان را در ندرت و نایابی و فقر و فاقۀ روزافزون فرو می برد. کار ابزاری بر کار انسانی غلبه کرده، و انسان ها در مازهای پر پیچ و خم زیست اجتماعی از رسالت و تعهدات خویش نسبت به جامعه و دیگران فاصله می گیرند. نسیان درک و فهم انسانی از وظایف ومسئولیت های اجتماعی انسانی اش، به سقوط معرفت و معیشت وی منجر شده؛ که همگامی و همسویی با روند تحول و تکامل را با چالش اساسی روبرو  ساخته است. این عدم بهداشت روانی، قدرت درک نیازها و الزامات کنونی و فراشدهای تکاملی را در سازه های کهنه و فرسوده فرو کاسته؛ و نیاز و الزام در توهم و تکلم ناگویا و نارسای داشته ها به سوی توجیه و تفسیرهای گنگ و مبهم رها شده اند.

در غلبه کار معیشتی، تقسیم کار اجتماعی براساس غلبه فراشد تراکمی سرمایه برعلیه سازوکارهای الزام و نیاز جامعه و انسان شکل گرفته، و بسوی تراکم فقر با گرایش به بارآوری غیرمولد سرمایه سوق می یابد. انسان ها از چرخه تولید به چرخۀ واسطه گری و دلالی برای سود حداکثری هدایت شده، و بسیاری که دراین چرخۀ نامتعارف، همگرایی و همپایی با تراکم انگلی سرمایه را فاقد باشند؛ از گردونۀ کارو تلاش به عامل فرسایشی رشد و بالندگی جامعه و انسان مبدل می شوند. چرا که در تنگی معیشت و مشغله های کاذب گذران حیات، فرصت بهاندیشی و بهیابی برای خروج از تنگناها و بن بست های موجود از آن ها دریغ می شود. در این فرایند رکود حاصل از چرخۀ غیرمولد سرمایه، به حذف و هدم بسیاری از بنگاه های تولیدی روی آورده؛ و فراگرد فقر و نابسامانی های اجتماعی را فزونی می بخشد. دراین میان هوشمندی آدمی به آفرینش تکنیکهای هوش مصنوعی، خود در افزایش راندمان گردش مولد و غیرمولد سرمایه، بسیاری را از گردونۀ کار و آفرینش های مادی حیات دور می سازد. کسانی که هوش مصنوعی را خطر بالقوه برای سلامت جامعه و انسان می دانند؛ این ره آورد تکامل را در چارچوب نظام سلطه و متعدی سرمایه  مد نظر می گیرند؛ نظامی که با سوء استفاده از تکنیک های دانش بنیان برای انباشت بی بدیل انبان و انبار خویش به غارت و چپاول منابع مادی و انسانی عمومی روی آورده است.در حالی که در یک نظام مردمی و انسانی هوش مصنوعی می تواند به ابزاری برای شکوفایی هرچه بیشتر استعدادها و توانمندی های انسانی برای ساختن جامعه ای عادلانه و مبتنی بر تمامی اهرم های حقوق انسانی مبدل شود. چرا که هوش مصنوعی و دیگر ره آوردهای تکامل قادرند؛ فرصت واغتنام لازم را در اختیار جامعه و انسان برای یافتن بهترین و مفیدترین راه تعاملات اجتماعی و انسانی قرار دهند. بنابراین تمامی دستاوردهای تکاملی همواره ابزار تعدی و تجاوز به حقوق انسانی توسط نظام سلطه سرمایه و عمالش بوده است. پس بجای نگرانی از توسعه دامنه هوش مصنوعی برای سلامت و سعادت جامعه و انسان، بایستی بسترهای مستعد و مناسب بهره گیری از آن ها را تدارک دید، و این مهم فقط با حذف و هدم بنیان های جور و ستم سلطه سرمایه ممکن می گردد. درون زایی فن و تکنیک حد و مرز نمی شناسد؛ و کسی را یارای مقاومت و ممانعت از تکمیل و کمال آن ها نیست؛ براین اساس کسانی که به انسان ها و حقوق و ارزش های انسانی می اندیشند؛ بایستی مبارزه خود را با سازه های معیوب و ضد انسانی قرار دهند؛ که بسترهای استفاده مطلوب و معقول از تکنیک ها برتر از جمله هوش مصنوعی فراهم آید. نمی شود سر بر آستان سلطه گرانۀ سرمایه سایید؛ و همزمان نگران جامعه و طبیعت و انسان بود؛ این ها پدیده های مانعه الجمع می باشند. جمع اضداد به انهدام و انفصال تمامی پدیده ها و نمودهای الزامی زیست عمومی از بنیان های ارزشی و اصولی آن منجر می شود.

کار ماهیتا و ذاتا ابزار کنش و واکنش آدمی در جامعه و طبیعت جهت بروز ناب استعدادهای انسانی برای بالندگی و پویایی جامعه و انسان می باشد. ولی در نظام طبقاتی و سلطه گرانۀ سرمایه، که یوغ بردگی و بندگی انسان ها برای فربه گی و انباشت انگل وار اقلیتی حاکم برسرنوشت جامعه و انسان مفهوم یافته است. چرا که قواعد و قوانین تقنینی و تصویبی حاکمیت سلطه و استبداد سرمایه با تلاشی توجیه گرانه و عوامفریبانه تمامی دستاوردهای اهتمام عمومی را برای خود مطالبه می کند؛ و حقی برای رنج و مشقت دیگران قائل نیست. این قواعد و قوانین طوری سامان و سازمان یافته اند؛ که جامعه و انسان را در تنگناهای معیشت و مشقت همراه با رقابت های کور و مخرب بادورنمایی ناامن و خوف انگیز بسوی تسلیم و تکریم به مراحم اعطایی مکنت و قدرت هدایت می کنند.این فرایند نامتعارف تا آنجا پیش رفته؛ که انسان ها بجای همکاری و همیاری جهت توفیق و توسعه، از شکست و ناکامی یکدیگر لذت برده؛ و از یک رضامندی درونی برخودار می شوند.این نشان از نوعی سازش و همآوایی بیمارگونی است؛ که تحت تاثیر القائات و الجاء مداوم عمال سرمایه به امری نهادین مبدل شده است.روندی که جامعه و انسان را در تجزیه و تبدیل های مداوم خویش به ابزاری بی اراده و فاقد تامل و درنگ، در اختیار تمایلات و تمنیات اقلیتی هنجار شکن و متعدی به حقوق انسانی قرار داده است. در حقیقت راه هرگونه انتخاب آزاد را برای گزینش های دیگر از انسان ها سلب و مسیر استثمار و استحمار را برای خود هموار ساخته اند. چنان افزارمند و مستحکم ابزارهای تحکم و تهاجم خویش را استوار ساخته اند؛ که برای عامه به تابویی غیر قابل نفوذ و بحث و فحص مبدل شده اند.

در نظام طبقاتی، کار دارای ماهیتی طبقاتی است. بدین مفهوم که معرفت تابعی از معیشت است. چرا که انسان ها می آموزند که در سلسله مراتب اجتماعی جایگاه و پایگاه برتر و با ثبات تری را اشغال نمایند؛ تا قادر به زیست مطلوب تری باشند. این جایگاه و پایگاه زمانی تحکیم و تثبیت می شود؛ که منافع و مصالح طبقات حاکم را تامین و تثبیت نماید. دراین فرایند جامعه و انسان از الویت ثانوی نسبت به منافع و مصالح طبقات اجتماعی برخوردار می باشند.بدین مضمون که سوءاستفاده حداکثری از امکانات اجتماعی برای انباشت بی رویه و استفاده برده گون و بره وار از منابع انسانی برای تشفی حرص و آز سیری ناپذیر خویش بهره می گیرند. بنابراین تا زمانی که معرفت تابعی از معیشت باشد؛ و معیشت نتواند خود را از یوغ بردگی نظام طبقاتی برهاند؛ کار از ماهیت پاک و اصیل خود بری بوده؛ و وسیله ای برای تشفی تمایلات پست و دنی آدمی و به دور از آفرینش های خلاق و مولد در راستای تعالی و کمال جامعه و انسان خواهد بود.

انسان ها چنان تحت تاثیر القائات و واقع گریزی های نظام سرمایه قرار دارند؛ که چهار نعل و در یک رقابت بی بدیل  سر در گرو حیات برده وار حاکمان و عمال سرمایه برای مبادا روز کسب مکنت و قدرت، گوی سبقت را از یکدیگر ربوده اند.عطش سیادت و اعتلای طبقاتی تحت آگاهی های کاذب نهادین، همگان را در تب و تاب داشت و انباشت هرچه بیشتر با رسوخ و نفوذ به حریم یکدیگر و دستبرد و چشمداشت به حصه دیگران در روابط و مناسبات درون اجتماعی و بین انسانی تحریص و ترغیب می کند. این ویژگی چنان در اندیشه و روان عامه ریشه دوانده که هیچ ایده و عمل انسانی را برنتافته؛ و با توجیهات خوب گامهای مخرب و ناصواب خویش را برای احلام و رویاها و خیال پردازی های القایی نظام سلطه سرمایه، استمرار می بخشند.تمامی رنج ها، ناروایی ها و حقارت ها را در راه های ناممکن و بی بازگشت تحمیلی و تحمیقی به جان می خرند؛ تا راه های تعدی و یغماگری عده ای را تسهیل نمایند. عجیب است که در میان اینهمه مشقت  و جور و ستم طبقاتی، راه دیگری را متصور نبوده؛ و همراهی و همگامی با سلطه و استبداد سرمایه را تنها راه گذر حیات می پندارند. این زیست نامتعارف که در گذر از کارمفید اجتماعی به نمودهای محض معیشتی با شاخصه های منفعتی و مصلحتی فرد و فردیت عامه رقم خورد؛ در پروسۀ تحولی و تکاملی جامعه و انسان به بارزه های هویتی نوینی اصالت بخشید؛ که زیست متعامل را به زیستی متقابل، و تعاون و همزیستی مسالمت آمیز را به تقابل و نفرت و کین بیالود. دیگر، مولفه های کار مفید اجتماعی که فرد و فردیت را در منافع جامعه و جمع تحلیل می برد؛ در بوته اجمال قرار گرفته است. چنین شد که تمامی روابط و مناسبات اجتماعی و خانوادگی در چارچوب داشت و برداشت و انباشت مفهوم یافت؛ و جایگاه حقیقی انسان مخدوش شد.

کار،تولید و توزیع همگام با تحول و تکامل ابزار و انسان اشکالی متفاوت با گذشته پیدا کرده؛ که با معیارها و موازین اعصار گذشتۀ تاریخی قابل تبیین و وایابی نیست. نیروی انسانی کار برخلاف گذشته که یکی از حلقه های اصلی و غیرقابل اجتناب تولید محسوب می شده؛ با تکامل فن و تکنیک های نوین از جمله هوش مصنوعی، می رود که به عامل ثانوی و یا حذفی در تولید و توزیع کالا و خدمات مبدل شود. آگاهی های روزافزون نیروی کار و به تبع آن افزایش  انتظار و نیاز وی، صاحبان قدرت و مکنت را بر آن داشته؛ تا جایگزین های مناسبی برای بازدهی حداکثری و کاهش هزینه ها برای برداشت و انباشت  بالاتر بیابند. بنابراین تولید و بازتولید نیروی کار معانی جدیدی یافته؛ و بر روابط  و مناسبات اجتماعی تاثیر دگرگونه ای خواهند داشت. این ویژگی مرزهای طبقاتی را مخدوش و اشکال نوینی از وابستگی و همبستگی درون اجتماعی و بین انسانی را موجد خواهد بود. تضاد کارو سرمایه نیز با تغییر و دگرگونی تولید و توزیع و مصرف به شاکله های نوینی روی می آورند، که بار معنایی و کلاسیک گذشته را با خود ندارند. تاثیرات دوگانه تحول تکنیکی بر نیروی کار و تضادهای نوین برآمده  از آن،نیازمند سازه های نوینی است؛ که بتواند به اقدام و الزام نوین جامعه و انسان پاسخ مکفی دهد. چرا که با جایگزینی فن و تکنیک بجای نیروی کار، از یکطرف نیروهای آزاد شده فرصت و اغتنام لازم برای بهاندیشی و شناخت بسیاری از رمز و رازهای متعدیانۀ نظام سرمایه را پیدا کرده؛ وازطرفی دیگر با توان بلوکاژ و انباشت لجام گسیختۀ ثروت جامعه، بسوی فقر و فاقه و ناتوان از ارائه توان و بازیابی های نوین درک و درایت خویش، برای بهزیستی و الزامات نوین جامعه و انسان سوق خواهند یافت. در این فرایند اگرچه کار برای نیاز و معیشت انسانی تداوم خواهد داشت؛ ولی کار معیشتی با شاخصه های عام تخریب و تعرض خویش به منافع جمع و جامعه، در منافع و مطامع دارندگان قدرت و مکنت تحلیل رفته؛ و به عامل رویش و پویش انحصارات نوین با شاخصه های منحصر بفرد مبدل می شود. انحصارات نوین روند تجمیع نهادهای تولیدی و مالی را برای بستر سازی های نوین تقسیم کار جهانی و همچنین تعیین قواعد و قوانین نوین جهانی سازی متناسب با منافع و مطامع استعماری و استثماری  خویش آغاز کرده اند.

کار در نظام سلطه سرمایه به عملی تحمیلی و اجبار نگریسته شده؛ و انسان ها با اکراه و بی میلی با آن روبرو می شوند. چرا که در سلطه سرمایه کار نه به عنوان ابزار شکوفایی و بروز ناب استعدادهای انسانی برای جامعه و انسان، بلکه ابزار درد و رنجی است، که انسان ها در آن هرچه می کارند و می کاوند؛ سرانجامی جز زنجیر بردگی و بندگی سرمایه برای هرچه فربه تر شدنش، نصیب دیگری ندارند.انسان ها در یک رقابت مشقت بار و شقاوت انگیز منافع و مصالح عمومی را ملعبۀ ارتقاء و امتلای برداشت و انباشت حاصل رنج و تلاش یکدیگر قرارداده؛ واز زیست معمول و نرمال فاصله می گیرند. اصولا در نظام سلطه سرمایه ترس از فقر و گرسنگی و نایابی و ندرت احتیاجات، آدمی را به کار وامی دارد؛  این امر کار را از مفهوم اجتماعی و مفید آن دور ساخته؛ و لذت آن به اجبار و انقیاد فرو کاسته شد.  چرا که در کار مفید اجتماعی با گرایش به تامین و تضمین رفاه همگانی و شکوفایی اندیشه و عمل انسانی برای تعاون و همکاری و همیاری،آدمی با طیب خاطر با آن روبرو شده؛ و از حاصل کار خویش که اعتلای جامعه و رشد و بالندگی عمومی را با خود دارد؛ لذت می برد. اصل رقابت در کار مفید اجتماعی نه در حد و هدم منابع و منافع جامعه و انسان و تعرض به حریم زیست دیگران، بلکه گوی سبقت جستن در ارائه خدمات و ارزش های متعالی برای رفاه جامعه و انسان است. پس انگیزه ای که در حاکمیت سلطه سرمایه در داشت و برداشت هرچه بیشترو با تعدی و تملک حاصل دسترنج دیگران مفهوم می یابد؛ در کار مفید اجتماعی، به انگیزه ای برای درک و فهم بهتر زیستن و همگان را در استحصال های محیطی بهره مند دانستن مبدل می شود. 

با توجه به تحولات فنی و تکنیکی، کار ماهیتا متحول شده است. اکنون کار از ماهیت مکانیکی و فیزیکی وارد عرصه های الکترونیکی و دیجیتالی با دامنۀ وسیع و گسترده ای شده؛ که  دسترسی به کالا و خدمات را تسهیل، و گردش سرمایه و به تبع آن بهره وری و ارزش افزوده را ابعاد نوینی بخشیده است. استفاده از رایانه ها و نرم افزارهای مختلف برای طراحی و تولید، واسطه گری، تبلیغات، اطلاعات لازم مرتبط با سلایق و علایق مصرف کننده،خدمات مشترک برای تولید و فروش،خرید و فروش اینترنتی،تولید و توزیع سریع،فروش اطلاعات و آمار مورد لزوم برای تولید و توزیع بهینه و مطلوب و........همگی پیوندهای کاری و نمودها ارزشی آن را دگرگون نموده است. دانش محوری تکنولوژی دیجیتالی، خلاقیت های نوین زایش و رویش نمودهای نوین کار و تلاش  انسانی را از قوه به فعل درآورده؛ که در نرم ها و فرم های ارتباطات کاری شیوه های نوینی خلق شده؛ که با گذشته تفاوت های ماهوی دارند. براین اساس تمامی مفروضات گذشته پیرامون کار،سرمایه، تولید و باز تولید، بهره وری و ارزش افزوده،تضاد کار و سرمایه و بسیاری دیگر از تبیین و تحلیل های گذشته نیازمند باز بینی، بازیابی و بازسازی نوینی است؛ که بتواند؛ تحولات تکنیکی را که بر تمامی سازوکارهای تولید و بازتولید کار و فعالیت انسانی تاثیر تعیین کننده بجای گذاشته است؛ در سامانه های نوین الزام و امکان مورد توجه قرار دهد. دراین میان تلاش نظام سلطه سرمایه با دسترسی آسان و گسترده از امکانات تکنیکی نوین، برآن است که سازه های نوین بوروکراتیک و بدنبال آن اشکال نوین استعمار و استثمار را ساماندهی نماید.اگر چه تعمیمی بودن دامنۀ اطلاعات و ارتباطات نوین،امکان توفیق آن ها را مورد تردید قرار می دهد.براین اساس وظیفۀ سنگینی بر عهدۀ نیروهای مترقی است؛ که با نگاه علمی و عینی به تحولات کنونی، و تببین و تحلیل های واقع بینانه و حقیقی از روندهای تحولی و تکاملی، راه هرگونه سوءاستفاده از سوی عمال سرمایه را سد نمایند.

نتیجه اینکه: کار بعنوان عامل ارتباطی و تعاملی غنی بین انسانی، در بروز ناب استعدادهای انسانی و تکامل اندامگان و پویش ورویش زبان با شاخصۀ ارتباطی مهم و اساسی، نقش بارزی را ایفا کرده و می کند. ولی در پویش تاریخی و تحول و تکامل ابزار و انسان وسیله تشفی تمایلات و تمنیات خاصی گردید؛که از مفهوم حقیقی و ذاتی خود تهی شد.وسیله برداشت و انباشت برای ارضای افزونخواهی ها و تراکم بی رویۀ ثروت و مکنت که به عدم تعادل طبقاتی منجر گردید؛ تبدیل شد.نیروهای تولیدی برده وار در خدمت  تراکم لجام گسیخته ثروت و مکنت برای عدۀ قلیلی در آمدند. بدینسان نگاه معیشتی به کار در جامعه نهادینه شد و هرکسی برای حصه ای بیشتر به تخریب و تعرض به طبیعت، جامعه و انسان روی آورد. چرا که تحت القائات و آگاهی های کاذب نظام سلطه سرمایه، آموختند که برای کسب قدرت و مکنت بایستی به حریم مادی و معنوی یکدیگر با اتکای به توجیهات خوب، تعدی و تعارض نمایند. این تبلیغات و تلقینات نظام سلطه سرمایه، چنان در تار و پود جامعه ریشه دوانده؛ که با وجود اینهمه تبعیضات، تضییقات و جور و ستم طبقاتی، همگان آن را تنها راه ادامه حیات اجتماعی خود پنداشته و به تعدیات و تجاوزات آن تن می دهند. کار تحت چنین شرایطی مثله شده؛ و از رسالت و هویت پایا و زایایش در راستای جامعه و انسان بازمانده است. این فرایند کار مفید اجتماعی را که همگان با بهره گیری مفید و مطلوب از داشته ها و یافته ها برای رفاه عمومی گام برداشته؛ و با دیگران از رفاه و آسایش فراهم آمده بهره مند می شوند؛ در بوته اجمال و نسیان قرار داده است. در مقطع کنونی از تحولات اجتماعی با شاخصه رشد و توسعه روزافزون دامنۀ فن و تکنیک، کار فیزیکی و مکانیکی جای خود را به ابزارهای الکترونیکی و دیجیتالی سپرده اند؛ که تاثیرات بنیادین و اساسی را در تولید و باز تولید،توزیع و مصرف، درک و شناخت آگاهانه تر از علایق و سلایق عمومی برای برنامه ریزی های تولید و خدمات مورد لزوم و مهمتر از همه تغییر انتظار و نیاز جامعه و بسیاری از دگرگونی های اساسی در مناسبات اجتماعی را موجد بوده؛ که نیازمند سازه های نوین برای همگرایی و همسویی با آن ها می باشد. حاکمیت سلطه سرمایه تلاش دارد از این تحول فن و تکنیک در راستای جهانی سازی نوین متناسب با مطامع و منافع خویش برای برقراری اشکال نوین استثمار و استعمار بهره برداری نماید. درک این معضل واتخاذ اشکال مناسب مبارزه با اقدام و عمل عمال سرمایه، از مبرمات کنونی نیروهای مترقی محسوب می شود.

       
       اسماعیل  رضایی
           پاریس
     24/01/2018

۱۳۹۶ دی ۲۲, جمعه

                        خیزش و شورش


سازواره های شهامت و صلابت  در ساختن و پرداختن به آرمان ها و ایده های والا و متعالی، در درک و فهم آدمی به حقوق و ارزش های انسانی و چگونگی تحقق آن ها نهفته است. متاثر شدن از محیط و تبیین آن برای زدایش نارسایی ها و اجحاف و تعدیات متکاثر عوامل سلطه و استبداد،راهگشا و راهنمای رویکردهای آدمی برای برونرفت از هجو و هزل های وحشت و دهشت هجمۀ عناصر و عوامل بازدارندۀ تحول و دگرگونی جامعه و انسان محسوب می شود. پویایی جامعه و نیاز و ارزش های منبعث از آن، فرد و جمع را برای بهیابی و بهپویی روند زیست جامعه تشویق و تحریک می نماید. مسلما در این تحول و کمال جامعه و انسان، صاحبان و دارندگان مکنت و قدرت با مقاومت در برابر نیاز و انتظار جا معه، بستر های خیزش و جنبش توده ها برای احقاق حقوق مصادره شده از سوی غاصبان و فرصت طلبان در قدرت را فراهم می سازند.


جنبش های اجتماعی عموما از یاس و سرخوردگی و تحقیر و انتظارات به تاخیر افتاده ای که حاکمان و قدرتمداران با مقاومت در برابر خواست و نیاز منبعث از تحول و تکامل ایجاد می کنند؛ شکل می گیرند. در یاس و سرخوردگی عمیق  با دورنمای فاقد اصلاح و بهبود و فساد و تباهی گسترده در میان سردمداران قدرت و مکنت، جامعه بسوی  خیزش و شورش ناگهانی وعموما  فاقد رهبری هدایت می شود؛ که ممکن است؛ ازسوی فرصت طلبان و عناصر وابسته به عوامل بیگانه مصادره به مطلوب شده؛ و از اهداف و آرمان های خود دور شود. پس شورش در پس غفلت و بی توجهی مداوم حاکمان و قدرتمندان از خواست و نیاز توده های محروم و ستمدیده شکل گرفته؛ و بستر ساز تحول و دگرگونی در ساختار اجتماعی اقتصادی می باشد. شورش ها اگر چه دربطن خود از تضاد های آشتی ناپذیر در فعل و انفعالات اجتماعی سخن می گویند؛ولی لزوما به انقلاب منتهی نمی شوند. بنابراین کسانی که با استعانت از تئوری های انقلابیون و اندیشمندان گذشته تلاش دارند؛ به تحلیل و تبیین روندهای کنونی شرایط انقلابی بپردازند؛ آب در هاون می کوبند؛ و در بیراهه های پیچش تاریخی از حقایق و واقعیت های حاکم بر جامعه و انسان در روندهای تحولی کنونی فرسنگ ها فاصله می گیرند.  چرا که در مفطع کنونی از تحولات جهانی با شاخصه های بارز پیوند و ارتباطات روز افزون جامعه های انسانی، عموما تضادها در فرافکنی های این پیوند و ارتباط روزافزون، تلطیف و تخفیف یافته؛ و امکان زیست بیشتر برای نظام های فاقد مشروعیت و مقبولیت عامه را فراهم می سازند.


جنبش های اجتماعی ممکن است؛ محدود و گذرا و سازمان یافته عمل نمایند؛ ولی شورش ها عموما ناگهانی و فاقد رهبریت و سازمان یافتگی لازم شکل می گیرند. خیزش و شورش نماد و نمود بن بست ها و ناکارآمدی های سازه های مسلط است؛ که در پروسۀ تحولی به تراکم کمی روزافزون نارضایتی های عمومی برای یک دگرگونی کیفی پاسخگو به حداقل های مورد لزوم جامعه و انسان، می باشد. جنبش ها اصولا حاوی تمایلات ایده ای ویا منفعتی گروه، قشر یا طبقه خاصی  می باشند. ولی شورش ها در برگیرندۀ فوران خشم گروه های متمایز اجتماعی با نگرش های متفاوت و جایگاه و پایگاه خاص اجتماعی اقتصادی بوده و فراجناحی عمل می کنند. و عموما از میان پابرهنگان و تهیدستان و فرودستان جامعه که در طبقات برتر جامعه بعنوان مطرودین و همچنین فاقداهرم های ارتباطی لازم برای احقاق حقوق حقه خود می باشند؛ نمود می یابند.خیزش بیان نارضایتی و شورش گام های عملی این نارضایتی را اعلام می دارد. خیزش  میتواند بعنوان امری تعمیم یافته  تمامی اقشار و طبقات اجتماعی را  در خود جای دهد. ولی جنبش و شورش در بین اقشار و طبقاتی شکل می گیرند که زیر سلطه عناصر و عوامل متعدی و متجاوز به حقوق عامه، از بسیاری از حقوق اجتماعی انسانی خویش محروم می باشند.

شورش برخلاف جنبش های اجتماعی که با رهبری و هدایت روشنفکردن و نخبگان جامعه حرکت هدفمندی را می آغازند؛ توده ها از یک آگاهی نسبی نسبت به علل و عوامل اسارت و بردگی فکری و معیشتی برخودار بوده؛ که آن ها را بسوی وحدت و انسجام و همبستگی لازم فرا می خواند. پس در عصر پیوندهای جهانی و شفافیت بسیاری از نمودهای نامتعارف و متعدیانۀ حاکمیت سلطه و استبداد، شورش های کور مفهومی نخواهند داشت. چرا که در عصر روشن بینی روند درک و فهم بسیاری از واقعیت ها و حقایق مستتر در سلطه بوروکراتیک حاکمیت های متعدی و مستبد، تسریع و تسهیل شده؛ که شورش ها و حرکت های اعتراضی توده ها را بسوی اهداف و آرمان هدایت می کند. براین اساس است که تجزیه و تحلیل شرایط انقلابی اشکال نوینی می یابند. در عصر روشنگری توده ها با واسطه ابزارهای ارتباطی، احزاب و سازمان ها و نهادهای مدنی رسمی و غیر رسمی به درک و فهم بسیاری از نمودهای نامتعارف سلطه و استبداد نایل آمده؛ و با رهبریت و آمریت جریان های سیاسی به حرکت های اعتراضی خود قوام و دوام می بخشیدند. ولی اکنون در عصر توسعه دامنۀ ارتباطات جهانی و دسترسی آسان و مستمراطلاعات و داده های کمی و کیفی، روند حرکت های خودجوش و خیزش و شورش توده های تحت ستم را تسریع و ممکن کرده است. اگر چه هنوزنمی شود نقش شاخص و بارز نهادهای مدنی در بیداری و آگاهی عمومی و همچنین بسیج توده ها  در راستای اهداف و آرمان را نادیده گرفت.


بی کفایتی های نظام طبقاتی و افزونخواهی های بی رویه و افسار گسیخته بر بستر رانت و روندهای بی بدیل و غیرقابل کنترل سیالیت سرمایه، فقر و فاقه و ندرت و نایابی را ابعاد فاجعه باری بخشیده است. این ویژگی و ترکیب نوین جمعیتی با مهاجرت و جابجایی انسان ها برای زیستی مطلوب تر و بهتر، و همراه با ناتوانی سازه های مسلط در پاسخگویی به الزام و نیاز برآمده از تحول و دگرگونی های روز افزون جامعه و انسان، دامنۀ فقر وبه تبع آن زیست نامتعارفی چون حاشیه نشینی وبی ثباتی معیشتی عمومی را نهادینه ساخت. در این میان جامعه های دین زده و با حاکمیت واپسگرایی دینی بدلیل فقد سازه های ادارۀ امور اجتماعی و تکیه بر سازه های عاریتی، جامعه را در بلبشویی و هرج و مرج وا نهاده است. این روند نه تنها حاشیه نشینان و فرودستان بلکه قشر متوسط جامعه را نیز در تامین معاش و امید به زندگی دچار یاس و سرخوردگی رو به تعمیق نموده است. درحقیقت با تعمیق روزافزون فاصلۀ طبقاتی، فقر در یک فراگرد تعمیمی خویش در حال بلعیدن قشر متوسط اجتماعی و الحاق آن به فرودستان می باشد.


حاکمیت دینی عموما ضعف خویش را در تعمیم دامنۀ خرافات، ایجاد فضای ملتهب و هیجانی مداوم برای اشتغال فکری توده ها و اعلام دشمن یا دشمنان فرضی برای توجیه و تاویل های ناکارآمدی خویش، پوشش می دهد. هزینه تمامی این روندهای نامتعارف را نیز از توده ها اخذ و فراگرد گردشی فقر و فاقه عمومی را با اعتقاد و باورهای خرافی نهادین توجیه و تفسیر می نماید. از آنجایی که قادر به تعامل با روندهای تحولی و تکاملی جامعه و انسان نمی باشد؛بطور مفرط توده ها را در دام خرافه های متکاثر فرو برده و سوار بر امواج توهم عامه، از پاسخ به الزامات و نیازها می گریزد. با افراط در این یگانه راه تعبیر و تفسیر های بی بنیاد، بتدریج اعتقاد و اعتماد توده ها نقصان پذیرفته؛ و در کنار خوان یغمای دین فروشان دنیا پرست، می شورند. در این فرایند دروغ ابزار فرافکنی و شبهه برانگیزی برای بازار شایعات و لاپوشانی تمامی هجمه و تعدی به مصالح و منافع عامه فراگیر است. تحقیر و تحمیق و توهین به شعور توده ها از بارزه های فکری غالب در حکومت های دینی محسوب می شوند. این ویژگی انعکاس تحقیر و بی توجهی فراشد تحول و تکامل به بنیان های فرتوت و فاقد مشروعیت زمانی آن بوده؛ که در قالب شاخصه های کاریزمایی تلاش دارد؛ خود را فراتر از روندهای تحولی و تکاملی به رخ بکشد؛ و به تحقیر و توهین نمودهای نوین معرفت و دانایی انسانی روی آورد. براین اساس تحول و تکامل وابزارهای پیشرفتۀ ارتباطی و فضا های مجازی منبعث از آن را عامل تشتت و نابسامانی های اجتماعی دانسته؛ و در برابر آن ها موضع خصمانه می گیرد.


شورش ها همانگونه که ناگهانی و غافل گیرکننده نمود می یابند؛بطور ناگهانی نیز فروکش می کنند. چرا که فاقد رهبریت و سازماندهی لازم بوده و از شکننده گی بالایی در برابر نیرو های سرکوب گر برخوردارند؛ که آن ها را به عقب نشینی وا می دارد. ضمن اینکه شورش ها که از درون خشم و نفرت و عصیان بر می خیزند؛ عموما از روند تخریبی و شعارهای پراکنده و عمیقا رادیکال تبعیت می کنند؛ که حمایت و همراهی اقشار و طبقات دیگر را بدلیل باور و اعتقادات نهادین مادی و ایده ای، از خود دریغ می دارند.در جامعۀ دین زده با حاکمیت قهری قوانین و موازین دینی که احزاب و نهادهای مدنی از شکل گیری و حقوق طبیعی خود بی بهره اند؛ شورش ها از هیچگونه پشتوانۀ فکری و حمایتی از سوی نیروهای مستقل اجتماعی برخودار نبوده؛ که به شدیدترین و وحشیانه ترین شکل ممکن سرکوب شده؛ و برای ارعاب و وحشت مداوم توده ها تا مدت ها بعد از فروکش کردن دامنۀ شورش ها نیز تداوم می یابند. علت این امر را بایستی در درک و آگاهی حاکمان دینی، با توجه به عملکرد ضعیف و ناتوانی ذاتی شان دردفع و رفع مبرمات و معضلات اجتماعی انسانی و اینکه در صورت سقوط و فروپاشی امکان عروج مجددشان منتفی خواهد بود؛آن ها را بسوی وحدت و یکپارچگی  در برابر جنبش و شورش فرا می خواند.براین اساس در حاکمیت دینی منافع، مطامع و مصالح سلطه دینی در مواقع خطر ویا رویا رویی با شورش و جنبش اجتماعی به هم گره خورده؛ و عناصر وابسته و همبسته و معارض و مخالف، در یک صف واحد در برابر خطر فروپاشی مقاومت می ورزند. ولی توده ها برعکس، با توجه به جایگاه و پایگاه اجتماعی خویش و براساس شک و تردیدهای مصلحتی و منفعتی دچار انشقاق و پراکندگی گردیده؛ و امکان سرکوب جنبش و یا شورش را برای حاکمان دینی و عمالش تسهیل می کنند.


نتیجه اینکه:در بستر تحولات اجتماعی،انسان ها تحت تاثیر روندهای نوین زیست اقتصادی اجتماعی، دچار نوعی چالش تعاملی و رفتاری با نمودهای مسلط سازه ای و انسانی می گردند. زیرا در برآمدهای تحولی اصولا الزامات و نیازهای نوینی نمود می یابند؛ که سازه های مسلط بدلیل کهنگی و فرسودگی قاعده و قانون آن ها،ظرفیت و توان پاسخگویی خواست و نیاز نوین را ندارند. براین اساس در نتیجه مقاومت صعب و ثقیل حاکمان و قدرتمندان در برابر تغییر، یک بحران معیشتی و معرفتی جامعه را فراگرفته؛ وآن را در یک تنش و کنش مداوم رها می سازد. سلطه گران با ایجاد محیط پرالتهاب همراه با خشونت و دهشت، انسان ها را در مشغله های مداوم ذهنی و تعارضات و تضادهای درونی و بیرونی رها می سازند.در این میان حاکمیت دینی در یک تضاد نهادین با ره آوردهای نوین تحول و تکامل، روندی خصمانه ای را در پیش می گیرد؛ که توان و پتانسیل جامعه را در هجو و هزل های خرافه پرور و معماگون تحلیل می برد. این روند، جامعه را در یک فراگرد گردشی مداوم و تراکمی فقر و فاقه عمومی فرو می کاهد. این فرایند بخش بزرگی از جامعه را از حداقل زیست اجتماعی محروم ساخته و در تنگناهای کسب معیشت، بین مرگ و زندگی رها می شوند.این روند خیزش و شورش توده ها را برای اعلام نارضایتی و کسب حقوق انسانی خویش به همراه دارد. شورش ها ناگهانی رخ داده و فراجناحی عمل کرده؛ و عموما از میان تهیدستان و فرودستان جان به لب رسیده شکل می گیرند؛ و با شعارهای فاقد انسجام و خشونت همراه می باشند؛ که توسط حکومت های استبدادی بویژه استبداد دینی بشدت سرکوب شده؛ و مرعوب می شوند. ولی جنبش ها و شورش ها پیام تغییر و دگرگونی اجتماعی اقتصادی را در خود دارند؛ و نوید بخش تحول در راستای خواست و نیازو استیفای حقوق از دست رفتۀ توده های محروم از الزامات اجتماعی اقتصادی می باشند.


     اسماعیل   رضایی

        پاریس
    12/01/2018

۱۳۹۶ دی ۱۳, چهارشنبه

                           بایدها و نبایدها

عرصه تعاملات اجتماعی، مجموعه ای از باید و نبایدهایی است که معرفت و معیشت و نهادینگی بسیاری از دریافت های محیطی را در خود جای داده است. نبایدها، تابو شدگی بسیاری از رویکردهایی است؛ که با خود بار ثقیل و سنگین عادت و سنت و یا مصلحت و منفعت را حمل می کند. وبایدها، انبوه بی پایانی از ندرت ها ونایابی ها است؛ که رنج و مشقت انسانی را برای حصول بدان ها در خود دارد.و یا تحکم و اجبار فردی ویا جمعی است؛ که برای استمرار حیات و هژمونی خویش بدان اتکا دارند.پس باید و نباید ها ضمن تخالف بنیادی، می توانند منشاء و مبنای بازدارندگی و اجبار و انقیاد را نیز با خود داشته باشند. ولی بنیاد و اساس باید ها، بر پویایی و باشندگی و بالندگی استوار می باشند؛ اگر چه بار تحکم و تعدی را نیز با خود حمل می کنند.


انسان ها در میان باید و نباید های متکاثر حیات خویش، اگر چه همواره به تکفیر و تنفیر بسیاری از نبایدهای زیست اجتماعی می پردازند؛ ولی درک وارونه از حیات فردی و جمعی محصول خودباختگی و خودشیفتگی در برابر مظاهر نهادین و عادت گون و تابو شدگی بسیاری از داشته ها و یافته های محیطی، قدرت تعامل و تعادل با باید های حیات را از دست داده؛ و با تمایزات و تعارضات نبایدها، زیست نامتعادل و نامتعارفی را تداوم بخشیده است.این روند عرصه تبادل و تبدیلات محیطی را با انگ و رنگ خیال و کمال، بسوی مفاهیم و مضامین فاقد رسالت و شجاعت برای گذر از تنگناهای تعاملی و تمایلی هدایت کرده است.پس دایرۀ نباید ها، عرصه تمنیات و تخطی هایی است که زیست انسانی را در محدودۀ مصلحت و منفعت رها ساخته است.


محدودۀ نباید ها با غربال گری آزمون و خطا، شم و فهم تامین و تحکیم نیازها و لحاظ ها را متناسب با جایگاه و پایگاه اجتماعی انسانی فراهم می نماید. پس مبنا و معناهای گذشته و حال را با خود یدک می کشد. و اما بایدها عموما در دایرۀ زمانی آینده برای تحقق آمال و آرمان های انسانی گام برداشته و همراه با تعامل و تقابل در راستای تحول و تکامل جامعه و انسان حرکت می کنند. در بایدهاست که ارزش های نوین بعنوان بارزه های هویتی متعالی اصالت می یابند. اما باید ها در دایرۀ زمانی حال و در حاکمیت سلطه گرایانه و واپسگرا به امری تحکمی و تحمیلی در راستای تحقق اهداف متعدیانه به مصالح و منافع جمع و جامعه سوق می یابند.امری تحکمی برای پوشش و توجیه ناتوانی ها و ضعف های خصلتی سازه های ایده ای و برساختی فرسوده و کهنه ای است؛ که قادر به پاسخگویی به الزام و امکان نمی باشند. پس نبایدها، در حد و حصر گذشته و حال می پایند و می جویند و در دایرۀ تکرار مکررات از بازیابی و بازسازی هویت های نوین و بالنده فاصله می گیرند.براین روال است که بسیاری هرچه می کارند و می کاوند به بار ننشسته و از روال و کمال بایدهای حیات عمومی دور می شوند.


پس تکیه گاه بارزه های هویتی و اصالتی نباید ها، بریافته ها و داشته های متکی بر علم و عمل گذشته و حال رقم می خورد؛ و بر این اساس، قدرت درک و فهم لازم  از شدن و گشتن بسیاری از مولفه های آیندۀ زیست جمعی را که در دایرۀ بایدها قابل تبیین و تکوین است؛ در نمی یابند.بنابراین مفاهیم و مضامین در دایرۀ سترون زمان از بار معنایی و مفهومی خود فاصله گرفته؛ و به ابزار تحریف و تخریب، و ناگویا و بی پروا به توجیه و تفسیرهای فاقد فهم و شناخت علمی روی می آورند. از علم، فلسفه علمی و بنیانگذاران مکتب علمی می گویند؛ ولی با تکیه بر نمودهای نبایدها، تخیل محض را دستمایۀ تبیین و تحلیل های فاقد بسترهای علمی و عینی خود قرار می دهند.شم نبایدها، شمی محافظه کارانه  بوده، و از تحول و دگرگونی بنیادی و انسانی فاصله می گیرد. در حالیکه بایدها حاوی ارزش های نوینی می باشند؛ که با حذف ویا تحول و کمال نبایدها، و در یک مبارزۀ مداوم و نفس گیر قابل تحقق است. توقف در گذشته و اتکا محض به نمودهای واپسگرا و یا مترقی حال، بدون درک و فهم روابط و مناسباتی که بسترهای فکری و یا سازه ای آینده را رقم می زنند؛رفتار کلیشه ای و قالبی را موجد است؛ که در عدم توازن و تقابل حاکمیت نباید ها از نیاز و انتظار جامعه و انسان دور می شوند.براین اساس است که مفاهیم از تعاریف و معنای واقعی خود تهی شده؛ و از برآمد گاه نیاز و الزام عمومی فاصله می گیرند. براین سیاق، مفاهیمی چون مردم سالاری، دموکراسی،عدالت،آزادی،امنیت و…….تعاریف و معانی خود را در نبایدهای حاکم بر زیست عمومی پیدا نموده؛ که حاوی و حامی شاکله های ارزشی مسلطی است؛ که بر امتیاز و اکتساب استوار است. دراین تعاریف عموما انسان ها بعنوان محوری ترین و اصلی ترین حلقه های رابط و واصل تحول و تکامل اجتماعی در بوتۀ اجمال و نسیان قرار می گیرند. پس جامعۀ آرمانی خود را با تکیه بر نمودهای مسلط نبایدها با اتکا به کلیشه ها و قالب های از پیش تعریف و تعیین شده؛ تبیین نموده؛ واز نیاز و الزام بایدها، برای شکل دهی شاکله های فکری و ارزشی خود بهره ای نمی برند.


نگاه کنونی به پیوند باید ها و نبایدها، اصل را برتقلید یا اصلاح نمودهای حاکم ویا بجای مانده از اعصار گذشتۀ تاریخی بنا نهاده است. تلاش برای برقراری پل ارتباطی بین مفاهیم و مضامین حاکم با الزامات آینده، موجد ناکامی ها و سترون سازی بسیاری از مبرمات و الزامات روندهای تحولی و تکاملی خواهد بود.چرا که مفاهیم کاربردی کنونی نمودی از شور و شعور عمومی از درک و فهم فعل و انفعالاتی است؛ که برجامعه های  انسانی حاکم بوده؛ و منطقا برای آرمان های اجتماعی انسانی در آینده مکفی نخواهند بود.زیرا همانطوری که اکنون مفاهیم کاربردی برای تحریص، تحریک و تحمیق انسان ها جهت گذر از موانع و اهداف مد نظر است؛ در آینده نیز این انسان ها هستند؛ که با درک و فهم نوین از مفاهیم و مضامین الزام و نیاز، گام های عملی لازم را برخواهند داشت. بدین مفهوم که انسان هایی با نگاه نوین به حیات جمعی و فردی و رویکردی به مراتب مطلوب تر و بهینه ترنمود خواهند یافت. پس در برابر نبایدهای کنونی، مفاهیمی چون دموکراسی، عدالت، آزادی،امنیت و……...در پیوند با ایده های ارزشی و والایی چون سوسیالیسم ناگویا و نا رسا می باشند. چرا که در باید های فردا ودر یک درک متقابل فراگیر، تمامی مفاهیم یادشده، جزو ضروریات کاربردی انسان ها در تعاملات و تبادل و تبدیلات اقتصادی اجتماعی محسوب می شوند.مفاهیمی چون دموکراسی کامل یا واقعی و سوسیالیسم دموکراتیک و نظایر آن، بار مفهومی القایی حاکمیت سلطه سرمایه را با خود دارند؛ و برای سوسیالیسمی که انسان ها ضرورتا و فطرتا به بارزه های درک و هوشمندی لازم برای زدودن پلشتی ها و پلیدی های حاکم کنونی دست یافته اند، امر بی مسمایی به نظر می رسد. در سوسیالیسم، دموکراسی انسانی شکل میگیرد، که در آن انسان ها فارغ از چارچوب های طبقاتی به بروز ناب استعدادهای خود برای ساختن جامعه ای عاری از ظلم و ستم طبقاتی روی می آورند. بحث و جدل های روشنفکرانه پیرامون نبایدهای حاکم بر جامعه های انسانی بایستی در جهت شناخت و ساخت بارزه های هویتی نوین سوق یابند؛ که نافی تمامی هویت های کاذب و دروغین حاکمیت استبدادی و سلطه گرانۀ سرمایه باشد؛ نه باز سازی و باز یابی هویت های مسلط با بار معنایی و القایی حاکمیت مکنت و قدرت.


باید ها، نیازمند شهامت و شجاعت لازم برای گذر از تنگناهای ایده ای و عقیدتی برای زدودن پلشتی ها و ناپاکی های نبایدهای زیست اجتماعی می باشند.متوقف شدن در ایستارهای گذشته و جستجوی حقایق در لابلای غالب و مقلوب های حاکمیت خباثت و بدکنشی کنونی، بایدهای مورد مطالبه را در حد و حدود کنش و تنش روزمره و سطحی و روبنایی وامی نهند. پس برای حرکت در دایرۀ باید ها، بایستی به پالایش گذشته و گزینش های اندیشه محوری که قادر باشد؛ نگاه انسانی را به هستی اجتماعی تعالی ببخشند؛ مبادرت کرد. چرا که در تحقق بایدهایی با محوریت انسان و براساس مبانی علمی همچون سوسیالیسم، جامعه ضمن نیاز به دگرگونی های کمی و کیفی مناسبات تولیدی، به یک تحول فکری کیفی وعملی انسانی نیازمند است؛ که بتواند با روند تحولی و تکاملی به تعادل رسیده و به درک و هضم الزامات فرماسیون نوین نایل آید.براین اساس سوسیالیسمی که در دایرۀ نباید ها و در جوار حاکمیت تقابل و تجاهل و با بار تخریبی آگاهی های کاذب نهادین در انسان ها شکل بگیرد؛ شاخصه های مبانی علمی را در خود نداشته و صرفا در محدودۀ معرفت و شناخت روشنفکرانه بروز می یابد؛ که از سوسیالیسم واقعی و علمی فاصلۀ بعید دارد. حرکت های مترقی و دورانساز در دایرۀ نباید ها بایستی بسترهای زدایش آگاهی های کاذب و تعمیم آگاهی های واقعی و حقیقی برای ساختن جامعه ای عاری از امتیاز و اکتساب طبقاتی را تدارک ببیند. ودر این مسیر مطمئنا می شود از امکانات و اقدامات حاکمیت سلطه و استبداد برای اعتلای معرفت و شناخت توده ها بهره مند شد.


یکی از نمودهای بارز حاکمیت شاخصه های نبایدها بر اندیشه و عمل، ناشی از حفظ و ابرام بر قالب های نهادینه شدۀ قرون گذشتۀ تاریخ تحولات اجتماعی انسانی است؛ که تبیین و تحلیل های خود را خارج از پیوندهای کنونی جهانی و تاثیرات متقابل عملکرد آن ها در فعل و انفعالات محیطی مد نظر می گیرد. این انتزاع، گفتمان عمومی را در مداری بسته و محدود از شناخت اصولی و منطقی مبرمات و معضلات اجتماعی انسانی باز می دارد. اکنون بسیاری از معضلات و روندهای فاجعه باری چون  فقر، نابرابری های اقتصادی اجتماعی، بی عدالتی، استبداد و روندهای خشونت بار جهانی را بایستی در یک پیوند متقابل عملکرد جهانی مورد بررسی قرار داد. آشفتگی و پیوستگی روند های نامتعارف حاکم بر جامعه های انسانی نتیجۀ ابرام بر شائبه های نباید هایی است که در برابر بایدهای مورد لزوم و تعیین کنندۀ روند های بهینۀ زیست انسانی مقاومت می ورزند. براین اساس، اکنون هر حرکت اصلاحی و انقلابی و تحول خواه در ضعیف ترین حلقۀ این پیوند  جهانی، تاثیر موثر خود را در رویکردهای اجتماعی جهانی برای تغییرات اصلاحی و سازه ای بجای خواهد گذاشت.


نتیجه اینکه: انسان ها در برابر بسیاری از بایدها و نبایدهایی قرار دارند؛ که محرک آن ها در برابر فعل و انفعالات محیطی می باشد. در این فرایند نباید ها با بازۀ زمانی عموما گذشته و حال، از تبیین و تقویم اصولی و منطقی  روندهای مورد لزوم آینده و شناخت بارزه های هویتی بسیاری از نمودهای حاکم که بار القایی حاکمیت نظام سلطه سرمایه را یدک می کشند؛ فاصله می گیرند. و بایدها عموما با نگاهی به ایده و آرمان های آینده، نیازمند شدن و گشتن بارزه های هویتی انسانی برای زدایش و پالایش روندهای نابخردانه و نامتعارف حاکم بر جامعه های انسانی مفهوم واقعی خود را می یابد. اگر چه در پس حاکمیت واپسگرایی و سلطه و استبداد، می تواند به عامل تحکم و تحمیل  مبدل شود. با توقف در نباید ها، بسیاری از مفاهیم کلیدی رشد و بالندگی جامعه و انسان در انتزاع و تجرید رویکردهای جهانی و بوم گرایی و شوونیسم، جایگاه حقیقی و واقعی خود را نمی یابند. در حالیکه  پتانسیل و توانمندی باید ها را بایستی در مفاهیمی جستجو کرد؛ که اصولا اعتلای ارزش های انسانی با زدایش و پالایش نرم ها و فرم های ناکارآمد حاکم کنونی را با خود دارد. بنا براین بایستی با درک و شناخت معانی و مفاهیم کاربردی حیات اجتماعی انسانی در پیوند با روند های تحولی و تکاملی،دستیابی به اهداف و آرمان های انسانی را تسهیل کرد.


اسماعیل رضایی

   پاریس

02/01/2018  














--