۱۳۹۹ اردیبهشت ۲۷, شنبه

                             تقابل و تجاهل(1)

 

رنج ندانستن در جهالت ورزی ها و عوامگرایی های آدمی حول محور رویکردهای محیطی، در هجو و هزل گویی های فاقد بنیان های قابل اتکا برای گذر از فرسودگی و انجماد اندیشه و روان بوضوح خود را نشان می دهند. کسانی که به خرافه گرایان و متحجران می تازند ولی خود در دام جاهلانه آن دست و پا  زده و ره به روشنایی نمی یابند. چرا که نگاه عامیانه به حیات اقتصادی و انسانی، اندیشه را در تفرد و تفرقه به اسارت گرفته و قالب های فکری عوامانه را بر شیوه های رفتاری و کرداری آدمی عالب می سازند. کسی یا کسانی که دین را به سخره می گیرند؛ ولی خود در نقد و نغز از شیوه های دروغ و فریب که ریشه در ندانستن و یا خود را به جهالت زدن دارد؛ بهره گرفته؛ و در پس توهمات ذهنی و حرف و حدیث های دینمدارانه با دیگران سخن می گویند. جای تاسف است که کسی خود را اندیشمند بداند و از فهم کاذب برای درک گذر تاریخی حیات اجتماعی بهره بگیرد.

تقابل کور، جهالت زور و جور را را با خود همراه می سازد تا بتواند نیات زشت و سخیف خود را بدیگران القا نماید. براین اساس کنش های فردی دچار یک منطق گریزی و توهمات ذهنی می گردد که در یک دیر فهمی عوامگونه خط فاصل ها و چرایی رخداد های گذر حیات را در نمی یابد. بنابراین مفاهیم عام و خاص را در هم می ریزد تا رویکردهای محیطی را به نفع خود مصادره به مطلوب نماید.فرایندی که برخی ها بدون تامل و درنگ و صرفا برای تشفی امیال سرکش و نافرمان درونی خویش، و بدون ارائه دلایل منطقی و صرفا با اتکای به مشاهدات منفعلانه و مغرضانه، بسیاری از تحولات تاریخی و بنیادی را تخطئه می نمایند. کسی که از چرایی و چگونگی فراز و فرودهای تکامل تاریخی هیچ نمی گوید و یا از علت شکست ها و ناکامی ها سخنی نرانده و صرفا مفهوم ایدئولوژیکی رامنبع و منشاءدیکتاتوری های حال و گذشته می پندارد.این توهم خرد گریز خود مبین نوعی ایدئولوژی زدگی می باشد که فرد را دچار نوعی خلا فکری و رکود و انجماد اندیشه و عمل می سازد. زیرا ایدئولوژی یک پدیده عام است که در جهت گیرهای خاص خویش، به ابزار سلطه و استبداد و یا رهایی بخشی آدمی از رنج اسارت بار اکتساب و امتیازهای محیطی مبدل می شود. بنابراین نمی توان هیچ باور و اندیشه ای را فاقد ایدئولوژی پنداشت و آن را ورای تاثیرات مداوم محیطی مد نظر داشت. این نگاه تک بعدی و تک ساحتی به جامعه و انسان است که مبنای صرف ایدئولوژیکی را عامل استبداد و توتالیتاریسم دانسته و از علت و العلل این نمودهای ناانسانی که همانا فروخسبیدن در جهل و خرافه و عدم درک نابهنگامی اقدام و عمل انسانی می باشد را نادیده می انگارد. متاسفانه تقابل کورو بی منطق جامعه روشنفکری را در یک بیماری مزمن فکری و انحطاط ایده ای فرو برده که پیوند و همگرایی را به امری محال مبدل ساخته است.

تجاهل عموما در پس هیجان و جنجال های فکری زود گذر نمود یافته و یا در پس نصایح خیرخواهانه کاذب و بی بنیاد و در پیوند با فهم عوامانه با مفاهیم و مضامین بنیان های مادی و معنوی همراه شده و به دروغ و مبالغه در می غلتد تا بتواند توهمات و پندارهای ذهنی خویش را با حاشیه پردازی های به ظاهر واقعی و عینی بدیگران بقبولاند. چرا که از انتزاع پدیده ها رنج می برد و براین اساس تاثیر رویکردهای محیطی بر یکدیگر را که عامل اساسی دگرگونی های جامعه و انسان است را نادیده می گیرد. جهالت چون با فرگشت جامعه و انسان همراه نیست؛ در دام تفسیر و تاویل های عوامانه گرفتار آمده و با نگاهی عامیانه به هستی فردی و جمعی، قدرت درک و فهم گذر تاریخی و تحولی بنیان های مادی و معنوی را دارا نمی باشد.پس هرچه را که از دایره فکر و فهمش دور باشد؛ نفی کرده و برعلیه آن ها موضع خصمانه می گیرد. دموکراسی را می ستاید؛ ولی هیچ تعریف و تکلیف علمی و جامعی از آن ارائه نمی دهد. دیکتاتوری را هم نفی می کند؛ ولی قطعا از ریشه یا پایه آن بی خبر است و یا گرفتار القائات کاذب و درک ناقصی از آن می باشد که نمی تواند آن را تبیین و تعریف نماید.زیرا کسی که درک خردورزانه واصولی از دیکتاتوری و توتالیتاریسم داشته باشد؛با نگاه به دیکتاتوری خشن و دهشتبار سرمایه،دیکتاتوری های اقتصادی و سیاسی دیگر را زیرمجموعه آن خواهد دانست. پس زمانی که در پس جهالت و ندانم کاری موضع گیری می کند؛ همچون خشک مغزان دینمدار به دفع و رفع و نفی و نهی روی می آورد.

تقابل وقتی با جهالت در می آمیزد؛ بنیان های فکری آسیب جدی دیده و تفرق و پراکندگی تمامی فضای اندیشه و عمل را پر می کند.فرایندی که فضای اندیشه و عمل را مسموم و مشئوم از بیهوده گویی ها و پرگویی های فاقد بنیان های علمی نموده و از درک واقع زیست اجتماعی فاصله می گیرد.نمودی که از درک روندهای تکاملی عاجز بوده و با نگاه بسته و خستۀ عامیانه به بحث و فحص موضوعات اجتماعی می نشیند. با این نگاه است که نظام دموکراتیک پارلمانی اولویت یافته و با نگاهی ستایش آمیز بدان از قدرت تبیین اینکه این روبنای سیاسی با کدام سازه یا سازه های اقتصادی بایستی برقرا شود؛ باز می ماند. مسلما خارج از نظام سلطه سرمایه فراتر نمی رود؛ و چون با نگاه دیالکتیکی بیگانه است؛ قادر به درک اینکه نظام سلطه سرمایه در پروسه تکاملی خویش به مرحله نئولیبرالیسم یعنی منحط ترین مرحله حیات خویش گام نهاده و بعنوان سازه غالب در تمامی جامعه های انسانی، حضور مستقیم داشته و یا سایه شومش تمامی سازه های اقتصادی جهانی را تحت تاثیر تخریبی خود دارد؛ نمی باشد.در این میان نظام مستبد دینی در ایران نیز تحت تاثیر تخریبی اقتصاد نئولیبرالیستی با روبنای سیاسی تئوکراتیک و همچنین الیگارشی مالی، بسوی رانت و غارتگری هدایت شده است. بنابراین یکی از پایه های تداوم حیات ننگین نظام مستبد دینی در ایران، نئولیبرالیسم است که دین را بعنوان ابزار نفاق و کینه ورزی برای امکان حضور مداخله جویانه استعماری و استثماری خویش بکارگرفته است. وقتی انسان با درکی عامیانه و مداری بسته به تحلیل رویکردهای محیطی بنشیند؛ مسلما همانند عوام از تاثیر متقابل پدیده ها که روند تحولات را خارج از انتظارات اراده گرایانه پنداربافان هدایت می کند؛ فاصله می گیرند.

وقتی انسان خودش را به خواب می زند؛ بیدار کردنش به آسانی مقدور نخواهد بود.چرا که عمد و لجاجت و غرض ورزی را با آن پیوندی ناگسستنی می باشد.براین سیاق برخی ها با ناآگاهی و برای تشفی غرور کاذب جریحه دار شده خویش، به دروغ و غلو چنگ می اندازند تا راضی از قاضی برگردند. پس تمامی بزرگان علم و دین و فلاسفه عصر باستان و کنونی را برای اثبات نظریات بی ریشه و فاقد هویت خویش به شهادت می طلبند و در میان اینهمه، فقط مارکس است که اشتباه کرده و تئوری انقلابی اش در کشورهای پیشرفته به پیروزی نرسیده است.اشتباه مغرضانه و سوء برداشتی که تئوریسین های بورژوازی آن را همچون برگ برنده ای همواره در آستین خود دارند.در حالیکه این  برداشت غلط و مغرضانه از مبانی مارکسیسم است که تحقق هر فرماسیون نوین اقتصادی اجتماعی را منوط به پیش شرط هایی می داند که بدون آن ها امکان گذر به مراحل نوین تکامل و تحول ممکن نیست.این پیش شرط ها نمودهای کمّی هستند که در مرحله ای به تحول کیفی و ماهیت نوین مبدل می شوند. این پیش شرط ها برای هیچ یک از انقلابات به اصطلاح سوسیالیستی تا کنون فراهم نبوده و چون بنیان های فکری و مادی تحقق شان فراهم نبوده؛ با  تحمیل و اراده گرایی همراه شده و بسوی نوعی توتالیتاریسم هدایت شدند. در حالیکه پیش بینی داهیانه مارکس به قوت خود باقی است و در کشور های پیشرفته زودتر و سریع تر پیش شرط های مادی و انسانی لازم برای تحقق سوسیالیسم واقعی فراهم خواهد شد.بهتر است بهانه گیران و بیهوده گویان بجای لفاظی و غارت زمان، بیشتر مطالعه کنند و بهتر بیاندیشند تا از نگاه عامیانه و عوامانه به تحولات اقتصادی و اجتماعی فاصله گیرند.

تجاهل بیشتر از آگاهی های کاذب تغذیه می کند؛ اگر چه ناآگاهی عوامانه نیز در تجلی آن نقش برجسته ای دارد. بنابراین جانبداری و حمایت از تئوری ها و سازه های مستاصل کنونی، از آگاهی های کاذبی حکایت دارند که نظام آموزشی و تربیتی و شرایط زیستی نا بهنجار نظام سلطه سرمایه بر انسان ها تحمیل نموده است. پس کسی که در نظام سلطه سرمایه از حقوق شهروندی سخن می راند؛ یا مغرض است و یا نادان. چرا که در نظام مکنت و ثروت کنونی، از دموکراسی فقط انتخابات جهت داده شده و آزادی بیان نصف و نیمه که اگر تریبونی برای دیگران یافت شود؛ چیز دیگری باقی نمانده است. همچنین از لحاظ امنیت، نه امنیت اقتصادی وجود دارد و نه امنیت زیست بی دغدغه برای همگان؛ از لحاظ سیاسی هم اعتراض در حد تدوین و تقنین چارچوب های معینه فرادستان خلاصه شده و بروز بیرونی آن با خشونت و تحقیر و بازداشت همراه است. از عدالت و برابری سخن گفتن در نظام سلطه سرمایه هرزه درایی بیش نیست. پس حقوق شهروندی که اینهمه سینه چاکان ریز و درشت نظام سلطه سرمایه از آن داد سخن می دهند و خواهان حکومت دمکراتیک پارلمانی هستند؛ کجا قرار دارند؟ اگر ردی منطقی و منصفانه از آن یافتید؛ دیگران را خبر کنید.

نتیجه اینکه: تقابل زمانی که با لجاجت و کینه ورزی در آمیزد؛ از منطق و تبیین و تحلیل های علمی فاصله گرفته و در پس انفعال و ابتذال، جامعه و انسان را از درک واقع زمان و فهم رویکردهای محیطی باز می دارد. تجاهل نیز بربستر نا آگاهی و یا آگاهی های کاذب القایی محیطی،  وبا نگاهی تک ساحتی به جامعه و انسان، آسیب های جدی را به بنیان های درست اندیشیدن و همچنین به پیوند و همبستگی اجتماعی وارد می سازد. کسانی که با نگاه عامیانه، عوامانه به بررسی ضعف و قدرت جامعه می نشینند؛ با انتزاع و افتراق ‌عملکرد محیطی از درک علی بسیاری از نمود های علمی فاصله می گیرند. چراکه از چرایی و چگونگی تحول و تکامل ناتوان بوده و کارکرد مفاهیم را تحت تاثیر القائات نظام سلطه، خردمندانه و معقولانه بکار نمی گیرند. اصولا نگاه عامیانه از القائات آموزشی و تربیتی تبعیت بی چون و چرا نموده و از استقلال اندیشه و عمل بی بهره است. بنابراین تحلیل رفتن افراد در شاخصه های نظام طبقاتی و جانبداری و حمایت از آن ها، پیشداوری هایی را عمومیت می بخشد که از درک واقع و فهم دیالکتیکی گذر حیات اجتماعی ممانعت می کند. بنابراین مولفه های حقوق مدنی و حقوق شهروندی را در نمودهای اهدایی کاذب و دروغین نظام سلطه سرمایه  می ستاید و به تقابل با گرایشات مترقی بر می خیزد. فرایندی که به تعریف ناقص از دیکتاتوری و توتالیتاریسم و همچنین  به تحریف کامل از توانمندی ها و قدرت بالقوه ایده های مترقی روی می آورد. چرا که دیکتاتوری سرمایه را تحت الشعاع  مولفه های ناقص و کاذب حقوق مدنی قرار داده و حقوق شهروندی را در پس فریب و انکار از ماهیت ذاتی و درونی اش تهی ساخته است. تجاهل چون قدرت درک ارتباطی بین پدیده ها را ندارد؛ و فرگشت اقتصادی و اجتماعی را بر نمی تابد؛ بنابراین چپ را که آلترناتیو واقعی نیروهای مخوف و مرتجع سرمایه و دین  می باشد را در حال تلاشی می بیند!! چپی که کابوس دایمی عمال سرمایه بوده و همواره از برآمدن آن در هراس و وحشت بسر می  برند. جوجه دیکتاتورهای انتسابی برخی تهی مغزان، با تمامی چالش آفرینی های عمال سرمایه و ضعف بنیان های مادی، اندیشه و مرام شان امروز امید محرومان و دشمن واقعی هرگونه بیداد و ستمگری برعلیه طبیعت، جامعه و انسان می باشند. بیهوده گویی خود ریشه در هراسی دارد که در ضمیر ناخودآگاه لانه کرده و برای  تشفی روان آشفته و پریشان نمود بیرونی می یابد. 


       اسماعیل  رضایی

            پاریس

       15/05/2020

       

1این مقاله نقدی است بر سخنان آقای جلال ایجادی که اخیرا در تلویزیون اینترنتی رنگین کمان با عنوان(چپ ایدئولوژیک طرفدار دیکتاتوری) بیان داشته اند.

۱۳۹۹ اردیبهشت ۱۴, یکشنبه

                     چپ و چپ گرایی

گرایشات فکری انسان ها تابعی از سازوکارهای است که در فرایند های تحول و تکامل و جایگاه و پایگاهی که در بنیان های مادی جامعه اشغال می کنند؛قرار دارد. بنیان های مادی که در نمودهای روبنایی خویش، انسان ها را رتبه بندی و طبقه بندی نموده؛ وبا امتیاز و اکتساب بسوی کسب معرفت و معیشت هدایت کرده است.این بارزه های طبقاتی نمودهای فکری و اندیشه ورزی خاص خود را برای حفظ و حراست از منافع و مصالح طبقاتی نهادینه ساخت.بدینسان تفریق و تفکیک انسانی و حوزه های معرفتی برای درک و شناخت علل و عوامل نابسامانی های اقتصادی اجتماعی، گرایشات فکری خاصی را در مجاری متکاثر حیات اجتماعی برقرار ساخت. نهادینگی منافع و مصالح طبقاتی چالش بزرگی است که بسیاری از انسان ها را در ورای باور و اندیشه خویش از تعهد و رسالت اجتماعی اش تهی ساخته است.چرا که ایده و اندیشه مفروضاتی منتزع از رویکردهای محیطی نبوده و در جهت گیری فکری و تعهد اخلاقی و انسانی نقش اصلی و اساسی را بازی می کنند.
نگاه و باور طبقاتی و تخریب و تحمیل بارزه های طبقاتی جریانات سلطه گر و سیادت طلب بر جامعه و انسان، کنش و و واکنش انسان های آگاه و بصیر را در برابر موج گسترده و انهدامی صاحبان قدرت و مکنت به همراه داشته و مبارزات و مطالبات انسان ها را در مجاری متکاثر و متفاوت هدایت کرده است. دراین فرایند برخی ها با درک عمیق و انسانی و کشف و فهم درونی روندهای ناسازگار با اصالت و هویت انسانی از سوی سازوکارهای مسلط بر جامعه و انسان، با گذر از مرز طبقاتی خویش، به مبارزه جدی با فرموله کردن علت های مرضی سیستم طبقاتی حاکم همت گماشتند.و اما بسیاری نیز با تاثیرپذیری و تاسی از رهنمودهای اندیشمندان بزرگ تاریخ تحولات اجتماعی،ضمن اتخاذ مواضع انقلابی از تاثیرات مخرب باورهای طبقاتی مصون نمانده و با حفظ بسیاری از نمودهای امتیازی و اکتسابی حاکمیت طبقاتی به مبارزه با تعدیات و تجاوزات حاکمیت سلطه و استبداد روی آوردند.این فرایند، انشقاق و افتراق را در صفوف مبارزان تدارک دید و جریان های همفکر و همسو را در تقابل وتضاد با یکدیگر ، نه دشمنان واقعی مردم هدایت کرد.این توهم که انشقاق و افتراق مارکسیست ها در مبارزه طبقاتی، ناشی از درک و فهم هر جریان فکری آن از دیگری بهتر و برتر است؛ ناشی از نهادینگی باورهای طبقاتی است که هرکدام را بطور ناخودآگاه در تار و پود خویش گرفتار ساخته است.چرا که منیّت و خودباوری و خودشیفتگی محصول نمودهای طبقاتی است که در پروسه رشد و توسعه ابعاد اجتماعی و انسانی اشکال متفاوتی به خود گرفته است. روندی که درک متقابل انسانی را در برتری جوی های طبقاتی از جامعه و انسان دریغ داشته است.بنابراین نحله های فکری متفاوت جریان های مترقی در مبارزه با استبداد و سلطه گری سرمایه، نه در بهینه اندیشی که در منافع خاص طبقاتی آن ها  مستتر است.
رادیکالیسم و افراطی گری در مبارزه با سلطه گری و استبداد حاکمیت طبقاتی نیز نوعی درک ناخودآگاه و شتابگون منفعتی و مصلحتی طبقات فرودست، نه کل جامعه را با خود دارد که مبارزات را از اصول مبارزاتی و فهم درونی ماهیت سازوکارهای مسلط جامعه طبقاتی باز داشته است.در این میان مفاهیم و اصطلاحاتی برای بازخورد درونی و توجیه مواضع تفرقه افکنانه خلق شده و کاربردهای وسیع و عملی پیدا کرده است. اصطلاحاتی که دقیقا با بار طبقاتی در بطن خود تعریف و تائید شده و به جریان های سیاسی اطلاق شده و می شوند. بنابراین چپ با معنای عام و خاص خویش اگر چه در فضای آلوده و آکنده از فواصل و رذایل طبقاتی می زید؛ ولی بایستی تمامی تلاش خود را برای نفی و نهی بارزه های هویتی و اصالتی معیوب و ناانسانی طبقاتی بکار  گیرد.ناتوانی در دفع و رفع تمایلات و تمنیّات القایی محیطی و گرفتار آمدن در دام وسوسه ها و دسایس رقابت های نامتعارف و فریبنده حاکم بر روابط و مناسبات اقتصادی اجتماعی،مبارزات چپ را در حد و حصار گرایشات چپ روانه محدود ساخته و به تابعیت روندهای روزمره و شکاکیت و انشقاق ایده و عمل هدایت کرده است.
هویت چپ با نگاه دیالکتیکی به فرگشت جامعه و انسان مشخص می شود. هویتی که فرایند کمّی سازی در رویکردهای محیطی برای فراروئیدن انقلابی کیفی در زیر بنای مادی را در خود می پروراند. این خصیصه در استقلال اندیشه و ایجاد یک خط فاصل و روشن با زایده ها فکری بورژوازی که در تمامی عرصه های حیات کنونی انسا ن ها حضور مخرب و تاثیر گذار در جهت گیری های فکری وانحراف از معیار و مقیاس های زیستی مطلوب دارد؛خود را بروز می دهد. عدم نگاه انتقادی به برخی از نمودهای شاخص مولفه های مدنی بورژوازی چون آزادی، دموکراسی، امنیت، حقوق بشر و.....و پذیرش هویت های کاذب آن، چپ را از نگاه علمی و انقلابی به رویکردهای محیطی برای یک تغییر بنیادی و انسانی لازم دور ساخته است. نباید فراموش کرد که سازه های بنیان های مدنی بورژوازی، اگر چه قابل استناد و اتکا برای پیشبرد آرمان های انقلابی و انسانی می باشند؛ ولی ماهیتا و اصالتا برای توجیه و تعبیرات متعدیانه ذاتی نظام سلطه سرمایه بکار گرفته شده و می شوند. بنابراین کسانی که دموکراسی بورژوایی را می ستایند و آن را از نمودهای مترقی حاکمیت سرمایه می پندارند؛ از یک گرایش چپ روانۀ منفعلانه برخوردار خواهند بود که مبانی علمی و انقلابی را درقبول و همراهی با برخی نمودهای تحول و تکامل دگردیسی شده در حاکمیت مستبد سرمایه، از محتوی و مضمون واقعی خود تهی ساخته و می سا زند.
در گرایشات چپ روانه فرم و شکل محرک و انگیزه مبارزاتی محسوب شده و از چرایی و چگونگی روندهای مرضی گذر کرده و پرسایی را در گذر روزمره حیات فردی و جمعی حدود بخشیده و  از دوراندیشی و نهادی سازی ارزش های علمی و انقلابی چپ تهی می سازد. چراکه فرم و شکل را  برعکس کردار و عمل انسانی که از واقعیت و حقایق محیطی تبعیت می کنند؛تجسّمات ذهنی و توهمات رفتاری هادی و راهبر است. براین اساس محافظه کاری بصورت عارضه ای عام و بعنوان یک نمود طبقاتی و در بارزه های هویتی چپ روانه بروز یافته و با اتصال به بدنه برخی از شاخصه های مورد استناد حاکمیت سرمایه، عملا رسالت و تعهد اجتماعی چپ انقلابی را از ماهیت ذاتی اش تهی می سازد. چرا که توجیه و تاویل  ایدئولوگ های بورژوازی را مطلوب می یابد و با اعتماد سازی های فاقد پشتوانه علمی به الگو گیری و الگوپذیری های نامتعارف روی می آورد. محدودیت منابع و ندرت و نایابی حاصل رشد نامتوازن و الویت گزینی های نظام سلطه سرمایه، گذر حیات فردی و جمعی را با محافظه کاری و پیوند ناخودآگاه وحساسیت زدایی شده با بارزه های طبقاتی  برای گذر زیست اجتماعی و یا ارضای نیازهای طبقاتی روبرو ساخته است.این فرایندی است که زیستن را بر چگونه زیستن تحمیل نموده است.
اصولا مفاهیم انقلابی و انسانی از یک بارمکنونی و درونی برخوردارند که ماهیت اصیل و ذاتی اش را هویدا می سازند. قطعا توقف بر سازوکارهای شکلی و روبنایی آن تحجر و دگم اندیشی را رواج داده و ایده های انقلابی را مرعوب تبلیغ و ترویج ضدانسانی عمال سرمایه و ایدئولوگ های شان می سازد. یکی از بارزترین نمودهای آن ایده انقلابی «دیکتاتوری پرولتاریای» مارکس است که از یک مضمون و محتوای انسانی و اصولی برای یک دگرگونی بنیادی برخوردار می باشد. این مفهوم شاخص مارکسی در تلاقی با دیکتاتوری و توتالیتاریسم اقتصادی و سیاسی حاکم کنونی از بار تبلیغی ضدمارکسی گسترده ای از سوی طرفداران و ایدئولوگ های بورژوازی برخوردار گردیده است. بار محتوایی این مفهوم مارکسی و بستر و جایگاه عینی اش در مقطعی از دوران گذر تاریخی نظام سلطه سرمایه با یک مرزبندی طبقاتی ملموس و قابل فهم برای عامه، مسموع ومفهوم بود؛ ولی اکنون با بارزه های نوین فرگشت اقتصادی و سیاسی و مخدوش بودن مرزهای طبقاتی، به امری چالشی برای پیشبرد آرمان های انقلابی ایده های مارکس مبدل شده است. چرا که تعیّن طبقاتی با روندهای انضمامی تکثر و تنوع روابط و مناسبات تولیدی، ازظرافت خاص منفعتی و مصلحتی برخوردار گردیده که درک و فهم آن برای پیشبرد مبارزه طبقاتی بسیار پیچیده و پرابهام می باشد.
گرایشات چپ روانه با توقف در سازه های فکری و ایده ای گذشته و بروز واکنش های احساسی و هیجانی در برابر آن ها، از درک و اهمیت ذاتی و درونی بسیاری از مفاهیم انقلابی اندیشه مارکس غافل شده اند. نگاه مارکس به انسان ها با بارانسانی وانقلابی و با محوریت عدالت و برابری در تعاملات اجتماعی می باشد. زیستی مسالمت آمیز بدور از هرگونه تقابل و تضادی که موجودیت انسانیِ انسان ها را خدشه دار سازد. این نگاه عام به انسان به عنوان خالق ارزش های مادی و معنوی، راهبرد تحقق ایده سوسیالیستی مارکس را با خود دارد. مارکس از یک کمیّت کیفی شده برای تحقق سوسیالیسم بواقع علمی اش سخن می راند. واین کمیّت ضمن در نوردیدن زیرساخت ها ،در نمودهای آگاهانه و عمیق درک متقابل انسانی برای هدایت زیرساخت های کمّی شده در خدمت به بشریت خود را نشان می دهد. چپ گرایی تلاش دارد با تکیه بر قالب های فکری انجمادی، این پدیده دیالکتیکی مارکسی را به چالش کشیده و هجمه و یورش عمال سرمایه را تداوم بخشد.
درک تکاملی مادیت تاریخی برای گرایشات چپ روانه، فهم منفعلانه ای است که از فرگشت دیالکتیکی پدیده های محیطی تبعیت نمی کنند.زیرا در فهم چپ روانه برخلاف چپ انقلابی که مادیت تاریخی بستر ساز کمیّت های مطلوب برای دگرگونی و تغییر می باشد؛ به تبیین و تفسیر روزمره رخدادهای محیطی اکتفا می کند. براین اساس توالی پیوندهای تکاملی درون اجتماعی، در تراضی امیال و تمنیات القایی محیطی فرو خسبیده وانفعال و محافظه کاری را اشاعه می دهد. این فرایند از یکطرف مروج افراطی گری های چپ روانه است و از سوی دیگراهمال و التقاط طبقاتی  در مبارزات اجتماعی را موجد است. این همه پراکندگی و فرقه گرایی در بین احزاب و سازمان های چپ حاصل دو فرایند یاد شده است که مبارزه طبقاتی را در سویه های تفریط و افراط از ماهیت انقلابی تهی ساخته است. چراکه این نمودهای گرایشی انحرافی با سویه ها و بارزه های طبقاتی افراد، تحریف و تکذیب های متکاثری را در تعاملات درون و برون مناسبات سازمانی و اجتماعی موجد گردیده است. زیرا وحدت در کثرت اندیشه نیازمند حلقه اتصال و رابطی است که بتواند از لغزش و ریزش طبقاتی در مبارزات اجتماعی جلوگیری نماید. این حلقه مفقوده در جنبش چپ انقلابی کنونی همانا تجمیع و تجمع حول محور مبانی ایده ای می باشد که قادر است نگاه تقلیل گرایانه و ابهام گزینی های طبقاتی را در خود تحلیل برد.
چپ گرایی با خودباختگی در برابر مظاهر تمدنی بورژوازی با برخی از نمودهای حقوقی و تقنینی آن با نگاه تعدیل و تقلیل گرایانه به تضادهای آشتی ناپذیر طبقاتی همراه می شوند. زیرا آنتاگونیسم را با توقف زمانی و تنوع مکانی و با رجوع به نگاه مارکسی به آن، بدون توجه به پویایی و پایایی ذاتی مبانی تئوریکی مارکس، جامعیت تضادهای کنونی نظام سلطه سرمایه و تاثیر آن  بر تضادهای موجود در جامعه های جهانی را نادیده می گیرند. این روند مبین آن است که گرایشات چپ روانه اگرچه با فرایند تحول و تکامل تاریخی همراه می شود؛ ولی روند پویا و بالنده آن را در تبیین و تحلیل های آنتاگونیسم طبقاتی بکار نمی بندد.براین اساس یکی از اصول اساسی و مهم مارکسی یعنی«تحلیل مشخص از شرایط مشخص»  برای به روز بودن کنش های انقلابی چپ را نادیده می گیرد. انطباق تاریخی یکی از بارزه های مهم چپ گراها در مبارزات اجتماعی بدلیل توقف در سازه های فکری گذشته بوده که با قالب ها و متدهای از پیش تعیین شده به بحث و فحص می نشیند. در حالی که چپ انقلابی، مارکس را در زمان می یابد و مکان را با تئوری های انقلابی اش به سوی آزادی و رهایی از ظلم و ستم طبقاتی هدایت می کند.
ایئولوژی زدگی از شاخصه های بارز چپ گرایی می باشد. این ویژگی دگم و تعصب را اشاعه داده و تجرید و انتزاع را در تبیین و تحلیل ها عمومیت می بخشد. این فرایندی است که قدرت انطباق و تامین بهداشت روانی را با چالش روبرو ساخته و هنجارها و ناهنجاری های اجتماعی را با ابهام و ایهام روبرو می سازد. فرایندی که درک علّی را با تفریق و تشکیک های عناصر همپیوند با مادیّت حیات اجتماعی، با تاسی و تاثّر خودآگاه و ناخودآگاه از دریافت های محیطی، با معلول ها معاوضه می نماید. روندی که از مارکس و ایده های انقلابی اش فاصله گرفته و در ملاحظه کاری ها و عدم صداقت در مبارزات طبقاتی، در پس جنجال ها و هیاهوی قدرت و ثروت فرو خسبیده است. چرا که مارکس با شناخت مکانیسم های درونی نظام سلطه سرمایه، اشکال مبارزه طبقاتی را تئوریزه کرد و با مبانی دوران ساز خویش، تداوم و بهنگامی مبارزات را سازمان داد.
سیاسی کاری و سیاست بازی های فرقه ای و سازمانی چپ گراها نقطه پایانی بر وحدت و یکپارچگی آن ها در امر مبارزه طبقاتی می باشد. زیرا که سیاست در یک جامعه طبقاتی ماحصل درک آدمی از روندهای محیطی است که نمودهای واقع طبقاتی در آن خود را بروز می دهد. برای چپ انقلابی اتخاذ مواضع انقلابی برای رسیدن به آرمان متعالی حیاتی است؛ و این مواضع انقلابی نمی تواند با اتخاذ سیاست های طبقاتی محقق شود. چرا که راهنمای عمل چپ انقلابی مبانی ایده ای انقلابی است که ورای تمامی تمایلات و تمنیات نامتعارف اکتسابات محیطی عمل می کند. اینکه هرکس مارکس را متفاوت می فهمد؛ مبین حضور بارزه های هویتی طبقاتی در تئوری و پراتیک مبارزاتی می باشد. زیرا تمامی اهتمام و تلاش مارکس بر آمدن جامعه های بشری فاقد بارزه های طبقاتی است که با نگاه دیالکتیکی و در یک فراگرد تحولی و تکاملی قابل حصول است. گرد آمدن پیرامون مبانی ایده ای علمی و انقلابی مارکس برای زدایش بارزه های طبقاتی، احتیاجی به اتخاذ سیاست های تفرقه افکنانه و خودباوری های کودکانه ندارد. هماره تضاد در بطن نظام سرمایه می جوشد؛ ولی وحدت در کسب سود و استثمار انسان ها خدشه ناپذیر است. در حالی که در گرایشات چپ روانه هم تاکتیک و هم اشتراتژی مبارزاتی از یک تضاد و توهم پایداری تبعیت می کنند که هدف نهایی و آرمانی از نظر دور می مانند. پیروان راستین مارکس بایستی با یک وحدت ارگانیک و با ثبات حول مبانی ایده ای علمی و انقلابی، وبا درک درست از روند تحول و تکامل مراحل گذر تاریخی نظام سلطه سرمایه، مبارزه برای رهایی محرومان و زحمتکشان از یوغ ستم و استبداد سرمایه را سامان دهند.
هر تغییر و دگرگونی نیازمند تحقق پیش شرط هایی است که مفروضات آن برتعمیم و تکمیل شور و شعور عامه حول محورهویت طلبی نوین و درک و فهم همه جانبه عوامل و عناصر تحولی و تکاملی، استوار می باشد. عنصر اصلی تامین و تکمیل این پیش شرط ها، انسان  به عنوان مولّد و مولّف بنیان های مادی و معنوی می باشد. به حاشیه راندن انسان مولد و خلاق از دایره آفرینش های مادی و معنوی تدریجا  کاهش پیوندها و ارتباطات انسانی با بنیان های مادی جامعه را فراهم ساخته که بحران و ناهنجاری های متکاثری را بر جامعه و انسان تحمیل می سازد.انسان ها، مولد و موجد ثروت اجتماعی بوده و با ساماندهی توزیع و مصرف، امکان بازسازی و بازیابی بنیان های مادی در مسیر تغییر و دگرگونی های لازم را فراهم می سازند. نئولیبرالیسم با سازوکارهای نوین سودبری انگلی خویش،حضور مردم را در عرصه های اقتصادی واجتماعی حدود بخشید؛ و  بدینسان نابسامانی های اجتماعی و تعمیق فقر و فاقه عمومی را موجد شد که فاجعه های زیستی و بحران زیرساختی از ره آوردهای شوم آن می باشند. بنابراین حضور مردم در شکل گیری پیش شرط های تحول و تکامل جامعه و انسان از اهمیت بنیادین برخوردار می باشد. پس تصور حضور سوسیالیسم بدون حضور مردمی آگاه و بصیر به منافع انسانی و طبقاتی خویش و صرفا با هژمونیت نخبگان و روشنفکران چپ، خاطرات تاریخی شکست و ناکامی بلوک های به اصطلاح سوسیالیستی گذشته را تداعی می کند. روندی که گرایشات چپ روانه با درکی انتزاعی و غیردیالکتیکی از مبانی مارکسیسم، به جای درک و فهم گذر تاریخی نظام سلطه سرمایه و اتخاذ تاکتیک های مبارزاتی مناسب برای فراهم سازی پیش شرط های تحقق ایده آل های سوسیالیستی، تنها با تکیه برشعارها و دستورالعمل های کهنه و از پیش تعیین شده؛ شتابگون از سازه های سوسیالیستی سخن می رانند. روندی که با اندیشه مارکس بیگانه بوده و بی اعتباری و ابهام به ایده آل های متعالی و انسانی  در مبارزات مردمی بر علیه خون و جنون نظام سلطه سرمایه را فراهم می سازد.
چپ انقلابی با شناخت مکانیسم های درونی پدیده های حاکم مبارزات خود را برای تدارک پیش شرط های اهداف انقلابی سازمان می دهد. نگاه انقلابی، انقلاب در تکنیک و فن را در خدمت به بشریت و برای تسهیل روابط و مناسبات اجتماعی دیده؛ و تلاش می کند بسترهای لازم را برای حذف و دفع عناصر تهدید و تخریب تدارک ببیند.در حالی که گرایشات چپ روانه با مکانیکی و ابزاری دیدن پیوندهای مردمی، تحول تکنیکی را در خدمت امیال و اهداف شوم عمال سرمایه یافته و از فرآورده های دیجیتالی می هراسد. زیرا جامعه را منتزع از مردمی می بیند که قدرت  دفع شر و حمایت از منافع خود را دارا نمی باشند. پس با نگاهی قیم مآبانه به جامعه و انسان شتاب می گیرد و نسخه می پیچد. فرایندی که  حوادث نا مترقبه و غیر منتظره تاریخی را رقم زده و با ایجاد وقفه  در تحولات اجتماعی به طولانی شدن روند تغییر و دگرگونی های الزامی نظام سلطه سرمایه منجر گردیده است.
نتیجه اینکه: گرایشات آدمی  بازتابی از رویکردهای محیطی و واکنش وی برای انطباق و اتصال با روندهای متغیر و متحول در راستای تعامل و تقابل با نمودهای مطلوب و نامطلوب زندگی اجتماعی می باشد. فرایندی که انسان ها را درچارچوب های منفعتی و مصلحتی، عموما در ورای باور و اندیشه اش بسوی امتیاز و اکتساب ویژه ای هدایت کرده است. روندی که با ایجاد فاصله بین انسان ها، طبقه بندی و رتبه گرایی درون اجتماعی را عمومیّت بخشید. براین اساس گرایشات عمومی نیز از تنوع و تکثر بالایی برخوردار گردید. عدم تعادل حاصل از حاکمیت طبقاتی، یک تضاد و تقابل حاد و رو به تعمیق را بین لایه ها و نحله های فکری متفاوت اجتماعی برقرار ساخت. بنابراین تمامی فعل و انفعالات اجتماعی تحت تاثیر بارزه های طبقاتی بسوی نمودهای خاصی ار تحول و تغییر گرایش پیدا کردند. در این میان نیروهای چپ با تکیه بر تئوری های علمی و عینی مارکس، شاخص ترین و رادیکال ترین نمودهای مبارزاتی را بر علیه ستم طبقاتی سامان داده اند. ولی عموما از القائات و گرایشات طبقاتی حاکم بر جامعه های انسانی مصون نمانده و بسیاری با گرایشات چپ روانه، از دیالکتیک مبارزاتی مارکس فاصله گرفته و با درکی کاذب و غلط از گذر تاریخی تحول و تکامل  با نمودهای حاکم سلطه سرمایه همراه شدند. بدینسان انشقاق و افتراق بین نیروهای چپ به عنوان بازوان توانمند و راستین حامی محرومان و زحمتکشان، در تاثیرات طبقاتی حاکم بر جامعه از توش و توان لازم باز ماند.چرا که چپ گراها با نگاهی صامت و ثابت و با توقف در سازه های فکری کهنه و ناکارآمد، آگاه سازی و اعتماد پذیری توده ها را در افتراق و پراکندگی ایده و عمل خویش،به بیراهه سوق دادند. زیرا ایده های انقلابی چپ را با گرایشات طبقاتی آلودند و ازمبانی راستین و دورانساز مارکس فاصله گرفتند. بدینسان با بسیاری از ره آوردهای مدنی، اقتصادی و اجتماعی بورژوازی همراه شدند و آن ها را برای پیشبرد آرمان های متعالی مبارزاتی توده های تحت ستم لازم دانسته و ستودند. چونکه تحت تاثیر توهمات طبقاتی از عمق و ژرفای تئوری مبارزاتی مارکس فاصله گرفته و در سطح و رویۀ آن متوقف شدند. بنابراین اینهمه تنوع و تکثر در گرایشات چپ روانه، نه در درک بهتر و فهم عمیقتر از ایده های انقلابی مارکس که از تاثیرات طبقاتی حاکم بر جامعه نشات می گیرد که منافع و مصالح محرومان و زحمتکشان را تحت الشعاع قرار داده است. وگرنه،مبانی مادیت تاریخی مارکس از چنان قوت و اصالتی برخوردار است که درک عمیق و انسانی آن جز یکپارچگی و وحدت بسوی تدارک پیش شرط های لازم برای جامعه ای عاری از ظلم و ستم طبقاتی و تضییع حقوق انسانی،چیز دیگری را برنمی تابد. پس با امید به گرایشی فارغ از آلودگی های بارزه های طبقاتی حول محورمبانی علمی و انقلابی مارکس بسوی آزادی و رهایی از قید و بندهای ستم طبقاتی بتوان گام برداشت.

    اسماعیل   رضایی
         پاریس
    03/05/2020