۱۴۰۰ فروردین ۹, دوشنبه

 

                                       هذیان و هیجان

                                                                                             ( نقد و نظر)*

 

واکنش آدمی در برابر دریافت های محیطی، به عوامل متکاثری وابسته است که در اقناع و ارضای وی برای تداوم حیات اجتماعی ضرورت دارند. فرایندی که بیان روشن کسب و رسم بسیاری از روندهای نهادین اکتساب و امتیاز را در خود جای داده است.امر نهادین جان سختی عادت و سنت را در خود جای داده که مرضی تمایلات و تمنیات انسانی با تداوم و تکرار آن ممکن می گردد. با خضوع و خشوع در برابر امر نهادین و سر سپردن به دستاوردهای نهادین اندیشه و عمل، به تضمین و تقویت جایگاه و پایگاه اجتماعی انسان مدد می رساند. براین اساس است که بسیاری با تاکید بر مواضع اکتسابی نامتعارف و ضد مردمی، تلاش می ورزند با تخریب ره آوردهای نوین اندیشه و عمل، بر تداوم و استمرار روندهای غالب و مسلط ابرام ورزند. این توقف و تاکید با بار ضعف و زبونی در برابر تکامل و تحول، هذیان گویی را همراه با هیجانات روحی برای توجیه و تاویل  دگم های ایده ای  خویش بکار می گیرد.

هذیان نمود بارز ناتوانی فرد در همراه شدن با الزام و نیاز را تداعی می کند که روند تکامل تاریخی بر آن ها ابرام دارد. هذیان عموما برای توجیه پذیری استدلالات ناقص و ناقض خویش به گذشته پناه می برد و برای تاثیر پذیری نظرات کهنه و منسوخ خویش از هیجانات روحی بهره گرفته و دیگران را آماج نسخ و نقض ایده و عمل قرار می دهد.هذیان گویی هویت کاذب و دروغینی را با خود همراه می سازد که ایجاب و القاب را برای استدلال سست و لرزان خویش بکار می برد. هذیان گو یاوه می بافد و با بیهوده گویی و هرزه درایی در پس زیر سوال بردن دیگران خود را مخفی می سازد. از خود چیزی برای گفتن ندارد بلکه مصداق های کهنه و منسوخ دیگران راهنمای عمل خویش برای یاوه سرایی بکار می گیرد.این تهی مغزی مبین نفهمیدن و ندانستن گذر تاریخ تکاملی جامعه و انسان است که بر ایستارهای گذشته ابرام می ورزد. چرا که ندانستن و نفهمیدن منشاء رسوخ و رواج عوام گرایی و عامیانه اندیشی بوده که فرد را در چنبره هول و هراس دگرگونی و تغییر به هذیان گویی های هیجانی وا می دارند.

در هیجانات کاذب، مفاهیم و مضامین رهایی بخش حیات جمعی در خلاء آفرینش های فکری، با  کینه و عداوت به بارقه های روشن و نجات بخش ایده های علمی و انسانی و با فهم نازل و غافل خویش روبرو شده و به هذیان گویی در می غلطد. اذهان ناآگاه را به داوری می طلبد، ودر پرسش های عوامانه و فرافکنی های رذیلانه، تاریخ و روند تکامل تاریخی را به تمسخر گرفته و با آگاهی کاذب و دروغ های عموما واقف، به تخریب ایده های رهایی بخش روی می آورد. نقطه قوت ها در پس نقطه ضعف های اندک و بزرگ نمایی شده؛ نادیده انگاشته می شوند؛ تا افواه و اذهان از درک واقع و حقیقی روند کنونی تحول و تکامل باز مانند.هذیان اصولا از بار مفهومی و مضمونی اندیشه های رهایی بخش و ارزش های انسانی آن تهی می باشد. چرا که به تخطئه روندهای تکاملی و پیشرفت های اجتماعی و انسانی روی آورده؛ واز سازه های کهنه و از رمق افتاده با تمامی نقاط ضعف بنیادین اش در پاسخگویی به نیاز و الزام جامعه و انسان، تمام قد دفاع می کند.

هذیان های هیجانی عموما از ضعف بنیان های مسلط، و برآمدن قدرت و قوت کنش های تعاملی مطلوب تر و تعالی و کمال جامعه های انسانی نشئت گرفته و به سوی تخریب و تضعیف بنیان های ایده ای آرمانی و انسانی هدایت می شوند. زیرا در بطن این فرایند نامتعارف نوعی انرژی کاذب نهفته است که در مواقع بحرانی و خطرساز رها شده و برای صیانت از بنیان های کهنه و فرتوت، به ایده های مترقی و رهایی بخش یورش می برد. اینکه مارکس و ایده های انسانی اش امروزه با یورش قلم به مزدان بورژوازی مواجه می باشند؛ نمود بارز نفوذ و رسوخ این اندیشه انسانی در بین جامعه های انسانی بوده و برای تداوم حیات حاکمیت سلطه و استبداد خطر ساز شده است. خرده گیریها و بهانه تراشی های دشمنان بالقوه اندیشه های دورانساز مارکس عموما پیرامون تحقق نیافتن ایده های مارکس در عرصه های اجتماعی و اقتصادی دور می زنند. ولی از چرایی عدم تحقق آن هیچ نمی گویند؛ و با تعبیر و تاویل های دور از واقع از حقایق مسلم و بارز می گریزند؛ و یا در بیراهه برهوت اندیشه و عمل ناانسانی و ضد اجتماعی خویش به تاویل و توجیه عملکرد سلطه و استبداد می نشینند. بیان مارکس رهایی انسان از قید و بندهای ناانسانی و طبقاتی کنونی می باشد؛ ناتوانی انسان ها در آفرینش های فکری و مطلوب زمان برای تحقق این ایده های انسانی، آن ها را به تعبیر و تفسیر های معماگونه و ارتجاعی هدایت کرده است. ذات گرایانه دانستن تعلقات انسانی از جمله مالکیت خصوصی، خود بیان روشن و واضح درک غلط و توهمات طبقاتی در درک و فهم تکامل تاریخی و درک دیالکتیکی روندهای تحولی و تکاملی جامعه و انسان می باشد. ذات انسان پلشتی ها را نفی می کند؛ صلح و دوستی را ارمغان زیستی مطلوب می داند؛ از کشتن و نابودی همنوع بیزار است؛ تعامل و تعادل در زیست اجتماعی را آرزو می کند؛و... اما آنچه که تمامی این امید و آرزو های مطلوب را نهی و نفی می کند؛ همانا مالکیت چونان ابزاری برای ستم و استثمار جهت تراکم و انباشت جنون آمیز قدرت و ثروت است که شقاوت و بیرحمی را در تمامی عرصه های اجتماعی گسترش داده است. این فرایند قابل کنترل نیست؛ بلکه بایستی با ابزارهای انسانی که مهمترین وجه آن آگاهی های واقعی و درک متقابل انسانی تعمیم یافته است؛ مهار شود. مسلما وقتی انسان، از محوریت بحث و فحص اجتماعی دور شود؛ بسیاری از روندهای جاری و ساری ذات گرایانه عمل می کنند. شیوه ای که ایدئولوگ ها و تئوریسین های بورژوازی را با انتزاع انسان از رویکردهای اجتماعی به سوی هویت های بیولوژیکی و غریزه های طبیعی هدایت کرده است. چرا که در نظام سلطه سرمایه هویت انسان ها با پول و قدرت تعریف می شود؛ در حالی که  ذات انسان نه شرور است و نه متعدی و متجاوز به حقوق همنوع خویش می باشد. آنچه که اکنون تحت سیطره نظام سلطه سرمایه مشاهده می شود؛ حاصل آگاهی های کاذب القایی عمال سرمایه برای دور نگه داشتن انسان ها از حقوق طبیعی خویش با استقرار روابط و مناسبات کاسبکارانه و تنازعی می باشد.

عموما در بحث های شکلی و فرمالیستی، ماهیت و مضمون درونی مفاهیم و مضامین از هویت واقعی خویش تهی شده و به ابزاری برای تخطئه و فریب افکار عمومی مبدل می شوند. مالکیت به عنوان یک مفهوم تعلقات فردی و جمعی قطعا خالق زور و تعدی نیست؛ ولی همین مفهوم در سازه های متعدی و متجاوز نظام سلطه سرمایه برای انباشت افسارگسیخته، بشریت را در سراشیبی فنا و نیستی هدایت کرده است. بنابراین اشکال کنونی مالکیت ، بانی و بنیان تمامی ستم و تعدی به حقوق انسانی بوده و برای جلوگیری از رفع مظالم و شر مالکیت، بایستی به بازیابی هویت های نوینی روی آورد که مالکیت را با تعریفی نوین و درکی انسانی که پاسخگوی نیاز و احتیاج جامعه های انسانی است؛ همراه سازد. با درک غلط از ماهیت مالکیت، نفع شخصی نیز در پیچ و خم نفهمی ها و بدفهمی ها از معنا و مفهوم واقعی خویش فاصله می گیرد. نفع شخصی مفهوم بی بدیل درک انتزاعی انسان از جامعه و خود می باشد. نفع شخصی انگیزه طبیعی نیست؛ بلکه این نیاز و ندرت و نایابی حاصل تعدی و تجاوز به حریم امن انسانی است که فرد را تشویق به حفظ و حراست از حریم شخصی و منافع فردی و خانوادگی  می نماید. قطعا انسان اگر از تامین و تضمین گذران حیات خویش مطمئن باشد، و آتیه خود را در معرض تهاجم و تعدی دیگران نبیند؛ منافع فردی و نفع شخصی مفهومی نخواهد داشت.دارندگان قدرت و مکنت با گروگان گرفتن انسان ها برای تامین و تضمین دستاوردهای غارت و چپاول خویش، فقر و فاقه را در عرصه های متکاثر اجتماعی توسعه بخشیده و دامنه اعتراض و شورش پابرهنگان و محرومین را موجد شده اند. پس این محرومیت از مالکیت نیست که اعتراض و شورش را موجد است؛ بلکه تعدی و تجاوز دارندگان مکنت و قدرت عامل اصلی عصیان و شورش می باشد. مالکیت از بین نمی رود بلکه اشکال نوینی می یابد که انسان ها را در کنار هم و برای زیستی بهتر رهنمون می شود. مفهوم مالکیت مثل چاقویی می ماند که اگر در دست یک جراح حاذق باشد، نجات بخش است و در دست یک جاهل به عنوان ابزار ستاننده جان انسان ها عمل می کند.

پروسه تعقل در هذیان های هیجانی از درک واقع و روندهای حقیقی محیطی پیروی نمی کند. بلکه در توهمات و تخیلات منفعل با نگاه بسته و محدود به گذر حیات و با حافظه معیوب به گذر تاریخی جامعه و انسان، از درک نیاز و الزام زمان برای تحول و دگرگونی های اقتصادی و اجتماعی فاصله می گیرد. این فرایند مبنایی برای هرزروی توان و اندیشه برای رسیدن به آرمان های عمومی می گردد. روندی که ضعف و خلجان های گذشته را نادیده انگاشته و آن را الگوی راهبردی خود برای رسیدن به اهداف اجتماعی قرار می دهد. الگویی که استبداد و تمامی پلشتی های حاکمیت ثروت و قدرت را می پذیرد و برای اهداف سخیف و پلید خویش مورد استناد قرار می دهد. هذیان های هیجانی به دلیل ماهیت بی بنیاد خویش، حرکت بی سرانجامی را می آغازد و در مدت کوتاهی از تب و تاب می افتد و بازی های کودکانه نوینی را شروع می کند. اینکه برخی ها با پیمان نامه و بیانیه های مداوم می خواهند دیو استبداد را به زانو درآورده و جامعه آرمانی به پا دارند؛ دقیقا از همین هذیان های هیجانی پیروی کرده و در نیمه راه از توش و توان باز می مانند. زیرا از اصول و مبانی مبارزاتی زمان فاصله گرفته و در توهمات کودکانه که از ضعف نگاه به روندهای گذر تاریخ تحولات اجتماعی و اقتصادی نشئت می گیرد؛ تبعیت می کنند. دیو استبداد و توتالیتاریسم اقتصادی و سیاسی کنونی همانند گذشته از یک بارزیت و شاخصه معین و مبرهن پیروی نمی کنند؛ بلکه در یک پیوند جهانی و تغییر الگویی مداوم زیر هجمه اغتشاش و اختلاف، حیات خویش را تداوم می بخشند. بحران های مداوم کنونی نظام سلطه سرمایه محصول کهنگی و فرتوتی این نظام منحط می باشد که نیازمند تغییر ساختاری است که با مقاومت دارندگان ثروت و قدرت روبرو می باشد؛ و دیگر قدرت های استبدادی ریز و درشت نیز زیر سایه همین مقاومت زبونانه و جبونانه به حیات خویش استمرار می بخشند. درک این مسئله اشکال مبارزاتی نوینی را طلب می کند که بتواند دامنۀ این تغییرات الزامی را سرعت و وسعت ببخشد.

اینکه چپ از یک سازمان یابی نوین متناسب با نیاز روز ناتوان است و عرصه را برای راست و راست افراطی وا می نهد؛ نشان از تاثیر پذیری از روندهای تحولی کنونی و متوقف شدن در سازوکارهای مبارزاتی گذشته است که روند مطلوب را نمی یابد. این همه تشتت و پراکندگی و بیراهه های مبارزاتی مبارزین راه آزادی و عدالت، نشان از فرو خسبیدن در کجراهه های مبارزاتی گذشته است که حافظه تاریخی شان را معیوب و صفوف دوست و دشمن واقعی توده ها را مخدوش ساخته است. امروز امواج خروشان و دم افزون اطلاعات و ارتباطات، از یک طرف بهداشت روانی عمومی را  به چالش کشیده و از طرف دیگر موج جدید حمله و هجمه به اندیشه و روان عمومی برای القاء و ابقای آگاهی های کاذب جهت به بیراهه بردن دامنه مبارزات واقعی و الزامی را آغاز کرده است. دشمنان واقعی مردم روز به روز ناکارآمدتر از گذشته و به تبع آن ناتوان تر از پاسخگویی به الزام و نیاز زمان،در حال شدّت و حدّت بخشیدن به دامنه استبداد و توتالیتاریسم اقتصادی و سیاسی می باشند. شناخت ماهیت این روند نامتعارف و اتخاذ مشی مبارزاتی متناسب با آن، روند دستیابی به اهداف مبارزاتی را تسهیل می کند. وحدت و همراه شدن با بازماندگان استبداد گذشته و حافظه تاریخی را از پلیدی ها و پلشتی های مستبدین گذشته تاریخی زدودن؛ نه تنها در پیشبرد امر مبارزه کمکی نمی کند؛ بلکه روند مبارزه را به بیراهه برده و به حیات مذبوحانه استبداد مدد می رساند. این ویژگی نشان از بن بست سیاسی و فهم نازل از چرایی و چگونگی روندهای متحول و متکامل کنونی است که پیوند با گذشته و احیای دوباره برخی از نمودهای مخرب و ناکارآمد آن را در دستور کار خود قرار داده است. روندی که نه حاکمیت قدرت و ثروت جهانی آن را تایید و مورد حمایت خویش قرار می دهد و نه فرایند دگرگونه در حال شکل گیری مجال و فرصت بازیابی و بازسازی هویت های کهن را بدان می دهد.

انتزاع انسان از هویت های طبیعی و اجتماعی اش،نمود بارز و شاخصه عمومی و اصلی ایدئولوگ ها و تئوریسین های بورژوازی برای باژگونه نشان دادن روندهای غیرطبیعی حاکم بر جامعه های انسانی کنونی می باشد. بنابراین قوانین برآمده از ساختار تبعیض گون، تنازعی و استثماری نظام سلطه سرمایه را برای تامین و تضمین منافع انسان ها قلمداد کرده و با ایجاد اغتشاشات فکری جایگاه تخیل و واقعیت را مخدوش می سازند.چرا که نگاه معیوب و مغشوش برخاسته از یک ساختار مادی و فکری سلبی و رجحانی وبا دیدی فرافکنانه و توجیه گرانه، تمامی مفاهیم و مضامین تعامل و تکامل را بر مدار حمایت و حراست از چارچوب های نهادین خویش قرار می دهند. براین اساس جان و روان آدمی زیر مهمیز خشن و نا انسانی نظام سلطه سرمایه، با ساختار روانشناختی فرد که از فاکت های قبرستان تاریخ اندیشمندان بورژوازی بیرون می آید؛ پیوند می خورد تا توجیه گر تمامی فساد و تباهی حاکمیت ظالمانه سرمایه باشد. نگاهی که فاصله بین دموکراسی و دیکتاتوری را با بازی با الفاظ و کلمات به سخره می گیرد. دموکراسی بورژوازی را می ستاید و دیکتاتوری پرولتاریا را بدون توجه به ماهیت و مضمون تحولی و تکاملی تاریخی اش  نهی و نفی می کند. چرا که اندیشه بسته و خسته اش در چارچوب تضاد و تناقض حاکمیت سلطه سرمایه متوقف شده و انسان متعالی و متکاملی که نافی تمامی مظاهر ظالمانه و فریبنده کنونی بوده و به یک درک متقابل بواقع انسانی تعمیمی رسیده را در نمی یابد. مرحله ای که دموکراسی مفهوم بی بدیل حیات اجتماعی بوده و دیکتاتوری مفهوم بی مسمایی است که در دموکراسی تعمیمی و تعمیقی انسان آگاه و فهیم تحلیل خواهد رفت. برای دگم های ایده ای ایدئولوگ های بورژوازی با درک تقلیل گرایانه از روند های پویا و پایای تحول و تکامل جامعه و انسان، معانی و مضامین بسیاری از مفاهیم طبیعی و اجتماعی در بیان عامیانه و عوامانه از بار مفهومی خود فاصله گرفته اند. بنابراین  پدیده اضداد در روند تحول و تکامل طبیعی و اجتماعی  را ماهیتی تصنعی بخشیده و برای نفی پدیده های رهایی بخش و انقلابی که هنوز بروز واقع و عینی نیافته نیز به انحراف و اغتشاش فکری روی می آورند. مفهوم اضداد مفهوم عام تمامی پدیده های طبیعی و اجتماعی بوده و برای هماره تکامل تاریخی وجود داشته و خواهد داشت. این پدیده در تمامی جامعه های متکامل آینده از جمله در جامعه های سوسیالیستی و کمونیستی وجود خواهد داشت. با این تفاوت که نفی رذایل و سلطه گری کنونی سلطه سرمایه، در نظام های متعالی و متکامل آینده به نفی بارزه ها و شاخصه های پست و دنی انسانی برای هر چه انسانی تر شدن روابط و مناسبات اجتماعی و انسانی روی می آورند.

قلمرو انتخاب و عادت، عرصه تضاد اندیشه و روان آدمی با نمودهای نوین تحول و دگرگونی های اقتصادی و اجتماعی می باشند. فرایندی که سنن و عادات، انسان ها را از درک واقع و حقیقی زیست اجتماعی دور ساخته و مسئولیت پذیری اش را با تکیه بر قواعد و قوانین اعصار گذشته تاریخی نسبت به جامعه و انسان نقض می کنند. چرا که عادات و سنن در برابر روندهای دگرگونه جامعه مقاومت ورزیده و درک و شناخت انسان را نسبت به الزام و نیاز معیوب می سازند. زیرا مسئولیت پذیری نسبت به جامعه و انسان نیازمند آگاهی و شناخت واقعی و حقیقی از روندهای تحول و تکامل بوده؛ و انتخاب اصلح نیز در چارچوب همین درک و فهم آگاهانه و مسئولانه قابل بحث و فحص می باشد. اینکه اداره امور اجتماعی و سازوکارهای آن  چگونه و توسط چه ارگان و یا سازمان و دولتی اداره شوند، به آگاهی واقعی و درک مسئولانه انسان نسبت به روندهای تحولی و نیاز و الزام آن ها برمی گردد. قطعا در کنار آگاهی های کاذب القایی و درک ناواقع روابط و مناسبات اجتماعی، فساد و تباهی جامعه را فرا گرفته و مسئولیت پذیری انسان نسبت به جامعه و یکدیگر نقصان می پذیرد. براین اساس است که عمّال بورژوازی و حامیان ریز و درشت اش با حذف انسان آگاه و مسئول از جامعه ، و با تکیه بر چارچوب های سازه ای کهنه و فرتوت، به نقد و نفی اندیشه و باور متعالی و دورانساز مارکس و دیگر باورمندان مترقی می نشینند. چرا که به باور حامیان سلطه و استبداد سرمایه، انسان ها را  نه سازندگان واقعی و حقیقی جامعه و تاریخ، بلکه ابزار انباشت انگل واری می بینند که تحت القائات ناواقع و آگاهی های کاذب در خدمت ارگان های متعدی نظام سلطه سرمایه قرار دارند.

نتیجه اینکه: انسان به عنوان موجودی اجتماعی، جمع و جامعه را با القائات کاذب و اکتسابات مجازی محیطی، بسوی انفراد و تجرید از هستی و هویت واقعی و اصیل انسان اش هدایت کرده است. روندی که با عادات انسانی و آفات بسیاری از دریافت های محیطی، بسوی مسئولیت گریزی و درک ناواقع حیات اجتماعی همراه شده است. فرایندی که تضاد منافع و خودمحوری ها را نهادینه ساخت و هویت پاک و اصیل انسانی را در رنگ و ریای سلطه گری و سیادت طلبی مفرط وا نهاده است. براین اساس با درک ناقص از حیات اجتماعی و منافع شاخص از جایگاه و پایگاه اجتماعی خویش به القائات کاذب و دروغین روی آورده است. براین اساس است که با درک و فهم باژگونه از مفاهیم و مقوله های حیات اجتماعی، به تاویل و تعبیر های ناقض و منقوص مبادرت می ورزد. این زاویه دید با الهام از سنت و عادت به تخریب و تحدید اندیشه و عمل مترقی و متعالی روی آورده و با هذیان های هیجانی که عموما از خوف و هراس فروپاشی و فروریزی آمال امیال پست و دنی حاکم نشئت می گیرند؛تلاش بی سرانجامی را برای تخطئه و تخریب آن ها آغاز کرده اند. پس با ترسیمی غلط از مالکیت، دموکراسی، دولت و...به رد و نفی بسیاری از اصول مترقی و رهایی بخش روی آورده و اصول انسانی و دورانساز مارکس را به دلیل ناتوانی در درک و هضم محتوایی و مضمونی آنها نفی و نهی می نمایند. زیرا با ابرام بر تجرید انسان از سازوکارهای اجتماعی، از درک متعالی مارکس که انسان ها را محور و اصل اساسی تمامی فعل و انفعالات و دگرگونی های اجتماعی می داند؛ فرسنگ ها فاصله دارند. پس با غفلت از اینکه آگاهی های واقعی، مسئولیت پذیری حقیقی و درک متقابل انسانی را با خود دارند؛ از درک و فهم کمیت های مطلوبی که بسوی کیفیت های نوین و شاخص در حال شکل گیری در حرکت هستند؛ عاجز می باشند. متاسفانه در عدم بهداشت روانی حاکم کنونی که محصول تحول و تکامل دم افزون دانش و فن می باشد، بسیاری از نیروهای بظاهر مترقی را با واپسگرایی و احیا و ابقای نمودهای ناکارآمدی همراه ساخته است که نه نجات بخش است و نه راهی به روشنایی می گشاید. بلکه به استمرار و استقرار حاکمیت استبداد و توتالیتاریسم سیاسی و اقتصادی مدد می رساند.زیرا در نیازها و الزامات دگرگونه کنونی، تمامی مفاهیم و مضامین راهبردی و کاربردی گذشته از حیّز انتفاع باز مانده و به چالشی جدی برای احقاق حقوق اجتماعی و انسانی مبدل شده اند.


      اسماعیل  رضایی

           پاریس

    29/ 03/ 2021


* این مقاله نقد و نظری است پیرامون سه مقاله ای با عنوان«تبار شناسی یک ایدئولوژی» که آقای کرامت الهی نوشته اند. البته در بسیاری از مقالات گذشته خود نیز به این مبرمات و مسائل مطروحه پرداخته ام.

۱۳۹۹ اسفند ۱۱, دوشنبه

 

                                       کمّی و کیفی 

 

آگاهی محصول تاثیر پذیری مداوم آدمی از محیط و رویکرد های محیطی و درک و فهم چرایی و چگونگی فراشد های زیست جمعی می باشد. مسئولیت پذیری آدمی نسبت به جامعه و انسان، بستگی تام و تمام به آگاهی های فردی و جمعی دارد که واقع حیات اجتماعی و انسانی می باشند. در حقیقت آگاهی به نوعی یک کمیت کیفی شده ای است که در پروسۀ رشد و بالندگی جامعه و انسان شکل گرفته و به الگوهای زیستی مبدل شده و نهادینه می گردند. آگاهی های کاذب که از وارونگی دریافت های محیطی حکایت دارند؛ در کیفی شدن کیفیت های مطلوب وقفه ایجاد نموده و جامعه و انسان را در یک وضعیت شکننده و معیوب و یا دوزخ و برزخ از یک تعامل مطلوب و الزامی باز می دارند. منشاء و مبداء آگاهی های کاذب در اکتسابات مجازی پدیده های محیطی نهفته است که با اغفال و اغنای اندیشه و روان آدمی، پیوندهای واقع و الزامی جامعه را در بار طبقاتی و تکثر جایگاه و پایگاه اجتماعی انسانی تحلیل می برند. در واقع آگاهی های کاذب از سلطه گری و سیادت طلبی انسان ها در اداره امور اجتماعی و برای موجه و مطلوب نشان دادن رویکردهای نامطلوب و مخرب سلطه گران و مستبدین نشات می گیرند.

کمیت مطلوب نمود هوشمندی و تلاش و تکاپوی آدمی برای بهینه سازی فضای زیست اجتماعی و درک و دریافت های بهبود یافته برای گذر از موانع و محدودیت های تحول و دگرگونی های جامعه و انسان می باشد. نقد مفهومی و درک مضمونی روندهای جاری و ساری  حیات اجتماعی، در شناخت عوامل چالشی و بازدارنده کمیت های لازم برای رشد و شکوفایی بنیان های مادی و فکری نقش برجسته ای دارند. قطعا سازواره های کهنه و از رمق افتاده در برابر نمود و بروز کمیت های لازم برای یک دگرگونی بنیادی و اصولی مقاومت ورزیده و هرچه قدر فرایند کمی گسترده تر و موثرتر عمل نماید؛ این مقاومت با دامنه وسیع تر و انهدامی و مرگبارتر خود را نشان می دهد. امکان وقفه و یا کند سازی روند تغییرات کیفی بر بستر کمیت های مطلوب وجود دارد؛ ولی متوقف ساختن این روند کیفی تحت هیچ شرایطی ممکن نمی باشد. چرا که در کمیت مطلوب الزام و نیاز و همچنین درک ضرورت های نوین اجتماعی توسط انسان ها نمود می یابد که نیاز به تغییر کیفی را اجتناب ناپذیر می سازند.

روندهای کمی،بخشی از تعاملات اجتماعی بویژه تحول و تکامل نیروهای مولده را با خود دارد. تاثیرات کمی انسان بر ابزار و تاثیرات دگرگونه دانش و تکنیک بر انسان، بسترهای کیفیت نوین را تدارک می بینند. ولی در این تاثیرات متقابل، انسان تحت تاثیر عناصر متکاثر و متفاوت اجتماعی، دچار خلاء کارکردی و فواصل اجتماعی می گردد که وی را از شاکله های ارزشی نوین بر بستر رشد و تکامل دانش و فن باز می دارد. چرا که فن و تکنیک با ویژگی های درون زایی و خودمولدش، همواره یک اختلاف ادراکی و شناخت مضمونی روندهای جاری را موجد است که عدم بهداشت روانی را در مناسبات و تعاملات اجتماعی بر انسان ها تحمیل می سازد. فرایندی که منبع و منشاء آگاهی های کاذب بوده و در کمی سازی مطلوب برای یک کیفیت نوین چالش ایجاد می کند. وقفه های تاریخی و کند شدن روندهای تکامل تاریخی نیز از همین روند نامطلوب تغذیه کرده که بیان نارسای سنت و عادت را با خود یدک می کشند.

یکی از عوامل اصلی و مهم وقفه های اقدام و عمل آدمی برای پیشبرد اهداف و آرمان های اجتماعی و انسانی،شک و تردید هایی است که بر اثر ندانستن و بدفهمی های ایده ای و اندیشه ورزی پیرامون رخدادهای محیطی حاصل می آید. روندی که در کجراهه های اقدام و عمل، از کمی سازی مطلوب برای یک کیفیت نوین جلوگیری می کند.بنابراین برای پیشبرد اهداف مبارزاتی، بایستی از شک و تردید گذر کرده و با اقدامی قاطع و ساطع برای تحقق اهداف گام برداشت.چرا که با گذر از شک و تردیدها، مرحله آزمون و خطا آغاز، و کسب تجربه برای پیشبرد اهداف و آرمان های انسانی شروع  می شود. روند دم افزون رشد و توسعه دامنه تکنیک و فن، خود  بستر ساز شک و تردید های متکاثری می باشند که تصمیم گیری و تصمیم سازی های معمول و ملزوم را با چالش مواجه ساخته و می سازند. زیرا اگرچه تکنولوژی محصول تامل و تفکر آدمی پیرامون جامعه و انسان می باشد؛ ولی بی واسطه و خارج از کارکردهای عناصر محیطی، تاثیر موثر بر انسان و دگرگونی های شاکله های ارزشی با الزام و نیازهای نوین را موجد است. بنابراین انسان حقیقی و حقوقی در گیر با معضلات و موانع اکتساب و امتیاز، توان همگرایی و همنوایی با این روند تحولی  برای واکنش های مورد لزوم را نداشته؛ و با شک و تردید با روندهای موجود روبرو می شود. این شک و تردید ها، عدم بهداشت روانی را نمود بخشیده و ناتوانی آدمی را در همسویی و سازگاری با روندهای تحولی را به چالش می کشد.

کمیت مطلوب با درک و شناخت روندهای واقع و حقیقی و مبارزه مداوم با بنیان های نامطلوب حیات اجتماعی فراهم می آید.توقف در سازه های فکری گذشته و ابرام بر شایقه های ایده ای محض بدون توجه به روندهای تحولی و الزام و نیاز آن، روند بازسازی هویت های خدشه پذیرفته و هویت یابی نوین ارزش ها و اصالت های اجتماعی و انسانی را با موانع اساسی روبرو می سازد. چرا که طی طریق کردن با خاطرات و خطرات گذشته، حال و آینده را هویتی کاذب و بی اصالت می بخشد. با توقف در ایستارهای گذشته تاریخی، از روندهای واقع کنونی و درک و فهم آن برای پیشبرد اهداف مبارزاتی فاصله گرفته و در چنبره تعبیر و تفسیر های بی هویت و غیر واقع، ارزش های انسانی و انقلابی را با عاریت های فاقد اصالت های انقلابی و علمی از دیگران،به تبیین و تحلیل می نشیند. زمانی که بار زمانی اندیشه ورزی با روند تحولی و تکاملی جامعه و انسان در تضاد قرار گیرد؛ قطعا اندیشه های علمی و مکنونات درونی و نمودهای بیرونی آن از نظر دور مانده و مورد سوء استفاده بی خردان و دگم اندیشان قرار می گیرند. براین اساس بدون توجه به هویت و اصالت واقعی اندیشه های علمی و بنیانگذاران آن، شواهد و رویکردهای گذشته را برای بیان مکنونات کاذب و دروغین و همچنین بدفهمی های گذر تاریخی خویش از چرایی و چگونگی رخدادهای گذشته، برای رد و نفی آن ها بکار می گیرند. فرایندی که کمیت سازی های لازم را برای یک دگرگونی انقلابی و کیفیت نوین و مطلوب با تاخیر مواجه می سازد و برای آن ها موانع جدی فراهم می نماید.1

سطحی نگری و نگاه فرمالیستی به رویکردهای فکری و عملی یکی از عارضه های نامتعارف و غیر معمول مقطع کنونی از تحولات تاریخی و تکامل اجتماعی است که بر بستر رشد شتاب گون اطلاعات و تسهیل ارتباطات و دستیابی آسان به نمودهای فکری گذشته و حال فراهم آمده است؛ نوعی تنبلی فکری و گسست از آفرینش های فکری متناسب با توسعه و تکامل را موجب شده است. این تنبلی فکری عموما از آفرینش های فکری دیگران نیز به دلیل نیاز به غور و تفکر پیرامون آن می گریزد و خود را با بدیهیات و حکایات و روایات اسطوره ای و بی پایه و اساس مشغول می دارد. با تنبلی فکری توقعات از  دیگران و یا از اصالت های ایده ای علمی و انقلابی، رنگ و بوی طلبکارانه به خود گرفته و از چرایی و چگونگی و وزن و اعتبار مضمونی و درونی آن ها فاصله می گیرد. در واقع تنبلی فکری جمع و جامعه را در نمی یابد؛قالب های فکری معینه ای است با ویژگی های ذات گرایانه و اراده خواهانه نمود یافته و بر محور آرا و نظرات گذشتگان متوقف می شود. چرا که تنبلی فکری با روند گذر تاریخی همراه نشده؛ و با تکیه بر عادات و سنن ایستارهای گذشته تاریخی،مبارزات را در گذر رویدادهای روزمره بدون توش و توان استراتژیک مبارزاتی تداوم می بخشد.

تنبلی فکری با تداوم دامنه فقر مادی و فرهنگی بسوی نوعی فلج فکری هدایت می شود که به تایید و همراهی یا گذر بی تفاوت با بنیان های فرتوت و رو به زوال سلطه و استبداد روی می آورد.چرا که دغدغه ها و مشغله های فکری گذران حیات و بدعت های فرهنگی محصول ندرت و نایابی الزامات زیست معمول و ملزوم حیات جمعی،و همچنین عدم بهداشت روانی جامعه در برابر تحول و تکامل دم افزون دامنه دانش و فن،نوعی فلج فکری را موجب شده که اصولا قدرت به اندیشی پیرامون رویکردهای محیطی را از اندیشه و عمل عمومی دور می سازد. این ویژگی در جامعه های عقب مانده و استبداد زده مشهود تر و بارزتر خود را نشان می دهد. در فلج فکری انسان ها از درک روند واقعی حیات اجتماعی باز می مانند.مصائب و رنج های حاصل فقر مادی و فرهنگی ،سازه های فکری را صرفا برای حفظ و حراست از صیانت نفس به تکاپو وا می دارند. در فلج فکری عموما تکاپوی فکری برای برون رفت از بن بست ها و ناکامی ها به نتیجه مطلوب منتهی نمی شود.نوعی یاس و ناباوری به آینده ای بهتر و مطلوب تر جامعه را فرا گرفته و اربابان ثروت و قدرت سوار بر مرکب جهل و خرافه عمومی، راه کارهای نوینی برای بنیان های فرتوت و آسیب دیده خویش تدارک می بینند. اینکه بسیاری هوش مصنوعی و دیگر ره آوردهای نوین دانش و فن را ابزار نوین انقیاد انسان ها توسط صاحبان ثروت و مکنت می بینند؛ خود نوعی ضعف بنیه فکری و اندیشه های قالب گونی است که بشکل نوعی مذهب گونه در ایستارهای گذشته متوقف شده است.براین اساس است که در دهه های گذشته هیچ ایدئولوگ برجسته و یا تئوری های نوینی که بتواند در تکمیل و کمال اندیشه و عمل ایده پردازی علمی موثر باشد؛ نمود نداشته است.

با همراه و یا حل شدن در رویدادهای روزمره کنونی تحول و تخیل، صرفا بورژوازی و عمالش بهره مند شده و به بازسازی و بازیابی اشکال نوین ستم و استثمار خود توفیق می یابند. چرا که ضعف نهادین چپ و ناتوان از تبیین و تحلیل منطقی و روشنگری پیرامون ابهامات و بنیان های تئوریکی خدشه پذیرفته از سوی عمال سرمایه، روند کمی سازی را کند و جبرگرایی تاریخی را برای مبارزات توده ای تدارک می بیند. روندی که اکنون با غلبه بر مشی مبارزاتی و عافیت طلبی بسیاری از جریانات چپ به وضوح مشهود است. همین مشی و نگاه است که چرایی رشد و موفقیت راست و راست افراطی را در نمی یابد و جنبش های توده ای را شکست خورده می پندارد. چرا که  با نگاه بسته و خسته به رویدادهای محیطی،در نمی یابد که هر چقدر کمیت مطلوب برای یک کیفیت نوین قریب الوقوع تر خود را نشان دهد به همان اندازه مقاومت و ایستادگی ساختار سرمایه در برابر تغییر و دگرگونی های الزامی با اتخاذ مشی سرکوبگرانه و مرگبار وضوح و نمود بیشتری می یابد. ضعف چپ با عدم شناخت این ویژگی کمی فراهم آمده؛ و استفاده مطلوب از آن برای پیشبرد اهداف مبارزاتی، فرصت های لازم را برای عمال سرمایه جهت ترمیم و حفظ  بنیان های معیوب و ترک خورده نظام سلطه سرمایه ممکن ساخته و موفقیت لازم را برای تداوم حاکمیت سلطه و استبداد امکان پذیر می نماید.

کیفیت مطلوب با جبرگرایی تاریخی و عافیت طلبی و یا انقلابی گری سکتاریستی محقق نخواهد شد.بلکه نیازمند حدوث و وقوع یک تحول آگاهانه انسانی در جامعه های انسانی است که با مبارزات پیگیر و درک واقع بینانه از فعل و انفعالات گذر تاریخی حیات اجتماعی و انسانی تحقق می یابد. انقلابی گری سکتاریستی بدون تامل و با شتاب و تعجیل برای ورود به کیفیت نوین تحولات اجتماعی، امروزه مشی غالبی است که بسیاری از جریانات فکری را برای گذر از پلشتی ها و ظلم و ستم سازه های غالب اقتصادی اجتماعی،به تکاپو واداشته است. روندی که تقدّم و تاخّر فرایندهای کمی و کیفی تحولات اجتماعی را نادیده انگاشته و بسترهای تداوم استبداد و توتالیتاریسم اقتصادی و اجتماعی را تدارک می بیند. فراشد های نوین تکنیکی که با خود نیاز آفریده و بسترهای تحولات فکری و مطالباتی را تدارک می بینند؛ اگر با آگاهی های لازم عمومی از پیامدهای نیک و بد آن در سرنوشت جامعه و انسان پیوند نخورد؛ قطعا به عامل تخریب و تهدید و تحکیم بنیان های فرتوت و سلطه گر حاکم کنونی خواهد شد. این آگاهی روند کمی سازی برای دستیابی به مطالبات به حق عمومی را با کیفیت نوین تدارک دیده و تحرکات تخریبی سلطه و استبداد برای توجیه و تاویل روند های نامتعارف را با بن بست مواجه می سازد. پس کیفیت نوین با آگاهی های واقعی و درک عمومی از چرایی و چگونگی این تغییر و دگرگونی پیوندی اجتناب ناپذیر دارند. در خلاء حاصله از فترت و ضعف مبارزاتی مطلوب و بهینه نیروهای مترقی و بویژه چپ، قطعا کمیت های مطلوب برای یک روند کیفی نوین مورد لزوم جامعه های انسانی، دچار چالش های جدی خواهند بود. چرا که در این کم کاری ها و ندانم کاری های ناشی از ضعف تعاملی و سازمانی و پرکردن زمان های سازنده  و مفید موجود با برخی گام ها کاذب و دهن پرکن گذشته، بسترهای رشد و توسعه جریان های راست ارتجاعی را با اتکای به ابزارهای تبلیغاتی و حمایت های ارتجاعی جریان های غالب مذهبی و سرمایه، فراهم می سازد.

چپ اکنون در کوران حملات همه جانبه نیروهای ارتجاعی غالب و مغلوب قرار دارد. چرا که از آلترناتیوهای قوی و غنی برای سازه های مسلط  در حال فروپاشی  بوده و از قدرت تاثیر گذاری وسیع و گسترده در میان توده ها به ویژه محرومین و ستمدیدگان که روز به روز بر دامنه آن ها به دلیل سیاست های ضد انسانی دارندگان ثروت و قدرت افزوده می شود؛ برخوردار می باشد. درک این مسئله و آمادگی برای بهره گیری از پتانسیل این نیروهای به تنگ آمده از تعدی و اجحاف به جایگاه انسانی و منافع و مصالح طبقاتی شان، می تواند فردای نویدبخش و بهتری را برای زیست انسانی تدارک ببیند. این روند برای قدرت های ارتجاعی و توتالیتاریسم اقتصادی و سیاسی کاملا روشن و درک شده است و براساس این فهم و دریافت های محیطی است که حملات گسترده و سازمان یافته ای را از طریق ابزارهای تبلیغاتی توسعه یافته و گسترده و همچنین تئوریسین ها و ایدئولوگ های مرتجع خویش به چپ را آغاز کرده است. مسلما چپ اگر از اشتباهات گذشته اش درس نگیرد و با اتکای به افتخارات گذشته، الزامات کنونی مبارزاتی را نادیده انگارد، قطعا آینده را به ارتجاع و استبداد خواهد باخت. اکنون عمال سرمایه با اتکای به اهرم های دفاعی ارتجاعی دینی و تکنیک های پیشرفته تبلیغاتی، تلاش بی وقفه ای را برای بازسازی و بازیابی سازه های فرتوت و از رمق افتاده نظام سلطه سرمایه آغاز کرده اند. اگرچه مانند همیشه توفیق چندانی نصیب نخواهند برد؛ ولی در تشتت و پریشانی مبارزاتی نیروهای مترقی و چپ قادر خواهندشد؛ روند تغییر و دگرگونی های الزامی جامعه های انسانی که اکنون بستر های آن فراهم است؛را  با چالش و روندی طولانی  روبه رو سازند. اکنون عمال سرمایه و عناصر ناآگاه تحت تاثیر تبلیغاتی عوامل سلطه و استبداد، تمامی عملکرد خونبار و ضدانسانی گذشته و حال حاکمیت ثروت و قدرت را به باد فراموشی سپرده و با برجسته کردن ضعف های گذشته نیروی های چپ، چهار نعل به آن ها می تازند. بنابراین نیروهای مترقی و چپ بایستی با اتخاذ سیاست های مبارزاتی اصولی و مطلوب، تاثیرات منفی و مخرب این روند نامتعارف را خنثی نمایند.

نتیجه اینکه: دگرگونی و تغییر و تحول و تکامل ذاتی هر پدیده طبیعی، اجتماعی و انسانی می باشد.این فراشد و فرگشت مدام طبیعی و اجتماعی نیازمند فراروئیدن کمیت مطلوب و ملزومی است که با فعالیت و مبارزات مداوم انسان ها فراهم آمده و بسوی یک کیفیت نوین متناسب با الزامات تحولی جامعه و انسان هدایت می شوند. کمیت مطلوب نتیجه فرسودگی و میرایی سازه های مسلط است که در مقطع خاصی از تحول تاریخی و تکامل اجتماعی و انسانی، نیازمند بازیابی هویت های نوینی می گردند که با کیفیت نوین شکل می گیرند. هماره تاریخ تحولات اجتماعی این تغییر و دگرگونی های کیفی با مقاومت صعب و دشوار دارندگان ثروت و قدرت مواجه شده و تلاش همه جانبه ای برای ایجاد وقفه در برقراری سازه های الزامی و مطلوب صورت  گرفته است. در ضعف و خلاء مبارزاتی نیروهای مترقی و چپ، تلاش مضاعف ارتجاع و استبداد برای وقفه در تغییرات کیفی الزامی و بازسازی بنیان های سازه ای آسیب دیده فراهم آمده و هجمه و یورش روزافزون برای به انحراف کشاندن اندیشه رهایی بخش چپ و مبارزات رو به گسترش توده ها آغاز می شود. اکنون در یک فراشد تحولی تاریخی کمیت مطلوب برای یک تغییر کیفی فراهم آمده که چپ به عنوان یک آلترناتیو قوی و غنی در این مرحله مورد حمله و هجوم روزافزون عمال سرمایه با بزرگ نمایی اشتباهات تاریخی و تصمیمات نابخردانه برخی جریانات سیاسی چپ در گذشته، و نادیده انگاشتن تمامی جنایات و گام های ضد انسانی گذشته و حال دارندگان ثروت و قدرت،قرار دارد. ایدئولوگ ها و تئوریسین های نظام سلطه سرمایه با اتکا به ابزارهای غنی و قوی تبلیغاتی و استناد به برخی آرا و نظرات اندیشمند گذشته تاریخی، تلاش همه جانبه ای را برای به بیراهه کشاندن مبارزات توده ای و وقفه و ممانعت از تغییرات کیفی الزامی کنونی آغاز کرده اند. روندی که مبین رشد و گسترش دامنه اندیشه چپ انقلابی برای یک دگرگونی بنیادی در جامعه های انسانی را نشان می دهد. اکنون چپ به عنوان یک آلترناتیو قوی و غنی، بایستی تمامی توان خود را برای بهره گیری از کمیت مطلوب فراهم آمده برای فراروئیدن تغییرات کیفی مورد لزوم  بکار گیرد.


       اسماعیل   رضایی

           پاریس

  01/ 03/ 2021


  1اخیرا آقای کرامت الهی مقاله ای با عنوان «تبار شناسی یک ایدئولوژی» را در سه قسمت نوشته اند که عموما با استعانت از آرا و نظرات ایدئولوگ های بورژوازی و یا قطعات گزینشی از تئوریسین های چپ گذشته به رد بسیاری از آرا و نظریات مارکس پرداخته است. با بیان غیر مسئولانه و بی اساسِ و با نگاهی بسته و محصور،  تحقق نیافتن فرازهای ایده ای مارکس ویا  دور از واقع قلمداد کردن بسیاری از مبانی تئوریکی اش و همچنین با وجه علمی کاذب بخشیدن به نظرات خود با پیوند نظرات خود به هگل و دیگر اندیشمندان گذشته که مارکس از آن ها برای ارائه نظرات خود بهره گرفته است؛ سعی در تخطئه واقعیات و حقایق نهفته در مکنونات درونی و مضمون های واقعی و حقیقی نظرات مارکس نموده است. اینگونه هذیان های هیجانی و شیوه بررسی کهنه و نخ نما ی قرون گذشته تئوریسین های بورژوازی برای بی اعتباری ارزش های انقلابی و انسانی مارکسیسم، متاسفانه هنوز در خلاء عملکرد مطلوب چپ از سوی برخی ها با گرایشات ضد چپ مورد استفاده قرار دارد. بسیار خوب خواهد بود که آقای الهی بدون استعانت و استناد به نظرات دیگران، مقاله ای درباره مارکس و مارکسیسم بنویسند تا دیگران بیشتر بیاموزند و همچنین میزان درک و شناخت شان از این مکتب علمی و انسانی مشخص و سره از ناسره باز شناخته شود. ضمن اینکه آقای الهی باید بدانند که تحقق هر پدیده و یا سازه نوین نیازمند یک کمیت مطلوبی است که با مبارزات و جانفشانی های انسان های آگاه و متعهد فراهم می آید. کمیت مطلوبی که تاکنون در هیچ کجا برای یک تغییر کیفی نوین فراهم نیامده است.