هذیان و هیجان
( نقد و نظر)*
واکنش آدمی در برابر دریافت های محیطی، به عوامل متکاثری
وابسته است که در اقناع و ارضای وی برای تداوم حیات اجتماعی ضرورت دارند. فرایندی
که بیان روشن کسب و رسم بسیاری از روندهای نهادین اکتساب و امتیاز را در خود جای
داده است.امر نهادین جان سختی عادت و سنت را در خود جای داده که مرضی تمایلات و
تمنیات انسانی با تداوم و تکرار آن ممکن می گردد. با خضوع و خشوع در برابر امر نهادین و سر سپردن به دستاوردهای نهادین اندیشه و عمل، به تضمین و تقویت جایگاه و پایگاه اجتماعی انسان مدد می رساند. براین اساس است که بسیاری با تاکید بر مواضع اکتسابی نامتعارف و ضد مردمی، تلاش می ورزند با تخریب ره آوردهای نوین اندیشه و عمل، بر تداوم و استمرار روندهای غالب و مسلط ابرام ورزند. این توقف و تاکید با بار ضعف و زبونی در برابر تکامل و تحول، هذیان گویی را همراه با هیجانات روحی برای توجیه و تاویل دگم های ایده ای خویش بکار می گیرد.
هذیان نمود بارز ناتوانی فرد در همراه شدن با الزام و نیاز را تداعی می کند که روند تکامل تاریخی بر آن ها ابرام دارد. هذیان عموما برای توجیه پذیری استدلالات ناقص و ناقض خویش به گذشته پناه می برد و برای تاثیر پذیری نظرات کهنه و منسوخ خویش از هیجانات روحی بهره گرفته و دیگران را آماج نسخ و نقض ایده و عمل قرار می دهد.هذیان گویی هویت کاذب و دروغینی را با خود همراه می سازد که ایجاب و القاب را برای استدلال سست و لرزان خویش بکار می برد. هذیان گو یاوه می بافد و با بیهوده گویی و هرزه درایی در پس زیر سوال بردن دیگران خود را مخفی می سازد. از خود چیزی برای گفتن ندارد بلکه مصداق های کهنه و منسوخ دیگران راهنمای عمل خویش برای یاوه سرایی بکار می گیرد.این تهی مغزی مبین نفهمیدن و ندانستن گذر تاریخ تکاملی جامعه و انسان است که بر ایستارهای گذشته ابرام می ورزد. چرا که ندانستن و نفهمیدن منشاء رسوخ و رواج عوام گرایی و عامیانه اندیشی بوده که فرد را در چنبره هول و هراس دگرگونی و تغییر به هذیان گویی های هیجانی وا می دارند.
در هیجانات کاذب، مفاهیم و مضامین رهایی بخش حیات جمعی در خلاء آفرینش های فکری، با کینه و عداوت به بارقه های روشن و نجات بخش ایده های علمی و انسانی و با فهم نازل و غافل خویش روبرو شده و به هذیان گویی در می غلطد. اذهان ناآگاه را به داوری می طلبد، ودر پرسش های عوامانه و فرافکنی های رذیلانه، تاریخ و روند تکامل تاریخی را به تمسخر گرفته و با آگاهی کاذب و دروغ های عموما واقف، به تخریب ایده های رهایی بخش روی می آورد. نقطه قوت ها در پس نقطه ضعف های اندک و بزرگ نمایی شده؛ نادیده انگاشته می شوند؛ تا افواه و اذهان از درک واقع و حقیقی روند کنونی تحول و تکامل باز مانند.هذیان اصولا از بار مفهومی و مضمونی اندیشه های رهایی بخش و ارزش های انسانی آن تهی می باشد. چرا که به تخطئه روندهای تکاملی و پیشرفت های اجتماعی و انسانی روی آورده؛ واز سازه های کهنه و از رمق افتاده با تمامی نقاط ضعف بنیادین اش در پاسخگویی به نیاز و الزام جامعه و انسان، تمام قد دفاع می کند.
هذیان های هیجانی عموما از ضعف بنیان های مسلط، و برآمدن قدرت و قوت کنش های تعاملی مطلوب تر و تعالی و کمال جامعه های انسانی نشئت گرفته و به سوی تخریب و تضعیف بنیان های ایده ای آرمانی و انسانی هدایت می شوند. زیرا در بطن این فرایند نامتعارف نوعی انرژی کاذب نهفته است که در مواقع بحرانی و خطرساز رها شده و برای صیانت از بنیان های کهنه و فرتوت، به ایده های مترقی و رهایی بخش یورش می برد. اینکه مارکس و ایده های انسانی اش امروزه با یورش قلم به مزدان بورژوازی مواجه می باشند؛ نمود بارز نفوذ و رسوخ این اندیشه انسانی در بین جامعه های انسانی بوده و برای تداوم حیات حاکمیت سلطه و استبداد خطر ساز شده است. خرده گیریها و بهانه تراشی های دشمنان بالقوه اندیشه های دورانساز مارکس عموما پیرامون تحقق نیافتن ایده های مارکس در عرصه های اجتماعی و اقتصادی دور می زنند. ولی از چرایی عدم تحقق آن هیچ نمی گویند؛ و با تعبیر و تاویل های دور از واقع از حقایق مسلم و بارز می گریزند؛ و یا در بیراهه برهوت اندیشه و عمل ناانسانی و ضد اجتماعی خویش به تاویل و توجیه عملکرد سلطه و استبداد می نشینند. بیان مارکس رهایی انسان از قید و بندهای ناانسانی و طبقاتی کنونی می باشد؛ ناتوانی انسان ها در آفرینش های فکری و مطلوب زمان برای تحقق این ایده های انسانی، آن ها را به تعبیر و تفسیر های معماگونه و ارتجاعی هدایت کرده است. ذات گرایانه دانستن تعلقات انسانی از جمله مالکیت خصوصی، خود بیان روشن و واضح درک غلط و توهمات طبقاتی در درک و فهم تکامل تاریخی و درک دیالکتیکی روندهای تحولی و تکاملی جامعه و انسان می باشد. ذات انسان پلشتی ها را نفی می کند؛ صلح و دوستی را ارمغان زیستی مطلوب می داند؛ از کشتن و نابودی همنوع بیزار است؛ تعامل و تعادل در زیست اجتماعی را آرزو می کند؛و... اما آنچه که تمامی این امید و آرزو های مطلوب را نهی و نفی می کند؛ همانا مالکیت چونان ابزاری برای ستم و استثمار جهت تراکم و انباشت جنون آمیز قدرت و ثروت است که شقاوت و بیرحمی را در تمامی عرصه های اجتماعی گسترش داده است. این فرایند قابل کنترل نیست؛ بلکه بایستی با ابزارهای انسانی که مهمترین وجه آن آگاهی های واقعی و درک متقابل انسانی تعمیم یافته است؛ مهار شود. مسلما وقتی انسان، از محوریت بحث و فحص اجتماعی دور شود؛ بسیاری از روندهای جاری و ساری ذات گرایانه عمل می کنند. شیوه ای که ایدئولوگ ها و تئوریسین های بورژوازی را با انتزاع انسان از رویکردهای اجتماعی به سوی هویت های بیولوژیکی و غریزه های طبیعی هدایت کرده است. چرا که در نظام سلطه سرمایه هویت انسان ها با پول و قدرت تعریف می شود؛ در حالی که ذات انسان نه شرور است و نه متعدی و متجاوز به حقوق همنوع خویش می باشد. آنچه که اکنون تحت سیطره نظام سلطه سرمایه مشاهده می شود؛ حاصل آگاهی های کاذب القایی عمال سرمایه برای دور نگه داشتن انسان ها از حقوق طبیعی خویش با استقرار روابط و مناسبات کاسبکارانه و تنازعی می باشد.
عموما در بحث های شکلی و فرمالیستی، ماهیت و مضمون درونی مفاهیم و مضامین از هویت واقعی خویش تهی شده و به ابزاری برای تخطئه و فریب افکار عمومی مبدل می شوند. مالکیت به عنوان یک مفهوم تعلقات فردی و جمعی قطعا خالق زور و تعدی نیست؛ ولی همین مفهوم در سازه های متعدی و متجاوز نظام سلطه سرمایه برای انباشت افسارگسیخته، بشریت را در سراشیبی فنا و نیستی هدایت کرده است. بنابراین اشکال کنونی مالکیت ، بانی و بنیان تمامی ستم و تعدی به حقوق انسانی بوده و برای جلوگیری از رفع مظالم و شر مالکیت، بایستی به بازیابی هویت های نوینی روی آورد که مالکیت را با تعریفی نوین و درکی انسانی که پاسخگوی نیاز و احتیاج جامعه های انسانی است؛ همراه سازد. با درک غلط از ماهیت مالکیت، نفع شخصی نیز در پیچ و خم نفهمی ها و بدفهمی ها از معنا و مفهوم واقعی خویش فاصله می گیرد. نفع شخصی مفهوم بی بدیل درک انتزاعی انسان از جامعه و خود می باشد. نفع شخصی انگیزه طبیعی نیست؛ بلکه این نیاز و ندرت و نایابی حاصل تعدی و تجاوز به حریم امن انسانی است که فرد را تشویق به حفظ و حراست از حریم شخصی و منافع فردی و خانوادگی می نماید. قطعا انسان اگر از تامین و تضمین گذران حیات خویش مطمئن باشد، و آتیه خود را در معرض تهاجم و تعدی دیگران نبیند؛ منافع فردی و نفع شخصی مفهومی نخواهد داشت.دارندگان قدرت و مکنت با گروگان گرفتن انسان ها برای تامین و تضمین دستاوردهای غارت و چپاول خویش، فقر و فاقه را در عرصه های متکاثر اجتماعی توسعه بخشیده و دامنه اعتراض و شورش پابرهنگان و محرومین را موجد شده اند. پس این محرومیت از مالکیت نیست که اعتراض و شورش را موجد است؛ بلکه تعدی و تجاوز دارندگان مکنت و قدرت عامل اصلی عصیان و شورش می باشد. مالکیت از بین نمی رود بلکه اشکال نوینی می یابد که انسان ها را در کنار هم و برای زیستی بهتر رهنمون می شود. مفهوم مالکیت مثل چاقویی می ماند که اگر در دست یک جراح حاذق باشد، نجات بخش است و در دست یک جاهل به عنوان ابزار ستاننده جان انسان ها عمل می کند.
پروسه تعقل در هذیان های هیجانی از درک واقع و روندهای حقیقی محیطی پیروی نمی کند. بلکه در توهمات و تخیلات منفعل با نگاه بسته و محدود به گذر حیات و با حافظه معیوب به گذر تاریخی جامعه و انسان، از درک نیاز و الزام زمان برای تحول و دگرگونی های اقتصادی و اجتماعی فاصله می گیرد. این فرایند مبنایی برای هرزروی توان و اندیشه برای رسیدن به آرمان های عمومی می گردد. روندی که ضعف و خلجان های گذشته را نادیده انگاشته و آن را الگوی راهبردی خود برای رسیدن به اهداف اجتماعی قرار می دهد. الگویی که استبداد و تمامی پلشتی های حاکمیت ثروت و قدرت را می پذیرد و برای اهداف سخیف و پلید خویش مورد استناد قرار می دهد. هذیان های هیجانی به دلیل ماهیت بی بنیاد خویش، حرکت بی سرانجامی را می آغازد و در مدت کوتاهی از تب و تاب می افتد و بازی های کودکانه نوینی را شروع می کند. اینکه برخی ها با پیمان نامه و بیانیه های مداوم می خواهند دیو استبداد را به زانو درآورده و جامعه آرمانی به پا دارند؛ دقیقا از همین هذیان های هیجانی پیروی کرده و در نیمه راه از توش و توان باز می مانند. زیرا از اصول و مبانی مبارزاتی زمان فاصله گرفته و در توهمات کودکانه که از ضعف نگاه به روندهای گذر تاریخ تحولات اجتماعی و اقتصادی نشئت می گیرد؛ تبعیت می کنند. دیو استبداد و توتالیتاریسم اقتصادی و سیاسی کنونی همانند گذشته از یک بارزیت و شاخصه معین و مبرهن پیروی نمی کنند؛ بلکه در یک پیوند جهانی و تغییر الگویی مداوم زیر هجمه اغتشاش و اختلاف، حیات خویش را تداوم می بخشند. بحران های مداوم کنونی نظام سلطه سرمایه محصول کهنگی و فرتوتی این نظام منحط می باشد که نیازمند تغییر ساختاری است که با مقاومت دارندگان ثروت و قدرت روبرو می باشد؛ و دیگر قدرت های استبدادی ریز و درشت نیز زیر سایه همین مقاومت زبونانه و جبونانه به حیات خویش استمرار می بخشند. درک این مسئله اشکال مبارزاتی نوینی را طلب می کند که بتواند دامنۀ این تغییرات الزامی را سرعت و وسعت ببخشد.
اینکه چپ از یک سازمان یابی نوین متناسب با نیاز روز ناتوان است و عرصه را برای راست و راست افراطی وا می نهد؛ نشان از تاثیر پذیری از روندهای تحولی کنونی و متوقف شدن در سازوکارهای مبارزاتی گذشته است که روند مطلوب را نمی یابد. این همه تشتت و پراکندگی و بیراهه های مبارزاتی مبارزین راه آزادی و عدالت، نشان از فرو خسبیدن در کجراهه های مبارزاتی گذشته است که حافظه تاریخی شان را معیوب و صفوف دوست و دشمن واقعی توده ها را مخدوش ساخته است. امروز امواج خروشان و دم افزون اطلاعات و ارتباطات، از یک طرف بهداشت روانی عمومی را به چالش کشیده و از طرف دیگر موج جدید حمله و هجمه به اندیشه و روان عمومی برای القاء و ابقای آگاهی های کاذب جهت به بیراهه بردن دامنه مبارزات واقعی و الزامی را آغاز کرده است. دشمنان واقعی مردم روز به روز ناکارآمدتر از گذشته و به تبع آن ناتوان تر از پاسخگویی به الزام و نیاز زمان،در حال شدّت و حدّت بخشیدن به دامنه استبداد و توتالیتاریسم اقتصادی و سیاسی می باشند. شناخت ماهیت این روند نامتعارف و اتخاذ مشی مبارزاتی متناسب با آن، روند دستیابی به اهداف مبارزاتی را تسهیل می کند. وحدت و همراه شدن با بازماندگان استبداد گذشته و حافظه تاریخی را از پلیدی ها و پلشتی های مستبدین گذشته تاریخی زدودن؛ نه تنها در پیشبرد امر مبارزه کمکی نمی کند؛ بلکه روند مبارزه را به بیراهه برده و به حیات مذبوحانه استبداد مدد می رساند. این ویژگی نشان از بن بست سیاسی و فهم نازل از چرایی و چگونگی روندهای متحول و متکامل کنونی است که پیوند با گذشته و احیای دوباره برخی از نمودهای مخرب و ناکارآمد آن را در دستور کار خود قرار داده است. روندی که نه حاکمیت قدرت و ثروت جهانی آن را تایید و مورد حمایت خویش قرار می دهد و نه فرایند دگرگونه در حال شکل گیری مجال و فرصت بازیابی و بازسازی هویت های کهن را بدان می دهد.
انتزاع انسان از هویت های طبیعی و اجتماعی اش،نمود بارز و شاخصه عمومی و اصلی ایدئولوگ ها و تئوریسین های بورژوازی برای باژگونه نشان دادن روندهای غیرطبیعی حاکم بر جامعه های انسانی کنونی می باشد. بنابراین قوانین برآمده از ساختار تبعیض گون، تنازعی و استثماری نظام سلطه سرمایه را برای تامین و تضمین منافع انسان ها قلمداد کرده و با ایجاد اغتشاشات فکری جایگاه تخیل و واقعیت را مخدوش می سازند.چرا که نگاه معیوب و مغشوش برخاسته از یک ساختار مادی و فکری سلبی و رجحانی وبا دیدی فرافکنانه و توجیه گرانه، تمامی مفاهیم و مضامین تعامل و تکامل را بر مدار حمایت و حراست از چارچوب های نهادین خویش قرار می دهند. براین اساس جان و روان آدمی زیر مهمیز خشن و نا انسانی نظام سلطه سرمایه، با ساختار روانشناختی فرد که از فاکت های قبرستان تاریخ اندیشمندان بورژوازی بیرون می آید؛ پیوند می خورد تا توجیه گر تمامی فساد و تباهی حاکمیت ظالمانه سرمایه باشد. نگاهی که فاصله بین دموکراسی و دیکتاتوری را با بازی با الفاظ و کلمات به سخره می گیرد. دموکراسی بورژوازی را می ستاید و دیکتاتوری پرولتاریا را بدون توجه به ماهیت و مضمون تحولی و تکاملی تاریخی اش نهی و نفی می کند. چرا که اندیشه بسته و خسته اش در چارچوب تضاد و تناقض حاکمیت سلطه سرمایه متوقف شده و انسان متعالی و متکاملی که نافی تمامی مظاهر ظالمانه و فریبنده کنونی بوده و به یک درک متقابل بواقع انسانی تعمیمی رسیده را در نمی یابد. مرحله ای که دموکراسی مفهوم بی بدیل حیات اجتماعی بوده و دیکتاتوری مفهوم بی مسمایی است که در دموکراسی تعمیمی و تعمیقی انسان آگاه و فهیم تحلیل خواهد رفت. برای دگم های ایده ای ایدئولوگ های بورژوازی با درک تقلیل گرایانه از روند های پویا و پایای تحول و تکامل جامعه و انسان، معانی و مضامین بسیاری از مفاهیم طبیعی و اجتماعی در بیان عامیانه و عوامانه از بار مفهومی خود فاصله گرفته اند. بنابراین پدیده اضداد در روند تحول و تکامل طبیعی و اجتماعی را ماهیتی تصنعی بخشیده و برای نفی پدیده های رهایی بخش و انقلابی که هنوز بروز واقع و عینی نیافته نیز به انحراف و اغتشاش فکری روی می آورند. مفهوم اضداد مفهوم عام تمامی پدیده های طبیعی و اجتماعی بوده و برای هماره تکامل تاریخی وجود داشته و خواهد داشت. این پدیده در تمامی جامعه های متکامل آینده از جمله در جامعه های سوسیالیستی و کمونیستی وجود خواهد داشت. با این تفاوت که نفی رذایل و سلطه گری کنونی سلطه سرمایه، در نظام های متعالی و متکامل آینده به نفی بارزه ها و شاخصه های پست و دنی انسانی برای هر چه انسانی تر شدن روابط و مناسبات اجتماعی و انسانی روی می آورند.
قلمرو انتخاب و عادت، عرصه تضاد اندیشه و روان آدمی با نمودهای نوین تحول و دگرگونی های اقتصادی و اجتماعی می باشند. فرایندی که سنن و عادات، انسان ها را از درک واقع و حقیقی زیست اجتماعی دور ساخته و مسئولیت پذیری اش را با تکیه بر قواعد و قوانین اعصار گذشته تاریخی نسبت به جامعه و انسان نقض می کنند. چرا که عادات و سنن در برابر روندهای دگرگونه جامعه مقاومت ورزیده و درک و شناخت انسان را نسبت به الزام و نیاز معیوب می سازند. زیرا مسئولیت پذیری نسبت به جامعه و انسان نیازمند آگاهی و شناخت واقعی و حقیقی از روندهای تحول و تکامل بوده؛ و انتخاب اصلح نیز در چارچوب همین درک و فهم آگاهانه و مسئولانه قابل بحث و فحص می باشد. اینکه اداره امور اجتماعی و سازوکارهای آن چگونه و توسط چه ارگان و یا سازمان و دولتی اداره شوند، به آگاهی واقعی و درک مسئولانه انسان نسبت به روندهای تحولی و نیاز و الزام آن ها برمی گردد. قطعا در کنار آگاهی های کاذب القایی و درک ناواقع روابط و مناسبات اجتماعی، فساد و تباهی جامعه را فرا گرفته و مسئولیت پذیری انسان نسبت به جامعه و یکدیگر نقصان می پذیرد. براین اساس است که عمّال بورژوازی و حامیان ریز و درشت اش با حذف انسان آگاه و مسئول از جامعه ، و با تکیه بر چارچوب های سازه ای کهنه و فرتوت، به نقد و نفی اندیشه و باور متعالی و دورانساز مارکس و دیگر باورمندان مترقی می نشینند. چرا که به باور حامیان سلطه و استبداد سرمایه، انسان ها را نه سازندگان واقعی و حقیقی جامعه و تاریخ، بلکه ابزار انباشت انگل واری می بینند که تحت القائات ناواقع و آگاهی های کاذب در خدمت ارگان های متعدی نظام سلطه سرمایه قرار دارند.
نتیجه اینکه: انسان به عنوان موجودی اجتماعی، جمع و جامعه را با القائات کاذب و اکتسابات مجازی محیطی، بسوی انفراد و تجرید از هستی و هویت واقعی و اصیل انسان اش هدایت کرده است. روندی که با عادات انسانی و آفات بسیاری از دریافت های محیطی، بسوی مسئولیت گریزی و درک ناواقع حیات اجتماعی همراه شده است. فرایندی که تضاد منافع و خودمحوری ها را نهادینه ساخت و هویت پاک و اصیل انسانی را در رنگ و ریای سلطه گری و سیادت طلبی مفرط وا نهاده است. براین اساس با درک ناقص از حیات اجتماعی و منافع شاخص از جایگاه و پایگاه اجتماعی خویش به القائات کاذب و دروغین روی آورده است. براین اساس است که با درک و فهم باژگونه از مفاهیم و مقوله های حیات اجتماعی، به تاویل و تعبیر های ناقض و منقوص مبادرت می ورزد. این زاویه دید با الهام از سنت و عادت به تخریب و تحدید اندیشه و عمل مترقی و متعالی روی آورده و با هذیان های هیجانی که عموما از خوف و هراس فروپاشی و فروریزی آمال امیال پست و دنی حاکم نشئت می گیرند؛تلاش بی سرانجامی را برای تخطئه و تخریب آن ها آغاز کرده اند. پس با ترسیمی غلط از مالکیت، دموکراسی، دولت و...به رد و نفی بسیاری از اصول مترقی و رهایی بخش روی آورده و اصول انسانی و دورانساز مارکس را به دلیل ناتوانی در درک و هضم محتوایی و مضمونی آنها نفی و نهی می نمایند. زیرا با ابرام بر تجرید انسان از سازوکارهای اجتماعی، از درک متعالی مارکس که انسان ها را محور و اصل اساسی تمامی فعل و انفعالات و دگرگونی های اجتماعی می داند؛ فرسنگ ها فاصله دارند. پس با غفلت از اینکه آگاهی های واقعی، مسئولیت پذیری حقیقی و درک متقابل انسانی را با خود دارند؛ از درک و فهم کمیت های مطلوبی که بسوی کیفیت های نوین و شاخص در حال شکل گیری در حرکت هستند؛ عاجز می باشند. متاسفانه در عدم بهداشت روانی حاکم کنونی که محصول تحول و تکامل دم افزون دانش و فن می باشد، بسیاری از نیروهای بظاهر مترقی را با واپسگرایی و احیا و ابقای نمودهای ناکارآمدی همراه ساخته است که نه نجات بخش است و نه راهی به روشنایی می گشاید. بلکه به استمرار و استقرار حاکمیت استبداد و توتالیتاریسم سیاسی و اقتصادی مدد می رساند.زیرا در نیازها و الزامات دگرگونه کنونی، تمامی مفاهیم و مضامین راهبردی و کاربردی گذشته از حیّز انتفاع باز مانده و به چالشی جدی برای احقاق حقوق اجتماعی و انسانی مبدل شده اند.
اسماعیل رضایی
پاریس
29/ 03/ 2021
* این مقاله نقد و نظری است پیرامون سه مقاله ای با عنوان«تبار شناسی یک ایدئولوژی» که آقای کرامت الهی نوشته اند. البته در بسیاری از مقالات گذشته خود نیز به این مبرمات و مسائل مطروحه پرداخته ام.