۱۴۰۱ فروردین ۱۸, پنجشنبه

                      خیر و شر

                       ) نقد و نظر *(

 

سنجه های آدمی پیرامون رویکردهای محیطی و اجتماعی، تابعی از جایگاه و پایگاه اجتماعی وی که نوع خاصی از اندیشه و خرد را برای داوری و تبیین و تحلیل پیرامون جامعه و انسان در وی نهادینه می سازند؛ وابسته است. قطعا تاثیرات عوامل محیطی بر این سنجه ها و قضاوت و داوری انسان ها نسبت به یکدیگر و عملکرد دیگران بارز و شاخص می باشند. ضمن اینکه ناکامی های گذر حیات و بن بست های فکری ناشی از آن ها، قدرت قضاوت را مخدوش و سنجه ها را با بیان کلی و انتزاعی از روایی و واقع گرایی دور می سازند. فرایندی که با دور شدن از درک دیالکتیکی رویکردهای اجتماعی، دچار نوعی  توهمات ذهنی و پندارهای ایده ای می گردد که قلمرو اندیشه را در مدار بسته و خسته از پویایی و رسایی لازم باز می دارد. برای اساس، تقسیم جهان به دو محور یا جبهه خیر و شر مصداق بارز ذهنی گرایی و پندار بافی های عوامانه و همچنین نگاه غیر دیالکتیکی و فهم غیر علمی به فعل و انفعالات جامعه و انسان می باشد.

خیر یک مفهوم اعتباری است که در ساختار نظام سرمایه با منافع و مصالح طبقاتی پیوند دارد. خیر اگرچه فی النفسه دارای ماهیتی انسانی است ولی در نظام طبقاتی با سود بری و انحصار طلبی سرمایه هماهنگ و همراه است. بنابراین این پیوند دیالکتیکی  اگر نادیده گرفته شود؛ تحلیل و تبیین رویکردهای اجتماعی و انسانی و مفاهیم کاربردی آن در ساده انگاری های روشنفکرانه و درک عوامانه از تحول و تکامل جامعه و انسان، به گمراهی و بلاهت انسانی هدایت می شود. و شر نیز ارتباط تنگاتنگ و ناگسستنی با ماهیت نظام طبقاتی داشته و تداوم و گسترش نظام سلطه سرمایه بدون تعدی و تجاوز به حریم عمومی و خصوصی جامعه های انسانی قابل تصور نیست. زمانی که از سودبری محض سرمایه صحبت می شود؛ محوریت «شر» در تامین و تضمین آن اجتناب ناپذیر می گردد. و به تبع آن آزادی و رهایی آدمی از قید و بندهای اجتماعی و انسانی نیز فاقد اعتبار و ارزش واقعی و حقیقی خود می باشند. بنابراین مفاهیم و مولفه های عرفی و تقنینی در نظام سلطه سرمایه دارای ماهیتی کاذب و جهت گیری های عموما ضد ارزش های واقع و حقیقی خود برای جامعه و انسان مفهوم می یابند. چرا که در افت و خیزها و بحران های ذاتی نظام سلطه سرمایه نسبیت مفاهیم کاربردی و ناکارآمدی قواعد و قوانین عرفی و تدوینی و تقنینی برای حفظ و حراست از مصالح و منافع سرمایه امری اجتناب ناپذیر می باشد. بنابراین دموکراسی با نسبیت فراگیر خود در نظام سلطه سرمایه نمی تواند دارای ماهیت اصیل خود در پیشبرد امر اجتماعی قلمداد شود. چرا که تابعی از افت و خیزهای سرمایه در فرایند تحول و تکامل جامعه و انسان می باشد.

نگاه عوامانه به مولفه های معینه اجتماعی، اصولا سطحی و روبنایی می باشد. این ویژگی درک  مفهومی و مضمونی مفاهیم کاربردی را دچار نقصان و ضعف بنیادین می سازد. منظور از دموکراسی اگر جنبه اجتماعی کنونی آن مد نظر باشد؛ به دلیل ماهیت کاذب که اصولا و عموما با القائات و پروپاگاندای کاذب و دروغین به تخدیر و تنظیم افکار عمومی برای حفظ و حراست از جایگاه و پایگاه اجتماعی صاحبان ثروت و مکنت عمل می کند؛از اصالت و ماهیت واقعی خویش تهی می باشد.مشکل بنیادین روشنفکران در مقطع کنونی از تحول و تکامل جامعه و انسان، نگاه سکتاریستی به رویکردها و رخدادها اجتماعی و همچنین کاربرد های مفاهیم جدای از انسان و نقش انسانی آن در پیشبرد اهداف و آرمان های انسانی مفهوم می یابد. براین اساس دموکراسی کنونی را با کاربرد محدود و محصور و جهت دهی شده اش توسط نهادهای مدنی و دولتی سرمایه  می ستایند و آن را امری خیر و مطلوب می پندارند. ماهیت طبقاتی دموکراسی الزاما آن را از رسالت و تعهد ذاتی و درونی اش تهی ساخته و به تابعی در راستای تامین و تضمین سودبری محض سرمایه مبدل ساخته است. اینکه مارکس دموکراسی بورژوایی را تکذیب و تقبیح می کند که به گمان برخی ها و درک غلط آن ها از بیان مارکس که دموکراسی امری بورژوایی تلقی می شود؛ از همین ماهیت نسبی و طبقاتی آن نشئت می گیرد. چرا که مارکس سوسیالیسم را فرموله می کند که دموکراسی عنصر بی بدیل آن محسوب می شود. زیرا سوسیالیسم با انسان و درک و آگاهی واقعی و حقیقی نه کاذب کنونی، مفهوم می یابد؛ و این ویژگی در بطن سوسیالیسم نهفته است. چرا که در سوسیالیسم درک متقابل انسانی برای تامین و تکمیل حقوق انسانی امری ذاتی و درونی محسوب می شود.1 فراموش نکنیم که اگر مارکس اکنون زنده بود همان اندازه از جنگ در اوکراین نفرت داشت که با جنگ های در یمن، لیبی، سوریه و وقایع نکبت بار افغانستان و عراق و وضعیت اسفبار ایران و... داشت که بانی آن ها همان کشورهای دموکراتیکی هستند که برخی ها  تمام قد از آن ها دفاع می کنند.

پس دموکراسی یک پدیده شکلی یا فرمی محض نیست که بتوان اراده گرایانه با آن برخورد نمود. بلکه یک مفهوم نهادی و درونی شده ای اجتماعی است که با هارمونی سازه های مسلط اقتصادی و اجتماعی هماهنگ می باشد. دموکراسی حاکم کنونی محصول ساختار سرمایه داری است که در پروسه دگرگونی های تاریخی نظام سلطه سرمایه با اهداف و امیال حاکمیت ثروت و قدرت هماهنگ بوده و در راستای اهداف و نیازهای اقتصادی و اجتماعی آن تداوم یافته است. در روند تکامل تاریخی نظام سلطه سرمایه، دموکراسی به عنوان ابزاری جهت تحقق اهداف استعماری و استثماری مورد استفاده بوده و هست. بنابراین موضع گیری جانبدارانه و روشنفکرانه از دموکراسی اجتماعی حاکم کنونی، نوعی نگاه غیر دیالکتیکی و غیر علمی را با خود یدک می کشد که مفاهیم و رویکردهای اقتصادی و اجتماعی را در انتزاع و تجرید خویش از مفهوم و معنای واقعی و حقیقی شان تهی می سازد. براین اساس دموکراسی فرایندی است  که دریچه ای به دنیای مبهم و رازآلود کنونی برای مشوب کردن افکار و آرای عمومی می گشاید؛ تا روند تنظیم و تحکیم مناسبات ناعادلانه و غیر انسانی را توجیه و تحمیل نماید. بنابراین دموکراسی در یک چارچوب سیستمیک ونه در سازواره های منفک از عملکرد و رویکردهای سیستم غالب بر سازوکارهای جامعه های انسانی، مفهوم می یابد.

شر، امری ایجابی و الزامی در نظام سلطه سرمایه محسوب می شود. زیرا ساختار سرمایه بر ایجاب و الزام به انباشت لجام گسیخته و برتری طبقاتی استوار است. این ویژگی سرمایه برای تحقق و استمرار خویش، نیازمند تعدی و دخالت در سرنوشت دیگران می باشد. بنابراین نسبیت خیر در نظام سلطه سرمایه در قطعیت و حتمی بودن شر خود را می یابد. این دو در کنار هم در نظام سرمایه منشاء و مبداء آگاهی های کاذبی هستند که توده ها را با فریب و انکار بسوی اهداف و امیال رذیلانه خویش هدایت می کنند. براین اساس اکنون که ساختار سرمایه  امری تعمیم یافته در جامعه های انسانی می باشد؛ به تفکیک و تشکیک خیر و شر در بین جامعه های انسانی مبادرت کردن، نشان از درک محدود و فهم ناقص از ماهیت و پلشتی ذاتی نظام سرمایه دارد. پس توتالیتاریسم و دیکتاتوری که با شر تعریف و تکلیف می شوند؛ از بطن و ماهیت نظام سلطه سرمایه برخاسته  و عمومیت می یابند. جنگ ها نیز از بطن و متن ماهیت تجاوزکارانه نظام سلطه  سرمایه برای انباشت لجام گسیخته و تحمیل قیمومیت و هژمونی سرمایه بر سرنوشت انسان ها شکل می گیرند. بنابراین جنگ ها ماهیتا نفرت انگیز و بیان تعاملات نامطلوب انسانی در روابط و مناسبات اجتماعی می باشند. تفکیک و تفاوت قائل شدن بین جنگ ها، نشان از درک و فهم ناقص از فعل و انفعالات اجتماعی دارد. انسان آگاه و مترقی با محکومیت جنگ با هر عنوانی، برای صلح و همزیستی مسالمت آمیز انسان ها گام بر می دارد. جنگ خشونت عریانی است که نتیجه ای جز فساد و تباهی برای جامعه و انسان ندارد.

جنگ و تقابل مرگبار در نظام سلطه سرمایه نتجه تضاد بین ساختار سرمایه با تحول و تکاملی است که دنیای جدید و بهتری را نوید می دهد. مقاومت صاحبان ثروت و مکنت در برابر تغییر و تحول ایجابی و الزامی دامنه جنگ ها را هم برای اشتغال ذهنی مردم و هم برای تامین و تضمین حوزه نفوذ کلان سرمایه داران برای چپاول و استثمار ملت ها شکل می گیرند. بنابراین ساده انگارانه و عوامانه است که تضاد کنونی در سطح جهانی را بین دموکراسی و توتالیتاریسم و دیکتاتوری قلمداد کرد؛ و از ماهیت سبعانه و دهشت زای نظام سلطه سرمایه گریخت. تمامی عناصر متشکله سرمایه از جمله دموکراسی برای توجیه و تاویل  تجاوزات و تعدیات آن بکار گرفته و در خدمت اهداف رذیلانه و توسعه دامنه نفوذ سرمایه برای سودبری بیشتر می باشند. همانطوری که حمله و جنایات جنگی را با عنوان صدور دموکراسی و آزادی ملت ها صورت داده؛ و با تبلیغات دامنه دار با ابزارهای ارتباطی و رسانه ای، اندیشه و روان توده را مطابق خواست و نیات پلید خویش سامان می دهند.

دموکراسی سیاسی وقتی با توتالیتاریسم اقتصادی در آمیزد؛ به ابزار کنش های نامتعارفی مبدل می گردد که به تقویت بلامنازع توتالیتاریسم سیاسی در سطح جهان یاری می رساند. زیرا توتالیتاریسم اقتصادی ابزار یوغ بردگی و فقر و نابسامانی های اجتماعی می باشد که نفرت می پراکند و بنیان های استبداد سیاسی را تقویت می کند. برخی ها با بحث های احساسی و عاطفی سعی دارند؛ گریبان خود را از بن بست های فکری ناشی از ناکامی ها و شکست های گذشته تاریخی  و ناتوانی های استدلالی حاصل آن ها رها سازند. براین اساس به هر دستاویزی برای توجیه و تفسیر نامربوط و نامطلوب پیرامون رخدادهای محیطی چنگ می اندازند. که متاسفانه عموما کسانی هستند که کوله بار مبارزاتی سالیان دراز بر علیه ظلم و ستم و استبداد را با خود یدک می کشند.

طنز و تلخی اندیشه در بن بست فکری نمود عام می یابند. در بن بست فکری عموما پرگویی هیجانی و هذیانی و بیهوده گویی فاقد مبنا و معنا بروز یافته و از عارضه های نامطلوب و بدخیم آن القا پذیری و الگو گزینی نامتعارف از نمودهای فکری و روندهای تحولی محیطی است که از واقع گرایی بدور بوده و حقایق را ملعبه نیات و بدفهمی های ایده ای و رویکردهای آن  می سازد. نگاه تک ساحتی و تجریدی از نمودهای بارز ذهنی گرایی محض به رخدادهای محیطی، ضمن ایجاد توهمات ذهنی، نوعی تجسّم تجسّدی را موجد است که پویایی حیات جمعی را در کالبد از رمق افتاده انگاره های ذهنی،از روایی و رسایی لازم باز می دارند. چرا که فروغلتیدن در توهمات ذهنی، مرزهای طبقاتی را مخدوش و کلی بافی های فلسفی و ایده ای را رواج می بخشند. فرایندی که همواره با پرسه در دنیای بی ثباتی و ناپایداری ایده و عمل خویش، به هر ترفندی برای اثبات مدعای خویش مبادرت می ورزد.

نتیجه اینکه: پیوندهای اجتناب ناپذیر مولفه های زیست جمعی در پروسه تحول و تکامل جامعه و انسان، و تاثیرات این در هم تنیدگی عناصر اجتماعی بر یکدیگر، شاکله های فکری و درک مفهومی حیات انسانی را در خود می پرورند. درک مجرد و دور شدن از فهم دیالکتیکی روند های پویا و گویای دگرگونی های اجتماعی، فرد را در مدار بسته و خسته باورهای سترون و بی هویت از تبیین و تحلیل واقع و حقیقی رخدادهای محیطی دور می سازد.براین اساس برخی ها با انگاره های ذهنی  به تقسیم بندی های بی بنیادی دست می یازند که روندهای واقع حیات اجتماعی را از نظر دور می دارند. تقسیم جهان به دو جبهه یا جناح خیر و شر، بیان نارسای اندیشه و اقدامی است که بن بست و تسلیم در برابر روندهای نارسا و معیوب کنونی را بازتاب می دهد. و برای اقناع و ارضای تمایلات وتمنیاتی است که از بطن ناکامی ها و ناتوانی ایده ای گذشته برآمده؛ و در پیوند با آموزه ها و القائات کاذب محیطی، بدیهیات را در پس کلی گویی ها و بیهوده گویی خویش نادیده می انگارد. بخشی از جهان را با مفاهیم و مولفه های ناکارآمد و در نسبیتی فراگیر همچون دموکراسی  در جبهه خیر قلمداد کردن و بخش دیگر را محور شر معرفی نمودن، مصداق بارز و شاخص بدفهمی و نفهمی روندهای کنونی تحول و تکامل جامعه و انسان بوده و از ماهیت و جهانشمولی علمی و جدل های دیالکتیکی برای تحلیل و تبیین روندهای کنونی جامعه جهانی به دور می باشند. چرا که نوعی نگاه عوامانه را مروج است که عموما با موضع گیری در پس معلول ها، علت ها را از دایره بحث و فحص خود خارج می سازد. نگاهی که با خودباختگی در برابر مظاهر تمدنی غالب بدون توجه به رویکردها و عملکرد جهانی آن، دچار پندارگرایی عوامانه ای می گردد که  از بیان مشخص و مستدل برای تعیین مرزبندی واقع و حقیقی بین خیر و شر عاجز می باشد. این فرایند که از بن بست فکری نشئت می گیرد؛ اندیشه را در بن بست های تبیینی و تحلیلی خویش، با خرافه گرایی و ساده انگاری روندهای تحولی پیوند می زند.  با این اتکا و ادعا و بدون تبیین و تحلیل خاستگاه واقعی و حقیقی مفاهیمی  چون دموکراسی و مولفه های آن، به داوری می نشیند و داوری را در ترازوی خیر و شر از خیرخواهی و عدالت پژوهی تهی می سازد.


       اسماعیل  رضایی

       07:04:2022

          پاریس




*این مقاله نقدی است بر مقاله آقای علی کشتگر با عنوان «کمونیست های حامی جنایات پوتین».

برای مطالعه بیشتر پیرامون دموکراسی می توانید به سایت اینجانب به آدرسrozaneh15.blogspot.com با عنوان دموکراسی مراجعه کنید.