۱۳۹۹ مرداد ۳, جمعه

                           تناقض و تعارض

                               (نقد و نظر)1

بدفهمی و کج فهمی نتیجه بلامنازع ندانستن است. ویا نتیجه تفکیک و تشکیک هایی است که با ملغمه ای نامتقارن از تئوری های متکاثر و متفاوت هویت یافته و با بار متناقض و متعارض با روندهای تحول و تکامل  تداوم حیات می دهد. درک مفهومی و شناخت مضمونی هر پدیده و یا امر اجتماعی به نتیجه گیری منوط است که با مادیت دیالکتیکی روندهای محیطی همسو و همراه باشد. انتزاع و نادیده انگاشتن تاثیرات متکاثر پدیده های محیطی برای استخراج مفاهیم و مضامین واقع حیات اقتصادی اجتماعی کج بینی، باریک اندیشی و نگاه عامیانه به  ره آوردهای فکری و مادی را موجد است که در نهایت بسوی عوام گرایی و عوام فریبی هدایت می شود. سرک کشیدن در تئوری های مختلف و تلاش برای یافتن مصداق های خود از درون این تئوری ها بدون توجه به روندهای الزام و نیاز جامعه و انسان و یا حقایق مستتر و واقع پیرامون آن ها را نادیده انگاشتن، بیراهه هایی را می گشاید که امروز بسیاری را در کام خود فرو بلعیده است.

اقتصاد و جامعه در هم تنیده اند؛ همان طوری که تعامل و تکامل لازم و ملزوم هم به شمار می آیند. سیاست های اقتصادی خود تابعی از روندهای جاری و ساری تحول و تکامل جامعه و انسان می باشد. درک دیالکتیکی یعنی فهم چرایی و چگونگی تبادل و تبدیلات محیطی و نتایجی که می تواند از دل این فرایند برای مقاصد انسانی بیرون آید. توقف در سازوکارهای فکری گذشته و یا اتکا بر بارزه های فکری دیگران، بدون توجه به ویژگی های محیطی و رشد و توسعه ابعاد انسانی و تکنیکی، مروج دگم و تحجر و سقوط و نزول در بیراهه های برهوت جهل و خرافه می باشد. ایده و اندیشه قلمرو باز و گستره وسیعی را در خود دارد که در فرایند شدن و گشتن همواره در بازسازی و بازیابی خویش برای همسانی و همگرایی با محیط و انسان اهتمام می ورزد. سازه های مسلط، ضمن گستره فراگیرخویش، اصولا دیگر سازه های جنبی و یا فرعی را در خود مستحیل ساخته و یا از حیّز انتفاع باز می دارند. کسانی که در تبیین و تحلیل مسائل اجتماعی، تکامل دیالکتیکی و ارزش های برآمده از اهتمام و تلاش انسانی را نادیده می انگارند؛ قطعا از درک مفاهیم بنیادی و شناخت عوامل مسلط در روند تکاملی جامعه و انسان فاصله می گیرند.

تاکید و ابرام برخی ها بر تئوری و یا نظریات تئوریسین های بورژوازی و آن ها را ابزار سنجه فعل و انفعالات اقتصادی اجتماعی مرحله کنونی از تحول و تکامل قرار دادن؛ بسیاری از ویژگی های بارز و شاخص مفاهیم کاربردی و راهبردی حیات اجتماعی انسانی را زیر سوال برده است. سنجیدن نئولیبرالیسم با نظریه تئوریسین های بورژوازی چون فریدمن و دیگر پول گرایان، مصداق بارز بررسی شکلی و فرمی و فرمالیزه کردن مفاهیمی است که از عدم توازن و بحران زایی ذاتی سرمایه که تئوری ها را در بازه های زمانی محدود از حیّز انتفاع باز می دارد؛ فاقد می باشد. نئولیبرالیسم موجد و مولد انباشت و تراکم افسار گسیخته است؛ و انباشت و تراکم بی بدیل که در نئولیبرالیسم الزاما سترونی سرمایه را در خود جای داده است؛ عامل اصلی و بی بدیل تورم افسار گسیخته با توجه به ویژگی های سازه ای و مادیت تاریخی تحول اجتماعی جامعه های انسانی می باشد. نگاه قالبی یک نگرش غیر دیالکتیکی به دگرگونی های اجتماعی را با خود دارد و تبیین و تحلیل را در پس انتزاع و تجرید، از واقع نگری و حقیقت پژوهی دور می سازد.

در بحث نئولیبرالیسم اگر به دو پدیدۀ تکامل تاریخی و سلطۀ عام سازه های نظام سلطه سرمایه توجه نشود؛ مسلما جهانشمولی و تاثیرات تخریبی آن بر سازوکارهای اقتصادی جامعه های انسانی از نظر دور می مانند. چرا که نئولیبرالیسم مرحله ای از تکامل تاریخی نظام سلطه سرمایه است که جامعیت و عامیت سازه های معیوب و مغلوب نظام سلطه سرمایه را درخود جای داده است. بدین مضمون که تاثیرات مخرب و ویرانگر آن تمامی جامعه های انسانی را شامل می شود. پس هیچ جامعه ای از تاثیرات منفی و انهدامی آن در امان نمی باشد. استنتاج اراده گرایانه از تئوری پول گرایان مبنی بر ثبات پولی و کنترل تورم، یک نتیجه گیری اثباتی و ایجابی را تحمیل می سازد که با نمودهای ذاتی و بنیانی سازه های سلطه گرانه سرمایه  در تضاد است. فرایندی که بی ثباتی و ناپایداری نظریات تئوریسین های بورژوازی را در پس گفتمان متزلزل، سطحی و اراده گرایانه نادیده می انگارد. نگاهی که  پول و قوه قهریه را از هم منفک ساخته؛و اینکه بدون پول   تحت حاکمیت نئولیبرالیسم، قوه قهریه از هرگونه قدرت اجرایی، ایذایی، تهیجی و تهاجمی ناتوان می باشد؛ غفلت می ورزد. اینکه جامعه ای قادر به مهار تورم افسار گسیخته خود نباشد و با بی ثباتی مزمن پولی دست به گریبان باشد؛ مبین این نیست که با ساخت نئولیبرالیستی نظام سلطه سرمایه بیگانه است. زیرا نئولیبرالیسم با بلوکاژ سرمایه و سترونی آن، روابط و مناسبات تولیدی را در مناسبات کاسبکارانه تحلیل برده است. فرایندی که قدرت انباشت و تراکم را در گردش مناسبات سوداگرانه تضمین و تحکیم نموده و تورم را در یک فراگرد دائمی رشد و توسعه، با توجه به ویژگی های سازه ای و حاکمیت سیاسی در قدرت،موجد شده است.

با اتکای به آرا و نظرات تئوریسین های بورژوازی برای تبیین و تحلیل علت ها و عوامل مرضی اقتصاد و جامعه است که مادیّت دیالکتیکی و تاریخی روندهای جاری و ساری، در تفکیک و تشکیک های بیمارگون و توجیه گرانه از واقع گرایی و حقیقت پژوهی فاصله گرفته اند. طرقی که علت های مرضی را نه در درون سیستم بیمار و معیوب، بلکه خارج از رابطه و ضابطه های اجتماعی و تاثیرات سازه های مسلط اقتصادی اجتماعی جستجو می کنند. چرا که اصولا تئوریسین های بورژوازی نه بر مدار بهبود و اصلاح روندهای مرضی سیستم که صرفا برای گذار و گذر از مقاطع خاص تاریخی است که نظام سلطه سرمایه را دچار چالش و ریزش می نمایند؛ فرضیات و نظریه های خود را ارائه می نمایند. پس اتکای بدین تئوری ها برای تبیین و تفسیر چرایی و چگونگی روندهای حاکم بر اقتصاد و جامعه، از یک هویت مخدوش برخوردار بوده و فاقد مشروعیت لازم برای بیان واقع رویکردهای محیطی می باشند. حال چرا برخی ها با ادعای گرایشات چپ روانه از تئوری های مغالطه آمیز عمال سرمایه برای اثبات مدعای خود ابرام می ورزند؛ جای سوال دارد؟!!! تئوری هایی که کارآمدی شان به بن بست رسیده و از پاسخگویی به الزام و نیاز جامعه و انسان باز مانده اند.

تلاش برای انطباق یک تئوری ورشکسته با ویژگی و سازوکارهای یک حاکمیت دینی توتالیتر با یک عدم توازن سیاسی و بلبشویی و هرج و مرج اقتصادی که مبین ناسازمندی با روندهای متعارف و نامتعارف روندهای جاری و ساری در روابط و مناسبات بین المللی می باشد،نوعی لجاج و ستیز با حقایق و سازوکارهای واقع کنونی قلمداد می شود. دین سالاران در نظام مستبد دینی در ایران بدلیل ناتوانی ذاتی اداره  امور اجتماعی، همواره سوار بر موج حوادث و رخدادهای خارجی و حادثه  آفرینی های داخلی به حیات نامشروع خود تداوم بخشیده اند. در ناتوانی های اقتصادی نیز ضمن سوار بر موج  توهمات توده ای، همسو و همگرا با ساختار نئولیبرالیستی بسوی تراکم و انباشت بی رویه با تکیه بر رانت و چپاول درآمد ملی و منابع طبیعی، فقر و فاقه و رشد نامتوازن و نامتعادل را در گستره وسیع و توده ای موجد شده اند. منتهی تحت حاکمیت دین سالاران با سیاست های توسعه طلبانه به بهانه صدور انقلاب، قدرت های موازی و نهادهای رقابتی و صیانتی و همچنین سازوکارهای فرادولتی و فراقانونی با ماموریتی برای پوشش کمک های فرامرزی جهت پیشبرد اهداف توسعه طلبانه و مداخله جویانه خویش در سطح منطقه و جهان، دامنۀ بی ثباتی پولی و افسار گسیختگی تورم را وسعت بخشیدند. این فرایند نه تنها نافی سیاست های نئولیبرالیستی نبوده و نیست؛ بلکه به دلیل ماهیت تجاوزکارانه و بی بدیل نظام مستبد دینی با ویژگی های انحصارطلبانه و فرقه گرایانه، بسیار افراطی از سیاست های نئولیبرالیستی بهره گرفته شده است.

نئولیبرالیسم با گرایش به تهاجم به منافع عمومی و جبران مافات ناشی از حضور سالیان نسبتا طولانی بلوک به اصطلاح سوسیالیستی سر برآورد و بسیاری از اصول کلاسیک اقتصادی اجتماعی را در نوردید. بنابراین بررسی و تبیین اصول اقتصاد کلاسیک با سازوکارهای نئولیبرالیستی عملا ممکن نبوده و بسیاری از نمودهای مرضی کنونی چون بیکاری، تورم، بی ثباتی پولی و مالی و... را بایستی با راهکارهای نوین و مبتنی بر روندهای تحولی و تکاملی جامعه و انسان مد نظر قرار داد. چرا که یقینا بسیاری از نابسامانی های اقتصادی اجتماعی حاکمیت مستبد دینی در ایران منبعث از رویکرد های خارجی از جمله سیاستهای نئولیبرالیستی می باشد. برشمردن صرف عوامل داخلی به عنوان بی ثباتی پولی و مالی و همچنین تورم افسار گسیخته، مبین نگاه فرمالیستی به فعل و انفعالات اجتماعی است که از روندهای علّی و مضمونی پدیده های محیطی پیروی نمی کنند. تعدّد، تداخل و توازی نهادهای قدرت در حاکمیت مستبد دینی در ایران برآمد سیاست های توسعه طلبانه و تجاوزکارانه به حریم انسان ها و ملت های دیگر با یک هماهنگی درونی و ذاتی سیستم بیمار حاکم می باشد.

اینکه نهادهای موازی ولایی،خودمانی سازی بهره برداری«فرادولتی»،فرار سرمایه، ائتلاف روحانیت حاکم با بورژوازی سوداگر تجاری و مالی و تورم وسیله ای برای کاهش قروض دولتی را عامل تورم افسار گسیخته و مزمن دانستن، یک نگاه ساده انگارانه و عامیانه به مناسبات اقتصادی اجتماعی جامعۀ بحران زده ایران می باشد. ساختار عمیقا بیمار و معیوب اقتصادی اجتماعی حاکمیت ولایی ایران، با یک توهم سیاسی استکبار ستیزی برای ایجاد توهم  در افکار عمومی به ویژه داخلی، برای تحقق اهداف متوهمانه و بیمارگون خویش، دست به نهادسازی های موازی،فراقانونی و فرادولتی و همچنین ایجاد نهادهای مالی خصوصی و خصولتی  و شرکت ها و سازمان های خصولتی زده تا بتواند موانع و محدودیت های توتالیتاریسم اقتصادی جهانی را خنثی کرده؛ تا از آسیب های فروپاشنده خود را مصون دارند. در این روند نامتعارف جریان های پولی و مالی، خسارت های ویرانگری متوجه جامعه دین زده ایران گردیده است. بنابراین تمامی نهادهای موازی و فراقانونی و فرادولتی، با یک وحدت رویه حاکمیت مستبد دینی و هماهنگی درونی و پشت پرده قدرت های فائقه و با ظاهری تقابلی و متنافر جریان های سیاسی برای فریب و مشغله فکری مداوم توده های تحت ستم و فشار گذران زندگی گام برداشته و بر می دارد. پس اینکه به زعم برخی ها نهادهای مالی زیر نظر رهبری، موسسات مالی و بانک های خصوصی و نهادهای رانتی خصوصی و خصولتی در تضاد و تقابل با سیاست های دولتی عمل می کنند؛ دقیقا یک تفکر متوهمانه نسبت به سیاست های ریاکارانه و فریبنده ساختار بیمار و آشفتۀ دین سالاران با ناتوانی ذاتی و درونی در اتخاذ سیاست های معمول و مطلوب می باشد.

اصولا توتالیتاریسم اقتصادی با تحریم و اعمال قدرت مالی و پولی خویش، تلاش می ورزد خود را به دیگران تحمیل سازد. ولی توتالیتاریسم سیاسی در پس گفتمان تحجر و واپسگرایی و ایجاد فضای ترور و وحشت برای حفظ بنیان های فرتوت و رو بموت خود اهتمام می ورزد. این دو از بارزه های هویتی برجسته نئولیبرالیسم است که گسترش دامنۀ تخاصم و بی ثباتی تعاملات ملی و بین المللی را به عاملی برای ترمیم و بهبود ساختار ترک خورده نظام سلطه سرمایه مبدل ساخته است. اسلام فقاهتی همراه با ماهیت داعشی  به عنوان متحجرترین هویت اسلام سیاسی، بازوان تنومند نظام سلطه سرمایه برای ترمیم و بازسازی سازه های معیوب و مغلوب محسوب می شوند. بنابراین نظام ولایی و سازمان های وابسته به آن در ایران همراه با دولت به اصطلاح تدارکاتچی خویش پیوند و اخوتی دارند با سازوکارهای نئولیبرالیسم و در تکاپوی مداوم برای حراست از پایه های فرتوت آن در ایران تلاش می ورزند. و برای استتار ناتوانی و ضعف ذاتی خویش در امور اجتماعی هر چه بیشتر با خواست و نیاز عمال سرمایه تمکین می کنند.2 البته اگر جنگ های زرگری و رویکردهای خصمانه ایذایی و موضعی موجود به عامل فریب و وارونه انگاری واقعیت های کنونی منجر نشود.

نتیجه اینکه: در درک نامتقارن پدیده های محیطی،بسیاری از دریافت ها با بدفهمی و کج فهمی رویکردهای جامعه بسوی تناقض و تعارض با واقعیت های مسلط بر جامعه و انسان هدایت می شوند.در درک ناواقع روندهای تاریخی و اجتماعی امکان تبیین و تحلیل علمی و دیالکتیکی، مقهور مغالطه ها و مجادله های بی ریشه ای می گردد که گفتمان و تعاملات اجتماعی را در پس هجو و هزل گویی ها از مضمون و محتوای واقعی تهی می سازد. اینکه برخی ها قادر به درک ماهیت درونی و تاریخی نئولیبرالیسم در تخریب و تحمیل الگوهای زیستی نامتقارن با ماهیت اصیل و اصولی زیست انسانی نیستند؛ مبین الگوگیری های کاذب و دروغینی از آرا و نظرات ناکارآمد و با گرایش به ترمیم و بهبود ساختار ترک خورده نظام سلطه سرمایه می باشند که ایده و اندیشه علمی و دورانساز را تحت الشعاع خود قرار داده است. نئولیبرالیسم اکنون به عنوان نمود تحول و تکامل تاریخی  نظام سلطه سرمایه و به عنوان نمود غالب از ساختار جهانی سرمایه، تمامی جامعه های انسانی را تحت تاثیر تخریبی خود دارد. بنابراین نظام دینی ایران نیز از تاثیرات انهدامی آن مبرا نمی باشد. منتهی حکومت مستبد دینی در ایران با ویژگی های سازه ای و اقتدارگرایی ولایی خویش روش و منشی را برای اداره امور اجتماعی و سازوکارهای سرمایه در پیش گرفته است که بتواند رویاهای توسعه طلبانه و مداخله جویانه اش را ارضاء نماید. در این مسیر نهادها و سازمان های متعدد ولایی، دولتی، فرادولتی،خصولتی و خصوصی سر برآوردند که با ظاهری تخاصمی و تقابلی و با یک وحدت نظر و عمل درونی برای تحقق رویاهای توسعه طلبانه و مداخله جویانه گام برمی دارند. نمادهائی که عکس العمل عمال جهانی سرمایه را برای حفظ و تامین منافع منطقه ای و جهانی اش را در بر داشته است. چرا که نظام مستبد دینی در ایران همواره با ایجاد فضای هیجانی و متشنج در سطوح داخلی و جهانی تا کنون توانسته به حیات نامشروع خود تداوم بخشد. بنابراین نمودهای تئوری واضعان نئولیبرالیسم که کاملا شکست خورده و ناموفق عمل کرده اند؛ در گام های هرج و مرج گون اقتصادی اجتماعی حاکمیت مستبد ولایی در ایران به صورت افراطی و اضمحلالی نمو یافته که بسیاری را در درک و شناخت روندهای واقع و حقیقی آن دچار اشتباهات فاحشی نموده است.


           اسماعیل    رضایی

                 پاریس

          24/07/2020

1_ این مقاله نقدی است بر مقاله آقای مهرداد وهابی با عنوان«گرایش ذاتی اقتصاد سیاسی جمهوری اسلامی بر تورم و تز نئولیبرالیسم»

2_ اخیرا بحث های گسترده و تفصیلی پیرامون طرح قرداد 25 ساله با چین از سوی احزاب و سازمان های مختلف سیاسی در گرفته که عموما با بار منفی مورد بحث و بررسی قرار گرفته است. مباحثی که با در افکندن مسایل تاریخی گذشته ایران و قراردادهای ننگین آن و بدون توجه به روندهای کنونی تاریخ تحولات اقتصادی اجتماعی و قطب بندی های نوین اقتصادی اجتماعی در حال شکل گیری به موضع گیری های عموما مخالف و بعضا جانبدارانه پرداخته اند. نباید فراموش کرد که  نه اکنون عصر قرارداد های ننگین ترکمنچای است و نه قدرت های بزرگ اقتصادی از قدرت های فائقه گذشته برای استعمار و استثمار ملت ها برخوردارند. بنابراین این طرح حاوی منافع و مصلحت هایی برای طرفین می باشد.

برای نظام مستبد دینی در ایران این طرح  و طرح های مشابه با دیگر کشور ها برای بقا و تداوم حیات در شُرُف موت مورد تاکید و تقدیر است و هیچ منفعتی را برای توده ها و بویژه محرومان و زحمتکشان  در بر ندارد. چرا که جامعه ایران از منابع درآمدی لازم برای پاسخگویی به نیازها برخوردار بوده و هست. وفاجعۀ کنونی محصول سیاست های ضد مردمی حاکمیت مستبد دینی در ایران می باشد و مسلما سرمایه گذاری های چین و کشورهای دیگر را نیز هزینه سیاست های توسعه طلبانه و ضد مردمی خود  کرده و مردم را از آن بهره ای نخواهد بود.و فقط بدهی کلان و بی بدیلی برای مردم ستمدیده ایران بجای می ماند که نسل های آینده بایستی بپردازند.

و اما چین اگرچه در این قرارداد به منافع خود می اندیشد؛ ولی ورای آن در تلاش است تا ایران را  با توجه ویژگی های منطقه ای و استراتژیک آن، پله پرش خود برای اجرای طرح راه «جاده ابریشم» مبدل ساخته که می تواند منافع بیشمار و پایگاه و جایگاه مستحکم  و دیوار دفاعی در برابر سازوکارهای اجرایی نظام سلطه سرمایه در منطقه و جهان مبدل سازد. ضمن اینکه در این قرارداد قادر به اجرای تمامی مفاد آن به دلیل عدم برخورداری از بنیه های لازم و قوی و غنی علمی و تکنیکی نبوده و یا در حد و سطح معیارهای جهانی نخواهد بود.  ضمنا با توجه به مبادلات تجاری وسیع و گسترده چین با کشورهای عمده سرمایه داری بویژه آمریکا، تحقق چنین قراردادی که به این روابط تجاری آسیب می رساند؛ جای سوال دارد.

در مجموع این قرارداد تحت شرایط بحرانی و نابرابر کنونی ایران نه تنها منافع مردم ایران را تامین و تضمین نمی کند؛ بلکه در پایان قرارداد خروج بیگانگان (چین و...) را از ایران با موانع و مشکلات اساسی و فاجعه باری روبرو خواهد ساخت.

۱۳۹۹ تیر ۱۷, سه‌شنبه

                        ناموس و ناموس پرستی

 

پیوندهای اجتماعی نمود بارز و شفاف الزام و نیاز و درک چرایی و چگونگی زیست انسانی برای گذر از موانع رشد و بالندگی جامعه و انسان می باشند. بارزه های فکری ایستا و میرا هماره تاریخ تحولات اجتماعی،عامل اصلی و اساسی ناهنجاری ها و تبه کاری های آدمی در روابط و مناسبات اقتصادی اجتماعی بوده اند. چرا که ظرفیت آموزه های آدمی را در ظرف محدود و بسته ایستارهای گذشته از بروز و ظهور واقعی خویش بازداشته اند. فرایندی که مفهوم تعامل و تکامل را در رویارویی با بارزه های فکری میرا و سترون از توش و توان لازم بازداشته است. روندی که قطب بندی های اجتماعی را تعمیق و بزه و جرم و جنایت را در پناه قانون گریزی و رانت و مافیای قدرت و ثروت ابعاد بی سابقه ای بخشیده و با توقف در ایستارهای کهن و عهد عتیق دین و هویت بخشی به بسیاری از تابوهای ارتجاعی و واپسگرایانه، جامعه و انسان را در ناهنجاری های زیستی و تعاملات نامتعارف و جنایتکارانه هدایت کرده است. چرا که دین به دلیل ضعف بنیادین سازه های اداره امور اجتماعی، بسیاری از مفاهیم را وارونه و در راستای تحمیق و تخدیر افکار عمومی برای تحقق اهداف ارتجاعی خویش بکار می گیرد.

بسیاری از مفاهیم در پروسۀ تحول و تکامل جامعه و انسان از بار مفهومی و اصالت معنایی خویش متناسب با دگرگونی های  سازه های فکری و مادی تهی شده و به ابزاری برای تداوم سلطه و سیطره عموما دین مدارانه مبدل شده اند. سازه هایی که اکتساب را با احتساب تقرّب به ذهنیت بیمار و گرفتار در دام جهل و خرافه های دینی در پیوند با قدرت مداری ثروت و مکنت به کار گرفته است. این فرایند تعصب را با تصلب اندیشه و عمل در آمیخت و دستاویز حمله و هجمه به اصالت انسانی را فراهم نمود. مفاهیمی چون ناموس به عنوان نمودی دگردیسی شده در طی تحولات تاریخی جامعه و انسان، با بارزه های هویتی کاذب و دروغین اکتسابات محیطی بویژه دین درآمیخت و در پیوند با تابوهای جنسیتی، خشونت و خصومت را در درون جامعه و خانواده نهادینه نمود. در قاموس ناموس اسرار بی بدیل تابو شدگی بسیاری از هویت های زنانه در روابط و مناسبات مردسالارانه خانوادگی خود نمایی می کند.

ناموس و ناموس پرستی محصول نگاه نابرابر در پناه قانون و شرع بوده و با راز سرسپردگی هویت مردانه به آیین و سنت کهن که با تارو پود باور و تفکر دین و شریعت درآمیخته؛همراه است. نمود بارز مالکیت مردسالارانه بر هویت زنانه که تعامل و تفاهم را در مناسبات کینه توزانه و متفرعانه تحلیل برده است. نوعی بیان اعتباری کاذبی است که مرد در پیوند با مناسبات خانوادگی بدان روی آورده و در پیوند با خصایل رذیلانه و بهیمانۀ مردانه و همچنین با غیرت، تعصب و غرور کاذب القایی شرورانه عرف و سنت تعریف می شود. بنابرای در جامعه های بسته به دلیل تصلب و تحجر اندیشه و عمل، ناموس و ناموس پرستی نمودی عام داشته و برای ارضای تعلق خاطر و بر اساس اکتسابات غریزی محیطی اعصار گذشته تاریخی خود را بروز می دهد. پس نوعی از ساختار فکری معیوبی است که از دل بارزه های هویتی کهن و میرا  و بصورت شور باطل و شعور کاذب در پس نهان شدگی برخی از تابوهای عهد عتیق خود را نشان می دهد. بازسازی ساختار معیوبی که از دل نابسامانی های اقتصادی و فرهنگی بصورت بارز و شفاف خود را به نمایش می گذارد.

ناموس، هویت یابی انگاره های کهن است که از بارزه های تمدنی و شاخصه های خصایل به واقع انسانی، در پروسه دگرگونی های زیرساختی و نمودهای متحول روبنایی آن فاصله گرفته است. زیر ساختی که با تحکیم بنیان های پدرسالارانه، ابژه نگری زنانه را عمومیت بخشیده و با نگاه کالاگون به زنان، مالکیت بر حیات زنان را برای فرهنگ مسلط مردانه  قطعیت بخشیده است. در قاموس نظام سلطه سرمایه نیز این تملک مردانه بر حیات زنان امری ملحوظ و ملموس بوده و با تبعیض و تحقیر حقوقی و حقیقی درآمیخته است. ناموس شمولیت عام گرایشات عوامانه و عوام گرایی مناسبات اجتماعی را با خود یدک کشیده؛ و با غیرت و تعصب در آمیخته است. غیرت که شجاعت عقیم است و تعصب که غرور کاذب آن را همراهی می کند؛ در تقویم و تحکیم بنیان های ناموس پرستی نقش اساسی را بازی می کنند. ناموس پرستی نوعی هذیان درونی است که در خلاء ناشی از بی خردی و عدم تعقل بروز بیرونی می یابد.

ناموس و ناموس پرستی از یک فرایند دیالکتیکی در اقتصاد و جامعه تبعیت می کنند. تاثیرات متقابل عناصر متکاثری که تحمیلی است از ویژگی های حاکم بر جامعه و انسان و همچنین نمودهای تحمیلی که از سوی روندهای نامتعارف و ناهنجار حاکمیت سلطه و استبداد سرمایه و بدعت های نهادین عرف و سنت تغذیه می شوند. بنابراین هر چه قدر جامعه در چنبره عادت و سنت و باورهای سخت و ثقیل و متحجرانه دین و مذهب گرفتار آید؛ در کنار آن ناموس پرستی و غیرت و تعصب غیر قابل کنترل، گستره وسیع و رو به تعمیق پیدا می کنند. چرا که تحت حاکمیت دین سالاران، و همپویی اجباری و الزامی آن ها با نظام سلطه سرمایه، فقر و نابسامانی های اقتصادی اجتماعی را در فرازی مضاعف و رو به تعمیق بر جامعه و انسان تحمیل می سازند. روندی که عناصر طرد شده از سازوکارهای اقتصادی همچون زنان، به عنوان سربار خانواده و قابل تملک به وسیله قدرت مجازی و فائقه ثروت و مکنت، مورد نکوهش و خشم و غضب مداوم فرهنگ مردسالارانه قرار گرفته و همواره قربانی طمع ورزی ها و هوس رانی های دارندگان ثروت و مکنت بوده و هستند. در غلبه فرهنگ عوامانه دینی، و تبعیض و تحقیر نهادین نظام سلطه سرمایه، زن موجودی ضعیف و درجه دومی است که نه تنها قادر به اداره امور فردی و شخصی خود بدون حمایت مردانه نمی باشد؛ بلکه موجد خدشه دار کردن بسیاری از موازین اتخاذی متحجرانه دین و قدرت همچون آبرو و ناموس خانواده نیز می باشد.

متاسفانه حرکت در رویه و سطح برای زدایش ستم مضاعف بر زنان و قتل و جنایت با بار ناموسی و برای حفظ آبرو و حیثیت کاذب و فاقد اعتبار ذات گرایانه و انسانی، گستره وسیع و روزافزونی پیدا کرده است. فقر و ناامنی های متکاثر و رو به تعمیق محصول ناتوانی های ذاتی نظام سلطه سرمایه و همچنین بنیان های فرتوت و واپسگرایانه دینی، از عوامل اصلی و اساسی این روند نامتعارف و ضد انسانی محسوب می شوند. چرا که فقر مادی پویایی اندیشه را در تحجر و خودباختگی عناصر موهوم و پنداری فروبرده و با تخدیر اندیشه و روان آدمی بزه و جرم را در حلقه های به ویژه ضعیف اجتماعی عمومیت می بخشد. کالاگونگی زن و تجسم مادیت حیات انسانی در روابط و مناسبات اجتماعی، روند استحاله وجود انسانی زنان را که در بارزه های هویتی بیع و شرع کاسبکارانه فروخسبیده است؛ همراه با عرف و شرع ممکن ساخته است. پس دین و حاکمیت دینی عامل تسریع و تعمیق روندهای جنایتکارانه بر علیه هویت زنانه به دلیل گسترش دامنه فقر و نابسامانی های اجتماعی در پیوند با حاکمیت سلطه گرانه سرمایه داری است که جایگاه واقع و حقیقی خود را در بزه و جنایت پیدا کرده است.  چرا که دین در وضعیت کنونی به دلیل کهنگی و قدمت سازه ای، فاقد بنیان های مستقل برای اداره امور اقتصادی و اجتماعی می باشد. بنابراین نیازمند زیرساخت های حاکم کنونی بوده و تلاش می ورزد روبنای فقهی و شریعتی خود را نیز با آن ها همراه سازد که خود  عمق فاجعه و فقر و فاقه عمومی را مضاعف ساخته است.

درک دیالکتیکی توهمات مردسالارانه و زیست واقع زنان در تحولات کنونی جامعه های انسانی، می تواند راهگشای گذر از تنگناهای ایده ای و عملی برای رفع این معضل عمده و اساسی اجتماعی باشد. یکسویه نگری و بیان احساسی روندهای ظالمانه بر علیه حقوق زنان، نه تنها دسترسی به حقوق حقه زنان را تسهیل نمی کند؛ بلکه در کجراهه های مبارزاتی بسوی نوعی از استحاله های نوین بدعت و سنت بر علیه حقوق زنان هدایت می شوند. گذشته با بار سنگین عادت و سنت و با قبای مندرس و متحجرانه دین سالاران، زنان را در بیع و شرع کاسبکارانه حاکمیت ظالمانه سرمایه از دستیابی به حقوق انسانی اش باز داشته است. یکی ناموس و ناموس پرستی را تقدیس و تشریع می کند و دیگری بسترهای عملی تعدی و تجاوز حقوق انسانی زنان و رد نفس آن ها را فراهم می سازد. پس با درک و شناخت عوامل و عناصر جرم و جنایت بایستی فرهنگ عمومی را بر یک ساختار عدالت محورانه و انسانی سامان داد.

نتیجه اینکه: انسان ها در یک تعامل مداوم و تنگاتنگ برای رفع نیاز ها و دفع موانع رشد و بالندگی گام بر می دارند. اصولا الگوهای زیستی تابعی از هنجارها و مناسبات اکتسابی است که با مادیت ساختاری خاصی تعریف می شود. ماندگاری برخی از بارزه های هویتی اکتسابات محیطی، از نمودهای زیر ساختی تبعیت می کنند که حاوی و حامی نوع خاصی از روابط و مناسبات اقتصادی و اجتماعی می باشند. مشروعیت بخشی به برخی از نمودهای اعتباری کاذب که عموما با عرف و شرع تعریف و تمدید می شوند؛ بخشی از روابط و مناسبات غلط و نامتعارفی است که جامعه های انسانی را آلوده است. ناموس و ناموس پرستی نمودهای بارز و شفافی از مناسبات ثقل و ثقیلی است که از بطن تحجر و واپسگرایی ایده ای سر برآورده و با حمایت مادیت ساختاری حقیقی و حقوقی حاکم کنونی یعنی نظام سلطه سرمایه تداوم حیات داده است. بنابراین مردسالاری قبل از اینکه بیانی از یک روبنای فرهنگی باشد؛ از یک زیرساختی سربرآورده که حاکمیت بلامنازع مرد را بر سرنوشت زن رقم زده است. زمانی که زن همانند ابژه و کالا در مناسبات اجتماعی و خانوادگی نگریسته شد؛ مالکیت  بر وی به عنوان ابزار تشفی و تخطی از موازین زیست انسانی نمود یافت. بنابراین هر  چه قدر جامعه در سازه های کهنه مادی و فرهنگی متوقف شد؛ بارزه های فکری ناموس و ناموس پرستی عمیق تر و گسترده تر بروز یافت.باورهای دینی و حاکمیت دین سالاران در احیاء و ابقاء و مشروعیت بخشی به بسیاری از جرم و جنایت درون اجتماعی،نقش اصلی و اساسی را داشته و دارند. نظام سلطه سرمایه نیز با نگاه کالاگون به زن، تبعیض و تحقیر را درعرصه های متکاثر اجتماعی و خانوادگی موجد بوده و هست. پس برای جلوگیری از خشونت و جنایت بر علیه زنان، بایستی به دگرگونی زیرساختی و تحقق مادیت نوین حیات  اقتصادی اجتماعی روی آورد.


         اسماعیل   رضایی

              پاریس

                                                              07/07/2020