۱۴۰۳ اردیبهشت ۳, دوشنبه

 

سلبی و ایجابی


روند پیچیدگی جهان و چرخه معیوب  درک و دریافت انسانی در حل و هضم این روند پیچیده و غامض وارونگی، کج فهمی و بدفهمی عدیده ای را در انسان ها نهادینه ساخته است. این فرایند بیمارگون تحت تاثیر ساختار طبقاتی و القائات کاذب آن و همچنین برخی نمودهای تحمیق کننده چون دین و مذهب به عنوان بازوان توانمند صاحبان قدرت و ثروت در برساختن فضای ملتهب و نامتعارف برای ممانعت از استقرار بنیان های انسانی نقش برجسته ای بازی کرده و می کنند. این نشانه های تحمیق و نهادینگی بسیاری از عادات و سنن در رفتار و کردار انسان ها در برخورد با نمودهای واقع و حقیقی حیات جمعی کاملا مشهود است. آنکه با گزیده گزینی اندیشه ای به تخریب و تحریف آرا و نظرات دیگران می نشیند؛ دقیقا مصداق بارز انسان تحمیق شده ای است که تلاش دارد؛ با القای حمق و زبونی خود به دیگران، خود را در آزمون قضاوت و داوری عمومی قرار دهد. انسان تحمیق شده یا از درک مفاهیم چاره ساز و انسانی ناتوان است و یا با درک و دریافت های وارونه و ناقص آن ها از واقع گرایی دور شده است. در هر صورت حمق و زبونی، بردباری را کاهش داده و دامنه دروغ و فریب و ریا را برای همراه کردن دیگران با خود توسعه می بخشند.

دو مفهوم سلبی و ایجابی در برآمدن کج اندیشی و وارونه نگری مفاهیم و مضامین زیست اجتماعی نقش بارزی را بازی می کنند. این دو مفهوم توانسته اند در وارونه انگاری بسیاری از نمودهای تاریخ تحول و تکامل جامعه های انسانی برای منافع خاص طبقاتی نقش بارزی داشته باشند. چرا که سلبی نمود بازدارندگی و مفهوم محرومیت و گرفتن حقی را تداعی می کند که اندیشه و یا عملی بر وجود و برآمدن آن صحه می گذارد. در حال که ایجاب شرایط مقتضی و لازم برای بروز و ظهور پدیده هایی است که بسترهای زمانی و مکانی خود را یافته است. بنابراین دو مفهوم سلبی و ایجابی در روند تکامل تاریخی با کاربردهای متناقض خود، تمایزات معرفتی و رذالتی را در بین انسان ها به نمایش می گذارند که برای اثبات و یا تخطئه یکدیگر از آن ها بهره می گیرند. ایده آلیست ها همواره در پس تخیل منفعل و سترون خویش برای تخریب و تخطئه ایده و اندیشه دیگران از سلبی بهره می گیرند. چرا که قوه تبیین و تحلیل شان به نمودهای تک بعدی و تک ساحتی متصل است که تمامی پدیده ها را اجزای متجزایی می بینند که هر جزء معرف کل آن ها می تواند باشد. پس هر باور و غنای فکری را با گزیده گزینی و تعمیم آن به کل ساختار فکری تخطئه و تخریب می نمایند.و چون ایده آلیسم فکری هیچگونه درک و یا پیوندی با روند تکامل تاریخی ندارد؛مفهوم ایجابی فقط برای برآمدهای ذهنی و پنداری آنها کاربرد داشته و از واقعیت های محیطی فاصله بعید دارند.

فرگشت جامعه و انسان از یک پیوستار به هم پیوسته و لایتجزایی تبعیت می کنند که در یک روند دیالکتیکی و تاثیر متقابل اجزای آن بر یکدیگر روندهای ایجاب دگرگونی های لازم را ممکن می سازند. قطعا در این مسیر تکاملی بسیاری از حشو و زواید سلب و حذف شده تا دستیابی به اهداف متعالی روند تکاملی ممکن گردند. این حذف و سلب نه براساس سانسور فکری و اتوریته قدرتی، بلکه با ایجاب روند تکامل تاریخی از دایره تعاملات زیستی دور می شوند. بنابراین جریان های فکری ایده آلیستی که عموما واپسگرایان و نمایندگان بورژوازی آن ها را نمایندگی می کنند؛ هرگز روند تکامل تاریخی و دستاوردهای آن را برنتافته و از شیوه سلبی به مقابله با آن برمی خیزند. در این صورت لجاجت فکری و استدلالات غیر منطقی در پس استبداد و اتوریته قدرتی به تحمیل خود و حذف و سلب دیگران روی می آورند. عارضه شومی که اکنون در ایجاب روندهای نوین تکامل زیستی، بسیاری را در دام اهریمنی واپسگرایی به هجمه و حمله برای تعویق یا تسلیم تکامل تاریخی جامعه و انسان واداشته است.این توهم زیانبار روز به روز با نمودهای نوین دستاوردهای تکاملی ابعاد تخریبی و سلبی مرگباری به خود گرفته است.

با رشد روزافزون دامنه دانش و فن، دامنه روابط و مناسبات اجتماعی از یک پیچیدگی و بغرنجی خاصی برخوردار گردید. همراه شدن این پیچیدگی با بارزه های نامتعارف و متعدی ساختار طبقاتی، روند دگرگونه و پیچیده ای را در حل و رفع بسیاری از معضلات اقتصادی و اجتماعی برقرار ساخت. درگیر شدن برای اصلاح و بهبود شرایط زیست انسانی منوط به شناخت تمامی ابعاد پیچیده و بغرنجی است که جامعه های انسانی را در خود فرو بلعیده است. برخورد سلبی با این روند دم افزون پیچیدگی های اجتماعی،با ساده سازی ها و ساده انگاری های عوامفریبانه و فریبنده ریب و ریای ساختار سرمایه است که پوپولیسم معرف گویای این روند نامتعارف محسوب می شود. چرا که پوپولیسم از بطن بحران و ناامنی های اقتصادی و اجتماعی، با سوار شدن بر موج توهم ناشی از عدم درک و هضم روندهای پیچیده زیست اجتماعی توده ها برمی خیزد؛ و جامعه را مستعد پذیرش واپسگرایی با وعده و وعیدهای دروغین و فاقد بنیان های مادی لازم می نماید. این نگاه سلبی با روند تکامل تاریخی و نیازهای برآمده از آن بیگانه بوده و برای حفظ چارچوب های بی بازده گذشته به ترفند و ریب و ریا متوسل می گردد. پس در شرایط ایجابی که جامعه بسترهای پاسخ به نیازها را دریافته و آگاهانه با پیچیدگی های محیطی روبرو می گردد؛ پوپولیسم هیچ جایگاهی برای عرضه خود ندارد. بنابراین کسانی که جوهر پوپولیسم را در پاسخ های ساده به مسائل پیچیده معنی می کنند؛ بایستی فرق بین شرایط سلبی و ایجابی در فرایند تکامل اجتماعی را مد نظر قرار دهند تا به یک تبیین قابل تامل دست یابند.

برخی ها بدون توجه به روند تکامل تاریخی و اثرات آن بر تعاملات اجتماعی به نتایج بی پایه و غیر اصولی می رسند که نمود بارز نفهمی و یا بد فهمی مضمون و محتوای دستاوردهای تکامل تاریخی را نشان می دهد. بیان اینکه مارکس برای رهایی از مناسبات به غایت پیچیده نظام سرمایه‌داری راه حل ساده سلب مالکیت را پیشنهاد کرده؛ آن را پوپولیستی ترین شعار سکولار تاریخ مدرن دانستن؛ مبین ضعف ادراکی و عدم فهم اصولی و منطقی چگونگی فرگشت جامعه و انسان می باشد. اینگونه برخورد با انسانی که ماتریالیسم تاریخی را تئوریزه کرده و دقیقا روند تکامل تاریخی را فرموله و نقش انسان را در برآمدهای تحولی نشان داده است؛ بیانگر حمق و تسری آن به دیگران جهت تشفی امیال رذیل انسانی خود معنی دیگری نمی تواند داشته باشد. سوسیالیسم مارکسی مرحله ای از تکامل تاریخی است که نظام سلطه سرمایه‌ از تمام توان و پتانسیل خود تهی شده و همانند تمامی مراحل تکامل تاریخی فرماسیون اقتصادی و اجتماعی نوینی جایگزین آن می شود. مرحله ای که بسیاری از مولفه های زیست جمعی نسخ و فسخ شده و یا اشکال نوینی می یابند. در حقیقت مالکیت با روند ایجابی مورد نیاز فرماسیون جدید اشکال نوین می یابد تا بتواند به نیازهای نوین برآمده از تکامل جامعه و انسان پاسخ مناسب را بدهد. اینگونه افراد مفاهیم را همانند بازی با کلمات به سخره می گیرند و اهداف سخیف خود را نه با مفهوم و مضمون واقعی مفاهیم که سعی می کنند؛ با پیوند کلمات مطابق تمایلات خود بیان داشته؛ تا خود را دانای کل به نمایش بگذارند.

سلب مالکیت سوسیالیستی یک سلب قهری و تحمیلی نیست؛ بلکه یک ضرورت ایجابی تاریخ تکامل اجتماعی می باشد. همانطوری که ساختار سرمایه با سلب مالکیت از فئودالیسم، اشکال نوینی از مالکیت را پی ریخت. سلب و لغو همواره از ضرورت های ایجابی تکامل تاریخی برای پاسخگویی به نیازهای برآمده از رشد و پویایی جامعه و انسان بوده است. سلب مالکیت از نمودهای شهودی و ذاتی ساختار سرمایه است که بعد از ضرورت های ایجابی خود، اکنون نیز برای انباشت لجام گسیخته تداوم دارد. سوسیالیسم مرحله ای از تکامل تاریخی «اگرچه بسیاری به نام آن حساسیت دارند و با شنیدن اسمش کهیر می زنند؛ البته هر نامی که از کهیر زدن آن ها جلوگیری می کند؛ می توانند انتخاب کنند.» بر اساس ضرورت ایجابی تکامل جامعه و انسان فورماسیون محتوم جامعه های انسانی بعد از ساختار رو به افول نظام سلطه سرمایه داری می باشد. این ضرورت ایجابی که با بیداری و آگاهی های واقعی و انسانی عمومی برای ساختن جامعه ای فارغ از هرگونه تبعیض و تعدی به حقوق طبیعی و اجتماعی انسان ها همراه است؛ همان جبر تاریخی است که بسیاری آن را با بی عملی و محافظه کاری های سیاسی و اجتماعی مخلوط و مخدوش کرده اند. در حقیقت در جبر تاریخی نگرش نوع دیگر انسان به جامعه و طبیعت که با ویژگی های حاکم کنونی فاصله بعید دارند؛ شکل می گیرند؛ تا بتوانند با درک متقابل و فهم متفاوت از زیست جمعی کنونی، جمعی همراه و منسجم برای حقوق انسانی،بسترهای نمود واقع خود را پیدا کنند.

قطعا مبنای قضاوت و موضع گیری های مخالفان سوسیالیسم بر اساس نمونه های شکست خورده و یا موجود به اصطلاح سوسیالیستی است که بر بستر ساختار غالب نظام متعدی سرمایه یا به حاشیه رانده شده اند ویا فرو پاشیده اند. این امری طبیعی است که تا زمانی که یک ساختار غالب و جهانشمول اقتصادی و اجتماعی از پتانسیل لازم برای تداوم حیات خود برخوردار است، دیگر فرماسیون های اقتصادی و اجتماعی به دلیل فراهم نبودن بسترهای کمّی عمومی که تحت تاثیر القائات کاذب و نهادینگی آگاهی های کاذب، از درک واقع حقوق انسانی خود فاصله گرفته اند؛ با اقبال عمومی همراه نشده و به حاشیه راند شده و یا در بطن ساختار غالب فرو بپاشند. این بارزه های به واقع انقلابی نقش پیشقراولان تکامل تاریخی را بازی کرده؛ و بسترهای عینی و ذهنی بسیاری را بسوی درک بهتر و بیشتر فورماسیون بعدی اقتصادی و اجتماعی یعنی سوسیالیسم تدارک می بینند. بنابراین سوسیالیست ها با توجه به محدودیت و محرومیت از بسیاری از ابزارهای تبلیغی و رسانه ای خود بایستی برای معرفی و اهداف انسانی خویش در تمامی فعالیت های سیاسی و اجتماعی از جمله به دست گرفتن قدرت دولتی از هیچ گونه تلاشی دریغ نورزند. اگر چه تحت فشار و تبلیغات مسموم و مشئون از تبهکاری های ساختار طبقاتی دست آورد چشمگیری نداشته باشند.

بنابراین ضرورت های ایجابی تاریج تکامل اجتماعی تدریجا بستر های یک روند دگرگونه را با تکیه بر آگاهی های واقعی و حذف و دفع القائات و آگاهی های کاذب غالب فراهم می سازند. انقلاب پرولتری بر اساس کمال کمیت مطلوب روندهای ایجابی تکامل تاریخی امکان وقوع دارد؛ در غیر این صورت به امری تحمیلی مبدل شده و بسوی استبداد و انسداد سیاسی و اجتماعی سوق می یابد. نیروهای چپ بایستی با شناخت و رعایت دقیق مرزهای طبقاتی، مبارزه همه جانبه و مداومی را بر علیه تبعیض و ستم طبقاتی تداوم بخشند. شکست و ناکامی در این کنش و تنش مبارزاتی، نبایستی محملی برای عقب نشینی، بلکه مشوقی برای گزینش آموزه های نوین مبارزاتی متناسب با فضاهای نوین و نیاز و الزام آن باشند. نادانان و جهالت ورزان، با اندیشه عوامانه و یا عامیانه نگری خود به مفاهیم مخدوش شده؛ در صدد ایجاد اغتشاشات فکری و فضای شک و تردید نسبت به روند تکامل تاریخی، برای بدسگالی اندیشه و روان خود مفری می جویند. پوپولیست دانستن مارکس نمونه بارز بدسگالی هایی است که عده ای عوام و بیسواد نسبت به روند تکامل تاریخی، آن را دستمایه فرومایگی خود برای مخدوش کردن چهره انسانی و دورانساز سوسیالیسم قرار داده اند.

نتیجه اینکه: شناخت و فهم انسان ها نسبت به رویکردهای محیطی، به بسیاری از بارزه ها و مولفه های زیست جمعی از جمله ساخت و بافت غالب طبقاتی وابسته است. براین اساس تکثر و تنوع فکری و ایده ای نوعی تضاد و تناقض رفتاری و کرداری را نهادینه ساخت که تعاملات اجتماعی را به بسیاری از بدسگالی های منفعتی و مصلحتی آلوده کرده است. وارونه نگری و باژگونه گویی ها برای تحریف و توجیه و تاویل های تبیینی و تحلیلی از عارضه های بدشگونی است که بسیاری را در دام خرافه ها و بداندیشی ها به اسارت گرفته است. در بداندیشی و بد فهمی ها، مفاهیم در روند تکامل تاریخی به تعریف واقع نمی رسند؛ و به تحریف و توجیه روی می آورند. با روند تکامل تاریخی روابط و مناسبات اجتماعی از پیچیدگی بسیاری برخوردار گردید که با ساده انگاری های پوپولیستی که از بارزه های رایج کنونی نظام سلطه سرمایه داری برای فریب توده ها و توجیه و تاویل روندهای نامطلوب کنونی می باشد؛ قابل بحث و فحص نمی باشد. برخی ها سلب مالکیت برای رسیدن به سوسیالیسم را مبنای پوپولیستی بودن مارکس برای حل پیچیدگی های اجتماعی مطرح می کنند که بیان واضح و آشکار بدفهمی و نفهمی روند تکامل تاریخی را در خود جای داده است. چرا که بین سلب و ایجاب تفاوتی قائل نشدن یکی از ترفندهای عوامل بورژوازی برای سلطه بر آرا و افکار عمومی می باشد. سلب مالکیت مارکس بر ایجاب روند تکامل تاریخی استوار است. بدین مضمون که سرمایه داری از تمام پتانسیل خود تهی شده و سوسیالیسم جایگزین آن خواهد شد که متناسب با نیاز و الزام تکامل جامعه و انسان، مالکیت اشکال نوینی می یابد که بر اراده و خواست جمعی و شورایی استوار خواهد بود. همانطور که با فروپاشی فئودالیسم و استقرار ساختار سرمایه، مالکیت و بسیاری از قواعد و قوانین اجتماعی متناسب با نیاز جامعه دگرگون شده اند. این روند از یک طرف محصول کینه و عداوت طبقاتی و تحجر فکری بوده و از طرف دیگر قضاوت و داوری بر مبنای رخدادهای انقلابات سوسیالیستی در جهان است که به شکست و ناکامی منجر شده اند. اگر چه شکست و ناکامی و فروپاشی در کنار ساختار غالب و جهانشمول سرمایه می تواند طبیعی و قابل تامل باشد؛ ولی اثرات جهانشمول آن بر مردم جهان امروز سوسیالیسم را به آلترناتیو نظام سلطه سرمایه مبدل ساخته که شبح آن بر سر متحجران و قدرتمندان در گردش بوده و آرامش و آسایش را از آن ها ربوده است. براین اساس سوسیالیست ها با توجه به تمامی محدودیت های ابزارهای تبلیغی و رسانه ای، بطور گسترده بایستی در فعالیت های اجتماعی و کسب قدرت دولتی برای مطرح کردن اهداف والا و انسانی سوسیالیسم لحظه ای درنگ نکنند.


اسماعیل رضایی

22:04:2024

۱۴۰۳ فروردین ۲۰, دوشنبه

                                                                  تقابل و تکامل

                       (نقد و نظر)*


قاعده مندی زیست انسانی  بر تکاپو و فعالیت های خلاقی استوار است که روند تکامل جامعه و انسان تعیین می کند. فرایندی که با آزمون و خطای مداوم خود بسترهای یک تعامل منطقی و بهینه گی زیست عمومی را در خود می پروراند. بدون توجه به این روند تکاملی بسیاری از تحلیل و تبیین های اقتصادی و اجتماعی را در انتزاعات تاریخی و اجتماعی به بیراهه سوق داده و ارزیابی های  گذشته و حال را در فهم نازل از روندهای متعارف و نامتعارف کنونی در چارچوب های منتزع از روندهای واقع کنونی به طور ناواقع پی می گیرند. در ساختار طبقاتی برخی نمودهای نامتعارف از جمله خشونت و تقابل منفعتی و مصلحتی نهادینه شده است که توسط نهادهای برآمده از ساخت و بافت غالب طبقاتی مورد حمایت و حفاظت قرار می گیرند. بنابراین تفکیک و انتزاع اقتصاد از نهادهای منبعث از ساختار طبقاتی برای حراست و حفاظت از تامین و تضمین سود و سرمایه امری نامتعارف محسوب می شود.

نهاد به عنوان موسسه یا سازمان و یا بنیان، اساس و پایه هر ساخت و بافت غالب اقتصادی و اجتماعی شمولیت عام و خاص رویکردهای جامعه های انسانی را در خود دارند. بنابراین در تبیین عوامل نامتعارف از جمله خشونت بایستی به مجموعه عواملی نگاه کرد که در بروز ناهنجاری های اجتماعی و تقابل و تعامل زیست جمعی نقش بارز و اساسی را بازی می کنند. در غلطیدن در انتزاعات عناصر محیطی روند تحلیل را در تنگناهای ایده ای تحت تاثیرات مخرب ایدئولوگ های سیستم غالب جهانی به بیراهه سوق داده؛ و از راهیابی به دنیای تکامل یافته روز باز می دارد. تاثیر مداوم و متناوب رویکردهای محیطی بر جامعه و انسان، جهت گیری های فکری و عملی را از درک و فهم علّی بازداشته؛ و در معلول ها و انتزاعات برای بن بست ها و معضلات اقتصادی و اجتماعی مفری می جوید. گرایشات راست روانه در بیماری چپ روانه کنونی محصول ابتلای بدنه چپ به درک معیوب از روندهای تکاملی کنونی جامعه و انسان می باشد.فرایندی که جهان را بی قطب می بیند؛ و مولفه های خشونت زا در ساختار سرمایه را با عنصر معلولی نهادهای اجتماعی به بحث می نشیند؛ واز همه مهمتر مولفه های برآمده از ساختار سرمایه از جمله دموکراسی آن را می ستاید.

وقتی که انسان الگوهای فکری خود را از ایدئولوگ های بورژوازی دریافت می کند و بر روند کلاسیک آموزه های آموزشی بورژوازی اتکا دارد؛ قطعا در تبیین و تحلیل های خود از انتزاع و روندهای معلولی محیطی خود بهره خواهد برد. چرا که یکی از ترفندهای بورژوازی برای تحمیق انسان ها و تحریف روندهای نامتعارف اقتصادی و اجتماعی استفاده از انتزاعات و تاکید و تفریط بر روندهای معلولی می باشد. برخی ها برای آفرینش اصطلاحات، واژه ها و مفاهیم جدید مرزهای واقع و غیر واقع را در هم ریخته و تکامل تاریخی را تحت تاثیر مبانی تئوریکی القایی ساختار طبقاتی در بوته اجمال قرار می دهند. برای امر مبارزه مطلوب و منطقی و اتخاذ موثرترین مشی مبارزاتی،گام نخست شناخت دقیق و تبیین شده مرحله کنونی تکامل تاریخی می باشد. خارج از این چارچوب هرگونه بحث و تبادل نظر، خود فریبی و گم شدن در میان هیاهو و جنجال هایی است که روند مبارزه را به نفع استبداد و استعمار هدایت می کند. وقتی انسان نداند که در کجای جهان ایستاده است و روند و گذر تاریخی دارای چه ممیزاتی می باشد؛ قطعا در امر مبارزه با استبداد و توتالیتاریسم اقتصادی و سیاسی دچار لغزش های انسدادی و انحرافی عمیقی خواهد شد که امر مبارزه را با بن بست های شکننده و نتایج زیانبار برای انسان های تحت ستم همراه خواهد ساخت. تمامی انقلابیون موفق در تاریخ تکامل اجتماعی با شناخت بارزه های تکاملی عصر خویش ضمن راهبرد موفق امر انقلاب اجتماعی خویش، راهنمای عمل انقلابیون بسیاری در مقاطع مختلف تاریخی بوده اند. به عنوان مثال، لنین با تئوریزه کردن ویژگی های امپریالیسم در مقطع انقلاب روسیه توانست ضمن اتخاذ مشی اصولی مبارزاتی برای پیروزی انقلاب اکتبر، راهنمای عمل بسیاری از رزمندگان در جهان برای پیشبرد امر انقلاب اجتماعی بوده است. پس گام نخست تئوریزه کردن ویژگی های کنونی تاریخ تکامل اجتماعی برای پیشبرد موفقیت آمیز امر دگرگونی های بنیادین محسوب می شوند. در حقیقت لنین با شناخت بهینه روند تکامل تاریخی توانست خط بهینه مبارزاتی را تا پیروزی حتمی ترسیم نماید.

سنجش و کنش انقلابی بایستی با هویت های نوین تکامل تاریخی و چالش و دهش آن در ارتباط با جامعه و انسان در آمیزد؛ تا تحقق بسیاری از مفاهیم و گل واژه های حیات جمعی را ممکن سازد. در غیر این صورت، صور معلولی با ریشه دواندن در اندیشه و روان انسان ها، معلولیت اندیشه ورزی را دامن می زنند. چیزی که امروز در ضعف مبانی تئوریکی متناسب با دگرگونی های دم افزون دامنه دانش و فن، روشنفکران و نخبگان را در فراخوان های معلولی مفاهیم از درک علّی بسیاری از روندهای معیوب و ناکارآمد کنونی بازداشته است. نبود اتحاد و وحدت، همبستگی متکثر، مرکز هماهنگی و... نشانه ضعف تبیینی روندهای دگرگونه کنونی است که علیّت را در پس توجیه و تاویل های روشنفکرانه به نفع اندیشه معلولی وانهاده است. چراکه علیّت با ضرورت های تاریخی می پاید؛ و ضرورت های تاریخی با روند تکامل تاریخی پیوند دارند. درک این روند های دیالکتیکی رمز و راز چرایی ناکامی ها و شکست های پیاپی و مداوم نیروهای سیاسی در فایق آمدن بر افتراق و پراکندگی برای غلبه بر اهریمن دینی حاکم می باشد. از طرفی علیّت بر عکس معلول که با توجیه و تاویل های محافظه کارانه همراه است؛ با یقین و قطعیّت پیوند دارد. معلولیت اندیشه با تصویر پردازی های ذهنی، صور خیالی را بدون توجه به بن مایه های مادی آن، صحنه گردان اصلی ملاحظات سیاسی و مباحثات تئوریکی قرار می دهند.

تقابل و خشونت راز هستی شناسانه از فعل و انفعالات درونی ساختار متعدی سرمایه محسوب می شوند. بنابراین دخالت دادن ممیزات فرعی در تعیین هویت اشکال متفاوت خشونت و تقابل چون جنگ و دیگر صور هجمه به اصالت انسانی از سوی ساختار طبقاتی، نمودی از انتزاعات توجیه گرایانۀ ایدئولوگ های بورژوازی برای گریز از مسئولیت های تاریخی خویش می باشند. نهاد ها، برآمد ساختار اقتصادی بوده و برای تامین و تضمین و پایداری و ثبات گردش سود و سرمایه شکل گرفته؛ و نمی توانند به عنوان عناصر کلیدی و یا ممیزات مستقل در روند دگرگونی ها و رخدادهای محیطی نقش بازی کنند. اگرچه فرتوتی و فرسودگی ساختار اقتصادی می تواند در روند کارآمدی نهادها اختلال ایجاد کرده و آن ها را با خشونت های نهادین ساختار سرمایه همراه سازند. بدین مضمون که بحران های خشونت زای نظام سلطه سرمایه، تاثیرات تخریبی و انهدامی خود را بر عملکرد نهادها به جای می گذارند؛ ولی هویت کارکردی مستقل بدان ها نمی بخشند. بنابراین نهادگرایانه دانستن خشونت و جنگ، بیان واضح و توجیه گرایانه نمودهای معلولی از سوی عمّال بورژوازی برای انحراف اذهان از علل و عوامل بنیادین عناصر فاجعه آفرین در نظام سلطه سرمایه می باشند.

ساختار سرمایه در پروسه فرگشتی خویش با نمود های نوینی روبرو گردیده که متفاوت و متباین با شاخصه های گذشته خود می باشد. روند جهانی شدن و سیالیت سرمایه با عملکرد بین المللی و فراملی خود، ضمن ایجاد فضاهای نوین تعامل و تبادل اندیشه و عمل، نیازهای نوینی را موجب شده که به تقابل و تشنج در سطح جهانی برای استقرار سامانه های نوین روابط و مناسبات تجاری و مالی، منجر شده است. این سرمایه های فرا ملی با بهره گیری از پتانسیل مالی و کاری جهانی به نوعی از انباشت لجام گسیخته روی آورده که فاصله بین فقر و غنا را تا مرز فروپاشی بنیان های ساختی غالب کنونی سوق داده است. روندی که دولت های ملی را از محورهای درونی و ملی بسوی محورهای جهانی تولید و توزیع و در خدمت اعتلای انباشت غیر متعارف کلان سرمایه داران هدایت کرده است. فرایندی که ماهیت و بارزه های نهادین دولت ملت ها را زیر سوال برده است. در راستای این تغییرات تحولی و تکاملی، روند دگرگونه حیات بشری در حال رقم خوردن است. بدین مضمون که دو پدیده رشد دم افزون دانش و فن و افزایش بی بدیل فاصله طبقاتی الزاما اشکال نوینی از تعامل و تکامل حیات انسانی را رقم خواهند زد که با گذشته تفاوت فاحش خواهد داشت.

یکی از روندهای بیمار گون درک معلولی، تحلیل بردن پدیده های عام در پدیده خاص می باشد که نتایج وارونه و غیر واقع از تحول و تکامل را ارائه داده است. همان طوری که برخی ها، نئولیبرالیسم به عنوان یک پدیده عام و جهانشمول در ساختار طبقاتی غالب کنونی را در پدیده خاص انفال و دیگر زائده های اقتصادی حاشیه ای تحلیل برده و از تاثیر مخرب و انهدامی نئولیبرالیسم غفلت نموده اند. این عارضه بدخیم در ضعف و فترت مبانی تئوریکی از یک برجستگی خاصی برخوردار شده که گرایشات ارجاعی به منابع تئوریکی ایدئولوگ های گذشته و بورژوایی را شدت بخشیده است. بنابراین اندیشه ورزی بایستی غنای تئوریکی زمان را با خود همراه سازد تا بتواند با زدودن بار سنگین عادت و سنت، با نیازها و الزامات کنونی انسان ها همراه شود. شناخت شاخصه های بارز عصر کنونی که از اختلاف فاحشی با ویژگی های گذشته برخوردار است؛ می تواند راهنمای مناسبی برای درک علی و چرایی بسیاری از روندهای نامطلوب کنونی باشد.

نتیجه اینکه: جامعه و انسان در یک تعامل مداوم و مقاوم، در تداوم تحول و تکامل زیستی، نقش بنیادین را به عهده دارند. ولی انسان ها همواره تحت تاثیر نهادینگی بسیاری از رویکردهای اجتماعی، دچار نوعی واپس ماندگی ایده ای و فکری می گردند که قدرت شناخت و یا هضم بسیاری از دستاوردهای اجتماعی را برای آن ها با مشکل عدیده مواجه می سازد. این روند، تخیل منفعل و انگاره های ذهنی را فعّال و قدرت درک علّی بسیاری از پدیده های محیطی را دچار اختلال می سازد. فرایندی که دامنه زیست معلولی را توسعه بخشیده که عوام گرایی و عامیانه نگری از عوارض سوء آن محسوب می شوند. چرا که درک معلولی با توجیه پذیری و عوامفریبی شاکله های فکری همراه بوده که از عمق و محتوا تهی می باشند. در درک معلولی عموما پدیده های عام و جهانشمول در پدیده های خاص و معدود تحلیل رفته تا روند ناواقع مناسبات اجتماعی را توجیه پذیر سازد. این ویژگی از بارزه های فکری ایدئولوگ ها و تئوری بافان بورژوازی است که مورد استناد بسیاری از روشنفکران و نخبگان در خلاء تئوری های علمی و مترقی قرار می گیرند. براین اساس است که برخی ها با نگاه معلولی به خشونت و جنگ و دیگر پدیده های زیستی از واقع گرایی فاصله گرفته و در دام ترفندهای القایی بورژوایی گرفتار آمده اند.


اسماعیل رضایی

08:04:2024


*اخیرا آقای مهرداد وهابی بحثی در سایت زمانه با عنوان جهانی شدن و خشونت«دیدگاه اقتصاد گرایانه یا نهادگرایانه، کدامیک را ارائه کردند که کاملا از واقع گرایی و روندهای واقع جاری کنونی جهانی فاصله بعید دارند. آقای وهابی که بسیار علاقه مند هستند همواره خود را مبدع، مبتکر،خلاق و منحصر به فرد نشان دهند؛ عموما با استناد به آرا و نظرات تئوریسین ها و ایدئولوگ های بورژوازی، به درک معلولی برای توجیه و تاویل های ذهنی و پنداری خود متوسل می شوند. یکی از روش های استنادی آقای وهابی تحلیل بردن پدیده های عام در نمودهای خاص است که منجر به وارونگی و درک سطحی و روبنایی وی ار پدیده های رایج و مسلط کنونی می شود.