۱۴۰۲ مرداد ۴, چهارشنبه

                                    پول               

 

روابط و مناسبات انسانی تابعی از روندهای تحول و تکامل اجتماعی است که نقش برخی از نمودهای اکتسابی در ارتباط با قدرت و ثروت برجسته می باشند.پل ارتباطی بین انسان ها و تعاملات اجتماعی تابعی از نیاز و قدرتی است که عوامل ارتباطی برای آنها فراهم می سازند. عواملی که ضمن ارضای تمایلات و تمنیات نهادین، به امنیت قدرتی و امتیازات اجتماعی وی نیز توجه لازم را دارند. در سازوکارهای طبقاتی اصولا مشروعیت بخشی به قدرت و جایگاه اجتماعی، نیازمند تکیه بر اکتسابات و امتیازاتی است که بر برخی از شاخصه های ابداعی و اختراعی متناسب با روندهای تحول و تکامل جامعه و انسان استوار می باشند.از زمانی که انسان ها در روند تکامل تاریخی، ارتباطات اجتماعی خویش را بر مبنای مبادله و تبادل داشته ها و استحصال های خود برای رفع نیاز و احتیاجات زیستی اش آغاز کرد؛تدریجا برخی نمودهای واسطه ای چون پول به تنها معیار ارزشی در روابط و مناسبات اجتماعی خود را تثبیت کرد. بدین مضمون که تنوع و تکثر تبادل کالایی جای خود را به عنصر یگانه ای سپرد که ضمن تجمیع ارزش های کالایی در خود، در شکل دهی مناسبات نوین قدرتی در ساختار های طبقاتی نقش اصلی و اساسی را در بر داشته است. جهانشمولی این پل ارتباطی و مشروعیت بخشی به اکتسابات مجازی برای تنظیم و تحکیم روابط و مناسبات فردی و درون اجتماعی، انسان ها را نسبت به یکدیگر بیگانه و بسوی کنش های نامطلوب اقتداری و انقیادی هدایت کرد.

پول به عنوان تسهیل کننده مبادلات کالایی در روند تولید کالا و خدمات از جایگاه ویژه ای نسبت به فرماسیون های ماقبل خود برخوردار گردید. پول روند کمی توسعه و تکامل کیفی روابط و مناسبات نامطلوب گذشته را به عامل برتری و تحقیر و تسخیر در بین انسان ها مبدل ساخت.از زمانی که پول به عنوان وسیله مبادله کالا و خدمات، به ابزار غالب مراودات و معاملات اکتسابات مجازی محیطی تبدیل شد؛ بسیاری از روندهای معمول و مطلوب روابط و مناسبات اجتماعی، در انباز و تراکم انگل وار پول، از زیست جمعی متعامل و متناسب با روند تکامل و تحول جامعه و انسان فاصله گرفت. پول مقوّم و محکّم مالکیت بر ابزار تولید و دارایی های منقول و غیر منقول به نفع ساختار سرمایه، و بر علیه منافع محرومان و زحمتکشان گام برداشته و می دارد. براین اساس در یک جامعه طبقاتی، نادان پولدار بر دانای بی پول ارجحیت داشته و دارای مقبولیت اجتماعی بیشتری می باشد. پول فاصله ایجاد می کند؛ نفرت و انزجار می پراکند؛ کینه و عداوت را به جای دوستی و مودت می نشاند.مرگ و نیستی را ارمغانی است از زورمداری پول در روابط و مناسبات اقتصادی و اجتماعی که نادان پولدار، دانش و فن محصول دانایی را برای فروکاستن حیات انسانی در منجلاب شرارت و بدنامی بکار می گیرد. پول ابزار کیفر و عقوبت کسانی است که تحت القائات کاذب و دروغین ساختار معیوب و مطرود طبقاتی، خود را از نعمات اجتماعی و حقوق طبیعی و انسانی محروم ساخته اند.شاکله های ارزشی پول در نظام سلطه سرمایه بر استثمار، استعمار و فقر روز افزون و مزمن آحاد مردم برای انباشت و تراکم هرچه بیشتر آن بنا شده است.

پول ارتباط تنگاتنگی با انقباض و انبساط بحران زایی سرمایه در روند تحول و تکامل اقتصادی و اجتماعی دارد. براین اساس روند زیست اجتماعی و انسانی را همواره زیر افت و خیزهای ارزشی کاذب خود از روایی و رسایی لازم باز داشته است. پول نسیان انسانیت است در برابر شقاوت و جنایتی که بنیان های آن بر پول بنا شده است. همراهی با پلیدی و تباهی جامعه و انسان نتیجه اتکا به پول است که ساختار طبقاتی آن را به عنوان تنها و یگانه عنصر ارزشی جامعه های انسانی نهادینه ساخته است. پول با دروغ، چاپلوسی، ریا و تزویر درآمیخته تا توجیه گری و حصول آن را ممکن سازد. بنابراین پول، شایقه زیستن را در شائبه های توهم و تخیل وانهاده است. بدین مضمون که انسان ها با توجه به علقه های زیستی خود، تحت تاثیر توهمات القایی ساختار طبقاتی به هر ترفندی برای کسب و انباشت هرچه بیشتر پول روی آورده اند. فرایندی که ذهن و اندیشه را در سراب کسب ثروت و قدرت از مبارزه با پلشتی ها و پلیدی های زیستی کنونی بازداشته است.

پول، افزونخواهی ها و بیشتر داشتن های غیر ضرور را بین انسان ها توسعه داده؛ و دامنه چشم و هم چشمی و رقابت های کور و غیر متعارف را فزونی بخشیده است. چرا که انسان ها با پول مقایسه شده؛ نه با وزن و ارزشی که برای جامعه و انسان در بر دارند. براین اساس هرکس پول بیشتری داشته باشد؛ از وجهه و اعتبار اجتماعی و زیستی بیشتر و بهتری برخوردار می باشد. روندی که ریشه تبعیض و نابرابری و بی عدالتی را توسعه و تداوم بخشیده و پول را چنان عنصر مقدسی جلوه گر ساخته که تمامی امور قدسی و ربانی تحت فرمان آن و برای انباشت و تراکم هرچه بیشتر، کمر به خدمت پول و پولدار بستند. اکنون دیگر پول هیچ روزنه و منفذی را برای نظاره و تنفس بدون پول باقی نگذاشته است. چنان عرصه های متنوع اجتماعی با پول فتح شده است که حتی ناباورترین انسان ها به انباشت و انباز پول برای زیستن را در دایره اجبار و ادبار برای زیست معمول اجتماعی به تکاپو و جستجوی آن وا داشته است. چرا که پول در ساختار طبقاتی عامل اصلی و اساسی تامین نیازهای بیولوژیک و حفظ شئونات انسانی در تعاملات اجتماعی محسوب می شود. بنابراین پول قلب واقعیت است و وارونگی دریافت های انسانی برای پر کردن خلا هایی است که ساختار معیوب طبقاتی برای انسان ها به ودیعه گذاشته است. تمامی بارهای احساسی و عاطفی، علمی و فرهنگی و اندیشه و عمل انسانی در تار و پود و حوزه و حریم پول معنا پیدا می کنند. این چنین است که انسان ها در ترور و وحشت، نیستی و فنا و تبعیض و دوگانگی مشی و منش تداوم حیات می دهند. بنابراین یکی از مبرم ترین وظایف انسان ها برای رهایی از شوربختی و فلاکت کنونی، برگرداندن پول به جایگاه اصلی اش همانا به عنوان عنصری برای تسهیل مبادلات کالا و خدمات می باشد.

پول دامنه انحصار و انحصار گری را برای اندوختن و تراکم بیشتر توسعه بخشیده است. روندی که تعامل اجباری و اختیاری اجتماعی را بسوی تقابل و تجاهل هدایت کرده است. تقابل برای حذف و حد دیگران برای داشتن بیشتر و تجاهل ناشی از تاثیرات القائات محیطی برای توجیه و تاویلات چرایی این تقابل نامتعارف در تعاملات زیست جمعی می باشد.در این راستا، تئوریسین های بورژوازی می آموزند؛ می بینند و شاهد تمامی جفا و ستمی هستند که ساختار طبقاتی بر انسان ها روا می دارد؛ ولی تحت آموزه ها و القائات کاذب و دروغین نهادین این ساختار متعدی به حیات جمعی، به توجیه و تفسیرهای غیر واقع رویکردهای انحصارات پولی و مالی مبادرت می ورزند. چرا که، اگرچه بسیار آموخته اند؛ ولی فاقد درک و شعور وافی و کافی برای درافتادن با ستم و تعدی که حیات و ممات انسان ها را نشانه گرفته است؛ می باشند. برای اینکه آموزش کلاسیک تابعی از الزام و نیاز ساختار غالب می باشد که انسان ها را مطابق با نیازهای خود مغزشویی و تابع امیال خود وارد عرصه های متنوع اجتماعی می نماید. در حالی که درک و شعور تابعی از روندهای واقع محیطی است که فارغ از آموزه ها و القائات کاذب ساختار طبقاتی در برابر روندهای نامتعارف محیطی موضعی ساختارشکنانه می گیرد.

انسان ها می آموزند؛ کشف و اختراع می کنند؛ ضرورت های طبیعی و اجتماعی را برای رفاه و آسایش انسان ها در می نوردند؛ ولی تمامی این دستاوردها با قدرت پول مصادره به مطلوب شده و بر علیه انسان ها به کار گرفته می شوند. زیرا، بردگان پول به صف شده اند؛ تا فضای کافی برای حجم اندوخته ها را فراهم سازند و هرگونه فریاد، اعتراض و حق طلبی را در گلو خفه و سرکوب نمایند.چرا که بدآموزی انسان ها را تابعی از بدسگالی های محیطی ساخته و بسوی هدم و حد همنوع و همزاد خود هدایت کرده است. براین اساس مطمئن ترین و شاخص ترین مامن و پناهگاه پول، ضمن آموزه ها و القائات کاذب ساختار طبقاتی، خرافه های دینی است که با تحمیق و تفسیق انسان ها، بسترهای مستعد و مساعدی برای هجمۀ پول به شئونات انسانی را فراهم ساخته است. بنابراین، در ساختار طبقاتی  اینگونه القاء شده و طوری تنظیم و تقویم گردیده  است که بدون تصور و اتکای به پول، سامانه های زیست انسانی قابل دوام و بقا نیست. ترویج و توسعه دامنه این نگاه معیوب و مخروب، روابط و مناسبات انسانی و اخلاقی را در سراشیبی زوال و سقوط قرار داده است.

پول عنصر بی بدیل شکاف طبقاتی است که با خود تمامی تصادمات و تضادهای درون اجتماعی و بین انسانی را حمل می کند. جنگ و خونریزی، ترور و وحشت، فنا و نابودی انسان ها زیر هجمه جنگ افروزان و فقر و فاقه ناشی از شکاف های طبقاتی تعمیق شده و... همگی محصول هژمونی پول بر سرنوشت انسان ها است که سایه شومش تا زوال و فروپاشی ارزش های کاذب برآمده از پول تداوم خواهد داشت. درک حجم مسئولیت سنگینی که اکنون بر دوش انسان ها در برابر وسعت و گستردگی فاجعه های پیشٍ روی قرار دارد؛ از قوه تصوّر و تخیّل خارج است. اکنون کسانی که هژمونی ثروت قدرت شان در شرف سقوط ناشی از تکامل تاریخی می باشد؛ در تلاشی بی سرانجام، فنا و نابودی بشریت را در پیش گرفته اند. چرا که پول ضمن ایجاد بنیان های فساد و تباهی، خود نیز برای تراکم و انباشت لجام گسیخته به گردش بی رویه ابزار و تکنیک انهدامی و مرگبار وابسته شده است. پس بایستی با تمام توان و عزم و ارادۀ خستگی ناپذیر و یکپارچه و با قلم و قدم در برابر این خباثت و شرارت ایستاد و تسلیم نشد. در این نبرد سرنوشت ساز است که انسان ها قادرند یک قدم از سن تقویمی خود به نفع سن عقلی فاصله گرفته و فضای زیستی نوین و مطلوب تری را برای خود و آیندگان رقم بزنند.

نتیجه اینکه: پول یکی از سنجه های ارزشی انسان ها در روابط و مناسبات اجتماعی است که به عنوان عنصر واسطه ای در تبادل کالا و خدمات نمود یافت. با رشد و بالندگی جامعه و انسان بر بستر تکامل و پیشرفت نیروهای مولده، انباشت و تراکم پول از طریق استثمار انسان ها و استعمار ملت ها ابعاد نوینی یافت. فرایندی که پیوند انسان و پول را به امری اجتناب ناپذیر و حتمی در گذران زیست اجتماعی مبدل ساخت. پول به عنوان منبع ایهام و ابهام در ساختار طبقاتی تمامی ارزش های اصیل و انسانی را در ارزش های کاذب فروبلعید؛ و با دروغ و فریب و ریا، دامنه نفرت و کینه و تزویر و دشمنی را همراه با رقابت های کور و آموزه های القایی کاذب ساختار طبقاتی توسعه بخشید. روندی که سنجه های ارزشی و اعتباری انسانی را در غنا و فقر مادیت پول فروکاست؛ و در مقایسه و مراودات اجتماعی پولدار نادان از ارج و قرب بیشتری نسبت به بی پول دانا برخوردار گردید. این روند ضمن تحلیل ارزش های انسانی در نمودهای کاذب اکتسابی، بسترهای تقابل و تضاد های درون اجتماعی و بین انسانی را تدارک دید. هژمونیت پول بر سرنوشت انسان ها، دامنه جنگ و خونریزی را برای حفظ هژمونی و تداوم قدرت منبعث از پول را افزایش داد. اکنون حفظ هژمونی از طریق پول و کسب پول با تخریب طبیعت، جامعه و انسان ابعاد فاجعه باری به خود گرفته است. پول منبع و منشاء انحصار و انحصار گرایی و فزونخواهی های بی حد و حصری است که بشریت را در سراشیب سقوط و نزول و فروپاشی اجتماعی قرار داده است. بنابراین مسئولیت سنگینی بر عهده انسان ها برای مبارزه بی امان و خستگی ناپذیر در برابر قدرت انهدامی ناشی از انباشت و تراکم انگل وار پول، قرار دارد.


          اسماعیل   رضایی

              پاریس

        25:07:2023

۱۴۰۲ تیر ۲۲, پنجشنبه

 

                             آزادی و برابری

                           (نقد و نظر)*


کنکاش آدمی در جامعه و طبیعت برای شناخت ناشناخته ها و درک ضرورت های مانع و رادع تعالی و کمال جامعه و انسان، وی را در حصه ها و سنجه های نامطلوب زیست جمعی رهنمون شد. جایگاه انسان با سنجه ثروت و قدرت تعریف شد و جامعه با سنجه های رقابتی و منفعتی از پتانسیل و توانمندی های مطلوبیت زیستی خود باز ماند. بدینسان انسان ها در ماتم آزادی گریستند و در التهاب رهایی به اندیشه بی ریشه چنگ انداخته و دمی  نیاسودند. برابری ملعبه نیات پلید و سخیف قدرت طلبان و سیادت جویان شد و مفاهیم کاربردی برای توجیه و تاویل های ریاکارانه سر برآوردند. براین اساس دموکراسی و مولفه های آن از جمله آزادی و برابری در هاضمه سیری ناپذیر ساختار طبقاتی تحلیل رفت؛ ولی در گفتمان تئوریسین ها و تئوری پردازان بورژوایی برای القائات کاذب زیست جمعی با نمودهای اخلاق محوری، تداوم یافت. اینکه امروز روی اخلاق سیاسی و اجتماعی از سوی تئوری سازان بورژوازی مانور داده می شود؛ بیان واضح بن بست های ساختار سرمایه است که تلاش دارد با در انداختن بحث های به ظاهر اخلاقی و انسانی، عرصه مبارزاتی جریان های مترقی و چپ را که در بحران بدعت ها و ساختار فکری به روز نشده بسر می برند؛ هرچه بیشتر تنگ و محدود سازند. وگرنه در ساختار معیوب و مغلوب  طبقاتی، نه اخلاق جای می گیرد و نه نمود های معتبر زیست به واقع انسانی محلی از اعراب دارند.

برابری و آزادی به عنوان دو مفهوم اعتباری وبا نسبیتی فراگیر از اصول آرمانی زیست انسان ها  محسوب می شوند. چرا که در یغماگری و تبعیض نهادینه در ساختار های طبقاتی، تمامی مساعی وکنکاش های انسانی برای تامین و تعمیم آزادی و برابری، در تمنا و تمایل صرف انسان ها بی نتیجه ماند. آزادی به عنوان یکی از مولفه های مهم و اساسی دموکراسی، عموما در بند و بست های منفعتی و مصلحتی سازوکارهای مسلط سرمایه، در حد و حصر تامین و تضمین منافع طبقاتی متوقف شد. و برابری در بند و بست های  تقنینی و تدوینی مصوبات قانونی ساختار طبقاتی به یغما رفت. بسیاری تجلی عدالت و برابری را در تامین و تضمین آزادی می بینند؛ بدون  اینکه بنیان های واقع و حقیقی آزادی را مد نظر قرار دهند. آزادی در خشونت درون زای ساختار طبقاتی نفی شده است؛ و به عنوان یکی از ارکان اساسی دموکراسی بورژوایی، توجیه گر روندهای بی ثبات و ناپایدار تعاملات زیستی جامعه  و انسان می باشد.

عدالت و برابری اگرچه از لحاظ  مفهومی مکمل یکدیگرند؛ ولی از نظر مضمونی  هم ذات نیستند؛ ولی قادرند به عنوان  بیان گویا و رسا در تکمیل و ترمیم بسیاری از روندهای ناعادلانه ساختار طبقاتی عمل کنند. عدالت بیان کلی و ابهام آمیزی است که با ابهام و رمز و رازهای نهفته در ذات ساختار طبقاتی درآمیخته است. در حالی که برابری بیان شفاف و روشن مطالباتی است که نبود عدالت در جامعه به عنوان پیشاهنگ حرکت بسوی برابری، طرح آن را در بوته اجمال قرار داده است. در حقیقت عدالت می تواند کمیت فراروی جامعه بسوی یک روند کیفی برابری باشد. در جامعه ای که در آن عدالت در ریب و ریای مصلحت و منفعت به آرزوی دست نیافتنی مبدل شده است؛ صحبت از برابری گزافه گویی بیش نیست.  برخی ها تحت تاثیر القائات کاذب تئوری بافان بورژوایی در انتزاع و تجرید در غلتیده و مفاهیم و مضامین گویای تحول و تکامل را در ناگویایی جهت دار فرضیه ها و تئوری های بورژوایی و یا  بدفهمی و نفهمی های تئوری های علمی، از رسایی و روایی لازم بازداشته اند. کسانی که عدم طرح «برابری»  در گفتمان اجتماعی و سیاسی را به نگاه طبقاتی نیروهای چپ مربوط دانسته و با درکی نارسا و غیر واقع از دترمینیسم یا جبر تاریخی، به تبیین و تحلیل بی اساس و بی پایه روی می آورند. جبر تاریخی بر خلاف نگاه انتزاعی و تجریدی تئوری بافان بورژوایی و یا دگم و تحجر دینی،از یک روند اراده گرایانه، خطی و یا انتظار موعود پیروی نمی کند. بلکه تابع فرایندهای خلاق و کنشمند بسیاری است که در پروسۀ تحول و تکامل طبیعی و اجتماعی قابل بحث و فحص می باشد.

جبر تاریخی با نیروهای مولده و زیگ زاگ های تکامل تاریخی ارتباطی تنگاتنگ دارد. انسان ها به عنوان عناصر خلاق و کنشمند طبیعی و اجتماعی در پیوند با توسعه و تکامل دامنه دانش و فن در هویت سازی و اصالت یابی جبر تاریخی نقش اصلی را بازی می کنند.  خود مولدی و درون زایی تکنیک و فن در فرایند تکامل تاریخی، ضمن توانمندسازی درک و درایت انسان ها در شناخت ناشناخته های بسیار، در خود انتظارات و نیازهای نوینی می آفریند که ضمن گذر از بسیاری از آگاهی های کاذب القایی ساختار طبقاتی، بستر کمیت سازی های لازم برای فرایند تکاملی را تسهیل می کنند. پس انسان ها در پیوند با تکنیک های نوین و آموزه های جدید، به جبر تاریخی معنا می بخشند. هماره تاریخ تحولات اجتماعی، هم ضرورت های طبیعی و اجتماعی و هم صاحبان اکتساب و امتیاز به عنوان عوامل مانع و رادع در کند کردن و یا ایجاد وقفه های تاریخی در مسیر تحول و تکامل جامعه و انسان نقش بارزی داشته اند. بنابراین جبر تاریخی با گذر از ضرورت های دست و پاگیر طبیعی و اجتماعی و همچنین دفع و رفع عوامل وقفه و یا کند کننده فرایند تکاملی، همراه با انسان آگاه و فرهمند مفهوم واقعی خود را می یابد.

کنکاش و تلاش برای برقراری عدالت به عنوان یک مفهوم کلی و با ابهام و ایهام های ناشی از بافت و ساخت معیوب و مخروب نظام سلطه سرمایه، می تواند محل بحث و تبادل نظر باشد. ولی برابری به عنوان عنصری هموند با عدالت در دموکراسی بورژوایی، برای تحقق و حضور عینی در سازوکارهای اجتماعی نیازمند جامعه ای آگاه با یک درک متقابل انسانی است که القائات مداوم سازوکارهای طبقاتی و آگاهی های کاذب منبعث از آن، جامعه و انسان را در توهمات عدالت خواهانه به اسارت نگرفته باشد. تئوری پردازان بورژوازی همانند پندارگرایان دینی که در مقاطع تحولی و تکاملی همراه با نیاز و الزامات نوین انسانی، با برجسته کردن برخی از نمودهای اخلاقی و انسانی سعی در توجیه و تاویل  روندهای نامتعارف کنونی می باشند؛ به توجیه و تفسیرهای اخلاقی و یا اخلاقی کردن قواعد بورژوایی که امری ناممکن است؛ روی آورده اند. اصولا دموکراسی چنان که بعضی ها تحت القائات تئوری های بورژوایی ابراز می دارند؛ یک پدیده بورژوایی نیست؛ بلکه دموکراسی بورژوایی تحت یورش سودجویانه محض ساختار طبقاتی و رقابت های مخدوش و ناعادلانه، فاقد اصالت و هویت  واقعی و حقیقی خود می باشد. چرا که ساختار طبقاتی  انسان ها را نه در کنار هم برای درک و فهم متقابل انسانی، بلکه در برابر هم برای یک رقابت مخدوش و مبهم قرار داده است. بنابراین تا زمانی که انسان ها در یک کنش و بینش واقعی، بسترهای کمّی یک کیفیت زیستی متکامل را تدارک نبینند؛ دفاع از دموکراسی های نیم بند و ناقص کنونی، یعنی گسترش دامنه آگاهی های کاذب و تداوم مولفه های این دموکراسی کاذب از جمله عدالت و برابری با رویکردی نابرابر و ناعادلانه می باشد.

 اینکه عدالت و برابری به عنوان ابزاری در خدمت ساختار متعدی نظام سلطه سرمایه برای توجیه و تاویل های ستم و استبداد آن می باشد؛ امری مسلم و قطعی است. زیرا برابری حقوق انسان ها نیازمند درک و فهم این حقوق در تعاملات انسانی است که توسط یورش وسیع و گسترده ابزارهای رسانه ای انحصاری نظام سلطه سرمایه، مخدوش و از بنیان های مادی و اصولی خویش تهی شده است. همراه شدن با نیازها و علقه های طبقاتی بورژوازی، قطعا مبارزه طبقاتی را که یک امر اساسی و بنیادی در دستیابی به مولفه های دموکراسی از جمله عدالت و برابری می باشد؛ مخدوش و از دایره تعاملات اجتماعی دور ساخته است. خارج کردن اصول و مفاهیم دموکراسی از دایره مبارزه طبقاتی، یعنی خود فریبی و دگر فریبی تحت القائات کاذب ساختار طبقاتی می باشد. چرا که در ساختار طبقاتی مرز بین رقابت و جنایت مخدوش بوده و خشونت و سیادت طلبی نهادینه شده؛ آزادی و رهایی را در بوته اجمال قرار داده است. انصافا بورژوازی در جهت دهی اندیشه روشنفکران در مخدوش کردن اصول انسانی مکاتب بواقع انسانی چون مارکسیسم موفق عمل کرده است. چرا که جنبه های اصولی و انسانی آن را در توهمات القایی و نکته گزینی های بیرون از روندهای تحولات کنونی جامعه و انسان و همچنین ایراداتی که صرفا توجیه گر اندیشه و روان بیمارگون کسانی است که در تجرید و انتزاع پدیده ها به دنبال مفری برای رهایی از بن بست های ایده و عمل خود هستند؛ فرو کاسته است.

بورژوازی برای گریز از مسئولیت های تاریخی خویش، به اصول به اصطلاح اخلاقی و اخلاقی کردن بسیاری از نمودهای ناانسانی حاکمیت مسلط سرمایه روی آورده است. برای القا و توسعه این روند غیرممکن، گام اول به بی اعتبار کردن اصول و مبانی انسانی و اصولی مکتب مترقی و بواقع آلترناتیو موجود با انتخاب  گزینشی و تاکید بر برخی واژه ها و مفاهیم تحریک کننده و خارج از نرم  روندهای تکامل تاریخی آن تمسک جسته است. دگم و تحجر بخشی از بدنه چپ دستاویزی برای بی اعتباری اصول و مبانی مارکسیسم از طریق تئوریسین های بورژوازی امری تعمیمی و تخریبی است که امروزه در گستره وسیعی با استفاده از ابزارهای رسانه ای و ارتباطی در جریان است. دموکراسی پدیده ای عام و انسانی است؛ نه حاکمیتی و دولتی. وقتی دموکراسی به دولت و یا حاکمیت طبقاتی پیوند می خورد؛ با خود بار منفی درک و فهم کاذب از نقش انسان ها در پیشبرد اهداف و آرمان های اجتماعی را اشاعه می دهد. در یک جامعه باز و فاقد عارضه طبقاتی، انسان ها با یک درک متقابل عمیق انسانی خود، اصول دموکراسی واقعی و حقیقی را مرئی می دارند.بر این اساس، پرورش انسان ها در یک فضای دموکراتیک مستلزم  ایجاد فضای باز فاقد مزیت ها و امتیازهای جامعه طبقاتی می باشد. بنابراین، اینکه برخی از جامعه های انسانی فضای دموکراتیک را تجربه نکرده و تحت حاکمیت توتالیتاریسم اقتصادی و سیاسی طی طریق می کنند؛ محصول محدودیت هایی است که ساختار غالب طبقاتی بر آنها تحمیل نموده است. پس نبایستی با کشیدن هاله قدسی پیرامون دموکراسی بورژوایی، حرکت بسوی دموکراسی واقعی و انسانی را کند یا دچار وقفه های تاریخی نمود.

نتیجه اینکه: تار و پود حیات جمعی انسان ها در کج بنیانی سازوکارهای فکری و آموزه های القایی نامتعارف محیطی، از انسجام و استحکام لازم برای برخورد با موانع و معضلات برخوردار نیست. چرا که انسان ها زیر یوغ بردگی امتیاز و اکتساب، بسیاری از مفاهیم و مضامین گویا و پویای حیات جمعی را در انفراد و تفریق منفعتی و مصلحتی خویش از دایره تعاملات خارج و به ابزاری برای رقابت و رذالت مبدل ساخته اند. دموکراسی و مولفه های آن در محدوده تامین و تضمین منافع طبقاتی متوقف شد؛ و عدالت  و برابری در شمولیت قانونی آن از حیّز انتفاع باز ایستاد. آزادی که مقوّم عدالت و برابری است در خشونت های نهادین ساختار طبقاتی نفی و نهی گردید و به ابزار تنظیم و تقویم مناسبات درونی قدرت یا قدرت های حاکم مبدل شده است. بسیاری تحت تاثیر تئوری سازان بورژوایی به دنبال اخلاقی کردن ویا اخلاقی شدن سیاست های سازوکارهای نظام سلطه سرمایه، برابری را در کنار عدالت مذبوح شده توسط ساختار طبقاتی برجسته می سازند. در حالی که تحقق عدالت اقتصادی، اجتماعی و سیاسی، روندهای کمّی و عیار کیفی مولفه های برابری را محقق می دارد. بنابراین کسانی که نگاه طبقاتی و به پیوست آن «جبر تاریخی» و برخی دیگر مولفه های جریان های چپ مارکسیستی را در به چالش کشیدن موازین برابری  تعیین کننده می دانند؛ در بیراهه های زیست متعدیانه ساختار طبقاتی غالب به دنبال نسخه های شفابخش می گردند. چرا که جبر تاریخی بر خلاف بوق و کرنای رسانه ها و تئوری بافان بورژوازی خطی و منتزع از انسان فرهمند، آگاه و مبارز برای دفع و رفع موانع روندهای تکاملی جامعه و انسان با درگیر شدن و مبارزه با زیگزاگ ها و وقفه های تاریخی نیست.


            اسماعیل    رضایی

                  پاریس

            14:07:2023  


*اخیرا آقای مهدی رجبی مقاله ای تحت عنوان«گریزان از برابری و هوادار فدرالیسم» را نوشته که در سایت عصر نو انتشار یافته است. مقاله به سبک و سیاق تمامی روشنفکران متاثر از ترّهاد روشنفکران لیبرال بورژوا نگاشته شده و از نیاز و الزام کنونی جامعه های انسانی کاملا بدور است. این مقاله نقد موجزی  بر نظرات این نویسنده می باشد.

۱۴۰۲ تیر ۱۳, سه‌شنبه

 

                              جهل و جنایت

 

انسان ها در گردابی از ناامنی های حاصل آموزه های کاذب محیطی گرفتار می باشند. تقابل و تعامل در میان انبوهی از ضرورت های طبیعی و اجتماعی بازخوردهای نامتعارف خویش را از نهادینگی بسیاری از آفت های فکری و درک باژگونه از دریافت های محیطی به دست می آورند. ایستایی و رکود فکری و توقف در ایستارهای گذشته تاریخی به رواج دگم و تحجر فکری منجر شده که با ابرام و اصرار بر قالب های کهنه و مطرود آن، جهل و خرافه را برای توجیه و تاویل باورهای صلب و ثقیل خویش اشاعه می دهند. بنابراین جهل ضمن ندانستن و نفهمیدن، در خود بازخوردهای متحجرانه ای را نهادینه می سازد که با  اتکای به دگم و بارزه های فکری متوهم به حیات مادی و فکری عمومی یورش می برد. جهل عموما با خرد و خردورزی بیگانه است و در یک فضای عوامانه بشدت رشد می کند و جاهل پرور است. فضای عوامانه فضای تاریک اندیشی است که اقشار و لایه های مختلف اجتماعی با گرایشات مختلف فکری را در خود جای داده است. آنکه تعصب می ورزد و بر شاکله های فکری و عملی خویش بدون توجه به روندهای جاری و ساری تحول و تکامل ابرام و اصرار دارد؛ جهل می ورزد؛ و بر تداوم و توسعه نگاه عوامانه به حیات جمعی امکان می دهد.

جهل، چراغ خاموش ذهن های تاریک است که ره به روشنایی نمی گشاید. اندیشه مستور در پندار و توهمات غبار گرفته از دگم و تعصب است که خلای معرفتی خویش را با حذف و حد زیستی دیگران پر می کند. در حقیقت جهل بن بست سخت و ثقیل برای تنویر افکار و آرای عمومی است که راه صواب و صلاح برای رستگاری و بهزیستی را سد می نماید. مبتلا و امتلای اندیشه به خرافه و پندارهای زمینی و  فرازمینی است که بر سکون و سکوت و تسلیم و تمکین ابرام دارد. جهل اندوخته و انباشته دانسته ها و ندانسته های عهد کهن است که تداوم خود را یا با فریب و اوهام و یا فشار و ارعاب ممکن می سازد. خدایگان را به داوری می پذیرد؛ و حکم و حد آن ها را برای قصاص و عقوبت دیگران بدون توجه به روان و زمان، فرض حتمی و قطعی می داند. پس جهل اگرچه با دین و مذهب پیوندی ناگسستنی دارد؛ ولی دایره و وسعت دامنه آن در ازمنه تاریخ تحولات اجتماعی و انسانی بسیار گسترده و متنوع می باشد. آنکه اندیشه را در حصار امتیاز و اکتساب حدود و حضور می بخشد؛ و دیگران را مطیع و منقاد دنیای فراساختی  خود می خواهد؛ نیز جاهل است و با جهل خود، آزادی و رهایی را با بند و بست های  منفعت طلبانه و استیلایی به بند می کشد. فقر نتیجه جهل است و جهل ریشه ظلمت و تاریکی است که امکان و بستر فقر و فاقه را تدارک می بیند. بنابراین، انسان ها در دنیای جهل و جنایت می زیند؛ و سر به فرمان خدایگان آسمانی و زمینی خود را از زیست معمول و مطلوب بی بهره ساخته اند.

فاصله ها ایجاد جهل می کنند و دامنه جهالت و جنایت را توسعه می بخشند. گستردگی دامنه جهل را در نگاه انسان ها به روند تکامل تاریخی به وضوح می توان مشاهده کرد. نگاهی که با تجرید و انتزاع پدیده های اقتصادی و اجتماعی از درک و فهم چرایی و چگونگی روند تکاملی فاصله گرفته باشد نیز به نوعی با جنایات عاملان و بانیان فتنه و فساد پیوند می خورند. بسیار کسانی که با تاکید بر شخصیت ها و حکومت ها از روند تکامل تاریخی جامعه و انسان فاصله می گیرند؛ قطعا در تبیین و تحلیل روندهای کنونی رویکردهای جهانی دچار اشتباه فاحش شده؛ و در اتخاذ تصمیم و مواضع خود عموما به نفع ارتجاع و دشمنان مردم عمل می کنند. چرا که اصولا شخصیت ها و حکومت ها در تاریخ همواره نقش تند و یا کند کننده و یا در بدترین حالت به عنوان عوامل وقفه های تاریخی عمل می کنند؛ و هرگز قادر نبوده اند از روند تکامل و تحولات تاریخی جلوگیری نمایند. درک ناقص و فهم نازل ماتریالیسم تاریخی از تبیین دیالکتیکی رویکردهای محیطی جلوگیری نموده و روند پیوند با جهالت و جنایات مرتجعین را تسریع کرده و می کند. جهل دینی سویه بارز اندیشه ورزی محسوب می شود؛ ولی جهل غیر دینی خود حکایتی است که در پس توجیه و تفسیر های به ظاهر علمی و منطقی از در ک واقع و حقیقی روندهای محیطی فاصله گرفته و همانند پندار بافان و متوهمان دینی در تجرید و انتزاع در می غلتند.

جهل، فرگشت را در ساده سازی ها و سهل انگاری های واپسگرایی و اندیشه اتکایی تحلیل می برد. روندی که دامنه غفلت و اغفال را توسعه بخشیده و بسترهای  فرضیه سازی ها و نظریه پردازی های بی اساس و بی بنیاد را فراهم می سازد. اکنون جهل در فرازها و مازهای پر پیچ و خم و پیچیده حیات  جمعی عنان گسیخته می تازد. چرا که رشد و توسعه دم افزون دامنه دانش و فن و به تبع آن نبود بهداشت روانی  لازم برای همگرایی و درک و هضم این حجم گسترده دامنه توسعه و دگرگونی، انسان ها را بسوی هجو و هزل های بلاهت گونه  هدایت کرده است. در جهل و جهالت، حجم یافته ها و داشته های علمی و فنی هراس انگیز است. چرا که مسبوق به سابقه نبوده و قدرت تعامل را کاهش می دهد. و اما هراسی که هوش مصنوعی در بین روشنفکران و متخصصان اقتصادی و اجتماعی  ایجاد کرده است؛ نتیجه جهلی است که نسبت به کارکرد مثبت این تکامل تکنیکی در بهبود زیست اجتماعی، یک درک واقع و حقیقی وجود ندارد. حداقل دو پدیده عمده در توسعه دامنه هوش مصنوعی خود را نشان خواهند داد. یکی اینکه به دلیل هزینه بر بودن و در نتیجه کاهش ارزش افزایی آن و  همچنین نیاز به جایگزینی های ممتد آن به دلیل دگرگونی های سریع در کارکردهای هوش مصنوعی، بخش خصوصی را از بهره گیری گسترده و همه جانبه آن دور می سازد؛ و در نتیجه نقش دولت را در اداره امور اجتماعی وسیع تر و گسترده تر خواهد نمود. دوم اینکه دامنه زیست مشارکتی را برای استفاده بهینه از پتانسیل هوش مصنوعی افزایش خواهد داد. دو پدیده ای که نافی رویکردهای کنونی دولت های سرمایه داری در سطح جهانی می باشند.

جهل وجنایت دقیقا از رشد دامنه نیاز ها و مطالبات عمومی بر بستر رشد و توسعه دم افرون دامنه دانش و فن و ناتوانی ساختار طبقاتی در پاسخگویی به نیاز ها و مطالبات تغذیه می کند. چرا که جهل دامنه استحصال های انسانی را در بهره گیری از منابع طبیعی و اجتماعی  کاهش داده و به رشد بیمارگون ندرت و نایابی الزام و نیاز دامن می زند. روندی که اعتراض و عصیان عمومی را به همراه داشته و زمینه ساز ناامنی های گسترده اجتماعی بوده و جنایات را در لفافه های دروغین مفاهیم ابداعی اجتماعی توسط صاحبان ثروت و قدرت توجیه کرده و به اهرمی برای اختناق و سرکوب محرومان و زحمتکشان مبدل می سازد. جهالت ورزی یعنی دور شدن از واقع گرایی و حقیقت پژوهی که دامنه عوام گرایی را توسعه بخشیده و روند زیست عادت گون و سنتی را استمرار می بخشد. در جهل کنونی انسان ها نسبت به روندهای تکامل و تحول تاریخی، عوام گرایی به عنوان یک پدیده عام و همه گیر خود را نشان می دهد. براین اساس است که نگاه تک ساحتی و تک بنی به روندهای جاری و ساری حیات اجتماعی عمومیت یافته و پروسۀ دیالکتیکی رویکردی اجتماعی در بوته اجمال قرار گرفته است. این روند تعمیمی برآمد جریان های ارتجاعی چون راست و راست افراطی را تقویت نموده و جامعه و انسان را در کورانی از ناامنی های اقتصادی و اجتماعی فرو برده است.

نقطه عزیمت عوام گرایی شور منفعل است و جزم منهزم  که با دلمشغولی های کاذب و قالب های فکری از پیش تعیین شده؛ خود را با لذت های قدسی و روحانی مشغول می دارد. توکل و تساهل را جانمایه زیست تکرار مکررات خویش نموده و رنج دانستن و شناختن را با عادت و سنن معاوضه می نماید. قلمرو اندیشه را با هیاهو و جنجال پر می کند تا تعبد را به جای تعهد بنشاند.از القا پذیری بالایی برخوردار بوده و در دام آگاهی های کاذب ره صواب نمی یابد. در ولع شهرت و مغفرت به هر رذالت و دنائت و دروغ و ریا روی می آورد. خود را افضل العلما می پندارد؛ ولی در دریوزه گی و تکدی گری و همچنین بلاهت گویی و هرزه درایی قائم به ذات است. سیاست باز است؛ در حالی که هیچ از سیاست نمی داند؛ در همه مسائل سیاسی و اجتماعی خود را خبره و سرآمد می داند. استدلال را برآمد استقلال اندیشه نمی داند بلکه وابسته به رویکردهای گذشته و آثار و اقوال بجا مانده از گذشتگان می داند. وبسیاری از رویکردهای مذموم و مشئون از آلودگی های وهن آلود زیستی به دلیل جهالت و بی خردی که نقش بارزی را در جنایات انسانی بازی کرده و می کنند.

جهل، مکانیسم پویا و پایای اجتماعی را در توقف و سکون ایده ای خود تحلیل می برد. جهالت ناشی از انجماد اندیشه، یکی از نمودهای بازدارنده رهیافت های انسانی بسوی آزادی و رهایی از قید و بندهای اسارت بار اقتصادی و اجتماعی محسوب می شود. جهان کنونی در گمگشتگی انسان ها ناشی از جهل ادراکی و شناختی روندهای تحول و تکامل محیطی، دچار نوعی هرج و مرج فکری گردیده که در راستای منافع صاحبان قدرت و ثروت عمل می کند. این فرایند در بین نیروهای مترقی به ویژه نیروهای چپ بارزتر و شاخص تر خود را نشان می دهد. احزاب، سازمان های چپ و دیگر جریان های فکری مترقی که در سازه های فکری گذشته متوقف شده و راه حل های برون رفت از معضلات و مبرمات کنونی را در قالب های فکری انجمادی گذشته جستجو می کنند. هنوز با بازخوانی و باز گویی شاخصه های امپریالیستی قرن بیستمی نظام سلطه سرمایه برای مبارزات کنونی محرومان و زحمتکشان نسخه می پیچند و در اغفال و غفلت های ممتد تاریخی خویش متوقف شده اند. به دلیل نادیده انگاشتن روندهای کنونی تکامل تاریخی جامعه و انسان، به تحجر ایده ای مبتلا شده و با الگوگیری از القائات کاذب متکاثر محیطی، در انتزاع و تجرید در غلتیده و در انتخاب شیوه های اصولی و مطلوب برای زدایش پلیدی های ایده و عمل ناتوان شده اند.

نتیجه اینکه: انسان ها تحت اسارت ضرورت های ناشناخته طبیعی و اجتماعی بسیاری قرار دارند که ضمن ایجاد محدودیت در زیست متعامل اجتماعی آن ها، دانسته های آن ها را نیز تحت سیطره عادات و سنن، از روند طبیعی رشد و بالندگی جامعه و انسان  از حیّز انتفاع باز داشته اند. این توقف و ایستایی در بارزه های فکری گذشته، اندیشه ورزی را در انجماد و تعصب واگذاشته و دامنه جهل را نسبت به رخدادها و رویکردهای محیطی فزونی بخشیده است. جهل اگرچه شاخص ترین نمود دین خویی محسوب می شود؛ ولی دیگر جریان های فکری که تحت تاثیر القائات مداوم سازوکارهای طبقاتی از درک واقع روندهای کنونی دور شده اند نیز با جهالت خویش موجد کندی و یا وقفه در فرایند طبیعی تحول و تکامل اجتماعی گردیده اند. جهل برای گذر از موانع و محدودیت های گذر حیات خویش به جنایت متوسل می شود. چرا که جهل و تحجر نگاه بسته و خسته ای است که قدرت برتافتن و همگرایی  با روند تحول و تکامل را نداشته و تداوم حیات خویش را با رد و حذف رقیب ممکن می سازد. اکنون در سطح جهانی یک نبرد سرنوشت ساز بین جهل و دانایی برقرار است که بشریت را در مسیر تنگناهای زیستی مهیبی قرار داده است. اکنون فقط جهل و نادانی دینداران نیست که مانع تعاملات زیستی مطلوب محسوب می شوند؛ بلکه دیگر جریانات فکری  از جمله نیروهای مترقی و چپ نیز تحت تاثیر القائات مداوم ساختار مسلط طبقاتی در انتزاع و تجرید رویکردهای محیطی و همچنین تکیه بر بارزه های فکری گذشته، به عاملی اساسی در انحراف مبارزاتی توده ها مبدل شده اند. هرج و مرج فکری ناشی از جهل، اکنون به عامل بازدارندۀ رشد و کمال مکانیسم پایا و پویای اجتماعی مبدل شده است.


       اسماعیل  رضایی

           پاریس

      03:07:2023