۱۳۹۹ آذر ۵, چهارشنبه

                                                                   تشابهات  ناهمگون

                                            ( نقد و نظر    (

درک و فهم آدمی به رویکردهای محیطی، به درک مفهومی و شناخت مضمونی پدیده ها و بارزه های هویتی و اصالتی آن ها بستگی تام و تمام دارند. مفاهیم که از بطن تلاش و تکاپوی آدمی سر بر می آورند؛ گویایی و پویایی تحول و تکامل جامعه و انسان را در خود دارند. ناتوانی در برقراری یک ارتباط پویا و بالنده با مفاهیم زنده اجتماعی، روند شناخت و تبیین و تحلیل رویکردهای محیطی را به بیراهه هدایت می کند.چرا که زمان جلوه گاه بروز و ظهور مفاهیم کاربردی و راهبردی حیات جمعی است که با وقفه های فکری و انجماد اندیشه از توش و توان لازم باز می مانند. پس مفاهیم ضمن بار تحولی و تکاملی از یک فرایند دیالکتیکی فراشد های اجتماعی و انسانی نیز تبعیت می کنند. عدم توجه به این بارزه های هویتی مفاهیم، واپسگرایی و تشابهات مفهومی را در بحث و فحص مباحث اجتماعی ایجاد می کند.

مراحل تکامل تاریخی جامعه و انسان از یک پروسه علمی و عینی حکایت دارند که با کمیت های مطلوب بسوی یک دگرگونی کیفی با بنیان های سازه ای نوین همراه می باشند. درک این روند دیالکتیکی، انسان ها را در روند شناخت ضرورت ها برای گذر از موانع رشد و بالندگی یاریگر است. روندی که با نگاه قالبی و فرمالیزه شده به تحول و تکامل جامعه و انسان که عموما با تشابهات مع الفارق و التقاط و امتزاج مفاهیم و مضامین دگرگونی های اقتصادی اجتماعی همراه می باشند؛ بیگانه است. با نگاه دیالکتیکی مارکسی هر مرحله از تکامل تاریخی، از کمیت مطلوب و کیفیتی نوین برخوردار است که مستقل از سازه های مسلط عمل می کند. چرا که هر تحول کیفی در بطن سازه های مسلط اصولا یا تدریجا در سازه های مسلط مستحیل شده و یا از کارآمدی لازم برخوردار نخواهد بود. ضمن اینکه تکامل تاریخی مرحله نوینی از روابط و مناسبات اجتماعی و انسانی را در خود جای داده که جهانشمول بوده و از یک نسبیت حقوقی و مناسبات انسانی برابر برخوردار می باشد. ضعف و خلجان آن به ناتوانی در بهره گیری از مواهب و منابع مادی و انسانی موجود در جامعه ها بستگی دارد.قطعا با توقف در سازه های مسلط همگام با نگاه تحولی به روندهای جاری، می توان اشکالات و ایرادات مبهم و غیرمنطقی بسیاری را به تئوری ها و نظرات جهانشمول و دورانساز مارکس وارد دانست. چرا که اصولا انطباق و اتصال مباحث نوین تحولی بر بستر سازه های مسلط حاکم،یک خطای نظری و یک اقدام عملی ناموفق را در خود می پرورد که ضعف خلجان آن را به تئوری های مارکس مرتبط می سازند.

اکنون با توجه به ناکارآمدی سازه های نظام سلطه سرمایه و بن بست های ثقل و ثقیل آن در پاسخگویی به نیاز و الزام جامعه و انسان، بسیاری را بسوی نمودهای نوین سازوکارها ی جایگزین هدایت کرده است. شاخص ترین نمو اتخاذی از سوی روشنفکران و اندیشمندان سوسیال دموکراسی است که  بحث و جدل و تکاپوی فکری بسیاری را در خود جای داده است.متاسفانه مباحث تبیینی و تحلیلی پیرامون سوسیال دموکراسی در بطن ساختار حاکم نظام سلطه سرمایه مد نظر قرار گرفته که بالطبع با توجه به نابسامانی های کنونی، در تضاد و تعارض بسیاری با سازوکارهای سوسیال دموکراسی قرار دارند؛ مباحث تحلیلی و تئوری های بنیانگذاران مکتب علمی نیز تحت تاثیر الگوهای معیوب و ناکارآمد نظام حاکم کنونی، در پس دگم اندیشی ها و بدفهمی های گذر دگرگونی های تاریخی نظام سلطه سرمایه، از تاثیرات موثر خویش بازماندند. در بحث های نظری معمولا ضمن بهره گیری از تجارب گذشته، بایستی به عنصر تعیین کننده یعنی روندهای حاکم کنونی توجه و دقت کافی مبذول داشت. روندهای کنونی را نمی توان با تجارب صرف گذشته به داوری نشست و نتیجه مطلوب بدست آورد. آنچه در گذشته با عنوان سوسیال دموکراسی مطرح بوده و اکنون نیز مورد اقبال روشنفکران و اندیشمندان کنونی قرار دارد؛ چیزی جز دولت رفاه نبوده که برای رفع بحران های ادواری نظام سلطه سرمایه مورد توجه بوده و هست. دولت های رفاه در بطن ساختار اقتصادی و اجتماعی حاکم سرمایه شکل گرفته و بعد از رفع بحران از چرخه اجتماعی دور شده و یا تدریجا با ساختار حاکم درآمیخته است. در حالی که سوسیال دموکراسی یک نظام انضمامی سلطه سرمایه است که با تغییر ساختاری و دگرگونی بسیاری از قواعد و قوانین معیوب و فرتوت کنونی و برای یک تعدیل و تعادل مطلوب  شکل می گیرد. نظم نوینی که بسیاری از زایده های معیوب و نارسای نظام سلطه سرمایه را نفی کرده و در مجاری نوین سوق خواهد داد. ابرام بر شباهت های ناهمگون بین دولت رفاه و سوسیال دموکراسی، روند مبارزه برای تعدیل و تعادل لازم و مطلوب را با موانع جدی روبرو ساخته است.1

کلی نگری و عدم توجه به تجزیه و تفکیک عناصر تشکیل دهنده پدیده ها و مفاهیم اقتصادی اجتماعی با گذر تاریخ تکاملی آن از بارزه های بدفهمی و کج راهه های تبیینی و مبارزاتی می باشند. چرا که کلی بافی های فلسفی در مغلطه و سفسطه جای خوش کرده و روند بررسی و تحلیل مسائل اجتماعی را در تراضی و تمایلات فردی و حرفه ای تحلیل می برند. بررسی سوسیال دموکراسی در  چارچوب کلی نظام سلطه سرمایه یعنی گریز از بررسی های دیالکتیکی پدیده های اجتماعی و تاریخی و به تبع آن استناد ضعف ها و نارسایی های تبیینی و تحلیلی به بنیانگذاران مکتب علمی برای رهایی از ضعف و ناتوانی های کارکردی خویش، امر رایج و سهل و ساده ای می باشند. از نظر تکامل تاریخی، نظام سلطه سرمایه با گذر از منحط ترین مرحلۀ تاریخی خویش یعنی نئولیبرالیسم، وارد فاز نوینی از تکامل تاریخی خویش گردیده است که با سازوکارهای سوسیال دموکراسی قادر به بازیابی هویت تاریخی و مشروعیت اجتماعی خود می باشد. اکنون تمامی ظرفیت های الگوهای توسعه کلاسیک نظام سرمایه در رشد نامتوازن و تخریبی سازوکارهای نئولیبرالیسم از دست رفته و برای احیا و ابقای خویش نیازمند سازمندی های نوینی برای تعدیل و تعادلات لازم بوده که با ظرفیت های نهفته در سازوکارهای سوسیال دموکراسی قابل دستیابی می باشند.

بسیاری لغو مالکیت خصوصی و گام گذاشتن به مرحله عمومی کردن ابزار تولید و توزیع را امری اجباری پنداشته و با گرفتار آمدن در تار و پود روندهای زیستی غالب کنونی آن را ناممکن می پندارند. در حالی که مالکیت عمومی ابزار تولیدی امری ایجابی است که در مرحله ای از تاریخ تکامل اجتماعی و براساس ضرورت های اجتماعی نمود عینی می یابد. این فرایند امری تدریجی بوده و ضرورت های تکامل تاریخی آن را تایید و تحکیم خواهند نمود؛و با بستر سازی های لازم  از طریق مبارزات اجتماعی که از کانال زدایش آگاهی کاذب القایی  گذر می کند و برای بهینه سازی روابط و مناسبات اجتماعی شکل گرفته و تعمیم می یابند. با نگاه فرمالیستی به تحولات تاریخی و متوقف شدن در بارزه های فکری سازه های مسلط کنونی و یا گذشته، قطعا تجرید و انتزاع جای تبیین و تحلیل های دیالکتیکی پدیده ها و رویکردهای محیطی را گرفته و با تاریک اندیشی و باریک بینی، گذر حیات انسانی را از درک واقع و حقیقی تحول و تکامل باز می دارند. شاخص ترین نمود نگاه تجریدی به رویکردهای محیطی،عامیانه نگری و عوام گونگی نگاه و نظر پیرامون کارکردهای اجتماعی و انسانی می باشد.فرایندی که با مراجعه به آرا و نظرات عموما عوامل بورژوازی، قادر به درک و دریافت آلترناتیو واقعا موجود نظام سلطه سرمایه نبوده و با ادعاهای فاقد مبنا و معنا، مارکس و تئوری های رهایی بخش اش را در مظان اتهامات واهی و تهی قرار می دهد. نگاهی که ابعاد انسانی را در سائقه ها و شائقه های طبقاتی تنوع بخشیده و در نظام به واقع انسانی سوسیالیسم، تک بعدی و فاقد چهره قلمداد می کند. بواقع عملکرد آگاهی های کاذب و القایی نظام سلطه سرمایه، انسان های مسخ و تک ساحتی بوجود آورده که چارچوب های اندیشه و عمل شان از دریافت های قالبی مُدرِسی کلاسیک بورژوازی  فراتر نرفته و با الگوی آموزه های مکتبیِ نظامی معیوب و مطرود، به بحث و بررسی پیرامون مبانی ایده ای و تئوریکی جامعه و انسان می نشینند. اصولا بارزه های فکری نهادین، عامیانه می اندیشد و با نمودی تحجری و قیاس های مع الفارق به بحث و گفتگو می نشیند. الگوهای راهبردی و تبیینی بسیاری که در قالب های فکری کهنه و یا آموزه های نامتعارف کاذب محیطی حدود و حصار یافته اند؛ نه قدرت درک و شناخت ضرورت های تاریخی کنونی را دارا بوده و نه قادر به فهم و هضم لازم تئوری های انقلابی و رهایی بخش می باشند.

با غلیان های فکری برآمده از قصور و کسور مبارزات طبقاتی طی تحولات تاریخی گذشته و حال،نمی توان به هویت و اصالت واقعی تئوری های انقلابی مارکس پی برده و آنها را الگوی مبارزات اجتماعی قلمداد کرد.چرا که مارکس و تئوری های داهیانه و انقلابی اش را تنها در پیوند با مبانی دورانساز و جهانشمول آن و همچنین فرایند دیالکتیکی تعاملات و تضادهای نهفته در پدیده های طبیعی و اجتماعی می توان یافت.با تشابهات ناهمگون و فرمالیستی نمی توان به مضمون و محتوای علمی و انقلابی تئوری های مارکس دست یافت. بکار بردن اصطلاحات و مفاهیم بصورت قالبی و شکلی بدون توجه به بسترهای مادی، تاریخی و انسانی آن، روندهای عادت گون و دگماتیستی را بیان می دارد که تمامی اهتمام فکری و عملی را با فرمول ها و قواعد نهادین و القایی از حیّز انتفاع باز داشته است. معایب و مزایای هر سازه مادی و تاریخی به ضرورت ها و نیاز و الزام جامعه و انسان بر می گردد که روند تحول و تکامل آن را تایید و اعلام می دارند. اقتصاد دولتی و یا خصوصی با خود بار تحولی و تکاملی را حمل می کنند که موتور محرک و دینامیسم درونی آن را انسان ها با نقشی که در آفرینش های مادی و معنوی دارند؛ بازی می کنند. بنابراین ارزش های نهادین انسان که در آگاهی های واقعی و درک متقابل انسانی آن نهفته است، می تواند نقش اصلی را در پیشبرد اهداف و آرمان های جامعه و انسان بازی کند.زمانی که مفاهیم بنیادین و شاکله های ارزشی بنیان های مادی و معنوی جامعه، مجرد از انسان آگاه و خردمند مد نظر قرار گیرند؛ قطعا دولت و اقتصاد و سیاست برآمده از آن نیز محل اغتشاشات فکری و عرصه های حمایتی و حقارتی خواهد بود. ارزش های نهفته در تئوری های انقلابی مارکس با محوریت انسان به عنوان نقطه مرکزی تحول و تکامل، بر تمامی ایده های مطروحه و مشروحه متباین و متبادر به ذهن برای تفکیک و تشکیک های طبقاتی و انسانی خط بطلان  کشیده است.

بین مفهوم دولت با تعریف و تحریف های طبقاتی و آموزه های القایی کاذب حاکمیت سلطه سرمایه،که انسان ها به عنوان ابزار تحقق تمایلات و تمنیات پست و دنی و همانند بردگان سرمایه مورد بهره کشی قرار دارند؛ و دولت برآمده از انسان های آگاه و فهیم  و با یک درک متقابل غنی و قوی بین آن ها، یک فاصله ملموس و مشهود وجود دارد. در دولت طبقاتی دموکراسی و تمامی مولفه های آن در بند و بست ها قدرت های فائقه و افت و خیزهای سازه های اقتصادی اجتماعی  از هویت و اصالت واقعی خود باز می مانند. در حالی که در حاکمیت های دولت محور، روند اراده محوری دموکراسی و مولفه های آن در شمولیت عام و ذات گرایانه انسان های بصیر و آگاه فرو می خسبند. سوسیال دموکراسی مرحله ای از تکامل تاریخی نظام سلطه سرمایه است که با تعدیل و تعادل لازم، فرصت های لازم برای جهش های فکری و کمیت های مطلوب در جهت بستر سازی های لازم برای سازوکارهای سوسیالیستی را تدارک می بیند. بنابراین نمی توان دولت طبقاتی لیبرالی و نئولیبرالی با بار تهدید و تعدی به حقوق انسانی را با دولت تعدیل و تعادل سوسیال دموکراسی و یا دولت برآمده از فرماسیون نوین سوسیالیستی با کیفیت های نوین فرهنگی و انسانی که با درک عمیق و غنا یافته متقابل بین انسان ها، مقایسه کرد و نتیجه مطلوب گرفت. آنچه که اکنون روشنفکران و اندیشمندان اقتصادی و اجتماعی در یک مقایسه شبه علمی و فاقد محمل زمانی و درک تکامل تاریخی وبا اتکای سست و بی اساس و شباهت های ناهمگون بین دولت های رفاه برآمده از بطن بحران های ادواری نظام سلطه سرمایه و یا بلوک های به اصطلاح سوسیالیستی شکست خورده که فاقد بنیان های کمی لازم برای تحقق خویش براساس مبانی مارکسیسم بوده اند؛ به قیاس های مع الفارق روی آورده اند؛ یک مقایسه تجریدی و عامیانه است که فاقد بنیان های عینی و علمی می باشد.

تجرید الگوهای توسعه ایران از الگوهای جهانی، نگاهی واپسگرا می باشد که در بطن خود نوعی ناسیونالیسم و یا شوونیسم  بازدارندۀ تحول و توسعه را تبلیغ و تشویق می کند. الگوهای توسعه در ایران الزاما و ایجابا از روندهای توسعه و دگرگونی های اقتصادی، اجتماعی و سیاسی جهانی تبعیت نموده و بدون همبستگی و پیوستگی آگاهانه و خردمندانه با روندهای رشد و توسعه جهانی قادر به بازسازی بنیان های آسیب دیده و خروج از بحران های زیستی کنونی نخواهد بود. جهان در حال تغییر، ایران استبداد زده را نیز بسوی تغییر و دگرگونی های لازم سوق خواهد داد. بدین مضمون که اگر کمیت های لازم برای یک دگرگونی کیفی در سازوکارهای جهانی فراهم آمده باشد؛ که قطعا فراهم آمده؛ تاثیرات جدی و زیر بنایی خود را بر الگوهای توسعه در ایران بجای خواهد گذاشت. این تغییرات که در پس یک عدم تعادل شکننده و انهدامی سازوکارهای سلطه سرمایه، عرصه ظهور می یابند؛ با ساز و کارهای زیربنایی نوین در راستای تعدیل و تعادل های مطلوب برای هویت یابی نوین سلطه سرمایه است که تداوم نوع جدیدی از حیات متعادل و متعامل را برایش مقدور می سازد؛ فراهم می آیند. این روند که در پس تمامی اهتمام جریانات ارتجاعی و واپسگرای عمال سرمایه برای حفظ و حراست از وضع موجود شکل می گیرد، الزاما الگوهای نوین توسعه را در پیش خواهد گرفت که توسعه جهانی از جمله الگوها توسعه در ایران را نیز به همراه خواهد داشت. این تغییرات بنیادی در روابط و مناسبات اقتصادی و اجتماعی همچون دموکراسی و مولفه های آن، تدوین نوین حقوق شهروندی، امنیت اقتصادی و اجتماعی با شناخت و رفع موانع تعدیل و تعادل قدرت و ثروت و... از طریق تغییرات اساسی بین نیروهای کار و سرمایه و با اتکای به سیاست های فقرزدایی و امکانات رفاهی بیشتر و بهتر برای انتظارات برآمده از تحول و تکامل جامعه و انسان و همچنین انتظارات نوین برآمده از پاندمی کرونا ویروس،دگرگونی اساسی ایجاد خواهد نمود که جامعه های انسانی را  تحت تاثیر خود خواهد داشت. الگوی توسعه در ایران با توجه به آسیب های جدی بنیان های مادی و روبنای فرهنگی آن طی حاکمیت سلطه استبداد دینی و فروپاشی بسیاری از ارزش های انسانی، مستعد یک دگرگونی بنیادی می باشد که قدرت اجرایی آن در پس تمهیدات اصولی با شناخت دقیق نیاز و الزام جامعه با توجه به الگوهای تغییر و تحول جهانی ممکن می باشند. البته چالش های درونی و مقاومت های رذیلانه و تخریبی بقایای نظام مستبد دینی را نباید از نظر دور داشت. مبارزه اصولی با استبداد دینی نیز با شناخت فرایند تحولی و درک و فهم بهینه از فعل و انفعالاتی بستگی دارد که در بطن تغییر و دگرگونی های محیطی در جریان است.

نگاه و نظر از درون سیستم حاکم به گذر حیات اجتماعی و انسانی که با خود بار عادات و شائبه های فکری طبقاتی با تاثیر بر الگوگیری های زیستی نامتوازن و نامتعارف را حمل می کند؛ اصولا با بررسی و تبیین خارج سیستمی و باز با اتکای به آموزه های نوین و مبانی علمی و انسانی، یک تفاوت ماهوی و آشکار دارد. کسانی که از درون سیستم و بارزه های فکری غالب آن به تبیین و تحلیل گذر حیات تحولی و تکاملی می نشینند؛ از تاثیرات و تحمیلات و القائات بسیاری  از آرا و نظرات حامی سیستم معیوب و ناکارآمد برخوردار بوده که امکان شناخت و درک چرایی روندهای گذشته و چگونگی ضعف و خلجان ها و نارسایی های کنونی و شیوه های برون شد از این بحران و بن بست ها را با مشکل اساسی مواجه می سازند.  در حالی که با نگاه از برون سیستم حاکم به روندهای تحول تاریخی، می توان گذشته معیوب و مخروب را بدون پیش داوری و تاثیر پذیری از الگوهای فکری دیگران مورد بررسی قرار داد؛ و نمودهای تخریبی و ویرانگر حال را بدون القائات کاذب محیطی به بحث و داوری نشست. اصولا روشنفکران و اندیشمندان عموما با اتکا به آموزه های درون سیستمی به علت سهولت دستیابی به بسیاری از فاکت های تسهیل کننده تبیین و تحلیل مسائل مورد بحث و دسترسی آسان به بسیاری از شواهد تاریخی بدون توجه به صحت و سقم آن ها و همچنین فارغ بودن از جدل های فکری دیالکتیکی برای فهم و یافتن علت ها و چراهای حاکم بر سوژه های مورد بحث، به بررسی مسائل اقتصادی و اجتماعی می نشینند که عموما با کجراهه ها و بدفهمی های تئوریکی و پراتیکی همراه هستند. براین اساس است که جایگاه بسیاری از مفاهیم و مضامین مهم و راهبردی در کجراهه های شناخت و فهم انسانی، جایگاه واقعی و حقیقی خویش را در تعاملات اجتماعی پیدا نمی کنند. مبارزه با بنیان های معیوب و نارسای اجتماعی از طریق پیوند آموزه های محیطی با عوامل بحران زای اجتماعی، بدون منفک شدن از بارزه های طبقاتی حاکم بر سازوکارهای حیات عمومی، امری ناممکن بنظر می رسد. این روند صرفا با جدا شدن از سیستم حاکم معیوب و با نگاهی مستقل به رویکردهای محیطی امکان دارد.

نتیجه اینکه: درک مفهومی و فهم مضمونی پدیده های محیطی، با مفاهیمی پیوند دارند که جانمایه تلاش و تکاپوی آدمی برای زیستی متعامل و متکامل می باشند. مفاهیم تبلور زمان و تجلی اراده آدمی برای گذر از موانع رشد و بالندگی می باشند.اختلاط و یا امتزاج مفاهیم کجراهه های حیات اجتماعی را موجد بوده و تشابهات ناهمگون را در تبیین رویکردهای محیطی عمومیت می بخشند. فرایندی که ضمن چالش پذیری نگاه و نظر، گذر تکامل تاریخی را با ابهام و ایهام های تئوریکی  مواجه می سازد. از نگاه علمی و فرگشت دیالکتیکی، فراروئیدن کمیت مطلوب، دستیابی به کیفیت نوینی را نوید می دهد که با سازه های نوین هویت می یابند. براین اساس کیفیت های کمیت نیافته؛ تدریجا با سازه های مسلط همراه شده و یا از توانمندی و کارایی لازم باز می مانند.بازآفرینی فراشد های ذهنی و عینی تکامل تاریخی اگر با زمان نپاید؛ موجد نوعی واپسگرایی ایده ای می شود که جامعه را با نابسامانی های متکاثر اقتصادی و اجتماعی روبرو می سازد.روندی که رجعت به سازوکارهای گذشته را مروج است و با تشابهات ناهمگن به تبیین و داوری می نشیند. این نگاه برخاسته از تبیین و تحلیل های درون سیستمی و تحت القائات مداوم رویکردهای نامتعارف سازوکارهای مسلط، از درک واقع و حقیقی گذر حیات اجتماعی باز مانده است. با این نگاه است که دولت رفاه و سوسیال دموکراسی کنار هم قرار گرفته و انسان سوسیالیستی را با نگاهی بسته و خسته، تک بعدی و فاقد چهره قلمداد می کند. چرا که زاویه نگاهش تحت تاثیر سازه های مسلط، بر عارضه های متوهمی استوار است که  با عامیانه نگری و عوام گونگی مشی و منش، از روندهای واقع فاصله می گیرد. روندی که از تجرید بهره می گیرد و از درک دیالکتیکی پدیده های محیطی دور می شود. درک و دریافتی که عمال بورژوازی بر آن ابرام داشته و برای توجیه فترت و فرسودگی ایده و عمل خویش بدان مبادرت ورزیده و با القائات کاذب و دروغین، انسان های تک ساحتی و بی چهره را با خود همراه می سازند.سوسیال دموکراسی یک مرحله انضمامی نظام سرمایه  با ساختاری دگرگونه برای تعدیل و تعادل لازم جهت استمرار حیات نظام سلطه سرمایه بوده و با دولت های رفاه که از بطن بحران های ادواری سربرآورده اند؛ از یک تفاوت اساسی و بنیادی برخوردار می باشد. بنابراین با بسیج توان و اندیشه بایستی روند تحقق آرمان های سوسیال دموکراسی برای خروج از بن بست های کنونی را تسهیل کرد.


        اسماعیل رضایی

           پاریس

       25/11/2020


این نوشته نقدی کوتاه و موجزی بر مقاله آقای هادی زمانی با عنوان «جایگاه الگوی توسعه اقتصادی سوسیال دموکراسی در برخورد با معضلات ایران» می باشد.

 

۱۳۹۹ آبان ۲۶, دوشنبه

                             غرور و ترور

 

تفکر و تعقل آدمی تحت تاثیر مداوم رویکردهای محیطی، نمودهای بارز زیست جمعی و تعاملات اجتماعی برای تحول و تکامل محسوب می شوند. متوقف شدن در سازه های فکری و تعقل پیرامون آرمان های ایده ای محض فارغ از بازه های زمانی و مکانی، کنش و تنش انسانی را در مجاری نامتعارف و نامطلوب هدایت کرده و می کند. رضامندی آدمی از عملکرد مطلوب، اصولا یک احساس رضایت درونی و غرور به برجستگی و شایستگی خویش نسبت به دیگران را در وی موجد است. فرایندی که در شرایط بدفهمی و یا نفهمی روندهای علّی و یا گرایشات واپسگرایانه فکری و عقیدتی، بسوی درک کاذب و شناخت معیوب کارکردهای اجتماعی هدایت شده که فرد را در رویکردهای محیطی اش بسوی نوعی رضامندی و یا غرور کاذب هدایت می کند. فرایندی که جامعه و انسان را مستعد انواع روندهای فراکنشی و فرافکنی کارکردی و راهبردی برای پیشبرد اهداف و آرمان های زیستی می نماید. این غرور کاذب منبع و منشاء کجروی ها و ناهنجاری های اجتماعی بوده و تعامل و تحول را آماج ضربات تخریبی مداوم خود دارد.

غرور یک مطلوبیت کارکردی فردی و جمعی را با خود دارد. مطلوبیتی که ممکن است از روندی کاذب و غیرواقع تبعیت نماید و غرور منبعث از آن نیز کاذب و دروغین باشد. غرور کاذب منشاء شر و بدی است و از نا آگاهی و آگاهی های کاذبی برمی خیزد که فرد و جمع را بسوی تخریب و تهدید هدایت می کند. زیرا غرور کاذب بر عکس غرور واقعی که از قدرت و توانمندی های علمی و عقلانی بر خاسته و مبدا و منشاء تحول و دگرگونی های ارزشی و انسانی در جامعه می باشد؛ از ناتوانی ایده ای و از درک و شناخت سطحی و غیر واقع رویکردهای محیطی تغذیه نموده و واپسگرایی و هنجارشکنی از نمودهای بارز آن می باشد. غرور کاذب همچنین می تواند با عدم بهداشت روانی و ناتوانی در همگرایی و همخوانی با رویکردهای تحولی و تکاملی جامعه و انسان همراه باشد. در اینصورت منشاء و مبداء تفکر انهدامی و تخریب ویرانگر برای تحمیل خود به جامعه می گردد.ترور و ناهنجاری های کنشی فرد و جمع ریشه در همین فرایند غیر نرمال دارند که برای ارضا و تحمیل خود، با خون و جنون پیوند می خورند. چرا که به زعم ارتجاع و کهنه پرستان، تحول و کمال، حصار و مانع تداوم حیات ایده ای و اجتماعی شان محسوب شده و بایستی با عارضه ها و نمودهای بالنده آن ها برای تداوم زیست انگلی خویش به تقابل برخیزند.

ترور شرّ مطلق و اهتمام کور و دهشت باربوده؛ و منادی کور اندیشی و آلت فعل دیگران بودن را در خود دارد. ترور عموما از غرور کاذب تغذیه نموده و از ضعف و ناتوانی و بن بست های ایده ای و عملی حکایت دارد. حضور در عرصه عمومی و ناتوان از اعلام حضور فعال و پویا برای بودن و شدن، بسیاری را در کجراهه های حیات اجتماعی، به افعال نامتعارف هدایت می کند. ترور تهییج و تصمیمی است  نابخردانه که ناشکیبایی و تعجیل در رسیدن به مقصد را با خود دارد. ترورهای سیاسی اگرچه می توانند از یک بار هویتی قابل استناد و توجیه برخوردار باشند؛ ولی بیان بن بست های تعاملی و ناهنجاری های اجتماعی آن ها را همراهی می کنند. چرا که در ترورهای سیاسی فراشد های هنجاری تابعی از قبض و بسط و تکرار و امرار فضای زیست عمومی می باشد. فضایی که امکان و اقدامی برای بروز هیجانات درونی در راستای تشفی غرور آهیخته از نمود های کاذب و دروغین رویکردهای محیطی می باشد. بدین مضمون که در ترورهای سیاسی این فضای آلوده به رنگ و ریب و تحقیر و تبعیض و یا برکشیدن کسی که مدعا و یا مطلوب است؛ موضوع غرض می باشد.

دهشت و وحشت ترور با تروریسم تجلی می یابد، و تروریسم فرایند اقدام و اقبال غرور برکشیده ازستم و تبعیض یا تعصب و تقلب سلطه گران و یا ایده های مطرود و واپس ماندۀ عهد عتیق که در بیان و عمل ایجابی و ایذایی، غرور جریحه دار شدۀ خویش را التیام می بخشد. تروریسم با اعتماد به نفس کاذب حاصل غرور کاذب به تخریب چهره انسانی مبادرت می ورزد. چرا که در اعتماد به نفس کاذب، قدرت آدمی در فراسوی اندیشه و توان خویش به جولان درآمده و برای خود و اعتقاداتش مطلقیت و جامعیت کامل قائل است. با این کذب غرور و اعتماد به نفس است که قادر به هدم و هضم رویکرد جنون آمیز و دهشتبار خود می گردد. چرا که اعتماد به نفس  کاذب همانند غرور کاذب منبع شرّ و بدی و نکول و نزول ارزش های انسانی، در انجماد اندیشه و آگاهی های کاذب القایی محیطی فرو می خسبد. و تروریسم در پس آگاهی های کاذب حقارت را تجربه می کند و تبعیض و فقر را چاشنی زندگی خود می یابد. زمانی که فقر و تحقیر با انجماد اندیشه در آمیزد به قدرت بالقوه تخریبی مبتذلی مبدل می شود که شایقه های زیستن را به تمسخر می گیرد. چرا که علت ها در پس معلولیت نگاه و نظر متحجرانه از درک حقایق و واقعیت ها باز مانده و فرد را در چنبرۀ بی خردی و نامعقولی عمل به اسارت می گیرد. در تاریک بینی های تروریسم، عناصر کاریزمایی با اتصال به بارزه های ذهنی و پنداری و با بار منفعتی و مصلحتی خاص خویش، راهنمای اقدام و عمل وی می گردند.

غرور واقعی از اندیشه و خرد بهره می گیرد و در راستای اعتلای ارزش های انسانی و تعالی و کمال اجتماعی گام بر می دارد. در حالی که شایقه های زیستن در غرور کاذب به سایقه ای برای ابتلا و امتلای جامعه در راستای ارضای تمایلات و تمنیات بوده و میل به سلطه و خود برتر بینی از شاخصه های بارز آن می باشد. در غرور کاذب فرد خود و بارزه های فکری خود را کامل و بی نقص دانسته و براین اساس با یک خودشیفتگی مفرط، دیگران را ملزم به قبول و پذیرش بارزه های فکری و عقیدتی خود می داند. پس با تفرعن و تکبر با نمودهای تحول و تکامل روبرو شده و ازعوامل اساسی وقفه های تاریخی گذر تکاملی جامعه و انسان می باشد. غرور کاذب حاصل اکتسابات محیطی بوده و براین اساس اصولا ریشه در گذشته و بارزه های فکری کهنه و فرتوت دارد. بنابراین دو پدیده اکتسابی قدرت و ثروت و دین و مذهب از پایه های اساسی غرور و اعتماد به نفس کاذب می باشند. چرا که قدرت با اتکای به ثروت و دین و مذهب با اتکای به جهل و خرافه های عهد جاهلیت از یک پیوند درونی و ذاتی برای فرافکنی و ایجاد فضای مرعوب و موحش برخوردار بوده؛ و برای تحکیم و استمرار قدرت مسلط و توهمات دینی لازم و ملزوم یکدیگر می باشند. پس ترور و تروریسم از یک دینامیسم درونی حاکمیت سرمایه و جهل و خرافه های انجماد اندیشه دینی تغذیه می شوند. دو پدیده ای که با آگاهی های کاذب و توهمات عمومی همراه شده و تداوم القائات و تناقضات رفتاری و کرداری را در جامعه نهادینه می سازند. براین اساس است که دو نمود نامتعارف با رفتاری تخریبی و ارتجاعی، در عمل با یک تخالف تصنعی و جعلی براساس شکاف معرفتی و امتناع از درک و فهم ضرورت های اجتماعی تاریخی روبرو می باشند. روندی که از دروغ و فریب  و فرافکنی های جهل و خرافه های دینی و سلطه قدرت و ثروت برای القائات کاذب و توهمات عمومی بهره می گیرد.

بارزه های غرور کاذب را می توان در تمامی شئونات رفتاری و کرداری نظام سلطه سرمایه  به وضوح دید. نمودی که برای تخریب و تهدید چهره های اجتماعی و انسانی از تم ها و مفاهیم جعلی فاقد بنیان های واقعی و حقیقی بهره می گیرند. آزادی را با خشونت ذاتی و نهادین و تلاطمات طبقاتی نفی نموده و برای القا و بیان ناقص و ناواقع آن از شهودات و شئونات کذب و دروغین تعاملات اجتماعی بهره می گیرند. دموکراسی، امنیت اقتصادی و اجتماعی، حقوق بشر و...مفاهیم بی پشتوانه ای هستند که در اعوجاج و بحران های تناوبی و ذاتی نظام سلطه سرمایه، با بحران هویتی و کاهش اصالتی روبرو می شوند. آگاهی های کاذب و القائات دروغین برای پذیرش ستم طبقاتی توسط توده های محروم و ستمدیده از ترفندهای نظام سلطه سرمایه برای تحمیل خود بر جامعه و انسان محسوب می شوند. برای اعمال این فرایندهای نامتعارف از نقطه ضعف های عمومی در پیوند با باورهای پنداری و ذهنی بهره گرفته و با تدارک یک بستر هیجانی و تلاطمی مداوم، خردورزی و عقلانیت را مرعوب غرور و اعتماد به نفس کاذب القایی نموده و می نماید.1 پس دین با غرور و اعتماد به نفس کاذب در پیوند با آگاهی های کاذب و اعتماد به نفس معیوب سازوکارهای سرمایه، بسترهای رشد و تداوم فرایند تروریسم را تدارک می بینند. ولی برای فریب افکار عمومی هرکدام دیگری را با ابزارهای تبلیغی و فرافکنی های طبقاتی به ترور و وحشت متهم می سازند. نظام سلطه سرمایه با توان مادی و تبلیغی، به تحقیر و تبعیض و ندرت و نداری مبادرت ورزیده و بسترهای هجمه و ترور ایده های پنداری فاقد خرد و تعقل  چون دین را تدارک می بیند. بنابراین برای مبارزه با ترور و تروریسم بایستی در روابط و مناسبات تولیدی و اجتماعی  بطور همزمان به تغییرات ساختاری و بنیادین مبادرت ورزید.

جهالت که از سازه های فکری کهنه و فرتوت حکایت دارد، بدلیل ناتوانی در درک و هضم ره آوردهای تحول و تکامل، عامل بنیادین غرور و اعتماد به نفس کاذب می باشد که در ناهنجاری ها و ترور و وحشت محیطی نقش اصلی را دارد.چرا که جهالت با بار پنداری و توهمات ذهنی و در پیوند با عامیانه نگری و عوام گرایی، گرفتار یک عدم بهداشت روانی مزمن  می باشد که وی را به تعارض و تعرض با روندهای تحولی و تکاملی هدایت می کند. و در پس بدفهمی ها و نفهمی های دستاوردهای تمدنی است که به حمله و هجمه روی آورده است. این ناهنجاری و توحش همان حلقه مفقوده و نقطه کوری است که برای بسیاری با عنوان   مبارزه ضد امپریالیستی مد نظر قرار گرفته است. بدون توجه به اینکه  مبارزه دین و یا حاکمیت دینی با سلطه سرمایه و ناهنجاری های اقتصادی و اجتماعی برآمده از آن، یک مبارزه عقیدتی، ایمانی و ایده ای محض بوده و یک نمود کاملا روبنایی نه ساختی و زیر بنایی می باشد.این پنداشت اشتباه، مبارزه بسیاری از جریان های سیاسی را با اشتباهات محاسباتی و خطاهای مبارزاتی روبرو ساخته است.تروریسم با برآمد نابسامانی های اقتصادی و اجتماعی و بحران های حاد و شکننده حاکمیت سلطه سرمایه نمودی گسترده و فراگیر داشته و جامعه را در التهابات و ناهنجاری های نامتعارف با فرصت سازی های لازم برای عمال سرمایه همراه ساخته است.

غرور کاذب اصولا با خودخواهی ها، برتری طلبی و سیادت جویی همپو بوده که با اکتسابات محیطی همراه می باشد.و ترور برای حراست و حمایت از این فراشدهای محیطی و با نمودی دهشت و وحشت، کنشی نامتعارف با عملکردی نامطلوب و نامطبوع را از خود بروز می دهد. اکتسابات مانند تمامی آموزه های انسانی در برابر واقعیات و حقایق محیطی و در پروسه رشد و تکامل جامعه و انسان ترک برداشته و بسوی درک و کسب معرفت و شناخت نوین از حیات عمومی سوق می یابد. فرایندی که مقاومت و مجادله بسیاری را که با اکتسابات حاکم از منافع و مطامع خاص و ویژه ای بهره مند هستند؛ به همراه دارد. غرور و ترور با این فرآیند جهانشمول و فراگیر، در مسیر حماقت، شقاوت و یا مسیر های فراشد های نوین دیگری را در پیش می گیرند. ولی هر چه قدر روند تعالی و تغییر عمیق تر و عریان تر خود را نمایان می سازد؛ به همان نسبت و شاید بیشتر چهره مخوف و هراسناک حذف و هدم دیگران برای تداوم و استمرار نمودهای واپسگرا و فرتوت خود را نشان می دهد. اکنون جامعه جهانی در یک پروسه تغییرات بنیادی و ساختاری، واکنش مذبوحانه و کینه توزانه ای  در برابر الزام و نیاز جامعه های انسانی  را از خود بروز داده که با خود پنداری ها و دگرآزاری های جهالت، حماقت و وقاحت عده ای سوار بر توسن توهمات ایده ای و قدرت و ثروت، نمود ویرانگری را آغاز نموده است. مسلما این نمودهای ویرانگر با استقرار سازه های نوین تعاملات اقتصادی اجتماعی فروکش کرده و بسترهای یک زیست اجتماعی بهتر و متعالی تر را فراهم خواهد نمود.

نتیجه اینکه: شور و شعور به عنوان بارزه های هویتی و اکتسابی آدمی در فرایند تکوین و تدوین خویش، با تاثیر پذیری از رویکردهای محیطی، با روندهای واقع و ناواقع حیات جمعی مواجه شده؛ و با اتخاذ گزینش های ایجابی و القایی به تعاملات اجتماعی روی می آورد. مطلوبیت و موفقیت انسان ها در رویکردهای اجتماعی، در وی نوعی رضایت خاطر و هنجارهای درونی را موجب می شود که به خود می بالد و افتخار می کند. این غرور انسانی تحت تاثیر شاخصه های محیطی می تواند؛ بسوی تعالی و کمال انسانی هدایت شود و یا با تاثیر پذیری از الگوهای نامطلوب جامعه طبقاتی بسوی برتری جویی، خودخواهی ها و سیادت طلبی سوق یابد که با الگوهای رفتاری و کرداری کاذب و دروغین، مانع رشد و بالندگی جامعه و انسان گردد. پس غرور کاذب در واپس گرایی ایده ای جا خوش کرده و برای استمرار حیات کهنه و فرتوت خویش به ترور برای دهشت و وحشت عمومی دست می یازد. و تروریسم فرایندی است که انسان عقب مانده از غافله تمدن و پیشرفت انسانی و یا عوامل حذف و رد موانع تحقق ایده ای اش و همچنین برای التیام غرور جریحه دار شده اش ناشی از حقارت و ضعف معرفت و معیشت تجلی می یابد. چرا که انسان تهی از معرفت و خرد، عموما با حماقت های خویش ضمن آسیب های جدی به سازه های فکری و مادی، دیگران را از بروز توان ذاتی و بالقوه شان برای تعالی و کمال باز می دارد.غرور کاذب با آگاهی های کاذب و القائات سازوکارهای سلطه سرمایه می پاید و در پیوند با واپسگرایی و جزمیت ایده ای، به ترور و تروریسم متوسل شده تا ضعف نهادین و بحران زایی ساختاری خویش را در پس ناهنجاری ها و دهشت و وحشت محیطی و برای فرصت سازی های نوین جهت اعمال و القای سیاست های متعدی خویش استتار نماید. بنابراین تا زمانی که سیادت طلبی و سلطه گری سرمایه تداوم دارند؛ ترور و تروریسم همراه با ابقا و القای مناسبات کهنه و فرتوت تداوم حیات خواهند داد.


      اسماعیل  رضایی

         پاریس

    16/11/2020



1انتخابات اخیر آمریکا نشان داد که چگونه انگیزه و رفتار عمومی با تحمیل اراده و خواست سازوکارهای طبقاتی حاکم و با ترفندهای القایی کاذب بسوی نیاز و خواست حاکمیت سلطه سرمایه  هدایت شده است. القائات از طریق رسانه های عمومی طوری ساماندهی شده است که نیروهای مترقی و چپ ها را نیز در نوسانات آن گرفتار کرده و از سیاست های مستقل و مترقی شان بازداشته است. دو کاندیدای مرتجعی که الزاما و قطعا برای حفظ چارچوب های حاکم سلطه سرمایه از هیچ تلاشی فروگذار نکرده و نخواهند کرد. ولی باید گفت که سیاست های واپسگرایانۀ آقای ترامپ با شکست روبرو شده و اقبال عمال سرمایه براین قرار گرفت که آقای بایدن با سیاست های مورد لزوم بتواند به احیای بنیان های ترک خورده سلطه سرمایه توفیق یابد. ولی هر حرکت مترقی از سوی آقای بایدن نه خواست و نیت سازوکارهای مسلط، که تحمیلی است از نیاز و الزام زمان که راه خود را به واقعیت ها و حقایق مسلم تحول و تکامل جامعه و انسان باز کرده و خواهد کرد. در حقیقت کمیت های فراهم آمده بر بستر تحول و دگرگونی های محیطی بویژه پاندمی کرونا، فضای نوین کیفی را می طلبد که بایستی فراهم آید؛ و می آید.

 

۱۳۹۹ آبان ۱۲, دوشنبه

 

                       صیرورت و ضرورت

 

جمع و جامعه در یک رابطه دیالکتیکی، همواره در حال شدن و گشتن هستند. فرایندی که تحول و تکامل تاریخی را رقم می زند و دگرگونی های متکاثر محیطی را موجد است.این صیرورت با شناخت ضرورت هایی می پاید که روند تحول تاریخی و اجتماعی بدان وابسته است. صیرورت و ضرورت نه بر اساس نمودهای ذات گرایانه و اراده گرایی انسانی که برپایه تحول و تکامل بنیان های ساختی استوار می باشند.صیرورت در پیوند تنگاتنگ با شناخت ضرورت های طبیعی و درنوردیدن ضرورت های اجتماعی با تبیین و تحلیل اصولی و منطقی نمودهای ضروری برای جامعه و انسان، مفهوم واقعی خود را می یابد. ضرورت های طبیعی شناخت مضمونی و ضرورت های اجتماعی درک مفهومی حیات را در خود جای داده اند. ضرورت های بازدارنده از بازتاب های آزادانه انسانی جلوگیری نموده و صیرورت جامعه و انسان را با وقفه ها و موانع اساسی مواجه می سازند. بنابراین بدفهمی و یا نفهمی ضرورت های اجتماعی، تحول و کمال جامعه و انسان را با موانع جدی روبرو می سازند. با گذر از ضرورت ها، تحول تاریخی رقم خورده و انسان ها نمودهای نوین حیات اجتماعی را تجربه می کنند.

درک ضرورت ها روند تحول و تکامل را تسهیل و صیرورت جامعه و انسان را ممکن می سازد.جبهه سازی ها و سنگر گرفتن در پشت ضرورت ها و حمایت و جانبداری از ضرورت های سدید و شدیدی که مانع اساسی رهایی آدمی از تنگناهای زیستی می باشند؛ جامعه را از قافله تکاملی پس زده و عادات و سنن سخیف و کثیف را بر سرنوشت آن غالب می سازد. گذر از ضرورت ها نیازمند درک تکاملی و فهم انقلابی از چگونگی صیرورت جامعه و انسان دارد. و فهم انقلابی نیازمند مبارزه خستگی ناپذیر با پلشتی ها و پلیدی هایی می باشد که به عنوان وقفه های تاریخ تکامل اجتماعی، کنش های انقلابی را با موانع و محدودیت های جدی روبرو می سازند. پس گذر از ضرورت ها از یک بازه زمانی خون و جنون عبور کرده تا بتواند موانع صیرورت اجتماعی انسانی را بزداید. ناتوانی در درک و هضم چرایی و چگونگی گذر از ضرورت ها، ضمن بجا گذاشتن ضایعات و فاجعه های اجتماعی و انسانی، تحجر و عقب ماندگی را بر جامعه تحمیل می سازد.

کسانی که از درک ناقص کنش انقلابی در گذر از ضرورت های اجتماعی برخوردارند؛ عموما در تداوم مواضع انقلابی دچار تردید شده و برای پرکردن خلاهای انقلابی، به گذشته و آلام و احلام حافظه تاریخی روی آورده تا در پس موانع و مصائب رشد و بالندگی ضرورت های بازدارنده گذشته، زیست دهشت و وحشت را دوباره احیا نمایند. این ضعف بنیادین با عوام گرایی و عامیانه نگری به حیات اجتماعی پیوند تنگاتنگ دارد. چرا که این ویژگی از درک ضرورت ها و فهم ضرور تحول و تکامل غافل بوده و در تنگناهای زیستی تسلیم روندهای غالب و یا رجعت به سامانه های گذشته تاریخی می گردد. ضرورت های اجتماعی در پیوند با تکامل تاریخی بنیان های مادی ،تعیّنات ضرور تحول و دگرگونی های اجتماعی را مشخص می سازند. نگاه تجریدی در مبارزه با ضرورت های بازدارنده رشد و بالندگی جامعه و انسان، تکامل تاریخی و پیوند و تاثیر ضرورت های طبیعی و اجتماعیِ بازدارنده بر یکدیگر، فرایند صیرورت اجتماعی و انسانی را از نظر دور می دارند. عوامل و عناصر وقفه ها و یا کند کننده تکامل تاریخی از ضرورت هایی تغذیه می شوند که  منافع و مصالح شان را تامین و تضمین می کند. گذر از این ضرورت ها با مقابله و مقاومت سخت و ثقیل آنها مواجه می باشد. بنابراین برای دفع این موانع ضد تحول و تکامل به مبارزات پیگیر و نفسگیری نیازمند است که بهای اجتماعی و انسانی سنگینی را با توجه به ویژگی های سازه ای مسلط، طلب می کند.

صیرورت  و تاریخ تکاملی جامعه و انسان، با مبارزه مداوم و پیگیر انسان های بصیر و آگاه بر علیه ضرورت های دست و پا گیر طبیعی و اجتماعی میسر گردید. ضرورت های طبیعی با ماهیت جهان شمولی و تعمیمی خویش، ضرورت های اجتماعی را تحت تاثیر تخریبی و یا تحولی مداوم خود دارند. عدم دفع و نفی ضرورت های اجتماعی با ماهیت ارتجاعی، تحول و دگرگونی های لازم برای زیست معمول و ملزوم را از جامعه می گیرد. در مبارزه با رشد و بالندگی جامعه و انسان، برخی ها با عقل و خرد و تخیل فعال، به گذر ضرورت های اجتماعی و تاریخی می نگرند؛ و بعضی ها نیز با تمنا و تمایلات و تخیل منفعل با آنها روبرو می شوند. اصولا عقلانیت منفعل با عافیت خواهی و عاقبت اندیشی های نامتعارف و بازدارنده، از درک علّی ضرورت ها و مبارزه پیگیر برای دفع و رفع موانع و بازدارنده های تحول و تعالی اجتماعی ناتوان می باشد. بنابراین از پرداخت بهای لازم برای این معضل اساسی و بنیادین آن نیز شانه خالی کرده و در نیمه راه با التجا و اقتدا به بنیان های کهن و فرسوده، برای احیاء و ابقای سازوکارهای گذشته گام بر می دارد.1

انسان ها اگر چه با شناخت بسیاری از قانونمندی های طبیعی، بسیاری از موانع رشد و بالندگی را در نوردیدند؛ ولی در پس تمنیات و تمایلات پست و دنی و تخریب و دخل و تصرف اِمهایی در طبیعت برای اعمال سلطه گری و قدرت مداری در روابط و مناسبات اجتماعی، ضرورت های بازدارنده بسیاری را برای بازتاب های آزادانه انسان ها موجد شده اند که زیست انسانی را در تضاد و تقابل و دهشت و وحشت وانهاده اند. در این میان نظام سلطه سرمایه نیز با شناخت بسیاری از قانونمندی های طبیعی و موانع و بازدارنده های رشد و بالندگی جامعه و انسان، اگرچه آغازی خوب داشته است؛ ولی در پروسۀ تحولی و تکاملی خویش با نقض بسیاری از چارچوب های حراستی و حمایتی خویش از طبیعت،جامعه و انسان، ضمن تخریب طبیعت، بسیاری از ضرورت های مانع و رادع تحول و دگرگونی اجتماعی و انسانی را بوجود آورده است. فرایندی که یک عدم تعادل و تطابق شکننده را بین جامعه و طبیعت ایجاد کرده که خطرات جدی را برای سلامتی و زیست متعارف انسان ها ایجاد نموده اند. بنابراین ضرورت ها به عنوان یک فرایند درون زایی و ذات گرایانه در نظام سلطه سرمایه، سلامتی و حیات انسان ها را در معرض خطرات جدی قرار داده است. این ضرورت زایی مداوم حاکمیت سرمایه بر بستر تراکم لجام گسیخته سرمایه، موانع جدی را در مسیر تعامل و تکامل جامعه های انسانی قرار داده است. پس بسیج اندیشه و عمل برای مبارزه با این ضرورت های مانع و رادع، اولویت اول انسان ها برای رهایی از بن بست ها، ناکامی و رنج و مشقت روزافزونی است که تعدیات نظام سلطه سرمایه بر انسان ها تحمیل کرده است.

نظام سلطه سرمایه با تمامی ترفندهای ضد انسانی خویش، هرگز قادر به حذف و وقفه در صیرورت جامعه و انسان نگردید. چرا که صیرورت تابعی از درونزایی یا اتوژن دانش و فن می باشد که همواره در حال شدن و گشتن است. نظام سلطه سرمایه با تخریب طبیعت، جامعه های انسانی را نیز بسوی تخریب و تهدید زیستی هدایت کرد.فقر و ندرت و عدم تعادل و تطابق زیستی و به تبع آن انواع بیماری های مهلک و مرگبار ارمغان بهره برداری نامتعارف و تخریبی عمال سرمایه در طبیعت می باشند. بارزترین نمود آن پاندمی کرونا ویروس است که ناتوانی و بارزه های رذیل و پلید سلطه گری سرمایه را برملا ساخت. اکنون تمامی اهتمام عمال سرمایه برای نهادینه سازی آگاهی های کاذب و حفظ و احیای مناسبات ناانسانی و فرتوت و کهن، با ناتوانی در کنترل و ایمن سازی جامعه در برابر کرونا ویروس،نقش بر آب شده است. اکنون سازه های فرتوت و فرسوده نظام سلطه سرمایه در ضعیف ترین حلقه تعاملات اجتماعی و جهانی قرار دارد. این فرایند نوید دگرگونی بنیادی را با خود دارد و بر این اساس تلاش می ورزد با مقاومت و تهاجم، دگرگونی های الزامی را با وقفه، تاخیر و تضعیف روبرو سازد. بنابراین در برابر این ضعف نهادین و اضمحلالی افراطی ترین قشر عمال سرمایه با گرایشات انهدامی و دهشت و مرگ حرکت جبونانه خویش را برای انحراف افکار و اشتغال اذهان آغاز کرده اند.2 روندی که با توجه به ناکارآمدی ساختار های موجود اقتصادی  اجتماعی به بن بست منتهی می شود.

نتیجه اینکه:پویایی جامعه بر بستر شناخت قانونمندی های طبیعی و درک و فهم ضرورت های مانع و رادع رشد و بالندگی جامعه و انسان شکل گرفته؛ و دگرگونی های اجتماعی و تحولات تاریخی را در خود می پروراند.این صیرورت جامعه و انسان، نتیجه مواجهه با موانع سدید و شدیدی می باشد که انسان های آگاه و بصیر با درک و فهم بهینه برای نفی ضرورت های دست و پا گیر، مبارزه سخت و ثقیلی را پشت سرگذاشته که همچنان ادامه دارد.صیرورت با درونزایی قاعده و قانون خویش به برون سپاری ضرورت های اجتماعی روی می آورد که جامعه و انسان را در تکاپو و تلاش مداوم در راستای حذف موانع و دفع شداید هدایت می کند. تضاد و تناقض حاصل ناهمگونی و عدم توازن بنیان های مادی و نهادینگی برخی نمودهای روبنایی در مناسبات اجتماعی، موجد ضرورت هایی بوده است که به ابزاری برای اهداف متعدیانه صاحبان قدرت و ثروت مبدل شده اند. نظام سلطه سرمایه با اتکای به این اهرم های مطرود و منفور تلاش دارد از گذر از ضرورت های مانع تحول و کمال جامعه و انسان جلوگیری نموده؛ و با  تداوم روند گردشی بحران و ندرت و نایابی اجتماعی، جامعه و انسان را از زیست معمول و مطلوب بازدارد. دین، امروز به عنوان یک ابزار ارتجاعی قوی در خدمت اهداف شوم و منحط عمال سرمایه، یک مانع جدی و اساسی برای دستیابی به آرمان های انسانی عمل می کند. ضرورتی که مبارزه صعب و دشواری را برای حذف و هدم خویش نیاز دارد. چرا که زمانی که ضرورت های اجتماعی از دایره قانونمندی های طبیعی گذر کرده و خارج از عرف و قانون طبیعی برای خود محمل و محفل اجتماعی دست و پا می کنند؛ به دلیل ماهیت موهومی و پنداری خویش، از قدرت دفاعی بالایی در برابر رویکردهای محیطی برخوردار می گردند. پس گذر از ضرورت های موهومی و ایهامی همچون دین نیازمند یک پشتکار و عزم و اراده غنی و قوی دارد که بتواند بسترهای نوین تعادل و تعامل اجتماعی را تدارک ببیند.


       اسماعیل   رضایی

           پاریس

     31/10/2020


1--نمونه بارز این نمود را می توان در جامعه استبداد زده دینی ایران یافت. دینداری و دین خویی در ایران به عنوان یک ضرورت دست و پاگیر و عامل اساسی بازدارندگی توسعه و رشد ابعاد اجتماعی و انسانی در طی تاریخ طولانی حیات نامتعادل و نامتعارف اقتصادی اجتماعی بوده و هست. مبارزه و مرزبندی با این پدیده نامتعارف برای دستیابی به زیستی بواقع انسانی با توجه به نهادینگی آن در تار و پود جامعه و انسان به دلیل طولانی بودن حیات نامتوازن و نامتجانس با رویه های معمول و متعارف گذر حیات عمومی، امری پیچیده و دشواری است که نیاز به مبارزه طولانی و بهای سنگین انسانی و مادی دارد. ولی بسیاری با اتخاذ مواضع انفعالی و استیصالی و با بیان بی مایه مصطلح که «این ها بروند هر که بیاید بهتر است»؛در تلاش برای احیای سازوکارهای گذشته می باشند. عوامل و عناصری که از ترس رادیکالیزه شدن جنبش مردمی و فراهم آمدن بسترهای حاکمیت به واقع انسانی با زدایش تمامی بنیان های کهن و بازدارنده تحول و تکامل جامعه، تلاش همه جانبه ای را برای متوقف ساختن مبارزات رو به تعمیق و گسترش مردمی، با معیار و مقیاس های طبقاتی و برقراری اختلاط مناسباتی گذشته، اهتمام جدی را آغاز نموده اند. تلاش برای حفظ بنیان های کهن و جلوگیری از مرزبندی قاطع و کامل با دین و حاکمیت دینی که عامل اصلی و بنیادین عقب ماندگی اقتصادی و اجتماعی و تمامی نابسامانی ها می باشد؛  را شروع کرده اند. اصولا در تمامی جنبش ها و انقلابات جهانی، بورژوازی و بخش های میانی و بخشی از خرده بورژوازی، رادیکالیسم را بر نتافته و در مقطعی از تحولات انقلابی، اقدامی همه جانبه ای را برای به بیراهه کشاندن جنبش مردمی  آغاز کرده اند. در این مقطع تاریخی رسالت سنگین و تعیین کننده ای برعهده نیروهای مترقی قرار دارد تا از انحراف و انحطاط جنبش رو به تعمیق مردم ایران جلوگیری نمایند. اگر این جنبش نتواند با مذهب و حاکمیت مستبد دینی یک مرزبندی روشن ، صریح و کامل بنماید؛ مطمئنا سایه شوم و عامل فلاکت و بدبختی مردم ایران بار دیگر نه مانند سابق بلکه با سایه روشن های تاثیر گذار، بر سرنوشت جامعه و مردم تداوم خواهد یافت. بایستی با تمام توان و بسیج اندیشه و عمل از جنبش رو به تعمیق و گسترش مردمی حمایت و حراست نمود. قطعا کسانی که نعل وارونه می زنند وبا یاس و نومیدی و ندامت از انقلاب مردم ایران سخن می گویند؛ خواسته و یا نا خواسته با عافیت اندیشان و هوچی گران و دغل بافانی که تلاش دارند؛ دستاوردهای جنبش رو به  تعمیق و گسترش  مردم ایران را مصادره به مطلوب نمایند؛ همراه می شوند. دستاورد بزرگ انقلاب 57 ایران نشان داد که برای رسیدن به آزادی و کرامت انسانی و رفاه و آسایش و تندرستی، صرفا با مرزبندی و گذر از دفع و رفع ضرورت دست و پا گیری چون مذهب امکان پذیر است و لاغیر. این مرزبندی و به حاشیه راندن مذهب برای تمامی ملت ها بهای گزاف و سنگینی داشته و خواهد داشت. اگر این  بهای لازم پرداخت نشود؛ قطعا یوغ بردگی و بندگی  دین و مذهب برای همیشه همراه با نکبت و ذلت برگرده جامعه و انسان سنگینی خواهد کرد. اینکه برخی ها که داعیه رهبری اپوزیسیون را داشته و ارتباط خود را با سپاه پاسداران و سران ارتش اعلام می دارند؛ از نشانه های روشن هجمه ضد انقلاب به دستاوردهای رو به تعمیق جنبش مردمی  و متوقف ساختن آن برای منافع بورژوازی حکومتی و غیرحکومتی در ایران می باشد.

2نیروهای چپ اکنون در معرض حمله جریان های ارتجاعی مذهبی و عمال سرمایه قرار دارند.چرا که با توجه به ضعف بنیادین کشورهای سرمایه داری در مقابله با پاندمی  ویروس کرونا و  موفقیت چشمگیر کشورهایی با گرایشات سوسیالیستی و مترقی در مقابله و مهار آن، تمامی تبلیغات کاذب و دروغین عمال سرمایه  بر علیه جریان های چپ را زیر سوال برده است. روندی که می رود مشروعیت سازه ها و سازوکارهای نظام سلطه سرمایه را زایل نماید. چپ اکنون در حال تبدیل شدن به آلترناتیوی بر علیه سازوکارهای مانع و رادع رشد و بالندگی جامعه و انسان در نظام سلطه سرمایه  می باشد. براین اساس عمال سرمایه با بسیج نیرو و ایجاد جو مغشوش و  عوام پسند و همچنین اتهامات بی پایه و اساس برای ایجاد جوّ بدبینی به چپ ها، سعی دارند ناتوانی های اقتصادی اجتماعی خویش را استتار کرده و  بسترهای جامعه را برای راست و راست افراطی مهیا سازند.  قطعا توفیقی نخواهند داشت و گرایشات عمومی جامعه برای تغییرات بنیادی، همان مرحله ای است که عمال سرمایه را برای بقا و حیات خویش وادار به پذیرش تغییرات ساختاری و تعدیل و تعادل لازم خواهد نمود.

۱۳۹۹ آبان ۵, دوشنبه

 

                            نژاد و نژادپرستی

 

انسان ها در پیوندهای اجتناب ناپذیر اجتماعی خویش، در پروسۀ تحول و کمال بسوی تفکیک و تشکیک هایی سوق یافتند که مبین تخالف و تباین دریافت های محیطی و همچنین ارضای تمایلات و تمنیات اکتسابات آن می باشد. گروه های انسانی که در یک بافت جمعیتی با بار عادات و سنن و آموزه های محیطی متفاوت از دیگر گروه ها متمایز شدند؛ و با اتکای به بن مایه های مادی و معنوی، به سیادت طلبی، رجحان جویی ها و برتری خواهی نهادین گروهی و یا جمعیتی روی آوردند.نژاد افسانه های قومی و روایت و حکایات قبیله است که در توانمندی های اکتسابی خویش با بار فرهنگی غنی تر و مقبول تر و یا متباین با دیگران، خود را برتر و متعالی تر از دیگران قلمداد کرده و به تحمیل خویش مبادرت ورزیده است.

نژاد بیان بی هویت و بی بنیادی است که در درک ناقص و فهم جاهلانه نسبت به خود و دیگران نمود یافته؛ و نژادپرستی فرو خسبیدن در نمودهای نهادین ذات گرایانه ای است که توهمات نژادی در بروز و ظهور آن نقش اصلی را دارند. نژاد پرستی دامنه و داعیه خود برتر بینی و خود پنداری را القاء می کند و خود باوری و دگر انکاری از عارضه های بیمارگون آن می باشد. نژاد با نسل و وابستگی نسبی ارتباط دارد که عموما با القاب و امثال همراه است؛ و نژادپرستی اعلام برتری انسال و انساب را که با مناصب و مظالم طبقاتی در آمیخته است؛ اعلام و القاء می کند. پس نژادپرستی از قوانین طبقاتی تبعیت نموده و با بنمایه های طبقاتی تداوم و استمرار یافته است.

نژادپرستی بر شاکله سازمندی سازه هایی رشد کرده که تبعیض و نابرابری نژادی و جنسیتی را توامان در خود پرورده است.سازه هایی که جامعه های انسانی را در رتب و درجات مادی و معنوی طبقه بندی کرد و این طبقات و گروهها را در یک تضاد و تعارض منفعتی و مصلحتی، از بهره مندی مناسب و برابر منابع و مواهب باز داشته است. ساختار نهادی که تبعیض به الگوی راهبردی آن در روابط و مناسبات اجتماعی بوده و بسیاری از تمایزات و تشابهات ظاهری و مرئی، از عوامل استنادی اش برای توجیه و تاویل رویکردهای تبعیض آمیز بوده و می باشند. پس نژادپرستی محصول تأملات تاریخی است که بستر تعدی به منافع عمومی و تفکیک و تشکیک های طبقاتی را نهادینه ساخته است.براین اساس  نژادپرستی عارضه شوم از خود باختگی آدمی در برابر اکتسابات محیطی است که روابط و مناسبات اجتماعی را در افتراق و انفکاک اقدام و عمل انسانی وانهاده است.

نژاد با بارزه های طبقاتی می پاید و از هویت پاک و اصیل انسانی تهی می باشد. و نژاد پرستی بیان هویت و اصالت کاذب و دروغینی است که  ارزش های انسانی را در نمودهای بی ثبات و ناپایدار اکتسابات محیطی تحلیل برده است. بنابراین نژاد پرستی رگه های بی هویت ارزش های کاذب را در خود پرورده و با خود غرور کاذب و تبعیض و خودبینی و خودخواهی های مفرط را نهادینه ساخته است.نژاد در چارچوب های سخت و ثقیل عادات نهادین قومی و خانوادگی گرفتار آمده و با اتکای بدان نژاد پرست برای خود اعتبار می جوید و امتیاز خاص طلب می کند. بنابراین  انسانیتِ انسان مرعوب خصایل و کنش های رذیلانه ای می گردد که نژاد و نژادپرستی با اتکای به سازه های مسلط ناعادلانه و تبعیض آمیز خویش آن ها را در خود جای داده اند.

بی عدالتی ها و ناامنی های اقتصادی و اجتماعی و سیاسی حاصل ساختار بیمارگون مسلط کنونی، مشوق و مقوّم  تبعیض و جدایی مناسبات اجتماعی و انسانی و عامل اصلی و اساسی اشاعه ژن برتر و انسان های بهتروبرتر بوده و هست. چرا که در نظام تبعیض و تحقیر عموما رویکردها و رفتار انسانی بر مدار توجیه و تاویلاتی می چرخد که مرضی تمایلات و تخلفات بوده و آدمی را از رسالت و اصالت انسانی اش تهی می سازد.تبعیض نژادی ویا برتری نژادی نمود روشن و بارزی از فواصل فهم تعاملی  و درک ناقص از زیست معمول و متعادل جمعی می باشد. براین اساس بر بارزه ها و شاخصه هایی تاکید دارد که از تعامل و همزیستی بسوی تقابل و تعارض سوق می یابد. چرا که بنیان های آن بر اصالت و هویت عناصر بی ثبات و ناپایدار اکتسابات مجازی چون قدرت و مکنت استوار بوده و تا زمانی که این فرایند ناانسانی تداوم دارد؛ برتری و والا نگری خصایل و رتب اجتماعی انسان ها برای سیادت و سلطه گری ادامه خواهد داشت.

دریافت های کاذب محیطی به تعاملات دروغین و ناصادقی منجر شده که انسان ها برای همزیستی و بهزیستی، از عرف و تعادل معمول و مطلوب فاصله گرفته اند. روندی که تمایز و تخالف را متداول ساخت و فرصت های برابر را برای رشد و بالندگی از همگان دریغ داشته است. زیر ساخت های چنین نگاه و برداشتی از حیات انسانی، بر احلام و احکامی استوار گردید که در نمودهای روبنایی به صورت برتری های نژادی و ژن های خوب خود را نشان داده است. بنابراین نژاد و نژاد پرستی را نمی توان صرفا در معلول ها و یا در نمودهای روبنایی چون فرهنگ و باورهای فرهنگی و همچنین باورهای ایده ای فرتوت و واپسگرا جستجو کرد. بلکه به یک زیربنای مادی اتکا دارد که جامعه های انسانی را در صف بندی ها و رتبه بندی های صوری و مجازی هدایت کرده است. براین اساس است که مادیت تاریخی و دیالکتیک تکاملی ابتلا و امتلای جامعه های انسانی به خشونت و خصومت را بایستی در از خود بیگانگی انسان به دستاوردهای تحولی اش و گردن نهادن به یوغ بردگی و بندگی ارزش های کاذب و ناپایدار و بی ثبات قدرت و مکنت جستجو کرد.نژاد یعنی من برتر و نژادپرست قبول و تحکیم این برتری برای اعمال و اجبار توهمات ذهنی و تمایلات دنی و رذیلانه با اتکای به ساختار مسلط قدرت و مکنت می باشد.

تعصب، فرقه گرایی و قوم مداری نمود دیگری از نژادپرستی و تبعیض گونگی مناسبات اجتماعی است که از بطن خرافه های عموما دینی و واپسگرایی ایده ای و یا سازه های کهنه و فرسوده مسلط برخاسته؛ و در پیوند با گرایشات عامیانه و عوام گرایی مناسبات درون اجتماعی به عامل تفرق و تجرد انسان ها مبادرت شده است.تعصب از بطن مناسبات کهن نمود یافته و در روند تحول و تکامل مناسبات طبقاتی به عنصر تعمیم و تکمیل خودپنداری های فردی و جمعی روی آورده است. تعصب انجماد اندیشه و پایداری خسته و فرسوده آن را با خود داشته و در پیوند با گروه بندی های تاریخی، به تحکیم و تقویت بنیان های قومی و قبیله ای هدایت گردیده است. بنیان های مادی حاکم کنونی با تاکید و تقویت بنیان های ستم طبقاتی بر تداوم و استمرار تمایزات نژادی و تفکر و باورهای نژادپرستانه ابرام و اقدام معمول می دارد. نظام سلطه سرمایه در پیوند با خرافه های دینی، به توسعه دامنه تعصبات عقیدتی و بارزه های فکری قومی و قبیله ای برای استتار ناتوانی های ذاتی و گریز از مسئولیت های اجتماعی و انسانی خویش،تداوم بخشیده است. بنابراین با درک غلط از هویت واقعی و اصالت طبقاتی حاکمان در قدرت، می توان بر توسعه ابعاد نژادپرستانه در جامعه گام برداشت.

در بحران های حاد و شکننده که مصالح و منافع حاکمیت ثروت و قدرت را به خطر می اندازند؛ نمودهای نژادپرستانه ابعاد گسترده و نوینی یافته تا علت ها و ضعف های ساختاری در پس هجو و هزل گویی ها و فرافکنی های حاکمان در قدرت، استتار شوند. برجسته شدن نمودهای نژادپرستانه قطعا دستاورد های مبارزاتی جامعه مدنی به ویژه آزادی و دموکراسی را زیر سوال برده و می برند. چرا علت اصلی بحران های شکننده، ساختار معیوب و فرسوده ای است که نیاز به تغییر و دگرگونی دارد، ولی قدرت های مسلط برای گریز از این نیاز الزامی تحول و تغییر به برخی از نمودهای انحرافی و تخریبی چون فرقه گرایی و احیای برخی سنت های کهن و فرتوت با ماهیت نژادپرستانه روی می آورند. فرایندی که اندیشه تجزیه طلبانه را در بین ملیت ها دامن زده و در بطن این روند نامتعارف نژاد پرستی نمود غالب دارد. بنابراین نژاد پرستی با بار طبقاتی خود و در پس سنت و عادت از سازوکارهای کهن و فرسوده گذشته تغذیه می شود. نظام سلطه سرمایه با بارزه های ذات گرایانه تبعیض و بیعدالتی از عوامل اصلی و بنیادین نژادپرستی و تبعیض نژادی در جامعه های انسانی می باشد. بنابراین مبارزه با نژادپرستی بدون مبارزه با روابط و مناسبات سلطه گرانه سرمایه برای تغییر و دگرگونی بنیان های مادی آن، امکان پذیر نیست. مکمل بارزه های نژادپرستانه نظام سلطه سرمایه، نمودهای دین مدارانه است که با تعصب و تاکید بر روابط و مناسبات عهد جاهلیت و بربریت، دامنه نژاد و نژادپرستی را با تفکیک و تشکیک های قومی و قبیله ای توسعه داده اند. چرا که پارامترهای دین با نبض زمان و شاخصه های مکان بیگانه بوده و برای تداوم حیات خویش با سازوکارهای مسلط و معیوب همراه شده و با تاکید بر بنیان های ایمانی و عقیدتی خویش،بذر نفاق و دشمنی و افتراق و جدایی را با نمودهای خودبرتر بینی و خوار پنداری دیگران پاشیده و هرچه بیشتر بر توسعه دامنه نژادی و برتری نژادی روی آورده است. مبارزه با نژادپرستی نیاز به بنیان های نوین مادی و فرهنگی دارد که حشو و زواید سلطه گری سرمایه و جاهلیت و واپسگرایی دینی را نفی و نهی کند.

نتیجه اینکه: انسان ها در مناسبات اجتماعی خویش حاوی مطالبات و تمایلاتی هستند که آنها را از یکدیگر متمایز و متباین می نمایند. این تخالف رویه انسانی نمود بیرونی ساختار مادی تبعیض گون و فاقد عدالت اقتصادی اجتماعی می باشد که برتری طبقاتی را مبنای ژنومیک در روابط و مناسبات اجتماعی قرار داده است. مبنایی که نژاد را به عنوان اصالت و هویت برتر مورد تاکید و تایید قرار می دهد. پس نژاد با ساختار طبقاتی می پاید و نژادپرستی توهمات و پندارهای نژادی را در مجاری نامتعارف اجتماعی هدایت می کند.براین اساس نژادپرستی با غایت علّی طبقاتی،قابل بحث و فحص با نمودهای روبنای فرهنگی صرف ویا معلول ها نبوده؛بلکه نیاز به شناخت بن مایه های مادی است که در تحکیم و تعمیم این نمود نامتعارف نقش اصلی و اساسی را بازی می کنند. تعصب با ماهیت ارتجاعی و با شاخصه های فرقه گرایی و قوم و قبیله ای، عنصر مهم نژادی و اشاعه دهنده و تحکیم بنیان های نژاد پرستی می باشد. بنابراین نظام سلطه سرمایه با اتکای به تبعیض و تضییع حقوق انسانی و دین با تکیه بر تعصبات خشک و بی مغز و خودپنداری های مشمئزکننده؛ منبع و منشاء مناسبات نژادپرستانه می باشند. پس منبع و الهام نژادی نمودهای ذات گرایانه ای است که در بطن و متن واپس گرایی و سازه های معیوب و فرسوده  قرار داشته و با خشونت و دهشت تداوم حیات خود را ممکن ساخته است. بنابراین برای مبارزه با این پدیده ناهنجار و نامتعارف بایستی بنیان های نوین مادی برای یک غنای فرهنگی با بار عدالت محورانه و عاری از تبعیض و تضییع حقوق انسانی ایجاد کرد.

          اسماعیل  رضایی

              پاریس

      25/10/2020

۱۳۹۹ مهر ۲۷, یکشنبه

 

                               قتل و قانون

                                           ( نه به اعدام)

طبایع و خصایص انسانی محصول تکرار و تداوم اکتسابی است که با قوام و دوام خویش مسیر رذیلانه و تهی از بار انسانی را طی کرده است.این فرایند با فرامین و قوانین برخاسته از ثروت و قدرت، توسط ستمگران و مستبدین تاریخ تحکیم و تثبیت شد. فرامینی که بار حمایتی از خاستگاه طبقاتی را در خود داشته و قوانینی که با حراست از این فراز و فرود های طبقاتی، روند تبعیض؛تهدید و رد نفس انسانی را نهادینه ساخت. چرا که قانون ذهنیتی انباشته از حریم و حقوق تضییع شدۀ انسانی را تداعی می کند که در پروسۀ تاریخ تحولات و تکامل جامعه های انسانی به ابزار بازدارندۀ بروز ناب استعدادها و بالندگی انسانی در مناسبات طبقاتی روی آورده است. زیرا قوانین طبقاتی، برای توجیه و تاویل رویکردهای نامتعارف خویش، اصولا علت ها را نافی رد غرض و معلول ها را توجیه اصل غرض قلمداد می کنند. بدین مضمون که علت ها را در پس قیل و قال معلول ها، در مغاک تیره و ظلمانی تفاوت و تبعیض از حیّز انتفاع باز می دارند.

قانون، بیان سیطره سلطه گران بر بارزه های فکری و عملی عمومی می باشد که در مجمع حاکمیت قدرت و ثروت برای تهدید و حدود کنش های انسانی تدوین و تقنین شده و می شود. چارچوبی که هم حدود می آفریند و هم تهدید و هدم نفس آدمی را ترغیب و ترحیم می کند. بنابراین قانون طبقاتی مرز بین توالی و تعالی تکمیل و کمال اجتماعی و انسانی را در منافع و مصالح قدرت برتر تحلیل می برد. بدین مضمون که تمامی روندهای تعاملی و تبادلی درون اجتماعی تابعی از خواست و نیاز حاکمیت سلطه است نه نیاز و الزام جامعه و انسان. پس حذف حیات انسانی و رد نیاز و فراز آدمی برای ترهیب و تصلیب عمومی آن را معنا می بخشد. زیرا که جامعه مرعوب علت و العلل تمامی روندهای معیوبی است که حاکمیت استبداد را تامین و تضمین می کند. قتل نفس قانونی یا اعدام یکی از مجراهای قانونی حاکمیت مستبد طبقاتی است که علت های مرضی  و ناتوانی های ذاتی خویش را در پس توجیه و تاویل های قانونی استتار می کند.

قتل یک ناهنجاری عمیق و روانپریشی اجتماعی را بیان می دارد. ناهنجاری که از بطن آموزه های حاکمیت طبقاتی و نقص معاهدات شهروندی برخاسته که مبادلات و مناسبات اجتماعی را با قانون تنازع بقا تلفیق می سازد. قتل هجمه کفایت است بر کرامت انسانی و افول و نکول ارزش های انسانی در شائبه ها و شایقه های زیست جمعی را نشان می دهد. قتل بن بست قطعی یک تعامل اجتماعی را در خود دارد که عموما با تعصّب و تقلب همراه می شود. بن بستی که محدودۀ اندیشه و شعور را مخدوش و روال وکمال مناسبات اجتماعی را در تمایلات رذیلانه آموزه های محیطی خویش تحلیل می برد. در حقیقت قتل یک بیماری اجتماعی است که قوانین تدوینی و تقنینی حاکمیت طبقاتی با حد و حصر ها و ندرت و نایابی های فکری و معیشتی آن را ممکن ساخته است. بن بستِ صبری است که لبریز شده است و حکایت و شقاوت بن مایه های معیوب و نامطلوب سازه های مسلط  اقتصادی اجتماعی می باشد که انشقاق و افتراق انسان ها را با قوانین تنازعی و تقابلی خویش بر جامعه های انسانی تحمیل کرده است.

اعدام تکرار جنایتی است که قوانین عرفی و تقنینی حاکمیت ترور و ترهیب بر جامعه و انسان تحمیل نموده است. یکبار فرد را در نکبت و ذلت به رد نفس همنوع خود واداشته و بار دیگر برای هراس افکنی و وحشت و دهشت عمومی انسان دیگری را طعمه امیال پلید خود ساخته است. و قصاص انتقام تحجر و بربریت دینی با اتکای بر قوانین عهد جاهلیت و قساوت از انسان و انسانیت برای مرعوب ساختن جامعه در راستای تداوم و استمرار حاکمیت ترور و شکنجه می باشد. بنابراین اعدام و قصاص دو روی سکه شقاوت و شناعت حاکمیت استبداد و توتالیتر سیاسی و اقتصادی است که انسان ها را برای تمایلات و تمنیات پست و دنی قدرت و ثروت  به اسارت گرفته اند. براین اساس است که قتل های دولتی که برای ترهیب و تحکیم بنیان های فرسوده قدرت و ارتجاع انجام می شود؛ نه اعدام دارد نه قصاص. چرا که قوانین عرفی و تقنینی برآمده از سازه های معیوب و ناکارآمد سلطه سرمایه و ارتجاع حکومتی بر مدار نظم و حزمی  استوار است که گردش یک جانبه عدالت و داوری را برای آن مصون و محفوظ داشته است.

جنگ نیز نوعی قتل دولتی است که برای مطامع توسعه طلبانه و فرافکنانه ضعف و ناتوانی حاکمیت ارتجاع و  سرمایه بروز می یابد. جنگ ضمن قتل و کشتار انسان های بیگناه بی بهره از حیات متعارف زیست اجتماعی، تخریب و انهدام زیرساخت های اقتصادی و اجتماعی  برای منافع کلان سرمایه داران و آوارگی انسان های بی پناه را به همراه دارد که قوانین برآمده از کانون های تجمع و تجمیع عمّال قدرت و تحجر بر آن ها مهر تایید زده اند. پس جنگ خشونت سازمان یافته است که سازوکارهای مسلط نظام سرمایه با خشونت ذات گرایانه اش آن را ترویج و توسعه داده است. خشونتی که در پیوند با قشری ترین ایده و اندیشه نمودهای نظام  دینی ،شقاوت و بیرحمی در قتل نفس و حد زیست انسان ها را به شیوه قرون وسطایی خویش متداول ساخته است.

قتل، قصاص،اعدام و جنگ حاصل زیرساختی است که با نمودهای روبنایی خود چون عرف و قانون تایید و تاکید می شوند. قواعد و قوانینی که حامی و هادی خشونت های عریان و پنهان قدرت و ثروت می باشند. با تکامل زیرساخت های مادی و به تبع آن  تحول در نمودهای ارزش های انسانی، و همچنین مبارزات نیروهای مترقی با ارتقای جایگاه مبارزات مدنی ،بسیاری از کشورها اعدام را لغو کرده اند؛ اما هنوز بسیاری از کشورها با مقیاس و معیارهای زیست کهن و یا قاعده و قانون عهد عتیق بر این بارزه ضد انسانی همچنان ابرام دارند. اصولا اعدام،قصاص و دیگر نمودهای مرگ و نیستی ریشه در عدم تعادل و تبعیض و نابرابری هایی دارد که برای تداوم و توجیه خود نیازمند سازوکارهای نامتعارف می باشند. ضمن اینکه انسان ها به برخی از نمودهای نامتعارف عادت نموده و آن ها را برای روندهای متعارف زیست عمومی لازم می پندارند. چراکه از درک چرایی و علت های مرضی روندهای نامتعارف ناتوان می باشند. اصولا قلمرو سنت ها، عادات را تقویت و استحکام می بخشند. پس هرچه قدر جامعه در واپسگرایی ایده‌ای و سنت ها ریشه دار گرفتار آمده باشد؛ خشونت،شکنجه، اعدام و دیگر بارزه های ضد انسانی نمود بیشتری دارند. عادات و بسیاری از پلشتی های زیست اجتماعی محصول اکتسابات و آموزه ها و القائات کاذبی می باشند که برخلاف برخی از عادات عهد عتیق مانند دین خویی، به آسانی قابل تغییر و تبدیل به احسن شدن می باشند. و اعدام یکی از بدعت ها و القائات اکتسابی است که مشروعیت اعلامی و اجرایی قانونی خویش را با آموزه های کاذب و دروغین حاکمیت طبقاتی و بنیان های مادی معیوب و فرسوده ای کسب کرده که با مبارزات پیگیر و مطلوب قابل توقف و تغییر می باشد.

کشورهایی که قانون اعدام و قصاص را اعمال می کنند؛ یک نقش بازدارندگی جرم و جنایت را برای آن ها قایل هستند. در حالی که اصولا قتل و جنایت یک مشکل ساختی است که با بارزه های فکری معیوب و شعور مقلوب بروز یافته و جامعه و انسان را در التهاب و اختفای توانمندی های ذاتی  و واقعی اش برای شدن و گشتن باز می دارند. اعدام نه تنها نقش بازدارندگی در ارتکاب جرم و جنایت را بازی نمی کند؛ بلکه مانند قتل یک خلاء انسانی و یک بهینه سازی فضای انسانی را از جامعه دریغ می دارد. بهترین شیوه جلوگیری از قتل و اعدام، بررسی و تحقیق برای درک علّی رخدادهای محیطی و زان پس پیشگیری و یا بازپروری  مجرمان و بزهکاران اجتماعی می باشد. مستبدین و توتالیتر های سیاسی و اقتصادی با توجه به بنیان های فرسوده و بی بازده از قتل و اعدام برای مشغله های ذهنی و انحراف افکار عمومی از واقعیت های محیطی بهره گرفته و با ایجاد فضای وحشت و ترور، جامعه را با اختلاف و انکار از پتانسیل واقعی و حقیقی اش تهی ساخته اند.  روند نامتعارف اعدام، اگرچه ممکن است  در جامعه   یک بازدارندگی موقت ایجاد کند؛ ولی بسترهای یک تغییر و دگرگونی بنیادین با افزایش آگاهی و نفرت و کین عمومی را فراهم می سازد. بنابراین اعدام و قصاص نه تنها در کاهش قتل و بزهکاری های اجتماعی تاثیری ندارند، بلکه جو بدبینی، بی اعتمادی و بحران مشروعیت را برای حاکمیت فراهم می سازند.

نتیجه اینکه: اکتسابات محیطی با شکل دهی بسیاری از بارزه های هویتی انسان ها، شاکله های ارزشی و سنجشی متفاوتی را در تعاملات اجتماعی موجد است. نمادهایی که با سنجه های عرفی و قانونی معینه از سوی حاکمیت طبقاتی بر جامعه و انسان اعمال می گردند. قانون  برآمد اراده و اِعمال قدرت طبقات برتر و بالادست جامعه می باشد؛ و برای حفظ نظمی تقنین و تصویب می شود که منافع و مصالح قدرت طبقاتی را تامین و تضمین نماید. براین اساس و با توجه به اینکه حاکمیت طبقاتی از یک بی نظمی ذاتی و تعدّی نهادین به حقوق انسان ها برخوردار می باشد؛ موجد خشونت و جنایت در جامعه بوده که با قانون تقنینی و عرفی برای تامین امنیت و ایجاد فضای رعب و وحشت  گام بر می دارد. اعدام یک نمود بارز و شاخصی است که بصورت قتل قانونی بر ناتوانی و ساختار معیوبی که جرم و جنایت را اشاعه می دهد؛ بر جامعه اِعمال می گردد. استتاری است بر تبعیض و تضییع حقوق انسانی در روابط و مناسباتی که توسط رویکردهای مجرمانه حاکمیت طبقاتی بر جامعه و انسان تحمیل شده است.بنابراین هر چه قدر جامعه ناتوان تر و ضعیف تر در پاسخگویی به نیازها و دفع و رفع تبعیض و تضییع حقوق انسانی باشد؛ قوانین ضد انسانی و حد و هدم انسان ها برای کنترل بی نظمی هایی که خود موجد آن ها می باشند؛ گسترده تر و دهشتبارتر می باشد.بنابراین عامیّت قوانین حاکمیت طبقاتی با محدودیت های حقوقی و اجرایی آن ها برای تامین حقوق حقّه و واقعی انسان ها، اصولا از مشروعیت اجتماعی لازم برخوردار نمی باشند. اعدام در حقیقت قتل دوباره ای است که با قوانین تقنینی و عرفی حاکمیت سلطه توجیه و تعریف می شود. مسلما آن هایی که برای اعدام نقش بازدارندگی بزه و جنایت را قایل هستند،تحت تاثیر القائات و آموزه های کاذبی قرار دارند که استبداد و توتالیتاریسم سیاسی و اقتصادی آن ها را بر جامعه تحمیل نموده اند. بنابراین با حذف اعدام و ایجاد بسترهای بازپروری و و شناخت علّی جرم و جنایت برای اقدامات  پیشگیرانه  می توان بر بسیاری از روندهای نامتعارف اجتماعی فائق آمد.


   اسماعیل  رضایی

       پاریس

  18/10/2020

۱۳۹۹ مهر ۱۸, جمعه

 

                           پیمان نوینپیام کهن

 

خیال و کمال قلمرو اندیشه و عمل آدمی است که در تعاملات اجتماعی به عنوان راهبرد اهداف و آرمانها مد نظر قرار می گیرند. خیال با بار توهمی و پنداری خویش، کمال را در پس بدفهمی ها و نفهمی های گذر معمول حیات به اسارت می گیرد و کمال در پیوند با درک و فهم مفاهیم زنده و پویای زیست جمعی، خیال را با بارزه های ذهنی و پنداری اش به چالش می کشد. این جدل و جدال های دائمی عرصه های متکاثر اجتماعی، همواره بسترهای نوین تعاملات اجتماعی را برای بهزیستی و بهیابی حیات اجتماعی تدارک دیده اند. خیال با تکیه بر عادت و سنت که فاقد بستر زمانی مناسب می باشد و ناتوانی ذاتی اش در گذر از چالش ها و موانع محیطی، همواره با ابهام گزینی و اتخاذ مواضع کاذب و دروغین، روند دستیابی اهداف و کمال جامعه و انسان را با موانع جدی روبرو می سازد.

پیمان بار معنایی همسویی و همگرایی برای هدف و عمل مشخصی را با خود داشته و حاوی ارزش های اعتباری، القایی ویا اجتماعی ممیزه ای است که عموما از پایگاه و جایگاه خاصی تبعیت می کند. و پیام برخلاف پیمان که اصولا جمعی است و یا مخاطبین جمعی دارد؛ بیان تبیینی و یا تاویلی فردی و یا جمعی است که از یک تصمیم با بار احساسی و هیجانی خاصی حکایت داشته و از یک محتوای ابداعی و یا اقناعی برای اعلام مواضع و یا کنش اجتماعی برخوردار می باشد. پیام می تواند از یک واپسگرایی ایده ای و برای ارجاع و ابقای یک نمود کهنه و فاقد بار زمانی خویش بروز یابد. بنابراین پیمان و پیام می توانند از یک بار معنایی و هویتی ارتجاعی برخوردار باشند و از یک رویه به ظاهر انقلابی و اعتلایی برای فریب و توهم عمومی تبعیت نمایند. پس پیمان و پیام اگر در اقدام و عمل از دایره زمان و نیازها و الزامات آن فاصله گیرند؛ به عنصر چالشی در فعل و انفعالات اجتماعی مبدل شده و موجد تقویت بنیان های ارتجاع و وقفه های تاریخی در تحول و تکامل جامعه و انسان خواهند شد. چرا که بارزه های نوین حیات با شاخصه های کهن اعصار گذشته تاریخی از یک تعارض و تناقض ماهوی برخوردار می باشند که امکان تمدید و تجدید آن ها به آسانی مقدور نخواهد بود.

جهان متغیر و متحول کنونی با بارزه ها و شاخصه های متحول و متفاوت درک و دریافت های محیطی، الزاما سازه های فکری و مادی گذشته را برنتافته و هیچ بسترهای مستعدی برای احیا و یا ابقای نمودهای گذشته اداره امور اجتماعی را با خود ندارد. چرا که نظام سلطه سرمایه با سازواره های فرهنگی و مادی جهانی خویش در حال پوست اندازی و استحاله نوین می باشد که بسیاری از نمودهای ویرانگر گذشته را در خود تحلیل خواهد برد. مسلما در این تحول و دگرگونی های بنیادی، تمامی اشکال و اعمال گذشته اداره امور اجتماعی محلی از اعراب نداشته و الزاما و اجبارا با استحاله های نوین نظام حاکم کنونی جهان همراه خواهد شد. مقاومت در برابر این تغییر امروزه یکی از شاخصه های بارزی است که موجد فرافکنی ها و ایجاد مشغله های فکری و ذهنی متکاثر از طریق فضای ملتهب و دهشت و وحشت مداوم محیط زیست عمومی شده است. دارندگان ثروت و قدرت در تلاشی مذبوحانه برای به تعویق انداختن این تغییر و دگرگونی الزامی حیات اجتماعی، از هیچ جنایتی رویگردان نبوده و نیستند. دوام و بقای تمامی حکومت های مستبد و جنایتکار کنونی حاصل این مقاومت ها و برای به تعویق انداختن این تحول و کمال مورد لزوم عصر می باشد. بنابراین پیمان و پیام رهبران و جریان های سیاسی برای انهدام و یا تغییر چرخه های کنونی حاکمیت مستبدین به در بسته خورده و از حمایت و پشتیبانی سردمداران حاکمیت سرمایه برخوردار نخواهد بود.1

این پوست اندازی نظام سلطه سرمایه  و تغییر و دگرگونی آن، رفرمیستی و روبنایی نخواهد بود؛ بلکه زیر بنایی و ساختاری بوده و به تعدیل و تعادل بسیاری از روندهای نامتعادل کنونی روی خواهد آورد. بنابراین پیمان های نوین متکی بر راه کارهای کهن و فرسوده اقبالی برای موفقیت ندارند. زیرا در بلبشویی و ناهنجاری های کنونی ناشی از مقاومت صاحبان قدرت و ثروت در برابر تغییر، نظام های استبدادی و توتالیتر در سایه الزام و نیاز قدرت های سلطه گر به سازوکارهای فرافکنانه از طریق بسیج ایده و عمل ارتجاعی در سطح جهان، مصونیت موقت یافته اند. پس برای تسریع در گذر از نظام های مستبد و دیکتاتور بویژه نظام خوف و جنایت دینی بایست مبارزه را در راستای تسریع عمل این تغییر الزامی متناسب با الزام و نیاز کنونی سازمان داد. چرا که در کنار یک کمیت فرا روییده از تحول و تکامل جامعه و انسان برای یک تغییر کیفی مطلوب،  بایستی برای ایجاد و برقراری ایده ها و باورهای متعالی و نوین اهتمام ورزید و موفق بود.

مسلما برای کسانی که در بارزه های مادی و فرهنگی حاکم کنونی حل شده اند؛ درک این دگرگونی الزامی و گردن نهادن به خواست و نیاز زمان آسان نیست. ولی روند تکامل تاریخی این فرایند را همراه با آگاهی های واقعی انسان ها در تعاملات اجتماعی خویش تسهیل کرده و جامعه های انسانی را وارد مرحله جدیدی از روابط و مناسبات اجتماعی می نماید که یک تفاوت بنیادین با گذشته دارند. زیرا روابط و مناسبات تولیدی بر بستر تکمیل و کمال دانش و تکنیک تغییرنموده که الزاما روابط و مناسبات درون اجتماعی و بین انسان ها را نیز دگرگون کرده و خواهد کرد. این دگرگونی بر مناسبات نوینی پای می فشارند که با مناسبات بجا مانده ازعهد کهن قابل احیاء و ابقاء نیستند. بنابراین روابط و مناسبات لیبرالیسم و نئولیبرالیسم در این مناسبات نوین در حال شکل گیری تحلیل خواهند رفت. براین اساس تمامی کسانی که داعیه احیا و ابقای روابط و مناسبات اقتصادی و اجتماعی حاکم کنونی و یا گذشته را دارند؛ قطعا ناکام شده و از حمایت قدرت های مسلط نیز برخوردار نخواهند بود.

اصولا درک و فهم غلط از مفاهیم راهبردی حیات اجتماعی ،استنتاجات نامُدرِک و نامفهومی را موجد است که صرفا مرضی تمایلات بوده و از واقعیت های محیطی دور می باشند. براساس این بدفهمی و یا نفهمی ها است که برخی ها خود را مرکز عالم پنداشته و به صدور پیمان نامه خود محور با پیام کهنه و بی ریشه مبادرت می ورزند. کسانی که امروز را با قبای کهنه و مطرود دیروز به تن کرده و در تلاشی بی سرانجام برای تمدید و تجدید توهمات ذهنی و ترمیم تالمات روحی خویش، خود را با شکل و شمایل یک رهبر معنوی ارائه می نماید. و سرخورده از تمامی اهتمام گذشته خویش با یک حرکت دو پهلو، هم خواستار آن است که نجات بخش باشد و هم یک رهبر سیاسی نباشد. این حرکت دو پهلو در بطن خود بی ارادگی سیاسی و بی تصمیمی در امر مبارزه علی رغم ادعاها و بیهوده گویی ها در متن پیمان نامه و پیام های تکراری فاقد بنیان های مادی و سازه ای را نشان می دهد. شاید یک رفع مسئولیت است در برابر یک حافظه تاریخی تلخی که در ضمیر ناخودآگاه بطور غیر ارادی خود را بروز داده و از هرگونه مسئولیت سیاسی و اجتماعی به دلیل محافظه کاری و ناتوانی در درک و هضم روندهای تحولی کنونی بری می باشد. قطعا ملت و مملکتی که رهبر و یا رهبرانش برای بازسازی و احیای سابقه تلخ تاریخی گام برداشته؛ و خود ملت با حافظه آسیب دیده و معیوب و با قیاس های مع الفارق از غارت و چپاول حکام مستبد، بسوی احیای مجدد نظامی مستبد گذشته اقبال نشان می دهند؛ هرگز رنگ سعادت و خوشبختی را نخواهند دید.2 در این میان اعلام همبستگی و وحدت بخشی و برخی از جریان های فکری مترقی و چپ با این پیمان به اصطلاح نوین، مصداق بارز از ترس مار غاشیه به افعی پناه بردن است.و نشانگر ضعف بنیادین در ساماندهی امر مبارزه برای زدایش ستم و استبداد سرمایه و دیو استبداد دینی می باشد.

نتیجه اینکه: فهم کمال در درک بهینه و بهنگام روندهای تحولی و تکاملی جامعه و انسان نهفته است. سوار بر موج بدفهمی های محیطی، فرصت طلبی و بلاهت گویی های فاقد پشتوانه مادی و سازه ای را رواج داده و روند تحول و تغییر الزامی  اجتماعی و انسانی را با موانع عدیده ای روبرو می سازد.شاکله های فکری در تکرار مکررات روندهای نامتعارف و ناکامی های متکاثر و مداوم، از بیان واقع و حقیقی رویکردهای محیطی بازمانده و در انجماد و ایستارهای گذشته جای خوش می کنند. فرایندی که انسان ها از گسست فکری به کنش های منفعلانه سوق یافته و توان بازیابی و بازخورد خود  به روند تحولی و تکاملی تاریخی را ازدست می دهند. پس با بیان کاذب و بیانیه های فاقد مبنا و معنا خلاء اندیشه و کنش اجتماعی خود را پر می کنند.براین اساس پیمان نوین با مضمون و محتوای کهن برای تراضی امیال و توجیه بی عملی سربرمی آورند تا اذهان و اعمال را از درک واقع رهایی و آزادی به بیراهه سوق دهند. این فرایند نمودی است از عدم درک و شناخت روندهای تحولی و تکاملی کنونی و تغییر و دگرگونی حاصل آن که الزاما به پوست اندازی نظام سلطه سرمایه منجر خواهد شد. تغییری که شائبه ها و سائقه های گذشته تاریخی را در نوردیده و در یک دگرگونی ساختاری، تحجر و واپسگرایی را از دایره حرکت خود دور می سازد. بنابراین کسانی که در تلاش برای احیای مناسبات کهن که متعارض با روندهای تکاملی کنونی می باشند؛ قطعا توفیقی نخواهند داشت. در تغییر و دگرگونی ساختاری در حال شکل گیری،عرصه نمود و ظهور سازه های فکری و عملی گذشته ممکن نخواهد بود.


     اسماعیل  رضایی

        پاریس

    09/10/2020       

1-کلاوس شواب بنیانگذار و مدیر مجمع جهانی اقتصاد«داووس» می گوید: بحران کرونا نشان می دهد که ما باید سرمایه داری جهانی را از نو تعریف کنیم. و می گوید؛ اگر چنین نکنیم تغییر صورت خواهد گرفت؛ اما قهر آمیز. او می گوید؛بیماری همه گیر کرونا بار دیگر نشان داده که دوران زندگی نئولیبرالیسم در این شکل بسر آمده است. همچنین او می گوید؛ من یقین واثق دارم که باید سرمایه داری را دوباره تعریف کنیم و معتقد است که ما نه تنها باید سرمایه مالی، بلکه سرمایه اجتماعی،سرمایه طبیعی و سرمایه انسانی را نیز در نظر بگیریم.چرا که اکنون ما با نسل جوانی روبرو هستیم که آگاهی بیشتری از پیامدهای منفی سرمایه داری و جهانی سازی دارد.«نقل به مضمون». نقل از سایت پیک نت« آینده ما»

2 وقتی راجع به غارت و چپاول نظام مستبد گذشته«پهلوی» در ایران صحبت می شود؛طرفداران سینه چاکش با منطق چارواداری و با قیاس های مع الفارق به توجیه و دفاع از غارت منابع ملی توسط دست اندرکاران نظام مستبد گذشته و اعوان وانصار شان روی می آورند. چرا که یا با قائل شدن یک چهره فرا انسانی و فراملی و یا چهره کاریزمایی برای شاه و اعوان و انصارش مبادرت می کنند و یا با بیان اینکه چپاول و غارت شان در برابر چپاول و غارت آخوندها هیچ است برای عملکرد ضدملی و ضد مردمی آن توجیه می تراشند. در حقیقت اصل و نفس غارت را می پذیرند ولی  با سبک و سنگین کردن آن به توجیه آن روی می آورند. قطعا ملتی اگر نتواند با اتکای به حافظه تاریخی خویش برای همیشه بر عناصر غارت و چپاول خط بطلان بکشد؛ قادر به زدودن استبداد و توتالیتاریسم اقتصادی، اجتماعی و سیاسی برای ساختن جامعه ای مرفه و انسانی نخواهد بود.  بسیار کسانی که مترصد فرصت اند تا بعد از حکومت آخوندیسم در ایران دست در حلقومشان کرده و غارت و چپاول را بیرون بکشند؛ با تلاشی دو چندان برای تطهیر حلقوم مبارک چپاولگران  نظام گذشته که اکنون دوباره داعیه حکومت و سلطنت دارند؛ برای بهتر و بیشتر چپاول منابع ملی گام بر می دارند. مسلما ایران فردا اگر با این تفکر و روحیه بخواهد همراه شود؛ هرگز طعم آزادی و آبادی را نخواهد چشید.