۱۳۹۸ مرداد ۳۱, پنجشنبه

                          همسازی و همسانی

اتخاذ مواضع انسان ها در برخورد با رخدادها و رویکرد های محیطی، صرفنظر از جایگاه اجتماعی اش، مبین میزان درک و فهم آن ها از روندهای تحولی و شناخت از چگونگی تکامل تاریخی بنیان های مادی و روبنای متاثر از آن ها وابسته است.اصولا اگر کسی به درک علمی و علّی تحوّل و تکامل جامعه و انسان باور داشته باشد؛ قدرت تبیین و تحلیل جامع،واقع و حقیقی روندهای پیش روی را دارا خواهد بود.آنچه این تحلیل و تفسیر را به بیراهه سوق می دهد؛ جایگاه طبقاتی و عوارض سوء نهادین این جایگاه و آگاهی های کاذب منبعث از آن است که فواصل و تفاضل را امری طبیعی و موجه دانسته و آن ها را عوامل انگیزشی توسعه و پیشرفت جامعه و انسان می انگارند. و بدلیل سیادت طلبی و برتری جویی های نهادین، هرگز نمی اندیشند که چرا همسازی و همسانی انسان ها برای یک جامعه عاری از بیعدالتی و فواصل و تفاضل، عامل انگیزشی انسا ن ها در روابط و مناسیات اجتماعی انسانی نباشند? آیا انگیزه ای برتر و والاتر برای ساختن جامعه ای همسان و همگام با درک متقابل متعالی و عمیق که قطعا بر تمامی روندهای نامتعارف و ناانسانی حاکم کنونی سایه خواهد افکند؛ می توان یافت? نظام حاکم کنونی به ما چنین القاء کرده و می کند که بهترین و تنها راه و روش زیست متعالی و تحولی، رقابت انحصاری و تفرد آدمی برای بیگانه شدن از یکدیگر و سبقت گرفتن از هم با زیرپا گذاشتن مصالح و منافع یکدیگر می باشد. این انگیزۀ توجیه شده و توجیه پذیر از سوی قدرت و مکنت، اکنون به عامل تباهی و تمامی سیاست های نامردمی و ناانسانی است که بر جامعه های انسانی حاکم می باشد.چرا که تحکیم و ناهمگنی درون اجتماعی، حد و حدود را عمومیت می بخشند؛ و این حد و حدود مروج خشونت و ناامنی های اقتصادی اجتماعی بوده که خود نافی و رادع هرگونه بازتاب های آزادانه و عادلانه می باشند.
همسازی با مفهوم سازش پذیری و سازگاری و انسجام برای شدن و ساختن همسانی درون اجتماعی درراستای همانندی و مساوات می تواند فهم واقع و شناخت حقیقی سازواره های مسلط حیات اجتماعی را در خود جای دهند. در غیر اینصورت باهم شدن و در کنار هم آمدن و یا باهم برای ساختن بنیان های نوین، بدون درک همسانی ایده و آرمان همسازگون، در خرابه های فریب و ریا و جور و ستم افزونخواهی های قدرت و مکنت رها ساخته و می سازد. و اما برای همسازشدن از توهم و تصور بایستی فاصله گرفت و بربستر پتانسیل سازه های مسلط گفتمان مبارزاتی را مطرح کرد و سامان داد. درک این پتانسیل نیازمند درک گذر تاریخی سازه های مسلطی است که فهم و شناخت از گذر کمی به کیفی را ممکن می سازد.عدم شناخت،گفتمان متکثر و پراکندگی آرا و عمل را اشاعه می دهد که همسازی را در گفتار و کردار سکتاریستی،رویزیونیستی و اپورتونیستی از مضمون و محتوای واقعی و حقیقی اش تهی می سازد.براین سیاق است که مواضع و شعارهای مبارزاتی از وحدت نظر می گریزند و در توهم و رویا و الهامات فرازمینی فرا می رویند.فرازهایی که از تمایلات و تمنیات سخن می گویند؛ نه از واقعیت های حاکم بر جامعه های انسانی و تحول و تکامل جامعه و انسان!
کمیت مطلوب،محصول تطوّر و تکامل جامعه و انسان است که روند اصولی مبارزاتی در تسریع و تکمیل آن نقش بارز و اساسی را بازی می کنند.عدم درک و شناخت ویژگی های محیطی، پیچش و گسست های تاریخی محصول تحول و تکامل و عوامل اصلی و مهم وقفه های تاریخی و همچنین میزان علایق و سلایق در وابستگی به عوامل مادی حیات اجتماعی،در اقدام و عمل کنشگران اجتماعی برای اتخاذ مواضع مبارزاتی، نقش اصلی را بازی می کنند.براین اساس، آیا اکنون شعارها و اتخاذ مواضع کنشگران اجتماعی چه چپ و چه جناح های راست با سازه های زیربنایی و روبنایی حاکم بر فراشدهای اقتصادی اجتماعی کنونی مطابقت دارند?و یا آیا بسترهای لازم و مکفی برای استقرار و برپایی مواضع اتخاذی و اعلامی مهیا است?سازشکاری و نگاه رفرمیستی در گذر ازاستبداد به آزادی و رهایی، محصول تعجیل و شتابی است که بربستر جهل و تعصب و دگم اندیشی پیرامون رویکردهای اجتماعی شکل می گیرند.چرا که همواره کیفیت های نوین را با کمیت های مطلوبی می شود برقرار ساخت که از خلال مبارزه اصولی و مداوم با بنیان های ستم و اجبار و انقیاد می گذرند. مسئله اینجاست که برسازه های مسلط و حاکم که هنوز پتانسیل و توان ادامه حیاتش به اتمام نرسیده، برقراری سازه های نوین اقتصادی اجتماعی، امری ممکن و محتمل بنظر نمی رسند. شیوه انقلابی از خلال توهم و تخیل گذر نمی کنند؛ بلکه شناخت ماهیتی و حقیقی عناصر مسلط و حاکم برای اتخاذ بهترین و مطلوب ترین اشکال مبارزه لازم است.باید از گذشته آموخت و آن را راهنمای عمل خود در پروسۀ مبارزاتی قرار داد. تمامی ناکامی ها و شکست های مبارزاتی گذشته، محصول اتخاذ مواضع انقلابی شتابگونی است که بستر تحقق آرمان هایش فراهم نبوده است.
اکنون با تغییرات بنیادینی که در روابط و مناسبات اقتصادی اجتماعی صورت پذیرفته و تحول و دگرگونی اساسی که در پیوندهای اجتماعی از طریق توسعه و تکامل ابزارهای ارتباطی و رسانه ای ایجاد شده؛ دیگر اتکای صرف به شعارها و مواضع اتخاذی انقلابیون گذشته کارآمد نخواهد بود.مبارزه طبقاتی اشکال نوینی یافته؛ و  طبقات از بافت و ساخت طبقاتی گذشته تبعیت نمی کنند. براین اساس نه می توان به نظریه پارلمانتاریستی تروتسکی اتکا داشت؛ ونه حکومت شورایی کارگران و دهقانان لنین می تواند بستر مناسبی برای خود بیابد. اینکه سوسیالیسم ایده آل ترین نظامی است که می تواند بشریت را از رنج و دهشت نظام سلطه سرمایه برهاند؛ شکی نیست. و اینکه روند تحول و تکامل جامعه و انسان بسوی استقرار سازه های اصولی و انسانی می باشد نیز قطعی و حتمی است.ولی چگونگی حرکت و بسترسازی مناسب برای تحقق آرمان های سوسیالیستی امر پیچیده و بغرنجی است که بایستی از یک مطلوبیت کمی برای یک تحول کیفی گذر کند.این بستر سازی نیاز مبرم به شناخت عمیق و همه جانبه گذر تاریخی نظام سلطه سرمایه دارد؛تا بتوان با بسیج اندیشه و عمل و مبارزه قاطع و قطعی سرنوشت جدیدی را برای آرمان های انسانی رقم زد. تجربه تاریخی به ما نشان داده است که هر فرماسیون نوینی که در کنار فرماسیون مسلط نظام سلطه سرمایه فرا روئیده؛ یا در آن تحلیل رفته و یا از کارآمدی لازم باز مانده است.پس بایستی با مبارزۀ خستگی ناپذیر و نفس گیر با مرحله کنونی گذر تاریخی نظام منحط سرمایه، دستیابی به آرمان های سوسیالیستی را تسریع و تسهیل کرد.
گویایی و پویایی مبانی مارکسیسم در بیان چگونگی گذر از مراحل گذر تاریخی نظام های اقتصادی اجتماعی،می تواند ما را در گزینش اشکال مبارزاتی برای بستر سازی های مناسب سازه های نوین اقتصادی اجتماعی مدد رساند.اگر از دگم و تعصب و فضاسازی های و الگوگیری های نامتعارف و همچنین مفاهیم پردازی های نامانوس و نامرتبط با روندهای توسعه و دگرگونی های متکاثر اجتماعی انسانی فاصله گیریم.در بدفهمی و یا کم فهمی رویکردهای تحولی است که سوسیالیسم براساس دموکراسی ناقص و محدود کنونی که با منافع و مصالح قدرت و مکنت گره خورده؛ مورد بحث و فحص قرار می گیرد و عدالت و آزادی با مفهوم سازی های فاقد بنیان های مادی لازم و بستر مناسب تحقق اش، مد نظر قرار می گیرند.زیرا زمانی که آدمی از مبانی ایده ای خویش فاصله می گیرد؛ کنش احساسی و عاطفی، وی را از خردورزی و تعقل پیرامون رخدادهای محیطی دور ساخته و شتاب و تعجیل را بر تصمیم گیری اش غالب می سازد. در سوسیالیسم نوعی دموکراسی انسانی(1)حاکم است که فارغ از چارچوب های تنگ و محصور طبقاتی و حاکمیت اکتساب و امتیاز، در یک تعادل و تعامل منطقی و معقول، محقق اهداف و آرمان های متعالی انسانی می باشد.
بنابراین لازمه استقرار نمودهای سوسیالیستی، نیازمند تعدیل با گرایش به حل قطعی تضاد کار و سرمایه، و درک کار بعنوان یک ضرورت اجتماعی، نه اجبار و انقیاد می باشد. نهادینه شدن آگاهی های واقعی و حقیقی با زدایش آگاهی های کاذب محصول سلطه و استبداد نظام سلطه سرمایه برای درک بهینه متقابل و فهم لازم برای همسازی و همسانی جامعه و انسان امری الزامی می باشد. این فرایند بایستی طبقه کارگر و محرومان جامعه را در الویت خود داشته باشد.فراروئیدن کمیت مطلوب برای یک جهش کیفی در راستای قبول یک فرماسیون نوین اقتصادی اجتماعی،مرحله ای که با مبارزه سخت و مداوم انسان های آگاه، خردمند و بصیر تسریع و تسهیل خواهد شد.تحقق مراحل یادشده مسلما خلع ید مالکیت فردی بر ابزارهای تولیدی  به مالکیت جمعی را نیز در بطن خود دارد.چرا که مالکیت بعنوان یک عنصر بنیادین تمایز طبقاتی، در آگاهی های واقعی طبقاتی با یک درک متقابل عمیق و انسانی تحلیل خواهد رفت.پس بایستی با یک مبارزه روشمند و آگاهانه با مظاهر بازدارندۀ درک و فهم عامه از بازدارندگی نظام سلطه سرمایه برای استقرار سازه های نوین، بسترهای لازم تغییر و دگرگونی لازم را فراهم ساخت.این کنش اجتماعی بایستی طبقه کارگر و اقشار محروم و زحمتکش را در خط مقدم مبارزه سازماندهی و بسیج نماید.
اکنون نئولیبرالیسم بعنوان مرحله ای از گذر تاریخی نظام سلطه سرمایه، بدلیل فرتوتی و فرسودگی سازه های مسلط اقتصادی اجتماعی،امکان بازسازی و بازیابی هویت خدشه پذیرفته و از دست رفته نظام سرمایه نیست. زیرا با ایجاد یک بلبشویی در نظام تولید و توزیع و توسعه و تعمیق دامنۀ فقر و فواصل طبقاتی، الزاما و قطعا نیازمند دگرگونی ساختاری و تعدیل عدم تعادل موجود در تولید و توزیع ثروت اجتماعی می باشد.البته این به معنای آن نیست که از تمامی ظرفیت خود بهره گرفته و از پتانسیل لازم برای تداوم حیات خویش ناتوان است. برعکس، با تغییر سازه های مسلط کنونی روابط و مناسبات نوینی را شکل خواهد داد که بسیاری از زائده های عدم تعادل و ناانسانی آن بسوی بهینه شدن و بهبود شرایط زیست عمومی سوق خواهند یافت. این تعدیل و تعادل اگر با مبارزه اصولی و منطقی همراه شود؛ بستر ساز کمیت مطلوب برای برای کیفیت نوین اقتصادی اجتماعی خواهد بود. البته این مبارزه اصولی با توجه به ویژگی های حاکم برجامعه های مختلف، اشکال متفاوت از جمله فعالیت پارلمانتاریستی«برای مبارزه و آگاهی بخشی» را در بر خواهد داشت. پس همسازی و همپایی برای پیشبرد امر مبارزه، نیازمند شناخت ضرورت ها و درک بهینه رویکردهای محیطی دارد؛ تا به اتحاد عمل در راستای هدف مشخص منجر شود.
اکنون در گذار از نظام استبدادی ایران، از مفاهیم و مضامین روبنایی بهره گرفته می شود که معلوم نیست بر چه ساختار زیربنایی بایستی استوار گردند.مفاهیمی چون، فدرالیسم،دموکراسی شورایی، سوسیالیسم دموکراتیک، جمهوری دموکراتیک،جمهوری سکولار و..........که معلوم نیست بر کدام ساختار زیربنایی باید محقق شوند.آیا می خواهند برساختار مسلط کنونی جامعه جهانی یعنی نئولیبرالیسم خود را هماهنگ سازند و یا اینکه آن را دور بزنند و در کنار آن استقرار یابند? و یا شیوه های تحقق و میزان موفقیت آن ها با توجه به تخریب و انهدام بسیاری از سازه های روبنایی و زیربنایی توسط حکومت مستبد دینی چقدر است? وبالاخره اینکه در صورت تحقق مواضع اتخاذی چه انداره از الزامات و نیازهای بعد از گذار را پاسخگو می باشند?جالب تر اینکه بسیاری امید به اصلاح طلبان حکومتی و غیرحکومتی برای گذار از حکومت مستبد دینی دل بسته اند.بخش هایی از حاکمیت دینی که خواهان ترمیم، نه تکمیل و کمال حکومت کذایی هستند. نیروهایی که قطعا قدرت گذار از ساختار زیربنایی حاکم کنونی یعنی نئولیبرالیسم نداشته و با اصلاح و رفرم حداقلی از کنار آن گذر خواهند کرد. در این میان تمامی احزاب و سازمان های بورژوایی از جمله، سلطنت طلبان، ملی گراها و ملی مذهبی ها مطمئنا با زیر ساخت حاکم کنونی یعنی نئولیبرالیسم کنار خواهند آمد و جامعه را با رفرم های سطحی تدریجا بسوی شکاف های جدید و دیکتاتوری و خفقان هدایت خواهند کرد. پس نیروهای مترقی و چپ بایستی طرح و برنامه خود در چگونگی گذار و سازه های زیربنایی پس از گذار را با درک واقعیت ها و حقایق موجود، مشخص و معلوم داشته که ضمن پاسخگویی به نیاز ها و الزامات، بتوانند از کنار هجمه و یورش واپسگرایان دینی و صاحبان قدرت و مکنت به سلامت عبور کنند.
همسازی با دیگر احزاب و سازمان های خواهان گذار از استبداد دینی در صورت لزوم امری ضروری است.ولی این وحدت و همسازی برای نیروهای مترقی و چپ بایستی تاکتیکی و نه استراتژیک بوده و از یک مرزبندی شفاف و ملموس برای توده ها نیز برخوردار باشد. چرا که نیروهای راست و راست افراطی«ملی گرا ها، سلطنت طلب ها و ملی مذهبی ها» و در نهایت حتی اقشار میانی«خرده بورژواها» برعکس نیروهای چپ، از حمایت همه جانبه قدرت های سلطه گر جهانی برخوردار بوده وسعی می کنند؛دستاوردهای توده ها را مصادره به مطلوب نمایند. در مقابل نیروهای چپ بایستی با یک وحدت استراتژیک و پایدار برای گذار از استبداد دینی و فراهم نمودن بستر های یک تعدیل و تعادل سازه ای و در نهایت حرکت بسوی سوسیالیزه نمودن بنیان های ساختاری به نفع کارگران و محرومان و زحمتکشان سوق یابند.قطعا بدون تعدیل ئ تعادل های اولیه با توجه به تخریب روبنایی و زیربنایی جامعه توسط حاکمیت دینی مستبد که بیگانگی نسبت به یکدیگر و خرافه گرایی را عمومیت بخشیده است؛ اقدام و عمل فراساختاری، جامعه را در بالبشویی فرو برده و در نهایت مداخله بیگانگان و قدرت گیری جریان های راست و راست افراطی را تسهیل می کند.پس نیروهای چپ بایستی با کنار گذاشتن اختلاف عقیده و سلیقه و با تکیه بر مبانی مارکسیسم، وحدت استرتژیک خود را حول محور تدارک یک کمیت مطلوب برای کیفیت نوین شکل دهند.مسلما گذار از استبداد حاکم دینی به سازه های متکامل و متعالی برای محرومان و زحمتکشان،نیازمند درک و شناخت ویژگی های درون اجتماعی و مرحله گذر تاریخی نظام سلطه سرمایه دارد که تاکتیک و استراتژی مبارزاتی را معین می سازند.در غیر اینصورت شعارهای سطحی و روبنایی و تصمیمات شتاب زده و بی محتوا، عرصه را برای دشمنان مردم وا می نهند. با توجه به بحران های فراگیر و عمیق نظام سلطه سرمایه و ناتوانی نئولیبرالیسم در رفع نیازها و الزامات جامعه و انسان، پتانسیل های نوینی برای پویش و رویش نیروهای چپ فرا روئیده که اگر از روندهای بالفعل که در پراکندگی و یکه تازی سیر می کنند؛ به نیروهای بالقوه با وحدت و یکپارچگی روی آورند؛ می توانند به منشاء اثر بنیادین در روابط و مناسبات اقتصادی و اجتماعی مبدل شوند.چرایی این فاصله و جدایی نیز در دورشدن از مبانی و تاکید بر قواعد و قوانینی است که از اعصار گذشته تاریخی به ارث رسیده؛ نهفته است.روندی که با ترفندها و توطئه های مداوم عمال سرمایه تشدید شده است.
و اما به آن هایی که با شعارهای جمهوری سکولار و لائیسیته برای فردای گذار از استبداد دینی، به عرصه مبارزاتی پای گذاشته اند؛ باید یادآوری کرد که روند کلاسیک گذار به سکولاریسم با گذر تاریخی مراحل نظام سلطه سرمایه سپری شده است.ضمن اینکه سیاست های حاکمیت مستبد دینی در ایران با زیر ساخت های نئولیبرالیستی که برای سیاست تجاوزکارانه و ضد بشری اش نیاز مبرم به این استبداد دینی برای پیشبرد اهدافش دارد؛ تعریف می شود.در حقیقت جامعه دین زده ایران در اسارت دو دیو استبداد قراردارد که مکمل یکدیگرند. پس سکولارها ضمن گذار از استبداد دینی، بایستی به تغییر و تعدیل و تعادل های لازم در سازه های مسلط نئولیبرالیستی نیز بپردازند که نیازمند سیاست های رادیکال و انقلابی می باشد.درغیر اینصورت سکولاریسم یک شبه سکولاریسمی خواهد بود که امروزه در بسیاری از حکومت های دیکتاتوری در دنیا همانند حکومت دیکتاتوری سلطنتی سابق ایران که خود را سکولار می نامید؛ نمود نارسا و ناکامل خود را خواهد داشت.
نتیجه اینکه: همسازی و همسانی شیوه ای از تعامل اجتماعی است که ضمن متاثر بودن از نظام طبقاتی، نیازمند درک و درایت و فهم و بصیرت افراد متعامل اجتماعی دارد.همسازی با شکلی از تعامل و همگرایی برای شدن و ساختن برای هدفی مشخص همراه است. در حالی که همسانی نوعی از تعامل جمعی است که به درک و فهم ویژه در تعاملات اجتماعی نیازمند است. بنابراین مبارزه بر علیه ضرورت های طبیعی اجتماعی،نوعی از همسازی را می طلبد که عموما بهپویی و بهیابی حیات اجتماعی را با خود دارد.در کنش های مدنی و انقلابی، با گذر از توهم و تخیل، بایستی همسازی را با واقعیت های و حقایق بارز و شاخص محیطی مرتبط ساخت. در مبارزه مشترک قطعا مرزبندی مشخص و ملموس با جریان های ناهمسان و ناهمگون امری ضروری می باشد.بنابراین اکنون در گذار از استبداد دینی در ایران، نوعی همسازی تاکتیکی نه استراتژیک با جریان های ملی گرا و محافظه کار می تواند روند مبارزه با حاکمیت استبداد دینی را تسهیل کند.مهمترین مسئله ای که امر مبارزه با حاکمیت مستبد دینی را به چالش می کشد؛ بی توجهی کنشگران و مبارزان به زیر ساخت های حاکم بر ایران و جهان است که مکمل یکدیگر در پیشبرد اهداف ضدبشری در سطح جهانی می باشند. در حقیقت مشخص نیست که شعارها و مفاهیم روبنایی مطروحه بر کدام ساختار زیربنایی استوار خواهند بود.مسلما اصلاح طلبان، ملی گراها، سلطنت طلبان و در نهایت اقشار متوسط با ساختار حاکم«نئولیبرالیسم»با رفرم های سطحی همراه شده و بتدریج جامعه را بسوی دیکتاتوری و استبداد سوق خواهند داد.نیروهای چپ با اتکا به مبانی مارکسیسم و سازماندهی و بسیج کارگران و محرومان و زحمتکشان، بعد از گذار از استبداد دینی در ایران، قادر به تعدیل و تعادل های مطلوب و آماده سازی بسترهای سوسیالیزه کردن بنیان های مادی جامعه خواهند بود. اگر به یک جمعبندی واقعی برای یک وحدت استراتژیک و پایدار براساس مبانی مارکسیسم، نه قواعد و قوانین ماترک گذشتگان، روی آورند.

           اسماعیل    رضایی
            23/08/2019
                پاریس
1- دموکراسی انسانی فرایندی است که انسان ها فارغ از قید و بندهای ره آوردهای اکتسابی محیطی و چارچوب های تنگ و محصور طبقاتی، بسوی تعامل و تعادل منطقی، معقول و پایدار در راستای تامین اهداف و آرمان های انسانی سوق یابند. در دموکراسی انسانی هرکسی می تواند و امکان آن را دارد که خود را بطور کامل تحقق بخشد.




۱۳۹۸ مرداد ۱۴, دوشنبه

    ناسیونالیسم 

قلمرو اندیشه حیطه تقابل و تنافر ایده و آرمانی است که پویایی و پایایی جامعه و انسان را با خود دارد. هرچه قدر انسا ن ها به تفاهم زیستی و درک متقابل چیستی حیات اجتماعی خویش نایل آمده و آگاهی جمعی، نقاط مشترک منفعتی و مصلحتی را نهادینه ساخته؛ پایه و اساس زیست جمعی را فراهم نموده که در گذر زمان به درک مشترکی از باهم و در کنار هم زیستن را تجربه کرده و چارچوب های معینه ای را برای حفظ و حراست از اکتسابات و منافع جمعی پذیرفتند. این فرایند در اشتراکات زبانی و آداب و رسوم فرهنگی و تاریخی غنا یافت و زیست بوم یا سرزمین مشترک را بنا نهاد.این سرزمین مشترک از یک عادات و سنن غنا یافته و نهادینه شده برخوردار گردید که فواصل بین آنسان ها را با نمودهای شاخص و بارز جماعت های متشکله فزونی بخشید و به نماد برتر و پست تر مبدل ساخت.
مرز و بوم عامل وحدت و یکپارچگی برای آرمان های مشترک را تدارک دید؛ و انسان ها در کنار‌ منشور و میثاق پذیرفته شده برای اعتلای ارزش ها و آرمان های مرز و بوم خویش مبارزه بی امانی را با موانع و مصایب محیطی آغاز کردند. آغاز راه و در غیاب فواصل و رذایل اجتماعی انسانی، پیوند و همبستگی برای کمال و تعالی برجسته و بارز بود؛ ولی با غلبه و رشد انگل گون اکتسابات محیطی، این روند در تمایلات و تمنیات فردی تحلیل رفت. این فرایند نامتعارف اگر چه با رتبه بندی انسان ها در اقشار و طبقات،در تفاضل و تفاصیل ارزش ها و اصالت ها دگرگونی ایجاد کرد؛ولی  اهمیت و ارزش والای نهادین و عادت گون حفظ و حراست از مرز و بوم، فارغ از تفاوت ها و تخاصم های درون اجتماعی جایگاه خویش را حفظ و تداوم بخشید. چرا که تمنیات و تمایلات فردی در گستره وسیع مرز و بوم مشترک دامن گسترد و فرد منافع و مصالح خویش را در چارچوب محدود و محصور سرزمین مشترک قطعی و ممکن دانست. 
بدینسان با توسعه  دامنه سرزمین مادری و مرز و بوم مشترک، تضاد و تقابل برای سلطه بر سرزمین های دیگر و غارت و چپاول منابع مادی و انسانی آغاز گر عصری شد که در آن انسان ها با تکیه بر ابزار و امکان، حقوق انسانی خویش را ملعبه اکتساباتی نمودند که انشقاق و افتراق را به بارزه های هویتی انسان ها مبدل ساختند. پس مرزها برساخته تمایل و تمنایی است که مبادی تفکیک و تشکیک هویت و اصالت انسانی را در خود نهفته دارد.حصار محصوری است که براشتراک برنهادهای فاقد اصالت انسانی استوار بوده و براین اساس عموما غرور کاذب آن را همراهی می کند.چرا که اشتراکات و هویت ملی، اشتراک منافع و اعتلای هویت انسانی را در پس اکتساب و اقتدار مریی داشته و از اصول و ارزش های همپویی و همسانی مرز و بوم مشترک می پرهیزد. این فرایند محصول غرور کاذبی است که مانع و رادع اصلی و اساسی اعتلای ارزش‌های انسانی در روابط و مناسبات اجتماعی اقتصادی  می باشد.چرا که در غرور واقعی پویایی و شکوفایی ارزش های متعالی و انسانی، بستر ساز پیوندهای پایدار ودرک بهینه تعاملات اجتماعی می باشد.
پهنه حیات با علقه ها و عادت های متکاثر و متفاوت محیطی همراه است که با درک و دریافت های ناهمگن و نامتوازن بسوی تعامل و تکامل جهت یافته است. این فرایند بارزه های هویتی خاصی را درانسان ها نهادینه ساخته که تمایز و تخالف در راهبرد های اجتماعی حضوری غالب دارد. تلطیف و تخفیف این تضاد و تعارض نیازمند وایابی و واکاوی پهنه زیست اجتماعی دارد. تاملی که نیازمند خردورزی و علم باوری برای درک علّی و فهم موسمی گذر حیات در فعل و انفعالات اجتماعی می باشد.درعلقه های زاد و بوم مشترک که ملغمه ای از عادت و سنت و درک و درایت عامه را در خود جای داده است؛ همواره ردّ پای هویت های کهن برای پرکردن خلای تاریخی و ضعف های  سرزمینی خود نمایی می کند.این فرایند مبدا و منشا غرورهای کاذب و وقفه های تاریخی در تکمیل و کمال جامعه های انسانی بوده و هست.درآمیختن این فرایند با هویت های دینمدارانه بعنوان عامل بنیادین وقفه های تاریخی و تکامل اجتماعی در پروسه تحول و تکامل،جامعه و انسان را در نمودهای کهنه و فرسوده از درک واقع گذر حیات دور ساخته اند.
مدرنیسم و نیازهای برآمده از آن، پایانی بود بر قبیله گرایی و امپراطوری های عهد باستان، و آغاز تشکیل دولت - ملت های عصر نوین با برآمدگاه وطن پرستی و شوونیسم که از بطن و متن الزامات جامعه های مدرن نمود یافت. این دولت ملت ها که از نوعی آگاهی جمعی برای آرمان و اهداف اجتماعی سر برآوردند؛ مقوّم امیال و اقوالی گردیدند که تفاصیل و تفاضل را عمومیت بخشیدند. چرا که این آگاهی با غرور کاذب برآمده از اکتساب و امتیاز، بسوی دریافت های باژگونه ای از روابط و مناسبات اجتماعی سوق یافت که اعتلا و کمال ارزش های انسانی در تمایل و تمنای فرد فرو خسبید. پس ناسیونالیسم نوع خاصی از روابط و مناسبات اجتماعی انسانی را نهادینه ساخت که حلقه های رابط و الزام انسانی، در چارچوب های محصور و محدود ملی، از بیان واقع نیازهای ذاتی انسانی که درک مشترک و همدردی و همسانی زیست انسانی از عناصر اصلی و بنیادین آن می باشند؛ فاصله گرفته اند.این فرایند شبح کینه و عداوت و توطئه و توهم را در بین جامعه های انسانی توسعه بخشید و بانی و مانی تفرد و انفکاک منافع و مصالح انسانی در چارچوب های معینۀ ملی گردید. براین اساس عداوت و دشمنی تعریف شد و جنگ و خونریزی و تجاوز و تعدی به حریم امن انسانی برای حمایت و حراست از منافع ملی به عاملی برای ارتقای ارزش های ملی مبدل شد.این ویژگی ضمن توسعه دامنۀ شوونیسم، برآمدگاه فردگرایی یا اندیویدالیسم حاد و مفرطی گردید که انسان ها را در فواصل و رذایل رها نموده؛ و از باهم بودن و برای هم بودن دور ساخت. این فرایند زیست انسانی اگر چه در تمامی اعصار تاریخ تکامل اجتماعی نمودی غالب داشت؛ ولی در عصر مدرنیسم با تکیه بر ابزار و تکنیک نوین ابعاد گسترده و هولناکی به خود گرفت.
پس ناسیونالیسم شائبه درخود بودن و برای خود بودن را نهادینه ساخت و غرور کاذب را در عرصه های متکاثر اجتماعی توسعه و تداوم بحشید. براساس همین غرور کاذب است که انسان ها هرگز قادر به بازیافت زیست به واقع انسانی خویش نگردیده؛ و خشونت و دهشت همواره راهنمای عمل وی در تعاملات اجتماعی شده است. و همین غرور کاذب مبدا و منشاء تمامی ناکامی ها و شکست بشری در دست یابی به آرمان ها و ایده آل های انسانی بوده است.  چرا غرور کاذب اصولا اعتلای ارزش های انسانی را نه در تعالی و کمال جامعه و جمع که در فردیت خام و ناکامل فرد جستجو می کند. براین اساس مکاتب متعدد فکری و مرام و مسلک ایده ای با درونمایه کاذب و دروغین برای تحکیم و تداوم روندهای بیمارگون مناسبات اجتماعی انسانی سر برآوردند. اندیشه و آرایی که خط فاصل ها را تشدید و خط قرمزهای متعدد و متکاثری را در برابر خواست و نیاز جامعه و انسان ایجاد نمودند. برآمدگاه غرور کاذب بسترساز آگاهی های کاذبی گردید که استقرار و استمرار حاکمیت نامتعارف را تائید و بدان گردن نهادند.چگونگی درک و فهم و برخورد با این روند نامتعارف یکی از چالش های اساسی و مهم نیروهای مترقی، بویژه چپ در گذر از استبداد و ستم حاکمیت جور و ستم طبقاتی تحت لوای حاکمیت ملی می باشد. توده ها خسته و فرسوده، فقر و فلاکت در عرصه جهانی رو به تعمیق و ویرانگری، و ناسیونالیسم و شوونیسم برتمامی ارکان مبارزاتی و تصمیمات درون سازمانی و حزبی سایه انداخته است. درحالیکه این نمود اکتسابی با درونمایه کاذب و ناکامل، نوعی واپسگرایی ایده ای را یدک می کشد که فرسنگ ها با نمودهای پیشرو و متکامل کنونی حاکم بر جامعه های انسانی فاصله دارد. این نمود مبین نوعی آگاهی کاذبی است که همگان را در چنبره غرور و خودخواهی های کاذب از یافتن راهی به روشنایی باز داشته است.
ناسیونالیسم و حاکمیت ملی امروز تحت تاثیر موثر و مداوم عملکرد سازه های مسلط جهانی دگرگونه شده و بار معنایی نوینی را با خود همراه ساخته اند.هویت ملی امروز تحت تاثیر روندهای تحول و دگرگونی های مداوم در سطح جهانی از اصول، قواعد و قوانین گذشته تبعیت نمی کند. اکنون سلطه و استبداد با تکیه بر همین عرف و قانون گذشته تلاش بی وقفه ای را برای احیاء و اجرای استمرار سلطه خویش در پیش گرفته اند. مسلما تا زمالی که انسان ها به درک نوین از زیست جمعی نایل نشوند؛ دگرگونی سازه های اقتصادی اجتماعی که ازالزامات کنونی برونرفت از بحران و نابسامانی های اجتماعی انسانی است؛ امکان پذیر نخواهد بود. واین یعنی گذر از آگاهی های کاذب و حاکم کنونی بسوی آگاهی های واقعی و حقیقی برای ایجاد جامعه ای متعادل و متکامل می باشد. توده ها امروز در بمباران های مداوم فکری و ایده ای از سوی سلطه و استبداد با استعانت از ره آوردهای تکنیکی و ارتباطی پیشرفته، در حال استحاله فکری و ایده ای می باشند؛ اگرچه این استحاله الزاما به نفع سلطه و استبداد با توجه به ناتوانی ذاتی آن ها در رفع نیازها و الزامات جامعه و انسان، نخواهد بود. ولی درک و شناخت ویژگی های این استحاله  از سوی نیروهای مترقی و چپ برای ساماندهی توده ها در راستای تحقق جامعه ای بهتر و انسانی تر از الویت ها می باشد. در بطن و متن این روندهای دگرگونه، حاکمیت مستبد دینی دارای ویژگی های خاصی است که گذر از آن نیازمند درک و درایتی عینی و علمی می باشد. مسلما با تکیه بر برخی مفاهیم و مضامین عاریتی و فرمی نمی توان در گذر از استبداد دینی و حاکمیت نوین و انسانی گام برداشت و موفق شد. وقتی انسان دچار یک پادرادوکس فکری می گردد؛ دچار نوعی خلاء فکری و ایده ای می شود که با نمودی ایستا و راکد خود را بروز می دهد.(1) خروج از این پارادوکس مسلما نیازمند مبارزه با ویژگی های سازه ای زیربنایی حاکم است که فرصت و امکان لازم را برای روبنای منحط و مفرط برای زوال اخلاقی و ارزشی فراهم می سازد.
با تحکیم بنیان های دولت-ملت های مدرن که با تکامل تاریخی سازه های اقتصادی اجتماعی و دانش و فن مقارن شد؛ ناسیونالیسم ابعاد نوینی را در روابط و مناسبات اقتصادی اجتماعی و تبادل و تبدیلات جهانی پیدا کرد. نظام سلطه سرمایه با تکیه برلیبرالیسم آغازگر عصری شد که درآن سرمایه بعنوان یک رابط اجتماعی، گرایشات و تمایلات نوینی را در پیوندهای درون اجتماعی و نگرش به برونداد آن و پویش و پروسۀ سرمایه در علقه های ملی و برآمدگاه استثماری و استعماری فرامرزی آن، یک رابطۀ سلطه و هژمونیت قهری را برقرار ساخت.(2)علقه های ملی تحت تاثیرمراحل گذر تاریخی نظام سلطه سرمایه بعلت تغییر در بن مایه های حیات فردی و جمعی دگرگونی پذیرفته است. این فرایند، به هویت ملی در کشورهای عقب مانده که تحت تاثیرمداوم پارادوکس های فکری و ایده ای  قرار دارند؛ خدشه جدی وارد کرده است. در خلاء فکری محصول پارادوکس، گذشته با بار سنگین عادت و سنت جامعه و انسان را از درک واقع گذر حیات باز داشته است. براین اساس است که نئولیبرالیسم برآمده از مراحل گذر تحول تاریخی نظام سلطه سرمایه، با بحران آفرینی های مداوم و ناتوان از پاسخگویی به نیاز ها و الزامات جامعه و انسان، در عصر جهانی شدن و پیوندهای اقتصادی، اجتماعی،فرهنگی و سیاسی، با رجعت به ناسیونالیسم و قواعد و قوانین کهنه و فرسوده آن، تلاش بی سرانجامی را برای خروج از بن بست های شکننده و حاد،آغاز کرده است. بنابراین دولت-ملت های مدرن برای گذر از بحران های حاد و مزمن کنونی، بایستی شیوه های نوینی را که متناسب با روندهای تحول و کمال کنونی جامعه و انسان  باشند؛ اتخاذ نمایند.
نتیجه اینکه: تعامل انسانی همراه با درک مشترک و آگاهی جمعی پیرامون زیست مشترک دریک سرزمین واحد، موجد سرزمین مشترکی گردید که با حصارمحصوروعلقه ها و مصالح و منافع جمعی تعریف شد. جمعی منسجم با رویکردی متفاوت و متباین برای فراشدهای قدرتی و اکتسابات رجحانی و سیادتی شاکله مرز و بوم مشترک را ترسیم نمودند. این فرایند برای ارضای تمایلات و تمنیات انسان ها، عرصه تجاوز و تعدی به حریم امن یکدیگر و دیگران را عمومیت بخشید. پس اعتلا و ارزش های انسانی تحت الشعاع غرور کاذبی قرار گرفت که فواصل و رذایل انسانی را امری مطلوب برای تعاملات زیستی و جمعی رواج داد. این روند با فرگشت و فراشدهای اجتماعی، به ظهور دولت-ملت های عصر مدرنیسم منجر شد. دولت-ملت هایی که سازه های فکری و ایده ای اعصار قبیله ای و امپراتوری گذشته را در چارچوب های ملی با توازن هویتی و تخالف و تمایز منفعتی و اصالتی شکل دادند. دولت ملت هایی که با شاخصه غرور کاذب با تکیه بر قدرت و مکنت، اشکال نوین مراودات و سازوکارهای اقتصادی اجتماعی رانمود بخشیدند که با استثمار انسان ها و استعمار کشور های ضعیف، تجاوز و تعدی به حقوق و ارزش های انسانی را تداوم بخشید. واین غرور کاذب بستر ساز آگاهی های کاذبی گردید که با استعانت از توسعه و پیشرفت ابزارهای رسانه ای و ارتباطی گسترش یافت و نهادینه شد. نظام سلطه سرمایه با رشد نامتوازن و بحران زای خویش در پروسه تحول و تکامل جامعه و انسان و گذر مراحل تاریخی اش ،هویت های ملی و سازه های زیربنایی و روبنایی را اشکال نوین بخشید. ‌اکنون نظام سلطه سرمایه با دگردیسی به نئولیبرالیسم یعنی منحط ترین مرحله خویش، با تکیه بر سازه های کهنه و فرسوده، ضمن بازماندن از پاسخگویی به نیازها و الزامات ، جامعه و انسان را در یک پارادوکس فکری و ایده ای، در برزخ و دوزخ سیاست های متجاوزانه اش سوق داده است. این پارادوکس فکری در نظام های استبداد دینی که با سیاست های ناانسانی نئولیبرالیسم در زیر بنا و احکام واپسمانده عهد عتیق فقهی و شرعی در رو بنا استقرار یافته؛جامعه را در یک پارادوکس عمیق فکری و ایده ای از یافتن راهی به روشنایی باز داشته است. بنابراین برای مبارزه با ویژگی های نامتعارف و مخرب کنونی بایستی با بارزه های دهشت و وحشت و هجمه و تخریب بنیان های نئولیبرالیسم درگیر شد و تا برقراری سازه های نوین و دورانساز، این روند را تداوم بخشید. 

           اسماعیل     رضایی
                  پاریس
                                            05/08/2019 

1-این خلاءفکری درحکومت مستبد دینی در ایران به وضوح مشهود است. چرا که از یک سوتحت بمباران های فکری و ایده ای مداوم واپسگرا و عهد عتیق دینی قرار داشته و از سوی دیگر دریافت های نوین به کمک ابزارهای توسعه یافته تکنیکی و ارتباطی، آن ها را تحت تاثیر مداوم خود دارد. تداخل این دوروند، نوعی خلاء فکری را در درون جامعه ایجاد کرده که سکون و سکوت از ره آوردهای آن می باشد. اگرچه این نمود در جامعه جهانی نیز بدلیل واپسگرایی و توسل به شیوه های کهنه و مطرود از سوی نظام سلطه سرمایه نیز مشهود است؛ ولی در نظام مستبد دینی حاکم بر ایران این ویژگی از برجستگی خاصی برخوردار می باشد.چرا که نظام دینی اصولا از سازه های زیربنایی برای اداره امور اجتماعی برخوردار نیست و با به عاریت گرفتن سازه های مسلط و حاکم در زیر بنا و استفاده از چارچوب های فکری و عقیدتی واپسمانده در روبنا، یک تناقض و تضاد رفتاری و عملکردی  را در پیش گرفته است که انحطاط و انهدام جامعه را در خود دارد. در حکومت  اسلامی در ایران سازه های مسلط جهانی یعنی نئولیبرالیسم در باطلاق در زیرساخت های اقتصادی اجتماعی غلبه دارد و از سوی دیگر سازه های فکری و عقیدتی فقهی و شرعی نیز در روبنای تلاش دارد خود را برجامعه تحمیل سازد. این پارادوکس ضمن ایجاد خلاء فکری در جامعه، روند خروج از بن بست حکومت مستبد دینی و چگونگی گذر و شکل دهی جامعه نوین را با مشکلات عدیده ای مواجه ساخته است.براین اساس است که حدس و گمان ها شکل می گیرد و راه و روش ها و اشکال سپری شده گذشته بدون توجه به ویژگی های حاکم کنونی به ابزار تاویل و تفسیر و راه حل برونرفت از بحران مد نظر قرار می گیرند که فاقد هر گونه پتانسیل لازم برای مواجهه با رویکرد های تخریبی و تهدیدی نظام مستبد حاکم  کنونی می باشد.
2- دراینجا قابل ذکر است که برخی ها سرمایه را بعنوان رابطۀ اجتماعی بکار می گیرند؛ که یک مفهوم و بیان گویا و رسا و یا درست نمی باشد. چرا که مفهوم« رابطه »حامل یک فرایند و یا پروسه در فعل و انفعالات درون اجتماعی است. درحالی که سرمایه بعنوان یک پدیده مجرد و منفرد فقط می تواند نقش یک «رابط » را درعملکرد اجتماعی بازی کند.