همسازی و همسانی
اتخاذ
مواضع انسان ها در برخورد با رخدادها و
رویکرد های محیطی، صرفنظر از جایگاه اجتماعی اش، مبین میزان درک و فهم آن
ها از
روندهای تحولی و شناخت از چگونگی تکامل تاریخی بنیان های مادی و روبنای
متاثر از
آن ها وابسته است.اصولا اگر کسی به درک علمی و علّی تحوّل و تکامل جامعه و
انسان
باور داشته باشد؛ قدرت تبیین و تحلیل جامع،واقع و حقیقی روندهای پیش روی را
دارا
خواهد بود.آنچه این تحلیل و تفسیر را به بیراهه سوق می دهد؛ جایگاه طبقاتی و
عوارض
سوء نهادین این جایگاه و آگاهی های کاذب منبعث از آن است که فواصل و تفاضل
را امری طبیعی
و موجه دانسته و آن ها را عوامل انگیزشی توسعه و پیشرفت جامعه و انسان می
انگارند. و بدلیل سیادت طلبی و برتری جویی های نهادین، هرگز نمی اندیشند که
چرا همسازی و همسانی انسان ها برای یک جامعه عاری از بیعدالتی و فواصل و
تفاضل، عامل انگیزشی انسا ن ها در روابط و مناسیات اجتماعی انسانی نباشند?
آیا انگیزه ای برتر و والاتر برای ساختن جامعه ای همسان و همگام با درک
متقابل متعالی و عمیق که قطعا بر تمامی روندهای نامتعارف و ناانسانی حاکم
کنونی سایه خواهد افکند؛ می توان یافت? نظام حاکم کنونی به ما چنین القاء
کرده و می کند که بهترین و تنها راه و روش زیست متعالی و تحولی، رقابت
انحصاری و تفرد آدمی برای بیگانه شدن از یکدیگر و سبقت گرفتن از هم با
زیرپا گذاشتن مصالح و منافع یکدیگر می باشد. این انگیزۀ توجیه شده و توجیه
پذیر از سوی قدرت و مکنت، اکنون به عامل تباهی و تمامی سیاست های نامردمی و
ناانسانی است که بر جامعه های انسانی حاکم می باشد.چرا که تحکیم و ناهمگنی
درون اجتماعی، حد و حدود را عمومیت می بخشند؛ و این حد و حدود مروج خشونت و
ناامنی های اقتصادی اجتماعی بوده که خود نافی و رادع هرگونه بازتاب های
آزادانه و عادلانه می باشند.
همسازی
با مفهوم سازش پذیری و سازگاری و انسجام
برای شدن و ساختن همسانی درون اجتماعی درراستای همانندی و مساوات می تواند
فهم
واقع و شناخت حقیقی سازواره های مسلط حیات اجتماعی را در خود جای دهند. در
غیر
اینصورت باهم شدن و در کنار هم آمدن و یا باهم برای ساختن بنیان های نوین،
بدون
درک همسانی ایده و آرمان همسازگون، در خرابه های فریب و ریا و جور و ستم
افزونخواهی های قدرت و مکنت رها ساخته و می سازد. و اما برای همسازشدن از
توهم و تصور بایستی فاصله گرفت و بربستر پتانسیل سازه های مسلط گفتمان
مبارزاتی را مطرح کرد و سامان داد. درک این پتانسیل نیازمند درک گذر تاریخی
سازه های مسلطی است که فهم و شناخت از گذر کمی به کیفی را ممکن می
سازد.عدم شناخت،گفتمان متکثر و پراکندگی آرا و عمل را اشاعه می دهد که
همسازی را در گفتار و کردار سکتاریستی،رویزیونیستی و اپورتونیستی از مضمون و
محتوای واقعی و حقیقی اش تهی می سازد.براین سیاق است که مواضع و شعارهای
مبارزاتی از وحدت نظر می گریزند و در توهم و رویا و الهامات فرازمینی فرا
می رویند.فرازهایی که از تمایلات و تمنیات سخن می گویند؛ نه از واقعیت های
حاکم بر جامعه های انسانی و تحول و تکامل جامعه و انسان!
کمیت
مطلوب،محصول تطوّر و تکامل جامعه و انسان است که روند اصولی مبارزاتی در
تسریع و تکمیل آن نقش بارز و اساسی را بازی می کنند.عدم درک و شناخت ویژگی
های محیطی، پیچش و گسست های تاریخی محصول تحول و تکامل و عوامل اصلی و مهم
وقفه های تاریخی و همچنین میزان علایق و سلایق در وابستگی به عوامل مادی
حیات اجتماعی،در اقدام و عمل کنشگران اجتماعی برای اتخاذ مواضع مبارزاتی،
نقش اصلی را بازی می کنند.براین اساس، آیا اکنون شعارها و اتخاذ مواضع
کنشگران اجتماعی چه چپ و چه جناح های راست با سازه های زیربنایی و روبنایی
حاکم بر فراشدهای اقتصادی اجتماعی کنونی مطابقت دارند?و یا آیا بسترهای
لازم و مکفی برای استقرار و برپایی مواضع اتخاذی و اعلامی مهیا
است?سازشکاری و نگاه رفرمیستی در گذر ازاستبداد به آزادی و رهایی، محصول
تعجیل و شتابی است که بربستر جهل و تعصب و دگم اندیشی پیرامون رویکردهای
اجتماعی شکل می گیرند.چرا که همواره کیفیت های نوین را با کمیت های مطلوبی
می شود برقرار ساخت که از خلال مبارزه اصولی و مداوم با بنیان های ستم و
اجبار و انقیاد می گذرند. مسئله اینجاست که برسازه های مسلط و حاکم که هنوز
پتانسیل و توان ادامه حیاتش به اتمام نرسیده، برقراری سازه های نوین
اقتصادی اجتماعی، امری ممکن و محتمل بنظر نمی رسند. شیوه انقلابی از خلال
توهم و تخیل گذر نمی کنند؛ بلکه شناخت ماهیتی و حقیقی عناصر مسلط و حاکم
برای اتخاذ بهترین و مطلوب ترین اشکال مبارزه لازم است.باید از گذشته آموخت
و آن را راهنمای عمل خود در پروسۀ مبارزاتی قرار داد. تمامی ناکامی ها و
شکست های مبارزاتی گذشته، محصول اتخاذ مواضع انقلابی شتابگونی است که بستر
تحقق آرمان هایش فراهم نبوده است.
اکنون
با تغییرات بنیادینی که در روابط و مناسبات اقتصادی اجتماعی صورت پذیرفته و
تحول و دگرگونی اساسی که در پیوندهای اجتماعی از طریق توسعه و تکامل
ابزارهای ارتباطی و رسانه ای ایجاد شده؛ دیگر اتکای صرف به شعارها و مواضع
اتخاذی انقلابیون گذشته کارآمد نخواهد بود.مبارزه طبقاتی اشکال نوینی
یافته؛ و طبقات از بافت و ساخت طبقاتی گذشته تبعیت نمی کنند. براین اساس
نه می توان به نظریه پارلمانتاریستی تروتسکی اتکا داشت؛ ونه حکومت شورایی
کارگران و دهقانان لنین می تواند بستر مناسبی برای خود بیابد. اینکه
سوسیالیسم ایده آل ترین نظامی است که می تواند بشریت را از رنج و دهشت نظام
سلطه سرمایه برهاند؛ شکی نیست. و اینکه روند تحول و تکامل جامعه و انسان
بسوی استقرار سازه های اصولی و انسانی می باشد نیز قطعی و حتمی است.ولی
چگونگی حرکت و بسترسازی مناسب برای تحقق آرمان های سوسیالیستی امر پیچیده و
بغرنجی است که بایستی از یک مطلوبیت کمی برای یک تحول کیفی گذر کند.این
بستر سازی نیاز مبرم به شناخت عمیق و همه جانبه گذر تاریخی نظام سلطه
سرمایه دارد؛تا بتوان با بسیج اندیشه و عمل و مبارزه قاطع و قطعی سرنوشت
جدیدی را برای آرمان های انسانی رقم زد. تجربه تاریخی به ما نشان داده است
که هر فرماسیون نوینی که در کنار فرماسیون مسلط نظام سلطه سرمایه فرا
روئیده؛ یا در آن تحلیل رفته و یا از کارآمدی لازم باز مانده است.پس بایستی
با مبارزۀ خستگی ناپذیر و نفس گیر با مرحله کنونی گذر تاریخی نظام منحط
سرمایه، دستیابی به آرمان های سوسیالیستی را تسریع و تسهیل کرد.
گویایی
و پویایی مبانی مارکسیسم در بیان چگونگی گذر از مراحل گذر تاریخی نظام های
اقتصادی اجتماعی،می تواند ما را در گزینش اشکال مبارزاتی برای بستر سازی
های مناسب سازه های نوین اقتصادی اجتماعی مدد رساند.اگر از دگم و تعصب و
فضاسازی های و الگوگیری های نامتعارف و همچنین مفاهیم پردازی های نامانوس و
نامرتبط با روندهای توسعه و دگرگونی های متکاثر اجتماعی انسانی فاصله
گیریم.در بدفهمی و یا کم فهمی رویکردهای تحولی است که سوسیالیسم براساس
دموکراسی ناقص و محدود کنونی که با منافع و مصالح قدرت و مکنت گره خورده؛
مورد بحث و فحص قرار می گیرد و عدالت و آزادی با مفهوم سازی های فاقد بنیان
های مادی لازم و بستر مناسب تحقق اش، مد نظر قرار می گیرند.زیرا زمانی که
آدمی از مبانی ایده ای خویش فاصله می گیرد؛ کنش احساسی و عاطفی، وی را از
خردورزی و تعقل پیرامون رخدادهای محیطی دور ساخته و شتاب و تعجیل را بر
تصمیم گیری اش غالب می سازد. در سوسیالیسم نوعی دموکراسی انسانی(1)حاکم است
که فارغ از چارچوب های تنگ و محصور طبقاتی و حاکمیت اکتساب و امتیاز، در
یک تعادل و تعامل منطقی و معقول، محقق اهداف و آرمان های متعالی انسانی می
باشد.
بنابراین
لازمه استقرار نمودهای سوسیالیستی، نیازمند تعدیل با گرایش به حل قطعی
تضاد کار و سرمایه، و درک کار بعنوان یک ضرورت اجتماعی، نه اجبار و انقیاد
می باشد. نهادینه شدن آگاهی های واقعی و حقیقی با زدایش آگاهی های کاذب
محصول سلطه و استبداد نظام سلطه سرمایه برای درک بهینه متقابل و فهم لازم
برای همسازی و همسانی جامعه و انسان امری الزامی می باشد. این فرایند
بایستی طبقه کارگر و محرومان جامعه را در الویت خود داشته باشد.فراروئیدن
کمیت مطلوب برای یک جهش کیفی در راستای قبول یک فرماسیون نوین اقتصادی
اجتماعی،مرحله ای که با مبارزه سخت و مداوم انسان های آگاه، خردمند و بصیر
تسریع و تسهیل خواهد شد.تحقق مراحل یادشده مسلما خلع ید مالکیت فردی بر
ابزارهای تولیدی به مالکیت جمعی را نیز در بطن خود دارد.چرا که مالکیت
بعنوان یک عنصر بنیادین تمایز طبقاتی، در آگاهی های واقعی طبقاتی با یک درک
متقابل عمیق و انسانی تحلیل خواهد رفت.پس بایستی با یک مبارزه روشمند و
آگاهانه با مظاهر بازدارندۀ درک و فهم عامه از بازدارندگی نظام سلطه سرمایه
برای استقرار سازه های نوین، بسترهای لازم تغییر و دگرگونی لازم را فراهم
ساخت.این کنش اجتماعی بایستی طبقه کارگر و اقشار محروم و زحمتکش را در خط
مقدم مبارزه سازماندهی و بسیج نماید.
اکنون
نئولیبرالیسم بعنوان مرحله ای از گذر تاریخی نظام سلطه سرمایه، بدلیل
فرتوتی و فرسودگی سازه های مسلط اقتصادی اجتماعی،امکان بازسازی و بازیابی
هویت خدشه پذیرفته و از دست رفته نظام سرمایه نیست. زیرا با ایجاد یک
بلبشویی در نظام تولید و توزیع و توسعه و تعمیق دامنۀ فقر و فواصل طبقاتی،
الزاما و قطعا نیازمند دگرگونی ساختاری و تعدیل عدم تعادل موجود در تولید و
توزیع ثروت اجتماعی می باشد.البته این به معنای آن نیست که از تمامی ظرفیت
خود بهره گرفته و از پتانسیل لازم برای تداوم حیات خویش ناتوان است.
برعکس، با تغییر سازه های مسلط کنونی روابط و مناسبات نوینی را شکل خواهد
داد که بسیاری از زائده های عدم تعادل و ناانسانی آن بسوی بهینه شدن و
بهبود شرایط زیست عمومی سوق خواهند یافت. این تعدیل و تعادل اگر با مبارزه
اصولی و منطقی همراه شود؛ بستر ساز کمیت مطلوب برای برای کیفیت نوین
اقتصادی اجتماعی خواهد بود. البته این مبارزه اصولی با توجه به ویژگی های
حاکم برجامعه های مختلف، اشکال متفاوت از جمله فعالیت پارلمانتاریستی«برای
مبارزه و آگاهی بخشی» را در بر خواهد داشت. پس همسازی و همپایی برای پیشبرد
امر مبارزه، نیازمند شناخت ضرورت ها و درک بهینه رویکردهای محیطی دارد؛ تا
به اتحاد عمل در راستای هدف مشخص منجر شود.
اکنون
در گذار از نظام استبدادی ایران، از مفاهیم و مضامین روبنایی بهره گرفته
می شود که معلوم نیست بر چه ساختار زیربنایی بایستی استوار گردند.مفاهیمی
چون، فدرالیسم،دموکراسی شورایی، سوسیالیسم دموکراتیک، جمهوری
دموکراتیک،جمهوری سکولار و..........که معلوم نیست بر کدام ساختار زیربنایی
باید محقق شوند.آیا می خواهند برساختار مسلط کنونی جامعه جهانی یعنی
نئولیبرالیسم خود را هماهنگ سازند و یا اینکه آن را دور بزنند و در کنار آن
استقرار یابند? و یا شیوه های تحقق و میزان موفقیت آن ها با توجه به تخریب
و انهدام بسیاری از سازه های روبنایی و زیربنایی توسط حکومت مستبد دینی
چقدر است? وبالاخره اینکه در صورت تحقق مواضع اتخاذی چه انداره از الزامات و
نیازهای بعد از گذار را پاسخگو می باشند?جالب تر اینکه بسیاری امید به
اصلاح طلبان حکومتی و غیرحکومتی برای گذار از حکومت مستبد دینی دل بسته
اند.بخش هایی از حاکمیت دینی که خواهان ترمیم، نه تکمیل و کمال حکومت کذایی
هستند. نیروهایی که قطعا قدرت گذار از ساختار زیربنایی حاکم کنونی یعنی
نئولیبرالیسم نداشته و با اصلاح و رفرم حداقلی از کنار آن گذر خواهند کرد.
در این میان تمامی احزاب و سازمان های بورژوایی از جمله، سلطنت طلبان، ملی
گراها و ملی مذهبی ها مطمئنا با زیر ساخت حاکم کنونی یعنی نئولیبرالیسم
کنار خواهند آمد و جامعه را با رفرم های سطحی تدریجا بسوی شکاف های جدید و
دیکتاتوری و خفقان هدایت خواهند کرد. پس نیروهای مترقی و چپ بایستی طرح و
برنامه خود در چگونگی گذار و سازه های زیربنایی پس از گذار را با درک
واقعیت ها و حقایق موجود، مشخص و معلوم داشته که ضمن پاسخگویی به نیاز ها و
الزامات، بتوانند از کنار هجمه و یورش واپسگرایان دینی و صاحبان قدرت و
مکنت به سلامت عبور کنند.
همسازی
با دیگر احزاب و سازمان های خواهان گذار از استبداد دینی در صورت لزوم
امری ضروری است.ولی این وحدت و همسازی برای نیروهای مترقی و چپ بایستی
تاکتیکی و نه استراتژیک بوده و از یک مرزبندی شفاف و ملموس برای توده ها
نیز برخوردار باشد. چرا که نیروهای راست و راست افراطی«ملی گرا ها، سلطنت
طلب ها و ملی مذهبی ها» و در نهایت حتی اقشار میانی«خرده بورژواها» برعکس
نیروهای چپ، از حمایت همه جانبه قدرت های سلطه گر جهانی برخوردار بوده وسعی
می کنند؛دستاوردهای توده ها را مصادره به مطلوب نمایند. در مقابل نیروهای
چپ بایستی با یک وحدت استراتژیک و پایدار برای گذار از استبداد دینی و
فراهم نمودن بستر های یک تعدیل و تعادل سازه ای و در نهایت حرکت بسوی
سوسیالیزه نمودن بنیان های ساختاری به نفع کارگران و محرومان و زحمتکشان
سوق یابند.قطعا بدون تعدیل ئ تعادل های اولیه با توجه به تخریب روبنایی و
زیربنایی جامعه توسط حاکمیت دینی مستبد که بیگانگی نسبت به یکدیگر و خرافه
گرایی را عمومیت بخشیده است؛ اقدام و عمل فراساختاری، جامعه را در بالبشویی
فرو برده و در نهایت مداخله بیگانگان و قدرت گیری جریان های راست و راست
افراطی را تسهیل می کند.پس نیروهای چپ بایستی با کنار گذاشتن اختلاف عقیده و
سلیقه و با تکیه بر مبانی مارکسیسم، وحدت استرتژیک خود را حول محور تدارک
یک کمیت مطلوب برای کیفیت نوین شکل دهند.مسلما گذار از استبداد حاکم دینی
به سازه های متکامل و متعالی برای محرومان و زحمتکشان،نیازمند درک و شناخت
ویژگی های درون اجتماعی و مرحله گذر تاریخی نظام سلطه سرمایه دارد که
تاکتیک و استراتژی مبارزاتی را معین می سازند.در غیر اینصورت شعارهای سطحی و
روبنایی و تصمیمات شتاب زده و بی محتوا، عرصه را برای دشمنان مردم وا می
نهند. با توجه به بحران های فراگیر و عمیق نظام سلطه سرمایه و ناتوانی
نئولیبرالیسم در رفع نیازها و الزامات جامعه و انسان، پتانسیل های نوینی
برای پویش و رویش نیروهای چپ فرا روئیده که اگر از روندهای بالفعل که در
پراکندگی و یکه تازی سیر می کنند؛ به نیروهای بالقوه با وحدت و یکپارچگی
روی آورند؛ می توانند به منشاء اثر بنیادین در روابط و مناسبات اقتصادی و
اجتماعی مبدل شوند.چرایی این فاصله و جدایی نیز در دورشدن از مبانی و تاکید
بر قواعد و قوانینی است که از اعصار گذشته تاریخی به ارث رسیده؛ نهفته
است.روندی که با ترفندها و توطئه های مداوم عمال سرمایه تشدید شده است.
و
اما به آن هایی که با شعارهای جمهوری سکولار و لائیسیته برای فردای گذار
از استبداد دینی، به عرصه مبارزاتی پای گذاشته اند؛ باید یادآوری کرد که
روند کلاسیک گذار به سکولاریسم با گذر تاریخی مراحل نظام سلطه سرمایه سپری
شده است.ضمن اینکه سیاست های حاکمیت مستبد دینی در ایران با زیر ساخت های
نئولیبرالیستی که برای سیاست تجاوزکارانه و ضد بشری اش نیاز مبرم به این
استبداد دینی برای پیشبرد اهدافش دارد؛ تعریف می شود.در حقیقت جامعه دین
زده ایران در اسارت دو دیو استبداد قراردارد که مکمل یکدیگرند. پس سکولارها
ضمن گذار از استبداد دینی، بایستی به تغییر و تعدیل و تعادل های لازم در
سازه های مسلط نئولیبرالیستی نیز بپردازند که نیازمند سیاست های رادیکال و
انقلابی می باشد.درغیر اینصورت سکولاریسم یک شبه سکولاریسمی خواهد بود که
امروزه در بسیاری از حکومت های دیکتاتوری در دنیا همانند حکومت دیکتاتوری
سلطنتی سابق ایران که خود را سکولار می نامید؛ نمود نارسا و ناکامل خود را
خواهد داشت.
نتیجه
اینکه: همسازی و همسانی شیوه ای از تعامل اجتماعی است که ضمن متاثر بودن
از نظام طبقاتی، نیازمند درک و درایت و فهم و بصیرت افراد متعامل اجتماعی
دارد.همسازی با شکلی از تعامل و همگرایی برای شدن و ساختن برای هدفی مشخص
همراه است. در حالی که همسانی نوعی از تعامل جمعی است که به درک و فهم ویژه
در تعاملات اجتماعی نیازمند است. بنابراین مبارزه بر علیه ضرورت های طبیعی
اجتماعی،نوعی از همسازی را می طلبد که عموما بهپویی و بهیابی حیات اجتماعی
را با خود دارد.در کنش های مدنی و انقلابی، با گذر از توهم و تخیل، بایستی
همسازی را با واقعیت های و حقایق بارز و شاخص محیطی مرتبط ساخت. در مبارزه
مشترک قطعا مرزبندی مشخص و ملموس با جریان های ناهمسان و ناهمگون امری
ضروری می باشد.بنابراین اکنون در گذار از استبداد دینی در ایران، نوعی
همسازی تاکتیکی نه استراتژیک با جریان های ملی گرا و محافظه کار می تواند
روند مبارزه با حاکمیت استبداد دینی را تسهیل کند.مهمترین مسئله ای که امر
مبارزه با حاکمیت مستبد دینی را به چالش می کشد؛ بی توجهی کنشگران و
مبارزان به زیر ساخت های حاکم بر ایران و جهان است که مکمل یکدیگر در
پیشبرد اهداف ضدبشری در سطح جهانی می باشند. در حقیقت مشخص نیست که شعارها و
مفاهیم روبنایی مطروحه بر کدام ساختار زیربنایی استوار خواهند بود.مسلما
اصلاح طلبان، ملی گراها، سلطنت طلبان و در نهایت اقشار متوسط با ساختار
حاکم«نئولیبرالیسم»با رفرم های سطحی همراه شده و بتدریج جامعه را بسوی
دیکتاتوری و استبداد سوق خواهند داد.نیروهای چپ با اتکا به مبانی مارکسیسم و
سازماندهی و بسیج کارگران و محرومان و زحمتکشان، بعد از گذار از استبداد
دینی در ایران، قادر به تعدیل و تعادل های مطلوب و آماده سازی بسترهای
سوسیالیزه کردن بنیان های مادی جامعه خواهند بود. اگر به یک جمعبندی واقعی
برای یک وحدت استراتژیک و پایدار براساس مبانی مارکسیسم، نه قواعد و قوانین
ماترک گذشتگان، روی آورند.
اسماعیل رضایی
23/08/2019
پاریس
1-
دموکراسی انسانی فرایندی است که انسان ها فارغ از قید و بندهای ره آوردهای
اکتسابی محیطی و چارچوب های تنگ و محصور طبقاتی، بسوی تعامل و تعادل
منطقی، معقول و پایدار در راستای تامین اهداف و آرمان های انسانی سوق
یابند. در دموکراسی انسانی هرکسی می تواند و امکان آن را دارد که خود را
بطور کامل تحقق بخشد.