جنگ و جنایت
روال و زوال اندیشه در پروسه تحول و تکامل جامعه و انسان، محصول تکاپو و پویش های انسانی و ساختار طبقاتی است که با اکتسابات محیطی و مجازی پیوندی تنگاتنگ دارند. انسان ها به عنوان عناصر اصلی و محوری دگرگونی های تاریخی و اجتماعی، گرفتار در دام اهریمنی تعلقات مادی و فردی، تحت تاثیر القائات کاذب دارندگان قدرت و ثروت، همواره با تقابل و تضاد های منفعتی و مصلحتی روبرو می باشند.فرایندی که انسان ها را تشویق و تحریض به تسلیح ابزارهای نامتعارف و مرگبار برای مصاف و صف آرایی در برابر یکدیگر جهت تامین امنیت،حفظ جایگاه و پایگاه اکتسابی، تداوم سیطره و سلطه برای استثمار و استعمار ملت ها و همچنین هژمونی و برتری طلبی های طبقاتی می نماید. این جنگ و جدال ها صرفا در پویش های اجتماعی فارغ از برتری ها و خودخواهی های طبقاتی بسوی صلح و همزیستی مسالمت آمیز انسان ها سوق می یابد.
جنگ روایت آشکار و پنهان جنایات و مکافاتی است که انسان ها در پس انباشت و انباز حریصانه برای سیادت طلبی و ارضای تمنیات رذیلانه خویش بدان مبادرت می ورزند. تضاد و سوء برداشتی است که با درک متفاوت زیستی و اختلافات قومی و قبیله ای خود را بروز می دهد. اختلاف و تفاوت هایی که با تضادهای منفعتی و طبقاتی و شکل گیری دولت-ملت های نوین در عرصه های جهانی، ابعاد نوین و گسترده ای یافته است.جنگ ها ضمن نمایش قدرت، ماهیتا تلاشی برای گسترش دامنه نفوذ به دیگر کشورها جهت دستیابی به منابع و مصالح مورد لزوم و ارزان برای حفظ و تداوم برتری های اقتصادی، سیاسی و نظامی بروز یافته و به تهدید و تخریب جدی زیستگاه انسان ها مبدل شده است. در حقیقت در جنگ ها جایگاه و ارزش انسانی به مراتب کمتر و کم اهمیت تر از منابع و مواد طبیعی یا خامی است که انباشت های لجام گسیخته و هژمونی اقتصادی و سیاسی را تامین و تضمین می کنند.این شعور نازل و درک سبعانه از روابط و مناسبات اقتصادی و اجتماعی، فرصت ها و فراست های انسانی را در بند و بست ها و جناح بندی های طبقاتی از انسان ها دریغ داشته و لذت زیستن را در رقابت ها و شرارت های نامتعارف و متباین با خصایص ذاتی و درونی انسان ها تحت الشعاع خود گرفته است.
جنگ ها اصولا با مناسبات تولیدی و درک بهبود یافته انسان ها در پروسه تحولات تکنیکی و فنی ارتباط تنگاتنگ دارند. چرا که با انباشت یافته های علمی و فنی در پروسه تحولات تاریخی جامعه های انسانی، و بروز نیازهای نوین بر بستر تحول فکری جدید، ضعف بنیان های ساختی برای پاسخگویی به الزام و نیاز های نوین، دارندگان قدرت و ثروت را برای تداوم و حفظ سازوکارهای مسلط به تکاپو واداشته تا از فروپاشی آن و استقرار سازه های نوین و مورد لزوم جلوگیری کنند. بنابراین تحول و تکامل دانش و فن ضمن ایجاد آگاهی ها و نیازهای نوین، برای صاحبان قدرت و ثروت نیز محملی می شوند جهت اشتغالات ذهنی و آگاهی های کاذبی که روند دگرگونی الزامی تاریخی را با موانع و تاخیر روبرو می سازند. ابزارهای رسانه ای و ارتباطی پیشرفته ای که دروغ می گویند؛ حادثه می سازند؛ یاوه می بافند؛ بزرگ نمایی و کوچک سازی می کنند؛ شر را خیر و خیر را شر جلوه می دهند؛ کشتار و جنایات و شکنجه انسان های بیگناه را با توجیه و تاویل های دروغین و بی اساس مشروعیت می بخشند؛و هزاران ترفند دیگر برای فریب و توهم توده را بکار می گیرند تا بتوانند با ایجاد وقفه های تاریخی در مسیر تکامل جامعه و انسان، به حیات فاقد پشتوانه و مشروعیت تاریخی و اجتماعی خویش تداوم ببخشند. جنگ یکی از ابزارهای جنایتکارانه و آخرین حربۀ دشمنان واقعی مردم برای اغتشاش فکری و دور نگهداشتن مردم از حقایقی است که ضعف و ناتوانی ساختار حاکم کنونی را برملا می سازند. حربه جنایت باری که انسان های بی گناه را ملعبه خواست و نیات پلید و نا انسانی اقلیتی حاکم برسرنوشت جامعه های بشری قرار می دهد. آخرین حربه ای که صف بندی ها و آرایش قوای اهریمنی دشمنان مردم را آشکار ساخته و الزام به تغییر را قطعیت می بخشد. در حقیقت جنگ در بطن خویش بر خلاف خواست و نیات پلید دشمنان واقعی مردم، انقلابی را می پروراند که تغییر و دگرگونی الزامی را محقق می سازد. بنابراین درک واقعیت های نهفته در این هجمه جنایت بار و موضع گیری های درست و واقع بینانه برای صلحی پایدار و زیستی مسالمت آمیز انسان ها از طرف نیروهای مترقی و چپ، می تواند از درون این هیولای خیانت و جنایت تحمیلی، دری به روشنایی بگشاید. هرگونه بیان احساسی و عاطفی و یا درکی منفعلانه و یا جانبدارانه، می تواند روند تحقق دگرگونی ساختاری به نفع مردم را با وقفه و یا تاخیر طولانی مدت مواجه سازد.
در نظام سلطه سرمایه جنگی بی وقفه برای گذران حداقل زیست انسانی در جریان است. تبعیض، بیعدالتی، نابرابری دائمی اقتصادی و اجتماعی، فقر و نابسامانی های اقتصادی و اجتماعی و نهادینگی خشونت عریان ناشی ازآن، شکنجه و اعدام و کشتار انسان های بی گناه برای اعتراض به این همه جنایات بی مکافات از سوی استبداد سیاسی و اقتصادی و بالاخره جنگ های مستقیم و نیابتی قدرت های شیطانی حاکم بر سرنوشت انسان ها، همگی ره آورد ساختار فرسوده و بی بازده کنونی نظام سلطه سرمایه در جهان می باشند. ولی انسان ها تحت القائات کاذب و تبلیغات فریبنده و اغواگر مداوم عمال سرمایه، به این جنگ فرسایشی خو گرفته و از حقوق طبیعی، مدنی و انسانی خود فاصله گرفته اند.
ضرورت های تکامل تاریخی بر بستر تضادهای درون اجتماعی نمود یافته و در یک مبارزه شدید و سدید مداوم بسوی تحکیم و تثبیت خود گام بر می دارند. صیرورت جامعه و انسان در ساختار طبقاتی تحت تاثیر و ضدیت دارندگان ثروت و قدرت همواره دچار وقفه و یا موانع جدی تاریخی بوده و می باشند. بنابراین جنگ به عنوان تضادهای نهفته در روند تکامل تاریخی جامعه و انسان، در بطن خود دنیای جدیدی را نوید می دهد که منافع و مصالح دارندگان ثروت و قدرت را با زوال و فروپاشی مواجه می سازد. چرا که ضرورت های تکاملی با زدایش معیار و مقیاس های ساختی گذشته، برای ساخت و بافت نوین متناسب با نیاز و الزام جامعه و انسان گام بر می دارند. بنابراین انباشت های فنی و تکنیکی گذشته بر بستر ساختار کهنه و از رمق افتاده گذشته، فقط قدرت تاخیر در ایجاد تغییر و دگرگونی های الزامی را داشته و از قدرت بازدارندگی لازم برای همیشه ناتوان می باشند. براین اساس کسانی که با ارقام و نمودهای آماری بصورت اراده گرایانه با روندهای کنونی و جنگ و نابسامانی های اقتصادی و اجتماعی برخورد می کنند؛ از قواعد و قوانین تکامل تاریخی عدول کرده و با واقعیت ها و حقایق نهفته در پس نمودهای عینی کنونی فرسنگ ها فاصله دارند. نظام سلطه سرمایه اکنون با بن بست های حاد و ثقیل تکامل تاریخی روبرو می باشد؛ بن بستی که ساختار کهنه و بر بستر آن کاهش بازدهی سرمایه موجد آن بوده که تنها با تغییر ساختی و ایجاد یک توازن پایدار در فعل و انفعالات اجتماعی می تواند به ثبات و پایداری دست یابد.
اکنون سرمایه به دو دلیل عمده از بازدهی و کارآمدی گذشته باز مانده است.اول به دلیل جهانی شدن روابط و مناسبات اجتماعی که بسیاری با نقض قواعد و قوانین برآمده از آن و ابرام و اصرار بر روندهای ناکارآمد گذشته مانع رشد و پویایی سرمایه شده و آن را در بند و بست های رانتی و مافیایی از پتانسیل واقعی اش دور ساخته اند. دوم بلوکاژ سرمایه در دست اقلیتی حاکم بر سرنوشت ملتها و انسان ها که در هراس مداوم از دست دادن جایگاه و پایگاه اجتماعی خویش، بسوی التهاب مداوم جامعه های انسانی با جنگ و ناامنی های گسترده اقتصادی و اجتماعی، سعی می ورزند به استمرار ساختار معیوب و ناکارآمد گذشته تداوم ببخشند که از توزیع ثروت و دگرگونی های لازم مناسبات تولیدی برای پویایی و زایایی لازم سرمایه در جهت فائق آمدن بر نابسامانی ها و بی ثباتی های کنونی اقتصادی اجتماعی که از عوامل اصلی روند های خشونت بار به ویژه جنگ محسوب می شوند؛ جلوگیری می کنند. بنابراین تعبیر و تفصیل های روشنفکرانه نیروهای مترقی و چپ، در گیر معلول هایی هستند که علت ها را با ذهنیت کجروانه و یا عوامانه از نظر دور داشته اند. اکنون جنگ به دلیل پیوند ها و مناسبات اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی، ماهیت وجودی خود را از دست داده و کارآمدی گذشته خود را کاملا نفی می کند. چرا که تاثیرات منفی و بار نابسامانی های اقتصادی و اجتماعی آن، تمامی جامعه های انسانی را آلوده ساخته و بسوی هرج و مرج سوق می دهد. بنابراین در مقطع کنونی از تحول و تکامل تاریخی، داشتن ابزارهای فنی و تکنیکی برتر نمی تواند ضعف اصلی و اساسی ساختار های کهنه و فرسوده را پوشش دهد و قدرت های برتر را به سرمنزل مقصود برساند. نظام سلطه سرمایه اکنون به مرحله نوینی از تکامل و تحول تاریخی خود نزدیک شده است که مقاومت رذیلانه و جنایت بار را برای حفظ و تداوم موقعیت اقتصادی و اجتماعی کنونی در پیش گرفته است که قطعا توفیقی نخواهد داشت. چرا که مقابله و مقاومت با روند تکاملی و تحولی سر به سنگ کوفتن و متلاشی شدن است. چرا که اگر امکان مقابله با روندها و الزامات تحول و تکامل جامعه و انسان با اتکای به قدرت و ثروت وجود داشت؛ امکان تداوم حیات فرماسیون های اقتصادی و اجتماعی برده داری و یا فئودالی ممکن بود.
نظام سلطه سرمایه با پشت سر گذاشتن منحط ترین مرحله تحولی خویش یعنی نئولیبرالیسم، وارد مرحله نوینی از تکامل تاریخی خویش شده است که ساختار حاکم کنونی قادر به حفظ و حراست از منافع و مصالح سردمداران آن نمی باشد.1 مرحله ای از تکامل تاریخی که نیازمند یک تغییر ساختی است که بتواند با دینامیسم و صیرورت جامعه و انسان هماهنگ و همراه گردد. فرایندی که با معادلات و مبادلات حاکم کنونی در تعارض بوده و جایگاه و پایگاه قدرت های برتر کنونی را به چالش می کشد. بدین مضمون که قطب برتر به قطب های برتر مبدل شده و نمودهای نوینی از تعاملات اجتماعی و انسانی بر می کشند که روابط و مناسبات گذشته را برنتافته و نفی می کنند. این ویژگی منجر به تکانه های شدیدی شده که بشریت را در تنگناهای زیستی و دهشت و وحشت مداوم تقابل قدرت های سلطه گر و متجاوز به حقوق انسانی قرار داده است. هرچه قدر ضرورت های تغییر و دگرگونی های اجتماعی قریب الوقوع باشد؛تضادهای درون اجتماعی و بین المللی افزایش یافته و شدت و حدت هجمه و یورش صاحبان ثروت و قدرت برای وقفه و تاخیر در تحقق الزام و نیاز جامعه و انسان و ابرام بر سازه های مسلط بیشتر و عریان تر نمود می یابد. جنگ یکی از آخرین اهرم های خشونت عریان قدرت های مسلط جهانی برای تداوم حاکمیت سلطه و استبداد در عرصه جهانی می باشد. اگر چه جنگ به دلیل پیوند های ناشی از تحولات تاریخی جامعه های انسانی ضرورت خود را از دست داده است، ولی در سپیده دمان جهان نوین در حال شکل گیری سلطه گران جهانی از این حربه برای تاخیر و وقفه تغییرات الزامی بهره می گیرند.
نتیجه اینکه: جنگ ابزار جامعه طبقاتی برای تحمیل و تحکیم بنیان های ستم و استبداد و همچنین ایجاد بسترهای تاخیر و وقفه در نمود و بروز بنیان های نوین الزام و نیاز تحول و تکامل جامعه و انسان می باشد.روندهای تحولی که تکامل دانش و فن از بارزه های اصلی و اساسی آن محسوب می شوند؛ ساختار مسلط اقتصادی و اجتماعی را که از پاسخگویی به نیازهای نوین آن ها باز می مانند؛ به چالش می کشند. این فرایند و التهابات ناشی از آن، منافع و مصالح دارندگان ثروت و قدرت را در معرض تهدید و تغییر قرار داده و مقاومت و مقابله آن ها را برای هرگونه اصلاح و تغییر مورد لزوم بر می انگیزند. جنگ کثیف ترین و منحط ترین حربه قدرت های مسلط است که بیان بن بست سلطه گران جهانی در برون رفت از بحران و حفظ وضعیت موجود بوده؛ و نوید دنیای نوینی را می دهد که در معادلات و مبادلات جهانی تغییرات بنیادی و ساختی ایجاد می کند. براین اساس جنگ همواره بر علیه منافع محرومان و ستمدیدگان جامعه های انسانی رقم خورده و قربانیان اصلی آن ها توده های تحت ستم می باشند. چرا که در ساختار طبقاتی نظام سلطه سرمایه، اولویت حفظ و حراست از منافع و مصالح کلان سرمایه داران بوده و توده ها در رتبه ثانی و ابزاری برای تامین و تضمین منافع آن ها محسوب می شوند. بنابراین صلح و همزیستی مسالمت آمیز را فقط می توان در جامعه ای فارغ از ساختار طبقاتی جستجو کرد.
اسماعیل رضایی
پاریس
26:07:2022
1نظام سلطه سرمایه به فاز سوم تکامل تاریخی خود بعد از مراحل تاریخی گذشته یعنی «تهاجمی» و «تقابلی» پا گذاشته است. مرحله ای که تداوم نظام سلطه سرمایه را به ایجاد تعادلی نوین اقتصادی و اجتماعی فرامی خواند تا بر عدم تعادل ناشی از سیاست های مخرب و متجاوزانه گذشته بویژه نئولیبرالی که بر لجام گسیختگی انباشت و انباز تداوم یافته؛ و فقر و فاقه را عمومیت بخشیده است؛ فائق آید.