۱۳۹۵ مرداد ۶, چهارشنبه

   تعامل و تکامل

آدمی با درک و شناخت ضرورت های مانع و رادع رشد و بالندگی جامعه و انسان،به تغییر و بهسازی و نوسازی محیط زیست خود پرداخته،تا روند دستیابی به آزادی، رفاه و آسایش خود را تسهیل کند.حفظ این پویایی و تحکیم مبانی متعالی و متعامل در فرایند تکاملی جامعه های انسانی، بستگی به درک و فهم مفاهیم اصولی وبکارگیری اسلوب های مرتبط با مفاهیم و پدیده های محیطی می باشد. ناتوانی در درک و شناخت مفاهیم الزامی ویا بدفهمی و کج فهمی آنها در ارتباط با حوادث و رخدادهای محیطی،به روندهای شکلی و نامتعارف منجر شده؛ که جامعه و انسان را ازاصول و مبانی الزامی حیات و رشد و بالندگی باز می دارد.  پس مفاهیم که از بطن کار و تلاش و مراودات و مناسبات انسانی نمود می یابند؛بایستی در ظرف زمان و مکان خویش برای شدن و ساختن انسان و جامعه بکار روند.نادیده انگاشتن این امرو درک غلط و وارونۀ مفاهیم در تبادل و تبدیلات محیطی،مبرمات و معضلات را در روندی کاذب و ناصواب هدایت کرده و نیازها و الزامات اساسی را به حاشیه می راند.

مفاهیم و پدیده ها براساس نیاز و الزام نمود یافته و در پروسۀ تکامل و توسعۀ جامعه و انسان روندی مناسب و الگویی راهبردی در تعاملات اجتماعی پیدا می کنند. اثر محسوسات و تاثیر مداوم عملکرد محیطی برانسان، جانمایه مفاهیم است که با درک و درایت و فهم و شناخت آدمی در پروسۀ تفکر و اندیشه همراه بوده و با دقت و توجه  در فرایند عمل و پراتیک  تحکیم، تثبیت و اصلاح می گردند.پس پدیده ها و مفاهیم در شدن و گشتن اصالت می یابند و در پیوند با مهارت ها و تجارب انسانی و پروسۀ تکوین و ایجاد ساختارهای نوین تکامل یافته و به انطباق  و تعادل با فرایند رشد و پویایی محیطی روی می آورند. تجرید و انتزاع مفاهیم از جامعه و محیط، آنها را از اصالت و هویت واقعی اش دور می سازند. چرا که مفاهیم و پدیده ها در ارتباطات درون اجتماعی ، در تاثیر و تاثر مداوم قرارداشته و بسوی تکامل و نهادینه شدن گام بر می دارند.بنابراین کارآمدی و اثربخشی  مفاهیم و پدیده ها با نمودی سیال و بالنده، در پیوند و همپویی با مفاهیم و مهارت های نوین ممکن می باشد.

مفاهیم در پیوند با ملزمات واقعی و حقیقی جامعه و انسان معنی می یابند. ناتوانی در درک و فهم  پیوند مفاهیم با الزامات حیات فردی و جمعی،به وارونگی و استنتاجات وارونه از مفاهیم منجر شده؛و مرز بین ارزش ها و ضدارزش ها را مخدوش می سازد. این فرایند که عموما به وهم و پندار اتکا دارد، قدرت استدلال منطقی ودرک مضمونی و محتوایی پدیده ها و مفاهیم را از آدمی سلب و وی را دردایرۀ تکرار مکررات گرفتار می سازد.بیهوده گویی و پرگویی بلاهت آمیز، دورشدن از اهداف اصلی در تئوری و پراتیک و همچنین حرکت در چارچوب بسته و سترون، همگی  حاکی از قلب ماهیت مفاهیم در ارتباطات اجتماعی بوده که مانع از بهره گیری مفید و بهینه از استعدادها و منابع موجود می باشند. این ویژگی امکان برقراری یک ارتباط پایا و پویا با پدیده ها و مفاهیم را ناممکن ساخته و به تبع آن در بکارگیری آنها در زیست فردی و جمعی ناتوان می گردد.پس قضاوت و داوری از دایرۀ زمان خارج شده و روند تحول و تکامل جامعه و انسان در بستر زمان و مکان خاص خود مورد ارزیابی و تحلیل و تبیین مورد لزوم قرار نمی گیرند.

تاریخ و تاریخسازان در بستر زمان و مکان خاص با سازوکارهای مشخص و معین هستند که الویت ها و بارزه های هویت ساز و اصالت پرور عصر خود را بازتاب می دهند. پس تعامل و تکامل جامعه و انسان در روند توسعه و پیشرفت بنیان های مادی و معنوی بدون مشروعیت بخشیدن به سازوکارهای مسلط بر حیات جمع و فرد،برای تعادل و تطابق با یافته های علمی و تکنیکی،امری منطقی و عقلانی نمی باشد. اما مشروعیت که بسیاری  بدون توجه به اثرات نامتعارف عملکرداستبداد و سلطه گری مکنت و ثروت آنرا معنی نموده و با سنجه های بی ثبات و ناپایدار محیطی به ارزیابی آن می پردازند؛از بار معنایی واقعی خود تهی گشته است. مشروعیت زمامداران و حاکمان را با آرای عمومی سنجیدن و از عملکرد شان درپاسخگویی به الزامات و ملزمات جامعه و انسان غافل شدن،مصداق بارز تهی کردن بار معنایی واقعی مشروعیت است. اینکه انسان ها در مقطع فعلی از تحول و تکامل برای نوعی از زیست قانونمند، برخی از موازین و نرم ها را برای تسهیل تعاملات درون اجتماعی و بین فردی پذیرفتند؛به معنای مفهوم واقعی وگزینش اصلح برای مشروعیت بخشیدن به رخدادها و حوادث محیطی نمی تواند باشد. کارهای سیاسی و سیاسی کاری برای پوشش ضعف و خلجان حاکمان و سلطه گران با مراجعه به آرای عمومی که عموما از کانال های تحمیق و تخدیر افکار و آرای عمومی ممکن می گردد؛ مفهوم واقعی مشروعیت را ارائه نمی کند. مشروعیت واقعی و اصولی در یک روند تعامل تکاملی قابل حصول است. روندی که مجموعه عناصر درگیر در ساخت و ساز جامعه های انسانی را بسوی یک تعادل و تطابق پایدار و با ثبات هدایت می کند. تمنیات یا تمایلات جناحی یا گروهی سنجه مناسبی برای بیان مشروعیت نمی باشند. مشروعیت را بایستی در درک نیاز و ملزمات واقعی انسان ها واتخاذ راه کارهای مناسب برای پاسخگویی بموقع و کامل آن ها جستجو کرد. هر نظام و سازوکاری که نسبت به سرنوشت انسان ها و الویت های زیست جامعه و انسان بی تفاوت باشد؛یا با تکیه بر قواعد و قوانین عرفی ویا تدوینی و تقنینی، قادربه تحقق یک زیست معمول و معقول برای عموم نباشد، از مشروعیت لازم برخوردار نیست.

قواعد بازی در تعامل و تکامل جامعه و انسان را بایستی عامه مردم برخاسته از رنج و تلاش مداوم هستی اجتماعی تعیین کنند؛نه عده ای منتخب جناحی یا گروهی که مصالح و منافع خاصی را دیکته می کنند. تحقق این امر مستلزم تحقق بنیان های مشروع ومصنوع سازوکارهای اقتصادی اجتماعی می باشد.سازوکارهایی که روند تعاملات اصولی و انسانی و همچنین درک متقابل بهینه و مطلوب انسانی در راستای پاسخگویی به نیازهای واقعی و معقول را تحقق می بخشند. این ویژگی در گذر از یک مبارزۀ اصولی و الزامی عصر ممکن می باشد. اولین گام برای یک مبارزۀ موثر و کارآمد تعیین جایگاه تاریخی نظام یا نظام های مسلط  کنونی برای تعیین بهترین و موثرترین تاکتیک ها و استراتژی مبارزاتی، می باشد.گام بعدی که می تواند در تحقق ایده های مطلوب و معقول الزامی عصر تاثیر کارآمد داشته باشد؛ با توجه به جهانی شدن روابط و مناسبات اقتصادی اجتماعی، تلاش برای ایجاد یک حزب فراگیر جهانی برای وحدت رویه و ایجاد پایگاه های مبارزاتی همگن و همسو در سطح جهانی می باشد. قبل از همۀ این ها فهم و شناخت روند های تاریخی گذشته و مرزبندی با اشتباهات و خطاهای تاریخ مبارزاتی گذشته با ابرام بر ضرورت ها و الزامات عصر حاضر عنصر ضروری است. ولی اتخاذ این مرزبندی و نقد گذشته با تکیه بر آثار مرجح بجای مانده از نخبگان و مبارزان راستین اعصار گذشته،امری ممکن و مطلوب بحساب نمی آید.رجوع به مبانی و استمداد از توانمندی های ذاتی آن ها می تواند طرق ممکن و بهینه را ممکن سازد.

تمامی باورمندان به ایده و اندیشه ای، معتقد به برخورداری اعتقادات ایمانی شان از پتانسیل لازم برای پاسخگویی به نیازهای مادی و معنوی انسان ها می باشند. براین سیاق تلاش می ورزند با رد ایده و اندیشه دیگران خود را موجه و بهترین نمود باورهای ایمانی برای پاسخگویی به معضلات و موانع رشد و بالندگی جامعه و انسان جلوه دهند.بنابراین هرکس که ابزار بهتر و غنی تری برای ارائه ایده و آرمان خود در اختیار داشته باشد؛بیشتر و بهتر قادر به تثبیت خود در هژمونی جامعه و انسان خواهد بود.براستی میزان توانمندی و پتانسیل ایده و اندیشه را چگونه باید سنجید؟ آیا آنچه را که عموم برآن تاکید دارند؛ پراتیک بهترین سنجه برای درک و فهم میزان پتانسیل و توانمندی ایده و آرمان های انسانی است؟ یا عوامل کلیدی تری نیز دخیل هستند. هر ایده و آرمانی از سه عنصر به هم پیوسته و وابستۀ مبانی، قواعد و قوانین تشکیل می شود.1 این سه عنصر اگرپتانسیل لازم برای همگرایی و همسویی با روند تحول و تکامل را دارا باشند؛ از یک قدرت انطباق و برقراری تعادل معمول و معقول با ملزمات و نیازهای رو به توسعه و گسترش جامعه و انسان برخوردار می باشند. در غیر اینصورت جامعه را در تجریدات و انتزاعات بی بدیل و گنگ و مبهم بسوی هرج و مرج و نابسامانی های متفاوت و متکاثر هدایت می کنند. مسلما پراتیک را نمی شود از دو عنصر زمان و مکان منفک کرد و نتیجۀ مطلوب گرفت.پراتیک در بستر زمان و مکان خاص وقوع می یابد و به عامل دگرگون ساز جامعه و انسان مبدل می شود.

برای تحقق ایده و آرمان انسانی با توجه به مبانی و قواعد و قوانین حاکم بر آنها،زمان و مکان مناسب برای چارچوب های فرموله شدۀ مبانی  امری الزامی و پایه ای است. چرا که قواعد و قوانین در گذر زمان رنگ می بازند و به عامل بازدارندۀ تعامل منطقی و تکامل الزامی مبدل می شوند.ولی مبانی بعنوان امری پایه ای و لایتغیر می توانند در شکل دهی و شکل گیری قواعد و قوانین الزامی هر عصر و دوره ای آدمی را یاریگر باشند.تمامی مبانی که بر بستر زمان در تکرار مکررات جای خوش کرده اند؛از پندار و توهم برای استمرار حیات خویش بهره می جویند؛ قواعد و قوانین را در تحجر و تصلب صعب و دشوار به عاملی بازدارندۀ روند تحولی و تکاملی مبدل می سازند.قوام یابی و دوام پذیری ایده و عمل درپیوند با یافته های علمی و تکنیکی ممکن بوده و به عناصر راهبردی حیات فردی و جمعی مبدل می شوند.در غیر اینصورت به عامل بازدارندۀ تعاملات مطلوب و متعارف انسانی برای بروز ناب استعدادها و آفرینش ارزش های متعالی در تبادل و تبدیلات درون اجتماعی و بین فردی منجر می شوند.این ویژگی نمود کامل و عریان اتکا بر مبانی  کهنه و پنداری و به تبع آن قواعد و قوانین انجمادی و ناهمگن، همسو و همپو با  روند تکامل و تحول جامعه و انسان  می باشد.

مبانی یا از پویایی ذاتی و درونی برخوردارند و یا با تحجر و تصلب خویش راه هرگونه بازتاب های آزادانۀ آدمی را برای ابقاء و احیای روند های بالندگی و پویندگی جامعه و انسان سد می کنند. مبانی زنده و پویا دارای مستندات و مصداق های بیرونی یا محیطی می باشند که در پیوند با سازوکار آن در حال شدن و گشتن هستند.در حالی که مبانی ذهنی اصولا از مصداق های بیرونی بی بهره اند ویا با تاویل و تفسیرهای گنگ و مبهم که عموما از بار معنایی واقعی و حقیقی مفروضات بیرونی بدورند؛ودر تکرار مکررات و ثبات بی بدیل و مداوم خویش از قدرت همخویی و همسویی با روند رو به کمال جامعه و انسان فاصله می گیرند.مبانی زنده و گویا درپیوند مداوم با پویش های بیرونی در غنا و تحول بنیان های علم و فن، دارای یک توانمندی بالقوه است.ضمن اینکه از یک توانایی ذاتی برای ظهور و نمود اشکال نوین و بهینه در راستای تعامل و تکامل جامعه و انسان برخوردار است.در حالیکه مبانی ذهنی و پنداری در گویش و پویش سترون و بازدارنده هستند؛ چرا که از یک قدرت بالفعل و بالقوه برای زایش و رویش بنیان های تکمیلی و تکاملی بی بهره اند. قواعد و قوانین منبعث از مبانی متعالی تلون می پذیرند و متناسب با خواست و نیاز زمان و مکان متحول شده و با تحول و تکامل همراه می گردند. ولی قواعد و قوانین برخاسته از مبانی پنداری از یک ثبات و ایستایی انهدامی و احتباسی برخور دارند که جامعه و انسان را در دایرۀ تکرار و اقرار از بروز شدن نرم ها و موازین الزامی تغییر و تحول باز می دارند. بسترهای نمودهای قواعد و قوانین مبانی علمی عینی و ملموس است؛وانسان و محیط را در یک تقابل و تناسب مداوم برای یافتن بهترین و مفیدترین طرق زیست رو به کمال همراهی می کند.در حالیکه مبانی پنداری با رکود و جمود خویش مانع از درک و شناخت ضرورت های مانع و رادع زیست مطلوب و بهینه جامعه های انسانی می باشند. مبانی علمی عموما قابل سوءاستفاده ابزاری برای هیچکس نیست، چرا که دارای یک قاعده و قانون جهانشمول است که منافع و مصالح عامه را در بطن خود دارد.اما مبانی پنداری و ذهنی بدلیل ضعف نهادی و توقف در ایستارهای گذشته، جامعه و انسان را در کمبودها و ندرت ها وانهاده و به تبع آن بسترهای نفوذ و رسوخ عوامل بیرونی را در سرنوشت جامعه و انسان فراهم می سازد.

پس سلطه نظام های فکری و عقیدتی بر سرنوشت انسان ها با مبانی علمی یا پنداری، می تواند میزان پایبندی آن ها به سرنوشت و الزامات واقعی جامعه و انسان را تعیین نماید. ولی عامل تعیین کننده در استقرار قواعد و قوانین مبانی علمی و پنداری به میزان ظرفیت پذیری جامعه برای رد یا قبول آن بستگی دارد. مسلما مبانی پنداری بدلیل رکود و سکون و توقف در ایستارهای گذشته،از ظرفیت حداقلی نیز برای پاسخگویی به نیازها و ملزمات واقعی جامعه و انسان برخوردار نیستند. چرا که قادر به درک و هضم روندهای توسعه و تکامل رو به تعمیق جامعه و انسان نبوده و برای استمرار و استحکام پندار و توهم خویش الزاما از استبداد و خشونت بهره می گیرند. اما تحقق قواعد و قوانین مبانی علمی نیز نیازمند بسترهای مستعدی است که جامعه و انسان به آن حد از ظرفیت علمی و اجتماعی برخوردار شوند که قادر باشند روندهای تکامل و پیشرفت های سازوکارهای اجتماعی و علمی را با درکی واقع بینانه از هستی اجتماعی سر لوحه زیست خویش قرار دهند. مطمئنا عدم تحلیل و تبیین شرایط تاریخی و ویژگی های سلطۀ سازوکارهای اقتصادی اجتماعی مسلط،برقراری قواعد و قوانین مبانی علمی را نیز غیر ممکن می سازد. پس برای برقراری حاکمیت مبانی علمی بایستی با تحلیل و تبیین دقیق و واقع بینانه از روند تاریخی و ساختاری مسلط نظام حاکم  بسوی ایجاد بسترهای مناسب و الزامی حرکت کرد.

کسانی که ویژگی همسانی وهمسویی با روندهای تاریخی اجتماعی را نادیده می گیرند؛از یکطرف استبداد و اختناق را توسعه می بخشند و از طرف دیگر مبانی علمی را که می تواند بسترهای یک زیست متعامل و متعادل را تدارک ببیند؛ بی اعتبار می سازند. دراین مورد باشواهد تاریخی متعدد ی روبرو هستیم. حکومت های دینی با مبانی پنداری و ذهنی که بر استقرارواستمرار قواعد و قوانین گذشته ابرام دارند؛ ضمن اینکه جامعه و انسان را در ورطه سقوط و نزول مادی، اخلاقی و ارزشی قرار داده اند؛ به ابزاری در خدمت اهداف و نیات شیطانی عوامل و عناصر پیرامونی و بیرونی مبدل شده اند. و حکومت های باصطلاح سوسیالیستی با تکیه بر مبانی علمی  که با عدم تبیین و تحلیل دقیق و منطقی از روند گذر تاریخی نظام سلطۀ سرمایه،بر استیلا و استمرار قواعد و قوانین نوینی ابرام ورزیدند که جامعه های انسانی هنوز به درک وهضم حداقلی آنها نایل نشده است. این تلاش بد فرجام و بی سرانجام ضمن خدشه دار ساختن اعتبار و حیثیت این نگرش علمی انسانی،روند توسعه وتکامل منش های انسانی و عدالت پژوه را سست و لرزان و بسترهای تعدی و تجاوز عوامل سلطۀ سرمایه را فزونی بخشیده است.متاسفانه هنوزهم مدعیان مبانی علمی با توقف در سازوکارهای گذشته و ابرام بررهنمودهای نخبگان گذشته، فاصلۀ خود را از الزامات و نیازهای روز تداوم بخشیده اند. این روند مرزبندی آنان را با سلطۀ سرمایه و ارتجاع مخدوش و بی اعتباری وبی اعتمادی عمومی را نسبت به آنها توسعه بخشیده است. 

بنابراین پراتیک یا عملگرایی محض به تنهایی نمی تواند معیاری برای دستیابی به اهداف آرمانی و انسانی باشد. شناخت بسترهای تغییر و تحول وتبیین اصولی و منطقی روندهای تاریخی تحول و تکامل نظام های اجتماعی برای اتخاذ اشکال تعارض و تقابل با روندهای نامتعارف و نامناسب با تعامل و تکامل جامعه های انسانی،امری الزامی است. مثلا اینکه بایستی با مظاهر ظالمانۀ نظام سرمایه مبارزه کرد امری اصولی وحتمی است. این یک بیان کلی برای تقابل با یک معضل اساسی جامعه و انسان است،ولی برای یک مبارزۀ اصولی و موثر اولین گام فهم و شناخت روندهای تاریخی نظام سرمایه و جایگاه آن در گذر تاریخی کنونی از تحولات جامعه و انسان است.درگیر شدن با مظالم سرمایه نیازمند شناخت مطلوب و منطقی جایگاه کنونی آن در توسعه و تحول دم افزون دانش و تکنیک، برای اتخاذ بهترین اشکال مبارزاتی امری حتمی و ضروری محسوب می شود. اتخاذ اشکال کلیشه ای و قالبی مبارزاتی گذشته با توجه به تحولات اساسی و بنیادی در روابط و مناسبات  اقتصادی اجتماعی پاسخگوی نیازهای اصولی و منطقی کنونی جوامع بشری نیست. مشکل اساسی نیروهای مترقی برای مبارزه با تعدی و تجاوز ماهیتی و روزافزون نظام سرمایه این است که نمی دانند در کدام مرحله از گذار تاریخی نظام سرمایه قرار گرفته اند و الویت های مبارزاتی موثر و مفید در مقطع کنونی چیستند. این روند مرزبندی بین ایده های انسانی و ارتجاعی را مخدوش و عامه را از شناخت ماهیت عملکرد نیروهای درگیر در فراز و فرودهای درون اجتماعی باز داشته است.


نظام سلطه سرمایه ملغمه ای از ایده های پنداری و علمی است. تکامل دانش و تکنیک روند استثمار و فزونی ارزش افزوده را برای نظام سلطه سرمایه تسهیل کرد.این ویژگی روند بی رویه تراکم ثروت را در دست عده قلیلی ممکن ساخت و با فزونی قدرت سرمایه در ادارۀ امور اجتماعی روند تعدی و تجاوز سرمایه به حریم عمومی و خصوصی شدت گرفت. بدینسان روند توسعه تکنولوژیکی به سوی تخریب،تحریف و تکذیب بسیاری از الزامات اجتماعی انسانی روی آورد تا بتواند منافع و مصالح دارندگان ثروت و مکنت را تضمین نماید.رشد روزافزون ابعاد دانش و تکنیک با قدرت درونزایی خود،توانایی قدرت سلطه سرمایه برای حضور و نفوذ در دیگر کشورها برای استعمار و استثمار منابع مادی و معنوی آنها را فراهم نمود.سلطه گران سرمایه با دخالت در سرنوشت دیگر ملت ها،  تکنولوژی را ابزاری برای تحمیق و تخدیر افکار ملت های تحت ستم با استفاده از سنت های نهادینه شدۀ ایده های پنداری و ذهنی مسلط بر اینگونه جامعه ها ، مبدل ساختند.پس نظام سلطۀ سرمایه با استعانت از علم و پندار هجمۀ گسترده و تخریبی را در سطح جامعه جهانی آغاز کرد.این روند با توسعۀ تکنولوژی ارتباطی و رسانه ای ابعاد فاجعه آمیزی به خود گرفت ونظام سلطۀ سرمایه با تکیه بر پندار و اوهام مسلط بر جامعه های عقب مانده از علم و معرفت،به تخریب و انهدام ره آوردهای انسانی برای تحکیم و تثبیت منافع استثماری و استعماریش روی آورد. جهانی شدن روابط و مناسبات درون اجتماعی و بین انسانی محصول تعامل و تکامل جامعه و انسان توان عمال سرمایه را برای هجمه و تخریب فزونی بخشید.چرا که به لجام گسیختگی غیرقابل مهار سرمایه مالی منجر شد که برای تراکم سرمایه و سود هر چه بیشتر تمامی موازین و معیارهای اخلاقی و ارزشی نهادینه شده را زیر مهمیز خشن و انهدامی خود گرفت. زیرا که بین معیشت بطور عام و معرفت بطور خاص یک فاصلۀ عمیق و شکننده ایجاد شده که روند تعامل و تکامل جامعه و انسان را با چالش های صعب و دشواری روبرو ساخته است.


افسار گسیختگی سرمایه مالی محصول جهانی شدن بسیاری ازنمودهای تکنیک های ارتباطی و اطلاعاتی  روند گریز از مرکز ثروت عمومی را بدون ادای تعهدات خود نسبت به جامعه و انسان فراهم نموده است.این روند نامتعارف همگرایی زیر ساخت های مسلط جامعه های انسانی را تحت تاثیر نمودهای بی ثبات و ناپایدار فراساختی حاصل لجام گسیختگی سرمایه مالی و گریز از مرکز ثروت عمومی ناممکن ساخته است.این ویژگی  موجب تشتت و بی ثباتی ویا گسیختگی  بسیاری از پیوندهای الزامی زیست عمومی گردیده و به فروپاشی نرم های اخلاقی و ارزشی برای زیست متعامل و متعارف منجر شده است. چراکه این روند بدلیل بیگانگی جامعه های انسانی با ره آوردهای فراساختی سرمایه مالی،موجب بروز تمایلات، تمنیات و انتظارات بی بدیلی شده است که به سمت یک روند تبهکارانه و از هم گسیختگی روابط و مناسبات مرسوم و معمول اجتماعی سوق یافته است.تداوم و تعمیق این روند نامتعارف می تواند بشریت را در مغاک تیره و ظلمانی فروپاشی بسیاری از ارزش های نهادینه شدۀ انسانی و یا حتی نمودهای بارز تمدنی فرو برد.این ویژگی خود محصول مقطع خاصی ازتکامل گذر تاریخی نظام سرمایه است که بایستی با شناخت ماهیتی و ساختاری آن، به مبارزه با عملکرد تخریبی و انهدامی آن پرداخت. روند های فراساختی حاکم بر سازوکارهای نظام سلطۀ سرمایه  محصول عدم تبعیت  از قاعده و قانون الزامی مقطع کنونی از تحول و تکامل گذر تاریخی آن می باشد.

نتیجه اینکه انسان در تکاپوی مداوم و تحت تاثیر محرک های محیطی از خود واکنش نشان داده و برای تعادل و تطابق با محیط و تداوم بقای خویش وهمچنین سازگاری با دینامیسم اقتصادی اجتماعی به گزینش و مهار عوامل مستعد و نامساعد روی می آورد.مفاهیم که از بطن کار و تلاش آدمی نمود می یابند درارتباطات درون اجتماعی و بین فردی به ایده پردازی و پراتیک روی آورده تا در پیوند با دانش و خرد و یا توهم و پندار به سوی تعامل و تحول سوق یابند. ایده و باور پنداری و ذهنی با توقف در ایستارهای گذشته توان همپویی و همسویی با روند تحول و تکامل را نداشته و به عامل مخبط و مانع رشد و پویایی جامعه و انسان مبدل می شود.در حالیکه ایدۀ علمی با تکیه بر مبانی زنده و پویا قادر به درک و فهم الزامات روز بوده و با اتکا بر قواعد و قوانین الزامی و بروز روند تعامل و تکامل جامعه و انسان را تسهیل می کند.نظام سرمایه در پویش و رویش علم و فن، اگر چه خرد و تعقل و دانش و تکنیک را دستمایۀ رشد و سود بیشتر قرار داد؛ ولی در تداوم روند توسعه و تکامل دانش و تکنیک که از رشد درونزایی مداوم برخوردار است؛نتوانست به همراهی و همگامی لازم با اتخاذ قواعد و قوانین مورد نیاز تحول و تکامل اجتماعی روی آورد. در نتیجه به دامان پندار و توهم خزید و با اتخاذ مشی ازدهام و انهدام به تخریب و ترهیب چهره های ارزشی و انسانی سوق یافت.در تداوم رشد و بالندگی جامعه و فراگرد تراکمی رشد ابزار و تکنیک و به تبع آن رشد آگاهی و انتظار عامه، نظام سرمایه در معرض حوادث و رخدادهای صعب و دشواری قرارگرفت. جهانی شدن محصول تعامل و تکامل جامعه و انسان،تکانه های شدیدی را متوجه نظام سرمایه کرده است.چرا که تراکم کمی علم و فن کارآمدی قواعد و قوانین حاکم را مخدوش و نیازمند یک جهش کیفی برای برقراری موازین و معیارهای نوین کرده است. لجام گسیختگی فرا ساختی گردش سرمایه مالی که بر بستر جهانی شدن روابط و مناسبات اقتصادی اجتماعی تحکیم و تثبیت شد، با یک رویکرد تبهکارانه و مخرب به یک چالش  اساسی و بنیادی نطام سرمایه تبدیل شده است. مبارزه با این کج بنیانی نیازمند درک و فهم لازم از مرحلۀ کنونی گذر تاریخی نظام سرمایه می باشد. تکیه بر اشکال مبارزاتی گذشته راه هرگونه تحول و تکامل متناسب با الزامات روز را با موانع جدی روبرو می سازد.

اسماعیل رضایی

27 / 7 / 2016

پاریس




1_ برای مطالعه بیشتر می توانید به مقالات اینجانب تحت عناوین«جامعه پویا» و «سرمایه داری تعادلی» در سایت اینجانب به آدرس rozaneh15.blogspot.com مراجعه نمایید.

۱۳۹۵ تیر ۲۸, دوشنبه

 خدا نمرده است !

ذهن و اندیشه آدمی در برخورد با واقعیت های محیطی غنا پذیرفته و به بهبود و اصلاح داشته ها و یافته های خود مبادرت می ورزد.ابرام و اصرار بر داده هاو بنیان های گذشته، جامعه و انسان را از بسیاری از ارزش ها و اخلاقیات زیست معمول و مرسوم باز داشته است. نگاه به گذشته، حال را در اجمال واقبال وآینده را در اغفال و انفعال رها ساخته و از شناخت و ساخت ملزمات و مبرمات باز می دارد.رجوع به گذشته می تواند انسان ها را از تکرار آموزه ها و عادات بجای مانده ویا از اشتباهات رفتاری و کرداری مرتبط با آن یاری نماید. ولی نمی تواند راهنمای عمل آدمی برای تمامی اعصار تاریخی اجتماعی محسوب شود. مسلما تکیه بر گذشته آدمی را از رنج آموختن و شدن می رهاند وبراین سیاق برای بسیاری مطلوب و خوش آیند است.ضمن اینکه نگاه به گذشته و ابرام برداشته ها دامنۀ محافظه کاری برای حراست و حمایت از داشته ها و اکتسابات را نهادینه می سازد.بدینسان بسیاری بدون توجه به اثرات نامطلوب روندهای بجای مانده از گذشته برای تداوم و استمرار آن برای مصالح و منافع نهادینه شده اش ابرام می ورزند.

اصولا آنچه را که انسان ها از گذشته راهنمای عمل خود قرار می دهند؛محصول مقطع خاصی از تحولات تاریخی و روابط و مناسبات مشخص تولیدی است که بستر ساز بسیاری از مناسبات ارزشی و اخلاقی ویژۀ مقطع زمانی خودش بوده وعموما نمی توانند بار ارزشی و اخلاقی اعصار دیگر را که مطمئنا پیشرفته تر و توسعه یافته تر نمود می یابند؛ بدوش بکشند. بنابراین نیاز به غور و تعمق در تحول و تکامل روند حال برای شناخت و فهم مبرمات و معضلات امری ضروری و الزامی می باشد.اصولا آنچه را که انسان ها از گذشته سرلوحۀ رفتار و کردار خود قرار می دهند؛عمومااز بار احساسی و عاطفی محض برخوردارند. چرا که دارای قابلیت دگماتیستی و انجمادی بوده و قابل باز خوانی و انطباق صوری با سازوکارهای هر دوره ای از زیست انسانی می تواند باشد.بنیان های مادی و تحولات علمی و فنی با روندی تحولی و درون زایی خویش،از قابلیت انجمادی و تحجر بدور بوده و بسوی درک و نیاز الزامات و مقتضیات جامعه و انسان حرکت می کند.براین اساس، تکیه و تاکید بر داشته ها و اکتسابات گذشته  درمقابل روند های تحولی و تکاملی بنیان های مادی و دانش بشری همواره محل منازعات خشونت آمیز و خونبار بوده است.

اندیشمندان و نخبگان هر دوره و عصری نیز همانند عوام برای توجیه و تفسیررخدادها و حوادث محیطی از دستاوردهای فکری و آثار قلمی دیگران بهره می گیرند.این خصیصه یکی از عارضه های نامطلوب و نامتعارفی است که عموما روند دستیابی به اهداف اجتماعی انسانی را با چالش های اساسی مواجه می سازد.چرا که با روند تحولی همسو و همراه نبوده ودر تعارض و تضاد با شناخت و آگاهی روزافزون محصول توسعه و پیشرفت علم و تکنولوژی قرار دارند.این ویژگی عوارض سوء بسیاری را بر فرآیند رشد و توسعه عادی و مرسوم جامعه و انسان بجای می گذارد. زیرا  از درک و فهم شاخصه ها و الزامات روز دور بوده و یا مرزبندی روند مبارزه با عوامل وعناصر متجاوزو متجاسر به حقوق فردی و جمعی را مخدوش می سازد. از سویی تمامی اتکا و گزینش از عمل و اقدام دیگری  عمومادر عرصه های علوم اجتماعی و انسانی  نمود یافته؛ که دقیقا و الزاما بر خاسته از نمودهای ارزشی و اخلاقی عصر و زمان خاص خود می باشد. این نمود های ارزشی و یا ضد ارزشی حامل بنیان های مادی و معنوی مقطع معین و مشخصی از تاریخ تحولات اجتماعی انسانی می باشند؛ که در مقاطع دیگر با توجه به تحولات علمی و فنی و تغییرات ساختاری از پاسخگویی لازم باز می مانند.

تاییدیه یا مدد گرفتن از یافته ها و آثار دیگران بعنوان شاهدی برحقا نیت ویا راهنمای عملی کار و تحقیق،در بسیاری موارد در بیراهه ها و ندانم کاری های بدفرجام و بی سرانجام هدایت می شود.برخی بنای فکری شان را بر ارثیه های بجای مانده از گذشتگان بنا می نهند و با تاکید و ابرام بر آنها از فرایند الزامات روز فاصله گرفته،وبدان اسلوب و منش دین مدارانه می بخشند.بدینسان در نقد روندهای نامتعارف دچار اشتباهات سهوی و عمدی اساسی شده که با حقایق و مسلمات حاکم بر جامعه و انسان فاصله بعید دارد.«خدا مرده است» بعنوان یک انتخاب از یک بیان احساسی بکرات مورد استفاده نامطلوب از سوی بسیاری قرار گرفته است، بدون توجه به ویژگی زمانی و شرایط مکانی بروز و ظهور آن و اینکه در شرایط فعلی چه بار معنایی می تواند داشته باشد؛ مورد توجه بوده وهست.چرا که خدا بعنوان یک پدیده عینی و ملموس در روابط و مناسبات انسانی اجتماعی نمود نیافته؛ بلکه در پس حجاب و نقاب بعنوان مامن و ابزار در اختیار فرودستان و صاحبان ثروت و مکنت مورد استفاده بوده وهست؛ ودر هر دورۀ تاریخی و شرایط زمانی و مکانی خاص بار معنایی ویژه خود را داشته و دارد.

«خدا مرده است » یک بیان احساسی محض نیچه ای است که در سقوط ناگهانی و ناباورانۀ ارزش های انسانی و اخلاقیات اجتماعی بدون توجه به علل و عوامل این سقوط و نزول بیان شده است.در یک لحظۀ خاص احساسی بروز یافته و در پس موانع و محدودیت های محیطی فرو خسبیده و از باز گویی و بازیابی هویت واقعی خویش باز مانده است.برداشت فلسفی و اجتماعی خاص از این بیان احساسی در بطن خود بی مسئولیتی و توجیه پذیری بسیاری از روند های متعارف و نامتعارف اجتماعی انسانی را در خود پرورده است. توگویی خدا این موجود خیالی و وهم انگیز صرفا بایستی منشا و بانی خیر و نیکی باشد ودرغیراین صورت ازرسالت خدایی خود دور شده و نمی تواند حیات داشته باشد.درظلم وتعدی یاورمظلومان وقاهروجبار دربرابرستمگران ومتجاوزان به حقوق عمومی  و فردی محسوب می شود. در حالیکه خدا بعنوان یک پدیدۀ موهومی وابسته به تمایلات ودرک وموقعیت اجتماعی،منحصرا منشاء خیر و نیکی نمی باشد؛بلکه در چرخش  بسوی مناسبات غلط اجتماعی  می تواند به منشاء شر و بدی هم مبدل شود.این گونه نگرش دقیقا ریشه در تخیلات و توهمات گنگ و مبهم ناشی از بن بست فکری در درک و شناخت علل وعوامل بسیاری ازعوارض سوء ونامتعارف حاصل تاثیرات متقابل عناصرمحیطی دارد.تعهدات اخلاقی و ارزشی منتسب به خدا برای فریب و گذر از روندهای غیراخلاقی و ضدارزشی انسانی در روابط و مناسبات بین فردی و درون اجتماعی نمود یافته است.

خدا نمرده است، خدا در ضمیر ناخودآگاه محرومان و مستمندان غوطه ور است و در دستان مستبدان و آزمندان برای پوشش تمامی نامردمی ها و ناانسانی های زشت و سخیف شان در برابر زحمتکشان و فرودستان زنده است.خدا ابزار قوی و غنی برای چپاولگران و متجاوزان به حقوق دیگران بر خوان نعمت جامعه است.خدا پناهگاه یا مامن امن فقرا و جاهلان محروم و مصدوم از تلاش بی سرانجام خویش است. خدا جهل و نفرت محرومان و رافت و نعمت مستمندان است.خدا محصول و برآمد عدم تعادل جامعه و انسان است و تا زمانی که این برآمد به حیات خویش ادامه دهد، خدا نیز هست.خدا برخاسته از ناخالصی اندیشه ها و نیات و تمنیات ناپاک و ناروا بر علیه عدالت و خالصی روابط و مناسبات درون اجتماعی و بین فردی است.واین نگرش «خدا مرده است» یک دیدگاه نیهیلیستی را دیکته می کند که در آن یاس و ناامیدی برای اصلاح و ابداع موج می زند. ارزش ها را مخدوش و اخلاقیات را مرعوب خواست و نیات سلطه گران و مستبدان حاکم بر سرنوشت انسان ها می سازد.

خدا در ذهن  پدران ومادرانی که فرزندانشان در بند و اسارت مکنت و استبداد با مرگ دست و پنجه نرم می کنند و یا برای حراست و دفاع نامشروع از حریم سلطۀ سرمایه  به میادین جنگ گسیل شده اند؛ و همچنین نزد زنان و مردانی که در دام اهریمنی ثروت اندوزان و افزونخواهان از زیست معمول و معقول بی بهره گشته اند؛جای خوش کرده است.چرا که برای تداوم حیات خویش، تمامی حلقه های رابط الزامی و اتکایی از آنها دریغ شده و در یک بن بست صعب و دشوار با دورنمای تیره و ظلمانی قرار دارند.پس تنها تکیه گاه ممکن رجوع به پندارها و وهم و خیال است که تحمل این همه مشقت ورنج دم افزون را برایشان ممکن می گرداند.اینجاست که خدا لذت بی بنیاد و بی پایان را به آنها ارزانی می دارد وبا وعده و وعیدهای آسمانیش رنج جانکاه حیات را برایشان سهل و آسان می سازد.

خدا در خوفگاه بی پناهی و آوارگی سر بر می آورد تا تشفی و مرحمی بر زخم های انسان های مورد تجاوز سلطه گران و آزمندان قرار گرفته،باشد. زمانی که آدمی نتواند برناتوانی و ضعف خصلتی اش چیره شود؛وبرای استتار این جبن و عجز به همنوع و همکیش خود که همانند خودش سزاوار زیست معمول و مقبول است؛یورش ببرد تا سیادت و هژمونی خودش را برای بیشتر داشتن وبهتر زیستن بر وی اعمال دارد؛موهومات وپندارهای از نوع خدا را نیز برای موجه جلوه دادن اعمالش بکار می گیرد.وانسانی که همارۀ زندگی تحت تعدی و تجاوز زیاده خواهان و سلطه گران از تمامی حقوق انسانی و اجتماعی خود محروم گشته و در هراس مداوم از فردای نامطمئن حیات خویش بسر می برد؛برای تسکین و ترمیم جسم فرسوده و روح آزرده ازتجاوز همنوع خویش به خدا پناه می برد. چگونه می شود خدا را مرده پنداشت درحالی که هیچ درمان چاره سازی برای دردهای بی درمان جامعه و انسان یافت نشده است. پس خدا در سختی و شدت حیات انسانی نمود یافته و در تداوم زندگی سراسر عسرت و حسرت نهادینه می شود.

               
انهایی که بر«خدا مرده است» نیچه ای مهر تایید می زنند؛ آیا جایگزینی بجای خدا برای آوارگان و بی پناهانی که تحت یورش وحشیانه سلطه گران سرمایه خانه و کاشانه و تمامی حلقه های اتصال برای زیستی معمول برای آینده را از دست داده اند؛ارایه کرده و یا راه حلی دارند؟خدا این پدیدۀ موهوم و نامتعارف تکیه گاه سست و لرزان فروخفتگان زیر مهمیز خشن و ناانسانی دارندگان ثروت و مکنت ، می باشد.این موهوم خود موجد موهومات بسیاری است که بر بستر آن فرصت طلبان و زیاده خواهان باسواربرامواج  بی پایان این توهم اهداف ناانسانی خویش رامحقق می سازند.بدین سان است که خدا با سرنوشت و تقدیر پیوند می خورد و تحمل و توجیه تعدی و تجاوز به حریم انسانی را ممکن می گرداند.پس خدا آخرین و تنها حلقۀ انسان های از همه جا رانده و مانده و به بن بست رسیده برای تداوم حیات بدفرجام خویش است. ضمن اینکه ابزار تخریب و تحمیق برای همین انسان های از همه جا مانده و رانده نیز می باشد.


طغیان نیچه برعلیه خدا نیست؛ بلکه برعلیه انحطاط اخلاقی وارزشی جامعه وانسان است، که در برهوت ظلمانی اکتسابات محیطی و سلطۀظالمانۀ نظام سرمایه فروپاشیده است.خدا یا هر پدیدۀ موهوم دیگری درمواقع استیصال وبن بست، برای بسیاری بویژه عوام دستاویزی جهت انبساط خاطر و تقویت روحیه برای گذر ازموانع ومحدودبت های محیطی محسوب می شود.نیچه چون روابط و مناسبات ظالمانۀ حاکم برجامعه ازجمله وجود طبقات اجتماعی را امری مطلوب ومتعارف می پنداشت؛روندهای نامتعارف و نامتعادل را منبعث ازعدم تعادل وعدم تناسب قوا در درون جامعه را درنمی یابد؛بنابراین علل عوامل نابسامانی و روندهای نامتعارف درون اجتماعی را در خارج از روابط و مناسبات حاکم برجامعه و انسان جستجو می کند.این روند نیچه را دچاریک تناقض  و تضاد درونی کرده، که مرگ خدا را اعلام می دارد.چرا که از یکطرف سقوط و نزول ارزش ها و اخلاقیات را شاهد است واز سویی ازتبیین بستر ساز این معضل که سلطۀ نظام سرمایه است غفلت می ورزد.در حقیقت نیچه ستم سرمایه را حس می کند؛ ولی قادر به تبیین مناسبات غلط و ناانسانی آن نمی باشد.

اصولا با دگرگونی بنیادی و ناگهانی در شیوۀ زندگی،انسان ها  دچاراختلالات شعوری ودر هم ریختگی  سازمان درونی تحت تاثیر مداوم پدیده های بیرونی قرار میگیرند.تغییراتی چون عادات گذشته، دور شدن از بسیاری از دلبستگی ها و وابستگی های گذشته،عزلت و گوشه نشینی و همچنین بحران های شعوری حاصل فروریختن اعتقادات و باورهای نهادینه شده، روندهایی هستند که با تاثیر پذیری از تغییر و تحولات عناصر محیطی،  سازمان درونی آدمی را در هم می ریزند. ترمیم و اصلاح این در هم ریختگی به دلیل محدودیت ها و موانع محیطی با مشکلات عدیده ای مواجه می باشد.این امر یک خلاء فکری  ایجادکرده و انسان را از واقعیت مسلط و یا درحال سلطه دور می سازد. زیرا این بروز و ظهور ناگهانی در زندگی انسانی عموما به یک مهار انسدادی در وی منجر می شود که مانع از بروز شدن فعالیت های وی میگردد.

نیچه از بطن سنت و عادت برمی خیزدو ره آوردهای مدرنیته را برنمی تابد. ره آوردی که برعکس عادت و سنت که بر الطاف رحیمانه و مشفقانه اتکا دارد؛ ارزش و اخلاق را در لابلای چرخ دنده های ماشین و ابزار جستجو می کند، و خدا را در پس گفتمان اکتسابات مجازی خود به ابزاری در خدمت انباشت بی رویۀ ثروت و مکنت و افلاس رو به توسعه جامعه و انسان بکار می گیرد.جوشش و رویش احساسی و عاطفی محض نیچه ای دیگر نمی تواند زبری و زمختی اخلاق و ارزش خدایی مدرنیته را درک و هضم کند.پس مرگ خدا را اعلام می دارد و خلاء حاصله از آن را با ابرمرد پر می کند.ابر مردی که تمامی صفات ارزشی و اخلاقی سنن و عادات را درخود جای داده و در نقطۀ مقابل خدای زمخت و خشن مدرنیته قرار دارد.مرگ خدا را اعلام می دارد، چرا که احساس می کند پویایی و پایایی خود را برای بروز ناب نمودهای بارز و شاخص ارزشی از دست داده و به مهره ای در اختیار اربابان مکنت و قدرت تبدیل شده است. بنابراین نیچه از خدا می گریزد تا با ابر مرد رویایی خویش جهان ارزشی و اخلاقی دلخواهش را بنا نهد.پس این خدا نیست که مرده است بلکه آمال و آرزوهای نیچه است که زیر سنگینی و فشار روزافزون ماشین و ابزار لگد مال شده است. پیام نیچه،محصول دهشت و وحشت از مناظر خشن و ناانسانی روندهای سلطۀ دستاوردهای مدرنیته بر سرنوشت انسانی است که عواطف و احساسات اش را دچار اختلال ساخته و بازتاب های مناسب  با فرایندهای نوین را مختل کرده است.

خدا مفهوم بی بدیل شنود و سکوت عملکرد بدفرجام جامعه و انسان است.خدا اراده را خنثی،اختیار را حذف و جبر و الزام را برسرنوشت انسان ها حاکم ساخته است.بدینسان است که حربۀ مبارزه برعلیه ناروایی های انسانی را کند و بسوی سلطه پذیری و استبداد گزینی هدایت می شود.عامل اصلی این روند نامتعارف جزم اندیشی و دگماتیسم دینی محصول رهنمود های خداباورانه است که به تحریف و تخریب  بنیان های ارزشی و اخلاقی جامعه و انسان مبادرت می ورزد. زیرا زمانی که بستر نمودهای ارزشی از بطن جامعه نجوشد،وبا مناسبات غلط و ناانسانی اش درگیر نشود؛بسوی سلطۀ پذیری نمودهای ضد ارزشی وضداخلاقی حاکمان و مستبدان سوق می یابد. بدینسان بازتاب های آزادانۀ انسانی از لحاظ کمی و کیفی دچارمحدودیت شده وقادر به برقراری یک ارتباط روشن و شفاف باواقعیت های بیرونی نمی باشد.این ویژگی از شناخت و احاطه آدمی پیرامون عملکرد محیطی کاسته وقدرت تمیز وی را برای فهم و درک عوامل یا عناصر مخرب و سترون با مشکل مواجه می سازد.

نتیجه اینکه، انسان ها در جمعی وابسته و بعضا همبسته به هم می زیند.به رفع حوایج یکدیگر پرداخته ودر مواقع لزوم از همدردی و همیاری نسبت به هم دریغ نمی ورزند.اما آنچه که عامل افتراق و جدایی انسان ها در این حیات جمعی است؛اکتسابات مجازی و ناگویا و بی ثبات محیطی می باشد؛ که تفرقه و جدایی،کینه و نفرت و حد نفس را در روابط و مناسبات درون اجتماعی و بین فردی اشاعه داده است.اندیشه و ایدۀ آدمی نیز دراین تنگناهای اکتسابات مجازی به عامل هتک و حذف یکدیگر تبدیل شده است.عرصه اکتسابات فردی، خط قرمز حضور انسان ها به حریم یکدیگر محسوب شده؛ و به منزلۀ تجاوز و تعدی به حریم مقدس حیات انسانی به حساب می آید.بدینسان وابستگی و همبستگی به سوی تعارض و تضاد روی آورده و انسان ها بااحساس بیگانگی نسبت  به هم با بی تفاوتی درکنار یکدیگر به زندگی خود ادامه می دهند. .این فرایند پایایی حیات جمعی را متزلزل ساخته و  بیگانگی و بیکسی را در جامعه نهادینه ساخته است. خلاء ایجاد شده با این روند نامتعارف  که عموما با پندار و توهم پر شده؛ امید به تداوم حیات را برای انسان ها ممکن می سازد.جمله «خدا  بزرگ است» که در مواقع بن بست ها و تنگناها و یاس و ناامیدی بیان می شود؛حاصل همین خلاء و بی پشتوانگی آدمی در روابط بین انسانی و درون اجتماعی  برای رفع موانع و مشکلات فردی و جمعی نمود می یابد. پس تا زمانی که وابستگی و همبستگی جامعه و جمع تحت الشعاع  حاکمیت اکتسابات مجازی محیطی به سوی نفرت و جدایی قرار گیرد؛خدا نیز برای پرکردن خلاء ناشی از ضعف خصلتی انسان ها و بن بست ها و ناکامی های مداوم حیات، در زیست انسان ها حضور خواهد داشت. پس خدا یک مفهوم مجرد نبوده؛بلکه به عوامل متکاثر محیطی وابسته است.فقرا و مستمندان را در پیوند با تقدیر و سرنوشت برای تحمل دردها و رنجها بکار آید و مستمندان را با فریب و ریا برای انباشتن هرچه بیشتر و تحکیم بنیان های سلطه و سیادت خویش. پس پیام نیچه را بایستی درتبادل و تبدیلات محیطی مطالعه کرد؛واز تاثیر متقابل روندهای متفاوت و متکاثر محیط و جامعه غفلت نورزید.


اسماعیل رضایی

17 /07 /2016

پاریس

۱۳۹۵ تیر ۱۱, جمعه

                      معنای زندگی

 انسان در تکاپوی زیستن و دانستن؛رنج بی شمار آموختن و شدن را بر خود هموار ساخت.اما آنچه نصیبش شد رنج بود و حسرت،چرا که سره را از ناسره باز نشناخت و در گمراهی و ضلالت سبقت جویی و برتری خواهی مشمئزکنندۀ حیات اجتماعی، خود را نیافت و دیگران را با ایده و آرمان اتوپیایی خویش دربرهوت جهل و نادانی وانهاد.ودر پس نافهمی و بد فهمی تاثیرات مداوم محیطی به خلق و ابداع انواع حیل و حرفه برای توجیه و تاویل عمل و اندیشه اش روی آورد.راه های کامیابی، سعادت و خوشبختی را جستجو کرد ولی درکجراهه ها و بن بست های حاصل نادانی و جهالتش نه خود را یافت ونه برونرفت از ندرت ها و نایابی های الزامی زیست بوم خود را دریافت. چرا که آنچه را که باور داشت و بر استمرار و استقرارش ابرام می ورزید؛در پس گفتمان سرشار از دروغ و بی ایمانی برای خود بودن و دیگران را ابزارمتعارف زیست خود پنداشتن؛وی را  ازباورمندی اصلاح و ابداع بسوی ذهنیت و پندار گنگ و مبهم هدایت کرد.

درجستجوی معنای زندگی و اخلاق ازتخیل منفعل مدد جستن؛ و با گزینش های تهی از معرفت و دانش تلاش بی سرانجامی را برای معنا بخشی به حیات سرشار از رنج وشناعت روی آوردن؛ عدم اعتقاد و باور عمیق به نیکبختی و اخلاق فردی و جمعی و برای درک معنی زندگی به گذشته پناه بردن و بدنبال معجونی از گفتمان گذشتگان  بودن؛ اندیشه و نگاه آدمی را برای شناخت و درک معنای فلسفی،علمی و حقیقی  زندگی به بیراهه هدایت کرده است.چرا که اولین گام برای پیمودن و شدن در راستای اهداف عالیه زندگی کجا بودن و چگونه زیستن و همچنین تحت سلطه و سیطرۀ کدام ایده و عمل انسانی طی طریق کردن از امور پایه ای حیات اجتماعی محسوب می شود. پند و اندرزهای رسولانۀ دیگران را مطرود و مردود دانستن و نصایح ، نیکخواهی ومعنوی اندیشیدن خود را با استعانت از یافته ها و بافته های دیگران اصیل و مبرا از خلط و خطا تلقی کردن؛خود نشان از درک ناواقع  معنای زندگی و عدم تعهد و رسالت برای تحقق اخلاق متعالی و معنویت انسانی دارد.

ایده های ذهنی و پنداری دین مدار مانع تحقق اخلاق اجتماعی،ارزش های انسانی و زیست بومی هستند. برخی ایده های انسانی و علمی را نیز اتوپیا و ایده آلیستی  می پندارند؛و با نگاهی حاوی فقر فرهنگی و امتیازات طبقاتی به رخدادهای تاریخی نگریسته و نتیجۀ مطلوب برای خود رقم می زنند.  پس با درک ناواقع  و فهم نارسا از ایده و آرمان انسانی به تخطئۀ تمامی ارزش های انسانی و متعالی می پردازند. ودر پس ناتوانی تحلیل و تبیین تاریخی برای درک و شناخت علل رخدادها ی بدفرجام و بی سرانجام؛ بطور غیر مستقیم با ایده های سترون و انجمادی دین باورانه برای تحقق ناممکن ارزش های انسانی،برابری انسان ها،مخالفت با بردگی،بهره گیری از عشق و عاطفه و پیکار برعلیه پستی ها و خودکامگی های ایده و عمل انسانی همراه می شود.این شیوۀ گفتمان مبین نگاه سطحی و ذهنیت گنگ و مبهم به رخدادهای تاریخی و محیطی وهمچنین مطالعۀ و موضعگیری های یکجانبه که در بطن خود منافع و مصالح خاصی را دیکته می کند؛ نهفته است.چرا که یک نگاه رئالیستی و واقع گرایانه برای تحقق ایده و آرمان معنا بخش زندگی، بایستی راه های عملی چگونگی تحقق آنرا نیز بیان داشته وبرای آن موضع روشن،شفاف و دقیق بگیرد.نه اینکه با رد و تخطئۀ و کنار هم قرار دادن ایده های ذهنی و پنداری، علمی و عینی به ارائه نصایح و پند و اندرزهای حکیمانه بپردازد؛که به وفور در متون دینی یافت شده و تاکنون هیچ ارزش انسانی از آن برنخواسته است.


 بسیاری با موضعگیری های روشنفکرانه وبظاهرعالمانه با بار احساسی و عاطفی محض که مبین سطحی نگری، شتاب زدگی و تاثیرپذیری از تائیدیه و تعریف و تمجید دیگران، به اعلام مواضع وابراز عقیده پیرامون مبرمات و معضلات جامعه و انسان می پردازند؛که بر تمامی اصول و ارزش های انسانی خط بطلان کشیده ودر رویاهای رسولانۀ خویش بدنبال معنا بخشی به مبانی انسانی و زیستبومی با نگرش خاص فلسفی هستند.این شیوۀ مطالعه و بررسی جامعه وانسان نگاه عوامانه به روندهای متعارف و نامتعارف تبادل و تبدیلات درون اجتماعی و بین انسانی می باشد.کسی یا کسانی که دین را مانع تعالی و کمال جامعه و انسان می دانند وبا نگاهی جانبدارانه و عوامانه و دین مدارانه حکم صادر کرده و مارکسیسم را بنوعی همردیف دین، سنگدلانه و بیرحمانه معرفی می کنند؛حتما قبلۀ رویایی شان لیبرالیسم،نئولیبرالیسم و یا در بهترین حالت سوسیال دموکراسی است که هم اکنون در محک آزمون حیات اجتماعی انسانی چهره های ضد انسانی و ضدارزشی خود را به نمایش گذاشته اند که  تعمیق و گسترش دم افزون بیعدالتی،بردگی و ستمگری وجایگزینی کینه و نفرت انسانی بجای عشق و عاطفه و همچنین عروج و رونق پستی ها و خودکامگی ها  با تکیه بر دین ابزاری بخصوص در حاکمیت لیبرالیسم و نئولیبرالیسم به وضوح مشهود است.اگر چه سوسیال دموکراسی آنهم از نوع رادیکالش تا حدودی در تعدیل و تعادل روندهای نامتعادل و ناانسانی کنونی می تواند نقش حداقلی را بازی کند.چرا که در نهایت نجات سلطۀ سرمایه با سکانداری لیبرالیسم و نئولیبرالیسم در پذیرش تعدیل و تعادل روندهای نامتعارف و بحران زای کنونی امکان پذیر خواهد بود؛که با تعویض نوع جدیدی از سلطه گری از طریق استقرار سوسیال دموکراسی بدان نائل خواهد شد.1

ایده پردازی های گنگ و مبهم، ناسازگاری هاو ابهامات درون اجتماعی را با توجیه و توصیف به سازش فرامی خواند. در حالیکه بدلیل نداشتن بنیانی واقعی و اصیل در بطن و نهاد خود افتراق و جدایی را مروج است.چرا که انسان خردورز و معقول بنیان های فکریش را بر ابهام و احساس بنا نمی نهد؛بلکه شفاف و روشن و صریح به بیان مواضع و چگونگی تحقق ایده و آرمانش می پردازد.بیان دردها واعلام آمال و آرزوهای انسانی درپس توجیه و تفسیرهای بی بنیاد دقیقا یک روش دین مدارانه برای دلمشغولی های کاذب و دروغین روندهای اجتماعی انسانی می باشد. برخی ها چنان می اندیشند و می نویسند که انگار در مدینه فاضله ودر جامعه بدور از رنج و تعب انسانی می زیند.عشق به ادبیات و فلسفه و دانش،احترام به برابری انسان ها،مخالفت با بردگی و ستمگری و دیگر ایده پردازی های یک اندیشمند یا روشنفکر تحت حاکمیت سلطۀ سرمایه غیر ممکن است.چرا که بنیان های نظام سرمایه بر بردگی وستمگری و ترویج و تشویق نابرابری های اجتماعی بنا شده است و ادبیات و فلسفه و دانش نیز ابزاری برای تحمیق، تخدیرو تخطئۀ هرگونه عدالت و برابری می باشد.

زمانی که سایه شوم مرگ بالای سرت سایه می افکند؛به تب راضی می شوی.این  به معنی یک انتخاب نیست،بلکه اجبار وتحمیل محیطی سرشار از توهم و توطئه است که برای برخی شاید طبیعی و منطقی جلوه کند و برآن نام آزادی انتخاب بنهند. آنهایی که تحت حاکمیت قاعده و قانون ضد ارزشی و ضد اخلاقی،می خواهند ارزش ها و اخلاقیات انسانی و متعالی را بعنوان انتخاب اصلح و ممکن برقرار سازند. آیا تاکنون ضجه های کودکان سوری،عراقی،یمنی،افغانی و........وجدانشان را آزرده است ?ویا می دانند برسر ساکنان کرد ایزدی چه آمده است ?اینجا حق هیچگونه انتخابی مطرح نیست؛بلکه این زندگی جهنمی از سوی صاحبان قدرت و مکنت و با تکیه برمبانی لیبرالیسم و نئولیبرالیسم که بسیاری سر برآستانش می سایند؛بر همگان تحمیل شده است.ارزش های انسانی و معنویت واقعی زمانی مقدور است که یک صلح واقعی و پایدار بر جهان سایه افکند و تولید و توزیع و توسعه هرگونه سلاح کشتار جمعی و فردی به گورستان تاریخ سپرده شود. وانسان ها در محیطی سرشار از تفاهم و تعامل منطقی به درک متقابل و واقعی تعمیق شونده روی آورند.واین ممکن است به شرطی که اراده و عزم انسانی  برای زدودن تمامی پلشتی ها و حد و حزم های مانع رشد و کمال جامعه های انسانی بکار افتد.

در فضا و محیطی که اکتسابات نهادینه شده، جامعه و انسان را زیر مهمیز صلب و خشن خود گرفته است.انسان ها برای پول همدیگر را می درند؛برای حفظ و بقای مالکیت از هم می گسلند و برای اقتدار و قدرت حیات و ممات یکدیگر را نشانه می روند؛حق انتخاب تحت چنین شرایطی سلب شده است. مگر اینکه با فریب و نیرنگ دین مدارانه و با تمسک به خوش بینی بی پایه و اساس برای خود حق اختیار و انتخاب قائل شویم. در این فضای وهم آلود و خشونت بار رنج انسان ها برای انباشت بی مهابا و افسار گسیختۀ صاحبان قدرت و مکنت نمود می یابد و در انتخاب و ید قدرت من و شما نیست؛بلکه این دیگران هستند که برای ما تصمیم می گیرند که کجا کار کنیم؛ چگونه کار کنیم وارزش های مترتب بر آنها نیز نصیب خواص می شود.وسرانجام اینکه با تحمیل شیوه زندگی برما، تمامی فضای لذت و آسایش را از همگان دریغ می دارند. بدینسان زندگی را  همانند دین بر تنت قالب گرفته و متناسب با نیاز خویش از آن بهره می گیرند.تحت چنین فضای مسمومی بازتاب های آزادانه از آدمی سلب شده است و تحت سلطۀ  و تحکیم نمودهای ضد ارزشی،نمی شود به ارزش های انسانی معنی بخشید.  اولین گام برای نمود ارزش های متعالی وانسانی و معنی بخشی به حیات زیستبوم خویش، رهایی از منیت ها و خودخواهی های عفن و بی مایه محصول اکتسابات محیطی می باشد.

اینکه انسان خود بایستی به زندگی اش معنی ببخشد؛بیانی گنگ،مبهم ونامتعارف است،چرا که انسان مجرد و منتزع از جامعه ای نیست که درآن میزید.پس تحت تاثیر مداوم عملکرد آن بوده واز خود واکنش نشان می دهد.این واکنش مسلما مرضی تمایلاتش بوده و بنوعی وی را اقناع یا ارضاء می نماید.بنابراین برای معنی بخشی به زندگی اش دربرابر بسیاری از معضلات و مبرمات قرار دارد که برای رفع و دفع آنها نیازمند کنش و واکنش وگزینش های الزامی زیست عمومی می باشد.نگرش ساده انگارانه و نگاه جانبدارانه به پدیده های زندگی نه تنها به سوی معنی بخشی به زندگی ودستیابی به آزادی،برابری وزیستی متعادل و متعامل حرکت نمی کند؛ بلکه جهت گیری و سویابی حرکت های اجتماعی را دچار چالش و بی محتوا می سازد.اینکه دین بدلیل کهن بنیادی در ستیز با نواندیشی و نوگرایی می باشد؛امری بدیهی و مسلمی است.اما اینکه دین اسلام  بطور اخص فاقد اخلاق برابری،فاقد ارزش آزادی وبردباری بوده ومانع تحقق هرگونه ملزمات الزامی جامعه های انسانی است،یک نگاه جانبدارانه و بعضا کینه توزانه با برآمدهای نامتعادل و نامتوازن اجتماعی محسوب می شود.اتخاذ چنین مواضعی یا از روح محافظه کاری برمی خیزد؛یا از ناسیونالیسم کور و بی رمق و یااز کینه و نفرت که از سوی یک محقق یا اندیشمند پسندیده و پذیرفتنی نیست. مضاف براینکه دین خود ابزار و عامل عناصر سلطه گرو متجاوز به حقوق انسانی می باشد؛ چرا که از یک حاکمیت مستقل و خود اتکا بی بهره است.آری دین اسلام هم مانند تمامی دیگر ادیان ازیک پتانسیل بالای ضد ارزشی وضد اخلاقی برخوردار است،چرا که درراستای تحقق و استمرار اکتسابات مجازی محیطی در خدمت عاملان و عناصر متجاوز به حریم عمومی و خصوصی قرار دارد.پس انسان در معنی بخشی به زندگی خود در میان انبوه تمایلات پست و رذیلانۀ محصول اکتسابات محیطی از جمله دین  بطور عام واسلام بطور خاص در مقطع کنونی از تحولات تاریخی با چالش اساسی و پایه ای روبرو می باشد.

دین تکیه گاه غنی و قوی برای اقتدارسلطۀ سرمایه برای تحقق اهدافش می باشد. چرا که هر چقدر جامعه در توهمات و خرافات و اوراد و ادعیه فرو خسبد؛روند سلطه گری وغارت و چپاول منابع مادی و معنوی سهل تر و گسترده تر نمود می یابد.پس برای درک معنی زندگی و شناخت عوامل وعناصر و مانع و رادع دستیابی به آن بایستی از تجرید و انتزاع پدیده های اجتماعی اجتناب کرده و در یک تبادل و تاثیرات مداوم و موثر آنها را مورد ارزیابی و بررسی قرار داد. نادیده انگاشتن این امر و یا داشتن مناسبات منفعت طلبانه در ارتباط با رخدادهای محیطی،آدمی را همانند روندهای دین مدارانه بسوی توجیه و تاویلات ذهنی و پنداری با تکیه برآثار و اقوال گذشتگان هدایت می کند.اینجاست که شعار در پیروی از فیلسوفان باید به زندگی معنی داد مطرح می شود.و فراموش می شود که بسیاری از آرا،نظرات و اقوال گذشتگان برخاسته از شرایط و ویژگی های مادی و معنوی عصر خود بوده ودر شرایط کنونی از پتانسیل لازم برای معنی بخشی به زندگی برخوردار نیستند. امروز هجمۀ دین برای تسخیر و تحمیق بخش بزرگی از جامعۀ بشری برخاسته از استبداد و استیلای سلطه گرایانۀ سرمایه است که در غرقاب و منجلاب بحران خود ساخته غوطه ور است.در نقد دین و حاکمیت منفعلانه اش،نادیده انگاشتن تاثیرات موثر عوامل پیرامونی درهدایت و هژمونیت نگرش های بحران زا و جنجال آفرین برای فرصت طلبان و مصلحت اندیشان جهت بهره گیری وتحقق اهداف ضد انسانی شان،روندهای جانبدارانه و تقویت روش های دین مدارانه برای تحلیل و تبیین معضلات و موانع پیش روی را توسعه می بخشد.

پس چرایی پتانسیل بالای دین در احیاء و ابقاءنمودهای ضد ارزشی وضد اخلاقی به شیوه های زیستی و معیشتی انسان ها برمی گردد. انسان ها در ندرت ها، نایابی ها و کمبودهای متکاثر اجتماعی خویش وتوجیه و تبیین علل و عوامل آنها به سوی انواع حیل و ریب و ریای نامتعارف و ضدارزشی متوسل شده و می شوند. بنابراین برای معنی بخشی به زندگی و تحقق پایدار و با ثبات ملزمات حیات اجتماعی چون آزادی،عدالت،برابری،دمکراسی،امنیت،حقوق بشروحفظ و صیانت از محیط زیست و غیره بایستی عناصر و عوامل مانع و رادع تحقق آنها را شناخت و از دایرۀ زیست عامه زدود.عدم مبارزه با بنیان های بردگی و ستمگری،بیعدالتی و نابرابری، بهره گیری نامتعارف از عشق و عاطفۀ عمومی و همچنین بهره گیری از ادبیات و دانش برای تحریف و تحمیق، راه هرگونه پیکار با خودکامگی ها و پستی ها را سد کرده؛و معنی بخشی به زندگی را به سوی کجراهه ها و بیراهه های صعب و ثقیل هدایت می کند.

نتیجه اینکه،دینامیسم اجتماعی همواره مورد تعرض و بهره گیری های نامتعارف انسان ها بوده و هست. این روند تحقق آمال و آرزوهای آدمی را در ریب و ریای باورمندی های کاذب و بی بنیاد محصول ندرت و نایابی با بن بست روبرو کرد.خوشبختی ومعنی بخشیدن به زندگی همواره از مبرمات و دلمشغولی های آدمی بوده است.اصولا آدمی تحت تاثیر حوادث و رخدادهای محیطی به الگوپردازی خاصی متناسب با درک و دریافت و فهم و شناخت خود از زندگی پرداخته و آنرا معنی می نماید. در این میان اکتسابات محیطی ازراهبردهای اساسی وی برای شکل دهی باورهای ایمانی و ایقانی در روابط و مناسبات درون اجتماعی و بین فردی می باشد.در صعوبت و دشواری گذران زندگی بسیاری از روندهای نامتعارف در انسان ها از جمله پندارها و ذهنیت گنگ و مبهم در او شکل می گیرند تا وی را در التذاذ و ارضای نداشته ها یاری کنند.دین که از نمود های بارز پنداری و ذهنی برای التذاذ بی انتها و بی بنیاد می باشد همواره بعنوان ابزاری برای توجیه و تاویل و تفسیرهای تعرض و تعدی انسان ها به حریم خصوصی و عمومی یکدیگرمورد استفاده قرار گرفته است.بدینسان درک و تحقق معنی واقعی زندگی همواره بعنوان پدیدۀ غامضی ذهن و اندیشۀ انسان ها را به خود مشغول داشته است.بسیاری بدون توجه به روندهای صعب و دشوار حیات کنونی جامعه های انسانی،با نگاهی تجریدی و انتزاعی به عملکرد پدیده های محیطی وبا اسلوب و متد دین مدارانه تلاش می ورزندبه زندگی معنی ببخشند؛ و با شیوه های احساسی محض وپند و اندرز و نصایح که به وفور در متون های دینی یافت می شوند؛ایده ها و آرمان های انسانی را محقق سازند. این شیوه تحلیل و تبیین مسایل و مبرمات جامعه، مرزبندی بین نیکی و بدی،بیعدالتی و عدالت،ستمگری و دادگری و بسیاری از نمودهای ارزشی درون اجتماعی و بین فردی را مخدوش ودرک معنای واقعی زندگی را با موانع جدی روبرو می سازد.

اسماعیل رضایی
01/07/2016
پاریس

1 برای مطالعه بیشترپیرامون سوسیال دموکراسی به مقالۀ اینجانب تحت عنوان «تفاهم و توهم»در آرشیو اندشۀ سایت عصر نومراجعه شود.