۱۴۰۱ آبان ۳۰, دوشنبه

 


                                                              تفاهم و توهم



آدمی در تعاملات اجتماعی خویش همواره رویاهای دست یافتنی اش را با اتخاذ مشی و اسلوب های نامتعارف و بی اساس به امری ناممکن و دست نیافتنی مبدل ساخته است.چرا که اکتسابات محیطی دروی خودخواهی ها وا فزونخواهی های متکاثری را  نهادینه ساخته که وی را در کجراهه ها و کج اندیشی های بی بدیل و نامتعارف سوق داده است.انسان هر چقدر بر قهر و ضرورت های دست و پا گیر طبیعی و اجتماعی غالب آمد؛ و روند تعاملات بین انسانی اش تسهیل شد؛ به همان نسبت قهر و خشونت را برای تثبیت، تحکیم و گسترش دامنۀ اکتسابات مجازی و اسارت بار به امری مستمر و الزامی حیات خویش برگزید. ابزار را آفرید که با تکیه بر آن به آسایش و آرامش دست یابد؛ولی با نگرش سلطه گرایانه اش به خدمت ابزار در آمد؛و آمال و امیالش را در خودخواهی های عفن و بی مایه مستحیل نمود. به احتکار و تراکم منابع و مواهب عمومی پرداخت تا بتواند با اتکا بدان هژمونی و سیادت خویش را بر دیگران تحمیل و تثبیت نماید.



در تلاش برای زیستی متعامل،انسان نیازمند تفاهم و تعادل در تبادل و تبدیلات درون اجتماعی و بین فردی گردید.ولی همواره به دلیل ضعف خصلتی و ذلیلی و زبونی در برابر ضرورت ها و ناشناخته های محیطی، توهمات را دست مایۀ گریز از ناتوانی و همراهی با روند تعالی و کمال قرار داده است.بدینسان در تاثیرات مداوم محیطی و در گزینش های الزامی ارتباطی خویش،از مطلوبیت انتخاب و اتخاذ اسلوب های بهینه بدور ماند.پس چون گم کرده رهی به اختلاط یافته ها ونداشته ها روی آورد تا شاید بتواند؛ در میان این همه ظلمت و تاریکی راهی به روشنایی بگشاید.ولی همواره با ناکامی مواجه شد چرا که صداقت و سلامت کار را با اکتسابات مجازی«مالکیت،پول،قدرت و...»معاوضه نمود،واز هدف و اصالت انسانی اش فاصله گرفت.این الگوهای زیستی تفاهم و تعامل بین انسانی و درون اجتماعی را به تقابل و تجاهل روزافزون سوق داده؛منجربه فاجعه های دم افزون زیست محیطی و بین انسانی گردید.استمرار این روند روزبه روزبردامنۀ تخیل منفعل و توهمات بی مایه اش افزود ووی را دربی راهه ها و کجراهه های مخوف و بی سرانجام وا نهاد.


آدمی با مفهوم سازی ها و واژه گزینی های متفاوت برای آمال و امیال خویش، تلاش و تکاپوی بی وفقه ای را برای استقرار و تحکیم و تثبیت جایگاه و پایگاه اجتماعی اش بکار گرفته است.در این فرایند است که در گروه های متفاوت و متکاثر جای گرفته و با استعانت از ره آوردهای محیطی خویش به دفاع از منافع و مصالح گروهی اش پرداخته و تلاش ورزیده با تسلط بر حیطه وظایف عمومی،سیادت و سلطه خویش را بر جامعه وانسان برقرار سازد.پس به اندیشه ورزی و ایده پردازی روی آورده؛تا با اقناع و ارضا دیگران و جلب حمایت هرچه بیشتر عامه اتوریته و هژمونی خود را بر جامعه و انسان اعمال دارد. بدینسان بسیاری از مکاتب ومناسک شکل گرفت تا راهبرد آدمی در روابط و مناسبات درون اجتماعی و بین فردی گردد. ولی ضعف خرد و اندیشه ونایابی وندرت الزامات و کمیابی شاخصه های ارزشی لازم برای درک متقابل بهینه مطلوب بین انسانی،فرد و جمع را در ناهنجاری ها و گزینش های نامطلوب و نامتعارف هدایت نمود.این روند راهکارها و راهبرد های متفاوت و متکاثری را در برابر انسان ها قرار داد تا با تکیه بدان ها بتوانند اهداف و ایده آل های خویش را محقق سازند.


شاخصه های ارزشی آدمی با توجه به جایگاه اجتماعی و پایگاه طبقاتی متفاوت و متباین بوده و تفاوت های رفتاری و کرداری آدمی نیز محصول همین ویژگی در تبادل و تبدیلات درون اجتماعی می باشند.اسلوب ها و متد های اجرایی و اقناعی نیز از میزان درک وشعورو تحکیم و تثبیت باورهای اعتقادی و ایمانی تبعیت می کنند.پس همراهی، تفاهم وکنارآمدن با دیدگاهها و نگرش های مسلط بر جامعه ویا تضاد و تعارض با سلطۀ تحکم و تعدی، به روندهای خردمندانه ویا متوهمانۀ فرد و جمع در تعاملات درون اجتماعی وابسته اند. براین اساس هر چه قدرجامعه برداشته ها و قالب های فکری گذشته ابرام ورزد،وقادر به استفاده از تکنیک های بهره گیری از مواهب و امکانات دراختیارنباشد؛ بسوی فقدوفقر معرفت و معیشت سوق می یابد.تحت چنین شرایطی است که مرز بین خرد و توهم مخدوش شده و پندار و تخیل ضعف معرفت و معیشت را پوشش می دهند.چرا که تکنیک های توسعه یافته و پیشرفته حامل آگاهی و معرفت ویژه ای است که ما را در تسهیل رویکردهای ادراکی و معیشتی یاری می رسانند. افزایش آگاهی روند بهیابی و بهسازی حیات اجتماعی را ممکن ساخته و الزامات زیست متعامل و متکامل را فراهم می سازد. الزاماتی چون آزادی،عدالت،دمکراسی، امنیت،حقوق بشر و بسیاری از مفاهیم زنده و گویایی که تثبیت و تحکیم شان به میزان درک و شعور عامه در سازوکارهای اجتماعی وابسته است.


انسانها عموما  به دلیل تکیه بر پدیده های مجازی در روابط بین فردی و درون اجتماعی،از یک شعور کاذب و درک ناواقع از جامعه و محیط برخوردارند. چرا که در شعور واقعی و درک واقع بینانه از جامعه و انسان،اصولا عوامل اکتسابی چون پول، قدرت، مالکیت و بسیاری دیگر از ارزش های مجازی1 که از ناپایداری و بی ثباتی مداوم برخوردارند؛از دایرۀ روابط و مناسبات سلطه گرایانه خارج بوده و نمی توانند جایگاه خاصی را در حیات اجتماعی و انسانی اشغال نمایند. زیرا این بی ثباتی و ناپایداری عامل اساسی آسیب پذیری انسانها و تعاملات غیر شفاف و ناصادق درون اجتماعی محسوب می شوند. تنها نیک خواهی، مثبت اندیشی و درک متقابل عمیقا انسانی  می توانند جایگاه ارزشی  واقعی و اصیل انسانی را از خود بروز داده و از ثبات ،پایداری و استحکام ذاتی برخوردار می باشند. هرچه قدر وابستگی انسانها به اکتسابات محیطی بیشتر باشد؛ به همان نسبت دچار آسیب پذیری بیشتر و تعمیق روندهای نامتعارف اقتصادی اجتماعی خواهند بود.


نظام های اجتماعی نیز حاوی وحامل نوعی نگرش و بینش فرد و جمع در فعل و انفعالات و بافت و ساخت حاکم بر جامعه وانسان می باشند. هر نظام اجتماعی اصالتا و ماهیتا در چارچوب خاصی و از منافع و مصالح طبقات و اقشار خاص و ویژه جانبداری می کند.سرمایه داری با سازوکارهای استعماری و استثماری فرایند تحمیل و تحکیم خود را آغاز نموده است. در گذر تاریخی و تحول و تکامل نظام سرمایه، به دلیل مطالبات به حق عامه و بن بست ها و ناکامی های حاصل عدم تعادل و توازن رویکردهای آن،اشکال متفاوتی از تعدیل و تغییرات برای ماندگاری و تداوم حیات انگلی اش را تجربه کرد. از تهاجم و بربریت عصر مانوفاکتوری تا توحش وتعدی همه جانبۀ الیگارشی مالی عصر کنونی،یک روند تکاملی درک متقابل و بهینه برای بهزیستی و بهیابی حیات اجتماعی مشهود است که در بسیاری مواقع نظام سرمایه را وادار به عقب نشینی و دادن امتیازات ویژه نموده است. جامعه های مختلف با سازوکارهای متفاوت اشکال متفاوتی را برای ادارۀ امور اقتصادی اجتماعی خویش برگزیدند. اشکالی که عموما برای تعدیل و تعادل روندهای نامتعارف و ناعادلانۀ نظام سرمایه شکل گرفته و حاوی ارزشها ی نوین و نمودهای شفاف تر روابط و مناسبات درون اجتماعی و بین انسانی می باشند. سوسیال دموکراسی یکی از نمودهای بارز و مشهودی است که از دل نظام سلطۀ سرمایه برخاسته تا با تعدیل  حداقلی تعدیات و تجاوزات پول و سرمایه،نظام سرمایه را وارد فاز نوینی از تحول و تکامل خویش نماید. اگر چه بدعت ها و سنت های کهنه با تاثیرات نامتعارف خویش مانع جدی برای استقرار و استمرار این نظام مندی اقتصادی اجتماعی می باشند؛ولی چالش های پیش روی و بحران های رو به تعمیق نظام سرمایه در آینده ای نه چندان دور بسترهای یک تحول و دگرگونی را ایجاد خواهد کرد.


بسیاری سوسیال دموکراسی را نوعی سوسیالیسم یا خود سوسیالیسم قلمداد می کنند.در حالی که سوسیالیسم مرحله ای از تحولات تاریخی نظام مندی جدید اقتصادی اجتماعی می باشد که جامعه با ظرفیت پذیری لازم برای یک تحول کیفی آمادگی لازم را پیدا می کند.بدین مضمون که تمامی توان و ظرفیت نظام سرمایه در یک تراکم کمی مطلوب،جامعه را مستعد یک جهش کیفی برای استقرار فرماسیون نوین اقتصادی اجتماعی نموده باشد.یا به عبارت دیگر،سرمایه داری از تمامی ظرفیتش بهره گرفته و دیگر قادر به ادامۀ حیات نبوده که الزاما فرماسیون نوین جایگزین آن می گردد. بنابراین اکنون که سرمایه داری هنوز از ظرفیت و پتانسیل لازم برای تداوم حیات خویش بهره مند است؛نمیتوان سوسیال دموکراسی را با سوسیالیسم همطراز دانست. سوسیال دموکراسی نوعی از نظام مندی رفاه اجتماعی است که در بطن نظام سرمایه برای تعدیل فواصل طبقاتی و باز توزیع مطلوب تر ثروت عمومی شکل گرفته است. این نمود انسانی تر نظام سرمایه مبین درک متقابل بهینه و مطلوب تر آدمی در روابط و مناسبات درون اجتماعی بوده که خود بیانگر شکل گیری شاکله های ارزشی نوین در نظام سرمایه می باشد.


سوسیال دموکراسی نوعی نگرش انسان مدارانه است که در چارچوب نظام سلطۀ سرمایه تلاش دارد؛ تا یک تعادل نسبی و عموما شکننده و بی ثبات را در جامعه برقرار سازد.تعادلی که تام و تمام به روندهای طبیعی و عادی نظام سرمایه وابسته است.در روند های نامتعارف ونامتعادل،سوسیال دموکراسی نیز دچار خلجان و ناهنجاری گردیده و جامعه وانسان را به تبع بحران و بی ثباتی و ناامنی ذاتی نظام سرمایه، در گرداب ناامنی های زیست محیطی فرو می برد. حاکمیت اصالت فرد که در نظام سرمایه اصل محوری سازوکارهای اجتماعی اقتصادی محسوب می شود در سوسیال دموکراسی نیز حاکمیت بلامنازع دارد.این ویژگی مانع اصلی و اساسی شفافیت روابط و مناسبات اجتماعی انسانی می باشد.این عدم شفافیت خود عامل بنیادین رشد و توسعۀ بروکراسی در جامعه بوده که از بروز و بلوغ استعدادها و توانمندی های عمومی در راستای درک و شناخت بهبود یافته و رو به تعمیق مناسبات انسانی اجتماعی جلوگیری می کند.پس در سوسیال دموکراسی تمامی مناسبات نظام سرمایه با گرایش به کنترل و تعدیل نابرابری ها و بی عدالتی ها از طریق دولت رفاه که دخالت مستقیم بر سازوکارهای اجتماعی دارد؛اعمال می شود.


سوسیال دموکراسی تمرین مشی برقراری یک متد انضمامی اعتدالی در نظام سرمایه می باشد که تمامی سازوکارهای درونی اش از قواعد و قوانین حاکم بر سلطۀ سرمایه تبعیت می کنند. چرا که بخش های خصوصی و عمومی در یک تاثیر و تاثر متقابل و متکاثر با گرایش به ایجاد یک تعادل نسبی از طریق رشد و توسعۀ الزامی و باز توزیع مناسب و موثر اکتسابات محیطی برای استمرار روندهای پیشرفت اجتماعی،مانع از استقرار و اعتلای ماهیت جمعی کار و تلاش اجتماعی  میباشند. پس بسیاری از ملزمات حیات اجتماعی آن مانند سازوکارهای درونی نظام سرمایه از یک بی ثباتی و نسبیت مستمر برخوردار می باشند.ناامنی های حاکم بر نظام سرمایه،بی ثباتی دموکراسی،چالش پذیری عدالت اجتماعی، فرو خسبیدن مفاهیم آزادی و حقوق بشرو......در تمنیات و تمایلات منفعت طلبانه و مصلحت خواهانه در آن نمود عینی دارد.اگر چه سوسیال دموکراسی از یک ژست معقولانه و به نگاه و نگرش آدمی به مطالبات و نیازهای فردی و جمعی برخوردار است؛ولی با اتخاذ مشی دوگانه در ادارۀ امور اجتماعی در عرصه های اقتصاد و سیاست برای برقراری یک توازن که عموما از مشی بازار آزاد پیروی می کند؛قادر به ایجاد بسترهای با ثبات الزامات حیات اجتماعی نمی باشد.


سوسیال دموکراسی اصولا بر دیدگاه کار و تولید معیشتی تاکید دارد؛ نگرشی که منافع جامعه و جمع را در تمایلات و منافع خانواده و فرد تحلیل می برد. چرا که حیات سوسیال دموکراسی بر محور تداوم و استمرار سلطه نظام سرمایه بر ارگان های اجتماعی اقتصادی وابسته است و از استقلال مشی و متد اجرایی برای ادارۀ امور اجتماعی برخوردار نیست. پس سلطۀ وجود بالفعل زندگی اجتماعی بر جامعه وانسان که بر نگاه سلبی و تمایلات نامتعارف استوار بوده؛ از برقراری یک توازن و تعادل واقعی و پایدار جلوگیری می کند.این روند نشانگر ضعف آگاهی و یا نهادینه شدن آگاهی های کاذب بوده که انسان را از وظایف و مسئولیت هایش نسبت به جامعه و یکدیگر دور ساخته است.انسان آگاه ضمن برخورد هوشمندانه با جامعه و دیگران از یک شناخت و درک بهبود یافتۀ رابطۀ متقابل برخوردار است که او را ملزم به رعایت و اطاعت از وظایف و رسالت اش نسبت به جامعه و انسان می نماید. تمامی اهداف و انجام حرکت های سوسیال دموکراسی بر محور اکتسابات محیطی،که پایه و اساس  تمامی خود محوری ها و تعدیات انسانی بر آن استوار است؛ می چرخد. پس دستیابی به سوسیالیسم با محوریت برنامه ها و اهداف سوسیال دموکراسی مقدور نمی باشد.ولی می تواند بسترهای یک روند آگاهانه برای گذر تاریخی نظام سرمایه را تدارک ببیند.



نظام سرمایه در روند تحولات تاریخی خویش مراحل متعددی را طی کرد.مراحلی که جوهر تکاملی و تحولی جامعه و انسان در گذر تاریخی و نشیب و فراز های مبارزاتی برای احقاق حقوق انسانی و رویکردهای ارزش های انسانی متعالی در آن کاملا مشهود است. هر مرحله از گذر تاریخی نظام سرمایه با جانفشانی ها،از خودگذشتگی ها مقاومت و صلابت انسان های آگاه و بصیر برای دنیای بهتر همراه است.اکنون جامعه های انسانی مرحلۀ نوین گذر تاریخی نظام سرمایه را آغاز کرده است.مرحله ای که حاصل تحولات اقتصادی اجتماعی و تراکم بی رویه سرمایه در دست عده ای قلیل و همچنین لجام گسیختگی سرمایه مالی در سطح جهانی و به تبع آن توسعۀ دامنۀ فقر و نابسامانی های اجتماعی، یک عدم تعادل گسترده و رو به تعمیق را در سطح جهانی موجب شده است.اکنون تداوم و استمرار نظام سرمایه منوط به ایجاد یک تعادل نسبی برای ممانعت از فروپاشی آن می باشد. سوسیال دموکراسی قادر به ایفای این نقش برای ایجاد یک تعادل نسبی می باشد.این مرحلۀ تعادلی نظام سرمایه آغاز گر عصری نوین با شاخصه های شفافیت بیشتر روابط و مناسبات اقتصادی اجتماعی، درک متقابل بهبود یافتۀ مناسبات بین انسانی، نمودهای جمعی ادارۀ امور اجتماعی، مذاکره و مفاهمه بجای مناقشه و مجامله، نمودهای جایگاه ارزشی نوین برای عموم و همچنین نمودهای بهبود روند بسیاری از ملزمات حیات اجتماعی«دموکراسی،عدالت اجتماعی، امنیت، حقوق بشر و محیط زیست و...»که در پس حجاب و عدم شفافیت روابط و مناسبات درون اجتماعی و بین انسانی دچار یک بی ثباتی و نسبی گرایی مداوم گردیده اند. بنابراین سوسیال دموکراسی در آینده ای نه چندان دور برای نجات نظام سرمایه در بن بست حاکمیت خویش را بر جامعه های انسانی اعمال خواهد داشت.


سوسیال دموکراسی رادیکال نیز با گرایش به حذف و دفع علل و عوامل نارسایی ها و نابسامانی های اقتصادی اجتماعی،تلاش دارد به تعدیل و تعادل لازم دست یازد. این نگرش صرفا یک توهم روشنفکرانه است که تلاش دارد با یک تفاهم ابهام آمیز با عمال سرمایه بتواند، به حذف و حد بنیادین فقد و فسد و تعدی و تجاوز نظام سرمایه نایل آید. این دیدگاه اگرچه ایده آل و انسانی است، ولی قابل تحقق نیست. چرا که مبانی،قواعد و قوانین حاکم بر نظام سرمایه بر اساس بی عدالتی ، نابرابری، تعدی و تجاوز و خشونت بنا شده،و به آسانی نیز تسلیم خواست و نیات روشنفکرانه نخواهد شد. نظام سلطه سرمایه در آینده ای نه چندان دور برای خروج از بحران شکننده و خردکنندۀ کنونی به بسیاری از قواعد و قوانین سوسیال دموکراسی گردن خواهد نهاد؛ولی مطمئنا از منافع و مصالح  خود که همانا سود بری محض به هر قیمتی عدول نخواهد کرد. سوسیال دموکراسی با گرایش انسان مدارانه می تواند بسترهای یک تعامل منطقی و اصولی را برای یک تحول و دگرگونی بنیادین فراهم نماید به شرطی که اشکال مبارزاتی نیز به تبع آن اصولی و منطقی اتخاذ گردد.نظام سرمایه براساس خصایل ذات گرایانه اش سعی می ورزد که تمامی اهتمام عوامل اجرایی سوسیال دموکراسی را با استعانت از ابزارهای تحمیق و  تکفیر به عوامل اجرایی سیاست های متجاوزانۀ خود مبدل سازد. پس اتخاذ مشی مبارزاتی اصولی برای تحکیم و تثبیت قواعد و قوانین سوسیال دموکراسی، می تواند در تحقق اهداف و آرمان های انسانی نقش محوری را بازی کند.



بنابراین معادل دانستن سوسیال دموکراسی با سوسیالیسم  بیانگر درک ناقص و ناقض روند های گذر تاریخی نظام سرمایه می باشد.درکی که از پتانسیل و جایگاه ارزشی سوسیالیسم غافل بوده و با مصلحت اندیشی ها و ابهام گزینی های متکاثر تلاش می ورزد؛خود را اقناع و دیگران را در خلاء روندهای متعارف، بسوی ناکجا آباد هدایت کند.در سوسیال دموکراسی تمامی نهادهای مدنی و بافت و ساخت اقتصادی و سیاسی با گرایش به تعدیل و تعادل نسبی درون اجتماعی،برای استمرار و تداوم بنیان های نظام سرمایه استقرار می یابند.سندیکاها و اتحادیه های صنفی و کارگری در سوسیال دموکراسی با گرایش به روند سازشکارانه از رسالت و تعهد خویش در راستای تامین و تضمین تغییرات بنیادی و ریشه ای عوامل نامتعارف و ضد انسانی نظام سرمایه دور می شوند.در حقیقت سوسیال دموکراسی سوپاپ اطمینان نظام سرمایه برای تداوم و استمرار حیات انگلی اش در روند تحولات اقتصادی اجتماعی محسوب می شود.ولی سوسیال دموکراسی قادر است مرحلۀ کنونی گذر نظام سرمایه یعنی «سرمایه داری تعادلی» را محقق ساخته و یک گام جامعه های بشری را بسوی سوسیالیسم واقعی هدایت کند.در مرحلۀ «سرمایه داری تعادلی»بسیاری از روندهای فردی و خودخواهانۀ انسانی تعدیل شده و بسوی آرمان ها و ایده آل های انسانی سوق می یابند.


سوسیالیسم برآمد شور و شعور عامه برای استقرار نظامی عاری از استثمار و سیادت فرد از فرد می باشد.بدین مضمون که جامعه های انسانی در یک فرایند تراکمی دانش و تکنیک با یک جهش کیفی، آگاهانه و مسئولانه بنیان های یک نظام نوین اقتصادی اجتماعی را برقرار می سازند.سوسیالیسم مرحله ای از تحول و تکامل اجتماعی انسانی است که در آن اثری از تفوق خواهی و برتری جویی براساس اکتسابات محیطی وجود ندارد.انسانها بر اساس استعداد و درک و شعور متعالی برای ساخت جامعه ای پویا و مرفه تلاش بی وقفه و همه جانبه ای را می آغازند.پس بنیان های جامعۀ سوسیالیستی را انسان ها بنا می نهند؛ نه صرفا روشنفکران یا فرهیختگان انتخابی یا انتصابی از سوی جامعه های انسانی. رسالت روشنفکران آگاهی بخشی انسانها برای درک و شناخت رسالت و تعهدات انسانی خویش جهت همگامی و همراهی با استقرار و استمرار بنیانهای اجتماعی انسانی می باشد.اصولا انسانها بایستی تمامی روندهای مجازی کنونی زندگی اجتماعی را برای احیا و استقرار نمودهای واقعی هستی اجتماعی2 سپری نمایند، تا بتوانند بسوی سوسیالیسم سوق یابند.بنابراین در سوسیال دموکراسی که هنوز اکتسابات محیطی و مجازی هویت ساز و قدرت مدارهستند و افراد براساس این روند نامتعارف ونامتجانس و  رتبه بندی قابل وحضوردرعرصه های متکاثر اقتصادی اجتماعی می باشند؛ نمی توان از سوسیالیسم سخن راند.


نتیجه اینکه،سوسیال دموکراسی به عنوان یکی از مراحل گذر تاریخی نظام سرمایه،می تواند بسترهای یک تحول و دگرگونی اساسی را در روابط و مناسبات اقتصادی اجتماعی فراهم نماید. ساختاری که می تواند با تعدیل و تعادل بسیاری از روندهای نامتعادل و نامتعارف کنونی جامعه های انسانی،اشکال نوین تعاملات انسانی و همچنین شاخصه های نوین ارزشی را برپا دارد که می توانند به اسرار زدایی و شفافیت هر چه بیشتر روابط و مناسبات بین فردی و درون اجتماعی روی آورند. اما سوسیال دموکراسی را نمی توان با سوسیالیسم یکسان دانست. چرا که در سوسیال دموکراسی برخلاف فازهای دیگر گذر تاریخی نظام سرمایه که بر تراکم کالا و تکنیک استوار بودند؛بدلیل تراکم دانش و تکنیک روش های جمعی ادارۀ امور اجتماعی جایگاه خاصی می یابد؛ ولی ابزار تولیدی در دست افراد و خواص برای استثمار و بهره کشی باقی مانده؛وشکنندگی و بی ثباتی الزامات حیات فردی و جمعی تحت تاثیر بحران ها و ندرت ها و کمبودهای حاصل تعدی و تجاوز سرمایه تداوم می یابد. همسان دانستن سوسیال دموکراسی با سوسیالیسم دقیقا مخدوش کردن مرزبندی بین سوسیالیسم با نظام ظالمانۀ سرمایه است. این امر روند مبارزۀ اصولی و کارآمد با تعدیات و تجاوزات نهادینه شدۀ نظام سرمایه را به بیراهه سوق داده و روند دستیابی آرمانها و ایده آل های جامعه های انسانی را با مشکلات و موانع جدی روبرو می سازد.




                                                                                اسماعیل رضایی

                                                                                        پاریس

                                                                                  02/04/2016



1_ارزش های مجازی یا کاذب به ارزش هایی اطلاق می شود که از رشد و توسعۀ روابط و مناسبات انسانی در درون جامعه جلوگیری می کنند. ارزش های کاذب با واقعیت های محیطی همراه نبوده ودر مقابل روند طبیعی و حقیقی جامعه قرار دارند. عناصر مجازی یا کاذب عموما واقع گریز و توهم زا هستند. مانند، مالکیت، پول، قدرت و ........


2_هستی اجتماعی نمود کاملی از روابط و مناسبات اقتصادی اجتماعی در برابر نمود ناقص و نامتجانس فرایند تبادل و تبدیلات زندگی اجتماعی است.حرکت بسوی هستی اجتماعی مستلزم درک واقع بینانه،آگاهانه و مسئولانه نسبت به محیط، جامعه و انسان است.کاهش فاصله بین هستی اجتماعی و زندگی اجتماعی یعنی کاهش فاصلۀ طبقاتی، بهبود عدالت اجتماعی، توزیع عادلانۀ ثروت و دیگر مواهب اکتسابی می باشد.این فرایند یک درک متقابل درون اجتماعی وبین انسانی ویژه ای را طلب می کند؛که انسان ها  با تکیه بدان  بتوانندبسیاری از عوامل اکتسابی نامطلوب محیطی را به عناصر مطلوب و انسانی مبدل سازند

۱۴۰۱ آبان ۲۵, چهارشنبه

 

                           ترس و تمکین

 

تفاوت و تمایزات آخلاقی، رفتاری و کرداری انسان ها در روابط و مناسبات اجتماعی، بیان نوعی خاصی از دریافت های محیطی را نشان می دهد که انسان ها در اکتسابات و امتیازات اجتماعی خویش آن ها را در خود پرورده اند. بارزه هایی که تقابل و تضاد منفعتی و عقیدتی را با خود داشته که تعاملات اجتماعی را به برخی نمودهای القایی و ایذایی برای تثبیت و تحکیم مناسبات قدرتمدارانه در جامعه آلوده ساخته است.روندی که نوعی زیست قیم مآبانه و تحمیلی را با ابزار ترس برای تمکین و تسلیم در برابر قدرت برتر نهادینه ساخت. این ساختار طبقاتی ترس را در ابعاد متکاثر حیات جمعی توسعه بخشید. ترس از فقر و فاقه، ترس از ناکامی ها و شکست مداوم، ترس از فردای نامطمئن، ترس از معرفت و معیشت و ناامنی های متکاثر آن و...همگی اجبار و تمکین را بر فرد و جمع تحمیل و خصومت و کینه و حسد را در تعامل و تامل زندگی اجتماعی نهادینه ساخت.

ترس بیان و نشان تالمات روحی در برخورد با رویکردهای نامتعارف محیطی و به نوعی بیان ناتوانی در درک علی و چرایی رویدادهایی است که بر عدم شناخت و ناهمگنی روابط و مناسبات اجتماعی اتکا دارد. ترس واهمه گمگشتگی در سراب تخیل و تعلق است که صغارت  اندیشه و عمل و نوباوگی اقدام و انجام در روابط و مناسبات اجتماعی و انسانی بدان پایه و مایه می بخشد. براین اساس، اگرچه سن تقویمی انسان ها بلوغ و کمال را می نمایاند؛ ولی سن خرد و عقلانیت در نوباوگی و دلمشغولی های کاذب و بی هویت متوقف شده است. خشونت و قهر و دهشت و وحشت در جامعه طبقاتی بر علیه خواست و نیاز جامعه و انسان، نمود بارز بی خردی و غیر عقلانی برای حفظ اکتسابات محیطی می باشند. ریشه ترس را بایستی در این بی خردی و بی مایگی تفکر و اندیشه پیرامون اقدام و الزام رویکردهای اجتماعی انسان ها جستجو کرد. از طرف دیگر ترس، اگرچه ریشه در موهومات و مبهمات گذر حیات انسانی دارد؛ ولی این توهم و پندار و ابهام و ایهام با زیست طبقاتی پیوندی ناگسستنی دارند. چرا که طبقه فرادست برای حفظ و حراست از چرخه چپاول و تمول نیازمند توسعه دامنه خرافه و پندار و توهم در جامعه می باشد. و ترس در این چرخه چپاول و تغافل با ابزار خشن و ناانسانی تحول و تکامل، لجام گسیخته به هر سو می تازد.

ترس، نفرت را با دروغ و ریا پوشش داده؛ و آرامش کاذب ایجاد می کند. و حسرت و خفت را با چاپلوسی و دریوزگی می آمیزد. شائبه بودن را با سائقه قدرت و مکنت برای تحکیم و تحکم و تحمیل و تحمل همراه می سازد. ترس، اصولا نفی و نهی را برای تمکین و تسلیم می پذیرد؛ و تمکین دوام و بقای ترس را قطعیت می بخشد. بنابراین بین ترس و تمکین یک رابطه علّت و معلولی برقرار است که با نگاه دیالکتیکی به دینامیسم جامعه و انسان قابل تبیین و تحلیل می باشند. غلبه بر ترس با درک علّی و شناخت بن مایه های دهشت زا و هراس انگیز حیات جمعی میسر است. در این راستا، ترس های موهومی به دلیل ارتباط با محرک ها و انگیزه های موهومی، با دوام تر و مقاوم تر عمل می کنند. چرا که موهومات، سرشت بی بدیل جهل و جنایت و جمود و حقارت را برای استمرار دنیای موهومی دیگر تعریف و تکلیف می کنند.

بیم و امید عارضه زیست ناامن، اتکایی و تحمیل و اجبار ساختار قالب طبقاتی است که انسان ها را در مازهای پیچیده و هراس انگیز زیست اجتماعی با یک تضاد و تعارض آشکار و پنهان برای اقدام و انجام رقابت های حذفی و تحدیدی در روابط و مناسبات اقتصادی و اجتماعی به اسارت می گیرند.امید را پایه و مایه استمرار حرکت و عمل در بازیابی و بازسازی توان و اراده بسوی هدف و آرمان انسانی می توان  معنی کرد. اگر چه در این میان همواره ترس را که محصول و ره آورد ساختار طبقاتی در برآمد امید می باشد را نباید نادیده  گرفت. این رابطه علت و معلولی عامل بنیادین کنش های فردی و جمعی در اعتلا و امتلای غرور و تعصب بر تاکید و تمهید لازم برای اهداف انسانی در یک ساختار معیوب و مستعمل طبقاتی، می باشد. چرا که بین بیم و امید یک رابطه دیالکتیکی برقرار است که پیوند انسان با عوامل و عناصر بیمناک و هراس انگیز و همچنین امید انسان ها برای گریز از محو و زایل کردن آن را به وضوح نشان می دهد. در این میان امید، در تنگناهای حیات دهشت زا و واقع گریز طبقاتی به تمکین و سازش با بنیان های بیم و هراس برای صیانت نفس و حراست از اکتساب و امتیاز روی می آورد. امید نقش کاتالیزور را در کنش های اجتماعی بازی می کند. پیام مقاومت و اراده آدمی در مبارزه با موانع و محدودیت های محیطی بوده و دامنه مداومت و مقاومت را در مبارزه با بنیان های هراس انگیز اجتماعی و انسانی  فزونی می بخشد.

اپیدمی ترس در فضای ساختارهای غالب قدرت مداری که پایه و اساس تمامی ارکان های زیستی انسان ها را در ندرت ها و نایابی های کمی و کیفی حیات جمعی زیر سوال برده است؛  روند رو به تزایدی را در پیش گرفته است.فزونی فشار و تعدی به حیات انسانی در زیر سایه شوم ومنحوس قدرت طبقاتی، ترس از مرگ را ملعبه دست خدایگان قدرت و ثروت قرار داده؛ و انسان ها برای رهایی از شر و پلیدی حاکمان زر و زور جان بر کف مرگ را به سخره می گیرند. تراژدی مرگ در بطن خود بیان و پیام روشن و صریح  نابسامانی های زیست انسان ها در روابط و مناسبات اقتصادی و اجتماعی را در خود دارد. این فضای تب آلود و نامتعارف تا زمان بلوغ فکری و عزم و اراده انسانی برای جامعه ای عاری از خون و جنون و به تبع آن زیستی مسالمت آمیز و در فضای عاری از ستم و استبداد طبقاتی تداوم خواهد داشت. چرا که ترس همزاد مرگ تراژدیکی است که  در تمکین با جور و ستم حاکمان مستبد، انسان ها را طعمه خویش قرار می دهد. بنابراین برای غلبه بر ترس بایستی ترس را کشت، قبل از آنکه بتواند مرگ سریالی را توسط عمّال قدرت و ثروت برای آحاد جامعه رقم بزند. و برای کشتن ترس حقانیت مبارزه طبقاتی بایستی به عنوان امری اولی و قطعی در  آگاهی های عمومی وارد و تثبیت گردد. در حقیقت با تبدیل نفرت به فوران خشم توده ها در یک مبارزه طبقاتی رادیکال، می شود بر ترس غلبه کرد؛ در غیر این صورت تمکین و مماشات بر مبارزات توده ای روی آورده؛ و دستاوردهای آن توسط حاکمان قدرت و ثروت مصادره به مطلوب خواهد شد.  پس تولید و بازتولید ترس محصول مماشات و تمکین با بنیان های ترس است که تحت آگاهی های کاذب و درک و فهم آسیب دیده از کجراهه های زیست جمعی حاصل یورش و هجمه رسانه ای اربابان قدرت و ثروت، به انسان ها تحمیل شده است.

جنبش انقلابی ایران تحت زعامت عموما زنان و مردان جوان با ویژگی های منحصر به فرد خود تا حدودی زیادی بر ترس غلبه کرده و دامنه مبارزات را توسعه بخشیده است. ولی این جنبش از دو بارزه هویتی نامطلوب برخوردار است که آن را با خطر بالقوه ای برای موفقیت و کامیابی روبرو می سازد. اول اینکه این شعار«زن، زندگی،آزادی» اگرچه از یک برش انقلابی برخوردار است؛ ولی با توجه به بارزه های هویتی و فرهنگی مردسالارانه در ایران، گره مشترک مبارزاتی با مردان را به حاشیه برده است که بایستی با شعارهای تکمیلی و انقلابی دیگر این خلا را برای یک مبارزه طبقاتی رادیکال پر نماید. دوم اینکه این جنبش انقلابی به دلیل نداشتن یک سامانه مشخص مبارزاتی و حضور کمرنگ کارگران و زحمتکشان برای یک مبارزه طبقاتی تعیین کننده، به در هم ریزی طبقاتی روی آورده و به دنبال آن فعالیت روزافزون جریان های راست و راست افراطی را با حمایت و همراهی عمال سرمایه در سطح جهان برای مصادره دستاوردهای جنبش به همراه داشته است. یک خطر بالقوه و خشن و سرکوبگری که این جنبش را تهدید می کند؛ خطری که در مرحله سقوط و فروپاشی حاکمیت استبداد دینی، توسط اپوزیسیون قلابی و مورد حمایت مادی و ابزاری قدرت های استعماری جهانی با یک سامانه  ترور و وحشت حضور می یابد. بنابراین با یک هوشیاری ویژه ضمن همکاری تاکتیکی با دیگر جریان های حاضر در جنبش توده ای، نبایستی مرزبندی با عناصر و عوامل وابسته به ساختار فرتوت سرمایه داری جهانی را از نظر دور داشت.

نتیجه اینکه: ترس به عنوان یک واکنش طبیعی در برابر حوادث مترقبه و غیرمترقبه همواره  به عنوان یک نمود بارز و عینی همراه انسان ها بوده و هست. ولی این ترس زمانی که با رویکردهای اقتصادی و اجتماعی مواجه می شود ؛با ابعاد متفاوتی چون حضور و وقوع قطب بندی های متکاثری که برای حفظ و حراست از منافع طبقاتی خویش نمود یافته؛ و جامعه را در التهاب مداوم و  با ترس و هراس از ناکامی ها و ندرت و نایابی های گذر حیات اجتماعی روبرو می سازد. روندی که به تمکین و تسلیم انسان ها در برابر نمودهای نامتعارف و ناهنجار ساختار طبقاتی منجر شده است. تمکین بیان محافظه کاری انسان در برخورد با روندهای نامطلوب محیطی بوده و بنیان های ترس را تقویت می کند.تمکین اگر چه به نوعی تسلیم در برابر تعدی و تجاوز حاکمیت ستم و استبداد را در خود دارد؛ ولی نفرت درونی و عمیق خود را در پس دروغ و ریا برای یک آرامش کاذب و همچنین شرایط مستعد برای بروز این نفرت حفظ می کند. بنابراین اپیدمی ترس در ساختار غالب طبقاتی، امر مبارزه برای عدالت و آزادی را با موانع و مشکلات عدیده ای مواجه ساخته است. در این میان، امید شائقه زیستن را تقویت نموده و در کنار ترس برای آینده بهتر و مطلوب تر مفری می جوید. در بارزه های هویتی متجاوزانه به حقوق طبیعی و اجتماعی انسان ها در  ساختار غالب طبقاتی،  در کنار ترس مداوم و نهادینه شده؛ امید به عنوان کاتالیزوری در تقویت بنیه های زیست اجتماعی بسوی آینده عمل می کند. غلبه بر ترس ضمن اینکه در بن بست های حتمی و قطعی ساختار های معیوب سیاسی و اقتصادی نمود می یابد؛ برای پایداری و تقویت بنیه های مبارزاتی نیازمند  آگاهی های طبقاتی در پیشبرد اصولی اهداف مبارزاتی می باشند. امری که پیوند های اجتماعی را تقویت نموده و  گره های مشترک مبارزاتی را در مبارزات اجتماعی هویت می بخشند. در غیاب آگاهی های لازم طبقاتی، اتحاد و هم پیوندی های لازم مبارزاتی زیر هجمه سنت و عادت آسیب پذیرفته و مرزهای خودی و غیرخودی مخدوش و مبارزه سرانجام نامطلوبی خواهد داشت. امری که امروز جنبش انقلابی مردم ایران را تهدید می کند. چرا که نبود آگاهی های لازم طبقاتی، درهم ریزی طبقاتی را تقویت نموده که برآمد جریان های ارتجاعی در مقاطع تعیین کننده جنبش انقلابی برای مصادره به مطلوب کردن دستاوردهای مبارزات توده ای را ممکن می سازد.


     اسماعیل رضایی

         پاریس

     16:11:2022