۱۳۹۹ فروردین ۹, شنبه

                      دنیای پسا کرونا

پیوند جامعه و طبیعت و تاثیر متقابل آن ها بر یکدیگر برای اهداف و رفع نیاز و ضرورت های زیست اجتماعی امری اجتناب ناپذیر می باشد. این پیوند و تاثیر در یک تعادل و تطابق با یکدیگر می توانند برای یک زیست اجتماعی معتدل و متعادل و فارغ از دلهره و آسیب پذیری تداوم یابند. بهره برداری نامتعارف و افراطی از این تعامل الزامی، موجد یک عدم تعادل زیستی شده که الزاما و اجبارا به تغییر بسیاری از معادلات و مبادلات درون اجتماعی و مناسبات انسانی  انجامیده است. جهان کنونی و تحولات ناشی از تکامل تاریخی، مرحله نوینی از روابط و مناسبات اقتصادی اجتماعی را ایجاب کرده است که با مقاومت دارندگان قدرت و مکنت از تحقق آن تا کنون ممانعت شده است. اما با تحولات کنونی ناشی از خشم طبیعت در برابر تخریب اکوسیستم ناشی از برداشت های افراطی از طبیعت برای اقناع و ارضای زیاده طلبی انسانی روند این تغییر را تسریع و اجتناب ناپذیر ساخته است.تغییری که علیرغم میل باطنی صاحبان قدرت و مکنت بر آن ها تحمیل خواهد شد.
بشریت اکنون در برابر آزمونی قرار گرفته است که خطاهای مکرر و اخطارهای مداوم ناشی از این خطاها وی را از تخریب و تهدید طبیعت و جامعه باز نداشته است. بسیاری ازجمله عمال نظام منحط سرمایه برای تداوم حیات انگلی و چپاول و غارت منابع طبیعی و اجتماعی، هنوز بر تخریب اکوسیستم ابرام داشته و بر انباشت وتراکم لجام گسیخته اصرار می ورزند. اکنون نظام سلطه سرمایه علاوه بر بحران های ذاتی و مداوم خویش مورد هجمه سنگین خشم طبیعت  یعنی اپیدمی جهانی کرونا ویروس قرار گرفته  که وی را وارد عرصه نوینی از بحران های اقتصادی اجتماعی نموده است. بحرانی که صرفا با تغییرات بنیادی و ساختاری امکان برونرفت دارد. نظام منحط سرمایه با گذر از مرحله تقابلی«لیبرالیسم»1وارد فاز جدید یعنی یک عدم تعادل رو به تعمیق و انباشت و تراکم انگلی افسار گسیخته ای«نئولیبرالیسم» شده است. در این مرحله تراکم سرمایه و سیالیت آن عرصه های بازدهی و باردهی آن را دگرگون ساخته است.
با تثبیت و گسترش دامنه کار معیشتی در نظام سلطه سرمایه بجای کار مفید اجتماعی، جهت گیری سرمایه بسوی کارهای غیر مولد همچون، بورس، املاک، طلا و نقره و.... برای کسب سود حداکثری و انباشت و تراکم بی بدیل سوق یافت. این روند گردش مولد سرمایه را به سوی نوعی سترونی پویش سرمایه سوق داده که برای جبران این فرایند، مصرف گرایی افسار گسیخته و بی رویه ای را توسعه بخشید و نهادینه ساخت. این مصرف گرایی نیازمند یک پشتوانه مادی بود که در گردش سرمایه و رسوخ و نفوذ آن در مازهای پیچ در پیچ کسب معیشت و معرفت به نوعی تامین می شد.نئولیبرالیسم با سیاست بلوکاژ سرمایه در دست اقلیتی و توسعه روزافزون آن، پشتوانه مادی اکثریت بزرگی از جامعه برای مصرف بیشتر و مکفی را از آن ها دریغ داشته است. این روند با اپیدمی جهانی کرونا ابعاد گسترده و وسیعی به خود گرفته که بسیاری از بنگاه های تولیدی و خدماتی را از دور فعالیت های اقتصادی خارج ساخته است.
اکنون با اپیدمی جهانی کرونا بخش وسیعی از پیوند های فیزیکی و ارتباطات تنگاتنگ اقتصادی و اجتماعی از حرکت باز ماندند. تولید با یک رکود جدی و خطرساز مواجه شده است؛ خدمات از چرخه فعالیت عادی و سودآور به ورطه خطر ساز ورشکستگی و توقف کامل روی آوردند؛ و توزیع نیز در نبود تولید و وقفه در بخش خدمات برای جابجایی و حمل الزامات و نیاز عمومی در بلوکاژ خویش، سقوط و نزول اقتصاد جهانی را تسریع کرده است. تنها بخش فعال ابزار نظام سلطه سرمایه،کانال های ارتباطی و رسانه ای هستند که همچون گذشته با اغراق و دروغگویی ،تلاش بی وقفه ای را برای فریب و انحراف افکار عمومی از روند فاجعه باری که سازوکارهای مسلط نظام منحط سرمایه فراهم ساخته و همچنان  تلاش بدفرجام و بی سرانجامی را برای تحمیل و تحکیم بنیان های درحال فروپاشی در پیش گرفته اند. در حقیقت بخش نظارتی نظام سلطه سرمایه با اطلاعات و داده های فراهم آمده؛ تلاش بی وقفه و بی سرانجامی را برای نجات نظام در بن بست در پیش گرفته است. تلاشی که با تزریق مداوم ذخیره های ارزی و پولی ودر نهایت چاپ بی پشتوانه پول خود را سرپا نگه داشته و افکار عمومی را ملعبه خواست و نیاز ناانسانی خویش قرار داده است. همبستگی ملی و جهانی در دنیای مجازی وتلاش های مردمی در فائق آمدن بر فاجعه مرگبار پاندمی کرونا، نشان از ضعف بنیادین نظام سلطه سرمایه و مدعیان دروغین آن در مبارزه و مقابله با این بلای فاجعه بار دارد.
اصولا در بروز سختی ها و بلایای طبیعی و اجتماعی یک همبستگی و پیوند خودجوش در میان انسان ها شکل می گیرد که بیانگر روح جمعی حیات اجتماعی است که تحت تاثیر روندهای کاذب و دروغین حاکمیت سرمایه و القای آگاهی های کاذب، درونمایه نامتعارفی در نهاد انسانی نهادینه شده که در شرایط عادی و معمول زیست اجتماعی، فرایند زیست بواقع جمعی را از مضمون و محتوای واقعی اش تهی ساخته است. این پیوند و همبستگی اکنون با پاندمی کرونا ویروس نمودی ملی و جهانی یافته و یکبار دیگر چهره دروغین صاحبان قدرت و مکنت را در خدمت به جامعه و انسان  آشکار ساخته است. تمامی اهتمام حاکمیت سرمایه و عمالش در رهایی از بن بست هایی است که با پاندمی کرونا فراهم آمده و بازگشت به دوران گذشته برای غارت و چپاول دستاورد های انسان ها می باشد، نه  کمک و مساعدت برای رهایی و نجات انسان ها از فضای مرگبار کنونی را در خود داشته باشد. حادثه مرگبار کنونی بسیاری از ابهامات را روشن و تمامی معادلات و مبادلات  جهانی نظام سلطه سرمایه را در هم ریخته است.
اکنون سرمایه در قرنطینه کرونا ویروس از پویایی و زایایی لازم برای غارت و انباشت بی رویه باز مانده است.ره آورد این سترونی سرمایه رکود حاد و انهدامی خواهد بود که بنیان های نظام سلطه سرمایه را بسوی فروپاشی هدایت خواهد کرد. ضمن اینکه این رکود که اکنون با تزریق بی رویه نقدینگی موجود و پول های عموما بی پشتوانه بصورت آتش زیرخاکستر حضور دارد؛ با سیاست اقتصادی کینزی نیز قابل مهار نیست؛ زیرا که کینزگرایی در مقطع خاصی از تحول تاریخی نظام سرمایه با حاکمیت ساختار کنونی آن با عنوان دولت های رفاه اجتماعی توانست نظام سلطه سرمایه را از رکود و انهدام نجات دهد. در حالی که اکنون این ساختار معیوب است که با تغییر بنیادین خویش بایستی بسترهای یک تعدیل و تعادل های لازم  برای ایجاد یک نظم نوین اقتصادی اجتماعی را فراهم سازد. چرا که ساختار کنونی جامعه بشری را به یک عدم تعادل مرگبار و انهدامی هدایت کرده است که برای نجات خود و بشریت چاره ای جز تغییر ساختاری وجود ندارد. تغییری که با نمودهای نوین سلطه سرمایه، دنیای متعامل تر و متعادل تری برای زیست انسانی را تدارک خواهد دید.
نگاه انسان ها در دنیای پساکرونا از یک ویژگی و اختلاف فاحشی با قبل از آن برخوردار خواهد بود.انتظارات و توقعات نوینی در انسان ها شکل می گیرد و اشکال مبارزاتی و واکنش ها در برابر عملکرد عمال سرمایه از بارزه های هویتی نوینی برخوردار می گردد که الزام به تغییرات ساختاری از محورهای اصلی و اساسی آن خواهد بود. ضمن اینکه صاحبان قدرت و مکنت و عمالش در سترونی سرمایه ناشی از رکود مزمن حاصل پاندمی کرونا و فقر و فاقه گسترده و وسیع به پذیرش اجباری نوعی از تغییرات ساختاری برای تحرک بیشتر سرمایه و سودآوری آن تن می دهند. این دگرگونی های ساختاری با توجه به ویژگی های محیطی و مبارزات و مطالبات مردمی متفاوت خواهد بود. تفاوتی که به میزان آگاهی و همبستگی و پیوندهای درونی و همچنین به میزان درک متقابل و انسانی عمومی بستگی تام و تمام دارد.
خرافه زدایی از دین یکی از ره آوردهای مهم پاندمی کرونا می باشد. در تاریخ تحولات کنونی جامعه های بشری، هیچوقت تا این اندازه ضعف و ناتوانی های ذاتی دین و دینمداری در برابر علم و دستاوردهای شگرف آن نمود بیرونی نداشته است. اگر چه هنوز تحجر و خودباختگی در برابر مظاهر بی هویت دینی و فقر و فاقه ناشی ازانباشت تراکم بی بدیل ثروت اجتماعی توسط اقلیتی صاحب قدرت و مکنت و ایجاد یک عدم تعادل شکننده و مخرب در سطح جهانی، خود را نشان می دهد؛ ولی تاثیرات کاریزمایی و اتوریته کاذب آن در ایجاد فضای مادی و معنوی لازم برای کاهش نمودهای نامتعارف محیطی، بشدت آسیب دیده و ضعف و زبونی اش برای بخش عمده ای از جامعه های انسانی حتی مبلغین دروغین آن بطور عینی و ملموس آشکار گردیده است. این یکی از ویژگی های بارز نمود نامتعارف پاندمی کرونا ویروس است که جهان فردا را از یکی از موانع و بازدارنده تحول و تکامل و یکی از بازوان توانمند قدرت و مکنت در چپاول و غارت منابع مادی و انسانی برای انباشت و تراکم افسار گسیخته، تا حدود زیادی رهایی بخشیده است. اکنون علم و ره آوردهای روزافزونش برتری و غلبه اش را بر خرافه های دینی و اثرات مخربش در پیشبرد اهداف اجتماعی و انسانی به روشنی نشان داده است.
نتیجه اینکه: طبیعت و انسان با یک تعامل و تبادل دیالکتیکی، روند تحول و تکامل جامعه و انسان را دنبال کرده و می کنند. تاثیر مداوم طبیعت و انسان بر یکدیگر و عدم تعادل ناشی از استفاده نامطلوب و نامتعارف از منابع و مواهب طبیعی، واکنش منفی و خطر ساز طبیعت را برای انسان ها به همراه داشته است. نظام منحط سرمایه همواره با بهره برداری نامتعارف و تخریبی از منابع طبیعی و انسانی برای تامین و تضمین منافع اقلیتی حاکم بر سرنوشت جامعه و انسان،عامل اصلی و اساسی نابسامانی های محیطی محسوب می شود. نئولیبرالیسم بعنوان منحط ترین مرحله گذر تاریخی نظام سلطه سرمایه، با بهره گیری از پتانسیل حاصل از تکامل تکنیکی و فنی برای تراکم و انباشت لجام گسیخته، از هیچگونه تخریب و اتلاف منابع طبیعی فروگذار نکرده است. بلوکاژ سرمایه پویایی و زایایی آن را کاهش داده ودامنه الگوهای مصرف لجام گسیخته را برای جبران مافات فزونی بخشیده است. اکنون با پاندمی کرونا ویروس، مراکز تولیدی،توزیعی و خدماتی از حرکت بازمانده و سترونی سرمایه بلوکه شده عملا بر نظام سلطه سرمایه تحمیل شده است. این فرایند که رکود فروپاشنده بنیان های نظام سرمایه را با خود دارد؛ عکس العمل عمال سرمایه را با تزریق مداوم ذخیره های ارزی و پولی برای خروج از بن بست های حاد و مزمن و غیرقابل گشایش واداشته است. پاندمی کرونا ویروس با تسریع روند الزامی تغییر و تحول بنیادی و ساختاری نظام سلطه سرمایه، فردایی متفاوت و متباین با ویژگی های کنونی را در برابر جامعه های انسانی قرار داده است. دنیای پساکرونا با اشکال نوین مبارزات و انتظارات، نوید دنیای نوینی همراه با درک بهینه و بهبود یافته متقابل انسانی، تعدیل و تعادل بسیاری از روندهای افراطی و نامتعارف کنونی را باخود دارد.

         اسماعیل  رضایی
              پاریس
         28/03/2020


1من براین باورم که تا رسیدن به سوسیالیسم بایستی مراحل مختلفی از گذر تاریخی نظام سلطه سرمایه طی شود؛ وبا شناخت ویژگی های هر مرحله بایستی استراتژی و تاکتیک های مبارزاتی خاصی برای تسریع در گذر از آن اتخاذ شود. اکنون نظام سلطه سرمایه با گذر از دو فاز «تهاجمی» و «تقابلی» وارد فاز نوین یعنی مرحله«تعادلی»شده است. مرحله ای که نظام منحط سرمایه با ایجاد یک عدم تعادل عمیق و شکننده، نیازمند یک تعادل و تطابق نوین با واقعیت های محیطی برای تداوم حیات خویش می باشد. فاز بعدی مرحله «انتقالی»است که بسترهای فرماسیون نوین اقتصادی اجتماعی فراهم می آید. فاز بعدی مرحله «انفعالی» می باشد که هنوز رسوبات فکری نظام سلطه سرمایه در برابر استقرار فرماسیون نوین اقتصادی اجتماعی یعنی «سوسیالیسم» مقاومت می ورزند. ولی نمودهای واقعی سوسیالیسم با یک تعامل و درک متقابل عمیق و انسانی استقرار می یابند. هرچه قدر مبارزات انسان ها با واقعیت های مراحل گذر تاریخی نظام سلطه سرمایه هماهنگ باشد، رسیدن به مراحل بعدی تسریع خواهد شد.البته تمامی این مراحل گذر تاریخی از یک فرایند دیالکتیکی تبعیت نموده و بعنوان یک سیستم یکپارچه و هارمونیک به حرکت خویش ادامه می دهند.

۱۳۹۹ فروردین ۵, سه‌شنبه

             اقتصاد و سیاست

بشریت در برابر محدودیت ها و کمبودها و نارسایی های مادی و معنوی بسیاری قرار دارد که عموما ناشی از سیاست های غلط و ناکارآمد صاحبان قدرت و مکنت و نهادینگی پایگاه و جایگاه آن هایی است که برای تداوم سلطه و قدرت خویش، مواهب و منابع عمومی را در راستای منافع شخصی و خصوصی از حیّز انتفاع لازم و معمول باز داشته اند. براین اساس با توجه به مواهب و منابع موجود، هردوره تاریخی و فرماسیون های غالب اقتصادی اجتماعی، قواعد و قوانین خاصی با توجه به نظام حاکم طبقاتی از سوی نخبگان و اندیشه ورزان هرعصر و دوره ای تنظیم و تدوین شد؛ و تولید و توزیع در مجاری خاصی هدایت شد که روند استثمار و انشقاق مردم در راستای تامین، تحکیم و تضمین حاکمیت طبقاتی را ممکن سازد.
تعریف عام اقتصاد، استفاده مطلوب و بهینه از مواهب و منابع برای رفع و دفع نیاز و الزام جامعه و انسان می باشد. و مفهوم خاص آن درتقسیم و توزیع عادلانه دستاوردهای اقتصادی برای احقاق حقوق حقه انسانی مفهوم می یابد. آنچه در گذر تاریخ تکامل اقتصادی اجتماعی رخ داده؛ و روند معمول و مطلوب ره آوردهای اقتصادی را درمجاری  تعدی و تجاوز به حقوق انسانی هدایت کرد؛ بایستی دخالت و ادغام سیاست های تبهکارانه و غارتگرانه اکتسابات نا متعارفی  در اقتصاد و دستاوردهای اقتصادی دانست که فواصل و رذایل انسانی را عمومیت بخشید. چرا که سیاست در نظام طبقاتی، فراخی و وسع منابع و مواهب برای فرادستان و تنگی و ندرت و نایابی برای فرودستان مفهوم می یابد. دولت طبقاتی اصولا سیاست می ورزد که فرودستان سیاست شوند؛ تا فراتر از امیال و تمنای فرادستان گام برندارند. زیرا، سیاست که مفهوم اتخاذ بهترین و مطلوبترین شیوه های اداره امور برای پیشبرد اهداف مفهوم می یابد ؛ در نظام طبقاتی در بازی های سیاسی و سیاست بازی های تفریق و تشکیک برای فریب و تخریب اندیشه و عمل در راستای تضمین و تامین منافع و مصالح طبقات مافوق خود را نشان می دهد.
اقتصاد با تولید عجین بوده و نیروی های مولده در باردهی و بازدهی تولید، توزیع و خدمات‌ نقش اصلی و اساسی را بازی می کنند. با تحول و تکامل ابزارهای تولیدی، روابط و مناسبات اجتماعی متحول شده و جامعه را مستعد دریافت های نوینی می سازند که در کمیت بهبود یافته اندیشه و عمل انسانی ، روندهای کیفی نوین را در پیش می گیرند. اگر چه توسعه دامنه ابزار و ماشین، دنیای نوینی را در برابر انسان ها می گشایند؛ ولی شائبه ها و سائقه های انسانی در بهره گیری از منابع و مواهب که عموما برآگاهی های کاذب و قدرت کاذب مبتنی بر اکتسابات محیطی استوار است؛ دستاوردهای ماشین و ابزار را در راستای اعمال قدرت و سیادت بکار می گیرند. اقتصاد در پیوند با سیاست ورزی های طبقاتی، قلمرو اندیشه و عمل را در تحکیم و تثبیت خود محوری ها، تک محوری ها و گریز از منافع و خرد جمعی هدایت کرده است. بنابراین، ماشین، تولید، توزیع و خدمات، نه برای رفاه و آسایش جامعه و جمع که در راستای ارضاع و اقناع تمایلات و تمنیات فرد و خانواده اش گام بر می دارند. پس برخلاف آرا و نظر برخی ها تخریب ویرانگر محصول صرف سیاست ورزی های غلط و مخرب دولت مردان و عمال شان نیست؛ بلکه تمامی آحاد جامعه با قبول و همراهی عملی در اجرا و اعمال این سیاست های ناعادلانه و غیر انسانی، در این تخریب ویرانگر شریک می باشند.
بازدهی و بهره دهی فعالیت های اقتصادی با کار خلاق و بروز ناب استعدادهای انسانی خود را نشان می دهد. کار در آفرینش های مادی و معنوی، تعامل و تکامل را برای درک و شناخت بهینه حیات اجتماعی موجد بوده و در بازسازی و بازیابی هویت انسانی نقش اصلی و اساسی را بازی می کند. اما کار با هویت جمعی و مفید اجتماعی می تواند بعنوان عنصر سازنده و سازمند با الزام و نیاز جامعه و انسان عمل نماید. زمانی که کار تحت تاثیر نمودهای اکتسابی نامتعارف،  به ندرت و نایابی نیازهای انسانی منتهی می شود؛ از نمودهای جمعی بسوی واکنش های فردی جهت رفع معیشت و گذران صرف زندگی مبدل می شود که ترهیب و تخریب منابع و مصالح عمومی را با خود همراه می سازد. کار معیشتی استفاده نامطلوب از امکانات در اختیار را برای انباشت و تراکم و رفع نیازهای فردی و خانوادگی را یدک می کشد و عامل اصلی و اساسی تخریب ویرانگر و فقر و فاقه در جامعه های انسانی می باشد. چرا که در کار معیشتی برعکس کار جمعی و مفید اجتماعی که رفاه و آسایش جمع و جامعه را با خود دارد؛ فرد ومنافع فردی عامل انگیزیشی لازم برای کنش و واکنش های اجتماعی محسوب می شود. این ویژگی تنها در معرفت و معیشت خلاصه نمی شود؛ بلکه مفاهیم و مضامین حیات فردی و جمعی را نیز از روندهای معمول و متعارف آن دور می سازد. ویا با امتزاج و تداخل مفاهیم، بسیاری از اهرم های مبارزاتی در کجراهه های درک و فهم نخبه و عامه از تاثیر موثر و مفید خود در دستیابی به آرمان های عمومی باز می مانند.1
سیاست های اقتصادی نظام سلطه سرمایه در جهت تبلیغ و تحکیم بنیان های کار معیشتی صرف برای توجیه و تفسیر انباشت و ناامنی های اقتصادی اجتماعی می باشد. و در بازی های سیاسی دولت های نظام مستبد سرمایه، فریب و اوهام برای القائات کاذب و تمدید و استمرار روندهای نامتعارف تهدید و تخریب محیطی و منابع مادی برای انباشت و تراکم لجام گسیخته، معمول است. این فرایند ضمن ایجاد بسترهای فقر و فاقه و ندرت و نایابی در جامعه های انسانی، زمینه های گسترده عدم تعادل محیطی را فراهم ساخته که منجر به عدم بهداشت روانی عمومی و بیماری های مرگباری گردیده که حیات زیست عمومی را درمعرض فنا و نابودی قرار داده است.2 یکی از ره آوردهای نامتعارف فقر و فاقه و ندرت و نایابی در نظام طبقاتی بر روی عامه ،توقف و تفکر عمومی بر نداشته ها و کمبودهایی است که آن ها را از داشته های فردی و جمعی و استفاده از آن ها برای رفع و دفع محدودیت های محیطی باز داشته است. زیرا زمانی که انسان  از داشته ها و توانمندی های خود غفلت ورزیده و در اسارت ندرت ها و نداشته ها گرفتار می آید؛ از بروز پتانسیل خود برای ساختن و شدن باز مانده و عرصه را برای ویرانگری و چپاول قدرت و مکنت وامی نهد.بنابراین نظام طبقاتی چنان فضای زیست عمومی را با رقابت های کور پیرامون کمبودها و نداشته ها انباشته که توانمندی های ذاتی انسانی برای گذر از فشار و تعدی محیطی در بوته اجمال قرار گرفته است.
نتیجه اینکه: محدودیت های محیطی و ندرت و نایابی زیست انسانی،بیانگر ناتوانی آدمی در بهره گیری بهینه و مطلوب از مواهب و منابع و همچنین تخریب و اتلاف محیط زیست و منابع مادی و انسانی با تکیه بر اکتسابات محیطی می باشد. اقتصاد که مفهوم استفاده مطلوب و بهینه از مواهب و منابع برای رفع نیاز و الزامات اجتماعی و انسانی را درخود جای داده؛ تحت تاثیر سیادت طلبی، افزونخواهی و خودخواهی های مفرط انسانی بسوی فقر و فاقه و ندرت و نایابی الزام و نیاز انسانی هدایت شد. در این فرایند سیاست نیز بهترین اشکال اداره امور را نه برای هر چه انسانی تر کردن دستاوردهای اقتصادی برای رفاه و آسایش عمومی بلکه به ابزاری برای تامین و تضمین منافع و مصالح اقلیتی فرادست و تضییع حقوق اکثریتی فرودست ،مبدل کرد. این سیاست طبقاتی با تخریب طبیعت و جامعه برای انباشت و تراکم لجام گسیختۀ قدرت و مکنت، یک عدم تعادل مرگباری را بر جامعه های انسانی تحمیل نموده است. عدم تعادلی که به قربانگاه بشریت ازجمله فرادستان مبدل شده است. براین اساس جامعه بشری برای خروج از این عدم تعادل و بن بست فراهم آمده؛ نیازمند یک تغییر و تحول بنیادی است که علی رغم میل فرادستان برآن ها تحمیل خواهد شد. تغییری که نظم نوینی را با تعدیل و تعادل لازم ایجاد خواهد کرد.

       اسماعیل رضایی
           پاریس
      24/03/2020


1-اخیرا آقای ایشچی مقالاتی چند پیرامون سوسیالیسم نوشته که دقیقا نشان داده با مبانی مارکسیستی و به تبع آن سوسیالیسم علمی بیگانه است. وقتی انسان با روند تحول تاریخی و از درک مراحل گذر تاریخی نظام منحط سرمایه دور باشد؛ مسلما در تحلیل و تبیین روندهای محیطی نیز به بیراهه هدایت می شود. نظام سلطه سرمایه الزاما برای تداوم حیات خود نیازمند تعادل و تبدیل های نوینی است که با سوسیال دموکراسی محقق می شوند. در سوسیال دموکراسی مالکیت خصوصی با ترفندهای نوینی تداوم می یابد؛ ولی در سوسیالیسم مالکیت خصوصی در درک و فهم عمومی برای زیستی جمعی و رفاه و آسایش عمومی تحلیل رفته و مفهوم خاص کنونی را نخواهد داشت.  اصولا هر تحول و تحلیل و تبیینی را بایستی با محوریت انسانی آن همراه ساخت تا نتیجه مطلوب و واقعی خود را بدست دهد. انسان سوسیالیستی با انسان جامعه سرمایه داری و یا نظام سوسیال دموکراسی از یک بارزه های فکری و عملی متفاوتی برخودار می باشد. وقتی فرایند تحول، منتزع و منفرد از انسان و جایگاه انسانی در روند تحول و تکامل مورد بررسی و ارزیابی قرار گیرند؛ بسیاری از مفاهیم  از جمله مالکیت خصوصی در نظام سوسیالیستی از محتوا و مضمون واقعی اش تهی شده و به  صورت امری معمول و ملزوم مد نظر قرار می گیرند. این ویژگی بیانگر فهمی کاذب از سوسیالیسم بوده و رسوبات فکری نمودهای ناکام بلوک های به اصطلاح سوسیالیستی را با خود ید ک می کشد.
2-بیماری های مرگباری چون سارس، کرونا و دیگر بیماری های همانند آن، محصول عدم تعادل جامعه و محیط طبیعی است که با بهره برداری های نامتعارف  در راستای تامین و تضمین منافع فردی و انباشت و تراکم بی رویه، بشریت را در معرض فنا و نابودی قرار داده است. برای ایجاد تعادل بین جامعه و طبیعت الزاما بایستی تعادلی بین برداشت ها و دریافت های محیطی و همچنین توزیع عادلانه آن ها برای تامین و تضمین آسایش و رفاه جامعه و جمع که از الویت های اول می باشند؛ را سرلوحه زیست عمومی قرار داد تا به  یک توازن و تعادل لازم و مطلوب بین جامعه و طبیعت برای زیست مطلوب انسانی  منجر شود.

۱۳۹۸ اسفند ۱۴, چهارشنبه

                               تابو
                      (درگرامیداشت هشت مارس)

محدودیت های حیات انسانی همواره وی را از حیات مطلوب و معمول باز داشته است. این محدودیت های ذاتگرایانه یا اکتسابی، پروسه حیات اجتماعی و انسانی را در کنش و واکنش مداوم خویش، بسوی فواصل و رذایلی هدایت کرد که گذر از آن بصورت نمودی نامتعارف و هنجارشکن، جامعه های انسانی را در فرایندی نامتعارف ونامطلوب از زیست واقع و انسانی خویش بازداشته است. نمودهایی که به تابویی در روابط و مناسبات اجتماعی مبدل شده که تبعیض، ترهیب و تخریب در بین انسان ها را نهادینه ساخته است.
 تابو چون میوه ممنوعه ای است که خوردن آن با عقوبت های عرفی و قانونی همراه است. و تابو شکنان در معرض اتهام و تبعیض و تحقیر مداوم ازبسیاری از امکانات و مواهب طبیعی و اجتماعی محروم می گردند. چرا که تابو اصولا سنگ بنا و استحکام چارچوب های بسته و خسته ای است که جامعه و انسان را از توش و توان لازم و حقیقی اش دور می سازد. تابو ها با بار فرهنگی و اسطوره ای خویش در جامعه های انسانی از تلوّن و تکثر بالایی برخوردار می باشند. این تفاوت و بارزیت و شاخصیت آن به سلطه و نهادینگی عادات و سننی برمی گردد که در پروسه تحول و دگرگونی های سازه ای با اتکای به قوانین عرفی و تقنینی در چارچوب های خانواده و حاکمیت سلطه، از انطباق و همگامی با پیشرفت و دگرگونی ابعاد متفاوت اقتصادی اجتماعی باز مانده است.
اصولا زنان بدلیل تداوم سلطه و بار فرهنگی پدرسالارانه در روابط و مناسبات اقتصادی اجتماعی، از تابوهای متفاوت و متکاثری رنج می برند که مانع و رادع اصلی و اساسی آن ها برای رهایی از قید و بندهای صعب و دشوار زیست اجتماعی محسوب می شوند. این تابو ها حقوق انسانی آن ها را ملعبه خواست و تمنای زیاده طلبان و دارندگان قدرت و مکنت قرار داده است. درحقیقت زنان در طول حیات طولانی تاریخ بشری قربانی تابوهایی شده اند که حاکمان و سلطه گران در عرصه های خانواده و جامعه آن ها را برای ارضای تمایلات و تمنای تنوع طلبی ها وخودخواهی ها و زیاده خواهی های خویش مورد تمدید و تاکید  قرار داده اند. بنابراین تابوها ضمن شمولیت عام، زنان را درتمامی عرصه های اجتماعی، چون روابط زناشویی، کانون خانواده، مناسبات اقتصادی اجتماعی زیر مهمیز خشن و معماگون خود دارند.
تابو خود محصول زیر ساخت هایی است که در نمودهای روبنایی به ابزار تسلط مرد برسرنوشت زن  مبدل شد. سازه هایی که مرد را بعنوان قدرت برتر در آفرینش های مادی و معنوی از امتیازات و اختیارات بیشتری برای اداره امور اجتماعی برخوردار ساخت. این توهم و پندار در پیوند با دین و مذهب از استحکام و پایداری بالایی برخوردار گردید که زنان را در تارو پود عادت و سنت نهادین زمینگیر و در باورهای عهد عتیق از تکاپو و تلاش لازم باز داشت. چرا که تمامی ابزارهای حمایتی و حضانتی لازم برای پویایی و پایایی لازم از آن ها دریغ شده است.
زن از دیر باز تحت لوای تابوهای متکاثر به ابزاری برای تراضی امیال و اموال مبدل شده است. نظام سلطه سرمایه سوار برموج توهم عمومی که خود در ایجاد و استحکام و استمرار این توهمات و پندارها نقش اصلی و بارزی دارد؛ در پیوند با دینخویی و شکاکیت  دینی، همواره از تابوها بر علیه زنان برای پیشبرد مقاصد شوم و ناانسانی خویش بهره گرفته و از موانع جدی تامین و تضمین حقوق حقه آنان محسوب می شود. نظام سلطه سرمایه و باورهای دینی در تمامی دوران سراسر فتنه و فساد خویش، هرجا به بن بست های حاد و شکننده ای رسیدند؛ تابوهایی آفریدند تا با اتکا بدان اهداف ناانسانی خویش را محقق سازند. پس تابو ریشه در تحجر و خودباختگی انسان ها در برابر تباهی و فسادی می باشد که از عصر جاهلیت تا کنون عرصه زیست بواقع انسانی را بربخش عظیمی از انسان ها بویژه زنان دریغ داشته است.
شرعیات دینی وعرفیات نهادین در شکل دهی  و حراست از انواع تابوها نقش اصلی را دارا می باشند. بنابراین مبارزات زنان برای رهایی ازتبعیض، تحقیر و تعرض به حقوق انسانی شان مبارزه و رهایی از تابوهایی است که قدرتمداران پدرسالار و دینمداران شرعی باف بدان ها پایه و مایه بخشیده اند. متاسفانه در بسیاری از جامعه های دین زده بویژه ایران فقاهت زده، زنان به بسیاری از تابوهای نهادین گردن نهاده و در برابر آن مماشات و تمکین را پیشه خود ساخته اند. این ویژگی تمامی مبارزات به حق و انسانی آن ها را که همواره جریان داشته و دارد؛ در تزلزل و باورمندی های کهنه و فرسوده دینی، از توفیقات لازم خویش باز داشته است. چرا که ضعف و فترت ناشی از تلقین و تکرار مداوم تاثیر تابو ها برعلیه زنان، اراده و قدرت مبارزاتی آن ها را در اما و اگرها و تفکیک و تشکیک، در چارچوب های ایده ای و فکری بسته و محصور بشدت کاهش داده است.
فقر ایده ای در پیوند با فقر معیشتی که همواره زن را بعنوان جنس دوم همراهی کرده است؛ عوامل مهم بازدارندگی و موفقیت لازم در مبارزات اجتماعی زنان محسوب می شود.نظام سلطه سرمایه و استبداد دینی همواره با نگاه تبعیض و تعرض به حقوق مدنی و اقتصادی اجتماعی، در تحکیم بنیان های ظلم و ستم و استمرار وابستگی زنان به مردان بعنوان جنس برتر برای تامین معیشت و گذران زندگی نقش اصلی را داشته اند. تابو شکنی برای تقدس زدایی و رهایی از بسیاری از چارچوبهای شرعی و عرفی مستبدین حاکم بایستی در سرلوحه مبارزاتی زنان بدون هرگونه تزلزل و شک و تردیدهای ایده ای قرار گیرد. این تابو شکنی بایستی تمامی عرصه های اقتصادی، اجتماعی و جنسیتی را در برگیرد.
دین زدگان و عمال قدرت و مکنت همواره برتفاوت های صوری و ذهنی زنان با مردان تاکید داشته و دارند. بدون اینکه در باره خطاها و ضعف های بنیادین مردها که در بسیاری موارد جامعه های بشری را در خوف و خشونت و تنگناهای زیستی فروبرده اند؛ سخنی بگویند. چرا که همواره بر نقطه قوت های مردان متمرکز شده و نقطه ضعف های زنان را بزرگ و مهم جلوه داده اند؛ بدون اینکه نقطه ضعف های مردان را نیز برشمارند.
تابو عموما با خرافات در آمیخته و منشاء و مبدا نمودهای نامتعارفی چون تبعیض و خشونت های عریانی است که با عرف و قانون توجیه می شوند. مبارزه زنان با تابوهای خلق شده از سوی ارتجاع و استبداد بایستی عریان و شفاف و فارغ از هرگونه ملاحظه کاری، تمامی ابعاد ناهنجار و نامتعارف آن ها را نشانه گیرد.
نتیجه اینکه: محدودیت های محیطی همراه با ناتوانی آدمی در دفع و رفع این موانع و محدودیت ها، همواره موجد قردادهای اجتماعی عرفی و تقنینی گردیده که بخشی ازجامعه را از درک و دریافت حقوق حقه خویش بازداشته است.تابو بعنوان نمودی عرفی ویا قانونی از بطن اعماق تاریخ سربرآوردند و با تکیه بر عادت و سنت به تضییع حقوق انسانی روی آوردند. در این میان زنان و تابوهای زنانه در پیوند با دوگانگی برخورد سلطه گران و واپسگرایان دینی با هویت زنانه، همواره مورد تبعیض و تحقیر بوده و از دستیابی حقوق حقه خویش  بازمانده اند. نظام سلطه سرمایه و مستبدین دینی ازعوامل اصلی و بنیادین تداوم و استمرار تابوهایی هستند که از عهد جاهلیت شکل گرفته اند. فقر معرفت و معیشت تحمیلی از سوی ارتجاع دینی و قدرتمداران پدرسالار، گرایش و توقف در سازه های فکری کهنه و میرا را ممکن ساخته و تقدس و حیات تابوها را تداوم بخشیده اند.مبارزه با تابوها و عوامل تکوینی و حامیانش بایستی سرلوحه اقدام و عمل زنان قرار گیرد. مماشات و یا محافظه کاری در مبارزه با بنیان تابوها و یا تلاش برای تخفیف یا اصلاح آن، مبارزات زنان را از تعهد و رسالت واقعی برای رهایی از بنیان های پدرسالارانه به بن بست خواهد کشاند.

       اسماعیل   رضایی
            پاریس
      03/03/2020

۱۳۹۸ اسفند ۱۱, یکشنبه

               تاریخ و حافظه تاریخی

آدمی در نبردی مداوم با جامعه و طبیعت برای کشف ناشناخته ها و در نوردیدن ضرورت های مانع و رادع تحول و کمال جامعه و انسان، بسترهای تحول و دگرگونی های مداومی را تدارک دید که وی را بسوی نگاهی بهتر و انسانی تر به روابط و مناسبات اجتماعی رهنمون شد. دراین تضاد و تقابل که با رشد شناخت و شعور آدمی همراه است؛ تعامل و تکامل جامعه و انسان با ابعادی نوین و متفاوت روند بهیابی و بهزیستی عمومی را در پیش می گیرد. و اما پروسه مبارزاتی در عرصه های اجتماعی ضمن درگیرشدن با ضرورت های دست و پا گیر، عرصه مبارزات درون اجتماعی را که با فواصل و رذایل انسانی پیوند دارد؛ موجد است که در پروسه تکمیل و کمال خود سازوکارهای نوینی را برای تحقق آرمان های انسانی فراهم می سازد. پس تاریخ تحولات اجتماعی محصول مبارزات و کنش های متمادی انسانی برای برونرفت از چالش ها و کسب زیستی مطلوب تر و بهتر می باشد.
تاریخ پل ارتباطی گذشته و حال است. رویدادی که رویکردهای کنونی را تحت تاثیر خود داشته و در پیوند با عادت و سنت به عامل چالشی و عنصر بازدارنده تحول و دگرگونی های مورد لزوم عمل می کند. بنابراین تاریخ درک و فهم سازوکارهای گذشته برای بهینه سازی روندهای حال می باشد.توقف درسازه های فکری و ماترک گذشته، نگاه عامیانه و عوامانه به تحولات تاریخی را نهادینه می سازد که نگاه توصیفی به رویدادهای تاریخی را اشاعه داده و ازتبیین و تحلیل علل و عوامل رویدادها و رویکردهای تاریخی فاصله می گیرد. نگاه توصیفی بررسی عامیانه و عوامانه ای است که با تجرید و انتزاع عناصر تاریخساز به توجیه و تاویل ناکامی ها و روندهای نامطلوب گذشته روی می آورد. این نمود نامتعارف که از نگاه علمی و تبیین و تحلیل علمی می گریزد؛ بدلیل سهولت درک و دریافت و نهادینگی آن، در بین عوام و عوام پسند از اقبال و استقبال بالایی برخوردار می باشد. بارزه های استدلالی و تاویل و تحلیلی نگاه ضدعلمی به روندهای تاریخی بر مشهودات و مشاهدات عوامانه و مبهمی استوار است که برای خروج از بن بست های فکری و عملی به ابزار فرافکنی و عوامفریبانه متکی می باشد. براین اساس است که برخی مورخین عوامگرا با نگاه عامیانه به گذر تاریخی، برای توجیه نگاه ضد علمی و عوامفریبانه خویش از واژه ها و مفاهیمی بهره می گیرند که ابزار تداوم و استمرار حاکمیت مستبدین و قدرت و مکنت بوده و هست. برجسته کردن  مفاهیمی چون ایدئولوژی ویا ایدئولوژی زدگی در پیوند با مقاصد سیاسی برای نفی دیگران و تائید و توجیه عملکرد نافرجام و بدفرجام برخی دیگر از سیاست ورزان تاریخ تحولات اجتماعی اقتصادی، مشخصه بارز نگاه عوامفریبانه و یا مصداق کامل درک عوامانه و عامیانه به گذر تاریخی محسوب می شود. چرا که ایدئولوژی بعنوان یک مفهوم عام برای درک خاص روندهای تحول و تکامل، اگرازعلم و دانش علمی فاصله گیرد به ابزار تحریف و تخریب ایده و عمل مبدل می شود.1
تاریخ وقوع واقعه دربستر زمان و مکان خاصی است که با خود بار معنایی پویایی و پایایی روند حیات اجتماعی انسانی را یدک می کشد. چرا که تاریخ از بطن و متن رخدادها و رویدادهایی شکل می گیرند که بارزه های هویتی و پیوندهای درون اجتماعی در نمود و ظهور آن نقش اصلی و اساسی را بازی می کنند.پس بدون حضور و حدوث کنش و واکنش جمعی برای هدف و آرمانی، تاریخ مفهوم واقع و حقیقی خود را نمی یابد. پس تاریخ را توده ها می سازند و هماره دارندگان قدرت و مکنت دستاوردهای آن را به تاراج برده اند. وصف و توصیف نمودهای تاریخی، با ویژگی های عامیانه و عوامگونه خویش، درک طبقاتی و مبارزات توده ای را در خاطره نویسی ها و قصه پردازی های انباشته از غلو و دروغ وا می نهد.
تاریخ توصیفی، وصف خاطره ها است. وصفی که با خود هیجان و هذیان درک ناملموس و فهم نامفهوم روندهای تحول و تکامل جامعه و انسان را یدک می کشد. بنابراین تاریخ توصیفی درک عامیانه و عوامگونگی شور و شعور عمومی در فعل و انفعالات و رویکردهای محیطی را به نمایش می گذارد. روندی که با بار عادت و سنت و خاطر خاطره ها، ضمن تعلق خاطر عمومی، جامعه را از چرایی و چگونگی رخدادهای گذشته برای رهیابی به اشکال نوین و بهینه باز داشته است. چرا که به حافظه تاریخی آسیب رسانده و رسالت و تعهد انسانی را در پس تکرار مکرر حوادث تلخ و ناگوار گذشته، در تاسف و تالم مداوم وانهاده است. زیرا حافظه  تاریخی  چون با علیت و چرایی حوادث و رخداده ها پیوند نخورده در پروسه تاریخی تحول و تکامل جامعه و انسان، با تغییر ماهیتی خویش، به قصه پردازی ها و افسانه سازی های تاریخ نویسان مبدل شده است. تاریخ توصیفی وجدان عمومی را متاثر و متالم می سازد در حالیکه درک علّی پروسه تاریخی وجدان بیدار و آگاهی را می پروراند که در برابر مظالم و تعدیات عوامل و عناصر متجاوز به حقوق اجتماعی و انسانی واکنش نشان می دهد. براین اساس وصف صرف رویدادهای تاریخی با توهمات عامیانه و پندار بافی های عوامگونه پیوند دارد و تاریخ تحلیلی و تبیینی با علم و علیت عناصر و عوامل تاریخ ساز همراه است. یکی ذهن و اندیشه را بیمار و دیگری بیداری و پیکار بی امان در برابر تجاوزات و تعدیات را نهادینه می سازد.
خاطره و خاطرات اگرچه با رویدادهای تاریخی پیوند دارد؛ ولی در حد و حصری محدود می شود که بیشتر فرایندی فردی و خصوصی را پوشش می دهد. بنابراین زمانی که فهم تاریخی در محدوده خاطره ها متوقف شود؛ درک و شناخت بنیادین عوامل تاریخ ساز و عناصر در گیر با کنش و واکنش رویدادهای تاریخی از نگاه و نظر دور می مانند. تاریخ با نمودهای تحولی و تکاملی نیروهای مولده همراه است و بازگوی چگونگی و چرایی روندهای روبه رشد جامعه و انسان در پروسه طولانی حیات اجتماعی می باشد. این فرایندی است که خاطره ها را پشت سر می گذارد و با نگاه عامیانه و عوامانه تحلیل و تبیین تاریخی بیگانه است. بررسی تبیینی، بررسی نهادی و سازه ای گذر تاریخی بوده و از توقف و ایستایی که در بطن خود نابودی و انهدام بنیان ها اجتماعی را می پروراند؛ اجتناب می ورزد. چرا که در تاریخ توصیفی عموما ارتباط بین نهادها و ارگان های اجتماعی از نظر دور مانده و از ترکیب و تعمیم پدیده های اجتماعی برای درک علّی و بهینه پدیده های محیطی ممانعت می شود.
تاریخ توصیفی با تاریخ شفاهی ملازمت و همراهی دارد. تاریخ شفاهی روایتی است که راوی آن متاثر از روندهای محیطی و جایگاه و پایگاه طبقاتی و همچنین درک و فهم وی از چرایی و چگونگی گذر تاریخی رخدادها و رویدادها، وقایع نگاری می کند. بنابراین احساسات، تاثیرات عاطفی و هیجانی، گرایشات ایده ای و......... در ضبط و ثبت آن تاثیر موثر دارند. براین اساس، تاریخ توصیفی برای توجیه و تاویل رویکردهای خویش عموما از تاریخ شفاهی که تحت تاثیر عوامل و عناصر متکثر و متفاوت تغییر ماهیت داده و با نمودی داستانی و افسانه ای بروز می یابد؛ بهره می گیرد. چراکه تاریخ شفاهی اصولا بیان بیان هاست. تداخل و تفاصل ایده و عمل انسانی را در پروسۀ پویش های اجتماعی در خود جای داده است. براین اساس تاریخ شفاهی عنصر بی بدیل و جدایی ناپذیر دینخویی و دین باوری می باشد. تحجر دین با افسانه سازی ها و پندار بافی های تاریخ شفاهی پیوند دارد و با نگاه عامیانه و عوامگونگی رای و نظر تداوم خویش را تضمین کرده است. چرا که تاریخ شفاهی با تلوّن پذیری و تالّم گزینی خاطره ها و رویدادهای گذشته، تمامی ناکامی ها و ضعف و ناتوانی را با وقایع نگاری های کاذب و دروغین و هیجانات مداوم عمومی پوشش می دهد. براین اساس است که نظام سلطه سرمایه و استبداد سیاسی به اشکال مختلف از تاریخ توصیفی و شفاهی برای ارعاب و تمکین توده ها در راستای اهداف شوم و نا انسانی خویش بهره می گیرند.
نظام سلطه سرمایه و نظام های استبدادی بااستفاده گسترده از ابزارهای توسعه یافته ارتباطی و رسانه ای، و با توصیف و تحریف جانبدارانه تاریخ تحولات اقتصادی اجتماعی، افکار عمومی را برای اهداف ضدانسانی خویش همواره ملتهب و درک ناواقع حیات اجتماعی هدایت می کنند. براین اساس، دروغ می گویند؛ مبالغه می کنند؛تحریف، تخریب و تکذیب را عمومیت می بخشند؛ ناکامی ها را کامیابی و شکست ها را با حادثه سازی ها و اشتغالات کاذب مداوم پوشش می دهند؛ بالاخره اینکه تاریخ توصیفی و شفاهی ابزار بلامنازع تمامی دشمنان واقعی توده ها برای تخدیر، تخریب و وارونه گویی های گذر حیات اقتصادی اجتماعی محسوب می شوند. و مسلما تاریخسازان و تاریخ نویسان با گرایشات فکری و توهمات ذهنی خود قادرند با جهل و جعل تاریخی به دشمنان واقعی توده ها مدد رسانند. این فرایندی است که به حافظه تاریخی توده ها آسیب جدی رسانده و آن ها را در پس اما و اگرهای مجهول و مجعول تاریخ نویسانِ عوامل قدرت و مکنت از دستیابی به آرمان های انسانی خویش باز می دارد.
نتیجه اینکه: گذر حیات اجتماعی در پیوند با تکاپو و تلاش آدمی برای گذر از ضرورت ها و موانع و مصائب محیطی مفهوم می یابد. این فرایند وقایع و رویدادهایی را به همراه دارد که در بازسازی و بازیابی هویتی و درک و شناخت چگونگی بهیابی و بهسازی روند حیات نقش اساسی را ایفا می کند. این روند عمومی که تاریخ را می سازد و موتور محرکه تحول و تکامل جامعه و انسان می باشد؛ اگر از تبیین و تحلیل علمی و عینی تهی گردد؛ به ابزار فرافکنی و شبهه افکنی در راستای گریز از مسئولیت ها و رسالت انسانی برای شدن و گشتن مبدل می گردد. براین اساس است که وصف و توصیف محض رویدادهای تاریخی، به ابزار استحکام تفکر ارتجاعی و عوامگونگی و عامیانه نگری به تاریخ و تحولات تاریخی تبدیل می شود. تاریخ توصیفی در پیوند با تاریخ شفاهی که نقل و انتقال رویدادها را در پیوند با جایگاه و پایگاه طبقاتی و اجتماعی بسوی غلوگویی ها، دروغ پردازی ها و افسانه سازی های مصلحتی و منفعتی هدایت می کند؛ به خاطره سازی ها و خاطره پردازی های محض اکتفا نموده و از تاریخ بعنوان نمودی از تحول و تکامل نیروهای مولده و گذار نهادی و سازه ای جامعه و انسان  فاصله می گیرد. براین اساس است که نظام های توتالیتاریستی اقتصادی و سیاسی با تاریخ توصیفی به ارعاب و القای روندهای کاذب روی آورده و جامعه و انسان را از درک واقع و حقیقی روند حیات اجتماعی دور می سازند. دینخویی و دین باوری نیز با تاریخ توصیفی و شفاهی محض پیوند داشته و با بازسازی مداوم رنج و الم تاریخی، انسان ها را ار درک علّی و حقیقی تاریخ تحولات اجتماعی دور می سازند. تاریخسازان و تاریخ نگاران عوامل قدرت و مکنت نیز با اتکای به تاریخ توصیفی، روند عامیانه و عوامانه بررسی رویدادهای تاریخی را تداوم بخشیده و توده ها را از مبارزه برای احقاق حقوق حقه خویش دور ساخته اند.بنابراین تا زمانی که درک علّی و تبیین و تحلیل علمی جایگزین تاریخ توصیفی نگردد؛ تشتت و نابسامانی های ایده ای و عملی نیز ره صواب نمی یابند.

       اسماعیل  رضایی
            پاریس    
       02/03/2020
1
اخیرا آقای میرفطروس در نقدی برکتاب آقای میلانی در بحثی عامیانه و عوامگونه و با تجرید و انتزاع پدیده ها و رخدادهای تاریخی وبا درکی وارونه و غیرعلمی از مفاهیم کارکردی و کاربردی، به توجیه و توصیف رویکردهای تاریخی مبادرت کرده که خواسته یا ناخواسته در بطن خویش به عوامفریبی و تخریب ایده و عمل روی آورده است.این شیوه بررسی تاریخی که امروزه شیوه مرسوم و غالب در رسانه ها و ابزارهای ارتباطی صاحبان قدرت و مکنت می باشد؛ با تحریف و تخریب خویش عامل عمده و اساسی تداوم توتالیتاریسم اقتصادی و سیاسی در سطح جهان محسوب می شود. چراکه توتالیتاریسم اقتصادی و سیاسی برای عوامفریبی و توجیه رویکردهای نامتعارف تاریخی به توصیف محض اکتفا کرده و از تبیین و تحلیل علّی می گریزند. روندی که جامعه را دراسارت داشته ها از یافتن راهی بسوی رهایی از سازوکارهای اسارت بار و تخریبی بازداشته است.