بدعت و دقت
پهنه حیات آدمی در دگرگونی و تحول مداوم،
عرصه بدعت ها و نوآوری های بی بدیلی است
که روند بهپویی و بهیابی زیست اجتماعی را
تسهیل می کند. این بدعت ها اصولا با نقد و نفی و تقلیل و تکمیل بسیاری از
زایده های فکری و عملی
گذشته، بسوی حال و آینده روی می آورند. نوآوری در بستر زمان می پوید و در
مکان برای اعتلای ارزش ها و نمودهای نوین زیست انسانی شکوفا می شود. نوآوری
در پس ظهور و نمود خلاقیت آدمی بسترهای رویش و پویش ایده و عمل را مریی می
دارد. خلاقیت که تحت تاثیر مداوم عملکرد محیطی عرصه ظهور می یابد در
تنگناهای زیستی حاصل ناروایی ها و ناکارایی های سازه ای و ایده ای، از
تعالی و کمال باز مانده و زمینه اتکایی و وابستگی بدیگران را فراهم می
سازد. پس نوآوری نیز همانند بسیاری از مفاهیم تعاملی بین انسان ها، نیازمند
بسترهای مستعد رشد و تعالی خلاقیت و استعدادهای انسانی می باشد.
نوآوری
به عنوان یدیده عام با شاخصه در خودبودن، برخلاف پدیده های خاص که باخود و
برای خود می پایند؛ از قدرت بازیابی و بازسازی خود در فرایند تحول و تکامل
جامعه و انسان برخوردار می باشند.بنابراین نمی توان آن را در حد و حصر
نایابی ها و ناکامی های متکاثر زیست انسانی فروکاست. بلکه عموما محصول
کنکاش و تکاپوی انسانی برای گریز از ضرورت های دست و پاگیر طبیعی و اجتماعی
بروز می یابد. ولی نوآوری در گذر از ضرورت های مانع و رادع رشد و بالندگی
جامعه و انسان در چارچوب های تنگ معرفت و معیشت آدمی به ابزاری برای ایجاد
موانع اساسی زیست مطلوب انسانی روی آورده است. قدرت طبقاتی عموما نوآوری را
برای تحکیم مواضع طبقاتی و تحریف و تحمیق جامعه در راستای تقویت و تثبیت
پایگاه و جایگاه ستم و استبداد نظام طبقاتی بکار می گیرد. نوآوری الزاما از
نقد گذشته برای گذر از پلشتی ها و روندهای نامطلوب حال برنمی خیزد.بلکه در
تقابل و تضاد با موانع رشد و بالندگی جامعه و انسان نیز نمودی مداوم دارد.
نوآوری
بارزه های هوشمندی آدمی در برخورد با ضرورت های الزام و نیاز است. و این
هوشیاری همواره در جستجوی راهی بسوی زیستی بهینه و مطلوب در حرکت است.این
فرایند با آفرینش های مداوم فکری و عملی، تحول و تکامل را در مجاری الزام و
نیاز جامعه و انسان هدایت می کنند. پس نوآوری گریز آدمی از چالش های زیست
اجتماعی است که انسان ها برای ارضای تمایلات و برتری طلبی های فاقد مشروعیت
زیست متعامل و معمول ایجاد می کنند؛ می باشد. اگرچه هماره تاریخ تحولات
اجتماعی سلطه و استبداد با تاویل و تفسیر های عوامفریبانه و رندانه
خویش،نوآوری ها را ابزار تحریف و توجیه روندهای متعدیانه به حیات انسانی
قرار داده اند. ولی با ویژگی قائم به ذات خویش در بیداری و آگاهی عمومی
برای بهپویی و بهیابی زیست اجتماعی، همواره نقش موثر خویش را ایفا نموده
است. فلسفه بافی های فیلسوف مآبانه نیز با تاویل و تفسیرهای ایده آلیستی و
پندارگون خویش، همواره یار و مدد کار سازوکارهای سلطه طبقاتی برای گذر از
چالش ها و بن بست های عمل نموده است. چرا که در بطن نوزایی و نوآوری های
تحول و تکامل، برخلاف کلی گویی ها و انتزاعی نگری فلسفی، بار تغییر و
دگرگونی مداوم نهفته است که قدرت و هژمونی سلطه گران را مورد هجمه دائمی
خود دارد.
فیلسوفان
بعنوان مفسران بدعت گون حیات اجتماعی، از درک و درایت لازم برای شناخت
عوامل بازدارنده و رادع دگرگونی های لازم اجتماعی بازمانده اند.براین اساس
همواره بعنوان بازوان توانمند قدرت طبقاتی عمل کرده و توجیه پذیری بدعت گون
روندهای نامطلوب اجتماعی را ارائه نموده اند.چرا که فیلسوف همواره پل
ارتباطی بین گذشته و حال بوده و با رهنمود و نمود واپسگرایانه به الزام و
نیاز روندهای تحولی و تکاملی، از درک و فهم مورد لزوم دگرگونی سازه های
مسلط بازمانده اند. براین اساس تفکر فلسفی از یک ناپایداری و نسبی گرایی
عمیق و گسترده پیرامون نمودهای واقع و حقیقی مسلط برحیات اجتماعی انسانی
برخوردار می باشد.این ویژگی حقیقت نسبی و نسبیت حقیقی را در واقعیت مصلوب و
منکوب تحلیل برده است.بدین مضمون که امر فلسفی با تعبیر و تفسیر عام پدیده
های محیطی، بسیاری از نمودهای خاص حاکم برجامعه و انسان را نادیده انگاشته
و از حقایق واضح و مبرهن فاصله می گیرد. فلسفه بعنوان اندیشه پیرامون کلی
ترین و اساسی ترین موضوعات جامعه و انسان، مرزبندی های درون اجتماعی را
مخدوش و با نمودی عامیانه و عوامگرایانه،پویایی و پایایی پیوندهای درون
اجتماعی و تاثیر متقابل آن ها بر یکدیگربرای فرگشت مداوم اقتصادی اجتماعی
را نادیده می گیرد. فلسفه و فلسفه بافی های روشنفکرانه نمود بی بدیل اندیشه
و عمل نهادین و واپسگرایانه پیرامون اساسی ترین موضوعات حیات اجتماعی
انسانی می باشد. براین اساس قطعیت و قاطعیت مبارزه طبقاتی برای تغییر و
دگرگونی الزامی اقتصادی اجتماعی را نادیده گرفته و در بوته اجمال قرار می
دهد.
برخی
ها فلسفه را زیربنای روحیه استدلالی پنداشته و براین اساس آن را زنده و
پویا می بینند. این نگاه که مدعای خویش را از عصر روشنگری و ماقبل آن
بعاریت گرفته و با کلی گویی ها و عام پذیری تمامی تبادل و تبدیلات
محیطی،روند دگرگونی و تغییرات الزامی را در پس توجیه و تفسیرهای فاقددرک
محتوایی فراشدهای اجتماعی،نادیده می گیرد. روحیه استدلالی برای منتزع ترین
اشکال نمودهای اجتماعی انسانی که بار معنایی و مفهومی اتکا و تاکید بر بودن
و هستن را یدک می کشد؛ قادر به تبیین علّی و علمی فرگشت مداوم محیطی که
محصول تبادل و تبدیلات وتاثیر متقابل کنش و واکنش عوامل درگیر در فعل و
انفعالات درون اجتماعی و بین انسان ها می باشد؛ نیست. درحقیقت نگاه صرف
فلسفی بیان ضعف ها و کاستی هاست؛ واز عوامل و علل بروز آن ها غفلت می ورزد.
براین اساس روحیه استدلالی فلسفی روحیۀ انفعالی است؛نه انقلابی. روحیۀ
ثبات و ثبوت است؛ نه حرکت و نهضت برای دگرگونی و تغییر الزام و نیاز جامعه و
انسان.
فلسفه
نمود ناروشن فعل و انفعالات اجتماعی می باشد. بنابراین کسانی که هنوز در
بارزه های فکری اعصار گذشته و یا عصر روشنگری طی طریق می کنند؛ آن را
دستمایه تاویل و تفسیر های عوامانه و پندار گرایانه خویش قرار می دهند. چرا
که اصولا تکیه محض بر بن مایه های فکری گذشته بدلیل عدم تطابق و تناسب با
روندهای تکاملی و تحولی جامعه های انسانی،به غنای پندارگرایی و تاویل و
تفسیرهای توجیه گون حیات اجتماعی انسانی روی می آورد.پس فلسفه که تسلسل عام
رویکردهای محیطی را در خود جای داده است؛ از اختلاط و امتزاج مفاهیم و
مضامین برای تعبیر و تفسیرهای بدعت گون خویش بهره می گیرد. با این ویژگی
شناخت و نیاز الزامات زمان ازدست رفته و جامعه در تنگناهای فکری و عملی، از
تحول و دگرگونی های مورد لزوم دور می گردد. فلسفه بافی های دینمدارانه نیز
در ضعف و خلجان نگرش علمی به حیات اجتماعی انسانی باریکه های ذهنی تشکیک و
تخریب را برای اذهان منفعل و بازمانده از درک علّی ناروایی های محیطی با
توجیه و تاویل های گنگ و مبهم بکار می گیرد.
اما
حقیقت و واقعیت شائبه های وهم انگیز و پندارگون دینمدارانه را به چالش
کشیده اند. چراکه در شائبه های دینمدارانه چرایی حقیقت و واقعیت ودستیابی
بدان ها در پس کلی نگری و عام پذیری قوانین حاکم بر جامعه و انسان و همچنین
روابط و مناسبات بین پدیده های محیطی،امری ناممکن تلقی می شود. درحالیکه
حقیقت و واقعیت در نگاه علمی و تکاملی که مناسبات بین انسانی و پدیده های
محیطی را در حال حرکت و تغییر دایمی می بیند؛ امری ملموس و قابل حصول می
باشد که در پس ترفندهای ریاکارانه و فریبندۀ نمودهای پنداری و سلطه گرانۀ
عمال دین و قدرت در محاق فترت فکرت و مکنت قرار گرفته است. حقیقت عریان را
می توان در عدالتخواهی و مبارزات مداوم طبقاتی مشاهده کرد که واقعیت تلخ
زندگی نکبت بار تحمیلی از سوی استبداد سرمایه را عریان ساخته و می سازد.
بسیاری با کلی بافی های فلسفی حقایق صریح و روشن و تنگناهای زیست انسانی را
در هزل و هجوهای انحرافی و انسدادی، از دایرۀ حیات معمول و مرسوم دور
ساخته اند. عمال سرمایه و متعصبان دینی و ایده ای در تلاشی مداوم، ذهن عامه
را با کلی ترین و منتزع ترین عناصر محیطی از تکاپو برای شناخت حقایق واضح و
مبرهن حیات اجتماعی که رنج زیستن را بر آن ها هموارساخته است؛ دور نموده و
می نمایند.
فلسفه
بافی و فلسفه زایی بین تمامی عناصری که از آبشخور گذشته سیراب شده و با
تعبیر و تفسیر های نامرتبط و غیرمعمول با روندهای حاکم بر حیات اجتماعی
انسانی، عرصه بی مسمایی را در گفتمان عمومی ایجا کرده است. این ویژگی بخصوص
در میان باورمندان فلسفه علمی که از درک ناواقع و نامرتبط با روندهای
سازوکارهای حاکم کنونی نشئت می گیرد؛ فرایند تغییر و تحول محیطی را با
موانع جدی روبرو ساخته است. برخورد خشک و انجمادی با فرمول بندی های ارائه
شده از سوی بنیانگذاران مکتب علمی، بسیاری را به انحراف از مواضع و موازین
انقلابی برای دستیابی به اهداف انسانی سوق داده است. این اغتشاش فکری محصول
تلاش های رصد نشده ای است که حال را با تاویل و تفسیرهای شکلی و فرمی نه
مضمونی و محتوایی دستاوردهای گذشته وارد گفتمان انقلابی و عمومی می
سازد.همین نگاه است که انقلابی بودن نظام سرمایه از دید مارکس و انگلس را
به روندهای تحولی و تکاملی پیوند زده و همچنان بر انقلابی بودن نظام سرمایه
تاکید می ورزد. در حالی که هدف مارکس و انگلس ازپیدایش و نمودهای سازه های
نوین اقتصادی اجتماعی نظام سرمایه بوده که نسبت به سازه های کهنه و فرسوده
گذشته، انقلابی عمل نموده است. روندهای تحولی و تکاملی کنونی عموما تحمیلی
است بر نظام سلطه سرمایه و از درون زایی فن و تکنیک نه خواست و اقدام عمال
سرمایه بر می خیزد. در حقیقت درون زایی علم و تکنیک با تحمیل خود به نظام
سرمایه بسترهای دگرگونی های اقتصادی اجتماعی را برای زیستی انسانی تر و
متعادل تر هدایت می کند. نوزایی و نوآوری های اندیشه و عمل آدمی در پیوند
با درون زایی مداوم دانش و فن قابل بحث و فحص می باشد. نتیجۀ نگرش شکلی و
انجمادی به میراث گرانقدربنیانگذاران مکتب علمی منجر به تحریف و تخریب
گفتمان اصیل و واقعی منبعث از آن می شود.
وقتی
درک حقیقی رخدادهای محیطی با واقعیت حاکم بر زمان و اندیشه و عمل آدمی
همخوانی و همسانی نداشته باشد؛ به درهم ریزی تصورات و توهماتی منجر می شود
که تبیین و تحلیل های گفتمان علمی را به بیراهه می برد. این ویژگی تاویل و
تفسیرهای تطبیقی و توصیفی را جایگزین تحلیل و تبیین های علمی تاریخ تحولات
اجتماعی نموده که بدون توجه به بستر زمانی و شاخصه های الزام و نیاز تحول
تاریخی، به انطباق آرا و نظرات برخاسته از شرایط خاص تحولات اجتماعی تاریخی
گذشته با روندهای متکاثر و متفاوت کنونی سوق می یابد. این ویژگی استقلال
اندیشه و کند و کاو پیرامون تحول و تکامل را در بازۀ زمانی مورد لزوم جامعه
و انسان از آدمی می گیرد. براین اساس است که اندیشه ورزان چپ بدون توجه به
روند کنونی تحولات تاریخی و جایگاه گذر تحولی وتاریخی کنونی نظام سلطه
سرمایه، به بررسی برخی از رویدادهایی می نشینند که صرفا از نظر شکلی و فرمی
نه مضمونی و محتوایی در گذشته تاریخی به نمودی شاخص برای گریز نظام سلطه
سرمایه برای برونرفت از چالش ها و بن بست های ادواری اش بروز یافتند.نمودی
چون سوسیال دمکراسی که با توجه به جایگاه اقتصادی اجتماعی اش در تحولات
تاریخی، نتوانست خود را بروز دهد؛ برای بسیاری امری تحقق یافته و شکست
خورده تلقی می شود. در حالی که سوسیال دمکراسی بعنوان یک سازه متکامل
تاریخی برای تعدیل و تعادل و تداوم و استمرار نظام سرمایه با اشکال نوین
بروز می یابد که براین اساس تا کنون محقق نشده و با توجه به یک عدم تعادل
رو به تعمیق و توسعه و بحران حاد و مزمن نظام سرمایه، بسترهای واقعی و
حقیقی آن درحال شکل گیری می باشد. بررسی تطبیقی رخدادهای تاریخی و نگاه
توصیفی آن برای روندهای کنونی، تحلیل و تبیین را به بیراهه سوق داده و
بحران تئوریک را بر اندیشه و عمل آدمی مستولی می سازد.
مبانی
تئوریک با نگاه تطبیقی و توصیفی به روندهای تکاملی و تحولی اجتماعی
تاریخی، به ضعف گراییده و دایرۀ گفتمان عمومی را هرچه بیشتر محدود و محصور
می سازد.جانمایۀ نمودهای روزمرگی و ابتذال گون تبیین و تحلیل های تئوریکی،
در تقلید و تکراری است که بارزه های هویتی نوین را با تطبیق و تکرار
روندهای گذشته پر می کند. این ویژگی خوداتکایی پویش های فکری را به اما و
اگرهایی متصل می سازد که تمامی اهتمام و کنش های فردی و جمعی برای بهپویی و
بهسازی محیط زیست انسانی را به بیراهه سوق می دهد. درضعف تئوریک راهبردها و
راهشدهای مبارزاتی از درک وشناخت مبرمات و ملزمات جامعه های انسانی فاصله
گرفته و پیروی و تابعیت فکری دیگران به امری رایج و عمومی مبدل می شود.
براین اساس بیهوده گویی و پرگویی بلاهت گون، عرصه قلم و اندیشه را بستر
تاخت و تاز خود قرار می دهد. در ضعف مبانی تئوریک است که رابطه علت و
معلولی فراشدهای اقتصادی اجتماعی در فرایند تحول و تکامل جامعه وانسان، در
تمنای اسارت بار بودن و هستن نه شدن و گشتن فروکاسته می شود.
نتیجه
اینکه: انسان ها عموما در گذر از موانع و ضرورت های عام و تام، به ابتکار و
بدعت هایی روی می آورند تا بتوانند مرزهای ناامن و نارسای حیات را پوشش
دهند. نوآوری اگرچه ازنقد گذشته نیز نمود می یابد؛ ولی در سختی و شدت و
ناروایی های محیطی برای تسهیل گذر زندگی،بیشتر و بهتر بروز می یابد. این
فرایند با فلسفه بافی های فیلسوف مآبانۀ بسیاری با نقب به گذشته و توقف در
سازه های کهنه و فرسودۀ آن از بازسازی و بازیابی هویت های نوین بازمانده
اند. بدینسان، نوآوری بعنوان یک پدیدۀ عام که در خود شکل می گیرد؛ در
فلسفه بعنوان کلی ترین و منتزع ترین تاویل و تفسیرهای نمودهای محیطی، عموما
از قدرت تاثیرگذاری در راستای تغییرو تحول الزام و نیاز جامعه و انسان باز
می ماند. این ویژگی فلسفی که باخود و برای خود عمل می کند؛ از تبیین و
تحلیل های علت و معلولی می پرهیزد و با نگاه تطبیقی و توصیفی گذر تاریخی
حیات اجتماعی، قادر به درک و شناخت دگرگونی های الزامی جامعه و انسان نیست.
این روند از تئوریزه کردن فرایندهای پیش روی غفلت ورزیده و براین اساس از
اتخاذ مواضع اصولی برای دگرگونی های لازم فاصله می گیرد. اینکه برای برخی
ها فلسفه زنده است و زیربنای استدلالی محسوب می شود بر می گردد به نگاه و
چارچوب های فکری که رابطه علت و معلولی حیات را در پس تحریف و تخریب های
اختناق و انسداد قدرت های فائقه برای توجیه و تاویل های عوامانه، و کلی
گویی های فیلسوفانه از دایرۀ گفتمان عمومی دور می سازد. بنابراین فلسفه در
عصر روشن بینی بسیاری از رمز و رازهای نهفته در حافظه تاریخی اعصار سپری
شده، محلی از اعراب نداشته؛ و حرفی برای گفتن ندارد؛ حتی اگر برای بسیاری
هنوز زنده باشد.
اسماعیل رضایی
12/07/2018
پاریس