۱۳۹۹ آذر ۵, چهارشنبه

                                                                   تشابهات  ناهمگون

                                            ( نقد و نظر    (

درک و فهم آدمی به رویکردهای محیطی، به درک مفهومی و شناخت مضمونی پدیده ها و بارزه های هویتی و اصالتی آن ها بستگی تام و تمام دارند. مفاهیم که از بطن تلاش و تکاپوی آدمی سر بر می آورند؛ گویایی و پویایی تحول و تکامل جامعه و انسان را در خود دارند. ناتوانی در برقراری یک ارتباط پویا و بالنده با مفاهیم زنده اجتماعی، روند شناخت و تبیین و تحلیل رویکردهای محیطی را به بیراهه هدایت می کند.چرا که زمان جلوه گاه بروز و ظهور مفاهیم کاربردی و راهبردی حیات جمعی است که با وقفه های فکری و انجماد اندیشه از توش و توان لازم باز می مانند. پس مفاهیم ضمن بار تحولی و تکاملی از یک فرایند دیالکتیکی فراشد های اجتماعی و انسانی نیز تبعیت می کنند. عدم توجه به این بارزه های هویتی مفاهیم، واپسگرایی و تشابهات مفهومی را در بحث و فحص مباحث اجتماعی ایجاد می کند.

مراحل تکامل تاریخی جامعه و انسان از یک پروسه علمی و عینی حکایت دارند که با کمیت های مطلوب بسوی یک دگرگونی کیفی با بنیان های سازه ای نوین همراه می باشند. درک این روند دیالکتیکی، انسان ها را در روند شناخت ضرورت ها برای گذر از موانع رشد و بالندگی یاریگر است. روندی که با نگاه قالبی و فرمالیزه شده به تحول و تکامل جامعه و انسان که عموما با تشابهات مع الفارق و التقاط و امتزاج مفاهیم و مضامین دگرگونی های اقتصادی اجتماعی همراه می باشند؛ بیگانه است. با نگاه دیالکتیکی مارکسی هر مرحله از تکامل تاریخی، از کمیت مطلوب و کیفیتی نوین برخوردار است که مستقل از سازه های مسلط عمل می کند. چرا که هر تحول کیفی در بطن سازه های مسلط اصولا یا تدریجا در سازه های مسلط مستحیل شده و یا از کارآمدی لازم برخوردار نخواهد بود. ضمن اینکه تکامل تاریخی مرحله نوینی از روابط و مناسبات اجتماعی و انسانی را در خود جای داده که جهانشمول بوده و از یک نسبیت حقوقی و مناسبات انسانی برابر برخوردار می باشد. ضعف و خلجان آن به ناتوانی در بهره گیری از مواهب و منابع مادی و انسانی موجود در جامعه ها بستگی دارد.قطعا با توقف در سازه های مسلط همگام با نگاه تحولی به روندهای جاری، می توان اشکالات و ایرادات مبهم و غیرمنطقی بسیاری را به تئوری ها و نظرات جهانشمول و دورانساز مارکس وارد دانست. چرا که اصولا انطباق و اتصال مباحث نوین تحولی بر بستر سازه های مسلط حاکم،یک خطای نظری و یک اقدام عملی ناموفق را در خود می پرورد که ضعف خلجان آن را به تئوری های مارکس مرتبط می سازند.

اکنون با توجه به ناکارآمدی سازه های نظام سلطه سرمایه و بن بست های ثقل و ثقیل آن در پاسخگویی به نیاز و الزام جامعه و انسان، بسیاری را بسوی نمودهای نوین سازوکارها ی جایگزین هدایت کرده است. شاخص ترین نمو اتخاذی از سوی روشنفکران و اندیشمندان سوسیال دموکراسی است که  بحث و جدل و تکاپوی فکری بسیاری را در خود جای داده است.متاسفانه مباحث تبیینی و تحلیلی پیرامون سوسیال دموکراسی در بطن ساختار حاکم نظام سلطه سرمایه مد نظر قرار گرفته که بالطبع با توجه به نابسامانی های کنونی، در تضاد و تعارض بسیاری با سازوکارهای سوسیال دموکراسی قرار دارند؛ مباحث تحلیلی و تئوری های بنیانگذاران مکتب علمی نیز تحت تاثیر الگوهای معیوب و ناکارآمد نظام حاکم کنونی، در پس دگم اندیشی ها و بدفهمی های گذر دگرگونی های تاریخی نظام سلطه سرمایه، از تاثیرات موثر خویش بازماندند. در بحث های نظری معمولا ضمن بهره گیری از تجارب گذشته، بایستی به عنصر تعیین کننده یعنی روندهای حاکم کنونی توجه و دقت کافی مبذول داشت. روندهای کنونی را نمی توان با تجارب صرف گذشته به داوری نشست و نتیجه مطلوب بدست آورد. آنچه در گذشته با عنوان سوسیال دموکراسی مطرح بوده و اکنون نیز مورد اقبال روشنفکران و اندیشمندان کنونی قرار دارد؛ چیزی جز دولت رفاه نبوده که برای رفع بحران های ادواری نظام سلطه سرمایه مورد توجه بوده و هست. دولت های رفاه در بطن ساختار اقتصادی و اجتماعی حاکم سرمایه شکل گرفته و بعد از رفع بحران از چرخه اجتماعی دور شده و یا تدریجا با ساختار حاکم درآمیخته است. در حالی که سوسیال دموکراسی یک نظام انضمامی سلطه سرمایه است که با تغییر ساختاری و دگرگونی بسیاری از قواعد و قوانین معیوب و فرتوت کنونی و برای یک تعدیل و تعادل مطلوب  شکل می گیرد. نظم نوینی که بسیاری از زایده های معیوب و نارسای نظام سلطه سرمایه را نفی کرده و در مجاری نوین سوق خواهد داد. ابرام بر شباهت های ناهمگون بین دولت رفاه و سوسیال دموکراسی، روند مبارزه برای تعدیل و تعادل لازم و مطلوب را با موانع جدی روبرو ساخته است.1

کلی نگری و عدم توجه به تجزیه و تفکیک عناصر تشکیل دهنده پدیده ها و مفاهیم اقتصادی اجتماعی با گذر تاریخ تکاملی آن از بارزه های بدفهمی و کج راهه های تبیینی و مبارزاتی می باشند. چرا که کلی بافی های فلسفی در مغلطه و سفسطه جای خوش کرده و روند بررسی و تحلیل مسائل اجتماعی را در تراضی و تمایلات فردی و حرفه ای تحلیل می برند. بررسی سوسیال دموکراسی در  چارچوب کلی نظام سلطه سرمایه یعنی گریز از بررسی های دیالکتیکی پدیده های اجتماعی و تاریخی و به تبع آن استناد ضعف ها و نارسایی های تبیینی و تحلیلی به بنیانگذاران مکتب علمی برای رهایی از ضعف و ناتوانی های کارکردی خویش، امر رایج و سهل و ساده ای می باشند. از نظر تکامل تاریخی، نظام سلطه سرمایه با گذر از منحط ترین مرحلۀ تاریخی خویش یعنی نئولیبرالیسم، وارد فاز نوینی از تکامل تاریخی خویش گردیده است که با سازوکارهای سوسیال دموکراسی قادر به بازیابی هویت تاریخی و مشروعیت اجتماعی خود می باشد. اکنون تمامی ظرفیت های الگوهای توسعه کلاسیک نظام سرمایه در رشد نامتوازن و تخریبی سازوکارهای نئولیبرالیسم از دست رفته و برای احیا و ابقای خویش نیازمند سازمندی های نوینی برای تعدیل و تعادلات لازم بوده که با ظرفیت های نهفته در سازوکارهای سوسیال دموکراسی قابل دستیابی می باشند.

بسیاری لغو مالکیت خصوصی و گام گذاشتن به مرحله عمومی کردن ابزار تولید و توزیع را امری اجباری پنداشته و با گرفتار آمدن در تار و پود روندهای زیستی غالب کنونی آن را ناممکن می پندارند. در حالی که مالکیت عمومی ابزار تولیدی امری ایجابی است که در مرحله ای از تاریخ تکامل اجتماعی و براساس ضرورت های اجتماعی نمود عینی می یابد. این فرایند امری تدریجی بوده و ضرورت های تکامل تاریخی آن را تایید و تحکیم خواهند نمود؛و با بستر سازی های لازم  از طریق مبارزات اجتماعی که از کانال زدایش آگاهی کاذب القایی  گذر می کند و برای بهینه سازی روابط و مناسبات اجتماعی شکل گرفته و تعمیم می یابند. با نگاه فرمالیستی به تحولات تاریخی و متوقف شدن در بارزه های فکری سازه های مسلط کنونی و یا گذشته، قطعا تجرید و انتزاع جای تبیین و تحلیل های دیالکتیکی پدیده ها و رویکردهای محیطی را گرفته و با تاریک اندیشی و باریک بینی، گذر حیات انسانی را از درک واقع و حقیقی تحول و تکامل باز می دارند. شاخص ترین نمود نگاه تجریدی به رویکردهای محیطی،عامیانه نگری و عوام گونگی نگاه و نظر پیرامون کارکردهای اجتماعی و انسانی می باشد.فرایندی که با مراجعه به آرا و نظرات عموما عوامل بورژوازی، قادر به درک و دریافت آلترناتیو واقعا موجود نظام سلطه سرمایه نبوده و با ادعاهای فاقد مبنا و معنا، مارکس و تئوری های رهایی بخش اش را در مظان اتهامات واهی و تهی قرار می دهد. نگاهی که ابعاد انسانی را در سائقه ها و شائقه های طبقاتی تنوع بخشیده و در نظام به واقع انسانی سوسیالیسم، تک بعدی و فاقد چهره قلمداد می کند. بواقع عملکرد آگاهی های کاذب و القایی نظام سلطه سرمایه، انسان های مسخ و تک ساحتی بوجود آورده که چارچوب های اندیشه و عمل شان از دریافت های قالبی مُدرِسی کلاسیک بورژوازی  فراتر نرفته و با الگوی آموزه های مکتبیِ نظامی معیوب و مطرود، به بحث و بررسی پیرامون مبانی ایده ای و تئوریکی جامعه و انسان می نشینند. اصولا بارزه های فکری نهادین، عامیانه می اندیشد و با نمودی تحجری و قیاس های مع الفارق به بحث و گفتگو می نشیند. الگوهای راهبردی و تبیینی بسیاری که در قالب های فکری کهنه و یا آموزه های نامتعارف کاذب محیطی حدود و حصار یافته اند؛ نه قدرت درک و شناخت ضرورت های تاریخی کنونی را دارا بوده و نه قادر به فهم و هضم لازم تئوری های انقلابی و رهایی بخش می باشند.

با غلیان های فکری برآمده از قصور و کسور مبارزات طبقاتی طی تحولات تاریخی گذشته و حال،نمی توان به هویت و اصالت واقعی تئوری های انقلابی مارکس پی برده و آنها را الگوی مبارزات اجتماعی قلمداد کرد.چرا که مارکس و تئوری های داهیانه و انقلابی اش را تنها در پیوند با مبانی دورانساز و جهانشمول آن و همچنین فرایند دیالکتیکی تعاملات و تضادهای نهفته در پدیده های طبیعی و اجتماعی می توان یافت.با تشابهات ناهمگون و فرمالیستی نمی توان به مضمون و محتوای علمی و انقلابی تئوری های مارکس دست یافت. بکار بردن اصطلاحات و مفاهیم بصورت قالبی و شکلی بدون توجه به بسترهای مادی، تاریخی و انسانی آن، روندهای عادت گون و دگماتیستی را بیان می دارد که تمامی اهتمام فکری و عملی را با فرمول ها و قواعد نهادین و القایی از حیّز انتفاع باز داشته است. معایب و مزایای هر سازه مادی و تاریخی به ضرورت ها و نیاز و الزام جامعه و انسان بر می گردد که روند تحول و تکامل آن را تایید و اعلام می دارند. اقتصاد دولتی و یا خصوصی با خود بار تحولی و تکاملی را حمل می کنند که موتور محرک و دینامیسم درونی آن را انسان ها با نقشی که در آفرینش های مادی و معنوی دارند؛ بازی می کنند. بنابراین ارزش های نهادین انسان که در آگاهی های واقعی و درک متقابل انسانی آن نهفته است، می تواند نقش اصلی را در پیشبرد اهداف و آرمان های جامعه و انسان بازی کند.زمانی که مفاهیم بنیادین و شاکله های ارزشی بنیان های مادی و معنوی جامعه، مجرد از انسان آگاه و خردمند مد نظر قرار گیرند؛ قطعا دولت و اقتصاد و سیاست برآمده از آن نیز محل اغتشاشات فکری و عرصه های حمایتی و حقارتی خواهد بود. ارزش های نهفته در تئوری های انقلابی مارکس با محوریت انسان به عنوان نقطه مرکزی تحول و تکامل، بر تمامی ایده های مطروحه و مشروحه متباین و متبادر به ذهن برای تفکیک و تشکیک های طبقاتی و انسانی خط بطلان  کشیده است.

بین مفهوم دولت با تعریف و تحریف های طبقاتی و آموزه های القایی کاذب حاکمیت سلطه سرمایه،که انسان ها به عنوان ابزار تحقق تمایلات و تمنیات پست و دنی و همانند بردگان سرمایه مورد بهره کشی قرار دارند؛ و دولت برآمده از انسان های آگاه و فهیم  و با یک درک متقابل غنی و قوی بین آن ها، یک فاصله ملموس و مشهود وجود دارد. در دولت طبقاتی دموکراسی و تمامی مولفه های آن در بند و بست ها قدرت های فائقه و افت و خیزهای سازه های اقتصادی اجتماعی  از هویت و اصالت واقعی خود باز می مانند. در حالی که در حاکمیت های دولت محور، روند اراده محوری دموکراسی و مولفه های آن در شمولیت عام و ذات گرایانه انسان های بصیر و آگاه فرو می خسبند. سوسیال دموکراسی مرحله ای از تکامل تاریخی نظام سلطه سرمایه است که با تعدیل و تعادل لازم، فرصت های لازم برای جهش های فکری و کمیت های مطلوب در جهت بستر سازی های لازم برای سازوکارهای سوسیالیستی را تدارک می بیند. بنابراین نمی توان دولت طبقاتی لیبرالی و نئولیبرالی با بار تهدید و تعدی به حقوق انسانی را با دولت تعدیل و تعادل سوسیال دموکراسی و یا دولت برآمده از فرماسیون نوین سوسیالیستی با کیفیت های نوین فرهنگی و انسانی که با درک عمیق و غنا یافته متقابل بین انسان ها، مقایسه کرد و نتیجه مطلوب گرفت. آنچه که اکنون روشنفکران و اندیشمندان اقتصادی و اجتماعی در یک مقایسه شبه علمی و فاقد محمل زمانی و درک تکامل تاریخی وبا اتکای سست و بی اساس و شباهت های ناهمگون بین دولت های رفاه برآمده از بطن بحران های ادواری نظام سلطه سرمایه و یا بلوک های به اصطلاح سوسیالیستی شکست خورده که فاقد بنیان های کمی لازم برای تحقق خویش براساس مبانی مارکسیسم بوده اند؛ به قیاس های مع الفارق روی آورده اند؛ یک مقایسه تجریدی و عامیانه است که فاقد بنیان های عینی و علمی می باشد.

تجرید الگوهای توسعه ایران از الگوهای جهانی، نگاهی واپسگرا می باشد که در بطن خود نوعی ناسیونالیسم و یا شوونیسم  بازدارندۀ تحول و توسعه را تبلیغ و تشویق می کند. الگوهای توسعه در ایران الزاما و ایجابا از روندهای توسعه و دگرگونی های اقتصادی، اجتماعی و سیاسی جهانی تبعیت نموده و بدون همبستگی و پیوستگی آگاهانه و خردمندانه با روندهای رشد و توسعه جهانی قادر به بازسازی بنیان های آسیب دیده و خروج از بحران های زیستی کنونی نخواهد بود. جهان در حال تغییر، ایران استبداد زده را نیز بسوی تغییر و دگرگونی های لازم سوق خواهد داد. بدین مضمون که اگر کمیت های لازم برای یک دگرگونی کیفی در سازوکارهای جهانی فراهم آمده باشد؛ که قطعا فراهم آمده؛ تاثیرات جدی و زیر بنایی خود را بر الگوهای توسعه در ایران بجای خواهد گذاشت. این تغییرات که در پس یک عدم تعادل شکننده و انهدامی سازوکارهای سلطه سرمایه، عرصه ظهور می یابند؛ با ساز و کارهای زیربنایی نوین در راستای تعدیل و تعادل های مطلوب برای هویت یابی نوین سلطه سرمایه است که تداوم نوع جدیدی از حیات متعادل و متعامل را برایش مقدور می سازد؛ فراهم می آیند. این روند که در پس تمامی اهتمام جریانات ارتجاعی و واپسگرای عمال سرمایه برای حفظ و حراست از وضع موجود شکل می گیرد، الزاما الگوهای نوین توسعه را در پیش خواهد گرفت که توسعه جهانی از جمله الگوها توسعه در ایران را نیز به همراه خواهد داشت. این تغییرات بنیادی در روابط و مناسبات اقتصادی و اجتماعی همچون دموکراسی و مولفه های آن، تدوین نوین حقوق شهروندی، امنیت اقتصادی و اجتماعی با شناخت و رفع موانع تعدیل و تعادل قدرت و ثروت و... از طریق تغییرات اساسی بین نیروهای کار و سرمایه و با اتکای به سیاست های فقرزدایی و امکانات رفاهی بیشتر و بهتر برای انتظارات برآمده از تحول و تکامل جامعه و انسان و همچنین انتظارات نوین برآمده از پاندمی کرونا ویروس،دگرگونی اساسی ایجاد خواهد نمود که جامعه های انسانی را  تحت تاثیر خود خواهد داشت. الگوی توسعه در ایران با توجه به آسیب های جدی بنیان های مادی و روبنای فرهنگی آن طی حاکمیت سلطه استبداد دینی و فروپاشی بسیاری از ارزش های انسانی، مستعد یک دگرگونی بنیادی می باشد که قدرت اجرایی آن در پس تمهیدات اصولی با شناخت دقیق نیاز و الزام جامعه با توجه به الگوهای تغییر و تحول جهانی ممکن می باشند. البته چالش های درونی و مقاومت های رذیلانه و تخریبی بقایای نظام مستبد دینی را نباید از نظر دور داشت. مبارزه اصولی با استبداد دینی نیز با شناخت فرایند تحولی و درک و فهم بهینه از فعل و انفعالاتی بستگی دارد که در بطن تغییر و دگرگونی های محیطی در جریان است.

نگاه و نظر از درون سیستم حاکم به گذر حیات اجتماعی و انسانی که با خود بار عادات و شائبه های فکری طبقاتی با تاثیر بر الگوگیری های زیستی نامتوازن و نامتعارف را حمل می کند؛ اصولا با بررسی و تبیین خارج سیستمی و باز با اتکای به آموزه های نوین و مبانی علمی و انسانی، یک تفاوت ماهوی و آشکار دارد. کسانی که از درون سیستم و بارزه های فکری غالب آن به تبیین و تحلیل گذر حیات تحولی و تکاملی می نشینند؛ از تاثیرات و تحمیلات و القائات بسیاری  از آرا و نظرات حامی سیستم معیوب و ناکارآمد برخوردار بوده که امکان شناخت و درک چرایی روندهای گذشته و چگونگی ضعف و خلجان ها و نارسایی های کنونی و شیوه های برون شد از این بحران و بن بست ها را با مشکل اساسی مواجه می سازند.  در حالی که با نگاه از برون سیستم حاکم به روندهای تحول تاریخی، می توان گذشته معیوب و مخروب را بدون پیش داوری و تاثیر پذیری از الگوهای فکری دیگران مورد بررسی قرار داد؛ و نمودهای تخریبی و ویرانگر حال را بدون القائات کاذب محیطی به بحث و داوری نشست. اصولا روشنفکران و اندیشمندان عموما با اتکا به آموزه های درون سیستمی به علت سهولت دستیابی به بسیاری از فاکت های تسهیل کننده تبیین و تحلیل مسائل مورد بحث و دسترسی آسان به بسیاری از شواهد تاریخی بدون توجه به صحت و سقم آن ها و همچنین فارغ بودن از جدل های فکری دیالکتیکی برای فهم و یافتن علت ها و چراهای حاکم بر سوژه های مورد بحث، به بررسی مسائل اقتصادی و اجتماعی می نشینند که عموما با کجراهه ها و بدفهمی های تئوریکی و پراتیکی همراه هستند. براین اساس است که جایگاه بسیاری از مفاهیم و مضامین مهم و راهبردی در کجراهه های شناخت و فهم انسانی، جایگاه واقعی و حقیقی خویش را در تعاملات اجتماعی پیدا نمی کنند. مبارزه با بنیان های معیوب و نارسای اجتماعی از طریق پیوند آموزه های محیطی با عوامل بحران زای اجتماعی، بدون منفک شدن از بارزه های طبقاتی حاکم بر سازوکارهای حیات عمومی، امری ناممکن بنظر می رسد. این روند صرفا با جدا شدن از سیستم حاکم معیوب و با نگاهی مستقل به رویکردهای محیطی امکان دارد.

نتیجه اینکه: درک مفهومی و فهم مضمونی پدیده های محیطی، با مفاهیمی پیوند دارند که جانمایه تلاش و تکاپوی آدمی برای زیستی متعامل و متکامل می باشند. مفاهیم تبلور زمان و تجلی اراده آدمی برای گذر از موانع رشد و بالندگی می باشند.اختلاط و یا امتزاج مفاهیم کجراهه های حیات اجتماعی را موجد بوده و تشابهات ناهمگون را در تبیین رویکردهای محیطی عمومیت می بخشند. فرایندی که ضمن چالش پذیری نگاه و نظر، گذر تکامل تاریخی را با ابهام و ایهام های تئوریکی  مواجه می سازد. از نگاه علمی و فرگشت دیالکتیکی، فراروئیدن کمیت مطلوب، دستیابی به کیفیت نوینی را نوید می دهد که با سازه های نوین هویت می یابند. براین اساس کیفیت های کمیت نیافته؛ تدریجا با سازه های مسلط همراه شده و یا از توانمندی و کارایی لازم باز می مانند.بازآفرینی فراشد های ذهنی و عینی تکامل تاریخی اگر با زمان نپاید؛ موجد نوعی واپسگرایی ایده ای می شود که جامعه را با نابسامانی های متکاثر اقتصادی و اجتماعی روبرو می سازد.روندی که رجعت به سازوکارهای گذشته را مروج است و با تشابهات ناهمگن به تبیین و داوری می نشیند. این نگاه برخاسته از تبیین و تحلیل های درون سیستمی و تحت القائات مداوم رویکردهای نامتعارف سازوکارهای مسلط، از درک واقع و حقیقی گذر حیات اجتماعی باز مانده است. با این نگاه است که دولت رفاه و سوسیال دموکراسی کنار هم قرار گرفته و انسان سوسیالیستی را با نگاهی بسته و خسته، تک بعدی و فاقد چهره قلمداد می کند. چرا که زاویه نگاهش تحت تاثیر سازه های مسلط، بر عارضه های متوهمی استوار است که  با عامیانه نگری و عوام گونگی مشی و منش، از روندهای واقع فاصله می گیرد. روندی که از تجرید بهره می گیرد و از درک دیالکتیکی پدیده های محیطی دور می شود. درک و دریافتی که عمال بورژوازی بر آن ابرام داشته و برای توجیه فترت و فرسودگی ایده و عمل خویش بدان مبادرت ورزیده و با القائات کاذب و دروغین، انسان های تک ساحتی و بی چهره را با خود همراه می سازند.سوسیال دموکراسی یک مرحله انضمامی نظام سرمایه  با ساختاری دگرگونه برای تعدیل و تعادل لازم جهت استمرار حیات نظام سلطه سرمایه بوده و با دولت های رفاه که از بطن بحران های ادواری سربرآورده اند؛ از یک تفاوت اساسی و بنیادی برخوردار می باشد. بنابراین با بسیج توان و اندیشه بایستی روند تحقق آرمان های سوسیال دموکراسی برای خروج از بن بست های کنونی را تسهیل کرد.


        اسماعیل رضایی

           پاریس

       25/11/2020


این نوشته نقدی کوتاه و موجزی بر مقاله آقای هادی زمانی با عنوان «جایگاه الگوی توسعه اقتصادی سوسیال دموکراسی در برخورد با معضلات ایران» می باشد.

 

۱۳۹۹ آبان ۲۶, دوشنبه

                             غرور و ترور

 

تفکر و تعقل آدمی تحت تاثیر مداوم رویکردهای محیطی، نمودهای بارز زیست جمعی و تعاملات اجتماعی برای تحول و تکامل محسوب می شوند. متوقف شدن در سازه های فکری و تعقل پیرامون آرمان های ایده ای محض فارغ از بازه های زمانی و مکانی، کنش و تنش انسانی را در مجاری نامتعارف و نامطلوب هدایت کرده و می کند. رضامندی آدمی از عملکرد مطلوب، اصولا یک احساس رضایت درونی و غرور به برجستگی و شایستگی خویش نسبت به دیگران را در وی موجد است. فرایندی که در شرایط بدفهمی و یا نفهمی روندهای علّی و یا گرایشات واپسگرایانه فکری و عقیدتی، بسوی درک کاذب و شناخت معیوب کارکردهای اجتماعی هدایت شده که فرد را در رویکردهای محیطی اش بسوی نوعی رضامندی و یا غرور کاذب هدایت می کند. فرایندی که جامعه و انسان را مستعد انواع روندهای فراکنشی و فرافکنی کارکردی و راهبردی برای پیشبرد اهداف و آرمان های زیستی می نماید. این غرور کاذب منبع و منشاء کجروی ها و ناهنجاری های اجتماعی بوده و تعامل و تحول را آماج ضربات تخریبی مداوم خود دارد.

غرور یک مطلوبیت کارکردی فردی و جمعی را با خود دارد. مطلوبیتی که ممکن است از روندی کاذب و غیرواقع تبعیت نماید و غرور منبعث از آن نیز کاذب و دروغین باشد. غرور کاذب منشاء شر و بدی است و از نا آگاهی و آگاهی های کاذبی برمی خیزد که فرد و جمع را بسوی تخریب و تهدید هدایت می کند. زیرا غرور کاذب بر عکس غرور واقعی که از قدرت و توانمندی های علمی و عقلانی بر خاسته و مبدا و منشاء تحول و دگرگونی های ارزشی و انسانی در جامعه می باشد؛ از ناتوانی ایده ای و از درک و شناخت سطحی و غیر واقع رویکردهای محیطی تغذیه نموده و واپسگرایی و هنجارشکنی از نمودهای بارز آن می باشد. غرور کاذب همچنین می تواند با عدم بهداشت روانی و ناتوانی در همگرایی و همخوانی با رویکردهای تحولی و تکاملی جامعه و انسان همراه باشد. در اینصورت منشاء و مبداء تفکر انهدامی و تخریب ویرانگر برای تحمیل خود به جامعه می گردد.ترور و ناهنجاری های کنشی فرد و جمع ریشه در همین فرایند غیر نرمال دارند که برای ارضا و تحمیل خود، با خون و جنون پیوند می خورند. چرا که به زعم ارتجاع و کهنه پرستان، تحول و کمال، حصار و مانع تداوم حیات ایده ای و اجتماعی شان محسوب شده و بایستی با عارضه ها و نمودهای بالنده آن ها برای تداوم زیست انگلی خویش به تقابل برخیزند.

ترور شرّ مطلق و اهتمام کور و دهشت باربوده؛ و منادی کور اندیشی و آلت فعل دیگران بودن را در خود دارد. ترور عموما از غرور کاذب تغذیه نموده و از ضعف و ناتوانی و بن بست های ایده ای و عملی حکایت دارد. حضور در عرصه عمومی و ناتوان از اعلام حضور فعال و پویا برای بودن و شدن، بسیاری را در کجراهه های حیات اجتماعی، به افعال نامتعارف هدایت می کند. ترور تهییج و تصمیمی است  نابخردانه که ناشکیبایی و تعجیل در رسیدن به مقصد را با خود دارد. ترورهای سیاسی اگرچه می توانند از یک بار هویتی قابل استناد و توجیه برخوردار باشند؛ ولی بیان بن بست های تعاملی و ناهنجاری های اجتماعی آن ها را همراهی می کنند. چرا که در ترورهای سیاسی فراشد های هنجاری تابعی از قبض و بسط و تکرار و امرار فضای زیست عمومی می باشد. فضایی که امکان و اقدامی برای بروز هیجانات درونی در راستای تشفی غرور آهیخته از نمود های کاذب و دروغین رویکردهای محیطی می باشد. بدین مضمون که در ترورهای سیاسی این فضای آلوده به رنگ و ریب و تحقیر و تبعیض و یا برکشیدن کسی که مدعا و یا مطلوب است؛ موضوع غرض می باشد.

دهشت و وحشت ترور با تروریسم تجلی می یابد، و تروریسم فرایند اقدام و اقبال غرور برکشیده ازستم و تبعیض یا تعصب و تقلب سلطه گران و یا ایده های مطرود و واپس ماندۀ عهد عتیق که در بیان و عمل ایجابی و ایذایی، غرور جریحه دار شدۀ خویش را التیام می بخشد. تروریسم با اعتماد به نفس کاذب حاصل غرور کاذب به تخریب چهره انسانی مبادرت می ورزد. چرا که در اعتماد به نفس کاذب، قدرت آدمی در فراسوی اندیشه و توان خویش به جولان درآمده و برای خود و اعتقاداتش مطلقیت و جامعیت کامل قائل است. با این کذب غرور و اعتماد به نفس است که قادر به هدم و هضم رویکرد جنون آمیز و دهشتبار خود می گردد. چرا که اعتماد به نفس  کاذب همانند غرور کاذب منبع شرّ و بدی و نکول و نزول ارزش های انسانی، در انجماد اندیشه و آگاهی های کاذب القایی محیطی فرو می خسبد. و تروریسم در پس آگاهی های کاذب حقارت را تجربه می کند و تبعیض و فقر را چاشنی زندگی خود می یابد. زمانی که فقر و تحقیر با انجماد اندیشه در آمیزد به قدرت بالقوه تخریبی مبتذلی مبدل می شود که شایقه های زیستن را به تمسخر می گیرد. چرا که علت ها در پس معلولیت نگاه و نظر متحجرانه از درک حقایق و واقعیت ها باز مانده و فرد را در چنبرۀ بی خردی و نامعقولی عمل به اسارت می گیرد. در تاریک بینی های تروریسم، عناصر کاریزمایی با اتصال به بارزه های ذهنی و پنداری و با بار منفعتی و مصلحتی خاص خویش، راهنمای اقدام و عمل وی می گردند.

غرور واقعی از اندیشه و خرد بهره می گیرد و در راستای اعتلای ارزش های انسانی و تعالی و کمال اجتماعی گام بر می دارد. در حالی که شایقه های زیستن در غرور کاذب به سایقه ای برای ابتلا و امتلای جامعه در راستای ارضای تمایلات و تمنیات بوده و میل به سلطه و خود برتر بینی از شاخصه های بارز آن می باشد. در غرور کاذب فرد خود و بارزه های فکری خود را کامل و بی نقص دانسته و براین اساس با یک خودشیفتگی مفرط، دیگران را ملزم به قبول و پذیرش بارزه های فکری و عقیدتی خود می داند. پس با تفرعن و تکبر با نمودهای تحول و تکامل روبرو شده و ازعوامل اساسی وقفه های تاریخی گذر تکاملی جامعه و انسان می باشد. غرور کاذب حاصل اکتسابات محیطی بوده و براین اساس اصولا ریشه در گذشته و بارزه های فکری کهنه و فرتوت دارد. بنابراین دو پدیده اکتسابی قدرت و ثروت و دین و مذهب از پایه های اساسی غرور و اعتماد به نفس کاذب می باشند. چرا که قدرت با اتکای به ثروت و دین و مذهب با اتکای به جهل و خرافه های عهد جاهلیت از یک پیوند درونی و ذاتی برای فرافکنی و ایجاد فضای مرعوب و موحش برخوردار بوده؛ و برای تحکیم و استمرار قدرت مسلط و توهمات دینی لازم و ملزوم یکدیگر می باشند. پس ترور و تروریسم از یک دینامیسم درونی حاکمیت سرمایه و جهل و خرافه های انجماد اندیشه دینی تغذیه می شوند. دو پدیده ای که با آگاهی های کاذب و توهمات عمومی همراه شده و تداوم القائات و تناقضات رفتاری و کرداری را در جامعه نهادینه می سازند. براین اساس است که دو نمود نامتعارف با رفتاری تخریبی و ارتجاعی، در عمل با یک تخالف تصنعی و جعلی براساس شکاف معرفتی و امتناع از درک و فهم ضرورت های اجتماعی تاریخی روبرو می باشند. روندی که از دروغ و فریب  و فرافکنی های جهل و خرافه های دینی و سلطه قدرت و ثروت برای القائات کاذب و توهمات عمومی بهره می گیرد.

بارزه های غرور کاذب را می توان در تمامی شئونات رفتاری و کرداری نظام سلطه سرمایه  به وضوح دید. نمودی که برای تخریب و تهدید چهره های اجتماعی و انسانی از تم ها و مفاهیم جعلی فاقد بنیان های واقعی و حقیقی بهره می گیرند. آزادی را با خشونت ذاتی و نهادین و تلاطمات طبقاتی نفی نموده و برای القا و بیان ناقص و ناواقع آن از شهودات و شئونات کذب و دروغین تعاملات اجتماعی بهره می گیرند. دموکراسی، امنیت اقتصادی و اجتماعی، حقوق بشر و...مفاهیم بی پشتوانه ای هستند که در اعوجاج و بحران های تناوبی و ذاتی نظام سلطه سرمایه، با بحران هویتی و کاهش اصالتی روبرو می شوند. آگاهی های کاذب و القائات دروغین برای پذیرش ستم طبقاتی توسط توده های محروم و ستمدیده از ترفندهای نظام سلطه سرمایه برای تحمیل خود بر جامعه و انسان محسوب می شوند. برای اعمال این فرایندهای نامتعارف از نقطه ضعف های عمومی در پیوند با باورهای پنداری و ذهنی بهره گرفته و با تدارک یک بستر هیجانی و تلاطمی مداوم، خردورزی و عقلانیت را مرعوب غرور و اعتماد به نفس کاذب القایی نموده و می نماید.1 پس دین با غرور و اعتماد به نفس کاذب در پیوند با آگاهی های کاذب و اعتماد به نفس معیوب سازوکارهای سرمایه، بسترهای رشد و تداوم فرایند تروریسم را تدارک می بینند. ولی برای فریب افکار عمومی هرکدام دیگری را با ابزارهای تبلیغی و فرافکنی های طبقاتی به ترور و وحشت متهم می سازند. نظام سلطه سرمایه با توان مادی و تبلیغی، به تحقیر و تبعیض و ندرت و نداری مبادرت ورزیده و بسترهای هجمه و ترور ایده های پنداری فاقد خرد و تعقل  چون دین را تدارک می بیند. بنابراین برای مبارزه با ترور و تروریسم بایستی در روابط و مناسبات تولیدی و اجتماعی  بطور همزمان به تغییرات ساختاری و بنیادین مبادرت ورزید.

جهالت که از سازه های فکری کهنه و فرتوت حکایت دارد، بدلیل ناتوانی در درک و هضم ره آوردهای تحول و تکامل، عامل بنیادین غرور و اعتماد به نفس کاذب می باشد که در ناهنجاری ها و ترور و وحشت محیطی نقش اصلی را دارد.چرا که جهالت با بار پنداری و توهمات ذهنی و در پیوند با عامیانه نگری و عوام گرایی، گرفتار یک عدم بهداشت روانی مزمن  می باشد که وی را به تعارض و تعرض با روندهای تحولی و تکاملی هدایت می کند. و در پس بدفهمی ها و نفهمی های دستاوردهای تمدنی است که به حمله و هجمه روی آورده است. این ناهنجاری و توحش همان حلقه مفقوده و نقطه کوری است که برای بسیاری با عنوان   مبارزه ضد امپریالیستی مد نظر قرار گرفته است. بدون توجه به اینکه  مبارزه دین و یا حاکمیت دینی با سلطه سرمایه و ناهنجاری های اقتصادی و اجتماعی برآمده از آن، یک مبارزه عقیدتی، ایمانی و ایده ای محض بوده و یک نمود کاملا روبنایی نه ساختی و زیر بنایی می باشد.این پنداشت اشتباه، مبارزه بسیاری از جریان های سیاسی را با اشتباهات محاسباتی و خطاهای مبارزاتی روبرو ساخته است.تروریسم با برآمد نابسامانی های اقتصادی و اجتماعی و بحران های حاد و شکننده حاکمیت سلطه سرمایه نمودی گسترده و فراگیر داشته و جامعه را در التهابات و ناهنجاری های نامتعارف با فرصت سازی های لازم برای عمال سرمایه همراه ساخته است.

غرور کاذب اصولا با خودخواهی ها، برتری طلبی و سیادت جویی همپو بوده که با اکتسابات محیطی همراه می باشد.و ترور برای حراست و حمایت از این فراشدهای محیطی و با نمودی دهشت و وحشت، کنشی نامتعارف با عملکردی نامطلوب و نامطبوع را از خود بروز می دهد. اکتسابات مانند تمامی آموزه های انسانی در برابر واقعیات و حقایق محیطی و در پروسه رشد و تکامل جامعه و انسان ترک برداشته و بسوی درک و کسب معرفت و شناخت نوین از حیات عمومی سوق می یابد. فرایندی که مقاومت و مجادله بسیاری را که با اکتسابات حاکم از منافع و مطامع خاص و ویژه ای بهره مند هستند؛ به همراه دارد. غرور و ترور با این فرآیند جهانشمول و فراگیر، در مسیر حماقت، شقاوت و یا مسیر های فراشد های نوین دیگری را در پیش می گیرند. ولی هر چه قدر روند تعالی و تغییر عمیق تر و عریان تر خود را نمایان می سازد؛ به همان نسبت و شاید بیشتر چهره مخوف و هراسناک حذف و هدم دیگران برای تداوم و استمرار نمودهای واپسگرا و فرتوت خود را نشان می دهد. اکنون جامعه جهانی در یک پروسه تغییرات بنیادی و ساختاری، واکنش مذبوحانه و کینه توزانه ای  در برابر الزام و نیاز جامعه های انسانی  را از خود بروز داده که با خود پنداری ها و دگرآزاری های جهالت، حماقت و وقاحت عده ای سوار بر توسن توهمات ایده ای و قدرت و ثروت، نمود ویرانگری را آغاز نموده است. مسلما این نمودهای ویرانگر با استقرار سازه های نوین تعاملات اقتصادی اجتماعی فروکش کرده و بسترهای یک زیست اجتماعی بهتر و متعالی تر را فراهم خواهد نمود.

نتیجه اینکه: شور و شعور به عنوان بارزه های هویتی و اکتسابی آدمی در فرایند تکوین و تدوین خویش، با تاثیر پذیری از رویکردهای محیطی، با روندهای واقع و ناواقع حیات جمعی مواجه شده؛ و با اتخاذ گزینش های ایجابی و القایی به تعاملات اجتماعی روی می آورد. مطلوبیت و موفقیت انسان ها در رویکردهای اجتماعی، در وی نوعی رضایت خاطر و هنجارهای درونی را موجب می شود که به خود می بالد و افتخار می کند. این غرور انسانی تحت تاثیر شاخصه های محیطی می تواند؛ بسوی تعالی و کمال انسانی هدایت شود و یا با تاثیر پذیری از الگوهای نامطلوب جامعه طبقاتی بسوی برتری جویی، خودخواهی ها و سیادت طلبی سوق یابد که با الگوهای رفتاری و کرداری کاذب و دروغین، مانع رشد و بالندگی جامعه و انسان گردد. پس غرور کاذب در واپس گرایی ایده ای جا خوش کرده و برای استمرار حیات کهنه و فرتوت خویش به ترور برای دهشت و وحشت عمومی دست می یازد. و تروریسم فرایندی است که انسان عقب مانده از غافله تمدن و پیشرفت انسانی و یا عوامل حذف و رد موانع تحقق ایده ای اش و همچنین برای التیام غرور جریحه دار شده اش ناشی از حقارت و ضعف معرفت و معیشت تجلی می یابد. چرا که انسان تهی از معرفت و خرد، عموما با حماقت های خویش ضمن آسیب های جدی به سازه های فکری و مادی، دیگران را از بروز توان ذاتی و بالقوه شان برای تعالی و کمال باز می دارد.غرور کاذب با آگاهی های کاذب و القائات سازوکارهای سلطه سرمایه می پاید و در پیوند با واپسگرایی و جزمیت ایده ای، به ترور و تروریسم متوسل شده تا ضعف نهادین و بحران زایی ساختاری خویش را در پس ناهنجاری ها و دهشت و وحشت محیطی و برای فرصت سازی های نوین جهت اعمال و القای سیاست های متعدی خویش استتار نماید. بنابراین تا زمانی که سیادت طلبی و سلطه گری سرمایه تداوم دارند؛ ترور و تروریسم همراه با ابقا و القای مناسبات کهنه و فرتوت تداوم حیات خواهند داد.


      اسماعیل  رضایی

         پاریس

    16/11/2020



1انتخابات اخیر آمریکا نشان داد که چگونه انگیزه و رفتار عمومی با تحمیل اراده و خواست سازوکارهای طبقاتی حاکم و با ترفندهای القایی کاذب بسوی نیاز و خواست حاکمیت سلطه سرمایه  هدایت شده است. القائات از طریق رسانه های عمومی طوری ساماندهی شده است که نیروهای مترقی و چپ ها را نیز در نوسانات آن گرفتار کرده و از سیاست های مستقل و مترقی شان بازداشته است. دو کاندیدای مرتجعی که الزاما و قطعا برای حفظ چارچوب های حاکم سلطه سرمایه از هیچ تلاشی فروگذار نکرده و نخواهند کرد. ولی باید گفت که سیاست های واپسگرایانۀ آقای ترامپ با شکست روبرو شده و اقبال عمال سرمایه براین قرار گرفت که آقای بایدن با سیاست های مورد لزوم بتواند به احیای بنیان های ترک خورده سلطه سرمایه توفیق یابد. ولی هر حرکت مترقی از سوی آقای بایدن نه خواست و نیت سازوکارهای مسلط، که تحمیلی است از نیاز و الزام زمان که راه خود را به واقعیت ها و حقایق مسلم تحول و تکامل جامعه و انسان باز کرده و خواهد کرد. در حقیقت کمیت های فراهم آمده بر بستر تحول و دگرگونی های محیطی بویژه پاندمی کرونا، فضای نوین کیفی را می طلبد که بایستی فراهم آید؛ و می آید.

 

۱۳۹۹ آبان ۱۲, دوشنبه

 

                       صیرورت و ضرورت

 

جمع و جامعه در یک رابطه دیالکتیکی، همواره در حال شدن و گشتن هستند. فرایندی که تحول و تکامل تاریخی را رقم می زند و دگرگونی های متکاثر محیطی را موجد است.این صیرورت با شناخت ضرورت هایی می پاید که روند تحول تاریخی و اجتماعی بدان وابسته است. صیرورت و ضرورت نه بر اساس نمودهای ذات گرایانه و اراده گرایی انسانی که برپایه تحول و تکامل بنیان های ساختی استوار می باشند.صیرورت در پیوند تنگاتنگ با شناخت ضرورت های طبیعی و درنوردیدن ضرورت های اجتماعی با تبیین و تحلیل اصولی و منطقی نمودهای ضروری برای جامعه و انسان، مفهوم واقعی خود را می یابد. ضرورت های طبیعی شناخت مضمونی و ضرورت های اجتماعی درک مفهومی حیات را در خود جای داده اند. ضرورت های بازدارنده از بازتاب های آزادانه انسانی جلوگیری نموده و صیرورت جامعه و انسان را با وقفه ها و موانع اساسی مواجه می سازند. بنابراین بدفهمی و یا نفهمی ضرورت های اجتماعی، تحول و کمال جامعه و انسان را با موانع جدی روبرو می سازند. با گذر از ضرورت ها، تحول تاریخی رقم خورده و انسان ها نمودهای نوین حیات اجتماعی را تجربه می کنند.

درک ضرورت ها روند تحول و تکامل را تسهیل و صیرورت جامعه و انسان را ممکن می سازد.جبهه سازی ها و سنگر گرفتن در پشت ضرورت ها و حمایت و جانبداری از ضرورت های سدید و شدیدی که مانع اساسی رهایی آدمی از تنگناهای زیستی می باشند؛ جامعه را از قافله تکاملی پس زده و عادات و سنن سخیف و کثیف را بر سرنوشت آن غالب می سازد. گذر از ضرورت ها نیازمند درک تکاملی و فهم انقلابی از چگونگی صیرورت جامعه و انسان دارد. و فهم انقلابی نیازمند مبارزه خستگی ناپذیر با پلشتی ها و پلیدی هایی می باشد که به عنوان وقفه های تاریخ تکامل اجتماعی، کنش های انقلابی را با موانع و محدودیت های جدی روبرو می سازند. پس گذر از ضرورت ها از یک بازه زمانی خون و جنون عبور کرده تا بتواند موانع صیرورت اجتماعی انسانی را بزداید. ناتوانی در درک و هضم چرایی و چگونگی گذر از ضرورت ها، ضمن بجا گذاشتن ضایعات و فاجعه های اجتماعی و انسانی، تحجر و عقب ماندگی را بر جامعه تحمیل می سازد.

کسانی که از درک ناقص کنش انقلابی در گذر از ضرورت های اجتماعی برخوردارند؛ عموما در تداوم مواضع انقلابی دچار تردید شده و برای پرکردن خلاهای انقلابی، به گذشته و آلام و احلام حافظه تاریخی روی آورده تا در پس موانع و مصائب رشد و بالندگی ضرورت های بازدارنده گذشته، زیست دهشت و وحشت را دوباره احیا نمایند. این ضعف بنیادین با عوام گرایی و عامیانه نگری به حیات اجتماعی پیوند تنگاتنگ دارد. چرا که این ویژگی از درک ضرورت ها و فهم ضرور تحول و تکامل غافل بوده و در تنگناهای زیستی تسلیم روندهای غالب و یا رجعت به سامانه های گذشته تاریخی می گردد. ضرورت های اجتماعی در پیوند با تکامل تاریخی بنیان های مادی ،تعیّنات ضرور تحول و دگرگونی های اجتماعی را مشخص می سازند. نگاه تجریدی در مبارزه با ضرورت های بازدارنده رشد و بالندگی جامعه و انسان، تکامل تاریخی و پیوند و تاثیر ضرورت های طبیعی و اجتماعیِ بازدارنده بر یکدیگر، فرایند صیرورت اجتماعی و انسانی را از نظر دور می دارند. عوامل و عناصر وقفه ها و یا کند کننده تکامل تاریخی از ضرورت هایی تغذیه می شوند که  منافع و مصالح شان را تامین و تضمین می کند. گذر از این ضرورت ها با مقابله و مقاومت سخت و ثقیل آنها مواجه می باشد. بنابراین برای دفع این موانع ضد تحول و تکامل به مبارزات پیگیر و نفسگیری نیازمند است که بهای اجتماعی و انسانی سنگینی را با توجه به ویژگی های سازه ای مسلط، طلب می کند.

صیرورت  و تاریخ تکاملی جامعه و انسان، با مبارزه مداوم و پیگیر انسان های بصیر و آگاه بر علیه ضرورت های دست و پا گیر طبیعی و اجتماعی میسر گردید. ضرورت های طبیعی با ماهیت جهان شمولی و تعمیمی خویش، ضرورت های اجتماعی را تحت تاثیر تخریبی و یا تحولی مداوم خود دارند. عدم دفع و نفی ضرورت های اجتماعی با ماهیت ارتجاعی، تحول و دگرگونی های لازم برای زیست معمول و ملزوم را از جامعه می گیرد. در مبارزه با رشد و بالندگی جامعه و انسان، برخی ها با عقل و خرد و تخیل فعال، به گذر ضرورت های اجتماعی و تاریخی می نگرند؛ و بعضی ها نیز با تمنا و تمایلات و تخیل منفعل با آنها روبرو می شوند. اصولا عقلانیت منفعل با عافیت خواهی و عاقبت اندیشی های نامتعارف و بازدارنده، از درک علّی ضرورت ها و مبارزه پیگیر برای دفع و رفع موانع و بازدارنده های تحول و تعالی اجتماعی ناتوان می باشد. بنابراین از پرداخت بهای لازم برای این معضل اساسی و بنیادین آن نیز شانه خالی کرده و در نیمه راه با التجا و اقتدا به بنیان های کهن و فرسوده، برای احیاء و ابقای سازوکارهای گذشته گام بر می دارد.1

انسان ها اگر چه با شناخت بسیاری از قانونمندی های طبیعی، بسیاری از موانع رشد و بالندگی را در نوردیدند؛ ولی در پس تمنیات و تمایلات پست و دنی و تخریب و دخل و تصرف اِمهایی در طبیعت برای اعمال سلطه گری و قدرت مداری در روابط و مناسبات اجتماعی، ضرورت های بازدارنده بسیاری را برای بازتاب های آزادانه انسان ها موجد شده اند که زیست انسانی را در تضاد و تقابل و دهشت و وحشت وانهاده اند. در این میان نظام سلطه سرمایه نیز با شناخت بسیاری از قانونمندی های طبیعی و موانع و بازدارنده های رشد و بالندگی جامعه و انسان، اگرچه آغازی خوب داشته است؛ ولی در پروسۀ تحولی و تکاملی خویش با نقض بسیاری از چارچوب های حراستی و حمایتی خویش از طبیعت،جامعه و انسان، ضمن تخریب طبیعت، بسیاری از ضرورت های مانع و رادع تحول و دگرگونی اجتماعی و انسانی را بوجود آورده است. فرایندی که یک عدم تعادل و تطابق شکننده را بین جامعه و طبیعت ایجاد کرده که خطرات جدی را برای سلامتی و زیست متعارف انسان ها ایجاد نموده اند. بنابراین ضرورت ها به عنوان یک فرایند درون زایی و ذات گرایانه در نظام سلطه سرمایه، سلامتی و حیات انسان ها را در معرض خطرات جدی قرار داده است. این ضرورت زایی مداوم حاکمیت سرمایه بر بستر تراکم لجام گسیخته سرمایه، موانع جدی را در مسیر تعامل و تکامل جامعه های انسانی قرار داده است. پس بسیج اندیشه و عمل برای مبارزه با این ضرورت های مانع و رادع، اولویت اول انسان ها برای رهایی از بن بست ها، ناکامی و رنج و مشقت روزافزونی است که تعدیات نظام سلطه سرمایه بر انسان ها تحمیل کرده است.

نظام سلطه سرمایه با تمامی ترفندهای ضد انسانی خویش، هرگز قادر به حذف و وقفه در صیرورت جامعه و انسان نگردید. چرا که صیرورت تابعی از درونزایی یا اتوژن دانش و فن می باشد که همواره در حال شدن و گشتن است. نظام سلطه سرمایه با تخریب طبیعت، جامعه های انسانی را نیز بسوی تخریب و تهدید زیستی هدایت کرد.فقر و ندرت و عدم تعادل و تطابق زیستی و به تبع آن انواع بیماری های مهلک و مرگبار ارمغان بهره برداری نامتعارف و تخریبی عمال سرمایه در طبیعت می باشند. بارزترین نمود آن پاندمی کرونا ویروس است که ناتوانی و بارزه های رذیل و پلید سلطه گری سرمایه را برملا ساخت. اکنون تمامی اهتمام عمال سرمایه برای نهادینه سازی آگاهی های کاذب و حفظ و احیای مناسبات ناانسانی و فرتوت و کهن، با ناتوانی در کنترل و ایمن سازی جامعه در برابر کرونا ویروس،نقش بر آب شده است. اکنون سازه های فرتوت و فرسوده نظام سلطه سرمایه در ضعیف ترین حلقه تعاملات اجتماعی و جهانی قرار دارد. این فرایند نوید دگرگونی بنیادی را با خود دارد و بر این اساس تلاش می ورزد با مقاومت و تهاجم، دگرگونی های الزامی را با وقفه، تاخیر و تضعیف روبرو سازد. بنابراین در برابر این ضعف نهادین و اضمحلالی افراطی ترین قشر عمال سرمایه با گرایشات انهدامی و دهشت و مرگ حرکت جبونانه خویش را برای انحراف افکار و اشتغال اذهان آغاز کرده اند.2 روندی که با توجه به ناکارآمدی ساختار های موجود اقتصادی  اجتماعی به بن بست منتهی می شود.

نتیجه اینکه:پویایی جامعه بر بستر شناخت قانونمندی های طبیعی و درک و فهم ضرورت های مانع و رادع رشد و بالندگی جامعه و انسان شکل گرفته؛ و دگرگونی های اجتماعی و تحولات تاریخی را در خود می پروراند.این صیرورت جامعه و انسان، نتیجه مواجهه با موانع سدید و شدیدی می باشد که انسان های آگاه و بصیر با درک و فهم بهینه برای نفی ضرورت های دست و پا گیر، مبارزه سخت و ثقیلی را پشت سرگذاشته که همچنان ادامه دارد.صیرورت با درونزایی قاعده و قانون خویش به برون سپاری ضرورت های اجتماعی روی می آورد که جامعه و انسان را در تکاپو و تلاش مداوم در راستای حذف موانع و دفع شداید هدایت می کند. تضاد و تناقض حاصل ناهمگونی و عدم توازن بنیان های مادی و نهادینگی برخی نمودهای روبنایی در مناسبات اجتماعی، موجد ضرورت هایی بوده است که به ابزاری برای اهداف متعدیانه صاحبان قدرت و ثروت مبدل شده اند. نظام سلطه سرمایه با اتکای به این اهرم های مطرود و منفور تلاش دارد از گذر از ضرورت های مانع تحول و کمال جامعه و انسان جلوگیری نموده؛ و با  تداوم روند گردشی بحران و ندرت و نایابی اجتماعی، جامعه و انسان را از زیست معمول و مطلوب بازدارد. دین، امروز به عنوان یک ابزار ارتجاعی قوی در خدمت اهداف شوم و منحط عمال سرمایه، یک مانع جدی و اساسی برای دستیابی به آرمان های انسانی عمل می کند. ضرورتی که مبارزه صعب و دشواری را برای حذف و هدم خویش نیاز دارد. چرا که زمانی که ضرورت های اجتماعی از دایره قانونمندی های طبیعی گذر کرده و خارج از عرف و قانون طبیعی برای خود محمل و محفل اجتماعی دست و پا می کنند؛ به دلیل ماهیت موهومی و پنداری خویش، از قدرت دفاعی بالایی در برابر رویکردهای محیطی برخوردار می گردند. پس گذر از ضرورت های موهومی و ایهامی همچون دین نیازمند یک پشتکار و عزم و اراده غنی و قوی دارد که بتواند بسترهای نوین تعادل و تعامل اجتماعی را تدارک ببیند.


       اسماعیل   رضایی

           پاریس

     31/10/2020


1--نمونه بارز این نمود را می توان در جامعه استبداد زده دینی ایران یافت. دینداری و دین خویی در ایران به عنوان یک ضرورت دست و پاگیر و عامل اساسی بازدارندگی توسعه و رشد ابعاد اجتماعی و انسانی در طی تاریخ طولانی حیات نامتعادل و نامتعارف اقتصادی اجتماعی بوده و هست. مبارزه و مرزبندی با این پدیده نامتعارف برای دستیابی به زیستی بواقع انسانی با توجه به نهادینگی آن در تار و پود جامعه و انسان به دلیل طولانی بودن حیات نامتوازن و نامتجانس با رویه های معمول و متعارف گذر حیات عمومی، امری پیچیده و دشواری است که نیاز به مبارزه طولانی و بهای سنگین انسانی و مادی دارد. ولی بسیاری با اتخاذ مواضع انفعالی و استیصالی و با بیان بی مایه مصطلح که «این ها بروند هر که بیاید بهتر است»؛در تلاش برای احیای سازوکارهای گذشته می باشند. عوامل و عناصری که از ترس رادیکالیزه شدن جنبش مردمی و فراهم آمدن بسترهای حاکمیت به واقع انسانی با زدایش تمامی بنیان های کهن و بازدارنده تحول و تکامل جامعه، تلاش همه جانبه ای را برای متوقف ساختن مبارزات رو به تعمیق و گسترش مردمی، با معیار و مقیاس های طبقاتی و برقراری اختلاط مناسباتی گذشته، اهتمام جدی را آغاز نموده اند. تلاش برای حفظ بنیان های کهن و جلوگیری از مرزبندی قاطع و کامل با دین و حاکمیت دینی که عامل اصلی و بنیادین عقب ماندگی اقتصادی و اجتماعی و تمامی نابسامانی ها می باشد؛  را شروع کرده اند. اصولا در تمامی جنبش ها و انقلابات جهانی، بورژوازی و بخش های میانی و بخشی از خرده بورژوازی، رادیکالیسم را بر نتافته و در مقطعی از تحولات انقلابی، اقدامی همه جانبه ای را برای به بیراهه کشاندن جنبش مردمی  آغاز کرده اند. در این مقطع تاریخی رسالت سنگین و تعیین کننده ای برعهده نیروهای مترقی قرار دارد تا از انحراف و انحطاط جنبش رو به تعمیق مردم ایران جلوگیری نمایند. اگر این جنبش نتواند با مذهب و حاکمیت مستبد دینی یک مرزبندی روشن ، صریح و کامل بنماید؛ مطمئنا سایه شوم و عامل فلاکت و بدبختی مردم ایران بار دیگر نه مانند سابق بلکه با سایه روشن های تاثیر گذار، بر سرنوشت جامعه و مردم تداوم خواهد یافت. بایستی با تمام توان و بسیج اندیشه و عمل از جنبش رو به تعمیق و گسترش مردمی حمایت و حراست نمود. قطعا کسانی که نعل وارونه می زنند وبا یاس و نومیدی و ندامت از انقلاب مردم ایران سخن می گویند؛ خواسته و یا نا خواسته با عافیت اندیشان و هوچی گران و دغل بافانی که تلاش دارند؛ دستاوردهای جنبش رو به  تعمیق و گسترش  مردم ایران را مصادره به مطلوب نمایند؛ همراه می شوند. دستاورد بزرگ انقلاب 57 ایران نشان داد که برای رسیدن به آزادی و کرامت انسانی و رفاه و آسایش و تندرستی، صرفا با مرزبندی و گذر از دفع و رفع ضرورت دست و پا گیری چون مذهب امکان پذیر است و لاغیر. این مرزبندی و به حاشیه راندن مذهب برای تمامی ملت ها بهای گزاف و سنگینی داشته و خواهد داشت. اگر این  بهای لازم پرداخت نشود؛ قطعا یوغ بردگی و بندگی  دین و مذهب برای همیشه همراه با نکبت و ذلت برگرده جامعه و انسان سنگینی خواهد کرد. اینکه برخی ها که داعیه رهبری اپوزیسیون را داشته و ارتباط خود را با سپاه پاسداران و سران ارتش اعلام می دارند؛ از نشانه های روشن هجمه ضد انقلاب به دستاوردهای رو به تعمیق جنبش مردمی  و متوقف ساختن آن برای منافع بورژوازی حکومتی و غیرحکومتی در ایران می باشد.

2نیروهای چپ اکنون در معرض حمله جریان های ارتجاعی مذهبی و عمال سرمایه قرار دارند.چرا که با توجه به ضعف بنیادین کشورهای سرمایه داری در مقابله با پاندمی  ویروس کرونا و  موفقیت چشمگیر کشورهایی با گرایشات سوسیالیستی و مترقی در مقابله و مهار آن، تمامی تبلیغات کاذب و دروغین عمال سرمایه  بر علیه جریان های چپ را زیر سوال برده است. روندی که می رود مشروعیت سازه ها و سازوکارهای نظام سلطه سرمایه را زایل نماید. چپ اکنون در حال تبدیل شدن به آلترناتیوی بر علیه سازوکارهای مانع و رادع رشد و بالندگی جامعه و انسان در نظام سلطه سرمایه  می باشد. براین اساس عمال سرمایه با بسیج نیرو و ایجاد جو مغشوش و  عوام پسند و همچنین اتهامات بی پایه و اساس برای ایجاد جوّ بدبینی به چپ ها، سعی دارند ناتوانی های اقتصادی اجتماعی خویش را استتار کرده و  بسترهای جامعه را برای راست و راست افراطی مهیا سازند.  قطعا توفیقی نخواهند داشت و گرایشات عمومی جامعه برای تغییرات بنیادی، همان مرحله ای است که عمال سرمایه را برای بقا و حیات خویش وادار به پذیرش تغییرات ساختاری و تعدیل و تعادل لازم خواهد نمود.