۱۳۹۸ آبان ۶, دوشنبه

                                 فدرالیسم

پیوندهای اجتماعی انسانی بمنظورگذران حیات جمعی و گذر از ضرورت ها و موانع و مصائب جامعه و طبیعت امری الزامی می باشد. در این گذر حیات انسان ها با تکیه بر انتخاب و اکتساب خویش، اشکال متفاوت و متکاثری را بر گزیده اند که انسجام و همسانی را در اختلاف و پراکندگی مشی و روش گذران زندگی اجتماعی هدایت کردند.براین اساس هرکسی برای حصه ای بیشتر و سیادت و سیاست بر دیگران، به تبعیض و تفکیک خود از دیگران روی آورد و منافع خویش را در تضعیف و تخفیف همنوع و همکیش خود یافت. این فرایند تضاد و تخالف را عمومیت بخشید و انسان ها را در یک روند خشونت زا و مرگبار از یافتن زیست بواقع انسانی دور ساخت. مقاومت در برابر تبعیض و نابرابری اجتماعی منشاء بسیاری از قواعد و قوانینی گردید که بتواند روند حاکمیت جور و ستم طبقاتی را تسهیل و ممکن گرداند. این قواعد و قوانین همواره تاریخ تحولات اجتماعی از سوی نمایندگان قدرت های حاکم و از طریق ابزارهای سرکوب بر توده های محروم و مورد تبعیض تحمیل شد.
فدرالیسم یکی از مفاهیم انتخابی از سوی کنشگران اجتماعی و حاکمان در قدرت است که از بطن تبعیض و ستم طبقاتی بر اقوام،ملیت ها و اقشار و طبقات اجتماعی سر برآورد. وامروز یکی از راهکارهای خروج از بن بست های محصول مقاومت و مجاهدت انسان های محروم از تلاش و دستاوردهای ملی خویش که برای یک زندگی انسانی محروم گردیده؛ می باشد. پس فدرالیسم یکی از راه کارهای سلطه ستم طبقاتی برای حل بخشی از مصائبی است که بردیگر اقوام و ملیت ها روا داشته است. مفاهیمی که از دل تاریخ تحولات اجتماعی روئیده و با افت و خیز و تغییر و دگرگونی خویش اکنون یکی از ابزار تحقق اهداف و آرمان های انسانی مبدل شده است. پس مبداء و منشاء این مفهوم ابداعی ستم طبقاتی و تعرض به حقوق انسانی از طریق حاکمیت طبقاتی می باشد که مقاومت و خشونت را برای احقاق حقوق حقه بخشی از جامعه برانگیخت.  
فدرالیسم در جامعه های مختلف انسانی با توجه به میزان رشد یافتگی و یا عقب ماندگی از قافله تحول و تکامل  اشکال متفاوتی بخود گرفته است. توسعه فرهنگی با رشد و کمال دانش و تکنیک نیز در تنوع پذیری فدرالیسم نقش برجسته ای بازی کرده است.ستم قومی و طبقاتی در هم تنیده اند. پس کسانی که به اختلاف طبقاتی بعنوان عامل خلاقیت و کمال باور دارند هرگز قادر به حل مشکلات و معضلات قومی نخواهند بود.چرا که اصولا انسان ها در جامعه طبقاتی یادگرفته اند که برای حل مسئله صورت مسئله را پاک کنند و به توجیه و تاویل رویکردهای نامتعارف اجتماعی بپردازند. ریشه تبعیض و تحقیر از بطن اختلاف و امتیاز طبقاتی نمود یافت و در عرصه های دیگر تعاملات و تاملات اجتماعی گسترش یافت. بنابراین برای تعدیل و تعادل معضلات و مبرمات قومی، بایستی ابتدا به تعدیل و تعادل طبقاتی روی آورد. بر این اساس، کسانی که از نظام سلطه سرمایه و دستاوردهای فاجعه بارش در عرصه های اقتصادی اجتماعی دفاع می کنند، نمی توانند مدافع حقوق خلق ها برای رسیدن به حقوق انسانی شان باشند.
فقر و فاقه و ندرت و نایابی محصول نظام طبقاتی، با تبعیض و تحقیر تعریف شده و جامعه و انسان را در یک زیست ناهمسان و نامتعادل به سوی تضاد و عدم زیست مسالمت آمیز هدایت کرده است. این روندی است که تراکم  داشته هاو تالم ندرت و نایابی را در کنار هم عرضه داشته و تمرکز قدرت و مکنت را دستمایه تعدی و ستم به دیگران قرار داده است. نظام طبقاتی بجای رفع و دفع فقر و فاقه و تبعیض و تحقیر، مفاهیم و مضامینی آفریده و می آفریند که با اتکای بدان ها به فرافکنی الزامات و نیازهای واقعی جامعه و انسان روی آورده و می آورد. براین اساس مفاهیم حیات جمعی را از محتوا و مضمون واقعی اش تهی ساخته و در تمرکز قدرت و مکنت فرو می برد.بنابراین توده ها را در پس مفاهیم راهبردی خویش با فریب و ریا از دستیابی به حقوق انسانی شان باز می دارد. براین اساس قدرت مرکزی حاکم بجای تعدیل و تعادل طبقاتی، ایلات، استان ها و یا بخش های تابعه خود را با برخی نمودهای امتیازهای فرعی و سطحی از دستیابی به حقوق حقه شان باز می دارند.از آموزش زبان مادری یا به زبان مادری سخن می گویند؛ از اداره امور اجتماعی خویش تحت کنترل و ممیزی مداوم قدرت مرکزی حرف می زنند؛ تا آن ها را با دلمشغولی ها عینی و ذهنی و مسئولیت ادارۀ جامعه ای فقر زده و محروم از حداقل زیست انسانی از درک و فهم ملزمات واقعی و حق و حقوق اصلی و اساسی دور سازند. عمال سرمایه همواره برای فریب مردم از شعار دفاع از حقوق انسانی سخن می رانند؛ ولی هرگز نمی گویند که سازوکارشان برای دفاع از این حقوق انسانی برکدام بنیان مادی استوار است و آیا قادر به احقاق این حقوق پایمال شده هست و یا  خواهد بود؟
فدرالیسم با سازوکارهای فعلی یک ترفند بورژوایی برای سرپوش نهادن بر ظلم و ستم ملی و منطقه ای و قومی بوده و یک نمود واپسگرا برای پرکردن خلایی است که تحت تعدی و ستم طبقاتی بر انسان ها تحمیل شده است. فرایند کنونی جهانی برای حل مناقشات قومی و محلی راه کارهای نوینی را طلب می کند که فرگشت و فراشدهای نوین که بسوی تسهیل پیوندهای انسانی در حرکت هستند؛ آن ها را در معیار و مقیاس های نوین حیات می بخشند. جامعه فردا به یک مرکزیت دموکراتیک بواقع انسانی نیازمند است که بتواند مصالح و منافع خلق ها و اقوام را در خود تحلیل برد. نظام سلطه سرمایه با حاکمیت قهری برای حفظ و حراست از منافع و مصالح اقلیتی متعدی به حقوق عامه، و همچنین عمال و رهروانش با پیروی از فرامین و قوانین اش قادر به تامین حقوق ملت ها و اقوام و محرومان نخواهند بود. دربحث فدرالیسم بلوغ فکری و درک مطلوب متقابل انسانی برای پیمایش و گذار بهینه از وضعیت نابخردانه حاکم ضروری می باشد. در نظام طبقاتی، زندگی اجتماعی و هویت جمعی با فرد و هویت فردی تعریف و تکمیل می شود. واین ویژگی با روندهای تکاملی درحال شکل گیری که  بسیاری از بارزه های فکری و عملی گذشته و بار سنگین عادت و سنت آن را نفی و رد می کند؛ از یک اختلاف بنیادین و اساسی برخوردار می باشند. وفدرالیسم کنونی با بارزه های هویتی اعصار گذشته که ارتباطات و پیوندهای انسانی بدلیل ضعف بنیادین دانش و تکنیک  بسیار نازل بود؛ بعنوان یک نیاز و الزام ضروری قادر به دفع و رفع بسیاری از موانع رشد و بالندگی بوده که اکنون تحول روزافزون تکنیکی بویژه ارتباطی ضرورت آن را طی کرده و نیاز به اشکال نوینی از سازه های ارتباطی و پیوندهای اجتماعی می باشد که ضرورت های نوین آن ها را دیکته می کنند.
فدرالیسم بعنوان یک بحث محوری و اساسی برای گذار از استبداد دینی در ایران، درمیان احزاب، سازمان ها و نهادهای اجتماعی داخل و خارج بسیار مورد توجه می باشد. این الگو گیری کلیشه ای و عاریتی بدون توجه به بافت و ساخت جمعیتی، فرهنگی و باورهای ایمانی و تضادهای ریشه دار عقیدتی جامعه ایران و قرار داشتن آن در مسیر تحولات جهانی که در بارزه های نوین‌ اداره امور اجتماعی در حرکت است؛ قطعا مستعد و پذیرای فدرالیسم کذایی نخواهد بود. چرا که اکنون در تشتت و پراکندگی اندیشه عمل محصول گسست تاریخی و تحول و تکامل گذر تاریخی نظام سلطه سرمایه، که بشریت را در تنگناهای تعاملات زیستی به اسارت گرفته است؛ بدلیل عدم تناسب و توازن ایده و عمل، جامعه های انسانی را دچار بلبشوئی و بی تصمیمی حاد و مزمنی نموده است که حوادث و رخدادهای لحظه ای و غیرمنتظره  محیطی از عوارض سوء آن می باشد. نهادینگی نفرت و کینه و بغض و حسرت طی دوران نکبت بار نظام مستبد دینی در ایران، جامعه را آبستن حوادث ناگوار و تلخی نموده است که هر مفری ممکن است به فاجعه ملی مبدل شود. برای انسجام ملی و ممانعت ازهرگونه تخریب و ترهیب بایستی حقوق تضییع شده اقوام و ملیت ها تامین و تضمین گردد. حقوق مادی و معنوی بدون هیچگونه تبعیض و تحقیر، و ارزش های انسانی بدور از هرگونه پیشداوری و رنگ و نژاد و ملیت بایستی محترم شمرده شود. ندرت و نایابی و فراخی و وسع رزق و روزی بایستی به تساوی و با الویت بندی های لازم همگان را شامل گردد. این فرایند بسترهای یک تفاهم و توافق ملی  برای  گذر از موانع ومحدودیت های رشد و بالندگی محیطی را فراهم می سازد. بنابراین در پریشانی و آشفتگی ایده و عمل و جهت گیری های الزامی سازه های نوین اقتصادی اجتماعی، جامعه مصیبت زده ایران بایستی برای انسجام ایده و عمل و درک و فهم الزامات روندهای کنونی جامعه های انسانی برای اتخاذ شیوه های نوین تعامل و تامّل الزامات عصر مهیا گردد.
مفهوم فدرالیسم یک مفهوم پارادوکسال  نسبت به ویژگی های حاکم کنونی و روندهای نوین در حال شکل گیری است که بسیاری از سازوکارهای کنونی را نفی‌می کند. ولی واپسگرایان با مقاومت در برابر روندهای تکاملی جامعه و انسان، در تلاش برای حفظ سازه های موجود و یا احیای برخی از نمودهای گذشته از برقراری سازوکارهای نوینی که منافع و مصالح خلق ها و اقوام را تامین و تضمین می کند؛ ممانعت می کنند. این فرایند با همراهی ناخودآگاه نیروهای مترقی و چپ بدلیل حفظ چارچوب های گذشته و گریز از شناخت فعل و انفعالات کنونی اجتماعی، روند فاجعه باری به خود گرفته است. براین اساس است که برخی ها بدون توجه به جهت گیری های نوین جامعه جهانی به بررسی های تطبیقی، مقایسه ای و توصیفی فدرالیسم با شاخصه های گذشته می نشینند؛ و از چرایی و پرسایی ضعف ها و نارسایی ها آن به آسانی گذر می کنند. مارکسیست ها بایستی توجه داشته باشند  که فدرالیسم از یک هویت طبقاتی تبعیت می کند؛ چرا که تبعیض و تحقیر در نظام سلطه سرمایه ذاتگرایانه است و از اقدام و عمل اش تفکیک ناپذیر می باشد. بنابراین فدرالیسم بورژوایی یک ترفند سیاسی و سیاست بازی های قدرت و مکنت است برای تفکیک هویت طبقاتی و تنظیم مناسبات اجتماعی در راستای تامین و تضمین منافع طبقاتی اش که با حاکمیت متمرکز آسیب ‌پذیری بالایی برایش دربر داشته است.
متاسفانه نیروهای چپ  با توقف در شاکله های ارزشی و ایده‌ای گذشته و با اتکا به کلیشه ها و قواعد و قوانین واپسگرا از درک و شناخت گذر کنونی تکاملی بازمانده و بنوعی دنباله رو ایده و عمل بورژوایی گردیده اند. از مجلس موسسان می گویند، از فدرالیسم با کلیشه برداری و الگوگیری نامرتبط سخن می رانند؛  دموکراسی بورژوایی را تاکید و تفسیر می نمایند؛ و ....... در حالی که جامعه های انسانی در حال زایش و رویش مرحله نوینی از تحولات تاریخی خویش است که بسیاری از بارزه های بورژوایی را رد و نفی خواهد کرد. چرا که مفاهیم کاربردی کنونی نظام سلطه سرمایه به عامل چالشی و تهدیدی برای تداوم حیاتش مبدل شده است؛ و برای خروج از بن بست ها و بحران های رو به تعمیق، نیازمند بازنگری و بازسازی چهره های نوینی از مفاهیم کاربردی خویش است که امکان تداوم حیاتش را مقدور سازد. عدم درک و توجه به این ویژگی تحولی جامعه های انسانی، نیروهای چپ را در باتلاقی از بی تصمیمی ها و بد تصمیمی ها فرو برده است.گستردگی دامنه پراکندگی و افتراق، نبود یک استراتژی و تاکتیک مشترک برای مبارزه با روندهای ضدبشری نظام سلطه سرمایه وگام های تخریبی و نا انسانی حاکمیت مستبد دینی در ایران و بسیاری از الزامات کنونی که از نظر دور مانده اند؛ محصول کلیشه سازی ها و واپسگرایی ایده ای است که بسوی الگوگیری ها و تکرار و تقلید روی آورده است.
فدرالیسم برای ایران بعد از گذار از نظام مستبد دینی،بدلیل ماهیت بورژوایی و دخالت عمال سرمایه با حامیان بین المللی خویش، روند هرج و مرج گونی را در پیش گرفته و بسوی تجزیه طلبی و بحران ملی سوق می یابد. اگر چه امکان زدودن و گسستن از تمامی نمودهای انحطاطی نظام سلطه سرمایه بعد از گذار از نظام مستبد دینی در ایران امکان پذیر نیست؛ ولی می توان با تعدیل و تعادلاتی بسترهای یک جامعه سالم و بدور از تبعیض و تحقیر را برای فردای ایران تدارک دید. تعدیل و تعادلاتی که بتواند پیوندهای درونی را تقویت و همبستگی ملی را برای اعتلای ارزش های انسانی در جامعه فراهم سازد. سازوکارهای کنونی نظام سرمایه داری پاسخگو نیست و با اتکا به ریسمان پوسیده اغتشاش و اختلاف تداوم حیات خود را مقدور ساخته است. پس بایستی برای زیستی بهتر و مطلوب تر سازوکاری متناسب با نیازهای قرن حاضر را تدارک دید. سازوکاری که ضمن تامین یکپارچگی داخلی روند پیوندهای پایدار و پویا را با توجه به روند تحکیم و تثبیت جهانی شدن، در سطح جهانی تدارک ببیند. در این فرایند نیروهای مترقی و چپ قادرند روند بهینه و مطلوب را در پیش بگیرند اگر به مسئولیت تاریخی خویش واقف و به نیازها و الزامات عصر آگاه باشند.
تنیجه اینکه: انسان ها با یک پیوند اجتناب ناپذیر اجتماعی روند تعامل و تکامل را در پیش گرفتند. ولی با انتخاب و اکتساب روند تقابل و تضاد را نهادینه ساختند. این فرایند سلطه گری و سلطه پذیری را همراه با تبعیض و تحقیر در آمیخت و جامعه های انسانی را در یک عدم تعادل و مناسبات نامتعارف و ناواقع انسانی فرو برد. سلطه گران و تئوری پردازانشان برای توجیه و تاویل روند های نامتعارف، مفاهیمی خلق کردند که بتواند تداوم حیات متعدی شان را ممکن گرداند. فدرالیسم یکی از مفاهیم طبقاتی است که در مقطعی از تحولات تاریخی و ویژگی های اجتماعی آن، عدم تمرکز را بعنوان مناسبات نوینی که بتواند روند تعاملات موجود را تعدیل و تعدی و تجاوز به حقوق انسانی را توجیه و تسهیل نماید. براین اساس است که تمامی جوامعی که از نظام فدرالیسم بهره می گیرند؛ از فقر و فاقه نرسته و فاصله طبقاتی در آن ها نمود بارز داشته و برابری و عدالت اجتماعی جایگاهی ندارد. چرا که فدرالیسم محصول طبقاتی بوده و تبعیض و تحقیر در نظام طبقاتی ذاتگرایانه بوده و با فریب و ریا توجیه و تاویل می شود. در جامعه دین زدۀ ایران همراه با خرافات و فقر و فاقه عمومی و همچنین کینه و نفرت و بغض و حسرت ناشی از استبداد دینی، فدرالیسم با حاکمیت طبقاتی به سوی تجزیه طلبی و فاجعه ملی ختم می شود. جهان امروز با تحول و تکامل بی بدیل خویش نمودهای نوینی از تعاملات اجتماعی را طلب می کند که متفاوت و متباین با اشکال گذشته است. نمودهایی که به تعدیل و تعادلاتی روی می آورد که حقوق انسان ها و اقوام و ملیت ها بدور از تبعیض و تحقیر طبقاتی در آن نهفته است. روندی که پیوند های درون اجتماعی را مستحکم و همبستگی عمومی را به امری الزامی و قطعی برای برقراری سازوکارهای بهتر و انسانی تر مبدل می سازد. با توجه به اینکه سازه های مسلط کنونی نظام سلطه سرمایه از نیاز و الزام جامعه و انسان فاصله گرفته؛ سازه های نوینی در حال شکل گیری است که با تعدیل و تعادل روندهای کنونی، روند تامین حقوق انسانی و به تبع آن حقوق اقوام و ملیت ها را تسهیل خواهد کرد. نیروهای مترقی و چپ بایستی بجای فدرالیسم به شیوه های نوینی بیاندیشند که متناسب با الزامات عصر بوده و ضمن تعدیل و تعادلات لازم، به دگرگونی مناسبات طبقاتی روی آورده و روند سوسیالیزه کردن جامعه را تسهیل نمایند.

            اسماعیل   رضایی
            28/10/2019
                  پاریس

۱۳۹۸ مهر ۲۹, دوشنبه

                              تکلّم و تالّم

تکلم از بارزه های هویتی و شاخصه های انسانی است که مبین درک و بیان یافته ها و فهم چرایی فعل و انفعالات اجتماعی می باشد. بیانی که تحت تاثیر رویکردهای اجتماعی تلّون می پذیرد و با ارزش ها و معیارهای خاصی تعریف می شود. خاص بودن بیان، شمولیت عامّی است که رتبه بندی های اجتماعی و اکتسابات محیطی بدان هویت می بخشند. پس درک و فهم متفاوت و متکاثر از رویکردهای محیطی به خصایل و فواصلی برمی گردد که رتب و امتیازات اجتماعی بدان پایه و مایه می بخشند. با این مضمون، زمانی که کلام قاصر از بیان دردها و رنج های انسانی می شود، مفهوم بیواسطه خصایل و رذایلی را بیان می دارد که فواصل و تفاوت ها در یک رویکرد تضاد و تقابل موجد آن ها می باشند. اتکا و تاکید بر توانمندی ها و استعدادهای فردی برای توجیه و تاویل تفاوت و تخالف بین انسان ها، نه درونی و ذاتگرایانه که از اکتساباتی سرچشمه می گیرند که طی حیات طولانی  در آن ها نهادینه شده است.
بسیاری ازآمال و آرزوهای انسانی در کلام و بیان تجلی یافته و در پس خصایل و رذایل انسانی از تحقق باز مانده اند. چرا که کلام و بیان حاصل اندیشه و تفکری است که از پس جایگاه اجتماعی خاصی نمود می یابند. در این فرایند است که مفاهیم قدرت بیان واقعی و حقیقی الزام و نیاز گذر حیات اجتماعی انسانی را نداشته و در پس روندهای کاذب و دروغین آرمان های انسانی را ملعبه خواست و تمنای خویش قرار می دهند. مفاهیم را با تعریف و تکلیف ابداعی و اختراعی خود با مصالح و منافع خود پیوند زده و برای آنها هویت و رسالت خاصی می آفرینند که همچون پدیده مقدسی بایستی احترام و انگیزه تداوم آن ها برای همگان الزامی گردد. تداوم این روند عموما نامتعارف، تمامی اندیشه های واپسگرا، مرتجع و مترقی و چپ را در درک و فهم کاذب و دروغین مفهومی خود بدون یک مرزبندی ملموس و مشخص به اسارت گرفته و همگان در یک رقابت تنگاتنگ برای تحقق و احیای آن ها گوی سبقت را از یکدیگر می ربایند.
دموکراسی یکی از مفاهیمی است که تمامی جریان های فکری را به خود مشغول داشته است. آزادی و رهایی از قید و بندی های اجتماعی و استبداد نیز دلمشغولی های همگان است. و بسیاری ازمفاهیم مهم اساسی دیگری که مدام در مرکز توجه‌ اندیشه و عمل قرار دارند. تمامی این مفاهیم وضوح و روشنی لازم برای بیان خواسته ها و تحقق آرمان های انسانی را با خود ندارند. هرکس متناسب با جایگاه و پایگاه اجتماعی و درک و فهم ناقص و منقوص خود آن ها را در پروسه فعالیت های اجتماعی اش بکار می برد. بدون توجه به اینکه تمامی این مفاهیم بار طبقاتی داشته و برای پاسداشت و حفاظت از منافع و مصالح خاصی بروز می یابند. بنابراین درهم ریزی و اختلاط مفاهیم  برای تحقق اهداف و آرمان های انسانی، به درهم ریزی وظایف و علایق اقشار و طبقات اجتماعی می انجامد که روند بهینه سازی و مطلوبیت بخشی مناسبات اجتماعی را با موانع جدی مواجه می سازد.  با درهم ریزی مفاهیم، عام و خاص بودن آن ها از نظر دورمانده و به عنصر تائید و تکذیب صرف رویکردهای محیطی مبدل می شوند. این وضعیتی است که شناخت مفاهیم کاربردی و تعریف و تکلیف شان پیرامون جامعه و انسان، از روندهای واقع خود فاصله می گیرند.
دموکراسی بورژوایی یک خط فاصل و اختلاف بنیادین با دموکراسی واقعی و حقیقی دارد. اصولا آنچه را که عوامل بورژوایی برای فریب عامه «دموکراسی»قلمداد می کنند؛ در حد و حصور منفعتی و مصلحتی حاکمیت سرمایه گنجیده و امری تعمیمی برای تمنا و نیاز عامه محسوب نمی شود. در حقیقت دموکراسی بورژوایی نوعی تعامل توسعه یافته و پیشرفته اجتماعی است؛ و الزام و نیاز تحول و تکامل سازه های مسلط نظام سرمایه بوده که در روند دگرگونی های اقتصادی اجتماعی اشکال نوینی به خود گرفته است. در حالی که دموکراسی واقعی، نوعی تاملات گروهی برای شدن و گشتن است. مبنایی که بتواند امکان برابر را برای آحاد مردم جهت شکوفایی و بروز ناب استعداد و رشد سجایای فردی و جمعی  فراهم سازد. آزادی و رهایی و عدالت طلبی نیز تحت سیادت طلبی ها و خشونت ورزی های حاکم کنونی سرابی بیش نیست. بواقع بایستی بهتر اندیشید و برای یک زیست جمعی واقعا انسانی، بسترهای مناسب را از طریق درک واقعیت ها و حقایق مسلط برحیات کنونی بشری،تدارک دید.
نظام مستبد دینی در ایران اکنون دچار بحران فراگیر و عمیقی است که در معرض فروپاشی و اضمحلال قرار گرفته است. براین اساس مخالفان و اپوزیسیون با یک نگاه کلی  و مفاهیم عموما مشترکی بهره می گیرند که مرز و خط فاصل ملموس و روشنی را در اتخاذ مواضع و شعارهای مبارزاتی انتخاب نکرده اند. تمامی جناح ها و احزاب و سازمان ها از راست افراطی  تا چپ افراطی از دموکراسی، آزادی، عدالت، امنیت، حقوق بشر، محیط زیست و........ به اشکال مختلف سخن می رانند. بدون اینکه بنیان های مادی تحقق آن ها را بیان دارند. ویا اینکه بنیان های مورد نظر با توجه به سازه های مسلط جهانی قابل اجرا و تحقق هستند؛ یا نه؟ ضمن اینکه هیچ تعریف و تکلیف مشخصی را‌ برای مفاهیم اتخاذی خویش اختیار نکرده اند. این ویژگی بستر های یک عوامفریبی و عوامگرایی را تدارک می بیند که دستاوردهای توده ها را از مضمون و محتوای واقعی اش تهی ساخته و بسوی اشکال نوینی از استبداد و دیکتاتوری هدایت می کند. این فرایندی است که اهداف، در استتار توجیه و تفسیر های گمراه کننده و فریبنده از واقعیت های محیطی فاصله می گیرند. این خطر یا خطرات بیشتر از جناح راست و راست افراطی ویا اصلاح طلبان حکومتی و غیر حکومتی رخ می دهد. چرا که سازه های مسلط کنونی«نئولیبرالیسم» الگوهای راهبردی شان برای اداره امور اجتماعی می باشد؛ که عملکردش جز فقر و نابسامانی های اجتماعی ره آورد دیگری نداشته است.
نیروهایی که عموما چپ، به مناظره و مباحثه پیرامون مفاهیم و مضامین اقتصادی اجتماعی می پردازند؛ با اتکای به داشته ها و یا داده های دیگران که عموما از ویژگی های کنونی حاکم بر جامعه و انسان فاصله بعید دارند و یا با درک نارسا و غیر واقع از مفاهیم کاربردی، به اختلاط و یا تفاهم التقاتی و مفهومی با جریان های واپسگرا و مرتجع روی آورده اند. مثلا بیان نارسای سوسیالیسم دموکراتیک برای بسیاری از مارکسیست ها امری مطلوب و پسندیده می باشد؛ مجلس موسسان بعنوان یک ارگان بورژوازی نیز امر گذر از استبداد و ستم سرمایه محسوب می شود. متاسفانه برخی ها  که خود را مارکسبست می پندارند؛ تا آنجا پیش رفته اند و واژه سوسیالیسم را آلوده اند که آن را با استبداد پیوند زده اند.1  زیرا که هنوز با یاد و خاطره و تفکر‌ قرن های نوزده و بیست زندگی کرده و نمی توانند قالب های فکری ناکارآمد را رها کرده و با سازوکارهای نوین پیوند بخورند. این بحران فکری اگر بهبود نیابد و مسیر اصلی و واقعی خود را نیابد؛ در گذار از استبداد دینی در ایران، مارکسیست ها قافیه را باخته و جایگاهی نداشته و الزاما دنباله رو بورژوازی و جریان های فکری مخرب خواهند بود. 
اکنون نظام سلطه سرمایه در بن بست های سنگین و خردکننده ای قرار دارد که الزاما به اصلاح ساختاری روی خواهد آورد. طرح مسایل و اتخاذ مواضع بایستی با درک وضعیت کنونی و شاخصه های دگرگون پذیری که ترمیم و تغییر ساختارهای ناسازمند با منافع و مصالح جامعه های انسانی و اعلام و اجرای آلترناتیوی که بتواند با روندهای تحولی همسو و سازگار بوده و به تسهیل و تثبیت دستاوردهای توده ها  همساز شود؛مورد نیاز است. مسلما مجلس موسسان و یا دیگر الگوهای اعلامی و اتخاذی احزاب و جریان های سیاسی در این تعادل و تعدیلاتی نظام سلطه سرمایه کفایت و مطلوبیت لازم برای  همراهی و همسویی را نخواهد داشت.2 زیرا اشکال نوین و طرح های بدیعی را می طلبد که بتواند ضمن  تسهیل روند‌ تعدیل و تعادل نظام سرمایه، روند سوسیالیزه کردن جامعه را ممکن گرداند.چرا که روند حرکت نظام سلطه سرمایه الزاما بسوی تعدیل و تعادلات نوین برای تداوم حیات خویش سوق خواهد یافت. بنابراین نهادها و سازمان هایی که برای گذار از نظام مستبد دینی  در ایران بسیج شده اند، آب در هاون می کوبند و با طرح و برنامه مطروحه ره به جایی نخواهند برد. چرا که همگی با تاکید و تمجید از دستورالعمل ها،قواعد و قوانین وهمچنین تکیه برتکرار نهادهای اعصار گذشته تاریخی،تلاش دارند اهداف خود را محقق سازند. 
انطباق و اتصال یافته ها و داده ها بایستی مسیر نوین تحول و تکامل تاریخی را هموار سازد. و برای اینکار بایستی تعریف نوینی از مفاهیم و مضامین اقتصادی اجتماعی ارائه داد که برقراری سازه های نوین را تسریع و تسهیل کند. عصر جهانی شدن، ارتباطات و سلطه رسانه ها بر آمار و اطلاعات و سرعت دم افزون و لحظه ای جابجایی اطلاعات با حجم روزافزون، تمامی نرم ها و مقیاس های گذشته را در نیاز و الزامات نوینی سوق داده که فرصت و بازنگری ماترک گذشته عملا ناممکن بنظر می رسد.بنابراین هواداران و سینه چاکان لیبرالیسم و نئولیبرالیسم به رشد سرانه و دیگر نمودهای رشد و بالندگی تحت سیطره نئولیبرالیسم دل خوش نکنند. زیرا اولا رشد سرانه اقتصادی ازطرف یک درصد ثروتمند جامعه مصادره به مطلوب شده و محرومان و زحمتکشان را از آن نصیبی نبوده است. دوما عدم تعادل محصول عدم توازن رشد سرمایه داری، جامعه های انسانی را به مرحله ای از بن بست های شکننده و حاد سوق داده که الزاما برای تعادل نیازمند سازه های نوین اقتصادی و اجتماعی می باشد که تحقق آن قطعی است.3 تمرکز روی اشکال مبارزاتی که روند تحول و دگرگونی های الزامی را فراهم سازد؛ از وظایف عاجل و ضروری نیروهای مترقی و چپ می باشد.
نتیجه اینکه: بیان و کلام تحت تاثیر رویکردهای محیطی به ابزار  تمنای آدمی و تبیین و تحلیل چرایی و چگونگی رخدادهای اجتماعی نمود می یابند. وسیله و ابزاری که می‌تواند در راستای آرمان‌های انسانی بکار آید و یا زمینه و بستر رنج و الم و شقاوت و بیرحمی انسان ها را فراهم سازد. می تواند در دفاع از حق و حقوق انسانی بکار آید و یا به آزادی و ارزش های انسانی یورش برد. براین اساس است که قواعد و قوانین برای بیان و حراست از قدرتمندان و مکنت داران شکل می گیرند و کلام برای توجیه و تفسیر این روندهای نامتعارف جریان می یابند. بیان مفاهیم متکاثر اجتماعی وتوجیه و تعبیر آن ها با کلام رسا و نارسا، از بارزه های فکری جامعه های انسانی برای تعامل بهتر و فراشده های مداوم اجتماعی می باشند. مفاهیمی چون دموکراسی، آزادی، عدالت،امنیت، حقوق بشر و........همگی برای گویایی و روایی مناسبات اجتماعی فراروئیدند؛ ولی با کلام ابتر و ناقص حامیان و باورمندان فاصله طبقاتی، به ابزار تحریف و تخریب بنیان های مادی و معنوی با توجیه و تاویل و القائات کاذب و دروغین پیرامون رویکردهای اجتماعی، مبدل شده اند.دموکراسی بورژوایی با حدود و حصور خود در برخی نمودهای تعاملی، به توجیه و تفسیرهای ریاکارانه وکاذب برای چرایی بیعدالتی و ندرت و نایابی زیست مطلوب انسانی روی آورده است. ودیگر مفاهیم تعاملات اجتماعی اکنون به ابزار فریب و توجیه رویکردها نظام های استبدادی و توتالیتر در گذر از تضییع و تخریب حقوق انسانی عمل می کنند. در گذار از نظام توتالیتر و استبداد دینی در ایران، از مفاهیم بورژوایی تعاملات اجتماعی با نگاهی کلیشه ای و واپسگرا توسط احزاب و سازمان ها و نهادهای اپوزیسیون بهره گرفته می شود که با نیازها و الزامات کنونی جامعه های انسانی فاصله بعید دارند. چرا که در مرحله کنونی تحول و تکامل جامعه و انسان، جامعه های انسانی آبستن شکل دهی مفاهیم تعاملی نوینی هستند که با معیارها و مقیاس های گذشته اش تفاوت بارز و شاخصی دارند. درک و فهم چگونگی این روند دگرگونه بایستی راهنمای اتخاذ اشکال مبارزاتی برای گذار از استبداد سرمایه و توتالیتاریسم دینی در ایران عمل نماید.

          اسماعیل  رضایی
         21/10/2019
              پاریس 
1- آقای مارکاریان در یکی از مقالات خود به سوسیالیسم دموکراتیک و سوسیالیسم استبدادی پرداخته است که مبین این است که از یکطرف درک درستی از سوسیالیسم نداشته و از طرف دیگر هنوز با بارزه فکری گذشته و خاطرات تلخ فروپاشی بلوک به اصطلاح سوسیالیستی دلمشغول است. این کلیشه سازی نیروهای چپ،ضمن عدول از مبانی مارکسیسم، عمال سرمایه و دشمنان محرومان و زحمتکشان را خوشنود و امیدوار می سازد. زیرا براساس مبانی مارکسیسم،حد مطلوب برای یک فرماسیون نوین اقتصادی اجتماعی، فراروئیدن جامعه از یک کمیت مطلوب به یک جهش کیفی است که الزاما تحول و دگرگونی فکری و تعاملی انسانی را نیز با خود یدک می کشد.بدین مفهوم که انسان ها به یک خودآگاهی کاملی دست می یازند که دموکراسی و آزادی و عدالت مفهوم بی بدیل و الزامی حیات اجتماعی محسوب می شوند. یعنی سوسیالیسم و دموکراسی درهم تنیده هستند.
2- برخی سازمان های نوظهور همچون سازمان مدیریت گذار، با جمعی نامتجانس و عوامگون وبا شاکله فکری و ارزشی واپسگرا، و همچنین مدیری خودبزرگ بین که می پندارد همه چیز را می داند و برتمامی پدیده های آشکار‌ و پنهان احاطه دارد. همانند تمامی رهبران عوام گرا و پندارباف خود را مرکز عالم می پندارد و مانند تمامی رهبران کاریزما عوام فریب و خود پندار است. و بالاخره اینکه نمی گوید که اینهمه سخنان احساسی با پند و اندرزهای آخوندی بر کدام بنیان یا بنیان های مادی می خواهند محقق شوند. الحق که آیت اله زاده است و نشان از  تلّمذ در حوزه را با خود دارد. این سازمان با ساختاری اینچنینی قبل از گذار از حکومت مستبد دینی در ایران، اول بایستی به گذار از خودش بیندیشد. البته دیگر سازمان های اپوزیسیون برخی چون اتحاد جمهوریخواهان دمکرات با ملغمه ای از واقعگرایی و پندار بافی و برخی چون گروه ها و سازمان های  سلطتنت طلب نیز از دایره زمان خارجند و در امتلا و رویا سیر می کنند.
3- آقای اسدی اخیرا در ستایش از نئولیبرالیسم، به رشد سرانه و افزایش کودکان درحال تحصیل اشاره کردند. باور کردنی نیست که یک انسان اندیشه ورز اینهمه فجایع و نابسامانی های محصول عملکرد نئولیبرالیسم را ببیند و این چنین حکم کند. البته باید کفت که آقای اسدی و همکیشانشان برای توجیه و تاویل اندیشه واپسگرا و نامتعارف خویش همچون تئوریسین های بورژوازی به توتالیتاریسم شوروی سابق اتکا دارند و زحمت مطالعه برای علل و عوامل آن را تا کنون به خود نداده و نخواهند داد. چرا که در بارزه های فکری نظام مسلط حاکم یعنی سرمایه داری حل شده اند که جایگاه اجتماعی اشغالی به وی حکم می کند و دوما درک عوامانه و عامیانه از فعل و انفعالات اجتماعی که بسیاری از اندیشه ورزان و تحصیلکردگان را در هم پیچیده است شامل ایشان نیز می شود.

۱۳۹۸ مهر ۲۱, یکشنبه

                           اندیشه و کلیشه

اندیشه ورزی بارزه های هوشمندی و کنجکاوانۀ آدمی پیرامون طبیعت و جامعه می باشد.محیط و دگرگونی های مداوم آن، با تاثیر خود بر انسان، گزینش و تفکر را در وی برانگیخته و به کنکاش و تکاپو برای شناخت ناشناخته ها وا می دارد. این ویژگی پویای آدمی، تعادل و تطابق وی را با رویکردهای متغیّرو متکاثر محیطی ممکن ساخته است.غنای اندیشه در تجربه اندوزی و گذر از عادات و همگرایی با دریافت های نوینی است که تحول و تکامل جامعه و انسان را در خود نهفته دارد. این وِیژگی علمی که پویایی و زایایی را درخود دارد اگر با تکرار و اصرار بر دریافت های محیطی و یا تاویل و تفسیرهای پندارگون   در آمیزد؛ کلیشه وار از بحث های منطقی و تفکر منتقدانه می گریزد.
تفکر کلیشه ای اندیشه قالب گرفته شده ای است که در تکرار مکررات خویش از معنا و مفهوم واقعی اش فاصله گرفته و  موجب انحراف گفتمان اجتماعی و نامطلوبی اقدام و عملی می گردد که با نافهمی و بدفهمی رویکردهای محیطی، تاثیر و نفوذ خویش را از دست می دهد. اندیشۀ انحرافی که ضعف و ناتوانی خویش را در پس اغراق گویی ها و بی بدیل سازی های روندهای اجتماعی انسانی پوشش می دهد. تفکر کلیشه ای در رکود و ایستایی تداوم می یابد و با تاویل و تفسیر های باورهای ایمانی خویش، زمان را عقیم و مکان را با درک ناواقع خویش عرصه تاخت و تاز تعبیر و تفسیر های بسته و خسته ای می نماید که روند مطلوب و طبیعی اندیشه و عمل را به بیراهه ها سوق می دهد. چرا که مبداء و منشاء تفکر کلیشه ای حکایت و روایتی است از آثار و عمل دیگران که در مقاطع خاص زمانی خویش از توانمندی و سازوارگی خاصی برای ساختن و شدن بهره مند بوده است؛ و در پروسه زمان یا از پویایی و پایایی خویش بازمانده و یا نیازمند بازیابی و بازسازی برای مطلوبیت بیشتر و مورد لزوم می باشند.
تفکر کلیشه ای محدود است و محدودیت می زاید. زیرا چارچوب می سازد و این حدود و حصور خویش را برای دیگران مطلوب و ملزم می داند. پس به تعبیر و تفسیرهای معماگون و خارج از نرم های زمانی و مکانی روی آورده و جامعه و انسان را آبستن حوادث ناگوار و غیرمنتظره ای می سازد که بسوی تهی شدن از معرفت و فقر معیشتی هدایت می شوند. این تعبیر و تفسیر ها که عموما با زمان نمی پایند؛ اصولا اجبار و انقیاد و اتوریته قدرتی و یا کاریزمایی را برای تحریف و تکلیف و یا تحریک و تشویق بکار می گیرند. اندیشۀ کلیشه ای مروج و مقوّم پراکندگی و تشکیک ایده و عمل است. چرا که در حدود ایده و عمل، حصول مطلوب و مقبولی را در نظر دارد که با روندهای بازدارندگی و محدودیت اش مباینت دارند. چرا که تفکر کلیشه ای علم را به سخره می گیرد و دستاوردهای علمی را در بازی های سیاسی و سیاست بازی های کودکانه اش به ابزار تحریف و تخریب ملزمات واقعی و حقیقی جامعه و انسان قرار می دهد.
اندیشه کلیشه ای بر خلاف علم که حدود و حصور را در می نوردد و شخصیت و شکلیت نمودهای محیطی در تحول و تکامل مداومش تحلیل می روند؛ پیامبر می آفریند و با آفرینش قدرت کاریزمایی برای آن در پس تعبیر و تفسیر های معماگون حول محورهای مباحثات مطروحه جامعه و انسان موضع می گیرند. چرا که با آفرینش قدرت یا قدرت های مطلق، خود را از اندیشیدن پیرامون الزامات محیطی ورای چارچوب های کلیشه ای محروم می سازند. این نمودهای سخیف و ضعیف از بارزه ها و شاخصه های مدغن و محکم دین و مذهب است که با تفکیک و تشکیک علم و ره آوردهای آن، جامعه را در ناکامی و نارسایی مداوم از زیست مطلوب باز می دارد. زیرا با چارچوب های کلیشه ای و تعبیر و تفسیرهای حکایتی و روایتی خویش، نیاز و خواست عامه را در ابهام و ایهام های باورهای ایمانی ذهنی و پنداری خویش تحلیل می برند. این ویژگی اگرچه از بارزه های اصلی و حتمی دین باوران و مذهبیون می باشد؛ ولی می تواند و توانسته اندیشه های دیگری را که عموما داعیه علمی بودن را با خود یدک می کشند؛ نیز با خود همراه سازد.
نمودهای بارز علم باوران و اندیشه ورزان علمی را که با اندیشه و عمل بنیانگذران مکتب علمی مارکسیستی مشخص می شوند؛ با کلیشه سازی های اندیشه، این اندیشه ورزان علمی و دورانساز روز به روز تاثیر و ارزش های نهفته در آن را محدود و اعتبار و اعتلای آن را در تعبیر و تفسیرهای فاقد بنیان های زمانی و مکانی اش تحلیل برند. از مارکس و آثار و عملش تعبیر و تاویل های قرآنی ارائه می دهند؛ و هرکس مطابق سلیقه و معرفت محدود و محصورش به تفسیر آن ها روی می آورد. هیچکس از خودش و معرفت مارکسیستی اش با اتکا بر مبانی جاودانه و علمی آن برای تحلیل و تبیین بهره نمی گیرد و هرجا که با تنگناهای ایده ای مواجه می شود؛ بیانات و رویکردهای مارکس، انگلس،روزالوکزامبورگ،لنین و.... را برای توجیه و تاویل روندهای نامطلوب خویش  در گفتمان عمومی و بحث و تبادل افکار درونی بکار می بندد. انسان ها با توجه به ویژگی ها محیطی، دریافت های فرهنگی و باورهای ایمانی، نگاه خاص و متفاوتی نسبت به حیات و جامعه و انسان دارند؛ و مسلما در دریافت ها و برداشت ها از محیط و دیگران متفاوت عمل می کنند؛ و قطعا این ویژگی در تبیین و تفسیرش از داشته ها و یافته های دیگران متباین است. اختلاف نظر و پراکندگی در بین نیروها چپ ناشی از برداشت های متفاوتی است که ازآرا و نظرات بنیانگذران مکتب علمی دارند. در حالی که مبانی غنی مارکسیسم می تواند ضمن تبیین و تفسیر اندیشه و عمل مارکس و دیگران، عامل وحدت و یکپارچگی برای تحقق آرمان های انسانی آن عمل کند.
تفکر کلیشه ای در معلول ها متوقف شده و علّت ها در پس پند و اندرز و نصایح و تاکید بر روبناهای فرسوده و فرتوت از بروز و ظهور باز می مانند. جامعیت و عمومیت این ویژگی، دین باوری و پندار بافی های ایده ای است که می تواند هم در دینخویی و هم در دیگر باورهای علمی و غیر علمی مشاهده کرد. کلیشه سازان اصولا حصار ایده ای را به اندازه درک و فهم خویش به پا می دارند و هر چه قدر از نگاه علمی که از عمق و ژرفای عظیمی برخوردار است، فاصله می گیرند؛ در کوته بینی و تنگ نظری فروخسبیده و از  انطباق و تعادل با روندهای تحولی و تکاملی دور می شوند. این فرایندی است که با انحراف گفتمان عمومی و جهت دهی افکار عامه در مسیری غیرواقع و مخالفت با دیگران با مفاهیم زشت و سخیف، جامعه را از گفتمان منطقی و تفکر انتقادی محروم می سازند.
اندیشه کلیشه ای،اندیشه دیگران را واسطه بیان ضعف و نارسایی های گفتاری و کرداری خویش برای گذر از تنگناهای ایده ای قرار می دهد. براین اساس به تفسیر اندیشه اندیشمندان و به قضاوت روی تفسیر و تبیین  دیگران می نشیند و حکم صادر می کند. پس تفکر کلیشه ای، ماحصل اندیشه دیگران با افاضات و تعبیرو تصدیق انطباقی بدون بار زمانی و معیار و مقیاس های مکانی با هدف اثبات صوری و جعلی رویکردهای محیطی مفهوم می یابد. بنابراین در شناسه های تکراری متوقف می شود و ناشناخته ها را در پس توجیه ‌و تاویل  اندیشه های عاریتی در یک دور باطل و تسلسلی،در بوته اجمال قرار می دهد. بدینسان ماهیت منحط سازه های مسلط و همچنین مرز بین عناصر مترقی و مرتجع مخدوش و از نظر دور می مانند. پس بی ثباتی رای و نظر فراگیر شده و جهت گیری های سیاسی و مبارزاتی در پس توجیه و تفسیرهای فاقد پشتوانه علمی و عینی از اهداف دور می شوند. این ویژگی اکنون در میان تمامی نیروهایی که مدعی مبارزه با ستم و استبداد هستند بویژه نیروهای چپ به وضوح مشهود هست؛ چرا که هرجا با بن بست های ایده ای مواجه می شوند بلافاصله به نظرات مارکس و انگلس و دیگر اندیشمندان مارکسیست رجوع و تعبیر و تفسیر خود را توجیه می نمایند. جالب اینکه هرکسی نگاه و دریافت های خود را داشته و به تعداد نیروهای مترقی و چپ، تفسیر و تحلیل از نظرات بنیانگذاران مکتب علمی وجود دارد که در بسیاری جهات به نفی یکدیگر می رسند. این روند، نگاه علمی نیست که مارکسیسم برآن بنا شده است؛ بلکه تاویل و تفسیرهای قرآن مآبانه ای است که به نفی بسیاری از بارزه ها و شاخصه های حیاتی مارکسیسم روی آورده است. چراکه اندیشه علمی توالی و تلاقی ایده و عمل انسانی در واحد زمانی خود مفهوم می یابد و مکان را بارور می سازد. پراکندگی و افتراق چپ ها نیز در همین نمودهای کلیشه ای اندیشه و عمل نهفته است.
نتیجه اینکه: تبلور اندیشۀ آدمی ماحصل تاثیر مداوم رویکردهای محیطی بوده و با جهت گیری های خاص خود که از جایگاه خاص افراد برمی خیزد؛ به راهبردی در تعاملات اجتماعی مبدل می شود. اندیشه در تن آسایی و بیخردی آدمی قالب پذیرفته و به سوی نابسامانی های ایده ای و تشتت و پراکندگی عمل انسانی سوق می یابد. کلیشه پذیری اندیشه، گفتمان را در تضاد و تقابل و نقد و انتقاد را در تخریب و تضعیف ایده و عمل رها می سازد. چرا که تفکر کلیشه ای پذیرای منطق دیالکتیک نبوده و با نافهمی و بدفهمی رخدادهای محیطی به استفاده نامطلوب و نامربوط از آرا و نظرات دیگران روی می آورد. اندیشه کلیشه ای مدار بسته و تکرار مکرراتی است که با اغراق گویی همراه بوده و در بن بست های ایده ای اندیشه دیگران را واسطه بیان ضعف و خلجان ایده ای خویش قرار می دهد. براین اساس عموما برای انحراف و جهت دهی افکار دیگران در راستای مخالفت و یا تحقیر دیگران بکار می آید. قالب های فکری دینمدارانه نمونه کامل و بارز تفکر کلیشه ای است که در تخریب و تحریف و تکذیب دیگران و هدایت گفتمان عمومی در چارچوب های بسته و محدود که هیچگونه نقد و انتقاد را بر نمی تابد؛ ید طولایی دارد. تفرقه و پراکندگی و گریز از نقد سالم و پویا در بین نیروهای مترقی و چپ نیز از شاخصه های اندیشه کلیشه ای است که خلاء و خلجان های ایده ای شان را پوشش می دهد. این فرایندی است که تاثیر قدرت و نفوذ اندیشه علمی بنیانگذران مکتب علمی را در گفتمان اجتماعی کاهش داده و صفوف مبارزاتی را در رای و نظر فاقد بار زمانی و الزام مکانی از کارآیی لازم باز داشته است.

          اسماعیل رضایی
          13/10/2019
             پاریس 

۱۳۹۸ مهر ۱۰, چهارشنبه

   اشک و رشک

انسان ها در پیوندی ناگسستنی با محیط زیست خود و در تعاملی مداوم با یکدیگر، برای نیاز ها و الزامات زیست فردی و جمعی مفری می جویند. این گرایشات با نوع خاصی از جهانبینی همراه است که وی را در گروهبندی های خاص هدایت می کند. این فرایند تکثر و تنوع ایده و عمل برای تامین و تضمین منافع و مصالح گروهی را در دسته بندی های خاصی سوق می دهد که الزاما تقابل و تضاد را در درون جامعه نهادینه می سازد. این روند بسیاری از رفتار و کردار متعارف و نامتعارف را موجد است که هنجارها و ناهنجاری های درون اجتماعی را در راستای تحکیم و تثبیت تمایل و تمنای آدمی شکل می دهد. این خاستگاه طبقاتی منابع و موهبت های موجود اجتماعی را در جهتی هدایت می کند که ندرت و نایابی را در کنار وفور و فراوانی به نمودی معمول و مغفول مبدل می سازد. این فرایندی است که رشک را در کنار آه و اشک برای روح متالم از بیعدالتی ها و بی کفایتی ها نهادینه می سازد.
پس فاصله انسا ن ها متاثر از فاصله دستیابی به منابع و مصالح محیطی است که در نابرابری های محصول اکتساب و امتیاز بسوی کینه و عداوت و خشم و نفرت هدایت شده است. بنابراین دغدغه فردا و فرداها، روح و جسم آدمی را در تلاطمی مداوم از بارزه های انسانی تهی و بسوی عناد و لجاج سوق داده است.پس آسیب شناسی اجتماعی نیازمند درک علّی پدیده هایی است که در پروسۀ تاریخ طولانی حیات انسانی بر سازوکارهای اقتصادی، اجتماعی و سیاسی یک ملت حاکم بوده است. تفرقه و جدایی، تقابل و تجاهل و همچنین رشک و کینه و نفرت در انتزاع عناصر متکاثر اجتماعی و رویکردهای زمانی آن، بن بست ها و بیراهه هایی را می گشاید که عناصر و عوامل اصلی بازدارندگی همسازی و همسانی مردم را در فراشدهای اجتماعی نادیده می گیرد. براین اساس است که برخی ها گذشته درمانی را با گذشته پنداری در می آمیزند و در توهم و تخیل محض به تبیین علل تفرقه و عناد و ناهمسازی نخبگان،روشنفکران و توده مردم می پردازند. و چون توان تفکیک و تشکیک های مورد لزوم پیرامون رویکردی محیطی را فاقد می باشند؛ خواسته و یا ناخواسته به جانبداری از ارتجاع و واپسگرایی روی می آورند.
فقر پویایی و زایایی اندیشه را در میرایی خرد و تعقل بسوی انجماد اندیشه و دگم و تعصب هدایت می کند. و ملتی که در حیات طولانی تاریخ اجتماعی خویش بکرات فقر را تجربه کرده باشد، دغدغه گذر از نایابی و ندرت و فقر و مذلّت وی را در مازهای پیچ در پیچ گذران حیات از دیگران غافل و بر همگان مهر باطل برای گذر از تنگی معیشت و دهشت فردای نامطمئن خود می زند. برخی ها سایه شوم قدرت و مکنت  ویا سلطه گران و مستبدان را با خود یدک می کشند؛ و براین سیاق علت ها را در پس حواشی نامتعین  توجیه و تاویل می نمایند. اینهمه محصول انتزاعی است که وابستگی و پیوستگی عوامل فقر و فاقه مردم را درچارچوب های بسته و محصور جستجو کرده و خرد و تعقل را در مدار معینه زیست خود به جولان در می آورند. مسلما تا زمانی که اکثریت عظیم جامعه های انسانی  از دریافت حصه خویش برای گذران زندگی محرومند و از  حداقل های لازم زیست انسانی خویش بدور باشند؛ کینه و نفرت و رشک و عزلت رفتار معمول عامه خواهد بود. واین مختص جامعه خاصی نیست؛ بلکه پدیده عامی است که بشریت را در چنگال مخوف و اهریمنی خویش به اسارت گرفته است. 
دین و باورهای دینی و خرافه های آن   خود محصول فقر و ناامنی هایی است  که دریافت های حقیقی را از زندگی انسان ها دریغ داشته است. ورود به اعماق تاریخ و با تکیه بر گفتمان عهد باستان برای یافتن علل و عوامل پراکندگی و ناهمسازی درون اجتماعی،بیان نارسا و درک عقیم از روندهای متحول و متکامل کنونی است که الزاما بسوی همسویی و همپویی سازه های متکاثر مادی و معنوی در حرکت است. تکیه محض برگفتمان گذشته برای معضلات کنونی، به روند جانبدارانه از ارتجاع و واپسگرایی منجر شده و حربه مبارزاتی برعلیه آن ها را کند می سازد. مصداق های زیستن را از دل اشعار و آثار عهد کهن جستجو کردن؛ مفهوم بی واسطه ترویج و تبلیغ بی کنشی در برابر نمودهای نوینی است که بار علمی و عینی متمایز با گذشته را در خود دارد. کینه و نفرت و رشک محصول درازنای تاریخ سراسر تبعیض و تفکیک طبقاتی می باشند و بعنوان پدیده عام و نهادین تداوم یافته اند؛ ولی بنیان های مادی متغییرهای اجتماعی آن همواره اشکال نوینی پیدا کرده اند. ضمن اینکه این مفاهیم اعتباری نبوده و از بار احساسی و عواطفی برخوردارند که با دگرگونی  متغییرهای اجتماعی ابعاد جدیدی می یابند. ولی فقر بعنوان یک پدیده اعتباری همواره عنصر جدایی ناپذیر تفکیک و تشکیک های نظام های طبقاتی است که اگرچه ماهیتا و اصالتا دگرگونی پذیرفته اند؛ ولی در گسترش و تعمیق آن نقش اصلی را داشته اند. 
اکنون نظام سلطه سرمایه بعنوان عامل اصلی توسعه و گسترش فقر و فاقه عمومی و به تبع آن عامل بنیادین نفرت پراکنی و کینه و رشک و حسد محسوب می شود. چرا که بنیان های زیست جمعی را در رقابت های کور فردی و براساس سبقت گیری های منفعتی محض بنا نهاده است. شیوه و اسلوبی که خواسته و نخواسته انسان ها را تشویق و تهیج به تعدی به حریم های امن حیات اجتماعی یکدیگر می نماید. این تعدیات اگر چه با چارچوب های معینه و قراردادهای اجتماعی تدوینی حکام سرمایه توجیه شده و روالی عادی و معمول پیدا کرده است؛ ولی بار منفی تقابل و تضاد را در یک روند تصاعدی روز به روز تعمیق نموده است. پس برخلاف پیروان و حامیان نظام سلطه سرمایه که رقابت  های حاکم کنونی را عامل خلاقیت و ابداع و ابتکار برای تحول و دگرگونی های اجتماعی می پندارند؛ این عنصر نامتعارف به عامل فقر عمومی و به تبع آن کینه و نفرت و رشک و اشکی شده است که بنیان های هستی اجتماعی را در معرض خطرات جدی قرار داده است. چرا که رقابت های پویا و گویا و مبدع خلاقیت سازنده، در پیوند با منافع و مصالح عمومی ‌‌ و همسانی و همگونی ارزش های مادی و معنوی برای همگان معنا و مفهوم واقعی خود را می یابد. خلاقیت کوری که از بطن نظام سلطه سرمایه برخاسته و به توسعه و ترویج دامنه سلاح های کشتار جمعی و فردی هدایت شده است؛ نمی تواند منشا‌‌ وحدت و یگانگی  انسان ها در پیشبرد اهداف متعالی و بواقع انسانی باشد. این حد و هدم صرفا با ابعاد میلیتاریستی تعریف و تبیین نمی شود؛ بلکه بعنوان یک باور جمعی بر بستر آگاهی های کاذب نهادینه شده؛ امری تعمیم یافته است. 
ایران با دینخویی غالب بر آن، بین سنت و مدرنیته در نوسانی مداوم با جهت گیری غالب سنت و همراهی ره آوردهای مدرنیته، که در بطن خود استبداد و استبعاد را مروج بوده است؛ همواره موجد ‌توسعه دامنه فقر معرفت و معیشت عامه بوده است. این فقر و ندرت و نایابی عنصر بنیادین گسست های فردی و شکاف های  عمیق معرفتی و انشقاق وسیع و گسترده معیشتی، پیوندهای درون اجتماعی را آسیب جدی رسانده است.چرا که فردای نامطمئن و فشارهای مداوم استبداد، مجاری نامتعارفی را در روابط و مناسبات اجتماعی نهادینه ساخت که فرد چارچوب های فردی و خانوادگی خود را بجوید واز دیگران بگریزد. این فرایند که در تمامی ادوار تاریخی بر سازه های مادی و معنوی ایران حاکم بوده؛ همگرایی و همسویی عمومی را زیر مهمیز فشار و تعدی بیگانگان واستبداد خشن داخلی بسوی بی تفاوتی و پراکندگی هدایت کرده است. بخش هایی از تاریخ تحولات آن که به سوی رستگاری و بهبود شرایط زیست عمومی سوق یافت؛ با دخالت بیگانگان و مافیای قدرت درونی در پیوند با عوامل خارجی از حیّز انتفاع باز ماند. و اکنون زیر مهمیز خشن و بی رحم استبداد دینی که فقر و فاقه را در گستره وسیع جامعه توسعه و تعمیق بخشیده و  برای استمرار حیات خویش روز به روز پیوند خویش را با معاهدات ننگین با بیگانگان فزونی بخشیده است؛ ناهمسازی و گریز از یکدیگر ابعاد نوینی یافته است.پس ناتوانی جامعه ایرانیان برای یک وحدت و همگرایی در راستای یک مبارزه قطعی و سرنوشت ساز، اگر چه ریشه تاریخی دارد؛ ولی اکنون با بارزه های نوینی همراه است که سازه های مسلط نظام سلطه سرمایه آن را نمودی نوین بخشیده است. یعنی همان استبداد و همان بیگانه پذیری در فقد دموکراسی تلّون پذیر بورژوایی، که از درک مسئولیت های فردی و جمعی و فهم مشترک مبارزاتی باز مانده است.
و اما از ریشه تاریخی عدم وحدت و همگرایی جامعه ایرانیان برای یک مبارزه قطعی و سرنوشت ساز که بگذریم؛ گسست تاریخی نظام سلطه سرمایه و ناتوانی سازه های مسلط آن در پاسخگویی به نیاز و الزام جامعه و انسان، در یک تهاجم خشونت بار و ایجاد دهشت و وحشت  برای گریز از تغییر و دگرگونی و زمینگیر کردن مبارزات مردمی برای احقاق حقوق حقه شان، موجد پراکندگی ایده و عمل بدلیل برداشت های متکاثر و نامتعین از روندهای کنونی گردیده که آسیب جدی را به پیوندهای اجتماعی، بویژه در کشورهای استبداد زده که در یک فراگرد دایمی ناامنی های اقتصادی اجتماعی گرفتار بوده و هستند؛ وارد کرده است. پس اصولا شکل گیری یک پدیده متعارف و نامتعارف محصول عوامل متعدد و متکاثری است که در یک تاثیر و تاثر متقابل موجد یک نمود متعارف و یا غیر متعارف می باشند. دیگر عامل پراکندگی نیروهای اپوزیسیون ایران، سیاسی کاری و سیاست بازی های ناشی از درک غلط روندهای تحولی و دگرکونی های اقتصادی اجتماعی است که اتخاذ مواضع را ملّون و رای و نظر را در بی ثباتی و بی سرانجامی مداوم و مزمن سوق داده است. براین اساس هرکسی ساز خود را کوک کرده و نغمه های خودآشنای خود را سر داده است. چرا که فقر معرفت و شناخت، خود از عوامل اساسی تفرقه و پراکندگی و اتخاذ مواضع ناواقع برای مبارزه محسوب می شوند.
جامعه بسته منجر به مدار بسته تفکر و اندیشه پیرامون رویکردهای محیطی می گردد. و انسان در یک فضای بسته اندیشه و عمل به تکرار مکررات روی آورده و دچار تصلب ایده ای و سطحی نگری و دگرباوری می شود. جامعه بسته ایران محصول استبداد طولانی و دین پذیری و سلطه خرافه های طولانی مدت دینی، پیوندهای درونی را بر بارزه های هویتی درونگرایانه و تعاملات بیرونی را در خود باختگی و تبعیت بی چون و چرا وا نهاده است.براین اساس نقد و نقادی برای اصلاح و بهبود نگاه و نظر پیرامون روندهای محیطی بدلیل درک ناواقع و اعتماد به نفس ضعیف در برابر مظاهر تمدنی   دیگر، در توهین و تخریب  یکدیگر خود را نشان می دهد. پس گفتمان نه برای شناخت و تدارک بسترهای لازم برای دستیابی به اهداف، بلکه یارگیری برای پرش  و تحمیل خود به دیگران مفهوم و هدف اصلی برای پیشبرد امر مبارزه محسوب می شود. در پس این ضعف نهادین ،دروغگویی،شایعه سازی، تخریب و ترهیب دیگران و همکنشان نیز  امری تعمیمی بوده وجایگاه ثابت و قوی دارد. این فرایند بیانگر غلبه سنت بر مدرنیته است که سطح شعور و خردورزی را در پس ناخودآگاه ذهنی آلوده به بسیاری از آموزه های کهن و بیمارگون، از صعود و عروج باز داشته است. چرا که نارسایی و ناتوانی این روند بیمارگون یکی از عوامل مهم و اساسی بی اعتمادی و بی ایمانی عمومی نسبت به یکدیگر بوده و مانع اساسی برقراری روابط و مناسبات سالم و هدفمند در جامعه می باشد.
جنبه های قوی بروز آنی و عمیق نمودهای  احساسی و عاطفی از عارضه های واقع گریزی و سطحی نگری رویکردهای محیطی است که عناصر خرد و شعور را در پس عادت و سنت وا می نهد. این فرایند روند تطابق و تعادل انسان را با رویکردهای محیطی مختل و بی تصمیمی و هیجانات نامتعارف روحی یا عدم تعادل روانی را در جامعه اشاعه می دهد. این فرایند از ویژگی های بارز جامعه دین زده ایران است که توده ها را در هیجانات روحی و مشغله های ذهنی مداوم و نخبگان و روشنفکران را در ‌پراکندگی و بی تصمیمی ویا تصمیمات آنی و زود گذر سوق داده است. این روند اصولا تاثیر مصداق های گذشته برحال است که ناهمخوانی و ناهمگونی را در گستره وسیع جامعه استبداد زده ایران  عمومیت بخشیده است. چرا که مصداق های گذشته که بصورت نهادین در ناخودآگاه ذهن و اندیشه جای گرفته و خود را بروز می دهد؛ مانع از درک و شناخت الزام و نیاز کنونی برای برونرفت از فاجعه و بحران حاکم بر جامعه می باشد. و بالاخره اینکه ملتی که در گذشته می زید؛ تقدیر و سرنوشت را برای گذر حیات برمی گزیند؛ و برای گذر از سلطه حاکمان مستبد و جبّار به توجیه و تفسیر های معماگون و خرافه ای روی می آورد.
نتیجه اینکه: انسان ها با برداشت های متفاوت از دریافت های محیطی، در تعاملات اجتماعی جهت گیری خاصی را اتخاذ می کنند که نگاه شان به حیات یا جهانبینی شان به آنها دیکته می کند. این فرایند اصولا تفاوت ها و تضادهایی را با خود دارد که الگوپذیری های متاثر از روندهای محیطی در انسان ها نهادینه ساخته اند. این ویژگی محصول  فقر و ندرت و نایابی است که اختلاف و فواصل طبقاتی موجد آن بوده و تمایز طبقاتی نیز حاصل اکتساب و امتیازی است که انسان ها را در موقعیت های خاص اجتماعی قرار می دهد. این روند ضمن پراکندگی و عزلت گزینی انسان ها در روابط و مناسبات اجتماعی، برخی رفتارهای نامتعارفی چون رشک، کینه ورزی و نفرت انگیزی را در جامعه های انسانی نهادینه ساخته است. نظام سلطه سرمایه با تعمیق و تثبیت فقر و فاقه دریک فراگرد دائمی، تضاد و تقابل،کینه و نفرت و پراکندگی و دگر گریزی را با تعمیم رقابت های کورو مخرب عمومیت بخشیده است. فرایند ناهمسازی و رشک و حسد در ایران را بسیاری با نگاهی نامتقارن و متباین با روندهای واقع و با تبیین و تحلیل تجریدی، در آثار و احوال عهد باستان و مصداق های ذهنی و پنداری به بحث و فحص نشسته اند. اگر چه جامعه ایران هماره تاریخ تحت دخالت و نفوذ بیگانگان و استبداد خشن و مخوف حاکمان، در ترس و دهشت و فقر و محنت  در تکاپوی بی سرانجامی طی طریق نموده است. ولی باورهای دینی با القای تقدیر و سرنوشت و سرنوشت سازی های بی بدیل و کاذب، جامعه را از گفتمان واقعی و اصیل و دورانساز علمی دور ساخته است. این ضعف بنیادین، از یکطرف عقده حقارت و از طرف دیگر خودبزرگ بینی های کاذبی را نهادینه ساخت که فرد با تافته ای جدابافته  خود را در صدر و دیگران را در قعر می یابد. پس هژمونی و همراهی کسی را بر نتافته و تلاش  می ورزد خود و اندیشه اش را بدیگران تحمیل نماید. بنابراین گفتمان نه برای پویش و سازش که برای تخریب و تنش با تاکید بر نقطه ضعف ها و نادیده انگاشتن نقطه قوت ها مفهوم می یابد.  این ویژگی های ایرانِ در اسارت،از یکطرف حاصل اندیشه جاهلیت دینی حاکم برجامعه و از طرف دیگر نمودهای نامتعارف و مخرب باورهای سلطه گرانه نظام سلطه سرمایه با بار تفکیک و تشکیک های عوامفریبانه می باشد که فقر معرفت و معیشت را بر جامعه تحمیل ساخته اند.

                  اسماعیل رضایی
                     پاریس
                02/10/2019