۱۳۹۴ مهر ۷, سه‌شنبه

گذر و گذار


تحولات و رشد وتوسعه ابعاد تکنیکی و به تبع آن انسانی،جهان را وارد عرصه های نوینی از روابط و مناسبات اجتماعی نموده است.تحولات علمی، فزونی شناخت بشری،پیوستگی و همبستگی جهانی به دلیل افزایش شتاب آلود ره آوردهای ارتباطی و همچنین درک متقابل و روز افزون بشری؛ضرورت یک تحول و دگرگونی اساسی و بنیادی را در بافت و ساخت اجتماعی و جهانی ایجاد نموده است.بافت و ساختی که بتواند به الزامات و انتظارات رو به تزاید جامعه های انسانی پاسخ مکفی بدهد.این روند تحولی و تکاملی هر چه بیشتر نیازمند جامعه‌ای است که در آن انسان‌ها فارغ از قید و بند های محصول دستاوردهای انسانی و چارچوبهای تنگ و محصور طبقاتی،بسوی یک تعامل و تعادل منطقی، معقول و الزامی در راستای تأمین اهداف و آرمانهای انسانی سوق بابند.


افزایش انتظارات محصول فزونی آگاهی انسانی بر بستر رشد و توسعه دم افزون تکنیکهای نوین بهره مندی از موهبت های طبیعی اجتماعی است. زیرا در سلایق، علقه ها و دینامیسم اجتماعی تأثیر بسزایی بجای می گذارد.براین اساس با رشد مداوم و روبه رشد دامنۀ ارتباطات جهانی و نزدیکی هر چه بیشتر انسان‌ها وهمچنین درک متقابل بهبود یافتۀ بین آنها،این امکان را فراهم آورده که در بسیاری از رنجها و کاستی های جامعه های انسانی، با یکدیگر همدردی کرده و به یاری هم بشتابند.این فرایند، فضای باز و گسترده ای را گشوده است؛که بهره گیری از آن مستلزم بکار گیری متدهای نوینی می‌باشد که همسو و همراه با این فضای مدرن باشد.فضایی که انسان‌ها تحت آن شرایط بتوانند شفاف‌تر،گویا ترو منطقی‌تر در کنار هم قرار گیرند و به رفع نیازمندی های الزامی جامعه و انسان همت گمارند.

ناتوانی در بهره گیری مفید و بهنگام ازاین فرایند تکاملی،منجر به فضاسازی های کاذب برای پر کردن خلاء این فضای گسترده نوین گردیده که جز اتلاف منابع و ابطال زمان چیز دیگری را عاید جامعه و انسان نمی سازد.در حقیقت از پیشرفت و تکامل در راستای فضاسازی های مبتذل و مشغول ساز ذهن و جسم آدمی برای فراموشی وبی تفاوتی نسبت به واقعیتها و حقایق سخت و شکننده محیطی بهره گرفته می شود.این ابتذال با تغذیه از بن مایه‌های مادی و فرهنگی درونی غنا یافته؛و منافع و مصالح عامه را در کجراهه های ناهموار و مضر به نابودی و هرز روی هدایت می کند.فضای بسته و محصوری که منافع و مصالح خاصی را دیکته می‌کند واز شفافیت روابط و مناسبات درونی و بیرونی می پرهیزد.


بشریت امروز بر بستر تکامل تدریجی جامعه و انسان،به مرحله جدیدی از تمدن و حیات انسانی نزدیک شده که متفاوت و متباین با گذشته است.مفاهیمی چون اومانیسم،مدرنیسم و لیبرالیسم که امروزه به مانع جدی تحقق اهداف انسانی مبدل شده اند؛زمانی مترقی و متعالی بوده و در حیات اجتماعی انسانی ماقبل خودش نیز جایی نداشته اند.بلکه اکتسابات محیطی و الزامات انسانی بدان معنی و مفهوم بخشیده؛تا فرایند تکاملی را تسهیل و روابط و مناسبات انسانی تر را بر جامعه حاکم سازند.امروز نیز بشریت نیازمند مفاهیم نوینی است که با حذف و زوال پذیری مفاهیم قدیمی نهادینه شده قابل تحقق است.مفاهیمی مترقی تر و پیشروتر که با حذف تدریجی زواید و موانع موجود محقق شده؛و به ایجاد جامعه‌ای پویاتر و انسانی تر خواهد انجامید.به شرطی که شجاعت و عزم آنرا پیدا کنیم که حقایق و واقعیت‌های محیطی را بپذیریم و به نفع بشریت ومصالح انسانی حرکت نوینی بیاغازیم.گذر از این فاز بنیادین حیات اجتماعی،نیازمند گذار از شبح سرد و بیروح سنت و تحکم به رشد و بلوغ عقلانی و خرد روشن بین جمعی و فراساحتی می باشد.


امروز نظام مسلط سرمایه با مقاومت در برابر استقرار بافت و ساخت نوین مورد لزوم عصر،بحران صعب و سختی را بر جامعه های انسانی حاکم ساخته است.بحرانی که متباین و متفاوت با تمامی بحرانهای گذشته نمود یافته و آبستن حوادث و رخدادهای بی بدیلی است که تا کنون سابقه نداشته است.این بحران بدلیل جهانی شدن روابط و مناسبات اجتماعی انسانی ابعاد جهانی یافته و با توقف در ایستارهای قدیمی توسط عمال سرمایه،تعمیق یافته و می‌رود که حیات نظام سرمایه را نشانه رود.امروز دیگر با برخی تمهیدات اصلاحی درونی،نمی شود بر بحران و ناکارآمدی بافت و ساخت کهنه فایق آمد.چرا که گرایش عمومی رشد و توسعه علوم و فنون به ساختار شکنی و باز سازی بنیانهای نوین برای استمرار حیات اجتماعی است. در صورت مقاومت ویا توقف در بنیانهای کهنه و نهادینه شده؛سیستم یا نظام تهدید به اضمحلال یا فروپاشی می گردد.زیرا از ترکیب و تعمیم پدیده‌ها و الزامات محیطی که در شرایط یکپارچگی و سالم عمل کردن سیستم یا نظام میسور است؛ جلوگیری می کند. اگر چه روند های اصلاحی ممکن است بصورت مقطعی وبرای دلمشغولی ها و مشغولیت ذهنی درونی مفید افتند،ولی خیلی سریع کارآیی خویش را از دست داده و از پاسخگویی به الزامات جامعه دور می گردند.


عصر جهانی شدن عصر در هم تنیدگی اقتصاد،فرهنگ،سیاست و تمامی عناصر مرتبط با تبادل و تبدیلات محیطی می باشد.بنابراین در حد مرزها و چارچوبهای تنگ و محصور ملی نمی گنجند.اگر بشود فقر درونی را با اصلاحات و برخی ترفندهای محیطی تعدیل کرد؛و بسوی رفاه نسبی با افزایش قدرت خرید، فزونی مصرف و به تبع آن بهبود فرایند تولید سوق داد.فقر جهانی را که بیش از نیمی از جمعیت جهان را شامل شده و از مصرف کنندگان مهم و اساسی تولیدات صنعتی محسوب می شوند؛چگونه می‌توان تعدیل کرد؟بحران فرساینده و رو به تعمیق کنونی یک عدم تعادل و توازن اساسی و بنیادینی را در سطح جهان ایجاد کرده که منجر به روندهای نامتعارف و ناهنجاری‌های روزافزون گردیده است.موانع اصلی تعدیل و ایجاد یک تعادل و توازن پایدار و بادوام مقاومت و مخالفت عمال سرمایه در برقراری موازین و معیارهای نوینی است که بتواند با فرایند تکاملی و تحولی جامعه وانسان همراه گردند.


جهانی شدن محصول تکامل و تعالی جامعه و انسان است.تحولی که بارشد اندیشه و خرد انسانی بارور شده و بسوی نمود و نماد زیستی منطقی‌تر و کمال یافته تر در حرکت است.چرا که با رشد اندیشه و خرد انسانی،آگاهی و درک بهتر مناسبات بین انسانی فزونی گرفته و مسئولیت پذیری بیشتری را نسبت به جامعه و انسان نهادینه می سازد.این فرایند یک تعارض وتضاد بنیادینی باصورت بندیهای مسلط بر جامعه جهانی داشته؛و یک تهدید جدی برای استمرار زندگی انگلی و ضد انسانی نظام منحط سرمایه محسوب می‌شود.چونکه انسان آگاه و مدرک زندگی بهتر،عادلانه تر وانسانی تر را مطالبه کرده،وبرای تحقق آن باعناصر و بنیانهای مانع و رادع به مبارزه شدید و مداوم بر می خیزد.مقاومت و مسئولیت گریزی کنونی صاحبات ثروت و مکنت در سطح جهانی در برابر ایجاد و استقرار قواعد و قوانین الزامی،ناشی از هراسی است که فرایند متحول و متکامل عصر، بسترهای افزایش انتظارات و جامعه عادلانه تر و با ثبات تر را فراهم نموده است.

حضور جاهلانه و بربرمنشانه عمال سرمایه در هدم و حد منابع مادی و انسانی در گسترۀ جهانی بازتاب منفعلانه و متجاوزانه اش در برابررشد درک و شناخت عامه برای فردایی بهتر و آرمانی تر می باشد.چرا که بحران سازی و بحران آفرینی جزو ذات نظام سرمایه بوده،و جامعه و انسان را در یک دور باطل وتسلسلی به بند می‌کشد.از یکطرف در تمامی دوران تاریخی ضدانسانی خویش به هزینه جامعه زیسته و خسارات و زیانهای عملکردهای نامطلوبش را نیز از جامعه اخذ کرده و می کند.از طرف دیگر،با روند نامتعارف وانگلی اش بر دامنۀفقر و فاقۀعامه افزوده وجامعه را دچار بحران و بن بست های شکننده می سازد.وتلاش می‌ورزد هزینه خروج از بحران را از مردم اخذ کرده؛که به تعمیق و فزونی گسترۀ فقر دامن می زند.در حقیقت بحران می آفریند و زر و زور می انبازد. در این میان علم و تکنولوژی با ویژگی درونزایی خویش به مدد انسان‌ها آمده و به فزونی آگاهی و درک و درایت آنها پرداخته، وهمواره نظام فرتوت سرمایه را به چالش کشیده وآنرا وادار به عقب نشینی و دادن امتیازها ویژه برای برونرفت از بحران و تداوم زندگی ننگینش،کرده است.پس علم و تکنولوژی بر عکس نظام مسلط که برداشته ها و اکتسابات گذشته ابرام دارد،آگاهی و شناخت را برای یک تعادل و توازن زیست جمعی ،فزونی می بخشند.


تمامی روندهای نامتعارف و نامتعادل نظام سرمایه برای کسب سود هرچه بیشتر به هر قیمتی است؛ که وی را تحریک و تشجیع می‌کند تا به تمامی مجاری و منافذ زیست اجتماعی برای کسب سود بیشتر نفوذ کرده وآنها را مصادره به مطلوب نماید.ودر این فرایند چنان دچار شیفتگی و خود‌باختگی جنون آمیز می گردد؛که از بن‌بست ها و چالش های پیش روی نیز غفلت ورزیده ودر دام حرص و طمع سیری ناپذیر خود به اسارت در می آید.در حقیقت در دام سودبری محض خویش گرفتار آمده واز دست یابی به نتیجۀ مطلوب باز می ماند. بدینسان است که به بلوکه کردن و تراکم بی رویه ثروت اجتماعی پرداخته و باز تولید ثروت را با موانع جدی روبرو می سازد.بلوکه و سترون کردن ثروت عمومی،فقر را در گسترۀ وسیع جامعه های انسانی به حرکت در آورده و قدرت تولید و مصرف را که پایه اصلی و اساسی باز تولید ثروت اجتماعی و سود دهی آن محسوب می‌شود را به چالش می کشد.و ارتباط ارگانیک بین تولید ثروت و تولید کالاهای مصرفی و بادوام را نادیده انگاشته؛و ازباز تولید ثروت نیز که ارتباط تنگاتنگ به دخالت مداوم و مؤثر عامه در فرایند تولید ومصرف دارد؛ فاصله می گیرد.


امروز لجام گسیختگی سرمایه مالی که عامل اصلی تراکم و سترون سازی ثروتهای اجتماعی است؛با افزایش فقر و تعمیق فاصله طبقاتی، از پویایی و پایایی جامعه های انسانی کاسته و بارآوری فرایند سرمایه را در مجاری نا متعارفی چون بورس،خرید و فروش مستغلات و سوداگری محض سوق داده است.و بدینسان ضمن توسعۀ دامنۀ فقر عمومی،دسترسی عامه را برای زیستی اقل به چالش کشیده است.تنها بخشی که دامنۀ تولید آن رو به توسعه و تداوم است؛تولید و توزیع ابزار هدم و حد دستاوردها و نفوس انسانی یعنی ساخت انواع سلاح کشتار فردی و جمعی است.چرا که بدین طریق به اغتشاش و انحراف افکار عمومی پرداخته و هم به انباشت انگل وار خود ادامه داده است.در حقیقت با تعمیق کینه و نفرت عمومی،تلاش می ورزد برای خود مفری بجوید و سواربر ارابۀ قدرت و مکنت، ساده لوحی و بی اندیشگی عامه را به ریشخند بگیرد.


تداوم لجام گسیختگی سرمایه مالی و غفلتهای اجتناب ناپذیر آن،منجر به نارضایتی گسترده عمومی و تعمیق روز افزون آن گردیده است.ودر این کار زار مبارزاتی که آغاز شده؛عمال سرمایه همواره از ترفندهای متفاوتی جهت انحراف اذهان عمومی برای شکست و یا به بن‌بست کشاندن مبارزات مردمی بهره گرفته و می گیرند.با رسوخ و نفوذ قالبها و دستورالعملهای اجرایی نظام سلطه سرمایه در بخشهای کلیدی ادار ه امور اجتماعی و انحصاری دانستن آن در خدمت عمال سرمایه برای تداوم حیات اجتماعی،با بوق و کرنا، هیاهو وجنجال وتبلیغات بی‌پایه و اساس با استعانت از ابزارهای ارتباطی و رسانه ای، تلاش می‌کنند که به عامه اینگونه تفهیم و القاء نمایند که هرگونه دخالت و جابه جایی قدرت خارج از نرم کنونی ویا تغییرات کلیدی و بنیادی،جامعه را بسوی هرج و مرج و اضمحلال سوق می دهد.این در حقیقت تهدیدی است با ظاهری مشفقانه ومداراجویانه برای گسست و زمینگیر کردن دامنۀمبارزات مردمی و در صورت ناکامی از دست زدن به هرگونه جنایت و دسیسه ای برای به زانو درآوردن مبارزات حق طلبانۀ مردمی ابایی نخواهند داشت. پس برخورد آگاهانه و اتخاذ مشی اصولی مبارزاتی می‌تواند آن‌ها را خلع سلاح کرده و دستیابی به اهداف مردمی را تسهیل کند. غافل از اینکه در شرایط بیداری و آگاهی نسبی مردم که جهت گیری خاصی را برای دستیابی به اهداف خویش برگزیده اند؛تبلیغات و القائات فکری نتیجه عکس داده و به ضرر دشمنان مردم عمل خواهد کرد.


گردش کنترل ناشدنی سرمایه مالی بدلیل سیالیت آن،امروز بعنوان پرچالش ترین نمودهای نامتعارف نظام سرمایه محسوب می شود.چرا که ضمن تشدید فراگرد فقر و تعمیق فواصل طبقاتی بر بستر بلوکه کردن ثروت عمومی در سطح جهانی،وتشدید بحران روز افزون اقتصادی اجتماعی،بشریت را در سراشیبی سقوط اخلاقی و ارزشی قرار داده است.این نمود غیر انسانی جامعه را در یک رقابت فشرده و ناسالم اجتماعی برای اندوختن و انباشتن بی رویه پول و مکنت؛ تمامی ارزشها و روابط و مناسبات سالم درون اجتماعی را بسوی تفرقه ومشروعیت تعدی و تجاوز به حریم امن فردی و عمومی سوق داده است. این روندهای نا متعارف از یکطرف محصول ندرتها و محدودیتهای زیست عمومی بدلیل تعدی و تحدید منابع موجود توسط معدود افرادی در سطح جهانی است و از طرف دیگر مقبولیت پول به عنوان منبع اصلی و مهم بهگزینی انسان‌ها در روابط و مناسبات بین فردی و درون اجتماعی می باشد. یعنی قدر و ارزش انسان‌ها به میزان تمول و تمکن پولی و مالی افراد وابسته شده است. این عوارض سوء و خطرناک که تمامی ارزشها و اصول اخلاقی فردی و جمعی را فدای حرص و طمع سیری ناپذیر پدیده‌های مجازی و اکتسابی محیطی نموده است؛ امروزه به یکی از چالشهای اساسی مبارزه بر علیه ظلم و ستم و تجاوزات نظام سرمایه تبدیل شده است.

سقوط و نزول ارزشهای انسانی و اخلاقی محصول ایدئولوژی زدگی روابط و مناسبات اقتصادی اجتماعی است.چراکه در پندارهای ایدئولوژیکی تخیل و توهم ابزار مساعدی برای گذر از تنگناها و نارسایی‌های محیطی محسوب شده؛و مرزهای امن و ناامن پوشش می پذیرند و ایمنی و سلامتی کاذب برای گریز از فقد و فسد جامعه را فرا می گیرد.همچنین در توهم و پندار تمامی مفاهیم ارتباطی و مقولات زندگی اجتماعی مطابق خواست و تمایل آدمی تلوّن می پذیرندو بطور مجازی به یک نقطه نظر مشترک و همراهی عوامفریبانه سوق می یابند.این روند واقع گریز محصول ناتوانی و کم مایگی مادی و معنوی انسان در برخورد با حقایق و واقعیتهای محیطی می باشد.اصولا پدیدۀ تخیل و پندار ایدئولوژیکی به دو طریق نمود یافته و تحکیم می پذیرد.یکی در شرایط ندرت و فقر و فقد مادی و عدم سلامت روانی1 و همچنین محرومیت‌های متکاثری که زندگی فرد و جمع را فرا می‌گیرد و دیگری ناتوانی آدمی در مقابله با خطرات و تهدیدهایی که از گرفتاری در دام ضرورتها و قانونمندی های ناشناخته وتاثیر مخرّب دستاوردهای انسانی و فرآوردهای ابزاری حاصل آمده؛ وی را بسوی گریز از نمودهای عینی پدیده‌ها و برخورد واقع‌گرایانه و معرفت شناسانه با رخدادها و روند متعارف اجتماعی قرار می دهد.


پندارهای ایدئولوژیکی درک وارونه از حیات اجتماعی را به نمایش می گذارند.بجای تکیه بر معرفت و دانش مورد لزوم بر عادات و سنت‌های جدلی رو به افول بهره می گیرند.جنگ زرگری راه می اندازند،تا اذهان را مشوش و گزینش راه‌های منطقی و مطلوب را با دشواری مواجه سازند.با قلب ماهیت رخدادها و عملکرد فردی و جمعی تمامی ناکامی ها،جدلها و تضادهای درونی را با تعبیر و تفسیرهای دور از واقع تحلیل کرده و در تمایلات و تمنیات تجریدی و انفرادی تحلیل می برند.بدینسان اخلاق وارزشهای انسانی به انواع حیل و ریب و ریا آلوده شده وافراد با درونمایه ای کاذب و دروغین برای دستیابی به اهداف فردی و جمعی روی می آورند.به انباشت انگل وار ثروت و مکنت روی آورده و ثبات و پایداری الزامات رشد و توسعه را ملعبۀتمایلات و تمنیات درونی خویش می سازند.بر این اساس برای اخلاق ایدئولوژیک شم اخلاقی شم اقتصادی است و برای دستیابی به ثروت و مکنت به قلب حقایق و مفاهیم اخلاقی روی آورده و با تجاوز و تعدی به حریم زندگی دیگران،تلاش می‌ورزد به اهداف ناانسانی خویش نائل آید.


این سقوط اخلاقی و ارزشی انسانی در بطن خود ناتوانی و ترس و هراس از دست دادن مناصب و موقعیت های اکتسابی را نهفته دارد.ترس از روند رشد دم افزون دانش و تکنیک و ناتوانی برای مقابله با فرایند ذات گرایانۀ آنها، موجب هجمه و هجوم صعب و سنگینی توسط عمال سرمایه و متحجرین به جامعه های انسانی گردیده داست.در حقیقت خود را دراسارت وتنگناهای فرایند ابزارهای آگاهی‌بخش و رهایی ساز دیده و تلاش بی سرانجام و بد فرجامی را با توسل به ابزارهای مخرب و خشن بر علیه منافع عامه آغاز کرده اند.با تراکم و بلوکه کردن ثروت اجتماعی که حاصل تلاش و تکاپوی جمعی انسان‌ها در تعاملات کاری و رفتاری می باشد؛روند عادی و مرسوم جامعه انسانی را بسوی عدم تعادل و تعاملات الزامی سوق داده، تا انسان‌ها در مازهای پیچ در پیچ تلاش معاش گرفتار آمده و از اندیشۀ رهایی بخش فاصله گرفته و حقایق و واقعیت‌ها را در پس حصار و حد تحمیل اندیشه و عمل کتمان سازند. اکنون این بردگان مکنت و ثروت خود را در حال غرق شدن درگرداب هولناک آگاهی و شناخت دم افزون انسان‌ها،به ترفندهای کهنه و ناکارآمد چنگ انداخته تا روند سقوط و تلاشی خود را به تأخیر اندازند.


یکی از ترفندهایی که همواره برای غاصبان دستاوردهای اجتماعی،منافع مادی و فرصت سازیهای خوبی را در برداشته؛ ایجاد بسترهای جنگ و خونریزی بین ملتها،اقوام و گروه‌ها است.این ابلهان و سفیهان که در گذشته با به بازی گرفتن احساسات پاک انسان‌ها و قربانی نمودنشان برای به تأخیر انداختن اضمحلال و فروپاشی خود؛که سرانجامی جز ناکامی وشکست مفتضحانه ارمغان دیگری نداشت؛ دوباره در بحران سهمگینی دیگر به این ترفند و ابزار زنگزده چنگ انداخته تا شاید بتوانند امیال دنی خود و احساسات پاک و مقدس انسان‌ها را ملعبه نیات سخیف و نحیف خود سازند.غافل از اینکه تکنیکهای ارتباطی و رسانه ای یک پیوند رو به تعمیق و آگاهی ودرک متقابل انسانی راایجاد کرده که دیگر انسان‌ها همانند گذشته ملعبۀ خواست و نیات پلید و دنی قدرتمندان زرو زور نخواهند شد.انسان بیدار و آگاه در یک نبردی تعیین کننده و زمینگیر حقوق حقه و لگد مال شده اش را با مراجعه به پاگاه های مردمی و اندیشه های پاک و والای انسانی که تا کنون با ترفندها و ریب و ریای نظام مسلط سرمایه،به حاشیه رانده شده بود؛مطالبه خواهد کرد.واین نبرد هم‌اکنون آغاز شده است وطنین آن لرزه بر اندام فرتوت و بیمار نظام سلطه انداخته است.


در گذشته جنگهای خانمانسوز و ددمنشانه نقش کاتالیزور را برای گذر از مقاومت جبونانه و رذیلانه دارندگان مکنت و ثروت بازی کرده است. ولی امروز این نقش به آگاهی و درک و شناخت روز افزون انسان‌ها سپرده شده است که مسئولانه برای ساختن فردایی بهتر و مطلوب تر مبارزه سخت و گسترده ای را با بنیانهای ستم سرمایه آغاز کرده اند. اگر چه آغاز راه است ولی مطمئناً تعمیق خواهد شد و ترفندهای دشمنان مردم را نقش برآب خواهند ساخت.اگر بحران 1929 با تحمیل دو جنگ خانمان سوز جهانی از سوی سردمداران نظام سرمایه با کابوسی هفتاد و اندی ساله2 برای عمال سرمایه خاتمه یافت و هزینه گزافی را برای جبران این جنایت ضد بشری بر دارندگان ثروت و مکنت تحمیل کرد.بحران کنونی که از لحاظ عمق و گستردگی یک تفاوت آشکار و ماهوی بدلیل جهانی شدن و به تبع آن جهانی بودن روابط ومناسبات انسانی، با بحرانهای گذشته دارد.هزینه ای سنگین تر و گزاف تری را برای عمال سرمایه برای گذر از آن به همراه خواهد داشت.در این بحران آگاهی و بیداری انسان‌ها با تکیه بر احزاب و سازمانهای مترقی و واقعاً مردمی نقش کاتالیزور را برای پیروزی و احقاق حقوق پایمال شدۀ مردم بازی خواهند کرد.

در گذشته فقر ارمغان شوم کشورهای پیشرفته برای ملتهای عقب‌مانده از طریق غارت و چپاول منابع مادی و معنوی اینگونه کشورها بوده است.ولی اکنون با روند جهانی شدن و سیالیت سرمایه مالی و تراکم بلوکه شدن آن توسط عده‌ای قلیل در سطح جهان،فقر تعمیم یافته و تمامی جهان رادر یک فراگرد دایمی ندرت ونایابی نسبی الزامی زیست مطلوب و متعادل سوق داده است.براین اساس بی ثباتی و ناپایداری مداوم بر تبادل و تبدیلات و تعاملات محیطی حاکم شده؛و تنش و تلاطم های روز افزونی را بر جامعه جهانی حاکم ساخته است.جوامع پیشرفته صنعتی که عامل اصلی توسعه و تعمیق فقر و نابسامانی های اقتصادی اجتماعی محسوب می‌شوند؛در گردابی از نا امنی و نا بسامانی های محیطی گرفتار آمده که حیاتش را نشانه گرفته است.رشد علم و فن،آگاهی و انتظارات روزافزون، و ناتوانی جامعه در پاسخگویی بدانها،عامه را برای یک تغییر و تحول بنیادی بسوی جریانهای مترقی و پیشرو سوق داده است.امروز مبارزات حق طلبانه وانسانی نیروهای مترقی و پیشرو و عموما چپ در بخش مهمی از جهان بویژه در اروپا به بار نشست و خواب آرام عمال سرمایه را آشفته ساخته است.سیریزا در یونان، جرمی کوربین در انگستان و پوندموس در اسپانیا پیشقراولان این رزم بی امان محسوب می شوند.که بی گمان به دیگر کشورهای اروپایی که اکنون ندای حق طلبانه شان به گوش می‌رسد؛سرایت خواهد کرد.


اگر چه نظام سرمایه داری هنوز از پتانسیل لازم برای استمرار حیات خویش برخوردار می باشد.ولی با توقف در بافت و ساخت گذشته و گریز از برقراری الزامات عصر روندهای نامطلوبی را در عرصه های متکاثر اقتصادی اجتماعی درسطح جهانی دامن زده است. این مقاومت جبونانه و رذیلانه برای حراست و صیانت از اکتسابات گذشته؛ وی را به مرز اضمحلال و فروپاشی رسانده است.بزودی تمامی راه‌های ممکن برای تداوم روند کنونی بر او بسته شده؛ وبناچار تن به استقرار بسیاری از الزامات عصر خواهد داد. اکنون خروج از بحران تنها از طریق باز توزیع ثروت اجتماعی که توسط عده‌ای قلیل به یغما رفته و بلوکه شده است؛مقدور می باشد.تحقق این امر خود نیازمند قواعد،قوانین و مقررات نوین فراگیر در سطح جهانی است.در حقیقت بایستی فضای امنی که امروز برای لجام گسیختگی سرمایه مالی در سطح بین‌المللی فراهم آمده؛به فضایی نا امن تبدیل شود تا امکان بهره گیری مفید از ثروت اجتماعی به یغما رفته فراهم آید.در غیر این صورت با تداوم و تعمیق فواصل طبقاتی و گسترش دامنۀ فقر در سطح جهانی،منافع و مطالح نظام سرمایه را در سراشیبی سقوط قرار داده وبنیانهای هستی‌اش را به مخاطره جدی می اندازد. واقعیات صلب و سخت محیطی سیلی محکمی بر گونۀ آن‌ها خواهد نواخت و آن‌ها را از خواب غفلت سالیان دراز بیدار کرده وبه سوی جبران مافات سوق خواهد داد.



اسماعیل رضایی
پاریس

27/9/2015






(1)منظور از عدم سلامت روانی این است که فرد قدرت همراهی و همسویی با مهارتهای نوین را نداشته و نمی‌تواند به تحریکات محیطی پاسخ مناسب دهد.


(2)در جنگ جهانی دوم تقریباً نیمی از جهان به سوی بلوک به اصطلاح سوسیالیستی سوق یافت وجهان دو قطبی را شکل داد.عمال سرمایه برای ساقط کردن آن و تک قطبی نمودن جهان،هزینۀ سنگینی را تحت عنوان جنگ سرد متحمل شد ند تا سرانجام موفق به فروپاشی این بلوک گردیدند.ضمن اینکه برای خاتمه دادن به اعتراضات مردمی ناچار به دادن امتیازها اقتصادی و اجتماعی شد ند که بی سابقه بود.

۱۳۹۴ شهریور ۳۰, دوشنبه

عوامگرایی و فرهنگ عوامانه


جامعه وانسان با تأثیر متقابل بر یکدیگر به بسوی تحول وکمال گام برمیدارند.هرگونه عدم تعادل وتطابق با عوامل پیرامونی،دچار ناهنجاری وکنشهای نامتعارف گردیده؛که فرایند تبادل و تبدیلات الزامی رابامشکل مواجه می‌سازد.جامعه تحت تأثیر مداوم شناخت و تکامل ابزار و تکنیک قرار داشته،که وی را دچار اختلالات و افت و خیزهای مداوم قرار می دهد.ناتوانی در تعامل و بهره گیری مفید از این روند مداوم محیطی، وی رادچار اختلالات و تنشهای دایمی می نماید.زیرا رشد شناخت و تکامل ابزار و تکنیک،موجد دگرگونی های فرهنگی،علقه ها و تمایلات نوینی می‌باشد ؛که با عادات وسنت های قوام یافته و نهادینه شده در تعارض بوده که روند همگرایی و تعادل را با مشکل مواجه می سازد.


انسان ازجامعه و تاثیرات پیرامونی آن متأثر می‌باشد.و متناسب با درک و شناخت خویش برای تعادل و تعامل واکنش مناسب از خود بروز می دهد.واکنشی که مرضی تمایلاتش بوده وبتواندوی را در رسیدن به اهدافش یاریگر باشد.چنانچه از بصیرت و شناخت کافی برای بروز بازتابهای مناسب برخوردار نباشد؛دچا ر آشفتگی و ناهنجاریهای درونی و بیرونی مداوم می‌گردد که وی را از روند معمول و جاری حیات اجتماعی دور می سازد.اصولا آدمی تنها به انطباق خویش با محیط اکتفا نمی کند؛بلکه به تغییر ودگرگونی آن از طریق شناخت قانونمندیهای جامعه و طبیعت اقدام می کند.هر چقدر دامنۀ خبرگی فن شناسانۀ آدمی فزونی می گیرد؛چیرگی و غلبه وی بر محدودیت ها فزونی گرفته وبازتابهای آزادانۀوی را برای زیستی مطلوب تر میسر می سازد.


دو پدیدۀ جامعه و انسان و تأثیر مؤثر آن‌ها بر یکدیگر مکانیزمهایی را موجد است که تحت آن شرایط،ساختارها،مکانیزمها و الگوهای خاص و مورد لزوم شکل پذیرفته و فرایند تکامل و تعالی را تأمین و تضمین می نماید.در این فرایند با نهادینه شدن بسباری از پدیده‌ها ومفاهیم زندگی جمعی بویژه فرهنگ وتکثر آن درتعاملات زندگی انسانی،اثرات خاصی را بر روند سازوکارهای درون اجتماعی بجای می گذارند.جامعه ای که نتواندویادرگیر و دار دلمشغولی های کاذب و بی‌هویت از شناخت دقیق و عمیق تحولات وسازوکارهای درونی و بیرونی غفلت ورزد؛امکان همراهی و همسویی با فرایند تحولات الزامی را نداشته؛ و دچارناهنجاری،اختلالات،کج فهمی،کج اندیشی و انحرافات رفتاری و اخلاقی خواهد شد.


اختلالات فرهنگی یکی از نمودهای بارز وروشن ناتوانی آدمی درتعامل و تعادل با تأثیرات عوامل درونی و بیرونی است.چراکه فرهنگ و تکثر فرهنگی در جامعه وتداخل و نفوذ آن‌ها در یکدیگر و همچنین القائات فرهنگی عوامل بیرونی که در ایجاد الگوهای نوین نقش بسزایی دارند؛می توانند جامعه را دچار اختلالات و انحرافات اساسی بنمایند.جامعه ای که نتواند خود را با تحولات و تطورات درونی وبیرونی همراه کند؛ از درک و شناخت علّی بسیاری از ناهنجاری‌های محیطی از جمله تکانه های فرهنگی ناتوان خواهد بود.جامعه ایکه با الگوهای فرهنگی گذشته بخواهد تدوام حیات دهد؛ بدلیل قدمت و کهنگی صورت بندیهای شکل پذیرفته و نهادینه شده،قدرت درک و هضم مضمونی و محتوایی اثرات مخرب الگوهای فرهنگی پیشرفته را نداشته،وبا نگاهی سطحی و گذرا از بهره مندی مفید وپویا و پایای یافته ها وتجارب و مهارتهای نوین فاصله می گیرد.


توقف در صورت بندیهای گذشته،فراگرد فقر،تباهی و نابسامانی های اجتماعی را عمومیت بخشیده و تمامی استعدادها و توانمندیهای موجود جامعه را به هرز روی وبی هویتی سوق می دهد.زیرا تحت چنین شرایطی ره آوردهای آدمی نه برای ایجاد بنیانهای مادی و معنوی انسانی،بلکه برای اقتدار،انباشت بی رویه ثروت وجنگ افروزی و هجمه به هویت واصالت واقعی آدمی بکار گرفته می شود.ثروت ومکنت ریشه‌های شخصی و فردی پیدا می‌کند و روابط عاطفی واحساسی تحت الشعاع خردستیزی و جامعه گریزی قرار گرفته،وآدمی حیثیت وشئونات انسانی خویش را در گرو منافع و مطامع فردی از دست می دهد.بدینسان انحراف از معیارها و مقیاسهای عمومی به عارضۀ خطرناکی مبدل می‌شود که تمامی توان آدمی در یک فراگرد تکراری مداوم از دست می رود.

در ضعف بنیادین علم و فن،بنیانهای مادی جامعه با ارزش آفرینی های کاذب و دروغین از رشد وتوسعۀ الگوهای فرهنگی و دانش و معرفت روز فاصله گرفته؛وفصاحت بیان و گویایی زبان را در راه انحراف اذهان و رنگ و ریا بکار می گیرند.بدینسان کلامهای فریبنده و اغواکننده به مسمومیت اندیشه و روان مشغول می‌شوند وبه عبارت پردازی های بی‌محتوا و انباشتن زر وزور هدایت شده؛و با لفاظی های بی‌محتوا به توجیه عمل‌کرد نامتعارف و غیراصولی خود می پردازند.زیرا در فرهنگ بیمار گونۀناشی از ضعف های نهادینه شده در جامعه، تعبّد بجای تخصص می‌نشیند و تعهّد با معیارهای رنگ رو باخته و ظاهری آراسته و فریبنده به اشغال مناصب و موقعیتهای کلیدی می پردازد. بدینسان وحدت و همدلی از جامعه رخت بر می‌بندد و رد و حذف یکدیگر برای دوام و قوام پایگاه و جایگاه اشغال شده امری معمول و مرسوم تلقی می شود.تحت چنین شرایطی انتقاد جای خویش را به تعریف،تمجید،وتعظیم و تکریم می سپارد.


تحت شرایط بلبشو و هرج و مرج گونۀ ناشی از تسلط فرهنگ عوامانه،قضاوت و داوری عمومی نیز رنگ مادیت به خود میگیرد وآنکس برنده دعوا است که بتواندبا اقتدار مالی وارتباطات ابزاری خویش بر فرایند رسیدگی به امورات داوری و قضاوت تأثیر کارآمدتری داشته باشد.در این فرایند پایگاه های سنتی بدلیل نهادینه بودن ونفوذ و رسوخ در منفذهای قدرت واقتدار،فرایند صدور احکام ومقررات و قضاوت و داوری را زیر سلطه خویش می گیرند.بدینسان با بند و بستهای داخلی واز طریق عوامل نفوذی و سیاسی بر روند رسیدگی به امور جامعه تأثیر گذاشته و حق وعدالت را در حجاب و محاق توجیهات و تعبیر و تفسیرهای سلیقه ای به هیچ می انگارند.زیرادر این مسیر نا متعارف و ضد ارزشی حق و عدالت بوی مادیت بخود گرفته و تمامی انسانهادر مقیاسی خودی و غیرخودی وبر اساس رتب اجتماعی و اقتدار مالی طبقه بندی می شوند.منکرات و امر بمعروف فقط برای فقرا ومسکینان نمود عینی می‌یابد و اغنیا و متمکنان سوار بر توسن راهوار شهوات وتمنیات نامتعارف،تمامی ارزشها و اصول انسانی را به تمسخر می‌گیرند وقانون را آن طوری بیان و عیان می‌دارند که بتوانند تمامی موهبت غیراخلاقی و نامیمون را از خود دریغ ندارند.

با تحکیم و تعمیم فرهنگ عوامانه و سلطه روندهای نا متعارف ناشی از آن، مراکز مقننه و تصمیمگیری تعدد می‌یابد و مراکز کنترل و نظارت متعدد به پا می گردد.و تحت تضاد منافع تعمیم یافته است که احکام و دستورالعملهای خلق الساعه صادر وبه مرحلۀ اجرا در می آید.اربابان اقتدار و مافیای قدرت مالی که بر بستر رانت خواری و انحصارات تجاری بدست آمده؛قوانین را زمینگیر ودستورالعمل و احکام را متناسب با الزامات فردی و جناحی خویش تنظیم و تفسیر نموده و اجرا می نمایند. در حقیقت استبداد و اختناق را در بسته بندی های ریب و رنگ عرصه داشته و خورد عامه می دهند.با برخورد عوامانه با مسائل و مبرمات و اتخاذ شعارهای دهن پرکن و بی‌محتوا واغواکننده به تخریب و تشویش اذهان پرداخته ودر مواقع مقتصی با اغتشاش و هیجانات درون اجتماعی،تلاش می ورزند جامعه را در التهابات دایمی فرو برده،تا فرصت لازم را برای تحکیم مواضع و تثبیت منافع خود بدست آورند.


حریم نامطمئن و ناکارآمد مافیای رانت خوار متعصب و ناهمگن با روند رو به رشد پیشرفتهای انسانی،وی را به حرکتهای ایذایی و کور هدایت کرده، وجامعه و انسان را درالتهابات و آشفتگی و پریشانی مداوم نگه می دارد.پس تعصب را چماق تکفیر،تقلب را ابزار صعود وترفیع،قواعد مرام و مسلکی خویش را وسیله تحمیق و تخریب و اموال و دارایی را برای تخریب وتمکیک موقعیت ومناصبی به کار می‌گیرد که بتواند ناتوانی وضعف خصلتی اش را پنهان ساخته تا روند ناسازگار و ویرانگرش تداوم یابد.بدینسان جامعه را از صلاح و صرفه عمومی دور کرده،و با شعارهای آزادی،عدالت ودمکراسی در عرصه های مختلف مبارزات معماگونۀ خویش به صحنه آورده و رأی و نظر آن‌ها را از فیلترهای تعبیه شده اش عبور داده و سرانجام آن می‌کند که نه خواست عامه است ونه منافع و مصالح جامعه را در بر دارد.


در حشر و نشر عوامگونه، علتها و علایم بیمارگونه حیات با شفاعت و اطاعت پیوند می خورد؛ونماد و نمود فرایند متکامل و متعامل در تجرد اندیشه و ارتباطات یکسویه درون اجتماعی نادیده گرفته می شود.پس عتاب و خطاب معماهای پندارگونه وی را شرمگین و آشفته می سازد.در فرهنگ عوامانه فرمانبری از منابع لذات قدسی و روحانی با تکرار آموزه های گذشته نهادینه شده و تعمیق می گردد.با تعمیق فرایند التذاذ کاذب، روح اثیری و جسم رنجور و متألم، از کنترل لذایذ بی بنیاد ناتوان مانده وبسترهای تجاوز،تعدی و بی‌عدالتی را در عرصه های متکاثر اجتماعی تدارک می بیند.بدینسان همگی پند ده و اندرزگو و پند ناشنوا وتهذیب ناپذیر،درپناه اصول و قواعد التذاذی کاذب،بی اعتباری دنیایی را با اعتبار مادی و الگوهای ناپسند و زشت اجتماعی پیوند زده و برای مبادای نامطمئن وضعف های چاره ناپذیر حاصل فترت علم و معرفت و باریکی معیشت در برابر مظاهر شرک و خباثت زندگی اجتماعی سر تسلیم و تعظیم فرود می آورند.


درعوام زدگی به دلیل ناتوانی تبیین رویکردهای اجتماعی،تخریب به سازندگی،قساوت وشقاوت به رأفت و مهربانی،حد و حصر به گشایش و محیط باز،اختناق و استبداد نظری و عملی به دموکراسی وآزادیهای اجتماعی،فقر و فاقه عمومی به مکنت و دارایی و بالاخره خرافه و جهل عامه به درایت و بیداری تعبیر وتفسیر می شود.چرا که در عوام گرایی حفظ موقعیت و منافع،نیاز به تمجید و تعریف و تنوع کردار و رفتار دارد تا بتواند به توجیه رویکردهای اجتماعی بپردازد.زیرا تخدیر افکارو تحمیق اندیشه در شرایطی که نابسامانی و ندرت و کمیابی گسترش می یابد؛سهل تر تحقق می‌یابد و وابستگی عامه را به اقتدار و منابع قدرت فائقه و ابراز نظر و اعلام موضع آن فزونی می بخشد.بدینسان آدم عوام قالب می‌پذیرد و آنچه دیگران با اهداف خاصی می‌گویند برایش حجت می‌شود.


عوام به دلیل ناتوانی در پیوند الزامی با پدیده‌های محیطی،گنده پذیر وباریک اندیش بوده وبه مصداق دروغ هر چه بزرگتر باورش سهلتر تن می دهند.عوام گرایی و عوام زدگی ریشه در شرایط عینی جامعه دارد،جامعه ایکه در پس مانده های تفکر و باور دیرین به رتق و فتق امور می پردازد،در بیان تمایلات وتمنیات خویش نیز با احکام و موازین کهنه و قدیمی رجوع می کند.موازینی که با سازوکارهای مسلط بر جامعه و انسان سازگار نبوده؛و برای تشفی تمایلات به ابزارهای نامتعارف،غیر علمی و احساسی محض تمسک می جوید. تا در پناه قدرت فائقه ذهنی و پنداری به آرزوها و امیالش دست یازد.


عوام زود باورند و دیرفهم و فراموشکار،ودر التذاذ قدسی و روحانی غوطه ورند واز اصل لذت وشادمانی و چگونه زیستن بدورند.و در این لذت بی بنیاد و بی‌اساس است که جنایات انسانی توجیه می‌شود وحرکتهای فراقانونی وضداجتماعی ظهور می یابند.زیرا به آسانی تحت تأثیر القائات دیگران قرار گرفته و به آلت فعل دیگران تبدیل می شود.در این اعوجاج اندیشه و تشتت آرا و عقایدناشی از عوام زدگی،عوام فریبی تقویت می‌شود و به تشویش و تخریب اذهان می پردازد.عوام را سحر جادوی کلام و بیان اسطوره ای و پنداری مسحور می کند.چرا که در گفتار پنداری،مبالغه و افراط و تفریط ریشه غنی داشته و می‌تواند فراتر و برتر از مایه‌های زمینی به ارضاء تمایلات وذهنیت مبهم بپردازد.عوام در مبالغه،خود بزرگ بینی وباریک اندیشی شهره آفاقند.


عوام خطرات را خطیر وابهام را با اوهام در می آمیزد تا ناتوانی خویش را در پس پرده ایهام و اوهام پنهان سازد.و عوام فریب ارعاب را برای مرعوب کردن جامعه عوام زده با نصایح و پند و اندرزهای پدرسالارانه تلطیف نموده و رنج محنت دیگران را مفری برای حرکتهای نا فرجام وتعدی و تجاوز به مصالح عامه بکار می گیرد.خون را تشهد و خاک را گلگون می پسندد، تا بتواند تمسکی برای عبور از مرز جهالت ونادانی فرهنگ عوامانۀ انسانی پیدا کند.زیرا در فرهنگ عوامانه کی هستم لفظ و مرام برتر عامه است وچه هستم محلی از اعراب ندارد. زیرا درفرهنگ غالب عوامانه،اصل بربودن است نه شدن،اساس تفکر بر ایستادن وتوقف استوار است نه حرکت ورسیدن.پس بطالت در بیان و نظر وزمان و خبر گسترش می‌یابد و در قبض وبسط تکراری عوامانه،انقباض اندیشه،خودباوری وایمان را در بادی غفلت و مطلحت و محافظه کاری شدید گرفتار می سازد. بدینسان تمامی تلاش و همت عامه به سوی مرجع اقتدار جهت حفظ جانمایه های گذشته و سرچشمه های راکد و ساکنی سوق می یابند که هیچگونه بازدهی و کارآمدی برای گشایش و رفع معضلات و نارسایی‌های اجتماعی نداشته؛و التزام والتذاذو شعف و شادمانی نه در موفقیت و سربلندی که دررضایت وقبول مرجع ومنابع اقتدار نمود می یابند.


عوام را بیم جان است و غم نان،چراکه جان در کف اخلاص است برای زاهدان ریایی ودین فروشان دنیا پرست ونان در ید قدرت ریاکاران مال پرست.پس جان را با لقمه نان متبرک با پندار و موهومات معاوضه می نماید ونان را باتمکین و تسلیم در برابر جفا در سراب و خلسۀ ریایی می آلایدوبدینسان فترت جان را بابی محتوایی نان در می آمیزدو برضعف معرفت وکمال خویش می افزاید؛تا بلاهت پرگویان وموعظه رندان و جاهلان برای فسق و فجور تداوم یابد و در پرده ایهام و ابهام به روند تحمیق و تطمیع روان بی مایع و جسم رنجور بپردازد.پس در اوج ناتوانی وفقر وفقدسلامت خویش،دعا گویان و ثناپویان هول جان را با وعده وعیدهای آسمانی پوشش میدهدو غم نان را با صبر و بردباری القایی ونادانی وجهالت خویش تشفی می بخشد.

عوام با بال خیال در پروازند ودر بام زمین با الگوهای سمبلیک بدنبال رزق بی‌محتوا وروزی بی‌انتها در جد و جهدی بی سرانجام بسر میبرند.ناپایداری، بی ثباتی،تزلزل ورنج و افسردگی خود را نتیجۀ بزه و جرمی می پندارند که آدمی در برابر احکام و قضایای ناشناخته وموهوم ی داشته و بر علیه هاله های قدسی و روحانی زندگی اجتماعی عصیان و طغیان نموده است.پس برای تمامی آلام ورنجها،منشاء و مبدأ آسمانی پیدا می کند.اینجاست که اندرز و پندهای پدرسالارانه و تحکمانه دیکته می‌شود و علل و اسباب تمامی نایابی و ندرتها در سرکشی روح ناآرام وافسرده و بیمار آدمی جستجو می گردد.عوام با پندارگرایی و گمانه زنی های دایمی،صعوبت فشارهای محیطی را با دریافتهای ذهنی محض تحمل کرده؛ و شداید واقعیت‌های عینی را پذیرفته واز تحرک وپویایی و انسجام لازم برای ایجاد ساختارها والزامات فاصله می گیرد.
عوام را بهشت موعود،وعده گاه جلال و جبروت است والتذاذ بی انتها؛وهراس دوزخ تمکین و تسلیم و رنج مداوم.بدینسان حقارت وفقر را به بهای ثروت و مکنت دیگران بجان می‌خرد وبا دلمشغولی های اندرزگونۀ اقتدار و تقدیر،در انتظار فرج و رهایی واحقاق حقوق از دست رفتۀخویش بسر برده و خود را با آستان بوسی درگاه موعظات تزویر ونفاق ارضاء می کند.پس ره سرسپردگی پیموده ودر التذاذ غیر قابل کنترل و بی بنیاد خویش،گوش به فرمان اربابان فضل فروش بی تقوا به هرگونه رذالت ودنائت برای بیمه نمودن نااستواری گامهای لرزان وبی ثبات جهت دریافت مجوز ورود به بهشت موعود،تن در می دهد.پس جنایات و کثافات شرمگنانه را در پیوندبا تقدیر و سرنوشت به الگوی راهبردی حیات خویش مبدل ساخته، وبه آلت فعل دیگران مبدل می گردد.کر ولال در برابرناپسندی ها وزشتی های حزن آلود وددمنشانۀ زندگی،صبر و بردباری را که ارمغانی از تخیل ورویاهای نامتناهی وی می باشند؛پیشه خود می سازد.تا رنج زندگی را برخود هموار وبرای دغلکاران واندرزگویان زهد فروش سهل و آسان سازد.پس به خرقه درویشی ونان جوین قناعت کرده تا رفاه و آسایش مبلغان دروغین دنیا و عقبا را فراهم نماید.بدینسان سرمای استخوان سوز و گرمای سوزان و تب آلود رابا وعده‌های فریبنده و اغواکننده معاوضه می نماید.لذایذ واقعی رابه دیگران اعطا و خود در التذاذپنداری وذهنی محض از تمامی خوشی ها و نعمات حاصل رنج و محنت بی پایانش بهره ای نمی برد.


روند ناصادق و غیرگویای روابط و مناسبات در فرهنگ عوامانه ناشی از حرکت دو پهلویی است که نتیجه دوپهلویی نیز به همراه دارد.چرا که عوام با خرد و تعقل بیگانه بوده وبا تکیه بر پندارو استمداد از تخیل در راستای نیازها و اهدافش گام بر می دارد. چنانچه در این راستا به خواست ونیارش دست یازد؛آن را از الطاف و معجزات خفیه عوامل پنداری و موهومی وباور و اعتقادات ذهنی تصور می کند. و اگربا شکست وناکامی روبرو شود،با استعانت از پندار و ذهنیت گنگ و مبهم خویش، آنرا ناشی از بی ایمانی ویا کم اعتقادی به عوامل وعناصر موهومی وپنداری قلمداد می نماید.در هرحال پایان غم انگیز تمامی رنجها ی عوامانه،ناشی از عملکردو گامهای ناصواب و گناه آلود وی می باشد.بدینسان است که پندار و تخیل در برابر تعقل و خرد،فراتر از واقعیت و حقایق ملموس زندگی به ارضاو ابقای تمایلاتش می‌پردازد و وی را در دایرۀتنگ و محصور زندگی فقیرانه و رنجور رها می سازد.پس نیاز را با ریاصت های زاهدانه و عارفانه پوشش داده و باریکه های تنگ عبودیت خالصانه را برای عبور تجاوز و تعدی مهیا می سازد.



در عوامگرایی حفظ چارچوب به اهداف اصلی و اساسی مبدل می‌شود وبرای تقید جامعه به این حصار و حد و حدود تعیین شده؛ قوانین والزاماتی خلق می‌شوند ویا تعبیر و تفسیر می‌گردند که طی پروسۀ طولانی تاریخی نهادینه شده و به صورت فطرت و غریزه عمل می کنند.براین اساس واخوردگی و واپس زدگی ناشی از ضعف معرفتی و دور افتادن از دانش و فن روز وی را به دامان جهل و خرافه رها می سارد.پس در ترس دایمی وبا بزگنمایی خطرات درونی و بیرونی،اذهان را در نگرانی و تشویش دایمی قرار داده واز واقعیتهای محیطی دور می سازد.این فرایند تداوم آهنگین خویش را در بیخبری و جهالت بر اندیشه و روان آدمی ادامه داده و عوام زودباور وخرافه پذیر رابا توجیهات و استدلالهای بی بدیل خویش در ترس مداوم رها می سازد.در این وانهادگی وهول انگیزی دهشتناکی که تصویر گردیده؛ همواره دست محبت آمیز ونوازشگر پدر گونه و آرامش بخش،به تطهیر و نوازش روح سرگردان و جسم بی اراده پرداخته و رهنمودی برای تعیین و تکمیل منش و روش وی می شود.

عوام قید و بند های حاصل جهالت و نادانی را در تفاسیر و تعابیر قالبی و محافظه کارانه به سوی تحمل و بردباری هدایت می‌کند؛ ولجاج و عصیان و پرخاش را از نمودهای شیطانی و حلول نحوست و بد طینتی در روح سرگردان و بی‌مایه اش معنی می نماید. بنابراین،روح شیطانی بایستی با صبر نادانی در آمیزدتا عطش دنائت و نامردمی بسترهای لازم را برای تعدی و تجاوز بیابد.در این فرهنگ نامتعادل و نامتجانس همواره انسانی در مرکز عالم ایستاده و قواعد و الزامات را دیکته می‌کند وفرهنگ و سنت‌ها وآداب و رسوم را حدود و ثغور می بخشد.خط مشی چگونه زیستن را ابلاغ و اعلام می دارد؛چرا و چگونه مردن را توجیه می نماید.و عوام عمله خصلت عالم نما،تفکر وتحلیل را در پس گفتمان مرکزیت عالم محللی می‌سازد که آدمی بتواند سهل و آسان با جفا و فقد و فسد کنار بیاید و با خلق تراژدی های تاریخی، اندوه و رنج زمانه را با سرشک ومویه های غمگنانه تشفی بخشند.هر چقدر جامعه در نظام مندیهای کهن و قدیمی متوقف شده باشد؛اصول و اعتقادات وباورهای ایمانی عمومی از خرافه ها وفرمانبری از منبع اقتدار عمیق‌تر و گسترده‌تر تبعیت می نماید.

عوام زبان را الکن و بیان را ابتر بکار می گیرند. چرا که زبان و بیان،تکامل و فصاحت و بلاغت خویش را در معرفت و کمال علم و دانش می آلایند و با پویایی وپایایی رشد وتوسعه تولید وزایایی ثروت عمومی پیوندی ناگسستنی دارند.زیرا فصاحت بیان ونافذ بودن کلام حاصل خلاقیت اندیشه تعقل اکمل پیرامون محیط و نفوذ و رسوخ در قانونمندی های حاکم بر طبیعت وجامعه میباشند.غلبه و تسلط بر ضرورت‌های دست و پا گیر ومانع ورادع رشد فردی و جمعی،فرایند فرهیجتگی وروایی وپایایی اندیشه وبیان را تسریع و تسهیل می نماید.آنجا که فرایند رشد و بالندگی جامعه و انسان در امیال پست و دنی آدمی به رکود وواپسگرایی و فنا سوق می یابد، کلام در واژه آفرینی های عهد عتیق وبیان و نظر در باورها ونگرشها وطرزتلقی اعصار گذشته تاریخی جای خوش می نمایند.پس از اثر بخشی و کارآیی لازم بدور بوده ونمی توانند گفتمان وتبادل و تبدیلات گفتاری و شنیداری و دیداری را طوری سامان بخشندکه بتوانند پاسخگوی اندیشه‌های فعال و گویا،واغناکنندۀاذهان پویا و پرشور درون اجتماعی باشند.بنابراین در خلاءحاصله از پرگویی بی‌محتوا وناموزونی بیان ونظر با کردار ورفتار ناشی از عدم تعادل وتطابق با فرایند رشد و توسعۀ بشری،زبان که تبلور عملکرد پویا وپایای تبادل و تبدیلات و پروسۀتمدن طولانی تاریخ اجتماعی است،دچار نقیصه وبی ثباتی گردیده،واز برقراری ارتباط با پدیده‌های محیطی ناتوان می گردد.بنابراین کلام محدود و بیان قاصر و محصور ناتوان از جذب وهضم فرایند تکاملی و در تکرار و مکررات کلامی،بیان را نارسا و روابط و مناسبات درونی را باریک وناصواب شکل می‌بخشد.

در فرهنگ عوامانه است که آدمی در عمل به تحمیل و تقلید در می غلتد و در بیان و نظر برای پوشش ضعف و زبونی خویش به تکفیر و تنفیر دستاوردهای دیگران می پردازد.همین فرهنگ است که تجدد و نوخواهی را همانند فرهنگ غالب،بصورت تجریدی و انتزاعی، و سطحی و روبنایی میپذیرد ودر تعمیق آن همت نکرده؛وبه یک فرایند مضمونی ومحتوایی بدل نمی سازد.پس دستاوردهای بشری را به عاریت گرفته و فرهنگ منبعث از آن را نهی و نفی می نماید.در این تعامل اجباری به بسیاری از عادات و قواعد الزامی بهره گیری از ابزار خو می گیرد.ولی لجاجت را با بلاهت و سفاهت همراه ساخته و از الزامات ضروری بهره گیری از آن می گریزد.سنت را جدای از مهارت ودستاوردهای نوین در برابر تجدد و نوخواهی علم کرده؛وروح جستجوگر و پرشور آدمی را دررکود و عادات کهنه و مزمن رها می سازد.پس تمامی باورها و اعتقاداتش در تکرار مکررات تاریخ حیات اجتماعیش از روایی و کارآیی لازم باز می مانند.پس در فرهنگ عوامانه هر کسی یکتا ویگانه،و وارث چارچوب و حصار محدود و محصورش می باشد.در همین ویزگی است که مصونیت زندگی بسوی زوال و نیستی سوق یافته وبازار اتهام و ازدحام به حریم امن زندگی عمومی شدت می گیرد.




اسماعیل رضایی

پاریس

21/9/2015

۱۳۹۴ شهریور ۲۴, سه‌شنبه



وجود اجتماعی___هستی اجتماعی





تغییر وتحول اجتماعی امری ایجابی و اجتناب‌ناپذیر میباشد.تکاثراندیشه و تضارب آرا ونظرات در پروسۀتکاملی جامعه و انسان،منبع و منشاء رشد و ترقی بوده وبسترهای مستعدی را برای بروز بازتابهای آزادانۀانسانی فراهم ساخته است.اندیشه ورزی و خردمندی که شور وشعور آدمی را در مجاری واقعی و حقیقی هدایت می کند؛فرایند شناخت را تسهیل نموده واز فراست وهوشیاری آدمی برای نیل به اهداف بهرۀ مفید می‌گیرد .احساس آدمی گام اول برقراری ارتباط با محیط و دیگران است.وانتزاع وشناخت عوامل مفید وموثر در پیشبرد اهداف،گام بعدی بر قراری ارتباطات انسانی در پروسۀپویش های اجتماعی محسوب می گردد.قدرت انتزاع وترکیب و تعمیم عناصرمهم و کارآمد عوامل محیطی از اصول اساسی و مهم انطباق و تعادل آدمی با تحولات ودگرگونی های محیطی می باشد.قالب های کلی و کلیشه ای،فرایند درک و فهم مسایل و موضوعات الزامی رشد و توسعه را تحت الشعاع خود قرار داده وتحجر،باریک اندیشی،کم بینی و جزمیت اندیشه و تفکر را عمومیت می بخشد.این ویژگی عمق و محتوا را فدای سطح وظرف نموده وبا تعبیرو تفسیرهای معماگونه،قدرت شناخت مضمونی ودرونی پدیده‌ها ومفاهیم ارتباطی ومحیطی را ازآدمی سلب میکند.


برقراری ارتباط پایدار و منطقی با عوامل متکاثر وروزافزون ارتباطات درون اجتماعی،نیازمند شناخت ودرک وفهم از قانون مندیهای الزامی حاکم بر زندگی طبیعی و اجتماعی است.هر چقدر قدرت خبرگی آدمی فزونی یابد وبا نفوذ و رسوخ در ماهیت و مضمون مبانی و قواعد حاکم بر زندگی طبیعی اجتماعی بتواندیک ارتباط پویا وپایا با عوامل محیطی خویش برقرارنماید؛ مفیدتر و موثرتر توان گزینش های ارتباطی متناسب با الزامات رشد توسعه عمومی را خواهد داشت.ناتوانی در تحلیل و تبیین رخدادهای محیطی،توان سویابی،جهت گیری وگزینش های ارتباطی را از آدمی سلب،واسلوب های ذهنی والگوهای پنداری را سرلوحه زیست وی قرار می دهد.بدینسان با تمسک به تخیل و پندارگرایی،تلاش می‌ورزد بر ناتوانی خویش پرده برکشد وبرای عملکردناصواب و ناواقع خویش توجیه ومحملی بیابد.دراین صورت باورها و اعتقادات نیز ناواقع ومقلوب نمود یافته وهنجارها و ارزشهای اجتماعی نیز به نماد کاذب وغیراصولی رفتارها وکردارهای عمومی مبدل می گردند.


پس باورها و اعتقادات حاوی طرز تلقی آدمی به زندگی و دور نمای آن می باشند.زمانی که طرز تلقی آدمی به زندگی و هستی فردی وجمعی مبتنی بر حقایق و واقعیتهای محیطی نباشد؛ارتباطات نامتعارف وانعکاس ناواقع مناسبات و مطالبات جمعی را بتدریج در خود نهادینه می سازد.دراین صورت فرد در دایره دروغین وقلب شدۀ بسیاری از تبادل و تبدیلات درونی و بیرونی قرارگرفته وبا استعانت از تخیل و الگوهای پنداری،برخوردی فریبکارانه و رندانه در پیش می گیرد؛تا خود را از موانع ومحدودیت های حاصل جهالت و نادانی رهایی بخشد.زیرا وارونگی دریافتهای انسانی به وارونگی رفتار و کردار وی منجر شده وروند متعارف ومتعادل را از مسیر اصولی اش خارج می سازد.

مطلوبیت روند حرکتی واتخاذ مشی صحیح وانتخاب گزینه های مناسب برای رشد و تعالی فردی و جمعی، بستگی تام وتمام به پاسخگویی اصولی و منطقی به اثرات محسوسات بر حس آدمی دارد.چرا که حیطه محسوسات،تفکر را بر می انگیزد و اندیشه را نمود می بخشد.نمود اندیشه در پروسۀ فعالیت آدمی به نماد الگوها و متد اجرایی واقدامی فرد در تبادل وتبدیلات درونی و بیرونی اش مبدل می شود؛ تا بتواند با کنکاش و غور در عوامل متکاثر محیطی خویش به یک نظام مندی خاصی که حاوی ارزشها و اصالتهای وی بوده و رضامندی اش را تأمین می کند، دست یابد.


تعادل و تطابق آدمی با محیط وجامعه زمانی امکان‌پذیر است که وی بتواند با اتکا به دریافتهای محیطی خویش؛ به شناخت وفهم مبرمات وملزمات حیات اجتماعی هر عصر و دوره ای نایل آید.مثلا در عصر فراصنعتی یا پسامدرنیسم دیگر باور وطرز تلقی مناسبات اعصار گذشته حتی مدرنیته و مدرنیسم،نمی تواند به عاملی متعادل کنندۀفرایند تبادل و تبدیلات درونی و بیرونی مبدل شود.چرا که به تضاد و تقابل ماهوی وکنشهای نامتعارفی مبدل می‌شود که در کمیابی وندرت معیشت و معرفت؛فرد و جمع را در تمایلات وتمنیات غیرانسانی هدایت می کند.این روند حیات فردی و جمعی را به مخاطره انداخته و مناسبات و مفاهیم گویا و زنده را در انجماد اندیشه و باور عمومی به سوی عدم تعادل وتطابق با نیاز و الزامات جامعه سوق می دهد.


سست عنصری و بی بنیانی اعتقادات و باور عمومی ریشه در کج فهمی یا بد فهمی مفاهیم و رخدادهای محیطی دارد. همواره آدمی در برخورد با پدیده‌هاو ارتباطات اجتماعی،آنگونه رفتار می‌ نماید که مرضی تمایلاتش بوده وبهتر و مفیدتر بتواند وی را ارضاع و اقناع نماید.بنابراین ممکن است نوع برداشت و درک و فهم وی از موضوعات و رخدادهای محیطی، ناشی از روند مصلحت اندیشانه ویامنفعت طلبانه نباشد؛ بلکه از بد فهمی ونافهمی بسیاری از فرایندهای درونی و بیرونی شکل بگیرد و بالعکس.مثلا فردی که درک درستی از کار و تولید به عنوان ضامن و ابزار مطمين توسعه ورشد و بلوغ فردی و جمعی نداشته باشد؛اگر چه خود را متعهد و مسول بداند، ولی بدلیل بد فهمی و یا اعتقاد و باور باژگونه ای که طی پروسۀ طولانی تاریخ اجتماعی در وی نهادینه شده؛ گریز از کار و تولید را آرامش و آسایش بپندارد و آنرا نفی کند.در برخی مواقع نیز به دلایل شرایط عینی و ویژگی‌های اجتماعی،فرد درک درستی از مفاهیم و موضوعات محیطی نداشته؛دچار یک اشتباه فاحش در ارزیابی خود گردد که وی را در دستیابی به اهدافش با موانع جدی روبرو سازد.این ویژه گی به نوع اعتقاد و باوری که طی پروسۀطولانی حیات اجتماعی در شخصیت و سجایای انسانیش نمود یافته وبه پدیده‌ای عادت گونه وی را تشجیع و تشویق می کند؛ بستگی پیدا می کند.مثلا زمانی که فرهنگ عوامانه در جامعه به پدیده‌ای غالب مبدل میگردد؛ فرایند اتکا به منابع اقتدار تحکیم پذیرفته،و روند اتکا بدیگران و خرافه گرایی با توجه به شرایط عینی جامعه به صورت عادتی مزمن و مخرب نمود یافته،که جامعه را دچارآسیب های جدی و بن‌بست های شکننده می نماید.


مفاهیم که از فرایندهای عینی جامعه نمود می یابند؛ و ما را در پروسۀتکاملی جامعه و انسان همواره همراهی می کنند،اگر بجا،بموقع ودرست از آن استفاده نشود و یا با مفاهیم دیگر خلط شود؛ از تأثیر گذاری بر جامعه باز مانده و تحقق اهداف را با موانع جدی روبرو می‌سازد.برخی از مفاهیم که نمود بالفعل وجود اجتماعی است؛ بایستی به یک عامل بالقوه در تحولات اجتماعی مبدل شود تا تأثیر کارآمدی در تحقق آرمانهای انسانی داشته باشد.مثلا هستی اجتماعی نمود بالقوۀ وجود اجتماعی است که میتواند شرایط بهبود یافتۀزیست انسانی را تدارک ببیند.نمود بالفعل وجود اجتماعی با رویکردی فردگرایانه و اومانیستی محض،نمیتواند در جهان متحول کنونی به سوی یک همسانی و هم آوایی ایده و عمل انسانی سوق یابد.بایستی با رویکرد به سوی هستی اجتماعی که در پس حجاب افزونخواهی و بی‌کفایتی انسان‌ها مرعوب و مغضوب گشته و نتوانسته جایگاه واقعی خود را برای ایجاد فضایی سرشار از امید،اعتماد و اطمینان به فردایی روشن و شکوفا بیابد؛گام برداشت.


بشریت امروز سقوط ارزشها و اصالت و هویت انسانی را که توسط اقلیتی فرتوت واز رمق افتاده، محقق شده است ،کاملا لمس میکند و در برابرش موضع روشن دارد. ولی آنچه که مانع از قطع ید این اقلیت کوچک بر سرنوشت انسانهاست،پراکندگی و افتراق فضای انسانی است و حاصل نمود بالفعل توان اجتماعی است که برای تحقق ایده آلها و آرمانهای انسانی بایستی به سوی نمود بالقوه و عمیقاً انسانی سوق یابد.بدین مفهوم که بایستی فعلیت حرکتهای انسانی را که عموما از تعدی و تجاوز سلطه گران و متجارزان به حریم امن انسانی رنج می برند؛به سوی گامهای بالقوه برای رهایی از یوغ جباران، هدایت نمود.در حقیقت امروز با توسعه ابزارهای ارتباطی و رسانه ای و دستیابی آسان و سریع داده‌ها و یافته های انسانی؛ بسترهای مناسب برای همگرایی و همسویی جهت مبارزه با تعدیات و تجاوزات دشمنان واقعی مردم فراهم آمده است.

جهان امروز در توطئه ها و ترفندهای عده‌ای قلیل که خود را قیم و تعیین کنندۀ خط مشی جهانی برای زیست انسانی تلقی می کنند؛ روز به روز بسوی فاجعه‌های انسانی و هدم وحد ره آوردهاو نفوس آن‌ها در سطح جهانی،سوق می یابد.انسانها همدیگر را می کشند،چرا که قدرتمندان و ثروت اندوزان در کینه و عداوت مداوم و عمیق و روزافزون انسانی است که می‌توانند به روند انگلی و تحقق اهداف شوم و نا انسانی خود نایل آیند.در همیاری،همبستگی و درک متقابل عمومی مجال و جایگاهی برای تاخت و تاز و چپاول و غارت منابع مادی و انسانی برای دشمنان و راهزنان ثروت و مکنت عمومی وجود نخواهد داشت.پس همدردی و همیاری عمومی که با درک و شناخت و آگاهی بهبود یافتۀانسانها فراهم می یاید؛بایستی در گذر زمان به طور بالقوه تثبیت شده و جامعه های انسانی را به سوی یک تعادل منطقی و پایدار سوق دهد.


انسانهابایستی از زندگی اجتماعی به هستی اجتماعی گذر کنند تا بتوانند ارزشهای اصیل و متعالی خود و دیگران را دریابند.زیرا زندگی اجتماعی که در فردیت و بیگانگی انسان در برابر ره آوردهای آدمی تجسم می یابد؛به فاصله و جدایی متکی بوده وهمسویی و همپویی در آن عموما در راستای منافع گروهی،حزبی،قومی و غیره مفهوم پیدا می کند.اومانیسم افراطی مسلط کنونی،محصول بلامنازع زندگی اجتماعی کنونی است که روند مناسبات و تعاملات تنگاتنگ اجتماعی را مخدوش ساخته است.در این وجود بالفعل زندگی اجتماعی است که تمامی نمودهای ویژه و اصلح را اقلیتی کوچک تعیین می‌کنند و از دیگران می‌خواهند که آن‌ها را بپذیرند و در مقابلش کرنش کنند.


زندگی اجتماعی برای تحت الشعاع قرار دادن موجودیت هستی اجتماعی،به ابزارهای مجازی تمسک جسته،وانسانها را در تنش مداوم وتقابل و تضادهای خود ساخته قرار داده است.رقابت های ناسالم،تنشهای بدفرجام و نافرجام،تملک ابزازو مکنت به هر قیمت،حاکمیت نامشروع و متجاوزانه به حقوق حقۀ انسان‌ها و بسیاری از روندهای نامتعارف بکارگرفته می شود؛ تاانسانها در سرابی دایمی و تکرار روندهای نامتعارف زندگی کنندواصالت و هویت واقعی خود را که بر زیستی جمعی متعارف و باهم بودن،حمایت و جانبداری از یکدیگربرای زیستی متعامل تر و مطلوب ترو همچنین نفی تمامی مظاهر فریبنده و مجازی که انسان‌ها را در اسارت خود گرفته واز سعادت و خوشبختی واقعی‌اش ممانعت می ورزد؛تاکید دارد به فراموشی بسپارند.


هستی اجتماعی بر ارادۀ جمع و خواست جمعی متجانس،متعامل و متحد استوار است.جمعی که تمامی مظاهر ناانسانی کنونی را نفی و بر همزیستی متهدانه نسبت به یکدیگر ومحیط پیرامونش تأکید دارد. مفهومی که فردیت را در منافع جمع و جمع را برای رفاه و آسایش فرد معنی می کند.همانند زندگی اجتماعی فرد را با عناوین فریبنده و مسحورکننده به مسلخ نمی‌برد وبرای تداوم حیاتش قربانی نمی‌کند .عدم شفافیت و حواشی پرزرق و برق گمراه‌کننده برای اغوا وبرانگیختن فردجهت فرمانبری و اطاعت از اربابان ریب وریا رادرآن راهی نیست.برانگیخته می‌شود ،برای اینکه در خدمت آرمانهای انسانی باشد؛ومهار می‌گردد برای اینکه از آسیب های احتمالی وگامهای نامتعارف و ضدانسانی پرهیز کند.این مدینه فاضله نیست؛این وجود بالقوه حیات انسانی است که وجود دارد،ولی درسهل انگاریها وبی کفایتی های برخی زواید و حواشی زندگی جمعی به یغما رفته ،وتحت الشعاع قرار گرفته است.بایستی حجاب را پس زد وبا یک ارادۀپولادین و عزمی راسخ این وجود بالقوه زیست اجتماعی را به عرصه آورده و بشریت را از یوغ بردگی واسارت صعب و دشوار کنونی رهایی بخشید.


در زندگی اجتماعی،انسانها در فراز و فرودها ودرتنگناهای حیات سرد و بیروح خود،دیگران را همچون نردبانی به ابزار صعود خود برای کسب مراتب،مناصب وزیستی بهتر ومرفه تر بکارمی گیرند.و در این صعود و نزول آد می،چه انسانهایی که قربانی زیاده خواهی و خودخواهی های بی حد وحصر سوداگران قدرت و مکنت نشده و نمی شوند. آدمی را به قربانگاه می برند،وبرای استمرار واستقرارحاکمیت زر وزورقربانی می کنند.عاملان اجرای این رنج و الم انسانی را نیز از میان جمع انسان‌ها بر میگزینندکه در ندرت و نایابی زیستی اقل و معقول تن به در یوزگی وبردگی اسارت‌بار زر وزور سپرده اند.چه دردناک وچه حیات مذبوحانه ای زیستگاه آدمی را در حد و حصار خود به بند کشیده است. تو گویی بعد از اینهمه آموختن و شدن،و سپری کردن اعصار تاریکی و تیرگی،هنوز گلادیاتورهای عهد عتیق در میدان مبارزه رها شده اند تا اسباب عیش ونوش و سرگرمی اندکی سوار بر مرکب زور و جهل را فراهم نمایند.


در وجود بالفعل اجتماعی بسیاری از مفاهیم در فرایندهای زندگی جمعی وارونه یا نا متعارف مورد استفاده قرار می گیرد.کار به عنوان نماد پویایی و اندیشه ورزی در پویشهای اجتماعی به وسیله‌ای برای تشفی تمایلات و تمنیات پست و دنی نگریسته شده؛وفقط در چارچوب تنگ و بسته معیشت صرف و کسب زر و زور مورد توجه قرار گرفته؛ که آدمی را در ارتباطات اجتماعی به سوی بهره گیری نامشروع و نامتعارف از تمامی امکانات اجتماعی برای تأمین معیشت وتراکم ثروت مشوق است.انسانها با خود‌باختگی عمیق در برابر ره آوردهای کار خویش به بردگان بی اراده و بی بدیل آن مبدل شده ودارندگان مناصب و قدرت دیگران را برای اعتلاو تراکم اکتسابات محیطی خود همچون ابزارسرد و بی روح نگریسته وبرای تداوم حیات بی سرانجام خویش،به نابودی ونیستی شان گام بر می دارند.


در نگرش سخیفانه و منفعلانه به مفاهیم و مقولات حیات جمعی است که سلطه گران و حاکمان زر و زور،قدرت میکارند و ثروت درو می کنند،اقتدار می انبازند و فقر و جور می پراکنند. اختناق و خفقان را در لفافه ریا و تزویروبا عوامفریبی،به آزادی ودموکراسی پیوند می زنند. شقاوت و سخاوت را در کنار هم برای توجیه عملکرد ضدانسانی خویش اعمال می دارند؛همانطوریکه خشونت و عدالت را برای تحمیق،تخریب وتشویش اذهان عمومی لازم و ملزوم یکدیگر می دانند.اوباش و اراذل و سرخپوشان چکمه پوش را به خدمت می‌گیرند تا برای تحکیم منافع وتحمیل اراده خویش در مواقع مقتضی حمام خون به راه اندازند،و سیلاب خون را با ترفندهای عوامفریبانه وتوجیهات بی‌پایه واساس در مسیل های خود ساخته روان می سازند،تا جلوه گاه خرد و اندیشه را در محاق ترس و دهشت هول انگیز و خوفناک مناسبات درون اجتماعی فرو برند.حبس وحد اندیشه و توان خویش را به حدود و ثغور بخشیدن مفاهیم، مقولات وارتباطات درون اجتماعی عمومیت می بخشند؛تااز رسایی و گویایی بیان و اندیشه ممانعت کنند.مجاری و منافذ نفوذ و رسوخ اندیشه وتفکر پیشرو را با ترفندهای متکاثربسته و با ابزار ارعاب و فشار مداوم روند پویایی و تحول راسد می کنند.شایعه خوراک فکری عامه می‌گردد و غوغا وجنجال به ابزار تحمیق و تفرق مبدل می شود.در این هیاهو و جنجالهای رسانه ای وارتباطی انسانهای کج اندیش و بدفهم یوغ اقتدار رابر گردۀخویش می‌پذیرند و رام واهلی شده،به همراهی با نیات واهداف پلید منابع قدرت و مکنت تن می دهند.


ادیبان و هنرمندان عرصه های مختلف نیز آگاهانه یا ناآگاهانه به همراهی با روند نامتعارف زندگی اجتماعی مشغولند.تا پله های بالاتری از رتب دروغین و کاذب اجتماعی را اشغال کنند و دکترین خود را به دیگران تحمیل سازند. زرق وبرق خیره کنندۀ ره آوردهای نظام جور و ستم و زر و زور برایشان نه وسیله همدردی و همدلی با ستمدیدگان و محرومان،که وسیله صعود و سکوت قلمداد می شود.با تعبیر و تفسیر عوامگونه در خدمت اهداف شوم و ضد انسانی صاحبان قدرت ومکنت قرار گرفته وبرای کسب معیشت و گذران زندگی خویش،خواسته یا ناخواسته به ترویج و اشاعه فرهنگ مسلط و ضداجتماعی حاکمان و دشمنان واقعی مردم می پردازند.از حقوق بشر سخن می گویند،بدون اینکه درک درستی از حقوق بشر و ناقضان آن داشته باشند. از حقوق انسانی سخن می گویند،در حالیکه بنیانهای مادی حاکمیت ضدانسانی را می پذیرندو به تحکیم آن می پردازند.فراموش نکنیم که زندگی اجتماعی حاوی معیارها و مقیاسهایی است که در آن ایده آلها وآرمانهای انسانی همواره در تنشها و تکاپوی بدفرجام و نافرجام به بن‌بست می رسد.دمکراسی،آزادی،عدالت اجتماعی،حقوق بشر و بسیاری از این واژه‌های دهن پر کن،در کمبودها،ندرتها،افزونخواهی و رنگ و ریای تکاپوی جمعی کنونی رنگ باخته و به بار نمی نشیند.

در هستی اجتماعی، کار به عنوان منبع و منشاءپاک الهامات و بروز ناب استعدادهای انسانی در فعالیتهای گروهی و آفرینش و خلاقیت عمومی مفهوم می‌یابد؛وآدمی ازطریق آن به غنای مادی و معنوی زندگی فردی و جمعی هدایت می شود.در این حرکت جمعی،همراهی ،همگامی جهت آفرینش و خلق ابزار و تکنیک و همچنین مشارکت و زیست مسالمت آمیز نهادینه شده واز افتراق وپراکندگی،وتعارضات ،تقابل و برخوردهای خشن و ناسازگارجلوگیری می کند.صمیمیت،دوستی،برادری و صداقت در رفتار و کردار،ایثار و ازخودگذشتگی واقعی،ارجح دانستن منافع جمعی بر منافع فردی،تثبیت و تحکیم مبانی ارزشی جامعه وغیره همگی حاصل کار مفید اجتماعی به عنوان یکی از نمودهای بارز هستی اجتماعی است.در کار مفید اجتماعی فرایند بازتابهای آزادانۀ آدمی تسهیل می شودو سبب برخوردهای آگاهانه، هوشیارانه و عدالت خواهانه وی در پویش های اجتماعی می گردد.آزادی به عنوان منبع و منشاءبروز استعدادهای ناب انسانی و همچنین تسهیل کنندۀ تعاملات درون اجتماعی؛به نمودی بارز و ملموس حیات اجتماعی در می آید.

وجود اجتماعی که مبین وجود بالفعل زندگی اجتماعی است؛با نگاه معیشتی محض به تکاپو و تلاشهای انسانی در روابط و مناسبات اجتماعی،فقر را غنا می‌بخشد ودر یک فراگرد تراکمی روزافزون هدایت می کند.در فقر فردی وجمعی است که رویه های اجتماعی واخلاقی به عامل مخبط و بزه در می آیدوصدق کلام و بیان را در پس حجاب تزویر و دورویی برای تخطئه حقایق و واقعیتهای محیطی حرکت نامتعارفی را می آغازد؛ و برتوسعۀ ابعاد اجتماعی انسانی خدشه وارد می‌سازد. در این فرایند نامتعارف است که همزیستی مسالمت آمیز،خویشتن را به نیشتر کینه و عداوت می آلاید و خشونت و برخوردهای ناسازگار را در درون جامعه عمق می بخشد.همین ویژگی است که روند نابهنجار و اختلالات رفتاری را شکل می‌دهد و معاضدت و همکاری متقابل را به تضاد و تقابل مبدل می سازد.


در زندگی بالفعل اجتماعی،اندوخته ها وتراکم و انباشت ثروت و مکنت در خدمت سوداگری محض قرار می گیرد؛و انگل وار بر پیکرۀ نحیف جامعه می نشیندو ارتزاق می کند.می انبازد و انباشته های خویش را در خدمت به امیال پست و دنی خویش وخیانت به جامعه و انسان بکار می‌گیرد.تا موقعیت و مناسب اکتسابی اش آسیب نبیند ودیگران را تحت سیطره و سلطه خود برای غنای هر چه بیشتر زندگی انگلی اش بکار می گیرد.در حالی که در هستی اجتماعی همگی در تلاشی خستگی ناپذیر برای رفاه جامعه به حرکت در می آیند؛وانسان در این رفاه عمومی به آمال و آرزوهایش جامه عمل می پوشاند.


بشریت امروز در سراشیبی خطرناکی قرار گرفته است،وروز به روز دامنۀ فجایع و هدم انسانی فزونی می گیرد.این روند مخوف و ضد بشری که تداوم ننگین زندگی اجتماعی را یدک می کشد؛به سلطه گران و صاحبان قدرت و مکنت اجازه و فرصت لازم را برای دخالت مداوم در سرنوشت انسان‌ها و ملتها داده،تا بتوانند به تداوم روند انگلی و انباشت بی رویه ره آوردهای اکتسابی و مجازی حیات اجتماعی مبادرت ورزند.عوامل اجرایی و واسط این روند هولناک و ضد بشری،عناصر ناآگاه،جاهل و متحجری هستند که در خدمت اهداف پلید و سخیف قدرتهای جهانی قرار گرفته اند. امروز همبستگی وهمدلی جهانی امری حیاتی و عاجل می باشد.طرد و حذف حواشی وزواید ناگویا وغیرشفاف در مناسبات انسانی به امری حتمی و ضروری جهت گذر از مرز جهالت ونادانی به درک و شناخت الزامات کنونی الزامی است.این مهم تنها با برقراری قواعد و مناسبات هستی اجتماعی مقدور است.



اسماعیل رضایی

پاریس

15/9/2015





۱۳۹۴ شهریور ۱۸, چهارشنبه

جامعۀ پویا


ناتوانی آدمی در استفاده بهینه از واژه‌ها و مفاهیم،وی را بسوی اتوپیا و تخیل سوق داده است,این عدم شناخت و درک بی تناسب برای تحقق ایده‌ها وآرمانهای انسانی، ضمن آسیب رساندن به اساس و هویت ایده آلهای انسانی؛ موجب به تعویق افتادن و به بیراهه رفتن اصل و ماهیت واقعی ایدهها و آرمانهای متعالی می‌باشند.



یکی از این مفاهیمی که به دفعات مورد استفاده و اعمال نابجا و بی موقع قرار گرفته،سوسیالیسم است که ضربات شکننده و غیرقابل جبرانی را موجب شده است.براستی سوسیالیسم چیست ؟ و بسترهای واقعی تحقق آن در کجا نهفته است؟آیا سوسیالیسم صرفاً با استقرار دمکراسی واقعی و خلع ید تولید و ابزارهای مرتبط با آن از افراد به جامعه قابل تحقق است؟ چرا تمامی مدلیان برپایی و استقرار سوسیالیسم تاکنون با شکستهای شکننده وغیرقابل جبرانی مواجه شده اند؟ آیا این شکستها ناشی از درک غلط و فهم نامتعارف از آرا و نظرات بنیانگذار مارکسیسم و یا خود مارکس نمی باشد؟


مارکس با نبوغ خاص خود و کشف مبانی مارکسیسم، جامعۀ عصر خود و به تبع آن قواعد وقوانین حاکم بر نظام سرمایه داری را بر اساس مبانی اکتشافی خود، بدرستی تحلیل و تبیین کرد.شمولیت مبانی مارکسیسم بر پدیده های طبیعی ،اجتماعی و انسانی غیرقابل انکار است.بنابراین،تنزل دادن مارکسیسم درحد یک ایدئولوژی پنداری، یعنی تهی کردن آن از توانائیهای بالقوه اش جهت پاسخگویی به الزامات و نیازهای واقعی و اساسی جامعه و انسان می باشد.چرا که اصولأ و عمومأ تمامی ایدئولوژی های پنداری از یک چارچوب معینه ای تبعیت میکنند که خروج ازآن امری خطا ،غلط و گناه آلود محسوب می شود.در حالیکه، مارکسیسم بعنوان یک ایده و آرمان متعالی و بواقع نجاتبخش علمی، در حد و حصار نگنجده و دامنه و وسعت دید و نظرش نامتناهی و چارچوب ناپذیراست.چگونه میشود، دامنۀ حضورعلم را در عرصه های متنوع و متکثر جامعه و انسان؛ در حد و حصارکم اندیشی و محدود بینی یک ایدئولوژی غیرعلمی تنزل داد.زیرا.
علم دارای تجانس و ملاکی منطقی و عقلانی است؛ در حالیکه، ایدئولوژی غیرعلمی دارای خصیۀ وصفی و تفسیری محض میباشد.علم دارای یک انظباط ذاتی و درونی بوده و ازیک علت و معلولی پیروی میکند.در حالیکه پدیده های غیرعلمی صرفأدر دایرۀ معلولها حضور دارند. ایدئولوژی علمی در فرایند تحولات اجتماعی معناو مفهوم واقعی خود را پیدا می کند؛ بدینسان که در راستای رفع موانع و معضلات اجتماعی انسانی عمل می کند.در حالیکه،ایدئولوژی پنداری بدلیل همراه و همگام نبودن با فرآیند تحولات اجتماعی،
نه تنها گره ای از مشکلات و موانع رشد و توسعۀ ابعاد اجتماعی انسانی نمی گشاید،بلکه مانع اصلی رشدو شکوفایی جامعۀبشری است.

تقلیل مذهب گونۀمارکسیسم یعنی تقلیل کارآمدی مؤثرآن بر بهبود شرایط زیست انسانی به نفع ایده های غیرانسانی و پنداری است.همان روندی که امروز شاهد بروز روزافزون آن هستیم.بین مبانی، قواعد و قوانین ایدئولوژی پنداری بدلیل ماهیت دگماتیستی و خاستگاه ذهنی محض؛یک پیوند ناگسستنی و پایدار بر قرار است که مانع از همسوئی و همراهی آن با تحولات و نیازهای روز جامعه و انسان می باشد.در
حالیکه در ایدئولوژی علمی، تمامی قواعد و قوانین الزامی جامعه و انسان متناسب با زمان و نیاز روز تحول می پذیرد و بر اساس مبانی آن، الزامات مورد نیاز محقق می شود. با مثالی بحث را پی میگیرم: اسلام بعنوان یک ایدئولوژی پنداری که امروزه مانع اصلی و اساسی تحقق آرمانهای انسانی در بخش وسیعی از جامعهٔ جهانی است؛ از سه عنصر اصلی و جدائی ناپذیر«توحید، نبوت، معاد، عدل و امامت»؛قواعد«نماز،روزه،خمس،.............» و قوانین منبعث از قواعد«قوانین جزاء، اقتصادی و سیاسی»تشکیل می شود. چنانکه مشاهده می شود از یک چارچوب معینه و از بافت و ساخت جدائی ناپذیر تشکیل گردیده است.در حالیکه در ایدئولوژی علمی مارکسیسم،این مبانی «تز،آنتی تز و سنتز»هستند که راهنمای اصلی و عملی آدمی در تحقق ایده و آرمان انسانی در فرآیند تحولات اجتماعی محسوب شده؛ که قواعد و قوانین آن خود تابعی از رشد و توسعهٔ ابعادجامعه های انسانی با تکیه بر
مبانی پویا و گویایش شکل میگیرند.آنانی که بر قواعد و قوانین کهنه و گذشتهٔ
مارکسیسم ابرام دارند، عامدانه و یا ناآگاهانه آنرا از ماهیت علمی اش تهی کرده و ارزشی مذهب گونه بدان می بخشند.همین ویژگی است که مرزبندی های درون اجتماعی را مخدوش و جایگاه ارزشی مارکسیسم را در هاله ای از ابهام قرار داده است. اصرار و ابرام بر مواضع، بیانیه ها و مبانی تئوریک مارکس، انگلس و اعوان و انصارش؛ که در شرایط خاص و ویژگی های تاریخی متفاوت شکل گرفته
اند،نمی توانند امروز راهنما و راهگشای حل معضلات و نیازهای رو بتزاید
جوامع بشری باشند.اگر چه آثار مرجع مارکس استثناست. موضع گیریهای بدورازالزامات زمانه ، دستاویزی شده اند برای عمّال سرمایه و مرتجعین که بر مارکسیسم و ایده های انسانیش بتازند و آنرا پایان یافته اعلام داشته و تعدی و تجاوز به حقوق انسانی را در ابعاد مختلف اجتماعی و انسانی شدت بخشند.پس برای مبارزه قاطع و مؤثر با بنیانهای ضد بشری، بایستی قواعد و قوانین نوینی وضع کرد، که بتواند با فرآیند تحولات دم افزون جامعه های انسانی همگام و همسو گردند.ضمن اینکه مرزبندی مخدوش کنونی با ارتجاع و نظام سرمایه را بهبود بخشیده و روند ملموس و واضحی را برای عامه در بر داشته باشند.


اولین گام برای تدوین و تنظیم قواعد و قوانین متناسب با الزامات روز، شناخت مراحل گذر تاریخی1 نظام سرمایه داری و ویژگی های آن ،برای اتخاذ استراتژی و تاکتیک مبارزاتی مناسب می باشد.عدم توجه به این امر مهم،روند اصولی مبارزه با امپریالیسم و ارتجاع رابه بیراهه سوق داده؛وچهره کارآمد و انسانی مارکسیسم را مخدوش نموده است۰ هماره تاریخ تحولات اجتماعی ،دو پدیده منجر به فاجعه و حد و هدم جامعه و انسان بوده است۰نخست پدیده ای که عصراستمرار و استقرار حیات اقتصادی،اجتماعی وسیاسی اش بسر آمده؛ولی اصراروابرام بر حاکمیت خود داشته که بدلیل ناتوانی در همراهی وهمسوئی با فرآیند تحولات اجتماعی بعلت قدمت قواعد و قوانینش؛ به ابزارهای نامتعارفی چون سرکوب و خشونت متوسل شده، وبه حد وهدم ره آوردهای انسانی و اجتماعی می پردازند(مانند تمامی حکومتهای مذهبی)۰دوم، پدیده ای که هنوزبسترهای مناسب استقرار آن درجامعه فراهم نبوده؛و درک و فهم عامه قادر به پذیرش وهضم آن نیست،ولی اصرار بر حاکمیت خود بر جامعه دارد۰وچون عوامل نامساعد محیطی هنوز ازیک قدرت فائقه ای برخوردارند که عموم از آن تبعیت کرده و به قواعد و قوانین آن ملزم و پایبندند؛قادربه استمرارسلطه خود برجامعه نیست۰همانند حکومتهای باصطلاح سوسیالیستی اتحاد جماهیر شوروی سابق واقمارش که فرجامی شوم داشته،و چهرهٔ انسانی وآرمانی سوسیالیسم راملوّث نموده و از آن نظامی منحط،ضدبشری ومخرّب ارائه کردند۰وهمین دستاویزی شد برای جانیان وقداره بندان نظام منحط سرمایه همراه با عوامل ارتجاع و واپسگرا در سطح بین المللی،که حملات صعب و همه جانبه ای را بیاغازند؛ و جامعه های بشری رادرسراشیبی فقرو نآمنی روزافزون فروبرند۰
برای پذیرش واستقرار سوسیالیسم،جامعه بایستی ظرفیتهای لازم وانسانها درک متقابل عمیق وانسانی با محیط ودیگران راکسب کنند۰واین مهم جزبا یک مبارزهٔ اصولی و مقطعی دایمی با کجراهه های نظام مسلط ، برای آگاهی و شناخت عمومی از فرآیند نامتعارف و غیرانسانی کنونی حاکم بر جوامع بشری حاصل نخواهد شد.

دستیابی به رفاه،آسایش و امنیت یکی از آرزوهای دیرینۀانسانها بوده است,بر این اساس،با تلاش و کنکاش بی‌وقفه و غور در طبیعت و جامعه،ابزار و تکنیک را آفرید تا امنیت و آسایش لازم را برای خود فراهم نماید.ولی با خود خواهی و افزونخواهی روزافزونش، جهنمی مخوف برای خود آفرید که امنیت و آسایشش را تحت الشعاع خود قرار داده است, این همان پاشنه آشیل زیست جمعی انسانها است که ابزار و تکنیک را وسیله حد و هدم قرار داده و از درک واقعی حیات جمعی فاصله گرفته است. تحت چنین شرایطی که انسان‌ها برای پول و قدرت یکدیگر را نابود می کنند، صحبت کردن از سوسیالیسم و جامعه سوسیالیستی مضحک به نظر می رسد, زیرا این حرکت انسان‌ها نماد تفرقه و جدایی انسانهاست،در حالیکه سوسیالیسم در وحدت و همبستگی عمومی است که مفهوم واقعی خود را پیدا میکند. این ویژگی به یک درک متقابل عمیق و تعمیم یافته در زندگی اجتماعی نیاز دارد؛ که با ابزار سرکوب و خشونت قابل تحقق نیست،بلکه نیازمند درک و شناختی واقع‌بینانه و مسؤلانه نسبت به روند تاریخی روابط و مناسبات اقتصادی اجتماعی حاکم بر حیات جمعی، برای یک مبارزه مستمر و آگاهانه می باشد, بحثهای روزمره گی و جدلهای توصیفی محض نه تنها ره به جایی نمی‌برد،بلکه ناخواسته در خدمت اهداف ستمگران و جباران حاکم قرار می گیرد.



جزم گرایی و جزم اندیشی عامل اصلی انحطاط و ناتوانی آدمی در همسویی و همپویی با فرایند تحولات اجتماعی است.واز حرکت اصولی و شدن آدمی در تبادل و تبدیلات اجتماعی جلوگیری میکند.این همان درد بی درمانی است که امروزه نیروهای مترقی و جامعۀروشنفکری بدان دچارند.قواعد و قوانین مارکسیسم را قالب گرفته واز آن نسخه شفا بخش برای درمان دردهای کهنه و مزمن جامعه و انسان ساخته اند.درحالیکه از مبانی گویا و پویایش هیچ بهره ای نمی برند.پویایی جامعه را در در رکود و سکون جمود اندیشه به سخره گرفته اند؛وشدن وگشتن آدمی را در فراز و فرودهای مداوم حیات اجتماعی به هیچ می گیرند.بدینسان است که انگاره های شکل گرفته در اذهانشان فرسنگها با واقیتهای کنونی حاکم بر جامعه بشری فاصله داشته و هنوز درنیافته اندکه قاعده و قانون تابع زمان و مکان است و قابل تعمیم برای تمامی اعصار نیست؛و روند مبارزه را به بیراهه می دهد. چنین است که هنوز دیکتاتوری پرولتاریارا برای برپایی سوسیالیسم الزامی دانسته وکنکاشها و تلاشهای انقلابیون اعصار گذشته را مبنای جرکت و دگرگونی مورد نیاز جامعه منحط کنونی می پندارند.این کج فهمی و بد فهمی ره آوردهای تاریخی است که ما را از اتخاز مشی اصولی مبارزه با ستم سرمایه باز داشته و حمله و یورش روز افزونش را به دستاوردهای اجتماعی انسانی شدت بخشیده است.بیاییم به این پیام مارکس پاسخ دهیم واجازه ندهیم که گذشته و سنتهایش همچون بختک بر جسم و جانمان سنگینی کرده وما را از تعهد و رسالتمان باز دارد.




آموزه های مبانی مارکسیسم بسیار گویا و روان است،بشرطی که از دگم اندیشی و جزم گرایی فاصله بگیریم. مبانی مارکسیسم به ما می‌آموزد که حد دگرگونی هر پدیده ،به میزان پختگی و ظرفیت پذیری لازم آن از کمی به کیفی بستگی دارد. نمی توان در نامطلوبی ظرفیتهای اجتماعی و ناپختگی اندیشه و ایدۀ انسانی در کمیتی نامطلوب،به جهش کیفی مطلوب دست یازید,عدم توجه به این موضوع روشن و گویاست که کجراهه ها و کج اندیشی ها رواج یافت و کسب قدرت به هر نحو ی سرلوحه کار مارکسیستها قرار گرفت. براین اساس سوسیالیسم ابتدا در یک کشور نیمه فيودالی نیمه صنعتی سلطه خود را اعلام می‌دارد و بدنبال جنگ و کشور گشایی به دیگر کشورها نیز صادر می‌شود «اتحاد جماهیر شوروی سابق واقمارش در این میان حتی برخی از کشورهاکه هنوز غبار فیودالیسم بر جسم و جانشان سنگینی میکرد نیز حکومت سوسیالیستی اعلام داشتند,این حرکت شتاب آلودحداقل دو عارضه منفی را برای مارکسیسم و سوسیالیسم دربر داشت:نخست اینکه روند طبیعی تحولات اجتماعی را مختل کرد؛ بدین مضمون که روند انقلابات دمکراتیک مختل شد و در فرایند تحولات تاریخی به سوی استبداد و یا دمکراسی های نیم بند سوق یافتند,دوم اینکه بورژوازی و عمالش با بوق و کرنا و با تمام توانشان بر انگیخته شدند؛ویورش همه جانبه و سبعانه ای را با تکیه بر ره آوردهای تکنیکی آغاز کردند,مارکسیسم را پایان یافته اعلام داشته و به زعم خود آنرا به گورستان تاریخ سپردند.

در تبلیغات علیه مارکسیسم،بورژوازی و عمّالش همواره دو عملکرد آنرا بر جسته کرده و به رخ کشیدند: اول عملکرد حکومتهای به اصطلاح سوسیالیستی و شکست مفتضحانۀ آنها و دوم غلط بودن پیش‌بینی مارکس مبنی بر اینکه سوسیالیسم نخست در کشورهای پیشرفتۀ صنعتی وقوع می یابند که محقق نشد.در مورد اول باید گفت که انقلاب بر علیه حکومت تزاری ماهیتاً یک انقلاب بورژوا دمکراتیک بود،که بدلیل ویژگیهای جهانی و داخلی آن عصر که از حوصله این بحث خارج است بسوی حکومت باصطلاح سوسیالیستی سوق یافت که بعد از انحلال مجلس موسسان توسط لنین به بهانۀ حضور ضد انقلاب در آن و تک حزبی کردن جامعه روند دمکراتیزه کردن جامعه را به بن‌بست کشاند. در مورد دوم باید گفت که با اتکا به مبانی مارکسیسم حدّ تغییر و تحوّل به حدّ پختگی و کمال هرپدیده ای وابسته است؛و سوسیالیسم در پختگی و کمال نظام سرمایه داری «یعنی نظام سرمایه داری از تمامی ظرفیت و پتانسیل خود بهره گرفته و ماهیتاً قادر به ادامۀ حیات نیست»به نتیجه خواهد رسید, که مسلماً در کشورهای پیشرفتۀ صنعتی توان بالقوه برای نمود آن بیشتر بوده و زودتروقوع مییابد.ضمن اینکه انسانهانیز بایستی به یک حد از کمال و معرفت اجتماعی دست یابند که ظرفیت لازم برای پذیرش فرماسیون نوین اقتصادی اجتماعی را داشته باشند,که این ویژگی نیز در کشورهای پیشرفتۀ صنعتی بدلیل همراه بودن مداوم با پیشرفت و توسعۀصنعتی بیشتر امکان تحقق دارد, پس پیش‌بینی مارکس بر اساس مبانی مارکسیسم درست می باشد, بنابراین،جهش کیفی یک وابستگی مطلق به کمیت مطلوب و کافی دارد,و یک کمیت مطلوب نیازمند یک مبارزه مداوم و اصولی است تحقق این امر منوط به درک و شناخت کافی و وافی از ظرفیت و توان نظام سلطه دارد, گام نخست برای اتخاذاشکال مبارزاتی ؛شناخت مرحلۀگذر تاریخی نظام مسلط است,و فراموش نکنیم که شناخت بهینۀ عملکرد نظام سلطه بستگی تام و تمام به شناخت محیطی و اشکال زیست گذر تاریخی آن دارد, فرایند نامطلوب و غیر عادی کنونی محصول عدم درستی شناخت ما از تحولات جاری وساری جامعه های انسانی است و نشانگر عدم نفوذ و تسلط ما به قلمرو حیات فردی و جمعی محسوب می شود,این امر مبین آن است که برچارچوبها،معیارها و مقیاسهای کهنه و قدیمی متوقف شده ایم,در حالیکه مبارزۀ مطلوب با فرایند کنونی ،نیازمند روشهای نوینی است که از دل مبانی نمود می یابندو قواعد و قوانین کهنه و قدیمی آن‌ها را همراهی نمی کنند,


بشریت امروز با وضعیت ویژه ای روبروست که با ویژگیهای قرون گذشته یک تفاوت ماهوی و آشکار دارد,جهانی شدن یکی از شاخصه های اصلی و اساسی عصر پیش روی میباشد که خود محصول تحولات تاریخی است،که حاوی نمادها و نمودهای نوینی است که بر بستر روند شتابگونۀ دانایی،تخصص و آگاهی شکل گرفته اند, این فرایند که محصول تکنیکهای ارتباطی و رسانه ای می باشند؛جامعه های انسانی را در یک فراگرد مستمر و متراکم اطلاعات قرار داده،و بسوی شناخت بهینه و دم افزون عمل‌کرد انسان‌ها در سطح جهانی قرار داده است.این ویژگی خود روند نگاه نقادانه به حیات و ره آوردهای انسانی را عمق بخشیده است, اگر چه امروز بشریت شاهد مجادلات و ستیزهای توفنده در سطح جهانی میباشد،که خود محصول مقاومت برای حفظ بسیاری از مظاهر تمدن گذشته و اکتسابات محیطی بوده که در فرایند گذر تاریخی اجبارا به سوی تعادل با ویژگیها و الزامات روز سوق می یابند. ناگفته نماند که این روند نیازمند یک مبارزۀ اصولی و همه جانبه از سوی نیروهای مترقی می باشد,

،بطور کلی در فرایند پیش روی،بشریت با توجه به اکتسابات نوین محیطی ؛ با برخی از نمودهای انسانی ترمواجه خواهد بود,نمود هایی چون:نفی مظاهر بازدارنده و محدودیت کمال و شکوفایی جامعه و انسان،نفی وحدت و یگانگی فریینده و بی‌اساس گذشته برای ایجاد یک وحدت و انسجام انسانی تر و معقول تر،نفی استمرار ، کلیت و مشروعیت قواعد و قوانین ناانسانی گذشته که با تداوم خویش در مقطع کنونی واقعیت را زیر پا نهاده و به انکار صریح و روشن حقایق می پردازد،نفی نگاه بت گونه به دستاوردهای انسانی عقلانیت ابزاری همراه با رشد عقلانیت انتقادی در روابط و مناسبات اجتماعی انسانی،و همچنین نفی تعاریف و معانی کاذب و بی‌محتوایی که بر اساس از خود بیگانگی جامعه های انسانی در برابر مظاهر تمدن جدید بوجود آمده که با تداوم خویش انسان‌ها را از یافتن تعاریف و تحلیل آگاهانه تر و داهیانه تر برای ایجاد محیطی پویاتر و منطقی‌تر باز داشته است. اکنون بر تمامی نیروهای مترقی است که در یک انسجام منطقی و جهانی برای شکل دهی یک ساختار و مکانیزم اصولی‌تر و متکامل تر بسیج شوند وبایستی بسوی شکل دهی روندی حرکت کرد که دیگر انسان آگاه و دانا اسرار درونی‌اش را برای تخریب وتشویش ذهنی و جسمی انسان‌ها بکار نگیرد؛ بلکه ظاهر و باطنش بایستی تمامی مواهب واصالت انسانی را برای شکوفایی استعدادها ومحیط پرتفاهم بکار گیردبرای تحقق این امر بایستی مرزبین عقلانیت ابزاری وعقلانیت انتقادی 2) را در فرایند تبادل و تبدیلات اجتماعی به وضوح عیان سازد تا در اتخاذ مواضع گویا و پویا دچار انحطاط و اشتباه نگردد, امری که امروز نیروهای مترقی بویژه نیروهای چپ با اتکا به قواعد و قوانین گذشته،فرسنگها با آن فاصله دارند,
در نظام سرمایه داری پول که به عنوان ارزش مبادله و تسهیل مبادلات اقتصادی درون اجتماعی نمود یافت؛ در پروسۀ تعمیق مناسبات ظالمانۀ نظام ضد انسانی سرمایه، به عامل قدرت و بعنوان ارزش ارزشها تبدیل شد وروابط و مناسبات بین انسانی با پول تعریف گردید, و بعنوان برترین ارزشها در مراودات بین انسانی مبدل شد. این فرایند در تکامل تاریخی نظام منحط سرمایه به هیولایی تبدیل شد که انهدام و نیستی بشریت را نشانه گرفته است.عمال سرمایه برای کسب سود هرچه بیشتر تهاجم خونین و سبعانه ای را در سطح جهان آغاز کرده اند و دست در دست ارتجاع همه تلاش خود را برای تسلط و اقتدار قهرآمیزدرسطح جهانی و برای تأمین منافع خود و برقراری اسلوبهای نوین استعماری و استثماری اعمال داشته اند.افسار گسیختگی سرمایه مالی محصول جهانی شدن روابط و مناسبات اقتصادی اجتماعی،روند ستم سرمایه بر جامعه و انسان را ابعاد جدیدی بخشیده است.ابعادی که دیگر با قواعد و قوانین ملی قابل کنترل نبوده و در عرصۀ جهانی به تجاوز و تعدی روزافزون به منافع عمومی روی آورده است.
امروز افسارگسیختگی سرمایه مالی و حضورو حدوثش در مراکز قدرت وسلطه،به یکی از معضلات اساسی و مهم جامعه های انسانی مبدل شده است. سرمایه های مالی که عموما به سوداگری محض روی آورده اند،با انباشت انگل وار سرمایه،عامل اساسی عدم تعادل و توازن اقتصادی و اجتماعی محسوب شده و دولتها به دلیل حفظ چهارچوبهای کهنه وبی بازده گذشته قادر به مقابله با آن نیستند.چرا که جهانی شدن حاصل تکامل تاریخی،به قواعد،قوانین،معیارها و مقیاسهای متکاملتری نیازمند است که بتواند با نارسایی‌ها و روندهای نامتعارف درون اجتماعی مقابله کند. امروز پیوندهای اقتصادی واجتماعی در سطح جهانی اجتناب ناپذیر شده است؛ پس برای بهره گیری بهینه و اصولی از این فرایند تکاملی نیازمند قوانین جهانی هستیم,این امربا یک مبارزه هماهنگ واصولی در سطح جهانی از طریق ایجاد یک حزب فراگیر جهانی با اهداف مشخص برای یک همبستگی آگاهانه و ارادی قابل تحقق است.زیرا دارندگان قدرت و مکنت برای جلوگیری از فروپاشی موقعیت و مناصب شان در برابر ایجاد و استقرار قواعد و قوانین نوین بشدت مقاومت می ورزند,و برای موجه جلوه دادن عملیات مخربشان در سطح جهانی و اغتشاش افکار عمومی به یکسری شعارهای دهن پرکنی چون آزادی،دمو کراسی ،حقوق بشر،عدالت وغیره که اصولاً اعتقادی بدانها ندارند، متوسل شده اند.تداوم روند کنونی منجر به تراکم روز افزون ثروت عمومی در دست عده قلیلی و فزونی گستره فقرو نابسامانیهای اجتماعی در سطح جهانی شده وتعمیق می یابد.


تمامی تجاوزات و جنایات نظام سرمایه و جهانی شدن راهزنیها و چپاول آن؛ بر بستر انقلاب تکنولوژیکی ارتباطات وابزارهای رسانه ای رخ داده است.سوءاستفاده از دستاوردهای انسانی توسط حاکمان و قدرتهای نامشروع برای تداوم حیات بی ثبات خود همواره مورد توجه بوده است.واین امر در زمانهای فرتوتی وضعف مبارزات نیروهای مترقی بصورت اسفباری تشدید شده است.آنچه که امروز به وضوح شاهدش هستیم.امروز نظام سرمایه با استعانت از ره آوردهای تکنیکی وارد حوزه های شخصی،خصوصی و عمومی مردم شده است وتلاش می ورزدبرای تحکیم و استمرار حیات متزلزل اش در تمامی منفذ های حیات عمومی رخنه کند و آنها را مصادره به مطلوب نماید. در حقیقت باید گفت که امروزه درنبودمبارزات اصولی و پیگیر نیروهای مترقی؛ دستاوردهای علمی در فرایند تحولات اجتماعی که بایستی تکیه گاه مطمینی برای واکنشهای عملی مثبت انسانی در راستای اعتلای هویت انسانی بکار گرفته شود؛به ابزار حد و هدم و محدودیت بازتابهای آزادانۀ آدمی برای شدن و گشتن مبدل شده است.


هدف من در این مقاله بیشترشناخت سوسیالیسم و جایگاه آن در تحولات اجتماعی بوده است،که به حاشیه رفت. امیدوارم در مقاله ای دیگر به این مهم بیشتر بپردازم. ولی بطور کلی بایستی بگویم که سوسیالیسم را انسان‌ها می‌سازند،انسانهای آگاه با درک متقابل تعمیم یافته و عمیقاً انسانی؛ در حالی که امروزه انسان‌ها در مازهای پیچ در پیچ نظام ظالمانۀ سرمایه به اسارت گرفته شده اند،به پول به عنوان ارزش ارزشها می نگرند و به قدرت منبعث از پول کرنش میکنند.پول و قدرت دو پدیده‌ مجازی3 و نامتعارفی که تحقق آرمانهای انسانی را باموانع جدی روبرو ساخته؛ وبه جدایی و فاصله روزافزون انسان‌ها منجر شده است. بنابراین تحت چنین شرایطی به نظر من صحبت از حکومت سوسیالیستی امر مضحکی باشد که تحقق آن جز ضربه زدن به بنیانهای مارکسیسم نتیجه دیگری نخواهد داشت. بجای هدر دادن اینهمه توان مادی و نیروی انسانی بایستی بسیج شد و در یک مبارزۀ اصولی،مداوم و نفس گیر بر علیه روندهای نامتعارف کنونی جامعه های انسانی؛ بسترهای مناسب تحقق سوسیالیسم واقعی را فراهم ساخت.در این نبرد سرنوشت ساز صرفاً این کارگران صنعتی یا پرولتاریا نیستند که می‌توانند تحقق این امر را ممکن سازند؛ بلکه قشر خرده بورژوازی یا متوسط جامعه که اکنون بدلیل هر چه تعمیق یافتن فواصل طبقاتی درون جامعه های انسانی،هرچه بیشتر منافعش با زحمتکشان و استثمار شدگان گره خورده است،میتواند ما را در رسیدن به اهدافمان یاریگر باشد.در حقیقت بایستی گفت که به لشگربردگان سرمایه اضافه شده اند.



اسماعیل رضایی

پاریس

8 9 2015





(1)( rozaneh15.blogspot.com)برای اطلاع بیشتر رجوع شود به مقالۀ این‌جانب تحت عنوان سرمایه داری تعادلی درسایت اینجانب
  1. عقلانیت ابزاری بیشتر در حوزۀعلوم طبیعی قابل تبیین و تحلیل است و عقلانیت انتقادی عموما در حوزۀ اجتماعی قابل بحث و فحص می باشد,بعبارتی دیگر عقلانیت ابزاری جامعه را متأثر میسازد و عقلانیت انتقادی به تبیین و تحلیل این تأثیرات با برقراری یک ارتباط پویا و پایا جهت اصلاح و بهبود روشها و اثرات مؤثر عقلانیت ابزاری همت می گمارد,عقلانیت ابزاری فراگردی خود مولد است ودارای پویایی و زایندگی ذاتی است،که توقف و ایستایی و حد و حصر را در حوزۀ آن راهی نیست, و عقلانیت انتقادی در حوزۀ این فراگرد خود مولد به سوی انسجام و همپیوندی ایده و عمل گام بر میدارد,و بالاخره اینکه عقلانیت ابزاری فن شناسی و خبرگی فن شناسانه را مد نظر دارد و عقلانیت انتقادی با نقد عالمانه از این فرایند اجتناب‌ناپذیر اجتماعی،تاثیرات سوء و نا متعارف این روند متعارف را مورد تجزیه تحلیل قرار می دهد,



(3) ارزشهای مجازی پدیده‌هایی هستند که از رشد و توسعه روابط و مناسبات انسانی در درون جامعه جلوگیری میکنند.ارزشهای مجازی که عموما اکتسابی هستند،با واقعیتهای محیطی همراه نبوده و در برابر روند طبیعی و حقیقی جامعه قرار دارند.عناصر مجازی عموما واقع گریزو توهم زا هستند مانند:پول،قدرت،مالکیت وغیره