۱۳۹۴ مرداد ۲۸, چهارشنبه

امپریالیسم و تروریسم                      

        یازدهم سپتامبر آغاز جدیدی است برای حرکتهای ارتجاعی و دستاویزی  برای امپریالیسم جهانی به سر کردگی آ مریکا ، برای تجاوزات استعماری و استثماری در سطح بین المللی. یکبار دیگر سرمایه و ارتجاع دست در دست هم محیط هول انگیزی را بوجود آوردند،تا از هویت خدشه پذیرفته و اقتدار رو به زوال خویش در برابر فرایند متحول و الزامات و مبرمات جامعه و انسان دفاع نمایند.فرایند تسلط قهری برای کسب امتیازات بیشتر و حفظ و تاًمین منافع و مصالح ویژه آغاز گردید. امپریالیسم و ارتجاع  اگر چه از لحاظ پایگاه طبقاتی و نگرش و بینش نسبت به هستی جامعه و انسان دارای تفاوتهایی هستند؛  ولی در برا بر تحول، دگرگونی، نواندیشی و نو خواهی، از یک وحدت ماهوی بر خوردار می باشند.هر دو با تکیه بر پندار گرایی و جزم اندیشی و ناتوان از تحلیل و تبیین وضعیت موجود و فرایند پیش روی و یا ترس از کف دادن بسیاری از اکتسابات محیطی ، به سوی تعارض، تقابل، تخریب و خشونتهای نا متعارف روی می آورند.                                                                                                                    

              از گذشته تا حال هر گاه پای چوبین استدلال لنگیده، ارعاب، فشار، و حذف و رد نفس انسانی پا به عرصه نهاده است. همواره در شرایط ناهنجاریهای محیطی چون بحرانهای اقتصادی اجتماعی و مقاطع جهشهای تحولی و دگرگونیهای الزامی، حاکمان اندیشه و عمل برای حفظ موقعیت اکتسابی و جلوگیری ازانهدام و فروپاشی ساختارهای مادی و فکری موجود؛ برای دور نگهداشتن اذهان عمومی از حقایق و واقعیتهای مسلط بر حیات اجتماعی،به نا هنجاریهای مداوم محیطی برای التهاب افکار عمومی دست زده اند.اکنون با خدشه پذیرفتن ساختارهای اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی و سیاسی بدلیل قد مت و تداوم طولانی حیات تاریخی آنها؛ ترمیم و مرمت این ساختارها متناسب با روند آگاهی و دانایی عمومی، به امری حیاتی و حتمی تبدیل شده است.توقف و تاً مل در چارچوبهای محدود و محصور ساختارها، قواعد و معیارهای گذشته؛ کمیابی، ندرت، نارسایی، تعارضات و تضادهای حاد و مزمن را درسطح جهانی موجب گردیده است. و امروز در هنگامۀ آشفتگی و پریشانی اندیشه و عمل نتیجۀ انقطاع و گسستگی تاریخی؛ یکبار دیگر ضعف خرد و اندیشه در برابر ضرورتهای مانع و رادع حیات تکاملی جامعه و انسان؛ به پندارهای ایدئولوژیکی امکان داد تا خود را در عرصۀ مطالبات جهانی محق بدانند و به نبردی بی بنیاد و بی نتیجه برای تحقق اهداف بی پایه و اساس خویش مبادرت ورزند.                                                                                                                       

                 بنابراین سرمایه داران و پندارگرایان در یک جدال ایدئولوژیک و در پس توجیهات بی پایه و اساس خویش،و متناسب با ضعف و ناتوانی در پاسخگویی به معضلات عصر و ایجاد ساختارها و مکانیزمهای مورد لزوم برای برونرفت از بن بستهای اقتصادی، اجتماعی، سیاسی و فرهنگی؛ فضای نا امنی را برای زیست انسانی فراهم نموده اند.یکی در چارچوبهای خردگرایانه که تجربۀ شناخت و درک علّی بسیاری از فرایندهای دشوار و سخت تاریخی را بهمراه دارد و دیگری در پس تحجر و واپس ماندگی سعی می کند از حصار و حد دانش و خرد آدمی،دستاویزی برای تخاصم،تقابل،تعارض و هجمه با استناد به سیاستهای غلط و شبهه بر انگیز سردمداران سرمایه و تکنیک بیابد. زیرا در جدالهای ایدئولوژیکی،مبارزه برای مطالبه است نه مکاشفه،جدال برای خواستن است نه ساختن،بودن است نه شدن،بیان دردهاست نه تسکین و درمان آلام و رنجهای فزایندۀ زندگی،مبارزه برای حفظ معلولهاست و سر پوشی جهت توجیه عملکرد غلط و نا انسانی علتها، جدلی برای مهار است نه بر انگیختن جهت یافتن و پیمودن راهی برای رفع موانع و محدودیتهای کمال و ترقی. در جدالهای ایدئولوژیک امروز با زاویۀ بسته و فردا با چشمان بسته نگریسته میشود؛ و گذشته مفاخری برای توجیۀروند حال بکار گرفته می شود.مبارزۀ ایدئولوژیک با کلام ناموزون و تکراری حیات می یابد؛ چرا که در کنکاش و تکاپوی یافتن و شدن برای فراگیری کلامی نو و بیانی رساتر و گویاتر حرکت نمی کند. و سرانجام اینکه جدال ایدئولوژیک وعده گاه جبران و غفران تمامی ناکامی ها و شکست های پیاپی حیات بی فرجام خویش است و در بن بستها و گذرگاههای مسدود به حیل و ریب و رنگ ماوراء دنیایی چنگ می اندازد تا بیم و هراس خلف وعده اش را توجیه کند و بر نا توانی و جهل و بی مایگی اش پرده بر کشد.                                                                                                                                
                   آدمی وقتی به بن بست می رسد و همۀ راهها را به روی خود بسته می بیند ، به هر دستاویزی چنگ می اندازد تا خود را مطرح سازد و حضورش را اعلام دارد. بنیاد گرایان دینی و دگم اندیشان خردگرا، در برابر شتاب روز افزون دگرگونی های علمی و فنی، خود را در بن بستها ی شکننده می بینند که حیات و ممات شان را نشانه رفته است. ناتوانی در  درک و هضم و همراهی با این روند متحول، آنها را به عصبیت و مقاومت واداشته است. حرکتهای نامتعارفی چون خشونت ،ترور و التهابات مداوم محیطی ، حاصل خشم و مقاومت عوامل واپسگرا در برابر الزامات و مبرمات عصر بوده و ناتوانی شان را در پاسخگویی به نیازهای واقعی جامعه و انسان  بیان می دارد.                    

                   پس ترور خشم فرو خفته ای است که عصیان می کند، و تروریست عامل عصیانی است که تحت تاًثیر عملکرد محیطی، دچار تعدی و تجاوز مادی و معنوی گردیده و یا در فوبیسم عمیق گرفتار آمده است.فوبیسمی که یک احساس دائمی هراس و دهشت از دست دادن موقعیت و مناصب اکتسابی  ویاسقوط و زوال پندارهای ایدئولوژک در وی ایجاد کرده است. و تروریسم محصول فرایند نا متعادل و نا متوازنی است که در یک پروسۀ تاریخی حیات مادی و معنوی شکل گرفته است.پس ترور، تروریست و تروریسم  با نا آگاهی، جهالت، ضعف درک و شناخت و همچنین بد فهمی و کج فهمی عملکرد محیطی همراهند. مدافع روابط و مناسبات حاکم بوده و از استقرار مناسبات نوین در هراسند. بنابراین ترور را قواعد کهنه همراهی می کندو قواعد کهنه را اصول انجمادی حیات می بخشند؛ قواعدی که ریشه در تعصبات و تعلقات خشک و بی مغز داشته و بر توجیهات از پیش تعیین شده استوارهستند.                                                                                                                             

                   ترور بر خلاف جنگ، نامنتظره و غیر مترقبه بوده و دهشت و هراس دایمی را بر جامعه و انسان حاکم می سازد. جنگ روایتی خشمگنانه و غیر انسانی همچون یورش، حمله ویا هجوم به دیگران است. در صورتیکه ترور روایتی کور بوده و برای اعلام ناخشنودی و نارضایتی از یک عملکرد، نظام مندی و یا حرکتهای نا متعارف و متعارف مخالف عقیده، سلیقۀ فردی و گروهی نمود می یابد.ترور بر خلاف جنگ که با مقاومت و گاهی ضرورت همراه می باشد؛ نه مقاومتی آن را همراهی می کند و نه ضرورتی، بلکه محصول فرایند عدم توازن، تعادل و تعدیلاتی است که حقارت، سرخوردگی، یاًس و ناامیدی و از همه مهمتر تضییع حقوق اجتماعی و انسانی را با خود دارد.حرکت بد فرجام و نا فرجامی است که نه منافع و مصالح تروریست را در بر دارد و نه بسترهای لازم را برای ممانعت از تعارض و تعدی فراهم می آورد.                                                                  

                  پس ترورمحصول بلامنازع دگمهای ایدئولوژیکی وجزمیت های دینی می باشد. و تروریسم  حاصل بحرانهای فزاینده ای است که خرافه پرستان ومتجاوزان به حقوق انسانی را در دهشت سقوط و زوال فرو برده است. پس با ادعای فلاح و رستگاری بشری ازفنا ونیستی، به تخریب و انهدام مادی و معنوی مبادرت می ورزند. بدینسان تروریسم و امپریالیسم با مقاومت دربرابر واقعیات والزامات عصر، همانند دو تیغۀ یک قیچی تلاش عدیده ای را برای قطع روند تکاملی و توسعه و پیشرفت بشری آغازنموده اند. یکی با حربۀ مبارزه با سیاستهای تجاوزکارانۀ امپریالیستی به هدم و فنای مردم مبادرت می ورزد ودیگری باحربۀ استقرارآزادی ودموکراسی به کشتاروغارت منابع دیگران اقدام می نماید. هردوبا اقدامات مرگبار،وحشت وتروررا اشاعه داده وبا ایجاد مشغله های فکری مداوم و التهابات محیطی، افکارعمومی را از واقعیت های و الزامات دور نگهداشته اند. پس امپریالیسم و تروریسم ، هر دو منادیان مرگ و هدم دستاوردهای انسانی هستند؛ چرا که مرگ و نیستی ، استمرار حیات شان را تسهیل می کند.                                                                                                                                     

                    عدم تعادل و توازن در سطح جهانی ، قطب بندیهای اقتصادی و رقابت های مخرب و نامتعارف؛ به تحکیم و تقویت برخی قدرتهای موازی و مخرب در سطح جهان منجر شده است. بعد از دو جنگ جهانی و تقسیم جهان بدو بلوک  کاپیتالیستی و سوسیالیستی، سیاستهای ارتجاعی امپریالیسم بر علیه حرکتهای مترقیانه و انقلابی  آغاز شد. پیروزی گسترده و روزافزون انقلابات سوسیالیستی که خود محصول عملکرد مخرب و بحران سازسیاستهای امپریالیستی در سطح جهانی بود؛ این فرایند و فوبیسم ناشی از رشد و توسعۀ ابعاد اقتصادی اجتماعی کشورهای سوسیالیستی، قدرتهای کاپیتالیستی را به تلاش و تکاپوی شدید برای تضعیف و تخریب سیاستهای اقتصادی اجتماعی اینگونه کشورها واداشت. بدینسان با تکیه بر تضاد و دشمنی جزم اندیشان دینی با نگرشهای علمی و مترقی؛ به تقویت و بسیج آنها برای مبارزه با اردوگاه سوسیالیستی بر آمد. این فرایند و ضعف اساسی کشورهای سوسیالیستی در تحقق آرمانهای خویش، منجر به تقویت و روی کار آمدن حکومت ها و گروههای مسلح  بر علیه قطب اقتصادی و فرهنگی  بلوک سوسیالیستی گردید. تداوم این روند و فروپاشی بخش عمدۀ بلوک سوسیالیستی  و هجمۀ قدرتهای اقتصادی و نظامی  کشورهای امپریالیستی به مناطق تحت نفوذ کشورهای سوسیالیستی سابق و منطقۀ خاورمیانه  برای استقرار پایگاهای نظامی بمنظور ایجاد نظم نوین و دخالتهای قیم مآبانه در سر نوشت کشورهای منطقه؛ منجر به تحریک و تحرک بنیاد گرایان بویژه بنیاد گرایان اسلامی در سطح جهان بویژه منطقۀ خاورمیانه گردید.                                      

                       بنابراین، بن لادنها و حامیان تروریسم بین المللی  فرزند خلف سرمایه و قدرت مبتنی بر آن می باشند؛ که برای گسترش و نفوذ کمونیسم بین المللی، به سلاح و صلاح مجهز شدند و امروز به خطری جدی و بالقوه در مبارزات ، تضادها و تخاصمات جهانی مبدل گردیده اند. این جریانهای مخرب، با سیاستهای غلط وتبهکاریهای امپریالیسم جهانی روز به روز تقویت شده اند. امروز قدرتهای بزرگ اقتصادی با استفادۀ گسترده از ابزارهای ارتباطی، تروریسم را به وحشت و دهشتی مبدل ساخته اند که وحشت و هراس از دست رفتن هویت، اصالت و حیات و ممات بخش عمده ای از جهان با سلطۀ سرمایه و اقتدار میلیتاریستی امپریالیسم جهانی به امری ثانوی و کم اهمیت مبدل شده است.بسیاری از بیگنا هان هر روز در سطح جهان نیست و نابود می شوند،گرسنگی و فقر بخش عمده ای از جهان بویژه افریقا و تقریباً آسیا را در می نوردد،آلودگیهای زیست محیطی رو به افزایش است، قربانیان ایدز، سرطان، سیل و زلزله و غیره روز به روز فزونی می گیرد،تجاوز و تعدی به حقوق انسانی و اجتماعی وسعت می پذیرد، آزادی و امنیت عمومی تحت دفاع از حریم امن قانونی، ملعبۀ خواست و نیات غیر انسانی و غیر منطقی افزونخواهان و قدرت طلبان می گردد؛ تمامی این روند نامطلوب تحت الشعاع مبارزۀ دروغین با تروریسم قرار گرفته است.                                                                                

                     پس تروریستها خود قربانی تبهکاریهای امپریالیسم جهانی بوده و در دام اهریمنی سود و سرمایه به اسارت گرفته شده اند. ولی در مبارزه با نواندیشی، نوگرایی و تحول هم جهت و همسو با سیاستهای امپریالیستی عمل می کنند. چرا که امپریالیسم و تروریسم  هر دو از آگاهی و درک واقعیتهای محیطی مردم در هراسند؛ پس تلاش می ورزند از طریق تشویش اذهان عمومی و التهابات محیطی مداوم از شور و شعور مردم در راستای اهداف واپسگرایانۀ خویش بهره گیرند. این نقطۀ مشترک و استراتژیک آنها در مبارزه بر علیه انقلابات مترقی در سطح جهان بوده و خواهد بود. اصولاً عوامل ترور بر انگیخته می شوند با این فکر که می توانند با اتکاء بر سرچشمه های راکد و ایستای جزمیت دینی و یا دگمهای ایدئولوژی خلاء ناشی از ضعف خرد و تعقل را پر نمایند. ضعفی که در روند بیمار گون حاکم بر اوضاع جهانی، نبود بازتابهای اصلاح گرایانه و بهبودی بخش در تبادل و تبدیلات محیطی و سیاستهای  هجمه ، تخریب و انهدام امپریالیستی و دگماتیست های خرد گرا حاصل آمده؛ به تعمیق و گسترش دامنۀ حرکتهای تروریستی در سطح جهان منجر شده و به حرکتهای تهیجی و نا بخردانۀ تروریستها مشروعیت بخشیده است.                                                                      

                       خوش باورانی که فکر می کنند، قدرتهای امپریالیستی در تلاش برای ایجاد یک دولت فلسطینی هستند و یا آمریکا و اسرائیل به ایران حمله خواهند کرد، در اشتباه محض بسر می برند. جنگ و اغتشاش در منطقۀ خاورمیانه از ابزارهای مهم کاهش یا تعدیل بحرانهای  رو به گسترش  قدرتهای بزرگ اقتصادی  جهان است. امروز ترس از قدرت نظامی اسرائیل و بحران مبهم و شبهه بر انگیز هسته ای ایران؛ بهانه ای شده است که منطقۀ خاورمیانه بیش ازهرزمانی مسلح ترو نظامی ترشده ؛وقراردادهای خرید تسلیحات نظامی و هسته ای و پایگاههای نظامی رو به فزونی گیرد. اکنون سیاستهای ایران و امریکا مکمل هم هستند و همدیگر را در رسیدن به اهدافشان یاری می رسانند. ایران و اسرائیل هر چه بیشتر منطقه را نا امن می کنند و قدرتهای امپریالیستی  هر چه بیشتر منطقه را نظامی تر کرده و برای تخفیف بحرانشان هر چه بیشتر دامنۀ ظرفیتهای تولیدی نظامی  شان را توسعه می بخشند. اکنون اسرائیل،ایران،عراق، افغانستان و فلسطین مرکز سیاست بازیهای امپریالیستی برای پیشبرد اهداف استعماری و استثماری اش می باشند. آری دولت فلسطین تشکیل خواهد شد و آمریکا و اسرائیل به ایران حمله خواهند کرد؛ زمانی که وضعیت منطقۀ خاور میانه  تاًثیرش را در روند بحرانی اقتصاد امپریالیستی از دست بدهد. واین امر در مورد ایران زیاد دور نیست. فراموش نکنیم که هر چه قدر منطقۀ خاور میانه ناامن تر باشد، نظم نوین مورد نیاز امپریالیستی آسانتر و با هزینۀ مردم منطقه تحقق می یابد.                                                                                                               


                  تروریسم با مبارزات جعلی و مبتنی بر تعصبات خشک و بی مغز با سیاستهای تجاوز کارانۀ امپریالیسم جهانی، و خلاء مبارزات اصولی نیروهای مترقی ، جایگاه خاصی را برای پندارگرایی و خرافه پرستی باز نموده است. این فرایند تحدید جدی را برای  آرمانهای انسانی و الزامات عصر فراهم ساخته است. عملکرد و موضعگیریهای  روشنفکران و نیروهای مترقی نیز تحت الشعاع فتنه گریهای مداوم  امپریالیسم و تروریسم در منطقۀ خاورمیانه و جهان قرار گرفته است. امروز بخش عمده ای از توان علمی و مبارزاتی نیروهای مترقی به سوی معضلاتی هدایت شده اند که توسط امپریالیسم و تروریسم در سطح جهان از جمله عراق، ایران، افغانستان، اسرائیل و فلسطین ایجاد شده است. و مسایل اساسی چون الزامات عصر، مسایل زیست محیطی، فقر و نابسامانیهای اخلاقی و رفتاری و همچنین بن بستها و گره گاههای نزول و سقوط اهداف اهریمنی امپریالیسم و تروریسم تقریباً به فراموشی سپرده شده است. بدینسان جایگاه علوم نظری مخدوش شده و مبانی تئوریک  تحت الشعاع تحلیلهای سطحی و روزمرۀ رخدادهای محیطی قرار گرفته است.این فرایند خواست واقعی نیروهای ارتجاعی بوده، که تحقق یافته است.                                                                                    

                  بایستی به حیات تروریسم پایان بخشید، و ترور و تروریست را  از حیات اجتماعی زدود.چرا که افزایش ترور و تقویت تروریسم به تقویت و تحکیم  بنیادگرایی و جزم اندیشی منجر شده که فرآیند توسعه و تکامل جامعه و انسان را با موانع جدی روبرو می سازد.ضمن اینکه به هدم و حذف بسیاری از دستاوردهای انسانی و منابع ثروتهای عمومی می انجامد که می توانند به منبع و منشاء  رفع بسیاری از کمبودها، نارساییها و ناهنجاریها در سطح جهانی مبدل گردند. این مهم با درک واقعیتهای کنونی حاکم بر جهان و دوری از سیاستهای غیر انسانی امپریالیستی و توهمات کور و نازای تروریسم امکان توفیق دارد. خلع سلاح تروریستها فقط با حمایت افکار و آراءجهانی بویژه کشورهای فقیر و عقب مانده و همچنین به بهبود  روابط و مناسبات انسانی و تعدیل توزیع ناعادلانۀثروت عمومی و کاهش جدی فقر در سطح جهانی وابسته است. هر گونه تحریک، تخریب و انهدام با استفاده از ابزار و سرمایه، به تداوم وتعمیق حرکتهای تروریستی درسطح جهان منجرشده وبه پیچیده ترشدن دامنۀ نا امنی ها در گسترۀ وسیع جهانی  می انجامد.                                                                                           



اسماعیل رضایی                                                                    
 پاریس                                                                            
     3/6/ 2008                                                                       
















۱۳۹۴ مرداد ۲۷, سه‌شنبه

                                             سرمایه داری تعادلی
 
سرمایه محصول استحصالهای آدمی و ترکیبی از دانش مادی و ارزشهای معنوی جامعه و انسان است. سرمایه با رشد بنیانهای مادی تکامل می پذیرد و به زایایی و فزونی روی می آورد. و با تضعیف و افول ارزشهای مادی تحلیل می رود و به سوی رکود و تخریب چهرۀ اجتماعی و انسانی مبدّل می شود. زایایی سرمایه منوط به زایایی تکنیک و تولید است؛ و دانش و شناخت آدمی در تحقق امر زایایی و فزونی سرمایه نقش اصلی و اساسی را بازی می کند. و سرمایه داری یکی از فرماسیونهای تاریخ تکامل اقتصادی اجتماعی است که با انباشت سرمایه از طریق استثمار و استعمار هویت یافته، و در گذر تاریخ مراحل متعدد و متغییری را برای استمرار حیات خویش بر گزیده است.

سرمایه داری با دو پدیدۀ تراکمی تکنیک و کالا همراه بوده است. دو پدیدۀ مهمی که فرآیند تحول و تکامل مداوم مناسبات آنرا تنظیم و تکمیل نموده اند. هر چه قدر تکنولوژی توسعه یافت و متراکم تر شد، روابط و مناسبات انسانی شفاف تر و گویاتر نمود یافته و حقوق انسانی ملحوظ تر و بیشتر مطالبه شد. این فرایند تدریجی و دایمی تراکم تکنیک و تولید، جهشهای کیفی را موجد بوده که سرمایه داری را وارد مراحل نوینی از روابط و مناسبات اقتصادی اجتماعی نموده است. این مراحل گذر تاریخی نظام سرمایه داری، با شاخصه ها و ویژه گی های خاصی همراه بوده که متفاوت و متمایز با فاز قبلی بوده و از معیارها و نرمهای ویژه ای در مبادلات و تعاملات اجتماعی انسانی بهره گرفته است. عدم شناخت این مراحل گذر تاریخی چالشهای جدی را در مبارزه با مناسبات نا انسانی حاکم بر نظام سرمایه داری به همراه داشته است. سعی من بر آن است که در این مقاله بطور اجمالی برخی از زوایای مراحل گذر سرمایه داری را مورد بررسی قرار دهم.

سرمایه داری تهاجمی:

سرمایه داری با تهاجم به منابع داخلی و کشورهای خارجی برای انباشت ثروت و غارت منابع آ نها، آغازگر عصر جدیدی از روابط و مناسبات اقتصادی اجتماعی بوده است. "سرمایه داری تهاجمی" که از دل مناسبات کهن فرماسیون اقتصادی اجتماعی فئودالی سر برآورد؛ تلاش برای فتح تمامی سنگرهای فئودالیسم را با تکیه بر تکنیک و تولید آغاز کرد. در فاز "سرمایه داری تهاجمی" که در حقیقت مرحلۀ توحش و بربریت سرمایه داری می باشد؛حقوق فردی واجتماعی انسانها تحت الشعاع حرص و آزلجام گسیختۀ منافع اقتصادی قرارگرفته؛ وانسانهاهمچون ابزاری در خدمت اربابان ثروت و مکنت قرار داشته اند. در حقیقت هنوز بدعت های کهن فئودالیسم سایۀ خشن و سنگین خویش را بر جسم و جان مردم تداوم بخشیده بود. مالکیت بعنوان یکی از مبانی نظام سرمایه داری از سیطره بر زمین و دهقان به سوی تکنیک و تولید سوق یافت.

مکاتب متعدد اقتصادی برای تاًویل، تفسیر و تثبیت مبانی و قواعد سرمایه داری بوجود آمد. مکاتبی که متناسب با ویژگیهای عصر شکل گرفت، ولی هنوز ایده ها و آرمانهای فئودالیسم در آنها بطور منفعلانه هویدا بود. مرکانتیلیستها که طلا و نقره را منشاء ثروت اجتماعی می پنداشتند؛ فیزیوکراتها که زمین را پایه و اساس ثروت دانسته و کشاورزی را فاکتور مهم رشد و توسعۀ اقتصادی می دانسته اند. متعاقب آن آدام اسمیت با تئوری عرضه و تقاضا به عنوان عامل اصلی نظم بازارو همچنین دیگر واضعان لیبرالیسم چون مونتسکیو، جان لاک وغیره به ارایۀ تئوریهای اقتصادی اجتماعی خود پرداختند که تا امروز با جرح و تعدیلاتی بعنوان اندیشۀ قالب در نظام سرمایه داری به حیات خود ادامه داده اند. لیبرالیسمی که با نام آزادی و برابری پا به عرصه نهاد؛ امروز آزادی را در خصلت انگلی و تجاوزکارانۀ سرمایه داری به حریم فردی و جمعی به بند کشیده و برابری را در فقر و فاقۀ عمومی برای تراکم روز افزون سرمایه به سخره گرفته است.
مکتب مارکسیسم منبعث از اندیشۀ داهیانۀ مارکس، با کشف و ارائۀ مبانی و قواعدی که فرایند تکامل جامعه و انسان را تئوریزه کرد؛ و با نبوغ خاص خویش ویژگیهای تجاوزکارانۀ نظام سرمایه داری به حریم اجتماعی انسانی را بروشنی بر ملا ساخت. او با تکیه بر مبانی جاودانۀ خود، قواعد و قوانینی را متناسب با ویژگیهای عصر خویش برای مبارزه با اشکال ستم سرمایه ارائه کرد؛ و با مبارزه ای خستگی ناپذیربر علیه مبانی، قواعد و قوانین ظالمانۀ نظام سرمایه داری ، دستاوردهای بسیاری را برای زحمتکشان و محرومان جوامع بشری داشته است. اغراق نیست اگر گفته شود که بخش اعظم دستاوردهای مبارزاتی اقتصادی اجتماعی ، حاصل مبارزات مارکس و پیروانش در طول تاریخ تکامل جامعه و انسان بوده است؛ که متاًسفانه اکنون به دلیل اتخاذ مواضع انفعالی و متزلزل احزاب و سازمانهای چپ دچار چالش جدی گردیده و به بحران هویت دچار شده است.

بحث اصلی بر سر هویت مارکسیستی، در دور شدن از حقیقت مسلم و جاودانۀ مبانی مارکسیسم است. از لنین گرفته تا مائو، تروتسکی و دیگر پیروان و تئوری پردازان مارکسیسم از دریچۀ تنگ و باریک قواعد و قوانین منبعث از آن به جامعه و انسان نگریسته و برای فرآیند پیش روی به تدوین و تنظیم برنامه و عمل مبادرت کرده اند. و گر نه، مبانی مارکسیسم نه مرز می شناسد و نه تاًویل و تفسیر قادر به حد و حصر آن است. آنچه که در تمامی آثار داهیانۀ مارکس بیان شده؛ و هنوز بسیاری آن را دستمایۀ تئوریک و پراتیک خود قرار داده، و محملی شده برای رفع مسئولیت روشنفکرانه در مقابل جامعه و انسان، خود منبعث از درک داهیانۀ و نبوغ خارق العادۀ مارکس از مبانی کشف شده اش بود. دیالکتیک مارکسیستی، دیالکتیکی انقلابی است؛ انقلابی به مفهوم "شدن و گشتن" نه "بودن". چرا که "شدن و گشتن" را قواعد راهبرد نیست؛ بلکه مبانی هدایتگر و سازندۀ آن است. قواعد محصول و محصور زمان خاص، موقعیت ویژه و مرحله ای از تحولات جامعه و انسان بوده؛ و قابل تعمیم و تفسیر برای تمام اعصار نیست. بلکه با استعانت از مبانی بایستی قواعد و قوانین نوین متناسب با زمان و عناصر مسلط عصر برای تحقق آرمانهای انسانی ایجاد کرد.
آراء و اندیشۀ مارکس از دو بخش "مرجع" و "مرجح" تشکیل شده است. آثار مرجع مارکس، به کشف و شناخت بسیاری از قانونمندیها و ضرورتهای دست و پا گیر جامعه و طبیعت اشاره دارد؛ بحث عامی است که قدرت درک و درایت آدمی را برای فرموله کردن بسیاری از قواعد و قوانین الزامی در برابر فرایند نامتعارف جامعه و انسان فزونی می بخشد. در حالی که آثار مرجح وی، حاوی تحلیل و تبیین و استنتاجاتش از حوادث و رخدادهای عصرش می باشد. بنابراین آراء و نظرات ارجح مارکس که انعکاسی از ویژگیها و شرایط اقتصادی و اجتماعی حاکم عصر و دورۀ تاریخی اش می باشند؛ نمی توانند الگویی و یا مرجعی برای اتخاذ مشی مبارزاتی برای بر خورد با معضلات عصر کنونی باشند. آنچه که امروز متاًسفانه مارکسیستها با کپی برداری ناقص و ناقض از آراء و نظرات مرجح مارکس، روند مبارزاتی را به بیراهه سوق داده و هویت واقعی مارکسیسم را خدشه دار ساخته اند.

تاًویل و تفسیربا استنباط غلط از آثار مارکس، به درکی کاملاً منفعلانه و واقع گریزانه از مارکسیسم مبدّل شده است. چرا که اینگونه برداشت های تجریدی و منفردانه، باجوهر ذهنی و پنداری خویش، مبانی پویا و زندۀ مارکسیسم را در مداری بسته و تسلسلی به اسارت گرفته است. اکنون بدلیل ناتوانی مارکسیست ها در ارائۀ راه حل منطقی و اصولی برای مبارزه با مظالم و تجاوزات نظام سرمایه داری، تاًویل و تفسیرهای آنها از مبانی و قواعد مارکسیستی، در حد توجیه و تفسیرهای مذهب گونه تنزل یافته است. درست آن دسته از روشنفکران مذهبی که تلاش دارند با اتکا بر آرا و نظرات قدما، متاًخرین وهمچنین نظرات تئوری پردازان معاصر بورژوازی، با اصطلاح "دین مدرنیستی" به مبارزه با کج فهمی ها و بد فهمی های انسانی بپردازند. دو مفهومی که (منظور دین و مدرنیسم است) نه تنها از پاسخگویی به الزامات عصر بازمانده اند، بلکه به مانع و رادع جدّی تحقق آرمانهای اجتماعی انسانی مبدّل شده اند.این تاًویل وتفسیرهای مذهب گونه ازمارکسیسم،روند استنباط غیر نرمال ازمبانی وقواعدآن رااشاعه بخشیده وتبدیل به بدعتی شده که آن راازماهیت انقلابی اش تهی ساخته است.
خط فاصل و ممیزۀ مارکسیسم با واپسگرایی بورژوازی نه در تغییرات کمی که در تحولات کیفی نهفته است. چرا که تحولات کیفی در پختگی و کمال هر پدیدۀ محیطی و در تبدیل شدن آن به پدیده ای نو و متفاوت معنی می یابد. و این مفهوم در مبانی مارکسیسم(تز،آنتی تزو سنتز) کاملاً منعکس است. بدلیل عدم درک این موضوع است که منتقدین مارکسیسم می گویند که پیش بینی مارکس در مورد انقلابات سوسیالیستی همزمان در کشورهای پیشرفته صنعتی، محقق نشد. صرفنظر از مقطع زمانی و موضع گیریهای مارکس، انگلس، لنین و دیگر پیروان و تئوری پردازان مارکسیسم در مورد پیروزی سوسیالیسم، من معتقدم که استقرار سوسیالیسم واقعی بطور همزمان در کشورهای پیشرفتۀ صنعتی امری حتمی و مسلم است. چرا که با اتکا بر مبانی مارکسیسم، حدّتغییر و تحوّل به حدّ پختگی و کمال هر پدیده ای وابسته است. و سوسیالیسم در پختگی و کمال نظام سرمایه داری (یعنی نظام سرمایه داری از تمامی ظرفیت و پتانسیل خود بهره گرفته و ماهیتاً قادر به ادامۀ حیات نیست) به نتیجه خواهد رسید که مسلماً در کشورهای پیشرفتۀ صنعتی توان بالقوه برای نمود آن بیشتر بوده و زودتر وقوع می یابد. از طرفی تحقق سوسیالیسم منوط به درک متقابل تعمیم یافتۀ انسانها بوده و به تحکیم و تثبیت بنیانهای مادی "هستی اجتماعی"(1) وابسته است.یعنی انسانها از نظر روحی و روانی آمادگی لازم را برای پذرش فرماسیون متکامل تر اقتصادی و اجتماعی دارا خواهند بود. و این ویژگیها در کشورهای پیشرفتۀ صنعتی بدلیل همراه بودن با پیشرفت و توسعۀ مداوم بیشتر امکان تحقق دارد.

سرمایه داری تقابلی:

تکنولوژی با ویژگی درون زایی و خود مولّد ش توسعه یافت و به افزایش ظرفیتهای تولیدی روی آورد. افرایش تولید و سرریز آن به بحرانهای حاد و شکننده ای منجر شد که نیازمند توسعۀ بازار در خارج از مرزهای ملی شد. در حقیقت تراکم تدریجی تکنیک و تولید با جهش کیفی خویش، سرمایه داری را وارد فاز نوینی نمود که با حذف فاکتورهای ناکارآمد فاز گذشته یعنی"سرمایه داری تهاجمی" که بر رقابت آزاد بنگاههای انفرادی استوار بود؛ بسوی انحصارات و اتحادیه های صنعتی سوق داد. رقابت اشکال نوینی پیدا کرد و مالکیت متمایز با فاز قبلی نمود یافت. در حقیقت در این مرحله از تحولات سرمایه داری ، ما با یک وحدت ارگانیک و منسجم بین صاحبان سرمایه و صنایع، متناسب با نیاز عصر روبرو هستیم.
بحران نتیجۀ تراکم تکنیک و کالا و سرریز تولید حاصل آنها، تغییر در ساختارها و نرمهای حاکم را الزامی ساخته بود. ولی مقاومت دارندگان موقعیت، مناصب و جایگاه خاص در ساختارهای کهنه و فرسوده، به تعمیق بحران منجر شده که حاصل آن دو جنگ جهانی دهشت بار برای تقسیم جهان و تاًمین و تضمین منافع بورژوازی بوده است. در "سرمایه داری تهاجمی" ما با آغاز شکل گیری ساختارها و مکانیسمهای نظام سرمایه داری روبرو هستیم، ولی در فاز "سرمایه داری تقابلی" ما با نفی دستاوردهای فاز قبلی برای شکل گیری اشکال متکاملتر روابط و مناسبات اقتصادی اجتماعی مواجه می باشیم. مرحله ای که تراکم تکنیک و کالا بسوی تراکم تکنیک و سرمایه جهتگیری کرده و یک گسست و انقطاع تاریخی را موجب گشته است. این فرآیند تشتت آرا و عقاید را در بر داشته، که بر اساس آن مبانی تئوریک از غنای خاصی برخوردار می باشند.

مقاومت و تعلل بورژوازی در پذیرش تغییرات الزامی عصر، و تحمیل دو جنگ خانمانسوز جهانی به بشریت، منجر به بحران گسترده و فقر و فساد عمومی شد که از پی آن اعتراضات و انقلابات در بخشی عمده ای از جهان شکل گرفت. این انقلابات که عموماً بوسیلۀ احزاب کمونیست رهبری شدند، منجر به استقرار حکومتهای سوسیالیستی در بخشی ازکشورهای سرمایه داری گردید. ولی بدلیل پایان نیافتن ظرفیتها و پتانسیل نظام سرمایه داری برای استمرار حیاتش، اعلام سوسیالیسم یک اقدام شتاب زده و زودهنگام بود. براین اساس در یک فراگرد تهاجمی بورژوازی به اینگونه کشورها در یک مدت زمان نسبتاً کوتاه دچار آسیب پذیری جدّی گردیده و تدریجاً در نظام مندی سرمایه تحلیل رفتند. این شکست و ناکامی به تضعیف و بحران هویت احزاب و سازمانهای چپ منجر گردید.

اگر چه انقلابات سوسیالیستی نتوانستند رسالت واقعی خویش را به انجام رسانند؛ ولی با ماهیتی انقلابی و انسانی، دستاوردهای مطلوبی برای جامعه و انسان در بر داشتند. دستاوردهایی که در بیداری وآگاهی انسانها برای رسیدن به مطالبات به حق شان نقش واقعی و با ارزشی را بازی کردند. رشد ادبیات انقلابی در آن مقطع تاریخی بسیار گسترده و توفنده بود. این انقلابات برای بورژوازی هزینۀ سنگینی را در بر داشته است؛ چرا که بورژوازی برای جلوگیری از گسترش دامنۀ انقلابات ، ناچار شد امتیازات ویژه ای را بر خلاف ماهیت طبقاتی اش برای جامعه مد نظر قرار دهد.امتیازاتی که با پاسخگویی به بخشی از مطالبات و انتظارات بحق مردم،بتواند آرامش را به جامعه باز گرداند. امتیازاتی که اکنون با ضعف و فترت احزاب و سازمانهای چپ، با یورش گستردۀ عوامل سرمایه قرار گرفته است.

سرمایه داری تعادلی:

در بررسی مراحل گذر تاریخی سرمایه داری ، ابتدا با تراکم تکنیک و کالا روبرو شدیم و زان پس در فاز دوم با تراکم تکنیک و سرمایه مواجه گشتیم ؛ روندی که هنوز به تراکم هرچه بیشتر خود ادامه داده، و در برابر نرمها و نیازهای عصر مقاومت می ورزد. ولی در فاز "سرمایه داری تعادلی" جامعه با تراکم تکنیک و دانش روبرو خواهد بود. بنابراین برعکس فازهای قبلی که جامعه های انسانی از یک بحران و عدم تعادل دائمی ناشی از رشد و توسعۀ نامتوازن بین تکنیک و تراکم مداوم کالا و سرمایه برخوردار بود؛ در فاز جدید جامعه بسوی یک تعادل نسبی و پایدار سوق خواهد یافت. چرا که بین تکنولوژی که دارای ماهیت درونزایی و خود مولد است؛ و کالا و سرمایه که فرآیند رشد و توسعه شان به بسیاری از فاکتورهای محیطی وابسته است، همواره یک فاصله وجود دارد که عموماً بحران زا هستند. ولی تراکم دانش و تکنیک از یک همگرایی و تجانس درونی و منطقی بر خوردار می باشند؛ که جامعه را بسوی یک ثبات نسبی و توسعۀ پایدار هدایت خواهند کرد.
اگر چه عوامل سرمایه تلاش می ورزند، از دستاوردهای دانش و تکنیک در راستای اهداف و آرمانهای خویش بهره گیرند؛ و آنها را به ابزار تخدیر و تحمیق افکار و آراء عمومی مبدّل سازند. ولی تراکم دانش و تکنیک ازقواعد و قوانین آنها تبعیت نمی کنند. زیرا دانش ، تکنولوژی و انسان دارای یک رابطه و وابستگی متقابل بوده، و با همان آهنگی که تکنولوژی رشد و توسعه می یابد و دانش وسعت می پذیرد، فهم و آگاهی انسان از محیط دگرگون می شود. آگاهی یک تعامل و پیوند منطقی و مسئولانه را بین عناصر اجتماعی برقرار می سازد. چرا که آگاهی منبع و منشاء بیداری و هوشیاری عمومی بوده ودرراه تحقق عدالت و ایفای وظایف و مسئولیتهای فردی وجمعی نقش ویژه ای را بازی می کند.

اکنون تراکم سرمایه از یک کمیت لازم برای یک جهش کیفی در راستای استمرار حیاتش و همگرایی و همگامی با روند تحولات عصر بر خوردار می باشد. چرا که تکنولوژی در یک فراگرد جهشی،عصر ارتباطات را که تحول اساسی را در روابط ومناسبات بین انسانی و درون اجتماعی بوجود آورده را موجد بوده است. تحولی که بسیاری از ابهامات و روابط غیر شفاف و مبهم عصر گذشته را به سوی شفافیّت وابهام زدایی هرچه بیشترسوق داده است. پس تکنولوژی با ویژگی درون زایی وخودمولدش ، روند کیفی وجهشی لازم را درپیش گرفته است. امّا تراکم کالا وسرمایه بدلیل وابستگی به بسیاری از فاکتورهای محیطی همچنان در برابر الزامات جامعه و انسان مقاومت می ورزند. این فرآیند نامتعارف منجر به بحرانهای حاد و مزمنی گردیده، که با استمرار خویش به تعمیق و تخریب روی آورده ، و جامعه وانسان را دچار چالش های جدّی خواهد نمود.

تراکم بی رویه و افسار گسختۀ سرمایۀ مالی، دو عارضۀ منفی و بحران ساز را برای نظام سرمایه داری به همراه داشته است. از یکطرف بارآوری کار بدلیل حذف تدریجی و رو به گسترش مشارکت مردمی در عرصه های تولید و باز تولید ثروت اجتماعی، کاهش یافته؛ واز طرف دیگربارآوری سرمایه بعلت خارج شدن از دایرۀ فعالیتهای مولّد و مورد لزوم جامعه ، آسیب جدّی دیده است.براین اساس عوامل سرمایه برای جبران این ناکارآمدی سرمایه، بخش عمدۀ سرمایۀ متراکم را بجای تولید صنعتی، به دلال بازی، بورس بازی و احتکار اختصاص داده اند. بارزترین نمود این فرآیند نامتعارف، تورم است که تعارضات روزافزون درون اجتماعی و بحران فراگیررا به همراه خواهد داشت.

پس تراکم سرمایه با استفاده از حداکثر ظرفیتها و پتاسیل خویش درروابط و مناسبات نظام سرمایه داری، ازکارآیی وتوانمندی لازم درراستای اهداف اقتصادی اجتماعی بازمانده است. و برای تاًمین و تضمین سود بری لازم نیازمند یک ظرفیت سازی نوین متناسب با روند تحول ودگرگونی جامعه وانسان می باشد. این فرآیند یک عدم تعادل رو به تعمیق و شکننده را بین جامعه، انسان و طبیعت بوجود آورده است. عدم تعادلی که منجر به گسترش دامنۀ فقر، ناهنجاریهای اخلاقی و رفتاری و همچنین کاهش مشارکت و همیاری مردم در تولید و باز تولید ثروت اجتماعی گردیده است. این امر به بحران فزاینده و رکود اقتصادی رو به گسترشی را موجب شده که حیات نظام سرمایه داری را نشانه گرفته است. بورژوازی اگر چه اکنون به مرز درک این موضوع اصلی یعنی الزام به برقراری یک تعادل نسبی در سطح ملی و جهانی رسیده است(2)؛ ولی نمی تواند از این مرز بگذرد؛ چرا که در تضاد با منافع، مصالح و موقعیتهای اکتسابی آنها قرار داشته و مقاومتشان را بر می انگیزد.

اکنون بورژوازی سنتی که عموماً سرمایه های کلان و متراکم را نمایندگی می کند، با یک عقب نشینی محتاطانه، برای خروج ازبحران،عنان اختیاررا بدست بورژوازی نوین می سپارد(3). بورژوازی سنتی نه بر اساس میل و خواست خویش، که بر اساس درک الزام به تغییر و دگرگونی به این عمل مبادرت کرده است، که قطعاً بازنده خواهد بود. چرا که رفرمها و اقدامات بورژوازی نوین در راستای تاًمین منافع بورژوازی سنتی و اعلام وفاداری به آرمانهای آنها صورت می گیرد؛ که این امر فاصلۀ بین مردم و حاکمیت را هر چه بیشتر فزونی بخشیده، و تعارض و تضادهای درون اجتماعی را تعمیق خواهد نمود. آنچه را که بورژوازی نوین تحت عنوان رفرم و اصلاح آغاز کرده و یا خواهد کرد، در حقیقت بزک کردن چهرۀ رو به موت ساختارها و مکانیسمهای کهنه و فرسوده ای است، که دیگر قادر به پاسخگویی به الزامات عصر متناسب با جهشهای کیفی نیروهای مولده نیستند.
سرکوزیها، اوباماها و دیگر نسل نویی از نمایندگان بورژوازی نوین که سر خواهند رسید، و برای نجات بورژوازی سنتی و خویش اقدامات بی سرانجامی را آغاز خواهند نمود؛ همگی وارثان ورشکسته و در حال نزع ساختارها و مکانیسمهای کهنه و فرسوده ای هستند؛ که الزام و اجبار به دگرگونی بنیادی و اساسی دارند تا بتوانند به نیازها و انتظارات عصر پاسخ گویند. این تازه بدوران رسیده ها برای اعلام وفاداری و جلب اعتماد بورژوازی سنتی، سعی می کنند هزینۀ آنچه را که آنها رفرم یا اصلاحات می نامند؛ از مردم اخذ کنند. بنابراین با یورش به دستاوردهای اقتصادی اجتماعی مردم و احیاء بسیاری از سنتها و راهکارهای گذشته، تلاش می کنند اهداف مورد نظر را محقق سازند(4). این امر جامعه را با چالشهای جدی از جمله رکود و بحران روزافزون مواجه می سازد.
بنابراین با تحولات کیفی در نیروهای مولده، جامعه های انسانی نیازمند تغییرات بنیادی در روابط و مناسبات اقتصادی اجتماعی می باشند. این تغییرات اساسی بسیاری از قواعد، قوانین و نرمهای حاکم از جمله، تقسیم کار طبقاتی، اشکال تولید، شیوه های توزیع کالا و خدمات و مهمتر از همه مالکیت را دچار یک دگرگونی بنیادی خواهد نمود. چرا که مالکیت بدون تاًئید و ابرام قواعد و قوانین عرفی و قراردادی نظام مسلط مشروعیت نخواهد داشت. مالکیت که حاوی ارزشهای کاذب(5) بوده و اکتسابی است، در روند تکاملی و تحولات کنونی الزاماً به سوی اشکال نوینی هدایت خواهد شد، که در نسبیت تعادل الزامی عصر و قواعد و نرمهای مورد نیاز آن، نمودی شفاف تر و کم جاذبه تری را به خود خواهد گرفت. زیرا مالکیت که در داشتن ها مفهوم می یابد، امتیازی را برای دارندگان آن در بر دارد. این امتیاز برای وی رتب اجتماعی و رجحان و برتری خاصی را اعطا می کند. این مفهوم با تراکم تکنیک و دانش اشکال عام تری را بخود گرفته واز امتیازات فردی به سوی جمع و برتری های جمعی هدایت می شود.

بنابراین در تمامی مراحل گذر تاریخی سرمایه داری، با یک روند بهبود روابط و مناسبات انسانی، درک متقابل بهبود یافته و زیست مطلوب تر مواجه هستیم. ولی این مراحل تحولی و تکاملی به آسانی و در یک مسیر هموار و بدون مانع و تعارض و تقابل حاصل نیامده است. بلکه مبارزات پیگیر و دایمی و از خود گذشتگی انسانها، آنها را تاًمین و تضمین کرده است. اکنون در مرحلۀ "سرمایه داری تعادلی" که با تحول بسیاری از معیارها و نرمهای حاکم بر جامعه و انسان همراه خواهد بود؛ برای در هم شکستن مقاومت واپسگرایان و دارندگان مناصب و موقعیتهای خاص، نیازمند اشکال مبارزاتی اصولی متناسب با ویژگیهای عصر هستیم. مسلماً آنهایی که در اشکال مبارزاتی گذشته متوقف شده اند، نه تنها کمکی به پیشبرد اهداف جنبش مردمی نخواهند کرد، بلکه امکان و فرصت لازم را به عوامل سرمایه جهت بازسازی خود و استمرار بنیانهای فرسوده و روبه زوال خواهند داد.
امروز بیش از هر زمانی یک مبارزۀ عمیق، گسترده و پیگیرانه با نظام سرمایه داری احساس می شود. چرا که نمایندگان بورژوازی سنتی و مدرن در غیاب مبارزات اصولی و منطقی نیروهای مترقی، یورش همه جانبه و مهلکی را با استفاده از تمامی دستاوردهای انسانی، بر علیه آنها و دستاوردهای سالیان درازشان آغاز کرده اند.آنهایی که هنوز نتوانستند در گذر زمان و تحولات چشمگیر و روزافزون تاریخی، یک مرزبندی شفاف و گویا بین مبانی، قواعد و قوانین منبعث از مکاتب فکری خود بوجود آورند، و با تداخل آنها به یک بن بست و چالش جدّی در مبارزه با ارتجاع و فاکتورهای ناکارآمد محیطی گرفتار آمده اند؛ الزاماً بایستی این مرزبندی را شفاف و گویا بکار گیرند تا عوامل سرمایه داری نتوانند از ناگویایی روابط و مناسبات حاکم کنونی، محملی جهت ممانعت از تغییرات الزامی در ساختارها و مکانیسمهای اقتصادی اجتماعی بیابند.

بنابراین جامعۀ بشری در یک فرآیند جهشی دانش و تکنیک مرحلۀ نوین تکامل تاریخی سرمایه داری را آغاز کرده است. مرحله ای که با تراکم تدریجی دانش و تکنیک،بسیاری از زوایای تاریک و مبهم حاکم بر حیات اجتماعی را روشن ساخته، و اشکال نوینی از روابط ومناسبات اقتصادی اجتماعی را بر قرار خواهد ساخت. روندی که نظام سرمایه داری برای استمرار حیاتش به بسیاری از نیازها و الزامات عصر تن در خواهد داد. دراین مرحله از تکامل تاریخی، ترکیب مدیریت و مالکیت فاز" سرمایه داری تهاجمی" که در فاز "سرمایه داری تقابلی" جایگاه خود را به جدایی مدیریت و مالکیت سپرد، در مرحلۀ کنونی ازتحولات اجتماعی یعنی فاز "سرمایه داری تعادلی" در یک تحول کیفی با مدیریت جمعی در سازمان تولید اجتماعی مواجه بوده؛و انتقال وظایف و اختیارات صاحبان سرمایه به سوی این مدیریت جمعی سوق می یابد. با تداوم کمی دانش و تکنیک و جهش کیفی آنها، جامعه وارد فازجدیدی ازمرحلۀ گذرتاریخی نظام سرمایه داری یعنی فاز"سرمایه داری انتقالی" می شود. مرحله ای که جوامع بشری در یک درک متقابل توسعه یافته واز لحاظ روحی و روانی مستعد پذیرش فرماسیون جدید اقتصادی اجتماعی یعنی"سوسیالیسم" خواهند بود. اگر چه هنوز رسوبات فکری نظام سرمایه داری در برابر استقرار آن مقاومت می ورزند. و تا استقرار سوسیالیسم واقعی جامعه باید فاز"سرمایه داری انفعالی" را طی نماید. مسلماً عوامل سرمایه با اتکا بردستاوردهای انسانی، اشکال مبارزاتی را اتخاز خواهند نمود که آگاهی و دانش عمومی را تحت الشعاع قرار خواهد داد. پس بر نیروهای مترقی است که با شناخت بهینۀ ویژگیهای عصر و اتخاذ اشکال مبارزاتی اصولی ومنطقی، تمامی اهتمام ضد انسانی بورژوازی را با شکست روبرو ساخته و راه رسیدن به آرمانهای انسانی را تسهیل و تسریع نمایند.

اسماعیل رضایی
      پاریس 
21:08:2008 
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1ـهستی اجتماعی نمود کاملی از روابط و مناسبات اقتصادی اجتماعی در برابر نمود ناقص و نا متجانس فرآیند تبادل و تبدیلات زندگی اجتماعی است. حرکت به سوی هستی اجتماعی، نیازمند درک واقع بینانه، آگاهانه و مسئولانه نسبت به محیط، جامعه و انسان است. کاهش فاصلۀ بین هستی وزندگی اجتماعی، یعنی کاهش فاصلۀ طبقاتی، بهبود عدالت اجتماعی، توزیع عادلانۀ ثروت و دیگر مواهب اکتسابی می باشد. این فرآیند یک درک متقابل ویژه ای را طلب می کند؛ که انسانها بسیاری از عوامل اکتسابی نامطلوب محیطی را به عناصر مطلوب و انسانی مبدّل سازند.
2ـ بعنوان مثال، جورج سورس یکی از نمایندگان بورژوازی سنتی در مصاحبه با مجلۀ اشترن می گوید: ما باید نظمی نو برای سرمایه داری بیابیم، در غیر این صورت سرمایه داری بالاخره خودش را نابود می کند.

یا اقدام اخیر آمریکا برای مقابله با رکود و خروج از بحران مبنی بر پرداخت 600 دلار به هر شهروند آمریکایی از محل مالیاتهای اخذ شده از مردم، که با تصویب مجلسین سنا و نمایندگان در مجموع مبلغ 167 میلیارد دلاررا شامل شده است، نه بر اساس خیر خواهی و بذل و بخششهای سخاوتمندانه که الزام و اجبار صورت کرفته است. این حرکت نه تنها تاًثیری بر تعدیل رکود و بحران کنونی آمریکا نخواهد داشت، بلکه به تعمیق آن منجر خواهد شد. چرا که نرمها و بازتوزیع ثروت بایستی در سطح بین المللی وبر اساس ساختارها و مکانیسمهای نوینی صورت پذیرد که مشارکت واقعی مردم را در عرصه های تولید و باز تولید ثروت اجتماعی تاًمین و تضمین کند.
3ـدر این مورد می توان به نظرات جورج سورس، میلیاردر و نمایندۀ بورژوازی سنتی، در مصاحبه ای با مجلۀ اشترن، دربارۀ اوباما( نمایندۀ بورژوازی نوین) و مک کین(نمایندۀ بورژوازی سنتی) اشاره کرد. دربازۀ اوباما او می گوید: باراک اوباما شخصیت فوق العاده است. او توان بالقوۀ آنرا دارد که آمریکا را واقعاً تغییر دهد. مسیر زندگی او بعنوان یک سیاهپوست در جامعۀ سفید پوست این را نشان می دهد. تلاش او برای تفاهم. او دارای توانایی حل مشکلات بزرگ آمریکا هست. در روز انتخابات، فقط یک چیز مورد علاقۀ مردم خواهد بود. کار، بحران مستغلات، مساًله بر سر وضعیت اقتصادی خواهد بود. و در بارۀ مک کین می گوید: من برای او و داستان زندگی اش احترام قائلم، امّا این مرد در اساس فرتوت است، نه، او به شدت در گذشته ریشه دارد.

4ـ کاری که سرکوزی در فرانسه آغاز کرده است. این نمایندۀ بورژوازی سنتی و نوین بعد از یکسال و اندی عملکرد ضد اجتماعی خویش توانسته اعتماد بورژوازی سنتی راکاملاً جلب و امتیازات ویژه ای که مهمترین آن تغییرات مهم در قانون اساسی می باشد را دریافت دارد. تا بدینوسیله با حربۀ دموکراسی و آزادی، موانع احتمالی برای تحقق اهداف ضد اجتماعی اش را از سر راه خود بر دارد.

5ـ ارزشهای کاذب(مجازی) به ارزشهایی اطلاق می شوند که از رشد و توسعۀروابط و مناسبات انسانی در درون جامعه جلوگیری می کنند. ارزشهای کاذب با واقعیتهای محیطی همراه نبوده و در مقابل روند طبیعی و حقیقی جامعه قرار دارند. عناصر مجازی(کاذب) عموماً واقع گریز و توهم زا هستند. مانند مالکیت، پول، قدرت و غیره.