۱۴۰۲ خرداد ۱, دوشنبه

 

                                  علّت و معلول

 

درک علّی و چرائی  رخدادهای محیطی نیازمند غور و تعمق و شناخت بن مایه های گذر حیات اجتماعی با گرایش به بارآوری مثبتی که با ابعاد توسعه اجتماعی و انسانی هماهنگ بوده و رازآلودگی و ابهام پدیده های محیطی را آشکار سازد.مسلما سودمندی نتایج درک علّی رخداد ها و پدیده ها در گزینش و تصمیم سازی های اصولی و مطلوب گذر حیات اجتماعی نقش بنیادین را بازی می نمایند. در حالی که درک معلولی با برون سپاری و یا حذف و حد روندهای علّی، دامنه توهم و حدس و گمان های  تحلیلی و تبیینی را توسعه می بخشد. درک علّی فهم ویژه ای را طلب می کند که از میان مطالعه و تحقیق و تفحص عمیق و همه جانبه رویکردهای محیطی گذر می کند.فرایند دیالکتیکی که راز آلودگی و ابهام و ایهام را برای شناخت دقیق و عمیق پدیده ها و رخدادها نفی و نهی می نماید. این روند اگر در روزمرگی و دفع الوقتی گذر حیات فرو خسبد؛ درسطح و رویه متوقف شده؛ و از چرایی و چگونگی گذر حیات اجتماعی فاصله می گیرد. سطحی نگری و تبیین های غیر دیالکتیکی و بیان مجرد و انتزاعی رخدادهای محیطی، نشان از درک معلولی و ضعف بنیادین ذهن و اندیشه آدمی پیرامون رویکردهای محیطی دارند. درک معلولی بیشتر استنادی است تا استنباطی برای فهم و درک علّی و چرایی تبادل و تبدیلات محیطی که قادر به هدایت انسان ها بسوی اصلاح و ابداع و همچنین زیست مطلوب اجتماعی باشند.  چرا که درک معلولی یک نشخوار فکری است که بر اساس عادت و رفتار و کردار الگو پذیر و غیر خلاق و  غیرفعال متکی می باشد.

عادت پذیری و خوگیری آدمی با روندهای پویا و پایای رخدادهای محیطی، نوعی رخوت و سستی ذهن و اندیشه را به همراه دارد که در پروسه انباشت و فزونی دامنه تئوری های علمی و دانسته های نوین بشری بسوی تنبلی فکری و الگوگیری های محض تاریخی اکتفا می کنند. این ویژگی عموما روندهای علّی را در پس سهل انگاری و ساده نگری های نگاه و نظر، بسوی معلولیت اندیشه و عمل هدایت می کند. دیگر ذهن پُِرسا و جستجوگر و اندیشه بالنده و جوینده در تکاپوی درک و شناحت بن مایه های حیات جمعی عمل نمی کند؛ بلکه با تبیین و تحلیل های سطحی و روبنایی گذر روزمره جامعه و انسان، از تعهد و رسالت لازم برای همراه شدن با الزامات و دگرگونی های لازم تاریخی تهی می گردند. خردمندی و خردورزی در درک معلولی در خدمت بیان دردها و آلام اقتصادی و اجتماعی جهت گیری کرده و از ریشه و بنیان های نارسایی ها و نابسامانی های اجتماعی فاصله می گیرد.فقر را نکوهش و فاصله طبقاتی را با تعبیر و توصیف های املایی و انشایی مذموم و عارضه شوم قلمداد می کنند. زمانی که درک علّی از دایره بحث و فحص عمومی فاصله می گیرد؛ پرسه در دانسته ها و یافته های دیگران برای تبیین و تحلیل رویکردهای محیطی  به امری رایج و عمومی مبدل می گردد. پدیده ناهنجاری که سلایق را در دقایق بدفرجام با دیگران برای جدل های فکری فاقد بنیان های علّی رویکردهای اجتماعی و تاریخی وا می گذارند.

در روند تکامل تاریخی و تحولات بنیادین علم و فن که دیوار حائلی بین گذشته و حال برقرار می سازند؛ و سازوکارهای آینده را در هاله ای از ابهام فرو می برند؛ درک معلولی بر میراث دانسته های کهن به دلیل جان سختی عادات و سنن و ابهامات و موانع در چگونگی شکل گیری روابط و مناسبات اقتصادی و اجتماعی آینده، شکل می گیرند. در واقع درک معلولی محصول ندانستنی است که دانسته ها و باورهای گذشته  را در تعاملات اجتماعی حال برجسته می سازد.فرایندی که فاصله بین گذشته و حال را نه با اندیشیدن برای انتخابات نوین تحول و تکامل، بلکه با احساس و عاطفه برآمد هیجانات روحی و ناهنجاری های ناشی از عدم درک و هضم دگرگونی های مهم و اساسی بنیان های زیستی جمعی، مراودات و تعاملات اجتماعی تداوم می یابند. اینکه رجعت به گذشته و ابرام و اصرار بر احیا  و ابقای بسیاری از سازوکارهای گذشته برای برون رفت از موانع و مشکلات روزافزون محیطی در دستور کار قرار می گیرند؛ محصول بن بست هایی هستند که قادر به پر کردن خلاء های ناشی از برآمدهای نوین زیستی برای تناسب و تطابق با نیاز و الزام جامعه و انسان نیستند. درک معلولی دقیقا از خلاء هایی برمی خیزد که بین انتخاب و اتفاق گرفتار آمده است. بدین مضمون که عادات به عنوان ملکه ذهنی بادوام و پایدار، انتخابات نوین را به چالش  کشیده و اتفاق و رویدادهای محیطی آلوده به نیاز و مطالباتی است که از بطن رشد و بالندگی جامعه و انسان برآمده که از پاسخگویی مطلوب و بهینه باز مانده است. تضاد و تناقض درونی واپس ماندگی و نوخواهی، فاصله بین نسل ها را ایجاد کرده که عموما با نا مدرک بودن ارتباطات اجتماعی مشخص، و با اوهام و اقدام فریبنده و روزمرّگی درآمیخته است.

یکی از عارضه های سوء و ناهنجار درک معلولی، سردرگمی انسان ها و مواضع ناپایداری است که کنش و پایداری اندیشه و عمل را با موانع جدی و اساسی روبر ساخته است.چرا که معلو لها برعکس روندهای علّی که با بنیان ها و ریشه پدیده های محیطی ارتباط دارند؛ در سطح و رویه متوقف شده و بسیاری از روندهای احساسی زودگذر و آنی چون خشم، عصبیّت، هیجانات نامتعارف روحی و همچنین کینه و عداوت و دلسوزی های عاطفی در بروز آن نقش دارند. در شناخت علّی، درک و فهم چرایی روندهای تکامل و تحول جامعه و انسان و چگونگی همراهی و همگامی با این بالندگی و پویایی، جریانی ساری و جاری می باشد. در حالی که در درک معلولی، انسان ها همراه با موج سنگین توهمات القایی محیطی، قادر به فهم و شناخت دلایل مصائب و خسران ناشی از رویکردهای فاجعه بار ساختار غالب طبقاتی نبوده و با بسیاری از روندهای معیوب و نامطلوب آن همراه می شوند. وصل و فصل انسان ها در مبارزه با پلشتی ها و نابسامانی های محصول رشد و بالندگی دامنۀ دانش و فن، بیان روشن و گویای ناپایداری و بی ثباتی اندیشه و گمان و همچنین تفاوت و اختلاف برداشت بین نسلی است که مداومت و مقاومت در برابر القائات کاذب و دروغین ساختار غالب طبقاتی را کاهش داده است. فرایندی که سردرگمی و پندار بافی های واپسگرا و خرافی رواج عام آن بوده که هویت و اصالت مبارزاتی را در تکرار و تلقین مداوم غلیان های فکری محدود و محصور فروکاسته است.

اصولا و عموما در مقاطع دگرگونی های تحولات تاریخی، به دلیل تغییر در نگاه و نظر به هستی اجتماعی که از بطن عادات و سنن برخاسته و با خود مطالبات نوینی را یدک می کشد که متناسب با داشت و ساخت گذشته نیست؛ درک معلولی غالب شده و شناخت علّی در بوته اجمال قرار می گیرد. چرا که انسان ها قدرت انطباق و اتصال به روندهای نوین  به دلیل  ناتوانی از درک چرایی این دگرگونی و دستیابی به مطالبات آن، از علّیّت و راز درونی رخدادهای محیطی فاصله گرفته و با تمسک به درک معلولی، به توجیه و تاویل پیرامون ناتوانی و ضعف خود در برخورد با معضلات و مشکلات حاصل دگرگونی های محیطی روی می آورند. در درک معلولی، تعبیر و تفسیرهای رخدادهای روزمره و ارتباط مستمر با آموزه های گذشته برای این تعبیر و تفسیر های محیطی و همچنین تمسک به بسیاری از بارزه های تاریخی گذشته برای احیا و ابقای روابط و مناسباتی  که در تعارض و تمارض با برآمدهای نوین تحولی دارند؛ برجسته می گردند. شاخصه هایی که ابزار کنشی نهادهای مدنی و سیاسی جامعه در برخورد با ناهنجاری ها و نابسامانی های اقتصادی و اجتماعی ساختار طبقاتی محسوب شده و عموما از قدرت ایذایی و اجرایی لازم برخوردار نبوده و به بن بست می رسند. نظام سلطه سرمایه که خود دچار یک ضعف بنیادین ساختی می باشد؛ با این کنش های بی ثبات و ناپایدار عمومی؛ روند حیات متزلزل و آسیب پذیر خود را ممکن ساخته است.

در درک معلولی پدیده های اجتماعی، تمامی نگاه ها به سازوکارهای روبنایی ساخت سیاسی معطوف می شود؛ و از زیر بنایی که بایستی در شکل گیری و تداوم سازواره های روبنایی نقش اصلی را بازی کنند؛ هیچ سخنی در میان نیست. آزادی،عدالت، برابری، امنیت،دموکراسی، حقوق بشر و... همگی واژه ها و کلمات زیبا و فریبنده ای هستند که بکرات از سوی کنشگران اجتماعی مورد استفاده قرار می گیرند. اما از زیرساخت هایی که بتوانند این مفاهیم الزامی حیات بشری را محقق سازند؛ سخنی نمی رود. چرا که برای فهم و بیان زیربنای مادی مفاهیم حیاتی زیست جمعی، ابتدا بایستی به علّیّت و نبود ویا ضعف و سستی آن ها پی برد و زان پس ساختار زیربنایی را مورد بحث و فحص قرار داد. زیرا به دلیل غالب بودن ساختار سرمایه بر سازوکارهای اقتصادی و اجتماعی، دیگر سازوکارهای اصلاحی و یا ابداعی، تحت تاثیر  و فشار و اقدامات تخریبی ساختار غالب، امکان رهیافت های موفقیت آمیز را با موانع و مشکلات اساسی روبرو می سازند.

یکی از نشانه های بارز درک معلولی فرو خسبیدن تفکر و تعقل در توهمات روشنفکرانه است. توهماتی که قدرت تبیین و تحلیل خویش را نه در واکاوی و بهیابی اشکال مبارزاتی، بلکه با نقد انسدادی و انقباضی مشی مبارزاتی، بسترهای یک سستی و رخوت در صفوف مبارزان را فراهم می سازند. در این کندوکاوهای روشنفکرانه جز نفی و نهی، کسی از ابتکار و خلاقیت های راهگشا بهره ای نمی برد. منشور نباید نوشت و اگر نوشته شود چون دارای طرح مطالباتی است؛ با بورژوا دموکراتیک پیوند دارد و نمی تواند منافع جامع جامعه را تامین و تضمین کند. از طرفی با یک محاسبه سرانگشتی امکان تحقق مطالبات منشور هم امکان پذیر نبوده و بایستی دفتر آن را بست. این بندبازی های سیاسی فقط و فقط می تواند از یک  توهمی برخیزد که هیچ راهی برای خروج از بن بست های سیاسی کنونی نمی یابد. مطالبات ریشه حرکت های انقلابی است تا مطالباتی نباشد هیچ جنبشی محمل انقلابی خود را نمی یابد. این وظیفه و رسالت روشنفکر و زعیم انقلابی است که بایستی این بسترهای مطالباتی را بسوی رادیکالیسم انقلابی و به نفع محرومان و زحمتکشان هدایت کند. ناتوانی و ضعف خرد و اندیشه با خوشه چینی های بی بار و بی ثمر هیچ راهی را به روشنایی و هدایت نمی گشاید. وقتی گفتمان در محفل صرف روشنفکرانه جای خوش می کند و مبانی خشک و بی روح ایدئولوژیک راهنمای عمل می گردد؛ غیر از ترّهات و قالب های منجمد فکری چیزی ارائه نمی شود. مبانی راهنمای عمل است به شرطی که با واقعیت های محیط و زمان در آمیزد. منشوری که از بطن جامعۀ انقلابی بر می خیزد؛ نشان از زنده بودن جنبش مردمی داشته که بایستی با ترمیم و تکمیل بسوی آرمان های به واقع انسانی هدایت شود.

با غلبه درک معلولی دگم های ایدئولوژی  نیز سر بر می آورند. همه روشنفکران و نیروهای مترقی ساختار فکری خود را بر آموزه های گذشته سازه های مترقی چون سوسیالیسم بنا می نهند.نگاه و نظری که خوانایی و روایی سوسیالیسم علمی را در توهمات و پندارهای ایده ای از حیز انتفاع باز داشته اند.علم موتور محرکه و عامل بنیادین سوسیالیسم است؛ و علم با زمان می پاید و نیازهای مکان را تامین می کند. علم عامل اساسی پویایی اندیشه و روایی خوانش های انسانی و انقلابی جامعه و انسان است. پس علم نافی هرگونه دگم و تحجر است و بسوی درک و فهم چرایی و چگونگی رویکردهای محیطی حرکت می کند. اینکه سلطه گران و مستبدین، علم را برای تخریب و تهدید بکار می گیرند و آن را با خرافه های عادات و سنن برای تحمیق و ترویج بیراهه های حیات جمعی می آمیزند؛ بیان واضح و روشن خصلت ضد انسانی ساختار طبقاتی با جامعه و انسان است. بنابراین سوسیالیسم علمی یعنی سوسیالیسم پویا و زنده ای که نمی توان آن را از بستر زمانی و مکانی اش جدا ساخت. بسیاری سوسیالیسم را چنان خشک و منجمد می یابند که مبانی آن را با تمنا و تمایلات خود حدود بخشیده و از بستر زمانی اش دور ساخته اند. چرا که سوسیالیسم را نه از روندهای جاری و ساری که با تبعیت از الگوهای شکست خورده گذشته مرئی می دارند. براین اساس بدون توجه به بسترهای کمی به روندهای کیفی می اندیشند که هیچ محمل و بستری برای آن تدارک ندیده اند تا بتوان شکل واره های سوسیالیسم را بر آن بنا نهاد.

نتیجه اینکه: انسان به عنوان عنصر بنیادین دگرگونی های محیطی، تحت تاثیر القائات مداوم و موثر رسانه ای و ارتباطی ساختار غالب طبقاتی از درک واقع و واضح حیات اجتماعی  خویش فاصله گرفته است. این روند باژگونه حیات جمعی، بسیاری از مناسبات و مراودات اجتماعی را از شناخت و فهم علّی و ریشه ای بسیاری از ناهنجاری ها و نارسایی های محیطی دور نموده است. روندی که به توجیه و تاویل های سطحی و روبنایی بسنده کرده و دامنه معلولیت اندیشه و عمل را توسعه بخشیده است. این درک معلولی که عموما حاصل مماشات با عادات و سنن گذشته و ناتوان از درک و هضم ره آوردهای تکاملی می باشد؛ یک عدم پایداری و بی ثباتی اندیشه و عمل را موجب شده است که با خود آشفتگی ذهنی و تنبلی فکری را به ارمغان آورده است.فاصله بین عادات و سنن و انتخاب های نوین ،هماره تکامل تاریخی جامعه و انسان محل منازعه و کنش های درون اجتماعی برای گذر از کهن باوری و واپسگرایی به دنیای نوین با معیار و مقیاس های تحول و تکامل بوده است. وقتی که قدرت هاضمه بینش و نگرش عمومی تحت تاثیر دگرگونی های عمیق و همه جانبه بنیان های مادی نقصان می پذیرد؛ دامنه توهمات و پندارهای ایده ای و بی ثباتی رای و نظر توسعه می یابند. درک معلولی در پیوند تنگاتنگ با این توهمات و پندارهای ساختار فکری، در روزمرگی و دفع الوقتی گذر زیستی فرو خسبیده و به نفی و نهی بسیاری از روندهای علّی تکامل تاریخی روی می آورد. چراکه از چرایی و چگونگی یا علیّت نتایج و برهان های روندهای تکاملی فاصله گرفته؛ و به صورت ابزار کنشی نامتعارف در تعاملات اجتماعی عمل می کند.نمود نامتعارفی که از تبیین و تحلیل واقع و حقیقی محیطی باز مانده و عموما در دام های اهریمنی سیاست بازی ها و سیاسی کاری های روشنفکرانه متاثر از راهبردهای منفعتی و مصلحتی بورژوازی جهانی عمل می کند. همراه با درک معلولی حدس و گمان ها قوت می گیرند و نگاه تک ساحتی و انتزاعی به رویکردهای محیطی فراگیر می شود. فرایندی که قدرت تصمیم گیری و تصمیم سازی های مهم و لازم را در پس ابهام گزینی ها و مواضع ناروشن و غیرصریح ناممکن می سازد.


      اسماعیل  رضایی

          پاریس

      22:05:2023

۱۴۰۲ اردیبهشت ۱۶, شنبه

 

                                   اقدام و امکان

 

فرایند ارتباطی انسان ها در تعاملات اجتماعی به بسیاری از مولفه های اکتسابات محیطی وابسته است که چرایی و چگونگی اقدام و عمل آن ها را تبیین و تعیین می کنند. اقدام و عملی که با برخورداری از محدودیت های محیطی، امکان دستیابی به بسیاری از اهدا و امیال را ناممکن می سازد.بنابراین محورهای گزینش های آدمی اگر با فرایند تحولات محیطی همراه و همسو نباشند؛ فرد و جمع را در چنبره بد تصمیمی و بی تصمیمی خود گرفتار ساخته که اقدام و عمل فرد را در عدم امکان تمنا و تمایل صرف و بدون توجه به چگونگی امکان تحقق آن ها، به عاملی ابزاری در خدمت اهداف پلید صاحبان ثروت و قدرت قرار می دهد. وقتی که امکان تبیین و تحلیل روندهای جامعه و جهان نادیده گرفته شود و یا ممکن نگردد؛ و یا فرد در چنبره کسب قدرت و یا عدم کفایت علمی و سیاسی، قادر به درک و فهم تحولات تاریخی نباشد؛ قطعا با توجیحات فاقد ریشه و بنیان های علمی و مادی برای کسب قدرت خیز برداشته که به ابزاری تحقق اهدا دیگران و به امید دستیابی به قدرت پولاریزه شده گام برمی دارد. همرنگ و همراه شدن با اهداف سخیف و رذیل قدرت و ثروت به امید کسب قدرت اتکایی و بی ریشه در فرایند تحول و تکامل تاریخی جامعه و انسان،ضمن دریوزگی فرد برای کسب قدرت، در صورت تحقق و توفیق در بدست گرفتن قدرت، به دلیل ناهماهنگی و ناهمگرایی با صیرورت و ضرورت های تحولات اجتماعی و تاریخی، بسوی استبداد و جنایت برای حفظ قدرت سوق می یابد.

اقدام، گام های سنجیده و یا نسنجیده ای است که برای اهداف و یا امیال برداشته می شود که ممکن است با روندهای تکامل تاریخی و الزامات آن همراه باشد و یا بصورت یک عامل وقفه و یا مانع روندهای الزامی تحولات اجتماعی و انسانی عمل نماید.و امکان، به شاخصه های فردی و جمعی بر می گردد که بتوانند با تبیین و تحلیل روندهای محیطی، گام های موثر و مفید را در راستای دستیابی به اهداف انتخاب کنند.وقتی امکان  فاقد بنیان های تبیینی و مادی لازم باشد؛ اقدام در کجراهه های ناشی از ندانستن و نفهمیدن روندهای ایجابی و الزامی جامعه و انسان، بسوی ناهنجاری و نابسامانی های اقتصادی و اجتماعی روی می آورد. در این صورت تحمیل عقیده و عمل و اجبار و ادبار جامعه را فرا گرفته و امنیت و آسایش عمومی ملعبه حفظ قدرت می گردند. پس کسانی که برای کسب قدرت تن به رذالت و دنائت می دهند؛ قطعا برای حفظ آن از هیچ جنایت و فرومایگی رویگردان نخواهند بود. اگر چه اقدام و امکان  یک رابطه دیالکتیکی با یکدیگر دارند؛ ولی از یک تضاد و تناقض هم برخوردارند که در پروسه عمل یکدیگر را به چالش می کشند.بدین مضمون که اقدام ممکن است در تضاد با امکان قرار گیرد؛ زمانی که بسترهای یک تحول و دگرگونی لازم فراهم نباشد.

عدم چرایی امکان،در درک چگونگی امکان است که به فرایندهای محیطی و تحول و تکامل جامعه و انسان وابسته است. توجه محض به اقدام بدون نگاه به امکانات و شرایط حاکم بر محیط که بتوانند اهداف را محقق سازند؛ تمامی مساعی در کجراهه های انتخاب و عادت از حیّز انتفاع باز می مانند. اقدام بیان تعهد و تعمد ی است که امکان را به همراهی و همگامی فرا می خواند. ولی امکان در فراسوی خواست و تمایل فرد و جمع به سازوکارهای نوینی گرایش دارد که واپس گرایی و تحجر را  نفی و دفع می خواهد. در دنیای تحجر و خودباختگی ایده و عمل، امکان ساختن دنیایی متناسب با بارزه ها و شاخصه های بواقع انسانی نه تنها مقدور نیست؛ بلکه سد راهی است که هویت بخشی به سازوکارهایی نوین برای درک و فهم روندهای تحول و تکامل تاریخی جامعه و انسان را با موانع جدی روبرو ساخته و می سازند. اکنون اقدامات بورژوازی جهانی و حامیان و هوادارانش در تضاد و تناقض با امکاناتی قرار دارند که روند توسعه و تکامل دانش و فن ایجاد کرده و دنیای قدیم و سازوکارهای آن را نفی و رد می کند. براین اساس ساختار طبقاتی حاکم با تمامی ابزار سرکوب و تحمیق و تحقیر برای تداوم حیات انگلی و تعدی و تجاوز به حریم امن انسانی، تلاش همه جانبه ای را به پیش می برد.

خشونت آشکار و پنهان ساختار طبقاتی نتیجه فراهم آمدن امکانی است که با تلاش و تکاپوی جمعی انسان ها برای زیستی بهتر و مطلوبتر فراهم آمده که توسط  عوامل سرمایه به یغما رفته است. در این میان خشونت آشکار چون جنگ، ترور و شکنجه های آشکار و پنهان روحی و جسمی، دیگر خشونت های اجتماعی که با تعدی و تجاوز به حقوق اساسی و انسانی نمود دارد را تحت الشعاع  خود گرفته اند. جالب اینکه اعتراض به بنیان های ستم و استبداد سیاسی و اقتصادی بایستی بشدت سرکوب و معترضین بایستی مجازات شوند؛ ولی تجاوز به حقوق انسانی و حیاتی انسان ها، نه تنها خشونت محسوب نمی شوند؛ بلکه تمهیداتی برای حمایت همه جانبه برای حفظ و حراست از نظم ظالمانه ای هستند که همگان بایستی بدان گردن نهاده و بدان ها تمکین کنند؛ در غیر اینصورت مجازات خواهند شد. ابزارهای رسانه ای و ارتباطی ساختار طبقاتی نیز در تلاشی بی وقفه به تطهیر و مبرا دانستن دامن بورژوازی متجاوز به حقوق فردی و جمعی، دامنه القائات کاذب و دروغین را توسعه بخشیده است.بنابراین اقدام بورژوازی غالب و حامیان جهانی اش، زیر فشار و اعتراضات روزافزون روشن بینی اقشار و طبقات اجتماعی، می رود که حیات کهنه و مستاصل ساختار طبقاتی را در هم بپیچد. اکنون تمامی تمهیدات بورژوازی جهانی برای کنترل و حذف اعتراضات مردمی به بن بست رسیده است. این بن بست که بی اعتنایی و آگاهی عمومی را در برابر خشونت آشکار و پنهان ساختار سرمایه و عمّالش به نمایش گذاشته است؛ صاحبان قدرت و ثروت را برای مفر و اشکال نوین اعمال قدرت به تکاپو واداشته است.

تغییرات و دگرگونی در روابط و مناسبات تولیدی بر بستر رشد و تکامل دامنه دانش و فن، امکانات و انتظارات نوینی را در جامعه های انسانی بوجود آورده است که در تضاد و تعارض با اقدامات نهادین گذشته قرار دارند. اگر چه در این تغییرات دگرگونی و نیازها و اعتراضات برآمده از آن ها هنوز نبض ساختار فرتوت سرمایه می طپد؛ ولی این طپش با ریتم و هارمونی نوین تحول و تکامل هماهنگ نبوده و موجد تنش، تعرض و تعارضی گردیده که جامعه جهانی را در ناامنی روزافزون فرو برده است. بنابراین قدرت تعیین کنندگی هژمونی  ساختار کنونی سرمایه ترک برداشته و توان بازدارندگی اش بسوی ضعف و افول سوق یافته است. بنابراین از امکانات در اختیار عموما به صورت ابزار نه امکان بهره می گیرد تا بتواند حیات متزلزل خود را تداوم بخشد.بنابراین راست و راست افراطی چه در قدرت و یا خارج قدرت همانند ابزاری در خدمت اهداف مقطعی و گذرای صاحبان قدرت و ثروت قرار می گیرند. اینکه راست و راست افراطی در ساختار کلاسیک سرمایه همچنان قادر است در راس هرم قدرت قرار گیرند؛ بیان ثبات قدرت یا توان پایداری نظام سلطه سرمایه در برابر رویکردهای تحولی و تکاملی محیطی نیست؛ بلکه بیان پریشانی و اغتشاش فکری عمومی است که بر بستر امکانات نوین فراهم آمده و به نوعی بیانگر سلطه عادت گون القائات کاذب سلطه سرمایه  بر جامعه  است که بوی کهنگی و ماندگی آن مشام ها را می آزارد. به نوعی حضور متحجرانه در بن بست های ساختار شکنانه را بیان می دارد.

راست و راست افراطی ایران به دلیل وابستگی به کانون های قدرت سرمایه و تحت تاثیر و نیاز مداوم به اتاق های فکر بورژوازی جهانی، از استقلال اندیشه و تبیین و تحلیل های مورد لزوم رویکردهای محیطی برای شناخت امکانات و همچنین اقدامات موثر و مفید بدور می باشند. براین اساس تمام توان خود را به کانون های سنتی قدرت معطوف داشته و از درک و فهم تغییرات و دگرگونی های در حال وقوع غافل می باشند. ضمن اینکه ایران در مرکز توجه توازن جهانی قدرت های متعارض قرار داشته و راست و راست افراطی قدرت درک و فهم این توازن را برای حفظ و اشاعه یک تعادل دیپلماتیک و ارتباطی در راستای منافع ملی  را دارا نمی باشند. بنابراین از حمایت استراتژیک قدرت های متعارض جهانی برای دستیابی به قدرت سیاسی برخوردار نخواهند بود. ضمن اینکه قطب بندی های نوین در حال شکل گیری حاصل امکانات تکاملی است که اقدامات موثر و همه جانبه ای را برای یک توازن و تعادل اقتصادی،اجتماعی و سیاسی بین قطب های نوین بر اساس منافع ملی را مطالبه می کنند. فرایندی که راست افراطی به دلیل وابستگی به کانون های سنتی قدرت های سیاسی در سطح جهانی، از توان لازم برای اقدامات موثر با استفاده از امکانات مستعمل ساختار طبقاتی حاکم نمی باشند.

در ساختار طبقاتی، اقدامات، تنها تابعی از روندهای امکانی نیست؛ بلکه به بسیاری از ارزش های ساختی نظام سلطه سرمایه وابسته است که بر تحمیل و اجبار استوار می باشند. همانند استثمار و ارزش اضافی ناشی از کار کارگران و زحمتکشان که ساخت وجودی و هسته مرکزی گردش سرمایه را در خود جای داده و تحت هر امکانی بدان مبادرت می ورزد. بنابراین واپسگرایی و تحجر ساختی نه تنها در ماهیت و ذات تجاوزکارانه نظام سلطه سرمایه تغییری ایجاد نمی کند؛ بلکه بسوی هرج و مرج و اغتشاش در انباشت لجام گسیخته ای هدایت می شود که دامنۀ تبهکاری و ناامنی های اقتصادی و اجتماعی را توسعه می بخشد. روندی که با امکان تحولی و تکاملی روزافزون جامعه و انسان در تعارض و تضاد قرار داشته؛ و اقدامات عموما واپسگرایانه و متعارض با نیاز و الزام تحولات تاریخی، ساختار سرمایه را بسوی نزول و سقوط هدایت می کند. این گرایشات عمومی نظام سلطه سرمایه بسترهای یک برآمد نهادهای مردمی را تدارک دیده که بسوی تعدیل و تعادل لازم متناسب با الزام و نیاز جامعه های انسانی در حرکت می باشند.

نتیجه اینکه: فرایند دگرگونه حیات انسانی تابع امکاناتی است که با تکاپو و تلاش مداوم جمعی حاصل آمده و اهداف و آرمان های انسانی را در خود مستحیل می سازند.اقدام و گام های عملی انسان ها یک پیوند دیالکتیکی با امکانات محیطی دارند که هویت یابی های نوین انسانی را تدارک می بینند.اقدام اگرچه تحت تاثیر مداوم رویکردهای محیطی قرار دارد ولی تمایل و عادت نیز در بروز آن نقش اساسی را بازی می کنند. در این میان رویکردهای امکانی با روند تحولی و تکاملی همراه بوده و تابعی از گذر زمان و گذر تحول تاریخی حیات اجتماعی و انسانی می باشد. براین اساس ناهمگنی و ناهمسویی اقدام با امکان، جامعه را با ناهنجاری ها و نابسامانی های بسیاری روبرو می سازد. در محاورات روزمره تعاملات اجتماعی این اقدام، امکان دارد و یا ندارد؛ بسیار مصطلح و رایج می باشد. شایع بودن این گزاره در بین عوام و دیگر اقشار اجتماعی نشان از همگن و یا ناهماهنگی بین اقدام و امکان دارد. در ساختار طبقاتی عموما اقدام در پیوند با اکتسابات محیطی چون ثروت و قدرت و بدون توجه به نیاز های برآمده از امکانات تحولی و تکاملی جامعه و انسان، صورت می پذیرد. روندی که به یک صورت بندی جهشی طبقاتی و انباشت افسار گسیخته  از طریق استثمار و  چپاول منابع مادی و انسانی منجر شده است. این ناهماهنگی درونی ساختار نظام سرمایه به اصطکاک بین روابط و مناسبات تولیدی با مناسبات سرمایه و استهلاک تدریجی ساختار نظام سلطه سرمایه منجر شده است. اکنون اقدامات جنون آمیز صاحبان ثروت و قدرت و ایجاد فضای وحشت و ترور در سطح جهان، بیان روشن و واضح فرتوتی و فرسودگی ساختار سرمایه است که در برآمدهای امکانات نوین تحول و تکامل قادر به پاسخگویی به الزامات جامعه و انسان نمی باشد. براین اساس سازوکارهای نوینی در حال شکل گیری است که نوید جهان چند قطبی برای تبدیل و تعادل های نوین متناسب با برآمدهای نوین امکانات تکاملی را می دهد. بنابراین جریان های راست و راست افراطی به عنوان تپش نامنظم نظام سرمایه داری جهانی، بیان هویت مستهلک و مستعمل ساختار سرمایه می باشند. راست و راست افراطی در ایران نیز با وابستگی به اتاق های فکر قدرت های سلطه گر جهانی و همچنین گرایش به قدرت سیاسی سنتی، نه جوابگوی الزامات و نیازهای ساختار مسلط سرمایه بوده و نه قدرت پاسخگویی به مطالبات و انتظارات مردم ستمدیده و رنج کشیده ایران می باشند. و تنها ابزاری در خدمت نیات سخیف و پلید قدرت های سلطه گر جهانی برای تحکیم برخی سیاست های تجاوزکارانه و ترمیم چالش های ناشی از ناهمگونی با روندهای تحولات تاریخی جامعه های انسانی، عمل می کنند. براین اساس در کسب قدرت سیاسی در ایران از حمایت های قطعی و حتمی قدرت های سلطه گر جهانی برخوردار نخواهند بود.

   

        اسماعیل   رضایی

            پاریس

      06:05:2023