ایدئولوژی
انسان
ها در فراز و فرودهای حیات اجتماعی و
متاثر از رویدادها و رویکردهای محیطی،نمودی از تجسّم ایده ای در آن ها شکل
می گیرد
که در مرحله تجربه و شناخت به باور و انتخاب گزینه ای در ارتباط با جامعه و
دیگران
از آن ها بهره می گیرند. این دریافت های حسی اگر در پروسه آزمون و خطا برای
انتخاب اصلح با تکمیل و کمال جامعه و انسان همراه نگردند؛بصورت انگاره های
مجرد و باور صلب و ثقیل نهادینه شده و اقدام و عمل آدمی را در تکرار
مکررات و ایستارهای گذشته به اسارت می گیرند.این فراشد جهان بینی خاصی را
موجد است که راهنمای عمل آدمی در تعاملات و روابط و مناسبات اقتصادی
اجتماعی می گردد. اصولا بدلیل کثرت دریافت ها و برداشت های آدمی از تاثیرات
محیطی که عموما به خاستگاه و جایگاه اشتغال و ارتزاق وی وابسته است؛ یک
همپیمایی صوری و همگرایی کاذب و مجازی را در روابط و مناسبات اجتماعی
برقرار می سازد که بسیاری از واقعیت ها و حقایق مسلط بر زیست اجتماعی را
وارونه جلوه گر است. این انطباق صوری و بنوعی اجباری برای همرنگی و همراهی،
ایدئولوژی زیست انسانی است که با درک کاذب و کذب رفتار، خود را با
رویکردهای محیطی همراه می سازد.
پس
ایدئولوژِی نسبیت رفتار آدمی با کارکردهای اجتماعی را به نمایش می گذارد.
نسبیتی که با آگاهی های کاذب درآمیخته و با انتخاب عادت گون خویش از درک
واقع هستی جامعه فاصله می گیرد. به عبارتی، ایدئولوژی تصویر دروغین و
فریبنده از دریافت های محیطی را ارائه می نماید. تصویری که توجیه گر رفتار و
کردار آدمی در روابط و مناسبات اقتصادی اجتماعی برای گذر از روندهای کاذب و
نامطلوب می باشد.در حقیقت انطباق با هست ها و بودن هاست و انشقاق از شدن
ها و گشتن های تحول و تکامل حیات انسانی را در خود جای داده است.براین اساس
ابزاری برای تفکر و تحکم سلطه گری و استبداد و مشوب نمودن اذهان و فریفتن
اعمال و اقوال انسان ها در تعاملات اجتماعی محسوب می شود. پس با پندار و
توهم در می آمیزد تا قادر به ارضاء و اقنای آدمی در روابط و مناسبات
اجتماعی باشد.
ایدئولوژی
با نگاهی کاذب و انطباقی به حیات فردی و جمعی،مفاهیم و مضامین فراشد های
تکاملی را نیز در نمودهای رفتاری و کرداری خویش از بازیابی هویت های واقعی
اش باز می دارد. درحقیقت ایدئولوژی با واقعیت های محیطی می زید و ازحقایق
می گریزد و
آن را وارونه و ابتر متناسب با روند های جاری و ساری حاکم برمحیط،از درک
معنایی و
فهم عمومی دور می سازد.بنابراین با ارایه تصویر مبهم ازحیات
اجتماعی، بسترهای
تعدی و نفوذ و رسوخ به حریم جمعی و فردی را با القای
آگاهی های کاذب وفاقد بنیان
های اصیل و انسانی تدارک می بیند.پس ایدئولوژی
در محدودیت و ندرت محیطی نمود
می یابد؛و در گستره بیداری و آگاهی عمومی
نخوت و سستی می پذیرد.
ایدئولوژی
مجال و روال گریز از مسئولیت های فردی و جمعی را نهادینه می سازد. چرا
که
توجیه پذیری روال مسلط و حاکم را ممکن ساخته و مجال کافی و وافی برای
بازیابی و
بازسازی سلطه و قدرت خدشه پذیرفته را فراهم می سازد.نقطه اتکای
ایدئولوژی عوام
پذیری و عوام گزینی فراشدهای اجتماعی برای استقرار و
استمرار علایق و سلایق جاری
و ساری است. براین اساس میراث خوار گذشته و وام
دار حال برای گذر از چالش ها و
رویکردهای نامتعارف محیطی می باشد. و
آینده را نه براساس روندهای تحولی و تکاملی
که با یافته ها و داشته های
کنونی و سازه های مسلط به بحث و فحص می نشیند.پل
ارتباطی بین گذشته، حال و
آینده را با نمودهای ایده ای حاکم، نه تکمیل و کمال جامعه
و انسان مد نظر
قرار می دهد. این یکی از ویژگی های برجسته متفکرین کنونی است که
بدلیل
ایدئولوژی زدگی حاد و مزمن، قدرت گسست از گذشته و درک و شناخت
روندهای
تکاملی کنونی، فراشدهای آینده را در حدس و گمان های بی بنیاد و فاقد
محمل
های علمی و عینی مد نظر می گیرند. براین اساس انتزاع فرد از بنیان های تحول
و
تکامل، حال را در بارزه های فکری گذشته و آینده را در پیوند با فراشدها و
رویکردهای
ایده ای کنونی، ازفهم ضرور و درک واقع و حقیقی گذر تکامل
تاریخی باز می دارد. انتزاع و
تقلیل گرایی درتحلیل و تبیین رویکردهای
محیطی نیز نتیجه رسوب ایده گرایی مطلق و
الزام به یافته های گذشته می باشد.
پایان
عصر ایدئولوژی،در خودآگاهی کامل انسانی از فعل و انفعالات و رویکردهای
نامتعارف و ناانسانی کنونی و درک متقابل تعمیم یافته برای مسئولیت پذیری
واقعی
انسان ها در برابر جامعه و یکدیگر مفهوم حقیقی خود را می یابد. نمی
توان مدعی پایان
عصر ایدئولوژی بود؛در حالیکه عناصر کاذب محیطی و آگاهی های
کاذب القایی قدرت
مسلط نقش برجسته و بارزی را در روابط و مناسبات اقتصادی
اجتماعی بازی می کنند.
انسان ها هنوزاز قدرت درک خلاقه وضرور برای همزیستی
مسالمت آمیز و همپویی
برای گذر از خودالقایی و دگر القایی در راستای توجیه و
تأویل های کنش و واکنش
خویش برای گذران زیست اجتماعی،برخوردارنمی
باشند.این ویژگی انگاره های ایده ای را
برای سازگاری با روندهای مسلط بکارمی گیرد؛و ایدئولوژی برای اتصال و همسانی با
عناصر نهادین و سلطه یافته بر
حیات عمومی عمل می نماید. این روند اراده گرایانه
انسان ها،اصولا تفکر و
تعقل را نمودی گنگ ومبهم بخشیده و با سفسطه و مغلطه به
وارونه نمایی حقایق
محیطی روی آورده است.
ایدئولوژی
پذیری و ایدئولوژی زدگی، بازتاب خودانگاری و خود پنداری فرد در مناسبات
اجتماعی می باشد. دینداری و دین پویی نیز از همین ویژگی تبعیت می کند. همین
ویژگی
است که مسئولیت گریزی فرد را در برابر مصالح و منافع جمع و جامعه
مریی داشته و
توجیه پذیری امور نامتعارف را عمومیت می بخشد. اخلاق و ارزش
ها نیز با تکیه بر
اکتسابات مجازی و کاذب اعتبار یافته و انسان ها با این
اعتبارات کاذب به رتبه بندی و
طبقه بندی یکدیگر روی می آورند. پس ایدئولوژی
حامی تمدید و تشدید بارزه های
هویتی دروغینی است که در روابط و مناسبات
اجتماعی برای توجیه و تاویل
رویکردهای نامتعارف و غیر متعهدانه در برابر
جامعه و انسان عمل می کند.پس ابزار
کارآمدی برای نظام های حاکم و مسلط در
گذر از تنگناهای محصول تعدی و تجاوز
به حقوق انسان ها می باشد.
پس
تمامی نظام های سلطه گر و مستبد، با تخریب ایده های دورانساز و القا و
ابقای
ایده های کاذب و عادت گون،جامعه و انسان را از پتانسیل و حقوق خویش
دور می
سازند. خشونت، ظلم و ستم طبقاتی، و تعدی به حریم انسانی
و........همگی با برآمدگاه
ایدئولوژیکی و القای کاذب روندهای محیطی به
جامعه ممکن گردیده است. نمودهای
بارز و شاخص برآمدگاه نامتعارف ایدئولوژیکی
و القای آن به جامعه وانسان، بی عدالتی،
خشونت و کشتاربیرحمانه و قتل
عام انسان های بیگناه است که با مفاهیم و ایده
پردازی های دروغین توجیه و
تفسیر می شوند. مفاهیمی چون
آزادی،عدالت،امنیت،دموکراسی، حقوق بشر
و.....که همگی با ایده پردازی های کاذب و
دروغین سلطه و استبداد ودر
راستای توجیه و تأویل رویکردهای ناانسانی آن ها عمل
می کند. انسان ها نیز
تحت القائات مکرر آن ها با درک و فهمی ناقص و ناواقع از حیات
اجتماعی به
خواست و تمنای عوامل سلطه، گردن نهاده اند. این خودباختگی انسان ها
در
برابر مظاهر و دستاوردهای تحول و تکامل، نشان از عدم بلوغ فکری ضرور و
گرفتار
آمدن در دام غیرضرور و نامتعارف القائات فکری عوامل سلطه و استبداد
می باشد.
بنابراین
ایدئولوژی شمولیت عام پدیده ها را در تمنیات خاص محیطی تحلیل می برد.
نمودهای خاصی که الزامات و ضروریات زیست مطلوب را در نامطلوبی تمایلات و
گرایشات خویش از جامعه و انسان دریغ می دارد. پس پویش های اجتماعی به رویش
های هرزروانه ای مبدل می شوند که پیوند و اتصال درون اجتماعی وانسان ها را
سست
و لرزان می سازند. بدینسان هرکس خود ومنافع خویش را می جوید و می
پاید؛و فرد در
حصار محصورش به ابزار قدرت و اقتدار مبدل می شود. چرا که در
ایدئولوژی مرجع و
مرجح هم آیین بوده و مرزبندی شفاف و بارزی بین آن ها
وجود ندارد. بدین مضمون
که ایدئولوژی با روندی ایستا می پاید؛ و اندیشه و
باور مسلط بر الزامات و ضروریات
جامعه و انسان ارجحیت دارد.
دریافت
های ایده ای اگر با علم و شفافیت و روشنی آن در آمیزد؛می تواند به ابزاری
برای رهایی از جهل و خرافه و سلطه و استبداد مبدل شود.چرا که اگر ره
آوردهای علمی
ازچنگال مخوف و اهریمنی روندهای کاذب ودروغین قدرت و مکنت
برهد؛قدرت
هژمونیت جامعه و انسان برای رهایی از آگاهی های کاذب و درک و فهم
حقایق راستین
برای گذر از نابسامانی ها و ناهنجاری های حاکم بر حیات
انسانی را دارا می باشد. اصولا
علم راستین خلاًٍ ندرت و نایابی را پر کرده
ودر بهبود شرایط و زیست بهینه و مطلوب با
ایجاد سازه های معقول و مسئول
نقش بنیادین را بازی می کند. در حالیکه ایده های
پنداری همگام باجزمیت
ایدئوژیکی پویش های دینی وبرای تاویل و تفسیر های معماگون
و دغلبازانه،رویکردهای تخریب و ترهیب زیست عمومی را در پیش می گیرند.
پیوند
ایدئولوژی با اکتسابات محیطی و اتوریته و قدرت منبعث از آن، فراشدهای
اجتماعی را در تمایلات و تمنیات فروکاهنده ارزش های انسانی وهژمونیت قهری
عناصر
سلطه واستبداد هدایت کرده است.این فراینداکنون به عارضه بیمارگونی
از سوی
صاحبان قدرت و مکنت مبدل شده که تامل و تحمل برای زیستی مسالمت
آمیز و
انسانی را از جامعه و انسان دریغ داشته است. چراکه هرگونه ایده
اصلاحی و اقدام و
عمل اصلاح گرایانه به مثابه تخطی از موازین اجتماعی و
حمله به منافع و مصالح
صاحبان قدرت و مکنت قلمداد شده و در برابر آن موضع
خصمانه اتخاذ می شود.
براین اساس اکنون توتالیتاریسم اقتصادی هژمونیت قهری
خویش را به جامعه های
انسانی تحمیل و برای استمرارآن به تحریم و تنبیه و
تخریب و ترهیب روی آورده است.
توتالیترهای اقتصادی همانند توتالیترهای
ایدئولوژیکی محض براعمال قدرت قهری و
سرکوب و تنبیه هرگونه عمل و اقدام
مخالف موازین معینه خود اتکا دارند.
توتالیتاریسم
اقتصادی که در پروسه تحول و تکامل و نهادینه شدن بسیاری از قواعد و
قوانین
نظام سلطه سرمایه بر جامعه های انسانی غلبه یافته است؛عصر نوین و مرحله
نوینی از گذر تاریخی نظام سلطه سرمایه را برقرار ساخته است. توتالیترها
برای تداوم
حیات خویش ناچاربه اعمال قدرت قهری و دهشت و مرگ می باشند؛ تا
خود را از
سقوط و نزول رهایی بخشند. این ویژگی ازیکطرف محصول گهنگی قواعد و
قوانین سازه
های مسلط است و از سوی دیگر ابرام و اصرار توتالیترهای
اقتصادی بر حفظ وضع
موجود با فشار و تعدی به دیگر اقشار و طبقات اجتماعی
برای جبران ناتوانی ها و
ضعف های بنیادین سازه های مسلط می باشد. عکس
العمل وکنش و واکنش اجتماعی
نیز تحت تاثیر القائات مکرر عمال سرمایه مبنی
بر طبیعی بودن روند موجود و تاثیر این
القائات بر اقشار و طبقات اجتماعی،
انسجام و هنجارهای اجتماعی را در پراکندگی آرا و
نظرات و افتراق ایده و
عمل تحلیل برده است.
توتالیتاریسم
اقتصادی کارکردهای سیاسی دولت را ازمتد اجرایی به ابزار کارچاق کنی و
بند و
بست های لابی گون برای تامین و تضمین هژمونیت قهری عمال سرمایه بر
سرنوشت
انسان ها تبدیل نموده است. اصولا توتالیتاریسم اقتصادی با میلیتاریسم
درآمیخته است تا دیپلماسی سیاسی را با ارعاب میلیتاریستی وبه نفع سلطه و
استبداد
رقم بزند. ابزار اصلی و اساسی برای تاثیر موثر بر افکار و اعمال
انسان ها، رسانه ها و
ابزارهای ارتباطی هستند که با اشاعه و ترویج آگاهی
های کاذب برای تحت الشعاع و
جهت دادن افکار عمومی به حیل و قیل متوسل شده و
رویدادهای محیطی را آنطوری
تاویل و توجیه می نمایند که انسان ها را در
بیخبری کامل از رویدادهای کنونی و
روندهای نامتعارف آن نگه می دارند. براین
اساس انتخاب و گزینش های اجتماعی
عمومی را در راستای منافع و مصالح خود
رقم می زنند.
بنابراین
اکنون توتالیتاریسم اقتصادی در پیوند با میلیتاریسم به عنوان نمودی غالب
بر
حیات اجتماعی،ضمن فروبردن جامعه و انسان دریک فراگرد دایمی ندرت و
نایابی و فقر
و نابسامانی های اجتماعی، تلاش همه جانبه ای را برای احیاء و
ابقای هژموبیت رو به
افول خود آغاز کرده است. با توجه به اینکه دولت و
سیاست های متخذه آن تابع و
مطیع تصمیمات اتخاذی توتالیتر های اقتصادی می
باشد؛ روند کلاسیک اداره امور
اجتماعی اشکال نوینی یافته که اراده عمومی و
مشارکت عامه برای احقاق حقوق حقه
خود از طریق سازوکارهای حاکمیت ملی به
امری صوری و مجازی مبدل شده است.
پس اشکال کلاسیک مبارزاتی نیز متناسب با
این روند دگرگونه بایستی با بار حقیقی و
شاخصه های مسلط بر جامعه و انسان
اتخاذ شود. این مبارزه بایستی ضعیف ترین
حلقه و شاخصه های تحولی نظام سلطه
سرمایه در مقطع کنونی تاریخ تحولات
اقتصادی اجتماعی را مد نظر قرار دهد.
شاخصه هایی که موجد و مولد اشکال نوین
تهاجم و یورش سلطه گرانۀ قدرت و مکنت
از جمله توتالیتاریسم اقتصادی می باشند.
نتیجه
اینکه: انسان تحت تاثیر مداوم رویکردهای محیطی، به انتخاب و گزینش هایی
متناسب با معرفت و معیشت خود دست می یازد که راهبرد وی درفعل و انفعالات
اجتماعی می گردد. انگاره های ذهنی منبعث از عملکرد محیطی اگربا روندهای
تکمیل و
کمال جامعه و انسان در نیامیزد؛ بصورت انگاره های مجرد و ذهنی
نهادینه شده و در
چاچوب های بسته و محصور از رسالت و تعهد جود نسبت به
جامعه و انسان باز می
مانند. ایده هایی که شفافیت و روشنی و صراحت علم را
نداشته؛ و در برابر الزام و نیاز
به توجیه و تحریف و تکذیب اکتفا می کنند.
ایدئولوژی، مدار بسته و دگم های خسته و
فرسوده ای هستند که برای گذر و
تداوم حیات خویش به انطباق و همراهی با روندهای
مسلط برحیات فردی و جمعی
روی می آورد. پس ایدئولوژی تصویر دروغین و فریبنده
ای از دریافت های محیطی
است که با مضامین و مفاهیم کاذب ودروغین به القاء و
ابقای آگاهی های کاذب
سوق می یابد. مفاهیمی چون آزادی، عدالت، دموکراسی،
امنیت، حقوق بشر
و.......که ابزار حاکمیت سلطه و استبداد برای توجیه و تحریف
عملکرد
نامتعارف خویش در مرحله کنونی از تاریخ تحولات اقتصادی اجتماعی
محسوب می
شوند.القاء و ابقای این مفاهیم و مضامین از طریق توسعه دامنه ابزارهای
ارتباطی و رسانه ای ممکن گردیده که صاحبان قدرت و مکنت را در تاویل وتفسیرهای
کاذب و ناواقع یاریگر است. این فرایند و تحول وتکامل تاریخی
فراشدهای نوینی را
درعرصه های اقتصادی اجتماعی موجد شده که بسوی
توتالیتاریسم اقتصادی و
ملیتاریزه شدن آن با گرایش به تحریم و تنبیه و دهشت
و مرگ برای تداوم و استمرار
حیات خدشه یافته اش سوق یافته است. براین اساس
دولت به ابزار تابع و مطیع
توتالیتاریسم اقتصادی میلیتاریزه شده؛ از
اهداف و آرمان های حاکمیت ملی فاصله
گرفته و به عامل تسهیل کننده حاکمیت
سلطه و استبداد در روابط و مناسبات
اقتصادی اجتماعی مبدل شده است. مسلما
این دگرگونی نیازمند اشکال نوین مبارزاتی
برای ممانعت ازتولید و باز تولید
خشونت و دهشت و مرگ با شناخت ضعیف ترین
حلقه حاکمیت نظام سلطه سرمایه در
این مقطع از گذر تحول تاریخی آن می باشد.
اسماعیل رضایی
پاریس
14/01/2019