۱۳۹۵ تیر ۵, شنبه

جدل و جدال

آدمی هراسان و ملتهب از ناکامی ها و تشتت و نابسامانی رو به توسعه و تعمیق حیات اجتماعی خویش،ضمن تحدید و تحمیق خویش، به دامان توهمات و خرافات خزید؛تا لذت نایافته و سعادت و سیادت امیال و آرزوهایش را با توسل بدان به سر منزل مقصود برساندولی رنج بی‌خردی و درک وشناخت نا مکفی وی را به سوی موهومات و پندارهای صعب و ثقیل برای تداوم حیات نامتعارف و متجاسرانه اش هدایت کردپندارها و ابهام و ایهام را دستمایۀ گریز از مسئولیت ها و رسالت نسبت به جامعه و انسان قرار داده تا روندهای بیمارگون حیات خویش را با ادعیه و اوراد و دیگر اکتسابات محیطی اش پیوند بزندبر سیادت خود گردن نهادند و در یک جمعی نامتوازن و نامنسجم یوغ بندگی و بردگی حاکمیت بلامنازع موهومات و مخلوقات پنداری و ذهنی را پذیرفتندبدینسان از اصول زیست متعارف و انسانی دور شده و در خلسه و خیال بی‌مایه،از روند استحالۀاصول و قواعد حیات واقعی و ملزمات الزامی آن فاصله گرفتندپس در کج فهمی ها و کج بنیانی های حیات مداوم خویش دین را آفرید تا با تکیه برآن حیات بی رمق و نابخردی و نافهمی و بدفهمی خویش از حیات را توجیه کند.

دین وسیله جعل و جهل و ابزار تحریف و تخریب محیط و انسان است.جانمایۀ آن در ضعف و زبونی در برابر تعالی و کمال جامعه و انسان نمود یافته وفرجام آن دهشت و وحشت برزخ و دوزخی است برای بی مایگان و فرودستان جامعه و فردوس برین برای متمکنان و صاحبان جاه و جلال که ره آوردهای جور و ستم را انفاق می‌کنند و سفره های ریا و تزویر را پهن و استمرار می بخشنددین همچون شمشیر دولبه ای بر حیات و ممات جامعه های انسانی سایه افکنده است.ذهن و اندیشۀبیمارو تهی از معرفت را تلطیف نموده و خرد و معرفت را در خوف گاه تحدید و تهدید به اسارت می گیرد.اهریمن کاذب و دروغین را چون شمشیر داموکلس بر فرق جاهلان و فقرزدگان مادی و معنوی به نوسان درآورده و نشئه گی و خلسۀدروغین و جادویی تعبد و بندگی را با تزویر و ریا به فرجامی نیک و میمون پیوند زده است.

دین از دخمه های تنگ و تاریک فقر و جهالت به ابزار تعدی و تجاوز به حقوق انسانی مبدل شد وبا تکیه بر موهومات و پندارهای گنگ و مبهم،روند اصولی روابط و مناسبات اجتماعی را در ریب و ریای زهد و تقوای دروغین به بیراهه سوق دادچرا که مانع و رادع کسب آگاهی‌های واقعی برای شدن و بالیدن بوده و ابزار قوی و غنی برای نمود و بروز غرور کاذب و اسارت‌بار محصول آگاهی‌های کاذب و بی‌هویت می‌باشدعشق و اصالت را در کتمان حقایق زمینی به اسارت اوهام و وعده و وعید های دروغین و فریبندۀ آسمانی در آورده استدر قبض زمان می زید و در بسط و توسعۀ مکان زمینگیر می شود.پس تلاش می‌ورزد که مکان را به تابعیت زمان انقباضی خویش هدایت کرده و در ایستارها و ساختارهای گدشته متوقف سازدو چون توفیقی نمی یابد،سعی می‌ورزد با تخدیر و تحمیق، ذهن و اندیشه را به تابعیت زمان و خود درآورده تا استمرار حیات دهدو اینجاست که نیشتر کینه و عداوت را با استبداد راِی و نظر می آلاید تا تداوم حیاتش مقدور شود.

آدمی تحت تأثیر مداوم محرک‌های محیطی به تفکر می نشیند؛ایده های جدید دراو نطفه می‌بندد و متناسب با شاخصه های شخصی و نیاز و الزام فردی و جمعی از خود واکنش نشان می دهدولی انسان متدین از این امکان به واقع انسانی بی بهره است؛ چراکه درچارچوب خاص که از قبل تعیین شده وبراو تحمیل و الزام گشته، بایستی بیاندیشد و واکنش وی در برابرتاثیرات محیطی نیز در این چارچوب تعیین شده استبنابراین وابسته به یک نوع تفکر القایی و تحمیلی هستند که در یک محدودۀبسته و محصور قادر به حرکت و عکس العمل بوده و بدین سان قدرت مهار و بهره کشی مادی و معنوی از آن‌ها سهل و آسان است.بدینسان است که دینداران از بروز هرگونه بازتاب آزادانه برای تکامل و تعالی فرد و جمع دور بوده و قدرت واکنش الزامی و بموقع در برابر تأثیرات محیطی از آن‌ها سلب شده است.چرا که فرد دیندار قائم به ذات نبوده و بایستی در انتظار تصمیمات و دستورات مرجعی باشد که در چارچوب معین فرمان چگونه زیستن و چرا و چگونه مردن را به او ابلاغ کنددر حقیقت دینداران دچار نوعی فلج دماغی هستند،بدین مفهوم که از هرگونه واکنش و عکس العمل الزامی و اختیاری در برابر تأثیرات مداوم محرک‌های محیطی بدور بوده؛ چرا که می‌ترسند دچار لغزش یا خطای نابخشودنی در برابر چارچوب تعیین شده قرار گیرند.این همان پاشنه آشیل است که به آسانی جامعه های متدینین را در دام اهریمنی استثمار و استعمار به اسارت گرفته و آن‌ها را در یک دور باطل زیست تابعیمتوقف ساخته است.

دین شور بی پایان است و شعور منفعلرمز و راز نافهمی و بد فهمی حیات اجتماعی انسانی استدرک ناقص و ناقض روندهای معمول و متکامل نظام مندی و بافت و ساخت جامعه های انسانی استچارچوب محدود و محصوری است که تمنیات و تمایلات واپس خوردۀ عمومی را در مجاری کاذب و مجازی بسوی اقناع و ارضای نامتعارف و ناموزون هدایت می کندابزار توجیه و تمثیل است و براین اساس در دایرۀ معلول‌ها حرکت کرده؛و علت‌ها و عوامل علی مرضی تمامی آمال و الم انسانی را در پس توصیف وتوجیهات نامتعارف و وهم آلود وا می گذاردچرا که تمامی پدیده‌های علی از یک خود اتکایی ذاتی و درونی برخوردارند؛ در حالیکه دین با اتکای به دیگران امکان حدوث و حضور در حیات اجتماعی انسانی را پیدا می کندو معلول‌ها عموما توجیه پذیر بوده و از دایرۀ تعاملات علمی و منطقی درون اجتماعی و بین فردی خارج می باشند.

دین کهن بنیاد است و کمال ستیز،قلمرو نامحدود خود محوری، مطالبه محوری و ریب و ریا است.بدینسان تنگناهای هستی را در فراخنای پندار و توهم به سوی التذاذ بی پایان و بی بنیاد برای گشایش کاذب و ستایش فرو می گذاردچرا که بنیان‌های کهن توان تحمل و درک علی اعادۀ حیثیت و کرامت انسانی را نداشته، و اصالت و هویت انسانی را برای کمال جویی و رشد سجایایش نادیده می انگارندبراین اساس جدال دین،مبارزه برای مطالبه است نه مکاشفه،برای خواستن است نه ساختن،بودن است نه شدن،بیان دردهاست،نه تسکین و درمان آلام و رنج‌های فزایندۀ زندگی؛مبارزه برای حفظ معلول‌ها و سرپوشی جهت عملکرد غلط و ناانسانی علت هاستدین جدلی برای مهار است، نه برانگیختن جهت یافتن و پیمودن؛چرا که امروز را با زاویۀ بسته و فردا را با چشمان بسته می نگردو گذشته را مفاخری برای توجیه روند حال مطلوب می داندبا کلام ریتمیک و تکراری حیات می یابد؛و در تکاپوی فراگیری کلامی نو و بیانی رساتر و گویاتر حرکت نمی کند.

چارچوب های دین، موازین و مضامین تکراری برای مهار مداوم بازتاب‌های آزادانۀ آدمی در برخورد با حوادث و رخدادهای محیطی می باشندتداوم این روند نامتعارف انسان را از تحریک و برانگیختگی لازم و بموقع باز داشته؛وقدرت درک و شناخت و تمیزش را از او می گیرد.این ویژگی جامعه و انسان را دچار ناهنجاری‌های متکاثر و بیماری‌های روحی و روانی متفاوت ساخته؛ که منجر به بیحوصلگی،آشفتگی با یک شخصیت تک بعدی و منفی نگری در وی می گردد.تداوم این روند به نهادینه شدن بسیاری از رذایل و خصایل زشت و ناپسند در پس ابهامات و ایهام دین منجر می شود؛که هجمه و خشونت از نمودهای روشن و بدیهی آن محسوب می شوند.هجمه برای پوشش ناتوانی ذاتی دین برای پاسخگویی به الزامات و نیازمندی های جامعه و انسان،وخشونت برای برقراری مناسباتی ضد انسانی و اجتماعی برای بازدارندگی جامعه از دگراندیشی و بهینه اندیشی در راستای تعالی و کمال می باشدبراین اساس،مجاری و منافذ نفوذ و رسوخ اندیشه و تفکر بالنده و پیشرو را سدکرده؛ و به تشدید فشارها و بگیر و ببندهای درون اجتماعی روی می آوردپس شایعه خوراک فکری عامه می‌گردد و غوغا و جنجال به ابزار تحمیق و تفرق مبدل می شود.

اصول دین براخلاقیات خشک و بیروح بناشده است.موعظات و پند و اندرزهای بی‌پایه و اساسی که صرفاً برای گریز از مسئولیت ها و گذر از مرزهای امن و ناامن حیات تنگ و محصورش می باشداصولاً انسان‌ها در روندهای عادی حیات اجتماعی،تلاش می ورزند؛از یک روحیۀ اخلاقی تبعیت نموده و خیراندیش و نیک خواه جلوه گر شوند.این فرایند تا زمانی مصداق و ابرام دارد؛ که دخالت اکتسابات محیطی منتفی باشدبمحض ورود اکتسابات محیطی در روابط و مناسبات بین انسانی،اخلاقیات و نصایح و پند و اندرزهای باصطلاح حکیمانه تحت الشعاع آن قرار گرفته و انسان‌ها در یک تلاش بی سرانجام برای پاسداری از اکتسابات محیطی(مالکیت،پول،قدرت و......) فاصله خود را با دیگران فزونی بخشیده و به حمایت و حراست از روندهای ناپایدار و بی ثباتی می پردازند که تمامی حلقه های وابستگی درون اجتماعی را از هم می گسلند.بنابراین نمی‌شود هم مبارز،انقلابی و مصلح اجتماعی بود و هم در دام اهریمنی اکتسابات ناپایدار و بی ثبات محیطی به اسارت درآمدایندو نافی یکدیگر بوده و در یک تلاقی وهم آلود و مخرب سوق می یابند.این ویژگی تمام اکتسابات محیطی از جمله دین را که در برهوت ظلمانی و تیرگی تب آلود ندرت و جهل طبیعی کسب شده؛و در تداوم کمیابی و ندرت حاصل چپاول و تجاوز انسان‌ها به حریم یکدیگرتداوم یافت و نهادینه شد؛نیز شامل می شودپس مبارزۀ دین برعلیه ظلم و بیعدالتی و نابسامانی های اقتصادی اجتماعی،مبارزه ای بی بنیاد است که سرانجامی جز ناکامی و فروپاشی جامعه و انسان نداردچرا که دین بدلیل کهن بنیادی و تبعیت از چارچوب و قالب صلب و سخت قادر به همراهی و همسویی با روند الزامی تعالی و کمال جامعه و انسان نیستدین اصولاً بحران زاد و بحران ساز است؛پس در نفی و حذف معضلات و موانع رشد و توسعۀ جامعه و انسان نمی‌تواند نقشی ایفا کند.

دین خدا را آفرید تا با تکیه بدان تمامی فجایع، ضعف ها، ناتوانی‌ها و ناکامی های حیات کهن بنیادش را پوشش دهد.با تلطیف روابط و مناسبات درون اجتماعی و بین فردی از طریق موعظات، نصایح و پند و اندرزهای خداگونه؛به توجیه و تفسیر معماگونۀ عمل‌کرد منفعلانه و متجاوزانه به حریم خصوصی و عمومی بپردازد.تهذیب نفس را با تکذیب و تفریق همراه نموده و نیکی و احسان را با انفاق و اطعام حاصل تجاوز و تعدی پوشش دهدبا وعده وعیدهای خدایی و آسمانی خویش تمامی مائده های زمینی و آسایش و آرامش را از عامه دریغ داشته و برای مبلغان عوامفریب خویش نعمات الهی اعلام دارد.پس سختی ها،ملامت ها و تحقیر و توهین را با موعظات عوامانه و صبر جاهلانه پوشش می دهد ؛ وشدت و فزونی رنج انسانی برای رزق و روزی را با سرنوشت وبخت و اقبال پیوند می زند و ناآرامی روح و روان و رنج بی پایان را با نفس گناه آلود و پلیدی روح توجیه می نماید.

تحت فشار و ارعاب و تعدی و تجاوز دین به حدود و ثغور زیست عامه، و دخالت وهم آلود و تخریبی در ادارۀ امور اجتماعی، آدمی را بر آن داشت تا با به حاشیه راندن آن از حریم زیست عمومی، ازدامنۀ آسیب های مادی و معنوی به جامعه و انسان بکاهد.بدینسان برای حد و حصر دخالت دین در ادارۀ امور اجتماعی و زمینی نمودن قواعد و قوانین حاصل خرد و اندیشه برای حاکمیت بر سرنوشت انسان ها،سکولاریسم و لایئسیته را بعنوان شیوه‌های مفید و مؤثر برای تعالی و کمال جامعه و انسان برگزیداما این گزینش در بطن نظام سلطه گر و متجاوز سرمایه وقوع یافته و بایستی در کنار آن و تابع روندهای نامتعارف و ناانسانی اش استمرار یابدو دین ابزار قدرتمند دولت حاکم و تکیه گاه مطمئن و استوار برای صاحبان قدرت و ثروت و منصب است؛که در مواقع ضروری و اضطراری با تکیه بدان بتوانند خود را از خطر و فنا حراست و حفاظت نمایندچرا که دین بعنوان یک معلول نمی‌تواند دارای یک حاکمیت مستقل و خود بنیان باشد؛بلکه با تکیه بر دیگر عناصر حاکم و سلطه گر می‌تواند حضور و حیات داشته باشد.در حقیقت دین ابزار تشدید و تجدید هر چه بیشتر و بهترتراکم بی محاباو نامتعارف سود و سرمایه در دست عدۀ قلیلی برای تداوم حیات انگلی می باشد.

نظام سلطه سرمایه و لجام گسیختگی سرمایه مالی و همچنین بحران سازی و بحران پذیری ذاتی آن،نیازمند جدی و دم افزون به ابزارهای تحمیق و تخریب می باشد؛ و دین با پتانسیل بالای تکذب و تفرق از قوی‌ترین ابزار نظام سرمایه برای برونرفت از بحران ها و دستیابی سهل و آسان به سود های خارج از عرف و قانون محسوب می شودبدینسان است که به تقویت بنیه های مالی و تسلیحاتی بنیادگرایان دینی پرداخته و با استفاده از ضعف‌های خصلتی نهادینه شده و ذاتی آنها،برای مقاصد و اهداف شوم و ناانسانی خویش از آن‌ها بهره می‌گیرندپس تحت سلطۀ نظام سرمایه،سکولاریسم و لائیسیته و همچنین تمامی مظاهر الزامی حیات اجتماعی چون آزادی،دموکراسی،امنیت،حقوق بشرو محیط زیست بعنوان عامل کلیدی رشد پایدار،در افت و خیز ها و ضعف و خلجان های نظام مسلط سرمایه، دچار تشتت و نابسامانی شده و تحت الشعاع منافع و مصالح حاکمان و صاحبان قدرت و مکنت قرار می‌گیرندپس منفک کردن سلطۀ سیاسی دین از دولت و زدودن هالۀ قدسی و ربوبیت از حاکمیت دین بر سرنوشت جامعه و انسان،نیازمند یک تعدیل و تعادلات لازم در برقراری ملزمات احیاء و ایجاد روابط و مناسبات درون اجتماعی گویا و شفاف بجای روابط و مناسبات گنگ و مبهم دین مدارانه، می باشد.

سکولاریسم و لایئسیته نمودهای روشن بینی و بهینه اندیشی پیرامون روندهای نامتعارف وتحمیلی حاکمیت دین بر جامعه و انسان استروندی که بسیاری از زوایای گنگ و مبهم حیات انسانی را گویاتر و شفاف‌تر بیان داشته؛ و از شاکلۀ ارزشی نوینی برخوردار است که متمایز و متباین با‌ارزش های دین باورانه و دین مدارانه در حیات فردی و جمعی می باشد.اما این شاکله ارزشی بایستی خود را با سیستم و نظامی هماهنگ و همزیست گرداند که بر شالودۀ ظلم و ستم طبقاتی بنا شده و برای گریز از مسئولیت ها و تعهدات خود نسبت به جامعه و انسان نیازمند جدی به دین به عنوان ابزار تحمیق و تفسیر و تاویل های دغلبازانه و فریبکارانه برای توجیه تمامی روندهای نامتعارف و متجاوزانۀ خود به حریم فردی و جمعی می باشد.بنابراین از تأثیرات آن در امان نبوده و در اعوجاج اندیشه و عمل عامه دچار خلجان و خدشه می گردداگر چه برای جامعۀ دین زده تنها و یگانه راه برونرفت از مصیبت و تنگناهای مادی و معنوی برقراری حکومت سکولار یا لایئسیته است؛ولی ایجاد و استقرار ضوابط و مقررات قوی و استوار برای ممانعت از رسوخ و نفوذ احکام و فرامین دین در ادارۀ امور اجتماعی نیز از اهم امور می باشد.البته این به مفهوم دین زدایی و یا ممنوعیت هرگونه فعالیت دینی نمی باشد؛ بلکه دین بعنوان یک اندیشۀ فردی یا جمعی بایستی در کنار دیگر باورمندان به فعالیت خود در راستای اهداف و آرمان‌های انسانی اجتماعی بپردازد.آزادی اندیشه حق مسلم هر انسان باورمندی است وسلب آن سقوط و نزول تمامی ارزشهای متعالی و الزامی رشد و بالندگی جامعه و انسان محسوب می شود.

دین در تیرگی و ظلمت زیست فردی و جمعی و همچنین در افسار گسیختگی و خودمحوری های اکتسابات مادی نمود و حضور عمیق‌تر و گسترده‌تری برای توجیه و تحمیل فقر و فسد درون اجتماعی پیدا می کندبنابراین فوری ترین وظیفه و رسالت سکولاریسم و لایئسیته بهبود شرایط مادی زیست فردی و جمعی با توزیع و باز توزیع عادلانۀ ثروت اجتماعی می باشد.این ویژگی فرصت و اغتنام لازم برای همگان جهت فراگیری دانش و معرفت لازم رشد و بالندگی و درک و شناخت بهینۀ روابط و مناسبات بین فردی و درون اجتماعی را فراهم می سازد.چرا که فراگیری دانش روز درک چرایی هستی را تسهیل کرده و آدمی را از وابستگی به موهومات و توجیهات ماوراء دنیایی می رهاندضمن اینکه شناخت و به تبع آن آگاهی با مسئولیت پذیری ذاتی اش، یک همبستگی و وابستگی فردی و جمعی را توسعه بخشیده؛که خود به روند های اخلاقی و رفتارهای نیک خواهانه بدون توجه به پاداش های اخروی دین مدارانه مدد می رساند.زیرا تطابق و تعادل آدمی با محیط و جامعه زمانی مقدور است که وی بتواند با اتکا به نگرش و طرز تلقی به هستی فردی و جمعی،به شناخت و فهم الزامات زندگی هر عصر و دوره ای نائل آید.عدم تحقق این امر تضاد، تقابل و کنش های نامتعارفی را نهادینه می سازد؛که در ندرت و کمیابی معرفت و معیشت فرد و جمع را در تمایلات و تمنیات غیراصولی و ناانسانی هدایت می کند.این روند حیات فردی و جمعی را به مخاطره انداخته و مناسبات و مفاهیم گویا و پویای درون اجتماعی و بین فردی را در انجماد اندیشه و رکود و جمود باور عمومی به اسارت می گیرد.

دولت سکولار الزاماً یک دولت طبقاتی است، چرا که درحیات و سلطۀ نظام سرمایه شکل گرفته و برای تداوم حیات خویش نیازمند همراهی و همسویی با روند نامتعارف و نامتوازن آن می باشد.منتهی دولت های سکولاری که سالیان دراز تجربه مشق دموکراسی و دیگر الزامات حیات بالنده و رشد اجتماعی را همراه داشته و در گذشته های دور با حضور دین در ادارۀ امور اجتماعی مرزبندی کرده اند؛با کشورهای دین زدۀ مقطع کنونی از تحولات اقتصادی اجتماعی دارای یک تفاوت ماهوی و آشکار می باشندزیرا برای برقراری دولت سکولار در کشورهای دین زدۀ کنونی نیازمند مبارزه در دو جبهۀ متفاوتی که دارای منافع مشترکی برای استمرار حیات خود می باشند؛ می باشد.از یکطرف مبارزه با حاکمیت دین سیاسی که با اهرم استبداد دینی جامعه را دچار مسمومیت فکری و رفتاری نموده است و از طرف دیگر مبارزه با سلطۀ متجاوزانۀ سرمایه است که در بسیاری از زمینه‌های مادی و معنوی نیازمند اهرم دین برای تداوم استثمار و استعمار کشور های دین زده می باشدبنابراین مرزبندی با دین و برقراری حاکمیت سکولار دراینگونه جوامع مشکلات عدیده ای را به همراه دارد.یک مقاومت مشترک در دو جبهه برای ایجاد هرگونه تغییر و یا برقراری الزامات کنونی متناسب با تحول و تکامل جامعه های انسانی برای اینگونه جوامع وجود دارندپس در اینگونه جوامع برای مصون ماندن از آسیب های متکاثر حضور دین در ادارۀ امور اجتماعی و همچنین توطئه ها و دسیسه های مداوم عمال سرمایه برای تداوم غارت و چپاول منابع مادی و معنوی آنها،نیازمند تمهیدات ویژه و مبارزۀاصولی و منطقی با نگاهی واقع‌بینانه و بدور از پیشداوری ها و تنگ نظری های فردی و جناحی می باشد.

نتیجه اینکه،دین به عنوان یک پدیدۀ اکتسابی در حیات فردی و جمعی، محصول ندرتها و جهل و ناآگاهی ودر پیوند با توهمات و ابهام و ایهام از روندهای متعالی و کمال جامعه و انسان،به تخریب بنیان‌های مادی و تشویش و آشفتگی ذهن و اندیشه عامه مبادرت می ورزدزیرا که دین به عنوان یک معلول اجتماعی از درک و شناخت علی روندهای معیوب و آسیب ساز جامعه و انسان ناتوان بوده و ضعف و خلجان خویش را در ‌‌پس توجیه و تاویل و تفسیرهای پنداری و ذهنی پوشش می دهدمعلولیت دین به عنوان یک پدیده اکتسابی، وی را از داشتن یک دولت مستقل سیاسی ناتوان ساخته و برای اعمال حاکمیت نیازمند تکیه بر دیگر عوامل محیطی میباشد.بنابراین جامعه را مستعد یورش متجاوزانه داخلی و خارجی برای استمرار حیات خویش می سازد.دین با توانایی ذاتی تحمیق و تخدیر ذهن و اندیشه، دستمایه سیاست‌های متجاوزانه و غارتگرانۀ عمال سرمایه به منابع مادی و معنوی جامعه های انسانی محسوب می شودسکولاریسم و لایئسیته از بهترین آلترناتیو برای به حاشیه راندن دین از حاکمیت سیاسی در مقطع کنونی از تحولات اجتماعی اقتصادی محسوب می شوندحذف حاکمیت سیاسی دین و زدودن آسیب های متکاثر اجتماعی آن از جامعه های انسانی، با توجه به التقاط آن با نظام سلطۀ سرمایه ، نیازمند هوشیاری ویژه و درک و درایت عمیق و انسانی می باشد.


اسماعیل رضایی

پاریس

24 / 6 / 2016