۱۳۹۸ شهریور ۲۷, چهارشنبه


                            سرمایه داری تعادلی

                     «این مقاله در سال 2008 نوشته شده و اکنون منتشر می شود.


سرمایه محصول استحصال های آدمی و ترکیبی از دانش مادی و ارزشهای معنوی جامعه و انسان است. سرمایه با رشد بنیانهای مادی تکامل می پذیرد و به زایایی و فزونی روی می آورد. و با تضعیف و افول ارزشهای مادی تحلیل می رود و به سوی رکود و تخریب چهرۀ اجتماعی و انسانی مبدّل می شود. زایایی سرمایه منوط به زایایی تکنیک و تولید است؛ و دانش و شناخت آدمی در تحقق امر زایایی و فزونی سرمایه نقش اصلی و اساسی را بازی می کند. و سرمایه داری یکی از فرماسیونهای تاریخ تکامل اقتصادی اجتماعی است که با انباشت سرمایه از طریق استثمار و استعمار هویت یافته، و در گذر تاریخ مراحل متعدد و متغییری را برای استمرار حیات خویش بر گزیده است.

سرمایه داری با دو پدیدۀ تراکمی تکنیک و کالا همراه بوده است. دو پدیدۀ مهمی که فرآیند تحول و تکامل مداوم مناسبات آنرا تنظیم و تکمیل نموده اند. هر چه قدر تکنولوژی توسعه یافت و متراکم تر شد، روابط و مناسبات انسانی شفاف تر و گویاتر نمود یافته و حقوق انسانی ملحوظ تر و بیشتر مطالبه شد. این فرایند تدریجی و دایمی تراکم تکنیک و تولید، جهشهای کیفی را موجد بوده که سرمایه داری را وارد مراحل نوینی از روابط و مناسبات اقتصادی اجتماعی نموده است. این مراحل گذر تاریخی نظام سرمایه داری، با شاخصه ها و ویژه گی های خاصی همراه بوده که متفاوت و متمایز با فاز قبلی بوده و از معیارها و نرمهای ویژه ای در مبادلات و تعاملات اجتماعی انسانی بهره گرفته است. عدم شناخت این مراحل گذر تاریخی چالشهای جدی را در مبارزه با مناسبات نا انسانی حاکم بر نظام سرمایه داری به همراه داشته است. سعی من بر آن است که در این مقاله بطور اجمالی برخی از زوایای مراحل گذر سرمایه داری را مورد بررسی قرار دهم.

سرمایه داری تهاجمی:

سرمایه داری با تهاجم به منابع داخلی و کشورهای خارجی برای انباشت ثروت و غارت منابع آ نها، آغازگر عصر جدیدی از روابط و مناسبات اقتصادی اجتماعی بوده است. "سرمایه داری تهاجمی" که از دل مناسبات کهن فرماسیون اقتصادی اجتماعی فئودالی سر برآورد؛ تلاش برای فتح تمامی سنگرهای فئودالیسم را با تکیه بر تکنیک و تولید آغاز کرد. در فاز "سرمایه داری تهاجمی" که در حقیقت مرحلۀ توحش و بربریت سرمایه داری می باشد؛حقوق فردی واجتماعی انسانها تحت الشعاع حرص و آزلجام گسیختۀ منافع اقتصادی قرارگرفته؛ وانسانهاهمچون ابزاری در خدمت اربابان ثروت و مکنت قرار داشته اند. در حقیقت هنوز بدعت های کهن فئودالیسم سایۀ خشن و سنگین خویش را بر جسم و جان مردم تداوم بخشیده بود. مالکیت بعنوان یکی از مبانی نظام سرمایه داری از سیطره بر زمین و دهقان به سوی تکنیک و تولید سوق یافت.

مکاتب متعدد اقتصادی برای تاًویل، تفسیر و تثبیت مبانی و قواعد سرمایه داری بوجود آمد. مکاتبی که متناسب با ویژگیهای عصر شکل گرفت، ولی هنوز ایده ها و آرمانهای فئودالیسم در آنها بطور منفعلانه هویدا بود. مرکانتیلیستها که طلا و نقره را منشاء ثروت اجتماعی می پنداشتند؛ فیزیوکراتها که زمین را پایه و اساس ثروت دانسته و کشاورزی را فاکتور مهم رشد و توسعۀ اقتصادی می دانسته اند. متعاقب آن آدام اسمیت با تئوری عرضه و تقاضا به عنوان عامل اصلی نظم بازارو همچنین دیگر واضعان لیبرالیسم چون مونتسکیو، جان لاک وغیره به ارایۀ تئوریهای اقتصادی اجتماعی خود پرداختند که تا امروز با جرح و تعدیلاتی بعنوان اندیشۀ قالب در نظام سرمایه داری به حیات خود ادامه داده اند. لیبرالیسمی که با نام آزادی و برابری پا به عرصه نهاد؛ امروز آزادی را در خصلت انگلی و تجاوزکارانۀ سرمایه داری به حریم فردی و جمعی به بند کشیده و برابری را در فقر و فاقۀ عمومی برای تراکم روز افزون سرمایه به سخره گرفته است.
مکتب مارکسیسم منبعث از اندیشۀ داهیانۀ مارکس، با کشف و ارائۀ مبانی و قواعدی که فرایند تکامل جامعه و انسان را تئوریزه کرد؛ و با نبوغ خاص خویش ویژگیهای تجاوزکارانۀ نظام سرمایه داری به حریم اجتماعی انسانی را بروشنی بر ملا ساخت. او با تکیه بر مبانی جاودانۀ خود، قواعد و قوانینی را متناسب با ویژگیهای عصر خویش برای مبارزه با اشکال ستم سرمایه ارائه کرد؛ و با مبارزه ای خستگی ناپذیربر علیه مبانی، قواعد و قوانین ظالمانۀ نظام سرمایه داری ، دستاوردهای بسیاری را برای زحمتکشان و محرومان جوامع بشری داشته است. اغراق نیست اگر گفته شود که بخش اعظم دستاوردهای مبارزاتی اقتصادی اجتماعی ، حاصل مبارزات مارکس و پیروانش در طول تاریخ تکامل جامعه و انسان بوده است؛ که متاًسفانه اکنون به دلیل اتخاذ مواضع انفعالی و متزلزل احزاب و سازمانهای چپ دچار چالش جدی گردیده و به بحران هویت دچار شده است.

بحث اصلی بر سر هویت مارکسیستی، در دور شدن از حقیقت مسلم و جاودانۀ مبانی مارکسیسم است. از لنین گرفته تا مائو، تروتسکی و دیگر پیروان و تئوری پردازان مارکسیسم از دریچۀ تنگ و باریک قواعد و قوانین منبعث از آن به جامعه و انسان نگریسته و برای فرآیند پیش روی به تدوین و تنظیم برنامه و عمل مبادرت کرده اند. و گر نه، مبانی مارکسیسم نه مرز می شناسد و نه تاًویل و تفسیر قادر به حد و حصر آن است. آنچه که در تمامی آثار داهیانۀ مارکس بیان شده؛ و هنوز بسیاری آن را دستمایۀ تئوریک و پراتیک خود قرار داده، و محملی شده برای رفع مسئولیت روشنفکرانه در مقابل جامعه و انسان، خود منبعث از درک داهیانۀ و نبوغ خارق العادۀ مارکس از مبانی کشف شده اش بود. دیالکتیک مارکسیستی، دیالکتیکی انقلابی است؛ انقلابی به مفهوم "شدن و گشتن" نه "بودن". چرا که "شدن و گشتن" را قواعد راهبرد نیست؛ بلکه مبانی هدایتگر و سازندۀ آن است. قواعد محصول و محصور زمان خاص، موقعیت ویژه و مرحله ای از تحولات جامعه و انسان بوده؛ و قابل تعمیم و تفسیر برای تمام اعصار نیست. بلکه با استعانت از مبانی بایستی قواعد و قوانین نوین متناسب با زمان و عناصر مسلط عصر برای تحقق آرمانهای انسانی ایجاد کرد.
آراء و اندیشۀ مارکس از دو بخش "مرجع" و "مرجح" تشکیل شده است. آثار مرجع مارکس، به کشف و شناخت بسیاری از قانونمندیها و ضرورتهای دست و پا گیر جامعه و طبیعت اشاره دارد؛ بحث عامی است که قدرت درک و درایت آدمی را برای فرموله کردن بسیاری از قواعد و قوانین الزامی در برابر فرایند نامتعارف جامعه و انسان فزونی می بخشد. در حالی که آثار مرجح وی، حاوی تحلیل و تبیین و استنتاجاتش از حوادث و رخدادهای عصرش می باشد. بنابراین آراء و نظرات ارجح مارکس که انعکاسی از ویژگیها و شرایط اقتصادی و اجتماعی حاکم عصر و دورۀ تاریخی اش می باشند؛ نمی توانند الگویی و یا مرجعی برای اتخاذ مشی مبارزاتی برای بر خورد با معضلات عصر کنونی باشند. آنچه که امروز متاًسفانه مارکسیستها با کپی برداری ناقص و ناقض از آراء و نظرات مرجح مارکس، روند مبارزاتی را به بیراهه سوق داده و هویت واقعی مارکسیسم را خدشه دار ساخته اند.

تاًویل و تفسیربا استنباط غلط از آثار مارکس، به درکی کاملاً منفعلانه و واقع گریزانه از مارکسیسم مبدّل شده است. چرا که اینگونه برداشت های تجریدی و منفردانه، باجوهر ذهنی و پنداری خویش، مبانی پویا و زندۀ مارکسیسم را در مداری بسته و تسلسلی به اسارت گرفته است. اکنون بدلیل ناتوانی مارکسیست ها در ارائۀ راه حل منطقی و اصولی برای مبارزه با مظالم و تجاوزات نظام سرمایه داری، تاًویل و تفسیرهای آنها از مبانی و قواعد مارکسیستی، در حد توجیه و تفسیرهای مذهب گونه تنزل یافته است. درست آن دسته از روشنفکران مذهبی که تلاش دارند با اتکا بر آرا و نظرات قدما، متاًخرین وهمچنین نظرات تئوری پردازان معاصر بورژوازی، با اصطلاح "دین مدرنیستی" به مبارزه با کج فهمی ها و بد فهمی های انسانی بپردازند. دو مفهومی که (منظور دین و مدرنیسم است) نه تنها از پاسخگویی به الزامات عصر بازمانده اند، بلکه به مانع و رادع جدّی تحقق آرمانهای اجتماعی انسانی مبدّل شده اند.این تاًویل وتفسیرهای مذهب گونه ازمارکسیسم،روند استنباط غیر نرمال ازمبانی وقواعدآن رااشاعه بخشیده وتبدیل به بدعتی شده که آن راازماهیت انقلابی اش تهی ساخته است.
خط فاصل و ممیزۀ مارکسیسم با واپسگرایی بورژوازی نه در تغییرات کمی که در تحولات کیفی نهفته است. چرا که تحولات کیفی در پختگی و کمال هر پدیدۀ محیطی و در تبدیل شدن آن به پدیده ای نو و متفاوت معنی می یابد. و این مفهوم در مبانی مارکسیسم(تز،آنتی تزو سنتز) کاملاً منعکس است. بدلیل عدم درک این موضوع است که منتقدین مارکسیسم می گویند که پیش بینی مارکس در مورد انقلابات سوسیالیستی همزمان در کشورهای پیشرفته صنعتی، محقق نشد. صرفنظر از مقطع زمانی و موضع گیریهای مارکس، انگلس، لنین و دیگر پیروان و تئوری پردازان مارکسیسم در مورد پیروزی سوسیالیسم، من معتقدم که استقرار سوسیالیسم واقعی بطور همزمان در کشورهای پیشرفتۀ صنعتی امری حتمی و مسلم است. چرا که با اتکا بر مبانی مارکسیسم، حدّتغییر و تحوّل به حدّ پختگی و کمال هر پدیده ای وابسته است. و سوسیالیسم در پختگی و کمال نظام سرمایه داری (یعنی نظام سرمایه داری از تمامی ظرفیت و پتانسیل خود بهره گرفته و ماهیتاً قادر به ادامۀ حیات نیست) به نتیجه خواهد رسید که مسلماً در کشورهای پیشرفتۀ صنعتی توان بالقوه برای نمود آن بیشتر بوده و زودتر وقوع می یابد. از طرفی تحقق سوسیالیسم منوط به درک متقابل تعمیم یافتۀ انسانها بوده و به تحکیم و تثبیت بنیانهای مادی "هستی اجتماعی"(1) وابسته است.یعنی انسانها از نظر روحی و روانی آمادگی لازم را برای پذیرش فرماسیون متکامل تر اقتصادی و اجتماعی دارا خواهند بود. و این ویژگیها در کشورهای پیشرفتۀ صنعتی بدلیل همراه بودن با پیشرفت و توسعۀ مداوم بیشتر امکان تحقق دارد.

سرمایه داری تقابلی:

تکنولوژی با ویژگی درون زایی و خود مولّد ش توسعه یافت و به افزایش ظرفیتهای تولیدی روی آورد. افرایش تولید و سرریز آن به بحرانهای حاد و شکننده ای منجر شد که نیازمند توسعۀ بازار در خارج از مرزهای ملی شد. در حقیقت تراکم تدریجی تکنیک و تولید با جهش کیفی خویش، سرمایه داری را وارد فاز نوینی نمود که با حذف فاکتورهای ناکارآمد فاز گذشته یعنی"سرمایه داری تهاجمی" که بر رقابت آزاد بنگاههای انفرادی استوار بود؛ بسوی انحصارات و اتحادیه های صنعتی سوق داد. رقابت اشکال نوینی پیدا کرد و مالکیت متمایز با فاز قبلی نمود یافت. در حقیقت در این مرحله از تحولات سرمایه داری ، ما با یک وحدت ارگانیک و منسجم بین صاحبان سرمایه و صنایع، متناسب با نیاز عصر روبرو هستیم.
بحران نتیجۀ تراکم تکنیک و کالا و سرریز تولید حاصل آنها، تغییر در ساختارها و نرمهای حاکم را الزامی ساخته بود. ولی مقاومت دارندگان موقعیت، مناصب و جایگاه خاص در ساختارهای کهنه و فرسوده، به تعمیق بحران منجر شده که حاصل آن دو جنگ جهانی دهشت بار برای تقسیم جهان و تاًمین و تضمین منافع بورژوازی بوده است. در "سرمایه داری تهاجمی" ما با آغاز شکل گیری ساختارها و مکانیسمهای نظام سرمایه داری روبرو هستیم، ولی در فاز "سرمایه داری تقابلی" ما با نفی دستاوردهای فاز قبلی برای شکل گیری اشکال متکاملتر روابط و مناسبات اقتصادی اجتماعی مواجه می باشیم. مرحله ای که تراکم تکنیک و کالا بسوی تراکم تکنیک و سرمایه جهتگیری کرده و یک گسست و انقطاع تاریخی را موجب گشته است. این فرآیند تشتت آرا و عقاید را در بر داشته، که بر اساس آن مبانی تئوریک از غنای خاصی برخوردار می باشند.

مقاومت و تعلل بورژوازی در پذیرش تغییرات الزامی عصر، و تحمیل دو جنگ خانمانسوز جهانی به بشریت، منجر به بحران گسترده و فقر و فساد عمومی شد که از پی آن اعتراضات و انقلابات در بخشی عمده ای از جهان شکل گرفت. این انقلابات که عموماً بوسیلۀ احزاب کمونیست رهبری شدند، منجر به استقرار حکومتهای سوسیالیستی در بخشی ازکشورهای سرمایه داری گردید. ولی بدلیل پایان نیافتن ظرفیتها و پتانسیل نظام سرمایه داری برای استمرار حیاتش، اعلام سوسیالیسم یک اقدام شتاب زده و زودهنگام بود. براین اساس در یک فراگرد تهاجمی بورژوازی به اینگونه کشورها در یک مدت زمان نسبتاً کوتاه دچار آسیب پذیری جدّی گردیده و تدریجاً در نظام مندی سرمایه تحلیل رفتند. این شکست و ناکامی به تضعیف و بحران هویت احزاب و سازمانهای چپ منجر گردید.

اگر چه انقلابات سوسیالیستی نتوانستند رسالت واقعی خویش را به انجام رسانند؛ ولی با ماهیتی انقلابی و انسانی، دستاوردهای مطلوبی برای جامعه و انسان در بر داشتند. دستاوردهایی که در بیداری وآگاهی انسانها برای رسیدن به مطالبات به حق شان نقش واقعی و با ارزشی را بازی کردند. رشد ادبیات انقلابی در آن مقطع تاریخی بسیار گسترده و توفنده بود. این انقلابات برای بورژوازی هزینۀ سنگینی را در بر داشته است؛ چرا که بورژوازی برای جلوگیری از گسترش دامنۀ انقلابات ، ناچار شد امتیازات ویژه ای را بر خلاف ماهیت طبقاتی اش برای جامعه مد نظر قرار دهد.امتیازاتی که با پاسخگویی به بخشی از مطالبات و انتظارات بحق مردم،بتواند آرامش را به جامعه باز گرداند. امتیازاتی که اکنون با ضعف و فترت احزاب و سازمانهای چپ، با یورش گستردۀ عوامل سرمایه قرار گرفته است.

سرمایه داری تعادلی:

در بررسی مراحل گذر تاریخی سرمایه داری ، ابتدا با تراکم تکنیک و کالا روبرو شدیم و زان پس در فاز دوم با تراکم تکنیک و سرمایه مواجه گشتیم ؛ روندی که هنوز به تراکم هرچه بیشتر خود ادامه داده، و در برابر نرمها و نیازهای عصر مقاومت می ورزد. ولی در فاز "سرمایه داری تعادلی" جامعه با تراکم تکنیک و دانش روبرو خواهد بود. بنابراین برعکس فازهای قبلی که جامعه های انسانی از یک بحران و عدم تعادل دائمی ناشی از رشد و توسعۀ نامتوازن بین تکنیک و تراکم مداوم کالا و سرمایه برخوردار بود؛ در فاز جدید جامعه بسوی یک تعادل نسبی و پایدار سوق خواهد یافت. چرا که بین تکنولوژی که دارای ماهیت درونزایی و خود مولد است؛ و کالا و سرمایه که فرآیند رشد و توسعه شان به بسیاری از فاکتورهای محیطی وابسته است، همواره یک فاصله وجود دارد که عموماً بحران زا هستند. ولی تراکم دانش و تکنیک از یک همگرایی و تجانس درونی و منطقی بر خوردار می باشند؛ که جامعه را بسوی یک ثبات نسبی و توسعۀ پایدار هدایت خواهند کرد.
اگر چه عوامل سرمایه تلاش می ورزند، از دستاوردهای دانش و تکنیک در راستای اهداف و آرمانهای خویش بهره گیرند؛ و آنها را به ابزار تخدیر و تحمیق افکار و آراء عمومی مبدّل سازند. ولی تراکم دانش و تکنیک ازقواعد و قوانین آنها تبعیت نمی کنند. زیرا دانش ، تکنولوژی و انسان دارای یک رابطه و وابستگی متقابل بوده، و با همان آهنگی که تکنولوژی رشد و توسعه می یابد و دانش وسعت می پذیرد، فهم و آگاهی انسان از محیط دگرگون می شود. آگاهی یک تعامل و پیوند منطقی و مسئولانه را بین عناصر اجتماعی برقرار می سازد. چرا که آگاهی منبع و منشاء بیداری و هوشیاری عمومی بوده ودرراه تحقق عدالت و ایفای وظایف و مسئولیتهای فردی وجمعی نقش ویژه ای را بازی می کند.

اکنون تراکم سرمایه از یک کمیت لازم برای یک جهش کیفی در راستای استمرار حیاتش و همگرایی و همگامی با روند تحولات عصر بر خوردار می باشد. چرا که تکنولوژی در یک فراگرد جهشی،عصر ارتباطات را که تحول اساسی را در روابط ومناسبات بین انسانی و درون اجتماعی بوجود آورده را موجد بوده است. تحولی که بسیاری از ابهامات و روابط غیر شفاف و مبهم عصر گذشته را به سوی شفافیّت وابهام زدایی هرچه بیشترسوق داده است. پس تکنولوژی با ویژگی درون زایی وخودمولدش ، روند کیفی وجهشی لازم را درپیش گرفته است. امّا تراکم کالا وسرمایه بدلیل وابستگی به بسیاری از فاکتورهای محیطی همچنان در برابر الزامات جامعه و انسان مقاومت می ورزند. این فرآیند نامتعارف منجر به بحرانهای حاد و مزمنی گردیده، که با استمرار خویش به تعمیق و تخریب روی آورده ، و جامعه وانسان را دچار چالش های جدّی خواهد نمود.

تراکم بی رویه و افسار گسختۀ سرمایۀ مالی، دو عارضۀ منفی و بحران ساز را برای نظام سرمایه داری به همراه داشته است. از یکطرف بارآوری کار بدلیل حذف تدریجی و رو به گسترش مشارکت مردمی در عرصه های تولید و باز تولید ثروت اجتماعی، کاهش یافته؛ واز طرف دیگربارآوری سرمایه بعلت خارج شدن از دایرۀ فعالیتهای مولّد و مورد لزوم جامعه ، آسیب جدّی دیده است.براین اساس عوامل سرمایه برای جبران این ناکارآمدی سرمایه، بخش عمدۀ سرمایۀ متراکم را بجای تولید صنعتی، به دلال بازی، بورس بازی و احتکار اختصاص داده اند. بارزترین نمود این فرآیند نامتعارف، تورم است که تعارضات روزافزون درون اجتماعی و بحران فراگیررا به همراه خواهد داشت.

پس تراکم سرمایه با استفاده از حداکثر ظرفیتها و پتاسیل خویش درروابط و مناسبات نظام سرمایه داری، ازکارآیی وتوانمندی لازم درراستای اهداف اقتصادی اجتماعی بازمانده است. و برای تاًمین و تضمین سود بری لازم نیازمند یک ظرفیت سازی نوین متناسب با روند تحول ودگرگونی جامعه وانسان می باشد. این فرآیند یک عدم تعادل رو به تعمیق و شکننده را بین جامعه، انسان و طبیعت بوجود آورده است. عدم تعادلی که منجر به گسترش دامنۀ فقر، ناهنجاریهای اخلاقی و رفتاری و همچنین کاهش مشارکت و همیاری مردم در تولید و باز تولید ثروت اجتماعی گردیده است. این امر به بحران فزاینده و رکود اقتصادی رو به گسترشی را موجب شده که حیات نظام سرمایه داری را نشانه گرفته است. بورژوازی اگر چه اکنون به مرز درک این موضوع اصلی یعنی الزام به برقراری یک تعادل نسبی در سطح ملی و جهانی رسیده است(2)؛ ولی نمی تواند از این مرز بگذرد؛ چرا که در تضاد با منافع، مصالح و موقعیتهای اکتسابی آنها قرار داشته و مقاومتشان را بر می انگیزد.

اکنون بورژوازی سنتی که عموماً سرمایه های کلان و متراکم را نمایندگی می کند، با یک عقب نشینی محتاطانه، برای خروج ازبحران،عنان اختیاررا بدست بورژوازی نوین می سپارد(3). بورژوازی سنتی نه بر اساس میل و خواست خویش، که بر اساس درک الزام به تغییر و دگرگونی به این عمل مبادرت کرده است، که قطعاً بازنده خواهد بود. چرا که رفرمها و اقدامات بورژوازی نوین در راستای تاًمین منافع بورژوازی سنتی و اعلام وفاداری به آرمانهای آنها صورت می گیرد؛ که این امر فاصلۀ بین مردم و حاکمیت را هر چه بیشتر فزونی بخشیده، و تعارض و تضادهای درون اجتماعی را تعمیق خواهد نمود. آنچه را که بورژوازی نوین تحت عنوان رفرم و اصلاح آغاز کرده و یا خواهد کرد، در حقیقت بزک کردن چهرۀ رو به موت ساختارها و مکانیسمهای کهنه و فرسوده ای است، که دیگر قادر به پاسخگویی به الزامات عصر متناسب با جهشهای کیفی نیروهای مولده نیستند.
سرکوزیها، اوباماها و دیگر نسل نویی از نمایندگان بورژوازی نوین که سر خواهند رسید، و برای نجات بورژوازی سنتی و خویش اقدامات بی سرانجامی را آغاز خواهند نمود؛ همگی وارثان ورشکسته و در حال نزع ساختارها و مکانیسمهای کهنه و فرسوده ای هستند؛ که الزام و اجبار به دگرگونی بنیادی و اساسی دارند تا بتوانند به نیازها و انتظارات عصر پاسخ گویند. این تازه بدوران رسیده ها برای اعلام وفاداری و جلب اعتماد بورژوازی سنتی، سعی می کنند هزینۀ آنچه را که آنها رفرم یا اصلاحات می نامند؛ از مردم اخذ کنند. بنابراین با یورش به دستاوردهای اقتصادی اجتماعی مردم و احیاء بسیاری از سنتها و راهکارهای گذشته، تلاش می کنند اهداف مورد نظر را محقق سازند(4). این امر جامعه را با چالشهای جدی از جمله رکود و بحران روزافزون مواجه می سازد.
بنابراین با تحولات کیفی در نیروهای مولده، جامعه های انسانی نیازمند تغییرات بنیادی در روابط و مناسبات اقتصادی اجتماعی می باشند. این تغییرات اساسی بسیاری از قواعد، قوانین و نرمهای حاکم از جمله، تقسیم کار طبقاتی، اشکال تولید، شیوه های توزیع کالا و خدمات و مهمتر از همه مالکیت را دچار یک دگرگونی بنیادی خواهد نمود. چرا که مالکیت بدون تاًئید و ابرام قواعد و قوانین عرفی و قراردادی نظام مسلط مشروعیت نخواهد داشت. مالکیت که حاوی ارزشهای کاذب(5) بوده و اکتسابی است، در روند تکاملی و تحولات کنونی الزاماً به سوی اشکال نوینی هدایت خواهد شد، که در نسبیت تعادل الزامی عصر و قواعد و نرمهای مورد نیاز آن، نمودی شفاف تر و کم جاذبه تری را به خود خواهد گرفت. زیرا مالکیت که در داشتن ها مفهوم می یابد، امتیازی را برای دارندگان آن در بر دارد. این امتیاز برای وی رتب اجتماعی و رجحان و برتری خاصی را اعطا می کند. این مفهوم با تراکم تکنیک و دانش اشکال عام تری را بخود گرفته واز امتیازات فردی به سوی جمع و برتری های جمعی هدایت می شود.

بنابراین در تمامی مراحل گذر تاریخی سرمایه داری، با یک روند بهبود روابط و مناسبات انسانی، درک متقابل بهبود یافته و زیست مطلوب تر مواجه هستیم. ولی این مراحل تحولی و تکاملی به آسانی و در یک مسیر هموار و بدون مانع و تعارض و تقابل حاصل نیامده است. بلکه مبارزات پیگیر و دایمی و از خود گذشتگی انسانها، آنها را تاًمین و تضمین کرده است. اکنون در مرحلۀ "سرمایه داری تعادلی" که با تحول بسیاری از معیارها و نرمهای حاکم بر جامعه و انسان همراه خواهد بود؛ برای در هم شکستن مقاومت واپسگرایان و دارندگان مناصب و موقعیتهای خاص، نیازمند اشکال مبارزاتی اصولی متناسب با ویژگیهای عصر هستیم. مسلماً آنهایی که در اشکال مبارزاتی گذشته متوقف شده اند، نه تنها کمکی به پیشبرد اهداف جنبش مردمی نخواهند کرد، بلکه امکان و فرصت لازم را به عوامل سرمایه جهت بازسازی خود و استمرار بنیانهای فرسوده و روبه زوال خواهند داد.
امروز بیش از هر زمانی یک مبارزۀ عمیق، گسترده و پیگیرانه با نظام سرمایه داری احساس می شود. چرا که نمایندگان بورژوازی سنتی و مدرن در غیاب مبارزات اصولی و منطقی نیروهای مترقی، یورش همه جانبه و مهلکی را با استفاده از تمامی دستاوردهای انسانی، بر علیه آنها و دستاوردهای سالیان درازشان آغاز کرده اند.آنهایی که هنوز نتوانستند در گذر زمان و تحولات چشمگیر و روزافزون تاریخی، یک مرزبندی شفاف و گویا بین مبانی، قواعد و قوانین منبعث از مکاتب فکری خود بوجود آورند، و با تداخل آنها به یک بن بست و چالش جدّی در مبارزه با ارتجاع و فاکتورهای ناکارآمد محیطی گرفتار آمده اند؛ الزاماً بایستی این مرزبندی را شفاف و گویا بکار گیرند تا عوامل سرمایه داری نتوانند از ناگویایی روابط و مناسبات حاکم کنونی، محملی جهت ممانعت از تغییرات الزامی در ساختارها و مکانیسمهای اقتصادی اجتماعی بیابند.

بنابراین جامعۀ بشری در یک فرآیند جهشی دانش و تکنیک مرحلۀ نوین تکامل تاریخی سرمایه داری را آغاز کرده است. مرحله ای که با تراکم تدریجی دانش و تکنیک،بسیاری از زوایای تاریک و مبهم حاکم بر حیات اجتماعی را روشن ساخته، و اشکال نوینی از روابط ومناسبات اقتصادی اجتماعی را بر قرار خواهد ساخت. روندی که نظام سرمایه داری برای استمرار حیاتش به بسیاری از نیازها و الزامات عصر تن در خواهد داد. دراین مرحله از تکامل تاریخی، ترکیب مدیریت و مالکیت فاز" سرمایه داری تهاجمی" که در فاز "سرمایه داری تقابلی" جایگاه خود را به جدایی مدیریت و مالکیت سپرد، در مرحلۀ کنونی ازتحولات اجتماعی یعنی فاز "سرمایه داری تعادلی" در یک تحول کیفی با مدیریت جمعی در سازمان تولید اجتماعی مواجه بوده؛و انتقال وظایف و اختیارات صاحبان سرمایه به سوی این مدیریت جمعی سوق می یابد. با تداوم کمی دانش و تکنیک و جهش کیفی آنها، جامعه وارد فازجدیدی ازمرحلۀ گذرتاریخی نظام سرمایه داری یعنی فاز"سرمایه داری انتقالی" می شود. مرحله ای که جوامع بشری در یک درک متقابل توسعه یافته واز لحاظ روحی و روانی مستعد پذیرش فرماسیون جدید اقتصادی اجتماعی یعنی"سوسیالیسم" خواهند بود. اگر چه هنوز رسوبات فکری نظام سرمایه داری در برابر استقرار آن مقاومت می ورزند. و تا استقرار سوسیالیسم واقعی جامعه باید فاز"سرمایه داری انفعالی" را طی نماید. مسلماً عوامل سرمایه با اتکا بردستاوردهای انسانی، اشکال مبارزاتی را اتخاز خواهند نمود که آگاهی و دانش عمومی را تحت الشعاع قرار خواهد داد. پس بر نیروهای مترقی است که با شناخت بهینۀ ویژگیهای عصر و اتخاذ اشکال مبارزاتی اصولی ومنطقی، تمامی اهتمام ضد انسانی بورژوازی را با شکست روبرو ساخته و راه رسیدن به آرمانهای انسانی را تسهیل و تسریع نمایند.

اسماعیل رضایی
پاریس  
 08/21/ 2008
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1ـهستی اجتماعی نمود کاملی از روابط و مناسبات اقتصادی اجتماعی در برابر نمود ناقص و نا متجانس فرآیند تبادل و تبدیلات زندگی اجتماعی است. حرکت به سوی هستی اجتماعی، نیازمند درک واقع بینانه، آگاهانه و مسئولانه نسبت به محیط، جامعه و انسان است. کاهش فاصلۀ بین هستی وزندگی اجتماعی، یعنی کاهش فاصلۀ طبقاتی، بهبود عدالت اجتماعی، توزیع عادلانۀ ثروت و دیگر مواهب اکتسابی می باشد. این فرآیند یک درک متقابل ویژه ای را طلب می کند؛ که انسانها بسیاری از عوامل اکتسابی نامطلوب محیطی را به عناصر مطلوب و انسانی مبدّل سازند.
2ـ بعنوان مثال، جورج سورس یکی از نمایندگان بورژوازی سنتی در مصاحبه با مجلۀ اشترن می گوید: ما باید نظمی نو برای سرمایه داری بیابیم، در غیر این صورت سرمایه داری بالاخره خودش را نابود می کند.

یا اقدام اخیر آمریکا برای مقابله با رکود و خروج از بحران مبنی بر پرداخت 600 دلار به هر شهروند آمریکایی از محل مالیاتهای اخذ شده از مردم، که با تصویب مجلسین سنا و نمایندگان در مجموع مبلغ 167 میلیارد دلاررا شامل شده است، نه بر اساس خیر خواهی و بذل و بخششهای سخاوتمندانه که الزام و اجبار صورت کرفته است. این حرکت نه تنها تاًثیری بر تعدیل رکود و بحران کنونی آمریکا نخواهد داشت، بلکه به تعمیق آن منجر خواهد شد. چرا که نرمها و بازتوزیع ثروت بایستی در سطح بین المللی وبر اساس ساختارها و مکانیسمهای نوینی صورت پذیرد که مشارکت واقعی مردم را در عرصه های تولید و باز تولید ثروت اجتماعی تاًمین و تضمین کند.
3ـدر این مورد می توان به نظرات جورج سورس، میلیاردر و نمایندۀ بورژوازی سنتی، در مصاحبه ای با مجلۀ اشترن، دربارۀ اوباما( نمایندۀ بورژوازی نوین) و مک کین(نمایندۀ بورژوازی سنتی) اشاره کرد. دربازۀ اوباما او می گوید: باراک اوباما شخصیت فوق العاده است. او توان بالقوۀ آنرا دارد که آمریکا را واقعاً تغییر دهد. مسیر زندگی او بعنوان یک سیاهپوست در جامعۀ سفید پوست این را نشان می دهد. تلاش او برای تفاهم. او دارای توانایی حل مشکلات بزرگ آمریکا هست. در روز انتخابات، فقط یک چیز مورد علاقۀ مردم خواهد بود. کار، بحران مستغلات، مساًله بر سر وضعیت اقتصادی خواهد بود. و در بارۀ مک کین می گوید: من برای او و داستان زندگی اش احترام قائلم، امّا این مرد در اساس فرتوت است، نه، او به شدت در گذشته ریشه دارد.

4ـ کاری که سرکوزی در فرانسه آغاز کرده است. این نمایندۀ بورژوازی سنتی و نوین بعد از یکسال و اندی عملکرد ضد اجتماعی خویش توانسته اعتماد بورژوازی سنتی راکاملاً جلب و امتیازات ویژه ای که مهمترین آن تغییرات مهم در قانون اساسی می باشد را دریافت دارد. تا بدینوسیله با حربۀ دموکراسی و آزادی، موانع احتمالی برای تحقق اهداف ضد اجتماعی اش را از سر راه خود بر دارد.
5ـ ارزشهای کاذب(مجازی) به ارزشهایی اطلاق می شوند که از رشد و توسعۀروابط و مناسبات انسانی در درون جامعه جلوگیری می کنند. ارزشهای کاذب با واقعیتهای محیطی همراه نبوده و در مقابل روند طبیعی و حقیقی جامعه قرار دارند. عناصر مجازی(کاذب) عموماً واقع گریز و توهم زا هستند. مانند مالکیت، پول، قدرت و غیره.

۱۳۹۸ شهریور ۲۲, جمعه

                     متن ها و حاشیه ها

پرسایی و چرایی یکی از خصایل بارز آدمی تحت تاثیر مداوم رویکردهای محیطی می باشد که اندیشه ورزی وانتخاب و اختیار را برای گزینش های اشکال مناسب برخورد با ویژگی های محیطی را در وی برمی انگیزد. انتخاب انسان در وی انگیزه تعامل برای رفع نیازها و اقناع و ارضای تمنیات و تمایلات اکتسابی را موجد است که قدرت چانه زنی و تعیین و تامین جایگاه  خاص  اقتصادی،اجتماعی و سیاسی در نهاد های حاکمیتی و قدرتی را تعیین می کند. جایگاه اکتسابی آدمی وی را تشویق و تشجیع می کند که به تکریم و توجیه رویکردهای خویش برای حفظ موقعیت  و کسب و ارتقای منافع خود گام بردارد. پس همواره از متن که بیانگر ماهیت واقعی و حقیقی جایگاه اجتماعی اش می باشد؛ به حاشیه پردازی برای توجیه و تأویل رویکردهای خود روی می آورد. این حاشیه پردازی برای اندیشه و باورهای کهنه و فرتوت که از درک زمان و نیاز آن دور می باشند؛ دامنه ای گستره تر و تلّون پذیری بیشتر برخوردار می باشند.
متن و حاشیه در نظام های طبقاتی و توتالیتر از  اجزای تفکیک ناپذیر و مانا برای توجیه و تأویل ناکارآمدی ها و ناتوانایی های آن ها محسوب می شوند. چراکه اصولا فاصله طبقاتی با روندهای نامتعارف اجتماعی و تعدی به حقوق فردی و جمعی می پاید و برای توجیه و استمرار آن ها،نیازمند حواشی متکاثر و مداوم جهت انحراف افکارعمومی و تعریف و توصیف های کاذب و دروغین از رویکردهای محیطی با هدف اشاعه آگاهی های کاذب می باشد. متن اگرچه ممکن است با واقعیت های محیطی همراه باشد؛ ولی حواشی عموما از روندهای واقع و حقایق مسلط بر حیات انسانی بدور می باشند. براین اساس هر چه قدر دامنه بحران های اجتماعی گسترده تر و عمیق تر نمود می یابد؛ دامنه حواشی برای توجیه و تاویل های آن توسعه یافته تر و وسیع تر خود را بروز می دهد. 
متن ها ممکن است با ظاهری منطقی و معقول خود را به نمایش بگذارند. ولی حواشی عموما از منطق و اصول متعارف و معمول اجتماعی بدور بوده و ممکن است برای پوشش ضعف ها و نارسایی های متن، به هجمه و خشونت متوسل شوند. ماندگاری متن ها نیز با بهره گیری از مکانیزم های متفاوت و متکاثر حواشی تسهیل و ممکن می گردد. چرا که حواشی عموما از مکانیزم های سیالی بهره می گیرند که برای هر رویکرد محیطی، جبهه خاصی را برای تحریف و تخریب می گشایند. توده ها در متن زندگی با حواشی صحنه گردانان اقتصاد و سیاست، از درک واقع حیات فاصله گرفته و به ابزار تحقق امیال و آمال آن ها مبدل می شوند. این فرایند در پیچیدگی روزافزون تکامل ابزاری و تکنیکی، ابعاد غامض و عمق فاجعه باری به خود گرفته که تعامل و تامل عمومی را در تقابل و تزلزل گرایشات و انگیزه های زیست جمعی، از بار معنایی و مفهومی واقعی خویش تهی ساخته است. از درون متن است که زمزم های حواشی برای آماده سازی بسترهای تخریب و تضعیف بنیان های جدید و یا متحول شکل می گیرند. نمودهای روشن و صریح این فرایند را می توان در فراشدهای کنونی و تحول و تکمیل بنیان های مادی و معنوی جامعه های انسانی مشاهده کرد. زیرا اکنون بنیان های کهنه و فرتوت با استفاده از حاشیه پردازی های مداوم و ایجاد بستر های کین و تقابل و تصادم به حیات خویش ادامه می دهند. دروغ پردازی ها، چهره سازی هاو نبش قبر گذشته برای توجیه رویکردهای حال و یا بستر سازی برای تحمیل خود بردیگران از شاخصه های بارز حاشیه سازان می باشد.
دنیای کنونی انسان ها مملو از مشغله ها و ملغمه های ذهنی و عینی می باشد که در گذرمداوم  از متن به حاشیه، واقع گرایی و انسان باوری را در تمنیات و تمایلات نهادین ارزش های حاشیه ای تحلیل برده است. در این دنیای جنجالی و پرهیاهو است که فرصت طلبان و عناصر وابسته به قدرت و مکنت، فرصت لازم را برای وقفه های تاریخی و جهت گیری های ارتجاعی پیدا می کنند. بررسی تاریخی حاکمیت سلطه سرمایه نشان می دهد که  این نظام منحط تمامی بحران های ذاتی خویش را با خشونت و دهشت و حاشیه سازی های خلاف واقع پوشش داده است. این ویژگی در مرحله کنونی گذر تاریخی اش «نئولیبرالیسم» ابعاد نوین و گسترده ای یافته که خشونت های پراکنده و محلی را به خشونت های سازماندهی و هدایت شده جهانی مبدل ساخته است. براین اساس حضور خود را با پایگاه های متکاثر نظامی در اقصی نقاط دنیا برای استمرار و تداوم حیات متجاوزانه خویش وایجاد کانون های خشونت و دهشت ایذایی و لحظه ای دائمی ساخته است. تمامی این روندهای نامتعارف و ضدبشری خویش را با استفاده از ابزارهای ارتباطی و حاشیه سازی های عوامفریبانه و انحرافی ممکن نموده است.تمامی تلاش نظام سرمایه و عمّال اش، گذر از متن به حاشیه سازی هایی است که توده ها را از گذر حیات واقعی خویش دور و در سراب و دلمشغولی های کاذب و اسارت بار دایمی هدایت کند.
سکتاریسم و گام های ضدمردمی نظام سلطه سرمایه، به امر نهادینی مبدل شده که بسیاری از نهادها و سازمان های به ظاهر مردمی حتی بخش مهمی از نیروهای چپ را به انحراف از مواضع سوق داده است. چرا که همه از مردم می گویند؛ ولی در چگونگی دستیابی به اهداف مردمی و آرمان های انسانی، شبه مردم حکمفرماست نه مردمی که قادر به فهم و درک دنیای به واقع انسانی خویش باشند. از سوسیال دموکراسی، سوسیالیسم و یا تحقق آرمان های کمونیستی می گویند؛ ولی هرگز از پتانسیل مردمی و چگونگی ارتقای این پتانسیل که یگانه راه تحقق آرمان های بواقع انسانی می باشند، یا هیچ نمی گویند و یا در حواشی و بیان صرف حاکمیت مردمی و شعارهای تهیجی و تلویحی اکتفا می کنند. گویی که همگان در انتظار زایمان تاریخی مولودی هستند که آگاهی های کاذب و رفتار و اخلاق نهادین را بزداید و بسترهای یک تحول انسانی و تکامل اجتماعی را تدارک ببیند. اینهمه ،تحت تاثیرحاشیه سازی های نظام سلطه سرمایه است که متن را در حاشیه قرار داده و فراموشی و نسیان را در ساختن و پرداختن به جامعه های انسانی با تکیه برمردم آگاه و تحت ستم و محروم عمومیت بخشیده است. مردمی که امروز با حاشیه سازی های نظام سرمایه همراه می شوند و پتانسیل و توان بالقوه خویش را در راه تداوم نظام سرمایه معطوف می دارند، از آگاهی های کاذبی رنج می برند که روند های کنونی را سرنوشت محتوم خویش می پندارند.
حاشیه سازی های گریز از متن امروز به ابزار تحقق حاکمیت عمال ریز و درشت نظام سلطه سرمایه در اقصی نقاط دنیا مبدل شده است. پیروزی روزافزون راست و راست افراطی و نوچه هایشان در جهان، همان هویت سازی های نوینی است که از طریق حاشیه سازی های نظام سرمایه برای بازسازی و بازیابی هویت های خدشه پذیرفته خویش اعمال می دارد. نظام سرمایه همواره با استفاده از ابزار های تکنیکی، در حال ایجاد بسترهای نوینی است که قدرت تاثیر اندیشه های مطلوب و متعالی مردمی را در هاله ای از ابهام و در حاشیه نگه دارد. نیروهای مترقی و چپ اگر نتوانند توان بالقوه مردمی را از حاشیه به متن بازگردانند؛ جامعه های انسانی شاهد دگرگونی های بنیادی و سازه ای به نفع محرومان و زحمتکشان حداقل در دوره های کوتاه تاریخی نخواهند بود. اگر چه نظام سلطه سرمایه با چالش های اساسی ساختاری روبرو می باشد؛ ولی قدرت بالایی برای فرافکنی و تمدید و بازسازی زمینه های تداوم حیات خویش برخوردار می باشد.براین اساس توان نیروهای مترقی و چپ را به چالش کشیده و حضور و ورود آن ها را به متن جامعه برای دگرگونی های بنیادی و سازه ای با موانع جدی روبرو ساخته است.
عوامل و عناصر حاشیه ساز برای نظام سلطه سرمایه علاوه بر ابزارهای تکنیکی، نیروهای واپسگرا و دین باور نیز هستند که با شاخصه های کاریزمایی و یا ریاکاری های سیاسی، منعکس کننده اهداف شوم نظام سرمایه می باشند. عمال سرمایه با بازی های سیاسی مداوم با نظام های دینی، افکار عمومی‌را در بیراهه های تضاد و تفاهم از یافتن راهی برای شناخت ماهیت واقعی نظام دینی باز داشته اند. براین اساس نظام مستبد دینی  در ایران توانسته با همکاری عمال سرمایه با حاشیه سازی ها و شایعه پردازی های مداوم، تداوم حیات خویش را ممکن سازد. ولی بن بست های شکننده نظام سلطه سرمایه با تاثیرات مخرب خویش، روند سقوط و نزول نظام مستبد دینی در ایران را  تسهیل و تسریع کرده است. ولی نبود یک آلترناتیو قوی و جایگزین و همچنین دهشت و هراسی که عمال سرمایه درداخل ایران و منطقه خاورمیانه ایجاد کرده اند؛ جنبش مردمی را در ایران زمینگیر ساخته اند.
در ضعف و نزول حاکمیت مستبد دینی در ایران،اپوزیسیون راست و راست افراطی و حتی بخشی از مخالفان میانه را برای بعد از گذار از حاکمیت مستبد دینی در ایران به تکاپو برای تخریب وتضعیف نیروهای مترقی بویژه چپ واداشته است. چرا که نیروهای چپ اگر از اشکال مبارزاتی مطلوب و منطقی برای گذار از استبداد دینی بهره گیرند؛ از پتانسیل بالایی برای استقرار یک نظام بواقع مردمی برخوردار می باشند. ضمن اینکه نظام سلطه سرمایه و عمالش بدلیل ناتوانی در پاسخگویی به نیازهای جامعه و انسان، بستر رشد و تعالی نیروهای مترقی و چپ را فراهم ساخته و گرایشات مردمی به آن ها را توسعه بخشیده است. براین اساس اپوزیسیون عموما خارج نشین در تلاش برای احیای دوباره شخصیت های تاریخی و برجسته کردن عملکردشان، خود را برای پرش و جایگزینی فردای گذار آماده می کنند. مصدق و عملکردش را با بوق و کرنا فریاد می زنند. از بازرگان و بختیار و حتی بنی صدر با آب و تاب سخن می رانند. در بزرگی و عملکرد مثبت مصدق هیچ شکی نیست؛ ولی مصدق و دیگر بزرگان تاریخ گذشته ایران تفکرشان به عصری بر می گردد که قابل احیاء و ابقاء نیست. زیرا جهان به مرحله ای از تحول تاریخی خویش گام گذاشته که ملی گرایی با شاخصه های گذشته در پوپولیسم و ورشکستگی اقتصاد و سیاست فرو خسبیده و با شاخصه های نوین نیزدر پیوند با سازه های نئولیبرالیسم امکان حیات دارد. سلطنت طلب ها نیز رویای بازگشت سلطنت را در سر می پروانند. رویایی که در پیوند با نئولیبرالیسم و عوارض سوء آن یعنی انباشت فقر و فاقه برای اکثریت جامعه قابل تحقق است.
ازدیگر حاشیه پردازی های جریان های راست برعلیه نیروهای مترقی و بویژه چپ، مفهوم سازی های نامفهومی است که از دل تاریخ و ناکامی های گذشته تاریخی برای عوامفریبی و توجیه پذیر ساختن خویش بکار می گیرند. چرا که با قیاس های مع الفارق به   درهم ریزی مفاهیم و یکسان پنداشتن آن ها مبادرت می کنند. براین اساس بدون تامل و درنگ با درهم ریزی نظام های ایدئولوژیک، تنها به قاضی رفته و راضی بر می گردند. سوسیالیسم را همپای نظام های ایدئولوژیک دینی ارزیابی کرده و دیگران را به تبری از آن دعوت می کنند. ودر مقابل همگان را به عدالت و آزادی دروغین نظام سلطه سرمایه تشویق و چنین می پندارند و یا القاء می کنند که نظام سرمایه فاقد مبناهای ایدئولوژیک می باشد. ضعف ها و خطاها و ناکامی های بلوک های به اصطلاح سوسیالیستی را که محصول شتابزدگی در اعلام  مواضع و همجواری با نظام سلطه سرمایه رخ داده است؛ بسیار برجسته ساخته و درمقابل از عملکرد نظام سرمایه که در طول حیات ننگینش جز دهشت و مرگ برای رقابت های کور و بی هدف و تعمیق فقر و نابسامانی های اجتماعی، ارمغان دیگری نداشته است؛ هیچ نمی گویند. البته همگی شعارهای دهن پرکن آزادی، عدالت، انتخابات آزاد، مجلس موسسان .......سر می دهند؛ که تحت سازه های مسلط نئولیبرالیسم می خواهند محقق سازند. بدون اینکه لحظه ای اندیشه کنند که کشورهایی که دوران کلاسیک نظام سرمایه را طی کرده اند؛ امروز در باتلاقی ازبحران، فساد، ناامنی های اقتصادی و اجتماعی و تعمیق روز افزون فقر و نابسامانی های اجتماعی دست و پا می زنند؛ چگونه می تواند در جامعه استبداد زده ایران، با عقب ماندگی مفرط سازه های مادی و معنوی، چاره ساز باشد و موفق عمل نماید!? اینهمه، هشداری است به نیروهای چپ که از توطئه ها و دسیسه های نیروهای راست و راست افراطی غفلت نورزیده و با اتخاذ سیاست های منطقی و اصولی، تودۀ مردم را از خطرات و دسایس در کمین آگاه سازند.
امتزاج اندیشه و اختلاط مفاهیم از عارضه های سوء برداشت از روندهای متکاثر گذر تاریخی تحولات اجتماعی، دامنه وسیع و گسترده ای در بین جریان های مختلف فکری پیدا کرده است. چرا که تحت تاثیر و القای مداوم عناصر سرمایه نتوانسته اند؛ علل واقع و حقیقی تمامی اهتمام انسانی در زدایش پلیدی ها و ناکامی های گذشته تاریخی در استقرار حاکمیت بواقع مردمی را دریابند. براین اساس است که بسیاری از حاکمیت بازار آزاد با جهت گیری عادلانه دفاع می کنند و یا دل در گرو پارلمان و انتخابات آزاد ودموکراسی و عدالت بورژوایی که تاریخ طولانی حیات نامتعارف تضییع حقوق انسانی و تحکیم و تحمیق فاصله طبقاتی را در کارنامه خویش دارد؛ دل بسته اند. نیروهای چپ نیز در چنبره اختلاط و امتزاج اندیشه و عمل، از درک واقع الزامات کنونی باز مانده و براین اساس در تفرق و تساهل از یافتن راهی برای همراهی و همسویی با جنبش توده ای فردای گذار از استبداد دینی ایران فاصله بعید دارند. بنابراین ملغمه ناهمگن کنونی نیروهای اپوزیسیون،قادر نیست دری به روشنایی برای فردای ایران استبداد زده بگشاید.
نتیجه اینکه: فراشد و فرگشت اجتماعی محصول تضاد و تعامل انسان با ضرورت ها ی طبیعی و اجتماعی می باشد. تعاملات انسانی عموما با متن و حاشیه هایی همراه است که فرافکنی و توجیه پذیری روند های نامطلوب و نامربوط را ممکن می سازد. متن اصولا با واقع می پاید ولی حواشی عموما با فریب و ریا و دروغ و شایعه همراه است. هر چه قدر جامعه در بحران و ناتوان از پاسخگویی به الزام و نیاز جامعه و انسان باشد؛ حاشیه پردازی برای گریز از مسئولیت و شایعه پراکنی دامنه وسیع تری می یابد. براین اساس است که نظام سلطه سرمایه برای انحراف افکار عمومی از نارسایی ها و ناتوانی های ذاتی خویش، با حاشیه پردازی های مداوم از جمله جنگ و خونریزی و دهشت و مرگ روی آورده و می آورد. همچنین نظام مستبد دینی در ایران نیز در تمام دوران حیات مستبدانه خویش تلاش کرده ضعف و زبونی خود را با حاشیه سازی،شایعه پراکنی و دروغ و ریا پوشش داده و توجیه پذیر سازد. اکنون در نزول و سقوط نظام مستبد دینی در ایران، نیروها و سازمان های راست و راست افراطی با حاشیه سازی پیرامون شخصیت های تاریخی، تلاش دارند به احیاء و ابقای نمودهای گذشته تاریخی، سرنوشت توده های محروم و ستمدیده ایران را در پیوند با سازه های فرتوت و از رمق افتاده گذر کنونی نظام سلطه سرمایه«نئولیبرالیسم» بسوی فقر و نابسامانی های متکاثر همراه با اشکال نوین دیکتاتوری هدایت کنند. مسلما نیروهای مترقی بویژه چپ بایستی با شناخت دقیق ماهیت و اهداف شوم جریان های راست و راست افراطی، توده ها را آگاه و تحقق آرمان های شان را ممکن سازند.

       اسماعیل  رضایی
            پاریس
      12/09/2019

۱۳۹۸ شهریور ۱۳, چهارشنبه

                   چه باید و چرا باید?  

جهان در کام چالش های ناشی از تحول و تکامل بنیان های مادی و به تبع آن دگرگونی های روبنایی که در خود الزام به تحول ساختاری برای ایجاد یک تعادل و تطابق هارمونیک با شرایط خاص دگرگونی های حاصل درک بهبود یافته انسانی برای یک زیست بهتر و مطلوب تر فرو خسبیده است.در این میان مقاومت صاحبان قدرت و مکنت در برابر الزامات و اقدامات ضروری اقتصادی اجتماعی، و مداومت خشونت و دهشت و وحشت با حد و هدم منابع مادی و انسانی در تعمیق و پیچیدگی روزافزون این چالش ها، بن بست های صعب و دشواری را در برابر جامعه های انسانی برافراشته اند.این ویژگی که محصول گسست تاریخی تکامل اجتماعی و فراشدهای نوین می باشد؛ نافی بسیاری از قواعد و قوانین است که بر بستر روابط و مناسبات اقتصادی اجتماعی اعصار گذشته تاریخی شکل گرفته و بعضا نهادینه شده اند. همچنین نافی تحجر و خودباختگی انسان در برابر نمودهای تمدنی است که اکنون به مانع جدی پویایی و بالندگی جامعه و انسان مبدل شده اند. نفی کننده ارزش های پوچ و بی بنیانی است که بر مدار امتیاز اکتساب استوار است وهمچنین نافی رذایل و خصایلی است که انشقاق و افتراق را بر جامعه تحمیل کرده است.و بالاخره نافی تمامی ایده و عمل واپسمانده و متحجری است که اکنون به بازوی توانمند و قوی عوامل بازدارندگی رشد و پویایی الزامی جامعه و انسان مبدل شده اند.
این گذر تاریخی متحول و گسست آن، ضمن تاثیر گذاری بر زیر ساخت های اجتماعی، یک گسست و آشفتگی فکری و ایده ای را رقم زده که انسجام و وحدت رویه را در کورانی از ناهنجاری ها و خام طبعی های شور و شعور فرو برده که رویارویی با مشکلات و معضلات را با موانع جدی روبرو ساخته است.این ویژگی نارواداری و عدم مدارا با یکدیگر را اشاعه داده و یک بلبشویی و تعاملات هرج و مرج گونه را در روابط و مناسبات اقتصادی اجتماعی ایجاد نموده است. این فرایند که نمایانگر عدم تعامل و تعادل انسان با توسعه و رشد بنیان های مادی بویژه تکنیک و فن می باشد؛ تغییرات اساسی را در نیروهای مولده و تولید و توزیع و همچنین رابطه مندی سرمایه را با کار و گردش کالایی حاصل آن موجد شده است. چرا که کار از لحاظ نظری نمودی جمعی یافته ولی ظهور بیرونی آن همچنان با ازخود بیگانگی انسان با فرآورده های خود روبرو بوده که یک عدم تعادل و تطابق را در روابط و مناسبات اجتماعی ایجاد کرده است.تداوم این انسان الینه با عدم هضم و فهم دگرگونی های بنیادین و دم افزون تکنیک های بهره گیری از مصالح و مواهب طبیعی اجتماعی، ناهنجاری ها و کنش های نامتعارف بسیاری را در جامعه ایجاد کرده است. حل این ناهنجاری منوط به انطباق و تعادل بین بینش نظری و عملی فرآورده های کار انسانی می باشد.
در گسیختگی و آشفتگی اندیشه و عمل که از شاخصه های بارز کنونی جامعه های جهانی می باشد؛ یک عدم تعادل ناشی از عدم انطباق انسان ها با فرآورده های دانش و فن و استفاده نامتعارف و نا انسانی از این دستاوردهای تحول و تکامل توسط عمال قدرت و مکنت برای انحراف و تحمیق و تخریب اندیشه و عمل در راستای تامین و تضمین منافع طبقاتی قدرت های حاکم، کاملا مشهود است. این ویژگی در مواضع و مفاهیم اتخاذی از سوی مدعیان مبارزه با سلطه و استبداد کاملا مشهود است.زیرا زمانی که آدمی نتواند برای پدیده های نوین بدلیل ناتوانی در درک و فهم صحیح و صریح آن ها به تعریف مشخص و منطبق با روندهای واقع محیط دست یازد؛ یا به گذشته برای تعریف و تشخیص آن پناه می برد و یا با توجیهات فاقد مبنا و معنا، به تاویل و تفسیرهای ذهنی و پنداری روی می آورد. این روند اکنون در میان کنشگران مدنی  و مبارزان اجتماعی بویژه در میان نیروهای چپ بوضوح مشهود است. زیرا درک علمی پدیده ها و رخدادهای محیطی امر بغرنجی است که با روندهای توجیه گرایانه و عامیانه و عوامگرایانۀ عوامل سلطه و استبداد،دارای یک تفاوت ماهوی و اساسی می باشد. براین اساس نیروهای چپ در بغرنجی و پیچیدگی کنونی دگرگونی های دم افزون دانش و فن که مسلما تبیین و تحلیل های علمی را در پس حوادث و رویکردهای غیرمنتظره و مداوم  از بار زمانی و بسترهای مکانی اش دور می سازد؛ از درک واقع و فهم جامع فرایند های محیطی باز مانده اند. بنابراین کلی گویی و مجرد بینی عناصر و عوامل بحران زا و بحران ساز، تحلیل و تبیین را از بار علمی خود تهی ساخته است.
مسلما تبیین علمی بسیاری از مفاهیم نظری و کاربردی ،اکنون همگام با تحول و تکامل جامعه و انسان، از روندهای گذشته تبعیت نمی کنند. امپریالیسم با حاکمیت نئولیبرالیسم که با شاخصه جهانی شدن و افسار گسیختگی سرمایه مالی همراه است و چندجانبه گرایی در اقتصاد و سیاست، دیگر بار معنایی و مفهومی لنینی را با خود حمل نمی کند.چرا که نئولیبرالیسم با پشت سرگذاشتن سازه های انحصاری عصر لیبرالیسم و شکل دهی اشکال نوین انحصارات ویژگی های نوینی را در اقتصاد و سیاست رقم زده است.  با درک لنینی امپریالیسم است که حکومت مستبد دینی در ایران با ویژگی ماجرا جویی، هرج و مرج طلبی، رانتی و مافیایی،ضدامپریالیسم قلمداد شده و مورد حمایت بخشی از جریان های چپ قرار می گیرد. در حالی که حکومت دینی در ایران، تمامی سیاست های ضد انسانی نئولیبرالیسم را در برنامه های اقتصادی اجتماعی خویش بکار گرفته است. باور این امر مشکل است که یک نظام دینی با واپسگرایی و عقیم بودن در سیاست اداره اموراجتماعی بدلیل سازواره های فکری عصر جاهلیت بتواند با شناخت علمی ماهیت امپریالیسم بر ضد آن به پا خیزد. این ژست های ضد امپریالیستی برای توجیه سیاست های فاشیست مابانه ای است که صرفا مصرف داخلی داشته و برای لاپوشانی ضعف و ناتوانی ذاتی خویش  که در پس دشمن یا دشمنان فرضی خود را استتار می سازد. اکنون نظام مستبد دینی در ایران و سیاست های امپریالیستی قدرت های فائقه و سلطه گر ،مکمل هم در تخدیر و انحراف افکار عمومی در سطح جهانی برای پیشبرد اهداف مداخله جویانه و توسعه طلبانه شان می باشند. یکی از بارزه ها و شاخصه های مشترک تمامی  نظام های توتالیتر، اتخاذ سیاست های  ناسیونالیستی و شوونیستی برای تحریک احساسات و فریب توده ها می باشد.
درک علمی درک واقعیت ها و شناخت علّی حقایق مسلط بر فراشد های جامعه و انسان می باشد. پس بایستی متغییر های محیطی را خوب شناخت و فهمید و بدور از هر گونه پیشداوری و دگم و جمود فکری، در برابر آن واکنش مطلوب از خود بروز داد. دامنۀ تغییرات با رشد و توسعه دانش و فن، گسترده و مطالبه محور است؛ چرا که نافی تمامی باورهای ذاتگرایانه و خودمحورانه ای است که بشریت را در حد و حصار خود باختگی در برابر پلشتی های مظاهر متمدنانه کنونی از شدن و گشتن باز داشته است. اکنون شدن در برابر کاستی های بود و نبودهای هستی اجتماعی، شیوۀ انقلابی و گذر از ضرورت های مانع و رادع  تحقق رهایی و آزادی جامعه و انسان از یوغ سلطه و ستم سرمایه می باشد. بایستی پوسته جهل و تعصب و دگم و تحجر را شکافت و بدنیایی پا گذاشت که همانند گذشته نیست و ابزار کارآمد نوینی را می طلبد و پیرامون این نگاه متحول گرد آمد و متحد و استوار برعلیه تمامی پلیدی های نظام مندی های کهنه قیام کرد. توقف در سازه های فکری کهنه و فرسوده است که هنوز خلاقیت برای تحول و تکامل را در رقابت های کور و بی منطق خصوصی سازی می بیند و لحظه ای به روند تکاملی جامعه و انسان که همگان را به  پیوند و وحدت برای زیستی جمعی با درک متقابل و انسانی فرا می خواند؛ درنگ نمی کند. چرا که مصالح و منافع خود را در خود پنداری و خودانگاری برعلیه منافع جامعه و جمع می بیند. بواقع چرا خلاقیت ازمتن و بطن ساختن جامعه ای آباد و آزاد برای همگان بروز نیابد؟ آیا خلاقیت و انگیزه برتر و والاتر برای ساختن جامعه ای که همگان بدون دغدغه نایابی و ندرت و ناامنی و عزلت، زندگی سراسر شاد و آزادی داشته باشند؛ را می توان تصور کرد؟ واین فرایند با خصوصی سازی و رقابت های کور که خلاقیت و انگیزه انسانی را برای برتری جوی های طبقاتی می بیند؛ مطمئنا قابل حصول نیست.
رجز خوانی های طبقاتی به یکی از بارزه های شومی مبدل شده که جناح‌های راست و میانه را در روندهای خرافه گونی سوق داده که با هیچ منطقی حاضر به عدول از آن نیستند. از فردای فروپاشی بلوک های باصطلاح سوسیالیستی، بوق و کرنای عمال سرمایه و عوامل ریز و درشتش به صدا درآمد تا مشروعیت و حقانیت نداشته خویش را اعلام نمایند. جالب اینکه تمام آنانی که به نظام سلطه سرمایه باور دارند؛ عموما از عدالت، مساوات و برادری می گویند و یا می نویسند. در حالی که به تجربه ثابت شده که تا کنون نه تنها نظام سلطه سرمایه در تحقق آن ها توفیقی نداشته بلکه روز به روز به تعمیق  و گسترش دامنۀ بی عدالتی ها و فقر و فاقه عامه روی آورده است. عملکرد شوم نظام سلطه سرمایه از گذشته تا حال جز جنگ و خونریزی و جنایت و تعدی چیزی را نشان نمی دهد. تمامی دستاوردهای علمی و فنی آن نیز در راستای تامین و تضمین منافع اقلیتی  با تحریف و تخریب بنیان های همزیستی مسالمت آمیز انسان ها کاربرد دیگری نداشته است. از ویتنام، افغانستان،عراق،سوریه،یمن، لیبی،.........جز ندای شوم مرگ و نیستی چیز دیگری از مغاک تیره و ظلمانی نظام سلطه سرمایه برنخاسته و بر نخواهد خواست. وسینه چاکان این نظام مخوف و توتالیتر که به دموکراسی نیم بند و شکننده و آزادی محدود و محصور آن دل خوش کرده اند؛ هیچ جایگزین مناسبی برای برونرفت از اینهمه ظلم و ستم طبقاتی ارایه نکرده که هیچ، بلکه همصدا با عمال سرمایه، ایده های انسانی را تخطئه و در برابر آن ها موضع خصمانه می گیرند. و به مقابله با هر صدا و ندای عدالت خواهانه و مساوات طلبانه با انگ مارکسیستی و کمونیستی بر می خیزند. به واقع این دشمنان مردم نه از تاریخ، نه از علم و نه از شئونات انسانی  چیزی آموخته اند و تلاش دارند با لجبازی کودکانه و استدلال های بی اساس به توجیه روندهای بیمارگون نظام سلطه سرمایه بپردازند. چرا که این عناصر مخرب یا با منافع کلان سرمایه گره خورده اند و یا قدرت درک و درایت لازم را از ناکامی های ایده های انسانی و انحطاط از رویه های اصولی آن را ندارند. که عموما این اصل دومی یعنی نااگاهی و نهادینگی آگاهی های کاذب القایی نظام سلطه سرمایه آن ها را از مردم و منافع جمع و جامعه دور ساخته است.
انضباط ایده ای و فکری و نقد سالم و سازنده، امری که در بین جامعه روشنفکری و مدعیان مبارزه با استبداد دینی در ایران جایگاهی ندارد. این روند مبین ناپختگی و کم فهمی و نافهمی روندهای متحولی است که عصبیت و ناهنجاری های رفتاری و کرداری را در بسیاری برانگیخته است. چرا که هر چه قدر آدمی از فهم کنش و واکنش محیطی و همچنین از علل رویکردهای آن دور می شود؛ از اتخاذ مواضع سالم و صریح فاصله گرفته و به انفعال و یا تخریب اندیشه و عمل دیگران روی می آورد.اینکه ایده مخالف را با کلمات و بیان زشت و قبیح به سخره گرفتن، مبین ضعف هویتی و بی اصالتی ایده و عملی است که از واقعیات و حقایق مسلط محیطی می گریزد. این فرایند  تفاهم و همسازی را به کینه و عداوت مبدّل و حیات استبداد را تداوم می بخشد. متاسفانه این ویژگی در میان مدعیان اندیشه علمی یعنی چپ ها نیز مشاهده می شود که ناتوانی در بیان واقع و تبیین و تحلیل جامع برای اصلاح و بهبود روندهای نامتعارف را در خود جای داده است. نقد، جنگ و ستیز نیست؛ بلکه جدل و مسامحه برای اصلاح و تفاهم در راستای هدفی مقدس و متعالی مفهوم واقعی خود را می یابد. البته هر چقدر آدمی در دگم ها و تعصب ایده ای فرو خسبیده باشد؛ لفاظی های بی منطق و بلاهت گویی های وهم انگیز بیشتر و عمیق تر نمود می یابد. چرا که دگم های ایده ای در جنگ و ستیز با فرایند های نوینی است که دنیای دگم و تحجر را ردّ و نفی می کند. ضمن اینکه شور و شعور و درک و درایت، در شناخت شان و منزلت انسانی در روابط و مناسبات اقتصادی اجتماعی وابسته است. کسانی که انسان را ابزار تراضی و تشفی امیال و اموال می نگردند، و یا رابطه خود را براساس امتیاز و اکتساب نظم می دهند؛ مسلما قادر به یک زیست مسالمت آمیز و بیان صادق و سالم با دیگران نیستند. براین اساس است که جامعۀ طبقاتی با خشونت و جنگ و حذف و حد همراه بوده و با قیاس های مع الفارق به توجیه و تکریم رویکردهای خویش روی می آورد.
اندیشه سالم و پیشرو، در گرو اصلاح و ابداع نوینی است که با تغییر و دگرگونی های محیطی خود را منطبق و متعادل نگه  دارد. اندیشه علمی همه چیز را در حرکت و تغییر می بیند و رکود و جمود را بر نمی تابد. بنابراین توقف در ایستارها و ساختارهای فکری و عملی گذشته، قطعا عقب ماندن از ماشین زمان که لحظه ای از تحول و تغییر باز نمی ایستد؛ را به همراه داشته و چون از یک همگرایی و همسویی با روند زمان برخوردار نیست؛ پراکندگی و تضارب عمل و نظر را در راستای تخریب و تحریف جامعه و انسان بکار می گیرد. البته این گذشته نیست که تخریب می کند؛ بلکه اندیشمند و کنشگر اجتماعی است که از بازیابی و بازسازی خود در بستر زمان متناسب با الزام و نیاز ناتوان بوده و به عامل وقفه های تاریخی عمل می نماید. واین عامل اصلی و بنیادین پراکندگی و انشقاق نیروهای صادق و مبارزی است که هر حزب و دسته ای تلاش می کند با قواعد و قوانین ابداعی گذشته، حال را بیابد و آینده را رقم بزند. مسلما برای گریز از افتراق و انشقاق، بایستی از مبانی ایده ای مدد گرفت که سرمنشاء قواعد و قوانین گذر حیات اجتماعی انسانی می باشد. وحدت حول مبانی تمامی منفذهای گریز از مسئولیت های جمعی وآرمان های متعالی را می بندد. و امروز نیروهای چپ که مسئولیت تاریخی سنگینی بر گرده دارند؛ بایستی حول مبانی انسانی و دورانساز مارکسیسم گرد آیند؛ و اختلاف و افتراق را با حل قطعی قواعد و قوانین ماترک گذشتگان، به همسازی و همپویی برای نجات محرومان و زحمتکشان مبدل سازند. برای درافتادن با دیو استبداد دینی در ایران، به راست و راست افراطی امیدی نیست که در بزنگاه های تاریخی در برابر سلطه و استبداد قدرت و مکنت کرنش می کنند و برخلاف منافع عامه با آن ها به توافق می رسند. و چپ بایستی با نقد عملکرد گذشته خویش صداقت انقلابی و مبارزاتی خویش را برای توده ها به نمایش بگذارد. مسلما اعتماد توده ها، در شفافیت و صداقت مشی مبارزاتی و درک واقع و حقیقی خواست و نیاز آن ها نهفته است.
در مبارزه با استبداد دینی ایران از افراط و تفریط بایستی اجتناب کرد. اکنون بسیاری از سازمان ها و جریان های فکری،گذار از حاکمیت مستبد دینی  به هر قیمتی را در نظر داشته و به سرنوشت جامعه  ستم دیده و محروم بعد از گذار توجهی ندارند. براین اساس از وحدت و شعار «همه با هم» برای مبارزه و گذار از استبداد حاکم بر ایران، سخن می رانند. بدون اینکه از وزن نیروها و توانمندی شان در درگیر شدن با بنیان های فاسد و سازه های زیربنایی آن بحثی دراندازند. شعار«همه باهم» بدون مرز بندی مشخص و تاکتیک های مبارزاتی همسو و همگون، یعنی سپردن هژمونی مبارزاتی بدست بورژوازی و عمالش که از حمایت همه جانبه قدرت های سلطه گر جهانی برخوردارند. «همه باهم»وقتی مفهوم می یابد که جبهه مبارزاتی بواقع مردمی در یک صف واحد و منسجم آماده نبرد باشد و در کنار خود از دیگر نیروها در زمینه های مشترک نیز بهره بگیرد. مسلما اگر نیروهای مردمی و رادیکال در این وحدت از قدرت فائقه برخوردار نباشند؛ دستاوردهای مبارزاتی به نفع رفرمیست ها و اصلاح طلب که از حمایت همه جانبه قدرت های سلطه گر جهانی برخوردارند؛ پایان یافته که نتیجه ای جز بازسازی چهره استبداد با اشکال نوین نخواهد بود. اکنون در وضعیت فعلی ایران، و پراکندگی و تقابل نامتعارف نیروهای به واقع مردمی، گذار به نفع عوامل وعناصر سرمایه با حفظ بسیاری ازبنیان های دینی رقم خواهد خورد.پس شعا ر«همه باهم» تا زمانی که تمامی نیروهای مبارز و مردمی از یک وحدت عملی در برابر ارتجاع و استبداد برخودار نشوند؛ مطلوب نیست. زیرا این پراکندگی در روند مبارزاتی موجد خشونت های بی بدیلی خواهد شد که دخالت بیگانگان و انحراف مبارزه به نفع دشمنان مردم را تسهیل خواهد کرد. پس نیروهای چپ به عنوان نیروهای مردمی و رادیکال که با تضاد و تقابل بی بدیل که از درک و فهم متفاوت از دریافت و برداشت های مبانی تئوریکی اعصار گذشته مبارزاتی و قواعد و قوانین منبعث از آن ها شکل پذیرفته؛ اگر به یک وحدت بنیادین و عملی پایدار و استرتژیک حول یک برنامه و هدف معین و واقع گرایانه برای تدارک بستر های مناسب تعدیل و تعادل های لازم در راستای حرکت بسوی سوسیالیزه کردن  بنیان های مادی جامعه فراهم نسازند؛ قطعا در جامعه فردای بدون حاکمیت مستبد دینی جایگاهی نخواهند داشت.
اکنون نظام مستبد دینی حاکم بر ایران سوار بر موج بحران و التهابات جهانی با سیاست قهر و ناز با قدرت های سلطه گر جهانی که خود گرفتار رکود و فروپاشی سازه های مسلط هستند؛و با ژست ضد امپریالیستی و ضد استکباری، هر ندای حق طلبانه و مطالبه محوری را به بهانه همسویی و همراهی با دشمن  یا دشمنان فرضی خویش، در گلو خفه ساخته و با ایجاد فضای رعب و وحشت مداوم تلاش بی سرانجامی را برای زمینگیر کردن مبارزات به حق توده های تحت ستم اعمال داشته و می دارد. این فشار و تعدی به حقوق اساسی مردم  بویژه نسل جوان که از پتانسیل بالایی برای پیشبرد امر مبارزه برخوردارند؛ با تضاد و پراکندگی نیروهای اپوزیسیون، ابعاد فاجعه آمیز تری بخود گرفته است.چرا که نظام استبدادی از بیرون خود را در فشار و خطر و آسیب پذیری کمتری دیده و در درون جامعه  برای ایجاد رعب و وحشت، سبعیت و تجاوز به حقوق محرومان و زحمتکشان را تداوم و وسعت  بخشیده است. پس تمام نیروهای خواهان گذار از نظام استبدادی ایران، با اتحاد تاکتیکی و استراتژیکی بایستی تمامی ترفندهای تفرقه افکنانه عوامل استبداد را نقش برآب ساخته و روند گذار را تسهیل نمایند.
نتیجه اینکه:  سیاست های سلطه گرانه و خشونت بار نظام سلطه سرمایه، جهان را در سراشیبی و سقوط بسیاری از ارزش های انسانی قرار داده است. این فرایند که‌ از بحران زایی ذاتی نظام سلطه سرمایه و نتیجه محتوم گذار به مراحل بهینه  و مطلوب زیست اجتماعی بر می خیزد؛ یک گسیختگی و روندهای هرج و مرج گونه ای را در روابط و مناسبات اقتصادی اجتماعی ایجاد کرده است. ناتوانی در فهم این گذر تاریخی، اندیشه و عمل مبارزان راه رهایی را با قیود و موانع محیطی، از بروز بازتاب های آزادانه باز داشته است. گستردگی دامنه آرا و نظرات و فاصله روزافزون اشکال مبارزاتی با واقعیت ها و حقایق مسلط بر حیات اجتماعی، حاکی از ناهمگنی و عدم همگرایی با روندهای متحول و متکاملی است که با سازه های مسلط کنونی دارای خط فاصل بارز و شاخصی می باشد. براین اساس شعارها و اتخاذ مواضع مبارزاتی با نیاز و الزام جامعه فاصله داشته و مورد حمایت توده ها واقع نشده و از اهداف دور می شوند. براین اساس مبارزه با استبداد دینی در ایران در پس اما و اگرها گرفتار آمده و مواضع گروه ها و سازمان های متکاثر تا کنون نتوانسته؛ توده ها را حول محور شعار ها و اتخاذ مواضع خویش برای تغییرات اساسی گرد آورند. چرا که پراکنده می گویند و پراکنده می نویسند و با هجمه و توهین به یکدیگر و مواضع هم، توده ها را از خود رانده و بسوی انفعال و بی عملی سوق داده اند. از طرفی درک و فهم غلط مواضع غلط را نیز اشاعه می دهد که فاجعه آفرین است. کسی یا کسانی که حاکمیت مستبد دینی در ایران را ضد امپریالیست قلمداد می کند و یا آن هایی که بدون هیچ مرز و حدودی شعار«همه باهم» را سر می دهند؛ قطعا در اتخاذ مواضع مبارزاتی با بن بست های شکننده ای مواجه می شوند. چرا که اکنون دشمنان مردم با شعارهای دروغین و فریبنده تحت حمایت عمال سلطه سرمایه، تلا ش دارند؛ در یک اتحاد مبارزاتی همگانی، گذار از حاکمیت استبداد دینی در ایران را تسهیل و دستاوردهای مبارزاتی توده ها را مصادره به مطلوب نمایند. بنابراین نیروهای مترقی و چپ بایستی با یک وحدت استراتژیک و پایدار از فاجعه ای که دشمنان مردم می خواهند رقم بزنند؛ ممانعت بعمل آورند.

       اسماعیل   رضایی
           پاریس
     04/09/2019