۱۳۹۷ فروردین ۷, سه‌شنبه

                                                    
                         تکلم و توهم


پویایی کلام و بیان به پویایی اندیشه و عملی وابسته است که در پروسۀ تحولی وتکاملی در راستای پیوند و همسویی با روندهای الزام و نیاز جامعه و انسان گام بر دارد. نمودهای انقلابی را می توان در این پروسۀ رشد و بالندگی زیست انسانی یافت که تعالی اندیشه و کمال انسان را در درک و فهم بهینه از نیاز و الزام در خود جای داده است. بیان ابتر و کلام قاصر و ناگویا آدمی را در بد کنشی ها و پلشتی های حیات از درک واقع روندهای دورانساز جامعه و انسان دور ساخته و در پسمانده های اندیشه و عمل بجای مانده از گذشتگان بدنبال مفری برای رهایی از چنگال مخوف و اهریمنی حاکمیت زور و تزویر روان می سازد. این واپسگرایی ایده ای، آدمی را در تاویل و تفسیر های مبهم و گنگ و خودساخته و خود پرداخته، از اصول و مبانی ایده ای دور ساخته؛و ناتوان در پاسخگویی به ابهام و ایهام روندهای پیش روی به بارزه های کیش شخصیت پناه برده و در پس گفتمان دیگران به رتق و فتق امور می پردازد.
بسیاری علم و اندیشه علمی را ابزار تاویل و تفسیر های ذهنی و مبنای روایت ها و 
حکایت هایی قرار می دهند که در صعود و سقوط خویش،  علم و مبانی ایده ای را در 
ظرف انگاره های کاذب برای توجیه رویکردهای فاقد تعریف و تکلیف جامع برای رهایی 
از موانع و محدودیت های محیطی بکار می گیرند. براین اساس بازسازی و بازیابی 
رویکردهای گذشته، وی را به هویت های کاذب و از رمق افتاده ای  متصل می سازد که 
مجرد و منفرد از داده های علمی و یافته های عینی تکامل تاریخی جامعه و انسان می 
باشد. این تجرید و انتزاع هماره تاریخ رنج و اندوه بی پایان ناشی از بد فهمی و نافهمی 
روندهای تکامل تاریخی را برگردۀ رنجبران و ستمدیدگان تاریخ فزونی بخشیده است.چرا 
که علم را از انسان و عملکرد انسانی مجزا و در تاریک خانۀ ذهن و اندیشه خویش 
بدنبال مفری برای رهایی و آزادی از جور و ستم جباران و ستمگران  روان ساخته است. 
با نگاه علمی آدمی را محصول محیطی می یابد که در آن می بالد؛ ولی در عمل تابع و 
عامل تحقق ذهنیت آلوده و آغشته به توهماتی است که فردی یا گروهی از آن ها تغذیه می شوند.
توهم محصول جدایی و تفرق از روندهای کمال و تعالی جامعه و انسان در پروسۀتکامل 
تاریخی مفهوم یافته و خلاء حاصل از آن با رجوع به گذشته و استعانت از رهنمودها و 
راهبرد های اندیشه ورزان گذشته پر می شود.تعصب و دگم اندیشی نیز محصول همین 
روند ناسازگار و ناپایدار با پویایی و پایایی ایده و عمل انسانی می باشد. انسان متوهم با 
نگاه تقدس گون به آثار و اعمال گذشته از واقعیت می گریزد و حقیقت را کتمان میکند. 
در پس همین واقع گریزی است که از اصل و اساس و بنیاد و ریشه نمودهای ایده ای 
فاصله گرفته و برای توجیه روندهای نامتعارف خویش به بزرگنمایی رویکردهای گذشته 
روی آورده؛ و با تاویل و تفسیرهای توجیه گرایانه، سعی در اثبات و اعمال ذهنیت آلوده 
و متعصب خویش برای القا به دیگران دارد. براین سیاق و روال است که برخی جانهای 
پاک با کوله بار مبارزاتی سالیان دراز، خود را در حد «خواجگان حرمسرا» تنزل می 
دهند.تا اثبات نمایند که لنین یک انقلابی راستین و بنیانگذار بنایی است که خللی در آن 
وارد نمی شود و یا نتوان کرد. بدون اینکه لحظه ای درنگ نماید یا نمایند که دراین میان 
سرنوشت ویا جایگاه مبانی مارکسیسم چه می شود. رجوع به گذشته و توقف درآموزه ها 
و رویکردهای انقلابیون گذشته برای نیاز و الزام کنونی و آینده، از شاخصه های بارز 
توهمات سیاسی برای گذر از موانع و ضرورت های حاکم بر جامعه های انسانی 
محسوب می شود. چرا که قداست و فراست لنینی همچنان راهنمای عمل بسیاری در 
پیشبرد امر مبارزاتی محسوب می شود. در حالیکه جهان و تحول تاریخی نظام سلطه 
سرمایه اشکال نوین و متفاوت با گذشته را مطالبه می کند که با راه لنینی فاصله بعید 
دارد. تجربه انقلاب اکتبر به رهبری لنین و شکست تاریخی آن، به وضوح بارزیت مبانی 
مارکسیسم برای اتخاذ اشکال مبارزاتی متناسب با تحول محیطی را  نشان می دهد. اگربا 
درک صحیح و بدون تعصب و پیشداوری با روندهای متحول حاکم بر جامعه های 
انسانی روبرو شویم.
مبانی مارکسیسم بسیار گویا و ظریف روند تحولات تاریخی و چگونگی شکل گیری 
فرماسیون های نوین اقتصادی اجتماعی را بیان داشته است. در بطن مبانی مارکسیسم 
آموزه های لازم برای گزینش و درک ضرور روندهای انقلابی کاملا بارز و شاخص است. 
متاسفانه بسیاری با نگاهی مذهب گون به تحولات تاریخی وانقلابی ، تلاشی برای درک و 
شناخت ویژگی ها و شاخصه های کنونی، برای اتخاذ بهترین اشکال مبارزاتی براساس 
مبانی پویا و گویای مارکسیسم از خود بروز نمی دهند. جالب تر اینکه برخی می پندارند 
که بی عملی و یا بد عملی نیروهای چپ و مترقی به علت فاصله گرفتن از مواضع انقلابی 
چپ های گذشته ازجمله راهبردها و رهنمودهای انقلابیونی چون لنین دانسته و همگان 
 را متهم به خصلت خرده بورژوایی با نمودهای مصلحت اندیشی و منفعت طلبی می 
نمایند. بدون درنگ به اینکه لنین نه کارگر بوده و نه دهقان بلکه از قشر خرده بورژوازی 
بوده با درک و فهم بهینه وبا صداقت و شور انقلابی که در یک مقطع خاص تاریخی 
موجد تحولی چشمگیر در عرصه جهانی بوده است. ولی این دستاورد قابل ملاحظه را 
بایستی در بستر تاریخی و روند های مستعد جهانی در آن مقطع برای یک دگرگونی 
بنیادی و اساسی مورد بررسی و ارزیابی قرار داد. اگر بخواهیم مبنای این نمود تحولی را 
در راستای دستاوردهای عظیم و گسترده بنیان های  صنعتی و  تکنیکی مد نظر قرار 
دهیم ؛ بایستی به این امر نیز توجه داشت که در همان مقطع تاریخی در آلمان هیتلری 
نیز تحول صنعتی و تکنیکی عظیم و گسترده ای رخ داده که نمایانگر پتانسیل نهفته ای 
است که در یک مقطع تاریخی سر برآورد و بسیاری از جوامع را که در کوران تبادل و 
تبدیلات انقلابی بودند را متحول ساخت. اگرچه عملکرد انقلاب اکتبر با تاثیرات گسترده 
اش در نمودهای انقلاب های جهانی، با عملکرد فاجعه بار هیتلر در سطح جهانی قابل 
مقایسه نیست.
در روند تحولات تاریخی بسیاری از انقلابیون و رهبران تحت تاثیر شور احساسی و 
هیجانی ناشی از تحرکات گسترده اجتماعی به اتخاذ و اعمال مواضعی دست یازیدندکه با 
 روح زمانه و مبانی ایده ای در تضادی آشکار قرار داشته اند که منجر به فاجعه های 
عظیم تاریخی شده اند. چرا که هماره تاریخ دوچیز برای بشریت فاجعه به همراه داشته 
است؛ یکی اعمال و ابرام بر اداره امور اجتماعی با سازه های کهنه و فرسوده وبا ایده ای 
واپسگرا، و دیگری تلاش برای استقرار سازه های نوین و مترقی که بنیان های مادی و 
معنوی جامعه هنوز مستعد پذیرش آن ها نبودند و نیستند. جای تعجب است که 
بسیاری با اصرار و تاکید بر نمودهای سوسیالیستی انقلابات گذشته از نیازها و گزینش 
اشکال مناسب مبارزاتی در برابر فجایع کنونی صاحبان قدرت و مکنت فاصله گرفته اند. 
این روند نامتعارف را برخی ناشی از دور شدن از روحیه انقلابی انقلابیون گذشته و 
تحکیم روحیات خرده بورژوا منشانه دانسته و بدون توجه به نیاز و الزام کنونی و تحول 
و تکامل انسان و ابزار، رجوع به گذشته و احیای روحیه انقلابی گذشته را تنها راه نجات 
می دانند. کسانی که هیچ توجهی به دگرگونی بافت و ساخت طبقاتی و روابط ومناسبات 
انسانی بر بستر دگرگونی های عظیم دانش و تکنیک ننموده؛ و بردگم های ایده ای خود 
پای می فشارند. و هرگز نیندیشیده اند که روز به روز از مبانی و اتخاذ اشکال راهبردی و 
کاربردی آن و از پویایی و پایایی ذاتی آن برای مبارزه با پلشتی ها و زشتی های حاکم کنونی، دور شده اند.
مبانی علمی مارکسیسم می گوید که حد تحول کیفی به کمیت مطلوبی وابسته است که 
در پروسۀ تحول و تکامل جامعه و انسان نمود می یابد.این کمیت مطلوب فقط به سازه 
های اقتصادی و یا تکنیک و فن وابسته نیست؛ بلکه به کمیت بهبود یافته فهم و درک 
انسانی در روابط و مناسبات اقتصادی اجتماعی نیز اتکا دارد. مگر می شود با یک جریان 
روشنفکری و یا حزب سیاسی با اتکا به نمودهای انقلابی بدون توجه به بسترهای 
اجتماعی انسانی فرماسیون نوین اقتصادی اجتماعی، برای استقرارفرماسیون نوین ابرام و 
اصرار ورزید. با دور شدن تدریجی مارکسیست ها از مبانی و ابرام بر سازه های فکری 
گذشته،درک و شناخت روند تحول و تکامل تاریخی برای اتخاذ بهترین اشکال مبارزاتی با 
چالش های جدی روبرو شده است.خطاهای گذشته بروشنی و به صراحت می گوید که 
مبارزه با روندهای فاجعه بار کنونی، نیارمند درک و فهم روندهای تحولات تاریخی نظام 
سلطه سرمایه برای یک مبارزه واقعی و سرنوشت ساز می باشد. تاکید بر برخی نمودهای 
سطحی و روبنایی و اینکه انقلابات بورژوا دموکراتیک عموما توسط بورژوازی صورت 
گرفته و در انقلاب اکتبر با قهر انقلابی کارگران و دهقانان همراه بوده؛ نمی تواند مبین 
استقرار یک فرماسیون نوین اقتصادی اجتماعی باشد که بسترهای اجتماعی انسانی آن 
هنوز مهیا نبوده است. چرا که نه کارگر به درک لازم متقابل انسانی برای یک سامانه 
انسانی در جامعه دست یافته بود؛ و نه دهقان از فهم ضروری برای زدایش پلیدی های 
فکری برخوردار بود. بلکه یک جریان روشنفکری متوهم با ترکیبی نامتوازن  فکری و 
عملی تلاش بی سرانجامی را برای هدایت کارگران و دهقانان  بسوی بهشت موعود از 
خود بروز داده اند.
نظام سلطه سرمایه با افت و خیزهای مداوم خویش نشان داد که هنوز از پتانسیل لازم 
برای استمرار حیات خویش بهره مند است. این توانایی اگرچه با اتکا به ابزار و تکنیک 
های ارتباطی و رسانه ای با رشد روزافزون و دم افزون خویش ممکن است فزونی گیرد؛ 
ولی نمی تواند به دوام و بقای طولانی و همیشگی آن منجر شود. برای مبارزه با فرصت 
طلبی ها و بارزه های شاخص و فاجعه آفرین لیبرالیسم و نئولیبرالیسم بایستی در زمان 
زیست و با شناخت جایگاه و پایگاه استقرار حاکمیتی آن اشکال نوین مبارزاتی متناسب با 
زمان را اتخاذ کرد. چرا که برخلاف تصور برخی ها نزدیک شدن به مواضع نئولیبرالی و 
خرده بورژوازی مشکل مبارزاتی نیروهای چپ در مبارزه با فاجعه های جهانی حاکمیت 
لیبرالی و نئولیبرالی نیست؛ بلکه دور شدن از اصل و اساس بنیان های ایده ای است که 
با توقف در سازه های فکری گذشته وبا دگم و تصلب اندیشه از راه یابی به نمودهای 
نوین اشکال مبارزاتی می پرهیزد. پس وظیفه مارکسیست ها و نیروهای مترقی، مبارزه با 
نمودهایی است که تلاش صعب و مداومی را برای انحراف افکار عامه از روندهای نوین 
در حال شکل گیری که به نفع سردمداران قدرت و مکنت عمل نمی کند؛ می باشد.چراکه 
لیبرالیسم و نئولیبرالیسم فرزندان خلف واپسگرایی ایده ای، جامعه جهانی را در پرتگاه 
سقوط و نزول و اضمحلال قرار داده که از شاخصه های بارز آن ایجاد یک عدم تعادل 
اقتصادی اجتماعی با فاصله طبقاتی رو به تعمیم و تعمیق می باشد که برای لاپوشانی آن 
به توحش و بربریت روی آورده است. مسلما پویایی  جامعه و انسان برای تعدیل این 
عدم تعادل و ایجاد بسترهای انسانی تر زیست انسانی می باشد. این فرایند نیازمند کمیت 
مطلوبی است که با مبارزات اصولی و منطقی چپ های مبارز و نیروهای مترقی حاصل 
می آید. پس این ویژگی نیازمند یک نقد پویا و پایا از نمودهای کهن است که امروز به 
مانع و رادع اتخاذاشکال مبارزاتی برای تغییرات کنونی جامعه های انسانی مبدل شده اند.
 
دگماتیست ها عموما ورای باورهای جزمی خویش، اندیشه و باور دیگری را برنمی تابند. 
براین اساس به خودسانسوری و دیگر سانسوری روی آورده و  خود را فهیم تر و آگاه تر 
از دیگران می پندارند. در این عرصه بین جزم اندیشان دینی و دگم اندیشان چپ هیچ 
فرق و فاصله ای وجود ندارد؛ چرا که هردو جریان انحرافی و واپسگرا بوده و از رشد و 
توسعه ارزش ها و الزامات نوین و مورد نیازجامعه های انسانی ممانعت بعمل می آورند. 
جزم اندیشان و خشک مغزان با توقف درسازه های فکری قدیمی، نه تنها تغییر و تحول 
و نوآوری های فکری را بر نمی تابند؛بلکه باورهای نوین دیگران را با توجیه و تاویل های 
عوام گونه از دایره گفتمان عمومی دور می سازند. فاصله گیری از مبانی ایده ای که 
استواری اندیشه و عمل آدمی بر آن اتکا دارد؛ نیز ریشه در دگم های ایده ای دارد که با 
توقف در واپسگرایی ایده ای، مبانی و قواعد و قوانین مبتنی بر آن را در خواست و 
تاملات نامتوازن و نامتعامل خویش تحلیل می برند. پس قادر به درک روندهای نوین 
تحول و تکامل نبوده و به عنصری اپورتونیست و دنباله روی جریانات مسلط مبدل می 
شوند.جزم اندیشان از خود چیزی برای گفتن و شدن ندارند بلکه با اتکا و استناد به آرا و 
نظرات دیگران و بویژه گذشتگان به تعبیر و تاویل های روندهای کنونی روی می آورند. 
چرا که از مبانی ایده ای که راهنمای پویایی اندیشه و عمل آدمی در تبادل و تبدیلات 
محیطی می باشد؛ فاصله گرفته اند. براین اساس اگر چه خود را پیرو فلسفه و اندیشه 
علمی قلمداد می کنند؛ ولی پویایی و زایایی علم را در خواست و تمنیات انجمادی اندیشه 
وعمل خویش به اسارت می گیرند.براین اساس زمان توقفگاه وجولانگاه نمودهای بی 
 بدیلی می شود که مکان را در ناسازمندی و ناسازگاری با نیاز و الزام واقعی و حقیقی 
انسان ها به جهنمی برای زیست عمومی مبدل می سازد.خودفریببی با بزرگنمایی رخدادها 
و رویدادهای محیطی برای ارضای تمایلات و توجیه رویکردها و همچنین گریز از 
مسئولیت ها در برابر  روندهای نامتعارف و نامطلوب محیطی، از ویژگی های بارز 
دگماتیست ها و جزم اندیشان می باشد. پس بدلیل عدم درک روندهای کنونی تحولات 
تاریخی و ویژگی های انقلابی محصول تحول و تکامل به بزرگ نمایی روندهای انقلابی 
گذشته و دستاوردهای آن دلمشغول می دارند.
نیروهای مترقی و چپ ها در روند تحولات تاریخی با گریز از مبانی ایده ای ازدرک مرحله 
گذر تاریخی نظام سلطه سرمایه برای اتخاذ بهترین اشکال مبارزاتی و تسریع روند های 
مراحل گذر تاریخی نظام سرمایه برای تدارک یک کمیت مطلوب و فراروئیدن بنیان های 
نوین اقتصادی اجتماعی، همواره غفلت ورزیده اند. چرا که همواره برای کسب قدرت 
سیاسی و هژمونیت اجتماعی از درک این مسئله که هر نمود نوین در کنار یک پدیدۀ 
مسلط بتدریج به امحا ویا استحاله آن به نفع پدیدۀ مسلط عمل خواهد کرد؛ عاجز 
بوده اند. نظام سلطه سرمایه نه تنها دراعصار گذشته تاریخی، که هم اکنون نیز از 
ظرفیت لازم برای تداوم حیات خود بهره مند است؛ این بهره مندی با ضعف نیروهای 
چپ بدلیل پراکندگی ایده و عمل و اتخاذ اشکال نامتناسب و غلط در رویارویی با 
تعدیات و تجاوزات مداوم عمال سرمایه که خود از عدم شناخت مراحل گذر تاریخی 
نظام سلطه سرمایه نشئت می گیرد؛ دامنۀ جدید و گسترده ای یافته که روز به روز 
حقوق زحمتکشان و محرومان را محدود و محصور ساخته است. بنا براین کسی یا 
کسانی که چرایی حاکمیت زن بارگان و منحرفان از عرف و اصول انسانی ویا پوپولیست 
های ریز و درشت بر سرنوشت انسان ها را محصول دور شدن از اصول انقلابی گذشته 
و خصلت های خرده بورژوا مابانه می پندارند، بایستی بدانند که از اصل و اساس بنیان 
های مبارزاتی و ویژگی های بارز و شاخص مرحلۀ کنونی گذر تاریخی نظام سلطه سرمایه 
فاصله گرفته اند.
منظور از مرحلۀ گذر تاریخی نظام سلطه سرمایه ، درک بارزترین، شاخص ترین و 
ضعیف ترین حلقه عملکرد کنونی آن در ارتباط با جامعه و انسان است که ضرورت 
مبارزه با آن برای گذر به مراحل انسانی تر زیست اجتماعی برای نیروهای مترقی، امری 
الزامی می باشد. چرا که عدم درک این امر مهم، مبارزات و اتخاذ اشکال مبارزاتی را در 
بدفهمی ها و نافهمی های عملکرد محیطی تحت تاثیر روندهای التهابی و آفرینش های 
ذهنی مداوم رویکردهای عمال سرمایه از محتوا و مضمون اصیل وانقلابی تهی می سازد. 
درک و فهم این مهم نیز نیازمند درک مفهومی و محتوایی مبانی مارکسیسم می باشد که 
روند تکامل و تکمیل جامعه و انسان را در کمیتی مطلوب برای جهشی کیفی می داند. 
نظام سرمایه وارد فاز نوینی از روابط و مناسبات اقتصادی احتماعی شده است که 
متمایز و متباین با اعصار گذشته تاریخی آن از جمله انقلاب اکتبر و ره آوردهای فکری 
انقلابیون آن چون لنین می باشد.تحولات تکنیکی و جهانی شدن روابط و مناسبات 
اقتصادی اجتماعی و به تبع آن از هم گسیختگی روابط و هژمونیت قدرت های سلطه 
گر و در تلاش برای احیای اشکال نوین هژمونیت و استعمار و استثمار جامعه های 
انسانی، فاز نوینی را در روندهای تحولی جامعۀ جهانی گشوده است که با گذشتۀ آن 
اختلاف بارز و فاحش دارد. برای جلوگیری از روندهای فاجعه باری که عمال سرمایه 
برای ایجاد و برقراری اشکال نوین سلطه گری خویش در پیش گرفته اند؛ بایستی یک 
تجدید نظر بنیادین در شیوه های مبارزاتی به عمل آورد تا مانع از تحقق اهداف شوم و 
صد انسانی رویکردهای کنونی نظام سلطه سرمایه شد. نظام سلطه سرمایه با هژمونیت 
قهری و بهره گیری های نامتعارف و ضدانسانی از تکامل دانش و فن، اندیشه و عمل 
انسا ن ها  را در یک رقابت کور و بی هدف برای برتری های صوری و مجازی، از مبارزه 
با ویژگی های فاجعه بار نظام متعدی سرمایه دور ساخته است.براین اساس بسیاری امر 
مبارزه را با نگاهی تحقیرآمیز و بی تفاوتی  و بی اعتنایی نگریسته؛ و با بی توجهی و فاصله 
گیری از مسئولیت انسانی خویش، از کنار اینهمه فجایع و حد و هدم جامعه و انسان 
توسط عمال سرمایه و بدون درنگ و تامل به آسانی گذر می کنند.این ویژگی مبین 
مبارزات نامتعارف و اتخاذ اشکال مبارزاتی ناصحیصی است که به عامل دافعه درفعل و 
انفعالات اجتماعی برای درگیرشدن با پلشتی ها وپلیدی های نظام مسلط مبدل شده 
اند.
تمامی کجروی ها و کج اندیش های نیروهای مارکسیست، چه آن هایی که با نگاه 
اسپارتاکوسی به دولت و قدرت می نگرند؛ و چه آن هایی که ضعف کنونی را محصول 
دور شدن از بن مایه های انقلابی گذشته می پندارند؛ ویا عافیت طلبانی که می پندارند؛ 
روند تکاملی و تغییرات تدریجی به روندهای فاجعه بار کنونی خاتمه خواهد داد؛ همگی 
محصول دور شدن از مبانی مارکسیسم با بن مایه های انقلابی و انسانی اش می باشند. 
یک انسان انقلابی با درک عینی و علمی به روندهای تکاملی، در زمان می زید و مکان را با 
استعانت از نیازهای زمان بارور می سازد. برای بارورشدن مکان و تحقق آرمان های 
انسانی، نبایستی لحظه ای از مبارزه اصولی و منطقی با نظام سلطه سرمایه غفلت 
ورزید. این مبارزه نفس گیر و خستگی ناپذیر است که به زدایش آگاهی های کاذب و 
نهادینگی اگاهی های واقعی انسان ها برای گذر از روندهای نامطلوب و فاجعه بار کنونی 
منجر می شود. متاسفانه بسیاری از نیروهای چپ تحت تاثیر روندهای نامتعارف کنونی 
در دام داشتن های بیشتر و رقابت های نامناسب و فاقد منطق و اصول مبارزاتی برعلیه 
نظام سلطه سرمایه، در توجیه و تاویل های غیر واقعی خود، از مبانی و اشکال مبارزاتی 
مناسب و متناسب با روندهای حاکم کنونی فاصله گرفته اند.
نتیجه اینکه: انسان ها تحت تاثیر مداوم فراشد های پیرامونی، می اندیشند؛ وبا این فکر 
و اندیشه به تقابل و تعامل با رویکردهای محیطی می نشینند. عدم درک و فهم لازم از 
فراشدهای محیطی منجر به اعمال سطحی و متوهمانه پیرامون جامعه و انسان می شود 
که آدمی را در تعصبات خشک و بی مایه و جزم اندیشی به اسارت می گیرد.این دگم و 
جزم اندیشی با واپسگرایی ایده ای، دیگر نمودهای فکری و عملی را برنتافته و خود و 
اعمال خویش را برتر و شایسته تر از دیگران پنداشته و به خود سانسوری و دیگر 
سانسوری هدایت می شود. براین اساس از شیوه های اصولی برای درگیر شدن با پلشتی 
ها و پلیدی های محیطی فاصله گرفته و با رجعت به گذشته مبارزات تاریخی در تلاشی 
بی سرانجام به کپی برداری های ناقص و ناقض برای زدودن روندهای نامتعارف وفاجعه 
بار کنونی روی می آورند. این نمودهای فکری دگماتیستی و جزم اندیشانه در تمامی نحله 
های فکری و عقیدتی به یکسان عمل نموده و جامعه و انسان را زیر ضربات خردکنندۀ 
خود از اهداف و آرمان های انسانی دور می سازد. بسیاری از نیروهای چپ مارکسیست 
با توقف در اشکال مبارزاتی گذشته و الگو گیری نامناسب ازمبارزات انقلابیون گذشته از 
درک ضرورت های مبارزاتی کنونی کاملا دور شده اند.بارزترین نمودهای این نگاه 
دگماتیستی مارکسیست ها دورشدن ازمبانی مارکسیسم بعنوان راهنمای عمل آن ها در 
اتخاذبهترین شیوه های مبارزاتی متناسب با روندهای گذرتاریخی نظام سلطه سرمایه می 
باشد.عدم درک گذر تاریخی نظام متعدی سرمایه، امر مبارزه را در سلایق و علایق فردی 
و گروهی فرو نهاده است. درحالیکه فهم مرحلۀ کنونی گذر تاریخی نظام سرمایه امر 
مبارزه مشترک و یکپارچۀ نیروهای مترقی را تسهیل و در مجاری مورد لزوم جامعه و 
انسان هدایت می کند. اکنون هم بورژوازی و هم طبقه گارگر و دیگر افشار اجتماعی 
تحت تاثیر روندهای تکاملی و تحولی دانش و فن، ماهیتا دگرگون شده و برای زدایش 
اگاهی های کاذب القایی نظام سلطه سرمایه، بایستی اشکال نوین مبارزاتی منطبق بر 
روندهای تکاملی کنونی روی آورد.

        
                  
               اسماعیل   رضایی
                      پاریس
               27/03/2018

۱۳۹۶ اسفند ۱۴, دوشنبه

                                       تبعیض ویرانگر
                    )در گرامیداشت هشت مارس(
انسان ها در گذر از ضرورت های محیطی برای زیستی مطلوب و معمول، بسیاری از قواعد و قوانین عرفی و تقنینی را برای حراست از منافع و مصالح فردی و جمعی ایجاد کردند. این فرایند در پروسۀ تحولی و تکاملی جامعه و انسان و دگرگونی های معیشتی و معرفتی دستاوردهای انسانی به عامل تفکیکی عناصر متشکله اجتماعی مبدل شد. دراین تفکیک و تفریق، تبعیض های جنسیتی  به نمودی برجسته در روابط و مناسبات اجتماعی مبدل شد. تامین معیشت به عامل اقتدار و برتری در روابط خانوادگی به مرد قدرت و اتوریته فائقه ای بخشید که در فرایند تاریخی خویش به ابزار تحمیل و تحکم مردانه در جامعه و خانواده عمل نمود. این جدایی و تبعیض در پروسۀ تحولی جامعه و انسان عملا و عاملا پتانسیل نیمی از ظرفیت جامعه را در خودخواهی ها و رجحان طلبی های مردانه از جامعه های انسانی دریغ داشت.
این تبعیض ویرانگر نه تنها جامعه را از توانمندی های نیمی ازنیروهای اجتماعی محروم کرد بلکه به مرد این قدرت را تفویض کرد که بتواند خود و تمنیات ناانسانی و خودخواهانه خویش را بر آن ها تحمیل نماید. این نگاه از بالا و مرد سالارانه اگر چه از واقعیت های محیطی نشئت گرفته؛ ولی حاوی پندار بافی و ذهنیت آلوده به ارزش های فرسوده و از رمق افتاده ای است که از دل اعماق تاریخ و از بستر سنن و عاداتی بر می خیزد که در تقابل با روند معمول و مرسوم تعامل و تکامل جامعه و انسان می باشد. تبعیض جنسیتی روایت و حکایت مطول و مشحون از دغل و ریای دینمدارانه ای است که به ابزار ترهیب و تخریب روابط و مناسبات  درون اجتماعی و بین انسانی مبدل شد. چرا که مذهب بعنوان وسیله واسط قدرتمندان متجاوز به حقوق انسانی در گذر از چالش ها وبن بست های شکننده، با نگاه اقتصاد و معیشت بر این تبعیض ویرانگر تاکید و ابرام ورزید و به تحکیم بنیان های فرسوده آن همت گماشت.
پس استقلال اقتصادی بعنوان ابزار قدرتمند مردانه، به القای بسیاری از نمودهای برجسته آن برای ترهیب و ترغیب زن به اطاعت و فرمانبرداری محض از فرامین مرد روی آورد.بدینسان زن در مطبخ خانه و زادوولد فرزندان به اسارت در آمد. در حالیکه درهای تمامی مراکز نشو و نما و تعالی اجتماعی بروی مرد ها گشوده شد؛ و زنان همواره از تمامی منابع و مصالح عمومی برای بروز خود و استعداد های انسانی خویش  بی بهره ماندند. نهادینه شدن این فرایند نامتعارف، به غلبه سنت و عادت بر روند عادی و معمول حیات اجتماعی منجر شد که زنان با نمودی ناقص و نارس برابرنهاد با مردان نمی توانند باشند. این نهادینه گی چنان در تار و پود جامعه و انسان ریشه دوانده که خود آگاه و ناخودآگاه این تخالف و تمایز نمود عینی می یابد.سوءاستفاده مردانه از این بدعت ها و سنت ها همواره زن را از بسیاری از حقوق و امتیازات فردی و عمومی محروم داشته است. ضمن اینکه جامعه نیز از قدرت درایت و فهم و درک زنان در پیشبرد اهداف اجتماعی انسانی بی بهره ماند.
پس بایستی ریشه این تبعیض جنسیتی را در غلبه جامعه طبقاتی و معیشتی بر حیات اجتماعی انسانی چستجو کرد که در گذر زمان به معرفتی غالب بر روابط و مناسبات درون اجتماعی و بین انسانی عمل نمود. چرا که در نظام طبقاتی همواره معرفت تابع معیشت بوده و دراین شیوه نامتعارف، این توانمندی ها و استعدادهای انسانی نیست که در راستای نیاز و الزام گام برمی دارد؛ بلکه امتیاز و اکتساب به امری راهبردی در پیشبرد اهداف عمل می نماید. براین اساس است که زن در نظام طبقاتی یا فاقد استقلال اقتصادی است؛ و یا از استقلال نسبی برخوردار می باشد که فاقد اهرم های لازم حمایتی و حراستی همچون حقوق مردانه در جامعه می باشد. در تنیدگی سنت و مدرنیته،زن ابزار تشفی و تمنی نیازهای ارضاء نشده و یا سرکوب شدۀ جامعۀ مردانه تلقی می شود. این ویژگی نهادین، تبعیض را در یک فرایند گردشی و مداوم بسوی حذف و حد بسیاری از حقوق انسانی زنان در مراودات و تعاملات خانوادگی و اجتماعی تداوم بخشیده است. سنت در درون خانواده زن را در حد و حصر عرف و تابوهای زنانه از خود بودن و برای خود بودن باز داشته و مدرنیته با اغواگری و وسوسه های شیطانی ابزار و امکان خود، زن را در بازار مکارۀ بیع و شراء به وسیله ای برای برتری طلبی های مردانه مبدل ساخته است.
در حاکمیت دینمدارانه زن محصور و محبوس در حد و حدود تقدیر و تعزیربه عنصر صرف تشفی امیال و تبری از نیاز های انسانی خویش فروکاسته شده است. چرا که عنصر دینمدار زن را در چارچوب سنت و عادت از انتخاب معمول و اجتناب و اعتراض نسبت به تعدیات محیطی بر حذر داشته؛ و همواره منویات کاریزمایی و شعائر و آداب و رسوم منحط و خارج از دایرۀ زمان، زنان را به اطاعت و فرمانبری از فرامین و اوامر مردانه تشویق و ترغیب می کند. براین سیاق تجاوز به حریم و شئونات انسانی زن به امری عادی و معمول در روابط و مناسبات درون اجتماعی و بین انسانی تلقی شده و فرامین و سلطه مردانه حاکمیت بلامنازع خویش را پیدا می کند. ناتوانی ذاتی و بنیادین حاکمیت دینی در رفع و دفع نیازها و الزامات جامعه و انسان، وی را به برجسته نمودن بسیاری از نمودهای صوری و فرعی ،که از بارزترین آن حمله و یورش به حقوق اولیه زنان می باشد؛ تشویق و ترغیب می کند. حجاب، روابط زناشویی و خانوادگی، حقوق نابرابر اجتماعی اقتصادی و........حاکمیت دینی را به موضع گیری های مداوم بر علیه زنان برای انحراف افکار عمومی و عدم پاسخگویی به الزامات واقعی و حقیقی جامعه و انسان، هدایت می کند.
در نگاه دین باورانه و یا حتی بارزه های مدرنیسم،بین حرمت مادرانه و جایگاه اجتماعی زن یک تفاوت ماهوی و آشکار وجود دارد. مادر با نگاه تقدس گون و برجستۀ مادرانه، در روابط و مناسبات اجتماعی حاکم به عنصری ضعیف و فاقد مشروعیت زیست برابر با مردان تلقی می شود. این نگاه دوگانه از دوئیت مناسبات طبقاتی حاکم در برخورد با هویت های ارزشی حاکم بر جامعه و انسان حکایت دارد. نگاهی که خارج از تقدس و هویت مادرانۀ زن، وی را ابزار تشفی  امیال و اموال می بیند.این ابژه نگری به زن، به منشاء بسیاری از تبعیضات درون اجتماعی و تعدی به حقوق اساسی زنان می باشد. چرا که در این نگاه سخیف زن همچون کالای مصرفی نگریسته می شود که قابل ابتیاع و تعویض و تبدیل می باشد. نهادینه گی چنین دیدگاهی است که زن همواره زیر خشونت و تعرض و تبعیض مداوم از دستیابی به حقوق انسانی و واقعی خویش بازمانده است.نظام طبقاتی در تمدید و تجدید و تولید و باز تولید این روند های فاجعه بار نقش اصلی و اساسی را بازی کرده و می کند. چرا که در روابط و مناسبات کالاگون نظام طبقاتی، زن همچون کالای مورد معامله برای سود بری محض نگریسته می شود.
در فرایند تحول و تکامل و نیازها و الزامات منبعث از آن، مبارزات و جنبش های آزادیخواهانه و مساوات طلبانه را برانگیخت که زنان با شور و شعور انقلابی خویش در همراهی و همگامی با مردان، لیاقت، کاردانی و هدایت و رهبری روندهای مبارزاتی را بطور بارزی ازخود نشان داده اند. این مشارکت فعال و سازنده بسترهای مبارزاتی برای احقاق حقوق انسانی زنان را در جامعه های انسانی تدارک دید.در این مبارزات از یکطرف زنان با بروز بسیاری از بارزه های هویتی زنانه، مردان را به عقب نشینی واداشته و در تضعیف موقعیت مردسالارانه در جامعه موفق بوده است؛ و از طرف دیگر بسیاری از دگم ها و تابوهای زنانه را که عامل تفوق و برتری مردانه تلقی می شد؛ از اذهان زدود. ولی رسوبات فکری و ذهنیت آلوده به عادت و سنت در بین جامعه زنانه و مردانه، تحقق راستین برابر حقوقی زنان و مردان را با چالش جدی مواجه ساخته است. البته تداوم این روندهای نامتعارف یکی از بارزه های چالشی نظام طبقاتی می باشد که سنت و خرافه را در لفافه های مدرنیسم برای تحقق اهداف شوم و ناانسانی دارندگان قدرت و مکنت بکار می گیرد.
 زنان در دستیابی به حقوق اساسی خویش با دو چالش اساسی مواجه می باشند.، یکی توقف در سازه های فکری گذشته و دیگری سنت های واپسگرایی است که درونمایه دینی داشته و مبارزات زنان را در نگرش متحجرانه و مرتجعانۀ عناصر واپسگرای دینی از توانمندی های لازم باز می دارد. چرا که سازه های فکری گذشته زنان را از شناخت مبرمات و الزامات کنونی برای مبارزه اصولی و منطقی باز داشته و از درک ره آوردهای کنونی تحول و تکامل که با شاخصه های نوین پیوند و تبادل و تبدیلات محیطی همراه می باشد؛ غفلت می ورزد. این ویژگی مبارزات زنان را در بیراهه ها و کجراهه های سنت و عادت از تاثیر موثرش در پیشبرد اهداف و آرمان دور می سازد. جامعه هایی که در آن ها زنان از حداقل های زیست انسانی خود محروم بوده و برای ادامه حیات خود نیازمند اتکا به پیوندهای سببی و نسبی در جامعه هستند؛ امروز در فاجعه های حقوق بشری و نرم های ضد انسانی  طی طریق می کنند. جامعه هایی که زن از ابتدایی ترین حقوق انسانی خویش همجون انتخاب پوشش دلخواه، استقلال اقتصادی و حتی در بسیاری موارد روابط خانوادگی محروم بوده و جامعۀ مردسالار با برقراری انواع محدودیت ها و موانع، تبعیض و خشونت و تعدی و تجاوز به حریم خصوصی و امن زنان، آن ها را از دستیابی به اهداف شان باز می دارد.
در نظام سلطه سرمایه و واپسگرایی دینی دستیابی زنان به آزادی و رهایی از ظلم و ستم و تبعیض خشن و اسارت بار جامعه مرد سالار ممکن نمی باشد. چرا که خشونت عریان و تعدی و تجاوز به حریم امن انسانی جزو لاینفک تداوم حیات شان بوده و آزادی قطعا با خشونت نفی می شود. ضمن اینکه سیادت طلبی و برتری طلبی مردانه و هژمونیت قهری بر جامعه و انسان را نیز با خود یدک می کشند که با اصل رهایی انسان منافات دارند. پس مبارزات زنان بایستی حول دو محور نظام سلطه سرمایه و واپسگرایی ایده ای رقم بخورد تا بتواند چشم انداز روشن و شاخصی را ارائه نماید. چرا که نظام سلطه سرمایه در پیوند با واپسگرایی ایده ای و واپسگرایی ایده ای با اتکا به نظام سلطه سرمایه امکان تداوم حیات شان مقدور می باشد. خارج از محدوده های متعدی و محدودیت های حقوق انسانی بویژه حقوق زنان، مبارزات در مباحث فرعی و صوری از اهداف و آرمان های خود دور می شوند.براین اساس است که امروز حتی در مترقی ترین کشور ها تبعیض عریان و نفرت انگیز،تعدی و تجاوز و خشونت و خصومت با نیاز و الزام جامعۀ زنان، بوضوح به چشم می خورد و  بی تفاوتی نظام طبقاتی در برخورد با آن ها مبین تائید و تصویب این روند های نابهنجار اجتماعی می باشد.
در نظام سلطه سرمایه و بویژه واپسگرایی ایده ای زنان چنان در تنگناهای مادی و معنوی قرار دارند که برای گذران حیات خویش مجبور و وادار به هرگونه اسارت  جسمی و روحی می شوند. این روند نابهنجار محصول عرف و عادت نهادین و برخی قراردادهای تحمیلی از سوی جامعه مرد سالار است که بسیاری از حقوق اساسی و حیاتی زنان را نادیده می انگارد. پیوستگی و تنیدگی عرف و عادت با روندهای احساسی و هیجانی محض، روند همبستگی و وابستگی الزام و نیاز مبارزات زنان را در زدایش عوامل سلطه و اسارت جامعه مرد سالار، با موانع و محدودیت های جدی روبرو ساخته است. چرا که در غلبه روندهای احساسی و هیجانی اصولا حاکمیت شور و شعور در پس روابط و مناسبات سببی و نسبی در جامعه و خانواده از  اصالت و رسالت خویش تهی می گردد. پس زنان بایستی با درک واقعی و حقیقی روند های مسلط بر جامعه و انسان، مبارزات خود را در زدایش و پالایش فکری و عملی با زائده های واپس مانده و جعلی حیات اجتماعی انسانی سامان داده و از دسیسه ها و ترفندهای سلطه گران و واپسگرایان غفلت نورزند.

نتیجه اینکه: انسان ها در تعاملات اجتماعی خویش و در پروسۀ تحولی و تکاملی جامعه و انسان به نوعی خاصی از زیستن روی آورده و بدان خو گرفته اند که جدایی و تبعیض در روابط و مناسبات اجتماعی بویژه تبعیض جنسیتی به امری غالب و معمول بین انسان ها نهادینه شد. نهادینگی این روند نامتعارف به تبعیض ویرانگری مبدل شد که جامعه های انسانی را از توانمندی، لیاقت و کاردانی و کارآمدی نیمی از جمعیت جامعه بی بهره ساخت. این ویژگی از طریق دو نمود نامتعارف تداوم یافت و جامعه زنان را از مشارکت واقعی و حقیقی در سازوکارهای احتماعی دور ساخت. از یکطرف واپسگرایی ایده ای با شاخصه بارز دینمداری و با عادت و سنت واپسمانده، با نگاه سخیف و ضعیف خود به زنان آن ها را در حد و حصر خانه و خانواده به اسارت گرفت؛ و از طرف دیگر نظام طبقاتی با رویکرد منفعت طلبانۀ محض، زنان را به ابزار تشفی امیال و اموال نگریست. واما زنان در طول تحول و تکامل جامعه و انسان و در کارزار مبارزاتی نشان دادند که قادر و قاهرند همانند مردان تاثیرات کارآمد و سازنده ای را در پیشبرد اهداف اجتماعی انسانی از خود بروز دهند. دراین روند مبارزاتی اگرچه به برخی از حقوق اولیه اجتماعی نائل آمده اند ولی تا رسیدن به حقوق و برابری کامل با مردان فاصله زیادی دارند. در این فرایند واپسگرایی ایده ای با تکیه و تاکید بر سنت و عادت که عموما با احساس و هیجان مداوم همراهند؛ تحقق ابتدایی ترین حقوق انسانی زنان را نیز بر نمی تابند. بنابراین مبارزات زنان بایستی در دوجهت واپسگرایی ایده ای و سازه های طبقاتی نظام سلطه سرمایه با نگاه به روندهای تحولی و تکاملی کنونی سوق یابد تا بتواند به ارزش های حقیقی و واقعی  اجتماعی خویش دست یابند.

          اسماعیل  رضایی
               پاریس
        05/03/2018