۱۳۹۵ شهریور ۷, یکشنبه

                        نظم و نظام

نظم به نوعی ذاتی هر پدیدۀ محیطی است که برای دوام و استمرار حیات خویش بدان نیازمند است. این نظم در بطن خود حاوی ارزش ها ونمودهای خاصی می باشد که  وی را برای رسیدن به اهداف و نیازمندی های الزامی پایداری و بالندگی همراهی و مساعدت می نماید. نظم اجتماعی نیز با برآمدهای تعاملی و تحولی روابط و مناسبات جامعه و انسان  برای تسهیل فرایند  پویندگی و پایایی ملزمات حیات اجتماعی انسانی شکل می گیرد. اما این نظم اجتماعی تحت تاثیر مداوم عملکرد نامتوازن و نامتعادل تمنیات و تمایلات ذاتی انسانی، از روند معمول و مرسوم بسوی نوعی بی نظمی و هنجارشکنی های بی بدیل و زوایه دار سوق می یابد. دخالت انسان ها  در نظم طبیعی  برای کشف و شناخت بسیاری از ضرورت های مانع و رادع رشد و تکامل جامعه و انسان وی را بسوی بهره گیری های نامتعارف و تخریبی برای اقناع و ارضای تمایلات درونی و تحکیم بنیان های اکتسابات نامتوازن سوق داده که رشد متوازن و پایدار جامعه و انسان را ملعبۀ خواست و نیات سخیف و دنی انسانی نموده است. نظم اجتماعی با برونرفت از معیارهای تعادل و تطابق  انسان با طبیعت و جامعه به تخریب انهدامی بسیاری از ضروریات زیست عمومی روی آورد. بدینسان با بهره برداری های نامتعارف از طبیعت و دستاوردهای آدمی، روز به روز بر آلودگی محیط ریست افزود وبه تبع آن با اتکا به ره آوردهای تکنیکی، زیست محدود و محصوری را برای جامعه و انسان تدارک دید. بنابراین انسان ها  به علت ناتوانی معرفتی و ضعف های خصلتی در ایجاد یک نظم پایدار برای یک زیست  متعادل و منطقی، ابزار کنترل وسرکوب اقلیتی را بر خود پذیرفت تا این نظم را بروی تحمیل کند.


نظم اجتماعی مبتنی بر نظام مندهای خاصی می باشد که براساس قرادادهای عرفی و تنظیمی بین انسان ها شکل گرفت تا به نوعی ثبات و پایداریش تامین و تضمین شود.نظام های اجتماعی با تاثیر پذیری مداوم از روندهای تکاملی و تحولی دانش و فن دگرگونی پذیرفته و به اشکال خاصی که  با بافت و ساخت مسلط بر جامعه هماهنگ و همراه باشد؛ نمود می یابد.نظام های اجتماعی عموما  بازتاب دهندۀ منافع و مصالح خاصی هستند که اصولا افراد، گروه ها و یا جناح های خاصی را  مد نظر دارند. براین اساس بر ثبات و تداوم سلطه خویش ابرام ورزیده و منافع و مصالح عامه را در مجاری و مسیرهایی هدایت می کنند که مصلحت و منافع شان ابرام دارد. در مقابل زندگی اجتماعی  که منافع عامه جامعه  را در خود جای می دهد؛ بر عدم ثبات و ایجاد تغییر و تحول  برای بهبود حیات انسانی  پای می فشارد. پس نظام اجتماعی و زندگی اجتماعی دارای یک تضاد دایمی هستند؛ که عموما با اصلاح سازوکارهای نظام ویا تغییر ساختاری و دگرگونی بنیادی  در راستای تامین و تضمین منافع عامه به یک تفاهم و اشتراک مساعی عموما بی ثبات و ناپایدار روی می آورند. چرا که تحولات اجتماعی با تکیه بر تحول و تکامل دانش  و فن  دایمی بوده و گرایشات ثبات و پایداری نظام های اجتماعی را به چالش می کشند. پس دربطن نظام های اجتماعی نوعی از بی نظمی  نهادینه شده است که گرایش به کنترل عمومی و تخاصم با رشد و پویایی جامعه و انسان دارد. ابزارهای کنترل و خصومت نظام های اجتماعی  اصولا بر اکتسابات مجازی چون مالکیت، قدرت، پول و.......استوار است که با استفاده از اهرم های ابزاری و انسانی چون ارتش، زرادخانه های نظامی و ابزارهای ارتباطی برای تداوم و استمرار حیات خویش ازآن بهره می گیرند.

انسان ها با تمامی اشتراکاتی که در زیست اجتماعی خود دارند که آن ها را تشویق به همکاری و همزیستی می نماید، دارای اختلاف سلیقه و عقیده بسیاری هم هستند که از همبستگی و پیوستگی لازم برعلیه ظلم و تعدی و تجاوز به حریم انسانی توسط نظام های اجتماعی ممانعت می نماید. براین اساس در اتخاذ مفاهیم ارتباطی و بین فردی همواره با گزینه هایی روبرو هستند که با بارمعنایی نسبی خود، نمی توانند الگوهای مطلوب و ایده آل را در خود جای دهند. مثلا خوبی و بدی یکی از گزینه های حیات انسانی است که ازلحاظ مفهومی و ساختاری از نسبیتی فرا نهادی برخوردار می باشند. چرا که بدی نتیجۀ سوء تفاهمات زندگی است و خوبی و نیکی نتیجۀ معرفت و آ گاهی اکتسابی  در پروسۀ رشد و پویایی جامعه و انسان محسوب می شوند. کسب معرفت و شناخت ضرورت ها روند بهبود شرایط اخلاقی متعالی را ممکن می سازند. در حالیکه بدی شکلی از ندانستن و نشناختن  الزامات مفید حیات اجتماعی می باشد. پس بهبود شرایط زیست انسان ها به نوعی از تفاهم عمومی وابسته است که بربستر فهم و شناخت ضرورت ها و الزامات انسانی برای درک متقابل بهینه و تحکیم بنیان های خوبی و نیکی، فراهم می آید. انجماد ارزش ها که گریز از معرفت و عقلانیت را در خود جای داده است؛ بدی، کینه و نفرت را با اتکای به بافته های ذهنی و انگاره های مجرد پنداری نهادینه می سازند. بنابراین پویایی و پایایی ارزش های  اجتماعی انسانی به شناخت ماهیتی انسان در برخورد با حقایق و واقعیت های مسلط بر حیات انسانی  وابسته است. آنچه من درک ویا کسب می کنم،و بن مایه های ارزشی خاصی را برای من به همراه دارد؛فی نفسه  بار ارزشی عمومی را درخود ندارد. تعمیم ارزش های مکتسبه زمانی بار عام پیدا می کند که دیگران را فصل الخطاب خود قرار دهد. بدین مضمون که همنوع من نیز همانند من از بار ارزشی مکتسبه به تساوی بهره گیرد.


انسان ها آنقدر به بدسگالی و بداندیشی خو گرفته اند که  تساوی و همزیستی متعادل را  هجو و مضحکه ای بیش نمی بینند.براین اساس هرکسی میراث دار و میراث خوار ارزش های مکتسبه ای است که در تفاوت ها و تخاصمات نهادینه شده فراهم آمده است. این روند حاصل نظمی است که انسان ها با تکیه بر نظام های اجتماعی که هماره تاریخ براساس تمایزات و تخاصمات بین فردی و طبقاتی  استوار بوده؛ اتخاذ کرده اند. چرا که انسان ها ارزش ها را نه در تعاملات واقع انسانی، بلکه در سیادت آفرینش ها و اکتسابات غیرواقع که خود مبدع و موجد آن بودند؛ جستجو کردند. و برای حفاظت و حراست از سیادت خویش، به نظم نظام های اجتماعی محیل و مخبط گردن نهاده اند. تاکید و ابرام بر ثبات و پایداری نظام های اجتماعی، آن ها را بسوی تخریب و تحمیق افکار و آرای عمومی سوق داد. ندرت و نایابی در تکثر و تغیر آرا و عقاید تحت الشعاع قرار گرفت. این تکثر اندیشه و عمل در تخاصمات و تعاملات  درونی خویش از ریب و ریای سلطه نظام های اجتماعی غفلت ورزیده که تدریجا به هیولای دهشت و مرگ تبدیل شده که مهار آن  به امری ناممکن و دور از ذهن درآمده است. پس انسان ها دراین غفلت های طولانی حیات خویش، با تسلیم در برابر سلطه نظام های نابرابرو متعدی به حریم انسانی، از ارزش های پاک و اصیل انسانی شان  فاصله گرفتند. واکنون تسلیم در برابر اقتدار و قدرت برای گذران محض زندگی نه زیستن، به هرگونه حقارت و رذالت ناانسانی تن داده اند. و این روند های نامتعارف آن قدر در ضمیر و نهادشان ریشه دوانده و تعمیق شده که زندگی شدن را بر زیستی  متعادل، متعامل و مبتنی بر ارزش های عام انسانی ترجیح می دهند.


نظم طبقاتی بر پایه نظام هایی استوار است، که با چارچوب های تصویبی و تقنینی خود، اقتدار و قدرت را در بی نظمی و بی قاعدگی ایده و عمل واگذاشته وعامه را زیرسلطه و مهمیز نظمی ویرانگر برای تامین و تضمین هرچه بیشتر منافع و موقعیت های مکتسبه قدرت و مکنت رها می سازد. در این فرایند، عامه در چنبرۀ نظام سلطه حاکم بایستی به تمامی قواعد و قوانینی که بردگی و سیطرۀ جور و ستم طبقاتی را بر وی تحمیل می سازد؛ گردن نهد. این ویژگی منشاء جسارت و جنایت قدرتمندان متکی بر نظام های طبقاتی است که برای تزاید و تراکم دم افزون اکتسابات به بهای فقر و مسکنت جامعه و انسان از هیچ ترفند و تعدی و تجاوز به حریم امن انسانی ابایی ندارند. در این روند ناانسانی، متعدیان به منافع و مصالح عمومی، از یک وحدت رویه و انسجام درونی و پیوسته برخوردارند که قدرت هجمه و تعدی به حق و حقوق معمول و معقول عمومی را که همواره در تفرق و تکسر برای لقمه نانی در مجاری و منافذ درون اجتماعی روانند؛ ممکن می سازد. در حقیقت اومانیسم در فرهنگ طبقاتی ابزاری شد برای  تسهیل سلطه گری نظام های طبقاتی بر علیه منافع عامه که عملا از دایره درک و الحاق به اصول و قواعد اومانیسم باز مانده اند. چرا که اومانیسم برای عامه گرایش به تفرقه و جدایی و بی مسئولیتی عمومی برای حفظ و حراست از باریکه راه زندگی  مفهوم یافته و هر کسی برای بیشتر داشتن و بهتر زیستن به حریم یکدیگر وارد شده و همبستگی و پیوستگی در برابر مصالح و منافع فردی رنگ باخته است. در حالیکه سلطه گران قدرت و مکنت با گرایش به افزونخواهی های نامتعارف درون طبقاتی خویش،همواره در برابر توده ها از یک مشی واحد و وحدت رویه تبعیت می کنند.


وحدت اصولا از درک زمانه و موقعیت ویژه حاکم برفعل و انفعالات درون اجتماعی و بین انسانی نشئت می گیرد. این درک و فهم برای سلطه گران و حاکمان بر سرنوشت انسان ها با تکیه بر ابزار و نیروهای متبحر در اختیار برای روانشناسی توده ها امری سهل و آسان است. در حالیکه عامه در کشاکش مداوم مشغله های فکری و کسب معیشت، درک موقعیت و فهم گذر زمانه چندان به امر ملزم حیات شان محسوب نمی شود. بنابراین عموما با توقف در ساختار فکری و عملی گذشته بر روند بی بازده و انحراف از مواضع الزامی دفاع از منافع و مصالح شان پای می فشارند. روندی که نظم نظام های سلطه برای ثبات و پایداری خویش بدان نیازمند است.دراین میان نخبگان و پیشروان توده ها که تلاش می ورزند با انسجام و بسیج توده ها به تعدیل و تعادل لازم جامعه و انسان نائل آیند؛ به نوعی  همانند توده ها تلاش می ورزند با استعانت از فرمول و فرامین گذشتگان، از درک و الزام روز دور شده و وحدت و انسجام درونی خویش را به امری دست نیافتنی مبدل سازند.چرا که وحدت ریشه درامری ماهوی و آشکاری دارد که توده ها را در مسیر درک و شناخت واقعی گذر کنونی تاریخ تحولات اجتماعی قرارداده و تشویق و ترغیب به  ایستادگی و مقاومت دربرابر زیاده روی ها، کجروی ها وتعدی و تجاوز متجاوزان به حقوق شان می نماید.پس اولین گام برای وحت و یکپارچگی تعیین معضل بنیادین مرحلۀ کنونی تحولات تاریخی است که جامعه و انسان را در خوفگاه اندیشه و عمل به اسارت گرفته و بسترهای توسعه و تعمیق ندرت و نایابی و فقر و فسد را تدارک دیده است. این شاخصه با توقف در معیارهای گذشته و یا تکیه بر عوامل و سازوکارهای تابع و پیروعوامل بنیادین معضل کنونی، امکان پذیر نبوده و در پروسۀ عمل و اقدام به بن بست می رسد. در مقطع کنونی از تحولات و تکامل تاریخی تمامی ایده و اندیشه ها درمعرض یورش سبعانه ستم سلطه سرمایه از رویش و پویش لازم باز مانده است.

وحدت با مفروضات و مقولات گذشته، به سوی ذهنیت گنگ و مبهم سوق یافته ونتیجه ای جز افتراق و پراکندگی و ریزش نیرو و همچنین تعارض و تخالف ایده و عمل، به همراه نخواهد داشت.موضوع وحدت امروز یکی از محوری ترین و ضروری ترین نیاز جامعه برای درگیر شدن به تعدی و تجاوز روزافزون سلطه گران جهانی  به حساب می آید.دراین میان وحدت و یگانگی نیروهای مترقی بویژه نیروهای چپ که قادرند با نگاهی علمی و عینی به تبیین وضعیت کنونی پرداخته و به مقابله با یورش و هجمه یکپارچه و روز افزون نظام سلطه سرمایه و بازوان اجرایی شان گام بردارند؛ امری اساسی و ضروری می باشد. وحدتی که بتواند حول بنیادی ترین معضل کنونی جامعه بشری شکل گرفته و از الگو گیری ها و تئوری پردازی های خشک و بیروح که عموما بار معنایی گریز از مسئولیت و توقف در ایستارهای گذشته را درخود دارد؛ بپرهیزد.وحدت  آگاهانه و مسئولانه حاوی نظمی  است که رفتار و کردار را در یک انسجام و پیوند مداوم  به سوی ساماندهی شاکله های ارزشی نوین هدایت می کند. ارزش های نوینی که بایستی از مرز نظم بیمارگون ستم سرمایه عبور کرده و بستر های یک تفاهم عمومی را برای یک نظم نوین با سازوکارهای متحول و متکامل که روند بهسازی و بهپویی زیست انسانی را درخود دارد؛ تدارک ببیند. در گسست های تاریخی ناشی از روند تکاملی ابزار و انسان، یک بی نظمی چالش برانگیز بر جامعه های انسانی سایه می افکند.این بی نظمی حاصل در گیر شدن نظام یا نظام هایی است که با توقف و ایستایی در برابر تحول و پویایی دانش و فن از پاسخگویی به الزام و اقدام لازم باز مانده اند.


اکنون بشریت در برابر گسست تاریخی قرار گرفته است که بریک نظم فراملی و جهانی ابرام دارد. چرا که در فرایند جهانی شدن اقتصادی اجتماعی، جامعه های انسانی نیازمند ظرفیت سازی و ظرفیت پذیری  نوین بنیایان های مادی و معنوی می باشند؛ که در تعارض و تضاد عمیق و شکننده با صاحبان قدرت و مکنت قرار دارد. بی بدیل بودن این گسست با تمامی گسست ها تاریخی گذشته تمدن بشری،همگان را در یک شوک ناگهانی فرو برده که از یافتن و شناختن راه کارهای برون رفت از این روند بحران آفرینی دم افزون باز مانده اند.سلطه گران جهانی در گستره عظیم بی نطمی کنونی به دنبال نظم نوینی هستند که قیود جبر و ستم استعمار و استثمار را با شاخصه های نوین مطالبه می کنند. بنابراین برای گذر از مطالبه محوری توده ها، از تمامی ابزارهای تکنیکی و انسانی، اهرم های ضدانسانی ساخته تا با ایجاد فضای اختناق و انهدام  جامعه را وادار به پذیرش قواعد و قوانین  اسارت بار خویش بنمایند. نخبگان واندیشمندان حامی توده ها نیز از درک شاخصه های بی بدیل عصر باز مانده و با تبیین و گزینش های دور از واقع، قدرت بسیج و همراهی توده ها را در دفاع از حقوق حقه جامعه و انسان از دست داده اند. تاریخ سرشار از ناکامی ها و ناتوانی های ایده و عمل در کنش و واکنش اجتماعی بوده؛ که یا  شتابزدگی و تعجیل در گزینش های ادارۀ اموراجتماعی را یدک می کشند و یا  چارچوب های تنگ و محصور پندار و توهم آنها را همراهی کرده اند. پس توده ها در انتظار الگوهای نوینی هستند که تعجیل و واپس ماندگی را در خود نداشته و دارای یک مرزبندی شفاف و گویا با تعدیات ستم سرمایه باشد.این دقیقا یک نگاه واقع بینانه در پس حد و هدم نظام سلطه سرمایه است که با دستمایه قرار دادن خطا ها و اشتباهات شاخص و بارز پویندگان راه توده ها در گذشته،یاس و ناامیدی را برای تحکیم سلطه جابرانه خویش بر انسان ها حاکم ساخته اند.


دراین گسست تاریخی وبحران عظیم و عمیق متعاقب آن، ترکیب گذشته قدرت یا قدرت های فائقه در جهان را در تشکیک و تفکیک های نوین تحول و تکامل جامعه و انسان،زیر سئوال برده است. براین اساس همگی در یک تلاش نفس گیر و منهدم کننده برای تثبیت و تحکیم هژمونیت خویش برسرنوشت جامعه های انسانی، عملیات تخریبی و تکفیری را در اقصی نقاط دنیا آغاز کرده اند.افکار عمومی دنیا اگرچه دراین یورش و تهاجم گسترده و ضد بشری عمال سرمایه آسیب جدی دیده و توان بهپویی و مانورهای لازم را برای درگیری با بنیان های ستم و بیعدالتی در بسیاری از زمینه های اجتماعی از دست داده  است؛ولی دسترسی آسان و وسیع به حقایق و واقعیت های تلخ و ناانسانی عمال سرمایه و بنیادگرایان دینی با اتکا به فن و تکنیک ارتباطات و رسانه های عمومی و مردمی،در بسیاری از زمینه ها،از حمایت و پشتیبانی از بسیاری ازترفند ها و اقدامات ضد انسانی شان سر باز می زنند.مسلما این روند با اتخاذ اشکال اصولی مبارزاتی و منطبق با ویژگی های عصر می تواند دامنه تضاد و تعارض توده ها را با دشمنان مردم توسعه بخشد. در این کشمکش ها و جدال های بی سرانجام، نظام های استبدادی در اقصی نقاط جهان بویژه نظام های استبدادی دینی به دلیل ناتوانی های ذاتی در پیوند با جامعه و پاسخگویی اقل به الزامات و نیاز های اجتماعی، برای استمرار سلطه و حیات خویش هر کدام به نوعی به ابزار رقابتی و نیابتی عمال سرمایه با زیر سوال بردن منافع ملی و انسانی، مبدل شده اند. بعضی ها چنین می پندارند که بنیادگرایان دینی با عملکرد دهشت و مرگ در سطح جهان محصول عملکرد عمال سرمایه در سطح جهانی بویژه منطقه خاور میانه نیستند.اینگونه نگرش تک بعدی و تجریدی به رخدادهای محیطی حاصل تبیین و تحلیل ذهنی و بی محتوا است که  روند مبارزه را به بیراهه سوق می دهد. آری، بنیان های بنیادگرایی دینی در جهان و بالاخص در منطقه خاورمیانه همواره به صورت بالقوه وجود داشته که با تمهیدات و تجویزات تخریبی عمال سرمایه به صورت بالفعل نمود یافته و با کمک مالی وتسلیحاتی نظام سلطه سرمایه به سوی انهدام و تخریب سوق یافته است. مسلما اگر این گروه ها برای منافع  سلطه گران سرمایه مفید نبودند به آسانی کنترل، وهمانند تمامی ادوار گذشته تاریخی،به تعامل با جامعه و انسان سوق می یافتند. اکنون که هژمونیت تمامی مدعیان رهبری و هدایت جهان، درحال تضعیف و یا فروپاشی می باشد؛ تلاش صعب و همه جانبه ای را برای بازیابی و بازسازی هژمونیت خود با استفاده ابزاری از همین نیروهای موحش و بی هویت، آغاز کرده اند.


نظم و نظام از یک پیوستگی درونی و همبستگی ظاهری و صوری بر خوردارند. چرا که نظام های اجتماعی پیوسته به دنبال نظمی ایده آل هستند که جامعه را از تنش و کنش های تخریبی و بحران آفرین بر حذر دارند.ولی نظام های طبقاتی با سلطه گری و استبداد نهادیه شده شان،نظم عمومی را در یک همبستگی آگاهانه و توسعه یافته برنمی تابند. زیرا با حرکت  به سوی مطالبه محوری و حق طلبی های معقول و مرسوم چالش های جدی را برای تداوم و استمرار حیات سلطه و استبداد  فراهم می سازند.براین اساس نظام های سلطه و استبداد در مواقع بحران های حاد و تهدید کننده، در جهت حد وحذف بسیاری از ملزمات حیات اجتماعی روی می آورند تا از بیداری و همبستگی عمومی جلوگیری نمایند.پس با توجه به شدت و ضعف بحران های اقتصادی اجتماعی از ترفندها وتحدید وتهدیدهایی امنیتی،اقتصادی،سیاسی و به چالش کشیدن ظهور نمود های های ناب بازتاب های آزادانه برای درک و فهم معضلات و مبرمات حاکم بر جامعه های انسانی، بهره می گیرند.دموکراسی در محاق امنیت و امنیت  در پس سوداگری محض، تمامی حقوق و مطالبات انسانی را زیر مهمیز خشن ترین و مخربترین تمهیدات سلطه گرانه، لگد مال می کنند. پس برای تحقق اهداف شان از تمامی ابزارهای محیطی چون دستاوردهای عقلانیت ابزاری و واپسگرایی انسانی بهره می گیرند. در این گسست عظیم تاریخی که می رود مشروعیت و مقبولیت سلطه و استبداد را زیر ضرب خود بگیرد؛ غول ظلم و جور از درون حرص و آز سیری ناپذیر ستم سرمایه و خشونت ویرانگر واپسگرایی برون خزیده تا در پس غفلت های روزافزون انسان های  گرفتار آمده در دام ندانم کاری ها و مصلحت اندیشی های بی بدیل، اهداف ناانسانی خویش را محقق سازند.انسان هایی که رنج و شناعت را با تمامی وجود حس کرده ،ولی دلبستگی ها و وابستگی های حیات زود گذرش، آن ها را از تعالی و کمال انسانی دور ساخته است.


نتیجه اینکه نظم و نظام دو پدیده و مفهوم پیوسته و وابسته در تبادل و تبدیلات درون اجتماعی و بین فردی محسوب می شوند. دراین میان نظام های اجتماعی در شیار نظمی جریان می یابند که تداعی گر منافع ویژه و موقعیت خاص برای قشری و یا طبقه اجتماعی می باشند.براین اساس برخلاف نظم اجتماعی که از خلال گذر زندگی اجتماعی مفهوم یافته، وگرایش شدید و مداوم به تحول و دگرگونی دارند؛ نظام های اجتماعی بر ثبات و پایداری ابرام می ورزند.پس همواره یک تضاد و تعارض بین نظم اجتماعی رو به تحول و نظام های اجتماعی متوقف در ساختار و ایستار کهنه و فرسوده وجود دارد. نظام های طبقاتی برای به چالش کشیدن گرایشات تحولی و دگرگون طلب زندگی اجتماعی به ابزار تخریب و ترهیب تکنیکی و انسانی روی می آورند.انسان ها نیز با غفلت ورزی های حاصل دلبستگی ها و وابستگی های گذر زندگی از همبستگی و پیوند لازم برای مبارزه با گرایشات سلطه گرایانۀ نظام های اجتماعی پرهیز می کنند.نخبگان و نیروهای مترقی نیز با گرایشات مشابه،ولی منطقی تر و آگاهانه تر از توده ها، با ایستایی و توقف در فورمول ها و سازوکارهای گذشته از درک معضل واقعی و اساسی عصر برای بسیج توده ها فاصله گرفته اند. چرا که درحرکت به سوی انسجام و وحدت از قواعد و قوانینی مدد می گیرند؛ که در افت و خیزهای گذشتۀ تاریخی جامعه های انسانی به محک آزمون در آمده اند و ناکارآمدی شان را نشان داده اند. در حالی که عنصر اصلی و پایدار برای وحدت بایستی از مبانی هر ایده ای متناسب با ویژگی هر عصر و دوره ای بر خیزد. اکنون بشریت در یک گسست عظیم تاریخی محصول دگرگونی های بنیادی و دم افزون دانش و تکنیک قرار گرفته است.  در این روند با آگاهی و انتظار بهبود یافته انسانی بر بستر توسعه دامنه  تکنیک های ارتباطی و رسانه ای،و مقاومت دارندگان ثروت و مکنت دربرابر الزامات و نیازهای اجتماعی،بحران های حاد وتعمیق یافته ای را برجامعه های انسانی تحمیل کرده است.نظام سلطه سرمایه با استفاده از توان بالقوۀ بنیادگرایی دینی و ره آوردهای عقلانیت ابزاری به حد و هدم بسیاری از ملزمات اجتماعی و همچنین کسب فرصت های لازم برای تحمیل قواعد و قوانین نوین استثماری و استعماری روی آورده است. پس بایستی با وحدت و انسجامی اصولی و منطقی در برابر نظم نوین اسارت بار و تحمیلی نظام سلطه سرمایه، مقاومت و مبارزه سخت و فراگیری را آغاز کرد.



اسماعیل رصایی
پاریس

27 /08 /2016

۱۳۹۵ مرداد ۲۹, جمعه



                   انتخاب و عادت
    
آدمی در برخورد با پدیده های محیطی و متناسب با فهم و شناخت و تمایلات و تمنیات درونی اش، دست به گزینش و انتخاب می زند. در این انتخاب با برقراری یک ارتباط دایمی و با ثبات با پدیده ها به گزینش اصلح و یا حذف و برقراری  یک ارتباط موقت جهت ارضاء و اقناع خویش روی می آورد. تداوم و استمرار گزینش های انتخابی طی زمان طولانی بصورت عادت ویا غریزه و فطرت نمود یافته و راهنمای عمل آدمی در تبادل و تبدیلات درون اجتماعی می گردد. ازبطن عادات، سنت هابر میخیزند که جامعه و انسان را تحت تاثیر مداوم خود می گیرند. این سنت ها ی برخاسته از عادات  تکراری موجب سکوت و سکون شده وخلاقیت و پیشرفت  جامعه و انسان را مهار می کنند. چرا که عموما بار تخریبی روند های طبیعی و معمول جامعه های انسانی را با خود حمل می کنند.عادات عموما  خود آگاه یا ناخودآگاه از ضمیر انسان ها بروز یافته و روند طبیعی زیست انسانی را  متاثر می سازند. بسیاری از رفتار و کردارهای ناپسند و زشتی چون مالکیت، خودخواهی، افزونخواهی،سودجویی، تجاوز به حریم امن انسانی، سیادت انسان بر انسان وغیره محصول انتخاب مقطع خاصی از تحولات تاریخی اجتماعی هستند که با استمرار و تداوم خویش به امری ذاتی و بعضا مقدس تبدیل شده اند. پس انتخاب محصول پویایی جامعه و با تحول و دگرگونی بنیان های مادی و معنوی جامعه اشکال نوینی می یابد. عادات هر چه قدر قدیمی تر و متآخرتر باشند از دایرۀ تعاملات منطقی و استدلالی فاصله گرفته و به دامان خرافه و تعابیر و تفاسیرمبهم و پنداری سوق می یابند.

زندگی مجموعه ای از انتخاب و عادت است که همواره عادت قوی تر و عمومی تر عمل می کند؛ چرا که بسترهای آماده ای است که نیاز به تلاش و کنکاش و آموزه های جدید ندارد.  تن آسایی  وبرخورد منفعلانه با گذر زندگی یکی از عادات زشت و نهادینه شده در آدمی است که از بطن آموزه های نامتعارف گذشته چون مالکیت و به تبع آن استثمار و استعمار بر می خیزد. پس تحکیم عادت ها از تحرکات اجتماعی می کاهند و جامعه را از دستیابی به اهداف و اصول زیست متعالی باز می دارند.زیرا  رشد و پویایی جامعه و انسان محصول تکاپو و تلاش و کنکاش مداوم و گسترده ای است که در حوزۀ درک و شناخت رو به توسعه ضرورت های دست و پا گیر طبیعی اجتماعی نمود می یابند.  پس هر چه قدر جامعه ای از روند عادت گونۀ زیست اجتماعی تبعیت کند؛ از تحرک و پویایی لازم برای تحول و تکامل باز مانده و جامعه و انسان را در پس عادات و باورهای واپسگرا، از زیست خود اتکایی دور و یک حیات بی تحرک و تابعی را بروی تحمیل می سازد. پس انتخاب جدید است و عادت قدیم. انتخاب معمولا به روز بوده و با کمال و تعالی جامعه همراه و همپو می باشد. ولی عادات را اصولا نرم ها و اشکال کهنه و قدیمی همراهی می کنند که بدلیل توقف در ایستارهای گذشته و رکود و سکون،همواره در تضاد و تعارض با انتخاب های رو به تکامل جامعه و انسان قرار دارند. این بی تحرکی عامل اساسی سلطۀ عقلانیت ابزاری بر جامعۀ فروخسبیده در عادات و سنت های کهنه و فرسودۀ گذشته است. انتخاب  عموما در بطن خود روشنگری و روشن بینی را یدک می کشد و در تعالی علم و فن خود را می آلاید. انتخاب در گسترۀ پهنه اجتماعی نیز تلاشی برای گزینش اصلح و مطلوب برای دستیابی به زیستی مطلوب تر و بهتر نمود می یابد.

عادات با برخورداری از ثبات و پایداری، تلاش می ورزند انتخاب را با خود همراه  نموده تا از فروپاشی و اضمحلال  اصول و مبانی نهادیه شده اش جلوگیری نمایند. اگر چه در گسترۀ عظیم تحولات تاریخی، جامعه و انسان شاهد تحقق این پدیدۀ نامتعارف بوده اند؛ ولی همواره در تشتت و نابسامانی متکاثر و روزافزون زیستند و جامعه را از فهم و شناخت الزامات تحول باز داشته اند. چرا که انتخاب و عادت در بستر زمان و مکان شکل می گیرند و تلون می پذیرند. ولی عادت برعکس انتخاب که حرکتی در دایرۀ زمان بوده و از مکان ثابت و پایداری برخوردار نیست؛ در بستر زمان جاری و مسلط بر مکان می باشد.  زیرا مکان یابی انتخاب های نوین نیازمند فضاسازی نوین و ظرفیت پذیری بیشتر ساختارها و نهادهای مسلط موجود هستند؛ در حالیکه عادات و سنت با توقف در ایستارهای گذشته، بر ساختارها و سازوکارهای گذشته ابرام ورزیده و آن ها را برای پیشبرد اهداف اجتماعی مکفی می دانند. چرا که گزینش های مستمر محیطی انسان، به  فهم و شعور، خصایل فردی و گروهی وهمچنین به تمایلات و میزان مطلوبیت عناصر ارتباطی وابسته است. براین اساس، انتخاب ممکن است با فرایند محیطی و الزامات اجتماعی انسانی همسو و همراه نباشد. عادت ها تردید ناپذیرند و تحکم آمیز که در برخورد با انتخاب، با روح محافظه کاری و مصلحت اندیشی  همراه شده و دچار تردید و ابهام در گزینش های مداوم خود می باشند که روند بهیابی و بهگزینی را با موانع  جدی روبرو می سازند.

انتخاب ممکن است از میان عناصر عادت گونۀ گذشته نیز برخیزد که در اینصورت جامعه را در ندانم کاری، کم کاری و چالش های صعب و دشوار قرار می دهد. این فرایند نه تنها مورد حمایت و ابرام و اصرار ایده های واپسگرا و پنداری می باشد، بلکه سلطه گران جهانی برای استمرار سرکردگی خود برحیات جامعه های انسانی در سطح جهانی از آن حمایت کرده و بهره می گیرند. گردن نهادن به سلطه عادات و سنن و توهم و پندار و تن سپردن به تعدی و تجاوز آن، حاکی از چالش پذیری جامعه جهانی در برابر تحولات و دگرگونی دم افزون جامعه های انسانی و ناتوانی سازوکارهای مسلط، در همسویی و همپویی با انتخاب و گزینش های مطلوب و ضروری  می باشد. گسترۀ عظیم و رو به تعمیق دستاوردهای علم و فن، به تمایل و تداوم همکاری های مرتجعین  جهانی برای ایجاد محیط اختناق و رعب،جهت گریز از وظایف و رسالت های اجتماعی انسانی خویش منجر شده است. در این راستا انتخاب جامعه، گزینه های متعالی  برای شفافیت هرچه بیشتر روابط و مناسبات اقتصادی اجتماعی با اتکا به نمودهای متکامل  علم و فن برای برقراری جامعه ای عادلانه تر و انسانی تر می باشد. این گزینش  تلاش دارد هم بنیان های عادات و سنن را در هم  شکند و هم منافع و مصالح و موقعیت های نهادینه شدۀ سلطه گران سرمایه جهانی را به مخاطرۀ جدی اندازد. براین اساس حاکمان مستبد جهانی دریک تفاهم استراتژیک نامتعادل  ومتضاداز لحاظ سیاسی و ایدئولوژیک و دارای منافع مشترک در تکیه بر عادات و سنن بجا مانده از گذشته، حرکت تخریبی و تهیجی را در سطح جهانی آغاز کرده اند. پس موفقیت در انتخاب و گزینش های برتر و بهتر، مستلزم  درگیرشدن با اهداف منحط دو جبهه واپسگرایی و سلطه گران سنت گرا در سطح جهانی می باشد.

بسیاری با نگاهی تجریدی و انتزاعی به حوادث و رخدادهای محیطی، از گزینش و اسلوب های موثر و کارآمد برای برون رفت از فاجعه های روزافزون مسلط بر جامعه های انسانی فاصله گرفته اند. اسلام سیاسی با ایدئولوژی واپسگرا همانقدر در این فاجعه های غم انگیز جهانی مدخلیت دارد؛ که ستم سرمایه با منافع سیری ناپذیر و سلطه گرانه اش در تشدید و تمدید این فاجعه های جهانی دخیل است. پس نادیده انگاشتن تاثیر هرکدام از این دو عنصر فاجعه ساز جهانی برای تداوم حیات نامتعارف ونامتناسب با روند رو به تعالی جامعه و انسان،روند بهبود شرایط زیست انسانی را به مخاطره می اندازد. بشریت امروز بر بسترعدم تفاهم  عمیق و شکننده  تحول و تکامل  علم و تکنیک و موقعیت های نهادینه شدۀ سردمداران قدرت و مکنت و ایده های واپسگرا در سراشیبی انحطاط و سقوط قرار گرفته است. منتهی در این سقوط و نزول ارزش های انسانی و حد و هدم  ابزار و انسان، نقش عمال سرمایه  بنیادی وتعیین کننده می باشد؛ چرا که فاجعه آفرینی های بنیادگرایان اسلامی بدون کمک های تکنیکی و راهبردی سلطه گران سرمایه، امری  ممکن و مقدور نمی باشد. پس یک وابستگی بنیادین بین گزینش های تخریبی و انهدامی اسلام سیاسی و فاجعه آفرینی های گستردۀ عمال سرمایه در سطح جهانی وجود دارد؛ که در مجموع صلح جهانی و تعاملات و پیوندهای متعارف و الزامی جامعه جهانی را در سراشیبی سقوط و انهدام قرار داده است. نادیده انگاشتن این امر بدیهی و ملموس، به وارونگی شناخت عامه منجر شده و به هویت بخشی و اصالت دهی  گام ها ی ضدانسانی راست افراطی عمال سرمایه منجر شده؛ که در اقدام و انهدام جامعه و انسان در پس ناتوانی ذاتی و بحران آفرینی های بی بدیل اش، در بسیاری از زمینه ها از واپسگرایان اسلامی پیشی خواهد گرفت. پس بایستی بدور از حب و بغض های فکری و عقیدتی  و جانبداری و داوری های منفعلانه و مغرضانه  در انتخاب شیوه ها و اسلوب های درگیری با عوامل و عناصر فاجعه ساز و منهدم کننده سازوکارهای مطلوب و ملزوم  جامعه و انسان  گام برداشت.

اکنون تمامی عادات و سنن نهادینه شدۀ نظام سلطه سرمایه به عامل بازدارندۀ رشد و پویایی جامعه و انسان مبدل شده است.  انتخاب اشکال نوین و مغایر با اشکال مسلط و بازدارندۀ نوزایی و نوخواهی بافت و ساخت ضروری، به ساختار شکنی و درهم ریزی مناسبات  غلط و نا انسانی منجر خواهد شد که حداقل به تعدیل بسیاری از روندهای ستم سرمایه بر علیه منافع عامه روی می آورد. دفاع از حقوق ناانسانی با تکیه برعقلانیت ابزاری محض، یک انتخاب و گزینۀ ظالمانه و متجاوزانه است که برای جلوگیری از اضمحلال و فروپاشی پایگاه و جایگاه نهادینه شدۀ مسلط کنونی است. در این راستا، اسلام سیاسی و بنیادگرایی دینی بعنوان ابزار تکمیلی این روند نا متعارف با یورش به پایگاه عقلانیت انتقادی، به حد و حذف باور و اندیشه و بیان عقیده پرداخته؛ و با ایجاد مشغله های نامتعارف فکری،  روند شکل گیری دیدگا ه های انتقادی و معترض به هجمه و هدم  عقلانیت ابزاری توسط عمال سرمایه را مختل کرده است. چرا که در جوامع توسعه یافته با توانمندی درون زایی عقلانیت ابزاری، قدرت درهم ریزی و مقابله با روند آگاهی بخشی و انتظار آفرینی آن توسط عمال سرمایه مقدور نبوده و جامعه و انسان با درک و فهم ویژگی های ماهیتی و ظالمانه سلطه سرمایه بسوی مطالبه حقوق واقعی خود گام برخواهند داشت. پس برای حد و حصر و انحراف از دستاوردهای عقلانیت انتقادی، به عوامل و عناصر واپسگرا تکیه نموده تا با تخریب و ترهیب جامعه های انسانی بتوانند به تحدید وانسداد ملزمات پویایی و پایایی جامعه روی آورده تا در میان هیاهو و جنجال به تصویب و تحمیل قواعد و قوانینی که بتوانند منافع و مصالح شان را تضمین کنند؛ توفیق یابند. بنیان های نظام سرمایه برپایه سود به هر قیمتی بنا شده،  بنابراین در انتخاب راه کارها از هرگونه صداقت و سلامت کار بدور می باشد. بویژه اکنون که با سیالیت و افسار گسیختگی سرمایه مالی،کنترل و هدایت آن به امری ناممکن تبدیل شده است.

 درگیر شدن با عادات و سنن مانع و رادع روند تحولی جامعه و انسان و همچنین با تکثر انتخاب در میان انبوه ره آورد های تحولی علم و فن، نیازمند تحلیل و تبیین دقیق روندهای کنونی تبادل و تبدیلات درون اجتماعی و جهانی می باشد. ناتوانی در درک و فهم آثار و تبعات رشد و توسعه دم افزون علم و فن در روابط و مناسبات درون اجتماعی و جهانی، اتخاذ اشکال مفید و موثر برای روبرو شدن با نمودهای نوین  چالش برانگیز از سوی عناصر و عوامل منتفع و یا متضرر از این فرایند تعاملی و تکاملی را نا ممکن می سازد. امروز دستاوردهای عقلانیت ابزاری، نیازها و تمایلات نوینی را در برابر توده مردم قرار داده که یک تفاوت ماهوی و بنیادین با گرایشات گذشته دارد. این نمودهای نوین نیازمند انتخاب و گزینش های نوینی هستند که با چارچوب های گذشته و آثار و اقوال بجا مانده از گذشتگان  قابل حصول نیست. ناتوانی در درک و فهم این معضل،بار احساسی وعاطفی انسانی را در برخورد با نارسایی های اجتماعی فزونی بخشیده و فرایند عقلانی و خردورزی را در پس توجیه و تفسیرهای گنگ و مبهم وامی گذارد. اتخاذ مواضع سکتاریستی و شوونیستی بدون توجه به برآمدهای تحولی دم افزون علم و فن عصر کنونی وبه تبع آن پیوندها ونیازهای حاصل از آن، توش و توان را بسوی بطالت و بیهودگی هدایت می کند. چرا که سکتاریسم و شوونیسم با نگاهی تجریدی و انتزاعی، از تاثیرات دگرگونی های بنیادین کنونی در روابط و مناسبات بین انسانی و جهانی  غفلت ورزیده و قادر به درگیری کارآمد با چالش ها و معضلات کنونی نخواهد بود. مسلما عادات بجا مانده از گذشته، امروز انتخاب اصلح و دگرگون ساز را با موانع جدی روبرو ساخته که درگیرشدن و مبارزه با تعدی و تجاوز و کج روی های روزافزون را پیچیده و مشکل ساخته است. براین اساس است که نیروهای درگیر در جامعه، بدون توجه به پیوندهای قطعی و مسلم حاصل جهانی شدن روابط و مناسبات اقتصادی اجتماعی،از درک پیوندهای  نیروهای ویرانگر، درتخریب و انهدام بنیان های مادی و معنوی جامعه های انسانی باز مانده اند.

اکنون نظام سلطه سرمایه و بنیادگرایان اسلامی بعنوان بازوان اجرایی شان وهمچنین تمامی کسانی که از این روند تحولی و پیوندهای الزامی جهانی متضرر می شوند؛ در یک اتحاد و وحدت آگاهانه و یا ناآگاهانه  روند حد و هدم جامعه و انسان را برای ممانعت از شکل گیری موازین و معیارهای الزامی عصر و تثبیت و تحکیم قواعد و قوانینی که منافع و موقعیت روبه زوال شان را تضمین نمایند؛ درپیش گرفته اند. در مقابل،  تمامی جریان های مدعی درگیر با این معضل  فاجعه بارو اساسی در یک افتراق  مواضع و اختلاف عقیده از اتخاذ یک موضع واحد و جهانی برای دفاع  اصولی و کارآمد از منافع جامعه و انسان باز مانده اند. مهمترین علت این ویژگی نامتعارف، توقف در عادات گذشته است که روند انتخاب بهینه و مطلوب را با ناکامی مواجه ساخته است. این ناکامی ها و تحمیل اشکال نوین نگرش و پیوند با رویکردهای مدرن تر از گذشته،با چشم اندازی روشن تر و انتظارات بیشتر و عمومی تر، انتخاب اصولی و منطقی را در پس توجیهات وتعبیر و تفسیرهای عادت گونه وانهاده است. نبود نگرش روشن و قطعی برای مبارزه با بداندیشی ها و کج فهمی های جامعه و همزمان ناتوانی جامعه از پاسخگویی لازم به برآمدهای نوین انتظار و نیاز، فوبیای ناامنی های اجتماعی اقتصادی را توسعه بخشیده و دامنۀ تعدی و تجاوز اکتسابات نهادینه شدۀ مجازی را عرصه های نوینی بخشیده است. بدینسان با روی آوری هرچه بیشتر انسان بسوی تراکم اکتسابات مجازی،روح محافظه کاری و مصلحت اندیشی روز به روز توسعه یافته و بسیاری از کنکاش ها و تلاش های انسانی  در پس فرصت سوزی های مداوم  از یافتن اصول و قاعدۀ مبارزه با  روندهای نامتعارف عصر بازمانده است. در پس خلاء اصول و مشی مبارزاتی کارآمد؛نظام سلطه سرمایه با بهره گیری از توانمندی های بالقوه ابزارهای ارتباطی و رسانه ای  بسترهای لازم را برای حمله به بنیان های بازتاب های آزادانۀ انسانی را آغاز و جامعه های انسانی را در ترس و هراس روز افزون فرو برده و به تبع آن  به حذف و حد بسیاری از اصول و ارزش های آگاهی بخش و مطالبه محور روی آورده است.

 موضعگیری ها و تبیین و تحلیل نیروهای مترقی با نحله های فکری متفاوت و متباین نیز فاصله بعیدی با  حقایق و واقعیت های مسلط  حاکم بر جامعه و انسان دارد. همه به نوعی در چنبرۀ صعب و ثقیل عادات و فرمول های بی بازده گذشته گرفتار آمده اند. ضعف و خلجان و تشتت و پراگنده گویی های متکاثر و متفاوت اردوگاه مترقی بویژه چپ های مارکسیست که مدعی تحلیل های علمی و عینی از روندهای رو به تحول جامعه و انسان می باشند؛ همگی در دام حد وحصرهای عمال سرمایه  گرفتار آمده و از موضعگیر های اصولی بازمانده اند.برخی به دامان سکتاریسم خزیده اند ویا در پس کنش توده ها به واکنش های انفعالی روی آورده اند. چپ های وطنی نیز با گرفتار آمدن در دام شوونیسم از درک پیوند ویرانگر سلطه سرمایه و بنیادگرایان دینی غافل شده اند. بدینسان با حمله و انتقاد بی امان به سلطه استبداد دینی، از سلطه استبداد ویرانگر و انهدامی سرمایه در کنار و همراه با آن سخنی نمی گویند واگر انتقادی هست بسیار کمرنک و بی محتوا است که راهبردی برای تحریک و تحرک جامعه و انسان به حساب نمی آید. امروز هجمه عقلانیت ابزاری بدون حمایت و هجمه به عقلانیت انتقادی که اندیشه و بیان را نشانه می رود؛ از کارآمدی لازم برخوردار نخواهد بود.هجمه به عقلانیت انتقادی در جوامعی که تحول و دگرگونی عقلانیت ابزاری دم افزون و به روز می باشد؛ مقدور  نیست. چرا که هم نهادهای مدنی از رشد و وسعت بالایی برخوردارند و هم تحول و پیشرفت دم افزون علم تکنیک در بطن خود آگاهی بخش و نیاز آفرینند. براین اساس برای تعدی و تحدید ره آوردهای عقلانیت انتقادی نیازمند تحجر و واپسگرایی بنیادگرایی دینی می باشند. برخی از چپ های وطنی آنچنان در فرمول بندی های گذشته و عادات نهادینه شده فروخسبیده اند که در کنار پیوند عینی و ملموس دو همزاد وهمکار تخریب و ترهیب جامعه و انسان ، آنقدر پیش رفته اند که سلطه استبداد دینی را  دشمن سلطه سرمایه پنداشته و از آن حمایت می کنند. این نگاه هما ن نگاه قرن نوزده و بیست است که هنوز روند پیوندهای جهانی با جهانی شدن بنیان های مادی و معنوی جامعه های انسانی و در کنار آن لجام گسیختگی سرمایه مالی عینیت نیافته بود.

دیدگاه مترقی و علمی تمامی پدیده ها را در تبادل و تبدیلات و تاثیر و تاثر مداوم دیده و از نگاه تجریدی و انتزاعی می پرهیزد.در عصر جهانی شدن و پیوندهای الزامی و اجتناب ناپذیر عناصر مادی و معنوی در گسترۀ جهانی، صحبت از انگاره های مجرد امر بی مسمایی بحساب می آید. مبارزه با خطرات و تهدیدات استبداد دینی  امر پسندیده ای است،ولی نادیده انگاشتن پیوند اجتناب ناپذیر این استبداد مخرب با استبداد و تهدیدات انهدامی تمدن بشری از طریق ره آوردهای عقلانیت ابزاری سلطه سرمایه  امر بی بدیلی محسوب می شود. تاکید و ابرام بر خشونت ذاتی و نهادینه شدۀ اسلام و بنیادگرایی دینی، بدون در نظر گرفتن عوامل تحریک و تحرک این روند ناانسانی و نامتعارف، مسلما نتیجۀ تبیین و تحلیل را به بیراهه سوق داده و با این نتیجه نامطلوب، قطب بندی های درون اجتماعی به نفع عمال سرمایه برای تحکیم مواضع متجاوزانه به حقوق عمومی  عمل خواهد کرد. قرار گرفتن مردم در برابر هم و هدایت تنفر و انزجار از اردوگاه نشر و توسعه فقر و نابسامانی های اجتماعی به سوی ایده یا عمل انسان یا انسان هایی که خود در این روند فاجعه آمیز جهانی به نوعی قربانی دگم اندیشی و کم مایگی نظر و نگاه به حقایق  و واقعیت های حاکم بر جامعه جهانی بوده و خواسته یا ناخواسته در خدمت تحقق اهداف فاجعه بار عمال سرمایه در آمده اند؛ مطمئنا به نفع تحقق اهداف ضدانسانی نظام سلطه سرمایه عمل خواهد کرد. تقبیح و مبارزه با عملکرد کور و بی هدف  بنیادگرایان دینی،  با درگیر شدن با اهداف و امیال پلید و ناانسانی عملکرد سلطه گران سرمایه، که موذیانه و مرموزانه تلاش می ورزند در پس عملیات مذبوحانه و مبتذلانه  عوامل تقلب و تعصب به حد و هدم دستاوردهای  انسانی و ملزمات اجتماعی برای دور نمودن  جامعه  از  مطالبۀ مطالبات به حق و انسانی شان ؛ مقدور نخواهد بود. فوبیسم و دهشت دم افزون سلطه سرمایه که تلاش می ورزد با ابرام بر عادات و سنن گذشته از برقراری معیارها و موازین الزامی  مورد لزوم تحول و تکامل جامعه و انسان گریخته و جامعه های انسانی را در لبۀ پرتگاه سقوط و نیستی سوق داده است؛ از فوبیسم بنیادگرایی  دینی و عملیات غیرانسانی شان به مراتب سهمگین تر و دهشت بار تر است.پس بایستی بهتر و بیشتر اندیشید ودر ترسیم و تفسیر خبر و عمل به نفع دشمن و به ضرر جامعه و انسان عمل نکرد.

نتیجه اینکه، انسان ها در ارتباطات اجتماعی خویش همواره در حال گزینش و انتخاب بوده و هر چه قدر دامنه رشد و تحولات گسترده تر و عمیقترو دم افزون ترباشد؛تنوع و تکثر انتخاب نیز وسیع تر نمود می یابد. انتخاب و گزینش های ارتباطی آدمی در پروسۀ طولانی حیات انسانی تدریجا بصورت عادات و سنن نهادینه شده و عموما فطری و غریزی عمل می کنند. عادت و انتخاب بربستر زمان و مکان وبا یک تفاوت ماهوی نمود می یابند. بدینسان که عادات بر زمان مسلط و از مکانی ثابت و مشخص برخودار می باشند؛ ولی انتخاب  اگر چه بربستر زمان مشخص رخ می دهد ، ولی هنوز مکان یابی نشده و از ثبات و پایداری مکانی برخوردار نیست. پس همواره یک فاصله و تعارض بین انتخاب و عادت وجود دارد که به تعرض و تخالف منفعتی و مصلحتی بین انسانی و درون اجتماعی روی می آورند. زمانی که انتخاب و عادت در هم آمیزند، یا گزینه انتخاب از درون عادات سر برمی آورد؛ جامعه و انسان را بسوی فاجعه و انهدام بسیاری از ارزش های انسانی و اجتماعی سوق می دهد. امروز نیز بشریت در یک تداخل عادت و انتخاب گرفتار آمده اند. از یک سو عادات و سنن واپسگرا و پنداری مقاومت مرگ آفرین و فاجعه باری را برای تداوم حیات خویش آغاز نموده اند؛ و از سوی دیگر عادات نهادینه شده و منفعت طلبانۀ  سلطه سرمایه،  موانع صعب و سختی را در برابر گزینش ها و انتخاب های الزامی و ضروری عصربرافراشته است. دراین روند نامتعارف نظام سلطه سرمایه با خیزشی مرموزانه و موزیانه با استعانت از ره آوردهای عقلانیت ابزاری چون ابزارهای ارتباطی و رسانه ای،  تلاش می ورزد فوبیسم و دهشت  سلطه سرمایه و عوارض انحطاطی و انهدامی اش را در پس فوبیسم  مرگبار و ضدانسانی بنیادگرایان دینی با هدف حد و هدم بسیاری از ملزمات رشد و پویایی جامعه و انسان، استتار نماید. تمامی اهتمام و تلاش عمال سرمایه برآن است که انسان ها برای مطالبۀ  واحقاق حقوق حقه شان باز مانده و به قواعد و قوانین نوین و اسارت بار نظام سلطه سرمایه گردن نهند. در این مسیر نامتعارف عمال سرمایه در جستجوی فرصت سازی های نوین هستند که بنیادگرایان دینی با ایجاد فضایی مرگ بار و دهشت انگیز، فرصت سازی های لازم را برای آن ها فراهم می سازند. پس درک و فهم این روند ناانسانی و اتخاذ مواضع اصولی و منطبق با واقع، می تواند بسیاری از طرح و برنامه دشمنان مردم را نقش بر آب کرده و به انزوای روزافزون  شان منجر شود. متاسفانه نیروهای مترقی که خود را درگیر با معضلات و مبرمات کنونی جامعه های انسانی می بینند؛ بدلیل عدم درک روندهای نامتعارف کنونی، ناخواسته  در عرصه فرصت سازی های لازم برای عمال سرمایه با بنیادگرایان دینی همگام شده اند. اکنون بشریت با اهداف سخیف و مشمئزکنندۀ سردمداران سلطه سرمایه در پیوند با عملکرد ضدانسانی واپسگرایان دینی به سوی انهدام و نیستی در حرکت است.پس هم امروز بایستی با اندیشیدن بهتر، گسترده تر و عمیق تر برای مبارزه با معضلات و سقوط و فروپاشی ارزش ها و اصالت های انسانی  بسیج شد.

اسماعیل رضایی
    پاریس
18/ 08/ 2016

۱۳۹۵ مرداد ۲۴, یکشنبه

                   رویش و پویش


کسب آگاهی یا هر مهارتی در جامعه معرف الگوگیری مناسب با ویژگی اجتماعی می باشد؛ که  دارای مراکز هدایت و کنترل ویژۀ خود می باشند.این روندها همگام با تحولات و دگرگونی های اجتماعی برانگیخته یا مهار می گردند.با استمرار و تداوم این فرایند،در انسان ها زنجیره ای ازبازتاب های متفاوت شکل می گیرند که تدریجا نهادینه شده وبه صورت امری فطری و غریزی عمل می نمایند. توقف بازتاب های آدمی در چارچوب های ایده ای یا عملی خاص روند تغییر و دگرگونی های مورد لزوم جامعه و انسان را با موانع و مشکلات عدیده ای مواجه می سازند.  فطرت و غریزه تحت تاثیر عناصر متکاثر محیطی با گرایش به تعالی و کمال تعدیل شده و یا تدریجا جایگاه نوینی در تبادل و تبدیلات اجتماعی پیدا می کنند. مقاومت در برابر پویایی و بالندگی جامعه و انسان،فرایند تحول و دگرگونی را کند و یا ناممکن ساخته و جامعه و انسان را در کمبودها و نارسایی های رو بتزاید وا می گذارند.تعامل و تکامل معمول و مطلوب بایستی همگام و همپو با ملزمات رشد و کمال جامعه و انسان باشد؛ در غیر اینصورت با توقف در صورت بندی های گذشته از فن و دانش روز دور مانده و خلاء حاصل از آن ها با پندار و توهم واسطوره سازی ها و خیال پروری های ناسازگار با روند تحولات اجتماعی  پر می شوند که عموما در تمایلات و تمنیات واپس مانده و نا انسانی جا خوش می نمایند.

آدمی در تقابل و تعامل مداوم با یکدیگر و با جامعه و طبیعت، تلاش می ورزد از اقتدار ضرورت های مانع و رادع رشد و بالندگی بکاهد و بر آگاهی و شناخت خویش بیفزاید. این یافته ها و شناخته ها نوعی نگرش و بینش به هستی فردی و جمعی را در وی موجد است که در تعاملات و مراودات بین فردی و درون اجتماعی و همچنین تعالی الگوگیرهای مفید و موثر برای بهیابی و بهپویی زیست اجتماعی از آن بهره می گیرد.این روند با تاثیر پذیری مداوم از عملکرد محیطی و پیرامونی، به شکل گیری بسیاری ازعقاید، سنن،آداب و رسوم و بافت و ساخت اجتماعی منجر می شود که بار معنایی فرهنگ را در خود داشته وراهنمای عمل آدمی در فرایند تکاملی جامعه و انسان می گردد.عناصر فرهنگی ممکن است در گسست های تاریخی و انقطاع  فرهنگی ویا القائات نامتعارف دوران طولانی تاریخ اجتماعی از روند اصولی و متعادل خارج شده و به امری ناهمگن و متعارض با اصول و قواعد الزامی روز مبدل گردند.چرا که فرهنگ و عناصر مرتبط با آن در تعادل و تطابق با تحول و تکامل است که میتوانند به ثبات و پایداری روی آورده ودر تبادل و تبدیلات درونی به سوی رونق،پویایی و بالندگی سوق یابند.  پس تمامی فرهنگ ها از رشد فکری و فزونی دانایی و همچنین از خبرگی فن شناسانه آدمی در پروسۀ تکاملی جامعه پیروی می کنند.چرا که علم و فن در تمامی عرصه های اقتصادی اجتماعی تحول ایجاد نموده و در نوع نگاه به هستی اجتماعی، علقه ها و سلایق، ارتباطات کلامی ، زبانی و بیانی و از همه مهمتر به نوع مناسباتی که انسان ها نیازمندند تا با تکیه برآن متعامل تر و مطلوب تر در کنار هم زیسته و به رفع حوائج و نیازمندی های یکدیگر بپردازند؛را متحول می سازند. پس گستردگی فرهنگ یا فرهنگ ها را بایستی در پویایی و پایایی آن دید؛چرا که هرچه قدر روند رشد و بالندگی جامعه و انسان عمیق تر و گسترده تر نمود یابد؛تنش های فرهنگی و نمودهای فرهنگی موقت و گذرا چون پاره فرهنگ ها و خرده فرهنگ ها بیشتر و وسیع تر بوده و جامعه را تحت تاثیر القائات فرهنگی  ناهمگن و بی بنیاد دچار آشفتگی و ناهنجاری  خواهد نمود. برخی از این خرده فرهنگ ها به دلیل مقاومت سنت ها و نا همگنی با الزامات و مبرمات جامعه از گردونۀ تعاملات اجتماعی خارج شده و برخی نیز تداوم  می یابند. حتی برخی از آن ها به یک نمود فرهنگی پایدار در ساختارهای فرهنگی استمرار یافته و بسیاری از سبک های نوشتاری ، گفتاری و بیانی را تحت تاثیر خود می گیرند.


فرهنگ تحت تاثیر عوامل محیطی بر روند حیات فردی و جمعی غنا می پذیرد.روند شکل گیری آگاهانۀ فرهنگ در پروسۀ تلاش و کنکاش تاریخی درون اجتماعی، در هدایت آگاهانه عمومی بسوی اهداف و آرمان های اجتماعی انسانی نقش اساسی را بازی می کند.عناصر فرهنگی حاصل رشد و بالندگی دانسته ها و یافته های انسانی در پروسۀ  تحول و تکامل ابزار و تولید،از یک ارتباط نا گسستنی درونی برخوردار می باشند.پس ریشۀ تمامی فرهنگ ها رابایستی در تحول و تکامل اندیشه و باور آدمی و فزونی درک و فهم وی از محیط و جامعه و همچنین در تعامل با خبرگی فن شناسانه اش در پروسۀ تکاملی  جامعه و انسان جستجو کرد. عقب ماندگی از خرد و معرفت و فن و تکنیک، امکان بهره گیری از مواهب و امکانات  در اختیار را با موانع روبرو ساخته؛و اتکا به عوامل پیرامونی را الزامی می گرداند. این ویژگی الگوپذیری و تاثیرات  فرهنگی دیگران را بر جامعه و انسان را قطعیت می بخشد.در این راستا جامعه هایی که با پندار وتوهم و تعصب بی بنیاد با این پدیده روبرو می شوند؛ بدلیل ناتوانی در درک و هضم ره آوردهای فرهنگی حاصل تکامل و توسعه علم و فن،کینه توزانه و نانجیبانه با آن روبرو شده و از عواید مفید و سازندۀ آن جامعه و انسان را بی بهره می سازند.پس با گریز از الگو گیری های لازم و مفید از ره آورد های خرد و تعقل هر چه بیشتر در پندار و تخیل برای ارضای روح بیمار وجسم فرسودۀ خویش فرو خسبیده وآ سایش و آرامش عمومی را درکم مایگی و بی خردی خویش مورد هجمه و تجاوز قرار می دهند. چرا که فرهنگ عمومی جامعه  اگر نتواندخردورزی و فرایند زیست عقلانی را اتخاذ کند؛ در دریافت های صرف احساسی وعاطفی  محض جای خوش کرده وقادر به برقراری یک ارتباط واقع گرایانه وعدالت محورانه با جامعه و انسان نیست.پس فقر و فقد مادی و معنوی را توسعه بخشیده و جامعه را در تنش و تلاطم و ناهنجاری های مداوم و متکاثر فرو می برد.


فقر فرهنگی ریشه در فقرمادی ومعنوی جامعه دارد. فقرفرهنگی نه تنها فقر مادی ومعنوی را برجامعه وانسان تحمیل می سازد؛بلکه هستی جامعه را در فقر معرفتی ووارونگی شناخت ضرورت ها و بدفهمی و نافهمی مفاهیم و مقولات  الزامی زندگی به مخاطره انداخته؛ و به سوی هرج و مرج و ناامنی هدایت می کند.در این فرایند نامنعارف، آزادی، امنیت،عدالت، دموکراسی و تمامی ارزش هایی که می توانند جامعه را در مسیررشد و تکامل هدایت کنند؛ زیر مهمیز صلب و خشن ستم و استبداداز تحکیم و نهادینه شدن باز می مانند. پس رویش و پویش فرهنگی دچار خلجان شده و پیوندهای الزامی درون اجتماعی را بسوی افتراق وجدایی هدایت می کند.بدینسان جامعه درمنفذ های متفاوت ونا متعارف  برای تداوم حیات و هستی خویش شقه شقه شده و فرهنگ در مجاری متکاثر اجتماعی برای خویش مفری می جوید.در این عدم انسجام و یکپارچگی عمومی و به تبع آن فقر و تالمات مزمن  و رو به تعمیق، جامعه از اهداف و آرمان های انسانی اش دور می گردد.پس عدم ثبات و رفتارها و کردارهای درونی، افتراق و جدایی، منفعت خواهی و عافیت طلبی،تشدید خط فقر، تعمیق فواصل طبقاتی و بسیاری از عوارض سوء دیگر بر جامعه سایه می افکند.بنابراین فرهنگ واپسگرا با ابرام بر ساختارهای کهنه و قدیمی از نظم مورد لزوم می گریزد و بدنبال تمایلات درونی  و پنارهای ذهنی خویش،جامعه را در هرج و مرج و بلبشویی وا می گذارد.چرا که فرهنگ واپسگرا، فرهنگ انقیاد و وازدگی و وانهادگی در برابر پیشرفت و ترقی  اجتماعی انسانی می باشد.بر این اساس با نوخواهی و نواندیشی موضع خصمانه گرفته و قیود بندگی و بردگی تهاجم و یورش فرهنگ مسلط را برخود هموار می سازد.فرهنگ واپسگرا عموما محصول ویژگی های اقلیمی، تاریخی و ساختاری خاصی هستند که از شکل پذیری فرهنگ پیشرو و متعالی باز مانده و در مواقع و مقاطع مختلف رویدادهای تاریخی دچار پریشانی، آشفتگی و یا گسیختگی فرهنگی گردیده که آن رابه انقطاع زودگذر و یا طولانی مدت دچار ساخته است.


فرهنگ پیشرو محصول روند تکامل و توسعه ابعاد علمی، تکنیکی و انسانی می باشد.این فرهنگ به روز بوده و با الزامات عصر و زمانه خویش همگام وهمپو می باشد.انسجام، وحدت و فرایند مشارکت جویانۀ  آگاهانه و عالمانه را برای رشد وتوسعه عمومی فزونی بخشیده و بسوی وحدت و یکپارچگی عامه برای مصالح و منافع جامعه و انسان گام بر می دارد.پس فرهنگ پیشرو آگاهی بخش است و علم پذیر، و در راستای اصلاح و تحکیم مبانی انسانی اجتماعی گام بر می دارد.در حالیکه در فرهنگ واپسگرا تمامی عناصر تعالی بخش ومتکامل زیر مهمیز خشن و ناسازگار عناصر خرد ستیز و جامعه گریز خدشه می پذیرند.فرهنگ پیشرو یک عنصر مادی یا معنوی صرف نیست. بلکه مادیت حیات انسانی را در معنویت مورد نیاز انسان ها می جوید.از خرد و تعقل نمی پرهیزد و بر عواطف واحساسات صرف تاکید نمی ورزد.انسان ها را ابزار آفرینش مادی محض ندیده  در قالب های بیهوده و خرافه گونۀ پند و اندرز وپندار و توهم رها نمی سازد.اقتصاد را اگر چه عامل اساسی و مفید لازمۀ حیات می داند؛ولی ابزار تشفی و تکامل محض نمی یابد.فرهنگ پیشرو ملغمه ای فرا نمادی است که رنج معیشت را با التیام روح فرسوده و جریحه دار شده در هم می آمیزد تا قوت لایموت به تساوی بین انسان ها تقسیم شود و هم ابزارهای تکامل مادی و معنوی و بهداشت روانی مقدور گردد.بدینسان با تکمیل و ترمیم نواقص و جراحات،قلب ها و اندیش ها به هم نزدیک گشته و تجاوز و تعدی در قالب قوانین نمادین با نمودهای کاذب و غیر واقعی خویش از زندگی انسان ها رخت برمی بندند.فرهنگ پیشروبا برآمد تحول و تکامل و در راستای تامین و تضمین مصالح و منافع عامه گام بر می دارد.ملزمات حیات تعامل و تکامل اجتماعی انسانی را به ابزاری برای استتار گام های منفعت طلبانه،میراث خوارانه ویا خودخواهانۀ جناح ها وابواب قدرت و اقتدار مبدل نمی سازد.در فرهنگ پیشرو، عدالت،قسط و بسیاری از مفاهیم الزامی حیات جمعی با بیانی انسانی، در پس جزم گرایی و سیاست بازی و سیاسی کاری قدرت طلبان  و زیاده خواهان قدرتمدار به عملی  ضد مردمی روی نمی آورند.


فرهنگ واپسگرا با بنیان کهنه و فرسوده بر بستر توجیه و توصیف داشته ها و یافته های خود تداوم حیات می دهد.انسان ها ضعف و کمبودهای خود را با داشته ها و اکتسابات محیطی و میراث فرهنگی بجا مانده از گذشته پوشش می دهند.در این تکیه گاه های عموما پوشالی و پنداری، انسان بد فرهنگ با فخر به میراث های فرهنگی گذشته از درک و فهم لازم و بهینه  فرهنگ متعالی و ره آوردهای آن غفلت می ورزد ودر تعارض و تمارض مداوم، دستاورد های فرهنگی تعالی و تکامل جامعه و انسان را با تمسخر و زهر خندهای جبونانه اش به هیچ می انگارد. ودر این واماندگی فرهنگی و عقب ماندگی مفرط علم و فن برای بهره گیری از محصولات علم و تکنیک دست نیاز بسوی ره آوردهای توسعه و تکامل دراز کرده تا با عاریت گرفتن ابزار و ماشین فرهنگ ساز عطش بی مایگی و بی فرهنگی خود را فرو نشاند. فرهنگ منبعث از ابزار و تکنیک به عاریت گرفته شده در تقابل و رودر رویی با فرهنگ واپس مانده و تکراری  گذشته که برسنت ها و میراث های فرهنگی بی بازده گذشته پای می فشارد؛ جامعه و انسان را در یک تلاطم مداوم و تقابل و تعارض  وانهاده و ناتوان از بهره گیری مفید و مناسب از ابزار به عاریت گرفته در فقر و فسد تعمیم یافته و مداوم، زندگی تهی از سلامت و صداقت را ادامه می دهد.پس انسان های بد فرهنگ  قادر به استقرار بنیان های فرهنگی متعالی نبوده و زیر سلطۀ پوششی فرهنگ فرسوده و پوسیده به حاکمیت استبداد و میراث فرهنگی آن تن می دهند. تحت این ناهنجاری ها و نابسامانی های متکاثر، انسان ها برای گذران محض معیشت و حیات صرف مادی  جدال بی سرانجامی را می آغازند.اگر چه در تمامی فرایند های پنداری و ذهنی فرهنگ های واپسگرا، حیات مادی امری نکوهیده و بی اصالت اعلام شده ودر خطابه ها و پند و اندرزهای فضل فروشانه و حکیم مآبانه نهی و نفی می گردند؛ ولی در عمل به دلیل فقد و فقر ریشه ای وبنیادین مادی، همگی در مجاری و منافذ متکاثر محیطی  برای رزق و روزی روان بوده و برای لقمه ای نان یکدیگر را آماج  کثیف ترین و پست ترین حربه های نامتعارف قرار می دهند.دیواری به بلندای ابدیت بر می افرازند تا کسی را یارای بهره گیری از داشته ها و اکتسابات مجازی شان  نباشد.در این روندهای ناانسانی بی بدیل، مبانی و قواعد انسانی فدای مطامع و منافع سیری ناپذیر زیاده طلبان بی درد می گردد. دین و مذهب به ابزار توجیه زشتی ها و پلیدی های حاصل گام های ضدانسانی مبدل شده و انسان ها در پناه تخدیر افکار و هجو و حذف بی مسمای دستاوردهای انسانی،در فقر و فقد سلامت جسمی و روحی زندگی رنج آوری را تداوم می بخشند.


 در فرهنگ واپسگرا مرزبندی بین عقلانیت ابزاری و عقلانیت انتقادی1 مخدوش است. چرا که عقلانیت انتقادی همواره تحت تاثیر مداوم عملکرد محیطی و پیرامونی قرار داشته و فعل و انفعالات درون اجتماعی بدلیل عقب ماندگی از سازو کارهای تکامل و توسعه تکنیک و فن، دچار یک واپس ماندگی فرهنگی گردیده که ظرفیت و تعاملات اجتماعی را در سطح نازلی قرار داده و از درک و فهم و ظرفیت لازم برای هموار نمودن بستر های عقلانیت انتقادی فاصله گرفته اند. زیرا همواره بین روند رشد و توسعه فن و تکنیک با درون زایی مداوم و فرهنگ عمومی یک فاصله وجود دارد که روند طبیعی جامعه را مختل می سازد.مخدوش بودن مرزبندی بین عقلانیت ابزاری و عقلانیت انتقادی امروز بسیاری از نخبگان و انیشمندان را دچار اشتباهات اساسی و مبهم در اتخاذ مواضع گویا و پویا نموده است.زیرا در حوزۀ عقلانیت ابزاری که عموما در کنکاش ها و روند جستجوگرانۀ آدمی با طبیعت نمود روشن و بارز خود را می یابد؛ اصولا انتظار بی واسطه تحولات فرهنگی بی مسما و نامعقول می باشد.چرا که مبانی فرهنگی عموما در چارچوب تعاملات و نقد و تبادل آرا و اندیشه درون اجتماعی قابل بحث و فحص می باشند؛اگر چه خارج از تاثیرپذیری دستاوردهای عقلانیت ابزاری نبوده و محرک های طبیعی خود در ایجاد کنش و هنجارهای فردی و جمعی نقش بسزایی را بازی می کنند. مسلما جامعه ای که با عاریت گرفتن فرآوری و فن شناسی عقلانیت ابزاری از دیگران، نتوانسته در حوزۀ معرفت علوم طبیعی به دستاوردی قابل توجه و مورد لزوم دست یابد؛ مطمئنا عرصه های تکاپو و تلاش در حوزۀ عقلانیت انتقادی را یا نادیده می گیرد و یا بسیار باریک و کمرنگ و محدود می بیند که نمی تواندبه همپویی و همسویی با روند تکامل و پیشرفت جامعۀ انسانی روی آورد.


در پناه بی مایگی فرهنگی است که بنیان های اصیل فرهنگی خدشه می پذیرند.زمانی  که اصالت های فرهنگی در ریب و ریای انسان های بد فرهنگ آسیب می پذیرند، موجی از ناپایداری و بی ثباتی رفتار و کردار جامعه را فرا می گیرد. چرا که در این فرایند است که سلطه گران و مستبدان از بازگویی به نیازها و الزامات معمول و معقول باز می مانند و جامعه را در نابسامانی و ناهنجاری عمیق فرو می برند.بدینسان شبگردها و گزمه های چکمه پوش مجددا احیاء می شوند و در سر گذر و گردنه به چپاول و غارت همنوع و همکیش و آئین خود مشغول می شوند.شارعان و متشرعین عدالت و رستگاری در پناه زرو زور و تزویر به عرض و ناموس دیگران تعدی می نمایند.چرا که در حکومت زر و زور و تزویر پلیس سرنیزه است وقاضی چماق تکفیر که هر آن بر سر بی گناه و مظلوم فرود می آید؛ و وکیل عموما سرسپرده است و یا دنیا باخته. بدینسان کتاب سوزی های عهد عتیق به فرهنگ سوزی های عهد مدرن مبدل شده و جامعه را از توانمندی و غنای عصر خویش بی بهره می سازد.فراگرد فقر اصالت می پذیرد و دانایی و غنای اندیشه  در تمایلات و تمنیات پست و دنی آدمی بی اعتبار می گردد. چرا که انسان فقر زده با تمسک به توهمات و پندارهای فرازمینی به ارضاء و توجیه کمبودها و نارسایی حاصل جهالت و نادانی خود پرداخته و خرد وتعقل را با زهر خند های جبونانه و رذیلانه اش به هیچ می انگارد. در تداوم بدفرهنگی و اتکای  موکد بر سنت های گریز ناپذیر، سازگاری تحمیلی فرهنگی حاصل آمده و آدمی رادر زوایای تاریک و ظلمانی  اوهام و ابهام  فرو می کشد.بیگانگی وخودباختگی را رواج بخشیده وناهنجاری وتلاطم های درونی را تداوم و استمرار می بخشد. سنت های جدید خلق شده و باپیراهه ها و حواشی پر زرق و برق ارائه می شوند. سنت ساز بد فرهنگ در مبالغه و افراط داشته ها و اعتقادات خویش آنقدر ابرام می ورزد و پیشروی می کند که اذهان را مسموم وبسوی انحرافات و بحران سازی های بی بدیل هدایت می کند.در این ویژگی است که باورهای ایمانی طوری نمود می یابند که لذت غیرقابل کنترل و پایان ناپذیر را نهادینه  ساخته وآدمی را با توجیهات کاذب و ناواقع بسوی هتگ و نفی وحذف همنوع تشویق می کند. نمود چنین فرایندی  به نماد مردم گریزی و خودپذیری صرف مبدل شده و تمامی اصالت ها وواقعیت های زندگی اجتماعی و مبانی و قواعد اعتقادی در تمایلات و تمنیات پست و دنی آدمی فرو می خسبند. تحت چنین شرایطی است که آسایش،رفاه، امنیت، آزادی وتمامی مفاهیم اندشه ساز و خرد پرور در دنائت ورذالت آدمی با توجیهات کاذب و پنداری از حیات اجتماعی انسانی رخت بر می بندند.


خردورزی و تعقل نیز با عدول از بسیاری از روندهای الزامی زیست انسانی،نتوانست به اصالت های فرهنگی بر خاسته از تحول دانش و فن هویت بخشیده و در دام  اهریمنی اکتسابات مجازی تمامی  نمودهای ارزشی فرهنگی را در تمایلات و تمنیات نا انسانی بی هویت ساخته اند. چرا که خرد و اندیشه را  در محدودۀ دانسته های خود به ابزاری برای تحکم و اجبار در سرنوشت دیگران مبدل ساخته است. مرزبندی و شفافیت دانش و معرفت انسانی با ضرورت ها و قانونمندی های طبیعی اجتماعی  آنها را در دام اهریمنی جهالت و کم فهمی حیات انسانی به بند کشیده و از زندگی آرمانی وایده ای خود دور نموده است. وحشت و هراس فروخسبیدن  زیر مهمیز زبر و خشن ره آوردهای عقلانی و بی توجهی به خرد و تعقل در راستای اهداف انسانی، فرایند بیمارگون خردگریزی واتخاذ مفاهیم و مقولات پنداری و موهومی را عمومیت بخشیده است. انسان درمانده و عاجز از شناخت بسیاری از ضرورت های خوفناک وهراس انگیزی چون بیماری های مهلک «سرطان، ایدز و........»، سیل، زلزله، طوفان وفرسودگی و خستگی روح آزرده  و تحت فشار مداوم تحولات و دگرگونی حاصل علم و فن، وی را بسوی در هم ریزی و خردگریزی بی هویتی هدایت نموده که جز آسیب به سیرت انسانی و خدشه دار نمودن ارزش های مبتنی برتلاش و تکاپوی وی نصیب دیگری نداشته است. بنابراین آدمی در تعاملات اجتماعی خویش چه از ره آوردهای پنداری و اوهامی اش همانند ابزاری جهت توجیه ناتوانی و بی مایگی خود برای تخطئه ضعف وفقد معرفت و دانایی اش استفاده ببرد؛ و چه از ابزار خرد و تعقل در راستای بی هویتی اصالت انسانی و بعنوان حائلی جهت تبادل و تبدیلات الزامی حیات اجتماعی بهره گیرد؛ از روندی کاذب و ناواقعی تبعیت نموده اند که جامعه و انسان را در چالش ها و بن بست های ناسازگار با فضائل و کرامت های انسانی گرفتارساخته است.ولی تفاوت ماهوی وبنیادین بین خرد و تعقل و پندار و توهم را در عرصه های نظری و تبیین علمی نمی توان نادیده انگاشت. چرا که خرد و تعقل از یک نظم ذاتی و درونی برخوردارند که می توانند رفتارها و سجایای انسانی را نظام بخشیده و درمجاری اصولی و مورد لزوم جامعه و انسان هدایت نماید. در حالیکه مبانی و قواعد مبتنی بر پندارو اوهام بدلیل بی ریشه گی و ظاهر سازی های عوام فریبانه ، دچار یک روزمره گی و بی ثباتی ذاتی نهادینه شده ای می باشند که نه انتظام می یابند و نه انعطاف و فرصت لازم را برای یک همپیوندی و همبستگی درونی درراستای اهداف وآرمان های انسانی پیدا می کنند. فرهنگ مبتنی بر توهم و پندار، رکود و جمود اندیشه واحساس را مروج است واز پویایی و پایایی فضائل و سجایای انسانی می پرهیزد. خرد و تعقل را شور و شعور هویت می بخشد و پندار و توهم را انفعال و لئامت بی هویت می سازد. خردورزی و عقلانیت را درک معانی و فهم مضمونی راهبر است و پندار و توهم را کج فهمی و بدفهمی مفاهیم و مقولات هستی اجتماعی به سوی چالش ها و بحران های مخرب هدایت می کند.



اکنون جامعه های انسانی وارد مرحلۀ نوینی از تحول و تکامل پای گذاشته که متفاوت و متباین با تمامی روندهای تبادل و تبدیلات اقتصادی اجتماعی گذشته است.ورود خاص به مرحلۀ ویژه ای از گذر تاریخی جامعه و انسان که شاخصه های بارز و بی بدیلی چون جهانی شدن روابط اقتصادی اجتماعی به همراه دارد. که باالطبع فرهنگ و تحولات فرهنگی ناشی از دگرگونی های دم افزون علم و فن، تراکم دم افزون و بی رویه اطلاعات بربستر رشد و توسعۀ گسترده و همه جانبه تکنیک های ارتباطی و رسانه ای شدن لحظه ای رخدادها و حوادث جهانی با استعانت از ابزارهای ارتباطی رو به تکمیل و تکامل دم افزون، روند جهانی شدن را همراهی می کنند. این روندهای بی بدیل جامعه های انسانی را دچار یک گسست تاریخی و به تبع آن انقطاع فرهنگی نموده است. در گسیختگی وپریشانی ناشی از گسست تاریخی و تخریب ساختاری، خلاءفرهنگی و بی هویتی شخصیتی نمود یافته که موجد بسیاری از خرده فرهنگ ها و پاره فرهنگ های گذرا و موقتی می باشد.ادبیات، رسانه های گفتاری و شنیداری  و دیگر ره آوردهای ارتباطی در تحکیم و تثبیت این فرهنگ های موقت و ناپایدار  برای پرکردن خلاء حاصله نقش اساسی را بازی می کنند.این ویژگی و ناتوانی انسان ها در ایجاد و برقراری موازین و معیارهای نوین متناسب با این تحول عظیم و گسترده، دامنۀ بحران و اقدامات تخریبی و انهدامی را از سوی دارندگان قدرت و مکنت ابعاد فاجعه باری بخشیده است. نظام سلطه سرمایه تلاش بی وقفه و همه جانبه ای را برای ایجاد قواعد و قوانین استثماری و استعماری نوین و تحمیل  بر جامعه های انسانی را آغاز کرده است. نظام سلطه سرمایه به سبک و سیاق همیشگی، و اکنون با تکیه بر تکامل ابزاری و فزونی  فنون ارتباطی و همچنین گستردگی دامنۀ نفوذ رسانه ای استحالۀ فرهنگی را به خدمت کالا و خدمات خود گرفته است. بدینسان در سلایق و علقه ها و تمایلات درونی انسان ها دگرگونی و تغییرات مورد لزوم خود را ا یجاد می نمایند. عادات را با رنگ و لعاب نوین و با آرایه ها و پیرایه های لازم به خدمت ره آوردهای نوین گمارده و سنن و آداب را با دلمشغولی های کاذب و دروغین حاصل وهم و پندار فرهنگ واپسگرا به خدمت می گیرند. بنابراین فرایند استحالۀ فرهنگی در این تحول جهش گونه به سوی انفکاک و انتزاع هرچه بیشتر مفاهیم کلی از اکتسابات نوین حرکت کرده و تلاش می ورزد با یک ترکیب و تعمیم عقلانی و منطقی، قواعد و قوانین الزامی عصر را برای انطباق و تعادل با روند تحول فراهم سازد.



در فرایند گسیختگی ساختاری و خلاء هویتی و شخصیتی بسیاری از دستاوردهای اجتماعی انسانی خدشه می پذیرند.دموکراسی آسیب جدی می بیند،آزادی ملعبه خواست و نیات قدرتمندان و دارندگان مناصب و موقعیت خاص و ویژه می گردد.زیرا آشفتگی ساختاری و گسستگی فرایند تاریخی ، محصول دستاوردهای نوینی هستند که با روش های قدیمی و کهنه قابل بحث و فحص، تحقیق و تفحص نبوده و تحلیل و تبیین آن نیازمند روش های نوین در علم و مبانی علمی می باشد.ارزش های نوینی سر بر آورده اند که ارزش های بجا مانده از گذشته  در برابر آن مقاومت ورزیده و از تحکیم و تثبیت آن ممانعت می کنند.شناخت قواعد و قوانین لازم برای رفع این ناهنجاری مستلزم درک و شناخت بیشتر و تسلط آگاهانه تر و وسیع تر برحیات اجتماعی انسانی می باشد.یکی از نمودهای بارز و برجسته جهانی شدن روابط و مناسبات اقتصادی اجتماعی، تداخل و تعاملات اجتناب نا پذیر فرهنگی می باشد.این ویژگی، بخشی محصول الزامات و نیازمندی های عصر بوده و بخش مهمی از آن نیز دخالت و هجمه گسترده عمال سرمایه به حریم امن جامعه های انسانی برای تحکیم و تثبیت قواعد و قوانین استعماری و استثماری خویش وبه تبع آن استحالۀ مورد لزوم فرهنگی اش می باشند.این فرایند ویژۀ حاکم بر حیات بشری فرایند آموزش و تعلیم و تربیت را که همپیوندی آموزش و تربیت و هدایت  نسل ها را همزمان در خود جای داده است به امری پیچیده و دشوار مبدل ساخته است.نا همخوانی فرهنگی، ناتوانی در درک و هضم  بسیاری از دستاورد های فرهنگی پیشرفته و متکامل، عدم درک متقابل بدلیل توقع و انتظارات متفاوت از محیط و امکانات محیطی به علت تفاوت های فرهنگی و نگرشی،بنیان های کهنه و فرسوده که با توقعات و خواست دانش پژوهان فاصله داشته و با نیازهای اجتماعی انسانی نیز تعارض دارند، همچنین درک غلط از یادگیری، آموزش و مبانی کار و تعامل و.........همگی مانع اساسی ایجاد یک تعادل و تعامل منطقی و مطلوب محسوب می شوند.مسلما مبانی آموزشی و تعلیم و تربیت نیازمند فرایندی است که تحت آن شرایط روند تعامل و تداخل فرهنگی، به بازیابی هویت و یا نوسازی هویت های خدشه دار شده بپردازد.فرهنگی که بتواند روند بیمارگون و نامتعادل رفتارها،کنش ها و هنجارهای درون اجتماعی را بسوی یک انسجام، تعادل وهمگنی سازنده و مفید هدایت نماید.با توجه به الزام پیوندهای جهانی و تداخل فرهنگی، ایجاد بسترهای لازم درک  متقابل و فهم و هضم ره آوردهای دیگران از طریق فرهنگ سازی نوین با معیارها و موازین متعالی تر، کمال یافته و انسانی تر مورد نیاز جدی جهان کنونی می باشد.فرهنگی که با زایش زائده های فرهنگی گذشته بستیزد؛ و جامعه انسانی را بسوی چشم اندازهای نوین و دیدگاه های روشن و شفاف هدایت نماید.


یکی از ویژگی های برجسته فرهنگ تکامل پذیری و گرایش انطباقی و سازگاری آن با فرایند رشد و پویایی جامعه و انسان است. براین اساس در روند تحولی و تکاملی فرهنگ، تمامی تعاریف، مفاهیم، مقولات، معانی وبسیاری دیگر از شاخصه های مرتبط با آن، به سوی اشکال نوین گرایش می یابند. در شرایط شتاب آلود تغییر و دگرگونی کنونی، این اشکال نوین فرهنگی عموما بار معنایی تداخل و سلطه گرایی فرهنگی بدلیل جهانی شدن روابط و مناسبات انسانی اجتماعی بربستر رشد و تکامل دم افزون ابزارهای ارتباطی و رسانه ای  را با خود یدک می کشد. در این تداخل و بالطبع تفاهم فرهنگی کلامی و زبانی برای تعاملات مطلوب تر و درک متقابل بهینه و مفیدتر بسوی در ک وشناخت و همراهی بهتر و عمومی تر سوق می یابند. در این فرایند کلام نافذتر نمود یافته و اندیشه و بیان موثرتر عمل خواهند نمود.نفوذ و نفاذ اندیشه و تفکرو کلام و بیان در ژرفا و اعماق بیشتر شده و از ظواهر و ظاهر سازی  عوامفریبانه پرهیز خواهد شد. در پیوندهای فرهنگی جهانی، کلام نمودهای نوینی یافته و بیشتر در نشانه ها ایماژ ها تحلیل خواهد رفت. ولی موثرتر و نافذتر بسوی تحقق اهداف و آرمان های انسانی سوق می یابند. الزام و نیاز پیوندهای اجتناب نا پذیر جهانی روند پیوند ها و تلاش بی وقفه برای پیوندهای زبانی و کلامی را تسهیل خواهد کرد. درک و دریافت بیانی و نوشتاری در پس شکل پذیری نوین محصول تحول و تکامل جامعه و انسان، بسوی رمزگشایی و شفافیت هرچه بیشتر روابط و مناسبات درون اجتماعی و بین فردی سوق می یابند. اطلاعات و داده های موجود اگرچه با تلاش بی وقفه و دخالت سلطۀ گران و مستبدین پالایش شده و برای منافع و مصالح خاص برای تخدیر و جهت گیری افکار عامه و بویژه جهت استحاله فرهنگی  مورد استفاده قرار می گپرند؛ ولی با پیوند و نزدیکی الزامی روند جهانی شدن و شفافیت هرچه بیشتر روابط و مناسبات درون اجتماعی و بین فردی، عملکرد سلطۀ سرمایه و عوامل اجرایی آن اسرار زدایی شده و بسوی وضوح و روشنی لازم سوق می یابند. پس روند همگرایی و همپویی انسانی در عرصه های فرهنگی و عناصر مرتبط با تحولات آن، بسترهای یک درک متقابل بهینه و همکاری و همدلی را در گستره جهانی فراهم می سازند.


نتیجه اینکه، رویش و پویش  مداوم جامعه امری ایجابی و الزامی برای تداوم و استمرار حیات تکاملی جامعه و انسان  است.فرهنگ که نمودی از تحول و تکامل بنیان های مادی جامعه  می باشد؛ حاوی ارزش هایی است که در انطباق و سازگاری آدمی با فرایند تحولی محیطی نقش بارزی را بازی می کند. منتهی زمانیکه در باورها و سنت ها و ایستار های گذشته متوقف شود از در ک و فهم الزامات روز فاصله گرفته و به عامل انحطاط و و انحراف جامعه و انسان از روند معمول و مرسوم مبدل می شود. یکی از عوامل مهم واپسگرایی فرهنگی و تحکیم عادات بد فرهنگی از گسست تاریخی و یا انقطاع موقت و یا طولانی  فرهنگی نشئت می گیرد.این امرعموما یا از تداخل و تحمیل فرهنگی و یا از عقب ماندگی بنیان های مادی فرهنگ سازحاصل می آید. این روند از ضعف بنیان های مادی تحول و تکامل و به تبع آن استحالۀ فرهنگی بدلیل بهره گیری از دستاوردهای علم و فن عوامل پیرامونی شکل گرفته و در دگرگونی و تحول علقه ها و سلایق و تمایلات  درونی انسان ها نقش بسزایی را بازی می کند. در فرهنگ واپسگرا بدلیل تکرار آموزه های گذشته و رکود و تحجر مسلط بر آن عموما مرز بین عقلانیت ابزاری و عقلانیت انتقادی مخدوش است؛ که جامعه را از تحولات لازم فرهنگی محروم می سازد. این امر ظرفیت گفتمان درون اجتماعی و بین انسانی و همچنین تعاملات و نقد و تبادل آرا و اندیشه را بر نتافته و جامعه را دچار انسداد سیاسی،اقتصادی و اجتماعی می نماید. استبداد یکه تازی می کند، فقر و فسد در تمامی منافذ اجتماعی انسانی رسوخ می نمایند، و ملزمات تحول و دگرگونی فرهنگی و انسانی مانند آزادی،امنیت،دموکراسی و...... ملعبۀ تمایلات و تمنیات فردی، گروهی و جناحی  می گردند. اکنون با جهانی شدن روابط و مناسبات اقتصادی اجتماعی یک خلاء اساسی در تحولات فرهنگی و مناسبات انسانی ایجاد شده است. چرا که این نمود بی بدیل با شاخصه های خاص جهش های کیفی علمی و تکنیکی بویژه در عرصه های تکنیک های ارتباطی و رسانه ای موجب یک گسست تاریخی و انقطاع فرهنگی شده  که جامعه جهانی را دچار آشفتگی و سراسیمگی خاصی نموده که بسوی روندهای تخریبی و انهدامی جامعه و انسان هدایت شده است. براین اساس نظام سلطه سرمایه برای ایجاد قواعد و قوانین نوین استعماری و استثماری، دخالت های خوف انگیز و منهدم کننده ای را در سرنوشت دیگر ملت ها آغاز کرده است. این روند نا متعارف فرهنگ زیست  معمول و معقول انسانی را دچار چالش های اساسی نموده است. درک و شناخت شاخصه های چالش برانگیز کنونی و به تبع آن اتخاذ اشکال اصولی و مطلوب  مبارزاتی  می تواند از هجمه و تعدی  و ایجاد قواعد و قوانین ضد انسانی عمال سرمایه ممانعت نماید.



اسماعیل رضایی

    پاریس

13/ 08/ 2016



1-عقلانیت ابزاری بیشتر در حوزۀ علوم طبیعی قابل تبیین و تحلیل است؛ و عقلانیت انتقادی عموما در حوزۀ اجتماعی قابل بحث و فحص می باشد.بعبارتی دیگر، عقلانیت ابزاری جامعه را متاثر می سازد و عقلانیت انتقادی به تبیین و تحلیل این تاثیر با برقراری یک ارتباط  پویا و پایا در جهت اصلاح و بهبود روش ها و اثرات موثر عقلانیت ابزاری همت می گمارد.عقلانیت ابزاری فراگردی خود مولد است و دارای پویایی و زایندگی ذاتی بوده و توقف و ایستایی و حد و حصر را در حوزۀ آن راهی نیست.و عقلانیت انتقادی در حوزۀ این فراگرد خود مولد به سوی انسجام و همپیوندی ایده و عمل گام بر می دارد.و بالاخره اینکه، عقلانیت ابزاری فن شناسی و خبرگی فن شناسانه را مد نظر دارد، و عقلانیت انتقادی با نقد عالمانه از این فرایند اجتناب ناپذیر اجتماعی، تاثیرات سوء و نامتعارف این روند متعارف را مورد تجزیه تحلیل قرار داده و به تعمیم اصول و موازین الزامی رشد و بلوغ حیات اجتماعی همت می گمارد.