اسطوره سازی
های بی بدیل
نیروهای مولده نیز با تاثیر پذیری از روندهای نامطلوب ونامتعارف حاکم برحیات اجتماعی، اکنون به ابزار تخریب و تهدید آرمان های انسانی مبدل شده اند. چرا که برخلاف ماهیت تکوینی و نهادینش که عموما کاربرد رفاه و صلاح عامه را با خود دارد؛ اکنون به ابزار تخریب و تحریف بسیاری از نمودهای الزامی و انسانی روی آورده است. انسان ها به عنوان یکی از شاخصه های بارز آن، مرعوب و مخروب ره آوردهای ابزاری خود گردیده اند. چرا که آفرینش های مادی انسانی، ذهن خلاق و باور بارورِ نمود و ظهور ارزش های نوین، تحت تاثیر نمودهای کاذب کاربردی، به ابزار فریب و تخریب وی برای تحقق و استمرار حاکمیت فاقد نمودهای ارزشی انسانی و اصولی مبدل شده اند. براین اساس است که در عصر تسلط رسانه ای زنان و مردان کوچک به سرعت بزرگ می شوند،ومردان و زنان بزرگ در سایه و در محاق امیال و خودخواهی های ناانسانی کوچک شده و به فراموشی سپرده می شوند.این تعارض و تناقض بین اندیشگی و دستاوردهای تکنیکی وعلمی،اگر چه با شفافیت عملکرد ناانسانی حاکمیت سلطه به سوی نمودهای انسانی تر در حرکت است؛ ولی اکنون به یکی از چالش های اساسی زیست عمومی مبدل شده و به ابزار هدم و حد و تحریف و تخریب روی آورده است.اسطوره سازی با تغذیه از این روندهای نامتعارف اجتماعی انسانی، خود به چالشی اساسی در رهیافت و بهجویی حیات فرد و جمع مبدل شده است.چرا که واقعیات زیست اجتماعی را وارونه می بیند و حقایق بارز و مسلم غالب بر حیات را در پس تمنیات و تمایلات پست و دنی به هیچ می انگارد.
دینامیسم اجتماعی امری ایجابی و الزامی می باشد.
درک و شناخت این پویایی و همراه شدن با نمودهای تحولی و تکاملی آن، روند تعاملات
بین انسانی و درون اجتماعی را تسهیل، و واقع گزینی و حقیقت پژوهی را در مجاری مورد
لزوم زیست متعامل اجتماعی هدایت می کند.این فرایند و پویایی ذاتی جامعه و انسان،
دستیابی به آرمان ها و ایده آل های انسانی را در مسیری میسور سوق می دهد. ناتوانی
در همپایی با پویایی نهادین جامعه،آدمی را در چارچوب های محصور و بسته عادت و سنت
به اسارت گرفته؛ و اسطوره سازی و افسانه پردازی های بی بدیلی را برای توجیه و
تفسیرروندهای متکاثرو متفاوت اجتماعی اشاعه می بخشد. این روند نمودهای ناروشن و رازآلود
اعصار گذشته تاریخ تحولات اجتماعی را برای تاویل و تبیین رخدادها و حوادث محیطی
حاکم بر جامعه و انسان بکار می گیرد. پس آدمی مکان را در بیغوله های تنگ و تاریک
زمان سپری شده می کاود؛ و جامعه و انسان را در درک و دریافت اصول و قواعد الزامی
تحول و تکامل وا می نهد.اسطوره سازان با واقعیت می زیند؛ولی از درک علی پیوند آن
با زمان ناتوان بوده و در مکان های سرد و بیروح به جولان می پردازند. پس اندیشه را
با مهمیز محصور و محظور مفروضات و محفوظات نهادینه مهار نموده و بازده زمانی را در
پس پیشامدهای مکانی نادیده می انگارند.
اسطوره
سازی عموما بسترهای مستعد رویاپروری و
مقیاس گزینی های بی بدیل را در جامعه نهادینه می سازد. براین اساس، تفکر
اسطوره سازان این همانی است نه این جهانی. بدین مفهوم که از درک و دریافت
معضلات و مبرمات بدور بوده و در هم پنداری و همپیوندی پندار و واقعیت ید
طولایی دارند. پس با واقع گریزی های مداوم، از اصل و اساس موضوعات و ملزمات
جامعه و انسان فاصله گرفته و با گزینش ها و اقدامات فاقد مبنا و معنا، از
همسویی و همگرایی با تحول و تکامل دور می شوند. این ویژگی مجاری انتخاب
اصلح را از آدمی سلب نموده و در تموج و تزلزل ایده و عمل رها می سازد.
ناپایداری عمل و اقدام به بی ثباتی آدمی در رویکردهای محیطی برای درک و
فهم آنچه که شاخصه های واقعی و اصلی روندهای مسلط بر جامعه های انسانی است،
منجر شده؛ و بنیان های بی ثبات و تکراری را بر جامعه حاکم می سازد.بدینسان
جامعه و انسان در یک دور باطل گرفتار آمده و راه و مشی برونرفت از آن را
در نمی یابد. چرا که از پیوند و تاثیر متقابل روندهای حاکم بر جامعه های
انسانی و همچنین از بازخورد مداوم آنها تحت تاثیر تحول و دگرگونی دم افزون
دانش و فن غافل می ماند. پس با رجوع به بافته های ذهنی محض تحت تاثیر
عملکرد محیطی به بحث و فحص نشسته و با یکجانبه نگری و تاکید بر تمنیات و
تمایلات قوام یافته و دوام پذیر نهادین سنت و عادت، از اهداف و آرمان های
الزامی جامعه و انسان فاصله می گیرد. اسطوره سازی در حقیقت، فهم واقعیت از
گذر زمان و مکان را در قالب ها و فرم ها و نرم های نا واقع برای دفع و حذف
پلشتی ها و نارسایی ها بکار می گیرد. پس ساز مخالف کوک می کند نه برای شدن
و گشتن که برای ماندن و بودن؛ و این همان بارزه های نمودهای اهرمنی است که
همواره تعامل و تکامل را به چالش کشیده است.
اسطوره
سازان خود را بیرق دار مبارزه با روندهای نامتعارف و نامطلوب حاکم برجامعه
و انسان قلمداد می کنند. در حالیکه دچار یک خود سانسوری و دگر سانسوری
مداوم بوده؛ و هرآنچه را که نمی فهمند ویا با جایگاه و برآمدگاه منفعتی و
عقیدتی نهادین شان سازگار نیست را از دایره تعاملات و بحث و فحص عمومی
خارج می سازند. چرا که براین باورند که از قدرت اندیشگی بالا و درک و فهم
والا و برتر نسبت به دیگران برخوردارند. این ویژگی عامل اصلی تشتت و
پراکندگی آرا و عقاید پیرامون امور مسلم و جاری حاکم بر جامعه های انسانی
است و حل قطعی بسیاری از روندهای سهل و آسان روابط و مناسبات اقتصادی
اجتماعی را با موانع و محدودیت های صعب و ثقیل مواجه می سازد. چرا که تمامی
اسطوره سازان خود را سرآمد و باورهای ذهنی و یافته های پنداری و عینی
خویش را تنها و یگانه منبع و مرجع حل و فصل پلشتی ها و زشتی های حاکم بر
جامعه و انسان می پندارند. پس به سانسور دیگران روی آورده وبه ترسیم و
ترمیم خط قرمزهایی مخرب و جامعه گریز می پردازند. بنابراین اسطوره سازی
عموما از بدفهمی یا کج فهمی روندهای متکاثر و متفاوت سازوکارهای اجتماعی
انسانی ریشه می گیرد. در این خوانش و رانش اندیشه و عمل انسانی است که قدرت
شناخت سره از ناسره از جامعه و انسان سلب و در دام مصلحت اندیشی و منفعت
جویی های مخرب و مسبب،به بسیاری از ناکامی ها و ناروایی های چالش برانگیز
جامعه های انسانی مبدل می گردند. این درک ناقص و ناقض، روند گسست اسطوره
سازان را از یافته ها و بافته های چالش برانگیز گذشته با مشکل روبرو می
سازد. براین اساس رجعت به گذشته و بازآموزی و باز سازی قالب ها و چارچوب
های بی بازده آن، وی را اقناع و ارضا می نماید. پس می ماند و در گنداب های
نمور و بی بازده برای رستگاری و رهایی، به ارشاد و هدایت دیگران گام بر می
دارد.
اسطوره
سازی عموما بر ثبات،تغییرناپذیری و جاودانگی یافته ها و داشته ها ابرام
دارد.بنابراین از شکل گیری و استقرار ایده و اقدام لازم متناسب با تحول و
تکامل غفلت ورزیده و در پردازش و پرورش نمودهای نوین خارج از قالب های فکری
نهادین خود بشدت می پرهیزد. براین اساس اگرچه با درک و دریافت واقعیت های
محیطی همراه است؛اما از حقایق و بسترسازی های لازم تحقق اهداف و آرمان های
مستتر در حقایق محیطی گریزان است. چرا که از یک طرف واقعیات محیطی را در
پیوند با اکتسابات نهادین و عادات و سنن مرتبط با آن همراه می سازد ؛ و از
طرف دیگر، واقعیت ها را با عملکرد نافرجام یا بدفرجام تاریخ تحولات جامعه و
انسان پیوند زده و به داوری می نشیند؛ و نتیجه مقلوب و نامتعارفی را برای
خویش رقم می زند. بدون اینکه برای درک حقایق نهفته در پس این واقعیات
نامطلوب به کنکاش و تکاپو بپردازد. این نمود بارز و نامتعارف یکی از عوامل
مهم و اساسی همزیستی و همراهی با پلشتی ها و ضد ارزش های نهفته در تعاملات
درون اجتماعی و بین انسانی محسوب می شود. بدینسان است که ارزش ها در
نمودهای کاذب و دروغین و بی ثبات جای خوش می کنند و به عامل داوری و گزینش
های ارتباطی و رتب اجتماعی مبدل می شوند.واینجاست که خط فاصل بین بودن و
شدن بین انسان ها مخدوش شده و به عامل اساسی چالش برانگیز در تحولات و
دگرگونی های الزامی جامعه و انسان روی می آورد. چرا که زیستن با واقعیات
محض، رکود و سکون را مشوق است و در پس بی عملی و بدکنشی عملکرد محیطی، موضع
منفعلانه می گیرد. براین اساس است که شور و شعور و دار و درفش درکنار هم،
زیستی مسالمت آمیز می یابند و انسان ها به نکبت و نخوت خو می گیرند.
اسطوره
سازی بیشتر با ظواهر و فرم و شکل و همچنین با نرم ها و سازه های فاقد
امکان و الزام همگام است. از محتوا و مضمون غافل بوده و براین اساس همواره
در سیاس و قیاس مع الفارق سیرمی کند. پس با اختلاط و امتزاج مفاهیم به
ابطالات و لاطائلات روی آورده و از اصل و اساس وجودی حیات اجتماعی انسانی
فاصله می گیرد. چرا که زیست جمعی را در انتزاع و انفراد به سوی تنگناهای
معرفت و معیشت هدایت می کند.وارونه می گوید؛ ولی صدق و راستی از آن استنتاج
می کند.در این اعوجاج اندیشه و عمل، خود را می جوید و در حد و حصر منفعتی و
مصلحتی به انواع رذالت و دنائت تن می دهد. در تجرد و انتزاع رخدادهای
محیطی است که نمودهای روزمرگی برخورد با فعل و انفعالات درون اجتماعی و بین
فردی، در عامیت و جامعیت خود به چالشی برای رودررو شدن با بنیان های
انحطاطی و انحرافی جامعه های انسانی مبدل می گردند. براین اساس نظر و نگاه
در محدودۀ بسته و باریک عمل کرده و از تاثیر موثر و متقابل عناصر محیطی باز
می مانند. دراین روند است که چالش پذیری امر مبارزه برای بهیابی و بهجویی
حیات زیست عامه، در بیراهه های نظر و عمل از اهداف خود باز مانده؛ و حاکمیت
اجبار واخطاربه نمودی بارز و شاخص در روابط و مناسبات اجتماعی بدون مانع و
رادعی یکه تازی می کند.
حیات
اسطوره ای سرشار از ابهام و ایهام در گفتمان خود نسبت به جامعه و انسان
است. چرا که می فلسفد و در فلسفه بافی های خود برماندگاری گذشته ابرام می
ورزد.گذشته را گواه استنتاجات و صدق رفتار و کردار خود یافته و از آن برای
گذرازضعف وخلجان حاکم برمحیط اجتماعی بهره می گیرد.پس واقعیات موجود را با
میزان فلسفه ورزان اعصار گذشته تاریخی به داوری می نشیند؛ و از درک و درایت
حقایق و مبرمات کنونی باز می ماند. در حالیکه فلسفه در عصر شفافیت و ابهام
زدایی کنونی یا از حیز انتفاع باز مانده و یا برای تداوم حیات خویش
نیازمند بازبینی و باز یابی هویت نوینی است که بتواند آزادی و بازتاب های
آزادانه انسانی را در شفافیت و ابهام زدایی رو به تحکیم عصر کنونی
بیالاید.زیرا وقتیکه فلسفه به معیارهای ارزشی گذشته روی می آورد؛ الزاما به
بسیاری از نمودهای پنداری متصل شده که شفافیت و شاکلیت ارزشی نوین را
برنتافته و روند مبهم و ناگویای گفتمان را تداوم می بخشد. براین اساس شور و
شعور و درایت و مهارت خرد و تعقل در انفعال و لئامت پندار و توهم، به سوی
کج فهمی و بد فهمی بسیاری از مفاهیم و مقولات هستی اجتماعی، جامعه و انسان
را گرفتار چالش ها و بحران های مخرب می سازد. این نمود نابخردانه با تبعیت
از روندهای کاذب و ناواقع حیات اجتماعی، تحکیم و تثبیت بسیاری از مفاهیم و
مقولات پنداری و اوهامی را در تعاملات اجتماعی انسانی ممکن می سازد.
خردورزی
فلسفی بایستی در نشو و نما و پویایی ذاتی عناصرممیزه کمال پذیر جامعه و
انسان پیوند بخورد تا بتواند به کنش و پرسش پاسخگو باشد. چرا که خرد و تعقل
دارای بار زمینی بوده و یقینا از اعتبار زمانی نیز برخوردار است. بدین
مضمون که ره آوردهای معرفت و خرد در بعد زمانی همواره در حال شدن و گشتن
بوده و تلون و تحول می پذیرند.عدم توجه به تحول پذیری خرد و معرفت آدمی در
پیوند با انتظار و نیاز روبه تزاید جامعه و انسان،مفهوم پنداری و ذهنی را
در روند بازخوانی و بازیابی اصالت و هویت رخدادهای محیطی نهادینه می سازد.
بدینسان ارتباط علی بین پدیده ها، به ارتباطی صوری و مجازی مبدل شده که
قادر به درک مضمونی و محتوایی مفاهیم مورد لزوم عصر نبوده؛ وبسترهای
روندهای نامتعارف و بی ثباتی رفتار و کردار را عمومیت می بخشد. چراکه تعقل و
خرد از یک نظم ذاتی و درونی برخوردار بوده و با نظام بخشی رفتار و سجایای
انسانی، روند دستیابی به اهداف را تسهیل می کند. در حالیکه بنیان های نگرش
پنداری و موهومی به دلیل بی ریشگی و ظاهرسازی های عوام گونه، دچار یک
روزمرگی و بی ثباتی ذاتی و نهادینه شده ای می باشند؛ که نه انتظام می یابند
ونه انعطاف و انتهاز لازم برای یک همپیوندی و همبستگی درونی در راستای
اهداف و آرمان های انسانی را ارائه می نمایند. در توهمات و پنداربافی های
دینمدارانه است که واقعیات محیطی به سوی اسطوره سازی های بی بدیل سوق یافته
و هر چه بیشتر فاصله خویش را با حقایق مسلم و بارز حیات فردی و جمعی
افزایش می دهند. فلسفه بافان دینمدار، فلسفه را در محدودیت و محذوریت خرد و
تعقل آدمی پیرامون جامعه و انسان، به عاملی برای نگرش انتزاعی و خود
محورانۀ بسیاری از روندهای متعارف و نامتعارف مبدل ساخته و آن ها را به سوی
اسطوره سازی های بی پایه و اساس سوق می دهند.
اگرچه
خرد و تعقل در روند تحولات شتاب آلود و دم افزون کنونی انسانی، در یک تشتت
آرا و نظرات ناشی از گذر انقطاعی و گسستی مرحله ای از تمدن بشری برای شکل
یابی تمدن نوین و متکامل تر که بالضروره بسیاری از مفاهیم و مقولات گذشته
را نهی و نفی می کند؛ دچار پریشانی و آشفتگی درونی گردیده که تا شکل گیری و
قوام یابی بافت و ساخت فکری و بنیانی نوین، برپندار و روند رویایی حیات
اجتماعی انسانی ابرام خواهد داشت.در این فرایند بی بدیل، بسیاری از نمودهای
فراموش شده و طرد گردیده عرصه تاخت و تاز می یابند؛ و تلاش می ورزند؛ با
ارضا و اقناع دیگران خود را تحکیم و تثبیت نمایند. ولی چون عموما بار زمینی
نداشته و محمل قانونی آن ها را همراهی نمی کند؛ در یک پروسه کوتاه تاریخی
دچار یک شکست و ناکامی عمیق شده و به نیازها و الزامات کنونی روی می آورند.
چرا که همواره پندار و توهم در مواجهه با واقعیات رنگ باخته و به سوی درک و
دریافت حقایق محیطی هدایت می شوند. این ویژگی محصول تحول و دگرگونی جامعه و
انسان در گذر از محدودیت و محذوریت ره آوردهای عقلانیت و خردمندی است که
دامنۀ نگاه و نظر آدمی را در برابر رخدادهای محیطی متاثر و متحول ساخته و
وسعت می بخشد. حد و حصر عقل و خرد آدمی پیرامون هستی اجتماعی انسانی، به
تمدید اعتبار زمانی بسیاری از یافته های اعصار تاریخی گذشته روی آورده؛ و
ابهام و اوهام را در برخورد با مبرمات و معضلات عمومی فزونی می بخشد.چرا که
عادات و سنن از مکان یابی بهینه و مطلوب انتخاب انسانی تحت تاثیر تحول و
تکامل دستاوردهای علمی و فنی بشدت مقاومت ورزیده؛ و آدمی را تشویق و تشجیع
می نمایند؛ که بر عوامل و عناصر فائقه کنونی در برابر نوخواهی و نوگویی
دگرگونی های محیطی مقاومت ورزند. اسطوره سازی عموما از بن مایه های توقف در
ایستارهای گذشته تغذیه نموده و روند بهیابی و بهجویی حیات اجتماعی و
انسانی را به چالش می کشد.
نمودهای
نوین ترکیب جمعیتی حاصل مناسبات نوین دگرگونی های تولید و تکنیک و به تبع
آن برآمدها و ظهور اقشار و طبقات متمایز و متباین با بافت و ساخت گذشتۀ
تاریخ تحولات اجتماعی،مشروعیت ومقبولیت بسیاری از واقعیات مسلم و مبرهن
درون اجتماعی و بین انسانی را زیرسوال برده است. ناتوانی در گزینش و پذیرش
جایگزین مورد لزوم و وثوق بدلیل استقامت و پایداری صعب و ثقیل سنت و عادت،
روند سازش و پردازش اسطوره های فاقد مبنا و ناواقع را تسهیل نموده است.این
مشروعیت زدایی ازدرون شفافیت نمودهای کاذب و دروغین مناسبات غالب سربرآورده
و خواهان ایجاد و اعمال مبناهای نوین برای پالایش و زدایش حاکمیت بدیل و
رذیل ناهمساز با روند تحولات کنونی جامعه های انسانی می باشند. ولی همگرایی
و همسانی با رویکردهای نوین نیازمند درک و شناخت عمیق سازه های معیوب حاکم
و اتخاذ و انتخاب مشی و منشی است که بتواند شوک سنگینی را بر سازوکارهای
مسلط و بی بازده کنونی برای جوشش و جنبش جمع وجامعه در راستای حذف و دفع
ناکارآمدی های فرد و جامعه، وارد نماید. چراکه با دگرگونی اساسی که در تفکر
و تامل عمومی بربستر توسعه و تکامل دانش و فن حاصل آمده؛ اشکال قهر آمیز و
خشونت بار برای زدایش بنیان های کهنه و فرسوده به حاشیه رانده شده است.پس
اتخاذ مشی رادیکال برای تهدید و تحرک بنیان های مقاوم و ملایم با سازه های
کهنه و فرسودۀ مسلط، قادر خواهد بود؛ بسیاری از نمودهای مانع و رادع
دگرگونی های الزامی کنونی جامعه های انسانی را زایل نماید. مسلما این
رادیکالیسم سیاسی با حمایت از نمایندگان و حامیان سازه های بی بازده موجود
که همواره مشی سازش و سایش را دنبال می کنند؛ مقدور نخواهد بود. بلکه
نیازمند بینش و نگرش مترقی و سازش ناپذیر با بنیان های ناکارآمد و ضد مردمی
حاکم می باشد. نگاهی که عزم و اراده بالقوه برای در گیرشدن با پلشتی ها و
پلیدی های حاکم برجامعه و انسان را دارا می باشد. بایستی با اتخاذ و
انتخاب رادیکالیسم سیاسی اراده و مقاومت دارندگان قدرت و مکنت را درهم شکست
تا بسترهای ایجاد و تحکیم و تثبیت سازه های نوین و مورد لزوم فراهم آید.
نظام
های مسلط کنونی با بهره گیری از دستاوردهای توسعه و تکامل، بسوی حذف و حد
بسیاری از نمودهای مترقی با انحراف افکار عمومی از روندهای واقع و حقایق
مسلم حاکم بر زیست عمومی، تلاش صعب و ثقیلی را برای حفظ چارچوب های کهنه و
بی بازده موجود بروز می دهند. براین اساس با بیان و استعمال باژگونه بسیاری
از مفاهیم کاربردی کنونی حاکم برارتجاع و استبداد، سعی در مخدوش کردن چهره
ها و ایده های واقعا مترقی و انسانی را در برخورد با معضلات و مبرمات
کنونی جامعه های انسانی، دارند. بنابراین بسیاری از مفاهیم را از بار
مفهومی خود تهی کرده و به نفع خود مصادره به مطلوب می نمایند. ناگفته نماند
که بسیاری که خود را مترقی و مبارز قلمداد می کنند؛ در دام اهریمنی قدرت و
مکنت گرفتار آمده و به تائید و تصدیق رویکردهای عوامفریبانه اسطوره سازان و
بسترسازان سلطه و سیطره روی آورده اند. چرا که بدون توجه به ظرفیت و توان
بالقوه ایده و عمل انسانی، آن ها را بامفاهیم ناکارآمد و فریبنده افکار
عمومی پیوند زده و انتخاب و اتخاذ شیوه های اصولی و منطقی را از عامه سلب
می نمایند.پوپولیسم که از بطن رذالت ها و پلیدی های راه کارهای سلطه گران
حاکم کنونی برای فریب و حمق توده های محروم و محکوم به زیستی تابعی برآمده؛
برای انحراف افکار عمومی آن را به اندیشه و ایده ها مترقی پیوند می زنند.
در حالیکه ایده های مترقی از ظرفیت و توان کافی برای تحقق طرح و برنامه
خویش و زدایش ناکارآمدی های حاکم بر جامعه های انسانی برخوردار می باشند و
براین اساس با حقایق و واقعیات مسلم حیات اجتماعی همراه هستند؛ و پوپولیست
نامیدن آن ها حاکی از انحراف و انهدام جایگاه واقعی ایده های مترقی برای
تحقق آرمان های انسانی محسوب می شود. پوپولیسم و توتالیتاریسم و بسیاری از
مفاهیم اینچنینی که اکنون کاربردی عمومی یافته است، محصول ناتوانی و ضعف
بنیان های کهنه و فرسوده ای است که قادر به پاسخگویی به نیازها و الزامات
کنونی جامعه و انسان نیستند. بنابراین نمی توان آن ها را با ایده و عملی که
نافی تمامی پلشتی ها و ناکارآمدی های کنونی حاکم بر جامعه های انسانی
هستند؛ همراه و همگام دانست. بنابراین برای پالایش و زدایش کاستی ها و
ناتوانی های حاکم بر زیست عامه، بایستی به ایده های مترقی و مخالف گرایشات
واپسگرا و بی محتوا و فریبنده حاکم کنونی روی آورد.
نیروهای مولده نیز با تاثیر پذیری از روندهای نامطلوب ونامتعارف حاکم برحیات اجتماعی، اکنون به ابزار تخریب و تهدید آرمان های انسانی مبدل شده اند. چرا که برخلاف ماهیت تکوینی و نهادینش که عموما کاربرد رفاه و صلاح عامه را با خود دارد؛ اکنون به ابزار تخریب و تحریف بسیاری از نمودهای الزامی و انسانی روی آورده است. انسان ها به عنوان یکی از شاخصه های بارز آن، مرعوب و مخروب ره آوردهای ابزاری خود گردیده اند. چرا که آفرینش های مادی انسانی، ذهن خلاق و باور بارورِ نمود و ظهور ارزش های نوین، تحت تاثیر نمودهای کاذب کاربردی، به ابزار فریب و تخریب وی برای تحقق و استمرار حاکمیت فاقد نمودهای ارزشی انسانی و اصولی مبدل شده اند. براین اساس است که در عصر تسلط رسانه ای زنان و مردان کوچک به سرعت بزرگ می شوند،ومردان و زنان بزرگ در سایه و در محاق امیال و خودخواهی های ناانسانی کوچک شده و به فراموشی سپرده می شوند.این تعارض و تناقض بین اندیشگی و دستاوردهای تکنیکی وعلمی،اگر چه با شفافیت عملکرد ناانسانی حاکمیت سلطه به سوی نمودهای انسانی تر در حرکت است؛ ولی اکنون به یکی از چالش های اساسی زیست عمومی مبدل شده و به ابزار هدم و حد و تحریف و تخریب روی آورده است.اسطوره سازی با تغذیه از این روندهای نامتعارف اجتماعی انسانی، خود به چالشی اساسی در رهیافت و بهجویی حیات فرد و جمع مبدل شده است.چرا که واقعیات زیست اجتماعی را وارونه می بیند و حقایق بارز و مسلم غالب بر حیات را در پس تمنیات و تمایلات پست و دنی به هیچ می انگارد.
نتیجه
اینکه: انسان ها تحت تاثیر عملکرد مداوم محیطی از خود واکنش نشان می دهند؛
اما این کنش و واکنش از یکطرف حاوی رضامندی وی از اتخاذ و انتخاب و از
طرفی عادات و قالب های فکری نهادینی را در خود دارد؛ که گزینش و گرایش
اصولی و واقع زیست اجتماعی را از وی دریغ می دارد. براین اساس با حمایت و
حراست و تائید و تاکید بر نمودهای اکتسابی و بی بازده گذشته، زیست جمعی را
ملعبه نیات و تمنیات نا همگن با روند عادی و معمول تعامل و تکامل قرار می
دهد.پس درتلاشی بی سرانجام واقعیت را به همگونی و همسانی قالب های فکری
نهادین سوق داده و با اسطوره سازی های بی بنیاد به تاویل و تفسیر نمودهای
نامتعارف و چالش برانگیز حیات و ممات جامعه و انسان می نشیند. بیان، رفتار و
کردار اسطوره سازان مملو از تناقض و تضاد می باشد. چرا که جامعه و انسان
را در پروسۀ تکوین و تکمیل اندیشه و عمل نمی کاوند؛ بلکه در پستوی درازنای
تاریخ گذشتۀ خویش، با تصلب اندیشه و تعصب بی ریشه از حقایق مسلم حاکم بر
محیط و جامعه فاصله می گیرند.واقع گریزی و حقیقت ستیزی را دستمایۀ گریز از
مسئولیت و محوریت نمودهای ارزشی و انسانی قرارداده و به تبیین و توصیف و
تصدیق عملکرد حاکمیت سلطه برجامعه و انسان می نشینند.براین اساس محیط ومحاط
را برای تحقق نیات و امیال نامطلوب خویش با فلسفه بافی های نامانوس و
نامرتبط می آلایند؛ و دستاوردهای علم و عمل آدمی را درپس استعمال باژگونه
مفاهیم و مضامین به هیچ می انگارند. حد کمال را با حد و حدود نگاه و
نظرخویش به داوری می نشینند و دیگران را در دایرۀ تخیل و تامل خویش نفی و
نهی می نمایند. بطورکلی اسطوره سازی های بی بدیل محصول رفتار و کردار بی
بدیلی هستند؛ که جامعه و انسان را در جایگاه واقعی و حقیقی اش مورد توجه
قرار نداده؛ و تحمیلی بر ارزش ها و نیاز های الزامی زیست عامه محسوب می
شوند.
اسماعیل رضایی
پاریس
28/ 04/ 2017