۱۴۰۱ خرداد ۹, دوشنبه

 

                                شرافت قلم

 

انسان ها انگیزه زیستن را با دریافت های محیطی که مرضی تمنیات و تمایلات شان باشد؛در هم می آمیزند؛ و متناسب با شناخت و فهم خویش از فعل و انفعالات محیطی که عموما بازتابی از جایگاه و پایگاه اجتماعی انسان ها حکایت دارند؛ به کنش و کنکاش روی می آورند. گذر از درک و فهم طبقاتی برای توجیه و تحمیل انحراف و اختلاف ایده ای و ادراکی هم در بین انسان های بریده از گذشته و ناتوان از درک و فهم فرایندهای نوین اقتصادی و اجتماعی، می تواندفرد و جمع را در مسیر تخریب و تکذیب آرمان های انسانی قرار دهد. در این فرایند مفاهیمی در روابط و مناسبات انسان ها نهادینه می شوند که معیار و مقیاسی برای سنجش و نگرش رفتاری و کرداری مد نظر قرار می گیرند.مفاهیمی که به دلیل تفاوت های فرهنگی و درک متفاوت اخلاقی، از نسبیتی فراگیر برخوردار می باشند.شرافت انسانی و یا شرافتی که از درک و دریافت ایده ای به صورت نوشتاری نمود یافته و با عنوان«شرافت قلم» عرضه می شوند؛ نمونه ای از مفاهیم گویا و پویای حیات اجتماعی انسان ها می باشند که عموما متناسب با شرایط محیطی و فهم غالب ایده ای خود را بروز می دهند.

شرافت یک معیار سنجش درون اجتماعی است که ضمن اعتباری بودن؛ فرد و جمع را در معرض اتهام و امتنان قرار می دهد. پس شرافت با روابط و مناسبات اجتماعی مفهوم یافته که تحت تاثیر روندهای تحولی و سازوکارهای معیوب حاکم بر مناسبات و مراودات اجتماعی، از دایره استنباط و استنتاج فردی و شخصی خارج شده و به حوزه روابط جمعی و شاکله های زیستی منبعث از سازه های مسلط بر می گردد. بدین مضمون که شرافت در جامعه های عاری از مناسبات طبقاتی و تاثیرات منفی و مخرب آموزه های رجحانی و برتری طلبی های نهادین این مناسبات، به درک و فهم فرد و رویکردهای اجتماعی اش مربوط می شود. ولی در جامعه طبقاتی این بارزه های تعمیمی اختلاف و اتفاق منفعتی و مصلحتی را سنجه های پیوندهای درون اجتماعی تعیین می کنند. براین اساس تراوشات قلمی  می توانند تحت تاثیر مداوم القائات و جهت گیری های خاص طبقاتی، از محتوا و مضمون  واقعی و انسانی خویش تهی گردند. بنابراین شرافت قلم که برخی ها آن را دستمایه عروج فکری و یا تصفیه پلیدی های فکری خود می پندارند؛ نمی تواند مبرا از القائات محیطی و جهت گیری های طبقاتی باشد. 

مفهوم واقع و حقیقی شرافت قلم در بیان دردها و رنج های انسانی زیر هجمه و یورش مداوم متجاوزان به حقوق طبیعی و اجتماعی انسان ها و همچنین راهکارهای دست یافتنی منافع محرومان و زحمتکشان، خود را می یابد. البته این مفهوم می تواند آراسته به نگاه عدالت محورانه و تعینات خیرخواهانه باشد؛ ولی اگر از منشا و مبدا طبقاتی فارغ نباشد؛ به ابزار تخریب و تهدید ایده های رهایی بخش جامعه و انسان مبدل می شود. بدین مضمون که عدالت و آزادی در بند و بست های طبقاتی قابل حصول نبوده و تراوشات قلمی در همراهی و یا همسویی با دروغ و فریب آن، به سوی خدشه دار کردن شرافت انسانی سوق می یابد. چرا که در ساختار طبقاتی، خطا پیشگی و توجیه و تاویل های محافظه کارانه، همواره جهش های فکری را در سائقه ها و شائقه های  منفعتی و مصلحتی، دچار خدشه و بن بست می سازد. براین اساس کسی یا کسانی که قادر  به درک و شناخت واقع و حقیقی روندهای تحولی و تکاملی جامعه و انسان نبوده و به تبع آن با کج فهمی ها و بدفهمی های ایده ای دچار نوعی التقاط یا بن بست فکری شده و به نفی و نهی مبارزات رهایی بخش به نفع محرومان و زحمتکشان بپردازند؛ و با القائات محیطی به بارزه های هویتی سلطه و استبداد روی  آورند؛ قطعا شرافت قلم را می آلایند.

اندیشه رهایی بخش و بواقع انسانی در آزمون و خطای مداوم خویش، بسترهای یک تغییر و دگرگونی بنیادین را تدارک می بیند. شکست و یا بد فهمی های ایده ای ، در روند مبارزاتی به سوی اصل و اساس خود روی آورده و پلشتی ها و زشتی های اقدام و عمل را به حاشیه می برد. قطعا در ساختار طبقاتی ،استعداد های انسانی در گریز از مسئولیت های اجتماعی و انسانی خویش، محافظه کاری و توجیه و تعبیرات خرافه گون و بی بنیاد را بجای اصلاح و ابداع می نشانند. براین اساس است که قلم در چرخشی نامتعادل ،خصایل زشت و ناپسند را به تصویر می کشد و ارزش های متعالی را در پس هجو و هزل  اندیشه های غبار گرفته؛ از دایره تعاملات فردی و جمعی دور می سازد. تزلزل و بی ثباتی اندیشه در تموّج و لغزش های قلمی خود را نشان می دهد. شرافت قلمی با زمان می پاید و در مکان  پویش و زایش خود را تداوم می  بخشد. بنابراین توقف در بارزه های فکری و عملی گذشته و ناتوان از درک نمودهای نوین روابط و مناسبات اجتماعی و انسانی، قلم را در چرخشی ایستا و نارسا به عیب پوشی و توجیه پذیری هدایت می کند. براین اساس است که برخی ها عوامانه می اندیشند و عالمانه ابراز وجود می کنند. کسی یا کسانی که از درک واقع تکامل تاریخی بدورند و با الفاظ الکن و بیان نارسا پیرامون مفاهیم و مضامین حیات جمعی همچون امپریالیسم، دموکراسی، حقوق بشر،دیکتاتوری، توتالیتاریسم و بسیاری دیگر قلمفرسایی می کنند. قلم را به نیش کین می آلایند و با درک عوامانه از رویکردهای محیطی، یک تنه به قاضی رفته؛ راضی بر می گردند.

حفظ شرافت قلم منوط به حفظ ارزش ها و اصولی است که روند دگرگونه حیات اجتماعی و انسانی را برای فردای بهتر و انسانی تر واقع و واضح ترسیم نماید. نه اینکه در بطن کهنه و متعفن و رویکردهای خون و جنون آن، به ترسیم و تقویم اندیشه غبار گرفته بنشیند و با اتکای به نمودهای بارز و شاخصی که انسان و انسانیت را در پس دروغ و فریب خویش از زیست واقع و حقیقی اش دور ساخته؛ به تبیین و تأویل های عوامانه روی آورد. چرا که زودباوری و دیرفهمی و فراموشکاری عوامانه  و القاء پذیری و گرفتار آمدن آن در یک دور باطل و مکرر اندیشه و عمل،به نگاه تک ساحتی و یک جانبه نگری  مدد می رسانند. این فرایند دیالکتیک اندیشه را در تجرید و انتزاع فعل و انفعالات اجتماعی تحلیل برده که از درک واقع و حقیقی مفاهیم و مضامین حیات جمعی دور می شود. در واقع نوعی محدود اندیشی و بد فهمی نهادینه می شوند که در حد و حصر مفاهیم و مضامین موجود و غالب متوقف می شوند. براین اساس است که تعاریف و تعابیر مفاهیم کاربردی، از وسعت و گستره واقع و حقیقی اش فاصله گرفته و در کارکردهای سازه های مسلط اجتماعی  جای خوش می کنند. پس فهم عوامانه از آزادی، حقوق بشر و بسیاری دیگر از مفاهیم اقتصادی و اجتماعی، درک سطحی و مبهمی است که به ساختار غالب و رویکردهای نامطلوب آن مدد می رساند. این بیان ساده لوحانه و عوامانه در ساختار طبقاتی مسلط، مبنی بر اینکه هر جامعه ای که آزادی و حقوق بشر دارد همه چیز دارد؛ یک نگاه متوهم و دور از واقع بینی اجتماعی و سیاسی است که در بطن خود بنیان های ستم و استبداد را تقویت می کند. چرا که دموکراسی، آزادی، حقوق بشر و... مفاهیم بی بدیل انسانی هستند که در خشونت درونزای ساختار طبقاتی قابل تحقق قطعی و حقیقی نیستند. برون زایی خشونت سلطه سرمایه برای استثمار و غارت و چپاول منابع مادی و انسانی دیگر جامعه های انسانی برای رفاه و آسایش جمعیت حداقلی جامعه و زیست برده وار  بخش اعظم جمعیت زیر سلطه، با شعار دموکراسی و حقوق بشر قابل تبیین و تحلیل نیست. اینکه در کشورهای متروپل مردم می توانند آزادانه حرف بزنند و یا انتخاب جهت گیری شده را تجربه کنند؛ در ساختار طبقاتی، آنقدر که برای توجیه و تاویل جنایات و تجاوزات خونبار سلطه گران بکار می آید؛ برای توده های زیر ستم منفعت ملموسی ندارد.

جالبترین و مضحکانه ترین تراوشات ذهنی  و بروز بیرونی قلمی آن را می توان  به باورمندی اصلاح و بهبود شرایط زیست انسان ها  با ابزار و احکام حقوقی و تقنینی ساختار مسلط دانست. چقدر ابلهانه و عوامانه است که آدمی به این باور برسد که عده ای سلطه گر و جنایت پیشه به تکوین و تدوین قواعد و قوانینی بپردازند که با منافع و مصالح شان در تضاد بوده و آن ها را به اصلاح و بهبود شرایط موجود وادارد. دموکراسی، آزادی، حقوق بشر، امنیت حقوقی و قضایی، ضمن اینکه در خشونت درون زای سلطه سرمایه نفی شده اند؛تحت کنترل شدید و همه جانبه قوانین و تدابیر خاص ساختار سرمایه  برای تامین و تنظیم منافع کلان سرمایه داران قرار دارند. این کنترل چنان دقیق و حساب شده عمل می کند که مرز بین رقابت و جنایت  را مخدوش و به تبع آن توهم و تجسّم باژگونه نگری را تلقین و القاء می کند. در حقیقت  دموکراسی در ساختار سرمایه از یک سامانه خودکنترلی برخوردار است که هرگونه اصلاح و بهبود شرایط زیست عمومی را منوط به تامین و تضمین منافع صاحبان ثروت و قدرت می داند. این جنگ کثیف، خانمانسوز و جنایت پیشه ای که اکنون در جهان در جریان  است؛ محصول همین مقاومت رذیلانه ساختار سرمایه است که به اصلاح و بهبود شرایط زیست انسانی تن نمی دهد. حالا این دموکراسی و حقوق بشر چگونه و چقدر توانسته اند؛حقوق انسان های آواره و تحت شکنجه های روحی و جسمی مداوم را تامین و تضمین کنند؛ قابل تامل است.قلمی که نتواند این همه فشار و تعدی به حقوق انسانی را برملا کند؛ قطعا شرافت و اصالت خود را زیر سوال برده است. ضمن اینکه تمامی این جنایات و دهشت و مرگ با اسم و برای صدور آزادی و دموکراسی صورت می گیرند. خدشه دار کردن چهره انسانی با مفاهیم کاذب و دروغین حاکمیت سرمایه، عین همراه شدن و هم کاسه شدن با جنایات جنایتکارانی است که جهان را در دهشت و وحشت دائمی مرگ و نیستی فرو برده اند.

یکی از عارضه های بدخیم نگاه عوامانه به رویکردهای اجتماعی و جهانی، نگاه معلولی و انتزاع چراها و علت ها از رخداد ها و رویکردهای محیطی می باشد. روندی که چارچوب های فکری را در ویژگی های غالب و مسلط کنونی متوقف ساخته و در سطح و رویه از درک فرایند تحول و تکامل تاریخی غافل ساخته است. براین اساس است که قصه پردازی و داستان سرایی پیرامون رخدادها و حوادث محیطی گستره وسیع و همه جانبه یافته؛ و از ارائه راه حل های مطلوب و منطقی برای خروج از بن بست ها و ناملایمات حیات جمعی می گریزد. این فرایند بیان واضح و روشن ناتوانی های فکری در همراه شدن و فهم بهینه روندهای تکاملی است که الزام به تغییر و دگرگونی بنیادی و اساسی در ساخت و بافت نظام سلطه سرمایه را موجد شده است. با درک معلولی، ارتباطات و پیوندهای بلوک های سرمایه در انتزاع و انفراد منافع و موقعیت های اقتصادی و اجتماعی فرو خسبیده؛ و عوامل بنیادین تخریب و تهدید جامعه و انسان در زاویه قرار می گیرند. براین اساس بنیاد و منشاء دیکتاتوری و استبداد حکومتی که با ساختار سرمایه ارتباط ناگسستنی دارند؛ به عوامل موهومی و استنباطی مرتبط شده و با نگاهی بسته و ذات باورانه به تعریف و تفهیم مفاهیم گذشته همچون امپریالیسم به داوری پیرامون رویکردهای محیطی می نشیند. در مقطع کنونی از تحولات تاریخی نه تنها ماهیت امپریالیسم  و سازمندی ساختی سرمایه دگرگونی پذیرفته؛ بلکه در دنیای جدید در حال شکل گیری بسوی اشکال نوینی از روابط و مناسبات اقتصادی و اجتماعی در حرکت است. و این همه اغتشاش و حرکت های جنون آمیز در سطح جهانی برای مهار تغییرات الزامی و برای دوام و بقای ساختار از رمق افتاده مسلط کنونی می باشند.

آنهایی که از گذشته نبریده اند و شکست و ناکامی های گذشته و همچنین اشتباهات تاکتیکی و تاریخی آن ها را در تنگناهای معرفتی و حیثیتی قرار داده است؛ به حذف و هجو روی می آورند تا بتوانند روح خسته و تلاطم درونی را با بافتار ذهنی و موهومی سامان بخشند. تاریخ را برای ثبت در آینده به گواه می گیرند؛ بدون اینکه بدانند که  در ساختار طبقاتی اگر چه هماره، تاریخ را توده ها می سازند؛ ولی اغنیا به ثبت  میرسانند. مرزهای مخدوش بین رئالیسم طبقاتی و هویت سازی کاذب و دروغین برای مؤلفه های زیست اجتماعی، نشان بارز گریز از مسئولیت در برابر ساخت و بافتی است که صاحبان ثروت و قدرت برای انحراف و اختلاف اذهان عمومی جهت تداوم تعدی و تجاوز به حقوق طبیعی و اجتماعی توده ها بدان تمسک می جویند. عارضه بدفهمی و یا درک ناکامل از روندهای تکامل تاریخی، آسیب های فکری و کنش های نامتعارف قلمی را سبب می شوند که عموما ارتجاع و استبداد از آنها بهره می گیرند. مانند کسی یا کسانی که با درک ناقص و فهم نازل از مبانی مارکسیسم، از اینکه تا کنون ایده مارکس و دیگر مبارزان ضد سرمایه داری محقق نشده؛ آن را دال بر جاودانگی ساختار سرمایه داری و زوال ناپذیری آن تلقی کرده که تنها با اتکای به چارچوب های ساختی خودش، می توان برای بهبودی و اصلاح آن گام برداشت. این نگاه سخیف و ضعیف بیان درک ناواقع مبانی مارکسیسم است که می گوید؛ هر تغییر بنیادین و ساختاری  را منوط به فرا روئیدن کمیتی می داند که انسان های آگاه و بصیر با مبارزه اصولی و انسانی بایستی بسترهای آن را تدارک ببینند. کسی که این را نداند و بدان عمل نکند؛ مبارزاتش عقیم و در خدمت اهداف دشمنان توده های محروم و تحت ستم خواهد بود. مارکس گفته غایت ستم سرمایه به جامعه ای عادلانه هدایت خواهد شد. تحقق این امر مبارزان ثابت قدم و فهیمی را می طلبد که با اتخاذ تاکتیک های مبارزاتی مناسب، تحقق آن را تسریع کنند. مسلما بلبشویی و دمدمی مزاجی فکری و عصبیت ناشی از ناکامی های گذشته که متاسفانه در میان مبارزان چپ دامنه گسترده ای بخود گرفته؛ روند دستیابی به اصول انسانی و دفع و رفع تعدیات و ستم سرمایه را طولانی و دچار وقفه های تاریخی کرده است.

ساختار نظام سلطه سرمایه یک ساخت تعمیم یافته و مسلط جهانی است که تمامی افت و خیزها و فعل و انفعالات جامعه جهانی را زیر تاثیر خود دارد. خودکنترلی نظام مندی های ساختی آن از یک قدرت تهدید و تخریب دهشت باری برخوردار است که هر ندای آزادی خواهانه و استقلال طلبانه ای که در خدمت اهداف و امیال پست و رذیل آن نباشد؛ تا کنون در نطفه خفه کرده و اکنون نیز در تلاشی مذبوحانه از دگرگونی های تکامل تاریخی می خواهند ممانعت به عمل آورند. حافظه تاریخی چقدر بایستی غبار گرفته و مهار شده باشد که این همه جنگ و جنایت و کودتاهای خونبار برای تامین و تضمین منافع صاحبان ثروت و قدرت در طول تاریخ سیاه و تیره حاکمیت سلطه سرمایه را نادیده بگیرد. تمامی کشورها با حاکمیت مستبدانه سیاسی حاصل عدم توازن و یا رشد نامتوازن ساختار سرمایه بوده و تحت فشار و تعدی قلدرمابانه قدرت های برتر توان بازسازی و بازیابی مستقلانه حیات اقتصادی و اجتماعی خویش را از دست داده  و یا دارا نمی باشند. در میان کشورهایی که از رشد نسبتا با ثبات و قابل استنادی برخوردار می باشند؛ مورد حمایت کامل سلطه و استبداد سرمایه بوده؛ و تماما برای توازن منطقه ای و جهانی و در خدمت اهداف و امیال پلید و غیر انسانی قدرت های برتر جهانی عمل می کنند. این تفاوت و تناسب هیچ ربطی به دموکراسی خواهی و یا  استبداد سیاسی کشور ها ندارد. چرا که منشا و مبدا تمامی اشکال حاکمیتی در سطح جهانی  تحت تاثیر ساختار مسلط سرمایه بوده؛ و در خدمت اهداف و چالش های ذاتی و درونی نظام سلطه سرمایه قرار دارند. منفک کردن استبداد از ساختار سرمایه،از بیان انتزاعی و به تبع آن درک معلولی فرایندها و روابط و مناسبات حاکم بر سازوکارهای نظام سلطه سرمایه حکایت دارد. حکومت های نامتوازن در سطح جهانی همواره نقش کاتالیزور را برای تخفیف و کاهش بحران های ذاتی نظام سلطه سرمایه بازی کرده و در پروسه تکامل تاریخی به عواملی چالشی برای ساختار فرسوده و رو به موت سرمایه داری مبدل شده اند. اکنون نیز در کشاکش قطب بندی های نوین قدرت های جهانی، توتالیتاریسم اقتصادی و سیاسی در تلاشی بدفرجام و بی سرانجام،   اقدامات مذبوحانه و جنایت باری را برای حفظ هژمونی و تحکیم بنیان های ستم و استثمار گذشته در پیش گرفته است.

نتیجه اینکه: تقارب و تقارن کنش های انسانی در روابط و مناسبات اقتصادی اجتماعی، و صف بندی های حاصل آن ها در پروسه تکامل تاریخی جامعه و انسان، شاکله های ارزشی متفاوت و متکاثر را موجد شده است که در بیان و نظر و تظاهرات قلمی خود را ابراز می دارند. فرایندی که با بار طبقاتی همراه بوده و گرایشات فکری متفاوت و متکاثر را در خود جای داده است. این پلورالیسم ایده‌ای اگر چه در بلوغ فکری و رشد و کمال اندیشه و آرمان انسانی نقش برجسته ای دارد؛ ولی در پیوند با بار طبقاتی سلطه و استبداد سیاسی و اقتصادی، توان ها و قلم ها را با آگاهی های کاذب القایی خود بسوی هجو و هزل های بی مایه و بلاهت گونه هدایت کرده است. شرافت قلم در ساختار طبقاتی اگر در جهت رهایی و نجات محرومان و زحمتکشان گام بر ندارد؛ لکه دار شده و از رسالت و تعهد انسانی و اجتماعی خویش به نفع سلطه و استبداد فاصله می گیرد. شرافت قلم را نمی توان با تاکید و تصدیق مولفه های زیست اجتماعی ساختار طبقاتی مسلط حفظ کرد و در راستای بهبود و اصلاح شرایط زیست جمعی گام برداشت. چرا که تمامی مولفه های حاکمیت سلطه سرمایه همچون دموکراسی، حقوق بشر، عدالت، امنیت و... عوامل پوششی و توجیه گرایانۀ ساختار نظام سلطه سرمایه برای  تداوم تعدی و تجاوز به حقوق طبیعی و اجتماعی توسط عمال سرمایه فرموله شده؛ و از مضمون و محتوای واقعی و حقیقی خویش تهی می باشند. درک و فهم این روند حاکم بر جامعه های انسانی نیازمند تبیین دیالکتیکی رویکردهای محیطی است که پیوندهای نامبارک و ضد انسانی مبلغین دروغین این مولفه های الزامی حیات اجتماعی را برملا می سازد. استفاده ابزاری از دموکراسی، آزادی، حقوق بشر و...اکنون به عواملی برای ایجاد کانون های جنگ و ترور مبدل شده؛ و جهان را به کام جنگ و خونریزی، و وحشت و دهشت مداوم فنا و نیستی فرو برده است.  واقع بینی و حقیقت پژوهی بایستی نه در سطح و ظرف بلکه در عمق و محتوا به شناخت و فهم رویکردهای محیطی روی آورده؛ تا بتواند برای روند بیمارگون حاکم بر جامعه های انسانی چاره ساز باشند.


              اسماعیل  رضایی

                  پاریس

             29:05:2022