۱۴۰۲ بهمن ۲۷, جمعه

 

   شهامت و حماقت


انسان ها ضمن تعامل با محیط پیرامون خود، درس های لازم را متناسب با درک و دریافت های خود آموخته و برای گذر از افت و خیز های زندگی خود آن ها را دستمایه تعامل و تقابل با چالش ها و پلشتی های اجتماعی قرار می دهند. پس انسان محصول محیطی است که در آن نشو و نما می کند و رفتار و کردارهای احساسی و اخلاقی وی نیز تابعی از آموزه های محیطی اش می باشند. اینکه بسیاری هنوز با رجعت به گذشته تلاش می ورزند؛ ناتوانایی های نهادین خود را پوشش دهند؛ بیان واضح و روشن آموزه های کاذبی است که تحت تاثیر القائات مداوم محیطی تحمیق شده و در دام هراس انگیز رویه های تکراری و مخوف از انتخاب اصلح و مناسب با نیاز زمان بازمانده اند. شهامت وقتی با اصالت و هویت های آموزه های اصیل زیست اجتماعی و انسانی در نیامیزد؛ با حماقت های مداوم خویش محیط زیستی خویش و دیگران را در توهمات احمقانه به جهنمی سوزان و بی بدیل مبدل می سازد. وقتی که انسان بدعت ها و نوآوری های گذشته تاریخی خویش را بدون درک زمان و مکان متحول و دگرگون کپی برداری می کند؛ دقیقا از تحجر و عقب ماندگی فکری برخوردار بوده و حماقت را سرلوحه زیست خود قرار داده است. بسیاری با رجعت به گذشتۀ هضم و حل شده در حافظه تاریخی به دنبال رهایی از بن بست های حاد و ثقیلی هستند که دقیقا از ندانستن و نفهمیدن چرایی گذر تکامل تاریخی نشات گرفته و در پس نفهمی و بدفهمی خویش، با حماقت بی بدیل، شهامت خویش را در بوته آزمون چالش های اجتماعی به رخ دیگران می کشند.

شهامت بدون دانستن و فهمیدن نیازهای زمان و مکان، در دایره ممکنات نوسان کرده و عموما در گزینش های خود به دنبال آزموده هایی است که ذهنیت انباشته از توهمات محیطی مشوق وی می باشند. حماقت نیز از پندار و توهم ناشی از ناتوانی در هضم و حزم روندهای تحولی و تکاملی جامعه و انسان بر می خیزد و انحطاط و اختناق را در بستر های اجتماعی توسعه می بخشد. چرا که شهامت وقتی با حماقت در آمیزد محمل های عوامانه یافته و جامعه عوام زده را ملتهب و منقلب می سازد. التهاب و تقلیبی که جامعه عوام زده را مستعد پذیرش نمودهای نامتعارفی می سازد که جامعه را از روند متعارف و معمول خود باز می دارد. وقتی در زمان زندگی نکنی و ملزومات آن را ندانی؛ایده آل های خود را در گذشته و در میان انبوه از نظراتی جستجو می کنی که ملکه ذهنت شده و سهولت و روایی زیستی کاذب را در آن برای خود رقم می زنی. مقایسه یافته های امروز با داشته های گذشته،بیان ضعف و ناتوانی در درک و دریافت های پروسه تکاملی کنونی نشات گرفته که حماقت رذیلانه و استیصال در برون رفت از بن بست های محیطی کنونی را با خود دارند.

هرچه قدر قدمت ساخت و بافت قالب ساختی بر جامعه بیشتر و قدیمی تر باشد؛ شهامت کاذب و فاقد بن مایه های عینی و علمی گسترده تر نمود یافته؛ و حماقت در عرصه های متکاثر اقتصادی و اجتماعی، جامعه را به سوی قهقرا هدایت می کند. نمونه بارز آن نظام مستبد و فاسد اسلامی در ایران است که با رجعت و ابرام بر قواعد و قوانین عهد عتیق، ایران را بسوی قهقرا و نیستی سوق داده است. رجعت به گذشته یعنی نفی زمان حال و بی توجهی مفرط به آینده ای است که با خود بار فعال پیشرو و انسانی را حمل می کند. فضا زمانی که اکنون بشریت در آن می زید؛ آبستن حوادث بی شماری است که از بطن روندهای تحولی و تکاملی برخاسته و نوید بخش دنیایی دیگر و بهتر می باشد؛ این یک حماقت محض است که انسان با رجعت به گذشته از مواهب و دستاوردهای روند تکاملی فاصله گرفته؛ و با شهامتی کاذب برای احیا و ابقای آزموده های گذشته گام بردارد. گذشته عصر سپری شده ای است که قطعا قدرت درک و هضم دستاوردهای نوین تکاملی را نداشته؛ و برای تداوم حیات خویش چاره ای جز انتخاب گزینه استبداد و دیکتاتوری ندارد.

تا زمانی که بنیان های توجیهات متوهمانه وجود دارد؛رنج و اندوه و حماقت و شناعت را پایانی نیست. زیرا، با توجیه، مدارا و تحمل و به دنبال آن نسیان و فراموشی حاکم شده ؛ و انسان ها را در غفلت و اغفال مداوم وا می گذارد. بدینسان در پس شهامت دروغین با توجیه و تاویل های عوامفریبانه، گذشته با بار سنگین عادت و سنت بر گرده جامعه فرود آمده و روند عادی سازی بسیاری از مناسبات کهنه و دمده را آغاز می کند. بنابراین کسی یا کسانی که رجعت به سازوکارهای گذشته را متهورانه و با شهامت می پندارند؛ قطعا در استیصال و بن بست های حقارت آمیز فکری و عملی گرفتار آمده که برون رفت از آن ها را در آزموده های گذشته می یابند. انسان تحمیق شده در ضمیر ناخودآگاه خود تحجر و واپسگرایی را نهفته دارد؛ چرا که تحجر انتخاب و اتصال از پیش تعیین شده ای است که نیازی به تکاپوی اندیشه و تعمق و تامل پیرامون رویکردهای محیطی ندارد. باور به رجعت به گذشته بروز و ظهور حمق و حقارت است که با خود فساد و تباهی را حمل می کند.

شهامت بار رسالت ، تعهد، درک و آگاهی را با خود دارد که راهنمای عمل آدمی در گذر از پلشتی ها و پلیدی های زیست عمومی می باشد.شهامت اعتماد به نفسی است که به ساختن و شدن اندیشیده و توقف و ایستایی را با آن راهی نیست. بنابراین شهامت درک و درایتی است که به درهم کوبیدن موانع و محدودیت های محیطی برای زیستی متناسب با زمان و نیاز و الزام جامعه و انسان روی می آورد. آنچه که تمامی تکاپو و اهتمام انسانی را در مسیر سازوکارهای گذشته هدایت می کند؛ آغشته به حماقت بوده؛ و آمال و اهداف را با چالش های تخریب و تهدید بافت و ساخت فرسوده و فرتوت روبرو می سازند. آنچه اکنون جهان را به کام مرگ و نیستی کشانده و جنگ و کشتار های بی گناهان را بر بشریت تحمیل کرده؛ دقیقا با تلاشی بی فرجام می خواهد از دایره نیازهای تکاملی برهد و بر تحمیل و اجبار ساختار فرسوده و فرتوت ابرام دارد. ساختار سرمایه در تلاشی ناموفق و فروافتاده در باتلاقی مخوف، در تلاش است تا با رجعت به گذشته و احیای بسیاری از سازوکارهای ارتجاعی خود را بر سریر قدرت نگه دارد. قطعا توفیقی نداشته و خسران سنگینی را متحمل خواهد شد. بنابراین رجعت به گذشته نه تنها شجاعت نیست؛ بلکه نکبت و فلاکت و حماقت و حقارت را در بطن خود نهفته دارد.

نتیجه اینکه:نشو و نمای آدمی در فضای متغیر و متکثر اجتماعی، روند استحاله اندیشه و عمل را در مجاری واقع یا کاذب هدایت می کند. شهامت و شجاعت در روبرو شدن با موانع نیازمند درک و فهم بهینه از فرایند تحول و تکامل جامعه و انسان می باشند. ناتوانی در درک و شناخت علت ها و چرایی چالش ها و بن بست ها و همچنین چگونگی برون رفت از آن ها، عموما رجعت به گذشته و سازوکارهای ناسازگار با نیاز و الزام و جامعه،  توسط ارتجاع و واپسگرا برگزیده می شوند. این حماقت که برخی ها آن را با شهامت در می آمیزند؛ریشه در جهالت و منفعت طبقاتی دارد. زیرا شجاعت و شهامت در همراه شدن با فرگشت جامعه و انسان مفهوم واقعی خود را می یابد. رجعت به گذشته نشان از ناآگاهی و حمق و استیصال آدمی در برابر رویکردهای محیطی را نشان داده؛ و تعجیل و شتاب مخرب و انهدامی را در برون رفت از بن بست های حاد و عمیق را در دستور کار قرار می دهد. سترونی اندیشه، محملی است برای بروز و ظهور نمودهای ارتجاعی و واپسگرا در جامعه که ساختن و شدن را ملعبه تمایل و تمنای ناشی از آگاهی های کاذب و فهم ناقص از فرگشت جامعه و انسان می نماید. برآمدهای فاجعه بار استبداد دینی در ایران و بن بست ها و ناکارآمدی های اندیشه و عمل در دفع شر این ارتجاع مخوف، بسیاری را بسوی احیا و ابقای سازوکارهای ارتجاعی و آزمده شدۀ گذشته هدایت کرده که قطعا بسترهای نوعی دیگری از استبداد و دیکتاتوری را فراهم خواهد نمود. این حماقت که برخی ها مهر شهامت بر آن می زنند؛ بیانگر بیخردی های تاریخی نسلی است که همواره در بزنگاه های لازم و ضروری دگرگونی های لازم، ضرورت های اجتماعی تاریخی را به نفع عادت و سنت وانهاده اند.


        اسماعیل  رضایی

         16:02:2024


۱۴۰۲ بهمن ۱۶, دوشنبه

 

همبستگی متکثر


انسان ها با تکیه بر ساختار طبقاتی غالب، گرایشات متفاوت و متکثری را در پیوند و گروه بندی های اجتماعی برقرار ساختند که بازگوی منافع و جایگاه و پایگاه طبقاتی شان در روابط و مناسبات اجتماعی می باشند. بنابراین در برساختن بنیان های نوین ساختار اقتصادی، اجتماعی و سیاسی با مقاومت صعب و خونبار طبقات برتر و غالب اجتماعی مواجه می شوند. درک ماهیت همبستگی در مواقع حساس و تعیین کننده تاریخی هر جامعه ای، یک بستگی قطعی و حتمی با پتانسیل نیروهای توده ای درون اجتماعی و توازن و عدم توازن قدرت های جهانی به عنوان عناصر تعیین کننده دگرگونی های بنیادی مناسبات اجتماعی و انسانی دارند. استفاده از مفاهیم زیبا و دهن پرکن در مقاطع هرج و مرج و پریشانی اندیشه و عمل امری عادی و معمول می باشند. ولی درک و فهم ضرورت های تاریخی بر بستر روند تکامل تاریخی و با توجه به پتانسیل های داخلی و توازن نیروهای سیاسی در گیر در برساختن بنیان های نوین امری است که بسیاری با تساهل و بی توجهی بیمارگونه ازکنار آن ها گذر می کنند. روندی که بیماری سکتاریسم را در جمع روشنفکری تعمیم داده و از مفهوم عام و توده ای در برساختن جامعه را نادیده می گیرد. زیرا درک نمی کنند که همبستگی متکثر سیاسی تحت چنین شرایطی، در نهایت با غلبه تک ساحتی و تک گویی مناسبات اقتصادی قدرت های فائقه، جامعه روند نامتعارف و نامتوازنی را در پیش می گیرد.

همبستگی به عنوان پیوند دهنده متغیرهای اجتماعی که در جهت بنیان های تغییر اجتماعی در جهت خاصی نقش اساسی را ایجاد می کنند؛ از اهمیت خاصی به ویژه در موقعیت انقلابی و یا دگرگونی های الزامی ناشی از تکامل تاریخی برخوردار می باشد.بنابراین دو عنصر تکامل تاریخی و بارزه های خاص و ویژه فرایند های درونی هر جامعه در تعیین نوع همبستگی و پیوندهای متکثر درون اجتماعی نقش بازی می کنند. بدین مضمون که همبستگی یک مفهوم تک ساحتی و منتزع از روابط و مناسبات غالب حاکم بر جامعه های جهانی نیست. در تعیین و تضمین یک همبستگی متکثر بایستی حصار محدود و محصور آموزه ها و فرمول های گذشته تاریخی را به نفع بارزه های نوین تحول و تکامل جامعه و انسان وا نهاد. در غیر این صورت هرگونه همبستگی و پیوند های اجتماعی برای دستیابی به اهداف به واقع انسانی به بن بست رسیده و با شکست مواجه خواهد شد.

با نگاه عامیانه و آموزه های کلاسیک و مکتبی نمی توان درک درستی از همبستگی و به ویژه همبستگی متکثر داشت. امری که اکنون به عنوان یک جریان غالب اندیشه های سیاسی در بین روشنفکران جریان دارد. چرا که آموزه های کلاسیک از آبشخور ساختار غالب طبقاتی سیراب شده و نمیتواند راهنمای عمل مناسبی برای یک دگرگونی الزامی جامعه های انسانی باشد. بنابراین کسی که با نگاه عامیانه برای یک جامعه عوام زده همبستگی متکثر را تبلیغ می کند عملا بسترهای در هم آمیزی طبقاتی را تدارک می بیند که در نهایت جامعه را بسوی نوع جدیدی از اقتدار گرایی هدایت می کند. چرا که اکنون بشریت در مرز تعیین یک دگرگونی طبقاتی قرار دارد که سرنوشت بسیاری از جامعه های انسانی را درگیر مناسباتی کرده و می کند که با درک کلاسیک و آموزه های آن تفاوت بارز و متکاثری دارند. شناخت و درک اصولی و منطقی این روند تکامل تاریخی و بارزه های شهودی آن، نوع مبارزه و همبستگی مبارزاتی را تعیین می کند.

صرفا با داشتن درک مشترک نمی توان درد مشترک را درمان کرد. صرفا با داشتن درک مشترکی برای آزادی،برابری، دمکراسی،عدالت اجتماعی و...نمی توان بر نابسامانی ها و فقر مزمن و اقتدارگرایی حاکم محلی و جهانی فائق آمد. چرا که برخلاف آموزه های کلاسیک و عامیانه که بر انتزاع و تجرید پدیده ها و رخدادهای محیطی اتکا دارند؛ جامعه های کنونی در یک پیوستار فشرده و تنگاتنگی قرار گرفته که مرز بین اقتدار و آزادی را مخدوش کرده که تنها با درک دیالکتیکی و ریزبینی و موشکافی های آن می توان به یک همفکری و همسازی فکری و عملی و یا همبستگی متکثر اندیشید. برخی ها با هیاهو و جنجال های جامعه روشنفکری خود را سوار بر مرکب قدرت و شوکت دیده و برای مبارزات رهایی بخش نسخه می پیچند. کسانی که مفاهیم رهایی بخش را در لفافه های عامیانه و عوامانه ارائه می دهند و از غفلت و اغفال در فضاهای دگرگونه و رو به تغییر غافل هستند.

اکنون بسیاری از نظام های اقتدارگرا و مستبد خود را با بنیان ها و نهادها تغییر در سطح جهانی پیوند زده؛ تا آسیب دیدگی و مشروعیت نداشته خود را ترمیم نمایند. بارزه های مشخصی که در گذشته به دلیل ثبات و پایداری ساختار غالب سرمایه داری جهانی مسبوق به سابقه نبوده؛ و انقلاب، کودتا و دیگر تغییرات غیر منتظره اجتماعی امر معمول و ملزوم جامعه های انسانی بودند. ولی اکنون با بی ثباتی و ناپایداری بنیان های ساختار سرمایه بسیاری از مناسبات سیاسی و اجتماعی دگرگون شده و نیازمند بازنگری در اندیشه و عمل برای اتخاذ اشکال نوین مبارزاتی با اقتدارگرایی به ویژه استبداد تاریخی می باشند. بر این اساس تعیین نوع حکومت برای جامعه استبداد زده و رها نشده از قید و بند استبداد تاریخی بایستی بر اساس روند تکامل تاریخی جامعه و انسان و نیازهای برآمده از آن ها باشد. اینکه نظام جمهوری بهترین و کم هزینه ترین نوع حکومت برای جامعه استبداد زده تاریخی می باشد؛ نمی تواند پاسخگوی آلام و رنج های سالیان دراز و رنج بار مردم ستمدیده و محروم باشد. بایستی به محتوا و مضمون آن پرداخت و متناسب با رخدادها و دگرگونی های پیش روی جامعه جهانی بتواند بنیان های یک جامعه سالم و صادق را فراهم سازد.

جمهوری با شکل و شمایل کلاسیک آن که نمایندگان انتخابی از سوی مردمی گرفتار در دام وهم و خیال عده ای روشنفکر و نخبه، قادر به رهایی و برقراری دموکراسی و مولفه های آن نخواهد بود. همبستگی متکثر بدون داشتن مرزبندی های دقیق و شفاف نیز بسوی پوپولیسم و ملی گرایی افراطی سوق می یابد که در نهایت بستر های یک اقتدار گرایی نوین را تدارک می بیند. بدون حضور مستقیم، مستمر و تعیین کننده مردم محروم و ستمدیده نمی توان جمهوری موفق و پایدار برای جامعه ای در اسارت استبداد تاریخی متصور بود. جمهوری که ضمن برخورداری از توان علمی و اندیشه ورزی نخبگان و روشنفکران در کنار خود، توده های بی شکل را در شکل و شمایل نوینی در اداره امور اجتماعی حیات ببخشد. تمرین دموکراسی و تامین مولفه های دموکراسی صرفا با حضور عینی و ملموس توده های محروم و رنجدیده قابل حصول می باشد. در اینصورت بسیاری از جریان ها و سازمان های سیاسی قادر به همبستگی با این روند به واقع مردمی نبوده و از پذیرش جمهور به واقع مردمی فاصله می گیرند. همبستگی متکثر برای تمرین دموکراسی تنها و تنها با قبول و پذیرش حضور واقعی مردم در مراکز تصمیم گیری و اداره امور اجتماعی امکان پذیر می باشد. در غیر این صورت بند و بست ها و لابیگری های اقتصادی و سیاسی، روند دموکراتیزه کردن را به نفع ساختار قدرت و سرمایه برتر با بن بست روبرو خواهد ساخت.

قبول و درک تغییرات نوین منوط به اتخاذ و انتخاب اشکال مبارزاتی نوینی است که بارزه های سنت و عادت را به نفع انتخاب های نوین جهت دهد. بنابراین قطبی شدن و خصمانه تر شدن مناسبات اجتماعی که همواره مورد سوء استفاده دشمنان مردم بوده و هست؛ تنها محصول نبود همبستگی متکثر نیست، بلکه بیشتر محصول مصلحت اندیشی و محافظه کاری های سیاسی است که اتخاذ مشی و مرام مبارزاتی را متناسب با ویژگی ها و نیازهای محیطی در نظر نمی گیرد. جامعه ای که روشنفکر و متفکرش در برجستگی نقش مردم برای ساختن و شدن جامعه استبداد زده تاریخی که بسیاری از مرتجعین و واپسگرایان تاریخی مترصد احیا و ابقای مناسبات تاریک و ظلمانی گذشته هستند؛ غفلت می ورزند؛ از عوامل اصلی سکتاریسم و تفرقه انگیزی های مبارزات اجتماعی محسوب می شوند. بایستی از هیاهو و تایید و تکذیب های دیگران گذر کرد وبر تفرقه و نفرت به نفع منافع و مصالح مردم ستمدیده و محروم، به همبستگی متکثر تحت هر شرایطی، خط بطلان کشید.

نتیجه اینکه: جامعه مجموعه متکثری از خواستن ها و داشتن ها است که در یک نبرد مداوم طبقاتی روند تکامل تاریخی و تحولات لازم اجتماعی را ممکن می سازند. همبستگی در یک زیست جمعی از یک ماهیت ایجابی برخوردار است که تحت تلقینات کاذب و تبعیضات نهادین ساختار طبقاتی بسوی افتراق و پراکندگی سوق یافته است. در راستای سوق دادن متغیرهای اجتماعی در جهت خاص، همبستگی نقش بزرگی را ایفا می کند. ولی همبستگی به ویژه همبستگی متکثر تحت تاثیر رویکردهای محیطی، از یک بارزه های ماهیتی خاصی برخوردار است که نیازمند دقت نظر و درک بهینه روندهای دگرگونه جامعه و انسان می باشد. با آموزه های عامیانه و کلاسیک که بر انتزاع و گام های سکتاریستی استوار است؛ نمی توان به یک همبستگی متکثر مورد لزوم دست یافت. اکنون ساختارسرمایه جهانی از یک ناپایداری و بی ثباتی ساختی عمیق رنج می برد که محصول روند تحولات اجتماعی و تکامل تاریخی جامعه و انسان می باشد. هرگونه همبستگی بایستی با درک و شناخت ماهیت این تکامل تاریخی باشد. دموکراسی و مولفه های آن در یک جامعه استبداد زده تاریخی از طریق همبستگی متکثر روشنفکران و نخبگان قابل حصول نیست؛ بلکه جامعه نیازمند حضور واقعی و قطعی مردم محروم و ستمدیده ای است که همواره و بطور موثر و مستقیم بتوانند بر تصمیم گیری ها تاثیر گذاشته و از انحراف و اقدامات نامتعارف قدرت و ثروت ممانعت به عمل آورند.بدون اعتقاد و ایمان عمیق به قدرت مردم در برساختن جامعه استبداد زده؛ و سپردن صرف جامعه به روشنفکران و نخبگان انتخابی از سوی مردم، جامعه را بسوی اقتدارگرایی و استبداد نوین هدایت خواهد کرد.


اسماعیل رضایی

05:02:2024