وهم و فهم
درون سپاری عادات و سنن قطعا به برون سپاری درک و دریافت های بسیاری از نیازهای الزامی حیات اجتماعی منجر شده و جامعه و انسان را در توهمات زیستی ناشی از عدم فهم و شناخت فرایند علّی این روندهای دگرگونه، فرو برده است.توهمات اصولا در تبیین و ارائه نظر به گذشته روی آورده و با تکیه بر نمونه های گذشته تاریخی برای نیازهای کنونی گام بر می دارند. فهم نازل عموما از دو منبع تغذیه می شوند؛ یکی بازگشت به گذشته و واپسگرایی ایده ای آن، و دوم تاثیرات و القائات کاذب عناصر محیطی که در نبود واقع گرایی ایده و عمل، خلاهای حاصله را پر می نمایند. این ویژگی های فکری آینده را در محاق بدفهمی ها و ناباوری های نهادین القایی محیطی، از درک و شناخت محدوده زیست اجتماعی عمومی دور ساخته است. چرا که اندیشه مشئوم و مسموم از درک طبقاتی، آینده متعالی را در گذشته و حال انباشته از توهمات زیستی نامتعارف اجتماعی فرو کاسته است. چرا که آینده نگری تنها از طریق درک علّی چرایی رویکردهای اجتماعی حال، و فهم و شناخت فرایند های تحول و تکامل و الزامات آن ها ممکن می باشد.
بسیاری در گردابی از وهم و خیال ایده ای با رجوع به گذشته تاریخی و برشمردن دستاوردهای آن، برای تحولات کنونی و ره آوردهای مبارزاتی جامعه انقلابی طرح و برنامه ارائه می نمایند. تفکری که با مراجعه به برخی نمودهای روبنایی چون فرهنگ و سیاست و برخی شاخصه های فرعی دیگر را مبنای تحقق طرح های ایده ای قلمداد کرده و از لازمه های کنونی که بر نوگرایی روابط و مناسبات اجتماعی و بین انسانی ابرام دارند؛ فاصله می گیرند. اندیشه و بینشی که نزدیکی و همگرایی روزافزون انسان ها را که بر اثر تداخل فرهنگی بسوی درک نوینی از زیست اجتماعی در حرکت هستند؛ نادیده گرفته و با ورود به اعماق تاریخی و نبش قبر آن تلاش دارد؛ بار دیگر آموزه ها و اقدامات گذشته را با سریشم فرهنگی و دیگر الگوهای زیستی مشترک موجود، امکان و اقدام ببخشد. این وادادگی فکری و قیاس مع الفارق های تاریخی، از اعجاز و ایجاب های فکری مغشوش و مدهوشی بیرون می جهند که هنوز از دام ریب و ریای ساختار طبقاتی نرسته اند. سازه های زیستی انسان ها تحت ره آوردهای کنونی تکامل تاریخی بسوی همزیستی و همزادی زبان و فرهنگ مشترک، در حال شکل دهی نوعی از زیست متعامل است که رویای فروریزی مرز های جدایی انسان ها را در سر می پروراند. تحت چنین شرایطی برخی ها با سریشم عموما فرهنگ و زبان مشترک و با استعانت از تاریخ گذشته سایر ملل، بر جدایی انسان ها و ایجاد مرزهای نوین افتراق و اختلاف پای می فشارند. فدرالیسم و کنفدرالیسم حاصل مقطعی از تحولات تاریخی نظام سلطه سرمایه است که تخاصم و تخالف فرهنگی و زبانی به موانع اصلی و اساسی پویایی درونی ساختار سرمایه مبدل شده بودند. اکنون جامعه های انسانی این مراحل را پشت سر گذاشته و به عرصه های نوینی از کار و سرمایه پا گذاشته که نیازمند قاعده و قانون جدید می باشند.
اکنون انسان ها به جای مرزهای افتراق و اختلاف بایستی بر آزادی، عدالت و برابری، دموکراسی، همزیستی مسالمت آمیز، امنیت و صلح پایدار، محیط زیست و... پای فشرده و همپیوند و همراه بسوی یک تعامل زیستی به واقع انسانی گام بردارند. چرا که اکنون انسان ها به تداخل و توافق فرهنگی و اشتراکات زبانی بیشتر برای بهره گیری مطلوب و بهینه از دستاوردهای نوین دانش و فن نیازمند می باشند. تراکم سرمایه و الیگارشی مالی اکنون به عامل عمده و اساسی فاصله های عمیق طبقاتی و سترونی سرمایه بر علیه منافع عمومی به ویژه محرومان و زحمتکشان مبدل شده است. فرایندی که مرزهای ملّی، قومی و منطقه ای را درنوردیده و به عامل بنیادی فقر و نابسامانی های اقتصادی، اجتماعی و سیاسی در سطح جهان مبدل شده است. این امر یک وحدت ارگانیک و درونی شده اجتماعی را می طلبد که بتواند بر نابرابری ساختی سرمایه فائق آید. فدرالیسم و کنفدرالیسم با توجه به روندهای تکاملی کنونی جامعه و انسان نه تنها قادر به رفع هیچگونه تبعیض و نابرابری اجتماعی نیستند؛ بلکه به عامل چالشی رشد متوازن اجتماعی برای برقراری یک مناسبات انسانی عمل می کنند.
نظام سلطه سرمایه با ساختار غالب جهانی، بر بستر تحول و تکامل نیروهای مولده و رشد دم افزون دامنه علم و فن عرصه های جدیدی از روابط و مناسبات اجتماعی و جهانی را آغاز کرده که یک تفاوت فاحش با گذشته اش دارند.برای انباشت و ارزش افزوده سرمایه و همچنین تداوم روش های استعماری با اشکال نوین، به رویکردهای نوینی روی آورده اند. با توجه به پیوندهای رو به رشد انسان ها در سطح ملی و فراملی و فزونی گرایشات مترقیانه و چپ در سطح جهانی ، منافع قدرت های سلطه گر در برابر جهت گیری های نوین بنیان های مادی و اجتماعی دچار تزلزل و روندهای نزولی شده اند. براین اساس برخلاف گذشته که یکپارچگی ملّی در تامین منافع سلطه و استعمار نقش اصلی را بازی می کردند؛ اکنون با توجه به تحولات تاریخی و سیالیت سرمایه با گرایش به انباشت و تراکم افسار گسیخته از طریق فزونی ارزش های افزوده آن، یکپارچگی سرزمینی برای تداوم روند موجود و حفظ و حراست منافع صاحبان ثروت و قدرت، فراسرزمینی عمل نکرده و بسوی تجزیه و تکه تکه کردن کشورها به ویژه کشورهایی که دارای موقعیت استراتژیک بوده و از اهمیت ژئوپلیتیک خاصی برخوردار می باشند؛ در دستور کار عمال سرمایه برای کنترل سهل تر و بهتر و همچنین امنیتی کردن بیشتر مناطق استراتژیک و جهان سوق یافته اند.بنابراین صرفا سریشم فرهنگی و زبانی و یا دیگر عوامل روبنایی عامل یکپارچگی و تداوم تمرکز حاکمیتی محسوب نمی شوند؛ بلکه روند تحول و تکامل تاریخی ساختار سرمایه به عنوان عنصر غالب و تعیین کننده روابط و مناسبات جهانی هستند که پیوندهای نوین ملّی و جهانی را ایجاب می کند.هرگونه گسست و یا سست شدن حلقه های پیوند ملّی می توانند ضعیف ترین حلقه محسوب شده و به عاملی برای تجزیه با دخالت و حمایت قدرت های شیطانی جهانی عمل نمایند.
فزونی ارزش افزوده سرمایه به دلیل سیالیت آن و پیدا کردن منافذ نوین بهره دهی سهل تر و بیشتر، در تضاد با کار مولّد قرار داشته و در نتیجه یک فاصله رو به تزاید با رشد اقتصادی پیدا کرده که به رشد بیمارگون فاصله طبقاتی مدد رسانده است. چرا که توزیع و بازتوزیع سرمایه از طریق گردش سرمایه در دایره کار مولّد و پیوند حتمی و قطعی نیروهای مولّده در ارزش آفرینی های نوین کالا و خدمات، ممکن می باشد. حفظ چارچوب های کنونی بازدهی سرمایه برای الیگارشی مالی از اهمیت بسزایی برخوردار است. و برای حفظ وضعیت موجود نیازمند تمهیدات نوینی است که دیوار حائلی بین ضعف ساختی موجود و نیازمندی های کنونی ایجاد نماید. این الزام با توجه به سیالیت سرمایه، منافذ نوینی را جستجو می کند که بتواند وحدت گذشته ملی را در هم شکسته و با پراکندگی و ایجاد مرزهای جدید برای ایجاد مراکز نوین تشنج و تخالف مصلحتی و منفعتی، ضمن حفظ بارآوری سرمایه به تحکیم گرایشات نوین استعماری و استثماری خود بپردازد. بنابراین نظام سلطه سرمایه می خواهد پوست اندازی خود را با تمهیداتی متفاوت با گذشته به تاخیر اندازد. همانطوری که در نظام سلطه سرمایه جنایات با توجیهات پوشش داده می شوند؛ تلاش برای تمهیدات توجیه گرایانه در برابر تغییرات حاصل تکامل تاریخی در دستور کار قرار دارند.
تضاد کار و سرمایه اکنون برخلاف گذشته بیشتر نرم افزاری است تا سخت افزاری، بدین مضمون که اگر در گذشته انسان ها با عریانی و ملموس بودن استثمار و استعمار سرمایه روبرو بوده اند؛ اکنون در پس بسیاری از ترفندهای ابزاری و ارتباطی که با درک عامیانه نهادینه شده یک تفاوت بارز و شاخص دارند؛مبادرت می شوند. بنابراین برای حل این تضاد،پویندگان کار بایستی به دانش افزایی نوین برای یک مبارزه مدنی و اجتماعی مناسب مبادرت کنند. چرا که در گذشته مبارزات مدنی با ساخت پذیری غالب سرمایه همراه بود؛ ولی اکنون با یک تغییر ساختی مواجه می باشد که ضعف و فرتوتی بافت و ساخت سرمایه آن را ایجاد کرده است. حل تضاد کار و سرمایه اکنون منوط به شناخت بهینه مستمسک های عمال سرمایه برای خروج از گرداب ناامنی ها و بحران های فزاینده ای که روند تکامل تاریخی بدان ها دامن زده است؛ می باشند. فاصله بین رشد اقتصادی و ارزش افزایی سرمایه سیال، نشانگر فاصله بین کار مولّد و رشد مجازی ارزش افزوده سرمایه می باشد.این رشد مجازی عامل عمده و اساسی ناهنجاری و نارسایی ها اقتصادی و اجتماعی در جامعه می باشند.رشد مجازی ارزش افزوده و به تبع آن انباشت های لجام گسیخته همراه با تعمیق فاصله طبقاتی با ایجاد بسترهای تورم و رکود مداوم خویش، روند تصادم و تضادهای طبقاتی را تشدید و جامعه و انسان را در التهاب و آشفتگی مداوم از زیست مطلوب اجتماعی باز داشته است.
سترونی سرمایه و عواقب سوء آن برای جامعه و انسان، گرایشات و گزینه های نوینی از سوی عمال سرمایه را در مسیر حرکت سازوکارهای اجتماعی قرار داده است. سازوکارهایی که بتوانند توجیه گر روندهای نامتعارفی باشند که امکان تداوم حیات انگلی ساختار فرتوت طبقاتی را ممکن سازند. عنصری ترین ابزاری که همواره مورد استفاده عمّال سرمایه بوده و هست، ایجاد نفاق و تفرقه بین انسان ها از طریق رقابت های کور و بی ثمر و همچنین اشاعه دامنه آگاهی های کاذب می باشند. و ایجاد جنگ و کینه و دشمنی بین ملت ها برای توسعه دامنه سلاح های کشتار جمعی و فردی و همچنین برای غارت منابع مادی و انسانی از طریق وابستگی های نظامی و دیگر ابزارهای صنعتی و تولیدی مبادرت می کنند. گریز از جنگ های مستقیم و اشاعه دامنه جنگ های نیابتی و صدور سرمایه همراه با کالا و خدمات از تغییر رویه های ساختار سرمایه برای حفظ سازوکارهای ساختار غالب طبقاتی می باشند. اکنون در آستانه نظم نوین جهانی و با بیداری ملت ها که تمامی ترفندهای ساختار سرمایه را به چالش کشیده است؛ تلاش برای ایجاد بستر های نوین درگیری و تخاصم در چارچوب ملّی کشور ها در دستور کار عمال سرمایه قرار دارند. حربه ای که می تواند توانمندی های ملّی را در تفرقه و جدایی با ایجاد مرزهای جدید به چالش کشیده و دامنه حضور مستقیم و غیر مستقیم عمال سرمایه را تداوم بخشد. چرا که جنگ بین ملت ها و جنگ مستقیم برای سرکوب ملت ها ضرورت تاریخی خویش را با توجه به روابط و مناسبات نوین انسانی از دست داده است و ایجاد فضاهای نوین جنگ و خونریزی در سطح ملی کشورها مورد حمایت و پیگیری جدی عمال سرمایه قرار دارد. بنابراین برای اتخاذ مواضع مبارزاتی بایستی هوشیارانه عمل کرد تا در دام حیله های کثیف و پلید عمال سرمایه گرفتار نیامد.
تاکید بر فدرالیسم برای فردای ایران انقلابی از یک ریسک پذیری بالایی برخوردار می باشد. چرا که حاکمیت مستبد دینی پیوند های درونی شده عمومی را از آسیب پذیری بالایی برخوردار ساخته است. اصولا ایران انقلابی نیازمند یک اولویت بندی ویژه در عرصه های متکاثر اقتصادی و اجتماعی برای تنوع قومی و فرهنگی دارد تا بتواند زخم های کاری که استبداد تاریخی بر پیکره آن ها وارد ساخته را التیام بخشد؛ و این مهم از طریق فدرالیسم که توزیع قدرت را تابعی از نیازهای ملی نه قومی و محلی با تنوع و تکثر بالا می پندارد؛ میسر نیست. بدین مضمون که در فردای ایران انقلابی مبنای بازسازی و بهسازی در جامعه اولویت بایستی برای مناطق محرومی باشد که بیشترین آسیب را از استبداد تاریخی متحمل شده اند؛ تا بتوان از تبعیض و نابرابری های متکاثر تاریخی و اجتماعی کنونی فاصله گرفت. روندی که با فدرالیسم قابل تحقق نخواهد بود. ضمن اینکه تحقق اهداف ملی و مردمی در روند کنونی تاریخ تحولات اجتماعی که بسیاری از زایده های تاریخی گذشته ساختار طبقاتی از جمله فدرالیسم مانع تحقق آن ها می باشند؛ بایستی در پیوند و یکپارچگی ملی متناسب با نیازهای تکامل تاریخی همراه گردند. قطعا کسانی که با نگاه متوهمانه به روند کنونی جامعه انقلابی می نگرند و یا با بدفهمی های تکامل تاریخی همراه هستند؛ فدرالیسم را برای فردای ایران تجویز می کنند. چرا که برای جهانی که پیوند های انسانی روز به روز ابعاد نوینی می یابند؛ ابرام بر جدایی انسان ها و تعیین مرزهای جدید، با روح زمانه و الزامات تکامل تاریخی بیگانه می باشند. ضمن اینکه می تواند بسترهای یک تنش های درونی را با دخالت بیگانگان برای تشنج آفرینی و ایجاد مناطق نفوذی جدید فراهم سازند.
نتیجه اینکه: بشریت در تقابل بین دنیای کهن و نوین، راهی بسوی زیستی انسانی تر و مفیدتر را آغاز کرده است. روندی که مقاومت و مداومت اقدام و عمل کهنه اندیشان و قدرتمداران را برانگیخته و ترور و وحشت را رواج عام بخشیده است. این روند با تمهیدات نوینی از سوی صاحبان قدرت و ثروت متناسب با فرایند تکامل تاریخی جامعه و انسان تشدید شده است. بلوک های نوین قدرت نظم نوینی را نوید می دهند که پیوند های نوین جهانی و انسانی آغاز گر عصری خواهند بود که در آن زیست انسانی ابعاد بهتر و مفیدتری را به همراه خواهد داشت. پیروزی و صلح و همزیستی مسالمت آمیز زمانی مفهوم واقعی خود را می یابند که انسان ها با یک پوست اندازی فکری به درک و فهم نیازهای کنونی حاصل تکامل تاریخی دست یابند. استبداد تاریخی و تحمیل عقیده و آرا با تداوم واپسگرایی ایده و عمل با ایجاد وقفه در شکل گیری دنیای انسانی تر ادامه خواهد داشت. ساختار طبقاتی سودای تداوم استعمار و استثمار انسان ها را با اشکال نوین در سر می پروراند و انسان های غافل از درک و فهم روندهای تحول و تکامل کنونی به بسیاری از بارزه های گذشته آن روی آورده اند. نمودهایی چون فدرالیسم که اکنون بسیاری بر آن ابرام دارند؛ و در مقاطع خاصی از رشد و بالندگی ساختار طبقاتی و برای جلوگیری از موانع عوامل محیطی چون زبان و فرهنگ و دیگر بنیان های مادی حاکم بر محیط های محلی برای سود دهی و باروری حداکثری سرمایه در دستور کار عمّال سرمایه قرار داشته اند؛ قطعا امروز از پتانسیل لازم برای زدایش بسیاری از عوامل مانع و رادع پیوندهای ملی چون تبعیض و بی عدالتی های فراگیر اقتصادی و اجتماعی برخوردار نیست. فدرالیسم اکنون در میانه راه شکل گیری نظم نوین جهانی که بیداری هرچه بیشتر ملت ها را در خود جای داده و پیوندهای درونی و بیرونی از الزامات این نظم نوین محسوب می شوند؛ نمی تواند راهگشای معضلات اساسی ملت ها به حساب آید. چرا که سلطه گران جهانی با توجه به بیداری ملت ها و کاهش ضرورت های جنگ بین ملت ها، عرصه های نوینی از تنش و درگیری ها و جنگ درون ملت ها را آغاز کرده اند که از میان تجزیه کشورها عبور می کنند. فدرالیسم در ایران انقلابی فردا با توجه به سست شدن پیوندهای نهادین فرهنگی و ملی به دلیل حاکمیت مستبد دینی، نه تنها قادر به رفع بی عدالتی و ستم ملی تاریخی نخواهد بود؛ بلکه ممکن است عرصه تاخ و تاز نوین بیگانگان با تجزیه کشور برای ایجاد مناطق نفوذ جدید و تشنج آفرین های منطقه ای مبدل گردد. ایران انقلابی اکنون تشنه آزادی، عدالت و برابری است که تنها با اولویت بندی نوسازی و بهسازی کشور برای مناطق محروم و ستم کشیده تاریخ طولانی حیات استبداد حکومتی می تواند محقق شود. فدرالیسم اکنون صرفا یک توهم تاریخی است که فهم لازم از روندهای تکامل تاریخی را در بوته اجمال قرار داده است.
اسماعیل رضایی
پاریس
25:09:2023