۱۴۰۲ مهر ۳, دوشنبه

 

     وهم و فهم


 

درون سپاری عادات و سنن قطعا به برون سپاری درک و دریافت های بسیاری از نیازهای الزامی حیات اجتماعی منجر شده و جامعه و انسان را در توهمات زیستی ناشی از عدم فهم و شناخت فرایند علّی این روندهای دگرگونه، فرو برده است.توهمات اصولا در تبیین و ارائه نظر به گذشته روی آورده و با تکیه بر نمونه های گذشته تاریخی برای نیازهای کنونی گام بر می دارند. فهم نازل عموما از دو منبع تغذیه می شوند؛ یکی بازگشت به گذشته و واپسگرایی ایده ای آن، و دوم تاثیرات و القائات کاذب عناصر محیطی که در نبود واقع گرایی ایده و عمل، خلاهای حاصله را پر می نمایند. این ویژگی های فکری آینده را در محاق بدفهمی ها و ناباوری های نهادین القایی محیطی، از درک و شناخت محدوده زیست اجتماعی عمومی دور ساخته است. چرا که اندیشه مشئوم و مسموم از درک طبقاتی، آینده متعالی را در گذشته و حال انباشته از توهمات زیستی نامتعارف اجتماعی فرو کاسته است. چرا که آینده نگری تنها از طریق درک علّی چرایی رویکردهای اجتماعی حال، و فهم و شناخت فرایند های تحول و تکامل و الزامات آن ها ممکن می باشد.

بسیاری در گردابی از وهم و خیال ایده ای با رجوع به گذشته تاریخی و برشمردن دستاوردهای آن، برای تحولات کنونی و ره آوردهای مبارزاتی جامعه انقلابی طرح و برنامه ارائه می نمایند. تفکری که با مراجعه به برخی نمودهای روبنایی چون فرهنگ و سیاست و برخی شاخصه های فرعی دیگر را مبنای تحقق طرح های ایده ای قلمداد کرده و از لازمه های کنونی که بر نوگرایی روابط و مناسبات اجتماعی و بین انسانی ابرام دارند؛ فاصله می گیرند. اندیشه و بینشی که نزدیکی و همگرایی روزافزون انسان ها را که بر اثر تداخل فرهنگی بسوی درک نوینی از زیست اجتماعی در حرکت هستند؛ نادیده گرفته و با ورود به اعماق تاریخی و نبش قبر آن تلاش دارد؛ بار دیگر آموزه ها و اقدامات گذشته را با سریشم فرهنگی و دیگر الگوهای زیستی مشترک موجود، امکان و اقدام ببخشد. این وادادگی فکری و قیاس مع الفارق های تاریخی، از اعجاز و ایجاب های فکری مغشوش و مدهوشی بیرون می جهند که هنوز از دام ریب و ریای ساختار طبقاتی نرسته اند. سازه های زیستی انسان ها تحت ره آوردهای کنونی تکامل تاریخی بسوی همزیستی و همزادی زبان و فرهنگ مشترک، در حال شکل دهی نوعی از زیست متعامل است که رویای فروریزی مرز های جدایی انسان ها را در سر می پروراند. تحت چنین شرایطی برخی ها با سریشم عموما فرهنگ و زبان مشترک و با استعانت از تاریخ گذشته سایر ملل، بر جدایی انسان ها و ایجاد مرزهای نوین افتراق و اختلاف پای می فشارند. فدرالیسم و کنفدرالیسم حاصل مقطعی از تحولات تاریخی نظام سلطه سرمایه است که تخاصم و تخالف فرهنگی و زبانی به موانع اصلی و اساسی پویایی درونی ساختار سرمایه مبدل شده بودند. اکنون جامعه های انسانی این مراحل را پشت سر گذاشته و به عرصه های نوینی از کار و سرمایه پا گذاشته که نیازمند قاعده و قانون جدید می باشند.

اکنون انسان ها به جای مرزهای افتراق و اختلاف بایستی بر آزادی، عدالت و برابری، دموکراسی، همزیستی مسالمت آمیز، امنیت و صلح پایدار، محیط زیست و... پای فشرده و همپیوند و همراه بسوی یک تعامل زیستی به واقع انسانی گام بردارند. چرا که اکنون انسان ها به تداخل و توافق فرهنگی و اشتراکات زبانی بیشتر برای بهره گیری مطلوب و بهینه از دستاوردهای نوین دانش و فن نیازمند می باشند. تراکم سرمایه و الیگارشی مالی اکنون به عامل عمده و اساسی فاصله های عمیق طبقاتی و سترونی سرمایه بر علیه منافع عمومی به ویژه محرومان و زحمتکشان مبدل شده است. فرایندی که مرزهای ملّی، قومی و منطقه ای را درنوردیده و به عامل بنیادی فقر و نابسامانی های اقتصادی، اجتماعی و سیاسی در سطح جهان مبدل شده است. این امر یک وحدت ارگانیک و درونی شده اجتماعی را می طلبد که بتواند بر نابرابری ساختی سرمایه فائق آید. فدرالیسم و کنفدرالیسم با توجه به روندهای تکاملی کنونی جامعه و انسان نه تنها قادر به رفع هیچگونه تبعیض و نابرابری اجتماعی نیستند؛ بلکه به عامل چالشی رشد متوازن اجتماعی برای برقراری یک مناسبات انسانی عمل می کنند.

نظام سلطه سرمایه با ساختار غالب جهانی، بر بستر تحول و تکامل نیروهای مولده و رشد دم افزون دامنه علم و فن عرصه های جدیدی از روابط و مناسبات اجتماعی و جهانی را آغاز کرده که یک تفاوت فاحش با گذشته اش دارند.برای انباشت و ارزش افزوده سرمایه و همچنین تداوم روش های استعماری با اشکال نوین، به رویکردهای نوینی روی آورده اند. با توجه به پیوندهای رو به رشد انسان ها در سطح ملی و فراملی و فزونی گرایشات مترقیانه و چپ در سطح جهانی ، منافع قدرت های سلطه گر در برابر جهت گیری های نوین بنیان های مادی و اجتماعی دچار تزلزل و روندهای نزولی شده اند. براین اساس برخلاف گذشته که یکپارچگی ملّی در تامین منافع سلطه و استعمار نقش اصلی را بازی می کردند؛ اکنون با توجه به تحولات تاریخی و سیالیت سرمایه با گرایش به انباشت و تراکم افسار گسیخته از طریق فزونی ارزش های افزوده آن، یکپارچگی سرزمینی برای تداوم روند موجود و حفظ و حراست منافع صاحبان ثروت و قدرت، فراسرزمینی عمل نکرده و بسوی تجزیه و تکه تکه کردن کشورها به ویژه کشورهایی که دارای موقعیت استراتژیک بوده و از اهمیت ژئوپلیتیک خاصی برخوردار می باشند؛ در دستور کار عمال سرمایه برای کنترل سهل تر و بهتر و همچنین امنیتی کردن بیشتر مناطق استراتژیک و جهان سوق یافته اند.بنابراین صرفا سریشم فرهنگی و زبانی و یا دیگر عوامل روبنایی عامل یکپارچگی و تداوم تمرکز حاکمیتی محسوب نمی شوند؛ بلکه روند تحول و تکامل تاریخی ساختار سرمایه به عنوان عنصر غالب و تعیین کننده روابط و مناسبات جهانی هستند که پیوندهای نوین ملّی و جهانی را ایجاب می کند.هرگونه گسست و یا سست شدن حلقه های پیوند ملّی می توانند ضعیف ترین حلقه محسوب شده و به عاملی برای تجزیه با دخالت و حمایت قدرت های شیطانی جهانی عمل نمایند.

فزونی ارزش افزوده سرمایه به دلیل سیالیت آن و پیدا کردن منافذ نوین بهره دهی سهل تر و بیشتر، در تضاد با کار مولّد قرار داشته و در نتیجه یک فاصله رو به تزاید با رشد اقتصادی پیدا کرده که به رشد بیمارگون فاصله طبقاتی مدد رسانده است. چرا که توزیع و بازتوزیع سرمایه از طریق گردش سرمایه در دایره کار مولّد و پیوند حتمی و قطعی نیروهای مولّده در ارزش آفرینی های نوین کالا و خدمات، ممکن می باشد. حفظ چارچوب های کنونی بازدهی سرمایه برای الیگارشی مالی از اهمیت بسزایی برخوردار است. و برای حفظ وضعیت موجود نیازمند تمهیدات نوینی است که دیوار حائلی بین ضعف ساختی موجود و نیازمندی های کنونی ایجاد نماید. این الزام با توجه به سیالیت سرمایه، منافذ نوینی را جستجو می کند که بتواند وحدت گذشته ملی را در هم شکسته و با پراکندگی و ایجاد مرزهای جدید برای ایجاد مراکز نوین تشنج و تخالف مصلحتی و منفعتی، ضمن حفظ بارآوری سرمایه به تحکیم گرایشات نوین استعماری و استثماری خود بپردازد. بنابراین نظام سلطه سرمایه می خواهد پوست اندازی خود را با تمهیداتی متفاوت با گذشته به تاخیر اندازد. همانطوری که در نظام سلطه سرمایه جنایات با توجیهات پوشش داده می شوند؛ تلاش برای تمهیدات توجیه گرایانه در برابر تغییرات حاصل تکامل تاریخی در دستور کار قرار دارند.

تضاد کار و سرمایه اکنون برخلاف گذشته بیشتر نرم افزاری است تا سخت افزاری، بدین مضمون که اگر در گذشته انسان ها با عریانی و ملموس بودن استثمار و استعمار سرمایه روبرو بوده اند؛ اکنون در پس بسیاری از ترفندهای ابزاری و ارتباطی که با درک عامیانه نهادینه شده یک تفاوت بارز و شاخص دارند؛مبادرت می شوند. بنابراین برای حل این تضاد،پویندگان کار بایستی به دانش افزایی نوین برای یک مبارزه مدنی و اجتماعی مناسب مبادرت کنند. چرا که در گذشته مبارزات مدنی با ساخت پذیری غالب سرمایه همراه بود؛ ولی اکنون با یک تغییر ساختی مواجه می باشد که ضعف و فرتوتی بافت و ساخت سرمایه آن را ایجاد کرده است. حل تضاد کار و سرمایه اکنون منوط به شناخت بهینه مستمسک های عمال سرمایه برای خروج از گرداب ناامنی ها و بحران های فزاینده ای که روند تکامل تاریخی بدان ها دامن زده است؛ می باشند. فاصله بین رشد اقتصادی و ارزش افزایی سرمایه سیال، نشانگر فاصله بین کار مولّد و رشد مجازی ارزش افزوده سرمایه می باشد.این رشد مجازی عامل عمده و اساسی ناهنجاری و نارسایی ها اقتصادی و اجتماعی در جامعه می باشند.رشد مجازی ارزش افزوده و به تبع آن انباشت های لجام گسیخته همراه با تعمیق فاصله طبقاتی با ایجاد بسترهای تورم و رکود مداوم خویش، روند تصادم و تضادهای طبقاتی را تشدید و جامعه و انسان را در التهاب و آشفتگی مداوم از زیست مطلوب اجتماعی باز داشته است.

سترونی سرمایه و عواقب سوء آن برای جامعه و انسان، گرایشات و گزینه های نوینی از سوی عمال سرمایه را در مسیر حرکت سازوکارهای اجتماعی قرار داده است. سازوکارهایی که بتوانند توجیه گر روندهای نامتعارفی باشند که امکان تداوم حیات انگلی ساختار فرتوت طبقاتی را ممکن سازند. عنصری ترین ابزاری که همواره مورد استفاده عمّال سرمایه بوده و هست، ایجاد نفاق و تفرقه بین انسان ها از طریق رقابت های کور و بی ثمر و همچنین اشاعه دامنه آگاهی های کاذب می باشند. و ایجاد جنگ و کینه و دشمنی بین ملت ها برای توسعه دامنه سلاح های کشتار جمعی و فردی و همچنین برای غارت منابع مادی و انسانی از طریق وابستگی های نظامی و دیگر ابزارهای صنعتی و تولیدی مبادرت می کنند. گریز از جنگ های مستقیم و اشاعه دامنه جنگ های نیابتی و صدور سرمایه همراه با کالا و خدمات از تغییر رویه های ساختار سرمایه برای حفظ سازوکارهای ساختار غالب طبقاتی می باشند. اکنون در آستانه نظم نوین جهانی و با بیداری ملت ها که تمامی ترفندهای ساختار سرمایه را به چالش کشیده است؛ تلاش برای ایجاد بستر های نوین درگیری و تخاصم در چارچوب ملّی کشور ها در دستور کار عمال سرمایه قرار دارند. حربه ای که می تواند توانمندی های ملّی را در تفرقه و جدایی با ایجاد مرزهای جدید به چالش کشیده و دامنه حضور مستقیم و غیر مستقیم عمال سرمایه را تداوم بخشد. چرا که جنگ بین ملت ها و جنگ مستقیم برای سرکوب ملت ها ضرورت تاریخی خویش را با توجه به روابط و مناسبات نوین انسانی از دست داده است و ایجاد فضاهای نوین جنگ و خونریزی در سطح ملی کشورها مورد حمایت و پیگیری جدی عمال سرمایه قرار دارد. بنابراین برای اتخاذ مواضع مبارزاتی بایستی هوشیارانه عمل کرد تا در دام حیله های کثیف و پلید عمال سرمایه گرفتار نیامد.

تاکید بر فدرالیسم برای فردای ایران انقلابی از یک ریسک پذیری بالایی برخوردار می باشد. چرا که حاکمیت مستبد دینی پیوند های درونی شده عمومی را از آسیب پذیری بالایی برخوردار ساخته است. اصولا ایران انقلابی نیازمند یک اولویت بندی ویژه در عرصه های متکاثر اقتصادی و اجتماعی برای تنوع قومی و فرهنگی دارد تا بتواند زخم های کاری که استبداد تاریخی بر پیکره آن ها وارد ساخته را التیام بخشد؛ و این مهم از طریق فدرالیسم که توزیع قدرت را تابعی از نیازهای ملی نه قومی و محلی با تنوع و تکثر بالا می پندارد؛ میسر نیست. بدین مضمون که در فردای ایران انقلابی مبنای بازسازی و بهسازی در جامعه اولویت بایستی برای مناطق محرومی باشد که بیشترین آسیب را از استبداد تاریخی متحمل شده اند؛ تا بتوان از تبعیض و نابرابری های متکاثر تاریخی و اجتماعی کنونی فاصله گرفت. روندی که با فدرالیسم قابل تحقق نخواهد بود. ضمن اینکه تحقق اهداف ملی و مردمی در روند کنونی تاریخ تحولات اجتماعی که بسیاری از زایده های تاریخی گذشته ساختار طبقاتی از جمله فدرالیسم مانع تحقق آن ها می باشند؛ بایستی در پیوند و یکپارچگی ملی متناسب با نیازهای تکامل تاریخی همراه گردند. قطعا کسانی که با نگاه متوهمانه به روند کنونی جامعه انقلابی می نگرند و یا با بدفهمی های تکامل تاریخی همراه هستند؛ فدرالیسم را برای فردای ایران تجویز می کنند. چرا که برای جهانی که پیوند های انسانی روز به روز ابعاد نوینی می یابند؛ ابرام بر جدایی انسان ها و تعیین مرزهای جدید، با روح زمانه و الزامات تکامل تاریخی بیگانه می باشند. ضمن اینکه می تواند بسترهای یک تنش های درونی را با دخالت بیگانگان برای تشنج آفرینی و ایجاد مناطق نفوذی جدید فراهم سازند.

نتیجه اینکه: بشریت در تقابل بین دنیای کهن و نوین، راهی بسوی زیستی انسانی تر و مفیدتر را آغاز کرده است. روندی که مقاومت و مداومت اقدام و عمل کهنه اندیشان و قدرتمداران را برانگیخته و ترور و وحشت را رواج عام بخشیده است. این روند با تمهیدات نوینی از سوی صاحبان قدرت و ثروت متناسب با فرایند تکامل تاریخی جامعه و انسان تشدید شده است. بلوک های نوین قدرت نظم نوینی را نوید می دهند که پیوند های نوین جهانی و انسانی آغاز گر عصری خواهند بود که در آن زیست انسانی ابعاد بهتر و مفیدتری را به همراه خواهد داشت. پیروزی و صلح و همزیستی مسالمت آمیز زمانی مفهوم واقعی خود را می یابند که انسان ها با یک پوست اندازی فکری به درک و فهم نیازهای کنونی حاصل تکامل تاریخی دست یابند. استبداد تاریخی و تحمیل عقیده و آرا با تداوم واپسگرایی ایده و عمل با ایجاد وقفه در شکل گیری دنیای انسانی تر ادامه خواهد داشت. ساختار طبقاتی سودای تداوم استعمار و استثمار انسان ها را با اشکال نوین در سر می پروراند و انسان های غافل از درک و فهم روندهای تحول و تکامل کنونی به بسیاری از بارزه های گذشته آن روی آورده اند. نمودهایی چون فدرالیسم که اکنون بسیاری بر آن ابرام دارند؛ و در مقاطع خاصی از رشد و بالندگی ساختار طبقاتی و برای جلوگیری از موانع عوامل محیطی چون زبان و فرهنگ و دیگر بنیان های مادی حاکم بر محیط های محلی برای سود دهی و باروری حداکثری سرمایه در دستور کار عمّال سرمایه قرار داشته اند؛ قطعا امروز از پتانسیل لازم برای زدایش بسیاری از عوامل مانع و رادع پیوندهای ملی چون تبعیض و بی عدالتی های فراگیر اقتصادی و اجتماعی برخوردار نیست. فدرالیسم اکنون در میانه راه شکل گیری نظم نوین جهانی که بیداری هرچه بیشتر ملت ها را در خود جای داده و پیوندهای درونی و بیرونی از الزامات این نظم نوین محسوب می شوند؛ نمی تواند راهگشای معضلات اساسی ملت ها به حساب آید. چرا که سلطه گران جهانی با توجه به بیداری ملت ها و کاهش ضرورت های جنگ بین ملت ها، عرصه های نوینی از تنش و درگیری ها و جنگ درون ملت ها را آغاز کرده اند که از میان تجزیه کشورها عبور می کنند. فدرالیسم در ایران انقلابی فردا با توجه به سست شدن پیوندهای نهادین فرهنگی و ملی به دلیل حاکمیت مستبد دینی، نه تنها قادر به رفع بی عدالتی و ستم ملی تاریخی نخواهد بود؛ بلکه ممکن است عرصه تاخ و تاز نوین بیگانگان با تجزیه کشور برای ایجاد مناطق نفوذ جدید و تشنج آفرین های منطقه ای مبدل گردد. ایران انقلابی اکنون تشنه آزادی، عدالت و برابری است که تنها با اولویت بندی نوسازی و بهسازی کشور برای مناطق محروم و ستم کشیده تاریخ طولانی حیات استبداد حکومتی می تواند محقق شود. فدرالیسم اکنون صرفا یک توهم تاریخی است که فهم لازم از روندهای تکامل تاریخی را در بوته اجمال قرار داده است.


اسماعیل رضایی

پاریس

25:09:2023

۱۴۰۲ شهریور ۲۸, سه‌شنبه

 

 جهانی شدن و جهانی بودن*



روند توسعه ابعاد متنوع زیست انسانی در ساختار جهانی با درک واقع بینانه از روند هستی اجتماعی و همراه شدن با فرایند تکاملی و الزامات آن بستگی دارند. متوقف شدن در ساختار غالب و تاکید بر حفظ و حراست از بارزه های هویتی گذشته برای تداوم هژمونی و عارضه های سوء گذشته بر جامعه های انسانی، ضمن ملتهب ساختن روابط و مناسبات اجتماعی و انسانی، روند توسعه و تکامل متوازن و الزامی جامعه جهانی را با مشکلات عدیده ای روبرو ساخته است. جهانی شدن به عنوان مرحله ای از تکامل تاریخی جامعه های انسانی، با تعمیق و رشد همه جانبه خود روند تضعیف و تخطئه بسیاری از مناسبات کهن ساختار غالب طبقاتی را به چالش کشیده است. فرایندی که صاحبان ثروت و قدرت را به واپسگرایی و اتخاذ شیوه های ارتجاعی برای بازگشت به سازوکارهای گذشته سوق داده است. رسانه ها و ابزارهای تخدیری نظام سلطه سرمایه با بوق و کرنا و صرف هزینه های گزاف در تلاش برای اعلام پایان دوره جهانی شدن، بر جهانی بودن سازوکارهای غالب کنونی تاکید می ورزند. چرا که هر ساختار فکری و مادی کهنه و فرتوت بر بودن پای فشرده و از شدن و گشتن می پرهیزد.

جهانی شدن برای گذر از جهانی بودن ساختار نظام سلطه سرمایه وارد فاز نوینی از تحول و تکامل تاریخی خود شده است و بسوی حذف و حد موانع و بازدارنده های رشد و پویایی پیوند های الزامی جامعه جهانی در حرکت است. اینکه عمال سرمایه به تکاپو افتاده و بر برجستگی نهادهای بین المللی ناکارآمد و فرتوتی چون بانک جهانی و صندوق بین المللی پول تاکید می ورزند؛ بیان واضح و روشن حفظ بودن ها است در برابر شدن و گشتن جهان نوینی است که برای حفظ دستاوردهای جهانی شدن مسیرهای نوین و جدیدی را تجربه می کنند. قطعا تضاد و تقابل بین جهانی شدن و بودن جهانی سراسر توطئه و تجاوز به حریم امن انسانی در روابط و مناسبات اجتماعی، شوک و التهاب ناخواسته ای را بر جامعه های انسانی تحمیل کرده که به سقوط و نزول بسیاری از ارزش های اقتصادی، اجتماعی و انسانی منجر شده و تداوم خواهد داشت. این سقوط و نزول با کاهش رشد اقتصادی کشورها و رکود تاریخی ساختار فرتوت سرمایه خود را نشان داده؛ و دامنه نابسامانی های زیستی را در سطح جهان فزونی بخشیده است. ایجاد دلهره و ترس از تکه تکه شدن مجدد اقتصاد جهانی و تاکید مجدد بر حمایت از حدود بخشیدن به گردش سرمایه در محدوده ملی به سبق و سیاق گذشته تاریخی، از ترفندهای عمال سرمایه است برای رویارویی با ساز و کارهای نوین در حال شکل گیری است که بر جهانی شدن و پیوندهای جهانی بر اساس صلح و همزیستی پایدار ابرام دارند.

یکی از ترفندهای موفق ساختار سرمایه، اشاعه و گسترش دامنه انتزاع مفاهیم کاربردی در تحولات و تکامل تاریخی جامعه و انسان است. این انتزاع امروز در بحث های روشنفکری و تبیین و تأویل های تئوریسین های بورژوازی کاملا مشهود است. چرا که نگاه انتزاعی به پدیده های اجتماعی و تاریخی به رشد و توسعه درک معلولی منجر شده و حقایق و علل رویکردهای محیطی را در پرده ابهام قرار داده است. یکی از نشانه های بارز انتزاع پدیده ها و درک معلولی تبیین و تحلیل های واپسگرا با استناد به اقوال و آثار گذشتگان از جمله آثار اندیشه ورزان بورژوازی می باشد. بسیاری از مفاهیم کاربردی و مهم تابع روند تکامل تاریخی بوده؛ و در عامیت مقوله های عمومی اجتماعی نمی گنجند. این روند نامتعارف به عقیم سازی مبارزه بر علیه استبداد سیاسی و اقتصادی روی آورده است. چرا که بسیاری از مفاهیم از جمله مبارزات مدنی تابع فعل و انفعالات نوینی است که با نمودهای کلاسیک رشد سرمایه داری تفاوت بنیادین دارند. مبارزات مدنی در ساختار کلاسیک سرمایه پیرامون روندهای اصلاحی و رفرمی و یا بیان صرف مطالبات اجتماعی بوده که توسط کنشگران اجتماعی ساماندهی می شد. بدین مفهوم که در ساختار کلاسیک سرمایه مبارزات مدنی پیرامون ساختار موجود عمل می کرد؛ در حالی که اکنون با توجه به فرسودگی و فرتوتی ساختار سرمایه مبارزات مدنی یک مبارزه فراساختی بوده و سازماندهی مبارزات متناسب با آن بایستی شکل بگیرد.

اینکه نهادهای مدنی قدرت مانور و توان سازماندهی گذشته خود را در ساختار سیاسی غالب کنونی از دست داده اند؛ بیانگر توقف در سائقه های گذشته تاریخی است که با رزم مطالباتی صرف گره خورده و در بطن خود نمودهای تغییر و دگرگونی لازم تکامل تاریخی را حمل نمی کند. چرا که سامانه های فکری و عملی گذشته نهادهای مدنی ظرفیت پذیرش دگرگونی های تکاملی کنونی را نداشته و با ضعف و فترت خود زمینه تهاجم و تحدید فعالیت توسط سلطه و استبداد اقتصادی و سیاسی را فراهم ساخته اند. زمانی که بارزه های تکاملی نادیده انگاشته شوند؛ شاکله های خرافی قد علم کرده و مبارزات و جنبش های اجتماعی را در افتراق و پراکندگی از تاب و توان باز می دارند. مدد گرفتن از درک معنایی و فهم اجتماعی گذشته نهادهای مدنی برای پیشبرد اهداف مبارزاتی کنونی جامعه های انسانی، بسترهای در خود بودگی و مهار همپیوندی و همسویی با نیاز و الزام مبارزه و کنش های عمومی را هموار ساخته اند.

برای نفی سازوکارهای جهانی شدن، عمال سرمایه با انتزاع تاریخی، سازوکارهای ساختی خود را بدون توجه به فرایند تکامل تاریخی جامعه و انسان و نیاز های برآمده از آن، نهادهای نجات بخش و موثر دانسته و همگان را به پیروی و حمایت از آن ها ملزم می دانند. تکه تکه شدن جامعه های انسانی برای حراست و حمایت از چارچوب های ملی سرمایه و تولیدات داخلی آن، دقیقا واکنشی است که جامعه های انسانی برای حفظ و حمایت از دستاوردهای نوین جهانی شدن از خود بروز داده اند. ساختار فرتوت سرمایه با ایجاد التهاب و اغتشاش جهانی سعی در تحمیل خود به جامعه جهانی دارد. در حالی که قطب های نوین اقتصادی و اجتماعی با نفی رویکردهای جهانی سرمایه، پیوندهای نوین اقتصادی و اجتماعی را در پیش گرفته اند. فرایندی که مبارزات مدنی و اجتماعی را با تغییر و دگرگونی پیوند زده و رفرم و اصلاحات را ناکافی و ناکامی می داند.بنابراین جهانی بودن بر علیه جهانی شدن مبارزه همه جانبه ای را با استفاده از ابزارهای ارتباطی و رسانه ای آغاز کرده است. نمودهایی چون جنگ، تحریم ملت ها و ایجاد اغتشاشات و قیل و قال های جهانی همگی برای جلوگیری از نظم نوینی است که بودن جهانی عاری از عدالت و برابری را نفی می کنند.

به زعم سردمداران نظام سلطه سرمایه بودن و ماندن در نظم کهن جهانی تنها و یگانه راه نجات از بن بست ها و بحران های حاد و رو به تعمیق کنونی اقتصاد و جامعه های بشری محسوب می شود. براین اساس با انواع حیله و ترفندهای اقتصادی و سیاسی در روند حفظ دستاوردهای جهانی شدن و پیوندهای نوینی که با خود ارزش های تکامل تاریخی را حمل می کنند؛ اخلال ایجاد می نمایند. در این راستا جامعه روشنفکری و تئوری سازان جریان های متکثر فکری با تاثیرپذیری و القای فکری بورژوازی جهانی، ضمن همگامی با سیاست های ارتجاعی عمال سرمایه به سترون سازی مبارزات مردمی بر علیه استبداد و توتالیتاریسم اقتصادی و سیاسی روی آورده اند. چرا که هنوز با مفاهیم و معانی اعصار گذشته تاریخی طی طریق کرده و از تغییر و درک معنایی علل این تغییر در روند کنونی رشد و بالندگی جامعه و انسان دور می باشند. بنابراین توقف در بارزه های فکری گذشته، عارضه بدخیمی است که اتخاذ مشی مبارزاتی را در بدفرجامی پیوند با واپسگرایی ایده ای و عقیم سازی اهتمام مردمی در گذر از استبداد و توتالیتاریسم، به نمایش می گذارد.

شدن جهان در فضا- زمان نوین نافی دستاوردهای گذشته توالی تاریخی نیست؛ بلکه مکمل آن در بهبود بخشی مناسبات انسانی است که از تصورات ذهنی و بررسیهای تصادفی و ناآگاهانه بسوی درکی آگاهانه و منظم در حرکت است.برای تطابق و تعادل با این روند رو به کمال بایستی در نظم فکری و تقویت هرچه بیشتر استقلال اندیشی برای افزایش قدرت تمیز ارگانیسم اهتمام ورزید. با القائات منفی مداوم عناصر مخرب محیطی، عموما بازتاب های حرکتی از تعادل و تطابق با روندهای رو به کمال باز مانده و به مهار کنش ها و جنبش های مردمی روی می آورند. چرا که القای منفی به آشفتگی و پریشانی ذهن و اندیشه دامن زده؛ از تحلیل واقع رویکردهای محیطی باز مانده و جامعه و انسان را در بلاتکلیفی مداوم زیست اجتماعی به عاریت می گیرد. اکنون تمام عوامل ساختار فرتوت سرمایه با گسترش دامنه القای منفی در زندگی انسان ها جان و روان انسان ها را در پریشانی و آشفتگی مداوم وانهاده اند.

نتیجه اینکه: جهان در پیوند با شدن و گشتن انسان ها، بسوی پیوند های نوینی از روابط و مناسبات اجتماعی روی آورده اند که با پویایی و بالندگی نیروهای مولده، عرصه های نوینی از زیست جهانی را تجربه می کنند. جهانی شدن روابط و مناسبات اقتصادی و اجتماعی که در نوع نگاه انسان ها به روند هستی اجتماعی دگرگونی ایجاد کرده است؛به چالشی برای تداوم زیست انگلی ساختار طبقاتی مبدل شده است. در دایره این تکامل تاریخی که ساخت و بافت کهن و فرتوت نظام سلطه سرمایه را نفی می کند؛ تلاش همه جانبه ای از سوی عمّال سرمایه برای حفظ و حراست از بودن جهانی فاقد مشروعیت ساختی در برابر شدن جهانی با استاندارد های نوین زیستی، در پیش گرفته اند. پیوندهای جهانی شدن در نیمه راه و در تضاد و تقابل با منافع سردمداران ثروت و قدرت، گرایش بسوی تکه تکه شدن برای حفظ و تداوم هژمونی در سراشیبی نزول و سقوط ساختار مسلط سرمایه آغاز گردید. ولی جهانی شدن به عنوان مرحله ای از تکامل تاریخی، روند پیوندهای نوینی را پی ریخت که چالش جدی را برای واپسگرایی و پیامدهای ارتجاعی نظام سلطه سرمایه ایجاد کرده است. تلاشی برای حفظ و تداوم دستاوردهای جهانی شدن و نفی و رد تمامی اهتمام بودن جهانی که بشریت را در دهشت و وحشت مداوم زیست اجتماعی فرو برده است. درک و فهم مفهومی و موضوعی روندهای کنونی و مبارزه با آثار و عواقب ناهنجار آن نیازمند شناخت روندهای تکاملی کنونی و روبرو شدن با واقعیت های زنده ای که در گذشته تاریخی انسان ها مسبوق به سابقه نبوده است. بنابراین ارجاع صرف به آثار و اقوال گذشتگان برای کنش های مبارزاتی نه تنها ره به روشنایی نمی گشاید؛ بلکه کنش و جنبش اجتماعی را عقیم و نابارور می سازند.


اسماعیل رضایی

پاریس

19:09:2023


*اخیرا مقاله ای با عنوان«هشدار صندوق بین المللی پول-شوک بزرگ بعدی» که در سایت اخبار روز منتشر شده است. در این مقاله خانم کریستالینا جئورجیوا رئیس صندوق بین المللی پول با تاکید بر تکه تکه شدن اقتصاد جهانی، کل اقتصاد جهانی را در خطر جدی دیده و دوره جهانی شدن و ادغام سریع را به پایان رسیده اعلام می دارد. او در این مقاله با تاکید بر صندوق بین المللی به عنوان آخرین راه حل وام دهنده جهانی، بر همکاری جامعه بین المللی با این نهاد جهانی برای مبارزه با بحران در راه، تاکید ورزیده است.

۱۴۰۲ شهریور ۱۹, یکشنبه

 

انقلاب و آگاهی



آگاهی آمیزه ای از درک و دریافت های انسانی و تغییرات و دگرگونی محیطی می باشد که عموما از یک ساخت طبقاتی در تعاملات اجتماعی پیروی می کنند. بدین مفهوم که بر بستر دگرگونی بنیان های مادی اجتماعی در انسان نوعی از واقع گرایی برای تحقق حقوق طبیعی و اجتماعی شکل می گیرند که محرک وی در خواستن و شدن است.بنابراین آگاهی مادیت کمّی پدیده هایی است که در جهت دگرگونی های کیفی حرکت می کنند. هر حرکت و مطالبه ای بدون پیش شرط آگاهی های لازم و با کمیت مطلوب به اهداف مورد نظر و نیاز خود دست نخواهد یافت. در آگاهی شهود و شنود ارزش های نوین و متعالی انسانی عرضه بیرونی پیدا کرده و بنیان های کهنه و فرتوت را به چالش می کشند.

آگاهی انسان ها تحت تاثیر مداوم رویکردها و عملکردهای محیطی قرار دارند. بارزه های عادت و سنت آگاهی ها را به چالش کشیده و به تحکیم بنیان های واپسگرایی مدد می رسانند.در ضرورت های اجتماعی و تاریخی اصولا واپسگرایی نقش ترمز و یا ایجاد وقفه در تغییرات و دگرگونی های اجتماعی را بازی کرده و روندهای انقلابی تحت ضرورت های تاریخی را در بارزه های سنت و عادت حدود می بخشند. چرا که عادت و سنت منشا و منبع آگاهی های کاذب بوده و جامعه و انسان را در حد و حصار زیستی نامتعارف و عقب مانده به اسارت می گیرند. ولی ضرورت های تاریخی و صیرورت انسانی که پیوند نیاز و آگاهی را با خود دارند؛ بسوی یک انقلاب واقعی برای تحقق اهداف و آرمانهای انقلابی هدایت می شوند. انقلاب بر اساس ضرورت های تاریخی و فاقد آگاهی های واقعی، عموما برای نوزایی اندیشه و مرزبندی با عوامل مهم و اساسی موانع رشد و توسعه ابعاد متکاثر اجتماعی و انسانی جهت گیری می کنند. ضمن اینکه انقلاب با تکیه بر آگاهی های عمومی و در فقدان ضرورت های اجتماعی، قادر به جهت گیری های لازم برای اهداف و آرمان های انقلاب اجتماعی نخواهند بود. پس انقلابات ناتمام یا منحرف شده ممکن است با ضرورت های تاریخی جامعه همراه باشند؛ ولی قطعا با نیازها و الزامات مورد مطالبه عمومی همراه نگردند. انقلابات ناقص و نیمه تمام در روند ناکارآمدی های مصادره کنندگان دستاوردهای انقلاب، با آگاهی در آمیخته و بسوی تکمیل و کمال هدایت می شوند. اصولا در انقلابات متکی بر ضرورت های تاریخی، و نبود آگاهی های لازم ، جامعه از زیان و خسران بالایی برای رسیدن به مرحله کمال و پختگی انقلاب روبرو می شود. در حالی که انقلابات با آگاهی های نسبی و فاقد ضرورت حتمی تاریخی، بسترهای مستعد تری برای گذر از نابسامانی های اجتماعی را در خود دارند. در بسیاری موارد فشار و تعدی به حیات عمومی از طریق مصادره کنندگان انقلاب، جامعه را خسته و بسیاری از نیروهای انقلابی را به دامان نیروهای ارتجاعی و ضد انقلاب هدایت می کنند.

اصولا ناراضیان و نادمان انقلابات ناقص و ناتمام به دو دسته عمده تقسیم می شوند. عده ای به دلیل عدم تحقق وعده های انقلاب و فشار و تعدی به حیات اقتصادی و اجتماعی عمومی، تدریجا صبر و بردباری خود را از دست داده و ناامید و مایوس یا منفعل شده و یا به دامن ارتجاع و عوامل ضد انقلاب می پیوندند. این بی صبری و یاس می تواند همچنین منشا نا آگاهی از روند تکامل اجتماعی داشته و فرد و یا جریان های فکری را بر علیه روند تکاملی انقلاب مردمی برانگیزد. بدین مضمون که فرد نداند و یا قادر به درک و شناخت لازم از روند تکامل تاریخی جامعه و انسان و همچنین مضمون و محتوای درونی آنها نبوده و تحت تاثیر القائات نامتعارف محیطی به دامان ارتجاع و عناصر ضدانقلاب در غلتد. دسته دوم کسانی هستند که از یک منافع خاص طبقاتی برخوردار بوده اند که انقلاب ناتمام آن ها را مصادره به مطلوب کرده و تلاش می ورزند سوار بر موج نارضایتی و توهمات دیگران بسوی بازیابی مجدد منافع و جایگاه از دست رفته گام بردارند. این گروه مسئولیت پذیری و دلسوزی های مردمی گروه اول نسبت به فجایع و رویکردهای تباه کننده مصادره کنندگان انقلاب را نداشته و همواره با تظاهر و دروغ و فریب دیگران را متاثر و با خود همراه می سازند.

تمام کسانی که انقلاب ناتمام سال پنجاه و هفت ایران را نفی و قادر به فهم دستاوردهای آن نبوده و اعلام ندامت و برائت می کنند؛ عموما از یک نگاه عامیانه به فعل و انفعالات اجتماعی برخوردارند که رسوبات فکری عادت گون گذشته در ضمیر ناخودآگاه آن ها به بروز تعارضی با عناصر نامتعارف محیطی روی آورده اند. این درک و نگاه عامیانه به کنش و واکنش اجتماعی با خود عارضه های بیمارگونی در ارزیابی از انقلاب و انتظارات بدان را موجد شده که نافی تمامی اصول و منطق علمی بوده و با روح تحول و تکامل اجتماعی و انسانی بیگانه است. در نمونه انقلاب ایران جامعه با یک فاجعه روزافزون از سوی اپوزیسیون روبرو است که هیچ درک درستی از دستاوردهای این انقلاب ناتمام و رو به اعتلا نداشته و با یک موضع سکتاریستی و شوونیستی، از تعمیق و جهت گیری تکاملی آن بشدت جلوگیری می کنند. ارزیابی های غلط منجر به بهانه گیری های کودکانه ای شده اند که دستاوردهای یک کنش انقلابی را در بوته اجمال و یا فراموشی قرار داده است. انتظارات از انقلاب ایران به دلیل مصادره آن توسط ارتجاعی ترین قشر اجتماعی که حداقل های انتظارات نیز تحقق پیدا نکرد؛ موجب نوعی دلزدگی و یاس و ناامیدی در بسیاری گردیده است. چرا که جامعه ایران در یک مقطعی از تاریخ تحولات اجتماعی روند مدرنیزاسیون را آغاز کرد؛ قبل از آنکه بنیان های هضم و حل این روند متکامل توسط سنت های نهادین و بازدارنده و مخالف نوگرایی و نواندیشی را فراهم سازد. این تضاد تاریخی و ضرورت های اجتماعی برای گذر به مدرنیسم،بسترهای حاکمیت قشری ترین عناصر دینی را تدارک دید. پس انقلاب بر اساس ضرورت های تاریخی و از بطن سنت و عادت برخاست و از آگاهی های لازم برای رشد بارزه های مدنی و تمهیدات راسخ برای یک بنیان های ساختی مترقی و انسانی بدور بوده است. براین اساس جامعه انقلابی از یک ضایعه و خسارت سنگین و عظیم اقتصادی، اجتماعی، سیاسی وفرهنگی برخوردار گردید.

اگر چه انقلاب ایران یک انقلاب ناتمام بود؛ ولی یک انقلاب واقعی بود که در کنار تمامی ضعف و خلجان های اساسی خود دستاورد های بزرگی نیز داشت. اکنون بر بستر همین انقلابی که بسیاری آن را نفی و یا اظهار ندامت می کنند؛ دگم های واپسگرا و دینی در هم شکسته شد و تقدس و کاریزمای روحانیت جاهل و جاعل که هماره تاریخ تحولات اجتماعی مانع و رادع اصلی توسعه و پیشرفت جامعه بوده اند؛ برای همیشه فرو ریخت. دستاوردی که می تواند بسترهای یک جامعه به واقع انسانی و دموکراتیک را تدارک ببیند؛ اگر واقع بینی و اتخاذ مواضع درست و اصولی در دستور کار عناصر به واقع انقلابی قرار گیرند. فراموش نشود که اگر این انقلاب نبود؛ مردم ایران مانند تمامی حیات گذشته تاریخی خود، در اسارت جهل و خرافه های دینی هرگز قادر به رهایی از بن بست ها و موانع رشد و بالندگی خود نبودند. اکنون به واسطه همین انقلاب، بخش عمده ای از جامعه به ویژه نسل جدید از مذهب جدا شده و اکثریت قاطع جامعه به عدم مشروعیت حاکمیت دینی رسیده اند. قطعا بدون این انقلاب جامعه ایران و مردم در اسارت خرافه های دینی قادر به شکستن دگم های خود نبوده و از درک واقع گذر حیات اجتماعی خویش واقف نمی شدند. در تمامی طول حیات گذشته تاریک ایران، سایه شوم ومنحوس کاریزما و فرامین دینی در تصمیم گیری های اداره امور اجتماعی نقش تعیین کننده داشته اند؛ و اکنون با این انقلاب ناقص و ناتوانی حاکمیت ارتجاعی بر سرنوشت جامعه و مردم بسترهای تکمیل و کمال انقلاب مردمی فراهم شده است. اکنون هیچوقت در گذر تاریخی حیات اجتماعی ایران، جامعه اینقدر مستعد پذیرش سکولاریسم و بنیان های دموکراتیک نبوده است و این همه حاصل انقلاب تاریخی مردم ایران است.

اکنون در آستانه سالگرد جنبش انقلابی زن، زندگی، آزادی هستیم. این جنبش انقلابی بیان واضح آگاهی های انباشته شده مردم ایران در طی گذر حاکمیت مستبد دینی است که با مصادره به مطلوب کردن انقلاب مردمی، برای همیشه پرونده سیاه و خرافه پرور خویش را بست و مشروعیت کاریزمایی و تقدس دروغین خود را از دست داده است. دگم های مردم ایران با جهل و خرافه های دینی شکسته شد؛ امید که دگم های کسانی که با بیان تمسخرآمیز پنجاه و هفتی ها که دستاوردهای انقلاب مردمی پنجاه و هفت را به ریشخند می گیرند نیز بشکند و با واقعیت های جامعه انقلابی ایران اگر چه بعید است؛همراه گردند. چرا که دگم های مردم در روند کمال و تکمیل انقلاب بسوی آگاهی های نسبی جهت یافت و در تدارک بسترهای یک جامعه متعارف در حرکت است، روشنفکر عقب مانده از این جهش انقلابی با دگم های ایده ای نوین مشئون از ناکامی و یاس، امکان درهم شکستنش صلب و ثقیل است. کسانی که انقلاب را به ریشخند می گیرند و دستاوردهای آن را به هیچ می شمارند. تا کی می خواستند و می خواهند زیر یوغ ارتجاع دینی تداوم حیات دهند و چگونه می خواهند جامعه ایده آلی را که همواره با دخالت فرامین و خرافه های دینی تحقق نیافته و اگر آگاهی های انقلابی نبوده؛ همچنان تداوم می داشت؛ به جامعه ایده آل خود دست یابند. اگر این انقلاب نبود جامعه هرگز نمی توانست از قیدوبند اختاپوسی دینی رهایی یابد.

انقلابات و یا دگرگونی های بنیادین اجتماعی عموما محصول کمیت یابی های بنیان های مادی و به تبع آن آگاهی های اجتماعی برای یک کیفیت مطلوب تر و مفیدتر شکل می گیرند. وقتی کمیت های لازم برای فراروئیدن یک کیفیت مطلوب فراهم نباشد؛ مسیر انقلاب را به بیراهه سوق خواهد داد. در انقلاب ایران مجموعه کمیت های لازم برای یک انقلاب موفق و کمال یافته فراهم نبوده است. بنابراین جامعه نیاز به یک مرحله انتقالی و نوزایی اندیشه و عمل برای درک و دریافت های نوین و پرکردن خلای کمّی که در مقطع انقلاب 57 وجود نداشت؛بود.این کمبود در یک پروسه نسبتا طولانی حاکمیت مستبد دینی بطور نسبی فراهم آمده و جامعه انقلابی ایران را آبستن تحولات واقعی انقلابی نموده است. اکنون دلاور زنان و مردان ایران با تحقیر ترس و مرگ با عهد و پیمانی که با جامعه خود بسته اند؛ استوار ایستاده اند. و این یعنی آگاهی نسبی کمی که در مقطع انقلاب بهمن 57 جامعه فاقد آن بوده و در پروسه حاکمیت یغماگر و دار و درفش استبداد دینی، ابهامات و دگم ها درهم شکست و جامعه را مستعد دگرگونی اساسی و دستیابی به اهداف و آرمان های انقلاب 57 نموده است. آنهایی که به انقلاب مردمی دهن کجی می کنند؛ حتما انتظار داشته اند و یا دارند که جامعه ای مانند ایران که طی سالیان طولانی حیات پر پیچ و خم خود که زیر سلطه مداوم استبداد چکمه و نعلین قرار داشته، و دین همچون افیونی سلامت جان و روان آن ها را در اسارت خود داشت؛ بدون هیچ هزینه مادی و انسانی بتوانند از این جرگه هولناک حیات اجتماعی گذر کنند. واقعا چه عافیت طلبانی داعیه انقلابیگری و مبارزه با چالش های سهمگین جامعه انقلابی ایران را دارند. عموما آنهایی که هنوز دل در گرو مذهب دارند و رسوبات عوامانه دینی رهایشان نساخته؛ انقلاب مردمی 57 را نفی و مردود می شمارند.

نتیجه اینکه: آگاهی اصولا پلی بین شناخت انسانی و تحول و تکامل تاریخی می باشد. آگاهی ضمن برآمد تحول و تکامل تاریخی جامعه و انسان، در بروز دگرگونی و تغییرات اساسی اجتماعی نقش اصلی و مهمی را بازی می کند. ضرورت های اجتماعی و طبیعی اگرچه می توانند در ایجاد بستر دگرگونی های اجتماعی نقش بازی کنند؛ ولی این تغییر به تنهایی ممکن است در راستای اهداف و آرمان های اجتماعی سوق نیابند. همچنین آگاهی اگر با ضرورت های تاریخی و صیرورت انسانی پیوند نخورد؛ قدرت اعمال و اجرای یک تغییر به واقع انقلابی را دارا نخواهد بود. بنابراین آگاهی دارای یک مادیت کمّی است که با ضرورت های تاریخی و اجتماعی برای یک انقلاب واقعی همراه می شود. اصولا انقلابات ناقص و ناتمام و یا شکست خورده از یک انتزاع بین آگاهی و ضرورت های اجتماعی و تاریخی برخوردارند. بنابراین انقلابات ناقص و یا ناتمام در پروسه تحولات تاریخی و تحت تاثیر رویکردها و عملکردهای عناصر مسلط بر دستاوردهای جامعه انقلابی بسوی آگاهی های لازم برای تغییر بنیادی و انسانی هدایت می شوند. انقلاب مبتنی بر ضرورت های تاریخی، عموما بر ضرورت تغییر ساخت و بافت کهنه ای استوار است که در روند تاریخی تحولات اجتماعی مانع ایجاد کرده اند. انقلابی که ممکن است دستاوردهای اجتماعی خاصی را در بر نداشته باشد؛ ولی بستر ساز آگاهی های لازم برای دستیابی به اهداف و آرمان های به تاخیر افتاده اجتماعی را فراهم سازند.دین و مذهب در ایران همواره به عنوان یک مانع عمده تاریخی رشد و توسعه ابعاد متنوع اجتماعی عمل کرده ؛ و جامعه نیازمند یک نوزایی و مرزبندی با دین را لازم داشت تا بتواند موانع رشد و توسعه اجتماعی را حذف کند. اگر انقلاب 57 نبود؛ ایران هرگز قادر به این مرز بندی نبوده؛ و مانند گذشته تاریخی خویش زیر یوغ استبداد دینی و یا دخالت های مداوم اش در اداره امور اجتماعی مانع شکل گیری یک جامعه به واقع انسانی می بود. آنهایی که انقلاب 57 را به ریشخند می گیرند و یا از وقوع آن اظهار ندامت و برائت می کنند؛ بایستی بیاندیشند که اگر این انقلاب نبود چگونه می خواستند و یا می توانستند این غول استبداد دینی را که در جان و روان جامعه و انسان ریشه دوانده بود به زانو درآورند. انقلاب بزرگ 57 مردم ایران اگر چه با خسران و زیان عظیمی همراه شد؛ ولی با از بین بردن مشروعیت حاکمیت دینی و یک مرزبندی رو به تعمیق با دین، بسترهای یک حکومت سکولار دموکراتیک واقعی را فراهم نموده که قبلا تحت هیچ عنوانی مقدور نبود. اکنون در آستانه سالگرد جنبش انقلابی زن زندگی آزادی با همت زنان و مردان دلاور ایران ،جامعه تا دستیابی به اهداف و آرمان های انقلاب 57 از پای نخواهد نشست.


اسماعیل رضایی

پاریس

09:09:2023