۱۳۹۹ خرداد ۱۵, پنجشنبه

                                تفکّر وتصوّر

 

تفکر با تاثیرات مداوم محیطی و تعاملات اجتماعی صیقل یافته  و به بارزه های هویتی و جهت گیری های اقدام و عمل آدمی در فعل و انفعالات درون اجتماعی هدایت می شود.القائات فکری و شائبه های اندیشگی پیرامون چرایی و چگونگی برآمدهای ایده ای،در انحراف از درک و فهم معیار و مقیاس های حیات اجتماعی نقش مهمی را بازی می کنند.چرا که موجد مفاهیم سازی های بی بدیل و نامتفارن با روندهای واقع محیطی و همچنین اختلاط مفاهیم در بازیابی و بازسازی هویت های نوین و یا خدشه پذیرفته خواهد بود. اندیشه ورزی پیرامون جامعه و انسان، درک دیالکتیکی دینامیسم اجتماعی را می طلبد؛ تا بتواند با علل و چرایی بسیاری از روندهای معیوب و یا مطلوب محیطی همراه گردد.اندیشه را نمی توان در حصار اندیشه یا اندیشه های دیگری محدود و محصور کرد و نتیجه مطلوب گرفت. روندی که امروز بسیاری را از استقلال اندیشه و بروز ناب و درونی دریافت های محیطی شان بازداشته و به زائده فکری دیگری و یا تائید و تکذیب صرف مبدل ساخته است.

اختلاط و امتزاج مفاهیم، کاربرد آن ها را نیز در تبیین و تحلیل های رویکردهای محیطی دچار خلط مبحث نموده و ماهیت واقعی آن ها را در پس ابهام و ایهام از نظر دور می سازد. روندی که امروز خلاقیت و پویایی اندیشه را در تضاد و تقابل  و یا دگم و تحجر از درک و شناخت عوامل بنیادین توسعه و تکامل بازداشته و در سویه های پنداری و ذهنی از گذر واقع حیات اجتماعی دور نموده است. در انداختن مباحث علمی در حوزه های مدرسی و مکتبی صرف، روند استحاله‌ اندیشه را در سازوکارهای حاکمیت مسلط نظام سلطه سرمایه ممکن ساخته و مبانی علمی را از ماهیت انقلابی اش تهی ساخته است. زیرا امکان تحقق آرمان های انقلابی و تکاملی با تکیه بر ایده های جانبدارانه ایدئولوگ های بورژوازی وجود ندارد. اینکه در تبیین و تحلیل های فعل و انفعالات اقتصادی اجتماعی بایستی آرا و نظرات ایدئولوگ های بورژوازی را مد نظر داشت؛ ممکن است لازم باشد؛ ولی کافی نیست. و آن ها را به عنوان منابع قابل استناد برای استدلال و بررسی مسایل اقتصادی اجتماعی مد نظر قرار دادن؛ بداندیشی و جهت گیری های نامتقارن فکری با ایده های گذشته و مسلط کنونی را به همراه دارد. زیرا به القای آگاهی های کاذب و درک و فهم معیوب از روند تحول و دگرگونی های اقتصادی اجتماعی را متبادر به ذهن می سازد. چرا که مدد گرفتن از ایدئولوگ های بورژوازی برای تبیین و تحلیل ایده های مترقی، سرآغاز انحراف و انهدام دستگاه فکری خود و دیگران است.

اصولا برخی ها برای ارضای تمایلات خلاقانه و مبدعانۀ خویش، به مفاهیم سازی و مفاهیم آفرینی های بی بدیلی روی می آورند که عموما قادر به برقراری یک ارتباط منطقی و مورد لزوم با پدیده های محیطی نیستند. بدین مفهوم که ایده آل می اندیشند و اتوپی فکر می کنند. چرا که برخورد سلیقه ای با مفاهیم برای ارضای تمنیات درونی و شاخصه های روانی و همچنین  ایده آل های ذهنی، توهم و پندار را عمومیت بخشیده و استدلال منطقی و درک مضمونی و محتوایی پدیده ها و مفاهیم را از انسان ها دور می سازند. فرایندی که تکرار و تحدید اندیشه و تفکر را رقم زده و بیهوده گویی و پرگویی، بحث های طولانی و کسل کننده و همچنین حرکت در دایرۀ بسته و سترون را موجد است که منجر به هرزروی و غارت زمان و استفاده نامطلوب از منابع و استعداد ها می گردند. چرا که  از اصالت مفاهیم بعنوان هویت رنجِ کار و تلاش فاصله گرفته؛ و واژه و کلام و آوا را که با آن ارتباطی  تنگاتنگ دارند، نیز از رسالت بیان و مراوده و محاوره باز می دارند. مفاهیم پروری و یا مفاهیم سازی های فاقد بنیان های مادی و علمی و یا بازسازی هویت های کهن برای بیان اهداف و امیال، دقیقا از توهمات و پندارهای گنگ و مبهم حکایت دارند. روندی که تحلیل و تبیین را بسوی انتزاع  رویکردهای محیطی هدایت کرده و از عناصر اصلی و اساسی دگرگونی های اقتصادی و اجتماعی دور می گردند.

زمانی که بر بازاندیشی و هویت یابی گذشته تاریخی نمودهای بارز و شاخص سازه های مسلط مکث شود؛عموما بارزه های فکری تحول و تکامل کنونی جامعه و انسان در پس تعریف و تحریف القایی و اتکایی سازه های مسلط از نظر دور می مانند. بدین مضمون که وقتی در نظام سلطه سرمایه که بنیانش بر سود به هر قیمت بنا شده و سود به هر قیمت نیز بدون غارت و چپاول دسترنج دیگران به ویژه محرومان و زحمتکشان امکان پذیر نیست؛ بحث دولت غارتگر و اشکال غارتگری و چگونگی توسعه دامنه این غارتگری، شناخت مرحله کنونی گذر تاریخی نظام سلطه سرمایه و الزامات لازم برای مبارزه با بنیان های فرتوت آن در این مقطع از تحول و تکامل جامعه و انسان را از نظر دور می سازند. چرا که دولت و قوه قهریه در نظام سلطه سرمایه برخلاف نظر برخی ها چهره دوگانه ندارد؛ بلکه در نظام طبقاتی قهر و خشونت نهادینه شده و با یورش و انهدام بنیان های آزادی و رهایی آدمی، بر علیه منافع جمع و جامعه عمل می کند. حقوق و رویه اخلاقی نیز در نظام سلطه سرمایه با قهر و خشونت درآمیخته و در پس تبعیض وبی عدالتی های تعمیق یافته خود را نشان می دهد. اینکه از پس بحث های مدرسی بتوان به فهم روشن و شناخت مدغن از سازوکارهای سیاسی و اقتصادی نظام سلطه سرمایه دست یافت؛ اگرچه لازم می نماید ؛ولی یک تفکر متوهمانه را نمود می بخشد. چراکه در تجزیه و تحلیل های مدرسی، عموما شائبه ها و شاخصه های متعدیانه غارتگری سرمایه،در محافظه کاری ها و الگوپذیری های تعدیلی ایدئولوگ های نظام سلطه سرمایه تعدیل شده و از رویه تحولی و تکاملی و همچنین مادیت تاریخی دیالکتیکی تبعیت نمی کنند.

اینکه جامعه بدون دولت بسوی هرج و مرج و غارت عمومی سوق می یابد؛ امری بدیهی است. چرا که اصولا امکان وجودی دولت به ضعف نهادین و خصایل رذیلانه آدمی برمی گردد که با اصول تربیتی و آموزشی نظام طبقاتی و تحکیم بنیان های آگاهی های کاذب طبقاتی شکل گرفته است. ضمن اینکه دولت در نظام طبقاتی هرگز نمی تواند منتخب حقیقی و واقعی جامعه باشد که به نیابت از جمع و جامعه بسوی رفاه و آسایش عمومی گام بردارد. چرا که دولت طبقاتی برآمد قلب شده و جهت داده شده آرا و افکار عمومی در راستای تامین و تضمین منافع و مصالح اقلیتی حاکم بر جامعه و اقتصاد می باشد. منطق غارتگری در نظام سلطه سرمایه و نهادینه شدن بنیان های مادی آن در بین آحاد جامعه، ناشی از رسوبات فکری اعصار گذشته تاریخ تکاملی آن است که بر بستر تحولات نوین اقتصادی اجتماعی، نمودهای بارز خود را حفظ کرده است. بدین مضمون که رسوبات فکری عصر اقتصاد معیشتی، اکنون بصورت نگاه معیشتی به امکان و ابزار مبدل شده که جنون آمیز و با استفاده غیرمنطقی و تخریبی از امکان و ابزار برای انباشت و تراکم افسار گسیخته و بی بدیل بهره می گیرد. وقتی نظام سلطه سرمایه و دولت برآمده از آن  با ایده ایدئولوگ های بورژوازی به بحث و فحص گذاشته شود؛ مسلما بسیاری از عارضه های سوء آن تعدیل یافته و یا از نظر دور می مانند. چرا که از نگاه عمال سرمایه، سرمایه داری یک نظام پویا و پایایی است که تمامی تنافض و تضادهای درونی اش عامل تحول و استحکام آن می باشد. نگاهی انتزاعی و غیرعلمی که مادیت تاریخی و فرگشت دیالکتیکی جامعه و انسان را منکر می شود. با تکیه بر این نگاه است که برخی روشنفکران چپ از تحول تاریخی و نقطه عطف های گذر تاریخی نظام سلطه سرمایه فاصله گرفته و با عنوان کلی نظام سرمایه داری به بحث و فحص می نشینند.

عموما زمانی که روشنفکر و اندیشمند چپ به تبیین و تحلیل نظام سلطه سرمایه می نشیند؛ دو پدیده تکامل تاریخی و وقفه های ناشی از روند زیگزاگی فرگشت جامعه و انسان را از نظر دور می دارند. دو پدیده ای که نتیجه گیری های یک تفکر ویرانگر را بوضوع عیان می سازند. در پس این نادیده انگاری است که ترامپ و ترامپیست ها از حوزه اقتصاد نئولیبرالیستی حذف می شوند و به مفهوم شبه فاشیسم گره می خورند. و یا نظام تئوکراتیک و خرافه محور ایران نیز با نئولیبرالیسم بیگانه می شود. در حالیکه نئولیبرالیسم مرحله ای از تکامل نظام سلطه سرمایه و منحط ترین مرحله آن است که بنا به ماهیت ذاتی و درونی آن، بسترهای سازه های نوین اقتصادی اجتماعی را پی می ریزد.و هیچ جامعه ای از گزند و آسیب های تخریبی و انهدامی آن در امان نمی ماند. بدین مضمون که خود و یا سایه شومش در تمامی جامعه های انسانی حضور عینی دارد.شبه فاشیست دانستن ترامپ و نظایر آن یک ایده واپسگرا در تحول و تکامل تاریخی است که در پس ضعف تبیینی و تحلیلی، ایستایی و ایستارهای  کهنه رقم می خورد.ترامپ ها و نظام های دینی عوامل وقفه های تاریخی هستند که با واپسگرایی و تحجر، روند تکامل تاریخی را به نفع قدرت و ثروت کند می سازند. زیرا در بحران های حاد و شکننده ناشی از ساختارهای اقتصادی و اجتماعی کهنه و فرسوده، و همچنین هراس از تغییرات الزامی ساختاری، حاکمان در قدرت برای تاخیر در روند تحول و دگرگونی مورد لزوم جامعه، به گذشته رجعت کرده و روند این تغییرات را دچار وقفه می سازند.ضمن اینکه بر خلاف نظر برخی ها هیچ تضاد بنیادینی بین نظام دینی در ایران و عمال سرمایه جهانی وجود ندارد؛بلکه مکمل هم در پیشبرد اهداف ضد بشری نظام سلطه سرمایه می باشند. و این همه هیاهو و جنجال بین آن ها برای انحراف اندیشه و مشغله های فکری در راستای استتار ضعف و ناتوانی شان در پاسخگویی به الزام و نیاز جامعه و انسان و همچنین بده و بستان های سیاسی و اقتصادی می باشند.

زمانی که مرزهای بین علم و عمل مخدوش می شوند؛توهمات ذهنی و گرایشات پنداری عرصه تاخت و تاز می یابند.چرا که با این روند، علم در توضیح و تفسیر جهان واقع متوقف می شود و عمل در آفرینش های مادی و هنری صرفا به منافع و سود می اندیشد. در حالی که علم با نفوذ و رسوخ به مکنونات پدیده ها، ضمن توضیح و تفسیر به سوی تغییرات سودمند برای جامعه و انسان روی می آورد؛ اگر چه  تحت حاکمیت ستم سرمایه اکنون دستاورد های علم توسط عمال سرمایه مصادره به مطلوب شده است.آفرینش های هنری نیز صرفا برای سودبری و نفع نیست؛ بلکه منشا بسیاری از کنش های اجتماعی بر علیه ستم و تبعیض بوده و هست.1 محدود کردن دامنه علم در تفسیر جهان، اخته کردن آن بوده و پویایی ذاتی اش را در راستای تغییر و دگرگونی به چالش می کشد. وقتی که مبانی تئوریک ایدئولوگ های بورژوازی محوریتتبیین و تحلیل فرگشت جامعه و انسان قرار می گیرد؛

خطر فروغلتیدن درانتزاع مولفه های کارکردی وعملیاتی اجتماعی وجود بارزی دارد.

یکی از موضوعات مهم و مورد مشاجره درون جامعه روشنفکری، دولت رفاه و سوسیال دموکراسی می باشد. دو مفهوم شاخصی که در برآمدگاه بحران های حاد و شکننده نظام سلطه سرمایه، عوامل ترمیم و خروج سرمایه داری از انهدام و فروپاشی محسوب می شوند. این مفهوم ضمن تعدیل ساختاری برای برونرفت از بحران، از یک تفاوت مهم و بنیادینی برخوردارند که ضرورت های شکل گیری شان را توجیه و تفسیر می نمایند. دولت رفاه اصولا با اتکا بر ساختار موجود و مسلط نظام سلطه سرمایه به برخی اصلاحات سطحی و روبنایی برای تعدیل و تعادل رو می آورد.مقطعی از گذر تاریخی نظام سلطه سرمایه که سازه های مسلط هنوز از ظرفیت لازم برای پاسخگویی برخوردار می باشند؛ ولی به دلیل بحران های ذاتی نظام سلطه سرمایه نیازمند ترمیم و اصلاح می باشند. در حالیکه سوسیال دموکراسی زمانی قابل حضور و نمود است که بدلیل تعمیق و گستردگی دامنه بیعدالتی و عدم تعادل اجتماعی،و همچنین ساختار معیوبی که قادر به رفع نیازها و الزامات نبوده و جامعه نیازمند یک تحول  ساختاری و ایجاد بنیان های نوین اقتصادی اجتماعی می باشد که قادر به تامین و تضمین الزامات لازم و تعدیل و تعادل زیرساختی باشد. سوسیال دموکراسی مرحله ای از تکامل تاریخی نظام سلطه سرمایه است که دانش و تکنیک، باورها و الگوهای  نوینی را در انسان ها بوجود می آورند که از شاکله های ارزشی متعالی و درک متقابل انسانی برخوردار بوده و انسان ها را برای قبول و پذیرش وابستگی و همبستگی آگاهانه در راستای درک مسئولانه و فهم متعهدانه نسبت به طبیعت، جامعه و انسان آماده می سازد. متاسفانه در هم ریزی ارزش های انقلابی با باورهای ایده ای نامتقارن و نامتوازن با ماهیت ذاتی و درونی تئوری های انقلابی، یک رکود فکری و تشابهات عملی در همراهی با آرا و نظرات ایدئولوگ های بورژوازی را نهادینه ساخته است. خطری که مبارزه طبقاتی را از مفهوم انقلابی تهی و بسوی برخی سازشکاری ها یا تفکر محافظه کارانه با روندهای نامتعارف کنونی نظام سلطه سرمایه سوق داده است.این فرایند تفکر ویرانگر از یک طرف محصول نبود تئوری های نوین از سوی متفکرین چپ که عموما در دگم های ایدئولوژیک گرفتار آمده و با تکرار مکررات مبانی تئوریکی گذشته از راهیابی به نیازها و الزامات کنونی باز مانده است؛ واز طرف دیگر با توقف در ایستار های گذشته ، هیچ اندیشه نوینی را بر نتافته و در برابر آن ها یا موضع منفعلانه گرفته و یا از کنار آن با بی تفاوتی و یا متفرعانه گذر می کنند. روندی که ایدئولوگ های بورژوازی را با تکیه بر ابزار و امکان فنی و تکنیکی به هجمه و یورش همه جانبه برای تخدیر اندیشه و تکفیر ایده های رهایی بخش چپ هدایت کرده است.

آدمی وقتی در ایستارهای گذشته متوقف می شود؛ هم قدرت تامل و تحملش نسبت به یکدیگر و دیگران کاهش می یابد ؛وهم تعامل و تفکرش پیرامون جامعه و دیگران نقصان می پذیرد. ضمن اینکه وابستگی و پیوستگی ایده ای به دیگران وی را از نواندیشی و نوسازی بنیان های فکری متناسب با نیاز و الزام زمان باز می دارد. بنابراین اندیشه ورزی پیرامون رویکردهای محیطی در پراکندگی و پریشانی آرا و نظر، عرصه را به نفع عمل و اندیشه سلطه و استبداد وانهاده و منفعلانه با ناهنجاری های اجتماعی روبرو می سازد. براین اساس است که در فرایند تکامل تاریخی تا کنون اینقدر خلای تئوریکی و وابستگی ایده ای به دیگران از سوی روشنفکران و اندیشمندان نمود نداشته است. استقلال اندیشه از همگان رخت بربسته و وابستگی به آرا و نظرات دیگران بویژه اعصار گذشته تاریخی، راهنمای عمل و اندیشه شان شده است. فرایندی که زمان را در قبض تاریخی و بسط مکانی خویش از مطلوبیت لازم برای تحول و تکامل  بازداشته است. روندی که بیهوده گویی و پرگویی با تکیه بر میراث تاریخی دیگران رواج عام یافته و خرد و تعمق اندیشه را در سطحی نگری ها و ساده انگاری های وهم انگیز و نامتعارف تعاملات اجتماعی وانهاده است. مسلما بهره گیری از آرا و نظرات اندیشمندان گذشته الزامی است؛ ولی توقف و ابرام بر آن ها برای الزامات کنونی که فهم و شناخت لازم از روندهای متحول کنونی را حدود و ثغور می بخشد؛ از چالش های بنیادی واقع نگری و تبیین و تحلیل روندهای حاکم کنونی محسوب می شوند. چرا که خردمندی اصولا توالی زمانی را در تراضی زمانی و مکانی توامان در خود جای داده تا امکان درک و فهم چرایی و چگونگی نیاز و الزام زمان  فراهم آید.

تاَمّل دیالکتیکی نیازمند تعقّل فراگیر و همه جانبه پیرامون جامعه و انسان می باشد. غفلت و یا نادیده گرفتن هر یک از پارامترهای محوِّل و مکمّل جامعه، تفسیر و تبیین رویکردهای کنونی را به بیراهه سوق می دهد. روندی که اکنون در خلای آفرینش های نوین فکری و اتکای به میراث مکتوب گذشته، به نمودی عام مبدل شده که روندهای علّی را در پس معلول ها و انتزاع پدیده ها از نظر دور داشته است. براین سیاق است که برای برخی ها دولت رفاه محصول تمام عیار جنگ پنداشته می شود و یا توافق بین احزاب کارگری و بورژوازی قلمداد می گردد. درحالیکه جنگ معلول بحران های حاد و شکننده ای است که نظام سلطه سرمایه برای انحراف افکار عمومی و استتار ضعف های بنیادین سازه های مسلط برای پاسخگویی به الزام و نیاز جامعه و انسان بدان متوسل می شود. و دولت یا دولت های رفاه خود محصول بن بست های سازه های مسلطی است که نیازمند اصلاح و ترمیمی است که بتواند خود را از فروپاشی برهاند. اگر چه بسیاری دولت های رفاه را با سوسیال دموکراسی همسان می پندارند و بر این روال آن را شکست خورده و تحلیل رفته می انگارند؛ ولی در حقیقت سوسیال دموکراسی مرحله ای از تکامل تاریخی نظام سلطه سرمایه است که در بحران ها و انحطاط فروپاشنده اش بدان روی می آورد. مرحله ای که خودمدیریتی تامینات اجتماعی را تا حدود زیادی در خود جای داده و یک تعدیل و تعادل اساسی و بنیادی را با اصلاحات ساختاری در سطح جامعه های انسانی ایجاد خواهد نمود. رجوع به مباحث بین الملل اول و دوم نیز با تمامی دستاوردهای مهم اش، اکنون با توجه به بارزه ها و شاخصه های تحولی و تکاملی جامعه و انسان، نمی تواند راهنمای عمل مناسبی برای مبارزه با بارزه های هویتی نوین نظام سلطه سرمایه را ارائه نماید.

 اصولا در تمامی مباحث علمی و اجتماعی نیروهای مترقی بویژه چپ، جایگاه انسان و روند تکاملی جامعه و انسان مد نظر قرار نمی گیرند. این همان پاشنه آشیلی است که مفاهیم و مضامین انقلابی و بارزه های فکری رهایی بخش در پس هجو و هزل ها و واپسگرایی ایده ای و بدون توجه به جایگاه و میزان درک و فهم تعاملی انسان ها در فعل و انفعالات اقتصادی اجتماعی، از دایره تعاملات اجتماعی دور می شوند. از اداره خود مدیریتی، سوسیال دموکراسی، سوسیالیسم و ....... به وفور سخن گفته می شوند؛ ولی از ظرفیت انسانی که بتواند بار علمی و یا اقتصادی و اجتماعی آن را پذیرا باشد و با خود همراه سازد؛ و یا اینکه بستر ها و پیش شرط های تحقق این آرمان های انسانی با تکیه بر انسان های طراز نوین، چگونه بایستی فراهم آید؛ هیچ نمی گویند. تمامی مباحث علمی و تحلیلی در  نمودهای پیامبرگونگی مارکس و تبیین و تحلیل های قرآن مآبانه آثارش بویژه کاپیتال بدون حضور انسان به عنوان عامل اصلی و اجرایی تحقق تمامی آمال و آرزوهای لگد مال شده توسط عمال سرمایه، در دستور کار تمامی نیروهای چپ قرار دارد. هرکسی مارکس و آثارش بویژه کاپیتال را مطابق سلیقه و علاقه اش تفسیر و تحلیل کرده و با ویژگی های حاکم بر محیط منطبق ساخته و با شور و شعور خویش برای دیگران نسخه می پیچد. فرایندی که به تعاملات عمومی لطمه زده و دامنه پراکندگی و افتراق بین نیروهای چپ را توسعه بخشیده است. اینکه دولت در نظام طبقاتی غارتگر است را شکی نیست؛ ولی انسان طراز نوین با درک متقابل عمیق و انسانی و به عنوان عناصر اصلی اجرایی اقتصادی اجتماعی ، قطعا از این غارتگری فاصله خواهند گرفت. پس تکامل تاریخی و انسان ها به عنوان عناصر اصلی و متاثر از این روند تحولی و تکاملی، از عوامل بنیادین تحلیل و تبیین علمی و عینی جامعه و انسان محسوب می شوند.

نتیجه اینکه: انسان به عنوان نمود بارز و شاخص فعل و انفعالات اجتماعی، همواره تحت تاثیر آموزه های محیطی بسوی الگو سازی ها و الگوپذیری هایی روی می آورد که بازتاب التهابات درونی و الزام و نیاز رویه های زیست اجتماعی می باشد. فرایندی که الگوهای زیستی را در مجاری متکاثر حیات فردی و جمعی بسوی اختلاف و امتیاز هدایت کرده و اندیشه و باور انسانی را در مجاری تمنا و تمایلات رذیلانه و ناصواب رهنمون گردیده است. براین اساس در بارزه های هویتی کار و تلاش، مفاهیمی خلق شدند و مبانی تئوریک با اتکای بدان سربرآوردند تا راهنمای عمل انسان ها در روند تکاملی جامعه و انسان گردند. روندی که بار طبقاتی را در خود نهادینه ساخت و القائات کاذب و دروغین مناسبات اجتماعی را برای فریب و اغفال دیگران به کار بست. تاثیرات القایی و انباشت های ذهنی کاذب، تبیین و تحلیل  معضلات و مبرمات اجتماعی را در مجاری ناواقع هدایت کرد. نظریه پردازی در این فضای مسموم و مشئوم از آلودگی های فکری و ایده ای، اگر از این زائده های القایی فاصله نگیرد؛ قدرت درک تکاملی و جایگاه انسانی در فرگشت تاریخی از نظر دور می ماند. پس مضمون و محتوای  مفاهیم ابداعی یا عاریتی، در انتزاع و یا تحت تاثیر عارضه های مرضی تفکر غالب و یا قلب شده؛ از گذر واقع حیات اقتصادی اجتماعی دور شده و با  تکیه بر الگوهای مسلط، به تفسیر و تحلیل روندهای جاری می نشیند. مفاهیمی چون دولت طبقاتی و اشکال غارتگری آن، دموکراسی، سوسیال دموکراسی، دولت رفاه و بسیاری از این مفاهیم عموما از بطن و متن واپسگرایی ایده ای و یا القائات فکری مسلط، توان بازیابی هویتی اصیل و اصولی خویش برای زدایش پلیدی ها و رذالت های انسانی را دارا نمی باشند. بنابراین در پرگویی و بیهوده گویی جاخوش کرده و با غارت و بطالت زمان از اهداف و آرمان های انسانی فاصله می گیرند. بحث های مدرِّسی که اصولا ملغمه ای از ایده های جانبدارانه ایدئولوگ های بورژوازی و اندیشه های مترقی است که عموما  ایده آل های انسانی را در تفکر اتوپیایی عارضه های مرضی مسلط نظام حاکم از حیّز انتفاع باز می دارد. اینکه تامینات اجتماعی از جمله بهداشت و آموزش و پرورش از دولت منفک و به دایره خود مدیریتی مردمی سپرده شود، یک ایده آل انسانی است؛ ولی به دلیل فراهم نبودن پیش شرط های لازم مادی و انسانی تحقق آن، یک تفکر اتوپیایی محسوب می شود. اگر موارد نادری هم وجود داشته باشد؛ به سازه های فکری  و تاریخی که برخی جوامع را مستعد پذیرش نمودهای نادری اگر چه ناقص آن نموده است؛ بر می گردد. بنابراین برای تحقق ایده آل های انسانی، نبایستی تکامل تاریخی و وقفه های آن و بویژه ظرفیت های انسانی برای پذیرش نمودهای نوین دگرگونی های اجتماعی را از نظر دور داشت.


       اسماعیل   رضایی

        04/06/2020

            پاریس           


1 این مقاله نقدی اجمالی بر ده جلسه از وبینار آقای مهرداد وهابی  در رادیوی زمانه  با نام«دولت غارتگر و توسعه اقتصادی» می باشد. آقای وهابی اگر چه در ارائه مطالب بسیار مسلط عمل کردند. و با گستردگی نگاه و نظرشان که حاکی از مطالعات گسترده و پیوسته پیرامون اقتصاد و جامعه میباشند؛ توانستند بحث مفید و خوبی را پیش ببرند. ولی از مفاهیم و مضامینی برای ارائه مطالب  بهره گرفته اند که اصولا در نظام طبقاتی حاکم کاربرد و راهبردی برای اهداف و آرمان های انقلابی و انسانی محسوب نمی شوند.