۱۳۹۸ اسفند ۱۱, یکشنبه

               تاریخ و حافظه تاریخی

آدمی در نبردی مداوم با جامعه و طبیعت برای کشف ناشناخته ها و در نوردیدن ضرورت های مانع و رادع تحول و کمال جامعه و انسان، بسترهای تحول و دگرگونی های مداومی را تدارک دید که وی را بسوی نگاهی بهتر و انسانی تر به روابط و مناسبات اجتماعی رهنمون شد. دراین تضاد و تقابل که با رشد شناخت و شعور آدمی همراه است؛ تعامل و تکامل جامعه و انسان با ابعادی نوین و متفاوت روند بهیابی و بهزیستی عمومی را در پیش می گیرد. و اما پروسه مبارزاتی در عرصه های اجتماعی ضمن درگیرشدن با ضرورت های دست و پا گیر، عرصه مبارزات درون اجتماعی را که با فواصل و رذایل انسانی پیوند دارد؛ موجد است که در پروسه تکمیل و کمال خود سازوکارهای نوینی را برای تحقق آرمان های انسانی فراهم می سازد. پس تاریخ تحولات اجتماعی محصول مبارزات و کنش های متمادی انسانی برای برونرفت از چالش ها و کسب زیستی مطلوب تر و بهتر می باشد.
تاریخ پل ارتباطی گذشته و حال است. رویدادی که رویکردهای کنونی را تحت تاثیر خود داشته و در پیوند با عادت و سنت به عامل چالشی و عنصر بازدارنده تحول و دگرگونی های مورد لزوم عمل می کند. بنابراین تاریخ درک و فهم سازوکارهای گذشته برای بهینه سازی روندهای حال می باشد.توقف درسازه های فکری و ماترک گذشته، نگاه عامیانه و عوامانه به تحولات تاریخی را نهادینه می سازد که نگاه توصیفی به رویدادهای تاریخی را اشاعه داده و ازتبیین و تحلیل علل و عوامل رویدادها و رویکردهای تاریخی فاصله می گیرد. نگاه توصیفی بررسی عامیانه و عوامانه ای است که با تجرید و انتزاع عناصر تاریخساز به توجیه و تاویل ناکامی ها و روندهای نامطلوب گذشته روی می آورد. این نمود نامتعارف که از نگاه علمی و تبیین و تحلیل علمی می گریزد؛ بدلیل سهولت درک و دریافت و نهادینگی آن، در بین عوام و عوام پسند از اقبال و استقبال بالایی برخوردار می باشد. بارزه های استدلالی و تاویل و تحلیلی نگاه ضدعلمی به روندهای تاریخی بر مشهودات و مشاهدات عوامانه و مبهمی استوار است که برای خروج از بن بست های فکری و عملی به ابزار فرافکنی و عوامفریبانه متکی می باشد. براین اساس است که برخی مورخین عوامگرا با نگاه عامیانه به گذر تاریخی، برای توجیه نگاه ضد علمی و عوامفریبانه خویش از واژه ها و مفاهیمی بهره می گیرند که ابزار تداوم و استمرار حاکمیت مستبدین و قدرت و مکنت بوده و هست. برجسته کردن  مفاهیمی چون ایدئولوژی ویا ایدئولوژی زدگی در پیوند با مقاصد سیاسی برای نفی دیگران و تائید و توجیه عملکرد نافرجام و بدفرجام برخی دیگر از سیاست ورزان تاریخ تحولات اجتماعی اقتصادی، مشخصه بارز نگاه عوامفریبانه و یا مصداق کامل درک عوامانه و عامیانه به گذر تاریخی محسوب می شود. چرا که ایدئولوژی بعنوان یک مفهوم عام برای درک خاص روندهای تحول و تکامل، اگرازعلم و دانش علمی فاصله گیرد به ابزار تحریف و تخریب ایده و عمل مبدل می شود.1
تاریخ وقوع واقعه دربستر زمان و مکان خاصی است که با خود بار معنایی پویایی و پایایی روند حیات اجتماعی انسانی را یدک می کشد. چرا که تاریخ از بطن و متن رخدادها و رویدادهایی شکل می گیرند که بارزه های هویتی و پیوندهای درون اجتماعی در نمود و ظهور آن نقش اصلی و اساسی را بازی می کنند.پس بدون حضور و حدوث کنش و واکنش جمعی برای هدف و آرمانی، تاریخ مفهوم واقع و حقیقی خود را نمی یابد. پس تاریخ را توده ها می سازند و هماره دارندگان قدرت و مکنت دستاوردهای آن را به تاراج برده اند. وصف و توصیف نمودهای تاریخی، با ویژگی های عامیانه و عوامگونه خویش، درک طبقاتی و مبارزات توده ای را در خاطره نویسی ها و قصه پردازی های انباشته از غلو و دروغ وا می نهد.
تاریخ توصیفی، وصف خاطره ها است. وصفی که با خود هیجان و هذیان درک ناملموس و فهم نامفهوم روندهای تحول و تکامل جامعه و انسان را یدک می کشد. بنابراین تاریخ توصیفی درک عامیانه و عوامگونگی شور و شعور عمومی در فعل و انفعالات و رویکردهای محیطی را به نمایش می گذارد. روندی که با بار عادت و سنت و خاطر خاطره ها، ضمن تعلق خاطر عمومی، جامعه را از چرایی و چگونگی رخدادهای گذشته برای رهیابی به اشکال نوین و بهینه باز داشته است. چرا که به حافظه تاریخی آسیب رسانده و رسالت و تعهد انسانی را در پس تکرار مکرر حوادث تلخ و ناگوار گذشته، در تاسف و تالم مداوم وانهاده است. زیرا حافظه  تاریخی  چون با علیت و چرایی حوادث و رخداده ها پیوند نخورده در پروسه تاریخی تحول و تکامل جامعه و انسان، با تغییر ماهیتی خویش، به قصه پردازی ها و افسانه سازی های تاریخ نویسان مبدل شده است. تاریخ توصیفی وجدان عمومی را متاثر و متالم می سازد در حالیکه درک علّی پروسه تاریخی وجدان بیدار و آگاهی را می پروراند که در برابر مظالم و تعدیات عوامل و عناصر متجاوز به حقوق اجتماعی و انسانی واکنش نشان می دهد. براین اساس وصف صرف رویدادهای تاریخی با توهمات عامیانه و پندار بافی های عوامگونه پیوند دارد و تاریخ تحلیلی و تبیینی با علم و علیت عناصر و عوامل تاریخ ساز همراه است. یکی ذهن و اندیشه را بیمار و دیگری بیداری و پیکار بی امان در برابر تجاوزات و تعدیات را نهادینه می سازد.
خاطره و خاطرات اگرچه با رویدادهای تاریخی پیوند دارد؛ ولی در حد و حصری محدود می شود که بیشتر فرایندی فردی و خصوصی را پوشش می دهد. بنابراین زمانی که فهم تاریخی در محدوده خاطره ها متوقف شود؛ درک و شناخت بنیادین عوامل تاریخ ساز و عناصر در گیر با کنش و واکنش رویدادهای تاریخی از نگاه و نظر دور می مانند. تاریخ با نمودهای تحولی و تکاملی نیروهای مولده همراه است و بازگوی چگونگی و چرایی روندهای روبه رشد جامعه و انسان در پروسه طولانی حیات اجتماعی می باشد. این فرایندی است که خاطره ها را پشت سر می گذارد و با نگاه عامیانه و عوامانه تحلیل و تبیین تاریخی بیگانه است. بررسی تبیینی، بررسی نهادی و سازه ای گذر تاریخی بوده و از توقف و ایستایی که در بطن خود نابودی و انهدام بنیان ها اجتماعی را می پروراند؛ اجتناب می ورزد. چرا که در تاریخ توصیفی عموما ارتباط بین نهادها و ارگان های اجتماعی از نظر دور مانده و از ترکیب و تعمیم پدیده های اجتماعی برای درک علّی و بهینه پدیده های محیطی ممانعت می شود.
تاریخ توصیفی با تاریخ شفاهی ملازمت و همراهی دارد. تاریخ شفاهی روایتی است که راوی آن متاثر از روندهای محیطی و جایگاه و پایگاه طبقاتی و همچنین درک و فهم وی از چرایی و چگونگی گذر تاریخی رخدادها و رویدادها، وقایع نگاری می کند. بنابراین احساسات، تاثیرات عاطفی و هیجانی، گرایشات ایده ای و......... در ضبط و ثبت آن تاثیر موثر دارند. براین اساس، تاریخ توصیفی برای توجیه و تاویل رویکردهای خویش عموما از تاریخ شفاهی که تحت تاثیر عوامل و عناصر متکثر و متفاوت تغییر ماهیت داده و با نمودی داستانی و افسانه ای بروز می یابد؛ بهره می گیرد. چراکه تاریخ شفاهی اصولا بیان بیان هاست. تداخل و تفاصل ایده و عمل انسانی را در پروسۀ پویش های اجتماعی در خود جای داده است. براین اساس تاریخ شفاهی عنصر بی بدیل و جدایی ناپذیر دینخویی و دین باوری می باشد. تحجر دین با افسانه سازی ها و پندار بافی های تاریخ شفاهی پیوند دارد و با نگاه عامیانه و عوامگونگی رای و نظر تداوم خویش را تضمین کرده است. چرا که تاریخ شفاهی با تلوّن پذیری و تالّم گزینی خاطره ها و رویدادهای گذشته، تمامی ناکامی ها و ضعف و ناتوانی را با وقایع نگاری های کاذب و دروغین و هیجانات مداوم عمومی پوشش می دهد. براین اساس است که نظام سلطه سرمایه و استبداد سیاسی به اشکال مختلف از تاریخ توصیفی و شفاهی برای ارعاب و تمکین توده ها در راستای اهداف شوم و نا انسانی خویش بهره می گیرند.
نظام سلطه سرمایه و نظام های استبدادی بااستفاده گسترده از ابزارهای توسعه یافته ارتباطی و رسانه ای، و با توصیف و تحریف جانبدارانه تاریخ تحولات اقتصادی اجتماعی، افکار عمومی را برای اهداف ضدانسانی خویش همواره ملتهب و درک ناواقع حیات اجتماعی هدایت می کنند. براین اساس، دروغ می گویند؛ مبالغه می کنند؛تحریف، تخریب و تکذیب را عمومیت می بخشند؛ ناکامی ها را کامیابی و شکست ها را با حادثه سازی ها و اشتغالات کاذب مداوم پوشش می دهند؛ بالاخره اینکه تاریخ توصیفی و شفاهی ابزار بلامنازع تمامی دشمنان واقعی توده ها برای تخدیر، تخریب و وارونه گویی های گذر حیات اقتصادی اجتماعی محسوب می شوند. و مسلما تاریخسازان و تاریخ نویسان با گرایشات فکری و توهمات ذهنی خود قادرند با جهل و جعل تاریخی به دشمنان واقعی توده ها مدد رسانند. این فرایندی است که به حافظه تاریخی توده ها آسیب جدی رسانده و آن ها را در پس اما و اگرهای مجهول و مجعول تاریخ نویسانِ عوامل قدرت و مکنت از دستیابی به آرمان های انسانی خویش باز می دارد.
نتیجه اینکه: گذر حیات اجتماعی در پیوند با تکاپو و تلاش آدمی برای گذر از ضرورت ها و موانع و مصائب محیطی مفهوم می یابد. این فرایند وقایع و رویدادهایی را به همراه دارد که در بازسازی و بازیابی هویتی و درک و شناخت چگونگی بهیابی و بهسازی روند حیات نقش اساسی را ایفا می کند. این روند عمومی که تاریخ را می سازد و موتور محرکه تحول و تکامل جامعه و انسان می باشد؛ اگر از تبیین و تحلیل علمی و عینی تهی گردد؛ به ابزار فرافکنی و شبهه افکنی در راستای گریز از مسئولیت ها و رسالت انسانی برای شدن و گشتن مبدل می گردد. براین اساس است که وصف و توصیف محض رویدادهای تاریخی، به ابزار استحکام تفکر ارتجاعی و عوامگونگی و عامیانه نگری به تاریخ و تحولات تاریخی تبدیل می شود. تاریخ توصیفی در پیوند با تاریخ شفاهی که نقل و انتقال رویدادها را در پیوند با جایگاه و پایگاه طبقاتی و اجتماعی بسوی غلوگویی ها، دروغ پردازی ها و افسانه سازی های مصلحتی و منفعتی هدایت می کند؛ به خاطره سازی ها و خاطره پردازی های محض اکتفا نموده و از تاریخ بعنوان نمودی از تحول و تکامل نیروهای مولده و گذار نهادی و سازه ای جامعه و انسان  فاصله می گیرد. براین اساس است که نظام های توتالیتاریستی اقتصادی و سیاسی با تاریخ توصیفی به ارعاب و القای روندهای کاذب روی آورده و جامعه و انسان را از درک واقع و حقیقی روند حیات اجتماعی دور می سازند. دینخویی و دین باوری نیز با تاریخ توصیفی و شفاهی محض پیوند داشته و با بازسازی مداوم رنج و الم تاریخی، انسان ها را ار درک علّی و حقیقی تاریخ تحولات اجتماعی دور می سازند. تاریخسازان و تاریخ نگاران عوامل قدرت و مکنت نیز با اتکای به تاریخ توصیفی، روند عامیانه و عوامانه بررسی رویدادهای تاریخی را تداوم بخشیده و توده ها را از مبارزه برای احقاق حقوق حقه خویش دور ساخته اند.بنابراین تا زمانی که درک علّی و تبیین و تحلیل علمی جایگزین تاریخ توصیفی نگردد؛ تشتت و نابسامانی های ایده ای و عملی نیز ره صواب نمی یابند.

       اسماعیل  رضایی
            پاریس    
       02/03/2020
1
اخیرا آقای میرفطروس در نقدی برکتاب آقای میلانی در بحثی عامیانه و عوامگونه و با تجرید و انتزاع پدیده ها و رخدادهای تاریخی وبا درکی وارونه و غیرعلمی از مفاهیم کارکردی و کاربردی، به توجیه و توصیف رویکردهای تاریخی مبادرت کرده که خواسته یا ناخواسته در بطن خویش به عوامفریبی و تخریب ایده و عمل روی آورده است.این شیوه بررسی تاریخی که امروزه شیوه مرسوم و غالب در رسانه ها و ابزارهای ارتباطی صاحبان قدرت و مکنت می باشد؛ با تحریف و تخریب خویش عامل عمده و اساسی تداوم توتالیتاریسم اقتصادی و سیاسی در سطح جهان محسوب می شود. چراکه توتالیتاریسم اقتصادی و سیاسی برای عوامفریبی و توجیه رویکردهای نامتعارف تاریخی به توصیف محض اکتفا کرده و از تبیین و تحلیل علّی می گریزند. روندی که جامعه را دراسارت داشته ها از یافتن راهی بسوی رهایی از سازوکارهای اسارت بار و تخریبی بازداشته است.

۱۳۹۸ بهمن ۶, یکشنبه

                      غفلت واغفال

تاثیر فعل و انفعالات محیطی بر آدمی و واکنش وی برای گزینش های مناسب و اصلح که مرضی تمایلات و تمنیات وی می باشد؛ تلاش و تکاپوی مداوم را در او برمی انگیزد. این واکنش و انتخاب، درضعف نگرشی و خلاء معرفتی، از برقراری یک ارتباط مطلوب و بهینه برای تعامل و تامل پیرامون جامعه و انسان باز می مانند. چرا که از رسوخ و نفوذ به درون و عمق پدیده ها فاصله گرفته و با یک نگاه سرسری و سهل انگارانه از کنار رخدادها و رویکردهای محیطی گذر می کنند. این روند آدمی را از درک علّی عوامل و عناصر تاثیرگذار برفعل و انفعالات و تعاملات اجتماعی دور ساخته و در سطح و ظرف  تلاش و کنکاش بی سرانجام و ناسازمند با روندهای محیطی را از خود بروز می دهد.این فرایند مغفولانه بسترهای اغفال و اهمال را در زیست متعامل اجتماعی فراهم ساخته و اندیشه و عمل را در چارچوب های بسته و خسته از تاثیر موثر بر تحول و تکامل جامعه و انسان باز می دارد.
غفلت که از اهمال و سستی اندیشه و عمل نشئت می گیرد؛ با سهل انگاری و نگاه سرسری به پدیده های محیطِی، بسترهای اغفال را تدارک می بیند. غفلت عموما با توقف در محدودۀ احساسی، از شناخت مضمونی و محتوایی پدیده ها و مفاهیم الزام و نیاز جامعه و انسان فاصله گرفته و با تحدید اندیشه و عمل، بروز و ظهور نمودهای ناانسانی را با غفلت و اغفال مداوم خویش در جامعه فراهم می سازد. این فرایند جامعه را در یک فراگرد دایمی تنش و کنش نامتعارف از بروز بازتاب های آزادانه و سامان یابی نیاز و الزام باز می دارد. چرا که با غفلت اگرچه انسان مغفول به شخصه ممکن است دچار خسران و زیان جبران ناپذیر نگردد؛ ولی جامعه و انسان را در بن بست ها و بحران های حاد و شکننده از اهداف و آرمان های اصیل و انسانی باز می دارد. اما کسانی که اغفال می شوند؛ آسیب های صعب و دشواری را هم به خود و هم به دیگران وارد می سازند. زیرا اغفال نمودی از ضعف معرفت و دانش و بینش می باشد که با تداوم روند غفلت، گسترده تر و عمیق تر خود را نشان می دهد.
کسانی که غفلت می ورزند؛ کم بینی، باریک اندیشی و تنگ نظری را مروج اند و اغفال را با ابعاد ندانم کاری، جهالت و پنداربافی های مداوم توسعه می بخشند. در پس این ناآگاهی و جهالت، بسترهای تجاوز و تعدی به منافع و مصالح جامعه و جمع شکل می گیرد. پس جامعه مستعد پذیرش سلطۀ اقتدار و قدرت شده و زر و زور و تزویر جانمایه و نماد مناسبات بین فردی و درون اجتماعی می گردد. و در حاکمیت زر و زور و تزویر، پلیس سرنیزه است و قاضی چماق تکفیر که هرآن برسر بی گناه و مظلوم فرود می آید؛ و همچنین وکیل یا سرسپرده است و یا دنیا باخته.زیرا منافع و مصالح فردی ناشی از تجرید و انتزاع پدیده های محیطی بر تمامی ارکان جامعه سایه افکنده و جامعه را در محاق تمنیات فردی از شدن و گشتن باز می دارد.
غفلت در پس جاماندگی و عقب افتادن از قافله تحول و تکامل، تعجیل و شتاب را بدون بررسی و تمهید تمامی راه های ممکن و اصولی برای یافتن بهترین امکان و مفیدترین اقدام با ارزیابی و تحقیق و تدقیق خویش به سوی اهداف عمومیت می بخشد. و اغفال با تحکیم و توسعه خویش، از درک و شناخت مفاهیم اصولی و حیاتی زیست عمومی باز مانده و جامعه را در تنگناها و بی مایگی، بسوی فقر معرفت و معیشت هدایت می کند. بنابراین، پیکرۀ تنومند و توانای جامعه در ندانم کاری، کم کاری، جهل و کجراهه های ناشی از ندانستن و نیافتن ره صواب بتدریج تحلیل می رود و در زیر تمنیات و زیاده طلبی های عناصر خردگریز و جامعه ستیز به قهقرا هدایت می شود.
در غفلت های طولانی و اغفال ممتد، فرایند فرهنگ عوامانه و عوامگونه گسترۀ وسیع یافته و جامعه از یافتن ره صواب و اصولی برای رشد و بالندگی لازم باز می ماند. زیرا تدریجا روند عادت گون و مصلحت اندیشانه در جامعه رواج و تحکیم می یابد و آدمی قدرت برانگیختگی لازم را در برابر تحریکات و اثرات موثر عوامل محیطی از دست می دهد. بدینسان مهار برحیات فردی و جمعی غلبه یافته و کنش و واکنش عمومی در حد و حصر سازوکارهای غالب متوقف می شود. پس به روندهای غیراخلاقی و ناانسانی خوگرفته و تحت تاثیر مداوم رویکردهای محیطی و مشغله های کاذب ذهنی، ناتوان از درک و شناخت علل و عوامل اصلی و موثر رخدادهای محیطی از تبیین و تحلیل واقع و حقیقی آن ها باز می ماند. بنابراین با یک زودباوری و فراموشکاری مداوم،با روندی بی کنشی و بی تفاوتی از کنار حوادث و رویدادهای محیطی گذر می کنند. این ویژگی که از بی ثباتی و ناپایداری کردار و رفتار حکایت دارد؛ قلمرو اندیشه و عمل را در ناسازمندی با نیاز و الزام جامعه و انسان، در تحجر و تفعل وا می نهد.
بنابراین با تحکیم بنیان های اغفال، آگاهی و مفاهیم زنده و گویای حیات اجتماعی در انجماد اندیشه و احساس جای خوش نموده و فرصت و اغتنام لازم را برای اقتدارگرایان و مستبدین برای تجدید قوا و تمدید سازه های کهنه و از رمق افتاده فراهم می سازند. پس جامعه در پس تمامی اهتمام و تلاش بی فرجام خویش ،خسته و فرسوده در التهابات و ناهنجاری های مداوم فرو خسبیده و قادر به دفاع از حریم امن فردی و جمعی برای زیستی معمول و مطلوب نخواهد بود.بنابراین انسان غفلت زده و اغفال شده در نهایت خود را تنها و بیکس می یابد و برای رهایی از تنگناهای معرفتی و معیشتی و گذران زندگی به هرگونه دنائت و رذالت تن در می دهد و سقوط می کند. به عبارتی،چون تمامی رویاها و احلامش را از دست رفته می بیند؛ خود را به لجن می آلاید تا بوی تعفنش دیگران را متوجه حضورش نماید.
اصولاحرکت های آنارشیک و فراقانونی از غفلت های ممتد و طولانی و اغفال وسیع و گسترده تاریخ حیات جامعه انسانی حکایت دارد. حکایت از فقر معرفت و معیشت، بوی ماندگی و کهنگی و تاخیر و توقف در ساختار ها و مکانیزم های کهنه و فرسوده که قادر به رفع و دفع الزام و نیاز نبوده و برای جبران مافات و رنج و تعب عقب ماندگی از قافله جهانی، سرگردان و شتابان به هر سو روان و دوان بوده و در جستجوی مستمسکی برای تشفی امیال درونی خویش می باشد. چراکه انسان غفلت زده و اغفال شده بدلیل ایستایی و رکون و سکوت از یک عدم بهداشت روانی عمیق و شکننده رنج می برد که وی را از تعادل و تطابق با روندهای تکامل و تحول باز می دارد.
دینخویی و دین پوئی با غفلت و اغفال مداوم می پاید و جامعه و انسان را در تنگناهای زیستی مداوم از شدن و گشتن باز می دارد. چرا که دین قایل به تکلیفی است که از پیش تعیین شده و از بارزه های الزام و نیاز زمان غافل می ماند. این ویژگی جهالت و حماقت انسانی را در ابعاد متکاثر اجتماعی توسعه داده که بر دامنه اغفال می افزاید. حاشیه سازی ها و حاشیه پردازی ها در کنش و واکنش مداوم اجتماعی نیز از غفلت و اغفال مداوم و مزمن سخن می گوید. دین باوران و نظام های مستبد دینی با اتکای به حاشیه سازی های مداوم به فرافکنی ناکامی ها و ناتوانی های ذاتی شان روی می آورند. البته دامنه غفلت و اغفال بدلیل واپسگرایی ایده ای و توقف در سازوکارهای ناکارآمد گذشته،در میان  بسیاری از مبارزان و کنشگران اجتماعی ابعاد وسیعی یافته است. براین اساس است که دلمشغولی ها و جهت گیری های سیاسی و مبارزاتی، تابع صرف حاشیه سازی های جریان های مسلط و مستبد می باشد و اصل و اساس مبارزاتی از نظر دور مانده است.
اکنون در هنگامۀ الزام و نیاز تحول و دگرگونی بنادین برای برونرفت از بحران های اقتصادی اجتماعی، جنگ رزگری بین تالیتاریسم اقتصادی و سیاسی، هر چه بیشتر دامنه اغفال برای غفلت زدگان مدعی مبارزه با استبداد و اختناق را توسعه بخشیده است. غفلت زدگانی که با نگاهی سرسری و بی محتوا به رویکردهای محیطی، از علل و عواملی که هدفی جز دلمشغولی های کاذب و پرکردن خلاهای ذهنی فراهم آمده از کشمکش ها و فراز و فرودهای تحولات جهانی با خود ندارند؛ فاصله گرفته اند و با بده بستان های مرگ و زندگی توتالیتاریست های اقتصادی و سیاسی در سطح بین المللی اغفال شده و ازموضعگیری ها و مبارزات واقعی و اصولی باز مانده اند. چرا که غفلت زدگی عارضه شوم نگاه عوامانه به روندهای گذر تاریخ تحولات اجتماعی را موجد است که با کج فهمی و بدفهمی رخدادهای محیطی هر چه بیشتر به اغفال اندیشه و عمل روی می آورد. براین اساس است که مستبدین و توتالیتاریسم با حاشیه سازی ها و اشتغالات کاذب ذهنی به اغفال دیگران روی آورده و روند مبارزات را از متن به حاشیه رانده تا فرصت و اغتنام لازم را برای ترمیم و بهبود اقتدار و اهتمام ترک خورده و آسیب یافته را فراهم سازند.
نظام سلطه سرمایه که در کوران بحران های حاد و مزمن بسر می برد؛ دست در دست دیگر مرتجعین و مستبدین جهانی، عامل اساسی و اصلی اغفال اندیشه و عمل با استفاده از ره آوردهای تکنیکی ارتباطی و رسانه ای محسوب می شود. بطوری که هر رخدادی از سوی این منادیان مرگ و نیستی به مرکز توجه صرف تمامی مدعیان مبارزه با اهریمنان و دشمنان واقعی مردم قرار گرفته واز اصل و اساس اهداف مبارزاتی و انسانی غفلت می شود. این غفلت خود عامل اغفالی است که از سوی متجاوزین به حریم امن انسانی فراهم شده که مستبدین و قداره بندان را جری و از ناامیدی به امیدواری و از انفعال به نقطه تهاجمی به مبارزات توده ها هدایت کرده است. روندی که بسیاری را در بهت و تعجب فروبرده و از موضعگیری اصولی بازداشته است. چرا که اصولا غفلت زدگان از حوادث و رخدادهای روزمره و جاری تبعیت نموده و از دورنما و افق روشن و تیره ای که می توانند برای جامعه های انسانی تدارک ببینند؛ غافل می شوند. واین خود محصول اغفالی است که تعقل را به تفعل سوق داده و واقع گرایی و حقیقت پژوهی را به درک کاذب و دروغین از رویکردهای محیطی مبدل ساخته است.
نظام مستبد دینی درایران با حادثه سازی ها و حاشیه پردازی های مداوم خویش، توانسته بر جنایات و مرگ بهترین فرزندان این مرز و بوم پرده استتار بکشد و با اغفال مداوم دیگران خود را برای هجمه و یورش سبعانه تر و مرگبارتر آماده می سازد. این نظام شبه فاشیستی حتی از حذف و مرگ قهرمانان خیالی، پوشالی و دروغین خود نیز ابایی نداشته و دست در دست جانیان جهانی تدارک و تداوم دهشت و مرگ را برای غفلت و اغفال دیگران در دستور کار خود قرار داده است.1 پس بایستی غفلت نورزید و اغفال نشد تا ازاصل و اساس مبارزه با یورش سبعانه و ددمنشانه دشمنان واقعی مردم دور نشد. چرا که غفلت تدریجا آدمی را از درک واقع حیات دور ساخته و بسترهای اغفال را که آدمی را به تابعیت روندهای واقع و ناواقع محیطی از اهداف و آرمان های انسانی دور می سازند؛ تدارک می بیند.
نتیجه اینکه: آدمی تحت تاثیر مداوم عملکرد محیطی، و برای تعادل و تطابق باروندهای توسعه و تکامل ابعاد اجتماعی انسانی از خود واکنش نشان می دهد. ناتوانی آدمی در واکنش بموقع و مقتضی، در وی نوعی خلا نگرشی و خطای عملی را موجد است که قدرت درک و درایت مطلوب را از وی می گیرد. این ویژگی اصولا آدمی را از بسیاری از ملزمات و انتظارات محیطی غافل و بسوی درک کاذب و نامطلوب از رویکردهای محیطی هدایت می کند که به اغفال آدمی در روابط و مناسبات اجتماعی روی می آورد. غفلت که عموما از نگاه سرسری و گذرا به روندهای محیطی حکایت دارد، بسترهای اغفال را تدارک می بیند که با ناآگاهی و عدم بهداشت روانی عمومی همراه شده و جامعه و انسان را در کنش و واکنش بی سرانجام رها می سازد. چراکه غفلت با تاخیر و یا نابهنگامی دریافت های محیطی خویش، روند شناخت بموقع برای واکنش مطلوب را از آدمی گرفته و تلاش و تکاپو را در بدفهمی و وارونگی درک و دریافت های خویش بسوی روندهای هرج و مرج گون و ناواقع رویکردهای محیطی هدایت می کند. اکنون تحت تاثیر روندهای شتاب گون تحول و تکامل که بهداشت روانی را از جامعه و انسان دریغ داشته است؛ غفلت و اغفال ابعاد بی سابقه ای یافته است. چرا که در نبرد بین کهنه و نو و مقاومت سبعانه و خشونت زای صاحبان قدرت و مکنت، غفلت ناشی از درک ناواقع محیطی و اغفال حاصل ناآگاهی های کاذب، گستره وسیعی از جامعه های انسانی را از یافتن راه صواب و اصولی بازداشته است. پس ارتجاع و استبداد دست در دست هم تلاش بی وقفه و همه جانبه ای را برای اغفال عمومی با غفلت ممتد و مداوم جامعه از نیاز و الزام خویش، آغاز کرده اند. پس بایستی از پوسته غفلت بدرآمد و با درک و شناخت روندهای واقع و رشد و توسعه ابعاد اجتماعی انسانی، از اغفال ارتجاع و استبداد فاصله گرفت و برای دنیای بهتر و انسانی تر مهیا شد.

       اسماعیل   رضایی
             پاریس
       28/01/2020   

1نظام مرتجع و مستبد سلطه سرمایه، برای مقابله با تکامل و تحول روزافزون جامعه و انسان که طومار حیات ننگینش را درهم می پیچد؛ القاعده، داعش، طالبان و..... را شکل داده و مورد حمایت همه جانبه قرار می دهد. وتا این روند ادامه دارد؛بن لادن ها، ملا عمرها، سلیمانی ها و...... بعنوان قهرمانان خیالی ماجرا پرورش می یابند تا در مواقع مقتضی برای اهداف پوشالی و ضدانسانی ارتجاع و استبداد و تداوم حیات تجاوز و تعدی قربانی شوند. این روند ارتجاع و استبداد را حارتر و به دستاویزی برای کشتار بیشتر و سرکوب گسترده تر آماده می سازد.

۱۳۹۸ دی ۱۶, دوشنبه

               دنیای مجازی، انسان حقیقی

انسان موجودی خالق و مخلوق است. آفریننده و خلاق و مبدع بسیاری از راهکارها و ابزار هایی است که زیست متعامل اجتماعی وی را تسهیل می کند و ازطرفی می توان گفت مخلوق رویکردی های محیطی می باشد که همواره وی را تحت تاثیر و عملکرد خویش به عکس العمل و کنش و واکنشی وا می دارد که بتواند ایده آل ها و آرمان های خویش را محقق سازد. از زمانی که انسان ها با اتکای به داشته ها و یافته های خویش به برتری خواهی و رجحان طلبی روی آوردند؛ اصطکاک و تقابل و تضادهای اجتماعی را موجد شده که اتصال و پیوندهای درون اجتماعی را بسوی فواصل و رذایل انسانی هدایت کردند. و اما آفرینش و خلق و اختراع انسانی در تداوم تحول و تکامل جامعه و انسان اشکال نوینی از روابط و مناسبات تولیدی و انسانی را برقرار ساخت که با رشد درون زای خویش درک و نیاز انسانی را فزونی بخشید.
تکنولوژی با رشد درونزای خویش«اتوژن» در رشد و بینش و نگرش انسانی به حیات و تعاملات زیستی نقش بارزی را ایفا کرده و می کند. ولی حیات اقتصادی اجتماعی با اتکای به بسیاری از پارامترها و معیارهای زیست اجتماعی که بر سیادت و سیاست استوار است؛ از پاسخگویی به نیازها و الزامات فاصله گرفته و قادر به رفع حوائج و الزامات انسانی متناسب با درک و آگاهی های وی که تحت تاثیر مداوم تحولات دانش و فن قرار دارند؛نمی باشد. این فرایندی است که مطالبات انسانی را برای ایجاد یک تعادل و تطابق بسوی تقابل و تضاد حاد اجتماعی سوق می دهد. جنبش ها، شورش ها و انقلابات از همین منشاء تغذیه می شوند و بسترهای یک تعامل مفهوم تر و متکامل تر را تدارک می بینند.ولی همواره این حرکت های اعتراضی بربستر آگاهی های کاذب نهادین و تکاثر و تنوع درک و دریافت های آدمی از روندهای محیطی، عموما به نفع طبقات برتر اجتماعی مصادره به مطلوب شده است.
تکامل تکنیکی یعنی درنوردیدن ضرورت های طبیعی اجتماعی، وبهره گیری از مکانیزم های نوین دانش و فن، همواره دریچه های نو و مبدعی را برای زیست انسانی به همراه داشته است. ولی دارندگان قدرت و مکنت همواره این توانمندی های تکنیکی را به ابزاری برای اعمال قدرت و کسب ثروت خویش مبدل ساخته و توده ها را از دسترسی لازم و مکفی ره آوردهای آن محروم ساخته اند. پویایی اندیشه آدمی همراه با خلاقیت و آفرینش های نوین همواره محل تلاقی متحجران و تحول خواهان بوده که تاریخ تحولات اجتماعی را‌رقم زده است. و تاریخ همواره به نفع تحول و تکامل رای داده و واپسگرایان و متحجرین را در پس تمایلات و تمنیات پست و دنی شان زمینگیر ساخته است. و اکنون نیز واپسگرایان و پنداربافان با تکیه بر ابزار و امکان تلاش بی سرانجامی را در برابر خواست و نیاز جامعه و انسان آغاز کرده اند که در مغاک تیره و ظلمانی ایده و عمل خویش، نظاره گر سقوط حتمی‌خویش خواهند بود. البته تمامی روندهای تحولات تاریخی با مبارزات و از خودگذشتگی انسان های آگاه و بیدار محقق شده است و اکنون نیز بیرون از دایره مبارزات اصولی و پیگیر قابل حصول نخواهند بود.
در ارتباطات تنگاتنگ اجتماعی دنیای حقیقی نمود دارد که بیواسطه دستاوردهای تکنیکی هویت یافته و مناسبات اجتماعی را در چارچوب عرف و عادت شکل داده است.فضایی که حقیقت انسانی در باورهای کذب و معیوب امکان فروکاستن هنجارهای اجتماعی را دارا می باشد. با رشد و توسعه دامنه دانش و فن، مناسبات اجتماعی اشکال نوینی یافته وملزمات حیات عمومی نیز دگرگونی پذیرفته است. این تغییر و تحول، ارتباطات درون اجتماعی و پیوندهای انسانی را اشکال نوینی بخشید که ضمن تسهیل مراودات و مکالمات، مقیاس و معیارهای نوینی برقرار ساخت که امر حقیقی را در واقعگرایی ذاتگرایانه اجتماعی تحلیل برد. بویژه زمانی که ابزارهای ارتباطی و رسانه ای فضای تبادل و تبدیلات درون اجتماعی را به اشغال خود در آورد. چرا که انسان حقیقی، فضای مجازی را در برابر خود گشود و با آن عرصه نمود های عینی و ذهنی را در نوردید.
فضای مجازی، فضای سیالی است که تراکم اطلاعات و پردازش داده ها در آن می توانند روندی کاذب یا حقیقی داشته باشند. براین اساس ابزار کارآمدی برای افزایش آگاهی عمومی و وسیله فرافکنی برای صاحبان قدرت و مکنت بمنظور تخریب و تحدید فضای مستعد تحول و دگرگونی می باشد.در واقع دنیای مجازی، هویت حقیقی و کاذب بازسازی شده نمودهای محیطی است که بر وارونگی دریافت ها و یا فزونی آگاهی های واقعی اتکا دارند. پس دنیای مجازی عرصه مانور حقیقت و واقعیت است که ضمن شفاف سازی بسیاری از رویکردهای غیر شفاف اجتماعی، می تواند تحت سیطره سلطه و توتالیتاریسم اقتصادی اجتماعی به عنصر بازدارنده رشد و بالندگی جامعه و انسان عمل کند. بنابراین در دنیای مجازی، حقایق و واقعیت های حیات اجتماعی، می توانند در پس تمنیات و رذایل انسانی هویت مخربی پیدا کنند.
دنیای مجازی بازتاب رویکردهای واقعی محیطی است که در پس وقوع واقعه می تواند بصورت کاذب و یا حقیقی نمود یابد. بنابراین عرصۀ غلو گویی، دروغگویی های بی بدیل، مجیز گویی ها، بزرگ کردن ها و کوچک شمردن های غیرواقع و همچنین حادثه سازی ها و حادثه پردازی هایی است که تصنع و تمتع در فضای عمومی را با تظلم و تلاطم در می آمیزد. براین اساس اگرچه به ابزاری برای فشار و تعدی قدرت و مکنت مبدل شده است ولی در پس رذالت ها و رقابت های کور و مشمئزکنندۀ نظام سلطه سرمایه، به شفاف سازی و آگاهی بخشی جامعه در راستای عملکرد تخریبی و ناانسانی سلطه سرمایه نیز مبادرت می کند. واین همان روند بارز تاریخی است که نظام سلطه سرمایه مرگ تدریجی خویش را همراه با تکامل فن و تکنیک تدارک می بیند. مرحله ای که ره آوردهای دانش بنیان همچون هوش مصنوعی، انواع ربات ها برای اتوماتیزه کردن خطوط تولید و یا کارهای خدماتی، و همچنین تسهیل تداخل و تفاهم فرهنگی و آموزشی و تربیتی، همگی نوع جدیدی از روابط و مناسبات اجتماعی را شکل داده و می دهند که سازه های حاکم، قدرت همگرایی و همسویی با آن ها را دارا نمی باشند. بنابراین دنیای مجازی با بازسازی واقعیات موجود برای دگرگون سازی زندگی حقیقی انسان ها مفهوم می یابد.
در دنیای مجازی، تفکر ملغمه ای از حقیقت و واقعیتی است که در نوسانات نبض زندگی، ازقدرت قضاوت و داوری لازم پیرامون رویکردهای محیطی برخوردار نیست. بنابراین با سلطه فضای مجازی بر زندگی اجتماعی، تشتّت و تکرار برای پرکردن خلاءواقع اندیشی و حقیقت پرهیزی تمامی فضای اجتماعی را فرا می گیرد.براین اساس مرزها مخدوش و انسان حقیقی درجستجوی معنای واقعی حیات خویش، بدنبال مفهوم سازی های بی بدیل، عرصه تبهکارانه زیست جمعی را در تقاضا و تمنای بی ریشه و بی پایه فرو می بلعد. زیرا دنیای مجازی دنیای جدیدی است که از قاعده و قانون جدید و مورد لزوم تبعیت نمی کند و برای پیوند با زندگی حقیقی انسانی از مبادی و مجاری بی هویت و کاذبی بهره می گیرد که بتواند کمبودها و نارسایی های گذر زندگی را در خود تحلیل برد.
در هم تنیدگی دنیای مجازی با زندگی حقیقی بارزه های هویتی انسانی را درجستجوی مفاهیم و مضامین با معانی نوین حیات به تکاپو وا داشته است.هویتی که یک خط فاصل بارز و شفاف با ارزش ها و اصالت های گذشته داشته و در تضاد و تقابل با رکود و سکوتی است که پایایی و پویایی و شدن و گشتن جامعه و انسان را به مخاطره انداخته است. دنیای مجازی در برابر حقیقت وجودی انسان قدرت اعمال و اجبار را فاقد می باشد؛ چرا که نیروی خلاقه آدمی قادر است؛هرگونه سرکشی و عصیان دنیای مجازی را کنترل و در راستای مصالح و منافع انسانی هدایت نماید. بسیاری بدون توجه به حقیقت وجودی انسان و توانمندی های ذاتی اش، می پندارند که مصنوعات دنیای مجازی میتوانند به تخریب و تهدید حیات انسانی مبدل شوند. آنچه که می تواند حیات انسانی را مورد تخریب و تهدید قرار دهد؛ همانا قدرتمداری و سیادت طلبی آدمی است که با سوءاستفاده از دستاوردهای انسانی، حیات اجتماعی انسانی را در مخاطرات مداوم خود دارد. بنابراین در یک دنیای سالم و بدور از سیادت و سیاست، دستاوردهای دنیای مجازی به ابزاری برای زیستی مطلوب و محبوب انسانی مبدل می شود. پس بجای نگرانی برای دستاوردهای نوین دنیای مجازی بایستی با عوامل و عناصر خطر ساز و خطرآفرین به مقابله بنیادین پرداخت.
دنیای مجازی عرصه تقابل و تنازل اندیشه و عمل انسانی است که تنوع و گوناگونی نگاه و نظردر آن انتخاب و اجتناب را در نمودهای سهل انگارانه و مغفولانه بسوی نوعی بالبشویی و هرج و مرج گونگی تعامل و تامل سوق داده است. کثرت و تنوع ارتباطات و اطلاعات و سهولت دسترسی بدان ها، به تن آسایی و کم اندیشی اندیشه میدان عمل داده و روند تبیین و تحلیل رویکردهای محیطی را در لفاظی ها  و یا کم فهمی ها و بدفهمی ها، از درک واقع روند های محیطی دور ساخته است. براین اساس عدم انسجام فکری، بلاهت گویی ها و اتکا به دیگران برای بیان و نظرات پیرامون رویدادهای محیطی به امری عمومی مبدل شده است. روندی که حقیقت وجودی انسانی را ملعبه برخی دریافت های خفیف و سخیف نموده و گذار به نمودهای الزام و نیاز را در بوته اجمال قرار داده است. چرا که دنیای مجازی ملغمه ای از تراوشات و تاملات فکری گذشته و حال است که بدلیل وسعت و گستردگی دامنۀ اشتغالات ذهنی و فکری، الزام و نیاز آینده در خصایل و رذایل محصول تیرگی افق آدمی در ابهام و ایهام های گذر کنونی حیات، از نظر دور مانده و یا در توهمات کلامی و سیاسی جای خوش کرده است.
دنیای مجازی مبدع و موجد نوعی کنش های خودجوش اجتماعی می باشد که عموما بدلیل پراکندگی آرا و نظرات و نبود یک تاکتیک و استراتژی مشترک مبارزاتی،نتیجه ای ملموس و مورد انتظار ازآن حاصل نمی شود.این جوشش و خیزش که نمود پایایی و پویایی ذاتی حقیقت انسانی می باشد؛ برخلاف نظر برخی ها که با عنوان نظریه«ضد سیستمی»1 به بحث و فحص پیرامون آن نشسته اند؛ محصول بی اعتمادی توده ها از نخبگان و رهبران احزاب و سازمان های«چپ و راست» می باشد که در طول حیات مبارزاتی، جامعه های انسانی را در بن بست ها و نابسامانی های اقتصادی اجتماعی رها ساخته اند. دنیای مجازی ابزار پیام و پیوند انسان های حقیقی برای همبستگی و پیوستگی پیرامون هنجارها و ناهنجاری های محیطی محسوب می شود. ضمن اینکه ابزار سلطه گران و مستبدین برای تحریف، تحمیق و تخریب نمودهای واقع و غیرواقع حیات اجتماعی انسانی نیز می باشد. اگر چه قدرتمداران و چالش گران با آزمون و خطای مداوم خویش، بدلیل ناتوانی ذاتی عرصه را به نفع جامعه و انسان وامی نهند؛ ولی با ایجاد وقفه های تاریخی روند تحولات و دگرگونی های اجتماعی را کند می سازند.
نتیجه اینکه:آفرینش های آدمی برای ساختن و شدن، روند تحولی و بهینه سازی روابط و مناسبات اجتماعی را تسهیل می کند. خلق تکنیک های نوین بهره گیری از منابع و مواهب طبیعی اجتماعی، از ویژگی های بارز انسانی است که امکان تعامل بهتر و بیشتر و همچنین خلق نیازهای نوین را فراهم می سازد. براین اساس تکنیک ها در یک فراگرد درونزای خویش،روند پیوند و ارتباطات انسانی را توسعه بخشیده اند.یکی از بارزه های نوین تحول تکنیکی، دنیای مجازی است که عرصه نمودهای حقیقی و کاذبی است که در تبادل افکار برای آگاهی بخشی و یا در فرافکنی برای توجیه و تاویل رذایل و خصایل پست و دنی انسانی نقش برجسته ای دارد. دنیای مجازی محصول تکاپو و تعالی انسان حقیقی است و حقیقت انسانی در مبارزه با کج سازه های دنیای مجازی از قدرت ذاتی و درونی برخوردار است که در غیاب رذایل و خصایل زشت و قبیح کنونی انسانی، قادر است دستاوردهای دنیای مجازی را در راستای اهداف و آرمان های متعالی انسانی هدایت کند. اکنون صاحبان قدرت و مکنت، دنیای مجازی را بصورت ابزاری برای تاخت و تاز به منافع و مصالح عمومی برای تحمیل وتکمیل اهداف و پروژه های ناانسانی خویش بکار می گیرند.ابزاری که در جهت دهی آرا و نظرات و تحمیق و تحقیر توده ها نقش برجسته ای بعهده دارد. حتی روشنفکران و نخبگان را نیز در گذرگاه ها و پیچش های چالشی گذر اجتماعی تاریخی، با خود همراه ساخته و از اهداف و آرمان های متعالی و انسانی دور می سازند. پس بایستی بده و بستان های مرگ و زندگی بین توتالیتر های اقتصادی و سیاسی را که اکنون عرصه تاخت و تاز گسترده ای را برای اغفال و اشغال  مردم و اذهان آغاز کرده اند؛با تدبیر و درایت خاص، بسوی مبارزات واقعی و اصولی هدایت کرد.

          اسماعیل   رضایی
           06/01/2020
               پاریس


1آقای شیدان وثیق اخیرا در یک بحث نسبتا طولانی شبه آکادمیک تلاش کرده اند مثل همیشه با استعانت از نظرات دیگران حرکت های خودجوش توده ها در سطح جهانی را با نظریه«حرکت ضد سیستمی» تبیین و تحلیل نمایند. نظریه ای که صرفا یک توهم سیاسی و یا یک بیان صرف روشنفکرانه است که در بن بست ها و ناکامی های مداوم مبارزاتی، ره به روشنایی می جوید. درحالی که این ویژگی بیانگر یک بی اعتمادی عمیق و عظیم است که مدعیان آزادی و رهایی با عملکرد و رویکردهای غلط و بی تناسب خود در طی زمان بدان دامن زده اند. این حرکت های خودجوش اصولا خواهان یک تعادلی هستند که نظام سلطه سرمایه در مرحله کنونی از گذر تاریخی خویش که با شاخصه نئولیبرالیسم قابل بررسی می باشد؛ یک فاصله عمیق و روزافزون طبقاتی را موجد شده و با تعمیق دم افزون فقر و فاقه یک عدم تعادل شکننده و انهدامی را بوجود آورده است.عدم درک و شناخت مراحل گذر تاریخی نظام سلطه سرمایه،گام های سکتاریستی را عمومیت بخشیده که نتیجه آن بی اعتمادی و یاس توده ها در تکیه به نخبگان و رهبران احزاب و سازمان ها می باشد.این ناهنجاری تنها با اعتماد سازی مجدد از طریق درک و شناخت الزام و نیاز کنونی جامعه های انسانی بسوی هنجارها و بهینه سازی ارتباطات بین انسان ها امکان پذیر است. این امر خود نیازمند شناخت و فهم مرحله کنونی گذر تاریخی نظام سلطه سرمایه برای یک مبارزه حقیقی و موثر می باشد.در مورد سوسیال دموکراسی، دموکراسی و مردم نیز بحث ها از درک واقع مفاهیم و مضامین کنونی جامعه های انسانی دور بوده و از درک و فهم محتوایی و مضمونی مفاهیم الزام و نیاز کنونی جامعه و انسان تبعیت نمی کنند.

۱۳۹۸ دی ۲, دوشنبه

                         نئولیبرالیسم

روند تکامل اجتماعی انسانی تابعی از روند رشد و بالندگی زیربنای مادی و به تبع آن روبنایی است که بار ارزشی و تعاملی را در پیشبرد اهداف و آرمان های انسانی با خود دارند. مسلما زیربنای مادی با رشد و تکامل نیروهای مولده و محرک واقعی و حقیقی اش رشد و توسعه تکنیک و فن بهره گیری از مواهب و منابع مادی و انسانی، مفهوم واقعی خویش را می یابد.در ترکیب و انتزاع عناصر و عوامل متشکلۀ پویایی و پایایی بنیان های مادی و ارزشی اجتماعی، بایستی با نگاهی واقع بینانه برگذر تاریخی و تحولات ناشی از آن به تبیین روندهای حال و آینده مبادرت ورزید. چرا که تکامل در بطن خود کمیت مطلوبی را یدک می کشد که در پروسۀ تاریخی و تحولی، بستر ساز روندی کیفی و سازوکارهای نوین می باشد.
بنابراین روند تکامل روند تراکم کمی وبه تبع آن جهشی کیفی برای ایجاد فازهای نوینی از حیات اجتماعی انسانی محسوب می شود. این امر الزامی و اجتناب ناپذیر گذر تاریخی حیات اقتصادی اجتماعی با مبارزات مطلوب و بهینه و درک واقع و حقیقی از گذر تاریخی فرماسیون های اقتصادی اجتماعی، روند تکامل تاریخی و تحولات اجتماعی را فراهم می سازند.این فرایند است که تاریخ تحول و تکامل جامعه و انسان برآن ها استوار بوده و خواهد بود. مسلما این فرایند خطی نبوده و با اعوجاج و زیگزاگ هایی همراه هستند که بعنوان وقفه های تاریخی روند تکامل و تحولات لازم اجتماعی را کند می سازند. مبارزات اصولی و خستگی ناپذیر انسان های آگاه و فهیم این روندهای تاریخی را تسریع و تسهیل نموده و می نمایند. نگاه کلی به پدیده ها و نمودهای عینی محیطی و ناتوانی در تجزیه و ترکیب عناصر مسلط بر حیات اجتماعی، روند تحلیل و تبیین را در بی راهه ها و کجراهه های مبارزاتی از توش و توان لازم باز می دارد. تمایز و تبعیض از بطن سازه های مسلط برمی خیزد و از ماهیت ذاتی و درونی آن ها پیروی می کنند. بنابراین از بطن یک سازه مسلط و معیوب، نمی توان دوماهیت مجزا و منفک و یا فرعی را متصور بود.
نظام سلطه سرمایه بعنوان یک نظام مسلط با سازواره های معیوب و ناتوان در پاسخگویی به الزام و نیاز جامعه و انسان، در گذر از مراحل مختلف تاریخی خویش، با استعانت از توسعه و پیشرفت دانش و فن، روند تحول و تکامل خود را پی گرفته است. درک مراحل گذر تاریخی نظام سلطه سرمایه نیازمند شناخت ماهیتی و فهم ادراکی از سازوکارهای مراحل مختلف گذر تاریخی آن می باشد.تمامی مراحل گذر تاریخی نظام سلطه سرمایه، محصول فراروییدن آن از تراکم کمی به روندهای کیفی نوین است که تحول و تکامل آن را ممکن ساخته است. بدون توجه به مراحل گذر تاریخی نظام سلطه سرمایه، روندهای تکامل تاریخی و نقش انسان بعنوان عامل اصلی و اساسی این فرایند مغفول می مانند.این غفلت مبارزات را به بیراهه و توهمات سیاسی را فزونی می بخشد. اینکه برخی ها در کنار فرماسیون مسلط نظام سلطه سرمایه می پندارند که امکان برقراری فرماسیون نوین ممکن است؛ یک نشان بارز توهم سیاسی محسوب شده و مبارزات را در بیراهه ها به نفع سلطه و استبداد رها می سازد. چرا که تجربه تاریخی به وضوح نشان داده که هر فرماسیون نوینی در کنار فرماسیون مسلط، یا از کارآمدی لازم باز مانده و یا در فرماسیون مسلط تحلیل می روند. این ویژگی مبارزات را بجای تدارک و بسترسازی های لازم برای یک کمیت مطلوب برای دگرگونی های بنیادی ساختاری، بسوی توهمات سیاسی و همکاری با عناصر سلطه و استبداد هدایت می کند. نظام سلطه سرمایه با «لیبرالیسم» که عموما با نظام اقتصادی ملی و چارچوب های مرزبندی شده منافع آن تعریف می شود؛ آغازگر عصری شده است که در آن معنا و مفهوم آزادی و رهایی از قید و بندهای ضرورت های طبیعی اجتماعی در خشونت و سیادت طلبی های ذاتی اش به یغما رفت و ارزش ها و اصالت های انسانی در مادیت محض حیات جاخوش کرد.این فرایند با فراروئیدن نیاز و الزام نظام سلطه سرمایه به الزام و امکان فراملی اشکال نوینی یافت و وی را وارد عصر نوینی از گذر تاریخی خویش نمود. این ویژگی که بستر های آن به بعد از دو جنگ خانمانسوز جهانی فراهم آمد؛ به تدریج با ادغام و پیوند دارندگان منافع و مصالح ویژه، شکل نوینی از روابط و مناسبات اقتصادی اجتماعی را آغاز کرد.
«نئولیبرالیسم» محصول رهاشدگی سرمایه و قدرت در افسارگسیختگی تراکم و تقابل است که جامعه های انسانی را در یک رقابت کور و تقابلی بسوی یک عدم تعادل و تطابق با طبیعت و جامعه هدایت کرده است. سیالیت سرمایه به سیالیت قدرت در اعمال و اجرای سیاست های ضد مردمی منجر شده که فقر و فاقه و اختلاف و اتلاف منابع مادی و انسانی از شاخصه های بارز آن محسوب می شود. مرحله ای از گذرتاریخی نظام سلطه سرمایه که دولت ها به نام عدم مداخله در نظم بازار به ابزار کارچاق کنی دارندگان قدرت و مکنت مبدل شده که گستره فقر و نابسامانی های اجتماعی را تشدید کرده و فوران خشم توده ها را برای برقراری یک تعادل و نظم نوین موجد گشته است. این فرایند با نمودی عام در سطح جهانی و اشکالی خاص متناسب با بارزه ها و شاخصه های محلی و منطقه ای، در تلاشی مداوم برای برقراری نظم نوینی که منافع و مصالح استثماری و استعماری شان را تامین و تضمین نمایند؛ بشریت را در تنگناهای مناسبات انسانی و روابطی ناسالم وغیر سازنده، از درک و دریافت واقع حیات اجتماعی انسانی باز داشته است. در واقع نئولیبرالیسم مرحله ای از گذر تاریخی نظام سلطه سرمایه است که عدم تعادل ناشی از عدم توازن و بحران زایی ذاتی اش، آن را بسوی گندیدگی و اضمحلال هدایت می کند. مرحله ای که جامعه های انسانی آبستن زایش متدهای نوین اجرایی بوده و برای تعدیل و تعادل لازم گام برخواهند داشت.
در حقیقت نئولیبرالیسم موجد از هم گسیختگی نظم کلاسیک نظام سلطه سرمایه بوده و همچنین موجد بی نظمی هرج و مرج گون برای انباشت بی رویه محسوب می شود. انباشتی که با بازتولید کاذب خویش، جامعه های انسانی را بسوی فقر مزمن و نابسامانی های اقتصادی اجتماعی هدایت کرده است. این روند نامتعارف تا برقراری نظم نوینی که با قاعده و قانون جدید بتواند سازه های نوینی متناسب با الزام و نیاز جامعه و انسان برقرار سازد؛ ادامه خواهد داشت. چرا که در تداوم و تعمیق فقر و نابسامانی های اقتصادی اجتماعی ناشی از اجرای سیاست های ضدانسانی نئولیبرالیسم و بن بست های حاکمیت سرمایه در رفع و دفع موانع و محدودیت های ناشی از انباشت و تراکم بی رویه سرمایه و همچنین لجام گسیختگی آن در بهره برداری مخرب از مواهب طبیعی اجتماعی، سقوط محتوم را برای مرحلۀ کنونی گذر تاریخی نظام سلطه سرمایه رقم خواهد زد. سقوطی که به دگرگونی ساختاری منجر شده و  تعدیل بسیاری از شاخصه های نامتعارف کنونی نئولیبرالیسم  را به همراه خواهد داشت. 
نئولیبرالیسم مبدع نوعی توتالیتاریسم اقتصادی و سیاسی است،  که با اتکا به آن  سیاست های توسعه طلبانه و تجاوزکارانه خویش را به‌ جامعه های دیگر تحمیل می کند. خصوصی سازی ها، تحریم ها، جنگ های نیابتی و حمایتی، فرافکنی و هنجارشکنی مداوم برای توجیه رویکردهای غلط و ناانسانی خویش، و.......از ابزارهای نئو لیبرالیسم است که با کمک ابزارهای ارتباطی و رسانه ای تلاش می ورزد؛ به هموار سازی مسیرهای پرچالش خویش بپردازد.عموما‌ تعدیات و تحمیلات توتالیتاریستی نئولیبرالیسم در پیوند با میلیتاریسم و رعب و هراس میلیتاریستی مفهوم خود را می یابد. عموما فرافکنی در نئولیبرالیسم برای تخریب افکار عمومی و توجیه رویکردهای نظام سلطه سرمایه در روند تکامل تاریخی اش، با اتکا به ایده های ارتجاعی و واپسماندۀ موجود بروز می یابد.واین یکی از خطرات عمده و اساسی است که جنبش های مردمی و توده ای را تهدید و وقفه های تاریخ تکامل اجتماعی را تشدید می کند. چرا که نئولیبرالیسم مرحله ای از گذر تاریخی نظام سلطه سرمایه است که جامعه های انسانی به یک کمیت مطلوب برای یک روند کیفی نوین نزدیک می شوند و این فرایند مقاومت مرتجعان و واپسگرایان را برای تداوم حیات خویش برانگیخته است.
نئولیبرالیسم بعنوان یک سازه مسلط نظام سلطه سرمایه، تمامی جامعه های انسانی را تحت تاثیر و تخریب خود دارد. بنابراین نظام مستبد دینی درایران نیز از تاثیر ناکارآمدی و تخریب آن بدور نبوده است. منتهی نظام مستبد دینی بدلیل فاقد بودن سازه های مورد لزوم اداره امور اجتماعی، اصولا با کپی برداری و الگوگیری های ناقص و سطحی و همچنین تلاش برای انطباق روبنای فقهی و شرعی با این ساختار معیوب، جامعه را بسوی فروپاشی و اضمحلال هدایت کرده است. نئولیبرالیسم با بی نظمی هرج و مرج گون خویش، در نظام مستبد دینی در ایران، بصورت ملغمه ای آشفته و درهم ریخته ای در پیوند با روبنای عهد جاهلیت و ارتجاعی نمود یافته و جامعه را از تمامی توش و توان لازم برای شدن و گشتن باز داشته است. بنابراین حضور عینی نئولیبرالیسم بعنوان یک ساختارغالب در عرصه جهانی  در ایران حتمی و قطعی می باشد؛ ولی کارکرد آن با توجه به رویکردهای واپسگرایانه و ارتجاعی نظام مستبد دینی درایران، از بارزه ها و شاخصه های خاصی برخوردار می باشد که جنبه های غارتگرایانه و اتکایی آن بدلیل ناتوانی و ناکارآمدی ذاتی و بنیادینش در پیوند با روندهای نوین تحول و تکامل، نمودی غالب داشته و دارد. بنابراین نظام مستبد دینی درایران از تاثیرات مخرب نئولیبرالیسم برخوردار بوده و یکی از عوامل مهم و اساسی نابسامانی های اقتصادی و اجتماعی اش محسوب می شود.
نتیجه اینکه: تکامل و تطور جامعه و انسان در تراکمی کمی مداوم بسوی روندهای کیفی نوین مفهوم واقعی خود را می یابد. روندی که با مبارزات مداوم مبارزین راه آزادی و رهایی وهمچنین وقفه های تاریخی واپسگرایان همراه می باشد. دینامیسم اجتماعی در مراحل مختلف گذر تاریخی همواره تابع فراروئیدن کمیتی مطلوب برای کیفیتی نوین بوده است. هر چه قدر مبارزات مطلوب تر و با درک واقع گذر تاریخی تحول و تکامل همراه باشد؛ گذر کمی به کیفی سهل تر و سریع تر نمود می یابد. نظام سلطه سرمایه در گذر از مراحل مختلف تاریخی خویش، اکنون به مرحله نوینی از تحولات تاریخی اش پا گذاشته که بحران های ساختاری و عدم تعادل اقتصادی اجتماعی از نمودهای بارز و شاخص آن محسوب می شود. این عدم تعادل گستره فقر و نابسامانی های اجتماعی را توسعه بخشیده و جامعه های انسانی را آبستن زایش مولود نوینی نموده که با بارزه ها و شاخصه های حاکم کنونی تفاوت بارز و اساسی خواهد داشت. نئولیبرالیسم یکی از مراحل گذر تاریخی نظام سلطه سرمایه، ضمن بهره گیری از ایده های ارتجاعی و واپسمانده برای گذر از بحران و نابسامانی های کنونی، از توتالیتاریسم افتصادی و سیاسی همراه با سیاست های میلیتاریستی نیز برای تداوم سیاست های استعماری و استثماری خویش بهره می گیرد. نظام مستبد دینی در ایران نیز تحت تاثیر سیاست های ضد انسانی نئولیبرالیستی حاکم بر سازه های اقتصادی اجتماعی جهانی همراه با باورهای عصر جاهلیت، جامعه را بسوی اضمحلال و فروپاشی هدایت کرده است. بی نظمی هرج و مرج گون نئولیبرالیسم، در پیوند با سیاست های غارتگرانه و اتکایی نظام مستبد دینی در ایران، راه هرگونه اصلاح و ابداع شیوه های نوین را مسدود کرده است که تنها با گذار از این نظام مستبد امکان نگاه نوین و درک واقع الزام و نیاز مقدور می باشد.

         اسماعیل   رضایی
          23/12/2019
          

۱۳۹۸ آبان ۶, دوشنبه

                                 فدرالیسم

پیوندهای اجتماعی انسانی بمنظورگذران حیات جمعی و گذر از ضرورت ها و موانع و مصائب جامعه و طبیعت امری الزامی می باشد. در این گذر حیات انسان ها با تکیه بر انتخاب و اکتساب خویش، اشکال متفاوت و متکاثری را بر گزیده اند که انسجام و همسانی را در اختلاف و پراکندگی مشی و روش گذران زندگی اجتماعی هدایت کردند.براین اساس هرکسی برای حصه ای بیشتر و سیادت و سیاست بر دیگران، به تبعیض و تفکیک خود از دیگران روی آورد و منافع خویش را در تضعیف و تخفیف همنوع و همکیش خود یافت. این فرایند تضاد و تخالف را عمومیت بخشید و انسان ها را در یک روند خشونت زا و مرگبار از یافتن زیست بواقع انسانی دور ساخت. مقاومت در برابر تبعیض و نابرابری اجتماعی منشاء بسیاری از قواعد و قوانینی گردید که بتواند روند حاکمیت جور و ستم طبقاتی را تسهیل و ممکن گرداند. این قواعد و قوانین همواره تاریخ تحولات اجتماعی از سوی نمایندگان قدرت های حاکم و از طریق ابزارهای سرکوب بر توده های محروم و مورد تبعیض تحمیل شد.
فدرالیسم یکی از مفاهیم انتخابی از سوی کنشگران اجتماعی و حاکمان در قدرت است که از بطن تبعیض و ستم طبقاتی بر اقوام،ملیت ها و اقشار و طبقات اجتماعی سر برآورد. وامروز یکی از راهکارهای خروج از بن بست های محصول مقاومت و مجاهدت انسان های محروم از تلاش و دستاوردهای ملی خویش که برای یک زندگی انسانی محروم گردیده؛ می باشد. پس فدرالیسم یکی از راه کارهای سلطه ستم طبقاتی برای حل بخشی از مصائبی است که بردیگر اقوام و ملیت ها روا داشته است. مفاهیمی که از دل تاریخ تحولات اجتماعی روئیده و با افت و خیز و تغییر و دگرگونی خویش اکنون یکی از ابزار تحقق اهداف و آرمان های انسانی مبدل شده است. پس مبداء و منشاء این مفهوم ابداعی ستم طبقاتی و تعرض به حقوق انسانی از طریق حاکمیت طبقاتی می باشد که مقاومت و خشونت را برای احقاق حقوق حقه بخشی از جامعه برانگیخت.  
فدرالیسم در جامعه های مختلف انسانی با توجه به میزان رشد یافتگی و یا عقب ماندگی از قافله تحول و تکامل  اشکال متفاوتی بخود گرفته است. توسعه فرهنگی با رشد و کمال دانش و تکنیک نیز در تنوع پذیری فدرالیسم نقش برجسته ای بازی کرده است.ستم قومی و طبقاتی در هم تنیده اند. پس کسانی که به اختلاف طبقاتی بعنوان عامل خلاقیت و کمال باور دارند هرگز قادر به حل مشکلات و معضلات قومی نخواهند بود.چرا که اصولا انسان ها در جامعه طبقاتی یادگرفته اند که برای حل مسئله صورت مسئله را پاک کنند و به توجیه و تاویل رویکردهای نامتعارف اجتماعی بپردازند. ریشه تبعیض و تحقیر از بطن اختلاف و امتیاز طبقاتی نمود یافت و در عرصه های دیگر تعاملات و تاملات اجتماعی گسترش یافت. بنابراین برای تعدیل و تعادل معضلات و مبرمات قومی، بایستی ابتدا به تعدیل و تعادل طبقاتی روی آورد. بر این اساس، کسانی که از نظام سلطه سرمایه و دستاوردهای فاجعه بارش در عرصه های اقتصادی اجتماعی دفاع می کنند، نمی توانند مدافع حقوق خلق ها برای رسیدن به حقوق انسانی شان باشند.
فقر و فاقه و ندرت و نایابی محصول نظام طبقاتی، با تبعیض و تحقیر تعریف شده و جامعه و انسان را در یک زیست ناهمسان و نامتعادل به سوی تضاد و عدم زیست مسالمت آمیز هدایت کرده است. این روندی است که تراکم  داشته هاو تالم ندرت و نایابی را در کنار هم عرضه داشته و تمرکز قدرت و مکنت را دستمایه تعدی و ستم به دیگران قرار داده است. نظام طبقاتی بجای رفع و دفع فقر و فاقه و تبعیض و تحقیر، مفاهیم و مضامینی آفریده و می آفریند که با اتکای بدان ها به فرافکنی الزامات و نیازهای واقعی جامعه و انسان روی آورده و می آورد. براین اساس مفاهیم حیات جمعی را از محتوا و مضمون واقعی اش تهی ساخته و در تمرکز قدرت و مکنت فرو می برد.بنابراین توده ها را در پس مفاهیم راهبردی خویش با فریب و ریا از دستیابی به حقوق انسانی شان باز می دارد. براین اساس قدرت مرکزی حاکم بجای تعدیل و تعادل طبقاتی، ایلات، استان ها و یا بخش های تابعه خود را با برخی نمودهای امتیازهای فرعی و سطحی از دستیابی به حقوق حقه شان باز می دارند.از آموزش زبان مادری یا به زبان مادری سخن می گویند؛ از اداره امور اجتماعی خویش تحت کنترل و ممیزی مداوم قدرت مرکزی حرف می زنند؛ تا آن ها را با دلمشغولی ها عینی و ذهنی و مسئولیت ادارۀ جامعه ای فقر زده و محروم از حداقل زیست انسانی از درک و فهم ملزمات واقعی و حق و حقوق اصلی و اساسی دور سازند. عمال سرمایه همواره برای فریب مردم از شعار دفاع از حقوق انسانی سخن می رانند؛ ولی هرگز نمی گویند که سازوکارشان برای دفاع از این حقوق انسانی برکدام بنیان مادی استوار است و آیا قادر به احقاق این حقوق پایمال شده هست و یا  خواهد بود؟
فدرالیسم با سازوکارهای فعلی یک ترفند بورژوایی برای سرپوش نهادن بر ظلم و ستم ملی و منطقه ای و قومی بوده و یک نمود واپسگرا برای پرکردن خلایی است که تحت تعدی و ستم طبقاتی بر انسان ها تحمیل شده است. فرایند کنونی جهانی برای حل مناقشات قومی و محلی راه کارهای نوینی را طلب می کند که فرگشت و فراشدهای نوین که بسوی تسهیل پیوندهای انسانی در حرکت هستند؛ آن ها را در معیار و مقیاس های نوین حیات می بخشند. جامعه فردا به یک مرکزیت دموکراتیک بواقع انسانی نیازمند است که بتواند مصالح و منافع خلق ها و اقوام را در خود تحلیل برد. نظام سلطه سرمایه با حاکمیت قهری برای حفظ و حراست از منافع و مصالح اقلیتی متعدی به حقوق عامه، و همچنین عمال و رهروانش با پیروی از فرامین و قوانین اش قادر به تامین حقوق ملت ها و اقوام و محرومان نخواهند بود. دربحث فدرالیسم بلوغ فکری و درک مطلوب متقابل انسانی برای پیمایش و گذار بهینه از وضعیت نابخردانه حاکم ضروری می باشد. در نظام طبقاتی، زندگی اجتماعی و هویت جمعی با فرد و هویت فردی تعریف و تکمیل می شود. واین ویژگی با روندهای تکاملی درحال شکل گیری که  بسیاری از بارزه های فکری و عملی گذشته و بار سنگین عادت و سنت آن را نفی و رد می کند؛ از یک اختلاف بنیادین و اساسی برخوردار می باشند. وفدرالیسم کنونی با بارزه های هویتی اعصار گذشته که ارتباطات و پیوندهای انسانی بدلیل ضعف بنیادین دانش و تکنیک  بسیار نازل بود؛ بعنوان یک نیاز و الزام ضروری قادر به دفع و رفع بسیاری از موانع رشد و بالندگی بوده که اکنون تحول روزافزون تکنیکی بویژه ارتباطی ضرورت آن را طی کرده و نیاز به اشکال نوینی از سازه های ارتباطی و پیوندهای اجتماعی می باشد که ضرورت های نوین آن ها را دیکته می کنند.
فدرالیسم بعنوان یک بحث محوری و اساسی برای گذار از استبداد دینی در ایران، درمیان احزاب، سازمان ها و نهادهای اجتماعی داخل و خارج بسیار مورد توجه می باشد. این الگو گیری کلیشه ای و عاریتی بدون توجه به بافت و ساخت جمعیتی، فرهنگی و باورهای ایمانی و تضادهای ریشه دار عقیدتی جامعه ایران و قرار داشتن آن در مسیر تحولات جهانی که در بارزه های نوین‌ اداره امور اجتماعی در حرکت است؛ قطعا مستعد و پذیرای فدرالیسم کذایی نخواهد بود. چرا که اکنون در تشتت و پراکندگی اندیشه عمل محصول گسست تاریخی و تحول و تکامل گذر تاریخی نظام سلطه سرمایه، که بشریت را در تنگناهای تعاملات زیستی به اسارت گرفته است؛ بدلیل عدم تناسب و توازن ایده و عمل، جامعه های انسانی را دچار بلبشوئی و بی تصمیمی حاد و مزمنی نموده است که حوادث و رخدادهای لحظه ای و غیرمنتظره  محیطی از عوارض سوء آن می باشد. نهادینگی نفرت و کینه و بغض و حسرت طی دوران نکبت بار نظام مستبد دینی در ایران، جامعه را آبستن حوادث ناگوار و تلخی نموده است که هر مفری ممکن است به فاجعه ملی مبدل شود. برای انسجام ملی و ممانعت ازهرگونه تخریب و ترهیب بایستی حقوق تضییع شده اقوام و ملیت ها تامین و تضمین گردد. حقوق مادی و معنوی بدون هیچگونه تبعیض و تحقیر، و ارزش های انسانی بدور از هرگونه پیشداوری و رنگ و نژاد و ملیت بایستی محترم شمرده شود. ندرت و نایابی و فراخی و وسع رزق و روزی بایستی به تساوی و با الویت بندی های لازم همگان را شامل گردد. این فرایند بسترهای یک تفاهم و توافق ملی  برای  گذر از موانع ومحدودیت های رشد و بالندگی محیطی را فراهم می سازد. بنابراین در پریشانی و آشفتگی ایده و عمل و جهت گیری های الزامی سازه های نوین اقتصادی اجتماعی، جامعه مصیبت زده ایران بایستی برای انسجام ایده و عمل و درک و فهم الزامات روندهای کنونی جامعه های انسانی برای اتخاذ شیوه های نوین تعامل و تامّل الزامات عصر مهیا گردد.
مفهوم فدرالیسم یک مفهوم پارادوکسال  نسبت به ویژگی های حاکم کنونی و روندهای نوین در حال شکل گیری است که بسیاری از سازوکارهای کنونی را نفی‌می کند. ولی واپسگرایان با مقاومت در برابر روندهای تکاملی جامعه و انسان، در تلاش برای حفظ سازه های موجود و یا احیای برخی از نمودهای گذشته از برقراری سازوکارهای نوینی که منافع و مصالح خلق ها و اقوام را تامین و تضمین می کند؛ ممانعت می کنند. این فرایند با همراهی ناخودآگاه نیروهای مترقی و چپ بدلیل حفظ چارچوب های گذشته و گریز از شناخت فعل و انفعالات کنونی اجتماعی، روند فاجعه باری به خود گرفته است. براین اساس است که برخی ها بدون توجه به جهت گیری های نوین جامعه جهانی به بررسی های تطبیقی، مقایسه ای و توصیفی فدرالیسم با شاخصه های گذشته می نشینند؛ و از چرایی و پرسایی ضعف ها و نارسایی ها آن به آسانی گذر می کنند. مارکسیست ها بایستی توجه داشته باشند  که فدرالیسم از یک هویت طبقاتی تبعیت می کند؛ چرا که تبعیض و تحقیر در نظام سلطه سرمایه ذاتگرایانه است و از اقدام و عمل اش تفکیک ناپذیر می باشد. بنابراین فدرالیسم بورژوایی یک ترفند سیاسی و سیاست بازی های قدرت و مکنت است برای تفکیک هویت طبقاتی و تنظیم مناسبات اجتماعی در راستای تامین و تضمین منافع طبقاتی اش که با حاکمیت متمرکز آسیب ‌پذیری بالایی برایش دربر داشته است.
متاسفانه نیروهای چپ  با توقف در شاکله های ارزشی و ایده‌ای گذشته و با اتکا به کلیشه ها و قواعد و قوانین واپسگرا از درک و شناخت گذر کنونی تکاملی بازمانده و بنوعی دنباله رو ایده و عمل بورژوایی گردیده اند. از مجلس موسسان می گویند، از فدرالیسم با کلیشه برداری و الگوگیری نامرتبط سخن می رانند؛  دموکراسی بورژوایی را تاکید و تفسیر می نمایند؛ و ....... در حالی که جامعه های انسانی در حال زایش و رویش مرحله نوینی از تحولات تاریخی خویش است که بسیاری از بارزه های بورژوایی را رد و نفی خواهد کرد. چرا که مفاهیم کاربردی کنونی نظام سلطه سرمایه به عامل چالشی و تهدیدی برای تداوم حیاتش مبدل شده است؛ و برای خروج از بن بست ها و بحران های رو به تعمیق، نیازمند بازنگری و بازسازی چهره های نوینی از مفاهیم کاربردی خویش است که امکان تداوم حیاتش را مقدور سازد. عدم درک و توجه به این ویژگی تحولی جامعه های انسانی، نیروهای چپ را در باتلاقی از بی تصمیمی ها و بد تصمیمی ها فرو برده است.گستردگی دامنه پراکندگی و افتراق، نبود یک استراتژی و تاکتیک مشترک برای مبارزه با روندهای ضدبشری نظام سلطه سرمایه وگام های تخریبی و نا انسانی حاکمیت مستبد دینی در ایران و بسیاری از الزامات کنونی که از نظر دور مانده اند؛ محصول کلیشه سازی ها و واپسگرایی ایده ای است که بسوی الگوگیری ها و تکرار و تقلید روی آورده است.
فدرالیسم برای ایران بعد از گذار از نظام مستبد دینی،بدلیل ماهیت بورژوایی و دخالت عمال سرمایه با حامیان بین المللی خویش، روند هرج و مرج گونی را در پیش گرفته و بسوی تجزیه طلبی و بحران ملی سوق می یابد. اگر چه امکان زدودن و گسستن از تمامی نمودهای انحطاطی نظام سلطه سرمایه بعد از گذار از نظام مستبد دینی در ایران امکان پذیر نیست؛ ولی می توان با تعدیل و تعادلاتی بسترهای یک جامعه سالم و بدور از تبعیض و تحقیر را برای فردای ایران تدارک دید. تعدیل و تعادلاتی که بتواند پیوندهای درونی را تقویت و همبستگی ملی را برای اعتلای ارزش های انسانی در جامعه فراهم سازد. سازوکارهای کنونی نظام سرمایه داری پاسخگو نیست و با اتکا به ریسمان پوسیده اغتشاش و اختلاف تداوم حیات خود را مقدور ساخته است. پس بایستی برای زیستی بهتر و مطلوب تر سازوکاری متناسب با نیازهای قرن حاضر را تدارک دید. سازوکاری که ضمن تامین یکپارچگی داخلی روند پیوندهای پایدار و پویا را با توجه به روند تحکیم و تثبیت جهانی شدن، در سطح جهانی تدارک ببیند. در این فرایند نیروهای مترقی و چپ قادرند روند بهینه و مطلوب را در پیش بگیرند اگر به مسئولیت تاریخی خویش واقف و به نیازها و الزامات عصر آگاه باشند.
تنیجه اینکه: انسان ها با یک پیوند اجتناب ناپذیر اجتماعی روند تعامل و تکامل را در پیش گرفتند. ولی با انتخاب و اکتساب روند تقابل و تضاد را نهادینه ساختند. این فرایند سلطه گری و سلطه پذیری را همراه با تبعیض و تحقیر در آمیخت و جامعه های انسانی را در یک عدم تعادل و مناسبات نامتعارف و ناواقع انسانی فرو برد. سلطه گران و تئوری پردازانشان برای توجیه و تاویل روند های نامتعارف، مفاهیمی خلق کردند که بتواند تداوم حیات متعدی شان را ممکن گرداند. فدرالیسم یکی از مفاهیم طبقاتی است که در مقطعی از تحولات تاریخی و ویژگی های اجتماعی آن، عدم تمرکز را بعنوان مناسبات نوینی که بتواند روند تعاملات موجود را تعدیل و تعدی و تجاوز به حقوق انسانی را توجیه و تسهیل نماید. براین اساس است که تمامی جوامعی که از نظام فدرالیسم بهره می گیرند؛ از فقر و فاقه نرسته و فاصله طبقاتی در آن ها نمود بارز داشته و برابری و عدالت اجتماعی جایگاهی ندارد. چرا که فدرالیسم محصول طبقاتی بوده و تبعیض و تحقیر در نظام طبقاتی ذاتگرایانه بوده و با فریب و ریا توجیه و تاویل می شود. در جامعه دین زدۀ ایران همراه با خرافات و فقر و فاقه عمومی و همچنین کینه و نفرت و بغض و حسرت ناشی از استبداد دینی، فدرالیسم با حاکمیت طبقاتی به سوی تجزیه طلبی و فاجعه ملی ختم می شود. جهان امروز با تحول و تکامل بی بدیل خویش نمودهای نوینی از تعاملات اجتماعی را طلب می کند که متفاوت و متباین با اشکال گذشته است. نمودهایی که به تعدیل و تعادلاتی روی می آورد که حقوق انسان ها و اقوام و ملیت ها بدور از تبعیض و تحقیر طبقاتی در آن نهفته است. روندی که پیوند های درون اجتماعی را مستحکم و همبستگی عمومی را به امری الزامی و قطعی برای برقراری سازوکارهای بهتر و انسانی تر مبدل می سازد. با توجه به اینکه سازه های مسلط کنونی نظام سلطه سرمایه از نیاز و الزام جامعه و انسان فاصله گرفته؛ سازه های نوینی در حال شکل گیری است که با تعدیل و تعادل روندهای کنونی، روند تامین حقوق انسانی و به تبع آن حقوق اقوام و ملیت ها را تسهیل خواهد کرد. نیروهای مترقی و چپ بایستی بجای فدرالیسم به شیوه های نوینی بیاندیشند که متناسب با الزامات عصر بوده و ضمن تعدیل و تعادلات لازم، به دگرگونی مناسبات طبقاتی روی آورده و روند سوسیالیزه کردن جامعه را تسهیل نمایند.

            اسماعیل   رضایی
            28/10/2019
                  پاریس

۱۳۹۸ مهر ۲۹, دوشنبه

                              تکلّم و تالّم

تکلم از بارزه های هویتی و شاخصه های انسانی است که مبین درک و بیان یافته ها و فهم چرایی فعل و انفعالات اجتماعی می باشد. بیانی که تحت تاثیر رویکردهای اجتماعی تلّون می پذیرد و با ارزش ها و معیارهای خاصی تعریف می شود. خاص بودن بیان، شمولیت عامّی است که رتبه بندی های اجتماعی و اکتسابات محیطی بدان هویت می بخشند. پس درک و فهم متفاوت و متکاثر از رویکردهای محیطی به خصایل و فواصلی برمی گردد که رتب و امتیازات اجتماعی بدان پایه و مایه می بخشند. با این مضمون، زمانی که کلام قاصر از بیان دردها و رنج های انسانی می شود، مفهوم بیواسطه خصایل و رذایلی را بیان می دارد که فواصل و تفاوت ها در یک رویکرد تضاد و تقابل موجد آن ها می باشند. اتکا و تاکید بر توانمندی ها و استعدادهای فردی برای توجیه و تاویل تفاوت و تخالف بین انسان ها، نه درونی و ذاتگرایانه که از اکتساباتی سرچشمه می گیرند که طی حیات طولانی  در آن ها نهادینه شده است.
بسیاری ازآمال و آرزوهای انسانی در کلام و بیان تجلی یافته و در پس خصایل و رذایل انسانی از تحقق باز مانده اند. چرا که کلام و بیان حاصل اندیشه و تفکری است که از پس جایگاه اجتماعی خاصی نمود می یابند. در این فرایند است که مفاهیم قدرت بیان واقعی و حقیقی الزام و نیاز گذر حیات اجتماعی انسانی را نداشته و در پس روندهای کاذب و دروغین آرمان های انسانی را ملعبه خواست و تمنای خویش قرار می دهند. مفاهیم را با تعریف و تکلیف ابداعی و اختراعی خود با مصالح و منافع خود پیوند زده و برای آنها هویت و رسالت خاصی می آفرینند که همچون پدیده مقدسی بایستی احترام و انگیزه تداوم آن ها برای همگان الزامی گردد. تداوم این روند عموما نامتعارف، تمامی اندیشه های واپسگرا، مرتجع و مترقی و چپ را در درک و فهم کاذب و دروغین مفهومی خود بدون یک مرزبندی ملموس و مشخص به اسارت گرفته و همگان در یک رقابت تنگاتنگ برای تحقق و احیای آن ها گوی سبقت را از یکدیگر می ربایند.
دموکراسی یکی از مفاهیمی است که تمامی جریان های فکری را به خود مشغول داشته است. آزادی و رهایی از قید و بندی های اجتماعی و استبداد نیز دلمشغولی های همگان است. و بسیاری ازمفاهیم مهم اساسی دیگری که مدام در مرکز توجه‌ اندیشه و عمل قرار دارند. تمامی این مفاهیم وضوح و روشنی لازم برای بیان خواسته ها و تحقق آرمان های انسانی را با خود ندارند. هرکس متناسب با جایگاه و پایگاه اجتماعی و درک و فهم ناقص و منقوص خود آن ها را در پروسه فعالیت های اجتماعی اش بکار می برد. بدون توجه به اینکه تمامی این مفاهیم بار طبقاتی داشته و برای پاسداشت و حفاظت از منافع و مصالح خاصی بروز می یابند. بنابراین درهم ریزی و اختلاط مفاهیم  برای تحقق اهداف و آرمان های انسانی، به درهم ریزی وظایف و علایق اقشار و طبقات اجتماعی می انجامد که روند بهینه سازی و مطلوبیت بخشی مناسبات اجتماعی را با موانع جدی مواجه می سازد.  با درهم ریزی مفاهیم، عام و خاص بودن آن ها از نظر دورمانده و به عنصر تائید و تکذیب صرف رویکردهای محیطی مبدل می شوند. این وضعیتی است که شناخت مفاهیم کاربردی و تعریف و تکلیف شان پیرامون جامعه و انسان، از روندهای واقع خود فاصله می گیرند.
دموکراسی بورژوایی یک خط فاصل و اختلاف بنیادین با دموکراسی واقعی و حقیقی دارد. اصولا آنچه را که عوامل بورژوایی برای فریب عامه «دموکراسی»قلمداد می کنند؛ در حد و حصور منفعتی و مصلحتی حاکمیت سرمایه گنجیده و امری تعمیمی برای تمنا و نیاز عامه محسوب نمی شود. در حقیقت دموکراسی بورژوایی نوعی تعامل توسعه یافته و پیشرفته اجتماعی است؛ و الزام و نیاز تحول و تکامل سازه های مسلط نظام سرمایه بوده که در روند دگرگونی های اقتصادی اجتماعی اشکال نوینی به خود گرفته است. در حالی که دموکراسی واقعی، نوعی تاملات گروهی برای شدن و گشتن است. مبنایی که بتواند امکان برابر را برای آحاد مردم جهت شکوفایی و بروز ناب استعداد و رشد سجایای فردی و جمعی  فراهم سازد. آزادی و رهایی و عدالت طلبی نیز تحت سیادت طلبی ها و خشونت ورزی های حاکم کنونی سرابی بیش نیست. بواقع بایستی بهتر اندیشید و برای یک زیست جمعی واقعا انسانی، بسترهای مناسب را از طریق درک واقعیت ها و حقایق مسلط برحیات کنونی بشری،تدارک دید.
نظام مستبد دینی در ایران اکنون دچار بحران فراگیر و عمیقی است که در معرض فروپاشی و اضمحلال قرار گرفته است. براین اساس مخالفان و اپوزیسیون با یک نگاه کلی  و مفاهیم عموما مشترکی بهره می گیرند که مرز و خط فاصل ملموس و روشنی را در اتخاذ مواضع و شعارهای مبارزاتی انتخاب نکرده اند. تمامی جناح ها و احزاب و سازمان ها از راست افراطی  تا چپ افراطی از دموکراسی، آزادی، عدالت، امنیت، حقوق بشر، محیط زیست و........ به اشکال مختلف سخن می رانند. بدون اینکه بنیان های مادی تحقق آن ها را بیان دارند. ویا اینکه بنیان های مورد نظر با توجه به سازه های مسلط جهانی قابل اجرا و تحقق هستند؛ یا نه؟ ضمن اینکه هیچ تعریف و تکلیف مشخصی را‌ برای مفاهیم اتخاذی خویش اختیار نکرده اند. این ویژگی بستر های یک عوامفریبی و عوامگرایی را تدارک می بیند که دستاوردهای توده ها را از مضمون و محتوای واقعی اش تهی ساخته و بسوی اشکال نوینی از استبداد و دیکتاتوری هدایت می کند. این فرایندی است که اهداف، در استتار توجیه و تفسیر های گمراه کننده و فریبنده از واقعیت های محیطی فاصله می گیرند. این خطر یا خطرات بیشتر از جناح راست و راست افراطی ویا اصلاح طلبان حکومتی و غیر حکومتی رخ می دهد. چرا که سازه های مسلط کنونی«نئولیبرالیسم» الگوهای راهبردی شان برای اداره امور اجتماعی می باشد؛ که عملکردش جز فقر و نابسامانی های اجتماعی ره آورد دیگری نداشته است.
نیروهایی که عموما چپ، به مناظره و مباحثه پیرامون مفاهیم و مضامین اقتصادی اجتماعی می پردازند؛ با اتکای به داشته ها و یا داده های دیگران که عموما از ویژگی های کنونی حاکم بر جامعه و انسان فاصله بعید دارند و یا با درک نارسا و غیر واقع از مفاهیم کاربردی، به اختلاط و یا تفاهم التقاتی و مفهومی با جریان های واپسگرا و مرتجع روی آورده اند. مثلا بیان نارسای سوسیالیسم دموکراتیک برای بسیاری از مارکسیست ها امری مطلوب و پسندیده می باشد؛ مجلس موسسان بعنوان یک ارگان بورژوازی نیز امر گذر از استبداد و ستم سرمایه محسوب می شود. متاسفانه برخی ها  که خود را مارکسبست می پندارند؛ تا آنجا پیش رفته اند و واژه سوسیالیسم را آلوده اند که آن را با استبداد پیوند زده اند.1  زیرا که هنوز با یاد و خاطره و تفکر‌ قرن های نوزده و بیست زندگی کرده و نمی توانند قالب های فکری ناکارآمد را رها کرده و با سازوکارهای نوین پیوند بخورند. این بحران فکری اگر بهبود نیابد و مسیر اصلی و واقعی خود را نیابد؛ در گذار از استبداد دینی در ایران، مارکسیست ها قافیه را باخته و جایگاهی نداشته و الزاما دنباله رو بورژوازی و جریان های فکری مخرب خواهند بود. 
اکنون نظام سلطه سرمایه در بن بست های سنگین و خردکننده ای قرار دارد که الزاما به اصلاح ساختاری روی خواهد آورد. طرح مسایل و اتخاذ مواضع بایستی با درک وضعیت کنونی و شاخصه های دگرگون پذیری که ترمیم و تغییر ساختارهای ناسازمند با منافع و مصالح جامعه های انسانی و اعلام و اجرای آلترناتیوی که بتواند با روندهای تحولی همسو و سازگار بوده و به تسهیل و تثبیت دستاوردهای توده ها  همساز شود؛مورد نیاز است. مسلما مجلس موسسان و یا دیگر الگوهای اعلامی و اتخاذی احزاب و جریان های سیاسی در این تعادل و تعدیلاتی نظام سلطه سرمایه کفایت و مطلوبیت لازم برای  همراهی و همسویی را نخواهد داشت.2 زیرا اشکال نوین و طرح های بدیعی را می طلبد که بتواند ضمن  تسهیل روند‌ تعدیل و تعادل نظام سرمایه، روند سوسیالیزه کردن جامعه را ممکن گرداند.چرا که روند حرکت نظام سلطه سرمایه الزاما بسوی تعدیل و تعادلات نوین برای تداوم حیات خویش سوق خواهد یافت. بنابراین نهادها و سازمان هایی که برای گذار از نظام مستبد دینی  در ایران بسیج شده اند، آب در هاون می کوبند و با طرح و برنامه مطروحه ره به جایی نخواهند برد. چرا که همگی با تاکید و تمجید از دستورالعمل ها،قواعد و قوانین وهمچنین تکیه برتکرار نهادهای اعصار گذشته تاریخی،تلاش دارند اهداف خود را محقق سازند. 
انطباق و اتصال یافته ها و داده ها بایستی مسیر نوین تحول و تکامل تاریخی را هموار سازد. و برای اینکار بایستی تعریف نوینی از مفاهیم و مضامین اقتصادی اجتماعی ارائه داد که برقراری سازه های نوین را تسریع و تسهیل کند. عصر جهانی شدن، ارتباطات و سلطه رسانه ها بر آمار و اطلاعات و سرعت دم افزون و لحظه ای جابجایی اطلاعات با حجم روزافزون، تمامی نرم ها و مقیاس های گذشته را در نیاز و الزامات نوینی سوق داده که فرصت و بازنگری ماترک گذشته عملا ناممکن بنظر می رسد.بنابراین هواداران و سینه چاکان لیبرالیسم و نئولیبرالیسم به رشد سرانه و دیگر نمودهای رشد و بالندگی تحت سیطره نئولیبرالیسم دل خوش نکنند. زیرا اولا رشد سرانه اقتصادی ازطرف یک درصد ثروتمند جامعه مصادره به مطلوب شده و محرومان و زحمتکشان را از آن نصیبی نبوده است. دوما عدم تعادل محصول عدم توازن رشد سرمایه داری، جامعه های انسانی را به مرحله ای از بن بست های شکننده و حاد سوق داده که الزاما برای تعادل نیازمند سازه های نوین اقتصادی و اجتماعی می باشد که تحقق آن قطعی است.3 تمرکز روی اشکال مبارزاتی که روند تحول و دگرگونی های الزامی را فراهم سازد؛ از وظایف عاجل و ضروری نیروهای مترقی و چپ می باشد.
نتیجه اینکه: بیان و کلام تحت تاثیر رویکردهای محیطی به ابزار  تمنای آدمی و تبیین و تحلیل چرایی و چگونگی رخدادهای اجتماعی نمود می یابند. وسیله و ابزاری که می‌تواند در راستای آرمان‌های انسانی بکار آید و یا زمینه و بستر رنج و الم و شقاوت و بیرحمی انسان ها را فراهم سازد. می تواند در دفاع از حق و حقوق انسانی بکار آید و یا به آزادی و ارزش های انسانی یورش برد. براین اساس است که قواعد و قوانین برای بیان و حراست از قدرتمندان و مکنت داران شکل می گیرند و کلام برای توجیه و تفسیر این روندهای نامتعارف جریان می یابند. بیان مفاهیم متکاثر اجتماعی وتوجیه و تعبیر آن ها با کلام رسا و نارسا، از بارزه های فکری جامعه های انسانی برای تعامل بهتر و فراشده های مداوم اجتماعی می باشند. مفاهیمی چون دموکراسی، آزادی، عدالت،امنیت، حقوق بشر و........همگی برای گویایی و روایی مناسبات اجتماعی فراروئیدند؛ ولی با کلام ابتر و ناقص حامیان و باورمندان فاصله طبقاتی، به ابزار تحریف و تخریب بنیان های مادی و معنوی با توجیه و تاویل و القائات کاذب و دروغین پیرامون رویکردهای اجتماعی، مبدل شده اند.دموکراسی بورژوایی با حدود و حصور خود در برخی نمودهای تعاملی، به توجیه و تفسیرهای ریاکارانه وکاذب برای چرایی بیعدالتی و ندرت و نایابی زیست مطلوب انسانی روی آورده است. ودیگر مفاهیم تعاملات اجتماعی اکنون به ابزار فریب و توجیه رویکردها نظام های استبدادی و توتالیتر در گذر از تضییع و تخریب حقوق انسانی عمل می کنند. در گذار از نظام توتالیتر و استبداد دینی در ایران، از مفاهیم بورژوایی تعاملات اجتماعی با نگاهی کلیشه ای و واپسگرا توسط احزاب و سازمان ها و نهادهای اپوزیسیون بهره گرفته می شود که با نیازها و الزامات کنونی جامعه های انسانی فاصله بعید دارند. چرا که در مرحله کنونی تحول و تکامل جامعه و انسان، جامعه های انسانی آبستن شکل دهی مفاهیم تعاملی نوینی هستند که با معیارها و مقیاس های گذشته اش تفاوت بارز و شاخصی دارند. درک و فهم چگونگی این روند دگرگونه بایستی راهنمای اتخاذ اشکال مبارزاتی برای گذار از استبداد سرمایه و توتالیتاریسم دینی در ایران عمل نماید.

          اسماعیل  رضایی
         21/10/2019
              پاریس 
1- آقای مارکاریان در یکی از مقالات خود به سوسیالیسم دموکراتیک و سوسیالیسم استبدادی پرداخته است که مبین این است که از یکطرف درک درستی از سوسیالیسم نداشته و از طرف دیگر هنوز با بارزه فکری گذشته و خاطرات تلخ فروپاشی بلوک به اصطلاح سوسیالیستی دلمشغول است. این کلیشه سازی نیروهای چپ،ضمن عدول از مبانی مارکسیسم، عمال سرمایه و دشمنان محرومان و زحمتکشان را خوشنود و امیدوار می سازد. زیرا براساس مبانی مارکسیسم،حد مطلوب برای یک فرماسیون نوین اقتصادی اجتماعی، فراروئیدن جامعه از یک کمیت مطلوب به یک جهش کیفی است که الزاما تحول و دگرگونی فکری و تعاملی انسانی را نیز با خود یدک می کشد.بدین مفهوم که انسان ها به یک خودآگاهی کاملی دست می یازند که دموکراسی و آزادی و عدالت مفهوم بی بدیل و الزامی حیات اجتماعی محسوب می شوند. یعنی سوسیالیسم و دموکراسی درهم تنیده هستند.
2- برخی سازمان های نوظهور همچون سازمان مدیریت گذار، با جمعی نامتجانس و عوامگون وبا شاکله فکری و ارزشی واپسگرا، و همچنین مدیری خودبزرگ بین که می پندارد همه چیز را می داند و برتمامی پدیده های آشکار‌ و پنهان احاطه دارد. همانند تمامی رهبران عوام گرا و پندارباف خود را مرکز عالم می پندارد و مانند تمامی رهبران کاریزما عوام فریب و خود پندار است. و بالاخره اینکه نمی گوید که اینهمه سخنان احساسی با پند و اندرزهای آخوندی بر کدام بنیان یا بنیان های مادی می خواهند محقق شوند. الحق که آیت اله زاده است و نشان از  تلّمذ در حوزه را با خود دارد. این سازمان با ساختاری اینچنینی قبل از گذار از حکومت مستبد دینی در ایران، اول بایستی به گذار از خودش بیندیشد. البته دیگر سازمان های اپوزیسیون برخی چون اتحاد جمهوریخواهان دمکرات با ملغمه ای از واقعگرایی و پندار بافی و برخی چون گروه ها و سازمان های  سلطتنت طلب نیز از دایره زمان خارجند و در امتلا و رویا سیر می کنند.
3- آقای اسدی اخیرا در ستایش از نئولیبرالیسم، به رشد سرانه و افزایش کودکان درحال تحصیل اشاره کردند. باور کردنی نیست که یک انسان اندیشه ورز اینهمه فجایع و نابسامانی های محصول عملکرد نئولیبرالیسم را ببیند و این چنین حکم کند. البته باید کفت که آقای اسدی و همکیشانشان برای توجیه و تاویل اندیشه واپسگرا و نامتعارف خویش همچون تئوریسین های بورژوازی به توتالیتاریسم شوروی سابق اتکا دارند و زحمت مطالعه برای علل و عوامل آن را تا کنون به خود نداده و نخواهند داد. چرا که در بارزه های فکری نظام مسلط حاکم یعنی سرمایه داری حل شده اند که جایگاه اجتماعی اشغالی به وی حکم می کند و دوما درک عوامانه و عامیانه از فعل و انفعالات اجتماعی که بسیاری از اندیشه ورزان و تحصیلکردگان را در هم پیچیده است شامل ایشان نیز می شود.