۱۴۰۲ اسفند ۲۱, دوشنبه

     پروسۀ انقلابی

دگرگونی های اجتماعی امری الزامی و اجتناب ناپذیری است که در مقاطع خاص تحول تاریخی و تطور و تکامل بنیان های مادی اقتصادی و اجتماعی به عنوان یک ضرورت و صیرورت جامعه و انسان نمود عینی یافته و شرایط انقلابی را تدارک می بیند. بنابراین شرایط انقلابی تابعی از رشد بنیان های مادی و به تبع آن رشد فکری و بهینه اندیشی انسان ها متناسب با روند تکامل تاریخی می باشد.براین اساس انقلاب تکنولوژیکی نیاز به انقلاب فکری و اندیشه ورزی دارد تا بتواند با درک و هضم این بنیان های تغییر و دگرگونی، به اهداف و آرمان های انسانی روی آورد. فاصله بین رشد عقلانیت ابزاری و بینش و نگرش انسانی برای بهره گیری های مفید و موثر از دستاوردهای عقلانیت ابزاری، پروسه تغییر و دگرگونی های اجتماعی و انسانی را وارد فاز های متکاثر و متفاوتی نموده که دستیابی به اهداف انقلابی را با موانع و مشکلات عدیده مواجه ساخته است. پس برای انطباق و اتصال به اهداف انقلاب، به فضاسازی های نوینی نیاز دارد که قادر به درک و فهم دریافت های نوین بوده و گذر از مرز عادات و سنن کهنه و بازدارنده را طی کرده باشد. در غیر این صورت ضرورت های انقلابی و اجتماعی وارد پروسه های نوینی می شوند تا بتوانند بسترهای کمی لازم برای اهداف انقلابات اقتصادی و اجتماعی را تدارک ببینند. مرحله ای که وقفه گاه تکامل تاریخی برای رشد و توسعه دامنه تضاد هایی است که از بطن کهنه برخاسته و بسوی درک و فهم نوین از هستی اجتماعی هدایت می شوند.

پروسه انقلابی مجموعه اقدامات و گذر از مراحل لازم برای رسیدن به اهداف انقلابی می باشد. به عبارتی سلسله دگرگونی های طبیعی برای رسیدن به نتایج نوین که با فعالیت های مرتبط و متوالی و تدریجی، بسترهای بنیان های ساختی و بافتی نوین را تدارک می بینند. فرایندی که کمیت لازم برای یک کیفیت نوین را فراهم می سازد. پروسه انقلابی ممکن است حاصل تضاد بین شرایط عینی و بسترهای فرهنگی سنتی باشد و تکمیل و کمال خود را بعد از رخدادهای انقلاب اجتماعی بدست آورد. زیرا تا زمانی که شرایط ذهنی و عینی به یک هم آوایی و همسنگی نرسند؛ انقلاب دستاوردهای لازم و مورد مطالبه جامعه و انسان را با خود نخواهد داشت. براین اساس ممکن است ضد انقلاب و یا عناصر مرتجع با توجه به بارزه های بنیادین و نهادین فکری و فرهنگی دستاوردهای انقلاب را مصادره به مطلوب نمایند. در این صورت پروسه انقلابی در یک روند تدریجی و متوالی، کمیت لازم را برای یک کیفیت نوین فراهم می سازد.

مقاومت بنیان های کهنه در برابر نیازهای فرگشت جامعه و انسان، همواره پروسه انقلابی را به چالش کشیده است. این مقاومت بازدارندۀ رشد و بالندگی و تحقق اهداف پروسۀ انقلابی، سهولت دستیابی به آرمان های انقلاب را دچار پیچیدگی و انحراف از پارامترها و مولفه های محرکه جامعه انقلابی می سازند. هرچه قدر بارزه های عادت و سنت در یک جامعه انقلابی نهادینه تر و عمیق تر عمل کند؛پروسۀانقلابی طولانی تر برای تحقق اهداف جامعه انقلابی عمل می کند.زیرا زایل شدن و زدایش دگم های ایده ای مقاومت بیشتری را در برابر تغییر و دگرگونی های مورد لزوم از خود بروز می دهند. در این میان بدعت ها و سنت های دینی با ماهیت کاریزمایی غنی خویش ضمن مقاومت شدید و سدید در برابر تغییرات الزامی، در ایجاد خسران و زیان های مادی و انسانی در جامعه نقش اساسی را بازی می کنند. براین اساس حاکمیت دینی بر جامعه ضمن اینکه جامعه را در بن بست های حاد و شدید اقتصادی و اجتماعی فرو می برد؛ پروسه انقلابی را نیز با ماهیت کاریزمایی خویش دچار چالش و افت و خیزهای متکاثر می نماید.

در انقلاب 57 در ایران وضعیت عینی با سنت های کاریز مایی دینی در آمیخت و حاکمیت دینی را قطعیت بخشید. اینکه بسیاری با اعتقاد راسخ و قطعی خمینی را محصول رایزنی های صرف قدرت های خارجی می دانند؛ و حمایت عوامل چپ و راست داخلی از خمینی را عامل تحکیم بنیان های قدرت دینی در ایران می پندارند؛ یا با غرض ورزی و بدنام کردن جریان های سیاسی گام بر می دارند و یا در توهمات و درک و فهم ناقص از بارزه های اجتماعی ایران در مقطع انقلاب ایران دور شده اند. اکثریت قاطع جامعه در اتصال به سنت های واپس مانده دینی خمینی را پذیرا شدند و زان پس ساختار سرمایه جهانی برای حفظ منافع منطقه ای و جهانی خویش به حمایت از وی روی آوردند. ضمن اینکه بورژوازی داخلی به دلیل نداشتن یک ساختمندی مستقل که بتواند رسالت تاریخی خویش را همانند بورژوازی جهانی انجام دهد؛ همانند ّبورژوازی جهانی خود را به حاکمیت دینی نزدیک و متصل ساخت. چرا که بورژوازی ایران متصل و زایده دربار بوده و از استقلال عمل لازم برای رسالت تاریخی خویش دور بودند. براین اساس تمامی اهتمام بورژوازی داخلی متناسب با تخیلات درباری ورود به دروازه تمدن بزرگ در راستای منافع بورژوازی جهانی شکل گرفته بود و از تامین و تضمین منافع جامعه و انسان خودی فاصله داشته اند. تمام اهتمام و تلاش و اصلاحات و رفرم در راستای دگرگونی های اقتصادی جهانی و برای همراهی با خواست و نیاز حاکمیت بورژوازی جهانی شکل گرفته بود و از نیاز و الزامات درونی دور مانده بود. در حقیقت انقلاب 57 از بطن سنت و مدرنیته برخاست و سنت ریشه دار کاریزمایی با ماهیت واپس مانده و ارتجاعی خویش، مدرنیته را به چالش کشید و بر آن چیره شد. پس خمینی محصول جامعه سنتی است که ریشه در اعماق تاریخ داشته و جریان های سیاسی به دلیل قرار گرفتن در یک فضای احساسی و انقلابی قدرت تحلیل منطقی و علمی را فدای مصلحت های گروهی و هو و جنجال های محلی و قومی و منطقه ای نموده و از حمایت های توده ای باز ماندند.

بورژوازی ایران به دلیل عدم استقلال عمل لازم از روند رشد کلاسیک خود باز مانده است. فرایندی که وی را از تجارب و آموزه های تکامل تاریخی بورژوازی جهانی دور و ضرورتا و عملا به زائده بورژوازی جهانی مبدل کرده است. به ویژه اکنون که با جهانی شدن روابط و مناسبات اقتصادی و اجتماعی و سیالیت سرمایه به عنوان نمود بارز و شفاف دگرگونی در مناسبات کار و سرمایه در سطح جهانی، بورژوازی ایران قادر به هویت یابی نوین متناسب با روند تکامل ساختار سرمایه داری جهانی را دارا نمی باشد. ضمن اینکه برخلاف نظرات بسیاری از روشنفکران که با نگاه متعارف و عامیانه و بدون توجه به روند تکامل تاریخی، اقتصاد بازار را برای فردای ایران تجویز می کنند؛ از ساختمندی سرمایه داری که نئولیبرالیسم آخرین فاز این مرحله از تکامل تاریخی آن برای ورود به ساختار نوین اقتصادی و اجتماعی می باشد دقت و توجه لازم را معمول نمی دارند. التهابات و تضادهای حاد و رو به افزایش کنونی گواه روشن و بارز این تغییر ساختی است؛ بورژوازی ایران به دلیل عدم رشد کلاسیک خود قادر به همراهی و همسویی لازم با این روند تکامل تاریخی نخواهد بود. بنابراین روشنفکران و متخصصین امر به جای تجویز و تبلیغ فرمول های از پیش تعیین شده واضعین ساختار کلاسیک سرمایه، اندکی بیندیشند و به تغییرات ساختی در حال وقوعی که تکامل تاریخی آن را پیش روی جامعه و انسان قرار داده است؛ توجه جدی و عمیق تری بنمایند.

پروسه انقلابی همراه با ضرورت های اجتماعی و تاریخی بسترهای یک تغییر و دگرگونی لازم را فراهم می سازد. بنابراین الزامات ضرور و مورد لزوم پروسه انقلابی بدون توجه به ضرورت های آن به بن بست رسیده و روند دستیابی به اهداف را با موانع و بازه زمانی طولانی مواجه می سازد. اینکه بسیاری مدام از نبود همبستگی و اتحاد و وحدت نیروهای سیاسی و مبارز داد سخن می دهند و آن را پاشنه آشیل مبارزات کنونی بر علیه استبداد دینی در ایران می پندارند؛ توجه ندارند که وحدت و یکپارچگی نیروهای مبارز با نگاه اراده گرایانه قابل تحقق نیست؛ همچنان که در هیچ یک از انقلابات و دگرگونی اقتصادی و اجتماعی نیز وجود نداشته؛ بلکه با ایجاب ضرورت های اجتماعی روند همگرایی و همبستگی مردمی و جریانات سیاسی تحقق می یابد. خارج از دایره ضرورت های اجتماعی هرگونه اتحاد و همبستگی، یا به بن بست می رسند و یا روند دستیابی به اهداف را طولانی تر می سازند. این ضرورت توسط نخبه گان و یا روشنفکران تعیّن نمی یابد؛ بلکه در پروسه رشد و بالندگی کمیت های مطلوب انقلابی تدریجا حاصل شده و بسوی اتحاد نیروهای بالقوه انقلابی روی می آورد. نخبه و روشنفکر با اتخاذ اشکال مطلوب و یا نامطلوب مبارزاتی در تند یا کند کردن روند دستیابی جامعه به ضرورت های الزامی تحوّل و دگرگونی نقش بارزی را بازی می کنند.هرگونه شتاب و تعجیل بدون توجه به ضرورت های اجتماعی و تکامل تاریخی آن، جنبه تحمیلی را در پیش گرفته و جامعه را از دست یافتن به اهداف انقلابی باز می دارد. روشنفکر ایرانی با توقف در بحث های آکادمیک و یا بحث های انتزاعی فارغ از روند های کنونی تکاملی و همچنین به دلیل خودباختگی در برابر دستاوردهای دم افزون دامنه علم و دانش که امکان تعادل و تطابق را با مشکلات عدیده ای مواجه ساخته است؛ از اتخاذ اصولی مشی مبارزاتی با دیو استبداد دینی بازمانده است. بخشی از اهتمام نظام مستبد دینی در ایران برای تداوم و تعمیق فقر و نابسامانی های اقتصادی و اجتماعی بر این فرضیه درست استوار است که فقر و ناامنی های اقتصادی، اجتماعی و سیاسی دامنه خرافه های دینی و تداوم باورهای توهمی عمومی دینی را حفظ و یا افزایش می دهند که تداوم حیات ننگین استبداد دینی را بر آن استوار می باشد. قطعا این ترفندها موقت بوده و در مقطعی از پروسه انقلابی جامعه، از تاثیر موثر خود باز مانده و تغییرات الزامی را ممکن می سازند.

خام طبعی در برابر رشد بنیان های مادی جامعه، ضمن رشد دامنه سکتاریسم در میان مبارزین، بسیاری از زایده فکری گذشته و فی البداهه بودن بسیاری از اتخاذ مواضع و تصمیمات مبارزاتی را توسعه بخشیده است. فرایندی که ضرورت های اقتصادی و اجتماعی از جمله دموکراسی و مولفه های آن را در بوته اجمال قرار داده است. این فقر اندیشه و اندیشه ورزی دامنه فرصت طلبی و فرصت سازی های لازم را برای انحراف جامعه از مواضع انقلابی و توقف در سازوکارهای استبدادی و توتالیتاریسم اقتصادی و سیاسی با اهرم های توهم و توطئه را ممکن ساخته اند. بیداری جامعه و تقویت و توسعه دامنه آگاهی های واقعی برای دستیابی به اهداف واقعی و ریشه ای جامعه استبداد زده تاریخی در گرو تداوم پروسه انقلابی و رسیدن جامعه به ضرورت های لازم اتحاد و وحدت برای یک تغییر بنیادی و استقرار و تحقق بنیان های دموکراتیک می باشند. دموکراسی یک امر منتزع از روندهای پروسه انقلابی نیست. بدین مضمون که دموکراسی تعاملات مطلوب و بهینه جامعه است که پروسه انقلابی روند معمول و مطلوب خود را طی کرده و ضرورت های اجتماعی و تاریخی در انتخاب و چینش نیروهای بالقوه برای استقرار بنیان های واقع دموکراسی نقش بارز و واقعی خود را بازی کرده باشند. اینکه ساختار حکومتی جمهوری می تواند در برآمدن دموکراسی نقش بارزی بازی کند؛ به مرحله ای از تکامل تاریخی بستگی دارد که جامعه پروسه انقلابی برای زدایش بنیان های استبداد تاریخی را طی کرده باشد. در غیر این صورت جمهوری با گرفتار آمدن در تار و پود عوامل واپسگرا و متحجر از تحقق دموکراسی و مولفه های آن باز خواهد ماند.

وصل شدن دموکراسی به عوامل و عناصر سرمایه، آن را از اصالت و رسالت خود به نفع سود و سرمایه دور خواهد ساخت. چرا که دموکراسی در ساختار غالب سرمایه طوری تنظیم و تحکیم شده که در محدوده گردش سود و سرمایه نوسان کرده و جامعه و انسان را در التهاب و تعاملات نامطلوب از دستیابی به حقوق واقعی و انسانی اش دور ساخته است. بنابرای جامعه ای که گرفتار در تار عنکبوتی استبداد تاریخی گرفتار می باشد، برای استقرار دموکراسی به تمهیدات ویژه ای نیاز دارد که بتواند درهای تمهیدات تمامی عناصر فرصت طلب و سودجو برای مصادره به مطلوب کردن دستاوردهای پروسه انقلابی را سد کند. این پروسه ویژه یعنی مشق دموکراسی برای آحاد جامعه، نه تنها برای روشنفکران و نخبگان که عموما در تارو پود ساختار سرمایه گرفتار می باشند. این امر مهم فقط با حضور واقعی تمامی اقشار و طبقات برای اداره امور اجتماعی مقدور می باشد. اگر چه این امر در یک جامعه استبداد زده تاریخی بسیار مشکل و پیچیده می باشد؛ ولی آحاد جامعه بایستی وظیفه و رسالت خود را با مشارکت در امور اجتماعی بیاموزند و زان پس برای استقرار ضرورت های اجتماعی از جمله امر مهم دموکراسی گام بردارند. مشارکت نمایندگان واقعی مردان و زنان در عرصه های متکاثر اقتصادی و اجتماعی، با تمامی مشکلات و پیچیدگی های آن، می تواند آموزه های لازم برای استقرار یک دموکراسی واقعی را در جامعه فراهم سازد. بسیاری از اندیشه ورزان با بحث های کلاسیک و آکادمیک بیماری ها و خطرات بالقوه برای استقرار یک دموکراسی واقعی را بیان می دارند؛ ولی راه های گریز از این خطرات و موانع را مد نظر قرار نمی دهند.

نتیجه اینکه: تحول و تکامل از بارزه های رشد و بالندگی جامعه و انسان بوده که در پروسه تکمیل و کمال خود، بسترهای دگرگونی و تغییرات ضرور و الزامی را فراهم می سازند. این پروسه انقلابی با بالیدن نیروهای مولده قدرت می گیرد و بسوی ضرورت های اجتماعی و تاریخی گام بر می دارند. این پروسه انقلابی عموما مسیری ناهموار بوده و با موانع واپسگرایی و مقاومت دارندگان قدرت و ثروت در روند اهداف خود روبرو می باشد. در پروسه انقلابی کمیت مطلوب با درهم شکستن مقاومت صاحبان قدرت و دگم و توهم واپسگرایان، برای یک کیفیت نوین اجتماعی فراهم می آید. انقلاب 57 ایران با مقاومت قشری ترین و متحجرترین عناصر دینی مصادره به مطلوب شده و پروسه انقلابی را وارد فاز نوینی از زدایش دگم و توهم جامعه برای تحقق اهداف انقلاب نموده است. خمینی برآمد جامعه سنتی و با حمایت بورژوازی تجاری و صنعتی فاقد بنیان های مادی و ساختی مستقل داخلی و همچنین حمایت همه جانبه بورژوازی جهانی، بنیان های حکومت ارتجاعی اسلامی را پی ریخت. بنابراین حکومت جمهوری آینده با پشتوانه صرف بورژوازی داخلی به دلیل طی نکردن مراحل رشد کلاسیک خود که عموما بسترهای نهادهای مدنی و دموکراسی و مولفه های آن فراهم می آیند؛ قادر به اداره مطلوب و مردمی جامعه نخواهند بود. دیگر اقتصاد بازار با این تغییرات پیش روی ساختی نظام سرمایه که التهابات و آشفتگی مناسبات جهانی نشانه های بارز این تغییر می باشند؛ قدرت اداره اقتصادی و اجتماعی جامعه ایران را دارا نمی باشد. براین اساس برای مشق دموکراسی بایستی با اقشارو طبقات مختلف جامعه در اداره امور اجتماعی همراه شد. نمایندگان واقعی مردان و زنان از اقشار، طبقات و اقوام متکاثر برای اداره امور اجتماعی با تمامی مشکلات و پیچیدگی های خویش، می تواند بسترهای یک جامعه دموکراتیک را پی ریزد.


اسماعیل رضایی

11:03:2024










۱۴۰۲ اسفند ۱۴, دوشنبه

 

  محارم و مهاجم

                (در گرامیداشت هشت مارس)


روابط و مناسبات انسان ها براساس اکتسابات محیطی و بر امتیاز و برتری مناسبات اقتصادی و اجتماعی استوار می باشند. با شکل گیری رتب و جایگاه ویژۀ اجتماعی، اختلاف بین انسان ها و تفاوت های جنسیتی، تعاملات زیستی را آلوده ساخت. در تداوم هجمه به جایگاه زن در روابط و مناسبات اقتصادی و اجتماعی، آپارتاید جنسی به عنوان یک شاخص مرضی ساختار طبقاتی اشکال نوینی یافت؛ ولی همچنان وزن و ارج زنان با هجمه تفکر عهد عتیق مردسالارانه و با سنجه های محرمیّت و ضعیفه در فرهنگ های مختلف تداوم یافت. در تعدیل و تعادل ناشی از روند تکامل تاریخی، زنان اگر چه در روابط و مناسبات نوین اجتماعی به امتیازاتی دست یافتند؛ ولی بارزه های مقّوم فرهنگی به ویژه فرهنگ دینی همراه با سیطره ساختار تبعیض آمیز طبقاتی، زنان را همچنان در محرمیّت و باورهای زنان اندرونی نگهداشته است.

محرمیّت که بیان اختصاصی بودن و یا کالاگونگی زنان را در خود دارد؛ نشان از سلطه مردانه بر سرنوشت و تعیین هویت واقعی زنان در روابط و مناسبات اجتماعی می باشد. ناموس و ناموس پرستی نیز از بطن این حصار محصور برخاسته و زنان را در تاریکخانه ذهن و پندار بافی های عهد عتیق از زیستی معمول و متعارف باز داشته است. برای حفظ این محرمیّت، تابوهایی شکل گرفته که حدود مناسبات اجتماعی و جنسی زنان را هویت می بخشند. این حدود را جامعه مردسالار تعیین و گذر از آن ها را جرم و قابل مجازات دانسته که عموما قتل های ناموسی و دیگر محکومیت ها، در گذر از این تابوهای معینه شکل می گیرند. در حالی که جامعه مردان مرز های تمامی این تابو ها را برای تشفی و تلذّذ تمایلات مردانه زیر پا گذاشته و تجاوز به حریم امن زنان را تحت هر شرایطی برای خود محفوظ داشته اند. پس محارم همان حدود و ثغور معیینه مردانه هستند که اگر چه در گذر زمان تعدیل یافته؛ ولی هنوز در مناسبات دین مدارانه و قوانین دینی عهد جاهلیت جایگاه خود را حفظ کرده است. بسیاری از این عادات و سنت ها با مناسبات نوین اقتصادی و اجتماعی گره خورده، و مورد حمایت برآمدهای نوینی قرار گرفته که با ساختار طبقاتی پیوند تنگاتنگ دارند.

سود و سرمایه برای رشد و پویایی خود، از سامانه های دینی برای تحمیق جامعه و تعمیق مناسبات متعدیانه خود بهره گرفته و به بسیاری از چارچوب های فکری مردسالارانه برای تحمیل قواعد و قوانین منفعت طلبانه خود تن داده اند. بنابراین همواره برای تقویت بنیان های دینی در جامعه و توسعه دامنه تفکر عوامانه و عامیانه برای اهداف سلطه طلبانه خود تلاش کرده اند. این نگاه ارتجاعی در کنار رشد و بالندگی بنیان های مادی و تکنیکی جامعه، انگاره های فکری کهن را برای تحمیق توده و تحمل رنج و اندوه روزافزون ناشی از فاصله طبقاتی نیاز داشته و دارد. براین اساس شی گونگی زن و نگاه صغارت به هویت زنانه در طول تاریخ طولانی حیات انسانی، بسیاری از حقوق اجتماعی و انسانی زن را تحت قیمومیت مردانه از وی گرفته است. مبارزات زنان فضاهای نوین و پویایی را گشوده که روند تعدیل برای یک تعادل مطلوب جنسیتی را در پیش گرفته است.

تفکیک جنسیتی و سنت های پایدار آن بر اساس سائقه های زیستی طبقاتی، مبارزات زنان را دچار چالش های نوع زیستی جانبدارانه اقتصادی نموده است. تکامل اشکال مبارزاتی زنان و تنوع آن هنوز زیر نفوذ کارکردهای سود و سرمایه و ناتوانی زنان در بهره گیری مستقل از پتانسیل برآمدهای اقتصادی به دلیل ساختمندی مردسالارانه آن، از توانمندی های لازم برای حقوق اقتصادی و اجتماعی برابر با مردان برخوردار نیست. مبارزات فمینیستی تحت تاثیر روندهای دگرگونه تاریخ تکامل اجتماعی، هنوز در دو راهه سنت و تجدد گرفتار است.گزینه های نوین در برخورد با سنت های پایدار و همچنین با ساختار فرتوت سرمایه، دچار نوعی از پریشانی و آشفتگی فکری و عملی و یا تصمیم گیری های عجولانه و زود گذر می باشد که مبارزات را با یک اعتبار تقلیل گرایانه روبرو ساخته است. تهاجم به مبارزات زنان از سوی مردسالاران متعصب دین زده با حمایت سردمداران ثروت و قدرت، ضرورت اتخاذ اشکال نوین مبارزاتی برای گسستن و گسیختن بندهای سنت و عادت نهادین که حربه و لبه مبارزاتی را کند نموده است؛ از نیازهای اصلی و اساسی مبارزات زنان در این مقطع از تحولات اجتماعی محسوب می شوند. چرا که نیمی از جمعیت تحت ستم جامعه های انسانی اگر با مبارزات خود به حقوق حقه خود تجسم عینی ببخشند؛ قطعا عصر نوینی از مناسبات و تعاملات اجتماعی آغاز می شود که با منافع و مصالح قدرت های مسلط کنونی در تضاد قرار می گیرد. براین اساس با احیای بسیاری از مناسبات کهن سعی در منکوب و به زاویه راندن مبارزات زنان را دارند.

مبارزه زنان در ایران با شعار زن،زندگی، آزادی در پیوند با مبارزات جهانی و فمینیستی از بارزه های خاصی برخوردار است که به آن اعتبار و اهمیت جهانی داده است. سبعیت و بربریت هجمه های دین سالاران با حمایت آشکار و پنهان قدرت های شیطانی در سطح جهان، هجمه به مطالبات و خواست های به حق و انسانی زنان در ایران را ابعاد نوینی بخشیده است. این هجمه از یک طرف جامعه را ملتهب و بخشی از پتانسیل مبارزاتی را از درک واقع نیازها و الزامات کنونی باز داشته و از طرف دیگر با دوقطبی نمودن جامعه بین زنان و مردان با عادت و سنت که جامعه های انسانی به ویژه جامعه دین زده را در چنبره خوفناک خود به اسارت گرفته است؛ مبارزات زنان را با افت و خیز و هرز روی توانمندی های مبارزاتی روبرو ساخته است. تمامی جامعه های دین زده امروز به ویژه کشورهایی که حاکمیت دینی مسلط است؛ با ضایعه پایمال کردن حقوق زنان روبرو می باشند. کشورهایی که  از سلطه استبداد دینی رنج می برند؛ سازه های مسلط در تلاش برای احیا و ابقای بسیاری از سنت های فقهی و چارچوب های شرعی و حقوقی دینی، زنان با از دست دادن بسیاری از دستاوردهای حقوقی و اجتماعی گذشته خود روبرو هستند که مبارزات آن ها را ابعاد نوینی بخشیده است. 

جامعه ایران اکنون کاملا دوقطبی و با هویت های آسیب دیده انسانی روبرو است. کاراکتر ها دو و یا چندگانه بر هویت انسانی چیره شده و مانع از بروز حضور واقع و حقیقی اندیشه و عمل در بسترهای متکاثر اجتماعی می باشند. در هم آمیختگی سنت های دینی نهادینه شده که ناخودآگاه و در ضمیر پنهانی بروز بیرونی می یابند؛ مبارزات زنان را با کش و قوس ها و اوج و حضیض مداوم روبرو ساخته است. این ویژگی با سائقه ها و شائقه های مردسالارانه که تحت حاکمیت مستبد دینی تقویت شده است؛ یک اصطکاک مداومی  بین تمایل و تقابل جنسیتی و منفعتی را در مبارزات اجتماعی  ایجاد کرده است. اکنون هویت های دینی بخشی از راهبردهای مردانه در کشا قوس مبارزات اجتماعی و مدنی در جامعه دین زده ایران محسوب می شوند. براین اساس مبارزات زنان برای به زیر کشیدن سنت های پایدار و مخرب دینی که از یک پشتوانه تحمیقی عمیق و حمایت همه جانبه ساختار طبقاتی برخوردار است؛ با مشکلات عدیده ای روبرو می باشند.

پیوند خوردن جنبش  زن، زندگی، آزادی با مبارزات زنان در سطح جهان، نقطه عطفی در عمق یابی و گستردگی آن به عنوان یک جنبش پایا و پویا در مبارزه با دین و قدرت می باشد. اما این جنبش پیشرو و بالنده برای تداوم مبارزات بر حق خود، نیازمند درک و درایتی است که روندهای فرگشت جامعه و انسان بدان نیازمند هستند. همانطوری که نظام مستبد دینی در ایران با اتصال خود به بنیان های تغییر در سطح جهانی در تلاش است مشروعیت نداشته خود را ترمیم و همچنیین با سوار بر موج بحران های حاد و ثقیل حاکم بر جامعه جهانی و زیر سایه قدرت های مطرح جهانی، خود را بر سریر قدرت نگه دارد. زن برای خروج  از دایره محارم و حضور قدرتمند در عرصه های متکاثر اقتصادی و اجتماعی و سیاسی، نیازمند درک و شناخت بارزه های ویژه فرگشت جامعه و انسان برای اتخاذ بهترین و مناسب ترین اشکال مبارزاتی می باشد. بی ثباتی و ناپایداری اشکال مبارزاتی بر علیه استبداد سیاسی و اقتصادی ناشی از اتکا به برخی نمودهای آزموده شده گذشته است که مهاجمان به آزادی و رهایی برای سرکوب و مهار آن ها مسلح هستند. روندی که بن بست و استیصال را نمود بخشیده؛ و دامنه گرایشات ارتجاعی و واپسگرا را توسعه داده است.

مرد سالاری به دلیل سابقه تاریخی اش، مرد را از اعتماد به نفس کافی و وافی و اتوریته لازم برای اعمال و اجرای فرامین مردانه و اجبار و انقیاد زن در حریم محرمیت برخوردار کرده است. ولی زن به دلیل محرومیت و عدم استقلال لازم برای تصمیم گیری لازم حیات اجتماعی خویش از یک اعتماد به نفس کافی و یکپارچگی لازم برای دستیابی به حقوق حقه اقتصادی و اجتماعی بازمانده است. نقش این اعتماد به نفس در مبارزات اجتماعی زنان بسیار برجسته می باشد. این اعتماد به نفس با یک مبارزه پیگیر و مداوم و همچنین درگیر شدن با بدعت ها و سنت های فرتوت و واپسگرا و با هجمه به بنیان های مادی این تحجر و واپسگرایی می تواند بنیان های مستحکمی برای خود بیابد. با استبداد دینی و چارچوب های شرعی و فقهی آن اعتماد به نفس در مردان افزایش یافته و زنان در حریم تنگ زنانه گرفتار آمده و از حقوق حداقلی خود باز مانده اند. رهایی از بنیان های استبداد اقتصادی و سیاسی می تواند بستر های لازم را برای اعتماد به نفس لازم در زنان  فراهم سازد.  

نتیجه اینکه:  شاکله های ارزشی انسان ها بر معیار و مقیاس هایی استوار است که با  ساختار غالب طبقاتی تعیین و تعریف می شوند. جایگاه انسانها و نقشی که در پیشبرد اهداف اجتماعی بازی می کنند؛ به بسیاری از مولفه های زیست جمعی وابسته است که منافع طبقاتی انعکاس بارز و شفاف این مناسبات اجتماعی و انسانی می باشند. تفاوت و تمایز انسان ها چه اقتصادی و اجتماعی و چه جنسیتی از بطن تحجر و مصلحت اندیشی های طبقاتی بر می خیزند. مردسالاری به عنوان یک وفاق و میثاق مردانه در تامین معیشت و تضمین حمایت و حراست حریم زنانه، محارم را در پستوی خانه و اندرونی محبوس و از حقوق انسانی و اجتماعی اش باز داشته است. این بارزه های متحجرانه و غیر انسانی اگر چه در روند تکامل تاریخی تعدیل شده و زنان به برخی از حقوق انسانی خود نائل شده اند؛ ولی هنوز سود و سرمایه در پیوند با تحجر دینی همچنان زنان را در بن بست های زیستی نابرابر و ناانسانی به بند کشیده اند. محارم که بیان شیء وارگی و کالاگونگی زن در روابط و مناسبات اقتصادی و اجتماعی مفهوم می یابد؛ بسیاری از بدعت های مخرب و تهاجمی از جمله ناموس و ناموس کشی را در فرهنگ منحط دینی رواج داده است. جنبش زن،زندگی، آزادی در ایران در پیوند با جنبش های فمینیستی و دیگر مبارزات زنان در سطح جهانی از برجستگی خاصی برخوردار گردیده؛ ولی به دلیل نهادینگی بسیاری از سنت و عادت دینی، بین درک و شناخت روند های حاکم استبداد زده دینی و تحول و تکامل جامعه و انسان دچار چالش های جدی می باشند. فرایندی که بی ثباتی و ناپایداری اشکال مبارزاتی را به همراه داشته؛ و به بسیاری از نمودهای گذشته برای جبران مافات روی آورده است.حضور و بروز سنت های بازدارنده که از ضمیر ناخودآگاه بر میخیزند؛ بیان روشن و آشکار تاثیرات مخرب بنیان های دینی و طبقاتی بر جنبش زنان در ایران می باشد.برای یک مبارزه کارآمد بایستی با روند تکامل تاریخی که به اشکال نوین مبارزاتی نیازمند است؛ همراه شد. با درک ضرورت های تاریخی و اجتماعی، زنان بر عکس مردان که از یک اعتماد به نفس درونی شدۀ اجتماعی برای اولویت های زیستی برخوردارند؛ فاقد یک اعتماد به نفس لازم جهت دستیابی و تحقق حقوق اجتماعی و انسانی خویش می باشند. روندی که بی ثباتی و ناپایداری مبارزاتی را موجد شده؛ و زنان را از اتخاذ اشکال بهینه مبارزاتی باز داشته است. اعتماد به نفس با غلبه بر کاستی های شناخت و فهم روند تکامل تاریخی و همراه شدن با موج جدید تغییر و دگرگونی های اقتصادی و اجتماعی، می تواند جایگاه مناسب خود را بیابد.


      اسماعیل رضایی

      04:03:2024




۱۴۰۲ بهمن ۲۷, جمعه

 

   شهامت و حماقت


انسان ها ضمن تعامل با محیط پیرامون خود، درس های لازم را متناسب با درک و دریافت های خود آموخته و برای گذر از افت و خیز های زندگی خود آن ها را دستمایه تعامل و تقابل با چالش ها و پلشتی های اجتماعی قرار می دهند. پس انسان محصول محیطی است که در آن نشو و نما می کند و رفتار و کردارهای احساسی و اخلاقی وی نیز تابعی از آموزه های محیطی اش می باشند. اینکه بسیاری هنوز با رجعت به گذشته تلاش می ورزند؛ ناتوانایی های نهادین خود را پوشش دهند؛ بیان واضح و روشن آموزه های کاذبی است که تحت تاثیر القائات مداوم محیطی تحمیق شده و در دام هراس انگیز رویه های تکراری و مخوف از انتخاب اصلح و مناسب با نیاز زمان بازمانده اند. شهامت وقتی با اصالت و هویت های آموزه های اصیل زیست اجتماعی و انسانی در نیامیزد؛ با حماقت های مداوم خویش محیط زیستی خویش و دیگران را در توهمات احمقانه به جهنمی سوزان و بی بدیل مبدل می سازد. وقتی که انسان بدعت ها و نوآوری های گذشته تاریخی خویش را بدون درک زمان و مکان متحول و دگرگون کپی برداری می کند؛ دقیقا از تحجر و عقب ماندگی فکری برخوردار بوده و حماقت را سرلوحه زیست خود قرار داده است. بسیاری با رجعت به گذشتۀ هضم و حل شده در حافظه تاریخی به دنبال رهایی از بن بست های حاد و ثقیلی هستند که دقیقا از ندانستن و نفهمیدن چرایی گذر تکامل تاریخی نشات گرفته و در پس نفهمی و بدفهمی خویش، با حماقت بی بدیل، شهامت خویش را در بوته آزمون چالش های اجتماعی به رخ دیگران می کشند.

شهامت بدون دانستن و فهمیدن نیازهای زمان و مکان، در دایره ممکنات نوسان کرده و عموما در گزینش های خود به دنبال آزموده هایی است که ذهنیت انباشته از توهمات محیطی مشوق وی می باشند. حماقت نیز از پندار و توهم ناشی از ناتوانی در هضم و حزم روندهای تحولی و تکاملی جامعه و انسان بر می خیزد و انحطاط و اختناق را در بستر های اجتماعی توسعه می بخشد. چرا که شهامت وقتی با حماقت در آمیزد محمل های عوامانه یافته و جامعه عوام زده را ملتهب و منقلب می سازد. التهاب و تقلیبی که جامعه عوام زده را مستعد پذیرش نمودهای نامتعارفی می سازد که جامعه را از روند متعارف و معمول خود باز می دارد. وقتی در زمان زندگی نکنی و ملزومات آن را ندانی؛ایده آل های خود را در گذشته و در میان انبوه از نظراتی جستجو می کنی که ملکه ذهنت شده و سهولت و روایی زیستی کاذب را در آن برای خود رقم می زنی. مقایسه یافته های امروز با داشته های گذشته،بیان ضعف و ناتوانی در درک و دریافت های پروسه تکاملی کنونی نشات گرفته که حماقت رذیلانه و استیصال در برون رفت از بن بست های محیطی کنونی را با خود دارند.

هرچه قدر قدمت ساخت و بافت قالب ساختی بر جامعه بیشتر و قدیمی تر باشد؛ شهامت کاذب و فاقد بن مایه های عینی و علمی گسترده تر نمود یافته؛ و حماقت در عرصه های متکاثر اقتصادی و اجتماعی، جامعه را به سوی قهقرا هدایت می کند. نمونه بارز آن نظام مستبد و فاسد اسلامی در ایران است که با رجعت و ابرام بر قواعد و قوانین عهد عتیق، ایران را بسوی قهقرا و نیستی سوق داده است. رجعت به گذشته یعنی نفی زمان حال و بی توجهی مفرط به آینده ای است که با خود بار فعال پیشرو و انسانی را حمل می کند. فضا زمانی که اکنون بشریت در آن می زید؛ آبستن حوادث بی شماری است که از بطن روندهای تحولی و تکاملی برخاسته و نوید بخش دنیایی دیگر و بهتر می باشد؛ این یک حماقت محض است که انسان با رجعت به گذشته از مواهب و دستاوردهای روند تکاملی فاصله گرفته؛ و با شهامتی کاذب برای احیا و ابقای آزموده های گذشته گام بردارد. گذشته عصر سپری شده ای است که قطعا قدرت درک و هضم دستاوردهای نوین تکاملی را نداشته؛ و برای تداوم حیات خویش چاره ای جز انتخاب گزینه استبداد و دیکتاتوری ندارد.

تا زمانی که بنیان های توجیهات متوهمانه وجود دارد؛رنج و اندوه و حماقت و شناعت را پایانی نیست. زیرا، با توجیه، مدارا و تحمل و به دنبال آن نسیان و فراموشی حاکم شده ؛ و انسان ها را در غفلت و اغفال مداوم وا می گذارد. بدینسان در پس شهامت دروغین با توجیه و تاویل های عوامفریبانه، گذشته با بار سنگین عادت و سنت بر گرده جامعه فرود آمده و روند عادی سازی بسیاری از مناسبات کهنه و دمده را آغاز می کند. بنابراین کسی یا کسانی که رجعت به سازوکارهای گذشته را متهورانه و با شهامت می پندارند؛ قطعا در استیصال و بن بست های حقارت آمیز فکری و عملی گرفتار آمده که برون رفت از آن ها را در آزموده های گذشته می یابند. انسان تحمیق شده در ضمیر ناخودآگاه خود تحجر و واپسگرایی را نهفته دارد؛ چرا که تحجر انتخاب و اتصال از پیش تعیین شده ای است که نیازی به تکاپوی اندیشه و تعمق و تامل پیرامون رویکردهای محیطی ندارد. باور به رجعت به گذشته بروز و ظهور حمق و حقارت است که با خود فساد و تباهی را حمل می کند.

شهامت بار رسالت ، تعهد، درک و آگاهی را با خود دارد که راهنمای عمل آدمی در گذر از پلشتی ها و پلیدی های زیست عمومی می باشد.شهامت اعتماد به نفسی است که به ساختن و شدن اندیشیده و توقف و ایستایی را با آن راهی نیست. بنابراین شهامت درک و درایتی است که به درهم کوبیدن موانع و محدودیت های محیطی برای زیستی متناسب با زمان و نیاز و الزام جامعه و انسان روی می آورد. آنچه که تمامی تکاپو و اهتمام انسانی را در مسیر سازوکارهای گذشته هدایت می کند؛ آغشته به حماقت بوده؛ و آمال و اهداف را با چالش های تخریب و تهدید بافت و ساخت فرسوده و فرتوت روبرو می سازند. آنچه اکنون جهان را به کام مرگ و نیستی کشانده و جنگ و کشتار های بی گناهان را بر بشریت تحمیل کرده؛ دقیقا با تلاشی بی فرجام می خواهد از دایره نیازهای تکاملی برهد و بر تحمیل و اجبار ساختار فرسوده و فرتوت ابرام دارد. ساختار سرمایه در تلاشی ناموفق و فروافتاده در باتلاقی مخوف، در تلاش است تا با رجعت به گذشته و احیای بسیاری از سازوکارهای ارتجاعی خود را بر سریر قدرت نگه دارد. قطعا توفیقی نداشته و خسران سنگینی را متحمل خواهد شد. بنابراین رجعت به گذشته نه تنها شجاعت نیست؛ بلکه نکبت و فلاکت و حماقت و حقارت را در بطن خود نهفته دارد.

نتیجه اینکه:نشو و نمای آدمی در فضای متغیر و متکثر اجتماعی، روند استحاله اندیشه و عمل را در مجاری واقع یا کاذب هدایت می کند. شهامت و شجاعت در روبرو شدن با موانع نیازمند درک و فهم بهینه از فرایند تحول و تکامل جامعه و انسان می باشند. ناتوانی در درک و شناخت علت ها و چرایی چالش ها و بن بست ها و همچنین چگونگی برون رفت از آن ها، عموما رجعت به گذشته و سازوکارهای ناسازگار با نیاز و الزام و جامعه،  توسط ارتجاع و واپسگرا برگزیده می شوند. این حماقت که برخی ها آن را با شهامت در می آمیزند؛ریشه در جهالت و منفعت طبقاتی دارد. زیرا شجاعت و شهامت در همراه شدن با فرگشت جامعه و انسان مفهوم واقعی خود را می یابد. رجعت به گذشته نشان از ناآگاهی و حمق و استیصال آدمی در برابر رویکردهای محیطی را نشان داده؛ و تعجیل و شتاب مخرب و انهدامی را در برون رفت از بن بست های حاد و عمیق را در دستور کار قرار می دهد. سترونی اندیشه، محملی است برای بروز و ظهور نمودهای ارتجاعی و واپسگرا در جامعه که ساختن و شدن را ملعبه تمایل و تمنای ناشی از آگاهی های کاذب و فهم ناقص از فرگشت جامعه و انسان می نماید. برآمدهای فاجعه بار استبداد دینی در ایران و بن بست ها و ناکارآمدی های اندیشه و عمل در دفع شر این ارتجاع مخوف، بسیاری را بسوی احیا و ابقای سازوکارهای ارتجاعی و آزمده شدۀ گذشته هدایت کرده که قطعا بسترهای نوعی دیگری از استبداد و دیکتاتوری را فراهم خواهد نمود. این حماقت که برخی ها مهر شهامت بر آن می زنند؛ بیانگر بیخردی های تاریخی نسلی است که همواره در بزنگاه های لازم و ضروری دگرگونی های لازم، ضرورت های اجتماعی تاریخی را به نفع عادت و سنت وانهاده اند.


        اسماعیل  رضایی

         16:02:2024


۱۴۰۲ بهمن ۱۶, دوشنبه

 

همبستگی متکثر


انسان ها با تکیه بر ساختار طبقاتی غالب، گرایشات متفاوت و متکثری را در پیوند و گروه بندی های اجتماعی برقرار ساختند که بازگوی منافع و جایگاه و پایگاه طبقاتی شان در روابط و مناسبات اجتماعی می باشند. بنابراین در برساختن بنیان های نوین ساختار اقتصادی، اجتماعی و سیاسی با مقاومت صعب و خونبار طبقات برتر و غالب اجتماعی مواجه می شوند. درک ماهیت همبستگی در مواقع حساس و تعیین کننده تاریخی هر جامعه ای، یک بستگی قطعی و حتمی با پتانسیل نیروهای توده ای درون اجتماعی و توازن و عدم توازن قدرت های جهانی به عنوان عناصر تعیین کننده دگرگونی های بنیادی مناسبات اجتماعی و انسانی دارند. استفاده از مفاهیم زیبا و دهن پرکن در مقاطع هرج و مرج و پریشانی اندیشه و عمل امری عادی و معمول می باشند. ولی درک و فهم ضرورت های تاریخی بر بستر روند تکامل تاریخی و با توجه به پتانسیل های داخلی و توازن نیروهای سیاسی در گیر در برساختن بنیان های نوین امری است که بسیاری با تساهل و بی توجهی بیمارگونه ازکنار آن ها گذر می کنند. روندی که بیماری سکتاریسم را در جمع روشنفکری تعمیم داده و از مفهوم عام و توده ای در برساختن جامعه را نادیده می گیرد. زیرا درک نمی کنند که همبستگی متکثر سیاسی تحت چنین شرایطی، در نهایت با غلبه تک ساحتی و تک گویی مناسبات اقتصادی قدرت های فائقه، جامعه روند نامتعارف و نامتوازنی را در پیش می گیرد.

همبستگی به عنوان پیوند دهنده متغیرهای اجتماعی که در جهت بنیان های تغییر اجتماعی در جهت خاصی نقش اساسی را ایجاد می کنند؛ از اهمیت خاصی به ویژه در موقعیت انقلابی و یا دگرگونی های الزامی ناشی از تکامل تاریخی برخوردار می باشد.بنابراین دو عنصر تکامل تاریخی و بارزه های خاص و ویژه فرایند های درونی هر جامعه در تعیین نوع همبستگی و پیوندهای متکثر درون اجتماعی نقش بازی می کنند. بدین مضمون که همبستگی یک مفهوم تک ساحتی و منتزع از روابط و مناسبات غالب حاکم بر جامعه های جهانی نیست. در تعیین و تضمین یک همبستگی متکثر بایستی حصار محدود و محصور آموزه ها و فرمول های گذشته تاریخی را به نفع بارزه های نوین تحول و تکامل جامعه و انسان وا نهاد. در غیر این صورت هرگونه همبستگی و پیوند های اجتماعی برای دستیابی به اهداف به واقع انسانی به بن بست رسیده و با شکست مواجه خواهد شد.

با نگاه عامیانه و آموزه های کلاسیک و مکتبی نمی توان درک درستی از همبستگی و به ویژه همبستگی متکثر داشت. امری که اکنون به عنوان یک جریان غالب اندیشه های سیاسی در بین روشنفکران جریان دارد. چرا که آموزه های کلاسیک از آبشخور ساختار غالب طبقاتی سیراب شده و نمیتواند راهنمای عمل مناسبی برای یک دگرگونی الزامی جامعه های انسانی باشد. بنابراین کسی که با نگاه عامیانه برای یک جامعه عوام زده همبستگی متکثر را تبلیغ می کند عملا بسترهای در هم آمیزی طبقاتی را تدارک می بیند که در نهایت جامعه را بسوی نوع جدیدی از اقتدار گرایی هدایت می کند. چرا که اکنون بشریت در مرز تعیین یک دگرگونی طبقاتی قرار دارد که سرنوشت بسیاری از جامعه های انسانی را درگیر مناسباتی کرده و می کند که با درک کلاسیک و آموزه های آن تفاوت بارز و متکاثری دارند. شناخت و درک اصولی و منطقی این روند تکامل تاریخی و بارزه های شهودی آن، نوع مبارزه و همبستگی مبارزاتی را تعیین می کند.

صرفا با داشتن درک مشترک نمی توان درد مشترک را درمان کرد. صرفا با داشتن درک مشترکی برای آزادی،برابری، دمکراسی،عدالت اجتماعی و...نمی توان بر نابسامانی ها و فقر مزمن و اقتدارگرایی حاکم محلی و جهانی فائق آمد. چرا که برخلاف آموزه های کلاسیک و عامیانه که بر انتزاع و تجرید پدیده ها و رخدادهای محیطی اتکا دارند؛ جامعه های کنونی در یک پیوستار فشرده و تنگاتنگی قرار گرفته که مرز بین اقتدار و آزادی را مخدوش کرده که تنها با درک دیالکتیکی و ریزبینی و موشکافی های آن می توان به یک همفکری و همسازی فکری و عملی و یا همبستگی متکثر اندیشید. برخی ها با هیاهو و جنجال های جامعه روشنفکری خود را سوار بر مرکب قدرت و شوکت دیده و برای مبارزات رهایی بخش نسخه می پیچند. کسانی که مفاهیم رهایی بخش را در لفافه های عامیانه و عوامانه ارائه می دهند و از غفلت و اغفال در فضاهای دگرگونه و رو به تغییر غافل هستند.

اکنون بسیاری از نظام های اقتدارگرا و مستبد خود را با بنیان ها و نهادها تغییر در سطح جهانی پیوند زده؛ تا آسیب دیدگی و مشروعیت نداشته خود را ترمیم نمایند. بارزه های مشخصی که در گذشته به دلیل ثبات و پایداری ساختار غالب سرمایه داری جهانی مسبوق به سابقه نبوده؛ و انقلاب، کودتا و دیگر تغییرات غیر منتظره اجتماعی امر معمول و ملزوم جامعه های انسانی بودند. ولی اکنون با بی ثباتی و ناپایداری بنیان های ساختار سرمایه بسیاری از مناسبات سیاسی و اجتماعی دگرگون شده و نیازمند بازنگری در اندیشه و عمل برای اتخاذ اشکال نوین مبارزاتی با اقتدارگرایی به ویژه استبداد تاریخی می باشند. بر این اساس تعیین نوع حکومت برای جامعه استبداد زده و رها نشده از قید و بند استبداد تاریخی بایستی بر اساس روند تکامل تاریخی جامعه و انسان و نیازهای برآمده از آن ها باشد. اینکه نظام جمهوری بهترین و کم هزینه ترین نوع حکومت برای جامعه استبداد زده تاریخی می باشد؛ نمی تواند پاسخگوی آلام و رنج های سالیان دراز و رنج بار مردم ستمدیده و محروم باشد. بایستی به محتوا و مضمون آن پرداخت و متناسب با رخدادها و دگرگونی های پیش روی جامعه جهانی بتواند بنیان های یک جامعه سالم و صادق را فراهم سازد.

جمهوری با شکل و شمایل کلاسیک آن که نمایندگان انتخابی از سوی مردمی گرفتار در دام وهم و خیال عده ای روشنفکر و نخبه، قادر به رهایی و برقراری دموکراسی و مولفه های آن نخواهد بود. همبستگی متکثر بدون داشتن مرزبندی های دقیق و شفاف نیز بسوی پوپولیسم و ملی گرایی افراطی سوق می یابد که در نهایت بستر های یک اقتدار گرایی نوین را تدارک می بیند. بدون حضور مستقیم، مستمر و تعیین کننده مردم محروم و ستمدیده نمی توان جمهوری موفق و پایدار برای جامعه ای در اسارت استبداد تاریخی متصور بود. جمهوری که ضمن برخورداری از توان علمی و اندیشه ورزی نخبگان و روشنفکران در کنار خود، توده های بی شکل را در شکل و شمایل نوینی در اداره امور اجتماعی حیات ببخشد. تمرین دموکراسی و تامین مولفه های دموکراسی صرفا با حضور عینی و ملموس توده های محروم و رنجدیده قابل حصول می باشد. در اینصورت بسیاری از جریان ها و سازمان های سیاسی قادر به همبستگی با این روند به واقع مردمی نبوده و از پذیرش جمهور به واقع مردمی فاصله می گیرند. همبستگی متکثر برای تمرین دموکراسی تنها و تنها با قبول و پذیرش حضور واقعی مردم در مراکز تصمیم گیری و اداره امور اجتماعی امکان پذیر می باشد. در غیر این صورت بند و بست ها و لابیگری های اقتصادی و سیاسی، روند دموکراتیزه کردن را به نفع ساختار قدرت و سرمایه برتر با بن بست روبرو خواهد ساخت.

قبول و درک تغییرات نوین منوط به اتخاذ و انتخاب اشکال مبارزاتی نوینی است که بارزه های سنت و عادت را به نفع انتخاب های نوین جهت دهد. بنابراین قطبی شدن و خصمانه تر شدن مناسبات اجتماعی که همواره مورد سوء استفاده دشمنان مردم بوده و هست؛ تنها محصول نبود همبستگی متکثر نیست، بلکه بیشتر محصول مصلحت اندیشی و محافظه کاری های سیاسی است که اتخاذ مشی و مرام مبارزاتی را متناسب با ویژگی ها و نیازهای محیطی در نظر نمی گیرد. جامعه ای که روشنفکر و متفکرش در برجستگی نقش مردم برای ساختن و شدن جامعه استبداد زده تاریخی که بسیاری از مرتجعین و واپسگرایان تاریخی مترصد احیا و ابقای مناسبات تاریک و ظلمانی گذشته هستند؛ غفلت می ورزند؛ از عوامل اصلی سکتاریسم و تفرقه انگیزی های مبارزات اجتماعی محسوب می شوند. بایستی از هیاهو و تایید و تکذیب های دیگران گذر کرد وبر تفرقه و نفرت به نفع منافع و مصالح مردم ستمدیده و محروم، به همبستگی متکثر تحت هر شرایطی، خط بطلان کشید.

نتیجه اینکه: جامعه مجموعه متکثری از خواستن ها و داشتن ها است که در یک نبرد مداوم طبقاتی روند تکامل تاریخی و تحولات لازم اجتماعی را ممکن می سازند. همبستگی در یک زیست جمعی از یک ماهیت ایجابی برخوردار است که تحت تلقینات کاذب و تبعیضات نهادین ساختار طبقاتی بسوی افتراق و پراکندگی سوق یافته است. در راستای سوق دادن متغیرهای اجتماعی در جهت خاص، همبستگی نقش بزرگی را ایفا می کند. ولی همبستگی به ویژه همبستگی متکثر تحت تاثیر رویکردهای محیطی، از یک بارزه های ماهیتی خاصی برخوردار است که نیازمند دقت نظر و درک بهینه روندهای دگرگونه جامعه و انسان می باشد. با آموزه های عامیانه و کلاسیک که بر انتزاع و گام های سکتاریستی استوار است؛ نمی توان به یک همبستگی متکثر مورد لزوم دست یافت. اکنون ساختارسرمایه جهانی از یک ناپایداری و بی ثباتی ساختی عمیق رنج می برد که محصول روند تحولات اجتماعی و تکامل تاریخی جامعه و انسان می باشد. هرگونه همبستگی بایستی با درک و شناخت ماهیت این تکامل تاریخی باشد. دموکراسی و مولفه های آن در یک جامعه استبداد زده تاریخی از طریق همبستگی متکثر روشنفکران و نخبگان قابل حصول نیست؛ بلکه جامعه نیازمند حضور واقعی و قطعی مردم محروم و ستمدیده ای است که همواره و بطور موثر و مستقیم بتوانند بر تصمیم گیری ها تاثیر گذاشته و از انحراف و اقدامات نامتعارف قدرت و ثروت ممانعت به عمل آورند.بدون اعتقاد و ایمان عمیق به قدرت مردم در برساختن جامعه استبداد زده؛ و سپردن صرف جامعه به روشنفکران و نخبگان انتخابی از سوی مردم، جامعه را بسوی اقتدارگرایی و استبداد نوین هدایت خواهد کرد.


اسماعیل رضایی

05:02:2024

۱۴۰۲ بهمن ۴, چهارشنبه

 

 توالی و تلاقی


توالی زیستی با تسلسل و تکمیل و کمال مناسبات اجتماعی، بسوی تکثر و تنوع داشت ها و برداشت ها از نتیجه تلاش و تکاپوی جمع و جامعه انسانی، مراحل مختلف تحول و تکامل را پی ریخت. در تلاقی انسان با روند تکامل تاریخی، جهش و روش های متفاوتی طی شد که توالی روند حیات رو به کمال را ممکن ساخت. توالی تاریخی نیز در فرایند تحول و تکامل جامعه و انسان، در تلاقی با بسیاری از رویدادها و حوادث تلخ و شیرین تداوم یافت؛ و عرصه های متنوع زیست انسانی را در قوام و دوام مناسبات اقتصادی و اجتماعی تداوم بخشید. در هم آمیختگی توالی انسانی در تلاقی با روند تکامل تاریخی بسیاری از بغرنجی های حیات اجتماعی را در خود تحلیل برد. براین اساس توالی زمانی در پیوند با تلاقی مکانی، مسیرهای متفاوتی را در فرایند تکامل تاریخی در خود جای داده است. سامانه های فکری و اندیشه ورزی پیرامون رویکردهای محیطی در توالی زمانی از بار تبیینی متفاوتی برخوردار گردید که با خود تراضی منفعتی و ذات باورانه انسانی را در خود جای داده است.

توالی، تسلسل و تداوم یک پیوستار اجتماعی تاریخی است که با بار زمانی خویش، به علقه های تلاقی مکانی هویت می بخشند. این پیوستار با فرگشت اقتصادی و اجتماعی معنی می یابد و در وقفه گاه های مکانی از توش و توان خویش تهی می گردد. بنابراین جدایی توالی از روندهای تکاملی جامعه و انسان قابل تصور نیست. کسی که تصویر و تصور جامعه فاقد فرگشت را در مخیله خود می پروراند؛ با اندیشه تبیینی خویش، بر مدار ایستایی و انجماد و رکود پای می فشارد. نظام مندی های اجتماعی و ساختار های سیاسی نیز در سنجه های توالی و تلاقی فرگشت اجتماعی و انسانی جای می گیرند. بنابراین ساختار های فرتوت و فرسوده قدرت بازیابی و بازسازی مفاهیم دگرگونه و الزامی توالی تکامل تاریخی نبوده؛ و در تلاقی با ارتجاع و واپسگرایی ایده ای، جامعه و انسان را در بلبشویی و بی هویتی وا می نهند. در فرگشت کنونی جامعه های انسانی بار زمانی با ابعاد مکانی دچار یک چالش پذیری جدی می باشد. چالشی که جامعه های انسانی را در بلبشویی،هرج و مرج، جنگ و جنایت و دیگر معضلات اقتصادی و اجتماعی وانهاده است. این چالش با اصلاح و بهبود معضلات ابعاد مکانی قابل حل و رفع نیست؛ بلکه نیازمند درک و شناخت نیازمندی های بعد زمانی و همراه شدن با توالی تاریخی آن برای ایجاد ساخت و بافت نوین می باشد.

اگر در تبیین رویکردهای محیطی از روند تکاملی غفلت شود؛ درک معلولی عمومیت یافته و روند استحاله اندیشه و عمل بسوی عناصر و عوامل ارتجاعی و واپسگرا هدایت می شوند. اندیشه و اندیشیدن متوقف شده؛ و راهبرد کنش و جنبش، مدار بسته و خسته ای می گردند که بسوی منفعت و مصلحت گرایش پیدا می کنند. چرا که در فارغ بودن تئوری و پراتیک از فرایندهای تکاملی جامعه و انسان، نگرش انقلابی به حاشیه رانده شده و روح محافظه کاری و بهانه تراشی های خرد گریز و بی مسئولیتی در قبال جامعه و انسان عمومیت می یابند. چرا که درک بهینه و مطلوب توالی تاریخ تکامل اجتماعی در تلاقی با رویکردهای محیطی، نگاه روشن و صریحی را در برابر انسان قرار می دهند که جهت گیری های کنشی را صراحت می بخشند. رشد و تقویت گرایشات ارتجاعی و دینی محصول نابسامانی ها و ناامنی های رو به تزاید اقتصادی و اجتماعی است که ساختار های معیوب و فرتوت فکری و مادی بدان دامن زده اند. چرا که در ناامنی های اقتصادی، اجتماعی و سیاسی عموما دامنه ترس و توهم گسترش یافته و مفروضات ذهنی ایده آلیستی و دینی ابعاد نوینی پیدا می کنند. گرایش ویا تقویت هر یک از این بنیان های نهادین تبهکارانه با توجیه و تاویل های مبهم و مغشوش اندیشه و عمل، روند دگرگونی های تکامل تاریخی را با وقفه های موقت یا طولانی همراه می سازد.

مرز تردید و تشکیک، در برون شدن از گویایی توالی تکامل تاریخی شکل گرفته؛ و بسوی فروپاشی اعتماد و اطمینان از حصول نتیجه بهینه و مطلوب هدایت می شوند. واقع گریزی و حقیقت پرهیزی از گرایشات رنج آور انسان های کنونی است که شائقه های شدن را در شائبه های بودن ذلت بار و مرگ آور تحلیل برده اند. انسان ها به دلیل عدم درک روندهای دگرگونه تکامل تاریخی کنونی، مرز بین دوست و دشمن را گم کرده و با سائقه های گذشته تاریخ تکامل اجتماعی، به موضع گیری های سیاسی روی آورده اند. با درآمیختن خرافه و بدعت، حقیقت را فدای منفعت و مصلحت نموده و از درک واقع گذر حیات جمعی دور شده اند. درک و فهمی که مفاهیم اقتصادی،اجتماعی و سیاسی را با زوایای مفهومی گذشته بکار گرفته و از نیازها و الزامات کنونی دور مانده است. این ویژگی بسیاری از سازوکارهای ساختی غالب کنونی را با معیار و مقیاس های معینه از پیش تعیین شده؛ ارزیابی کرده و سنجیده؛ و به نتایج عموما فاقد بنیان های فکری و مادی لازم دست می یابند.

در توالی تاریخی و تلاقی اندیشه و نظر در روند تحول و تکامل جامعه وانسان، دگرگونی های رقابتی به عنوان عنصر معیینه هویت انسانی در روابط و مناسبات اجتماعی مفهوم نوینی یافته است. رقابتی که نشان داد همانند بسیاری از مفاهیم اعتباری و اجتماعی از بار زمانی و مکانی خاصی برخوردار است که نیازمند همراه شدن با روندهای تکاملی و تحولی جامعه و انسان می باشند. در یک رقابت سالم انسان ها می توانند برای یک زیست سالم و مفید اجتماعی گام بردارند. در حال که در ساختار متعدی سرمایه که سودبری محض و برتری طبقاتی شاخصه های اصلی تداوم مناسبات اجتماعی و انسانی محسوب می شوند؛ رقابت مفهوم بی واسطه حضور و هجوم به حریم عمومی و اجتماعی محسوب می شود. با وجود این، رقابت در ساختار طبقاتی تحت تاثیر روند دگرگونه تکاملی، بارزه های نوینی یافته است. در مناسبات کلاسیک ساختار سرمایه، رقابت امری سرزمینی بوده و در پویش و روایی مناسبات سرمایه نقش موثری داشت. در حالی که اکنون به روندی چالشی و تقابلی در روابط و مناسبات بین المللی مبدل شده است. در گذشته بین رقابت و انتظار یک صراحت و روشنی خاصی برقرار بود که اکنون نه تنها از دست رفته؛ بلکه مرز بین رقابت و جنایت مخدوش شده و روند دهشت باری را در مناسبات قدرتی جهانی ایجاد کرده است. رقابتی که می آشوبد و می خروشد تا با ایجاد فضاهای ناامن زیستی، زمان را در توقفگاهای ناامن زیستی خویش به بند کشیده و از پویایی و روایی آن در پیشبرد اهداف متعالی انسانی ممانعت کند.

در توالی تاریخی و تکامل اجتماعی، نمودهای نوینی در روابط و مناسبات اجتماعی و انسانی بر آمدند که در دگرگون سازی بسیاری از بارزه های کهن و نامطلوب نقش مهم و اساسی را بازی کرده اند. جهانی شدن به عنوان نمودی از روند تکاملی جامعه و انسان که بسیاری آن را محکوم و شکست خورده می پندارند؛ روند بسیاری از مناسبات اقتصادی و اجتماعی و انسانی را در سطح جهانی تسهیل کرده است. فرایندی که ضمن فراهم نمودن یک رشد متوازن جهانی با سیالیت سرمایه و اشکال نوین انباشت سرمایه، چالشی را برای ساختار فرتوت و متعدی غالب طبقاتی ایجاد کرده است. جهانی شدن بسیاری از مناسبات، مراودات و دیپلماسی جهانی را دگرگون کرده و بسترهای نمودهای نوین تحولی و تکاملی توالی تاریخی را فراهم نموده است. عدم درک این پدیده و رخداد مهم تکامل تاریخی، تبیین و تحلیل را در بارزه های مفهومی و معنایی گذشته از رسایی و مطلوبیت لازم الزامات کنونی تکامل تاریخی باز داشته است. در وقفه گاه های توالی و تلاقی تاریخی، بسیاری با مفاهیم و مضامین اندیشه و عمل گذشته تاریخی برای در هم شکستن مرزهای انسداد و انقباض روابط و مناسبات اجتماعی بهره می گیرند.چرا که در نایابی و ناتوانی درک و فهم چرایی علت های نامتعارف و مخوف کنونی، توالی تکامل تاریخی را در تلاقی با نمودهای همسان و همگونی می یابند که مسبوق به سابقه بوده و مستند به بسیاری از رویکردهای مشابه گذشته می باشند. در حالی که توالی تاریخی در روند تکاملی خویش به تلاقی با بسیاری از نمودهای نوینی روی آورده که بسیاری از اشکال کنش و تنش گذشته را بر نتافته و شیوه های نوینی را مطالبه می کنند.

اینکه تلاش و کوشش فکری و عملی ره به روشنی نمی گشایند؛خود بیانگر معضل و چالشی است که نیازمند بهیابی و به اندیشی راه های نوین درگیر شدن با روندهای نامتعارف کنونی می باشند. در نیافتن راه های نوین برای عبور و خروج از بن بست های کنونی است که مفاهیم سازی های نامفهوم و گزاره ای با تکیه بر آثار و اقوال گذشته، فضای بحث و تبادل نظر را پر می کنند؛ و به انحراف اذهان و اعمال دامن می زنند. وقتی که انسانها از مالکیت زمان خود می رهند و قادر به بهره گیری مناسب و به موقع از فرصت ها و توانمندی های خود برای زیستی بهتر و مفیدتر نیستند؛ سلب مالکیت در چنین ساختاری امری بنیادین و اصلی محسوب شده و انباشت نامتعارف متجاوزین به حریم عمومی را امری عادی و معمول جلوه گر می سازد. بنابراین بیان و تبیین مفهوم انباشت از طریق سلب مالکیت توسط ساختار معیوب سرمایه جز پر کردن خلاء فکری روشنفکرانه و تکاپو در میان اوراق و آثار گذشته برای راهیابی به فضایی مغشوش برای حل معضلات روزافزون کنونی، مفهوم دیگری در خود ندارد. ساختار متعدی سرمایه با تهاجم فیزیکی و روحی و روانی هماره تاریخ تحولی خود به سلب مالکیت به اشکال مختلف برای انباشت انگلی خود روی آورده است.مگر ارزش اضافی به عنوان پایه و ستون ساختار متعدی سرمایه از سلب مالکیت ناشی نمی شود؟ بنابراین سلب مالکیت برای انباشت در نظام سلطه سرمایه ذات گرایانه عمل کرده و مفهومی بدیع و یا ابداعی نوین برای کشف و یا ماهیت متجاوزانه ساختار غالب سرمایه را در خود ندارد. همین حرکت های جنون آمیز کنونی صاحبان ثروت و قدرت در سطح جهانی که در آن بی گناهان می میرند تا گناهکاران به نون و نوایی برسند؛ مصداق بارز سلب مالکیت از زیستن متعارف انسان ها برای گشایش راه های نوین انباشت بی رویه و لجام گسیخته محسوب می شوند.

در گسست های تاریخی ناشی از تحول و تکامل جامعه و انسان که هنوز فضای نوین زیست اجتماعی در پستوی ذهنیت گنگ و مبهم دریافت های محیطی در پرده ای از ابهام قرار دارند؛ ضمن آشفتگی و پریشانی اندیشه و عمل، انتزاع و تجرید پدیده ها و رویکردهای محیطی امری معمول و تعمیم یافته می باشند. فرایندی که دیالکتیک اندیشه را در انقباض و انسداد فکری و عملی وانهاده است. جامعه فردا را با زاویه و نگاه ساختمندی های گذشته و کنونی فضا و مکان تبیین کردن؛ دامنه روند ذهنی گرایی و متافیزیستی را در بین اندیشمندان و روشنفکران قوت بخشیده است. براین سیاق و روال است که در روند تحول و تکامل، نقش کنش های انسانی در مبارزه برای ساختن دنیای فردا را نادیده انگاشته؛ و از نقش آنها در ساختمندی های آینده توجه لازم صورت نمی گیرد. عموما تمامی اندیشه ورزان، دنیای فردا را در خلا وجودی انسان ها آگاه و کمال یافته نسبت به بارزه های منحط کنونی مورد تبیین و تحلیل خود قرار می دهند.این نگاه تعمیم یافته سکتاریستی که بر بستر روند های انتزاعی گسست تکامل تاریخی شکل گرفته؛ روند انطباق و اتصال به ضرورت های اجتماعی و تاریخی را با موانع جدی روبرو ساخته؛ و با تمهید و تحکیم بنیان های بودن های مجرد و منفرد از نیازها و الزامات فرایند توالی تکامل تاریخی، اندیشه ورزی را از بار مسئولانه و مشفقانه خود تهی نموده است.

نتیجه اینکه:توالی در تلاقی با روند تکامل تاریخی، با فضا سازی و مکان یابی های جدید، بسوی کمال و روال نوین حیات اجتماعی و انسانی گام بر می دارد. درک روند تکاملی در ساخت مندی های نوین حیات انسانی، در پیوند و پیوست جهت گیری های مبارزاتی برای گذر از پلشتی ها و نابسامانی های کنونی عناصر ارتجاعی و واپسگرای متجاوز به حریم زیست انسانی نقش اساسی و مهمی را بازی می کنند. فاصله گرفتن از توالی تاریخ تکامل اجتماعی، ضمن ایجاد فضای انسدادی و انقباضی کنش های اجتماعی، با ترکیب خرافه و بدعت بسوی احیای بسیاری از تشابهات گذشته مبارزاتی روی آورده؛ و از الزام و نیاز روندهای کنونی تکامل جامعه و انسان فاصله گرفته است. فرایندی که ضمن رد و نادیده گرفتن بسیاری از دستاوردهای تکاملی کنونی به بازگویی و بازیابی بسیاری از نمودهای ذاتی و درونی شدۀ ساختار طبقاتی به عنوان درک و درایت کنونی اندیشه و اندیشه ورزی، از شناخت و فهم نیاز های کنونی تکامل تاریخی فاصله گرفته است. همچون انباشت از سوی ساختار متعدی سرمایه که با سلب مالکیت و حذف و حد روند معمول و نرمال زیست عمومی ممکن گردیده؛ و حیات متجاوزانه سلطه سرمایه را ممکن ساخته است؛ در کنار بسیاری از نمودهای نوین و الزامی کنونی توالی تاریخی به رویکرد نوین اندیشه معرفی شده؛ از تبیین و تحلیل چرایی روندهای نامتعارف کنونی و چگونگی برون رفت از بدسگالی و روندهای ددمنشانه ساختار طبقاتی در مرحله کنونی تکامل تاریخی غفلت می شود. مرز بین دوست و دشمن مخدوش و انسان به عنوان عامل بنیادین تحولات تاریخی در بوته اجمال قرار گرفته است. این بارزه های فکری ناشی از گسست تاریخی که انتزاع و تجرید پدیده ها را با خود دارد؛ با نگاه سکتاریستی به تحول و تکامل تاریخی نقش انسان آگاه و بصیر را در بر ساختن دنیای انسانی تر آینده نادیده می انگارد.


اسماعیل رضایی

22:01:2024






۱۴۰۲ آذر ۲۰, دوشنبه

 

                 تحریک و تحرّک


انسان ها با تحریک مداوم محرک های محیطی  واکنش مناسبی برای تعادل و تطابق با محیط و جامعه از خود بروز می دهند. تحرّکی که نقش انسان را در تبادل و تبدیلات محیطی و فضا زمان مناسب برای رشد و بالندگی برجسته می سازد. محرک ها نقش راهنما و یا بیراهه های حیات انسانی را در روابط و مناسبات اجتماعی بازی می کنند. ظرفیت عملی انسان ها در برابر محرکهای محیطی متفاوت بوده و انسان در برابر تحریکات حداکثری با روند مهار روبرو می گردد که به محرک های محیطی جواب منفی می دهد. بنابراین اختلال در روند های حرکتی و عملی انسان ها در برابر محرک های محیطی تابع دو روند تحریک و مهار می باشد. تنوع محرک های محیطی و واکنش متفاوت انسان ها در برابر آنها مبین تفاوت درک و شناخت آنها از محیط و جامعه می باشد. این تفاوت ها بسترهای تضاد و تقابل های اقتصادی و اجتماعی را فراهم می سازند که روند بهسازی و بهیابی زیست جمعی را به مخاطره می اندازند. اینکه برخی ها قوه درک و تمیزشان نسبت به رویکردهای بیرونی بسیار نامطلوب و هذیانی است؛ ناشی از تحت فشار مداوم تحریک و مهار بوده که قدرت مهارش را زایل کرده؛ و با تحریکات مداوم به تحرکات خارج از نرم و نیاز روی می آورد.

اکنون بشریت با دور شدن از واقعیت های ملموس زیست به واقع انسانی، در اسارت تصورات ذهنی و پنداری به حرکت های عموما تصادفی و ناآگاهانه روی آورده است. چرا که با سلطه اشیا و نشانه ها بر رویکردهای بیرونی اش، فرایند تنظیم رفتار انسانی اش دچار اختلال شده؛ و با دوری از واقعیت های محیطی به هذیان گویی های هیجانی روی آورده است. دور شدن از واقعیت ها، خود محصول ورود انسان ها به مرحله نوینی از تحول و تکامل اجتماعی است که نامدرک بوده و اثر ملموس درهم ریزی و آشفتگی رفتارهای انسانی را در خود دارند. ظرفیت دماغی انسان ها در برابر محرک های محیطی به ضعف و شدت تحریکات بستگی دارند. فشار حداکثری مهار را مختل و انسان را دچار روندهای هیستریک و یا بی قیدی و بی مسئولیتی در برابر رویکردهای محیطی می گرداند. بنابراین رفتار انسانی در برابر رویکردهای محیطی توسط محرک های متکاثری تعیین و تنظیم شده؛ و به عامل برونداد عملکرد انسانی منتهی می گردد.

شکل گیری روند مهار با تحریکات مداوم و شدید محرک های محیطی، قدرت تجرید و تعمیم انسان ها را تضعیف و تدریجا قوه شناخت و تمیز ارگانیسم را زایل می سازد. چرا که ساختار ارگانیک انسان ها از یک ظرفیت خاص عملی برخوردار است که تحت تاثیر مداوم و شدید محرک های بیرونی و درونی مهار شده و به حذف و حد انگیزه های گذر حیات روی می آورند. اگر چه سلطه بلا منازع ایماژها و نشانه ها اکنون در پس گفتمان انسانی برای برقراری یک ارتباط شفاف تر و گویا تر نمود یافته و با تکامل رسانه ای، این ارتباطات سهل تر و وسیع تر ممکن شده است؛ ولی هجمه و فشار شدید و مداوم عناصر و عوامل مسلط بر این تکامل ارتباطی و رسانه ای، با تاکید و حفظ پرنسیپ های گذشته، عموما به مهار انسان ها در چارچوب های معینه زیست نامتوازن و غیر متعارف منجر شده است. فشار و تعدی که اصولا قوه تمیز و تشخیص صحیح و اصولی را مختل و ارتباطات انسانی را بر امتیاز و اکتسابات نامتعارف و کاذب حیات جمعی وانهاده است. با غلبه ایماژها و نشانه ها بر روابط و مناسبات انسانی، روند استحاله آرمان و اعمال در نگاه تک ساحتی و تک بعدی رویکردهای محیطی به امری تعمیمی روی آورده است. چرا که تحریکات مداوم و شدید ناشی از رشد و توسعه دامنه دانش و فن در روند تکامل تاریخی، به مهار بسیاری از مطالبات و محاوراتی روی آورده که نافی و ناقض فردیت فرد برای حضور و حدوث جماعت و جمع بوده اند. اگر چه این تحریک و مهار گذرا و موقت عمل می کنند؛ ولی تاثیر و نفوذ آن ها در ایجاد وقفه های تکامل تاریخی و آشفتگی و پریشانی قوه تمیز و تشخیص برای اتخاذ مواضع اصولی و الزامی جهت گذر از پلشتی های محیطی، از اهمیت ویژه ای برخوردار می باشند.

اعمال دهشت انگیز و منظره های خشن و غیر انسانی در تداوم خود با نوعی خشمی فروخورده؛ بسوی بی تفاوتی و تسلیم در برابر تحریکات محیطی روی می آورند. این مهار انسدادی بازتاب های آزادانه فرد را در تعادل و تطابق با روندهای محیطی به چالش می کشند. پیوندهای اجتماعی را سست و اتصال و ارتباطات عمومی در محاورات و مباحثات خشک و بی مغز صرف روشنفکری جای خوش می کنند. روشنفکری که انجام و فرجام امور عمومی و اجتماعی را نه در فرگشت جامعه و انسان، بلکه در بازگشت به بدعت و سنتی می بیند که در هاضمه تاریخی هضم و دفن شده اند. این شوریدگی و بیهوده گی در برابر تحریکات محیطی، بن بست عریان و تب آلودی را عرضه می دارند که مهار و افسار سدید و شدیدی را در برابر بازتاب های آزادانه و دگرگونه فرد و جمع بر می افرازند. مهاری که یاس و ناامیدی را اشاعه می دهد؛ و بی اعتمادی و نااستواری را بر بستر ندرت و نایابی گذر حیات جمعی توزیع می کند. بنابراین محرک ها تحت شرایط سخت و شدید رویکردهای محیطی و مداومت آن، تدریجا در برابر تحریکات و تاثیرات مخرب، واکنش مناسب از خود بروز نمی دهند.

انسان ها تحت تاثیر مداوم محرک های محیطی، با دو واکنش بیرونی و درونی مواجه می باشند. یک تضاد و تعارض آشکار و ملموس بین این دو عنصر واکنشی انسان ها در برابر رویکردهای محیطی قرار دارد. چرا که محرک های بیرونی تابعی از روند تحول و تکامل تاریخی حیات اجتماعی و انسانی می باشند؛ در حالی که محرک های درونی با بسیاری از روندهای عادت گون و نمودهای نهادینی در آمیخته که انطباق و اتصال رفتار و عمل انسان ها را با زمان و مکان مناسب با موانع و مشکلات اساسی مواجه می سازند. این نمودهای دوگانه انسان ها، بارزه های روشن و چرایی ناتوانی انسان ها در فایق آمدن بر بسیاری از مشکلات و موانع نوین حیات جمعی را بیان می دارند. چرا که نقش آگاهی و اندیشه منطقی در اتصال و انطباق با نمودهای نوین حیات جمعی و همچنین تنظیم و تسهیل یک رفتار و یا عمل مناسب انسانی، نقش اصلی و اساسی را بازی می کنند. در حالی که محرک های درونی در بسیاری مواقع نقش ترمز را در دریافت های آگاهانه و منطقی انسان ها بازی کرده و رفتار و منش انسانی را در مسیر نامناسب حیات سوق می دهند. زیرا محرک های محیطی همواره پیچیده تر و دگرگونه نمود یافته و اگر قدرت درّاکه انسانی قادر به ترکیب و تحلیل منطقی و آگاهانه این نمودهای دگرگونه نباشد؛ قادر به برقراری یک محیط پویا و بهتر و کامل تر نخواهد بود.

ناهمگنی و نا هماهنگی بین محرک های درونی و بیرونی، ضمن ایجاد یک فضای مغشوش و آشفته، انسان ها را از تجارب و اندوخته های مثبت و مفید دور می سازند. براین اساس تلقین پذیری و تابع سازی های رفتار و کنش انسانی عمومیت یافته و تاثیرات محرک های محیطی بدون تبیین و تحلیل پذیرفته می شوند. ناآگاهی و تلقین پذیری دو عنصر همپیوند در روابط و مناسبات اجتماعی، تحت تاثیر مداوم محرک های محیطی از جمله القائات کاذب و دروغین ابزارهای ارتباطی و رسانه ای ساختار غالب سرمایه قرار داشته که ضمن ایجاد تحریکات قوی بیرونی و درونی، به مهار و کنترل بسیاری از رفتار و کنش های آگاهانه برای بهبود و بهسازی زیست جمعی روی آورده اند. بنابراین، یکی از محرک های قوی بیرونی آموزه های نوینی است که بر بستر رشد و توسعه روز افزون دانش و فن حاصل می آیند. تحریک نتیجه یافته های نوین بر علیه بنیان های کهن، همواره نوید بخش دنیای بهتر و مفیدتر بوده است.با تحریک و تحرک، انسان ها قادر به ترکیب پدیده ها و زان پس تحلیل آن ها برای شناخت و اتخاذ تصمیمات مناسب گذر زیست اجتماعی خویش می گردند.

بنابراین دو نشانه اصلی بارزه های هویتی و حیاتی انسان ها یکی رویکردهای عوامل بیرونی تاثیرات مداوم آن بر چگونگی و چرایی واکنش آدمی در روابط و مناسبات اجتماعی بوده و نشانه دیگری که از ممیزات خاص انسان ها در میان جانوران می باشد؛ زبان و بیان است. کلام و بیان با کمک زبان تاثیرات محیطی را ترکیب و تحلیل نموده و به عامل کنشی زیست اجتماعی مبدل می سازند. تنوع و تکثر بیانی و کلامی بیانگر تاثیرات محرک های متنوع محیطی در فضاهای متکاثر دریافت های انسانی می باشند. اینکه انسان ها در پیوندهای اجتناب ناپذیر اجتماعی خویش، به محرک های محیطی پاسخ متفاوت داده و نسبت به یکدیگر احساس بیگانگی دارند؛ نشانگر درک و دریافت های متفاوت از محرک های محیطی داشته که به تشویق و ترغیب زیست دگرگونه مدد می رسانند. این تنوع و تکثر کنش های انسانی در روند تکامل تاریخی، با کمیت تاریخی خویش به سوی کیفیت های نوینی سوق یافته که حلقه های پیوند های انسانی را بنا به ضرورت های اجتماعی تاریخی ابعاد نوینی بخشیده است. تشدید تضادهای اجتماعی و فراروییدن دامنه جنگ و جنایت، مبین شدت و سختی تحریک محرکهای محیطی است که بسیاری را از تعادل زیستی متعادل خارج و قدرت تمیز و تشخیص را در پس بارزه های کنشی نامتعارف گذشته از انها زایل ساخته است.

اکنون در میان هو و جنجال های رقابتی و شناعتی عمّال سرمایه در سطح جهانی، موجد تحرک ها و کنش های متفاوتی از سوی نخبگان و روشنفکران گردیده که عموما با معلول ها می پایند و روندهای علّی در پس نگاه دگرگونه و نا مدرک به تحول و تکامل تاریخی جامعه و انسان از دایره بحث و تبادلات خارج شده است. تاثیرات فعل و انفعالات محیطی به عنوان اولین عامل محرک های بیرونی بر انسان ها کاملا مشهود و معلوم است. ولی تبیین و تحلیل این تاثیرات عوامل بیرونی توسط دومین عامل ممیزه انسان ها یعنی زبان و کلام و بیان در هاله ای از ابهام قرار دارند. این ابهام و ایهام بیان ماندگاری اندیشه در شایقه های به ویژه تئوریک گذشته است که توان و درک دیالکتیکی تحریک و محرک های محیطی را در حبس و حد خاطرات و دلبستگی های نهادین تحلیل برده است. و جنگ و عوامل درگیر و یا جنگ ساز و همچنین نابسامانی های اقتصادی و اجتماعی که می توانند محرک های علّی دیگری برای تداوم و توسعه خود داشته باشند؛ در اجمال و اهمال باقی مانده اند.

نتیجه اینکه: انسان ها تحت تاثیر عناصر متکاثر محیطی واکنش مناسب برای تعادل و تطابق از خود بروز می دهند. این تحریک و تحرّک مداوم، روند تکمیل و تنظیم مناسبات رفتاری و اخلاقی اجتماعی را شکل می دهند. تحریکات شدید و مداوم که از حد توان ارگانیسم انسانی خارج شود؛ به مهار جنبه های مثبت واکنش انسانی منجر شده و به محرّکات محیطی پاسخ منفی می دهد. این انسداد رفتاری به مهار بازتاب های آزادانه و حذف و حد قوه تمیز و شناخت ارگانیسم انسانی در واکنش مناسب و مقتضی به رویکردهای محیطی می گردند. این روند نامتعارف عموما انسان را در برزخ رویکردهای بیرونی قرار داده و با آشفتگی و پریشانی رفتار کردار آدمی، درهای دوزخ را به روی انسان ها می گشایند. دوزخی که اکنون با فرایند تحول و تکامل تاریخی و با نابسامانی های رویکردهای محیطی در برابر انسان ها گشوده شده؛ خود محصول محرک های نا مدرکی است که واکنش های نامتعارف و مرگباری را در برابر انسان ها گشوده است. عموما انسان ها با دو نشانه اصلی و اساسی به تحریکات محّرک های محیطی پاسخ می دهند. اولین نشانه تاثیر عوامل بیرونی است که بین انسان و حیوان مشترک بوده و در تنظیم رفتار و کردار انسان نقش مهمی بازی می کنند. دومین نشانه ارتباطات و پیوندهای انسانی زبان و کلام و بیان است که از ممیزات خاص انسانی بوده و در تجرید و تعمیم و تبیین و تحلیل رویکردهای محیطی نقش اصلی را بازی می کنند. ناتوانی در شناخت و ترمیم ضایعات محیطی با تشدید مداوم و غیر مترقبه و دگرگونه محرک ها، عموما قوه شناخت و تمیز ارگانیسم را مختل و در خاطرات و خطرات شایقه های گذشته از تبیین و تحلیل مناسب و مورد لزوم دور می سازند. غلبه درک معلولی و تبیین و تحلیل های سطحی و احساساتی در بین نخبگان و روشنفکران دقیقا از روند عدم شناخت و تمیز محرک های بیرونی تبعیت کرده که قدرت تجرید و تعمیم و تحلیل و تبیین مناسب با رویکردهای محیطی را از آن ها گرفته است.


اسماعیل رضایی

11:12:2023

۱۴۰۲ آذر ۱۲, یکشنبه

 

سقوط ثابت


در آمیختگی انسان با فضایل و رذایل، یک ارتباط مستقیم با آموزه های زیستی و توهمات ناشی از اکتسابات مجازی دارند.اصولا بافت و ساخت ساختار طبقاتی با نوعی از رذالت عریان در آمیخته که انسان های سقوط کرده در منجلاب آن بسوی نوعی از ثبات رفتاری و کرداری رذیلانه هدایت می شوند. سقوط ثابت اخلاقی، رفتاری و کرداری بیانگر ماندگاری خباثت و بد نهادی اهریمنی شاکله های ارزشی و بد آموزی های حیات ننگین گذشته می باشد. ثابتی نامی که امروز رجز می خواند، دروغ می گوید و تمامی گذشته خباثت بار خود را در توهمات رذیلانه بازیابی گذشته به حراج گذاشته است؛قطعا در این سقوط ثابت به دنبال بازیابی گذشته خود با توجیه و تاویل های عوامانه وریاکارانه می باشد. این سقوط ثابت مبین ماندگاری تمامی خصایل پست و پلیدی است که رنگ و انگ شئونات ضد انسانی در آن هویداست.

همواره در یک فضای متوهم، قلب کنندگان حقایق بر می کشند و در نمودهای رنج آور اوهام و خرافات تلاش مذبوحانه برای بازیابی گذشته ننگین خود مرئی می دارند. چرا که رنج و الم ناشی از ندانستن و بدفهمی های گذر بدفرجام حیات جمعی و همچنین ناتوانی سازه های غالب اقتصادی و اجتماعی به دلیل فرتوتی و کهنگی آن در پاسخگویی به نیازها، عرصه را برای بروز و ظهور مجدد ارتجاع و استبداد با اشکال نوین تسهیل کرده است. اکنون در همهمه و جنجال های ناشی از دگرگونی و تحولات ساختی ساختار سرمایه، برخی ها سوار بر موج نابسامانی های معیشتی و امنیتی اقتصادی و اجتماعی با مساعدت ابزارهای رسانه ای و ارتباطی ارتجاع جهانی، یکبار دیگر با دغل و دروغ خود را در معرض آزمون سقوط و نزول مجدد قرار داده اند. کسی یا کسانی که نفهمیده اند و یا با تجاهل به ندانستن از روند دگرگونی هایی که نوید دنیای جدیدی را می دهند که با مبادلات و محاورات نوین خود،هیچگونه جایگاهی را برای نمودهای ساقط و منفور گذشته باقی نگذاشته اند؛ خود را در معرض آزمون تجدید حیات دوباره قرار داده اند.

یکی از عارضه های نامطلوب و غیر معمول فشار مداوم اقتصادی و اجتماعی، تعجیل و شتاب برای رسیدن به هدف بدون تفکر و اندیشه پیرامون انتخاب و اجتناب است. انسانی که مدام در تهدید و ترس معیشت و امنیت قرار دارد؛ اندیشه ورزی در وی تحلیل رفته و تابعی از گذر محض زیست روزانه می گردد.چنین انسانی برای رهایی از بدسگالی های محیطی خویش به هر دستاویز و ریسمان پوسیده ای چنگ می اندازد تا خود را از مخمصه کنونی برهاند؛ بعد را به حوادث و رویدادهای اتفاقی می سپارد. این ویژگی در انسان های عوام و نگرش های عامیانه بسیار برجسته و حاد می باشد. چراکه در عامیانه نگری و عوامانه زیستن، واپسگرایی ایده ای و عادات و سنت بسیار قوی عمل کرده؛ و فرد را در چنبره ناگزیر انتخاب بد و بدتر قرار می دهند. انتخاب بد و بدتر بویژه برای کشورهایی که از حوزه اداره دموکراتیک امور اجتماعی باز مانده اند؛ یعنی جابجایی استبداد و قدرت مداری سرمایه که امروز نمودهای روشن آن در جهان قابل مشاهده و مورد استناد هستند.

جامعه مرعوب و شکنجه شده؛ بدون توجه به عواقب شوم رویکردهای خود، رهایی بدفرجام و بی سرانجامی را می جوید که با نسبیت انتخابی خود، جامعه را بسوی اشکال جدیدی از شکنجه و ترور و وحشت هدایت می کند. این تسلسل در جامعه هایی که استبداد تاریخی یکه تاز عرصه های اموراجتماعی بوده است؛ بسترهای مناسب تری داشته و دارند. چرا که استبداد تاریخی و سختی معیشت، امکان و فرصت اندیشیدن و آگاه شدن را از جامعه دریغ داشته؛ و عرصه رشد و بالیدن عوام گرایی و عامیانه نگری را توسعه داده است. این روند لامحال با ارتجاع و استبداد درآمیخته و بسترهای مناسب و گسترده ای را برای توجیه و تاویل رویکردهای ذلت بار و تیره و ظلمانی گذشته فراهم ساخته است. گذشته ای که تمامی آثار و عواقب شوم و نکبت بار حاکمیت مستبد کنونی با اشکالی دیگر و جرح و تعدیل هایی در آن جریان داشته است. رسانه ها و ابزارهای ارتباطی عمال سرمایه که در برکشیدن این فضای عوامانه و عامیانه نقش اصلی را بازی کرده و می کنند؛ در فضای تب آلود کنونی تمام قد یاریگر کسانی برای اشاعه و انتشار انتخاب بد و بدتر از طریق دروغ بافی ها و یاوه سرایی های عوامل خود هستند. عوامل و عناصری که خود از بانیان و جانیان استبداد تاریخی بوده و در شکنجه و ایجاد فضای رعب و وحشت با همتایان کنونی خود برابری می کرده است.

یکی از دست آویزها و هو و جنجال عوامل تاریخی استبداد، استناد و تکیه بر دستاوردهای علمی و فنی حاکمیت مستبد و فناتیک گذشته می باشد. بدون اینکه به عدم بارآوری دامنه این رشد و توسعه برای رفاه و آسایش و امنیت عمومی و همچنین بستر های مناسب ساختار سرمایه برای بهره گیری از این رشد و توسعه محدود و محصور که هیچگونه بارزه های دموکراتیک و حقوق اجتماعی و طبیعی انسانی در آن ملحوظ نمی شده را مد نظر قرار دهند. فراموش نشود که جامعه های اسیر استبداد تاریخی همواره با رشد و توسعه متناسب با روند کلی و زمانی رشد و توسعه مناسبات سرمایه و برای منافع خاص عمال سرمایه حرکت می کنند. اکنون نیز حاکمیت استبداد خشن و جنایت کار دینی در ایران تمامی روندهای رشد و پس ماندگی های آن متناسب با نیاز و الزام ساختار جهانی سرمایه برای گریز و رهایی از سقوط و نزول خود طراحی و اجرا شده و می شوند. در حالی که عارضه و بارزه های رشد و توسعه دامنه علم و فن ضمن آگاهی بخشی و نفی هرگونه تاریک اندیشی، بسترهای یک رفاه عمومی را تدارک می بینند که آثار و اثری از شکنجه های جسمی و روانی و همچنین فقر و نابسامانی های اجتماعی و اقتصادی در آن وجود نداشته باشند. آنهایی که امروز در پس حکومت مستبد مرگ زای دینی خود را به موش مردگی می زنند و تلاش دارند در پس این استبداد خشن، خشونت و استبداد گذشته را تطهیر کنند؛ هیچگونه دغدغه مردم و زیست انسانی آن ها را با خود ندارند؛ بلکه تنها به بازگشت و احیای جایگاه و مناسبات گذشته متناسب با نیاز ساختار جهانی سرمایه می اندیشند. تنها راه رهایی از استبداد تاریخی انتخاب های نوینی است که جامعه را از تمامی مناسبات غلط و استبداد زای گذشته برهاند و بسترهای یک تعامل و همزیستی متناسب با نیاز و الزام جامعه متکثر با اولویت بندی های لازم برای زدودن دامنه هرگونه تبعیض و معیارهای غیر قانونی و ناانسانی گذشته همراه با یک تعامل منطقی و اصولی با جامعه جهانی می باشد.

اکنون که ساختار فرتوت و متعفن سرمایه با چالش های تعیین کننده و قطب بندی های نوینی روبرو است که نوید دنیای بهتر و مطلوب تر را با خود خواهد داشت، بایستی با زدودن تمامی بنیان های ستم و خشونت پلیسی استبداد تاریخی به استقبال دنیای نوین در حال شکل گیری رفت. حاکمیت فردای ایران بایستی از آن مردم باشد؛ نه در حرف بلکه در عمل. دخالت مستقیم و همه جانبه مردم در اداره امور اجتماعی از طریق شوراهای واقعی مردمی می تواند زنجیرهای سست و تباه کننده استبداد تاریخی در ایران را از هم بگسلد. استبداد زدایی یعنی گردن نهادن به تصمیمات و نیازهای مردمی که از دل شوراهای کارگری، روستایی و شهری بیرون می آیند؛ نه آنچه که در مجلس موسسان توسط نخبگان و روشنفکران اتمیزه در بطن ساختار فرتوت سرمایه داری جهانی قد می کشند. در حقیقت مجلس موسسان بایستی ترکیبی از نمایندگان واقعی مردم در اقصی نقاط جامعه که از طریق شوراهای مردمی انتخاب می شوند؛ شکل گرفته و نمایندگان محرومان و زحمتکشان بویژه از مناطق محروم و همچنین حضور نمایندگان واقعی زنان در آن برجسته باشد.

تا زمانی که مردم مستقیما در اداره امور اجتماعی حضور فعال و همه جانبه نداشته و در گماشتن و برکناری نمایندگان خود نقش مستقیم و تعیین کننده ایفا نکنند؛ دموکراسی، آزادی، عدالت، برابری و... خواب و خیالی بیش نخواهد بود و در به همان پاشنه دیکتاتوری خشن و پلیسی خواهد چرخید. بایستی درهای ورود همه کسانی که در تداوم دیکتاتوری تاریخی در ایران نقش داشته اند را بست؛ و راه های نوینی را که تنها و تنها حاکمیت واقعی مردم را مریی می دارند؛ انتخاب و اجرا نمود. اگرچه این انتخاب ممکن است سخت و هزینه زا باشد؛ ولی با تحکیم و تثبیت خود برای همیشه استبداد تاریخی را به گور خواهد سپرد. بیاییم یکبار هم شده به خودمان اعتماد کنیم وبا زدودن تمامی آثار ظلم و ستم استبداد تاریخی، بنیان های دموکراسی، آزادی، عدالت، برابری و ... واقعی را بنا نهیم.

نتیجه اینکه: بارزه های فکری کهن هماره تاریخ تحولات اجتماعی چالش های جدی را در برابر انتخاب و نیاز های مردمی با اعمال حاکمیت پلیسی برافراشته اند. ساقط شدگان از طریق قهر مردمی نیز همواره مترصد فرصت بوده و هستند تا دوباره حاکمیت جور و ستم خود را بپا دارند. بویژه زمانی که حاکمیت بعد از آن در شکنجه و فقر و نابسامانی های اقتصادی و اجتماعی گوی سبقت را از وی ربوده باشد. اکنون ثابتی نامی با دغل و دروغ و وارونه نمایی گذشته ننگین و سراسر شناعت و بدنامی با حمایت همه جانبه ابزارهای رسانه ای و ارتباطی عمال بیگانه، تلاش بی سرانجامی را برای استحکام سقوط ثابت خود در پیش گرفته است. عوام گرایی و عامیانه نگری به دلیل حصر و محدود اندیشی و بدفهمی و یا نفهمی های روند تکامل تاریخی یکی از پایه های ثابت و محکم رجعت به استبداد گذشته تاریخی در ایران می باشند. همین بداندیشی و بدفهمی است که عاملان شکنجه و فقر و نابسامانی های اجتماعی حاکمیت مستبد تاریخی گذشته ایران به خود جرات می دهند که افسار گسیخته و بی شرم به خیال خام خود تخته پرشی برای احیای گذشته ننگین خود تدارک ببینند. استبداد گذشته و حاکمیت مستبد خون و جنون دینی کنونی هر دو برای پرکردن خلایی که حاکمیت سرمایه متناسب با زمان خود بدان نیاز داشت سر بر آوردند و در زمان مقتضی نیز ساقط شده و خواهد شد. دخیل بستن به ریسمان پوسیده حاکمیت استبدادی گذشته مصداق بارز از چاله به چاه افتادن است. دنیای نوین پیشِ روی انتخاب های نوینی را برای اداره امور اجتماعی می طلبد. انتخابی که از حضور واقعی مردم در اداره امور اقتصادی و اجتماعی خود حکایت داشته که از کانال شوراهای به واقع مردمی شهری و روستایی گذر می کند؛ نه مجلس موسسانی که نخبگان و روشنفکران اتمیزه در ساختار سرمایه برای آن اهتمام می ورزند. برای خط بطلان کشیدن بر استبداد تاریخی در ایران پشت سر گذاشتن تمامی اهتمام عاملان استبداد گذشته و حال با انتخاب های نوینی که از کانال حضور واقعی و نمایندگان واقعی مردم در اداره مستقیم امور اجتماعی خود می باشد؛ ممکن می باشد. اگرچه ممکن است سخت و هزینه بر باشد ولی با تحکیم و تثبیت خود برای همیشه استبداد تاریخی به گور سپرده خواهد شد.


اسماعیل رضایی

پاریس

03:12:2023