۱۳۹۸ مهر ۲۱, یکشنبه

                           اندیشه و کلیشه

اندیشه ورزی بارزه های هوشمندی و کنجکاوانۀ آدمی پیرامون طبیعت و جامعه می باشد.محیط و دگرگونی های مداوم آن، با تاثیر خود بر انسان، گزینش و تفکر را در وی برانگیخته و به کنکاش و تکاپو برای شناخت ناشناخته ها وا می دارد. این ویژگی پویای آدمی، تعادل و تطابق وی را با رویکردهای متغیّرو متکاثر محیطی ممکن ساخته است.غنای اندیشه در تجربه اندوزی و گذر از عادات و همگرایی با دریافت های نوینی است که تحول و تکامل جامعه و انسان را در خود نهفته دارد. این وِیژگی علمی که پویایی و زایایی را درخود دارد اگر با تکرار و اصرار بر دریافت های محیطی و یا تاویل و تفسیرهای پندارگون   در آمیزد؛ کلیشه وار از بحث های منطقی و تفکر منتقدانه می گریزد.
تفکر کلیشه ای اندیشه قالب گرفته شده ای است که در تکرار مکررات خویش از معنا و مفهوم واقعی اش فاصله گرفته و  موجب انحراف گفتمان اجتماعی و نامطلوبی اقدام و عملی می گردد که با نافهمی و بدفهمی رویکردهای محیطی، تاثیر و نفوذ خویش را از دست می دهد. اندیشۀ انحرافی که ضعف و ناتوانی خویش را در پس اغراق گویی ها و بی بدیل سازی های روندهای اجتماعی انسانی پوشش می دهد. تفکر کلیشه ای در رکود و ایستایی تداوم می یابد و با تاویل و تفسیر های باورهای ایمانی خویش، زمان را عقیم و مکان را با درک ناواقع خویش عرصه تاخت و تاز تعبیر و تفسیر های بسته و خسته ای می نماید که روند مطلوب و طبیعی اندیشه و عمل را به بیراهه ها سوق می دهد. چرا که مبداء و منشاء تفکر کلیشه ای حکایت و روایتی است از آثار و عمل دیگران که در مقاطع خاص زمانی خویش از توانمندی و سازوارگی خاصی برای ساختن و شدن بهره مند بوده است؛ و در پروسه زمان یا از پویایی و پایایی خویش بازمانده و یا نیازمند بازیابی و بازسازی برای مطلوبیت بیشتر و مورد لزوم می باشند.
تفکر کلیشه ای محدود است و محدودیت می زاید. زیرا چارچوب می سازد و این حدود و حصور خویش را برای دیگران مطلوب و ملزم می داند. پس به تعبیر و تفسیرهای معماگون و خارج از نرم های زمانی و مکانی روی آورده و جامعه و انسان را آبستن حوادث ناگوار و غیرمنتظره ای می سازد که بسوی تهی شدن از معرفت و فقر معیشتی هدایت می شوند. این تعبیر و تفسیر ها که عموما با زمان نمی پایند؛ اصولا اجبار و انقیاد و اتوریته قدرتی و یا کاریزمایی را برای تحریف و تکلیف و یا تحریک و تشویق بکار می گیرند. اندیشۀ کلیشه ای مروج و مقوّم پراکندگی و تشکیک ایده و عمل است. چرا که در حدود ایده و عمل، حصول مطلوب و مقبولی را در نظر دارد که با روندهای بازدارندگی و محدودیت اش مباینت دارند. چرا که تفکر کلیشه ای علم را به سخره می گیرد و دستاوردهای علمی را در بازی های سیاسی و سیاست بازی های کودکانه اش به ابزار تحریف و تخریب ملزمات واقعی و حقیقی جامعه و انسان قرار می دهد.
اندیشه کلیشه ای بر خلاف علم که حدود و حصور را در می نوردد و شخصیت و شکلیت نمودهای محیطی در تحول و تکامل مداومش تحلیل می روند؛ پیامبر می آفریند و با آفرینش قدرت کاریزمایی برای آن در پس تعبیر و تفسیر های معماگون حول محورهای مباحثات مطروحه جامعه و انسان موضع می گیرند. چرا که با آفرینش قدرت یا قدرت های مطلق، خود را از اندیشیدن پیرامون الزامات محیطی ورای چارچوب های کلیشه ای محروم می سازند. این نمودهای سخیف و ضعیف از بارزه ها و شاخصه های مدغن و محکم دین و مذهب است که با تفکیک و تشکیک علم و ره آوردهای آن، جامعه را در ناکامی و نارسایی مداوم از زیست مطلوب باز می دارد. زیرا با چارچوب های کلیشه ای و تعبیر و تفسیرهای حکایتی و روایتی خویش، نیاز و خواست عامه را در ابهام و ایهام های باورهای ایمانی ذهنی و پنداری خویش تحلیل می برند. این ویژگی اگرچه از بارزه های اصلی و حتمی دین باوران و مذهبیون می باشد؛ ولی می تواند و توانسته اندیشه های دیگری را که عموما داعیه علمی بودن را با خود یدک می کشند؛ نیز با خود همراه سازد.
نمودهای بارز علم باوران و اندیشه ورزان علمی را که با اندیشه و عمل بنیانگذران مکتب علمی مارکسیستی مشخص می شوند؛ با کلیشه سازی های اندیشه، این اندیشه ورزان علمی و دورانساز روز به روز تاثیر و ارزش های نهفته در آن را محدود و اعتبار و اعتلای آن را در تعبیر و تفسیرهای فاقد بنیان های زمانی و مکانی اش تحلیل برند. از مارکس و آثار و عملش تعبیر و تاویل های قرآنی ارائه می دهند؛ و هرکس مطابق سلیقه و معرفت محدود و محصورش به تفسیر آن ها روی می آورد. هیچکس از خودش و معرفت مارکسیستی اش با اتکا بر مبانی جاودانه و علمی آن برای تحلیل و تبیین بهره نمی گیرد و هرجا که با تنگناهای ایده ای مواجه می شود؛ بیانات و رویکردهای مارکس، انگلس،روزالوکزامبورگ،لنین و.... را برای توجیه و تاویل روندهای نامطلوب خویش  در گفتمان عمومی و بحث و تبادل افکار درونی بکار می بندد. انسان ها با توجه به ویژگی ها محیطی، دریافت های فرهنگی و باورهای ایمانی، نگاه خاص و متفاوتی نسبت به حیات و جامعه و انسان دارند؛ و مسلما در دریافت ها و برداشت ها از محیط و دیگران متفاوت عمل می کنند؛ و قطعا این ویژگی در تبیین و تفسیرش از داشته ها و یافته های دیگران متباین است. اختلاف نظر و پراکندگی در بین نیروها چپ ناشی از برداشت های متفاوتی است که ازآرا و نظرات بنیانگذران مکتب علمی دارند. در حالی که مبانی غنی مارکسیسم می تواند ضمن تبیین و تفسیر اندیشه و عمل مارکس و دیگران، عامل وحدت و یکپارچگی برای تحقق آرمان های انسانی آن عمل کند.
تفکر کلیشه ای در معلول ها متوقف شده و علّت ها در پس پند و اندرز و نصایح و تاکید بر روبناهای فرسوده و فرتوت از بروز و ظهور باز می مانند. جامعیت و عمومیت این ویژگی، دین باوری و پندار بافی های ایده ای است که می تواند هم در دینخویی و هم در دیگر باورهای علمی و غیر علمی مشاهده کرد. کلیشه سازان اصولا حصار ایده ای را به اندازه درک و فهم خویش به پا می دارند و هر چه قدر از نگاه علمی که از عمق و ژرفای عظیمی برخوردار است، فاصله می گیرند؛ در کوته بینی و تنگ نظری فروخسبیده و از  انطباق و تعادل با روندهای تحولی و تکاملی دور می شوند. این فرایندی است که با انحراف گفتمان عمومی و جهت دهی افکار عامه در مسیری غیرواقع و مخالفت با دیگران با مفاهیم زشت و سخیف، جامعه را از گفتمان منطقی و تفکر انتقادی محروم می سازند.
اندیشه کلیشه ای،اندیشه دیگران را واسطه بیان ضعف و نارسایی های گفتاری و کرداری خویش برای گذر از تنگناهای ایده ای قرار می دهد. براین اساس به تفسیر اندیشه اندیشمندان و به قضاوت روی تفسیر و تبیین  دیگران می نشیند و حکم صادر می کند. پس تفکر کلیشه ای، ماحصل اندیشه دیگران با افاضات و تعبیرو تصدیق انطباقی بدون بار زمانی و معیار و مقیاس های مکانی با هدف اثبات صوری و جعلی رویکردهای محیطی مفهوم می یابد. بنابراین در شناسه های تکراری متوقف می شود و ناشناخته ها را در پس توجیه ‌و تاویل  اندیشه های عاریتی در یک دور باطل و تسلسلی،در بوته اجمال قرار می دهد. بدینسان ماهیت منحط سازه های مسلط و همچنین مرز بین عناصر مترقی و مرتجع مخدوش و از نظر دور می مانند. پس بی ثباتی رای و نظر فراگیر شده و جهت گیری های سیاسی و مبارزاتی در پس توجیه و تفسیرهای فاقد پشتوانه علمی و عینی از اهداف دور می شوند. این ویژگی اکنون در میان تمامی نیروهایی که مدعی مبارزه با ستم و استبداد هستند بویژه نیروهای چپ به وضوح مشهود هست؛ چرا که هرجا با بن بست های ایده ای مواجه می شوند بلافاصله به نظرات مارکس و انگلس و دیگر اندیشمندان مارکسیست رجوع و تعبیر و تفسیر خود را توجیه می نمایند. جالب اینکه هرکسی نگاه و دریافت های خود را داشته و به تعداد نیروهای مترقی و چپ، تفسیر و تحلیل از نظرات بنیانگذاران مکتب علمی وجود دارد که در بسیاری جهات به نفی یکدیگر می رسند. این روند، نگاه علمی نیست که مارکسیسم برآن بنا شده است؛ بلکه تاویل و تفسیرهای قرآن مآبانه ای است که به نفی بسیاری از بارزه ها و شاخصه های حیاتی مارکسیسم روی آورده است. چراکه اندیشه علمی توالی و تلاقی ایده و عمل انسانی در واحد زمانی خود مفهوم می یابد و مکان را بارور می سازد. پراکندگی و افتراق چپ ها نیز در همین نمودهای کلیشه ای اندیشه و عمل نهفته است.
نتیجه اینکه: تبلور اندیشۀ آدمی ماحصل تاثیر مداوم رویکردهای محیطی بوده و با جهت گیری های خاص خود که از جایگاه خاص افراد برمی خیزد؛ به راهبردی در تعاملات اجتماعی مبدل می شود. اندیشه در تن آسایی و بیخردی آدمی قالب پذیرفته و به سوی نابسامانی های ایده ای و تشتت و پراکندگی عمل انسانی سوق می یابد. کلیشه پذیری اندیشه، گفتمان را در تضاد و تقابل و نقد و انتقاد را در تخریب و تضعیف ایده و عمل رها می سازد. چرا که تفکر کلیشه ای پذیرای منطق دیالکتیک نبوده و با نافهمی و بدفهمی رخدادهای محیطی به استفاده نامطلوب و نامربوط از آرا و نظرات دیگران روی می آورد. اندیشه کلیشه ای مدار بسته و تکرار مکرراتی است که با اغراق گویی همراه بوده و در بن بست های ایده ای اندیشه دیگران را واسطه بیان ضعف و خلجان ایده ای خویش قرار می دهد. براین اساس عموما برای انحراف و جهت دهی افکار دیگران در راستای مخالفت و یا تحقیر دیگران بکار می آید. قالب های فکری دینمدارانه نمونه کامل و بارز تفکر کلیشه ای است که در تخریب و تحریف و تکذیب دیگران و هدایت گفتمان عمومی در چارچوب های بسته و محدود که هیچگونه نقد و انتقاد را بر نمی تابد؛ ید طولایی دارد. تفرقه و پراکندگی و گریز از نقد سالم و پویا در بین نیروهای مترقی و چپ نیز از شاخصه های اندیشه کلیشه ای است که خلاء و خلجان های ایده ای شان را پوشش می دهد. این فرایندی است که تاثیر قدرت و نفوذ اندیشه علمی بنیانگذران مکتب علمی را در گفتمان اجتماعی کاهش داده و صفوف مبارزاتی را در رای و نظر فاقد بار زمانی و الزام مکانی از کارآیی لازم باز داشته است.

          اسماعیل رضایی
          13/10/2019
             پاریس 

۱۳۹۸ مهر ۱۰, چهارشنبه

   اشک و رشک

انسان ها در پیوندی ناگسستنی با محیط زیست خود و در تعاملی مداوم با یکدیگر، برای نیاز ها و الزامات زیست فردی و جمعی مفری می جویند. این گرایشات با نوع خاصی از جهانبینی همراه است که وی را در گروهبندی های خاص هدایت می کند. این فرایند تکثر و تنوع ایده و عمل برای تامین و تضمین منافع و مصالح گروهی را در دسته بندی های خاصی سوق می دهد که الزاما تقابل و تضاد را در درون جامعه نهادینه می سازد. این روند بسیاری از رفتار و کردار متعارف و نامتعارف را موجد است که هنجارها و ناهنجاری های درون اجتماعی را در راستای تحکیم و تثبیت تمایل و تمنای آدمی شکل می دهد. این خاستگاه طبقاتی منابع و موهبت های موجود اجتماعی را در جهتی هدایت می کند که ندرت و نایابی را در کنار وفور و فراوانی به نمودی معمول و مغفول مبدل می سازد. این فرایندی است که رشک را در کنار آه و اشک برای روح متالم از بیعدالتی ها و بی کفایتی ها نهادینه می سازد.
پس فاصله انسا ن ها متاثر از فاصله دستیابی به منابع و مصالح محیطی است که در نابرابری های محصول اکتساب و امتیاز بسوی کینه و عداوت و خشم و نفرت هدایت شده است. بنابراین دغدغه فردا و فرداها، روح و جسم آدمی را در تلاطمی مداوم از بارزه های انسانی تهی و بسوی عناد و لجاج سوق داده است.پس آسیب شناسی اجتماعی نیازمند درک علّی پدیده هایی است که در پروسۀ تاریخ طولانی حیات انسانی بر سازوکارهای اقتصادی، اجتماعی و سیاسی یک ملت حاکم بوده است. تفرقه و جدایی، تقابل و تجاهل و همچنین رشک و کینه و نفرت در انتزاع عناصر متکاثر اجتماعی و رویکردهای زمانی آن، بن بست ها و بیراهه هایی را می گشاید که عناصر و عوامل اصلی بازدارندگی همسازی و همسانی مردم را در فراشدهای اجتماعی نادیده می گیرد. براین اساس است که برخی ها گذشته درمانی را با گذشته پنداری در می آمیزند و در توهم و تخیل محض به تبیین علل تفرقه و عناد و ناهمسازی نخبگان،روشنفکران و توده مردم می پردازند. و چون توان تفکیک و تشکیک های مورد لزوم پیرامون رویکردی محیطی را فاقد می باشند؛ خواسته و یا ناخواسته به جانبداری از ارتجاع و واپسگرایی روی می آورند.
فقر پویایی و زایایی اندیشه را در میرایی خرد و تعقل بسوی انجماد اندیشه و دگم و تعصب هدایت می کند. و ملتی که در حیات طولانی تاریخ اجتماعی خویش بکرات فقر را تجربه کرده باشد، دغدغه گذر از نایابی و ندرت و فقر و مذلّت وی را در مازهای پیچ در پیچ گذران حیات از دیگران غافل و بر همگان مهر باطل برای گذر از تنگی معیشت و دهشت فردای نامطمئن خود می زند. برخی ها سایه شوم قدرت و مکنت  ویا سلطه گران و مستبدان را با خود یدک می کشند؛ و براین سیاق علت ها را در پس حواشی نامتعین  توجیه و تاویل می نمایند. اینهمه محصول انتزاعی است که وابستگی و پیوستگی عوامل فقر و فاقه مردم را درچارچوب های بسته و محصور جستجو کرده و خرد و تعقل را در مدار معینه زیست خود به جولان در می آورند. مسلما تا زمانی که اکثریت عظیم جامعه های انسانی  از دریافت حصه خویش برای گذران زندگی محرومند و از  حداقل های لازم زیست انسانی خویش بدور باشند؛ کینه و نفرت و رشک و عزلت رفتار معمول عامه خواهد بود. واین مختص جامعه خاصی نیست؛ بلکه پدیده عامی است که بشریت را در چنگال مخوف و اهریمنی خویش به اسارت گرفته است. 
دین و باورهای دینی و خرافه های آن   خود محصول فقر و ناامنی هایی است  که دریافت های حقیقی را از زندگی انسان ها دریغ داشته است. ورود به اعماق تاریخ و با تکیه بر گفتمان عهد باستان برای یافتن علل و عوامل پراکندگی و ناهمسازی درون اجتماعی،بیان نارسا و درک عقیم از روندهای متحول و متکامل کنونی است که الزاما بسوی همسویی و همپویی سازه های متکاثر مادی و معنوی در حرکت است. تکیه محض برگفتمان گذشته برای معضلات کنونی، به روند جانبدارانه از ارتجاع و واپسگرایی منجر شده و حربه مبارزاتی برعلیه آن ها را کند می سازد. مصداق های زیستن را از دل اشعار و آثار عهد کهن جستجو کردن؛ مفهوم بی واسطه ترویج و تبلیغ بی کنشی در برابر نمودهای نوینی است که بار علمی و عینی متمایز با گذشته را در خود دارد. کینه و نفرت و رشک محصول درازنای تاریخ سراسر تبعیض و تفکیک طبقاتی می باشند و بعنوان پدیده عام و نهادین تداوم یافته اند؛ ولی بنیان های مادی متغییرهای اجتماعی آن همواره اشکال نوینی پیدا کرده اند. ضمن اینکه این مفاهیم اعتباری نبوده و از بار احساسی و عواطفی برخوردارند که با دگرگونی  متغییرهای اجتماعی ابعاد جدیدی می یابند. ولی فقر بعنوان یک پدیده اعتباری همواره عنصر جدایی ناپذیر تفکیک و تشکیک های نظام های طبقاتی است که اگرچه ماهیتا و اصالتا دگرگونی پذیرفته اند؛ ولی در گسترش و تعمیق آن نقش اصلی را داشته اند. 
اکنون نظام سلطه سرمایه بعنوان عامل اصلی توسعه و گسترش فقر و فاقه عمومی و به تبع آن عامل بنیادین نفرت پراکنی و کینه و رشک و حسد محسوب می شود. چرا که بنیان های زیست جمعی را در رقابت های کور فردی و براساس سبقت گیری های منفعتی محض بنا نهاده است. شیوه و اسلوبی که خواسته و نخواسته انسان ها را تشویق و تهیج به تعدی به حریم های امن حیات اجتماعی یکدیگر می نماید. این تعدیات اگر چه با چارچوب های معینه و قراردادهای اجتماعی تدوینی حکام سرمایه توجیه شده و روالی عادی و معمول پیدا کرده است؛ ولی بار منفی تقابل و تضاد را در یک روند تصاعدی روز به روز تعمیق نموده است. پس برخلاف پیروان و حامیان نظام سلطه سرمایه که رقابت  های حاکم کنونی را عامل خلاقیت و ابداع و ابتکار برای تحول و دگرگونی های اجتماعی می پندارند؛ این عنصر نامتعارف به عامل فقر عمومی و به تبع آن کینه و نفرت و رشک و اشکی شده است که بنیان های هستی اجتماعی را در معرض خطرات جدی قرار داده است. چرا که رقابت های پویا و گویا و مبدع خلاقیت سازنده، در پیوند با منافع و مصالح عمومی ‌‌ و همسانی و همگونی ارزش های مادی و معنوی برای همگان معنا و مفهوم واقعی خود را می یابد. خلاقیت کوری که از بطن نظام سلطه سرمایه برخاسته و به توسعه و ترویج دامنه سلاح های کشتار جمعی و فردی هدایت شده است؛ نمی تواند منشا‌‌ وحدت و یگانگی  انسان ها در پیشبرد اهداف متعالی و بواقع انسانی باشد. این حد و هدم صرفا با ابعاد میلیتاریستی تعریف و تبیین نمی شود؛ بلکه بعنوان یک باور جمعی بر بستر آگاهی های کاذب نهادینه شده؛ امری تعمیم یافته است. 
ایران با دینخویی غالب بر آن، بین سنت و مدرنیته در نوسانی مداوم با جهت گیری غالب سنت و همراهی ره آوردهای مدرنیته، که در بطن خود استبداد و استبعاد را مروج بوده است؛ همواره موجد ‌توسعه دامنه فقر معرفت و معیشت عامه بوده است. این فقر و ندرت و نایابی عنصر بنیادین گسست های فردی و شکاف های  عمیق معرفتی و انشقاق وسیع و گسترده معیشتی، پیوندهای درون اجتماعی را آسیب جدی رسانده است.چرا که فردای نامطمئن و فشارهای مداوم استبداد، مجاری نامتعارفی را در روابط و مناسبات اجتماعی نهادینه ساخت که فرد چارچوب های فردی و خانوادگی خود را بجوید واز دیگران بگریزد. این فرایند که در تمامی ادوار تاریخی بر سازه های مادی و معنوی ایران حاکم بوده؛ همگرایی و همسویی عمومی را زیر مهمیز فشار و تعدی بیگانگان واستبداد خشن داخلی بسوی بی تفاوتی و پراکندگی هدایت کرده است. بخش هایی از تاریخ تحولات آن که به سوی رستگاری و بهبود شرایط زیست عمومی سوق یافت؛ با دخالت بیگانگان و مافیای قدرت درونی در پیوند با عوامل خارجی از حیّز انتفاع باز ماند. و اکنون زیر مهمیز خشن و بی رحم استبداد دینی که فقر و فاقه را در گستره وسیع جامعه توسعه و تعمیق بخشیده و  برای استمرار حیات خویش روز به روز پیوند خویش را با معاهدات ننگین با بیگانگان فزونی بخشیده است؛ ناهمسازی و گریز از یکدیگر ابعاد نوینی یافته است.پس ناتوانی جامعه ایرانیان برای یک وحدت و همگرایی در راستای یک مبارزه قطعی و سرنوشت ساز، اگر چه ریشه تاریخی دارد؛ ولی اکنون با بارزه های نوینی همراه است که سازه های مسلط نظام سلطه سرمایه آن را نمودی نوین بخشیده است. یعنی همان استبداد و همان بیگانه پذیری در فقد دموکراسی تلّون پذیر بورژوایی، که از درک مسئولیت های فردی و جمعی و فهم مشترک مبارزاتی باز مانده است.
و اما از ریشه تاریخی عدم وحدت و همگرایی جامعه ایرانیان برای یک مبارزه قطعی و سرنوشت ساز که بگذریم؛ گسست تاریخی نظام سلطه سرمایه و ناتوانی سازه های مسلط آن در پاسخگویی به نیاز و الزام جامعه و انسان، در یک تهاجم خشونت بار و ایجاد دهشت و وحشت  برای گریز از تغییر و دگرگونی و زمینگیر کردن مبارزات مردمی برای احقاق حقوق حقه شان، موجد پراکندگی ایده و عمل بدلیل برداشت های متکاثر و نامتعین از روندهای کنونی گردیده که آسیب جدی را به پیوندهای اجتماعی، بویژه در کشورهای استبداد زده که در یک فراگرد دایمی ناامنی های اقتصادی اجتماعی گرفتار بوده و هستند؛ وارد کرده است. پس اصولا شکل گیری یک پدیده متعارف و نامتعارف محصول عوامل متعدد و متکاثری است که در یک تاثیر و تاثر متقابل موجد یک نمود متعارف و یا غیر متعارف می باشند. دیگر عامل پراکندگی نیروهای اپوزیسیون ایران، سیاسی کاری و سیاست بازی های ناشی از درک غلط روندهای تحولی و دگرکونی های اقتصادی اجتماعی است که اتخاذ مواضع را ملّون و رای و نظر را در بی ثباتی و بی سرانجامی مداوم و مزمن سوق داده است. براین اساس هرکسی ساز خود را کوک کرده و نغمه های خودآشنای خود را سر داده است. چرا که فقر معرفت و شناخت، خود از عوامل اساسی تفرقه و پراکندگی و اتخاذ مواضع ناواقع برای مبارزه محسوب می شوند.
جامعه بسته منجر به مدار بسته تفکر و اندیشه پیرامون رویکردهای محیطی می گردد. و انسان در یک فضای بسته اندیشه و عمل به تکرار مکررات روی آورده و دچار تصلب ایده ای و سطحی نگری و دگرباوری می شود. جامعه بسته ایران محصول استبداد طولانی و دین پذیری و سلطه خرافه های طولانی مدت دینی، پیوندهای درونی را بر بارزه های هویتی درونگرایانه و تعاملات بیرونی را در خود باختگی و تبعیت بی چون و چرا وا نهاده است.براین اساس نقد و نقادی برای اصلاح و بهبود نگاه و نظر پیرامون روندهای محیطی بدلیل درک ناواقع و اعتماد به نفس ضعیف در برابر مظاهر تمدنی   دیگر، در توهین و تخریب  یکدیگر خود را نشان می دهد. پس گفتمان نه برای شناخت و تدارک بسترهای لازم برای دستیابی به اهداف، بلکه یارگیری برای پرش  و تحمیل خود به دیگران مفهوم و هدف اصلی برای پیشبرد امر مبارزه محسوب می شود. در پس این ضعف نهادین ،دروغگویی،شایعه سازی، تخریب و ترهیب دیگران و همکنشان نیز  امری تعمیمی بوده وجایگاه ثابت و قوی دارد. این فرایند بیانگر غلبه سنت بر مدرنیته است که سطح شعور و خردورزی را در پس ناخودآگاه ذهنی آلوده به بسیاری از آموزه های کهن و بیمارگون، از صعود و عروج باز داشته است. چرا که نارسایی و ناتوانی این روند بیمارگون یکی از عوامل مهم و اساسی بی اعتمادی و بی ایمانی عمومی نسبت به یکدیگر بوده و مانع اساسی برقراری روابط و مناسبات سالم و هدفمند در جامعه می باشد.
جنبه های قوی بروز آنی و عمیق نمودهای  احساسی و عاطفی از عارضه های واقع گریزی و سطحی نگری رویکردهای محیطی است که عناصر خرد و شعور را در پس عادت و سنت وا می نهد. این فرایند روند تطابق و تعادل انسان را با رویکردهای محیطی مختل و بی تصمیمی و هیجانات نامتعارف روحی یا عدم تعادل روانی را در جامعه اشاعه می دهد. این فرایند از ویژگی های بارز جامعه دین زده ایران است که توده ها را در هیجانات روحی و مشغله های ذهنی مداوم و نخبگان و روشنفکران را در ‌پراکندگی و بی تصمیمی ویا تصمیمات آنی و زود گذر سوق داده است. این روند اصولا تاثیر مصداق های گذشته برحال است که ناهمخوانی و ناهمگونی را در گستره وسیع جامعه استبداد زده ایران  عمومیت بخشیده است. چرا که مصداق های گذشته که بصورت نهادین در ناخودآگاه ذهن و اندیشه جای گرفته و خود را بروز می دهد؛ مانع از درک و شناخت الزام و نیاز کنونی برای برونرفت از فاجعه و بحران حاکم بر جامعه می باشد. و بالاخره اینکه ملتی که در گذشته می زید؛ تقدیر و سرنوشت را برای گذر حیات برمی گزیند؛ و برای گذر از سلطه حاکمان مستبد و جبّار به توجیه و تفسیر های معماگون و خرافه ای روی می آورد.
نتیجه اینکه: انسان ها با برداشت های متفاوت از دریافت های محیطی، در تعاملات اجتماعی جهت گیری خاصی را اتخاذ می کنند که نگاه شان به حیات یا جهانبینی شان به آنها دیکته می کند. این فرایند اصولا تفاوت ها و تضادهایی را با خود دارد که الگوپذیری های متاثر از روندهای محیطی در انسان ها نهادینه ساخته اند. این ویژگی محصول  فقر و ندرت و نایابی است که اختلاف و فواصل طبقاتی موجد آن بوده و تمایز طبقاتی نیز حاصل اکتساب و امتیازی است که انسان ها را در موقعیت های خاص اجتماعی قرار می دهد. این روند ضمن پراکندگی و عزلت گزینی انسان ها در روابط و مناسبات اجتماعی، برخی رفتارهای نامتعارفی چون رشک، کینه ورزی و نفرت انگیزی را در جامعه های انسانی نهادینه ساخته است. نظام سلطه سرمایه با تعمیق و تثبیت فقر و فاقه دریک فراگرد دائمی، تضاد و تقابل،کینه و نفرت و پراکندگی و دگر گریزی را با تعمیم رقابت های کورو مخرب عمومیت بخشیده است. فرایند ناهمسازی و رشک و حسد در ایران را بسیاری با نگاهی نامتقارن و متباین با روندهای واقع و با تبیین و تحلیل تجریدی، در آثار و احوال عهد باستان و مصداق های ذهنی و پنداری به بحث و فحص نشسته اند. اگر چه جامعه ایران هماره تاریخ تحت دخالت و نفوذ بیگانگان و استبداد خشن و مخوف حاکمان، در ترس و دهشت و فقر و محنت  در تکاپوی بی سرانجامی طی طریق نموده است. ولی باورهای دینی با القای تقدیر و سرنوشت و سرنوشت سازی های بی بدیل و کاذب، جامعه را از گفتمان واقعی و اصیل و دورانساز علمی دور ساخته است. این ضعف بنیادین، از یکطرف عقده حقارت و از طرف دیگر خودبزرگ بینی های کاذبی را نهادینه ساخت که فرد با تافته ای جدابافته  خود را در صدر و دیگران را در قعر می یابد. پس هژمونی و همراهی کسی را بر نتافته و تلاش  می ورزد خود و اندیشه اش را بدیگران تحمیل نماید. بنابراین گفتمان نه برای پویش و سازش که برای تخریب و تنش با تاکید بر نقطه ضعف ها و نادیده انگاشتن نقطه قوت ها مفهوم می یابد.  این ویژگی های ایرانِ در اسارت،از یکطرف حاصل اندیشه جاهلیت دینی حاکم برجامعه و از طرف دیگر نمودهای نامتعارف و مخرب باورهای سلطه گرانه نظام سلطه سرمایه با بار تفکیک و تشکیک های عوامفریبانه می باشد که فقر معرفت و معیشت را بر جامعه تحمیل ساخته اند.

                  اسماعیل رضایی
                     پاریس
                02/10/2019

۱۳۹۸ شهریور ۲۷, چهارشنبه


                            سرمایه داری تعادلی

                     «این مقاله در سال 2008 نوشته شده و اکنون منتشر می شود.


سرمایه محصول استحصال های آدمی و ترکیبی از دانش مادی و ارزشهای معنوی جامعه و انسان است. سرمایه با رشد بنیانهای مادی تکامل می پذیرد و به زایایی و فزونی روی می آورد. و با تضعیف و افول ارزشهای مادی تحلیل می رود و به سوی رکود و تخریب چهرۀ اجتماعی و انسانی مبدّل می شود. زایایی سرمایه منوط به زایایی تکنیک و تولید است؛ و دانش و شناخت آدمی در تحقق امر زایایی و فزونی سرمایه نقش اصلی و اساسی را بازی می کند. و سرمایه داری یکی از فرماسیونهای تاریخ تکامل اقتصادی اجتماعی است که با انباشت سرمایه از طریق استثمار و استعمار هویت یافته، و در گذر تاریخ مراحل متعدد و متغییری را برای استمرار حیات خویش بر گزیده است.

سرمایه داری با دو پدیدۀ تراکمی تکنیک و کالا همراه بوده است. دو پدیدۀ مهمی که فرآیند تحول و تکامل مداوم مناسبات آنرا تنظیم و تکمیل نموده اند. هر چه قدر تکنولوژی توسعه یافت و متراکم تر شد، روابط و مناسبات انسانی شفاف تر و گویاتر نمود یافته و حقوق انسانی ملحوظ تر و بیشتر مطالبه شد. این فرایند تدریجی و دایمی تراکم تکنیک و تولید، جهشهای کیفی را موجد بوده که سرمایه داری را وارد مراحل نوینی از روابط و مناسبات اقتصادی اجتماعی نموده است. این مراحل گذر تاریخی نظام سرمایه داری، با شاخصه ها و ویژه گی های خاصی همراه بوده که متفاوت و متمایز با فاز قبلی بوده و از معیارها و نرمهای ویژه ای در مبادلات و تعاملات اجتماعی انسانی بهره گرفته است. عدم شناخت این مراحل گذر تاریخی چالشهای جدی را در مبارزه با مناسبات نا انسانی حاکم بر نظام سرمایه داری به همراه داشته است. سعی من بر آن است که در این مقاله بطور اجمالی برخی از زوایای مراحل گذر سرمایه داری را مورد بررسی قرار دهم.

سرمایه داری تهاجمی:

سرمایه داری با تهاجم به منابع داخلی و کشورهای خارجی برای انباشت ثروت و غارت منابع آ نها، آغازگر عصر جدیدی از روابط و مناسبات اقتصادی اجتماعی بوده است. "سرمایه داری تهاجمی" که از دل مناسبات کهن فرماسیون اقتصادی اجتماعی فئودالی سر برآورد؛ تلاش برای فتح تمامی سنگرهای فئودالیسم را با تکیه بر تکنیک و تولید آغاز کرد. در فاز "سرمایه داری تهاجمی" که در حقیقت مرحلۀ توحش و بربریت سرمایه داری می باشد؛حقوق فردی واجتماعی انسانها تحت الشعاع حرص و آزلجام گسیختۀ منافع اقتصادی قرارگرفته؛ وانسانهاهمچون ابزاری در خدمت اربابان ثروت و مکنت قرار داشته اند. در حقیقت هنوز بدعت های کهن فئودالیسم سایۀ خشن و سنگین خویش را بر جسم و جان مردم تداوم بخشیده بود. مالکیت بعنوان یکی از مبانی نظام سرمایه داری از سیطره بر زمین و دهقان به سوی تکنیک و تولید سوق یافت.

مکاتب متعدد اقتصادی برای تاًویل، تفسیر و تثبیت مبانی و قواعد سرمایه داری بوجود آمد. مکاتبی که متناسب با ویژگیهای عصر شکل گرفت، ولی هنوز ایده ها و آرمانهای فئودالیسم در آنها بطور منفعلانه هویدا بود. مرکانتیلیستها که طلا و نقره را منشاء ثروت اجتماعی می پنداشتند؛ فیزیوکراتها که زمین را پایه و اساس ثروت دانسته و کشاورزی را فاکتور مهم رشد و توسعۀ اقتصادی می دانسته اند. متعاقب آن آدام اسمیت با تئوری عرضه و تقاضا به عنوان عامل اصلی نظم بازارو همچنین دیگر واضعان لیبرالیسم چون مونتسکیو، جان لاک وغیره به ارایۀ تئوریهای اقتصادی اجتماعی خود پرداختند که تا امروز با جرح و تعدیلاتی بعنوان اندیشۀ قالب در نظام سرمایه داری به حیات خود ادامه داده اند. لیبرالیسمی که با نام آزادی و برابری پا به عرصه نهاد؛ امروز آزادی را در خصلت انگلی و تجاوزکارانۀ سرمایه داری به حریم فردی و جمعی به بند کشیده و برابری را در فقر و فاقۀ عمومی برای تراکم روز افزون سرمایه به سخره گرفته است.
مکتب مارکسیسم منبعث از اندیشۀ داهیانۀ مارکس، با کشف و ارائۀ مبانی و قواعدی که فرایند تکامل جامعه و انسان را تئوریزه کرد؛ و با نبوغ خاص خویش ویژگیهای تجاوزکارانۀ نظام سرمایه داری به حریم اجتماعی انسانی را بروشنی بر ملا ساخت. او با تکیه بر مبانی جاودانۀ خود، قواعد و قوانینی را متناسب با ویژگیهای عصر خویش برای مبارزه با اشکال ستم سرمایه ارائه کرد؛ و با مبارزه ای خستگی ناپذیربر علیه مبانی، قواعد و قوانین ظالمانۀ نظام سرمایه داری ، دستاوردهای بسیاری را برای زحمتکشان و محرومان جوامع بشری داشته است. اغراق نیست اگر گفته شود که بخش اعظم دستاوردهای مبارزاتی اقتصادی اجتماعی ، حاصل مبارزات مارکس و پیروانش در طول تاریخ تکامل جامعه و انسان بوده است؛ که متاًسفانه اکنون به دلیل اتخاذ مواضع انفعالی و متزلزل احزاب و سازمانهای چپ دچار چالش جدی گردیده و به بحران هویت دچار شده است.

بحث اصلی بر سر هویت مارکسیستی، در دور شدن از حقیقت مسلم و جاودانۀ مبانی مارکسیسم است. از لنین گرفته تا مائو، تروتسکی و دیگر پیروان و تئوری پردازان مارکسیسم از دریچۀ تنگ و باریک قواعد و قوانین منبعث از آن به جامعه و انسان نگریسته و برای فرآیند پیش روی به تدوین و تنظیم برنامه و عمل مبادرت کرده اند. و گر نه، مبانی مارکسیسم نه مرز می شناسد و نه تاًویل و تفسیر قادر به حد و حصر آن است. آنچه که در تمامی آثار داهیانۀ مارکس بیان شده؛ و هنوز بسیاری آن را دستمایۀ تئوریک و پراتیک خود قرار داده، و محملی شده برای رفع مسئولیت روشنفکرانه در مقابل جامعه و انسان، خود منبعث از درک داهیانۀ و نبوغ خارق العادۀ مارکس از مبانی کشف شده اش بود. دیالکتیک مارکسیستی، دیالکتیکی انقلابی است؛ انقلابی به مفهوم "شدن و گشتن" نه "بودن". چرا که "شدن و گشتن" را قواعد راهبرد نیست؛ بلکه مبانی هدایتگر و سازندۀ آن است. قواعد محصول و محصور زمان خاص، موقعیت ویژه و مرحله ای از تحولات جامعه و انسان بوده؛ و قابل تعمیم و تفسیر برای تمام اعصار نیست. بلکه با استعانت از مبانی بایستی قواعد و قوانین نوین متناسب با زمان و عناصر مسلط عصر برای تحقق آرمانهای انسانی ایجاد کرد.
آراء و اندیشۀ مارکس از دو بخش "مرجع" و "مرجح" تشکیل شده است. آثار مرجع مارکس، به کشف و شناخت بسیاری از قانونمندیها و ضرورتهای دست و پا گیر جامعه و طبیعت اشاره دارد؛ بحث عامی است که قدرت درک و درایت آدمی را برای فرموله کردن بسیاری از قواعد و قوانین الزامی در برابر فرایند نامتعارف جامعه و انسان فزونی می بخشد. در حالی که آثار مرجح وی، حاوی تحلیل و تبیین و استنتاجاتش از حوادث و رخدادهای عصرش می باشد. بنابراین آراء و نظرات ارجح مارکس که انعکاسی از ویژگیها و شرایط اقتصادی و اجتماعی حاکم عصر و دورۀ تاریخی اش می باشند؛ نمی توانند الگویی و یا مرجعی برای اتخاذ مشی مبارزاتی برای بر خورد با معضلات عصر کنونی باشند. آنچه که امروز متاًسفانه مارکسیستها با کپی برداری ناقص و ناقض از آراء و نظرات مرجح مارکس، روند مبارزاتی را به بیراهه سوق داده و هویت واقعی مارکسیسم را خدشه دار ساخته اند.

تاًویل و تفسیربا استنباط غلط از آثار مارکس، به درکی کاملاً منفعلانه و واقع گریزانه از مارکسیسم مبدّل شده است. چرا که اینگونه برداشت های تجریدی و منفردانه، باجوهر ذهنی و پنداری خویش، مبانی پویا و زندۀ مارکسیسم را در مداری بسته و تسلسلی به اسارت گرفته است. اکنون بدلیل ناتوانی مارکسیست ها در ارائۀ راه حل منطقی و اصولی برای مبارزه با مظالم و تجاوزات نظام سرمایه داری، تاًویل و تفسیرهای آنها از مبانی و قواعد مارکسیستی، در حد توجیه و تفسیرهای مذهب گونه تنزل یافته است. درست آن دسته از روشنفکران مذهبی که تلاش دارند با اتکا بر آرا و نظرات قدما، متاًخرین وهمچنین نظرات تئوری پردازان معاصر بورژوازی، با اصطلاح "دین مدرنیستی" به مبارزه با کج فهمی ها و بد فهمی های انسانی بپردازند. دو مفهومی که (منظور دین و مدرنیسم است) نه تنها از پاسخگویی به الزامات عصر بازمانده اند، بلکه به مانع و رادع جدّی تحقق آرمانهای اجتماعی انسانی مبدّل شده اند.این تاًویل وتفسیرهای مذهب گونه ازمارکسیسم،روند استنباط غیر نرمال ازمبانی وقواعدآن رااشاعه بخشیده وتبدیل به بدعتی شده که آن راازماهیت انقلابی اش تهی ساخته است.
خط فاصل و ممیزۀ مارکسیسم با واپسگرایی بورژوازی نه در تغییرات کمی که در تحولات کیفی نهفته است. چرا که تحولات کیفی در پختگی و کمال هر پدیدۀ محیطی و در تبدیل شدن آن به پدیده ای نو و متفاوت معنی می یابد. و این مفهوم در مبانی مارکسیسم(تز،آنتی تزو سنتز) کاملاً منعکس است. بدلیل عدم درک این موضوع است که منتقدین مارکسیسم می گویند که پیش بینی مارکس در مورد انقلابات سوسیالیستی همزمان در کشورهای پیشرفته صنعتی، محقق نشد. صرفنظر از مقطع زمانی و موضع گیریهای مارکس، انگلس، لنین و دیگر پیروان و تئوری پردازان مارکسیسم در مورد پیروزی سوسیالیسم، من معتقدم که استقرار سوسیالیسم واقعی بطور همزمان در کشورهای پیشرفتۀ صنعتی امری حتمی و مسلم است. چرا که با اتکا بر مبانی مارکسیسم، حدّتغییر و تحوّل به حدّ پختگی و کمال هر پدیده ای وابسته است. و سوسیالیسم در پختگی و کمال نظام سرمایه داری (یعنی نظام سرمایه داری از تمامی ظرفیت و پتانسیل خود بهره گرفته و ماهیتاً قادر به ادامۀ حیات نیست) به نتیجه خواهد رسید که مسلماً در کشورهای پیشرفتۀ صنعتی توان بالقوه برای نمود آن بیشتر بوده و زودتر وقوع می یابد. از طرفی تحقق سوسیالیسم منوط به درک متقابل تعمیم یافتۀ انسانها بوده و به تحکیم و تثبیت بنیانهای مادی "هستی اجتماعی"(1) وابسته است.یعنی انسانها از نظر روحی و روانی آمادگی لازم را برای پذیرش فرماسیون متکامل تر اقتصادی و اجتماعی دارا خواهند بود. و این ویژگیها در کشورهای پیشرفتۀ صنعتی بدلیل همراه بودن با پیشرفت و توسعۀ مداوم بیشتر امکان تحقق دارد.

سرمایه داری تقابلی:

تکنولوژی با ویژگی درون زایی و خود مولّد ش توسعه یافت و به افزایش ظرفیتهای تولیدی روی آورد. افرایش تولید و سرریز آن به بحرانهای حاد و شکننده ای منجر شد که نیازمند توسعۀ بازار در خارج از مرزهای ملی شد. در حقیقت تراکم تدریجی تکنیک و تولید با جهش کیفی خویش، سرمایه داری را وارد فاز نوینی نمود که با حذف فاکتورهای ناکارآمد فاز گذشته یعنی"سرمایه داری تهاجمی" که بر رقابت آزاد بنگاههای انفرادی استوار بود؛ بسوی انحصارات و اتحادیه های صنعتی سوق داد. رقابت اشکال نوینی پیدا کرد و مالکیت متمایز با فاز قبلی نمود یافت. در حقیقت در این مرحله از تحولات سرمایه داری ، ما با یک وحدت ارگانیک و منسجم بین صاحبان سرمایه و صنایع، متناسب با نیاز عصر روبرو هستیم.
بحران نتیجۀ تراکم تکنیک و کالا و سرریز تولید حاصل آنها، تغییر در ساختارها و نرمهای حاکم را الزامی ساخته بود. ولی مقاومت دارندگان موقعیت، مناصب و جایگاه خاص در ساختارهای کهنه و فرسوده، به تعمیق بحران منجر شده که حاصل آن دو جنگ جهانی دهشت بار برای تقسیم جهان و تاًمین و تضمین منافع بورژوازی بوده است. در "سرمایه داری تهاجمی" ما با آغاز شکل گیری ساختارها و مکانیسمهای نظام سرمایه داری روبرو هستیم، ولی در فاز "سرمایه داری تقابلی" ما با نفی دستاوردهای فاز قبلی برای شکل گیری اشکال متکاملتر روابط و مناسبات اقتصادی اجتماعی مواجه می باشیم. مرحله ای که تراکم تکنیک و کالا بسوی تراکم تکنیک و سرمایه جهتگیری کرده و یک گسست و انقطاع تاریخی را موجب گشته است. این فرآیند تشتت آرا و عقاید را در بر داشته، که بر اساس آن مبانی تئوریک از غنای خاصی برخوردار می باشند.

مقاومت و تعلل بورژوازی در پذیرش تغییرات الزامی عصر، و تحمیل دو جنگ خانمانسوز جهانی به بشریت، منجر به بحران گسترده و فقر و فساد عمومی شد که از پی آن اعتراضات و انقلابات در بخشی عمده ای از جهان شکل گرفت. این انقلابات که عموماً بوسیلۀ احزاب کمونیست رهبری شدند، منجر به استقرار حکومتهای سوسیالیستی در بخشی ازکشورهای سرمایه داری گردید. ولی بدلیل پایان نیافتن ظرفیتها و پتانسیل نظام سرمایه داری برای استمرار حیاتش، اعلام سوسیالیسم یک اقدام شتاب زده و زودهنگام بود. براین اساس در یک فراگرد تهاجمی بورژوازی به اینگونه کشورها در یک مدت زمان نسبتاً کوتاه دچار آسیب پذیری جدّی گردیده و تدریجاً در نظام مندی سرمایه تحلیل رفتند. این شکست و ناکامی به تضعیف و بحران هویت احزاب و سازمانهای چپ منجر گردید.

اگر چه انقلابات سوسیالیستی نتوانستند رسالت واقعی خویش را به انجام رسانند؛ ولی با ماهیتی انقلابی و انسانی، دستاوردهای مطلوبی برای جامعه و انسان در بر داشتند. دستاوردهایی که در بیداری وآگاهی انسانها برای رسیدن به مطالبات به حق شان نقش واقعی و با ارزشی را بازی کردند. رشد ادبیات انقلابی در آن مقطع تاریخی بسیار گسترده و توفنده بود. این انقلابات برای بورژوازی هزینۀ سنگینی را در بر داشته است؛ چرا که بورژوازی برای جلوگیری از گسترش دامنۀ انقلابات ، ناچار شد امتیازات ویژه ای را بر خلاف ماهیت طبقاتی اش برای جامعه مد نظر قرار دهد.امتیازاتی که با پاسخگویی به بخشی از مطالبات و انتظارات بحق مردم،بتواند آرامش را به جامعه باز گرداند. امتیازاتی که اکنون با ضعف و فترت احزاب و سازمانهای چپ، با یورش گستردۀ عوامل سرمایه قرار گرفته است.

سرمایه داری تعادلی:

در بررسی مراحل گذر تاریخی سرمایه داری ، ابتدا با تراکم تکنیک و کالا روبرو شدیم و زان پس در فاز دوم با تراکم تکنیک و سرمایه مواجه گشتیم ؛ روندی که هنوز به تراکم هرچه بیشتر خود ادامه داده، و در برابر نرمها و نیازهای عصر مقاومت می ورزد. ولی در فاز "سرمایه داری تعادلی" جامعه با تراکم تکنیک و دانش روبرو خواهد بود. بنابراین برعکس فازهای قبلی که جامعه های انسانی از یک بحران و عدم تعادل دائمی ناشی از رشد و توسعۀ نامتوازن بین تکنیک و تراکم مداوم کالا و سرمایه برخوردار بود؛ در فاز جدید جامعه بسوی یک تعادل نسبی و پایدار سوق خواهد یافت. چرا که بین تکنولوژی که دارای ماهیت درونزایی و خود مولد است؛ و کالا و سرمایه که فرآیند رشد و توسعه شان به بسیاری از فاکتورهای محیطی وابسته است، همواره یک فاصله وجود دارد که عموماً بحران زا هستند. ولی تراکم دانش و تکنیک از یک همگرایی و تجانس درونی و منطقی بر خوردار می باشند؛ که جامعه را بسوی یک ثبات نسبی و توسعۀ پایدار هدایت خواهند کرد.
اگر چه عوامل سرمایه تلاش می ورزند، از دستاوردهای دانش و تکنیک در راستای اهداف و آرمانهای خویش بهره گیرند؛ و آنها را به ابزار تخدیر و تحمیق افکار و آراء عمومی مبدّل سازند. ولی تراکم دانش و تکنیک ازقواعد و قوانین آنها تبعیت نمی کنند. زیرا دانش ، تکنولوژی و انسان دارای یک رابطه و وابستگی متقابل بوده، و با همان آهنگی که تکنولوژی رشد و توسعه می یابد و دانش وسعت می پذیرد، فهم و آگاهی انسان از محیط دگرگون می شود. آگاهی یک تعامل و پیوند منطقی و مسئولانه را بین عناصر اجتماعی برقرار می سازد. چرا که آگاهی منبع و منشاء بیداری و هوشیاری عمومی بوده ودرراه تحقق عدالت و ایفای وظایف و مسئولیتهای فردی وجمعی نقش ویژه ای را بازی می کند.

اکنون تراکم سرمایه از یک کمیت لازم برای یک جهش کیفی در راستای استمرار حیاتش و همگرایی و همگامی با روند تحولات عصر بر خوردار می باشد. چرا که تکنولوژی در یک فراگرد جهشی،عصر ارتباطات را که تحول اساسی را در روابط ومناسبات بین انسانی و درون اجتماعی بوجود آورده را موجد بوده است. تحولی که بسیاری از ابهامات و روابط غیر شفاف و مبهم عصر گذشته را به سوی شفافیّت وابهام زدایی هرچه بیشترسوق داده است. پس تکنولوژی با ویژگی درون زایی وخودمولدش ، روند کیفی وجهشی لازم را درپیش گرفته است. امّا تراکم کالا وسرمایه بدلیل وابستگی به بسیاری از فاکتورهای محیطی همچنان در برابر الزامات جامعه و انسان مقاومت می ورزند. این فرآیند نامتعارف منجر به بحرانهای حاد و مزمنی گردیده، که با استمرار خویش به تعمیق و تخریب روی آورده ، و جامعه وانسان را دچار چالش های جدّی خواهد نمود.

تراکم بی رویه و افسار گسختۀ سرمایۀ مالی، دو عارضۀ منفی و بحران ساز را برای نظام سرمایه داری به همراه داشته است. از یکطرف بارآوری کار بدلیل حذف تدریجی و رو به گسترش مشارکت مردمی در عرصه های تولید و باز تولید ثروت اجتماعی، کاهش یافته؛ واز طرف دیگربارآوری سرمایه بعلت خارج شدن از دایرۀ فعالیتهای مولّد و مورد لزوم جامعه ، آسیب جدّی دیده است.براین اساس عوامل سرمایه برای جبران این ناکارآمدی سرمایه، بخش عمدۀ سرمایۀ متراکم را بجای تولید صنعتی، به دلال بازی، بورس بازی و احتکار اختصاص داده اند. بارزترین نمود این فرآیند نامتعارف، تورم است که تعارضات روزافزون درون اجتماعی و بحران فراگیررا به همراه خواهد داشت.

پس تراکم سرمایه با استفاده از حداکثر ظرفیتها و پتاسیل خویش درروابط و مناسبات نظام سرمایه داری، ازکارآیی وتوانمندی لازم درراستای اهداف اقتصادی اجتماعی بازمانده است. و برای تاًمین و تضمین سود بری لازم نیازمند یک ظرفیت سازی نوین متناسب با روند تحول ودگرگونی جامعه وانسان می باشد. این فرآیند یک عدم تعادل رو به تعمیق و شکننده را بین جامعه، انسان و طبیعت بوجود آورده است. عدم تعادلی که منجر به گسترش دامنۀ فقر، ناهنجاریهای اخلاقی و رفتاری و همچنین کاهش مشارکت و همیاری مردم در تولید و باز تولید ثروت اجتماعی گردیده است. این امر به بحران فزاینده و رکود اقتصادی رو به گسترشی را موجب شده که حیات نظام سرمایه داری را نشانه گرفته است. بورژوازی اگر چه اکنون به مرز درک این موضوع اصلی یعنی الزام به برقراری یک تعادل نسبی در سطح ملی و جهانی رسیده است(2)؛ ولی نمی تواند از این مرز بگذرد؛ چرا که در تضاد با منافع، مصالح و موقعیتهای اکتسابی آنها قرار داشته و مقاومتشان را بر می انگیزد.

اکنون بورژوازی سنتی که عموماً سرمایه های کلان و متراکم را نمایندگی می کند، با یک عقب نشینی محتاطانه، برای خروج ازبحران،عنان اختیاررا بدست بورژوازی نوین می سپارد(3). بورژوازی سنتی نه بر اساس میل و خواست خویش، که بر اساس درک الزام به تغییر و دگرگونی به این عمل مبادرت کرده است، که قطعاً بازنده خواهد بود. چرا که رفرمها و اقدامات بورژوازی نوین در راستای تاًمین منافع بورژوازی سنتی و اعلام وفاداری به آرمانهای آنها صورت می گیرد؛ که این امر فاصلۀ بین مردم و حاکمیت را هر چه بیشتر فزونی بخشیده، و تعارض و تضادهای درون اجتماعی را تعمیق خواهد نمود. آنچه را که بورژوازی نوین تحت عنوان رفرم و اصلاح آغاز کرده و یا خواهد کرد، در حقیقت بزک کردن چهرۀ رو به موت ساختارها و مکانیسمهای کهنه و فرسوده ای است، که دیگر قادر به پاسخگویی به الزامات عصر متناسب با جهشهای کیفی نیروهای مولده نیستند.
سرکوزیها، اوباماها و دیگر نسل نویی از نمایندگان بورژوازی نوین که سر خواهند رسید، و برای نجات بورژوازی سنتی و خویش اقدامات بی سرانجامی را آغاز خواهند نمود؛ همگی وارثان ورشکسته و در حال نزع ساختارها و مکانیسمهای کهنه و فرسوده ای هستند؛ که الزام و اجبار به دگرگونی بنیادی و اساسی دارند تا بتوانند به نیازها و انتظارات عصر پاسخ گویند. این تازه بدوران رسیده ها برای اعلام وفاداری و جلب اعتماد بورژوازی سنتی، سعی می کنند هزینۀ آنچه را که آنها رفرم یا اصلاحات می نامند؛ از مردم اخذ کنند. بنابراین با یورش به دستاوردهای اقتصادی اجتماعی مردم و احیاء بسیاری از سنتها و راهکارهای گذشته، تلاش می کنند اهداف مورد نظر را محقق سازند(4). این امر جامعه را با چالشهای جدی از جمله رکود و بحران روزافزون مواجه می سازد.
بنابراین با تحولات کیفی در نیروهای مولده، جامعه های انسانی نیازمند تغییرات بنیادی در روابط و مناسبات اقتصادی اجتماعی می باشند. این تغییرات اساسی بسیاری از قواعد، قوانین و نرمهای حاکم از جمله، تقسیم کار طبقاتی، اشکال تولید، شیوه های توزیع کالا و خدمات و مهمتر از همه مالکیت را دچار یک دگرگونی بنیادی خواهد نمود. چرا که مالکیت بدون تاًئید و ابرام قواعد و قوانین عرفی و قراردادی نظام مسلط مشروعیت نخواهد داشت. مالکیت که حاوی ارزشهای کاذب(5) بوده و اکتسابی است، در روند تکاملی و تحولات کنونی الزاماً به سوی اشکال نوینی هدایت خواهد شد، که در نسبیت تعادل الزامی عصر و قواعد و نرمهای مورد نیاز آن، نمودی شفاف تر و کم جاذبه تری را به خود خواهد گرفت. زیرا مالکیت که در داشتن ها مفهوم می یابد، امتیازی را برای دارندگان آن در بر دارد. این امتیاز برای وی رتب اجتماعی و رجحان و برتری خاصی را اعطا می کند. این مفهوم با تراکم تکنیک و دانش اشکال عام تری را بخود گرفته واز امتیازات فردی به سوی جمع و برتری های جمعی هدایت می شود.

بنابراین در تمامی مراحل گذر تاریخی سرمایه داری، با یک روند بهبود روابط و مناسبات انسانی، درک متقابل بهبود یافته و زیست مطلوب تر مواجه هستیم. ولی این مراحل تحولی و تکاملی به آسانی و در یک مسیر هموار و بدون مانع و تعارض و تقابل حاصل نیامده است. بلکه مبارزات پیگیر و دایمی و از خود گذشتگی انسانها، آنها را تاًمین و تضمین کرده است. اکنون در مرحلۀ "سرمایه داری تعادلی" که با تحول بسیاری از معیارها و نرمهای حاکم بر جامعه و انسان همراه خواهد بود؛ برای در هم شکستن مقاومت واپسگرایان و دارندگان مناصب و موقعیتهای خاص، نیازمند اشکال مبارزاتی اصولی متناسب با ویژگیهای عصر هستیم. مسلماً آنهایی که در اشکال مبارزاتی گذشته متوقف شده اند، نه تنها کمکی به پیشبرد اهداف جنبش مردمی نخواهند کرد، بلکه امکان و فرصت لازم را به عوامل سرمایه جهت بازسازی خود و استمرار بنیانهای فرسوده و روبه زوال خواهند داد.
امروز بیش از هر زمانی یک مبارزۀ عمیق، گسترده و پیگیرانه با نظام سرمایه داری احساس می شود. چرا که نمایندگان بورژوازی سنتی و مدرن در غیاب مبارزات اصولی و منطقی نیروهای مترقی، یورش همه جانبه و مهلکی را با استفاده از تمامی دستاوردهای انسانی، بر علیه آنها و دستاوردهای سالیان درازشان آغاز کرده اند.آنهایی که هنوز نتوانستند در گذر زمان و تحولات چشمگیر و روزافزون تاریخی، یک مرزبندی شفاف و گویا بین مبانی، قواعد و قوانین منبعث از مکاتب فکری خود بوجود آورند، و با تداخل آنها به یک بن بست و چالش جدّی در مبارزه با ارتجاع و فاکتورهای ناکارآمد محیطی گرفتار آمده اند؛ الزاماً بایستی این مرزبندی را شفاف و گویا بکار گیرند تا عوامل سرمایه داری نتوانند از ناگویایی روابط و مناسبات حاکم کنونی، محملی جهت ممانعت از تغییرات الزامی در ساختارها و مکانیسمهای اقتصادی اجتماعی بیابند.

بنابراین جامعۀ بشری در یک فرآیند جهشی دانش و تکنیک مرحلۀ نوین تکامل تاریخی سرمایه داری را آغاز کرده است. مرحله ای که با تراکم تدریجی دانش و تکنیک،بسیاری از زوایای تاریک و مبهم حاکم بر حیات اجتماعی را روشن ساخته، و اشکال نوینی از روابط ومناسبات اقتصادی اجتماعی را بر قرار خواهد ساخت. روندی که نظام سرمایه داری برای استمرار حیاتش به بسیاری از نیازها و الزامات عصر تن در خواهد داد. دراین مرحله از تکامل تاریخی، ترکیب مدیریت و مالکیت فاز" سرمایه داری تهاجمی" که در فاز "سرمایه داری تقابلی" جایگاه خود را به جدایی مدیریت و مالکیت سپرد، در مرحلۀ کنونی ازتحولات اجتماعی یعنی فاز "سرمایه داری تعادلی" در یک تحول کیفی با مدیریت جمعی در سازمان تولید اجتماعی مواجه بوده؛و انتقال وظایف و اختیارات صاحبان سرمایه به سوی این مدیریت جمعی سوق می یابد. با تداوم کمی دانش و تکنیک و جهش کیفی آنها، جامعه وارد فازجدیدی ازمرحلۀ گذرتاریخی نظام سرمایه داری یعنی فاز"سرمایه داری انتقالی" می شود. مرحله ای که جوامع بشری در یک درک متقابل توسعه یافته واز لحاظ روحی و روانی مستعد پذیرش فرماسیون جدید اقتصادی اجتماعی یعنی"سوسیالیسم" خواهند بود. اگر چه هنوز رسوبات فکری نظام سرمایه داری در برابر استقرار آن مقاومت می ورزند. و تا استقرار سوسیالیسم واقعی جامعه باید فاز"سرمایه داری انفعالی" را طی نماید. مسلماً عوامل سرمایه با اتکا بردستاوردهای انسانی، اشکال مبارزاتی را اتخاز خواهند نمود که آگاهی و دانش عمومی را تحت الشعاع قرار خواهد داد. پس بر نیروهای مترقی است که با شناخت بهینۀ ویژگیهای عصر و اتخاذ اشکال مبارزاتی اصولی ومنطقی، تمامی اهتمام ضد انسانی بورژوازی را با شکست روبرو ساخته و راه رسیدن به آرمانهای انسانی را تسهیل و تسریع نمایند.

اسماعیل رضایی
پاریس  
 08/21/ 2008
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1ـهستی اجتماعی نمود کاملی از روابط و مناسبات اقتصادی اجتماعی در برابر نمود ناقص و نا متجانس فرآیند تبادل و تبدیلات زندگی اجتماعی است. حرکت به سوی هستی اجتماعی، نیازمند درک واقع بینانه، آگاهانه و مسئولانه نسبت به محیط، جامعه و انسان است. کاهش فاصلۀ بین هستی وزندگی اجتماعی، یعنی کاهش فاصلۀ طبقاتی، بهبود عدالت اجتماعی، توزیع عادلانۀ ثروت و دیگر مواهب اکتسابی می باشد. این فرآیند یک درک متقابل ویژه ای را طلب می کند؛ که انسانها بسیاری از عوامل اکتسابی نامطلوب محیطی را به عناصر مطلوب و انسانی مبدّل سازند.
2ـ بعنوان مثال، جورج سورس یکی از نمایندگان بورژوازی سنتی در مصاحبه با مجلۀ اشترن می گوید: ما باید نظمی نو برای سرمایه داری بیابیم، در غیر این صورت سرمایه داری بالاخره خودش را نابود می کند.

یا اقدام اخیر آمریکا برای مقابله با رکود و خروج از بحران مبنی بر پرداخت 600 دلار به هر شهروند آمریکایی از محل مالیاتهای اخذ شده از مردم، که با تصویب مجلسین سنا و نمایندگان در مجموع مبلغ 167 میلیارد دلاررا شامل شده است، نه بر اساس خیر خواهی و بذل و بخششهای سخاوتمندانه که الزام و اجبار صورت کرفته است. این حرکت نه تنها تاًثیری بر تعدیل رکود و بحران کنونی آمریکا نخواهد داشت، بلکه به تعمیق آن منجر خواهد شد. چرا که نرمها و بازتوزیع ثروت بایستی در سطح بین المللی وبر اساس ساختارها و مکانیسمهای نوینی صورت پذیرد که مشارکت واقعی مردم را در عرصه های تولید و باز تولید ثروت اجتماعی تاًمین و تضمین کند.
3ـدر این مورد می توان به نظرات جورج سورس، میلیاردر و نمایندۀ بورژوازی سنتی، در مصاحبه ای با مجلۀ اشترن، دربارۀ اوباما( نمایندۀ بورژوازی نوین) و مک کین(نمایندۀ بورژوازی سنتی) اشاره کرد. دربازۀ اوباما او می گوید: باراک اوباما شخصیت فوق العاده است. او توان بالقوۀ آنرا دارد که آمریکا را واقعاً تغییر دهد. مسیر زندگی او بعنوان یک سیاهپوست در جامعۀ سفید پوست این را نشان می دهد. تلاش او برای تفاهم. او دارای توانایی حل مشکلات بزرگ آمریکا هست. در روز انتخابات، فقط یک چیز مورد علاقۀ مردم خواهد بود. کار، بحران مستغلات، مساًله بر سر وضعیت اقتصادی خواهد بود. و در بارۀ مک کین می گوید: من برای او و داستان زندگی اش احترام قائلم، امّا این مرد در اساس فرتوت است، نه، او به شدت در گذشته ریشه دارد.

4ـ کاری که سرکوزی در فرانسه آغاز کرده است. این نمایندۀ بورژوازی سنتی و نوین بعد از یکسال و اندی عملکرد ضد اجتماعی خویش توانسته اعتماد بورژوازی سنتی راکاملاً جلب و امتیازات ویژه ای که مهمترین آن تغییرات مهم در قانون اساسی می باشد را دریافت دارد. تا بدینوسیله با حربۀ دموکراسی و آزادی، موانع احتمالی برای تحقق اهداف ضد اجتماعی اش را از سر راه خود بر دارد.
5ـ ارزشهای کاذب(مجازی) به ارزشهایی اطلاق می شوند که از رشد و توسعۀروابط و مناسبات انسانی در درون جامعه جلوگیری می کنند. ارزشهای کاذب با واقعیتهای محیطی همراه نبوده و در مقابل روند طبیعی و حقیقی جامعه قرار دارند. عناصر مجازی(کاذب) عموماً واقع گریز و توهم زا هستند. مانند مالکیت، پول، قدرت و غیره.

۱۳۹۸ شهریور ۲۲, جمعه

                     متن ها و حاشیه ها

پرسایی و چرایی یکی از خصایل بارز آدمی تحت تاثیر مداوم رویکردهای محیطی می باشد که اندیشه ورزی وانتخاب و اختیار را برای گزینش های اشکال مناسب برخورد با ویژگی های محیطی را در وی برمی انگیزد. انتخاب انسان در وی انگیزه تعامل برای رفع نیازها و اقناع و ارضای تمنیات و تمایلات اکتسابی را موجد است که قدرت چانه زنی و تعیین و تامین جایگاه  خاص  اقتصادی،اجتماعی و سیاسی در نهاد های حاکمیتی و قدرتی را تعیین می کند. جایگاه اکتسابی آدمی وی را تشویق و تشجیع می کند که به تکریم و توجیه رویکردهای خویش برای حفظ موقعیت  و کسب و ارتقای منافع خود گام بردارد. پس همواره از متن که بیانگر ماهیت واقعی و حقیقی جایگاه اجتماعی اش می باشد؛ به حاشیه پردازی برای توجیه و تأویل رویکردهای خود روی می آورد. این حاشیه پردازی برای اندیشه و باورهای کهنه و فرتوت که از درک زمان و نیاز آن دور می باشند؛ دامنه ای گستره تر و تلّون پذیری بیشتر برخوردار می باشند.
متن و حاشیه در نظام های طبقاتی و توتالیتر از  اجزای تفکیک ناپذیر و مانا برای توجیه و تأویل ناکارآمدی ها و ناتوانایی های آن ها محسوب می شوند. چراکه اصولا فاصله طبقاتی با روندهای نامتعارف اجتماعی و تعدی به حقوق فردی و جمعی می پاید و برای توجیه و استمرار آن ها،نیازمند حواشی متکاثر و مداوم جهت انحراف افکارعمومی و تعریف و توصیف های کاذب و دروغین از رویکردهای محیطی با هدف اشاعه آگاهی های کاذب می باشد. متن اگرچه ممکن است با واقعیت های محیطی همراه باشد؛ ولی حواشی عموما از روندهای واقع و حقایق مسلط بر حیات انسانی بدور می باشند. براین اساس هر چه قدر دامنه بحران های اجتماعی گسترده تر و عمیق تر نمود می یابد؛ دامنه حواشی برای توجیه و تاویل های آن توسعه یافته تر و وسیع تر خود را بروز می دهد. 
متن ها ممکن است با ظاهری منطقی و معقول خود را به نمایش بگذارند. ولی حواشی عموما از منطق و اصول متعارف و معمول اجتماعی بدور بوده و ممکن است برای پوشش ضعف ها و نارسایی های متن، به هجمه و خشونت متوسل شوند. ماندگاری متن ها نیز با بهره گیری از مکانیزم های متفاوت و متکاثر حواشی تسهیل و ممکن می گردد. چرا که حواشی عموما از مکانیزم های سیالی بهره می گیرند که برای هر رویکرد محیطی، جبهه خاصی را برای تحریف و تخریب می گشایند. توده ها در متن زندگی با حواشی صحنه گردانان اقتصاد و سیاست، از درک واقع حیات فاصله گرفته و به ابزار تحقق امیال و آمال آن ها مبدل می شوند. این فرایند در پیچیدگی روزافزون تکامل ابزاری و تکنیکی، ابعاد غامض و عمق فاجعه باری به خود گرفته که تعامل و تامل عمومی را در تقابل و تزلزل گرایشات و انگیزه های زیست جمعی، از بار معنایی و مفهومی واقعی خویش تهی ساخته است. از درون متن است که زمزم های حواشی برای آماده سازی بسترهای تخریب و تضعیف بنیان های جدید و یا متحول شکل می گیرند. نمودهای روشن و صریح این فرایند را می توان در فراشدهای کنونی و تحول و تکمیل بنیان های مادی و معنوی جامعه های انسانی مشاهده کرد. زیرا اکنون بنیان های کهنه و فرتوت با استفاده از حاشیه پردازی های مداوم و ایجاد بستر های کین و تقابل و تصادم به حیات خویش ادامه می دهند. دروغ پردازی ها، چهره سازی هاو نبش قبر گذشته برای توجیه رویکردهای حال و یا بستر سازی برای تحمیل خود بردیگران از شاخصه های بارز حاشیه سازان می باشد.
دنیای کنونی انسان ها مملو از مشغله ها و ملغمه های ذهنی و عینی می باشد که در گذرمداوم  از متن به حاشیه، واقع گرایی و انسان باوری را در تمنیات و تمایلات نهادین ارزش های حاشیه ای تحلیل برده است. در این دنیای جنجالی و پرهیاهو است که فرصت طلبان و عناصر وابسته به قدرت و مکنت، فرصت لازم را برای وقفه های تاریخی و جهت گیری های ارتجاعی پیدا می کنند. بررسی تاریخی حاکمیت سلطه سرمایه نشان می دهد که  این نظام منحط تمامی بحران های ذاتی خویش را با خشونت و دهشت و حاشیه سازی های خلاف واقع پوشش داده است. این ویژگی در مرحله کنونی گذر تاریخی اش «نئولیبرالیسم» ابعاد نوین و گسترده ای یافته که خشونت های پراکنده و محلی را به خشونت های سازماندهی و هدایت شده جهانی مبدل ساخته است. براین اساس حضور خود را با پایگاه های متکاثر نظامی در اقصی نقاط دنیا برای استمرار و تداوم حیات متجاوزانه خویش وایجاد کانون های خشونت و دهشت ایذایی و لحظه ای دائمی ساخته است. تمامی این روندهای نامتعارف و ضدبشری خویش را با استفاده از ابزارهای ارتباطی و حاشیه سازی های عوامفریبانه و انحرافی ممکن نموده است.تمامی تلاش نظام سرمایه و عمّال اش، گذر از متن به حاشیه سازی هایی است که توده ها را از گذر حیات واقعی خویش دور و در سراب و دلمشغولی های کاذب و اسارت بار دایمی هدایت کند.
سکتاریسم و گام های ضدمردمی نظام سلطه سرمایه، به امر نهادینی مبدل شده که بسیاری از نهادها و سازمان های به ظاهر مردمی حتی بخش مهمی از نیروهای چپ را به انحراف از مواضع سوق داده است. چرا که همه از مردم می گویند؛ ولی در چگونگی دستیابی به اهداف مردمی و آرمان های انسانی، شبه مردم حکمفرماست نه مردمی که قادر به فهم و درک دنیای به واقع انسانی خویش باشند. از سوسیال دموکراسی، سوسیالیسم و یا تحقق آرمان های کمونیستی می گویند؛ ولی هرگز از پتانسیل مردمی و چگونگی ارتقای این پتانسیل که یگانه راه تحقق آرمان های بواقع انسانی می باشند، یا هیچ نمی گویند و یا در حواشی و بیان صرف حاکمیت مردمی و شعارهای تهیجی و تلویحی اکتفا می کنند. گویی که همگان در انتظار زایمان تاریخی مولودی هستند که آگاهی های کاذب و رفتار و اخلاق نهادین را بزداید و بسترهای یک تحول انسانی و تکامل اجتماعی را تدارک ببیند. اینهمه ،تحت تاثیرحاشیه سازی های نظام سلطه سرمایه است که متن را در حاشیه قرار داده و فراموشی و نسیان را در ساختن و پرداختن به جامعه های انسانی با تکیه برمردم آگاه و تحت ستم و محروم عمومیت بخشیده است. مردمی که امروز با حاشیه سازی های نظام سرمایه همراه می شوند و پتانسیل و توان بالقوه خویش را در راه تداوم نظام سرمایه معطوف می دارند، از آگاهی های کاذبی رنج می برند که روند های کنونی را سرنوشت محتوم خویش می پندارند.
حاشیه سازی های گریز از متن امروز به ابزار تحقق حاکمیت عمال ریز و درشت نظام سلطه سرمایه در اقصی نقاط دنیا مبدل شده است. پیروزی روزافزون راست و راست افراطی و نوچه هایشان در جهان، همان هویت سازی های نوینی است که از طریق حاشیه سازی های نظام سرمایه برای بازسازی و بازیابی هویت های خدشه پذیرفته خویش اعمال می دارد. نظام سرمایه همواره با استفاده از ابزار های تکنیکی، در حال ایجاد بسترهای نوینی است که قدرت تاثیر اندیشه های مطلوب و متعالی مردمی را در هاله ای از ابهام و در حاشیه نگه دارد. نیروهای مترقی و چپ اگر نتوانند توان بالقوه مردمی را از حاشیه به متن بازگردانند؛ جامعه های انسانی شاهد دگرگونی های بنیادی و سازه ای به نفع محرومان و زحمتکشان حداقل در دوره های کوتاه تاریخی نخواهند بود. اگر چه نظام سلطه سرمایه با چالش های اساسی ساختاری روبرو می باشد؛ ولی قدرت بالایی برای فرافکنی و تمدید و بازسازی زمینه های تداوم حیات خویش برخوردار می باشد.براین اساس توان نیروهای مترقی و چپ را به چالش کشیده و حضور و ورود آن ها را به متن جامعه برای دگرگونی های بنیادی و سازه ای با موانع جدی روبرو ساخته است.
عوامل و عناصر حاشیه ساز برای نظام سلطه سرمایه علاوه بر ابزارهای تکنیکی، نیروهای واپسگرا و دین باور نیز هستند که با شاخصه های کاریزمایی و یا ریاکاری های سیاسی، منعکس کننده اهداف شوم نظام سرمایه می باشند. عمال سرمایه با بازی های سیاسی مداوم با نظام های دینی، افکار عمومی‌را در بیراهه های تضاد و تفاهم از یافتن راهی برای شناخت ماهیت واقعی نظام دینی باز داشته اند. براین اساس نظام مستبد دینی  در ایران توانسته با همکاری عمال سرمایه با حاشیه سازی ها و شایعه پردازی های مداوم، تداوم حیات خویش را ممکن سازد. ولی بن بست های شکننده نظام سلطه سرمایه با تاثیرات مخرب خویش، روند سقوط و نزول نظام مستبد دینی در ایران را  تسهیل و تسریع کرده است. ولی نبود یک آلترناتیو قوی و جایگزین و همچنین دهشت و هراسی که عمال سرمایه درداخل ایران و منطقه خاورمیانه ایجاد کرده اند؛ جنبش مردمی را در ایران زمینگیر ساخته اند.
در ضعف و نزول حاکمیت مستبد دینی در ایران،اپوزیسیون راست و راست افراطی و حتی بخشی از مخالفان میانه را برای بعد از گذار از حاکمیت مستبد دینی در ایران به تکاپو برای تخریب وتضعیف نیروهای مترقی بویژه چپ واداشته است. چرا که نیروهای چپ اگر از اشکال مبارزاتی مطلوب و منطقی برای گذار از استبداد دینی بهره گیرند؛ از پتانسیل بالایی برای استقرار یک نظام بواقع مردمی برخوردار می باشند. ضمن اینکه نظام سلطه سرمایه و عمالش بدلیل ناتوانی در پاسخگویی به نیازهای جامعه و انسان، بستر رشد و تعالی نیروهای مترقی و چپ را فراهم ساخته و گرایشات مردمی به آن ها را توسعه بخشیده است. براین اساس اپوزیسیون عموما خارج نشین در تلاش برای احیای دوباره شخصیت های تاریخی و برجسته کردن عملکردشان، خود را برای پرش و جایگزینی فردای گذار آماده می کنند. مصدق و عملکردش را با بوق و کرنا فریاد می زنند. از بازرگان و بختیار و حتی بنی صدر با آب و تاب سخن می رانند. در بزرگی و عملکرد مثبت مصدق هیچ شکی نیست؛ ولی مصدق و دیگر بزرگان تاریخ گذشته ایران تفکرشان به عصری بر می گردد که قابل احیاء و ابقاء نیست. زیرا جهان به مرحله ای از تحول تاریخی خویش گام گذاشته که ملی گرایی با شاخصه های گذشته در پوپولیسم و ورشکستگی اقتصاد و سیاست فرو خسبیده و با شاخصه های نوین نیزدر پیوند با سازه های نئولیبرالیسم امکان حیات دارد. سلطنت طلب ها نیز رویای بازگشت سلطنت را در سر می پروانند. رویایی که در پیوند با نئولیبرالیسم و عوارض سوء آن یعنی انباشت فقر و فاقه برای اکثریت جامعه قابل تحقق است.
ازدیگر حاشیه پردازی های جریان های راست برعلیه نیروهای مترقی و بویژه چپ، مفهوم سازی های نامفهومی است که از دل تاریخ و ناکامی های گذشته تاریخی برای عوامفریبی و توجیه پذیر ساختن خویش بکار می گیرند. چرا که با قیاس های مع الفارق به   درهم ریزی مفاهیم و یکسان پنداشتن آن ها مبادرت می کنند. براین اساس بدون تامل و درنگ با درهم ریزی نظام های ایدئولوژیک، تنها به قاضی رفته و راضی بر می گردند. سوسیالیسم را همپای نظام های ایدئولوژیک دینی ارزیابی کرده و دیگران را به تبری از آن دعوت می کنند. ودر مقابل همگان را به عدالت و آزادی دروغین نظام سلطه سرمایه تشویق و چنین می پندارند و یا القاء می کنند که نظام سرمایه فاقد مبناهای ایدئولوژیک می باشد. ضعف ها و خطاها و ناکامی های بلوک های به اصطلاح سوسیالیستی را که محصول شتابزدگی در اعلام  مواضع و همجواری با نظام سلطه سرمایه رخ داده است؛ بسیار برجسته ساخته و درمقابل از عملکرد نظام سرمایه که در طول حیات ننگینش جز دهشت و مرگ برای رقابت های کور و بی هدف و تعمیق فقر و نابسامانی های اجتماعی، ارمغان دیگری نداشته است؛ هیچ نمی گویند. البته همگی شعارهای دهن پرکن آزادی، عدالت، انتخابات آزاد، مجلس موسسان .......سر می دهند؛ که تحت سازه های مسلط نئولیبرالیسم می خواهند محقق سازند. بدون اینکه لحظه ای اندیشه کنند که کشورهایی که دوران کلاسیک نظام سرمایه را طی کرده اند؛ امروز در باتلاقی ازبحران، فساد، ناامنی های اقتصادی و اجتماعی و تعمیق روز افزون فقر و نابسامانی های اجتماعی دست و پا می زنند؛ چگونه می تواند در جامعه استبداد زده ایران، با عقب ماندگی مفرط سازه های مادی و معنوی، چاره ساز باشد و موفق عمل نماید!? اینهمه، هشداری است به نیروهای چپ که از توطئه ها و دسیسه های نیروهای راست و راست افراطی غفلت نورزیده و با اتخاذ سیاست های منطقی و اصولی، تودۀ مردم را از خطرات و دسایس در کمین آگاه سازند.
امتزاج اندیشه و اختلاط مفاهیم از عارضه های سوء برداشت از روندهای متکاثر گذر تاریخی تحولات اجتماعی، دامنه وسیع و گسترده ای در بین جریان های مختلف فکری پیدا کرده است. چرا که تحت تاثیر و القای مداوم عناصر سرمایه نتوانسته اند؛ علل واقع و حقیقی تمامی اهتمام انسانی در زدایش پلیدی ها و ناکامی های گذشته تاریخی در استقرار حاکمیت بواقع مردمی را دریابند. براین اساس است که بسیاری از حاکمیت بازار آزاد با جهت گیری عادلانه دفاع می کنند و یا دل در گرو پارلمان و انتخابات آزاد ودموکراسی و عدالت بورژوایی که تاریخ طولانی حیات نامتعارف تضییع حقوق انسانی و تحکیم و تحمیق فاصله طبقاتی را در کارنامه خویش دارد؛ دل بسته اند. نیروهای چپ نیز در چنبره اختلاط و امتزاج اندیشه و عمل، از درک واقع الزامات کنونی باز مانده و براین اساس در تفرق و تساهل از یافتن راهی برای همراهی و همسویی با جنبش توده ای فردای گذار از استبداد دینی ایران فاصله بعید دارند. بنابراین ملغمه ناهمگن کنونی نیروهای اپوزیسیون،قادر نیست دری به روشنایی برای فردای ایران استبداد زده بگشاید.
نتیجه اینکه: فراشد و فرگشت اجتماعی محصول تضاد و تعامل انسان با ضرورت ها ی طبیعی و اجتماعی می باشد. تعاملات انسانی عموما با متن و حاشیه هایی همراه است که فرافکنی و توجیه پذیری روند های نامطلوب و نامربوط را ممکن می سازد. متن اصولا با واقع می پاید ولی حواشی عموما با فریب و ریا و دروغ و شایعه همراه است. هر چه قدر جامعه در بحران و ناتوان از پاسخگویی به الزام و نیاز جامعه و انسان باشد؛ حاشیه پردازی برای گریز از مسئولیت و شایعه پراکنی دامنه وسیع تری می یابد. براین اساس است که نظام سلطه سرمایه برای انحراف افکار عمومی از نارسایی ها و ناتوانی های ذاتی خویش، با حاشیه پردازی های مداوم از جمله جنگ و خونریزی و دهشت و مرگ روی آورده و می آورد. همچنین نظام مستبد دینی در ایران نیز در تمام دوران حیات مستبدانه خویش تلاش کرده ضعف و زبونی خود را با حاشیه سازی،شایعه پراکنی و دروغ و ریا پوشش داده و توجیه پذیر سازد. اکنون در نزول و سقوط نظام مستبد دینی در ایران، نیروها و سازمان های راست و راست افراطی با حاشیه سازی پیرامون شخصیت های تاریخی، تلاش دارند به احیاء و ابقای نمودهای گذشته تاریخی، سرنوشت توده های محروم و ستمدیده ایران را در پیوند با سازه های فرتوت و از رمق افتاده گذر کنونی نظام سلطه سرمایه«نئولیبرالیسم» بسوی فقر و نابسامانی های متکاثر همراه با اشکال نوین دیکتاتوری هدایت کنند. مسلما نیروهای مترقی بویژه چپ بایستی با شناخت دقیق ماهیت و اهداف شوم جریان های راست و راست افراطی، توده ها را آگاه و تحقق آرمان های شان را ممکن سازند.

       اسماعیل  رضایی
            پاریس
      12/09/2019