۱۳۹۸ مهر ۱۰, چهارشنبه

   اشک و رشک

انسان ها در پیوندی ناگسستنی با محیط زیست خود و در تعاملی مداوم با یکدیگر، برای نیاز ها و الزامات زیست فردی و جمعی مفری می جویند. این گرایشات با نوع خاصی از جهانبینی همراه است که وی را در گروهبندی های خاص هدایت می کند. این فرایند تکثر و تنوع ایده و عمل برای تامین و تضمین منافع و مصالح گروهی را در دسته بندی های خاصی سوق می دهد که الزاما تقابل و تضاد را در درون جامعه نهادینه می سازد. این روند بسیاری از رفتار و کردار متعارف و نامتعارف را موجد است که هنجارها و ناهنجاری های درون اجتماعی را در راستای تحکیم و تثبیت تمایل و تمنای آدمی شکل می دهد. این خاستگاه طبقاتی منابع و موهبت های موجود اجتماعی را در جهتی هدایت می کند که ندرت و نایابی را در کنار وفور و فراوانی به نمودی معمول و مغفول مبدل می سازد. این فرایندی است که رشک را در کنار آه و اشک برای روح متالم از بیعدالتی ها و بی کفایتی ها نهادینه می سازد.
پس فاصله انسا ن ها متاثر از فاصله دستیابی به منابع و مصالح محیطی است که در نابرابری های محصول اکتساب و امتیاز بسوی کینه و عداوت و خشم و نفرت هدایت شده است. بنابراین دغدغه فردا و فرداها، روح و جسم آدمی را در تلاطمی مداوم از بارزه های انسانی تهی و بسوی عناد و لجاج سوق داده است.پس آسیب شناسی اجتماعی نیازمند درک علّی پدیده هایی است که در پروسۀ تاریخ طولانی حیات انسانی بر سازوکارهای اقتصادی، اجتماعی و سیاسی یک ملت حاکم بوده است. تفرقه و جدایی، تقابل و تجاهل و همچنین رشک و کینه و نفرت در انتزاع عناصر متکاثر اجتماعی و رویکردهای زمانی آن، بن بست ها و بیراهه هایی را می گشاید که عناصر و عوامل اصلی بازدارندگی همسازی و همسانی مردم را در فراشدهای اجتماعی نادیده می گیرد. براین اساس است که برخی ها گذشته درمانی را با گذشته پنداری در می آمیزند و در توهم و تخیل محض به تبیین علل تفرقه و عناد و ناهمسازی نخبگان،روشنفکران و توده مردم می پردازند. و چون توان تفکیک و تشکیک های مورد لزوم پیرامون رویکردی محیطی را فاقد می باشند؛ خواسته و یا ناخواسته به جانبداری از ارتجاع و واپسگرایی روی می آورند.
فقر پویایی و زایایی اندیشه را در میرایی خرد و تعقل بسوی انجماد اندیشه و دگم و تعصب هدایت می کند. و ملتی که در حیات طولانی تاریخ اجتماعی خویش بکرات فقر را تجربه کرده باشد، دغدغه گذر از نایابی و ندرت و فقر و مذلّت وی را در مازهای پیچ در پیچ گذران حیات از دیگران غافل و بر همگان مهر باطل برای گذر از تنگی معیشت و دهشت فردای نامطمئن خود می زند. برخی ها سایه شوم قدرت و مکنت  ویا سلطه گران و مستبدان را با خود یدک می کشند؛ و براین سیاق علت ها را در پس حواشی نامتعین  توجیه و تاویل می نمایند. اینهمه محصول انتزاعی است که وابستگی و پیوستگی عوامل فقر و فاقه مردم را درچارچوب های بسته و محصور جستجو کرده و خرد و تعقل را در مدار معینه زیست خود به جولان در می آورند. مسلما تا زمانی که اکثریت عظیم جامعه های انسانی  از دریافت حصه خویش برای گذران زندگی محرومند و از  حداقل های لازم زیست انسانی خویش بدور باشند؛ کینه و نفرت و رشک و عزلت رفتار معمول عامه خواهد بود. واین مختص جامعه خاصی نیست؛ بلکه پدیده عامی است که بشریت را در چنگال مخوف و اهریمنی خویش به اسارت گرفته است. 
دین و باورهای دینی و خرافه های آن   خود محصول فقر و ناامنی هایی است  که دریافت های حقیقی را از زندگی انسان ها دریغ داشته است. ورود به اعماق تاریخ و با تکیه بر گفتمان عهد باستان برای یافتن علل و عوامل پراکندگی و ناهمسازی درون اجتماعی،بیان نارسا و درک عقیم از روندهای متحول و متکامل کنونی است که الزاما بسوی همسویی و همپویی سازه های متکاثر مادی و معنوی در حرکت است. تکیه محض برگفتمان گذشته برای معضلات کنونی، به روند جانبدارانه از ارتجاع و واپسگرایی منجر شده و حربه مبارزاتی برعلیه آن ها را کند می سازد. مصداق های زیستن را از دل اشعار و آثار عهد کهن جستجو کردن؛ مفهوم بی واسطه ترویج و تبلیغ بی کنشی در برابر نمودهای نوینی است که بار علمی و عینی متمایز با گذشته را در خود دارد. کینه و نفرت و رشک محصول درازنای تاریخ سراسر تبعیض و تفکیک طبقاتی می باشند و بعنوان پدیده عام و نهادین تداوم یافته اند؛ ولی بنیان های مادی متغییرهای اجتماعی آن همواره اشکال نوینی پیدا کرده اند. ضمن اینکه این مفاهیم اعتباری نبوده و از بار احساسی و عواطفی برخوردارند که با دگرگونی  متغییرهای اجتماعی ابعاد جدیدی می یابند. ولی فقر بعنوان یک پدیده اعتباری همواره عنصر جدایی ناپذیر تفکیک و تشکیک های نظام های طبقاتی است که اگرچه ماهیتا و اصالتا دگرگونی پذیرفته اند؛ ولی در گسترش و تعمیق آن نقش اصلی را داشته اند. 
اکنون نظام سلطه سرمایه بعنوان عامل اصلی توسعه و گسترش فقر و فاقه عمومی و به تبع آن عامل بنیادین نفرت پراکنی و کینه و رشک و حسد محسوب می شود. چرا که بنیان های زیست جمعی را در رقابت های کور فردی و براساس سبقت گیری های منفعتی محض بنا نهاده است. شیوه و اسلوبی که خواسته و نخواسته انسان ها را تشویق و تهیج به تعدی به حریم های امن حیات اجتماعی یکدیگر می نماید. این تعدیات اگر چه با چارچوب های معینه و قراردادهای اجتماعی تدوینی حکام سرمایه توجیه شده و روالی عادی و معمول پیدا کرده است؛ ولی بار منفی تقابل و تضاد را در یک روند تصاعدی روز به روز تعمیق نموده است. پس برخلاف پیروان و حامیان نظام سلطه سرمایه که رقابت  های حاکم کنونی را عامل خلاقیت و ابداع و ابتکار برای تحول و دگرگونی های اجتماعی می پندارند؛ این عنصر نامتعارف به عامل فقر عمومی و به تبع آن کینه و نفرت و رشک و اشکی شده است که بنیان های هستی اجتماعی را در معرض خطرات جدی قرار داده است. چرا که رقابت های پویا و گویا و مبدع خلاقیت سازنده، در پیوند با منافع و مصالح عمومی ‌‌ و همسانی و همگونی ارزش های مادی و معنوی برای همگان معنا و مفهوم واقعی خود را می یابد. خلاقیت کوری که از بطن نظام سلطه سرمایه برخاسته و به توسعه و ترویج دامنه سلاح های کشتار جمعی و فردی هدایت شده است؛ نمی تواند منشا‌‌ وحدت و یگانگی  انسان ها در پیشبرد اهداف متعالی و بواقع انسانی باشد. این حد و هدم صرفا با ابعاد میلیتاریستی تعریف و تبیین نمی شود؛ بلکه بعنوان یک باور جمعی بر بستر آگاهی های کاذب نهادینه شده؛ امری تعمیم یافته است. 
ایران با دینخویی غالب بر آن، بین سنت و مدرنیته در نوسانی مداوم با جهت گیری غالب سنت و همراهی ره آوردهای مدرنیته، که در بطن خود استبداد و استبعاد را مروج بوده است؛ همواره موجد ‌توسعه دامنه فقر معرفت و معیشت عامه بوده است. این فقر و ندرت و نایابی عنصر بنیادین گسست های فردی و شکاف های  عمیق معرفتی و انشقاق وسیع و گسترده معیشتی، پیوندهای درون اجتماعی را آسیب جدی رسانده است.چرا که فردای نامطمئن و فشارهای مداوم استبداد، مجاری نامتعارفی را در روابط و مناسبات اجتماعی نهادینه ساخت که فرد چارچوب های فردی و خانوادگی خود را بجوید واز دیگران بگریزد. این فرایند که در تمامی ادوار تاریخی بر سازه های مادی و معنوی ایران حاکم بوده؛ همگرایی و همسویی عمومی را زیر مهمیز فشار و تعدی بیگانگان واستبداد خشن داخلی بسوی بی تفاوتی و پراکندگی هدایت کرده است. بخش هایی از تاریخ تحولات آن که به سوی رستگاری و بهبود شرایط زیست عمومی سوق یافت؛ با دخالت بیگانگان و مافیای قدرت درونی در پیوند با عوامل خارجی از حیّز انتفاع باز ماند. و اکنون زیر مهمیز خشن و بی رحم استبداد دینی که فقر و فاقه را در گستره وسیع جامعه توسعه و تعمیق بخشیده و  برای استمرار حیات خویش روز به روز پیوند خویش را با معاهدات ننگین با بیگانگان فزونی بخشیده است؛ ناهمسازی و گریز از یکدیگر ابعاد نوینی یافته است.پس ناتوانی جامعه ایرانیان برای یک وحدت و همگرایی در راستای یک مبارزه قطعی و سرنوشت ساز، اگر چه ریشه تاریخی دارد؛ ولی اکنون با بارزه های نوینی همراه است که سازه های مسلط نظام سلطه سرمایه آن را نمودی نوین بخشیده است. یعنی همان استبداد و همان بیگانه پذیری در فقد دموکراسی تلّون پذیر بورژوایی، که از درک مسئولیت های فردی و جمعی و فهم مشترک مبارزاتی باز مانده است.
و اما از ریشه تاریخی عدم وحدت و همگرایی جامعه ایرانیان برای یک مبارزه قطعی و سرنوشت ساز که بگذریم؛ گسست تاریخی نظام سلطه سرمایه و ناتوانی سازه های مسلط آن در پاسخگویی به نیاز و الزام جامعه و انسان، در یک تهاجم خشونت بار و ایجاد دهشت و وحشت  برای گریز از تغییر و دگرگونی و زمینگیر کردن مبارزات مردمی برای احقاق حقوق حقه شان، موجد پراکندگی ایده و عمل بدلیل برداشت های متکاثر و نامتعین از روندهای کنونی گردیده که آسیب جدی را به پیوندهای اجتماعی، بویژه در کشورهای استبداد زده که در یک فراگرد دایمی ناامنی های اقتصادی اجتماعی گرفتار بوده و هستند؛ وارد کرده است. پس اصولا شکل گیری یک پدیده متعارف و نامتعارف محصول عوامل متعدد و متکاثری است که در یک تاثیر و تاثر متقابل موجد یک نمود متعارف و یا غیر متعارف می باشند. دیگر عامل پراکندگی نیروهای اپوزیسیون ایران، سیاسی کاری و سیاست بازی های ناشی از درک غلط روندهای تحولی و دگرکونی های اقتصادی اجتماعی است که اتخاذ مواضع را ملّون و رای و نظر را در بی ثباتی و بی سرانجامی مداوم و مزمن سوق داده است. براین اساس هرکسی ساز خود را کوک کرده و نغمه های خودآشنای خود را سر داده است. چرا که فقر معرفت و شناخت، خود از عوامل اساسی تفرقه و پراکندگی و اتخاذ مواضع ناواقع برای مبارزه محسوب می شوند.
جامعه بسته منجر به مدار بسته تفکر و اندیشه پیرامون رویکردهای محیطی می گردد. و انسان در یک فضای بسته اندیشه و عمل به تکرار مکررات روی آورده و دچار تصلب ایده ای و سطحی نگری و دگرباوری می شود. جامعه بسته ایران محصول استبداد طولانی و دین پذیری و سلطه خرافه های طولانی مدت دینی، پیوندهای درونی را بر بارزه های هویتی درونگرایانه و تعاملات بیرونی را در خود باختگی و تبعیت بی چون و چرا وا نهاده است.براین اساس نقد و نقادی برای اصلاح و بهبود نگاه و نظر پیرامون روندهای محیطی بدلیل درک ناواقع و اعتماد به نفس ضعیف در برابر مظاهر تمدنی   دیگر، در توهین و تخریب  یکدیگر خود را نشان می دهد. پس گفتمان نه برای شناخت و تدارک بسترهای لازم برای دستیابی به اهداف، بلکه یارگیری برای پرش  و تحمیل خود به دیگران مفهوم و هدف اصلی برای پیشبرد امر مبارزه محسوب می شود. در پس این ضعف نهادین ،دروغگویی،شایعه سازی، تخریب و ترهیب دیگران و همکنشان نیز  امری تعمیمی بوده وجایگاه ثابت و قوی دارد. این فرایند بیانگر غلبه سنت بر مدرنیته است که سطح شعور و خردورزی را در پس ناخودآگاه ذهنی آلوده به بسیاری از آموزه های کهن و بیمارگون، از صعود و عروج باز داشته است. چرا که نارسایی و ناتوانی این روند بیمارگون یکی از عوامل مهم و اساسی بی اعتمادی و بی ایمانی عمومی نسبت به یکدیگر بوده و مانع اساسی برقراری روابط و مناسبات سالم و هدفمند در جامعه می باشد.
جنبه های قوی بروز آنی و عمیق نمودهای  احساسی و عاطفی از عارضه های واقع گریزی و سطحی نگری رویکردهای محیطی است که عناصر خرد و شعور را در پس عادت و سنت وا می نهد. این فرایند روند تطابق و تعادل انسان را با رویکردهای محیطی مختل و بی تصمیمی و هیجانات نامتعارف روحی یا عدم تعادل روانی را در جامعه اشاعه می دهد. این فرایند از ویژگی های بارز جامعه دین زده ایران است که توده ها را در هیجانات روحی و مشغله های ذهنی مداوم و نخبگان و روشنفکران را در ‌پراکندگی و بی تصمیمی ویا تصمیمات آنی و زود گذر سوق داده است. این روند اصولا تاثیر مصداق های گذشته برحال است که ناهمخوانی و ناهمگونی را در گستره وسیع جامعه استبداد زده ایران  عمومیت بخشیده است. چرا که مصداق های گذشته که بصورت نهادین در ناخودآگاه ذهن و اندیشه جای گرفته و خود را بروز می دهد؛ مانع از درک و شناخت الزام و نیاز کنونی برای برونرفت از فاجعه و بحران حاکم بر جامعه می باشد. و بالاخره اینکه ملتی که در گذشته می زید؛ تقدیر و سرنوشت را برای گذر حیات برمی گزیند؛ و برای گذر از سلطه حاکمان مستبد و جبّار به توجیه و تفسیر های معماگون و خرافه ای روی می آورد.
نتیجه اینکه: انسان ها با برداشت های متفاوت از دریافت های محیطی، در تعاملات اجتماعی جهت گیری خاصی را اتخاذ می کنند که نگاه شان به حیات یا جهانبینی شان به آنها دیکته می کند. این فرایند اصولا تفاوت ها و تضادهایی را با خود دارد که الگوپذیری های متاثر از روندهای محیطی در انسان ها نهادینه ساخته اند. این ویژگی محصول  فقر و ندرت و نایابی است که اختلاف و فواصل طبقاتی موجد آن بوده و تمایز طبقاتی نیز حاصل اکتساب و امتیازی است که انسان ها را در موقعیت های خاص اجتماعی قرار می دهد. این روند ضمن پراکندگی و عزلت گزینی انسان ها در روابط و مناسبات اجتماعی، برخی رفتارهای نامتعارفی چون رشک، کینه ورزی و نفرت انگیزی را در جامعه های انسانی نهادینه ساخته است. نظام سلطه سرمایه با تعمیق و تثبیت فقر و فاقه دریک فراگرد دائمی، تضاد و تقابل،کینه و نفرت و پراکندگی و دگر گریزی را با تعمیم رقابت های کورو مخرب عمومیت بخشیده است. فرایند ناهمسازی و رشک و حسد در ایران را بسیاری با نگاهی نامتقارن و متباین با روندهای واقع و با تبیین و تحلیل تجریدی، در آثار و احوال عهد باستان و مصداق های ذهنی و پنداری به بحث و فحص نشسته اند. اگر چه جامعه ایران هماره تاریخ تحت دخالت و نفوذ بیگانگان و استبداد خشن و مخوف حاکمان، در ترس و دهشت و فقر و محنت  در تکاپوی بی سرانجامی طی طریق نموده است. ولی باورهای دینی با القای تقدیر و سرنوشت و سرنوشت سازی های بی بدیل و کاذب، جامعه را از گفتمان واقعی و اصیل و دورانساز علمی دور ساخته است. این ضعف بنیادین، از یکطرف عقده حقارت و از طرف دیگر خودبزرگ بینی های کاذبی را نهادینه ساخت که فرد با تافته ای جدابافته  خود را در صدر و دیگران را در قعر می یابد. پس هژمونی و همراهی کسی را بر نتافته و تلاش  می ورزد خود و اندیشه اش را بدیگران تحمیل نماید. بنابراین گفتمان نه برای پویش و سازش که برای تخریب و تنش با تاکید بر نقطه ضعف ها و نادیده انگاشتن نقطه قوت ها مفهوم می یابد.  این ویژگی های ایرانِ در اسارت،از یکطرف حاصل اندیشه جاهلیت دینی حاکم برجامعه و از طرف دیگر نمودهای نامتعارف و مخرب باورهای سلطه گرانه نظام سلطه سرمایه با بار تفکیک و تشکیک های عوامفریبانه می باشد که فقر معرفت و معیشت را بر جامعه تحمیل ساخته اند.

                  اسماعیل رضایی
                     پاریس
                02/10/2019

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر