۱۳۹۸ مرداد ۱۴, دوشنبه

    ناسیونالیسم 

قلمرو اندیشه حیطه تقابل و تنافر ایده و آرمانی است که پویایی و پایایی جامعه و انسان را با خود دارد. هرچه قدر انسا ن ها به تفاهم زیستی و درک متقابل چیستی حیات اجتماعی خویش نایل آمده و آگاهی جمعی، نقاط مشترک منفعتی و مصلحتی را نهادینه ساخته؛ پایه و اساس زیست جمعی را فراهم نموده که در گذر زمان به درک مشترکی از باهم و در کنار هم زیستن را تجربه کرده و چارچوب های معینه ای را برای حفظ و حراست از اکتسابات و منافع جمعی پذیرفتند. این فرایند در اشتراکات زبانی و آداب و رسوم فرهنگی و تاریخی غنا یافت و زیست بوم یا سرزمین مشترک را بنا نهاد.این سرزمین مشترک از یک عادات و سنن غنا یافته و نهادینه شده برخوردار گردید که فواصل بین آنسان ها را با نمودهای شاخص و بارز جماعت های متشکله فزونی بخشید و به نماد برتر و پست تر مبدل ساخت.
مرز و بوم عامل وحدت و یکپارچگی برای آرمان های مشترک را تدارک دید؛ و انسان ها در کنار‌ منشور و میثاق پذیرفته شده برای اعتلای ارزش ها و آرمان های مرز و بوم خویش مبارزه بی امانی را با موانع و مصایب محیطی آغاز کردند. آغاز راه و در غیاب فواصل و رذایل اجتماعی انسانی، پیوند و همبستگی برای کمال و تعالی برجسته و بارز بود؛ ولی با غلبه و رشد انگل گون اکتسابات محیطی، این روند در تمایلات و تمنیات فردی تحلیل رفت. این فرایند نامتعارف اگر چه با رتبه بندی انسان ها در اقشار و طبقات،در تفاضل و تفاصیل ارزش ها و اصالت ها دگرگونی ایجاد کرد؛ولی  اهمیت و ارزش والای نهادین و عادت گون حفظ و حراست از مرز و بوم، فارغ از تفاوت ها و تخاصم های درون اجتماعی جایگاه خویش را حفظ و تداوم بخشید. چرا که تمنیات و تمایلات فردی در گستره وسیع مرز و بوم مشترک دامن گسترد و فرد منافع و مصالح خویش را در چارچوب محدود و محصور سرزمین مشترک قطعی و ممکن دانست. 
بدینسان با توسعه  دامنه سرزمین مادری و مرز و بوم مشترک، تضاد و تقابل برای سلطه بر سرزمین های دیگر و غارت و چپاول منابع مادی و انسانی آغاز گر عصری شد که در آن انسان ها با تکیه بر ابزار و امکان، حقوق انسانی خویش را ملعبه اکتساباتی نمودند که انشقاق و افتراق را به بارزه های هویتی انسان ها مبدل ساختند. پس مرزها برساخته تمایل و تمنایی است که مبادی تفکیک و تشکیک هویت و اصالت انسانی را در خود نهفته دارد.حصار محصوری است که براشتراک برنهادهای فاقد اصالت انسانی استوار بوده و براین اساس عموما غرور کاذب آن را همراهی می کند.چرا که اشتراکات و هویت ملی، اشتراک منافع و اعتلای هویت انسانی را در پس اکتساب و اقتدار مریی داشته و از اصول و ارزش های همپویی و همسانی مرز و بوم مشترک می پرهیزد. این فرایند محصول غرور کاذبی است که مانع و رادع اصلی و اساسی اعتلای ارزش‌های انسانی در روابط و مناسبات اجتماعی اقتصادی  می باشد.چرا که در غرور واقعی پویایی و شکوفایی ارزش های متعالی و انسانی، بستر ساز پیوندهای پایدار ودرک بهینه تعاملات اجتماعی می باشد.
پهنه حیات با علقه ها و عادت های متکاثر و متفاوت محیطی همراه است که با درک و دریافت های ناهمگن و نامتوازن بسوی تعامل و تکامل جهت یافته است. این فرایند بارزه های هویتی خاصی را درانسان ها نهادینه ساخته که تمایز و تخالف در راهبرد های اجتماعی حضوری غالب دارد. تلطیف و تخفیف این تضاد و تعارض نیازمند وایابی و واکاوی پهنه زیست اجتماعی دارد. تاملی که نیازمند خردورزی و علم باوری برای درک علّی و فهم موسمی گذر حیات در فعل و انفعالات اجتماعی می باشد.درعلقه های زاد و بوم مشترک که ملغمه ای از عادت و سنت و درک و درایت عامه را در خود جای داده است؛ همواره ردّ پای هویت های کهن برای پرکردن خلای تاریخی و ضعف های  سرزمینی خود نمایی می کند.این فرایند مبدا و منشا غرورهای کاذب و وقفه های تاریخی در تکمیل و کمال جامعه های انسانی بوده و هست.درآمیختن این فرایند با هویت های دینمدارانه بعنوان عامل بنیادین وقفه های تاریخی و تکامل اجتماعی در پروسه تحول و تکامل،جامعه و انسان را در نمودهای کهنه و فرسوده از درک واقع گذر حیات دور ساخته اند.
مدرنیسم و نیازهای برآمده از آن، پایانی بود بر قبیله گرایی و امپراطوری های عهد باستان، و آغاز تشکیل دولت - ملت های عصر نوین با برآمدگاه وطن پرستی و شوونیسم که از بطن و متن الزامات جامعه های مدرن نمود یافت. این دولت ملت ها که از نوعی آگاهی جمعی برای آرمان و اهداف اجتماعی سر برآوردند؛ مقوّم امیال و اقوالی گردیدند که تفاصیل و تفاضل را عمومیت بخشیدند. چرا که این آگاهی با غرور کاذب برآمده از اکتساب و امتیاز، بسوی دریافت های باژگونه ای از روابط و مناسبات اجتماعی سوق یافت که اعتلا و کمال ارزش های انسانی در تمایل و تمنای فرد فرو خسبید. پس ناسیونالیسم نوع خاصی از روابط و مناسبات اجتماعی انسانی را نهادینه ساخت که حلقه های رابط و الزام انسانی، در چارچوب های محصور و محدود ملی، از بیان واقع نیازهای ذاتی انسانی که درک مشترک و همدردی و همسانی زیست انسانی از عناصر اصلی و بنیادین آن می باشند؛ فاصله گرفته اند.این فرایند شبح کینه و عداوت و توطئه و توهم را در بین جامعه های انسانی توسعه بخشید و بانی و مانی تفرد و انفکاک منافع و مصالح انسانی در چارچوب های معینۀ ملی گردید. براین اساس عداوت و دشمنی تعریف شد و جنگ و خونریزی و تجاوز و تعدی به حریم امن انسانی برای حمایت و حراست از منافع ملی به عاملی برای ارتقای ارزش های ملی مبدل شد.این ویژگی ضمن توسعه دامنۀ شوونیسم، برآمدگاه فردگرایی یا اندیویدالیسم حاد و مفرطی گردید که انسان ها را در فواصل و رذایل رها نموده؛ و از باهم بودن و برای هم بودن دور ساخت. این فرایند زیست انسانی اگر چه در تمامی اعصار تاریخ تکامل اجتماعی نمودی غالب داشت؛ ولی در عصر مدرنیسم با تکیه بر ابزار و تکنیک نوین ابعاد گسترده و هولناکی به خود گرفت.
پس ناسیونالیسم شائبه درخود بودن و برای خود بودن را نهادینه ساخت و غرور کاذب را در عرصه های متکاثر اجتماعی توسعه و تداوم بحشید. براساس همین غرور کاذب است که انسان ها هرگز قادر به بازیافت زیست به واقع انسانی خویش نگردیده؛ و خشونت و دهشت همواره راهنمای عمل وی در تعاملات اجتماعی شده است. و همین غرور کاذب مبدا و منشاء تمامی ناکامی ها و شکست بشری در دست یابی به آرمان ها و ایده آل های انسانی بوده است.  چرا غرور کاذب اصولا اعتلای ارزش های انسانی را نه در تعالی و کمال جامعه و جمع که در فردیت خام و ناکامل فرد جستجو می کند. براین اساس مکاتب متعدد فکری و مرام و مسلک ایده ای با درونمایه کاذب و دروغین برای تحکیم و تداوم روندهای بیمارگون مناسبات اجتماعی انسانی سر برآوردند. اندیشه و آرایی که خط فاصل ها را تشدید و خط قرمزهای متعدد و متکاثری را در برابر خواست و نیاز جامعه و انسان ایجاد نمودند. برآمدگاه غرور کاذب بسترساز آگاهی های کاذبی گردید که استقرار و استمرار حاکمیت نامتعارف را تائید و بدان گردن نهادند.چگونگی درک و فهم و برخورد با این روند نامتعارف یکی از چالش های اساسی و مهم نیروهای مترقی، بویژه چپ در گذر از استبداد و ستم حاکمیت جور و ستم طبقاتی تحت لوای حاکمیت ملی می باشد. توده ها خسته و فرسوده، فقر و فلاکت در عرصه جهانی رو به تعمیق و ویرانگری، و ناسیونالیسم و شوونیسم برتمامی ارکان مبارزاتی و تصمیمات درون سازمانی و حزبی سایه انداخته است. درحالیکه این نمود اکتسابی با درونمایه کاذب و ناکامل، نوعی واپسگرایی ایده ای را یدک می کشد که فرسنگ ها با نمودهای پیشرو و متکامل کنونی حاکم بر جامعه های انسانی فاصله دارد. این نمود مبین نوعی آگاهی کاذبی است که همگان را در چنبره غرور و خودخواهی های کاذب از یافتن راهی به روشنایی باز داشته است.
ناسیونالیسم و حاکمیت ملی امروز تحت تاثیر موثر و مداوم عملکرد سازه های مسلط جهانی دگرگونه شده و بار معنایی نوینی را با خود همراه ساخته اند.هویت ملی امروز تحت تاثیر روندهای تحول و دگرگونی های مداوم در سطح جهانی از اصول، قواعد و قوانین گذشته تبعیت نمی کند. اکنون سلطه و استبداد با تکیه بر همین عرف و قانون گذشته تلاش بی وقفه ای را برای احیاء و اجرای استمرار سلطه خویش در پیش گرفته اند. مسلما تا زمالی که انسان ها به درک نوین از زیست جمعی نایل نشوند؛ دگرگونی سازه های اقتصادی اجتماعی که ازالزامات کنونی برونرفت از بحران و نابسامانی های اجتماعی انسانی است؛ امکان پذیر نخواهد بود. واین یعنی گذر از آگاهی های کاذب و حاکم کنونی بسوی آگاهی های واقعی و حقیقی برای ایجاد جامعه ای متعادل و متکامل می باشد. توده ها امروز در بمباران های مداوم فکری و ایده ای از سوی سلطه و استبداد با استعانت از ره آوردهای تکنیکی و ارتباطی پیشرفته، در حال استحاله فکری و ایده ای می باشند؛ اگرچه این استحاله الزاما به نفع سلطه و استبداد با توجه به ناتوانی ذاتی آن ها در رفع نیازها و الزامات جامعه و انسان، نخواهد بود. ولی درک و شناخت ویژگی های این استحاله  از سوی نیروهای مترقی و چپ برای ساماندهی توده ها در راستای تحقق جامعه ای بهتر و انسانی تر از الویت ها می باشد. در بطن و متن این روندهای دگرگونه، حاکمیت مستبد دینی دارای ویژگی های خاصی است که گذر از آن نیازمند درک و درایتی عینی و علمی می باشد. مسلما با تکیه بر برخی مفاهیم و مضامین عاریتی و فرمی نمی توان در گذر از استبداد دینی و حاکمیت نوین و انسانی گام برداشت و موفق شد. وقتی انسان دچار یک پادرادوکس فکری می گردد؛ دچار نوعی خلاء فکری و ایده ای می شود که با نمودی ایستا و راکد خود را بروز می دهد.(1) خروج از این پارادوکس مسلما نیازمند مبارزه با ویژگی های سازه ای زیربنایی حاکم است که فرصت و امکان لازم را برای روبنای منحط و مفرط برای زوال اخلاقی و ارزشی فراهم می سازد.
با تحکیم بنیان های دولت-ملت های مدرن که با تکامل تاریخی سازه های اقتصادی اجتماعی و دانش و فن مقارن شد؛ ناسیونالیسم ابعاد نوینی را در روابط و مناسبات اقتصادی اجتماعی و تبادل و تبدیلات جهانی پیدا کرد. نظام سلطه سرمایه با تکیه برلیبرالیسم آغازگر عصری شد که درآن سرمایه بعنوان یک رابط اجتماعی، گرایشات و تمایلات نوینی را در پیوندهای درون اجتماعی و نگرش به برونداد آن و پویش و پروسۀ سرمایه در علقه های ملی و برآمدگاه استثماری و استعماری فرامرزی آن، یک رابطۀ سلطه و هژمونیت قهری را برقرار ساخت.(2)علقه های ملی تحت تاثیرمراحل گذر تاریخی نظام سلطه سرمایه بعلت تغییر در بن مایه های حیات فردی و جمعی دگرگونی پذیرفته است. این فرایند، به هویت ملی در کشورهای عقب مانده که تحت تاثیرمداوم پارادوکس های فکری و ایده ای  قرار دارند؛ خدشه جدی وارد کرده است. در خلاء فکری محصول پارادوکس، گذشته با بار سنگین عادت و سنت جامعه و انسان را از درک واقع گذر حیات باز داشته است. براین اساس است که نئولیبرالیسم برآمده از مراحل گذر تحول تاریخی نظام سلطه سرمایه، با بحران آفرینی های مداوم و ناتوان از پاسخگویی به نیاز ها و الزامات جامعه و انسان، در عصر جهانی شدن و پیوندهای اقتصادی، اجتماعی،فرهنگی و سیاسی، با رجعت به ناسیونالیسم و قواعد و قوانین کهنه و فرسوده آن، تلاش بی سرانجامی را برای خروج از بن بست های شکننده و حاد،آغاز کرده است. بنابراین دولت-ملت های مدرن برای گذر از بحران های حاد و مزمن کنونی، بایستی شیوه های نوینی را که متناسب با روندهای تحول و کمال کنونی جامعه و انسان  باشند؛ اتخاذ نمایند.
نتیجه اینکه: تعامل انسانی همراه با درک مشترک و آگاهی جمعی پیرامون زیست مشترک دریک سرزمین واحد، موجد سرزمین مشترکی گردید که با حصارمحصوروعلقه ها و مصالح و منافع جمعی تعریف شد. جمعی منسجم با رویکردی متفاوت و متباین برای فراشدهای قدرتی و اکتسابات رجحانی و سیادتی شاکله مرز و بوم مشترک را ترسیم نمودند. این فرایند برای ارضای تمایلات و تمنیات انسان ها، عرصه تجاوز و تعدی به حریم امن یکدیگر و دیگران را عمومیت بخشید. پس اعتلا و ارزش های انسانی تحت الشعاع غرور کاذبی قرار گرفت که فواصل و رذایل انسانی را امری مطلوب برای تعاملات زیستی و جمعی رواج داد. این روند با فرگشت و فراشدهای اجتماعی، به ظهور دولت-ملت های عصر مدرنیسم منجر شد. دولت-ملت هایی که سازه های فکری و ایده ای اعصار قبیله ای و امپراتوری گذشته را در چارچوب های ملی با توازن هویتی و تخالف و تمایز منفعتی و اصالتی شکل دادند. دولت ملت هایی که با شاخصه غرور کاذب با تکیه بر قدرت و مکنت، اشکال نوین مراودات و سازوکارهای اقتصادی اجتماعی رانمود بخشیدند که با استثمار انسان ها و استعمار کشور های ضعیف، تجاوز و تعدی به حقوق و ارزش های انسانی را تداوم بخشید. واین غرور کاذب بستر ساز آگاهی های کاذبی گردید که با استعانت از توسعه و پیشرفت ابزارهای رسانه ای و ارتباطی گسترش یافت و نهادینه شد. نظام سلطه سرمایه با رشد نامتوازن و بحران زای خویش در پروسه تحول و تکامل جامعه و انسان و گذر مراحل تاریخی اش ،هویت های ملی و سازه های زیربنایی و روبنایی را اشکال نوین بخشید. ‌اکنون نظام سلطه سرمایه با دگردیسی به نئولیبرالیسم یعنی منحط ترین مرحله خویش، با تکیه بر سازه های کهنه و فرسوده، ضمن بازماندن از پاسخگویی به نیازها و الزامات ، جامعه و انسان را در یک پارادوکس فکری و ایده ای، در برزخ و دوزخ سیاست های متجاوزانه اش سوق داده است. این پارادوکس فکری در نظام های استبداد دینی که با سیاست های ناانسانی نئولیبرالیسم در زیر بنا و احکام واپسمانده عهد عتیق فقهی و شرعی در رو بنا استقرار یافته؛جامعه را در یک پارادوکس عمیق فکری و ایده ای از یافتن راهی به روشنایی باز داشته است. بنابراین برای مبارزه با ویژگی های نامتعارف و مخرب کنونی بایستی با بارزه های دهشت و وحشت و هجمه و تخریب بنیان های نئولیبرالیسم درگیر شد و تا برقراری سازه های نوین و دورانساز، این روند را تداوم بخشید. 

           اسماعیل     رضایی
                  پاریس
                                            05/08/2019 

1-این خلاءفکری درحکومت مستبد دینی در ایران به وضوح مشهود است. چرا که از یک سوتحت بمباران های فکری و ایده ای مداوم واپسگرا و عهد عتیق دینی قرار داشته و از سوی دیگر دریافت های نوین به کمک ابزارهای توسعه یافته تکنیکی و ارتباطی، آن ها را تحت تاثیر مداوم خود دارد. تداخل این دوروند، نوعی خلاء فکری را در درون جامعه ایجاد کرده که سکون و سکوت از ره آوردهای آن می باشد. اگرچه این نمود در جامعه جهانی نیز بدلیل واپسگرایی و توسل به شیوه های کهنه و مطرود از سوی نظام سلطه سرمایه نیز مشهود است؛ ولی در نظام مستبد دینی حاکم بر ایران این ویژگی از برجستگی خاصی برخوردار می باشد.چرا که نظام دینی اصولا از سازه های زیربنایی برای اداره امور اجتماعی برخوردار نیست و با به عاریت گرفتن سازه های مسلط و حاکم در زیر بنا و استفاده از چارچوب های فکری و عقیدتی واپسمانده در روبنا، یک تناقض و تضاد رفتاری و عملکردی  را در پیش گرفته است که انحطاط و انهدام جامعه را در خود دارد. در حکومت  اسلامی در ایران سازه های مسلط جهانی یعنی نئولیبرالیسم در باطلاق در زیرساخت های اقتصادی اجتماعی غلبه دارد و از سوی دیگر سازه های فکری و عقیدتی فقهی و شرعی نیز در روبنای تلاش دارد خود را برجامعه تحمیل سازد. این پارادوکس ضمن ایجاد خلاء فکری در جامعه، روند خروج از بن بست حکومت مستبد دینی و چگونگی گذر و شکل دهی جامعه نوین را با مشکلات عدیده ای مواجه ساخته است.براین اساس است که حدس و گمان ها شکل می گیرد و راه و روش ها و اشکال سپری شده گذشته بدون توجه به ویژگی های حاکم کنونی به ابزار تاویل و تفسیر و راه حل برونرفت از بحران مد نظر قرار می گیرند که فاقد هر گونه پتانسیل لازم برای مواجهه با رویکرد های تخریبی و تهدیدی نظام مستبد حاکم  کنونی می باشد.
2- دراینجا قابل ذکر است که برخی ها سرمایه را بعنوان رابطۀ اجتماعی بکار می گیرند؛ که یک مفهوم و بیان گویا و رسا و یا درست نمی باشد. چرا که مفهوم« رابطه »حامل یک فرایند و یا پروسه در فعل و انفعالات درون اجتماعی است. درحالی که سرمایه بعنوان یک پدیده مجرد و منفرد فقط می تواند نقش یک «رابط » را درعملکرد اجتماعی بازی کند.

۱۳۹۸ خرداد ۲۶, یکشنبه

                              گمان و زمان
  
آدمی تحت تاثیر رخدادهای محیطی به تفکر نشسته و به حدس و گمان روی می آورد.در این حدس وگمان ها ایده ها سربر می کشند و به راهنمای عمل و مرضی تمایلات و تمنیات فرد در تبادل و تبدیلات محیطی منجر می شوند.ناتوانی در درک اصولی و فهم تبیینی رویکردهای محیطی، لغزش ها و انحراف مواضع را موجد است که با واقعیت ها و حقایق مستتر در عملکرد عمومی همخوانی و همسانی نخواهد داشت. این فرایند تصمیم گیری ها و تصمیم سازی ها را برنگاه و نظر سطحی و روبنایی استوار ساخته که همواره از اهداف و چارچوب های معینه فاصله می گیرند. زیرا که جامعه و انسان را با نگاه و نظر دیگران به تعریف و تکلیف می نشیند و از اصل و اساس رخداد ها و موضوعات مورد وقوع دور می شود. این ویژگی از روند عادت گونی تبعیت می کند که فرد را با داشته ها و یافته ها نهادین از مبرمات و معضلات جامعه و انسان دور می سازد.زیرا این فرایند قدرت چرایی را در تطبیق و تنظیم با آرا و نظرات دیگران از وی سلب و به عنصر تابعی در زیست عمومی مبدل می سازد.پس از گذرزمان و گذرگاه های تاریخی آن و به تبع آن از الزام و نیازش تحت تاثیر روندهای عادت گون و نهادین فاصله می گیرد.براین اساس از آنچه هست و می گویند؛تصویری کپی گون و مقلدانه برای تعبیر و تفسیرهایش ایجاد کرده  وازآنچه در شرف وقوع و یا الزام و نیاز زمان است هر چه بیشتر دور می گردد.
گمان،حدسیات و فرضیاتی است که در وقوع و حدوث رویدادهای محیطی شکل گرفته و از سحت و سقم آن قطعیت لازم مشهود نیست. و زمان گرانیگاه ونقطه اتکای آدمی برای تاثیر پذیری و اندیشه ورزی پیرامون رویکردهای محیطی می باشد.پس کسی که در زمان نمی زید؛ حدس و گمانش در باورهای متاثر از عملکردها و رخدادهای سپری شده در بود ها و هست ها متوقف شده و از شدن ها و گشتن ها فاصله می گیرد. این روند وی را تابع روندهای محیطی ساخته و قدرت درک و شناخت را برای نقد و اصلاح و بهبود روندهای مرضی از وی دریغ می دارد. چرا که از اصول و مبانی فاصله گرفته و با فرعیات و جعلیات عملکرد دیگران به بحث و فحص مسایل و موضوعات جامعه و انسان می نشیند. همانند دین باوران و دین زدگانی که تلاش می ورزند؛ چارچوب های فقهی و شرعیات دینی را با الزام و نیاز زمان پیوند زده و با جعل و تحریف گذر واقع زمان به آرمان های انسانی یورش می برند. در حقیقت مضمون و محتوای مباحث را فدای روندهای مرضی می سازند که کسی یا کسانی برای انحراف اذهان از اصول و موازین مصلحتی و منفعتی خویش و برای القای آگاهی های کاذب در راستای گریز از مسئولیت ها و وظایف انسانی خود آن را در نظر می گیرند. کسی که در زمان نمی زید؛ مسلما از روندهای بیمارگون و ویژگی های تحولی و تکاملی آن نیز درک صحیح و درستی نخواهد داشت. پس آب در هاون می کوبد؛ و هر آنچه می گوید و می کاود در کم فهمی و بد فهمی نمودهای تحولی و تکاملی از واقعیت ها و حقایق مسلط بر جامعه و انسان دور می شوند. 
وقتی آدم نداند و نفهمد؛ توجیه و تأویلات دیگران برایش حجت می شود. این برآیند عوامگرایی در فعل و انفعالات اجتماعی می باشد. برآیندی که اکنون بدلیل روندهای 
شتابگون تحول و تکامل، گستره وسیعی از انسان های درگیر با ناهنجاری ها و نابسامانی 
های اجتماعی و            کنشگران مدنی را در خود جای داده است. جمعیتی که بدلیل 
توقف در سازه های فکری گذشته، عوامانه می اندیشند و عوامگونه با روندهای 
نامتعارف و نامتوازن  حاکم بر جامعه های انسانی برخورد می کنند. با این ویژگی و نگاه 
است که عامل اصلی، دشمن و معضل اصلی با بسیاری از نمودهای فرعی و روبنایی 
معاوضه می شوند؛ و تضاد و تناقض در رفتار و کردار مانع از دستیابی به اهداف از پیش 
تعیین شده می گردد. و در تداوم این روند است که بسیاری از نمودهای اکتسابی، 
ذاتگرایانه تعریف شده و بالعکس. براین اساس مبارزه با عوامل اصلی وتعیین کننده، در 
پس فرضیات و جعلیات ساخته و پرداخته ذهن عوامانه از مسیر و جریان اصلی و 
حقیقی خارج شده و چه بسا در خدمت دشمنان مردم برای توجیه و تاویل های 
نابخردانه قرار می گیرند. شکاکیت و شفافیت در کردار و رفتار به عناصرگریزاز مسئولیت 
مبدل شده و با ذهنیتی گنگ و مبهم از پرداختن به مبرمات و معضلات فاصله می گیرند.
 
گمان ها و گمانه ها،در معلول ها  متوقف شده و علت ها درپس عدم قطعیت گمانه ها 
در ذهنیت و پندار متوهم و نامفهوم موضوعیت خود را   بعنوان عامل اصلی مبرم و 
معضل از دست می دهند. براین اساس بسیاری از مفاهیم راهبردی و کاربردی در پس 
گفتمان ناواقع و کاذب بسوی اعمال و احیای بسیاری از نمودهای عموما مخرب و بی 
بازده هدایت می شوند. همین فرایند مبدا و مبنای ناسیونالیسم و شوونیسم حاد و 
مزمنی است که اندیشه و عمل را در فرعیات و جعلیات تاریخ و تکامل از یافتن راهی به 
روشنایی و رهایی باز می دارد. در پس همین نگاه و نظر است که مبارزات در تنگناهای 
معرفتی و معیشتی از یافتن راهی بسوی رهایی از چنگال شوم استبداد و سلطه گری 
ناتوان می باشد. چرا که بدلیل حاکمیت نهادین اندیشه و عمل زمان، محتوا و مضمون 
مبارزاتی با سازوکارهایی همراه می شوند که ازقدرت هم آوایی با الزام و نیاز کنونی دور می 
شوند. پس اپوزیسیون بصورت پوزیسیون ناهمراهی نمود می یابد که عوامل و عناصر 
سلطه و استبداد را راهنمای چالش سازی و فرصت اندوزی برای تداوم حیات ضد 
انسانی شان می باشند. چرا که اپوزیسیون نتوانست فراشدهای تحول و تکامل را با 
سازوکارهای نوین درآمیزد؛ وبا نمودهای فرتوت و فرسوده سلطه و استبداد فاصله گیرد. 
فاصله ای که برای توده ها ملموس و از گمانه ها و گمانه زنی های حاصل توقف و 
ایستایی در سازوکارهای گذشته بدور باشد.
  بنابراین گمان ها محصول عدم قطعیت نگاه و نظر به رویدادها و رویکردهای محیطی 
است که از بارزمانی مطلوب و مناسب برای شناخت ماهیتی و مضمونی ناهنجاری های 
 محیطی برای اتخاذ بهترین شیوه های درگیر شدن با ناسازمندی ها برخوردار نمی 
باشند. بر این اساس است که عوامل برنده و بازنده در سازوکارهای مبارزاتی از ویژگی 
های غالب بر فعل و انفعالات محیطی تبعیت نکرده ودر تحلیل و تبیین های تکلمی و 
توهمی صرف جای خوش می نمایند.چرا که اتصال زنجیرۀ عناصر مرتبط با یکدیگر در 
 تبادل و تبدیلات محیطی نادیده گرفته شده و عنصر اصلی در این گذر تحولی جامعه و 
انسان نادیده انگاشته می شوند.پس تحلیل ها عموما درپس ضعیف ترین حلقه ارتباطی 
جهانی متوقف شده و علل و عوامل بسیاری از نابسامانی ها و نارسایی های اقتصادی 
اجتماعی از نظر دور مانده و به سوی درک کاذب و ناواقع رویکردهای محیطی هدایت 
می شوند.بدین مضمون که رویدادهای کوچک بزرگنمایی شده و رخدادها و رویکردهای 
بزرگ و خطر ساز در بوته اجمال و یا عموما نادیده گرفته می شوند. این ویژگی روند 
مبارزۀ سکتاریستی را تشدید و عرصه مبارزه را به نفع سلطه و استبداد وا می نهد. اینکه 
راست و راست افراطی با ترفندهای پوپولیستی از یک قدرت فائقه و برتری رقابتی در 
اتخاذ و انتخاب برخوردارند؛ ناشی از تفاضل زمانی نظام سلطه سرمایه، و توقف و گمانه 
زنی های نیروهای مترقی و چپ در پس این تفاضل و ناتوان از درک ماهیتی و سازه ای 
این فرایند برای همسو و همگرا شدن با خواست و نیاز توده های محروم و محکوم زیر 
سلطه این تفاضل نظام سلطه سرمایه می باشد.
نئولیبرالیسم بعنوان یک نظام اقتصادی اجتماعی و سیاسی، در گستره وسیع جهانی 
حضوری غالب دارد.چرا که سازه ها و سازوکارهای نظام سلطه سرمایه در یک روند 
تحولی و تکاملی جامعه و انسان،مرحله نوینی از گذر تاریخی خود را آغاز نموده که بدلیل 
کهنگی و فرتوتی قواعد و چارچوب های حراستی و حمایتی آن از یک عدم توازن و عدم 
تعادلی برخوردار است که برای خروج از آن جهان را در بیم و هراس و جهالت و توحش 
فروبرده است.در پیوستگی و همبستگی درونی جامعه جهانی با قواعد و قوانین ناانسانی 
نئولیبرالیسم،یک عدم توازن و بی ثباتی مزمن اقدام و عمل درگستره وسیع جامعه جهانی 
ایجاد شده است. براین اساس است که پیروی ازآموزه های ناسیونالیستی و شوونیستی 
یک واپسگرایی ایده ای را یدک می کشد که ازنیاززمان فاصله گرفته وگمانه و گمانه زنی را 
در مبارزات اجتماعی عمومیت می بخشد.چرا که این فرایند از تجرید و انتزاع بهره گرفته 
و در کنش و واکنش های اجتماعی از تاثیر و تاثر عناصر اصلی و عمده در تحولات و 
دگرگونی های اقتصادی اجتماعی غفلت می ورزد. 
در گمان و گمانه ها که عموما تجرید از زمان را باخود دارد؛ نگاه تک ساحتی و تک بعدی 
به فعل و انفعالات اجتماعی انسانی رواج عام می یابد. این ویژگی گفتمان تک محور و 
فراساختی را  مروج است و با خود بار معنایی دروغین و کاذب بسیاری از مفاهیم 
راهبردی و کاربردی را یدک می کشد. با این نگاه است که برخی ها دین و فرهنگ دینی را 
نه بعنوان یکی از عناصر چالشی و تخدیری در روابط و مناسبات اجتماعی، بلکه یک 
عامل اصلی و تنها عامل انحطاط و امتناع اندیشه قلمداد و بسیاری از عناصر دیگر 
مرتبط ویا جدا از دین از نظر دور می مانند. مجردترین تعریف و توصیفات را می توان در 
این کلی بافی های فلسفی مشاهده کرد. بحث و فحصی که صرفا با محوریت گمان می 
پایند و مولفه های زمان را با آن ها کاری نیست. و گریز از زمان، نگاه عوامانه و عامیانه 
به رویکردهای محیطی را نهادینه می سازد و این نهادینگی از درک و فهم ناهنجاری ها و 
ناسازمندی ها برای یک مبارزه اصولی و تاثیرگذار فاصله می گیرد.این پاشنه آشیل 
نیروهای مبارزی است که از همپویی و همپایی با خواست و نیاز جامعه و انسان ناتوان 
می باشند. چرا که این نگاه و نظر در بطن خویش گریز از مسئولیت را با توجیهات خوب 
در برابر تمامی نمودهای بد و ناانسانی که شاخصه و برونداد تمامی عملکرد تک محورانه 
انسان ها در نظام سلطه سرمایه می باشد؛ اشاعه داده و از مخاطبین بسیاری که در دام 
 و هجمه سنگین آگاهی های کاذب و بی بنیاد گرفتارند؛نیز برخوردار می باشد.
دور شدن از شاخصه ها و بارزه های زمان، به تقویت و اتکای هرچه بیشتر دامنۀ گمان 
در عرصه های متکاثر اجتماعی انسانی مدد می رساند. چرا که انسان ها در یک فاصلۀ 
زمانی تمدید و تجدید اندیشه و عمل، نیازمند گزینش های نوینی هستند که بتوانند با 
شاخصه ها و بارزه های نوین آن در آمیخته و به روان مولع و شورشی خویش پاسخ 
درخور و مناسب بدهند. عادت و جایگیری خاص طبقاتی از موانع جدی درک نوین 
حیات و مقاومت در برابرنمودهای جدید الزام و نیاز می باشد. و آمیختگی عادت و گمان 
با جهت گیری های ناگزیر واپسگرایی درک و شناخت روندهای پیش روی را با موانع 
جدی و اساسی مواجه می سازد.فرایندی که تمامی کوشش و پویش تلاشگران راه رهایی و 
آزادی از حصار و حد حاکمیت سلطه و استبداد را با شکست و ناکامی مداوم روبرو می 
سازد. چرا که برای یک مبارزه قاطع و کارآمد بایستی از گمان ها گذر کرده و با قطعیت و 
حتمیت گذر حیات اجتماعی همراه شد.
گرفتار آمدن در حدس و گمان های رویکردهای محیطی بدلیل واپسگرایی ایده ای ویا 
بدفهمی های گذرحیات اجتماعی،بسترهای همگرایی با ناهنجاری ها وبازی های سیاسی 
قدرت های سلطه و استبداد را فراهم ساخته است. براین اساس قدرت های سلطه و 
استبداد با بازی های سیاسی و التهابات مداوم محیطی سعی می کنند افکارعمومی را با 
حدس و گمان های مداوم از درک واقعیت های محیطی و یافتن راهی برای خروج از بن 
بست ها و نابسامانی های اجتماعی بازدارند.1نئولیبرالیسم منحط ترین مرحلۀ نظام 
سلطه سرمایه با درونزایی بحران مداوم و برونزایی دهشت و وحشت برای انتقال بحران 
های خویش به جوامع دیگر،فرصت بهاندیشی و بازاندیشی رویکردهای محیطی را از 
جامعه و انسان دریغ داشته و با غارت زمان، حدس و گمان را در ابعاد متکاثر اجتماعی 
عمومیت بخشیده است. مرحله ای که نظام سلطه سرمایه بدلیل ناکارآمدی سازه های 
موجود الزاما و اجبارا بایستی  یک تغییر بنیادی و سازه ای را برای تداوم حیات خویش 
بپذیرد.بنابراین نظام سلطه سرمایه در مرحله نئولیبرالسم از یک شکاف طبقات عمیق و 
نابسامانی ها و ناهنجاری های مداوم محیطی و تخاصم و تنش مداوم برای ابطال زمان 
در راستای انحراف و اشتغال افکار عمومی و تحریک و تشجیع عناصرمرتجع و منتفع از 
جنگ و خونریزی و دهشت و تباهی برای گریزاز سقوط و نزول، برخوردار می باشد.
نتیجه اینکه: انسان ها تحت تاثیر روندهای محیطی با توجه به میزان درک و فهم و 
جایگاه طبقاتی خویش، از حدس و گمان و موضع گیری های منفعت طلبانه و مصلحت 
اندیشانه  برای اقدام و عمل خویش بهره می گیرند. گمان که از عدم قطعیت و درک بازه 
زمانی وموقعیت ابهام آمیز نشئت می گیرد؛ مواضع و کنش آدمی را درشناخت بهینه 
رویکردهای محیطی به بیراهه سوق می دهد. چرا که اصولا حدس و گمان با معلول ها
می پایند و با انتزاع رخدادها، از واقعیت ها فاصله گرفته و از اتخاذ مواضع صریح و 
 روشن در برابر ناهنجاری های محیطی دور می شوند. چرا که این فرایند نگاه تک بعدی 
و تک ساحتی را نهادینه ساخته و گفتمان عمومی را نیز بسوی تک محوری و 
خودمحوری های فراساختاری هدایت می کند. در این نگاه غیرواقع است که واژه ها و 
مفاهیم غیر از مضمون و معنای واقعی و حقیقی خویش مورد توجه بوده و مبارزات 
راستین در پس درک ناواقع گذر حیات اجتماعی نه تنها از اهداف و آرمان های انسانی 
فاصله می گیرند بلکه خواسته یا ناخواسته در خدمت اهداف شوم و پلید سلطه و 
استبداد واقع می شوند. نظام سلطه سرمایه بویژه در مقطع کنونی گذر تاریخی خویش 
یعنی نئولیبرالیسم بعنوان منحط ترین مرحلۀ آن، زمان را در پس حادثه آفرینی های 
مداوم و دهشت و مرگ به ابزار عوام فریبی و تخریب و تهدید مبدل ساخته و مبارزان 
راه رهایی نیز در پس بدفهمی و یا کم فهمی گذر حیات اجتماعی، در حدس و گمان های 
متکاثر خویش هرچه بیشتر از اهداف انسانی خویش دور شده اند. مسلما برای فردایی 
بهتر و روشن تر و مبارزات قاطع تر و موثرتر بایستی حدس و گمان ها را با شناخت و 
درک بهبود یافته بسوی قطعیت و حتمیت سوق داد.

          اسماعیل   رضایی
               پاریس
           16/06/2019

1 بعنوان مثال اکنون آمریکا با لشکر کشی و رجزخوانی و و اتخاذ و مواضع تحریک آمیز، بسیاری را در حدس گمان متکاثر از جمله حمله نظامی به ایران فرو برده است. در حالی که بدلایل متفاوت ازجمله:
آمریکا و شرکایش از یک بحران سازه ای عمیق رنج می برند که اگر چه  از ظاهری خوب برخوردارند؛ ولی بسوی یک معضل فرساینده و رو به تعمیق در حرکت می باشند که توان هزینه گزاف جنگ آن ها را به سوی فروپاشی سوق خواهد داد. ضمن اینکه اگر جنگی صورت بگیرد؛ معادلات و مبادلات  سیاسی و تجاری منطقه ای  به ضرر آن ها رقم خواهد خورد.
جنگ با خود آوارگان بسیاری را به همراه خواهد داشت که بسوی کشورهای امن بویژه آمریکا و اروپا گسیل خواهند شد. در حالی که هم اکنون آوارگان سوری، یمنی ،عراقی، افغانی و.........تبدیل به یک معضل اساسی برای قدرت های سلطه گر شده است. مسلما جذب میلیون ها آواره جدید از ایران برای شان غیرممکن خواهد بود.
ایران بنا به مثل  معروف، فعلا  مرغ تخم طلای غربی ها و آمریکا در منطقه است. واین مرغ تخم طلا را تا زمان مقتضی و ممکن حفظ خواهند کرد.
آمریکا با شرکای غربی و شرقی اش از طریق ایران هراسی در منطقه، تمامی تسلیحات ذخیره شده خویش را با قرار دادهای کلان عموما به  منطقه خاورمیانه انتقال داده؛ ضمن اینکه حضور دائمی خود را در منطقه قطعی و مسلم کرده اند.
اکنون آمریکا و شرکایش از طریق ایران هراسی سلطه بلامنازع خود را در پس ناامنی ها و حدس و گمان های بی اساس تثبیت کرده اند. حال کدام عقل سلیم باور می کند که آمریکا و همدستانش می خواهند یک رژیم دموکراتیک و مردمی که صلح و ثبات را در منطقه حاکم ساخته و حضور آن ها را غیر ضرور سازد؛  در ایران برقرار سازند.
و بسیاری از دلایل دیگر که از حوصله این بحث خارج است؛ آمریکا و متحدانش هیچ تصمیمی برای حمله وسیع و گسترده همچون حمله به عراق را در ایران ندارند و نخواهند داشت.
ولی نباید از نظر دور داشت که آمریکا و اسرائیل مترصد لحظات مناسبی هستند که بتوانند با یک حمله هوایی ایذایی و لحظه ای برای انهدام بنیان های صنعتی نظامی اقدام نمایند. این حمله زمانی صورت خواهد گرفت که نظام مستبد حاکم از هرگونه اقدام دفاعی و تهاجمی بدلیل فروپاشی و گسیختگی حاکمیت، ناتوان باشد.براین اساس تلاش همه جانبه ای را برای اجماع جهانی و انزوا و فشارهای اقتصادی و سیاسی برای تسلیم نظام مستبد ایران در برابر خواست و نیات پلید نظام سلطه سرمایه آغاز کرده اند.مسلما امریکا با اتخاذ تاکتیک های کهنه و قدیمی برای پیشبرد اهدافش هرگز قادر به این اجماع جهانی نخواهد شد.

۱۳۹۸ اردیبهشت ۲۳, دوشنبه

                           حکایت و روایت

عکس العمل انسان ها در برابر رویکردهای محیطی،کنش های فعال و منفعلانه ای است که از نوع نگاه به جایگاه اشغالی و وابستگی های طبقاتی شان  در نظام اجتماعی حکایت دارند.اندیشیدن آدمی پیرامون رخدادها و رویکردهای محیطی نیز حاکی از گرایشات وی به نوعی از باورها ی عام و خاصی است که وی را تشویق و تشجیع به اقدام و عملی می سازد که به ارضاع و اقنای وی در روابط و مناسبات اجتماعی منجر می شود.در این فرایند هرچه قدراز درک بنیادی و فهم سازه ای فعل و انفعالات اجتماعی فاصله می گیرد؛ به همان نسبت از تبیین و تحلیل رخدادها و رویدادها دور شده؛ و با روایت ها و حکایت های عادت گون خویش به قضاوت و داوری می نشیند. سبک و سیاقی که سطح و رویه را فدای عمق و محتوا می سازد که تحول و کمال جامعه و انسان برآن استوار می باشد. تاریخسازی و تاریخ انگاری با این توصیف و تفصیل های حکایتی و روایتی، عموما با حمایت و حضانت قدرت های مسلط همراه بوده؛ و در سویابی و جهت دهی افکار عمومی برای همراهی با این روند نامتعارف نقش بنیادین دارند. چرا که این شیوه اصولا علت ها را در پس معلول ها نادیده انگاشته و معلو لها نیز در پس ابهام و ایها م های شنیداری، گفتاری و کرداری ازبیان واقع روندهای محیطی فاصله می گیرند.
حکایت بارزه های فکری ساده انگارانه از وقایع و حوادث است که به تشبیه و تمثیل و یا توصیف و تکمیل تخیل عموما منفعل روی می آورد و روایت در بیان تخیلی برداشت ها و دریافت های انسانی از محیط، جامعه و دیگران مفهوم واقعی خود را پیدا می کند. اشاعه و تحکیم این نمودهای ساده انگارانه و تخیلی روند تحلیل و تبیین حوادث و دریافت های محیطی را در نیّات و ذهنیت توجیه گرانه تحلیل برده و ازدرک واقع و حقیقی آن ها فاصله می گیرد. همین ویژگی است که از تفکر و تخیل خلاق پیرامون دریافت های محیطی دور شده و اندیشه ورزی تحت تاثیر رخدادهای بیرونی بدلایل باور ساده انگارانۀ نهادین دریافت و برداشت اثرات محیطی به فراموشی سپرده می شود. براین سیاق تعمیق و تعمق اندیشه دیگران را برنتافته و بسوی حکایت و روایت های داستان گونه و تخیلی که خود را با واقعیت های محیطی همساز و همگون می نمایانند؛ روی می آورد. روایت ذهنیت آلوده و مغشوشی است که تلاش دارد در عالم واقع خود را حقیقی و موجه بپندارد.درحقیقت روایت و حکایت متاثر از یافته ها و داشته های گذشته بوده و تلاش دارند خود را با واقعیت های حاکم کنونی پیوند بزنند.چرا که درک گذشته بدلیل تداوم و تجربه ساده و سهل بوده و پیوند آن با حال نیز در سهولت ارضاع و اقنای دریافت ها و برداشت های آدمی تاثیر مستقیم دارد. بنابراین برخی ها که نمی توانند مثل آدمیزاد بخوانند و پیرامون نظرات دیگران اندیشه کنند؛ از همین ذهنیت ساده باورانه و سهل انگارانۀ رخدادهای زیست عمومی بهره می گیرند.
بنابراین، حکایت ها و روایت ها، داستان پردازی ها و افسانه سازی هایی است که با واقعیت های موجود همراه بوده و از حقایق زیست انسانی بسیار دور می باشند. دین زدگان نیز از همین ویژگی بهره می گیرند و تلاش دارند انباشته های ذهنی خویش را با واقعیت های حاکم همسو و همراه تلقی کنند. همانند سیاست ورزان و تاریخسازانی که تلاش دارند با جنجال و هیاهو و قلب حقایق، خود را در معرض داوری و تائید جامعه و انسان قرار دهند. متاسفانه این آلودگی و آشفتگی اندیشه و عمل در میان اندیشه ورزان مترقی و چپ نیز رواج عام یافته و روایت و حکایت پیرامون رویدادهای واقع محیطی، به امری غالب در تاویل و تفسیرهای آن ها مبدل شده است. در حکایت و روایت اصل فدای فرع و انتزاع بجای پیوند و ارتباطات تاثیر و موثر یکدیگر رخدادهای محیطی قرار گرفته و جامعه و انسان را در نمودهای بی بدیل ضعف و خلجان اندیشه و عمل، از شدن و گشتن واقعی و حقیقی دور می سازند. چرا که اصولا حکایت انباشته ار اغراق و گزافه گویی های فاقد اصل و اساسی است که با مدد روایت های گنگ و مبهم از درک و فهم واقع و حقیقی مسلط بر زیست عامه فاصله می گیرد.
در روایت عموما تخیل و تفعل بجای تعقل و تفکر می نشیند و حکایت ها پیرامون بافته های ذهنی، به امری راهبردی در تبادل و تبدیلات محیطی مبدل می شوند. در حکایت گزافه گویی و مبالغه بویژه در دین زدگی با چاشنی احساسی و عاطفی عامل بنیادین روابط و مناسبات اجتماعی را تشکیل می دهند و از درون آن روایت های کاذب و دروغینی سر بر می آورند که رفتار و کردار عمومی را در حیل و دغل از زیست مطلوب و درک معمول باز می دارند. غلبه این ویژگی ساده انگارانه و سهل باورانۀ روندهای اجتماعی انسانی، نگاه علمی و تبیین و تحلیل های علمی و عینی را در پس ذهنیت و پنداربافی های عامیانه از حیز انتفاع باز می دارد. روندی که خوش آیند سلطه و استبداد و دشمن منافع و مصالح عامه در فعل و انفعالات اجتماعی می باشد.چرا که در پس همین نگاه آلوده و آشفته بسترهای استبداد فراهم می آید و سلطه گران در پناه استبداد و استیصال به مصالح و منافع عامه یورش می برند. حکایت گویی و روایت پردازی در استبدادزدگی عموما به امر غالبی مبدل شده و آحاد جامعه بویژه کنشگران و فعالان مدنی را از فهم لازم و درک علّی رخدادهای محیطی دور می سازد. براین اساس داستان سرایی و روایت پردازی غلبه عام داشته و کنش و واکنش های اجتماعی نیز تحت تاثیر آن ها در چارچوب توصیف و تحریف محض متوقف می شوند. 
دریک جامعه استبداد زده  عموما روند عادت گون  داستان پردازی و روایت سازی غلبه داشته و جامعه را تحت تاثیر ذهنیت بیمار و آشفته از یافتن راهی بسوی فلاح و رستگاری باز می دارد. چرا که تحت حاکمیت استبداد و سلطه مفاهیم و مضامین اصلی و اساسی اجتماعی در بوته اجمال و یا با بیان ناقص و ناقض خویش از جایگاه واقع و حقیقی شان دور می گردند.  همین فرایند است که تقلید و کپی برداری از دیگران برای رفع موانع زیستی و مبارزاتی به امری رایج و عام، تمامی عرصه های فعل و انفعالات اجتماعی را فراگرفته و آلویت های جامعه تحت تاثیر آن به فراموش سپرده می شوند. همین روند است که به بازتولید استبداد در شرایط متفاوت و متباین مدد رسانده و زندگی اسارت بار را بر انسان ها تحمیل می سازد. وحدت و کثرت در شخصیت سازی ها و خودمحوری های قدرت و مکنت از بازگویی و بازیابی هویت واقعی و حقیقی خویش باز مانده و با قصه پردازی ها و توجیهات روایت گونۀ سلطه و استبداد در افتراق و انشقاق اندیشه و عمل جای خوش می کنند. براین سیاق هرکس زندگی خود را به ضرر زندگی دیگران پاس دارد؛! نه تنها امر نکوهیده ای نیست بلکه به امری راهبردی و کاربردی در زیست اجتماعی مبدل می شود.
در مراحل‌ انقطاع تاریخی و گسست تحولی، حکایت و روایت با برجستگی و ویژگی خاص نمود می یابد. چرا که در این مرحله تحولی، آشفتگی و پریشانی اندیشه و عمل بدلیل مقاومت و مداومت اندیشه و عمل گذشته و ناتوانی در پاسخگویی به نیاز و الزام برخاسته از تحول و تکامل جامعه و انسان، درک حال و نیاز آینده در امتزاج و اختلاط مفاهیم و مضامین کهنه و فرسوده با موانع و مصائب بسیاری همراه  می باشد. این فرایند اندیشه و عمل را در پرگویی بلاهت آمیز و فاقد محمل علمی و عینی بسوی قصه پردازی ها و روایت های ذهنی و پنداری سوق می دهد. دراین تشتت و پریشانی آرا و نظر پندارگرایی و دین باوری گستره وسیع و نوینی یافته و تلاش بی سرانجامی را برای تحکیم و تثبیت خود می آغازند. با توسعه دامنۀ حکایت و روایت در مقاطع تحولی و تکاملی و نابسامانی های ناشی از ناسازمندی های روندهای اجتماعی انسانی، همگرایی و همسویی انسان ها برای وحدت و همدلی خدشه پذیرفته و ثقل اندیشه و بی ثباتی رای و نظر، پراکندگی و افتراق را ابعاد گسترده و بی بدیلی می بخشد. پس وحدت بخشی و یگانه سازی ایده و آرمان برای هدفی مشترک و انسانی در نافهمی ویا کم فهمی الزام و نیاز بسوی فردیت و دگرباوری هدایت می شوند. اینکه انسان ها همدیگر را بر نتافته و در خودمحوریهای اندیشه و عمل فرو می خسبند؛ نتیجۀ تاثیر نهادین حکایت سازی و روایت پردازی هایی است که در بازه زمانی طولانی زیست عمومی را تحت تاثیر خود داشته است. چرا که اصولا این ویژگی، روندهای اثباتی و ایجابی حیات را در پنداربافی ها و ذهنیت آشفته و بیمار فرو می برد.
حکایت سازان با تمسک به گذشته واغراق گویی های بی بدیل با تکیه بر رویدادهای تاریخ تحولات اجتماعی ، آینده را با روایت های فاقد پشتوانه عینی و علمی مد نظر قرار داده و با تکیه بر انتزاع و تجرید، عوامل بنیادین تحول و تکامل را   بسوی تشتت و پریشانی و پراکندگی ایده و عمل سوق می دهند. به تحریف و تمجید روی می آورند و اندیشه غبار گرفته خویش را با تأویل و تفسیرهای موهومی با واقعیت پیوند زده و جعلیات و خرافات را برای تخدیر و تفسید افکار عامه سرلوحه کار خویش قرار می دهند. این ویژگی بویژه در مرحله انتقالی و دگرگونی های ساختاری عمومیت یافته و جامعه و انسان را در انشقاق و انفکاک ایده و عمل از یافتن راهی بسوی روشنایی و حقیقت دور می سازد. براین اساس است که اکتساب و امتیاز تعمیم یافته برای سیادت و برتری، تمامی ابعاد انسانی را فراگرفته و درهای جهنم برای تحقق آن بروی عامه گشوده می گردد. در این فرایند تکاپوی عمومی برای همگرایی و همسرایی با سلطه و قدرت هرچه بیشتر از درک مضمونی و محتوایی حقایق محیطی فاصله گرفته و در گستره ابتذال و انقیاد، منشور و میسور تحقق آرمان های انسانی را در امیال و اقوال دروغین و فریبنده از حیّز انتفاع باز می دارند. براین اساس توجیهات خوب برای رویکردهای بد بصورت نهادین در گستره وسیع حیات اجتماعی انسانی نمود یافته و مجوز و تجویز تعدی و تجاوز به حریم امن انسانی امری معمول می گردد. این توجیهات به ظاهر خوب نهادین با ارضاع و اقناع فرد گستره شقاوت و بیرحمی،بیعدالتی، حد و هدم جامعه وانسان و بسیاری دیگر از روندهای نا متعادل و نامتعارف را توسعه می بخشند.
حکایت سطحی نگری را توسعه می بخشد و قضاوت و داوری  پیرامون رخدادهای محیطی را در کوته بینی و سطح و ظرف جای می گذارد. روایت نیز با تکیه بر ضعف و فترت نگاه و نظر در شایعه و دروغ و یا افترا و تهمت و همچنین ساده باوری و سطحی اندیشی جای خوش می کند. اینکه هر اثر و عمل بی محتوا و مبتذل اقبال عمومی می یابد و اندیشه و باور سترگ و عمیق در بوته اجمال،از روند عوامگونی تبعیت می کنند که روایت های موهومی و پنداری بصورت عادت گون دروی نهادینه ساخته اند. براین اساس است که در عصر ارتباطات و روایت های رسانه ای بسیاری از آدم های کوچک‌ بسرعت بزرگ می شوند و انسان های  بزرگ و پرمایه از دایره تعاملات اجتماعی حذف شده و یاجایگاه واقعی خود را نمی یابند. چراکه حکایت ها و روایت های کنونی از بنیان های سست وبی ثبات اکتساباتی برمی خیزند که یا چون نگاه دینمدارانه در دروغ و اغراق های بی بدیل انسان رادر بیغوله های تنگ و تاریک به اسارت می گیرند و یا چون قدرت و مکنت که بصورت حجابی آدمی را اززیست واقع و حقیقی حیات اجتماعی دور ساخته و بسوی بی ثباتی رای و نظر و دوئیت رفتار و کردار هدایت می کنند. درک و فهم این ویژگی حاکم برای انسان ها بدلیل نهادینگی آن و عادت به روندهای نامتعارف کنونی امر دشواری می باشد.ضمن اینکه نظام حاکم با استفاده از تمامی ابزارهای فنی و تکنیکی واندیشه های پنداری و تخیلی، بر استمرار روندهای نهادین کنونی تاکید دارد.
یکی از شاخصه های مهم حکایت، کهن الگویی آن است با گرایش به تشبیهات تخیلی از روندهای حاکم بر جامعه های انسانی می باشد. کهن الگویی که راهنمای اندیشه وعمل بسیاری در روندهای حاکم بر تعاملات اجتماعی می باشد. اینکه برای بیان هر نمود احساسی،عاطفی و منطقی از الگوهای اعصار گذشته تاریخی برای تبیین و تفسیرهای حال و آینده بهره گرفته می شود؛ بیانگر غلبه حکایت هایی است که با روایت های ذهنی و تخیلی تلاش دارد خود را بصورت واقعی در جهان کنونی به نمایش بگذارد.حکایتگران تاریخی،اجتماعی ،اقتصادی، سیاسی و........ بدلیل الگو گیری و الگوپذیری از نمودهای کهن که مسلما محصول و مضمون مقطع خاصی از تحول و تکامل است که با دگرگونی های کنونی اجتماعی انسانی فاصله بعید دارد؛ از قدرت درک و شناخت الزامات کنونی دور شده اند .ضمن اینکه نمودهای کهن محصول سازه ای و ساختاری نظام اقتصادی اجتماعی است که با ویژگی های کنونی آن از یک تفاوت ماهوی و بنیادی برخوردار می باشند. حتی بسیاری از الگوهای مرجع هم در بستر زمان و دگرگونی های ایجابی و الزامی جامعه و انسان نیاز به بازبینی و بازیابی متناسب با روندهای تحولی و تکاملی کنونی دارند. نظام سلطه و استبداد مروج و مشوق چنین روندی برای پایایی و استمرار سازه های مسلطی است که مصالح و منافع شان را تامین و تضمین می کند. این ویژگی قدرت انطباق و اتصال نیروهای بالفعل و بالقوه را با نیاز و الزام جامعه و انسان از پتانسیل واقعی اش تهی نموده و خواسته و ناخواسته در بسیاری مواقع با اقدام و عمل و نیات شوم سلطه و استبداد همراه می شوند. این نگاه کهن الگویی است که مرزبندی بین نگرش ارتجاعی و مترقی را مخدوش و اقبال عمومی به اندیشه های مردمی و انسانی در بوتۀ اجمال قرار می گیرند. چرا که توده ها فاصله ها و تفاوت ها را درنیافته و بسوی گرایشات حاکم که با عادت و سنت شان همخوانی دارند؛ هدایت شده و از مصالح و منافع شان دور می شوند.
زمانی که حکایت با زمان نپایدو با نیاز و الزامات آن  در نیامیزد؛بسوی روایت های نامتعارف، تحریف شده و مبالغه و مغالطه آمیز سوق یافته و صدق گفتار و رفتار را با دروغ و فریب وابهام و اوهام وا می گذارد.شور احساسی و شعور عاطفی، اندیشه و عمل را فرامی گیرد و انسجام و همگنی در ناخوانی و نافهمی ملزمات زیست جمعی بسوی پراکندگی و حذف و حد همنوع و هم آئین هدایت می شود.اینکه تامل و تحمل در تعاملات اجتماعی نقصان می پذیرد؛ مبین عادت به نمودهای حکایتی و روایتی نامتعارف و نامتعادلی است که با واقع نمایی های دوراز واقع و حقایق مسلط بر حیات عمومی، تلاش دارد خود را استوار نگهدارد. این همان پاشنه آشیل فهم نازل و درک باطل از فعل و انفعالات اجتماعی است که همگان با رهیافت ها و الگوگیری های عهد کهن، مدعی بهاندیشی و برتری اندیشی در پیشبرد آرمان های اجتماعی انسانی هستند. مفاهیم را آنگونه می فهمند و می کاوند که باور و اندیشه بدان عادت کرده نه آنطوریکه تحول و تکامل جامعه و انسان بدان نیازمند است. پس ارتباط پدیده ها را صوری و پیوند بین انسان ها را براساس اکتسابات مجازی مد نظر قرارداده و براساس آن ها به توجیه و تاویل روندهای نامتعارف و رویکردهای ناانسانی مبادرت می کنند. بنابراین جامعه ای که به حکایت گویی و روایتگری با کهن الگویی عادت کرده باشد؛ امکان رهیافت های معمول و مطلوب ومتناسب با نیاز تحول و تکامل برایش امری پیچیده و دشواری خواهد بود.
حکایتگران پر می گویند و در این پرگویی هرگز به اصل و اساس موضوعات مورد بحث نمی رسند و نمی پردازند. چرا که در دایره بسته و محدودی می اندیشند و پرسه می زنند که از وسعت دید و دورنمای کافی برای درک و فهم چرایی رخدادها و رویکردهای محیطی برخودار نبوده و کلام و بیان را در روایت های سهل انگارانه و ساده باورانۀ عوامگون و یا مصداق و معیارهای کهن الگو به اسارت می گیرند. اگر چه تلاش دارند مفاهیم و مضامین عام و خاص را با ویژگی های حاکم کنونی همزاد و همسو بپندارند؛ ولی بدلیل ضعف بنیادین شاکله های فکری و واپسگرایی نهادین ایده ای از قدرت تبیین و تحلیل آن ها متناسب با روندهای کنونی حاکم بر جامعه و انسان ناتوان می باشند.بنابراین کارآمدی مفاهیم را در حد و حصر آموزه های نهادین و درک و دریافت ها از ماترک های کهن الگو بکار می گیرند و براین اساس از فعل و انفعالات کنونی و گذر از چالش های آن برای یافتن الگوهای نوین برای جامعه ای کامل تر و انسانی تر غفلت می ورزند. قدرت های فائقه و سلطه گر نیز با اشاعه و تاکید برهمین روندهای نامتعارف از طریق ابزارهای رسانه ای و ارتباطی، از تاثیر موثر بسیاری از متدهای مبارزاتی کاسته و یا آن ها را با خود همراه ساخته اند.
اکنون نیز در هیاهو و جنجال های جهانی قدرت های برتر و سلطه گر ،حکایتگری و روایت سازی های فاقد مبنا و معنای واقعی و حقیقی عرصه تاخت و تاز نوینی یافته و بسیاری از نیروهای صادق و سالم در عرصه مبارزه و مقابله با تهاجم و یورش سبعانه عمال نظام سرمایه را از مسیر واقع و حقیقی خود دور ساخته است. این حرکت های جنون آمیز که محصول روندهای بحران ساز ذاتی نظام سرمایه و اکنون در مرحله تحکیم و تثبیت جهان چند قطبی می باشد؛ هر چه بیشتر متجاوزین و متعدیان به حقوق اجتماعی انسانی را در باتلاقی که در آن فروافتاده اند؛ بسوی فرو پاشی و ایجاد نظمی انسانی تر که الزام تحول و تکامل کنونی جامعه بشری است؛ سوق خواهد داد. بسیاری بدلیل عدم درک و شناخت روندهای کنونی و حرکت های ایذائی و جنون آمیز نظام سلطه سرمایه که خود مبین بحرا ن های فروکوبندۀ در راه است که در آینده نزدیک اثرات سهمگین و انهدامی را برای قدرت های فائقه و سلطه گر به همراه خواهد داشت؛ عجولانه و بی تدبیرانه به اتخاذ مواضع پندارگونه ای روی آورده اند که گویا بزودی جنگی ویرانگر و انهدامی بخشی از جهان را درکام خود خواهد کشید. در حالیکه تمام توان مادی و تدابیر سیاسی قدرت های سلطه گر با تاکید بر سازه های فکری و زیربنایی کهنه و فرسوده از همراهی با نیات درونی و سیاست های پلید و ناانسانی آن ها، از توان کافی و وافی بازمانده اند. اگر چه نمیتوان از حرکت های ایذائی و لحظه ای آن ها برای از کارانداختن ابزارهای دفاعی و موتورهای محرکه زیرساخت های نظامی و صنعتی کشورهای متمرد از فرامین قدرت های شیطانی غافل بود.  
نتیجه اینکه: کنش و واکنش آدمی در برابر رویکردها و رخدادهای محیطی، اصولا به میزان درک و شناخت و جایگاهی که در نظام اجتماعی اشغال کرده اند بستگی دارد. هرچه قدر درک و فهم انسان از روندهای تحولی و تکاملی جامعه و انسان بیشتر باشد؛ قدرت واکنش بهینه و تبیین و تحلیل واقع بینانه، بهتر و مفید تر می باشد. در غیر این صورت با نگاهی واپسگرایانه برای اقناع و ارضای خویش به حکایتگری و روایت سازی های گنگ و مبهم روی می آورد. حکایت بارزه های فکری سهل انگارانه و ساده باورانه ای است که با مبالغه و اغراق و تشبیهات بی بدیل همراه است؛ و روایت با بیان تخیلی رویکردهای محیطی تلاش دارد آن ها را با نمودها حاکم بر جامعه و انسان همگام و همسو بنمایاند. پس هرچه قدر شاکله فکری و ارزشی و سازه های مسلط کهنه و فرسوده باشد، حکایتگری و روایت سازی دامنۀ گسترده تری می یابد. براین اساس در دین زدگی و دینمداری، حکایت و روایت از وسعت و دامنۀ وسیعی برخوردار هستند. بنا براین حکایت و روایت بدلیل ناتوانی در دفع و رفع نیازها و الزامات جامعه و انسان عموما به توجیه گری و پندار و موهومات روی می آورند. قدرت های سلطه گر و مستبد با اتکا به این ویژگی با دروغ و ریا و توجیهات به ظاهر خوب،تلاش می ورزند بر جنایات و تعدی و تجاوز به حقوق انسانی سرپوش بگذارند. نظام سلطه سرمایه نیز با استفاده از ابزارهای ارتباطی و رسانه ای، به اشاعه و استمرار این روند برای تاویل و توجیه تمامی مداخلات و تجاوزات خود به حریم انسانی مبادرت می ورزد. بنابراین حکایتگری و روایت سازی محصول کهن الگویی و کهنگی و فرسودگی سازه های فکری و مادی است که تلاش دارد خود را با واقعیت ها و حقایق کنونی مسلط برجامعه های انسانی همگون و همسو بنمایاند.

          اسماعیل   رضایی
             پاریس
         13/05/2019

۱۳۹۷ اسفند ۱۳, دوشنبه


             مطالبات و مخاطرات  
                   (درگرامیداشت هشت مارس           (
جمع و جامعه در یک تفاهم زیستی شکننده و خدشه پذیر بسیاری از نمودهای حیات اجتماعی را درتمایزات اکتسابی و تفاوت های ابداعی خویش، از تاثیر موثرش در پیشبرد اهداف انسانی دور نموده اند. این فرایند جامعه را از توانمندی ها و پتانسیل انسان های بسیاری که از فرصت های برابر در ساخت و سازهای اجتماعی برخوردار نیستند؛ محروم ساخته است. عدم برابری فرصت ها و محرومیت های اجتماعی خود محصول درک و دریافت هایی است که در پروسۀ طولانی حیات اجتماعی به امری نهادین مبدل شده و راهبرد انسان ها در تعاملات اجتماعی گردیده است. این ویژگی در شمولیت عام و خاص خویش، بسوی برخی نمودهای برجسته سوق یافت که تمایز و تبعیض جنسیتی از بارزه های شاخص و نفرت انگیز آن به شمار می آید.
تبعیض جنسیتی از یک مدار بسته و هویت زدایی برخوردار است که  عموما درک و فهم فرسوده و از رمق افتاده آن را همراهی می کند. هویت کاذب و دروغینی که از اعماق جاهلیت و جهل و خرافه قرون وسطایی سر برآورده و با بارزه های نهادین خویش ،به تفکیک و تشکیک های بیمارگونی مبدل شد که جامعه را در قهر و غضب و شرّ و تعصب وانهاد. این نگاه نامتعارف برای تحکیم و تثبیت خویش در بدو امر تقسیم و تفکیک جنسیتی کاررا عمومیت بخشید و زان پس آن را بصورت عرف و قانون برجامعه تحمیل نمود. توش و توان زنانه در پستوی خانه و رتق و فتق امور خانه چون زاد و ولد ونگهداری از فرزندان و سالخوردگان و تیمار مردان  به کار گرفته شد و مردان هژمونیت خویش را در ادارۀ امور خانه و جامعه بر زنان تحمیل نمودند.
تحول و دگرگونی مداوم زیست بوم انسانی موجد نیازهایی است که در خواست و ضرورت زیست بهینه انسانی تجلی می یابد. این مطالبات همواره با منازعات و کنش و واکنش عناصر غالب و مغلوب همراه بوده و حاوی ارزش های نوینی است که برای تحقق آن جامعه و انسان با مجادلات و مخاطرات بسیاری روبرو می باشند. تبعیض و تفکیک جنسیتی بستر ساز مطالباتی است که جامعه را در التهاب و هیجانات مداوم برای تحقق خواست و نیاز بخشی از جامعه قرار می دهد. مسلما مصالح و منافع عناصر مسلط همواره در برابر این خواست و نیاز واکنش نشان داده و در برابر آن موضع خصمانه می گیرند. مجاری مطالبات زنان با توجه به تحولات و تغییرات محیطی از یکطرف و مقاومت عادت و سنت از طرف دیگر متفاوت و متباین می باشد. درک این موضوع در اتخاذ اشکال بهینه و مطلوب مبارزاتی از اهمیت ویژه ای برخوردار می باشد. زیرا که اشکال مبارزاتی در یک جامعۀ دین زده با سلطۀ قواعد وقوانین عهد عتیق و جاهلیت، و مصائب و رنج های زنان، یک تفات بنیادین با مطالبات و خواست زنان جوامع پیشرفته دارد که از الویت بندی های خاص خودشان برخوردار می باشند.
بحران زایی نظام سرمایه و گرایش آن به انتقال این بحران ها به سوی جوامع عقب مانده با ابزارهای تولیدی و تکنیکی، اینگونه جوامع را در یک بحران هویتی عموما ناهنجار فروبرده است. تلاش برای کسب هویت های نوین در برخورد با عادات و سنت های نهادین، یک هویت دوگانه و نامانوسی را موجد شده که مبارزات و مطالبات زنان را در مجاری غیرواقع و اصولا کاذب هدایت کرده است. محوریت مطالبات زنان در جوامع عقب مانده بویژه دین زده، حول  برخی خواسته های پیش پا افتاده و جامانده در چارچوب های تنگ و محصور اندیشه و عمل اعصار گذشته تاریخی، آن ها را از مبارزات واقعی و درگیرشدن با عوامل اصلی تبعیض و تفکیک جنسیتی بازداشته است.  این ویژگی دامنه مطالبات را محدود و مبارزات را در حد و حصر بازدارندگی عناصر واپس مانده ایده‌ای  رها ساخته است. بنابراین عنصر بنیادین و عوامل اصلی ضایعات عرفی و حقوقی زنان در بوته اجمال قرار گرفته و از دایره مبارزات فاصله گرفته است. این هویت دوگانه محصول رفتار و کردار دوگانه عوامل سلطه و استبداد  در برخورد با  نیازها و مشروعیت بخشی به خصایل زنانه بعنوان بخشی مهم و تاثیرگذار بر روندهای تحول و تکامل جامعه و انسان می باشد.
پس بین گفتمان عمومی و رفتار و کردار آن در برخورد با زن، یک اختلاف بارز و فاحشی وجود دارد که محصول نهادین باور و ایمانی است که از اعصار گذشته تاریخی بصورت عادت و سنت در جامعه مردانه باقی مانده و خودآگاه و ناخودآگاه بروز بیرونی می یابد. این دوئیت نگاه به شاخصه های زنانه، در ابژه نگری و ارضای تمایلات مردانه، نمود مسلم و بارز خویش را نشان می دهد. براین اساس زن در بستر و در باور مردانه  بویژه در باورهای دینمدارانه از یک تفاوت ارزشی و انسانی متفاوتی برخوردار می باشد. چرا که بستر ارضای تمایلات است و باورعرصه تمارضات و تمایزات انسانی برای کسب امتیاز و اکتساب جهت سیادت و سیاست می باشد. پس مبارزات زنان بایستی در راستای شفافیت هرچه بیشتر جامعه در برخورد با مطالبات زنان و گذر نگاه مردسالارانه از دوئیت نامتعارف و نامتعادل کنونی بسوی یگانگی و وحدت انسانی در راستای تعالی و کمال جامعه و انسان سوق یابد. زن بایستی به این باور برسد که مردسالاری نمود اکتسابی است که با عادت وسنت  قوام و دوام دارند و نفی و دفع این عارضه نامتعارف و حاکم میتواند اکتسابات نوینی را موجد گردد که برابر حقوقی زن با مرد تامین و تضمین گردد. گذشته با بار سنگین عادت و سنت، حال را در نحوست و بدیمنی مناسبات اجتماعی به اسارت گرفته است. مبارزه با این رذایل نیازمند فراست و درک موقعیتی است که در بستر زمان می پاید و موجد مناسبات نوین می باشد. زن بایستی در فراسوی عادات و سنت پایدار که ابزار تحکم و ستم مردانه می باشد؛ در جستجوی رهایی خویش گام بردارد. ومبارزه با این ابزار زنگ زده خطراتی را به همراه دارد که عموما مبارزه برحق زنان را در مجاری ناواقع هدایت می کند.
پس محوریت مبارزه زنان بایستی شمولیت عام تمامی پدیده های غالبی را دربرگیرد که ابزار اهتمام و استعلام جامعه مرد سالار برای تفکیک و تشکیک های جنسیتی بر آن ها استوار است. دراین مبارزه قبل از هرچیز  جامعه زنان بایستی خود را از عادات و سنن دست و پا گیری که اکنون به چالش های اساسی در مبارزه با چارچوب های مردسالارانه حاکم می باشد، رها سازند. مسلما در جامعه ای که هنوز زنان در ابتدایی ترین مسئله حقوق خویش  چون انتخاب پوشش، آزادی های  لازم برای روابط و مناسبات اجتماعی، استقلال اقتصادی و........گرفتارند؛ دردستیابی به آزادی  و رهایی از قید و بند های مرد سالارانه فرسنگ ها فاصله دارند. چرا که این شرایط بیانگر حاکمیت سخت و ثقیل عادات و سنت برجامعه و تاثیر تعیین گنندگی آن ها در روابط و مناسبات اجتماعی در بین زنان می باشد. این ویژگی نه تنها در جوامع عقب مانده و دین زده ، بلکه در جامع پیشرفته نیز بدلیل قوام یافتگی و کهنگی بسیاری از قواعد حاکم بر روابط و مناسبات اجتماعی  حضور دارد. پس مبارزه زنان بایستی ضمن طرد و فاصله با بارزه های فکری گذشته  ‌و عادت گون، و درک و شناخت الزامات کنونی ، در مسیری جریان یابد که جامعه مرد سالار را بطور حتمی و قطعی به این الزام و نیاز  باورمند سازد. 
در تولید و بازتولید و استمرار روند نامتعارف تبعیض و تفکیک جنسیتی،توتالیتاریسم اقتصادی و سیاسی نقش اصلی و اساسی را بازی می کنند. چرا که توتالیتاریسم حاکم کنونی  ریشه در باورها و چارچوب های معینه ای دارد که از اعصار گذشته تاریخی با ممیزه تبعیض و تحقیر جامعه زنان  تداوم یافته است. نظام سلطه سرمایه نمود بارز و شاخصی است که با حمایت و هدایت جریان های فکری مرتجع در راستای مصالح و منافع خویش برروند نامتعارف حاکم تاکید ورزیده و می ورزد. حاکمیت زن بارگان و منحرفین از اصول انسانی، محصول روابط و مناسبات نهادینی است که تحقیر و تعدی به حقوق زنان را امری معمول و مقبول می پندارند. توتالیتارهای اقتصادی و تمامیت خواهان سیاسی با اتکا بر جهل و جهالت القایی سالیان طولانی سلطه گری و استبداد، حقوق عمومی بوِیژه حقوق زنان را در پس منافع و مصالح اقتصادی و عقیدتی خویش به یغما برده اند. پس زنان بایستی از بطن این نمودهای نامتعارف و انحرافی، بایستی اشکال نوینی را بیابند که قدرت در هم ریزی و توهم شکنی باورهای قالب و غالب برحیات خویش را پیدا کنند.
اکنون مبارزه زنان و جنبش فمینیستی در سطح جهان ملغمه ای ناهمگن از درک و دریافت روندهای تحولی و تکاملی و الزام و نیاز منبعث از آن می باشد. چرا که اثرات نامطلوب رویکردهای گذشته و جان سختی و استمرار رسوبات فکری گذشته و حتی در بسیاری از موارد نفوذ و تاثیر واپسگرایی دینی بر روند آن، جنبش زنان را از یک ناهمگنی و چالش  پذیری صعب و دشواری روبرو ساخته که الویت های مبارزاتی را در پس مطالبات  هدایت ویا تحمیل شده از سوی سلطه و استبداد، از بار معنایی و مفهوم واقعی و حقیقی خویش دور ساخته است. جنبش زنان بایستی دغدغه نوشدن درک موقعیت و مشی مبارزاتی متناسب با تحول و تکامل را در خود بپروراند. اختلاط مفاهیم و امتزاج شور و شعور با عناصر نامرتبط گذشته و یا موضوعات کم اهمیتی که توان و پتانسیل جنبش را تحلیل می برند؛ مبین گرفتار بودن آن در بی تصمیمی مزمنی است که دایره و تاثیر مبارزاتی را در اقل های ممکن محدود و محصور ساخته است.  فراموش نشود که رهایی کامل زنان از رنج تبعیض و درد تحقیر و حقارت،در رهایی جامعه های انسانی از سیادت طلبی و برتری جویی های روزافزون سلطه و استبداد حاکم با گرایش به تمامیت خواهی مفرط و بی محابا نهفته است. تا زمانی که گرایشات سلطه و استبداد با ابژه نگری به زن  در قلمرو امیال و اموال حاکم باشد؛ تقلیل  و اراده گرایی در جنبش زنان برای انطباق مطالبات با روزن های اهدایی قدرت مسلط، وی را از تعمیق و تدقیق با عناصر اصلی و تعیین کننده رهایی اش دور می سازد. چرا که حدود و حصور منبعث از  سلطه و استبداد کنونی با نوعی‌ از آگاهی های کاذب و فریبنده درآمیخته است که بسیاری از روندهای نامتعارف و تبعیض گون را عادی و معمول جلوه گر ساخته و به القای باورهای کاذب و دروغین هدایت کرده است.
پس جنبش زنان برای رهایی از قید و بندهای نظام سلطه سرمایه و واپسگرایی دینی درخطر فرو غلیتدن دردام  فریب و اوهامی قرار دارد که ابزارهای هجمه سلطه و استبداد بر آن ها اتکا و تاکید دارند. گذر از این روندهای خطرساز نیازمند هوشیاری و هوشمندی ویژه ای است که از درک صحیح از مناسبات حاکم بر مراودات و تعاملات  فعل و انفعالات اجتماعی و چگونگی درگیر شدن با آن ها برای زدایش اثرات نامطلوب و نامتعارف آن بر مطالبات و خواست منطقی و معمول جنبش زنان، استوار است. چراکه هم سلطه گری نظام سرمایه و هم تمامیت خواهی استبداد دینی برای فرافکنی از ناتوانی ذاتی در پاسخگویی به نیازها و الزامات جامعه و انسان بدلیل سازه های کهنه و مطرود و برای انحراف و اغتشاش در افکار عمومی، از ابزار فریب و اوهام برای اقناع و القای کاذب و دروغین بهره می گیرند. این خطرات برای زنان که تحت تبعیض و ستم مضاعف قرار دارند؛ از گستردگی و عمق فاجعه باری برخوردار می باشد. چرا که زنان از یکطرف با ظلم و ستم بازار بیع و شراء نظام سلطه سرمایه درگیر بوده؛ و از سوی دیگر چارچوب های نهادین مردسالارانه وی را در چنگال مخوف و اهریمنی عرف و قانون اعصار کهن تاریخی به اسارت گرفته است. این فرایند مبارزات زنان را ازپیچیدگی خاصی برخوردار ساخته که با پیچیدگی کنونی  ابعاد روابط و مناسبات حاکم بر جامعه های انسانی در آمیخته و روند کنشگری و درگیری با معضلات و مبرمات را ابعاد نوینی بخشیده است.
نتیجه اینکه: انسان ها در تعامل و تقابل زیستی خویش، اگرچه بسترهای تحول و تکامل را فراهم نمودند؛ ولی برای ارضای تمایلات و تمنیات خویش بنیان های تبعیض و نابرابری فرصت ها و امکانات را  نیز تدارک دیدند. براین اساس جامعه های انسانی در تفکیک و تشکیک های خود، همواره بخشی از پتانسیل و توانمندی های جامعه را از ساختن و شدن بازداشته است. زنان بعنوان نیمی از توانمندی های جامعه های انسانی هماره تاریخ تحولات اجتماعی  تحت محرومیت و ستم مردسالارانه قرار داشته و دارند. این تفکیک و تبعیض جنسیتی که از بطن قواعد و قوانین کهن تاریخی برخاسته در عصر کنونی و بارزه های تمدنی نوین، خودآگاه و ناخودآگاه زنان را آماج ظلم و ستم دوییت رفتاری و کرداری جامعه مردسالار دارند. جامعه دین زده با تعبیر و تفسیرهای جاهلانه خویش و جامعه مدرن با حاکمیت نظام سلطه سرمایه و با روایت های نوین از مطالبات زنان که عموما مبنا و منشاء کهن آن ها را همراهی می کنند؛ هردو در تبعیض جنسیتی و تضییع  حقوق ومطالبات زنان نقش اصلی و بنیادین را بازی می کنند. گرفتار آمدن زنان در ابتدایی ترین حقوق انسانی خویش نشان از آن دارد که مبارزه زنان در بارزه های فکری و عملی گذشته با تاثیر پذیری از روندهای کمال یافته کنونی جامعه و انسان، استمرار یافته و از الزام و نیاز کنونی خویش فاصله گرفته است. اکنون توتالیتاریسم اقتصادی و سیاسی چونان دو بازوان مکمل هم برای تامین و تضمین منافع و مصالح خویش، نیازهای عمومی بویژه مطالبات زنان را در سیادت طلبی ها و افزون خواهی های افسار گسیخته تحلیل برده اند. براین اساس با القا و ابقای بسیاری از اگاهی های کاذب و دروغین تلاش همه جانبه ای را در پیش گرفته اند؛ تا روند مبارزات زنان را در مجاری مورد لزوم خویش هدایت کنند. درک این موضوع  از پیچیدگی خاصی برخوردار است که جامعه زنان برای پیشبرد اهداف و دستیابی به مطالبات خویش بایستی با درک و شناخت واقعی و حقیقی روندهای کنونی، طرح نویی برای تحق اهداف خویش براندازند.

          اسماعیل    رضایی
           04/03/2019
              پاریس