۱۴۰۳ اردیبهشت ۳, دوشنبه

 

سلبی و ایجابی


روند پیچیدگی جهان و چرخه معیوب  درک و دریافت انسانی در حل و هضم این روند پیچیده و غامض وارونگی، کج فهمی و بدفهمی عدیده ای را در انسان ها نهادینه ساخته است. این فرایند بیمارگون تحت تاثیر ساختار طبقاتی و القائات کاذب آن و همچنین برخی نمودهای تحمیق کننده چون دین و مذهب به عنوان بازوان توانمند صاحبان قدرت و ثروت در برساختن فضای ملتهب و نامتعارف برای ممانعت از استقرار بنیان های انسانی نقش برجسته ای بازی کرده و می کنند. این نشانه های تحمیق و نهادینگی بسیاری از عادات و سنن در رفتار و کردار انسان ها در برخورد با نمودهای واقع و حقیقی حیات جمعی کاملا مشهود است. آنکه با گزیده گزینی اندیشه ای به تخریب و تحریف آرا و نظرات دیگران می نشیند؛ دقیقا مصداق بارز انسان تحمیق شده ای است که تلاش دارد؛ با القای حمق و زبونی خود به دیگران، خود را در آزمون قضاوت و داوری عمومی قرار دهد. انسان تحمیق شده یا از درک مفاهیم چاره ساز و انسانی ناتوان است و یا با درک و دریافت های وارونه و ناقص آن ها از واقع گرایی دور شده است. در هر صورت حمق و زبونی، بردباری را کاهش داده و دامنه دروغ و فریب و ریا را برای همراه کردن دیگران با خود توسعه می بخشند.

دو مفهوم سلبی و ایجابی در برآمدن کج اندیشی و وارونه نگری مفاهیم و مضامین زیست اجتماعی نقش بارزی را بازی می کنند. این دو مفهوم توانسته اند در وارونه انگاری بسیاری از نمودهای تاریخ تحول و تکامل جامعه های انسانی برای منافع خاص طبقاتی نقش بارزی داشته باشند. چرا که سلبی نمود بازدارندگی و مفهوم محرومیت و گرفتن حقی را تداعی می کند که اندیشه و یا عملی بر وجود و برآمدن آن صحه می گذارد. در حال که ایجاب شرایط مقتضی و لازم برای بروز و ظهور پدیده هایی است که بسترهای زمانی و مکانی خود را یافته است. بنابراین دو مفهوم سلبی و ایجابی در روند تکامل تاریخی با کاربردهای متناقض خود، تمایزات معرفتی و رذالتی را در بین انسان ها به نمایش می گذارند که برای اثبات و یا تخطئه یکدیگر از آن ها بهره می گیرند. ایده آلیست ها همواره در پس تخیل منفعل و سترون خویش برای تخریب و تخطئه ایده و اندیشه دیگران از سلبی بهره می گیرند. چرا که قوه تبیین و تحلیل شان به نمودهای تک بعدی و تک ساحتی متصل است که تمامی پدیده ها را اجزای متجزایی می بینند که هر جزء معرف کل آن ها می تواند باشد. پس هر باور و غنای فکری را با گزیده گزینی و تعمیم آن به کل ساختار فکری تخطئه و تخریب می نمایند.و چون ایده آلیسم فکری هیچگونه درک و یا پیوندی با روند تکامل تاریخی ندارد؛مفهوم ایجابی فقط برای برآمدهای ذهنی و پنداری آنها کاربرد داشته و از واقعیت های محیطی فاصله بعید دارند.

فرگشت جامعه و انسان از یک پیوستار به هم پیوسته و لایتجزایی تبعیت می کنند که در یک روند دیالکتیکی و تاثیر متقابل اجزای آن بر یکدیگر روندهای ایجاب دگرگونی های لازم را ممکن می سازند. قطعا در این مسیر تکاملی بسیاری از حشو و زواید سلب و حذف شده تا دستیابی به اهداف متعالی روند تکاملی ممکن گردند. این حذف و سلب نه براساس سانسور فکری و اتوریته قدرتی، بلکه با ایجاب روند تکامل تاریخی از دایره تعاملات زیستی دور می شوند. بنابراین جریان های فکری ایده آلیستی که عموما واپسگرایان و نمایندگان بورژوازی آن ها را نمایندگی می کنند؛ هرگز روند تکامل تاریخی و دستاوردهای آن را برنتافته و از شیوه سلبی به مقابله با آن برمی خیزند. در این صورت لجاجت فکری و استدلالات غیر منطقی در پس استبداد و اتوریته قدرتی به تحمیل خود و حذف و سلب دیگران روی می آورند. عارضه شومی که اکنون در ایجاب روندهای نوین تکامل زیستی، بسیاری را در دام اهریمنی واپسگرایی به هجمه و حمله برای تعویق یا تسلیم تکامل تاریخی جامعه و انسان واداشته است.این توهم زیانبار روز به روز با نمودهای نوین دستاوردهای تکاملی ابعاد تخریبی و سلبی مرگباری به خود گرفته است.

با رشد روزافزون دامنه دانش و فن، دامنه روابط و مناسبات اجتماعی از یک پیچیدگی و بغرنجی خاصی برخوردار گردید. همراه شدن این پیچیدگی با بارزه های نامتعارف و متعدی ساختار طبقاتی، روند دگرگونه و پیچیده ای را در حل و رفع بسیاری از معضلات اقتصادی و اجتماعی برقرار ساخت. درگیر شدن برای اصلاح و بهبود شرایط زیست انسانی منوط به شناخت تمامی ابعاد پیچیده و بغرنجی است که جامعه های انسانی را در خود فرو بلعیده است. برخورد سلبی با این روند دم افزون پیچیدگی های اجتماعی،با ساده سازی ها و ساده انگاری های عوامفریبانه و فریبنده ریب و ریای ساختار سرمایه است که پوپولیسم معرف گویای این روند نامتعارف محسوب می شود. چرا که پوپولیسم از بطن بحران و ناامنی های اقتصادی و اجتماعی، با سوار شدن بر موج توهم ناشی از عدم درک و هضم روندهای پیچیده زیست اجتماعی توده ها برمی خیزد؛ و جامعه را مستعد پذیرش واپسگرایی با وعده و وعیدهای دروغین و فاقد بنیان های مادی لازم می نماید. این نگاه سلبی با روند تکامل تاریخی و نیازهای برآمده از آن بیگانه بوده و برای حفظ چارچوب های بی بازده گذشته به ترفند و ریب و ریا متوسل می گردد. پس در شرایط ایجابی که جامعه بسترهای پاسخ به نیازها را دریافته و آگاهانه با پیچیدگی های محیطی روبرو می گردد؛ پوپولیسم هیچ جایگاهی برای عرضه خود ندارد. بنابراین کسانی که جوهر پوپولیسم را در پاسخ های ساده به مسائل پیچیده معنی می کنند؛ بایستی فرق بین شرایط سلبی و ایجابی در فرایند تکامل اجتماعی را مد نظر قرار دهند تا به یک تبیین قابل تامل دست یابند.

برخی ها بدون توجه به روند تکامل تاریخی و اثرات آن بر تعاملات اجتماعی به نتایج بی پایه و غیر اصولی می رسند که نمود بارز نفهمی و یا بد فهمی مضمون و محتوای دستاوردهای تکامل تاریخی را نشان می دهد. بیان اینکه مارکس برای رهایی از مناسبات به غایت پیچیده نظام سرمایه‌داری راه حل ساده سلب مالکیت را پیشنهاد کرده؛ آن را پوپولیستی ترین شعار سکولار تاریخ مدرن دانستن؛ مبین ضعف ادراکی و عدم فهم اصولی و منطقی چگونگی فرگشت جامعه و انسان می باشد. اینگونه برخورد با انسانی که ماتریالیسم تاریخی را تئوریزه کرده و دقیقا روند تکامل تاریخی را فرموله و نقش انسان را در برآمدهای تحولی نشان داده است؛ بیانگر حمق و تسری آن به دیگران جهت تشفی امیال رذیل انسانی خود معنی دیگری نمی تواند داشته باشد. سوسیالیسم مارکسی مرحله ای از تکامل تاریخی است که نظام سلطه سرمایه‌ از تمام توان و پتانسیل خود تهی شده و همانند تمامی مراحل تکامل تاریخی فرماسیون اقتصادی و اجتماعی نوینی جایگزین آن می شود. مرحله ای که بسیاری از مولفه های زیست جمعی نسخ و فسخ شده و یا اشکال نوینی می یابند. در حقیقت مالکیت با روند ایجابی مورد نیاز فرماسیون جدید اشکال نوین می یابد تا بتواند به نیازهای نوین برآمده از تکامل جامعه و انسان پاسخ مناسب را بدهد. اینگونه افراد مفاهیم را همانند بازی با کلمات به سخره می گیرند و اهداف سخیف خود را نه با مفهوم و مضمون واقعی مفاهیم که سعی می کنند؛ با پیوند کلمات مطابق تمایلات خود بیان داشته؛ تا خود را دانای کل به نمایش بگذارند.

سلب مالکیت سوسیالیستی یک سلب قهری و تحمیلی نیست؛ بلکه یک ضرورت ایجابی تاریخ تکامل اجتماعی می باشد. همانطوری که ساختار سرمایه با سلب مالکیت از فئودالیسم، اشکال نوینی از مالکیت را پی ریخت. سلب و لغو همواره از ضرورت های ایجابی تکامل تاریخی برای پاسخگویی به نیازهای برآمده از رشد و پویایی جامعه و انسان بوده است. سلب مالکیت از نمودهای شهودی و ذاتی ساختار سرمایه است که بعد از ضرورت های ایجابی خود، اکنون نیز برای انباشت لجام گسیخته تداوم دارد. سوسیالیسم مرحله ای از تکامل تاریخی «اگرچه بسیاری به نام آن حساسیت دارند و با شنیدن اسمش کهیر می زنند؛ البته هر نامی که از کهیر زدن آن ها جلوگیری می کند؛ می توانند انتخاب کنند.» بر اساس ضرورت ایجابی تکامل جامعه و انسان فورماسیون محتوم جامعه های انسانی بعد از ساختار رو به افول نظام سلطه سرمایه داری می باشد. این ضرورت ایجابی که با بیداری و آگاهی های واقعی و انسانی عمومی برای ساختن جامعه ای فارغ از هرگونه تبعیض و تعدی به حقوق طبیعی و اجتماعی انسان ها همراه است؛ همان جبر تاریخی است که بسیاری آن را با بی عملی و محافظه کاری های سیاسی و اجتماعی مخلوط و مخدوش کرده اند. در حقیقت در جبر تاریخی نگرش نوع دیگر انسان به جامعه و طبیعت که با ویژگی های حاکم کنونی فاصله بعید دارند؛ شکل می گیرند؛ تا بتوانند با درک متقابل و فهم متفاوت از زیست جمعی کنونی، جمعی همراه و منسجم برای حقوق انسانی،بسترهای نمود واقع خود را پیدا کنند.

قطعا مبنای قضاوت و موضع گیری های مخالفان سوسیالیسم بر اساس نمونه های شکست خورده و یا موجود به اصطلاح سوسیالیستی است که بر بستر ساختار غالب نظام متعدی سرمایه یا به حاشیه رانده شده اند ویا فرو پاشیده اند. این امری طبیعی است که تا زمانی که یک ساختار غالب و جهانشمول اقتصادی و اجتماعی از پتانسیل لازم برای تداوم حیات خود برخوردار است، دیگر فرماسیون های اقتصادی و اجتماعی به دلیل فراهم نبودن بسترهای کمّی عمومی که تحت تاثیر القائات کاذب و نهادینگی آگاهی های کاذب، از درک واقع حقوق انسانی خود فاصله گرفته اند؛ با اقبال عمومی همراه نشده و به حاشیه راند شده و یا در بطن ساختار غالب فرو بپاشند. این بارزه های به واقع انقلابی نقش پیشقراولان تکامل تاریخی را بازی کرده؛ و بسترهای عینی و ذهنی بسیاری را بسوی درک بهتر و بیشتر فورماسیون بعدی اقتصادی و اجتماعی یعنی سوسیالیسم تدارک می بینند. بنابراین سوسیالیست ها با توجه به محدودیت و محرومیت از بسیاری از ابزارهای تبلیغی و رسانه ای خود بایستی برای معرفی و اهداف انسانی خویش در تمامی فعالیت های سیاسی و اجتماعی از جمله به دست گرفتن قدرت دولتی از هیچ گونه تلاشی دریغ نورزند. اگر چه تحت فشار و تبلیغات مسموم و مشئون از تبهکاری های ساختار طبقاتی دست آورد چشمگیری نداشته باشند.

بنابراین ضرورت های ایجابی تاریج تکامل اجتماعی تدریجا بستر های یک روند دگرگونه را با تکیه بر آگاهی های واقعی و حذف و دفع القائات و آگاهی های کاذب غالب فراهم می سازند. انقلاب پرولتری بر اساس کمال کمیت مطلوب روندهای ایجابی تکامل تاریخی امکان وقوع دارد؛ در غیر این صورت به امری تحمیلی مبدل شده و بسوی استبداد و انسداد سیاسی و اجتماعی سوق می یابد. نیروهای چپ بایستی با شناخت و رعایت دقیق مرزهای طبقاتی، مبارزه همه جانبه و مداومی را بر علیه تبعیض و ستم طبقاتی تداوم بخشند. شکست و ناکامی در این کنش و تنش مبارزاتی، نبایستی محملی برای عقب نشینی، بلکه مشوقی برای گزینش آموزه های نوین مبارزاتی متناسب با فضاهای نوین و نیاز و الزام آن باشند. نادانان و جهالت ورزان، با اندیشه عوامانه و یا عامیانه نگری خود به مفاهیم مخدوش شده؛ در صدد ایجاد اغتشاشات فکری و فضای شک و تردید نسبت به روند تکامل تاریخی، برای بدسگالی اندیشه و روان خود مفری می جویند. پوپولیست دانستن مارکس نمونه بارز بدسگالی هایی است که عده ای عوام و بیسواد نسبت به روند تکامل تاریخی، آن را دستمایه فرومایگی خود برای مخدوش کردن چهره انسانی و دورانساز سوسیالیسم قرار داده اند.

نتیجه اینکه: شناخت و فهم انسان ها نسبت به رویکردهای محیطی، به بسیاری از بارزه ها و مولفه های زیست جمعی از جمله ساخت و بافت غالب طبقاتی وابسته است. براین اساس تکثر و تنوع فکری و ایده ای نوعی تضاد و تناقض رفتاری و کرداری را نهادینه ساخت که تعاملات اجتماعی را به بسیاری از بدسگالی های منفعتی و مصلحتی آلوده کرده است. وارونه نگری و باژگونه گویی ها برای تحریف و توجیه و تاویل های تبیینی و تحلیلی از عارضه های بدشگونی است که بسیاری را در دام خرافه ها و بداندیشی ها به اسارت گرفته است. در بداندیشی و بد فهمی ها، مفاهیم در روند تکامل تاریخی به تعریف واقع نمی رسند؛ و به تحریف و توجیه روی می آورند. با روند تکامل تاریخی روابط و مناسبات اجتماعی از پیچیدگی بسیاری برخوردار گردید که با ساده انگاری های پوپولیستی که از بارزه های رایج کنونی نظام سلطه سرمایه داری برای فریب توده ها و توجیه و تاویل روندهای نامطلوب کنونی می باشد؛ قابل بحث و فحص نمی باشد. برخی ها سلب مالکیت برای رسیدن به سوسیالیسم را مبنای پوپولیستی بودن مارکس برای حل پیچیدگی های اجتماعی مطرح می کنند که بیان واضح و آشکار بدفهمی و نفهمی روند تکامل تاریخی را در خود جای داده است. چرا که بین سلب و ایجاب تفاوتی قائل نشدن یکی از ترفندهای عوامل بورژوازی برای سلطه بر آرا و افکار عمومی می باشد. سلب مالکیت مارکس بر ایجاب روند تکامل تاریخی استوار است. بدین مضمون که سرمایه داری از تمام پتانسیل خود تهی شده و سوسیالیسم جایگزین آن خواهد شد که متناسب با نیاز و الزام تکامل جامعه و انسان، مالکیت اشکال نوینی می یابد که بر اراده و خواست جمعی و شورایی استوار خواهد بود. همانطور که با فروپاشی فئودالیسم و استقرار ساختار سرمایه، مالکیت و بسیاری از قواعد و قوانین اجتماعی متناسب با نیاز جامعه دگرگون شده اند. این روند از یک طرف محصول کینه و عداوت طبقاتی و تحجر فکری بوده و از طرف دیگر قضاوت و داوری بر مبنای رخدادهای انقلابات سوسیالیستی در جهان است که به شکست و ناکامی منجر شده اند. اگر چه شکست و ناکامی و فروپاشی در کنار ساختار غالب و جهانشمول سرمایه می تواند طبیعی و قابل تامل باشد؛ ولی اثرات جهانشمول آن بر مردم جهان امروز سوسیالیسم را به آلترناتیو نظام سلطه سرمایه مبدل ساخته که شبح آن بر سر متحجران و قدرتمندان در گردش بوده و آرامش و آسایش را از آن ها ربوده است. براین اساس سوسیالیست ها با توجه به تمامی محدودیت های ابزارهای تبلیغی و رسانه ای، بطور گسترده بایستی در فعالیت های اجتماعی و کسب قدرت دولتی برای مطرح کردن اهداف والا و انسانی سوسیالیسم لحظه ای درنگ نکنند.


اسماعیل رضایی

22:04:2024

۱۴۰۳ فروردین ۲۰, دوشنبه

                                                                  تقابل و تکامل

                       (نقد و نظر)*


قاعده مندی زیست انسانی  بر تکاپو و فعالیت های خلاقی استوار است که روند تکامل جامعه و انسان تعیین می کند. فرایندی که با آزمون و خطای مداوم خود بسترهای یک تعامل منطقی و بهینه گی زیست عمومی را در خود می پروراند. بدون توجه به این روند تکاملی بسیاری از تحلیل و تبیین های اقتصادی و اجتماعی را در انتزاعات تاریخی و اجتماعی به بیراهه سوق داده و ارزیابی های  گذشته و حال را در فهم نازل از روندهای متعارف و نامتعارف کنونی در چارچوب های منتزع از روندهای واقع کنونی به طور ناواقع پی می گیرند. در ساختار طبقاتی برخی نمودهای نامتعارف از جمله خشونت و تقابل منفعتی و مصلحتی نهادینه شده است که توسط نهادهای برآمده از ساخت و بافت غالب طبقاتی مورد حمایت و حفاظت قرار می گیرند. بنابراین تفکیک و انتزاع اقتصاد از نهادهای منبعث از ساختار طبقاتی برای حراست و حفاظت از تامین و تضمین سود و سرمایه امری نامتعارف محسوب می شود.

نهاد به عنوان موسسه یا سازمان و یا بنیان، اساس و پایه هر ساخت و بافت غالب اقتصادی و اجتماعی شمولیت عام و خاص رویکردهای جامعه های انسانی را در خود دارند. بنابراین در تبیین عوامل نامتعارف از جمله خشونت بایستی به مجموعه عواملی نگاه کرد که در بروز ناهنجاری های اجتماعی و تقابل و تعامل زیست جمعی نقش بارز و اساسی را بازی می کنند. در غلطیدن در انتزاعات عناصر محیطی روند تحلیل را در تنگناهای ایده ای تحت تاثیرات مخرب ایدئولوگ های سیستم غالب جهانی به بیراهه سوق داده؛ و از راهیابی به دنیای تکامل یافته روز باز می دارد. تاثیر مداوم و متناوب رویکردهای محیطی بر جامعه و انسان، جهت گیری های فکری و عملی را از درک و فهم علّی بازداشته؛ و در معلول ها و انتزاعات برای بن بست ها و معضلات اقتصادی و اجتماعی مفری می جوید. گرایشات راست روانه در بیماری چپ روانه کنونی محصول ابتلای بدنه چپ به درک معیوب از روندهای تکاملی کنونی جامعه و انسان می باشد.فرایندی که جهان را بی قطب می بیند؛ و مولفه های خشونت زا در ساختار سرمایه را با عنصر معلولی نهادهای اجتماعی به بحث می نشیند؛ واز همه مهمتر مولفه های برآمده از ساختار سرمایه از جمله دموکراسی آن را می ستاید.

وقتی که انسان الگوهای فکری خود را از ایدئولوگ های بورژوازی دریافت می کند و بر روند کلاسیک آموزه های آموزشی بورژوازی اتکا دارد؛ قطعا در تبیین و تحلیل های خود از انتزاع و روندهای معلولی محیطی خود بهره خواهد برد. چرا که یکی از ترفندهای بورژوازی برای تحمیق انسان ها و تحریف روندهای نامتعارف اقتصادی و اجتماعی استفاده از انتزاعات و تاکید و تفریط بر روندهای معلولی می باشد. برخی ها برای آفرینش اصطلاحات، واژه ها و مفاهیم جدید مرزهای واقع و غیر واقع را در هم ریخته و تکامل تاریخی را تحت تاثیر مبانی تئوریکی القایی ساختار طبقاتی در بوته اجمال قرار می دهند. برای امر مبارزه مطلوب و منطقی و اتخاذ موثرترین مشی مبارزاتی،گام نخست شناخت دقیق و تبیین شده مرحله کنونی تکامل تاریخی می باشد. خارج از این چارچوب هرگونه بحث و تبادل نظر، خود فریبی و گم شدن در میان هیاهو و جنجال هایی است که روند مبارزه را به نفع استبداد و استعمار هدایت می کند. وقتی انسان نداند که در کجای جهان ایستاده است و روند و گذر تاریخی دارای چه ممیزاتی می باشد؛ قطعا در امر مبارزه با استبداد و توتالیتاریسم اقتصادی و سیاسی دچار لغزش های انسدادی و انحرافی عمیقی خواهد شد که امر مبارزه را با بن بست های شکننده و نتایج زیانبار برای انسان های تحت ستم همراه خواهد ساخت. تمامی انقلابیون موفق در تاریخ تکامل اجتماعی با شناخت بارزه های تکاملی عصر خویش ضمن راهبرد موفق امر انقلاب اجتماعی خویش، راهنمای عمل انقلابیون بسیاری در مقاطع مختلف تاریخی بوده اند. به عنوان مثال، لنین با تئوریزه کردن ویژگی های امپریالیسم در مقطع انقلاب روسیه توانست ضمن اتخاذ مشی اصولی مبارزاتی برای پیروزی انقلاب اکتبر، راهنمای عمل بسیاری از رزمندگان در جهان برای پیشبرد امر انقلاب اجتماعی بوده است. پس گام نخست تئوریزه کردن ویژگی های کنونی تاریخ تکامل اجتماعی برای پیشبرد موفقیت آمیز امر دگرگونی های بنیادین محسوب می شوند. در حقیقت لنین با شناخت بهینه روند تکامل تاریخی توانست خط بهینه مبارزاتی را تا پیروزی حتمی ترسیم نماید.

سنجش و کنش انقلابی بایستی با هویت های نوین تکامل تاریخی و چالش و دهش آن در ارتباط با جامعه و انسان در آمیزد؛ تا تحقق بسیاری از مفاهیم و گل واژه های حیات جمعی را ممکن سازد. در غیر این صورت، صور معلولی با ریشه دواندن در اندیشه و روان انسان ها، معلولیت اندیشه ورزی را دامن می زنند. چیزی که امروز در ضعف مبانی تئوریکی متناسب با دگرگونی های دم افزون دامنه دانش و فن، روشنفکران و نخبگان را در فراخوان های معلولی مفاهیم از درک علّی بسیاری از روندهای معیوب و ناکارآمد کنونی بازداشته است. نبود اتحاد و وحدت، همبستگی متکثر، مرکز هماهنگی و... نشانه ضعف تبیینی روندهای دگرگونه کنونی است که علیّت را در پس توجیه و تاویل های روشنفکرانه به نفع اندیشه معلولی وانهاده است. چراکه علیّت با ضرورت های تاریخی می پاید؛ و ضرورت های تاریخی با روند تکامل تاریخی پیوند دارند. درک این روند های دیالکتیکی رمز و راز چرایی ناکامی ها و شکست های پیاپی و مداوم نیروهای سیاسی در فایق آمدن بر افتراق و پراکندگی برای غلبه بر اهریمن دینی حاکم می باشد. از طرفی علیّت بر عکس معلول که با توجیه و تاویل های محافظه کارانه همراه است؛ با یقین و قطعیّت پیوند دارد. معلولیت اندیشه با تصویر پردازی های ذهنی، صور خیالی را بدون توجه به بن مایه های مادی آن، صحنه گردان اصلی ملاحظات سیاسی و مباحثات تئوریکی قرار می دهند.

تقابل و خشونت راز هستی شناسانه از فعل و انفعالات درونی ساختار متعدی سرمایه محسوب می شوند. بنابراین دخالت دادن ممیزات فرعی در تعیین هویت اشکال متفاوت خشونت و تقابل چون جنگ و دیگر صور هجمه به اصالت انسانی از سوی ساختار طبقاتی، نمودی از انتزاعات توجیه گرایانۀ ایدئولوگ های بورژوازی برای گریز از مسئولیت های تاریخی خویش می باشند. نهاد ها، برآمد ساختار اقتصادی بوده و برای تامین و تضمین و پایداری و ثبات گردش سود و سرمایه شکل گرفته؛ و نمی توانند به عنوان عناصر کلیدی و یا ممیزات مستقل در روند دگرگونی ها و رخدادهای محیطی نقش بازی کنند. اگرچه فرتوتی و فرسودگی ساختار اقتصادی می تواند در روند کارآمدی نهادها اختلال ایجاد کرده و آن ها را با خشونت های نهادین ساختار سرمایه همراه سازند. بدین مضمون که بحران های خشونت زای نظام سلطه سرمایه، تاثیرات تخریبی و انهدامی خود را بر عملکرد نهادها به جای می گذارند؛ ولی هویت کارکردی مستقل بدان ها نمی بخشند. بنابراین نهادگرایانه دانستن خشونت و جنگ، بیان واضح و توجیه گرایانه نمودهای معلولی از سوی عمّال بورژوازی برای انحراف اذهان از علل و عوامل بنیادین عناصر فاجعه آفرین در نظام سلطه سرمایه می باشند.

ساختار سرمایه در پروسه فرگشتی خویش با نمود های نوینی روبرو گردیده که متفاوت و متباین با شاخصه های گذشته خود می باشد. روند جهانی شدن و سیالیت سرمایه با عملکرد بین المللی و فراملی خود، ضمن ایجاد فضاهای نوین تعامل و تبادل اندیشه و عمل، نیازهای نوینی را موجب شده که به تقابل و تشنج در سطح جهانی برای استقرار سامانه های نوین روابط و مناسبات تجاری و مالی، منجر شده است. این سرمایه های فرا ملی با بهره گیری از پتانسیل مالی و کاری جهانی به نوعی از انباشت لجام گسیخته روی آورده که فاصله بین فقر و غنا را تا مرز فروپاشی بنیان های ساختی غالب کنونی سوق داده است. روندی که دولت های ملی را از محورهای درونی و ملی بسوی محورهای جهانی تولید و توزیع و در خدمت اعتلای انباشت غیر متعارف کلان سرمایه داران هدایت کرده است. فرایندی که ماهیت و بارزه های نهادین دولت ملت ها را زیر سوال برده است. در راستای این تغییرات تحولی و تکاملی، روند دگرگونه حیات بشری در حال رقم خوردن است. بدین مضمون که دو پدیده رشد دم افزون دانش و فن و افزایش بی بدیل فاصله طبقاتی الزاما اشکال نوینی از تعامل و تکامل حیات انسانی را رقم خواهند زد که با گذشته تفاوت فاحش خواهد داشت.

یکی از روندهای بیمار گون درک معلولی، تحلیل بردن پدیده های عام در پدیده خاص می باشد که نتایج وارونه و غیر واقع از تحول و تکامل را ارائه داده است. همان طوری که برخی ها، نئولیبرالیسم به عنوان یک پدیده عام و جهانشمول در ساختار طبقاتی غالب کنونی را در پدیده خاص انفال و دیگر زائده های اقتصادی حاشیه ای تحلیل برده و از تاثیر مخرب و انهدامی نئولیبرالیسم غفلت نموده اند. این عارضه بدخیم در ضعف و فترت مبانی تئوریکی از یک برجستگی خاصی برخوردار شده که گرایشات ارجاعی به منابع تئوریکی ایدئولوگ های گذشته و بورژوایی را شدت بخشیده است. بنابراین اندیشه ورزی بایستی غنای تئوریکی زمان را با خود همراه سازد تا بتواند با زدودن بار سنگین عادت و سنت، با نیازها و الزامات کنونی انسان ها همراه شود. شناخت شاخصه های بارز عصر کنونی که از اختلاف فاحشی با ویژگی های گذشته برخوردار است؛ می تواند راهنمای مناسبی برای درک علی و چرایی بسیاری از روندهای نامطلوب کنونی باشد.

نتیجه اینکه: جامعه و انسان در یک تعامل مداوم و مقاوم، در تداوم تحول و تکامل زیستی، نقش بنیادین را به عهده دارند. ولی انسان ها همواره تحت تاثیر نهادینگی بسیاری از رویکردهای اجتماعی، دچار نوعی واپس ماندگی ایده ای و فکری می گردند که قدرت شناخت و یا هضم بسیاری از دستاوردهای اجتماعی را برای آن ها با مشکل عدیده مواجه می سازد. این روند، تخیل منفعل و انگاره های ذهنی را فعّال و قدرت درک علّی بسیاری از پدیده های محیطی را دچار اختلال می سازد. فرایندی که دامنه زیست معلولی را توسعه بخشیده که عوام گرایی و عامیانه نگری از عوارض سوء آن محسوب می شوند. چرا که درک معلولی با توجیه پذیری و عوامفریبی شاکله های فکری همراه بوده که از عمق و محتوا تهی می باشند. در درک معلولی عموما پدیده های عام و جهانشمول در پدیده های خاص و معدود تحلیل رفته تا روند ناواقع مناسبات اجتماعی را توجیه پذیر سازد. این ویژگی از بارزه های فکری ایدئولوگ ها و تئوری بافان بورژوازی است که مورد استناد بسیاری از روشنفکران و نخبگان در خلاء تئوری های علمی و مترقی قرار می گیرند. براین اساس است که برخی ها با نگاه معلولی به خشونت و جنگ و دیگر پدیده های زیستی از واقع گرایی فاصله گرفته و در دام ترفندهای القایی بورژوایی گرفتار آمده اند.


اسماعیل رضایی

08:04:2024


*اخیرا آقای مهرداد وهابی بحثی در سایت زمانه با عنوان جهانی شدن و خشونت«دیدگاه اقتصاد گرایانه یا نهادگرایانه، کدامیک را ارائه کردند که کاملا از واقع گرایی و روندهای واقع جاری کنونی جهانی فاصله بعید دارند. آقای وهابی که بسیار علاقه مند هستند همواره خود را مبدع، مبتکر،خلاق و منحصر به فرد نشان دهند؛ عموما با استناد به آرا و نظرات تئوریسین ها و ایدئولوگ های بورژوازی، به درک معلولی برای توجیه و تاویل های ذهنی و پنداری خود متوسل می شوند. یکی از روش های استنادی آقای وهابی تحلیل بردن پدیده های عام در نمودهای خاص است که منجر به وارونگی و درک سطحی و روبنایی وی ار پدیده های رایج و مسلط کنونی می شود.

۱۴۰۲ اسفند ۲۱, دوشنبه

     پروسۀ انقلابی

دگرگونی های اجتماعی امری الزامی و اجتناب ناپذیری است که در مقاطع خاص تحول تاریخی و تطور و تکامل بنیان های مادی اقتصادی و اجتماعی به عنوان یک ضرورت و صیرورت جامعه و انسان نمود عینی یافته و شرایط انقلابی را تدارک می بیند. بنابراین شرایط انقلابی تابعی از رشد بنیان های مادی و به تبع آن رشد فکری و بهینه اندیشی انسان ها متناسب با روند تکامل تاریخی می باشد.براین اساس انقلاب تکنولوژیکی نیاز به انقلاب فکری و اندیشه ورزی دارد تا بتواند با درک و هضم این بنیان های تغییر و دگرگونی، به اهداف و آرمان های انسانی روی آورد. فاصله بین رشد عقلانیت ابزاری و بینش و نگرش انسانی برای بهره گیری های مفید و موثر از دستاوردهای عقلانیت ابزاری، پروسه تغییر و دگرگونی های اجتماعی و انسانی را وارد فاز های متکاثر و متفاوتی نموده که دستیابی به اهداف انقلابی را با موانع و مشکلات عدیده مواجه ساخته است. پس برای انطباق و اتصال به اهداف انقلاب، به فضاسازی های نوینی نیاز دارد که قادر به درک و فهم دریافت های نوین بوده و گذر از مرز عادات و سنن کهنه و بازدارنده را طی کرده باشد. در غیر این صورت ضرورت های انقلابی و اجتماعی وارد پروسه های نوینی می شوند تا بتوانند بسترهای کمی لازم برای اهداف انقلابات اقتصادی و اجتماعی را تدارک ببینند. مرحله ای که وقفه گاه تکامل تاریخی برای رشد و توسعه دامنه تضاد هایی است که از بطن کهنه برخاسته و بسوی درک و فهم نوین از هستی اجتماعی هدایت می شوند.

پروسه انقلابی مجموعه اقدامات و گذر از مراحل لازم برای رسیدن به اهداف انقلابی می باشد. به عبارتی سلسله دگرگونی های طبیعی برای رسیدن به نتایج نوین که با فعالیت های مرتبط و متوالی و تدریجی، بسترهای بنیان های ساختی و بافتی نوین را تدارک می بینند. فرایندی که کمیت لازم برای یک کیفیت نوین را فراهم می سازد. پروسه انقلابی ممکن است حاصل تضاد بین شرایط عینی و بسترهای فرهنگی سنتی باشد و تکمیل و کمال خود را بعد از رخدادهای انقلاب اجتماعی بدست آورد. زیرا تا زمانی که شرایط ذهنی و عینی به یک هم آوایی و همسنگی نرسند؛ انقلاب دستاوردهای لازم و مورد مطالبه جامعه و انسان را با خود نخواهد داشت. براین اساس ممکن است ضد انقلاب و یا عناصر مرتجع با توجه به بارزه های بنیادین و نهادین فکری و فرهنگی دستاوردهای انقلاب را مصادره به مطلوب نمایند. در این صورت پروسه انقلابی در یک روند تدریجی و متوالی، کمیت لازم را برای یک کیفیت نوین فراهم می سازد.

مقاومت بنیان های کهنه در برابر نیازهای فرگشت جامعه و انسان، همواره پروسه انقلابی را به چالش کشیده است. این مقاومت بازدارندۀ رشد و بالندگی و تحقق اهداف پروسۀ انقلابی، سهولت دستیابی به آرمان های انقلاب را دچار پیچیدگی و انحراف از پارامترها و مولفه های محرکه جامعه انقلابی می سازند. هرچه قدر بارزه های عادت و سنت در یک جامعه انقلابی نهادینه تر و عمیق تر عمل کند؛پروسۀانقلابی طولانی تر برای تحقق اهداف جامعه انقلابی عمل می کند.زیرا زایل شدن و زدایش دگم های ایده ای مقاومت بیشتری را در برابر تغییر و دگرگونی های مورد لزوم از خود بروز می دهند. در این میان بدعت ها و سنت های دینی با ماهیت کاریزمایی غنی خویش ضمن مقاومت شدید و سدید در برابر تغییرات الزامی، در ایجاد خسران و زیان های مادی و انسانی در جامعه نقش اساسی را بازی می کنند. براین اساس حاکمیت دینی بر جامعه ضمن اینکه جامعه را در بن بست های حاد و شدید اقتصادی و اجتماعی فرو می برد؛ پروسه انقلابی را نیز با ماهیت کاریزمایی خویش دچار چالش و افت و خیزهای متکاثر می نماید.

در انقلاب 57 در ایران وضعیت عینی با سنت های کاریز مایی دینی در آمیخت و حاکمیت دینی را قطعیت بخشید. اینکه بسیاری با اعتقاد راسخ و قطعی خمینی را محصول رایزنی های صرف قدرت های خارجی می دانند؛ و حمایت عوامل چپ و راست داخلی از خمینی را عامل تحکیم بنیان های قدرت دینی در ایران می پندارند؛ یا با غرض ورزی و بدنام کردن جریان های سیاسی گام بر می دارند و یا در توهمات و درک و فهم ناقص از بارزه های اجتماعی ایران در مقطع انقلاب ایران دور شده اند. اکثریت قاطع جامعه در اتصال به سنت های واپس مانده دینی خمینی را پذیرا شدند و زان پس ساختار سرمایه جهانی برای حفظ منافع منطقه ای و جهانی خویش به حمایت از وی روی آوردند. ضمن اینکه بورژوازی داخلی به دلیل نداشتن یک ساختمندی مستقل که بتواند رسالت تاریخی خویش را همانند بورژوازی جهانی انجام دهد؛ همانند ّبورژوازی جهانی خود را به حاکمیت دینی نزدیک و متصل ساخت. چرا که بورژوازی ایران متصل و زایده دربار بوده و از استقلال عمل لازم برای رسالت تاریخی خویش دور بودند. براین اساس تمامی اهتمام بورژوازی داخلی متناسب با تخیلات درباری ورود به دروازه تمدن بزرگ در راستای منافع بورژوازی جهانی شکل گرفته بود و از تامین و تضمین منافع جامعه و انسان خودی فاصله داشته اند. تمام اهتمام و تلاش و اصلاحات و رفرم در راستای دگرگونی های اقتصادی جهانی و برای همراهی با خواست و نیاز حاکمیت بورژوازی جهانی شکل گرفته بود و از نیاز و الزامات درونی دور مانده بود. در حقیقت انقلاب 57 از بطن سنت و مدرنیته برخاست و سنت ریشه دار کاریزمایی با ماهیت واپس مانده و ارتجاعی خویش، مدرنیته را به چالش کشید و بر آن چیره شد. پس خمینی محصول جامعه سنتی است که ریشه در اعماق تاریخ داشته و جریان های سیاسی به دلیل قرار گرفتن در یک فضای احساسی و انقلابی قدرت تحلیل منطقی و علمی را فدای مصلحت های گروهی و هو و جنجال های محلی و قومی و منطقه ای نموده و از حمایت های توده ای باز ماندند.

بورژوازی ایران به دلیل عدم استقلال عمل لازم از روند رشد کلاسیک خود باز مانده است. فرایندی که وی را از تجارب و آموزه های تکامل تاریخی بورژوازی جهانی دور و ضرورتا و عملا به زائده بورژوازی جهانی مبدل کرده است. به ویژه اکنون که با جهانی شدن روابط و مناسبات اقتصادی و اجتماعی و سیالیت سرمایه به عنوان نمود بارز و شفاف دگرگونی در مناسبات کار و سرمایه در سطح جهانی، بورژوازی ایران قادر به هویت یابی نوین متناسب با روند تکامل ساختار سرمایه داری جهانی را دارا نمی باشد. ضمن اینکه برخلاف نظرات بسیاری از روشنفکران که با نگاه متعارف و عامیانه و بدون توجه به روند تکامل تاریخی، اقتصاد بازار را برای فردای ایران تجویز می کنند؛ از ساختمندی سرمایه داری که نئولیبرالیسم آخرین فاز این مرحله از تکامل تاریخی آن برای ورود به ساختار نوین اقتصادی و اجتماعی می باشد دقت و توجه لازم را معمول نمی دارند. التهابات و تضادهای حاد و رو به افزایش کنونی گواه روشن و بارز این تغییر ساختی است؛ بورژوازی ایران به دلیل عدم رشد کلاسیک خود قادر به همراهی و همسویی لازم با این روند تکامل تاریخی نخواهد بود. بنابراین روشنفکران و متخصصین امر به جای تجویز و تبلیغ فرمول های از پیش تعیین شده واضعین ساختار کلاسیک سرمایه، اندکی بیندیشند و به تغییرات ساختی در حال وقوعی که تکامل تاریخی آن را پیش روی جامعه و انسان قرار داده است؛ توجه جدی و عمیق تری بنمایند.

پروسه انقلابی همراه با ضرورت های اجتماعی و تاریخی بسترهای یک تغییر و دگرگونی لازم را فراهم می سازد. بنابراین الزامات ضرور و مورد لزوم پروسه انقلابی بدون توجه به ضرورت های آن به بن بست رسیده و روند دستیابی به اهداف را با موانع و بازه زمانی طولانی مواجه می سازد. اینکه بسیاری مدام از نبود همبستگی و اتحاد و وحدت نیروهای سیاسی و مبارز داد سخن می دهند و آن را پاشنه آشیل مبارزات کنونی بر علیه استبداد دینی در ایران می پندارند؛ توجه ندارند که وحدت و یکپارچگی نیروهای مبارز با نگاه اراده گرایانه قابل تحقق نیست؛ همچنان که در هیچ یک از انقلابات و دگرگونی اقتصادی و اجتماعی نیز وجود نداشته؛ بلکه با ایجاب ضرورت های اجتماعی روند همگرایی و همبستگی مردمی و جریانات سیاسی تحقق می یابد. خارج از دایره ضرورت های اجتماعی هرگونه اتحاد و همبستگی، یا به بن بست می رسند و یا روند دستیابی به اهداف را طولانی تر می سازند. این ضرورت توسط نخبه گان و یا روشنفکران تعیّن نمی یابد؛ بلکه در پروسه رشد و بالندگی کمیت های مطلوب انقلابی تدریجا حاصل شده و بسوی اتحاد نیروهای بالقوه انقلابی روی می آورد. نخبه و روشنفکر با اتخاذ اشکال مطلوب و یا نامطلوب مبارزاتی در تند یا کند کردن روند دستیابی جامعه به ضرورت های الزامی تحوّل و دگرگونی نقش بارزی را بازی می کنند.هرگونه شتاب و تعجیل بدون توجه به ضرورت های اجتماعی و تکامل تاریخی آن، جنبه تحمیلی را در پیش گرفته و جامعه را از دست یافتن به اهداف انقلابی باز می دارد. روشنفکر ایرانی با توقف در بحث های آکادمیک و یا بحث های انتزاعی فارغ از روند های کنونی تکاملی و همچنین به دلیل خودباختگی در برابر دستاوردهای دم افزون دامنه علم و دانش که امکان تعادل و تطابق را با مشکلات عدیده ای مواجه ساخته است؛ از اتخاذ اصولی مشی مبارزاتی با دیو استبداد دینی بازمانده است. بخشی از اهتمام نظام مستبد دینی در ایران برای تداوم و تعمیق فقر و نابسامانی های اقتصادی و اجتماعی بر این فرضیه درست استوار است که فقر و ناامنی های اقتصادی، اجتماعی و سیاسی دامنه خرافه های دینی و تداوم باورهای توهمی عمومی دینی را حفظ و یا افزایش می دهند که تداوم حیات ننگین استبداد دینی را بر آن استوار می باشد. قطعا این ترفندها موقت بوده و در مقطعی از پروسه انقلابی جامعه، از تاثیر موثر خود باز مانده و تغییرات الزامی را ممکن می سازند.

خام طبعی در برابر رشد بنیان های مادی جامعه، ضمن رشد دامنه سکتاریسم در میان مبارزین، بسیاری از زایده فکری گذشته و فی البداهه بودن بسیاری از اتخاذ مواضع و تصمیمات مبارزاتی را توسعه بخشیده است. فرایندی که ضرورت های اقتصادی و اجتماعی از جمله دموکراسی و مولفه های آن را در بوته اجمال قرار داده است. این فقر اندیشه و اندیشه ورزی دامنه فرصت طلبی و فرصت سازی های لازم را برای انحراف جامعه از مواضع انقلابی و توقف در سازوکارهای استبدادی و توتالیتاریسم اقتصادی و سیاسی با اهرم های توهم و توطئه را ممکن ساخته اند. بیداری جامعه و تقویت و توسعه دامنه آگاهی های واقعی برای دستیابی به اهداف واقعی و ریشه ای جامعه استبداد زده تاریخی در گرو تداوم پروسه انقلابی و رسیدن جامعه به ضرورت های لازم اتحاد و وحدت برای یک تغییر بنیادی و استقرار و تحقق بنیان های دموکراتیک می باشند. دموکراسی یک امر منتزع از روندهای پروسه انقلابی نیست. بدین مضمون که دموکراسی تعاملات مطلوب و بهینه جامعه است که پروسه انقلابی روند معمول و مطلوب خود را طی کرده و ضرورت های اجتماعی و تاریخی در انتخاب و چینش نیروهای بالقوه برای استقرار بنیان های واقع دموکراسی نقش بارز و واقعی خود را بازی کرده باشند. اینکه ساختار حکومتی جمهوری می تواند در برآمدن دموکراسی نقش بارزی بازی کند؛ به مرحله ای از تکامل تاریخی بستگی دارد که جامعه پروسه انقلابی برای زدایش بنیان های استبداد تاریخی را طی کرده باشد. در غیر این صورت جمهوری با گرفتار آمدن در تار و پود عوامل واپسگرا و متحجر از تحقق دموکراسی و مولفه های آن باز خواهد ماند.

وصل شدن دموکراسی به عوامل و عناصر سرمایه، آن را از اصالت و رسالت خود به نفع سود و سرمایه دور خواهد ساخت. چرا که دموکراسی در ساختار غالب سرمایه طوری تنظیم و تحکیم شده که در محدوده گردش سود و سرمایه نوسان کرده و جامعه و انسان را در التهاب و تعاملات نامطلوب از دستیابی به حقوق واقعی و انسانی اش دور ساخته است. بنابرای جامعه ای که گرفتار در تار عنکبوتی استبداد تاریخی گرفتار می باشد، برای استقرار دموکراسی به تمهیدات ویژه ای نیاز دارد که بتواند درهای تمهیدات تمامی عناصر فرصت طلب و سودجو برای مصادره به مطلوب کردن دستاوردهای پروسه انقلابی را سد کند. این پروسه ویژه یعنی مشق دموکراسی برای آحاد جامعه، نه تنها برای روشنفکران و نخبگان که عموما در تارو پود ساختار سرمایه گرفتار می باشند. این امر مهم فقط با حضور واقعی تمامی اقشار و طبقات برای اداره امور اجتماعی مقدور می باشد. اگر چه این امر در یک جامعه استبداد زده تاریخی بسیار مشکل و پیچیده می باشد؛ ولی آحاد جامعه بایستی وظیفه و رسالت خود را با مشارکت در امور اجتماعی بیاموزند و زان پس برای استقرار ضرورت های اجتماعی از جمله امر مهم دموکراسی گام بردارند. مشارکت نمایندگان واقعی مردان و زنان در عرصه های متکاثر اقتصادی و اجتماعی، با تمامی مشکلات و پیچیدگی های آن، می تواند آموزه های لازم برای استقرار یک دموکراسی واقعی را در جامعه فراهم سازد. بسیاری از اندیشه ورزان با بحث های کلاسیک و آکادمیک بیماری ها و خطرات بالقوه برای استقرار یک دموکراسی واقعی را بیان می دارند؛ ولی راه های گریز از این خطرات و موانع را مد نظر قرار نمی دهند.

نتیجه اینکه: تحول و تکامل از بارزه های رشد و بالندگی جامعه و انسان بوده که در پروسه تکمیل و کمال خود، بسترهای دگرگونی و تغییرات ضرور و الزامی را فراهم می سازند. این پروسه انقلابی با بالیدن نیروهای مولده قدرت می گیرد و بسوی ضرورت های اجتماعی و تاریخی گام بر می دارند. این پروسه انقلابی عموما مسیری ناهموار بوده و با موانع واپسگرایی و مقاومت دارندگان قدرت و ثروت در روند اهداف خود روبرو می باشد. در پروسه انقلابی کمیت مطلوب با درهم شکستن مقاومت صاحبان قدرت و دگم و توهم واپسگرایان، برای یک کیفیت نوین اجتماعی فراهم می آید. انقلاب 57 ایران با مقاومت قشری ترین و متحجرترین عناصر دینی مصادره به مطلوب شده و پروسه انقلابی را وارد فاز نوینی از زدایش دگم و توهم جامعه برای تحقق اهداف انقلاب نموده است. خمینی برآمد جامعه سنتی و با حمایت بورژوازی تجاری و صنعتی فاقد بنیان های مادی و ساختی مستقل داخلی و همچنین حمایت همه جانبه بورژوازی جهانی، بنیان های حکومت ارتجاعی اسلامی را پی ریخت. بنابراین حکومت جمهوری آینده با پشتوانه صرف بورژوازی داخلی به دلیل طی نکردن مراحل رشد کلاسیک خود که عموما بسترهای نهادهای مدنی و دموکراسی و مولفه های آن فراهم می آیند؛ قادر به اداره مطلوب و مردمی جامعه نخواهند بود. دیگر اقتصاد بازار با این تغییرات پیش روی ساختی نظام سرمایه که التهابات و آشفتگی مناسبات جهانی نشانه های بارز این تغییر می باشند؛ قدرت اداره اقتصادی و اجتماعی جامعه ایران را دارا نمی باشد. براین اساس برای مشق دموکراسی بایستی با اقشارو طبقات مختلف جامعه در اداره امور اجتماعی همراه شد. نمایندگان واقعی مردان و زنان از اقشار، طبقات و اقوام متکاثر برای اداره امور اجتماعی با تمامی مشکلات و پیچیدگی های خویش، می تواند بسترهای یک جامعه دموکراتیک را پی ریزد.


اسماعیل رضایی

11:03:2024










۱۴۰۲ اسفند ۱۴, دوشنبه

 

  محارم و مهاجم

                (در گرامیداشت هشت مارس)


روابط و مناسبات انسان ها براساس اکتسابات محیطی و بر امتیاز و برتری مناسبات اقتصادی و اجتماعی استوار می باشند. با شکل گیری رتب و جایگاه ویژۀ اجتماعی، اختلاف بین انسان ها و تفاوت های جنسیتی، تعاملات زیستی را آلوده ساخت. در تداوم هجمه به جایگاه زن در روابط و مناسبات اقتصادی و اجتماعی، آپارتاید جنسی به عنوان یک شاخص مرضی ساختار طبقاتی اشکال نوینی یافت؛ ولی همچنان وزن و ارج زنان با هجمه تفکر عهد عتیق مردسالارانه و با سنجه های محرمیّت و ضعیفه در فرهنگ های مختلف تداوم یافت. در تعدیل و تعادل ناشی از روند تکامل تاریخی، زنان اگر چه در روابط و مناسبات نوین اجتماعی به امتیازاتی دست یافتند؛ ولی بارزه های مقّوم فرهنگی به ویژه فرهنگ دینی همراه با سیطره ساختار تبعیض آمیز طبقاتی، زنان را همچنان در محرمیّت و باورهای زنان اندرونی نگهداشته است.

محرمیّت که بیان اختصاصی بودن و یا کالاگونگی زنان را در خود دارد؛ نشان از سلطه مردانه بر سرنوشت و تعیین هویت واقعی زنان در روابط و مناسبات اجتماعی می باشد. ناموس و ناموس پرستی نیز از بطن این حصار محصور برخاسته و زنان را در تاریکخانه ذهن و پندار بافی های عهد عتیق از زیستی معمول و متعارف باز داشته است. برای حفظ این محرمیّت، تابوهایی شکل گرفته که حدود مناسبات اجتماعی و جنسی زنان را هویت می بخشند. این حدود را جامعه مردسالار تعیین و گذر از آن ها را جرم و قابل مجازات دانسته که عموما قتل های ناموسی و دیگر محکومیت ها، در گذر از این تابوهای معینه شکل می گیرند. در حالی که جامعه مردان مرز های تمامی این تابو ها را برای تشفی و تلذّذ تمایلات مردانه زیر پا گذاشته و تجاوز به حریم امن زنان را تحت هر شرایطی برای خود محفوظ داشته اند. پس محارم همان حدود و ثغور معیینه مردانه هستند که اگر چه در گذر زمان تعدیل یافته؛ ولی هنوز در مناسبات دین مدارانه و قوانین دینی عهد جاهلیت جایگاه خود را حفظ کرده است. بسیاری از این عادات و سنت ها با مناسبات نوین اقتصادی و اجتماعی گره خورده، و مورد حمایت برآمدهای نوینی قرار گرفته که با ساختار طبقاتی پیوند تنگاتنگ دارند.

سود و سرمایه برای رشد و پویایی خود، از سامانه های دینی برای تحمیق جامعه و تعمیق مناسبات متعدیانه خود بهره گرفته و به بسیاری از چارچوب های فکری مردسالارانه برای تحمیل قواعد و قوانین منفعت طلبانه خود تن داده اند. بنابراین همواره برای تقویت بنیان های دینی در جامعه و توسعه دامنه تفکر عوامانه و عامیانه برای اهداف سلطه طلبانه خود تلاش کرده اند. این نگاه ارتجاعی در کنار رشد و بالندگی بنیان های مادی و تکنیکی جامعه، انگاره های فکری کهن را برای تحمیق توده و تحمل رنج و اندوه روزافزون ناشی از فاصله طبقاتی نیاز داشته و دارد. براین اساس شی گونگی زن و نگاه صغارت به هویت زنانه در طول تاریخ طولانی حیات انسانی، بسیاری از حقوق اجتماعی و انسانی زن را تحت قیمومیت مردانه از وی گرفته است. مبارزات زنان فضاهای نوین و پویایی را گشوده که روند تعدیل برای یک تعادل مطلوب جنسیتی را در پیش گرفته است.

تفکیک جنسیتی و سنت های پایدار آن بر اساس سائقه های زیستی طبقاتی، مبارزات زنان را دچار چالش های نوع زیستی جانبدارانه اقتصادی نموده است. تکامل اشکال مبارزاتی زنان و تنوع آن هنوز زیر نفوذ کارکردهای سود و سرمایه و ناتوانی زنان در بهره گیری مستقل از پتانسیل برآمدهای اقتصادی به دلیل ساختمندی مردسالارانه آن، از توانمندی های لازم برای حقوق اقتصادی و اجتماعی برابر با مردان برخوردار نیست. مبارزات فمینیستی تحت تاثیر روندهای دگرگونه تاریخ تکامل اجتماعی، هنوز در دو راهه سنت و تجدد گرفتار است.گزینه های نوین در برخورد با سنت های پایدار و همچنین با ساختار فرتوت سرمایه، دچار نوعی از پریشانی و آشفتگی فکری و عملی و یا تصمیم گیری های عجولانه و زود گذر می باشد که مبارزات را با یک اعتبار تقلیل گرایانه روبرو ساخته است. تهاجم به مبارزات زنان از سوی مردسالاران متعصب دین زده با حمایت سردمداران ثروت و قدرت، ضرورت اتخاذ اشکال نوین مبارزاتی برای گسستن و گسیختن بندهای سنت و عادت نهادین که حربه و لبه مبارزاتی را کند نموده است؛ از نیازهای اصلی و اساسی مبارزات زنان در این مقطع از تحولات اجتماعی محسوب می شوند. چرا که نیمی از جمعیت تحت ستم جامعه های انسانی اگر با مبارزات خود به حقوق حقه خود تجسم عینی ببخشند؛ قطعا عصر نوینی از مناسبات و تعاملات اجتماعی آغاز می شود که با منافع و مصالح قدرت های مسلط کنونی در تضاد قرار می گیرد. براین اساس با احیای بسیاری از مناسبات کهن سعی در منکوب و به زاویه راندن مبارزات زنان را دارند.

مبارزه زنان در ایران با شعار زن،زندگی، آزادی در پیوند با مبارزات جهانی و فمینیستی از بارزه های خاصی برخوردار است که به آن اعتبار و اهمیت جهانی داده است. سبعیت و بربریت هجمه های دین سالاران با حمایت آشکار و پنهان قدرت های شیطانی در سطح جهان، هجمه به مطالبات و خواست های به حق و انسانی زنان در ایران را ابعاد نوینی بخشیده است. این هجمه از یک طرف جامعه را ملتهب و بخشی از پتانسیل مبارزاتی را از درک واقع نیازها و الزامات کنونی باز داشته و از طرف دیگر با دوقطبی نمودن جامعه بین زنان و مردان با عادت و سنت که جامعه های انسانی به ویژه جامعه دین زده را در چنبره خوفناک خود به اسارت گرفته است؛ مبارزات زنان را با افت و خیز و هرز روی توانمندی های مبارزاتی روبرو ساخته است. تمامی جامعه های دین زده امروز به ویژه کشورهایی که حاکمیت دینی مسلط است؛ با ضایعه پایمال کردن حقوق زنان روبرو می باشند. کشورهایی که  از سلطه استبداد دینی رنج می برند؛ سازه های مسلط در تلاش برای احیا و ابقای بسیاری از سنت های فقهی و چارچوب های شرعی و حقوقی دینی، زنان با از دست دادن بسیاری از دستاوردهای حقوقی و اجتماعی گذشته خود روبرو هستند که مبارزات آن ها را ابعاد نوینی بخشیده است. 

جامعه ایران اکنون کاملا دوقطبی و با هویت های آسیب دیده انسانی روبرو است. کاراکتر ها دو و یا چندگانه بر هویت انسانی چیره شده و مانع از بروز حضور واقع و حقیقی اندیشه و عمل در بسترهای متکاثر اجتماعی می باشند. در هم آمیختگی سنت های دینی نهادینه شده که ناخودآگاه و در ضمیر پنهانی بروز بیرونی می یابند؛ مبارزات زنان را با کش و قوس ها و اوج و حضیض مداوم روبرو ساخته است. این ویژگی با سائقه ها و شائقه های مردسالارانه که تحت حاکمیت مستبد دینی تقویت شده است؛ یک اصطکاک مداومی  بین تمایل و تقابل جنسیتی و منفعتی را در مبارزات اجتماعی  ایجاد کرده است. اکنون هویت های دینی بخشی از راهبردهای مردانه در کشا قوس مبارزات اجتماعی و مدنی در جامعه دین زده ایران محسوب می شوند. براین اساس مبارزات زنان برای به زیر کشیدن سنت های پایدار و مخرب دینی که از یک پشتوانه تحمیقی عمیق و حمایت همه جانبه ساختار طبقاتی برخوردار است؛ با مشکلات عدیده ای روبرو می باشند.

پیوند خوردن جنبش  زن، زندگی، آزادی با مبارزات زنان در سطح جهان، نقطه عطفی در عمق یابی و گستردگی آن به عنوان یک جنبش پایا و پویا در مبارزه با دین و قدرت می باشد. اما این جنبش پیشرو و بالنده برای تداوم مبارزات بر حق خود، نیازمند درک و درایتی است که روندهای فرگشت جامعه و انسان بدان نیازمند هستند. همانطوری که نظام مستبد دینی در ایران با اتصال خود به بنیان های تغییر در سطح جهانی در تلاش است مشروعیت نداشته خود را ترمیم و همچنیین با سوار بر موج بحران های حاد و ثقیل حاکم بر جامعه جهانی و زیر سایه قدرت های مطرح جهانی، خود را بر سریر قدرت نگه دارد. زن برای خروج  از دایره محارم و حضور قدرتمند در عرصه های متکاثر اقتصادی و اجتماعی و سیاسی، نیازمند درک و شناخت بارزه های ویژه فرگشت جامعه و انسان برای اتخاذ بهترین و مناسب ترین اشکال مبارزاتی می باشد. بی ثباتی و ناپایداری اشکال مبارزاتی بر علیه استبداد سیاسی و اقتصادی ناشی از اتکا به برخی نمودهای آزموده شده گذشته است که مهاجمان به آزادی و رهایی برای سرکوب و مهار آن ها مسلح هستند. روندی که بن بست و استیصال را نمود بخشیده؛ و دامنه گرایشات ارتجاعی و واپسگرا را توسعه داده است.

مرد سالاری به دلیل سابقه تاریخی اش، مرد را از اعتماد به نفس کافی و وافی و اتوریته لازم برای اعمال و اجرای فرامین مردانه و اجبار و انقیاد زن در حریم محرمیت برخوردار کرده است. ولی زن به دلیل محرومیت و عدم استقلال لازم برای تصمیم گیری لازم حیات اجتماعی خویش از یک اعتماد به نفس کافی و یکپارچگی لازم برای دستیابی به حقوق حقه اقتصادی و اجتماعی بازمانده است. نقش این اعتماد به نفس در مبارزات اجتماعی زنان بسیار برجسته می باشد. این اعتماد به نفس با یک مبارزه پیگیر و مداوم و همچنین درگیر شدن با بدعت ها و سنت های فرتوت و واپسگرا و با هجمه به بنیان های مادی این تحجر و واپسگرایی می تواند بنیان های مستحکمی برای خود بیابد. با استبداد دینی و چارچوب های شرعی و فقهی آن اعتماد به نفس در مردان افزایش یافته و زنان در حریم تنگ زنانه گرفتار آمده و از حقوق حداقلی خود باز مانده اند. رهایی از بنیان های استبداد اقتصادی و سیاسی می تواند بستر های لازم را برای اعتماد به نفس لازم در زنان  فراهم سازد.  

نتیجه اینکه:  شاکله های ارزشی انسان ها بر معیار و مقیاس هایی استوار است که با  ساختار غالب طبقاتی تعیین و تعریف می شوند. جایگاه انسانها و نقشی که در پیشبرد اهداف اجتماعی بازی می کنند؛ به بسیاری از مولفه های زیست جمعی وابسته است که منافع طبقاتی انعکاس بارز و شفاف این مناسبات اجتماعی و انسانی می باشند. تفاوت و تمایز انسان ها چه اقتصادی و اجتماعی و چه جنسیتی از بطن تحجر و مصلحت اندیشی های طبقاتی بر می خیزند. مردسالاری به عنوان یک وفاق و میثاق مردانه در تامین معیشت و تضمین حمایت و حراست حریم زنانه، محارم را در پستوی خانه و اندرونی محبوس و از حقوق انسانی و اجتماعی اش باز داشته است. این بارزه های متحجرانه و غیر انسانی اگر چه در روند تکامل تاریخی تعدیل شده و زنان به برخی از حقوق انسانی خود نائل شده اند؛ ولی هنوز سود و سرمایه در پیوند با تحجر دینی همچنان زنان را در بن بست های زیستی نابرابر و ناانسانی به بند کشیده اند. محارم که بیان شیء وارگی و کالاگونگی زن در روابط و مناسبات اقتصادی و اجتماعی مفهوم می یابد؛ بسیاری از بدعت های مخرب و تهاجمی از جمله ناموس و ناموس کشی را در فرهنگ منحط دینی رواج داده است. جنبش زن،زندگی، آزادی در ایران در پیوند با جنبش های فمینیستی و دیگر مبارزات زنان در سطح جهانی از برجستگی خاصی برخوردار گردیده؛ ولی به دلیل نهادینگی بسیاری از سنت و عادت دینی، بین درک و شناخت روند های حاکم استبداد زده دینی و تحول و تکامل جامعه و انسان دچار چالش های جدی می باشند. فرایندی که بی ثباتی و ناپایداری اشکال مبارزاتی را به همراه داشته؛ و به بسیاری از نمودهای گذشته برای جبران مافات روی آورده است.حضور و بروز سنت های بازدارنده که از ضمیر ناخودآگاه بر میخیزند؛ بیان روشن و آشکار تاثیرات مخرب بنیان های دینی و طبقاتی بر جنبش زنان در ایران می باشد.برای یک مبارزه کارآمد بایستی با روند تکامل تاریخی که به اشکال نوین مبارزاتی نیازمند است؛ همراه شد. با درک ضرورت های تاریخی و اجتماعی، زنان بر عکس مردان که از یک اعتماد به نفس درونی شدۀ اجتماعی برای اولویت های زیستی برخوردارند؛ فاقد یک اعتماد به نفس لازم جهت دستیابی و تحقق حقوق اجتماعی و انسانی خویش می باشند. روندی که بی ثباتی و ناپایداری مبارزاتی را موجد شده؛ و زنان را از اتخاذ اشکال بهینه مبارزاتی باز داشته است. اعتماد به نفس با غلبه بر کاستی های شناخت و فهم روند تکامل تاریخی و همراه شدن با موج جدید تغییر و دگرگونی های اقتصادی و اجتماعی، می تواند جایگاه مناسب خود را بیابد.


      اسماعیل رضایی

      04:03:2024




۱۴۰۲ بهمن ۲۷, جمعه

 

   شهامت و حماقت


انسان ها ضمن تعامل با محیط پیرامون خود، درس های لازم را متناسب با درک و دریافت های خود آموخته و برای گذر از افت و خیز های زندگی خود آن ها را دستمایه تعامل و تقابل با چالش ها و پلشتی های اجتماعی قرار می دهند. پس انسان محصول محیطی است که در آن نشو و نما می کند و رفتار و کردارهای احساسی و اخلاقی وی نیز تابعی از آموزه های محیطی اش می باشند. اینکه بسیاری هنوز با رجعت به گذشته تلاش می ورزند؛ ناتوانایی های نهادین خود را پوشش دهند؛ بیان واضح و روشن آموزه های کاذبی است که تحت تاثیر القائات مداوم محیطی تحمیق شده و در دام هراس انگیز رویه های تکراری و مخوف از انتخاب اصلح و مناسب با نیاز زمان بازمانده اند. شهامت وقتی با اصالت و هویت های آموزه های اصیل زیست اجتماعی و انسانی در نیامیزد؛ با حماقت های مداوم خویش محیط زیستی خویش و دیگران را در توهمات احمقانه به جهنمی سوزان و بی بدیل مبدل می سازد. وقتی که انسان بدعت ها و نوآوری های گذشته تاریخی خویش را بدون درک زمان و مکان متحول و دگرگون کپی برداری می کند؛ دقیقا از تحجر و عقب ماندگی فکری برخوردار بوده و حماقت را سرلوحه زیست خود قرار داده است. بسیاری با رجعت به گذشتۀ هضم و حل شده در حافظه تاریخی به دنبال رهایی از بن بست های حاد و ثقیلی هستند که دقیقا از ندانستن و نفهمیدن چرایی گذر تکامل تاریخی نشات گرفته و در پس نفهمی و بدفهمی خویش، با حماقت بی بدیل، شهامت خویش را در بوته آزمون چالش های اجتماعی به رخ دیگران می کشند.

شهامت بدون دانستن و فهمیدن نیازهای زمان و مکان، در دایره ممکنات نوسان کرده و عموما در گزینش های خود به دنبال آزموده هایی است که ذهنیت انباشته از توهمات محیطی مشوق وی می باشند. حماقت نیز از پندار و توهم ناشی از ناتوانی در هضم و حزم روندهای تحولی و تکاملی جامعه و انسان بر می خیزد و انحطاط و اختناق را در بستر های اجتماعی توسعه می بخشد. چرا که شهامت وقتی با حماقت در آمیزد محمل های عوامانه یافته و جامعه عوام زده را ملتهب و منقلب می سازد. التهاب و تقلیبی که جامعه عوام زده را مستعد پذیرش نمودهای نامتعارفی می سازد که جامعه را از روند متعارف و معمول خود باز می دارد. وقتی در زمان زندگی نکنی و ملزومات آن را ندانی؛ایده آل های خود را در گذشته و در میان انبوه از نظراتی جستجو می کنی که ملکه ذهنت شده و سهولت و روایی زیستی کاذب را در آن برای خود رقم می زنی. مقایسه یافته های امروز با داشته های گذشته،بیان ضعف و ناتوانی در درک و دریافت های پروسه تکاملی کنونی نشات گرفته که حماقت رذیلانه و استیصال در برون رفت از بن بست های محیطی کنونی را با خود دارند.

هرچه قدر قدمت ساخت و بافت قالب ساختی بر جامعه بیشتر و قدیمی تر باشد؛ شهامت کاذب و فاقد بن مایه های عینی و علمی گسترده تر نمود یافته؛ و حماقت در عرصه های متکاثر اقتصادی و اجتماعی، جامعه را به سوی قهقرا هدایت می کند. نمونه بارز آن نظام مستبد و فاسد اسلامی در ایران است که با رجعت و ابرام بر قواعد و قوانین عهد عتیق، ایران را بسوی قهقرا و نیستی سوق داده است. رجعت به گذشته یعنی نفی زمان حال و بی توجهی مفرط به آینده ای است که با خود بار فعال پیشرو و انسانی را حمل می کند. فضا زمانی که اکنون بشریت در آن می زید؛ آبستن حوادث بی شماری است که از بطن روندهای تحولی و تکاملی برخاسته و نوید بخش دنیایی دیگر و بهتر می باشد؛ این یک حماقت محض است که انسان با رجعت به گذشته از مواهب و دستاوردهای روند تکاملی فاصله گرفته؛ و با شهامتی کاذب برای احیا و ابقای آزموده های گذشته گام بردارد. گذشته عصر سپری شده ای است که قطعا قدرت درک و هضم دستاوردهای نوین تکاملی را نداشته؛ و برای تداوم حیات خویش چاره ای جز انتخاب گزینه استبداد و دیکتاتوری ندارد.

تا زمانی که بنیان های توجیهات متوهمانه وجود دارد؛رنج و اندوه و حماقت و شناعت را پایانی نیست. زیرا، با توجیه، مدارا و تحمل و به دنبال آن نسیان و فراموشی حاکم شده ؛ و انسان ها را در غفلت و اغفال مداوم وا می گذارد. بدینسان در پس شهامت دروغین با توجیه و تاویل های عوامفریبانه، گذشته با بار سنگین عادت و سنت بر گرده جامعه فرود آمده و روند عادی سازی بسیاری از مناسبات کهنه و دمده را آغاز می کند. بنابراین کسی یا کسانی که رجعت به سازوکارهای گذشته را متهورانه و با شهامت می پندارند؛ قطعا در استیصال و بن بست های حقارت آمیز فکری و عملی گرفتار آمده که برون رفت از آن ها را در آزموده های گذشته می یابند. انسان تحمیق شده در ضمیر ناخودآگاه خود تحجر و واپسگرایی را نهفته دارد؛ چرا که تحجر انتخاب و اتصال از پیش تعیین شده ای است که نیازی به تکاپوی اندیشه و تعمق و تامل پیرامون رویکردهای محیطی ندارد. باور به رجعت به گذشته بروز و ظهور حمق و حقارت است که با خود فساد و تباهی را حمل می کند.

شهامت بار رسالت ، تعهد، درک و آگاهی را با خود دارد که راهنمای عمل آدمی در گذر از پلشتی ها و پلیدی های زیست عمومی می باشد.شهامت اعتماد به نفسی است که به ساختن و شدن اندیشیده و توقف و ایستایی را با آن راهی نیست. بنابراین شهامت درک و درایتی است که به درهم کوبیدن موانع و محدودیت های محیطی برای زیستی متناسب با زمان و نیاز و الزام جامعه و انسان روی می آورد. آنچه که تمامی تکاپو و اهتمام انسانی را در مسیر سازوکارهای گذشته هدایت می کند؛ آغشته به حماقت بوده؛ و آمال و اهداف را با چالش های تخریب و تهدید بافت و ساخت فرسوده و فرتوت روبرو می سازند. آنچه اکنون جهان را به کام مرگ و نیستی کشانده و جنگ و کشتار های بی گناهان را بر بشریت تحمیل کرده؛ دقیقا با تلاشی بی فرجام می خواهد از دایره نیازهای تکاملی برهد و بر تحمیل و اجبار ساختار فرسوده و فرتوت ابرام دارد. ساختار سرمایه در تلاشی ناموفق و فروافتاده در باتلاقی مخوف، در تلاش است تا با رجعت به گذشته و احیای بسیاری از سازوکارهای ارتجاعی خود را بر سریر قدرت نگه دارد. قطعا توفیقی نداشته و خسران سنگینی را متحمل خواهد شد. بنابراین رجعت به گذشته نه تنها شجاعت نیست؛ بلکه نکبت و فلاکت و حماقت و حقارت را در بطن خود نهفته دارد.

نتیجه اینکه:نشو و نمای آدمی در فضای متغیر و متکثر اجتماعی، روند استحاله اندیشه و عمل را در مجاری واقع یا کاذب هدایت می کند. شهامت و شجاعت در روبرو شدن با موانع نیازمند درک و فهم بهینه از فرایند تحول و تکامل جامعه و انسان می باشند. ناتوانی در درک و شناخت علت ها و چرایی چالش ها و بن بست ها و همچنین چگونگی برون رفت از آن ها، عموما رجعت به گذشته و سازوکارهای ناسازگار با نیاز و الزام و جامعه،  توسط ارتجاع و واپسگرا برگزیده می شوند. این حماقت که برخی ها آن را با شهامت در می آمیزند؛ریشه در جهالت و منفعت طبقاتی دارد. زیرا شجاعت و شهامت در همراه شدن با فرگشت جامعه و انسان مفهوم واقعی خود را می یابد. رجعت به گذشته نشان از ناآگاهی و حمق و استیصال آدمی در برابر رویکردهای محیطی را نشان داده؛ و تعجیل و شتاب مخرب و انهدامی را در برون رفت از بن بست های حاد و عمیق را در دستور کار قرار می دهد. سترونی اندیشه، محملی است برای بروز و ظهور نمودهای ارتجاعی و واپسگرا در جامعه که ساختن و شدن را ملعبه تمایل و تمنای ناشی از آگاهی های کاذب و فهم ناقص از فرگشت جامعه و انسان می نماید. برآمدهای فاجعه بار استبداد دینی در ایران و بن بست ها و ناکارآمدی های اندیشه و عمل در دفع شر این ارتجاع مخوف، بسیاری را بسوی احیا و ابقای سازوکارهای ارتجاعی و آزمده شدۀ گذشته هدایت کرده که قطعا بسترهای نوعی دیگری از استبداد و دیکتاتوری را فراهم خواهد نمود. این حماقت که برخی ها مهر شهامت بر آن می زنند؛ بیانگر بیخردی های تاریخی نسلی است که همواره در بزنگاه های لازم و ضروری دگرگونی های لازم، ضرورت های اجتماعی تاریخی را به نفع عادت و سنت وانهاده اند.


        اسماعیل  رضایی

         16:02:2024


۱۴۰۲ بهمن ۱۶, دوشنبه

 

همبستگی متکثر


انسان ها با تکیه بر ساختار طبقاتی غالب، گرایشات متفاوت و متکثری را در پیوند و گروه بندی های اجتماعی برقرار ساختند که بازگوی منافع و جایگاه و پایگاه طبقاتی شان در روابط و مناسبات اجتماعی می باشند. بنابراین در برساختن بنیان های نوین ساختار اقتصادی، اجتماعی و سیاسی با مقاومت صعب و خونبار طبقات برتر و غالب اجتماعی مواجه می شوند. درک ماهیت همبستگی در مواقع حساس و تعیین کننده تاریخی هر جامعه ای، یک بستگی قطعی و حتمی با پتانسیل نیروهای توده ای درون اجتماعی و توازن و عدم توازن قدرت های جهانی به عنوان عناصر تعیین کننده دگرگونی های بنیادی مناسبات اجتماعی و انسانی دارند. استفاده از مفاهیم زیبا و دهن پرکن در مقاطع هرج و مرج و پریشانی اندیشه و عمل امری عادی و معمول می باشند. ولی درک و فهم ضرورت های تاریخی بر بستر روند تکامل تاریخی و با توجه به پتانسیل های داخلی و توازن نیروهای سیاسی در گیر در برساختن بنیان های نوین امری است که بسیاری با تساهل و بی توجهی بیمارگونه ازکنار آن ها گذر می کنند. روندی که بیماری سکتاریسم را در جمع روشنفکری تعمیم داده و از مفهوم عام و توده ای در برساختن جامعه را نادیده می گیرد. زیرا درک نمی کنند که همبستگی متکثر سیاسی تحت چنین شرایطی، در نهایت با غلبه تک ساحتی و تک گویی مناسبات اقتصادی قدرت های فائقه، جامعه روند نامتعارف و نامتوازنی را در پیش می گیرد.

همبستگی به عنوان پیوند دهنده متغیرهای اجتماعی که در جهت بنیان های تغییر اجتماعی در جهت خاصی نقش اساسی را ایجاد می کنند؛ از اهمیت خاصی به ویژه در موقعیت انقلابی و یا دگرگونی های الزامی ناشی از تکامل تاریخی برخوردار می باشد.بنابراین دو عنصر تکامل تاریخی و بارزه های خاص و ویژه فرایند های درونی هر جامعه در تعیین نوع همبستگی و پیوندهای متکثر درون اجتماعی نقش بازی می کنند. بدین مضمون که همبستگی یک مفهوم تک ساحتی و منتزع از روابط و مناسبات غالب حاکم بر جامعه های جهانی نیست. در تعیین و تضمین یک همبستگی متکثر بایستی حصار محدود و محصور آموزه ها و فرمول های گذشته تاریخی را به نفع بارزه های نوین تحول و تکامل جامعه و انسان وا نهاد. در غیر این صورت هرگونه همبستگی و پیوند های اجتماعی برای دستیابی به اهداف به واقع انسانی به بن بست رسیده و با شکست مواجه خواهد شد.

با نگاه عامیانه و آموزه های کلاسیک و مکتبی نمی توان درک درستی از همبستگی و به ویژه همبستگی متکثر داشت. امری که اکنون به عنوان یک جریان غالب اندیشه های سیاسی در بین روشنفکران جریان دارد. چرا که آموزه های کلاسیک از آبشخور ساختار غالب طبقاتی سیراب شده و نمیتواند راهنمای عمل مناسبی برای یک دگرگونی الزامی جامعه های انسانی باشد. بنابراین کسی که با نگاه عامیانه برای یک جامعه عوام زده همبستگی متکثر را تبلیغ می کند عملا بسترهای در هم آمیزی طبقاتی را تدارک می بیند که در نهایت جامعه را بسوی نوع جدیدی از اقتدار گرایی هدایت می کند. چرا که اکنون بشریت در مرز تعیین یک دگرگونی طبقاتی قرار دارد که سرنوشت بسیاری از جامعه های انسانی را درگیر مناسباتی کرده و می کند که با درک کلاسیک و آموزه های آن تفاوت بارز و متکاثری دارند. شناخت و درک اصولی و منطقی این روند تکامل تاریخی و بارزه های شهودی آن، نوع مبارزه و همبستگی مبارزاتی را تعیین می کند.

صرفا با داشتن درک مشترک نمی توان درد مشترک را درمان کرد. صرفا با داشتن درک مشترکی برای آزادی،برابری، دمکراسی،عدالت اجتماعی و...نمی توان بر نابسامانی ها و فقر مزمن و اقتدارگرایی حاکم محلی و جهانی فائق آمد. چرا که برخلاف آموزه های کلاسیک و عامیانه که بر انتزاع و تجرید پدیده ها و رخدادهای محیطی اتکا دارند؛ جامعه های کنونی در یک پیوستار فشرده و تنگاتنگی قرار گرفته که مرز بین اقتدار و آزادی را مخدوش کرده که تنها با درک دیالکتیکی و ریزبینی و موشکافی های آن می توان به یک همفکری و همسازی فکری و عملی و یا همبستگی متکثر اندیشید. برخی ها با هیاهو و جنجال های جامعه روشنفکری خود را سوار بر مرکب قدرت و شوکت دیده و برای مبارزات رهایی بخش نسخه می پیچند. کسانی که مفاهیم رهایی بخش را در لفافه های عامیانه و عوامانه ارائه می دهند و از غفلت و اغفال در فضاهای دگرگونه و رو به تغییر غافل هستند.

اکنون بسیاری از نظام های اقتدارگرا و مستبد خود را با بنیان ها و نهادها تغییر در سطح جهانی پیوند زده؛ تا آسیب دیدگی و مشروعیت نداشته خود را ترمیم نمایند. بارزه های مشخصی که در گذشته به دلیل ثبات و پایداری ساختار غالب سرمایه داری جهانی مسبوق به سابقه نبوده؛ و انقلاب، کودتا و دیگر تغییرات غیر منتظره اجتماعی امر معمول و ملزوم جامعه های انسانی بودند. ولی اکنون با بی ثباتی و ناپایداری بنیان های ساختار سرمایه بسیاری از مناسبات سیاسی و اجتماعی دگرگون شده و نیازمند بازنگری در اندیشه و عمل برای اتخاذ اشکال نوین مبارزاتی با اقتدارگرایی به ویژه استبداد تاریخی می باشند. بر این اساس تعیین نوع حکومت برای جامعه استبداد زده و رها نشده از قید و بند استبداد تاریخی بایستی بر اساس روند تکامل تاریخی جامعه و انسان و نیازهای برآمده از آن ها باشد. اینکه نظام جمهوری بهترین و کم هزینه ترین نوع حکومت برای جامعه استبداد زده تاریخی می باشد؛ نمی تواند پاسخگوی آلام و رنج های سالیان دراز و رنج بار مردم ستمدیده و محروم باشد. بایستی به محتوا و مضمون آن پرداخت و متناسب با رخدادها و دگرگونی های پیش روی جامعه جهانی بتواند بنیان های یک جامعه سالم و صادق را فراهم سازد.

جمهوری با شکل و شمایل کلاسیک آن که نمایندگان انتخابی از سوی مردمی گرفتار در دام وهم و خیال عده ای روشنفکر و نخبه، قادر به رهایی و برقراری دموکراسی و مولفه های آن نخواهد بود. همبستگی متکثر بدون داشتن مرزبندی های دقیق و شفاف نیز بسوی پوپولیسم و ملی گرایی افراطی سوق می یابد که در نهایت بستر های یک اقتدار گرایی نوین را تدارک می بیند. بدون حضور مستقیم، مستمر و تعیین کننده مردم محروم و ستمدیده نمی توان جمهوری موفق و پایدار برای جامعه ای در اسارت استبداد تاریخی متصور بود. جمهوری که ضمن برخورداری از توان علمی و اندیشه ورزی نخبگان و روشنفکران در کنار خود، توده های بی شکل را در شکل و شمایل نوینی در اداره امور اجتماعی حیات ببخشد. تمرین دموکراسی و تامین مولفه های دموکراسی صرفا با حضور عینی و ملموس توده های محروم و رنجدیده قابل حصول می باشد. در اینصورت بسیاری از جریان ها و سازمان های سیاسی قادر به همبستگی با این روند به واقع مردمی نبوده و از پذیرش جمهور به واقع مردمی فاصله می گیرند. همبستگی متکثر برای تمرین دموکراسی تنها و تنها با قبول و پذیرش حضور واقعی مردم در مراکز تصمیم گیری و اداره امور اجتماعی امکان پذیر می باشد. در غیر این صورت بند و بست ها و لابیگری های اقتصادی و سیاسی، روند دموکراتیزه کردن را به نفع ساختار قدرت و سرمایه برتر با بن بست روبرو خواهد ساخت.

قبول و درک تغییرات نوین منوط به اتخاذ و انتخاب اشکال مبارزاتی نوینی است که بارزه های سنت و عادت را به نفع انتخاب های نوین جهت دهد. بنابراین قطبی شدن و خصمانه تر شدن مناسبات اجتماعی که همواره مورد سوء استفاده دشمنان مردم بوده و هست؛ تنها محصول نبود همبستگی متکثر نیست، بلکه بیشتر محصول مصلحت اندیشی و محافظه کاری های سیاسی است که اتخاذ مشی و مرام مبارزاتی را متناسب با ویژگی ها و نیازهای محیطی در نظر نمی گیرد. جامعه ای که روشنفکر و متفکرش در برجستگی نقش مردم برای ساختن و شدن جامعه استبداد زده تاریخی که بسیاری از مرتجعین و واپسگرایان تاریخی مترصد احیا و ابقای مناسبات تاریک و ظلمانی گذشته هستند؛ غفلت می ورزند؛ از عوامل اصلی سکتاریسم و تفرقه انگیزی های مبارزات اجتماعی محسوب می شوند. بایستی از هیاهو و تایید و تکذیب های دیگران گذر کرد وبر تفرقه و نفرت به نفع منافع و مصالح مردم ستمدیده و محروم، به همبستگی متکثر تحت هر شرایطی، خط بطلان کشید.

نتیجه اینکه: جامعه مجموعه متکثری از خواستن ها و داشتن ها است که در یک نبرد مداوم طبقاتی روند تکامل تاریخی و تحولات لازم اجتماعی را ممکن می سازند. همبستگی در یک زیست جمعی از یک ماهیت ایجابی برخوردار است که تحت تلقینات کاذب و تبعیضات نهادین ساختار طبقاتی بسوی افتراق و پراکندگی سوق یافته است. در راستای سوق دادن متغیرهای اجتماعی در جهت خاص، همبستگی نقش بزرگی را ایفا می کند. ولی همبستگی به ویژه همبستگی متکثر تحت تاثیر رویکردهای محیطی، از یک بارزه های ماهیتی خاصی برخوردار است که نیازمند دقت نظر و درک بهینه روندهای دگرگونه جامعه و انسان می باشد. با آموزه های عامیانه و کلاسیک که بر انتزاع و گام های سکتاریستی استوار است؛ نمی توان به یک همبستگی متکثر مورد لزوم دست یافت. اکنون ساختارسرمایه جهانی از یک ناپایداری و بی ثباتی ساختی عمیق رنج می برد که محصول روند تحولات اجتماعی و تکامل تاریخی جامعه و انسان می باشد. هرگونه همبستگی بایستی با درک و شناخت ماهیت این تکامل تاریخی باشد. دموکراسی و مولفه های آن در یک جامعه استبداد زده تاریخی از طریق همبستگی متکثر روشنفکران و نخبگان قابل حصول نیست؛ بلکه جامعه نیازمند حضور واقعی و قطعی مردم محروم و ستمدیده ای است که همواره و بطور موثر و مستقیم بتوانند بر تصمیم گیری ها تاثیر گذاشته و از انحراف و اقدامات نامتعارف قدرت و ثروت ممانعت به عمل آورند.بدون اعتقاد و ایمان عمیق به قدرت مردم در برساختن جامعه استبداد زده؛ و سپردن صرف جامعه به روشنفکران و نخبگان انتخابی از سوی مردم، جامعه را بسوی اقتدارگرایی و استبداد نوین هدایت خواهد کرد.


اسماعیل رضایی

05:02:2024

۱۴۰۲ بهمن ۴, چهارشنبه

 

 توالی و تلاقی


توالی زیستی با تسلسل و تکمیل و کمال مناسبات اجتماعی، بسوی تکثر و تنوع داشت ها و برداشت ها از نتیجه تلاش و تکاپوی جمع و جامعه انسانی، مراحل مختلف تحول و تکامل را پی ریخت. در تلاقی انسان با روند تکامل تاریخی، جهش و روش های متفاوتی طی شد که توالی روند حیات رو به کمال را ممکن ساخت. توالی تاریخی نیز در فرایند تحول و تکامل جامعه و انسان، در تلاقی با بسیاری از رویدادها و حوادث تلخ و شیرین تداوم یافت؛ و عرصه های متنوع زیست انسانی را در قوام و دوام مناسبات اقتصادی و اجتماعی تداوم بخشید. در هم آمیختگی توالی انسانی در تلاقی با روند تکامل تاریخی بسیاری از بغرنجی های حیات اجتماعی را در خود تحلیل برد. براین اساس توالی زمانی در پیوند با تلاقی مکانی، مسیرهای متفاوتی را در فرایند تکامل تاریخی در خود جای داده است. سامانه های فکری و اندیشه ورزی پیرامون رویکردهای محیطی در توالی زمانی از بار تبیینی متفاوتی برخوردار گردید که با خود تراضی منفعتی و ذات باورانه انسانی را در خود جای داده است.

توالی، تسلسل و تداوم یک پیوستار اجتماعی تاریخی است که با بار زمانی خویش، به علقه های تلاقی مکانی هویت می بخشند. این پیوستار با فرگشت اقتصادی و اجتماعی معنی می یابد و در وقفه گاه های مکانی از توش و توان خویش تهی می گردد. بنابراین جدایی توالی از روندهای تکاملی جامعه و انسان قابل تصور نیست. کسی که تصویر و تصور جامعه فاقد فرگشت را در مخیله خود می پروراند؛ با اندیشه تبیینی خویش، بر مدار ایستایی و انجماد و رکود پای می فشارد. نظام مندی های اجتماعی و ساختار های سیاسی نیز در سنجه های توالی و تلاقی فرگشت اجتماعی و انسانی جای می گیرند. بنابراین ساختار های فرتوت و فرسوده قدرت بازیابی و بازسازی مفاهیم دگرگونه و الزامی توالی تکامل تاریخی نبوده؛ و در تلاقی با ارتجاع و واپسگرایی ایده ای، جامعه و انسان را در بلبشویی و بی هویتی وا می نهند. در فرگشت کنونی جامعه های انسانی بار زمانی با ابعاد مکانی دچار یک چالش پذیری جدی می باشد. چالشی که جامعه های انسانی را در بلبشویی،هرج و مرج، جنگ و جنایت و دیگر معضلات اقتصادی و اجتماعی وانهاده است. این چالش با اصلاح و بهبود معضلات ابعاد مکانی قابل حل و رفع نیست؛ بلکه نیازمند درک و شناخت نیازمندی های بعد زمانی و همراه شدن با توالی تاریخی آن برای ایجاد ساخت و بافت نوین می باشد.

اگر در تبیین رویکردهای محیطی از روند تکاملی غفلت شود؛ درک معلولی عمومیت یافته و روند استحاله اندیشه و عمل بسوی عناصر و عوامل ارتجاعی و واپسگرا هدایت می شوند. اندیشه و اندیشیدن متوقف شده؛ و راهبرد کنش و جنبش، مدار بسته و خسته ای می گردند که بسوی منفعت و مصلحت گرایش پیدا می کنند. چرا که در فارغ بودن تئوری و پراتیک از فرایندهای تکاملی جامعه و انسان، نگرش انقلابی به حاشیه رانده شده و روح محافظه کاری و بهانه تراشی های خرد گریز و بی مسئولیتی در قبال جامعه و انسان عمومیت می یابند. چرا که درک بهینه و مطلوب توالی تاریخ تکامل اجتماعی در تلاقی با رویکردهای محیطی، نگاه روشن و صریحی را در برابر انسان قرار می دهند که جهت گیری های کنشی را صراحت می بخشند. رشد و تقویت گرایشات ارتجاعی و دینی محصول نابسامانی ها و ناامنی های رو به تزاید اقتصادی و اجتماعی است که ساختار های معیوب و فرتوت فکری و مادی بدان دامن زده اند. چرا که در ناامنی های اقتصادی، اجتماعی و سیاسی عموما دامنه ترس و توهم گسترش یافته و مفروضات ذهنی ایده آلیستی و دینی ابعاد نوینی پیدا می کنند. گرایش ویا تقویت هر یک از این بنیان های نهادین تبهکارانه با توجیه و تاویل های مبهم و مغشوش اندیشه و عمل، روند دگرگونی های تکامل تاریخی را با وقفه های موقت یا طولانی همراه می سازد.

مرز تردید و تشکیک، در برون شدن از گویایی توالی تکامل تاریخی شکل گرفته؛ و بسوی فروپاشی اعتماد و اطمینان از حصول نتیجه بهینه و مطلوب هدایت می شوند. واقع گریزی و حقیقت پرهیزی از گرایشات رنج آور انسان های کنونی است که شائقه های شدن را در شائبه های بودن ذلت بار و مرگ آور تحلیل برده اند. انسان ها به دلیل عدم درک روندهای دگرگونه تکامل تاریخی کنونی، مرز بین دوست و دشمن را گم کرده و با سائقه های گذشته تاریخ تکامل اجتماعی، به موضع گیری های سیاسی روی آورده اند. با درآمیختن خرافه و بدعت، حقیقت را فدای منفعت و مصلحت نموده و از درک واقع گذر حیات جمعی دور شده اند. درک و فهمی که مفاهیم اقتصادی،اجتماعی و سیاسی را با زوایای مفهومی گذشته بکار گرفته و از نیازها و الزامات کنونی دور مانده است. این ویژگی بسیاری از سازوکارهای ساختی غالب کنونی را با معیار و مقیاس های معینه از پیش تعیین شده؛ ارزیابی کرده و سنجیده؛ و به نتایج عموما فاقد بنیان های فکری و مادی لازم دست می یابند.

در توالی تاریخی و تلاقی اندیشه و نظر در روند تحول و تکامل جامعه وانسان، دگرگونی های رقابتی به عنوان عنصر معیینه هویت انسانی در روابط و مناسبات اجتماعی مفهوم نوینی یافته است. رقابتی که نشان داد همانند بسیاری از مفاهیم اعتباری و اجتماعی از بار زمانی و مکانی خاصی برخوردار است که نیازمند همراه شدن با روندهای تکاملی و تحولی جامعه و انسان می باشند. در یک رقابت سالم انسان ها می توانند برای یک زیست سالم و مفید اجتماعی گام بردارند. در حال که در ساختار متعدی سرمایه که سودبری محض و برتری طبقاتی شاخصه های اصلی تداوم مناسبات اجتماعی و انسانی محسوب می شوند؛ رقابت مفهوم بی واسطه حضور و هجوم به حریم عمومی و اجتماعی محسوب می شود. با وجود این، رقابت در ساختار طبقاتی تحت تاثیر روند دگرگونه تکاملی، بارزه های نوینی یافته است. در مناسبات کلاسیک ساختار سرمایه، رقابت امری سرزمینی بوده و در پویش و روایی مناسبات سرمایه نقش موثری داشت. در حالی که اکنون به روندی چالشی و تقابلی در روابط و مناسبات بین المللی مبدل شده است. در گذشته بین رقابت و انتظار یک صراحت و روشنی خاصی برقرار بود که اکنون نه تنها از دست رفته؛ بلکه مرز بین رقابت و جنایت مخدوش شده و روند دهشت باری را در مناسبات قدرتی جهانی ایجاد کرده است. رقابتی که می آشوبد و می خروشد تا با ایجاد فضاهای ناامن زیستی، زمان را در توقفگاهای ناامن زیستی خویش به بند کشیده و از پویایی و روایی آن در پیشبرد اهداف متعالی انسانی ممانعت کند.

در توالی تاریخی و تکامل اجتماعی، نمودهای نوینی در روابط و مناسبات اجتماعی و انسانی بر آمدند که در دگرگون سازی بسیاری از بارزه های کهن و نامطلوب نقش مهم و اساسی را بازی کرده اند. جهانی شدن به عنوان نمودی از روند تکاملی جامعه و انسان که بسیاری آن را محکوم و شکست خورده می پندارند؛ روند بسیاری از مناسبات اقتصادی و اجتماعی و انسانی را در سطح جهانی تسهیل کرده است. فرایندی که ضمن فراهم نمودن یک رشد متوازن جهانی با سیالیت سرمایه و اشکال نوین انباشت سرمایه، چالشی را برای ساختار فرتوت و متعدی غالب طبقاتی ایجاد کرده است. جهانی شدن بسیاری از مناسبات، مراودات و دیپلماسی جهانی را دگرگون کرده و بسترهای نمودهای نوین تحولی و تکاملی توالی تاریخی را فراهم نموده است. عدم درک این پدیده و رخداد مهم تکامل تاریخی، تبیین و تحلیل را در بارزه های مفهومی و معنایی گذشته از رسایی و مطلوبیت لازم الزامات کنونی تکامل تاریخی باز داشته است. در وقفه گاه های توالی و تلاقی تاریخی، بسیاری با مفاهیم و مضامین اندیشه و عمل گذشته تاریخی برای در هم شکستن مرزهای انسداد و انقباض روابط و مناسبات اجتماعی بهره می گیرند.چرا که در نایابی و ناتوانی درک و فهم چرایی علت های نامتعارف و مخوف کنونی، توالی تکامل تاریخی را در تلاقی با نمودهای همسان و همگونی می یابند که مسبوق به سابقه بوده و مستند به بسیاری از رویکردهای مشابه گذشته می باشند. در حالی که توالی تاریخی در روند تکاملی خویش به تلاقی با بسیاری از نمودهای نوینی روی آورده که بسیاری از اشکال کنش و تنش گذشته را بر نتافته و شیوه های نوینی را مطالبه می کنند.

اینکه تلاش و کوشش فکری و عملی ره به روشنی نمی گشایند؛خود بیانگر معضل و چالشی است که نیازمند بهیابی و به اندیشی راه های نوین درگیر شدن با روندهای نامتعارف کنونی می باشند. در نیافتن راه های نوین برای عبور و خروج از بن بست های کنونی است که مفاهیم سازی های نامفهوم و گزاره ای با تکیه بر آثار و اقوال گذشته، فضای بحث و تبادل نظر را پر می کنند؛ و به انحراف اذهان و اعمال دامن می زنند. وقتی که انسانها از مالکیت زمان خود می رهند و قادر به بهره گیری مناسب و به موقع از فرصت ها و توانمندی های خود برای زیستی بهتر و مفیدتر نیستند؛ سلب مالکیت در چنین ساختاری امری بنیادین و اصلی محسوب شده و انباشت نامتعارف متجاوزین به حریم عمومی را امری عادی و معمول جلوه گر می سازد. بنابراین بیان و تبیین مفهوم انباشت از طریق سلب مالکیت توسط ساختار معیوب سرمایه جز پر کردن خلاء فکری روشنفکرانه و تکاپو در میان اوراق و آثار گذشته برای راهیابی به فضایی مغشوش برای حل معضلات روزافزون کنونی، مفهوم دیگری در خود ندارد. ساختار متعدی سرمایه با تهاجم فیزیکی و روحی و روانی هماره تاریخ تحولی خود به سلب مالکیت به اشکال مختلف برای انباشت انگلی خود روی آورده است.مگر ارزش اضافی به عنوان پایه و ستون ساختار متعدی سرمایه از سلب مالکیت ناشی نمی شود؟ بنابراین سلب مالکیت برای انباشت در نظام سلطه سرمایه ذات گرایانه عمل کرده و مفهومی بدیع و یا ابداعی نوین برای کشف و یا ماهیت متجاوزانه ساختار غالب سرمایه را در خود ندارد. همین حرکت های جنون آمیز کنونی صاحبان ثروت و قدرت در سطح جهانی که در آن بی گناهان می میرند تا گناهکاران به نون و نوایی برسند؛ مصداق بارز سلب مالکیت از زیستن متعارف انسان ها برای گشایش راه های نوین انباشت بی رویه و لجام گسیخته محسوب می شوند.

در گسست های تاریخی ناشی از تحول و تکامل جامعه و انسان که هنوز فضای نوین زیست اجتماعی در پستوی ذهنیت گنگ و مبهم دریافت های محیطی در پرده ای از ابهام قرار دارند؛ ضمن آشفتگی و پریشانی اندیشه و عمل، انتزاع و تجرید پدیده ها و رویکردهای محیطی امری معمول و تعمیم یافته می باشند. فرایندی که دیالکتیک اندیشه را در انقباض و انسداد فکری و عملی وانهاده است. جامعه فردا را با زاویه و نگاه ساختمندی های گذشته و کنونی فضا و مکان تبیین کردن؛ دامنه روند ذهنی گرایی و متافیزیستی را در بین اندیشمندان و روشنفکران قوت بخشیده است. براین سیاق و روال است که در روند تحول و تکامل، نقش کنش های انسانی در مبارزه برای ساختن دنیای فردا را نادیده انگاشته؛ و از نقش آنها در ساختمندی های آینده توجه لازم صورت نمی گیرد. عموما تمامی اندیشه ورزان، دنیای فردا را در خلا وجودی انسان ها آگاه و کمال یافته نسبت به بارزه های منحط کنونی مورد تبیین و تحلیل خود قرار می دهند.این نگاه تعمیم یافته سکتاریستی که بر بستر روند های انتزاعی گسست تکامل تاریخی شکل گرفته؛ روند انطباق و اتصال به ضرورت های اجتماعی و تاریخی را با موانع جدی روبرو ساخته؛ و با تمهید و تحکیم بنیان های بودن های مجرد و منفرد از نیازها و الزامات فرایند توالی تکامل تاریخی، اندیشه ورزی را از بار مسئولانه و مشفقانه خود تهی نموده است.

نتیجه اینکه:توالی در تلاقی با روند تکامل تاریخی، با فضا سازی و مکان یابی های جدید، بسوی کمال و روال نوین حیات اجتماعی و انسانی گام بر می دارد. درک روند تکاملی در ساخت مندی های نوین حیات انسانی، در پیوند و پیوست جهت گیری های مبارزاتی برای گذر از پلشتی ها و نابسامانی های کنونی عناصر ارتجاعی و واپسگرای متجاوز به حریم زیست انسانی نقش اساسی و مهمی را بازی می کنند. فاصله گرفتن از توالی تاریخ تکامل اجتماعی، ضمن ایجاد فضای انسدادی و انقباضی کنش های اجتماعی، با ترکیب خرافه و بدعت بسوی احیای بسیاری از تشابهات گذشته مبارزاتی روی آورده؛ و از الزام و نیاز روندهای کنونی تکامل جامعه و انسان فاصله گرفته است. فرایندی که ضمن رد و نادیده گرفتن بسیاری از دستاوردهای تکاملی کنونی به بازگویی و بازیابی بسیاری از نمودهای ذاتی و درونی شدۀ ساختار طبقاتی به عنوان درک و درایت کنونی اندیشه و اندیشه ورزی، از شناخت و فهم نیاز های کنونی تکامل تاریخی فاصله گرفته است. همچون انباشت از سوی ساختار متعدی سرمایه که با سلب مالکیت و حذف و حد روند معمول و نرمال زیست عمومی ممکن گردیده؛ و حیات متجاوزانه سلطه سرمایه را ممکن ساخته است؛ در کنار بسیاری از نمودهای نوین و الزامی کنونی توالی تاریخی به رویکرد نوین اندیشه معرفی شده؛ از تبیین و تحلیل چرایی روندهای نامتعارف کنونی و چگونگی برون رفت از بدسگالی و روندهای ددمنشانه ساختار طبقاتی در مرحله کنونی تکامل تاریخی غفلت می شود. مرز بین دوست و دشمن مخدوش و انسان به عنوان عامل بنیادین تحولات تاریخی در بوته اجمال قرار گرفته است. این بارزه های فکری ناشی از گسست تاریخی که انتزاع و تجرید پدیده ها را با خود دارد؛ با نگاه سکتاریستی به تحول و تکامل تاریخی نقش انسان آگاه و بصیر را در بر ساختن دنیای انسانی تر آینده نادیده می انگارد.


اسماعیل رضایی

22:01:2024