۱۴۰۳ مرداد ۳, چهارشنبه

 

 سرزمین موعود


کینه و عداوت، رنج ومشقت، عشق به زیستن را در میان انسان ها مکدر کرده است. در میان افزایش دامنه دانسته های انسانی،رقابت برای یافتن ابزارهای مخرب تر و مرگبارتر فضای زیستی انسان ها را انباشته است. بدین سان آسایش و امنیت زیر هجمه مداوم آزمون و خطای ابزارهای تخریبی مهیب، ملعبه صاحبان قدرت و ثروت شده است. جهان را انباشت و انباز لجام گسیخته و رقابت های تشدیدی حذفی و حدّی بسوی انسداد و انهدام مناسبات انسانی سوق داده است. دشمنان مردم از فهم ناقص و وهم ناقض مردم در جهت غارت دسترنج مردم و چپاول منابع عمومی می انبازند و بر پهنای گسترده فقر مردم رقص و شادمانی به پا می دارند. اینهمه ناشی از فهم کاذب از هستی اجتماعی است که اکتسابات محیطی و جایگاه و پایگاه مجازی و ناواقعی که عرصه تمایز و تخالف منفعتی را در میان انسان ها ترویج و نهادینه ساخته است.

انسان ها یکدیگر را می کشند برای داشتن و انباشتن، برای قدرت و سیادت که رواج عام منیّت و مذلّت را در گستره حیات جمع و جامعه توسعه بخشیده است. انسان ها حیات مذبوحانه ای را در پیش گرفته اند که به حصّه مورد لزوم گذر حیات خود قانع نبوده؛ وبا تعدی به حصّه دیگران رضایتمندی اش حاصل می شود. این روند برآیند تمامی ناتوانی ها و عدم اعتماد به نفس کافی انسان ها را در خود جای داده که قدرت تقسیم به تساوی و یا به اندازه نیاز از وی ساقط شده است. چرا که در ضعف خصلتی نهادین، گرایش آدمی به مکمل های محیطی عموما کاذب برای تقویت بنیه زیستی فزونی می گیرد. پنداشت های باطل آدمی مبنی بر تضاد و تقابل زیستی کنونی به امر ذاتی بشری تبدیل شده و غیر قابل انکار است؛ بیان توجیه گرانه ای است که درک و درایت و فهم و شهامت حذف و حد اکتسابات مجازی و کاذب محیطی را در خود نمی بیند. چرا که این سرسپردگی و جانباختگی در برابر عناصر اکتسابی و مجازی از بی خردی و کم مایگی درک و دریافت های زیست جمعی حکایت داشته؛ و بر نوباوگی خرد و تعقّل آدمی اشاره دارد.

در این هیاهو و جنجال های گمگشتگی و از خود بیگانگی انسانی، هویت انسان ها نه بر اساس ماهیت اصیل و خاص انسانی که بر ماهیت مجازی و کاذب اکتسابات استوار می باشد. بدین مضمون که انسان ها هویت واقعی خود را باز نمی گویند بلکه با هویت اکتسابات محیطی مفهوم می یابند. اکتسابات صرفا بر مادیت حیات اجتماعی استوار نیست؛ بلکه برای حراست و حضانت از داشته ها و انباشته ها، انسان ها با تکیه بر خرافه های وهم آلود به تحمیق و تخریب چهره انسانی روی می آورند. خرافه هایی که بر خرد و تعقل خط بطلان کشیده و انسان ها را در برهوت جهل و نادانی برای تحکیم بنیان های حیات کاذب و مجازی رها ساخته اند. با دیجیتالیزه شدن حیات اجتماعی تحت پیشرفت و توسعه دامنه دانش و تکنیک،روند القائات فکری و خرافه های عمومی ابعاد نوین و گسترده ای به خود گرفته است. چرا که اصولا در دگرگونی های فن و تکنیک نیازهای نوینی سر بر می کشند که جامعه های انسانی را در بحران های ناشی از گزینش های نوین فرو می برند. بحران هایی که با مقاومت حاکمان در قدرت در آمیخته که دامنه ناهنجاری ها و نابسامانی های اقتصادی اجتماعی را توسعه بخشیده است. فرایندی که جامعه را در ندرت و نایابی و فواصل زیستی نابهنجار بسوی توهم و خرافه هدایت کرده است.

در این اعوجاج اندیشه و عمل، جامعه های انسانی سرزمین موعود خود را می جوید. وعده گاه عبرت و غیرت که با توحش اکتسابات و امتیازات مجازی از میان خون و آتش گذر خواهد کرد. انسان ها بایستی از نوباوگی تضاد و تعامل به رشد و بالندگی تفکر و تعقل گذر کنند تا به یک تعامل مطلوب و درک متقابل بهینه زیستی دست یازند. چرا که درک متقابل تعمیقی و تعمیمی نیازمند حذف القائات ناواقع و آگاهی های کاذبی دارد که توسط ساختار معیوب سرمایه اشاعه یافته است. سرزمین موعود در گذر از این بربریت فکری و عینی که مبشر رنج و مشقت انسانی برای تداوم و حفظ بنیان های قدرت و ثروت و همچنین برتری و سیادت است؛ ممکن می باشد. سرزمین موعود در میان انسان هایی رواج می یابد که به نفی و نهی اکتسابات و امتیازات و از تافته جدا بافته بودگی به یک پیوستگی و پیوند پایدار و با ثبات دست یابند. این یکسان و یکی شدن پایان از خود بیگانگی و شروع یافتن انسانیت انسان در چارچوب شناخت ضرورت های طبیعی و اجتماعی برای زیستی به واقع انسانی با حفظ و اشاعه تمامی مزیت های اقتصادی و اجتماعی به تساوی برای جمع و جامعه می باشد.

باید به سرزمین موعود یقین کنیم و در این یقین شدگی بایستی تمامی زائده های کاذب و دروغین حیات جمعی را که اکنون انسان ها را به گروگان گرفته است؛رها شویم. بندهای بردگی و عبودیت خودبرتربینی و دگرآزاری را که از جهنم ناخالص سازی های اکتساب و امتیاز برمی خیزد؛ بایستی به دور افکند؛ تا راه رهایی ممکن گردد. انسان باید بپذیرد که همه از یک سرشت اند؛ و برتری خواهی ها الگوهای ناقصی هستند که جز تقابل و تباهی جامعه های انسانی عرضه دیگری ندارند. سرزمین موعود خدایگان را در بطن و متن رویکردهای زمینی می جوید و بر هرگونه خرافه و توهّم خط بطلان می کشد. البته یکی شدن انسان ها را نمی توان در این جمع نا منسجم کنونی جستجو کرد؛ بلکه بایستی با نمود واقع هویت انسانی و هنجارهای رقابتی هویت مدار انسانی در آمیزد. چرا که اگر فاصله بین خواستن و داشتن با دستاوردهای اکتسابی پر شوند؛ به تداوم بازتولید برتری طلبی ها، بد خواهی، شرارت و تمامی خصایل زشت و ناپسند انسانی روی می آورند. تولید و بازتولید نمودهای رذیل و پلید ضمن اتکا به عادات و سنن زیست جمعی به بدفهمی های حیات تعاملی و درک و شناخت غلط و وارونه روابط و مناسبات اجتماعی نیز برمی گردند. بازتولید استبداد و مناسبات پدرسالارانه نیز از عوارض سوء بدفهمی های مناسبات تاریخی و همچنین عدم فهم و شناخت لازم از فرایند تکاملی و نقشی که انسان به عنوان عنصر کلیدی حیات اجتماعی در آن دارد؛ می باشند.

سرزمین موعود گرانیگاه انسانیت انسان است؛ مرکز ثقلی که انسان ها به تساوی می اندیشند و به برابری و تساوی حقوق انسانی نه تنها باور، بلکه عمل می کنند. از دین و مذهب تا داشتن ها و انباشتن ها و همچنین تمامی مناسبات غلط و ناانسانی که امروز بشریت را در منجلاب سقوط و تباهی رها ساخته است؛ محصول اکتساباتی است که در طول حیات طولانی زیست اجتماعی شکل گرفته و نهادینه شده است. فرایندی که با بلوغ فکری و آگاهی های واقعی که عصر نوباوگی فکری کنونی را پشت سر می گذارد؛ ضرورت خود را ازدست داده و سرزمین واقعی زیست عمومی را شکل خواهد داد. چرا که در بلوغ فکری استیصال و درماندگی جای خود را به امید و باوری پویا و بالنده می دهد که دغدغه انسان ها نداشتن و نیافتن نیست؛ بلکه همواره یافتن راه های نوین زیستن به نفع بشریت است. در استیصال است که فاصله بین خیر و شر مخدوش و انسان ها در انتخاب بین بد و بدتر مخیّرند. و این استیصال محصول اکتساب و انتخاب های غلطی است که هویت های مخدوش سازوکارهای طبقاتی بر انسان ها تحمیل کرده است. پس وظیفه بلوغ فکری این است که این هویت های مخدوش کنونی را به هویت های اصیل و انسانی مبدل سازد. این مهم مقدور نخواهد بود؛ مگر اینکه تمامی زایده های نوباوگی فکری کنونی را رد کرده؛ و با حذف نیازهای اکتسابی گذشته و حال به سوی بلوغ فکری گام بردارد. چرا که همانطوری که انسان ها دریدن و کشتن یکدیگر را تحت حاکمیت طبقاتی کسب کرده اند؛ قطعا قادرند با اکتساب آموزه های زیستی اصولی و انسانی، بر تمامی مناسبات غلط گذشته خط بطلان بکشند.

در سرزمین موعود بهتر بودن جای خود را به بهتر شدن می سپارد.کسانی که گذشته را به شهادت می گیرند برای حل معضلات حال و آینده، بر بودن ها متوقف شده و از برجسته نوباوگان فکری برای حفظ و حراست از بنیان های مخوف و وحشت زای کنونی مناسبات انسانی محسوب می شوند. چرا که مناسبات انسانی گذشته براساس نیازهایی شکل گرفته که فرایند تحول و تکامل جامعه و انسان آنها را کاملا دگرگون ساخته و بر نیازها و الزامات نوین استوار ساخته است. صاحبان اکتساب و امتیاز ویژه با مقاومت در برابر نیازهای نوین در تلاشی مداوم برای عقیم سازی جنبش های به واقع مردمی، دهشت و وحشت را در سراسر گیتی گسترده اند. سرزمین موعود موجد فضای نفی هرگونه امتیاز و اکتساب ویژه است که تمامی ارکان و اساس ساختار غالب کنونی طبقاتی بر آنها استوار می باشند. براین اساس تمرکز قدرت مفهوم کنونی و تخریبی خود را از دست می دهد؛ آزادی فردی و خلاقیت ابعاد نوین و انسانی خود را پیدا کرده؛ و مالکیت به عنوان ابزار اعمال قدرت طبقاتی اشکال نوینی پیدا می کند که به انگیزه و کارآفرینی های نوین ابعاد گسترده ای می بخشند؛ و بوروکراسی به عنوان ابزار انقباضی و انسدادی از جامعه رخت بر می بندد. چرا که در سرزمین موعود جامعه با انسان های کمیت یافته ای روبرو می باشد که موجد کیفیت های نوینی هستند که در راستای منافع و مصالح جامعه و جمع گام بر می دارند. درک این مسئله با حل شدن در القائات فکری ساختار طبقاتی که بسیاری از نمودهای درونی و نامتعارف آن به ابزار کنشی متعارف معنا می شوند؛ امر بسیار دشواری می باشد.

دموکراسی با ماهیتی سیال در سرزمین موعود، بیان کیفیت های نوین تعاملات اجتماعی است که انسان های طراز نوین آن ها را خلق خواهند کرد. جاری بودن مفهوم واقعی دموکراسی در شریان های اجتماعی، امر بی بدیلی است که تنها از انسان های رسته از تحمیق و تخریب آگاهی های کاذب طبقاتی بر می خیزند. انسان هایی که آزادی، برابری و عدالت را از دایره نفوذ انباشت و انباز سود و سرمایه رها ساخته، و در انسجام و درک متقابل تعمیقی و تعمیمی روابط و مناسبات اجتماعی و انسانی مفهوم واقعی خود را پیدا می کند. مولفه های دموکراسی و حقوق طبیعی و مدنی در جامعه با حذف و رفع حرص و آز، کینه و نفرت و تمامی آموزه های پلشت و نکبت بار ساختار طبقاتی، جایگاه واقعی و حقیقی خود را می یابند. اگر چه بشریت اکنون در خلسه نشئه گون آگاهی های کاذب و القائات تحمیقی مداوم، در سراب بیمارگون خود برتر بینی و دگر آزاری با گذر از منافع و مصالح همنوع و همگون خویش دست و پا می زند؛ ولی روند تکامل اجتماعی و تاریخی با آموزه های نوین و متکامل خویش آن ها را بسوی سرزمین موعود هدایت خواهد کرد.

نتیجه اینکه: همواره در طول تاریخ بر خرابه های فکری، ویرانی و تباهی انسانی و زمینی شکل گرفته که جز رنج و مشقت و مرگ و نیستی ارمغان دیگری نداشته است. فرایندی که با آموزه ها و القائات کاذب و دروغین، سرشت پاک و اصیل انسانی را در مجاری پلشت و نکبت ساز اکتساب و امتیاز طبقاتی از حیّز انتفاع باز داشته است. اکتسابات کاذبی که فرد و جمع را در تب و تاب داشتن و انباشتن بسوی حذف و حد حصه دیگران سوق داده است. بنابراین آنچه که امروز بشریت را در سراشیبی سقوط و نزول قرار داده، اکتساب و امتیاز کاذب و غیرضرور نهادینی است که با آموزه های نوین و فهم و شناخت درک و درد مشترک قابل جایگزین می باشند. روندی که نوباوگی فکری کنونی را بسوی بلوغ فکری و رسیدن به سرزمین موعودی که در آن تمامی نمودهای به واقع انسانی برای امنیت و آسایش عمومی استقرار می یابند. در سرزمین موعود عشق به زیستن سرآغاز بلوغ فکری و فروپاشی توهم و تخیلی است که اکتساب و امتیاز ساختار طبقاتی بر جمع و جامعه تحمیل کرده است. بدینسان انسان ها با درک و درد مشترک یکدیگر را یافته؛ و از گمگشتگی و هویت بیگانه کنونی رهایی می یابند. چه مخوف و دردناک است که انسانها برای حصه ای بیشتر یکدیگر را می کشند؛ و بر حقوق طبیعی و انسانی خویش خط بطلان می کشند. قطعا در سرزمین موعود و بلوغ فکری انسان ها، مناسبات انسانی شفاف و گویا بوده و از ابهام و شک و تردیدهای بدخواهانه و دروغ و ریای کنونی بدور می باشند. انسان بایستی به یقین برسد و در این یقین شدگی باور به هویت اصیل انسانی را در خود بپروراند؛ تا قادر باشد با دور ریختن تمامی خصایل پلشت و نکبت ساز اکتساب و امتیاز کنونی بسوی پیوندهای مستحکم و پایدار و برای تایید و تحکیم هویت و اصالت پاک انسانی خویش گام بردارد.


اسماعیل رضایی

25:07:2024

۱۴۰۳ تیر ۲۵, دوشنبه

                                                                    جمهوریت


زیست اجتماعی در پروسه تکامل تاریخی مراحل مختلف و متفاوت اداره امور اجتماعی را تجربه کرده است. انسان ها با انتزاع از تعاملات معمول و مطلوب و گردن نهادن به بسیاری از آموزه های اکتسابی پایگاه و جایگاه اجتماعی، بسوی ابداع اشکال متفاوتی از چگونگی اداره امور اجتماعی سوق یافته اند. بدینسان دارندگان ابزار و اموال نوعی از اشکال اداره امور اجتماعی را نهادینه ساختند که حامی و هادی جامعه در راستای تامین و تضمین منافع طبقاتی گام بردارند. در روند تکامل تاریخی و رشد بنیان های مادی و فکری جامعه های انسانی، تنوع و تکثر اداره اجتماعی بسوی نوعی از روابط و مناسبات جهانشمول روی آورد که با هژمونی ساختار طبقاتی روندهای نوینی از حاکمیت طبقاتی شکل گرفتند. روند تحول بارزه های مادی و برآمدهای نیاز و الزامات جدید بر بستر رشد بنیان های مادی اجتماعی، اشکال متکامل تری از حضور مردم در اداره امور اجتماعی را در پیش گرفتند. جمهوریت شکلی از اداره اجتماعی است که در روند تکامل تاریخی جامعه و انسان اشکال متفاوتی را تجربه کرد؛ و در ساختار طبقاتی سرمایه متناسب با نیاز سود و سرمایه، فاز نوینی را آغاز کرد که بتواند به دینامیسم درونی تحول و تکامل تاریخی پاسخ مناسب را بدهد.

اگر چه جمهوریت حضور و دخالت مردم در اداره اجتماعی را مرئی داشته است؛ ولی مصالح و منافع طبقاتی همواره این حضور را به نفع سود و سرمایه مصادره به مطلوب کرده است. در حقیقت حضور مردم ابزار مشروعیت ساختار طبقاتی سرمایه برای حفاظت و حراست از انباشت لجام گسیخته اقلیتی، و فقر و فاقه و ندرت و نایابی برای اکثریت عظیم اجتماعی بوده و هست. این فرایند با دروغ و دغل و اشاعه و توسعه دامنه آگاهی های کاذب و نهادینه ساختن آن ها بر بستر جامعه از طریق ایجاد کانون های رقابتی حذفی و حدّی که تمامی اهتمام انسانی را ملعبه برتری طلبی های فردی با گذر از منافع و مصالح همنوع و همزاد خود در جامعه نموده است.

جمهوری که با جمع مردم در اداره امور اجتماعی مفهوم می یابد؛ در کثرت و کسوت اشکال متفاوتی چون پارلمانتاریسم، شورایی، الیگارشی، تئوکراسی،سوسیالیستی و... نمود یافته و با کسب مشروعیت از طریق آرای عمومی گام های نامشروع خود را بر علیه منافع عمومی تقویم و تنظیم می نمایند. چرا که مردم تا مرحله انتخاب حضور فعال داشته و بعد از آن بایستی تابع مصوباتی باشند که نمایندگان انتخابی با جهت گیری های طبقاتی خود برای آن ها تنظیم و تصویب می کنند. یعنی نه تنها هیچ نقشی در اداره امور اجتماعی بعد از انتخابات نداشته؛ بلکه بایستی تاوان خطاکاری ها و بلندپروازی های آن ها را نیز بپردازند.در حقیقت جمهوری تبدیل به امر نهادینی شده است که تابعی از افت و خیزهای گذر حیات طبقاتی بوده و مردم به عنوان عاملین تحقق اهداف این روند نامطلوب بکار گرفته می شوند.

جمهوریت با شاخصه های نهادین و بارزه های طبقاتی خود اکنون به عامل بازدارنده روندهای مورد لزوم تحول و تکامل جامعه و انسان مبدل شده است. چرا که از رسالت و تعهد اجتماعی و مردمی خویش متناسب با رشد بنیان های مادّی و علمی جامعه و انسان دور شده و به عامل بازدارنده استقرار بنیان های نوین و مورد لزوم جامعه های انسانی مبدل شده است. بنابراین امروز کسانی که پرچم جمهوری خواهی برافراشته اند و برای تحقق آن دست اتحاد و وحدت با یک کثرت نامتجانس داده اند؛ در ارزیابی های خود دچار اشتباهات فاحش شده و خواهند شد. چرا که وحدت در یک کثرت نامتجانس بسوی عدم تجانس مبارزاتی سوق یافته و اهتمام عمومی را در پراکندگی آرا و نظرات سترون می سازد. باورمندان به جمهوری اگر نتوانند متناسب با روند تکاملی کنونی تغییرات ماهیتی لازم را مد نظر قرار دهند؛ در بارزه های جهانشمولی ساختار فرتوت سرمایه فروخسبیده و از اهداف آرمانی و انسانی فاصله می گیرند.

اتخاذ مواضع نامطلوب در برابر رویکردهای محیطی، بیان واضح و روشن درک ناقص از روندهای تحولی کنونی جامعه های انسانی محسوب می شود. این درک ناقص امروز به چالشی جدی در اتخاذ مواضع مبارزاتی مبدل شده است. اینکه برخی ها برای حکومت مستبد دینی ایران توان باز تولید متصور می شوند و یا با فرو غلتیدن در انتزاع و تجرید پدیده های محیطی، جهانشمولی ساختار سرمایه را در در برخی نمودهای خاص اقتصادی تحلیل می برند؛ و یا آنهایی که با زایده های فکری ارتجاعی گذشته به ارزش ها و اصول انسانی پشت پا می زنند و... همگی از درک درست روند تکامل تاریخی فاصله بعید دارند. چرا که اکنون بن مایه های هستی اجتماعی در تب و تاب دگرگونی و نو شدن؛ قطعا قدرت و فرصت بازتولید گذشته را از آن ها دریغ خواهد داشت. ساختار فرتوت سرمایه اکنون در گرداب هولناکی از چالش های محیطی گرفتار می باشد؛ این ساختار جهانشمول تاثیرات مخرب و بحران های ذاتی و روزافزون خود را در پهنه گیتی گسترده است؛ روندی که در آن هویت مستقل اقتصادی و سیاسی برای باز تولید هویت های مصلوبی چون نظام مستبد دینی در ایران از دست رفته است. اکنون نظام مستبد دینی در ایران با انتخاب مهندسی شده افراد، نه تنها قادر به باز تولید خود نیست؛ بلکه در کشاکش بحران های فزاینده ساختار سرمایه جهانی صدمات صعب و دشوارتری را نیز تجربه خواهد کرد. آسیب ها و چالش هایی که بار اصلی آن بر دوش مردم به ویژه محرومان و زحمتکشان سنگینی خواهد کرد.

بورژوازی جهانی حامی جدی جمهوری سنتی است که برای حفظ منافع و مصالح آن ها به روز شده و مدافع استواری برای انباشت لجام گسیخته و غارت و چپاول دسترنج محرومان و زحمتکشان می باشد. چرا که در جمهوری سنتی مردم بازیچه طرح و برنامه های متجاوزانه اتاق فکر بورژوازی بوده و در برابر مصوبات قانونی قدرت طبقاتی خود را بی دفاع و مطیع و منقاد می یابند. این روند اکنون در بن بست های ساختی گرفتار آمده و با آزمون و خطای مداوم خویش سعی در ترمیم و تداوم حیات معیوب و آسیب دیده خود دارد. در این کش و قوس های تاریخی تکامل اجتماعی است که بورژوازی فرانسه با یک اشتباه تاریخی بسترهای صعود نیروهای چپ را برای اداره امور اجتماعی فراهم ساخته و قطعا برای جبران این خطای مهلک خود تلاش دارد با شانتاژ و امتیازهای حداقلی جریان های راست و راست افراطی را برای انزوای چپ با خود همراه سازد. روندی که با دومین خطای تاریخی خود زمینه تحکیم و تثبیت اعتبار مردمی چپ ها را فزونی خواهد بخشید. چرا که راست و راست افراطی در صورت همراهی و همکاری با دولت منفور در قدرت، بی اعتباری و مرگ خود را در میان توده ها رقم زده که به عروج و صعود نیروهای چپ منجر خواهد شد. اگر چه با تمامی امکانات تبلیغی و رسانه ای خود برای تخریب، انزوا و در هم شکستن اتحاد و وحدت نیروهای چپ گام برخواهد داشت. ولی ضرورت اجتماعی و تاریخی و همچنین حماقت های بورژوازی ناشی از استیصال، جایگاه چپ را در جامعه تامین و تثبیت خواهد کرد. در این فرایند قدرت حاکم اگر به هر دلیلی مجبور به یک ائتلاف با نیروهای چپ گردد؛ باز هم زمینه صعود نیروهای چپ با یک طرح و برنامه مشخص و مردمی فراهم می شود. بنابراین اکنون قدرت حاکم در فرانسه بر سر یک دوراهی صعب و دشواری قرار گرفته که حیات و ممات وی را نشانه گرفته است. نیروهای چپ در فرانسه اگر چه برای دستیابی به قدرت با چالش های صعب و سدیدی مواجه هستند و یا غیر ممکن به نظر می رسد؛ ولی این روند آغازی برای مشروعیت بخشی اجتماعی و سیاسی چپ فرانسه است که بستر های صعود حتمی و قطعی شان را در بر خواهد داشت.

اکنون جمهوری های سنتی مبتنی بر ساختار طبقاتی، با مقاومت در برابر الزامات تکامل تاریخی، ناهنجاری ها و التهابات مخرب و شکننده ای را در سطح جهانی موجب شده اند. خروج از این بن بست ها و بحران های روزافزون، تنها با بازنگری در شیوه های اداره امور اجتماعی و اتخاذ اشکالی که حضور موثر و مستقیم مردم را مرئی دارد؛ ممکن می باشد. چرا که جمهوریت با بار سنت و عادت خود، اکنون دچار یک انقباض و انسداد ساختی شده است که با یک آسیب پذیری جدّی در مشروعیت و مقبولیت خود در بین مردم روبرو می باشد. ترمیم و بازیابی چهره مخدوش شده جمهوریت در روند تکاملی جامعه و انسان، نیازمند درک و شناخت فرایندهای کنونی و ایجاد فضای تعاملی نوینی که بتواند به نیازهای برآمده از تغییرات و دگرگونی های محیطی پاسخ مناسب را بدهد. فضای نوینی که حضور دائمی مردم در تصمیم گیری ها و تصمیم سازی های قدرت حاکمه را تامین و تضمین نماید. شرایطی که حساسیت مردمی در برابر رویکردهای غلط و نامردمی هیئت حاکمه را در بر داشته؛ و امکان واکنش مناسب برای مردم را تامین و تضمین نماید.

دور شدن از مضمون و محتوای درونی جمهوریت با تکیه بر فرم و شکل قالبی کنونی، نه تنها چالش های جدی را در امور اقتصادی، اجتماعی و سیاسی ایجاد کرده است؛ بلکه مجموعه مولفه های هویتی و اصالتی جمهوری همچون دموکراسی، عدالت ، آزادی و دیگر بارزه های ساختی و بافتی آن از درون تهی شده و تابعی از تمایلات طبقاتی برای انباشت بی رویه و یا نوسانات سود و سرمایه گردیده است. استقلال قوای سه گانه به عنوان عنصر ممیزه جمهوری با دخالت منفعت طلبانه و مصلحت جویانه صاحبان قدرت و ثروت از وظایف و رسالت تاریخی خود باز مانده اند. بنابراین ماهیت کلاسیک جمهوری دچار یک چالش هویتی شده است که نیاز به یک باز بینی متناسب با روندهای کنونی تحولات جهانی دارد تا بتواند به تعهدات اجتماعی و انسانی خود پاسخ مناسب را بدهد. بازبینی که دخالت و همراهی موثر و مفید مردم در اداره امور اجتماعی را در صدر برنامه و اهداف خود داشته باشد.

نتیجه اینکه: در روند تکامل جامعه و انسان، اشکال متفاوتی از اداره امور اجتماعی متناسب با ساختار مادی مسلط تجربه شد تا با ایجاد نظمی فراگیر از هرج و مرج و ناهنجاری های ناشی از تمایلات قدرتی و منفعتی جلوگیری شود.جمهوریت شکلی از تجربه تاریخی اداره امور اجتماعی است که مردم با گزینش های انتخابی خویش در اداره امور اجتماعی مشارکت دارند. در ساختار طبقاتی همواره مشارکت مردم با مصوبات قانونی حدود پذیرفت؛ و ابزاری برای مشروعیت بخشی به تداوم حیات انگلی بورژوازی در جامعه گردید. در پروسۀ تکامل تاریخی همراه با افت و خیز ها و بحران های ذاتی نظام سلطه سرمایه، جامعه های انسانی وارد فاز نوینی از تعامل و نیازهای زیستی خویش گردیدند که ساختار سنتی جمهوری در پاسخگویی بدان ها با چالش های جدی روبرو می باشد. دموکراسی و دیگر شاخصه های زیست جمعی با نوسانات سود و سرمایه در آمیخت؛ و با ابزارهای تحمیق و ترهیب، مشارکت و حضور مردم در اداره امور اجتماعی را به سخره گرفت. روندهایی که تضادهای اجتماعی را تشدید و انتخاب های نوین و مترقی را ابعاد گسترده ای بخشیده است. براین اساس جمهوری و جمهوری خواهی برای پیشبرد اهداف مردمی خود بایستی معیارهای نوین متناسب با تحول و تکامل تاریخی جامعه و انسان را سرلوحه کار خود قرار دهند. عدم توجه به نیازهای کنونی و تکیه بر سنت های نهادین جمهوریت، روند احیا و ابقای سازوکارهای بحران زای کنونی را تسهیل و جامعه و انسان را در کنش و واکنش تضادهای روزافزون، از یافتن راهی به روشنایی باز می دارد. چرا که سنت های جمهوریت در پروسه تکامل تاریخی به چالشی جدی در برابر بسیاری از نیازهای دموکراتیک و عدالت و آزادی مبدل شده اند. بنابراین جمهوری خواهان برای هرگونه اتحاد و وحدت حول استقرار جمهوری، نیازمند درک نیازهای کنونی و دگرگونی های مادیت حیات جمعی در فعل و انفعالات اجتماعی می باشند.


اسماعیل رضایی

15:07:2024

۱۴۰۳ تیر ۲, شنبه

 

                              چپ و تضاد


تضاد ذاتی تمامی پدیده های طبیعی و اجتماعی برای رشد و بالندگی و یا تحول و تکامل جامعه و انسان می باشد. برای شناخت ضرورت های  طبیعی و اجتماعی جهت غلبه بر موانع و محدودیت های محیطی از   تضادها ی درونی پدیده ها و درک و فهم مضمونی و محتوایی آن ها بهره می گیرند.تضادهای اجتماعی برعکس تضادهای طبیعی که اصولا طی ضرورت های ناشناخته برای بهبود و اعتلای زندگی انسانی مفهوم می یابند؛ عموما از تمنا و تمایلات انسانی نیز برخوردار می باشند. تضادها شاخصه های زیستی هستند؛هم در رشد و بالندگی جامعه و انسان و هم به صورت عامل مانع و رادع روند معمول و مطلوب تحول و تکامل زیستی در زندگی روزمره انسان ها خود را بروز می دهند.

تضادها با تخالف مفهوم می یابند و با نمود ضدیت در فعل و انفعالات زندگی جمعی و همچنین به عنوان عنصر پویایی در پدیده های طبیعی و اجتماعی خود را نشان می دهند. تضادها در توازن زیستی و تعادل روندهای متعامل جمعی نقش اصلی را بازی می کنند. شکاف مداوم و رو به تعمیق طبقاتی در روابط و مناسبات اجتماعی، ضمن ابعاد نوین بخشیدن به دگرگونی و مناسبات طبقاتی، دامنه و اشکال مبارزاتی برای یک تعادل نسبی و مطلوب اجتماعی را نیز دگرگون کرده است. چپ ها متاسفانه با درک فرمالیستی از تضادهای طبیعی و اجتماعی روندهای دگرگونه کنونی تحول و تکامل جامعه و انسان برای درک و فهم تضادهای نوین و برآمدهای طبقاتی متفاوت با گذشته را از نظر دور داشته اند. فرایندی که با توقف صرف در تضادهای اجتماعی و طبقاتی ، ابعاد وسیع ضرورت های ناشناخته طبیعی و جاودانگی تضادهای نهفته در آن را نادیده می انگارند. براین سیاق پایان یافتن تضادهای اجتماعی و طبقاتی را بن بستی صلب و ثقیل برای انسان ها در نبود تلاش و تکاپوی رقابتی برای تحول و تکامل می پندارند. این پاشنه آشیل مبانی تئوریکی چپ ها فرصتی طلایی برای متوهمین فرصت طلب راست و بد فهمان این مبانی می باشد تا جامعه بدون تضاد و رقابت را غیر ممکن قلمداد کرده و روند حیات تبهکارانه کنونی حاکم بر جامعه های انسانی  را اجتناب ناپذیر بدانند.1

درک دیالکتیکی تضادها در فهم و شناخت روندهای تکاملی و چرایی و چگونگی آن ها نقش اصلی را بازی می کند. این فرایند درک و فهم چرایی هر مرحله از تکامل تاریخی و همراه شدن با نیازها و الزامات آن برای کمیت سازی های مورد لزوم کیفیت ها نوین را نیاز دارد. ناتوانی در درک این موضوع، اندیشه را در چرخه معیوب وضعیت موجود از یافتن راهی به روشنایی باز داشته است. جهان در بربریت و توحش محض ساختار طبقاتی در بن بست صعب و دشواری قرار دارد؛ و با آزمون های مرگبار خود تلاش دارد؛ این روند معیوب را به نفع خود و زیان انبوه انسان های گرفتار در فقر و نابسامانی های اقتصادی و اجتماعی به پایان ببرد. تمامی اهتمام صاحبان قدرت و ثروت برای ممانعت از تغییر با شکست مواجه شده و اکنون با پشت سرگذاشتن نئولیبرالیسم به عنوان منحط ترین مرحله تکامل تاریخی سرمایه داری، تلاش دارند با احیای نرم های گذشته از طریق عروج و استقرار راست افراطی خود را بر سریر قدرت همانند گذشته نگهدارند. قطعا در این آزمون نیز شکست خورده و روند تغییر، تدریجا خود را تثبیت خواهد کرد. در حقیقت برآمدن راست افراطی با تمامی شاخصه های عام ضد مردمی خویش، نقطه آغاز تغییر ساختاری را در بطن خود می پروراند. چرا که این روند آخرین حربه  از مرحله کنونی تکامل نظام سلطه سرمایه برای بازیابی و بازسازی هویت مخدوش  و متوحش خود در مسیر تکامل تاریخی می باشد.

انسان وقتی با درک تکاملی جامعه و انسان فاصله می گیرد؛ از تشخیص تضادهای اجتماعی محصول ساختار طبقاتی و تداوم این تضاد ها در روند تکامل تاریخی دور می شود. در بطن ساختار غالب کنونی تضادهای اجتماعی با غلبه فرهنگ اندیویدوالیسم، دیگر تضادهای پیرامونی از جمله تضادهای طبیعی محصول ضرورت های ناشناخته های بسیار برای زیست آرمانی و انسانی در بوته اجمال قرار داده است. رشد و توسعه  دامنه علمی و فنی ابعاد دم افزون و روز شماری به خود گرفته است؛ ولی خروجی تمامی اهتمام بشری در رقابت های زندگی سوز و طاقت فرسای ساختار طبقاتی، به نفع سود و سرمایه مصادره به مطلوب شده و می شوند. بنابراین تا زمانی که انسان ها از قید و بند تضادهای اجتماعی با بار رقابتی  مرگزای طبقاتی رهایی نیابد و با یک درک متقابل تعمیمی بسوی کشف و شناخت ضرورت های طبیعی و اجتماعی روی نیاورد؛ بشریت از زیست معمول و مطلوب خویش باز مانده و در دام اسارت بار ضرورت های طبیعی و اجتماعی گرفتار خواهد بود. بنابراین با پایان تضادهای اجتماعی که اکنون تمامی فضای زیستی انسان ها را پر کرده است؛  و به صورت عنصر بازدارنده شناخت ضرورت های طبیعی برای زیست آرمانی  و انسانی عمل می کند؛ تضادهای انسان با طبیعت نقش برجسته یافته و جاودانه در زیست عمومی انسان ها تداوم خواهد یافت.

وقتی محدوده زیستی انسان را انبوهی از تضادهای منفعتی و مصلحتی نهادینه شده پر کرده باشد؛ قطعا باور به عدم وجود تضادها و رقابت های محصول ساختار طبقاتی در جامعه امری دشوار و یا ناممکن می نماید. براین اساس بورژوازی و عمّالش با محدود کردن تضادها  در  محدوده صرف اجتماعی  و آن ها را تنها راه بهینه حیات انسانی اعلام داشتن؛ از شناخت بسیاری از ندرت و نایابی های زیستی طبیعی انسان ها جلوگیری کرده و می کنند. چرا که حفظ تضادها در محدوده اجتماعی یعنی تامین و تضمین کارآمدی سود و سرمایه و حفظ سازوکارهای مناسب  و مطلوب برای چپاول و انباشت لجام گسیخته کلان سرمایه داران می باشد. در حالی که تضاد اصلی بعد از اتمام ساختار طبقاتی آغازگر عصری خواهد بود که بشریت با یک درد و درک مشترک کنکاش خود را در طبیعت برای فهم و شناخت ناشناخته ها و ضرورت های دست و پاگیر طبیعی می آغازد. رقابت ها برای خدمت به انسان ها و رفاه و آسایش هرچه بیشتر جامعه رواج عام می یابند. این بارزه های فکری در میان انبوهی از ضرورت های دست و پاگیر اجتماعی و طبیعی و عادات نهادین به بسیاری از چارچوب های زیستی کنونی اجتماعی، شاید اتوپیا به نظر برسد؛ ولی روند تکامل تاریخی تاکنون نشان داده که روابط و مناسبات اجتماعی با جرح و تعدیل های متکاثر خویش بسیاری از موانع نامتعارف زیست جمعی را محدود و مسدود، و خیلی از ناممکن ها را ممکن ساخته است. بنابراین با اتمام تضادهای طبقاتی، کشف و ضبط پایان ناپذیر ضرورت های طبیعی، بسترهای مناسبات نوینی با رقابت های تنگاتنگ برای رفع موانع زیستی از بیماری ها تا ناتوانی انسان در مهار آلودگی های زیستی و طغیان و سرکشی طبیعت بر علیه انسان ها و همچنین شناخت بستر های جدید و مناسب برای رفع ندرت و نایابی های کنونی ایجاد خواهد کرد.

اندیشه وقتی با داشتن ها و دانسته های صرف گذشته گره بخورد؛حال و آینده را در ابهام و ایهام وا می نهد. روندی که دلمشغولی های کنونی و انباشته های فکری کاذب القایی، بسیاری از نیاز ها و الزامات را در دایره ممکنات از نظر دور داشته است. براین سیاق است که بسیاری قدرت و توانایی های لازم برای درک و فهم چگونگی و چرایی تضاد ها بعد از رفع تضادهای طبقاتی را دارا نمی باشند. سر در گمی های کنونی ناشی از تکامل تاریخی جامعه و انسان، درک تضادهای اصلی و فرعی و همچنین درک علّی و تداوم آن ها را در بوته اجمال قرار داده است. انسان کنونی بین بارزه های فکری گذشته و حال برای گذر به آینده، به دلیل قرار گرفتن در میان انبوهی از بد و بدترها، قدرت شناخت و گزینش خوب را از دست داده است. آموزه ها و تجارب گذشته با برآمدن گزینش های نوین کارآمدی خود را از دست داده اند. و انسانها در میان انبوهی از انتخاب حاصل تکامل تاریخی نیازمند تجارب جدیدی هستند که توان و امکانات کنونی جریانات مترقی و چپ قدرت پاسخگویی بدان ها را ندارند. بنابراین گذشته با بار سنگین عادت و سنت می رود که یک بار دیگر در معرض آزمون تاریخی خود به تمامی توهمات و پندارهای جامعه های مستاصل از تضادها و رقابت های بی حاصل خویش خاتمه بخشیده؛ و گزینش ها و انتخابات نوین جایگاه خویش را تحکیم و تثبیت نمایند.

تغییر نقش تضاد ها در پیشبرد اهداف انسانی در پیوند با ابعاد تغییر و دگرگونی دامنه یافته ها و دانسته های جدید، توقع و نقش نوینی را در برآمدهای نوین اقتصادی و سیاسی ایجاد کرده که فاصله بین ادراکات و امکانات مادی و فکری از پاسخگویی بدان ها بازمانده اند. بنابراین تضادهای کنونی از روند بهینه سازی و درک موقعیت کنونی باز مانده؛ و به احیای هویت های جعلی و القایی گذشته روی آورده اند. چرا که تضادهای کنونی با حل نسبی نه قطعی تضادهای نهفته در کار و سرمایه که ابعاد نوینی یافته و راه حل های ساختی نوینی برای برون رفت را  می طلبد؛ قابل حل و فصل بوده که با تضادهای گذشته تفاوت اساسی و ریشه ای دارند. اغتشاشات فکری و تصمیمات مقطعی و گذرای نیروها مترقی و به ویژه چپ ناشی از توقف در ماهیت تضادهای گذشته است که تبیین و تأویل های متکاثر ناشی از ناهمخوانی ای تفکر و راهبرد های آن به تکثر و انشعابات متکثر در مبارزات اجتماعی منجر شده است. ضمن اینکه تاثیر شکاف های روزافزون طبقاتی و انبوهی از مطالبات برجا مانده؛ چنان دامنه اغتشاش و فروپاشی اتوریته قدرتی را توسعه بخشیده که تنها با حل تضادهای نسبی کاروسرمایه که اکنون به نقطه حاد و بی برگشت رسیده است؛ قابل حل می باشند. این فرایند چنان ابعاد وسیعی یافته است که تضادهای طبیعی و شناخت ضرورت های دست و پا گیر آن برای بهبود شرایط زیستی انسان ها، تحت الشعاع قرار گرفته اند.

ساختار طبقاتی تلاش دارد تا دامنه تضادهای اجتماعی را در محدوده حفظ حریم سود و سرمایه با ابقا و احیای مناسبات گذشته تداوم بخشد. این ابتکار عمل صاحبان ثروت و قدرت آخرین تیر ترکش است که بسوی آرمان های انسانی رها می شود. چرا که مناسبات گذشته و تضادهای نهفته در آن در هویت های نوین روندهای تکامل تاریخی تحلیل رفته اند؛ و احیای مجدد آن با عوام فریبی و عوام گرایی ممکن می گردد که در بستر سیال اجتماعی ناکارآمدی خود را بروز داده و در برابر انبوه مطالبات نوین جامعه با بن بست حاد و مزمن از دایره تعاملات اجتماعی حذف خواهد شد. قطعا در این مسیر تباهی خود، زیان ها و خسران بسیاری را متوجه جامعه و انسان خواهند نمود. درک و شناخت بهینه تضادها و اتحاد و وحدت اصولی نیروهای مترقی، لازمه مبارزه جدی با چالش های کنونی می باشد. چرا که  وحدت در کثرت نامتجانس دامنه تضادها را مخدوش و اعتبار و ارزش واقعی آن را در بیراهه های مبارزاتی به چالش می کشد. شناخت تضادها در مراحل مختلف تاریخی و اتخاذ ابتکار عمل لازم و مناسب برای حل آن ها، قدرت چانه زنی های سیاسی و توسعه دامنه مبارزاتی توده ها را افزایش می دهد.

نتیجه اینکه: تضادها بارزه های انگیزشی انسان ها برای عروج و صعود ابعاد زیستی متعامل اجتماعی می باشند. تضادهای طبیعی و اجتماعی در شناخت ضرورت های مانع و رادع رشد و بالندگی جامعه و انسان نقش اصلی و اساسی را بازی می کنند.  درآمیختن تضادهای اجتماعی با تضادهای طبقاتی، عموما درک ضرورت ها و بالندگی و توسعه ابعاد اجتماعی و انسانی همراه با رشد روز افزون دامنه علم و فن، توسط صاحبان ثروت و قدرت به نفع سود و سرمایه مصادره به مطلوب شده است. القائات کاذب و عوام فریبانۀ ساختار طبقاتی مبنی بر بدون تضادهای اجتماعی و رقابت های ساری و جاری کنونی، دوام و بقای رشد و بالندگی مقدور نخواهد بود. ادعا و القائات کاذبی که بسیاری را از درک ضرورت های طبیعی غافل و از شناخت ضرورت های آن برای رهایی از قید و بندهای مانع و رادع زیست بهینه و انسانی دور نموده است. با پایان یافتن منازعات طبقاتی و رهایی انسان ها از قید و بندهای منفعت و مصلحت، روند بی پایان تضاد انسان با طبیعت برای شناخت عوامل و عناصری همچون بیماری ها و آسیب های ناشی از قهر طبیعت، آلودگی های زیستی و... که از زیست مطلوب و بهینه جلوگیری می کنند؛آغازی برای جهش های فکری و دگرگونی در روابط و مناسبات تولیدی و اجتماعی خواهد بود. در حقیقت انسان ها در یک رقابت تنگاتنگ برای کشف و ابداعات جدید، راه های نوین و بواقع انسانی را تجربه خواهند کرد. تضادها با روند تحول و تکامل اجتماعی دگرگونی می پذیرند. توقف بر تضادهای گذشته تاریخی و عدم درک دگرگونه آن در مقطع کنونی از تحولات تاریخی، چالش های جدی را در مبارزات اجتماعی ایجاد کرده است. ساختار سرمایه و به تبع آن تضاد بین کار و سرمایه اکنون در پویش های اجتماعی خویش به مرحله نوینی از روابط و مناسبات اجتماعی گام گذاشته اند که در خود نوزایی و بنیان های نوین ساختی را می پرورانند. نئولیبرالیسم با شکست مفتضحانه اقتصادی و اجتماعی خویش اکنون در تلاش  برای سپردن عنان امور اجتماعی به راست افراطی برای رجعت به گذشته، بسترهای یک عدم توازن عمیق اجتماعی را تدارک می بیند که در بطن خود ساختارهای نوین را ایجاد خواهد کرد.چرا که با رجعت به گذشته، بر بار مطالباتی پاسخ نگرفته؛ مطالبات نوین افزوده خواهد شد که جامعه را در یک تضاد شدید و حاد بسوی تغییر ساختی هدایت می کند.


         اسماعیل رضایی

         22/06/2024   


آقای علیرضا بهتویی اخیرا در بحثی در شبکه ایران آکادمیا با عنوان چپ، دموکراسی و اقتدارگرایی اظهار داشتند که مارکس بعد از پایان تضادهای طبقاتی راجع به تضادها چیزی ارائه نکرده است. این بیان یعنی ضعف ادراکی و فهم ناقص پیرامون اندیشه و بیان کسی است که تضاد ها در زندگی انسانها  را  برای زیستی  بهتر و مفیدتر همیشگی و جاودانه  می داند. این گونه اندیشیدن یعنی فاصله گرفتن از روندهای دیالکتیکی حیات اجتماعی و تن دادن به انتزاعات مبانی تئوریکی بورژوایی است که در ضعف و نبود مبانی تئوریکی قابل اتکای چپ، اکنون یکه تازی می کنند.

۱۴۰۳ خرداد ۱۹, شنبه

 

                            سَمبُل و سَنبَل


گروهبندی های اجتماعی یکی از نمودهای پویایی و بالندگی اجتماعی می باشند.این تعاملات گروهی برای حفظ پیوندهای درونی و وحدت حول محورهای اعتقادی و ایمانی خویش سمبل یا نشانه ای را برمی گزیند که مظهر یکپارچگی و وحدت گروهی را با خود حمل می کند. بنابراین در بطن و نهاد درونی این نشانه ها یا سمبل انتخابی گرایشات و جهت گیری های فکری و طبقاتی نهفته است که جمع را تشجیع و تحریک برای حفظ منفعت و مصلحت می نماید. سمبل ها هم مانند تمامی دیگر بارزه های زیست جمعی می توانند با عادت و سنت در آمیزند و روندی ارتجاعی را همراهی کنند. یکی از نشانه های بارز و شاخص سمبل ها پرچم می باشد که وحدت، همبستگی و اتحاد ملی را هویت می بخشد. این مظهر هم پیمانی و همگرایی ممکن است با گرایشات ارتجاعی و واپسگرا همراه شده و منافع عمومی و ملی را به تاراج دهد. چرا که علایم و نشانه های هر سمبل ثابت و پایدار می ماند؛ ولی گرایشات و مصالح و منافع افراد تابعی از روند دگرگونه تکامل تاریخی است که ممکن است با مضمون و اهداف اولیه نشان و پرچم متفاوت یا متضاد باشد.

سمبل ها از جمله پرچم حاوی باور و فرهنگ ملتی  با بار عادات و سنت هستند که می توانند با حفظ ارزش های گذشته به سَنبَل کاری روی آورده و با فریب و اوهام، اهداف و آرمان های مردمی و ملی را در میل و تمنای ساختار غالب طبقاتی به نفع سود و سرمایه هدایت نماید. پوپولیسم غالب کنونی نمود بارز و شفافی است که صاحبان قدرت و ثروت با دروغ و فریب تلاش دارند با برجسته کردن هویت و منافع ملی زیر سمبل های نهادین گذشته، حقوق طبیعی و اجتماعی عمومی را سَنبَل نمایند. چرا که احیای مناسبات اقتصادی و اجتماعی گذشته، مگر با استبداد و اقتدارگرایی ممکن نیست. دو پدیده  نامتعارف همواره طول تاریخ حیات اجتماعی انسان ها منشا و مبدا استبداد و تبهکاری برای تداوم حیات قدرت های حاکم وجود داشته و اکنون نیز زیر سمبل های فرتوت و ناکارآمد آن ها حیات بشری را تهدید می کند. نمود هایی چون حکومت های دینی از جمله حکومت مستبد و سراپا تباهی و جنایت دینی در ایران که به دلیل اتکا به باورهای فرتوت گذشته و ابرام و اصرار در استقرار و احیای آن ها جامعه را به سوی تباهی هدایت کرده است. چرا که با نیازها ی برآمده از تکامل تاریخی فرسنگ ها فاصله دارد. پدیده دیگری که ممکن است به سوی گرایشات اقتداری و استبدادی گرایش یابد؛ گرایشات مترقی و انسانی که بسترهای مادی و فرهنگی آن هنوز فراهم نیامده باشد.  تلاش برای برقراری ساختارهای نوینی در کنار و بطن ساختار غالبی که هنوز از پتانسیل و توانایی های لازم  برای تداوم حیات خویش برخوردار می باشد.

بنابراین کارآمدی سمبل ها منوط به درک و نیاز روندهای دگرگونه ای است که بر بستر رشد بنیان های مادی و نگاه نوین و متحول انسان ها به هستی اجتماعی می باشد. قطعا نشانه ها و سمبل های کهنه و واپسگرا به دلیل عدم تجانس درونی و بیرونی با الزام و نیاز دگرگونه انسان ها می توانند به عنوان عوامل استبدادی و تبهکارانه عمل نمایند. سمبل های واپس گرا عموما با سابقه ذهنی که در میان مردم هر جامعه دارند ؛ قادرند در خلاء ناآگاهی و فهم توده ها به تحمیل و احیای مناسبات کهن و فرتوت با بار قطعی استبداد و اقتدارگرایی روی آورند. اصولا کسانی که به نام ملی گرایی و وطن پرستی به این سمبل ها و نشانه ها ابراز علاقه می کنند؛ دقیقا از فهم روندهای دگرگونه کنونی و تغییرات در حال وقوع جهانی حاصل تکامل تاریخی ناتوان می باشند. براین سیاق ناتوانی در درک و فهم خود از جهان رو به کمال را با سَنبَل کاری از سمبل های گذشته و درک شوونیستی از ملی گرایی و وطن پرستی پوشش می دهند.نگاهی که در بطن و نهاد خود ضعف ادراکی و عدم شناخت معرفتی را پرورده و از استعداد لازم برای احیای مناسبات فاشیستی برخوردار می باشد. پس سمبل ها اگر با بار مناسبات کهن وارد عرصه مناسبات اجتماعی شوند؛ قدرت درک نیاز ها و فهم فضای نوین در حال شکل گیری را نداشته؛ و به چالشی جدی و اساسی برای جامعه جهت دستیابی به آرمان های انسانی خود مبدل می شوند. 

سمبل پرستان بدون توجه به خود و بارزه های هویتی جامعه خود با قیاس های مع الفارق با دیگر جوامع به توجیه و تاویل های عوامانه و خرد گریز خود روی می آورند. افراطیون نشانه های سمبل خود را فراتر از هویت ملی، که مظهر آرمان های گذشته پنداشته و با تاکید بر برخی از پنداشته های گذشته چون قانون، پارلمان و نو اندیشی کاذب، به گفتمان عمومی روی می آورند. مصداق ها و معیارهای خود را نیز از میان کشورهایی انتخاب می کنند که روند رشد کلاسیک داشته و دموکراسی و مولفه های آن را متناسب با بنیان های مادی خود شکل داده و نهادینه ساخته اند. عوامفریبی تا کجا و حمق و بدفهمی مناسبات اقتصادی و اجتماعی چقدر قادر است از انسان موجودی بدطینت و بدسرشت برای ارائه پنداشته های سخیف خود بر علیه منافع جمع و جامعه بهره بگیرد. این سَنبَل کاری های به ظاهر روشنفکرانه از رنج درونی ملتی خبر می دهد که سامانه های فکری نخبگانش جز به استبداد و التهاب و اختناق ره به جایی نمی برد. چرا که چنین کاریزمای فکری که از بطن اعصار کهن تاریخ بر می خیزد با تمامی معیارهای کنونی جامعه های انسانی و تغییرات در شرف وقوع در آن بیگانه می باشد. اینگونه تفکر تقدس مآبانه اگر محل نشو و نما یابد در گذر از بحران های ذاتی و حتمی خویش به فاشیسم ختم می شود. باید به حال ملتی گریست که بخواهد به چنین عرض اندام های به ظاهر روشنفکرانه امکان نشو و نما بدهد. 

تفکری که قادر نباشد ریشه و علل استبداد و اختناق را تبیین و تحلیل علمی نماید به پندارهای ذهنی برای توجیه و تاویل های بافتار های معیوب فکری خود روی می آورد. بر این روال می اندیشد که هر انسان و یا ملتی که از نشانه ها و یا سمبل های ملی خود فاصله بگیرد؛ بسوی استبداد و اختناق روی آورده و بالعکس حفظ و تعهد به بارزه های کهن و واپسگرا ارمغانی از رشد و شکوفایی را در خود جای می دهد. چه تبیین مشعشع و خردگریزی که  فقط از یک روان پریش و مغرض می تواند سر بزند. پرچم ستایی و سَنبَل کاری های تبیینی از عارضه های بیمارگون کسانی است که در دام معلولیت های فکری و درک معلولی به جای فهم علّی و چرایی رخدادهای محیطی گرفتار هستند. پرچم یک نماد ملی و هویت مدار است و بایستی بدان ارج و احترام گذاشت. البته پرچمی و نشانه ای که منادی آزادی و برابری انسان ها در چارچوب هویت ملی باشد. پرچمی که احیاگر سائقه های گذشته و  واپس گرا بوده و از آبشخور برآمدهای گذشته سیراب می شود؛ نه می تواند منافع ملی را پاس بدارد و نه حامی و هادی محرومان و ستمدیدگان برای زیست معقول و انسانی باشد. پرچمی که بخواهد احیاگر سنت های دیرینه باشد؛ در تضاد با نیازها و مطالبات عمومی قرار گرفته و قطعا بسوی استبداد و اقتدارگرایی هدایت می شود.

پرچم و علائم آن اگرچه می تواند مظهر وحدت و همپیمانی ملی باشد؛ ولی حاوی بار ایدئولوژیکی بوده و از جایگاه و پایگاه طبقاتی خاصی حمایت می شود. بنابراین کسانی که به پرچم و علائم خاص آن عشق می ورزند؛ قبل از برافراشتن آن به عنوان نماد یکپارچگی ملی، بایستی مواضع خود را نسبت به بنیان های مادّی مترتب از آن برای گذر از نابسامانی های اقتصادی و اجتماعی و فاصله عظیم بین فقر و غنا و دیگر مولفه های زیست متکامل کنونی چون جامعه مدنی، دموکراسی،حقوق بشر،محیط زیست و ...بطور روشن و شفاف بیان دارند. مسلما و قطعا کسانی که بخواهند با احیای مناسبات گذشته زیر پرچم خاصی گرد هم آیند؛ قدرت تعامل گویا و شفاف را با جامعه نداشته و الزاما با مناسبات غالب کنونی ساختار سرمایه«نئولیبرالیسم» پیوند برقرار کرده که ضعف و ناتوانی آن با تبهکاری ها و جنایات کنونی در سطح جهان کاملا آشکار است. پس تمامی وعده و وعیدهای واپسگرایان و احیاگران سنت های کهن برای اداره امور اجتماعی زیر نشانه های خاص خود، فریب و اوهامی بیش نخواهد بود. چرا که اصولا کهن باوران پیشرفت و تعالی را در ماشین و ابزار صرف می بینند؛ نه مناسبات انسانی و اعطای حقوق طبیعی و اجتماعی مورد لزوم به انسان ها برای زیستی بهتر و مفیدتر. سرانجام اینکه جهان در حال تغییر و شکل گیری، مناسبات نوین جهانی هرگز احیاگران مناسبات کهن و دیرینه را بر نمی تابد.

پرچم پرستان واپسگرا که تظاهر به مدرن و به روز بودن را با خود دارند و مشق آزادیخواهی و دموکراسی و مولفه های آن را اعلام می دارند؛ با آیین و رسوم کهن و دیرینه مترتب در علائم و نشانه ها، ناخودآگاه ویا آگاهانه با بارزه های دینی و ایده ای کهن پیوند داشته؛ و با کاریزمای نهفته در ضمیر ناخودآگاه خود نسبت به نمودهای قراردادی علائم، هرگز قادر به برقراری یک سکولار دموکراسی واقعی نخواهند بود. فرایندی که تداوم دهنده عوام گرایی و عامیانه اندیشی بوده که از مناسبات دموکراتیک جلوگیری می کنند. کهن باورانی که هنوز با نبش قبر تاریخ گذشته ملت ها به دنبال راه حل های مدرن می گردند. چرا که اصولا با کاریزمای ضمیر ناخودآگاه خود، دیرینه سازند و افسانه پرداز و با درآمیختن التهاب و استیصال، روند حیات عوامانه اجتماعی را دنبال می کنند. با این نمود و نگاه  در حقیقت نه به هویت مداری پرچم خود باور دارند و نه کاونده و کوشنده راه آزادی و انسانی می باشند. این سَنبَل کاری های روشنفکرانه بیان ناتوانی و ضعف ادراکی جهت شناخت روند کنونی تکامل تاریخی است که اندیشه و روان بیمارگون بسیاری را به بیراهه سوق داده است.


نتیجه اینکه: تلاش و تکاپوی انسانی برای زیست متعادل و متکامل منوط به ایجاد بسترهای تعاملی پویا و گویایی است که بتواند به نیازها و الزامات مادی و معنوی پاسخ لازم را بدهد.در این راستا با توجه به دریافت های متفاوت و متاثر از رویکردهای محیطی، انسان ها در تکثر گروهی برای اهداف و آرمان های اجتماعی و انسانی خود گام بر می دارند. شاخصه های این گروه بندی های اجتماعی با علائم و نشانه هایی است که بارزترین آن در پرچم ها به عنوان مظهر وحدت و یکپارچگی ملی خود را نشان می دهد. این نشان همپیمانی و همگامی ملی با خود بار ایدئولوژیکی و مصالح و منافع طبقاتی را حمل می کند که بیانگر نوع اداره اجتماعی توسط حامیان آن می باشد. این نماد ملی اگر با واپسگرایی و کهن باوری همراه باشد؛ به دلیل دور بودن با بارزه های تحولی و تکاملی جامعه و انسان، قادر به درک و هضم نیازها و الزامات نبوده و بسوی استبداد و اقتدارگرایی گرایش می یابد. در جهان ملتهب کنونی نیز بسیاری حول محور علائم و نشانه هایی که با خود بار واپسگرایی و ارتجاعی را دارند؛ با حمایت رسانه ای و ارتباطی قدرت و ثروت و با فریب و اوهام، دامگه استبدادی و اقتداری نوینی است که در پس ناآگاهی و استیصال مردم، تلاش به تحمیل خود دارد. این سَنبَل کاری های گروهی عقب مانده و وامانده از کاروان پیشرفت و تکامل تاریخی یکی از عوامل بنیادی و اساسی وقفه گاه تاریخی و ناکامی های مبارزات مردمی بر علیه استبداد و توتالیتاریسم سیاسی و اقتصادی می باشد. چرا که با تشدید دامنه عوام گرایی و عامیانه اندیشی، از کمیت سازی های نوین برای بسترسازی های لازم کیفیت نوین و متکامل زیست جمعی جلوگیری می کند. گذشته با بار عادت و سنت هرگز قادر به درک و دریافت هویت های نوین نبوده و در برابر استقرار نمودهای الزامی اجتماعی چون جامعه مدنی، دموکراسی، حقوق بشر و آلودگی های محیط زیست و....چالش جدی ایجاد می کند. بنابراین روند تکامل تاریخی و گرایشات نوین جهانی، تمامی اهتمام پرچم پرستان با بار هویتی گذشته و واپسگرا را نقش بر آب کرده و بسوی درک و دریافت های نوین برای زیستی متکامل و انسانی تر سوق خواهد یافت.


             اسماعیل رضایی

             07:06:2024


 



۱۴۰۳ خرداد ۱۰, پنجشنبه

 

 اعتقاد و اندیشه


عوامل انگیزشی در فضای زیستی انسانی از نیازهای عمده و اساسی برای تحریک و تحرک و تحول و تکامل محسوب می شوند. در پس هر انگیزه ای عموما باور و اعتقادی شکل می گیرد که محرک انسان ها برای اندیشیدن و یافتن بهترین و مفیدترین راه رسیدن به اهداف را هموار می کند. این اعتقاد پیرامون بسیاری از مولفه های زیست انسانی برای تسهیل درک و شناخت مفاهیم دورانساز و فهم چرایی روند های نامطلوب برای یافتن اشکال بهینه زیست انسانی می تواند گام بردارد. انگیزۀ اقدام و عمل انسان ها بر اعتقاد و ایمانی استوار است که اراده را صیقل داده و رفتار و کردار را معنایی دگرگونه می بخشند.

اعتقاد باورمندی آدمی نسبت به پدیده هایی است که وی را تشجیع و تحریک می کند تا در برابر رویکردهای محیطی برای اعلام وفاداری به اعتقاد خود عکس العمل نشان دهد. این عکس العمل می تواند با تخیل و اوهام در آمیزد و فرد را مطیع و منقاد چارچوب های از پیش تعیین شده نموده و از پویایی و پویش های فکری باز دارد. در ضمن اعتقاد می تواند بر مدار علمی استوار باشد که با پویایی و تناوری خود گستره نگاه و نظر آدمی نسبت به اندیشیدن و اندیشه ورزی را توسعه بخشد. یک سویه نگری و نگاه تک ساحتی به مفاهیم، واژه ها و گزاره ها از آفت های بدخیمی است که بسیاری را در منجلاب مطلق اندیشی و خود بزرگ بینی گرفتار ساخته است. چرا که در مطلق اندیشی، اندیشیدن به بن بست می رسد و در مدار بسته ای نوسان می کند. دایره نگاه و نظر محدود شده و نقد اندیشه در رد و نفی جولان می یابد. براین اساس است که برخی ها اعتقاد را در مدار بسته و خسته پندار و اوهام به تمامی گرایشات فکری تسری داده و با یک نگاه همه با همی به نفی و رد اعتقادات ذهنی و عینی و علمی به یکسان روی می آورند. بنابر این با تکیه صرف بر مفهوم «اعتقاد» نمی توان مدعی توقف اندیشه و اندیشیدن شد. این نوعی جزم گرایی است که دامنه تحجر، عوام گرایی و عامیانه نگری را توسعه بخشیده است.

در روابط و مناسبات اجتماعی بسیاری از اعتقادات فردی و جمعی بدون اندیشیدن قابل تحقق و دستیابی نیست. آیا اعتقاد به حقوق بشر بدون اندیشه برای تحقق و دستیابی بهینه و یا تدارک بسترهای مفید و ملزم آن ممکن است؟ آیا اعتقاد به عدالت، آزادی و برابری بدون اندیشیدن به چگونگی دستیابی به آن ها ممکن می باشد؟ یا اعتقاد به مبارزه با آلودگی های محیط زیست بدون اندیشیدن پیرامون یافتن بهترین و مفیدترین راه مبارزه امکان پذیر می باشد؟ و همچنین اعتقاد به سوسیالیسم بدون اندیشه ورزی پیرامون رئال های اقتصادی و اجتماعی برای تحقق آرمان های انسانی آن می توان گام برداشت؟ و... بنابراین وقتی به اعتقاد رسیدی الزاما فاتحه اندیشیدن خوانده نمی شود. بلکه بسیاری از اعتقادات منجر به پویایی اندیشه برای رسیدن به اهداف متعالی می گردند. چرا که اندیشیدن به نوع اعتقاد و باوری بستگی دارد که در پروسه تعامل و تکامل جامعه و انسان بدان می رسی. اعتقاد و باور به خرافه های دینی و دین خویی که با چارچوب بسته و از پیش تعیین شده اندیشه و اندیشه ورزی روبرو می باشد؛ و فرد و جمع را مقید به بارزه های فکری مقدس و کاریزمایی می سازد؛ قطعا فاتحه اندیشه را خوانده و با حصار و قیودات وهم و پندار، اندیشیدن را نوعی شک به فرامین الهی و تخطی و گناه به فرامین از پیش تعیین شده الوهیت مفهوم می کند.

بنابراین اعتقاد صرف نه تنها عامل حذف و حد اندیشه ورزی نبوده؛ بلکه در پویایی و پایایی اندیشه برای فرایند دگرگونی های محیطی می تواند نقش برجسته ای را داشته باشد.. زیرا اعتقاد عامل و انگیزه ای برای تحرک و تکاپوی انسان ها در راستای اهداف و آرمانهای زیست جمعی می باشد. بنابراین اعتقاد باورهای تحکیم شده اکتسابی است که در پندارگرایان و اوهام بافان دینخو ثابت و صامت بوده و انگیزه و تحرک آن صرفا برای اجرای فرامین از پیش تعیین شده الهی می باشد. این فرایند در راسیونالیست ها پویا و پایا عمل کرده و در پیوند با اندیشه و تفکر بسوی بهینه سازی روابط و مناسبات انسانی و تعاملات اجتماعی گام بر می‌دارد.جزم اندیشان هر اعتقادی را که به ارضا و اقناع توهمات آنها روی نیاورد، آن را در تضاد با اندیشه و اندیشه ورزی قلمداد می کنند. براساس همین جزم اندیشی است که دستاوردهای تکاملی برای دنیای بهتر و مفیدتر تحت شائبه های نمودهای گذشته بمباران فکری شده؛ و اهداف و آرمان های انسانی با همراهی با جرم و جنایت صاحبان قدرت و ثروت، از نظر دور می مانند. در فراق همین بهینه اندیشی و عدم روشن بینی های حاکم بر ساختار فکری است که قدرت های پوشالی برای سرکوب و حد نفس انسانی غلبه می یابند و از شکل گیری و استقرار جهانی نو و بواقع انسانی جلوگیری می کنند. چرا که عموما جزم اندیشان تحت تاثیر الگوهای غالب فکری فناتیک کنونی با انتزاع دو عنصر معینه کنونی ساختار غالب طبقاتی یعنی فشار و انتظار، در حقیقت خواسته و یا ناخواسته رای به تعدیات کنونی ساختار سرمایه در سرکوب و امتناع از تحقق انتظارات کنونی برآمده از روندهای تکاملی جامعه و انسان می دهند. بنابراین اعتقاد آدمی وقتی با نیازها و انتظارات برآمده از تکامل تاریخی فاصله می گیرد؛ به منشا خرافه های اجتماعی مبدل شده؛ و اندیشه را در حد و حصار تاریک و باریک نمودهای گذشته و از پیش انگاشته محبوس می سازد.

اعتقاد می تواند تحت تاثیر الگوهای فکری القایی، حامی اندیشه و اندیشه ورزی نباشد؛ و برعلیه نیازهای واقع کنونی به تکرار و تمدید رویکردهای گذشته روی آورد. روند غالبی که اکنون روشنفکران را در سراشیبی سقوط و انحطاط، از یافتن راهی به روشنایی بازداشته است. اینکه روشنفکر و نخبه به جای نقد گذشته برای یافتن راه های نوین خروج از بن بست کنونی، با قالب های فکری گذشته سخن بگوید؛ بیان و پیام روشن و واضح اعتقادات خدشه پذیرفته ایست که تحت تاثیر القائات نامتعارف محیطی رسالت اجتماعی و تاریخی خویش را به فراموشی سپرده است. براین سیاق است که بر بسیاری از مفاهیم فرموله شده اندیشه ورزان گذشته که اکنون در بسترهای عملی و عینی نا کارآمدی خود را نشان داده اند؛ اعتقاد داشته و بر آن ها ابرام و اصرار می ورزند. فرایندی که به وقفه گاه سدیدی برای رسیدن جامعه های انسانی به روندهای جدید و مورد نیازی است که تکامل تاریخی در برابر بشریت قرار داده است. بنابراین آنچه که اعتقاد راسخ را خدشه دار می سازد؛ اطاعت کورکورانه و بدون نقد و بررسی آرا و نظرات گذشته است که راه رسیدن به دنیای جدید و انسانی تر را طولانی تر ساخته است. این نمودی از استیصال است که خط فاصل بین دوست و دشمن را مخدوش و آینده مبهمی را در برابر انسان ها قرار داده است. چرا که عموما در استیصال انسان ها دشمن عوض می کنند و می پندارند که در سایه دشمن جدید به آرامش می رسند. پس انسان مستاصل به راههای جدید برای دنیای نوین مورد لزوم در حال شکل گیری نمی اندیشد و صرفا بر باورها و اعتقادات القایی و نهادین خویش برای تغییر اهتمام می ورزد.

اعتقاد صرفا تحت غلبه تاریک اندیشی دینی ویا متافیزیکی مانع اندیشه و اندیشه ورزی نیست؛ بلکه ناتوانی در درک و فهم جهان در حال دگرگونی با نیازها و الزامات نوین خود نیز فاتحه اندیشه را خوانده است. روشنفکر و نخبه ای که با اعتقادات بی ریشه خود اندیشیدن را به بیراهه می برد به مراتب خطرناک تر از دینداری است که به فرامین از پیش تعیین شده الهی خود اتکا دارد. چرا که اولی با مفروضاتی به ظاهر علمی و عینی، پندارهای ذهنی خود را به نمایش می گذارد؛ و دومی با نمودی آشنا و آشکار، با اوهام و اذهان بسته و وابسته به فرامین از پیش تعیین شده اش عرض اندام می کند. در حالی که هردو از نمود اعتقادی درک علّی و چرایی رخدادهای محیطی عاجز و به اوهام و خرافه های ذهنی خود پناه می برند.

جهت گیری های فکری و اندیشه پیرامون رویکردهای محیطی نشان می دهد که چقدر رسانه ها و ابزارهای ارتباطی نظام سلطه سرمایه در ماموریت خود برای حد، حذف و انحراف اندیشه موفق عمل کرده اند. در حقیقت می توان گفت که به جای دیگران می اندیشند و در تصمیم گیری ها منحصر به فرد عمل می کنند. کسی که با روند تکامل تاریخی و یا مادیت تاریخ تکاملی آشنایی لازم را نداشته باشد به آسانی در دام اهریمنی این رسانه های سراپا دروغ و فتنه گرفتار آمده و به ناهمواری و تخریب مسیر رسیدن به جامعه آزاد و انسانی روی می آورد. اعتقاد نداشتن به اینکه بنیان های مادیت تکامل تاریخی بر کمیت مطلوب برای کیفیت های نوین استوار است؛ رسانه ها و ابزارهای ارتباطی نظام منحط سرمایه در خلاء آگاهی های واقعی بسیاری را با تبلیغ و ترسیم های مغرضانه، غیر واقع و وهم آلود بسوی اهداف و نیازهای مادی و رسانه ای خود هدایت کرده اند. بنابراین هر اعتقادی زمانی رنگ می بازد و اندیشه و اندیشه ورزی را به چالش می کشد که بر بنیان های مادی و علمی غنی و محکم استوار نباشد.

نتیجه اینکه: انسان ها در تکاپوی زیستی خویش به باور واعتقاداتی دست می یازند که راهنمای عمل آنها در تعاملات اجتماعی می باشند. اعتقاد با جهت گیری های متفاوت و متکاثر خویش می تواند هم در پویش های فکری و هم چالش در مسیر اندیشه و اندیشه ورزی نقش ایفا کند. اینکه وقتی به اعتقاد رسیدی فاتحه اندیشه را باید خواند یک نگاه جزم گرایانه و یک کلی بافی های فلسفی را با خود دارد که مفاهیم و مضامین را ابتر و ناقص در فرایند تبادل و تبدیلات اجتماعی بکار می گیرد. وقتی به اعتقاد رسیدی می توانی منشا و مبدا آفرینش های فکری برای یک دگرگونی بنیادی در روابط و مناسبات اجتماعی عمل کنی؛ چنانکه بسیاری از انقلابیون جهان کرده اند. بنابراین هر اعتقادی اندیشه را به چالش نمی کشد؛ تنها در توهمات دینی و دگم اندیشی که بر فرامین و چارچوب های فکری معینه اتکا دارند؛ اندیشه و اندیشه ورزی را بر نتافته و به حد و حصر آن روی می آورند. آگاهی های کاذب و جهت گیری های فکری تحت تاثیر القائات مداوم و مخرب رسانه ها و ابزارهای ارتباطی، قضاوت و داوری پیرامون رویکردهای اجتماعی و سیاسی را بسوی نوعی از بدبینی های مفرط و مغرضانه هدایت کرده که روند بهیابی و بهسازی دنیای نوین در حال شکل گیری را مختل و به وقفه گاهی برای تحکیم و استقرار مناسبات انسانی مبدل نموده است. در نبود نگاه نو به هستی اجتماعی، استیصال به جریانی غالب در مبارزه با بنیان های ستم و استبداد مبدل شده است. انسان مستاصل همچون غریقی به هر تخته پاره ای برای گذر از بحران های پیش روی متوسل شده و با دشمن خود هم دست بیعت می دهد. روندی که نخبگان و روشنفکران را دچار انسداد سیاسی و بن بست های صعب و ثقیل مبارزاتی برای گذر از فشار همه جانبه استبداد سیاسی و توتالیتاریسم اقتصادی و سیاسی جهت دستیابی به انتظارات انسانی که نیاز کنونی جامعه و انسان می باشد؛ نموده است. چرا که در ساختار طبقاتی فشار و انتظار به عنوان دو عنصر معینه و هویتی ساختار متعدی سرمایه همزمان عمل کرده که درک و فهم ماهیتی هرکدام در بستر زمانی و مکانی خود می تواند در پیشبرد اهداف مبارزاتی نقش برجسته ای را ایفا نمایند. پس اعتقاد در عصر کنونی اگر نتواند با درک و شناخت ماهیتی روند دگرگونه تکامل تاریخی همراه شود به مانع یا وقفه گاه جدی برای رسیدن به اهداف و آرمان های والای انسانی مبدل می شود.


اسماعیل رضایی

30:05:2024

۱۴۰۳ اردیبهشت ۲۹, شنبه

 

افراط و تفریط


اتخاذ مواضع در برابر رویکردهای محیطی نیاز به شناخت علّی آن ها و درک مفهومی مفاهیم و گزاره هایی است که جهت گیری های فکری و همراهی و همسویی با حوادث و رویدادهای محیطی را تعیین می کنند. ناتوانی در تحلیل و تبیین دقیق و واقع رویکردهای محیطی منجر به مواضع گنگ و مبهمی می گردند که افراط و تفریط در بررسی های عمومی آن از نمودهای نامتعارف محسوب می شوند. پایایی و پویایی مداوم جامعه برای تاثیر گذاری بهینه بر زندگی عامه نیازمند اندیشه پایا و پویای به روز شده ای است که با شناخت دقیق بارزه های هویتی و ماهیتی دگرگونی های محیطی، بتواند مواضع اصولی و صحیح در راستای منافع جامعه و انسان اتخاذ نماید. در ضعف و خذلان اندیشه ورزی پیرامون رخدادهای محیطی عموما افراط و تفریط در اتخاذ مواضع مبارزاتی، از موانع جدی پیشبرد امر مبارزه محسوب می شوند.

افراط که از در ک ناقص و فهم نازل ممیزات درونی پدیده های محیطی برمی خیزد؛ فرد و جمع را در اغوا و اعلام این ممیزات، بسوی مبالغه و اغراق در ماهیت و ذات درونی آن ها به بیراهه هدایت می کند.این زیاده روی بیان واقع و واضح نشناختن ماهیت و جوهر ذاتی رویکردهای محیطی است که می تواند خسران و آسیب های جدی را به سلامت جامعه و انسان وارد سازند. در مقابل تفریط اظهار عجز و ناتوانی در برابر ناشناخته ها و پناه گرفتن در پس موهومات و پندارهای ذهنی برای مصون ماندن از آسیب های احتمالی مفهوم می یابد. این فرایند معمولا ناشی از ضعف تبیینی و نبود منابع تئوریکی به روز شده برمی خیزد که فرد و جمع را برای بیان نگاه و نظر خود پیرامون رویکردهای محیطی بسوی منابع تئوریکی و آرا و نظرات گذشتگان هدایت می کند.این شیوه استنتاج و نگاه واپسگرا نوعی انجماد و تحجر اندیشه و عمل را با خود دارد که پتانسیل فرد و جمع را با بازخوردهای مداوم حکایت و روایت اعصار کهن و باستانی از یافتن راهی به روشنایی و هدایت باز داشته است. پس در افراط و تفریط منافع و مصالح فرد و جمع با اغراق و مبالغه از توان و پتانسیل منابع موجود و همچنین ضعف و ناتوانی در شناخت فضای کنونی که به تبیین و تحلیل های به روز شده نیازمند است؛ جامعه از یافتن ره صواب و اصولی باز می ماند.

در افراط روند واقع پدیده ها و رویکردهای محیطی در پس وهم و پندار ناشی از چارچوب های فکری قالبی و به روز نشده؛ در پرده ای از ابهام و ایهام قرار گرفته و تمامی پتانسیل های مبارزاتی را با کج فهمی های ایده ای خود از حیّز انتفاع بازمی دارد. همانطوری که در تفریط، ترس از سکتاریسم و نفرت و انزجار مردمی از همگرایی و همراهی با بنیان های ستم و استبداد، گرایش به راست و همراهی با نمودهای فاقد توانمندی های لازم برای همسویی و همراهی با سازوکارهای روندهای تحولی و تکاملی کنونی به دلیل بی هویتی تاریخی و ضعف نهادین اقدام و انجام رسالت تاریخی اش، مبارزات مردمی را در هاله ای از ابهام و ایهام فرو برده؛ و به قبض و بسط دامنه انسداد سیاسی و اجتماعی روی آورده است. برخی ها با تکرار تاریخ و تکیه بر فرمول بندی های گذشته امپریالیسم که با دگرگونی بنیادین گردش سود و سرمایه، اشکال نوینی یافته که تا کنون در ید توانایی های فکری بسیاری برای تئوریزه کردن نمودهای نوین آن نبوده؛ و همچنین بدون توجه به هویت و درک و شناخت ماهیتی حاکمیت دینی، بر ضدامپریالیسم بودن نظام مستبد دینی ایران که تمامی مظاهر ساختار سرمایه از جمله نئولیبرالیسم با آن عجین شده است؛ به مضحکه ای تبدیل شده اند. نظام مستبد دینی در ایران تا آنجا ضد امپریالیسم است که می خواهد کاخ سفید را به حسینه تبدیل کند و لا غیر؟!! بنابراین اصلاح و بهبود شرایط اقتصادی و اجتماعی تحت حاکمیت دینی امری محال و دلبستن و باور بدان نوعی دهن کجی و توهین به جایگاه علم و دستاوردهای آن در روند تکامل تاریخی محسوب می شود.

اتحاد و هم پیمانی با گرایشات راست توسط جریان های چپ، نشان از نوعی وادادگی و وانهادگی رسالت تاریخی چپ در برابر روند تکامل تاریخی را به نمایش گذاشته است. بورژوازی ایران با گذشته وهم آلود و حالی گرفتار آمده در میان تغییرات در حال وقوع جهانی، در جدول احتمالات انتخابی آینده برای حاکمیت سیاسی در ایران خوشبینانه به نظر نمی رسد. با توجه به تضاد ها و تقابلات کنونی جهانی و تغییر قطعی موازنه قدرت در سطح جهانی بویژه در منطقه خاورمیانه و ظهور قدرت های نوین و دورانساز، آیا راست و راست افراطی که عموما گرایش به حفظ و تداوم بنیان های کهن ساختار سرمایه را دارند؛ و با قرار گرفتن در حاکمیت سیاسی ایران احتمال اینکه ایران با ویژگی های خاص خود به عنوان اوکراین جدیدی در خاورمیانه ظهور کند؛ در میان این همه هیاهو و جنجال جهانی بر بستر تغییر و دگرگونی در حال شکل گیری، چقدر شانس موفقیت در ادامه حیات کنونی و یا کسب حاکمیت سیاسی در ایران را دارا می باشند؟ این ملاحظات احتیاج به مطالعه و بررسی عمیق و همه جانبه چپ برای اتخاذ مواضع اصولی و قابل قبول دارد. غفلت در مرزبندی مشخص و روشن با جریان های راست، ضمن مخدوش کردن مرزهای طبقاتی و اشاعه همه با همی آزموده شده و فاجعه آفرین، پتانسیل مبارزاتی چپ را تحلیل برده و به نفع سود و سرمایه مصادره به مطلوب خواهد کرد.


تغییرات و دگرگونی های دم افزون دامنه علم و فن قطعا با منابع تئوریکی گذشته نمی توانند بسترهای پراتیکی لازم و مفید برای دفع و رفع موانع و محدودیت های رشد و بالندگی انسان را در خود جای دهند. چرا که اندیشه و متدهای اندیشه ورزی محصول محیط و زمان است و برای بهینه اندیشی بهبود روش ها بایستی متناسب با نیاز زمان متحول شوند. بنابراین بسیاری از متدهای عاریتی گذشته اگر چه از لحاظ شکلی و فرمی ممکن است مطابقت ها و شواهد ظاهری با روندهای کنونی داشته باشند؛ ولی از لحاظ مضمونی و محتوایی نمی توانند بیان روشن و واقع نیازهای کنونی جامعه و انسان دگرگونه را بازگو کنند. اینکه پندارگرایان و متحجران برای بیان مقاصد شان به فضای محدود و بسته گذشته پناه می برند و برای مقاصد توهمی و پندارهای ذهنی خود مفری می جویند؛ ناشی از آن است که دایره تحول و تکامل را به نفع بافته های ذهنی خود وانهاده اند. این وانهادگی وقتی که با بافتار های ضمیر ناخودآگاه دینی درمی آمیزند؛ یک معجون تهوع آوری را عرضه می دارند که بوی تعفن و واماندگی آن جامعه و انسان را بسوی تباهی و دوری از الزامات و نیازهای خود سوق می دهند. شیوه رایجی که امروز بسیاری از کج اندیشان و بد فهمان روند تکامل تاریخی جامعه و انسان بدان معتاد شده و با توجیه و تاویل های بیمارگون خود، بسترهای هرگونه تغییر و دگرگونی های لازم را محصور و مسدود کرده اند.

حال و آینده تکرار گذشته نیست؛ بلکه حذف و اصلاح بسیاری از نمودهای گذشته برای بهبود و بهینه سازی روش ها متناسب با رشد و بالندگی بنیان های مادی و به تبع آن برآمدهای نوین نیاز و الزام می باشند. آنکه برای تخریب و تحریف تاریخ و انسان به نبش قبر گذشتگان روی می آورد؛ دامنه عوام گرایی و عامیانه اندیشی را توسعه بخشیده؛ و بسترهای تداوم روندهای نامتعارف کنونی را تدارک می بیند. افراط و تاکید بر جهالت ورزی و ندانم کاری های ایده ای یکی از عارضه های بد فرجام و شومی است که در نبود منابع تئوریکی غنی و قابل اعتماد و اتکا، بشریت را در سراشیبی انحطاط و انهدام قرار داده است. ارجاع و مرجع بسیاری از نیروهای مترقی و چپ اکنون منابع تئوریکی ایدئولوگ های بورژوازی است که در غیاب منابع مورد وثوق و قابل اتکای مورد لزوم تحولات کنونی برای چپ، بدان ها استناد می شوند. این روند تدریجا گرایش به راست را در صفوف جریان های چپ دامن زده و بر دامنه اغتشاش مرزهای طبقاتی افزوده است.

نتیجه اینکه: افراط و تفریط نتیجه درک ناقص و بدفهمی های رویکردهای محیطی و ضعف و ناتوانی در شناخت و ماهیت پدیده ها برای اتخاذ بهترین و مفیدترین اشکال مبارزاتی با موانع و رشد و بالندگی جامعه و انسان می باشند. افراط و تفریط ضعف و خلجان های تبیین و تحلیل های رخدادهای محیطی را برجسته کرده؛ و بیراهه های مبارزاتی را تقویت می نماید. در افراط نداشته ها و نبوده ها در پس بداندیشی و کج فکری ناشی از ضعف مبانی تئوریکی و اتکای به آموزه های گذشته، با اغراق و مبالغه در می آمیزند و به نتایج فاجعه باری منتهی می شوند. در تفریط نیز هراس از تکفیر و طرد توسط مردم گرایش به راست توجیه و تفسیر می شود. روندی که به دلیل ضعف مبانی تئوریکی قادر به اقناع توده در راستای اهداف مبارزاتی نبوده و با گرایش به راست و عموما استفاده از مبانی تئوریکی ایدئولوگ های بورژوازی خود را متفاوت از جریان های چپ حامی سیاست های نظام مستبد دینی در ایران، نشان می دهند. این دو روند فاجعه بار امروز از موانع جدی پیشبرد اهداف انقلابی مردم ایران محسوب می شوند. زیرا، اول اینکه نظام مستبد دینی در ایران نه ضد امپریالیسم بوده و نه هست؛ چرا که تمامی مظاهر ساختار سرمایه از جمله نئولیبرالیسم در آن کار کرد عینی داشته و دارد. از طرفی نه توان تبیین امپریالیسم را دارند و نه از فهم لازم روندهای کنونی تحول و تکامل جهانی برخوردارند. اینها اینقدر ضد امپریالیسم هستند که می خواهند کاخ سفید را حسینه کنند؛ یعنی یک ضدیت ایدئولوژیکی که بر پایه جهان کفرو جهان اسلام استوار می باشد. دوم اینکه، گرایش به راست با مخدوش کردن مبارزه طبقاتی، و با توجه به اینکه بورژوازی ایران از تجارب کاربردی لازم برای پیشبرد اهداف دموکراتیک و سکولاریسم در جامعه، از یک توان بالقوه و درونی شده برخوردار نبوده و قطعا در تحقق اهداف و الزامات کنونی جامعه ایران دچار چالش جدی خواهد بود؛ و همراه شدن با آن بدون مرزبندی مشخص و روشن آسیب های جبران ناپذیری را به جنبش مردمی تحمیل خواهد کرد. این افراط و تفریط در میانه این همه جنجال و تبهکاری های صاحبان ثروت و قدرت در سطح جهان برای ایجاد مانع از تغییر و دگرگونی های الزامی، به دلیل دور شدن از نیازهای روندهای تحولی کنونی، موجب انسداد سیاسی و انقباض مبارزات توده ای در سطوح مختلف شده اند.


اسماعیل رضایی

12:05:2024

۱۴۰۳ اردیبهشت ۳, دوشنبه

 

سلبی و ایجابی


روند پیچیدگی جهان و چرخه معیوب  درک و دریافت انسانی در حل و هضم این روند پیچیده و غامض وارونگی، کج فهمی و بدفهمی عدیده ای را در انسان ها نهادینه ساخته است. این فرایند بیمارگون تحت تاثیر ساختار طبقاتی و القائات کاذب آن و همچنین برخی نمودهای تحمیق کننده چون دین و مذهب به عنوان بازوان توانمند صاحبان قدرت و ثروت در برساختن فضای ملتهب و نامتعارف برای ممانعت از استقرار بنیان های انسانی نقش برجسته ای بازی کرده و می کنند. این نشانه های تحمیق و نهادینگی بسیاری از عادات و سنن در رفتار و کردار انسان ها در برخورد با نمودهای واقع و حقیقی حیات جمعی کاملا مشهود است. آنکه با گزیده گزینی اندیشه ای به تخریب و تحریف آرا و نظرات دیگران می نشیند؛ دقیقا مصداق بارز انسان تحمیق شده ای است که تلاش دارد؛ با القای حمق و زبونی خود به دیگران، خود را در آزمون قضاوت و داوری عمومی قرار دهد. انسان تحمیق شده یا از درک مفاهیم چاره ساز و انسانی ناتوان است و یا با درک و دریافت های وارونه و ناقص آن ها از واقع گرایی دور شده است. در هر صورت حمق و زبونی، بردباری را کاهش داده و دامنه دروغ و فریب و ریا را برای همراه کردن دیگران با خود توسعه می بخشند.

دو مفهوم سلبی و ایجابی در برآمدن کج اندیشی و وارونه نگری مفاهیم و مضامین زیست اجتماعی نقش بارزی را بازی می کنند. این دو مفهوم توانسته اند در وارونه انگاری بسیاری از نمودهای تاریخ تحول و تکامل جامعه های انسانی برای منافع خاص طبقاتی نقش بارزی داشته باشند. چرا که سلبی نمود بازدارندگی و مفهوم محرومیت و گرفتن حقی را تداعی می کند که اندیشه و یا عملی بر وجود و برآمدن آن صحه می گذارد. در حال که ایجاب شرایط مقتضی و لازم برای بروز و ظهور پدیده هایی است که بسترهای زمانی و مکانی خود را یافته است. بنابراین دو مفهوم سلبی و ایجابی در روند تکامل تاریخی با کاربردهای متناقض خود، تمایزات معرفتی و رذالتی را در بین انسان ها به نمایش می گذارند که برای اثبات و یا تخطئه یکدیگر از آن ها بهره می گیرند. ایده آلیست ها همواره در پس تخیل منفعل و سترون خویش برای تخریب و تخطئه ایده و اندیشه دیگران از سلبی بهره می گیرند. چرا که قوه تبیین و تحلیل شان به نمودهای تک بعدی و تک ساحتی متصل است که تمامی پدیده ها را اجزای متجزایی می بینند که هر جزء معرف کل آن ها می تواند باشد. پس هر باور و غنای فکری را با گزیده گزینی و تعمیم آن به کل ساختار فکری تخطئه و تخریب می نمایند.و چون ایده آلیسم فکری هیچگونه درک و یا پیوندی با روند تکامل تاریخی ندارد؛مفهوم ایجابی فقط برای برآمدهای ذهنی و پنداری آنها کاربرد داشته و از واقعیت های محیطی فاصله بعید دارند.

فرگشت جامعه و انسان از یک پیوستار به هم پیوسته و لایتجزایی تبعیت می کنند که در یک روند دیالکتیکی و تاثیر متقابل اجزای آن بر یکدیگر روندهای ایجاب دگرگونی های لازم را ممکن می سازند. قطعا در این مسیر تکاملی بسیاری از حشو و زواید سلب و حذف شده تا دستیابی به اهداف متعالی روند تکاملی ممکن گردند. این حذف و سلب نه براساس سانسور فکری و اتوریته قدرتی، بلکه با ایجاب روند تکامل تاریخی از دایره تعاملات زیستی دور می شوند. بنابراین جریان های فکری ایده آلیستی که عموما واپسگرایان و نمایندگان بورژوازی آن ها را نمایندگی می کنند؛ هرگز روند تکامل تاریخی و دستاوردهای آن را برنتافته و از شیوه سلبی به مقابله با آن برمی خیزند. در این صورت لجاجت فکری و استدلالات غیر منطقی در پس استبداد و اتوریته قدرتی به تحمیل خود و حذف و سلب دیگران روی می آورند. عارضه شومی که اکنون در ایجاب روندهای نوین تکامل زیستی، بسیاری را در دام اهریمنی واپسگرایی به هجمه و حمله برای تعویق یا تسلیم تکامل تاریخی جامعه و انسان واداشته است.این توهم زیانبار روز به روز با نمودهای نوین دستاوردهای تکاملی ابعاد تخریبی و سلبی مرگباری به خود گرفته است.

با رشد روزافزون دامنه دانش و فن، دامنه روابط و مناسبات اجتماعی از یک پیچیدگی و بغرنجی خاصی برخوردار گردید. همراه شدن این پیچیدگی با بارزه های نامتعارف و متعدی ساختار طبقاتی، روند دگرگونه و پیچیده ای را در حل و رفع بسیاری از معضلات اقتصادی و اجتماعی برقرار ساخت. درگیر شدن برای اصلاح و بهبود شرایط زیست انسانی منوط به شناخت تمامی ابعاد پیچیده و بغرنجی است که جامعه های انسانی را در خود فرو بلعیده است. برخورد سلبی با این روند دم افزون پیچیدگی های اجتماعی،با ساده سازی ها و ساده انگاری های عوامفریبانه و فریبنده ریب و ریای ساختار سرمایه است که پوپولیسم معرف گویای این روند نامتعارف محسوب می شود. چرا که پوپولیسم از بطن بحران و ناامنی های اقتصادی و اجتماعی، با سوار شدن بر موج توهم ناشی از عدم درک و هضم روندهای پیچیده زیست اجتماعی توده ها برمی خیزد؛ و جامعه را مستعد پذیرش واپسگرایی با وعده و وعیدهای دروغین و فاقد بنیان های مادی لازم می نماید. این نگاه سلبی با روند تکامل تاریخی و نیازهای برآمده از آن بیگانه بوده و برای حفظ چارچوب های بی بازده گذشته به ترفند و ریب و ریا متوسل می گردد. پس در شرایط ایجابی که جامعه بسترهای پاسخ به نیازها را دریافته و آگاهانه با پیچیدگی های محیطی روبرو می گردد؛ پوپولیسم هیچ جایگاهی برای عرضه خود ندارد. بنابراین کسانی که جوهر پوپولیسم را در پاسخ های ساده به مسائل پیچیده معنی می کنند؛ بایستی فرق بین شرایط سلبی و ایجابی در فرایند تکامل اجتماعی را مد نظر قرار دهند تا به یک تبیین قابل تامل دست یابند.

برخی ها بدون توجه به روند تکامل تاریخی و اثرات آن بر تعاملات اجتماعی به نتایج بی پایه و غیر اصولی می رسند که نمود بارز نفهمی و یا بد فهمی مضمون و محتوای دستاوردهای تکامل تاریخی را نشان می دهد. بیان اینکه مارکس برای رهایی از مناسبات به غایت پیچیده نظام سرمایه‌داری راه حل ساده سلب مالکیت را پیشنهاد کرده؛ آن را پوپولیستی ترین شعار سکولار تاریخ مدرن دانستن؛ مبین ضعف ادراکی و عدم فهم اصولی و منطقی چگونگی فرگشت جامعه و انسان می باشد. اینگونه برخورد با انسانی که ماتریالیسم تاریخی را تئوریزه کرده و دقیقا روند تکامل تاریخی را فرموله و نقش انسان را در برآمدهای تحولی نشان داده است؛ بیانگر حمق و تسری آن به دیگران جهت تشفی امیال رذیل انسانی خود معنی دیگری نمی تواند داشته باشد. سوسیالیسم مارکسی مرحله ای از تکامل تاریخی است که نظام سلطه سرمایه‌ از تمام توان و پتانسیل خود تهی شده و همانند تمامی مراحل تکامل تاریخی فرماسیون اقتصادی و اجتماعی نوینی جایگزین آن می شود. مرحله ای که بسیاری از مولفه های زیست جمعی نسخ و فسخ شده و یا اشکال نوینی می یابند. در حقیقت مالکیت با روند ایجابی مورد نیاز فرماسیون جدید اشکال نوین می یابد تا بتواند به نیازهای نوین برآمده از تکامل جامعه و انسان پاسخ مناسب را بدهد. اینگونه افراد مفاهیم را همانند بازی با کلمات به سخره می گیرند و اهداف سخیف خود را نه با مفهوم و مضمون واقعی مفاهیم که سعی می کنند؛ با پیوند کلمات مطابق تمایلات خود بیان داشته؛ تا خود را دانای کل به نمایش بگذارند.

سلب مالکیت سوسیالیستی یک سلب قهری و تحمیلی نیست؛ بلکه یک ضرورت ایجابی تاریخ تکامل اجتماعی می باشد. همانطوری که ساختار سرمایه با سلب مالکیت از فئودالیسم، اشکال نوینی از مالکیت را پی ریخت. سلب و لغو همواره از ضرورت های ایجابی تکامل تاریخی برای پاسخگویی به نیازهای برآمده از رشد و پویایی جامعه و انسان بوده است. سلب مالکیت از نمودهای شهودی و ذاتی ساختار سرمایه است که بعد از ضرورت های ایجابی خود، اکنون نیز برای انباشت لجام گسیخته تداوم دارد. سوسیالیسم مرحله ای از تکامل تاریخی «اگرچه بسیاری به نام آن حساسیت دارند و با شنیدن اسمش کهیر می زنند؛ البته هر نامی که از کهیر زدن آن ها جلوگیری می کند؛ می توانند انتخاب کنند.» بر اساس ضرورت ایجابی تکامل جامعه و انسان فورماسیون محتوم جامعه های انسانی بعد از ساختار رو به افول نظام سلطه سرمایه داری می باشد. این ضرورت ایجابی که با بیداری و آگاهی های واقعی و انسانی عمومی برای ساختن جامعه ای فارغ از هرگونه تبعیض و تعدی به حقوق طبیعی و اجتماعی انسان ها همراه است؛ همان جبر تاریخی است که بسیاری آن را با بی عملی و محافظه کاری های سیاسی و اجتماعی مخلوط و مخدوش کرده اند. در حقیقت در جبر تاریخی نگرش نوع دیگر انسان به جامعه و طبیعت که با ویژگی های حاکم کنونی فاصله بعید دارند؛ شکل می گیرند؛ تا بتوانند با درک متقابل و فهم متفاوت از زیست جمعی کنونی، جمعی همراه و منسجم برای حقوق انسانی،بسترهای نمود واقع خود را پیدا کنند.

قطعا مبنای قضاوت و موضع گیری های مخالفان سوسیالیسم بر اساس نمونه های شکست خورده و یا موجود به اصطلاح سوسیالیستی است که بر بستر ساختار غالب نظام متعدی سرمایه یا به حاشیه رانده شده اند ویا فرو پاشیده اند. این امری طبیعی است که تا زمانی که یک ساختار غالب و جهانشمول اقتصادی و اجتماعی از پتانسیل لازم برای تداوم حیات خود برخوردار است، دیگر فرماسیون های اقتصادی و اجتماعی به دلیل فراهم نبودن بسترهای کمّی عمومی که تحت تاثیر القائات کاذب و نهادینگی آگاهی های کاذب، از درک واقع حقوق انسانی خود فاصله گرفته اند؛ با اقبال عمومی همراه نشده و به حاشیه راند شده و یا در بطن ساختار غالب فرو بپاشند. این بارزه های به واقع انقلابی نقش پیشقراولان تکامل تاریخی را بازی کرده؛ و بسترهای عینی و ذهنی بسیاری را بسوی درک بهتر و بیشتر فورماسیون بعدی اقتصادی و اجتماعی یعنی سوسیالیسم تدارک می بینند. بنابراین سوسیالیست ها با توجه به محدودیت و محرومیت از بسیاری از ابزارهای تبلیغی و رسانه ای خود بایستی برای معرفی و اهداف انسانی خویش در تمامی فعالیت های سیاسی و اجتماعی از جمله به دست گرفتن قدرت دولتی از هیچ گونه تلاشی دریغ نورزند. اگر چه تحت فشار و تبلیغات مسموم و مشئون از تبهکاری های ساختار طبقاتی دست آورد چشمگیری نداشته باشند.

بنابراین ضرورت های ایجابی تاریج تکامل اجتماعی تدریجا بستر های یک روند دگرگونه را با تکیه بر آگاهی های واقعی و حذف و دفع القائات و آگاهی های کاذب غالب فراهم می سازند. انقلاب پرولتری بر اساس کمال کمیت مطلوب روندهای ایجابی تکامل تاریخی امکان وقوع دارد؛ در غیر این صورت به امری تحمیلی مبدل شده و بسوی استبداد و انسداد سیاسی و اجتماعی سوق می یابد. نیروهای چپ بایستی با شناخت و رعایت دقیق مرزهای طبقاتی، مبارزه همه جانبه و مداومی را بر علیه تبعیض و ستم طبقاتی تداوم بخشند. شکست و ناکامی در این کنش و تنش مبارزاتی، نبایستی محملی برای عقب نشینی، بلکه مشوقی برای گزینش آموزه های نوین مبارزاتی متناسب با فضاهای نوین و نیاز و الزام آن باشند. نادانان و جهالت ورزان، با اندیشه عوامانه و یا عامیانه نگری خود به مفاهیم مخدوش شده؛ در صدد ایجاد اغتشاشات فکری و فضای شک و تردید نسبت به روند تکامل تاریخی، برای بدسگالی اندیشه و روان خود مفری می جویند. پوپولیست دانستن مارکس نمونه بارز بدسگالی هایی است که عده ای عوام و بیسواد نسبت به روند تکامل تاریخی، آن را دستمایه فرومایگی خود برای مخدوش کردن چهره انسانی و دورانساز سوسیالیسم قرار داده اند.

نتیجه اینکه: شناخت و فهم انسان ها نسبت به رویکردهای محیطی، به بسیاری از بارزه ها و مولفه های زیست جمعی از جمله ساخت و بافت غالب طبقاتی وابسته است. براین اساس تکثر و تنوع فکری و ایده ای نوعی تضاد و تناقض رفتاری و کرداری را نهادینه ساخت که تعاملات اجتماعی را به بسیاری از بدسگالی های منفعتی و مصلحتی آلوده کرده است. وارونه نگری و باژگونه گویی ها برای تحریف و توجیه و تاویل های تبیینی و تحلیلی از عارضه های بدشگونی است که بسیاری را در دام خرافه ها و بداندیشی ها به اسارت گرفته است. در بداندیشی و بد فهمی ها، مفاهیم در روند تکامل تاریخی به تعریف واقع نمی رسند؛ و به تحریف و توجیه روی می آورند. با روند تکامل تاریخی روابط و مناسبات اجتماعی از پیچیدگی بسیاری برخوردار گردید که با ساده انگاری های پوپولیستی که از بارزه های رایج کنونی نظام سلطه سرمایه داری برای فریب توده ها و توجیه و تاویل روندهای نامطلوب کنونی می باشد؛ قابل بحث و فحص نمی باشد. برخی ها سلب مالکیت برای رسیدن به سوسیالیسم را مبنای پوپولیستی بودن مارکس برای حل پیچیدگی های اجتماعی مطرح می کنند که بیان واضح و آشکار بدفهمی و نفهمی روند تکامل تاریخی را در خود جای داده است. چرا که بین سلب و ایجاب تفاوتی قائل نشدن یکی از ترفندهای عوامل بورژوازی برای سلطه بر آرا و افکار عمومی می باشد. سلب مالکیت مارکس بر ایجاب روند تکامل تاریخی استوار است. بدین مضمون که سرمایه داری از تمام پتانسیل خود تهی شده و سوسیالیسم جایگزین آن خواهد شد که متناسب با نیاز و الزام تکامل جامعه و انسان، مالکیت اشکال نوینی می یابد که بر اراده و خواست جمعی و شورایی استوار خواهد بود. همانطور که با فروپاشی فئودالیسم و استقرار ساختار سرمایه، مالکیت و بسیاری از قواعد و قوانین اجتماعی متناسب با نیاز جامعه دگرگون شده اند. این روند از یک طرف محصول کینه و عداوت طبقاتی و تحجر فکری بوده و از طرف دیگر قضاوت و داوری بر مبنای رخدادهای انقلابات سوسیالیستی در جهان است که به شکست و ناکامی منجر شده اند. اگر چه شکست و ناکامی و فروپاشی در کنار ساختار غالب و جهانشمول سرمایه می تواند طبیعی و قابل تامل باشد؛ ولی اثرات جهانشمول آن بر مردم جهان امروز سوسیالیسم را به آلترناتیو نظام سلطه سرمایه مبدل ساخته که شبح آن بر سر متحجران و قدرتمندان در گردش بوده و آرامش و آسایش را از آن ها ربوده است. براین اساس سوسیالیست ها با توجه به تمامی محدودیت های ابزارهای تبلیغی و رسانه ای، بطور گسترده بایستی در فعالیت های اجتماعی و کسب قدرت دولتی برای مطرح کردن اهداف والا و انسانی سوسیالیسم لحظه ای درنگ نکنند.


اسماعیل رضایی

22:04:2024