۱۴۰۰ شهریور ۳۱, چهارشنبه

                                                                         سیاست و کیاست 

 

انسان ها برایایفای نقش های اجتماعی خویش، نیازمند اتخاذ روش ها و اسلوب های خاصی هستند که آنها را در رسیدن به اهداف و آرمان های زیستی مدد می رسانند. فرایندی که متناسب باویژگی های ساختی و بافتی مسلط اجتماعی  وهمچنین جایگاه و پایگاه اکتسابی انسان ها برای تسهیل گذر از چالش ها و بن بست هابکار گرفته می شوند. مشی و روشی که نیازمند درک و شناخت لازم از روندهای جاری را در خود داشته که در اتخاذ شیوه ها و چگونگی درگیری با موانع و محدودیت ها برای اداره امور اجتماعی نقش اساسی را بازی می کنند. فرایندی که اصولا و عموما همراه با اکتسابات و آموزه های سلبی و رجحانی، بسوی حذف و حد و توهم و پندار گام برداشته و با تحریف و تکذیب حقایق و واقعیت های حاکم بر زیست جمعی، روابط و مناسبات اجتماعی را در درک و دریافت های کاذب و وارونه از فراشد های اجتماعی هدایت کرده است.براین اساس سلطه گران و دارندگان ثروت و قدرت با اتخاذ مشی و روش استیلایی و اجباری برای سیاست کردن انسان ها، سیاست می ورزند و با اتخاذ مشی و روش سیاسی خاص خود، جامعه و انسان را در راستای تامین و تایید مصالح و منافع خود بکار می گیرند.

سیاست درک و فهم مطلوب و بهینه شرایط و موقعیت هایی است که جامعه و انسان را در خود جای داده است. پس سیاست بدون کیاست که هوشیاری و تیزبینی روندهای جاری و ساری را با خود دارد؛ امر مطلوبی را با خود نخواهد داشت. چرا که سیاست با زمان می پاید؛ و در کثرت و تنوع پذیری مکانی با الزام و نیازهای واقع و حقیقی پیوند می خورد. سیاست وقتی که با حراست و حمایت از اکتسابات مجازی همچون ثروت و قدرت درآمیزد به رذالتی مبدل می شود که جامعه و انسان را با تلاطمات و تالمات مداوم معرفت و معیشت روبرو می سازد. فرایندی که سیاست را در بند و بست های مافیایی و رانتی بسوی تهدید و تخریب مصالح و منافع جمع و جامعه هدایت کرده و انسان ها را با فریب و اوهام از درک واقع و حقیقی روندهای نامتعارف باز می دارد. براین اساس در سیاست عموما مرز بین شقاوت و سعادت مخدوش است و انسان ها تحت تاثیر مداوم سیاست ورزی ها و سیاست بازی های قدرت یا قدرت های مسلط، از یافتن راهی به سوی سعادت و نیکبختی باز می مانند. چرا که در سیاست بازی های نامتعارف طبقاتی، هدف گذر از موانع و محدودیت  با  زیر پا گذاشتن مصالح و منافع جمع و جامعه بوده،و آرمان های اجتماعی و انسانی  در افزونخواهی ها و سیادت طلبی های قدرت مسلط تحلیل می روند. پیوند سیاست با عامیانه نگری و عوامگرایی، بسوی  واپس گرایی ایده و عمل سوق می یابد که روش تقلیل گرایانه و مشی اراده گرایانه را بر بستر نگاه انتزاعی و تبیین غیر دیالکتیکی روند های جاری ترویج می نماید. 

سیاست اگرچه با قدرت بویژه با قدرت دولتی تعریف می شود؛ ولی در عمل، تمامی عناصر درگیر با نابسامانی های اقتصادی و اجتماعی و همچنین تقابل و تعارض با اشکال بهره کشی از انسان ها و نیز کنشگران اجتماعی به نوعی با سیاست درگیر هستند. ولی سیاست دولتی، سیاستی برآمده از ساختارهای مسلطی است که خط مشی و گذر حیات اجتماعی را دیکته نموده و در پیوند با قدرت اکتسابات مجازی و یا حقیقی سیاست می نماید و یا سیاست می ورزد. سیاست عامیانه و عوامانه که بر نهادینگی بسیاری از عادات و سنن ایده ای و سازه ای حکایت دارند؛ اصولا از علم فاصله گرفته و صرفا با رجوع به گذشته و اتکای به فرامین و قوانین اعصار گذشته تاریخی، سیاست های خود را تنظیم و اجرا می نمایند. سیاستی که جهالت و شقاوت را برای رسیدن به اهداف و امیال خود برمی گزیند و خلاء ناشی از ضعف و فرتوتی خویش را با  دروغ پردازی ها، فریب افکار عمومی و شقاوت و بیرحمی، پر می کند. این فرایند در مراحل گسست تاریخی بر بستر تحول و تکامل جامعه و انسان که جامعه های انسانی نیازمند زیست دگرگونه ای هستند که با مصالح و منافع صاحبان قدرت و ثروت تصادم دارند؛ بارزتر و شاخص تر خود را بروز می دهند. نمونه های بارز این فرایند نامتعارف را که هم اکنون بر بستر تحول و تکامل ابزار و انسان و نیازهای برآمده از آن ها شکل گرفته اند را می توان در توحش و بربریت عملکرد عمال سرمایه با استعانت از جنگهای نیابتی که عموما با جهالت دینی همراه شده اند؛ بشریت را در سراشیبی سقوط و اضمحلال انسانی، اخلاقی، فرهنگی و سیاسی قرار داده است. بنابراین سیاست علمی درک علّی و فهم شناختی رویکردهای اجتماعی را با خود داشته و بر بستر زمان و الزامات مکان گام بر می دارد. 

بین علم سیاست و سیاست علم یک تفاوت ماهوی از لحاظ فرمی و محتوایی وجود دارد. علم سیاست در پیوند با قدرت دولتی و یا تقسیم و توزیع قدرت، و به تولید و توزیع و همچنین تنظیم گردش پولی و مالی و نظم بازار  می پردازد. در حالی که سیاست علم، ابزار فنی، تکنیکی و علمی لازم برای تحقق اهداف دولت و جامعه را فراهم می سازد. مسلما عدم توازن و تعادل بین علم سیاست و سیاست علم، موجد بحران و ناهنجاری های اقتصادی و اجتماعی خواهند بود که بهیابی و بهزیستی حیات عمومی را با موانع و مشکلات اساسی مواجه می سازند. چرا که اصولا نظم و توازن اصولا با درک و دریافت روندهای تحولی و تکاملی دانش و فن و به تبع آن شناخت و فهم بهبود یافته و متحول جامعه های انسانی مفهوم واقعی خود را پیدا می کند.هر چه قدر فاصله بین علم سیاست و سیاست علم بیشتر نمود یابد؛ بحران عمیق تر و فقر و فاقه و نابسامانی های اجتماعی گسترده تر خود را نشان می دهند. بارزه های این فرایند نامتعارف را اکنون در نظام سلطه سرمایه با سازه های کهنه و فرتوت و نمودهای عمیق تر و مخرب تر آن را می توان در نظام های ارتجاعی دینی و حکومت های ارتجاعی سرمایه در جهان بوضوح مشاهده کرد. زیرا که دانش و فن خود مولد بوده و با درونزایی خود از تاثیر موثر عوامل محیطی دور می باشند؛ در حالی که مولفه های اقتصادی و اجتماعی وابسته به بسیاری از پارامترهای محیطی خویش می باشند که روند تطابق و تعادل را با موانع و محدودیت های اساسی مواجه می سازند. این محدودیت ها خود محصول بارزه های ساختی اجتماعی، فرهنگی و سیاسی هستند که با اکتسابات نامتعارف و مجازی و همچنین اختلافات طبقاتی خود را نشان می دهند. 

فاصله بحران زای بین علم سیاست و سیاست علم که اعتراض و کنش عمومی را با خود دارند؛ با ایجاد جو ناامنی با توسعه دامنه ترور و تروریسم،هیجانات روحی مداوم بر بستر جنگ و خونریزی و همچنین القائات کاذبی که افکار عمومی را در راستای حذف و حد یکدیگر برای گذر از موانع و محدودیت های زیست اجتماعی از سوی نظام سلطه سرمایه تحمیل می گردند؛ پر می شوند. این فرایند با بازی های سیاسی برای فریب و اغوای عمومی در راستای تامین و تضمین روندهای حاکم و به بیراهه بردن محتوا و مضمون مطالبات و مبارزات مردمی برای تداوم حیات مذبوحانه و متجاوزانه اقلیتی حاکم بر سرنوشت جامعه و انسان صورت می گیرند.قواعد و قوانین برآمده از حاکمیت قدرت و مکنت نیز بیان تحمیل و ارادۀ خواست و نیاز بارزه های طبقاتی حاکم بر جامعه و انسان می باشند. کیاست در سیاست ورزی های طبقاتی با فریب و تخریب همراه بوده و در جهت القاء و ابقای منافع و مصالح قدرت و مکنت گام برمی دارد. براین اساس دیپلماسی نوعی بازی های سیاسی را با خود همراه می سازد که صرفا مصالح و منافع حاکمان در قدرت را تامین و تضمین نموده و توده ها را در پس دروغ و ریای دیپلماتیک از دستیابی به نیاز و الزام حقیقی و حقوقی خویش باز می دارد. 

راهبرد اصلی علم سیاست، سیاست علم می باشد. چرا که با تغییری که سیاست علم در روابط و مناسبات تولیدی و به تبع آن در روابط و مناسبات اجتماعی ایجاد می کند؛ سیاستمداران را بسوی درک واقع و کنش مناسب برای گریز از بن بست های محصول قدمت و کهنگی بنیان های مادی و فرهنگی هدایت می نماید. فرآیندی که در آن مقاومت و مداومت برانگیختگی و تضاد با الزام و نیاز رویه های نوین اقتصادی و اجتماعی بوضوح مشهود می باشند. چرا که در بطن این روند تحولی و تکاملی، اشکال نوینی از درک و دریافت های محیطی حاصل می آید که با خود نیازها و مطالبات جدیدی را حمل می کند. فرایندی که کنش های اجتماعی و مدنی را به همراه داشته و مقاومت و چالش سازی های صاحبان ثروت و قدرت را با خود یدک می کشد. براین اساس، سیاست در نظام طبقاتی لجنزار متعفنی است که برای تداوم زیست انگلی اقلیتی سوار بر مرکب زور و جور جهت می یابد. بنابراین رذالت های عمال سرمایه در پس سیاست های دروغ و فریب به تخریب و تشویش بنیان های ارزشی و فکری جامعه و انسان روی آورده است. واین مبنای اتخاذ و استمرار سیاست های قهر و خشونت نظام سلطه سرمایه با ناواقع نمایی واقعیت ها و حقایق زیست اجتماعی و انسانی از طریق القا و ابقای آگاهی های کاذب و سیاست ورزی های عامیانه و عوامگونه، بوده و هست.

تمهید و تاکید بر بنیان های فکری عامیانه و عوامانه از سوی عمال سرمایه با سوءاستفاده از دستاوردهای سیاست های علمی، بد اندیشی،دگم اندیشی و نگاه فرمالیستی و سطحی به گذر حیات اجتماعی و انسانی را نهادینه ساخته است. روندی که علیّت را در پس فعلیّت و نگاه معلولی به فعل و انفعالات اجتماعی، از حیّز انتفاع باز داشته است. روند غالبی که اکنون اندیشه و عمل عمومی به ویژه روشنفکران و پویندگان راه عدالت و آزادی را از بهپویی و بهیابی اشکال مبارزاتی، به بیراه سوق داده است. زیرا سیاست های فرمالیستی و عامیانه از استقلال اندیشی بدور بوده و اصولا دستاوردهای فکری گذشته را با جرح و تعدیل های فاقد بسترهای عینی و علمی دستمایه پیشبرد اهداف خویش قرار داده که قادر به یک ارتباط پویا و پایا با الزام و نیاز روز نمی باشند. فرایندی که در آن میزان داوری درک گذشته بوده و نه فهم حال که پیوند و همبستگی عمومی  برای زدایش چالش های فکری و عملی بدان وابسته است. روندی که هوشیاری و تیزبینی سیاسی را در بدفهمی و یا کج فهمی آموزه ها و یافته های محیطی به نفع سازه های اقتصادی و اجتماعی مسلط هدایت کرده است. اینکه استبداد سرمایه و دیگر اشکال توتالیتاریسم سیاسی چون حاکمیت دینی به آسانی قادرند بر سرنوشت انسان ها مسلط شده و عنان اراده عمومی را در اختیار خود داشته باشند؛ مبین نوعی خلاء اندیشه نوین است که بتواند با سنجه های نوین بسوی حذف و حد موانع رشد و بالندگی برای ایجاد سازه های نوین گام بردارند. بحث اصلی این است که اکنون نظام سلطه سرمایه در باتلاق خودساخته ای فرو غلتیده و تلاش عبثی را با ایجاد بحران سازی های تکراری و فروکاهنده اقتدار و هژمونی اش را در پیش گرفته که هرچه بیشتر وی را در این باتلاق مخوف فرو می کشد.1

اتخاذ سیاست های مبهم و دوگانه در سطح بین المللی از سوی سردمداران نظام سلطه سرمایه، بیان گویا از ناتوانی آن در برون شد از بحران فروپاشنده ای است که وی را در کام خود فرو برده است. هراس از هرچه بیشتر رادیکال شدن جنبش های مترقی در سطح جهانی وی را ترغیب نموده که با تمام توان از ارتجاع و جنبش های ارتجاعی برای زمین گیر کردن رادیکالیسم انقلابی که روز به روز گستره وسیعی را در سطح جهانی یافته و از جایگاه و پایگاه وسیع و مستحکمی برخوردار می شود؛بهره گرفته و از طرف دیگر با حمایت از استقرار و سیاست های ارتجاعی و جاهلانه حکومت های ارتجاعی و ارتجاع حکومتی و همچنین هزینه های مادی و انسانی که بر بستر این سیاست های متحجرانه برایش فراهم شده است؛ وی را به لبه پرتگاه و سقوط محتوم نزدیک ساخته است.چرا که حکومت های متحجر و بویژه حکومت های مستبد دینی، انعکاسی از ضعف و زبونی سردمداران سلطه سرمایه است که تلاش بی ثمری را از طریق اشاعه حاکمیت های فاقد مشروعیت های حقوقی و انسانی لازم برای فرافکنی و ایجاد مشغله های ذهنی و عینی مستمر، و برای به تاخیر انداختن تحقق الزام و نیاز جامعه های انسانی را در پیش گرفته اند. چرا که ارتجاع و استبداد سیاسی بویژه از نوع دینی آن، ناتوانی و ضعف ذاتی خود را نه تنها در سرکوب و اختناق درون اجتماعی خویش، بلکه در نمودهای بیرونی و جهانی با تشنج آفرینی و توسعه طلبی های منطقه ای و جهانی، با معرفی حامیان و بنیانگذاران اصلی خود به عنوان دشمن واقعی و حقیقی، سعی در توجیه و تخفیف رویکردهای جبونانه و جنایتکارانه خویش حداقل در سطح ملی را دارند. روندی که مکمل سیاست های ارتجاعی و جنایتکارانه عمّال سرمایه در سطح جهانی برای پیشبرد اهداف استعماری و استثماری خویش محسوب می شود. 

یا نهادینگی سیاست ورزی های عامیانه و عوامانه، دامنه رشد بیمارگون امید سازی های کاذب توسعه می یابد.امید سازی های کاذبی که با فریب و دروغ در آمیخته و به توسعه دامنه درک معلولی مدد می رسانند. با گسترش دامنه درک معلولی پدیده های محیطی، اعتماد به نفس انسان ها آسیب پذیرفته و به تبع آن گریز از مسئولیت های اجتماعی و انسانی ابعاد وسیعی می یابند. بحث های منطقی و علمی در تمنیات و تمایلات احساسی و عاطفی محض فرو خسبیده؛ و پرگویی و کم خوانی فضای تعاملات اجتماعی را پر می کند. در فقدان درک علّی رویکردهای محیطی تنوع و تکثر کنش های اجتماعی فزونی گرفته؛ و پراکندگی و عدم تجانس و تفاهم فکری و عملی در درون جامعه های انسانی توسعه می یابد. چرا که امید سازی های واهی که از طریق مدیا و رسانه های نوشتاری نظام سلطه سرمایه برای فرافکنی و ضعف های نهادین اش ترویج و تبلیغ می شوند؛ اندیشه ها را مسموم و راهبردهای ایده ای را در پس فضای تب آلود رقابت ها و رجحان طلبی های القایی و فاقد بنیان های مادی، به سوی نوعی هرج و مرج، خودمحوری و خود برتربینی های مفرط و حاشیه ای هدایت می کند.براین اساس درک علّی دردهای مشترک و فهم ماهیتی و درونی رویکردهای محیطی با ابهام و توهّم در آمیخته؛ و تشبیهات و تمثیلات جای حقایق و واقعیات مسلط بر روندهای جاری و ساری حیات اجتماعی را می گیرند. فرایندی که پیوندهای اجتماعی را سسست، و مبارزات اجتماعی و مدنی را در تفرّق و تجرّد وا می نهد. آنچه که امروز ارتجاع دینی و تحجر فکری غالب در حاکمیت سلطه سرمایه را توان می بخشد؛ و تقویت می کند؛ همان امیدسازی های واهی و کاذبی است که بر بستر حضور غالب اندیشه معلولی و نبود درک علّی و چرایی رویکردهای محیطی بر مبارزات و تفاهمات و تعاملات مثبت و لازم اجتماعی سایه افکنده است. 

نتیجه اینکه: انسان ها در تعاملات و مجادلات اجتماعی خویش، شیوه ها و اسلوب های خاصی را برای پیشبرد اهداف خود بکار می گیرند. مشی و روشی که متناسب با بافت و ساخت اقتصادی و اجتماعی و جایگاه و پایگاه افراد در آن،برای برونشد از چالش ها و بن بست های محصول فعل و انفعالات اجتماعی بکار گرفته می شوند. فرایندی که با قدرت درآمیخته و ثروت و مکنت را ابزار سیاست و حفاظت از سازه های فکری و منفعتی خویش قرار داده و می دهد. براین اساس کیاست نیز برای حفظ و حراست از بنیان های مادی و فرهنگی حاکمیت طبقاتی قرار داشته و در پیوند با سیاست به عامل تقویت و تحکیم حاکمیت سلطه و استبداد مبدل شده است. علم سیاست در پیوند با حضور و حدوث دولت های طبقاتی و نهادینگی بسیاری از آموزه ها و القائات سازوکارهای آن، فرایند عامیانه نگری و پندارهای عوامانه را عمومیت بخشید. چرا که در بحران زایی محصول سیاست های نامتوازن و نامتعارف حاکمیت سرمایه و ناتوان از پاسخگویی به برآمدهای حاصل سیاست علم که در رشد و تکامل مداوم دانش و فن تجلی می یابد؛ نوعی سیاست ورزی های فرافکنانه برای توجیه و فریب افکار عمومی شکل گرفته و یا با قهر و خشونت به اغتشاشات ذهنی و تخریب روابط و مناسبات اجتماعی روی آورده اند. سیاست عامیانه و عوامانه در حقیقت درک معیوب و فهم مغشوش از رویکردهای محیطی را مروج است و برای گریز از بن بست ها و چالش های اقتصادی و اجتماعی از توهم و یا متوهم کردن اذهان عمومی برای سرپوش گذاشتن بر ضعف و ناتوانی خویش بهره می گیرد. براین اساس به امید سازی های واهی متوسل می شود و با اشاعه دامنه درک معلولی از شناخت و فهم علّی و چرایی رخدادهای محیطی می گریزد. دامنه پیوندهای اجتماعی را سست و تفرّد و تجرّد و خودمحوری های مفرط را اشاعه می دهد. چشم انداز آتی سیاست های ارتجاعی نظام سلطه سرمایه و برآمدهای ارتجاع سیاسی برای عقبه و حمایت و حراست از منافع سلطه گری سرمایه، بیانگر بن بست ها و چالش های چاره ناپذیری می باشند که فرایند دگرگونی و تغییرات الزامی متناسب با روند تحول و تکامل جامعه و انسان را بر وی تحمیل خواهند ساخت.                    

            اسماعیل  رضایی                      

                 پاریس                  

               22:09:2021 

 

 1حضور طالبان در افغانستان نشان بارز و هویدای ضعف و زبونی حاکمیت سلطه سرمایه و بن بست های صعب و دشواری است که بدان دچار شده است.نمودی از شاخص تر و بارزتر  شدن مرزهای قطب بندی های نوین اقتصادی و اجتماعی در سطح بین المللی است که هژمونی قدرت های برتر نظام سلطه سرمایه را زیر سوال برده و مورد  تهدید جدی قرار داده است. تلاشی ناموفق برای وقفه و زمینگیر کردن دامنه رشد و توسعه قطب های نوین اقتصادی برای برون رفت از باتلاقی است که هر چه قدر دست و پا می زند به دلیل کهنگی و فرسودگی بنیان های مادی و اجتماعی اش، بیشتر در آن فرو می رود. تلاشی بی ثمر برای به تعویق انداختن تغییرات بنیادینی است که الزام و نیاز قطعی و حتمی این مرحله از تحول و تکامل جامعه و انسان می باشند. نگاه تک بعدی به این روند نامتعارفی که اکنون در جریان است؛ قطعا اشکال مبارزاتی را در سطح محدود و محصور به اسارت می گیرد.

۱۴۰۰ تیر ۲۷, یکشنبه

 

                                اختلاف و اتفاق

                                              (نقد و نظر)

پیکربندی جامعه مجموعه ای از عناصر به هم پیوسته ای است که فرایند تامین و تکمیل نیاز و فراشد های اجتماعی و انسانی را تسهیل می کند.این عناصر به هم پیوسته حاوی قاعده و قانونی هستند که از بطن مناسبات اجتماعی و برای حمایت و حراست از مصالح و منافع خاصی نمود می یابند.این عملکرد سیستمیک، اصولا ارزش ها و لغزش های سازه ای و انسانی را در خود جای داده و راهبرد انسان ها در تصمیم گیری ها و تصمیم سازی ها برای پیشبرد اهداف می باشد. درک سیستمی با فهم دیالکتیکی رویکردهای اجتماعی و انسانی همراه بوده و از تجرید و انتزاع پدیده های محیطی دور می باشد. بنابراین سیستم های اجتماعی مجموعه ای از سازه ها و سازواره های درهم تنیده ای هستند که به پویایی و پایایی و یا دگم و تحجر مدد می رسانند. عدم توجه به این فرایند دیالکتیکی، جهت گیری های مخرب و نامتعارفی را در اتخاذ تصمیم برای پیشبرد اهداف اجتماعی موجب می شوند. روندی که اولویت ها، الگوگیری ها و تباین و تخالف اقدام و عمل عمومی‌ را با مشکل اساسی روبرو می سازد.

اختلاف از بارزه های هویتی طبقاتی است که فرد و جمع را  برای حمایت و حراست از داشته ها و یافته های مادی و معنوی  تشویق و تشجیع می کند. چرا که در نظام طبقاتی تقدّس مالکیت و اهمیت آن در اشغال جایگاه و پایگاه اجتماعی  فرد، انگیزه  بنیادین برای گریز از مسئولیت های انسانی خویش و گرایش به انباشت و انباز لجام گسیخته با ورود  به حریم معیشتی و منفعتی دیگران را فراهم می سازد. کینه و عداوت، بزه و جنایت محصول همین فرایند نامتعارفی هستند که به تشدید اختلاف و بی ثباتی اتفاق دامن می زنند. اتفاق که با درک و فهم واقعی از هویت به واقع انسانی نمود می یابد؛  در جامعه طبقاتی و تحت تاثیر آگاهی های کاذب القایی آن، روندی کاذب و بی ثباتی را با خود دارد. اتفاق ایده ای نیز در جامعه طبقاتی با نمودی روبنایی و سطحی، از روندی تابعی و حمایتی پیروی کرده و با اصول و مبانی ایده ای و عقیدتی خویش فاصله می گیرد. بنابراین اختلاف در نظام طبقاتی ذات گرایانه عمل کرده؛ و اتفاق را تحت تاثیر نمودهای نامتعارف خویش، بسوی نوعی خلاء ارزشی و بی ثباتی ایده و عمل هدایت می کند. این بی ثباتی، انسجام و همپویی در مبارزات اجتماعی را بسوی نوعی بالبشویی و خود محوری سوق داده است. اصولا اختلاف فاقد محوریت درک دیالکتیکی فراشد های اجتماعی بوده؛ و فردیت فرد و تخالف و تباین فردی را در کنش های اجتماعی و شخصیت های شاخص جستجو می کند. نگاهی که سیستم حاکم و رویکردهای سیستمی در فعل و انفعالات اجتماعی را نادیده انگاشته و با درکی معیوب از فرگشت جامعه و انسان، از درک جامع و واقع سیستم معیوب در گزینش و پردازش نیازهای عمومی فاصله می گیرد. چرا که از درون یک سیستم معیوب گزینش مطلوب و مقبول برای رفع و دفع نیازها و آلودگی های زیستی ناممکن بنظر می رسد. بویژه زمانی که در درون این سیستم معیوب، توتالیتاریسم اقتصادی و سیاسی و یا استبداد مخوف دینی حاکم باشد؛ که فرصت و امکان هرگونه انتخاب و گزینش های اصلح  برای زیست انسانی را از همگان سلب کرده و می کنند.

سیستم های اجتماعی و همپیوندی عناصر متشکله آن، در تفکیک و تشکیک های منفعتی و مصلحتی، جامعه را از توان ذاتی و بازیابی هویت واقعی و اصلی اش باز می دارند. در یک سیستم معیوب معمولا زیر سیستم های آن نیز معیوب و ناکارآمد عمل می کنند. بنابراین اصلاح و بهبود شرایط زیست عمومی و درک نیاز روز جامعه های انسانی مقدور نخواهد بود. اینکه برخی ها در یک سیستم معیوب و مخروب حاکمیت دینی در جستجوی اصلاح و بهبود شرایط زیست معمول و مطلوب می باشند؛  قطعا در تار و پود باورهای دگماتیستی و یا بدفهمی آموزه های ایده ای گرفتار آمده  که قدرت شناخت و درک ماهیتی و چرایی روندهای معیوب سیستم حاکم را دارا نمی باشند.1 درک معیوبی که آموخته،  نظام مندی های درون سیستمی را با کلی نگری و نگاه بسته به تحولات سیستمی در فعل و انفعالات اجتماعی ببیند؛ و مروج نوعی ساده انگاری و یا نگاه آوانتاریستی به فرایند های اجتماعی می باشد که  پیوند های درون سیستمی و تاثیر متقابل نظام مندی های درونی آن را نادیده می انگارد. ضمن اینکه در حاکمیت مستبد دینی با زیرساخت کلاسیک نظام سرمایه و روبنای تحمیلی بنیان های سنتی دینی، یک بلبشویی و هرج و مرجی در نظام مندی های درونی اش«اقتصادی،اجتماعی و سیاسی» حاکم می شوند که امکان و فرصت های لازم برای بازسازی بنیان های نوین و بازخوانی خوانش های جدید را از وی می گیرند. چرا که تضاد و تعارض بین زیربنای مادی عصر کنونی و روبنای فرتوت عهد جاهلیت، تمامی توانمندی ها و اهتمام عمومی،  در دفع و رفع شهوانی و شیدایی حاکمان دینی از حیّز انتفاع بازمانده؛ و بسوی فتنه انگیزی و تباه کردن منابع مادی وانسانی هدایت  می شوند.

زمانی که فرد از دایره سیستمی برای بررسی رویکردهای محیطی فاصله می گیرد؛ به انتزاع در می غلتد و در حدود و محدود جریان های سازمانی، گروهی و یا شاخصه های فردی متوقف می شود. قطعا افراد با توجه به بارزه های هویتی و شاخصه های اکتسابی و آموزه ای خویش دارای تفاوت های نظری و عملی بوده که رفتار و کردار وی را در ارتباط با جامعه و انسان تنظیم می کند.ولی وقتی وارد سیستم و یا زیر سیستم های مسلط می شود؛ بایستی خود را با روندهای جاری و ساری سیستم هماهنگ سازد تا قادر به تداوم حیات اجتماعی خویش باشد. بنابراین کسانی که وارد سیستم معیوب و مخروب می شوند؛ الزاما و اجبارا با نمودهای تخریبی و ناانسانی آن همراه و همگام خواهند شد. براین اساس کسانی که با توجه به شاخصه های فکری و ویژگی های شخصیتی افراد به تایید و یا تکذیب نظام های مسلط روی می آورند؛ قطعا از اسلوب های علمی و روندهای دیالکتیکی تحول و تکامل جامعه و انسان بی بهره اند.چرا که وقتی فردی انتخاب می شود که با سیستم معیوب همکار و همراه شود؛ مسلما  شیوه ها و اسلوب های معیوب اداره اجتماعی آن را پذیرفته و با روندهای اعلامی و اجرایی آن همراه خواهد بود. اصولا وقتی که فرد وارد سیستم معیوب می شود؛ یا در سیستم تحلیل می رود؛ و یا به بیرون رانده می شود؛ و یا در بهترین حالت در سیستم باقی می ماند و از کارایی لازم باز می ماند. بنابراین تصور اینکه بتوان با گزینش و انتخاب اصلح، به اصلاح و بهبود شرایط زیست اجتماعی  در یک نظام مسلط معیوب دست یازید؛ خام اندیشانه است. این نگاهی محافظه کارانه و اپورتونیستی به حاکمیت سلطه و استبداد می باشد که با گرفتار آمدن در بارزه های فکری نهادین گذشته و ابرام بر نمودهای سطحی و شکلی روندهای جاری، و همچنین اتصال و انطباق آموزه های نهادین با شاخصه های کاذب و دروغین حاکمیت سلطه و استبداد، مواضع بی هویت و کاذبی را اتخاذ می نماید. دراین میان نظام سلطه سرمایه با ساختاری معیوب و فرتوت، در ایجاد بنیان های فکری مغشوش و یا رویکردهای متناقض و متفاوت با روندهای جاری و ساری در روابط و مناسبات اقتصادی و اجتماعی نقش بارزی را بازی می کند.مشخصه بارز این فرایند تغییر مناسبات قدرت در سطح منطقه ای و جهانی می باشد که درک علّی آن نیازمند نوعی نگرش دیالکتیکی به روندهای تحولی درسطح جهانی است که متاسفانه توقف در بارزه های فکری گذشته و یا اتکا به آموزه های مکتبی و مدرسی صرف، از درک معلولی و فهم روبنایی تغییر و دگرگونی کنونی فراتر نرفته است.

در یک سیستم معیوب، فساد و تباهی قانونمند و همه جانبه در تمامی ارکان اجرایی و مدیریتی ریشه دوانده و هر نگاه فرمالیستی و تحول خواهی را در خود تحلیل می برد. این فرایند از یک ساختار معیوب و غالب جهانی تغذیه نموده و در اختلاط با بار ایده ای و فرهنگی داخلی و محلی بسوی یک روند فاجعه بار اقتصادی و اجتماعی و همچنین عدم تعادل عمیق طبقاتی هدایت می شود که با نرم های معمول و غالب جهانی زاویه داشته و از قاعده مندی های حاکم بر سازوکارهای جهانی عدول می کند. این ویژگی بسیاری از مفسران، تحلیلگران و متخصصین اقتصادی  و اجتماعی را در تبیین چرایی و چگونگی  این روند نامتعارف دچار اشتباه و اختلافات فاحش نموده است. فرایندی که تناقض و عدم تجانس  در بیان و عمل رویکردهای تبیینی و تحلیلی بوضوح مشهود است. این ویژگی که برخی ها با فرمول های ازپیش تعیین شده و یا قالب های فکری به عاریت گرفته شده به تبیین و داوری می نشینند؛ از بارزه های حاکم کنونی در فهم و شناخت روندهای جاری و ساری در سطح جهانی محسوب می شوند. بسیاری می پذیرند که نظام اقتصادی حاکم بر جامعه دین زده ایران سرمایه داری است؛ ولی از اتصال و انطباق روندهای تحولی آن بدلیل برخی زوائد و شواهد فرموله شدۀ از سوی اندیشمندان بورژوازی، می گریزند. تورم ، بیکاری، فقر و نابسامانی های اقتصادی و اجتماعی محصول بلامنازع بحران های ادواری نظام سلطه سرمایه هستند. ولی سطح و دامنۀ این روندهای نامتعارف در جامعه های بحران زده، به دلیل تنوع و شیوه ها و اشکال متفاوت نظام مندی سرمایه با توجه به ویژگی های منطقه ای و محلی متفاوت می باشند. براین اساس برخی ها منکر سلطه سازوکارهای نئولیبرالیسم در نظام سرمایه داری حاکم بر ایران می باشند.2 چرا که معتقدند؛ سرمایه داری در ایران فاقد شاخصه ها و قاعده مندی های ابداعی سازوکارهای نئولیبرالیسم که برجسته ترین آن مبارزه با تورم است را دارا نمی باشد. این ویژگی مبین نوعی اندیشه قالبی است که قدرت برون رفت از چارچوب های بی اعتبار و بی ثبات معینه از سوی تئوری پردازان بورژوازی را دارا نمی باشد.

تورم، بیکاری، فقر و همچنین نابسامانی های اقتصادی و اجتماعی محصول بحران زایی ذاتی سرمایه و بحران های ادواری آن می باشند.نئولیبرالیسم مرحله ای از تحول نظام سلطه سرمایه است که با برخورداری از تنوع و تفاوت های شکلی متناسب با ویژگی های محلی، تاثیرات سوء و مخرب خود را در همه جا بجا گذاشته است. اینکه نتوانست با تورم و بیکاری در ایران مبارزه کند، را بایستی در ضعف بنیادین و فرتوتی ساختار کنونی نظام سلطه سرمایه و ویژگی منحصر به فرد حاکمیت واپسگرای دینی جستجو کرد؛ و البته علت اصلی شکست آن نیز ناتوانی در مهار عناصر معینه آن بویژه تورم مثبت و یا منفی و بیکاری با افت و خیزهای متفاوت در سطح جهانی  و همچنین فرار سرمایه بوده است و بافت و ساخت سرمایه داری در ایران نیز از این روند دگرگونه مجزا نیست.انسان وقتی که در مدار بسته و محصور اندیشه بویژه اندیشه القایی قرار می گیرد؛درک و قبول بسیاری از فراشد های محیطی برایش دشوار و یا ناممکن می گردد. تورم منفی یکی از نمودها بارز رکود اقتصادی است که نئولیبرالیسم با گسترش و تعمیق دامنه فقر و بیکاری بویژه در کشورهای پیشرفته صنعتی بدان دامن زده است. فرایندی که  ویرانسازی و ناتوانی نئولیبرالیسم را به وضوح نشان می دهد.شکست نئولیبرالیسم و رکود ناشی از سیاست های ویرانگر آن بویژه در کشورهای پیشرفته، و تعمیق این رکود با گسترش و توسعه دامنه پاندمی کرونا ویروس، دولت ها را برآن داشت تا با تزریق نقدینگی و پولهای بی پشتوانه به مبارزه با آن برخیزند. ولی این سیاست های اقتصادی و اجتماعی به دلیل کهنگی و فرتوتی ساختار های غالب اقتصادی و اجتماعی جواب لازم و مکفی را به نیازها و الزامات جامعه نداده و دامنه اعتراضات و مبارزات عمومی راتوسعه خواهد بخشید.

تورم و بیکاری از انباشت منفی تغذیه می کنند؛ و انباشت منفی محصول پولهای بی پشتوانه ای هستند که از تولید می گریزند و با مبادلات تجاری صرف توسط نظام سلطه سرمایه برای خلای ناشی از ضعف ساختی و بافتی اش  به جامعه تزریق می شوند. از زمانی که بورس و سرمایه مالی با ویژگی های انباشت کاذب وارد مبادلات تجاری گردیده اند؛ یک عدم تعادل اساسی را در روابط و مناسبات تولیدی و تراز تجاری در سطح بین المللی دامن زده اند که منجر به بحران های عمیق و رو به توسعه در جامعه جهانی، بویژه کشورهایی که از رشد و توسعه کلاسیک سرمایه داری بی بهره اند؛ گردیده است. چرا که سرمایه ملی با ویژگی سیال و برای سودبری بیشتر با گریز از مرکز و تمرکز هرچه بیشتر در بورس و روابط تجاری و بازرگانی بجای تولید، در توسعه و تشدید دامنه تورم و بیکاری نقش بارزی را بازی کرده و می کنند. بنابراین فرار سرمایه هم در اقتصاد غارت و هم در کشورهای پیشرفته سرمایه داری با ویژگی سیالیت سرمایه که مکمل هم در غارت و چپاول دسترنج محرومان و زحمتکشان می باشند؛ نمود دارند. گرایشات ملی گرایانه ای که اکنون در کشورهای متروپل مشاهده می شوند؛ محصول همین عدم تعادل و بحران زایی عملکرد سرمایه مالی است که یک تراز تجاری منفی و به تبع آن انباشت کاذب فاقد پشتوانه مادی را در این کشورها موجد شده است، که موجب یک اپیدمی بیکاری گسترده و تورم مثبت و یا منفی رو به توسعه در کشورهای پیشرفته گردیده است. این گرایشات ملی گرایانه از یکطرف برای بازسازی و نوسازی بنیان های نوین تولیدی و تولید تکنیک های نوین بهره گیری از توسعه و تکامل دانش و فن برای رقابت های تجاری و پیشی گرفتن ازرقبا برای مقاصد توسعه طلبانه و سلطه گرانه می باشد ؛و از طرف دیگر با شاخصه های واپسگرایانه و آسیب زدن به پیوندهای اقتصادی و اجتماعی ایجابی و الزامی محصول تحول و تکامل جامعه و انسان، یک تضاد و تعارض صعب و ثقیلی را در روابط و مناسبات انسانی موجد شده است که در دگرگونی الزامی در حال شکل گیری وقفه ایجاد نموده است. بنابراین اینکه ایران نتوانست بر تورم افسارگسیخته و بیکاری مزمن فائق آید را بایستی در ساختار معیوب و فرتوت و نامتوازن سرمایه داری در مرحله تحولی آن یعنی نئولیبرالیسم و همچنین سیاست های متحجرانه و واپسگرانه حاکمیت فاسد دینی  حاکم بر ایران جستجو کرد. مضاف بر اینکه ایران به عنوان یک کشور توسعه نیافته به دلیل اسارت در چنگال مخوف استبداد و استبعاد از دستاوردهای دانش و فن، مراحل تحول و تکامل سرمایه داری را ناقص طی کرده و همراه با عادات و سنن بازدارنده رشد و بالندگی جامعه و انسان، از یک ناتوانی بالقوه در مهار و کنترل تورم و بیکاری برخوردار گردیده است. ضمن اینکه برخوردهای قیم مآبانه و دخالت های تجاوزکارانه قدرت های سلطه گر جهانی در سرنوشت ملت ایران از طریق تحریم ها و محاصره اقتصادی به دلیل سیاست های احمقانه و توسعه طلبانه حاکمیت مستبد دینی در ایران، بر دامنه تورم و بیکاری و نابسامانی های اقتصادی و اجتماعی افزوده است. براین اساس شکست نئولیبرالیسم بطور عام محصول ناتوانی اش در مهار تورم مثبت و یا منفی، گریز از مرکز سرمایه و بیکاری و همچنین  عدم همگرایی و همسویی آن با روندهای تحولی و تکاملی جامعه و انسان در سطح جهانی می باشد.

سیاستهای نئولیبرالیستی در ایران جامعه را به مرز فاجعه های انسانی، اقتصادی و زیست محیطی  نزدیک کرده است. خیزش های کنونی مردمی به ویژه کارگران و زحمتکشان گواه بارز این فجایعی است که بر بستر سیاست های اقتصادی نئولیبرالیستی بر مردم ایران تحمیل شده است. عمال سرمایه با هراس از این خیزش مردمی و وحشت از رادیکالیزه شدن جنبش کارگران و زحمتکشان که روز به روز بر دامنۀ آن در ایران افزوده می شود؛ و نا امید از تمامی اهتمام گذشته در سازماندهی  و  حمایت از جریانات راست و راست افراطی، تلاش جدیدی را با شخصیت سازی نوین و هیاهو و جنجال پیرامون رویکردهای نامتعارف و ضد انسانی نظام مستبد دینی در ایران که سابقه طولانی داشته؛ و با عدم واکنش و یا  واکنش های گذرا و سطحی روبرو بوده؛ اکنون به موضوع جنجال برانگیزی در دنیای مجازی و رسانه ای مبدل شده است.آدم ربایی، ترور، اعدام و جنگ و خونریزی از ویژگی های برجسته تمامی حکومت های توتالیتر و سفّاکی می باشد که برای ایجاد هراس و وحشت و اغتشاشات فکری و همچنین انحراف اذهان از روندهای واقع و حقیقی گذر حیات اجتماعی، بدان مبادرت می ورزند . رخداد کنونی و انعکاس گسترده آن در رسانه های بورژوایی، دقیقا نشان از حساسیت ویژۀ عمال سرمایه و جریانات راست افراطی را در خود دارد.هراس از هژمونی جنبش مردمی در ایران توسط نیروهای مترقی و چپ، عمال سرمایه را بر آن داشته است تا به سازماندهی و شخصیت سازی نوینی بپردازند که در صورت لزوم مانند همیشه با شعارهای فریبنده و دهن پرکن آزادی،عدالت و دموکراسی به مصاف جنبش مردمی رفته و آن را از محتوا و مضمون واقعی اش تهی ساخته و بسترهای تهاجم و سرکوب جریان های مترقی و چپ را فراهم سازند.3  اکنون نیروهای مترقی به ویژه چپ بایستی با حساسیت ویژه و هوشیاری بالا برای خنثی کردن این ترفند جدید گام بردارند. همواره نیروهای ضد مردمی با سیاست های ضد انسانی و  تخریبی خویش، در مواقع حساس و برای حفظ منافع و مصالح خویش از اختلافات می گذرند و در یک اتفاق بی سابقه به مصاف دشمنان واقعی خویش که همانا کارگران و زحمتکشان می باشند؛ روی می آورند. اکنون بیش از هر زمانی وحدت رویه و یکپارچگی نیروهای مترقی و چپ برای حمایت و حراست از دستاوردهای جنبش مردمی و همچنین خنثی سازی این دسیسه های شیطانی عمال سرمایه در مواقع حساس و تعیین کننده سرنوشت جنبش محرومان و پابرهنگان در ایران، احساس می شود.

نتیجه اینکه: انسان ها با نقشی که در بنیان های مادی جامعه بازی می کنند؛ جایگاه و پایگاه خاصی را در نظام مندی های اجتماعی پیدا می کنند. مجموعه عناصر به هم پیوسته درون اجتماعی برای تسهیل روابط و مناسبات اجتماعی و انسانی، به ساماندهی سیستم هایی می پردازند که فرد و جمع را در خواست و نیاز خود تحلیل می برند.براین اساس یک سیستم معیوب و با کارکرد نامتوازن و تخریبی زیر سیستم های خویش، جامعه را بسوی روندهای انهدامی هدایت می کند. بنابراین فرد در درون یک سیستم مسلط و معیوب، قدرت اصلاحی و ابداعی لازم را نخواهد داشت. زیرا سیستم های مسلط و معیوب بر روندهای عادت گونی تکیه دارند که هیچگونه تغییر ساختی و بافتی را بر نمی تابند. بنابراین کسانی که فکر می کنند؛ با انتخاب فرد اصلح در یک سیستم معیوب و مخروب، امکان گذر به بهپویی و بهسازی وجود دارد؛ از یک درک ناقص تحولی و فهم غیر دیالکتیکی گذر حیات اجتماعی برخوردار می باشند. در این دایره بدفهمی های تحولی، بسیاری، عارضه های نامتعارف و مخرب نظام سلطه سرمایه را در درک و فهم عامیانه و مدرسی تحلیل می برند. چرا که با تفکر قالبی و القایی به تبیین و تعریف روی آورده و به نتیجه غیرواقع دست می یازند. براین اساس در تبیین و تعریف نئولیبرالیسم دچار خطای تبیینی و درک انتزاعی رویکردهای محیطی گردیده و تحت تاثیر آموزه های القایی تئوری پردازان بورژوایی،از روندهای واقع حیات اجتماعی و انسانی فاصله می گیرند. گریز از واقعیت، فهم حقیقی رویکردهای محیطی را با مشکل مواجه می سازد. شکست نئولیبرالیسم محصول ناتوانی در مبارزه با بیکاری، تورم مثبت و منفی و فرار سرمایه در سطح جهانی می بوده که مختص ایران تحت حاکمیت مستبد ولایی «دینی» نمی باشد. چرا که تورم اصولا از انباشت منفی تغذیه می کند؛ و انباشت منفی در بطن رویکردهای نامتعارف نظام نئولیبرالیستی چون سیالیت سرمایه و ویژگی گریز از مرکز سرمایه برای سود بیشتر، و همچنین تمرکز سرمایه در بخش های سوداگری«تجاری و بورس» و گریز از تولید از عوامل اساسی و اصلی بیکاری، تورم محسوب می شوند. عملکرد نئولیبرالیسم در سطح جهان به ویژه در کشورهای فقیر و توسعه نیافته منجر به فاجعه های اقتصادی، انسانی و زیست محیطی گردیده که نمودهای بارز و فاجعه بار آن را می توان در حاکمیت مستبد و خودکامه دینی در ایران مشاهده کرد. روندهای فاجعه بار در ایران و جنبش های مردمی منبعث از آن، که روز به روز بسوی تعمیق و رادیکالی شدن در حرکت است؛ بیم و هراس را دربین عمال سرمایه برانگیخته و بسوی دسیسه و توطئه بر علیه جنبش گارگران، زحمتکشان و پابرهنگان هدایت کرده است. بنابراین نیروهای مترقی و چپ بایستی با حساسیت ویژه و در یک صف یکپارچه و متحد برای دفع و رفع این توطئه ها گام بردارند.


         اسماعیل رضایی

            پاریس

     18/07/2021

 


 1 نمونه بارز این نگرش را می توان در نگاه  آقای فرخ نگهدار و دیگر همفکرانش به روندهای جاری و ساری نظام مستبد دینی در ایران با سیستمی به واقع معیوب و مخروب مشاهده کرد که بین افراد ی چون آقای همتی و جنایتکاری چون رئیسی خط  فاصلی در اداره امور اقتصادی و اجتماعی می کشد و این فکر را القاء می کند که اصلاح طلبان قادرند که بسوی بهبود شرایط نابسامان در یک سیستم معیوب و ناکارآمد گام بردارند. در حالی که تجربه ثابت کرد که  در نظام مندی های حاکم و ناکارآمد در ایران، این نگرش  و نگاه توهمی بیش نبوده؛ و نمی توان بین کارکرد افراد خط فاصلی کشید که روند به واقع اصلاحی را در آن مشاهده کرد. این القائات کاذب جز مشروعیت کاذب و مساعدت به تداوم حیات بد فرجام و بی سرانجام حاکمیت مستبد دینی و ایجاد اختلاف در صفوف مبارزین در مبارزه با دهشت و وحشت حاکمیت دینی، نتیجه دیگری ندارد.

2 اخیرا  وبیناری در رادیو زمانه با عنوان «تنظیم نظام و مشکل اقتصاد» توسط آقای مهرداد وهابی اجرا شد که تایید و تاکیدی بوده بر مباحث همیشگی ایشان پیرامون دولت ولایی در ایران و اینکه سرمایه داری در ایران نئولیبرالیستی نیست. اگر چه آقای وهابی از اعتماد به نفس خوبی که نشانگر سطح مطالعاتی ایشان پیرامون مباحث اقتصادی است؛ برخوردار می باشند. ولی بایستی از اتکا و اعتماد ایشان به مباحث مطروحه از سوی تئوریسین های بورژوازی نام برد که بحث های ایشان را بسوی انتزاع و تجرید هدایت کرده و عموما وی را از دایره بحث علمی که همواره با نمود دیالکتیکی، تاثیرات متفاوت عناصر اجتماعی بر یکدیگر همراه می باشد؛ دور ساخته است.

3 جنجال ها و هیاهوی کنونی در دنیای مجازی  و رسانه ها پیرامون آدم ربایی و چهره سازی جدید و مطرح کردن موضوع رهبری در گوشه و کنار برای این چهره سازی جدید که مطمئنا چهره های اصلی در پشت آن پنهان شده اند؛ خود را برای روز مبادا آماده می سازند. و همچنین می تواند آزمونی برای سنجش افکار عمومی و جامعه روشنفکری ، احزاب و سازمان ها در برخورد با این رویداد نامتعارف و موضع گیری شان در برابر آن  باشد.

۱۴۰۰ خرداد ۲۴, دوشنبه

 

                              معنا و مفهوم

 

انسان ها تحت تاثیر مداوم رویکردهای محیطی از خود واکنش نشان داده و برای یافته ها و داشته های خویش با توجه به ویژگی های زیستی ویا جایگاه اجتماعی خویش دریافت های خود را معنا می نمایند.  معنای بسیاری از واژه ها، سوژه ها و کلمات طی تحول و تعامل جامعه و انسان از پیچیدگی و غامض بودن به روایی و رواداری روابط و مناسبات اجتماعی و انسانی روی آورد. ولی درک مفهومی در مناسبات اولویتی و برتری جویی ها و پیچیدگی های ره آوردهای نوین دانش و فن، همگان را در تار و پود کج اندیشی و خرافه باوری رها ساخته است. چرا که معنا بیشتر بارقه های شکلی و فرمی را با خود داشته وبا  سهولت و روایی در بیان و عمل همراه شده و عموما از روندهای علّی فاصله می گیرد. در حالی که مفهوم اصولا با مضمون و محتوا همراه بوده و نیاز به غور و تامل و تفکر پیرامون رویکردهای محیطی دارد. بنابراین معنا با جنبه عارضی رویکردهای محیطی همراه است و مفهوم درگیر جنبه های باطنی و درونی آن ها می باشد.

درک معنایی، گذر مفروضات ذهنی را با خود داشته و مولفه های عینی با تعبیر و تفسیرهای عموما سطحی و فاقد محمل زمانی و یا جایگاه واقع مکانی روبرو می باشند. چرا که درک معنایی حضور و وقوع پدیده ها و رخداد ها را نه در عوامل و عناصر اصلی علّی که در انتزاع و تجرید  بنیان های فرعی و واسطه ای جستجو می کند. در درک معنایی شمولیت عام زیست جمعی در انفراد و انفکاک و یا انفعال ایده ای و عملی  فرو خسبیده و فرد در چنبره آموزه های کاذب و ناپایدار محیطی به نفی و نهی بسیاری از مولفه های زیست جمعی روی می آورد.درک معنایی اگرچه ممکن است با شکل واره های ساختی یا بافتی همراه باشد؛ ولی  به دلیل تنوع پذیری و حقیقت گریزی ‌از عمق و رسایی بدور است. کارآمدی تخیل و تجسم ایده‌ای در درک معنایی، به صورت فراشد های نامتعادل انگاره های ذهنی خود را بروز می دهند. بدین مفهوم که فرد در پیوندهای ایجابی و الزامی اجتماعی خویش، با تبعیت از ساختار فکری و عملی سلطه گری و سیادت طلبی، یک عدم تعادل زیستی را برخود و جامعه تحمیل می سازد.

درک مفهومی، فهم و شناخت بن مایه های زیستی را در مقیاسی کلی و جزیی با خود دارد. درک مفهومی اگرچه با درک معنایی همراه می شود؛ ولی برخلاف درک معنایی که سیر حرکت تحولات تاریخی و اجتماعی و تقدم و تاخر آن ها را در بوته اجمال و اهمال قرار می دهد؛ به فهم و درک و درایت عمومی برای شناخت چرایی و چگونگی تحول و تکامل و الزام و نیاز آن ها یاری می رساند. مفاهیم آغشته و آهیخته به تجارب حاصل کار و تلاش انسانی است که معانی آن ها را با بیان و نظر در سطح و ظرف از درک مضمونی و محتوایی باز می دارند. براین اساس هرچقدر جامعه در درک معنایی متوقف شود به همان اندازه بسوی روندهای عامیانه و عوام گونگی روابط و مناسبات اجتماعی هدایت می شود. روندی یک فاصله روشن و بحران زا با مناسبات اقتصادی به دلیل وقفه های تاریخی با مقاومت در برابر تحول و تکامل جامعه و انسان را از خود نشان می دهد.درک معنایی در عروج و خروج بن بست های فکری و موازین و مولفه های زیست جمعی نقش بارز و شفافی دارد. براین اساس سیاستمداران و رهبران با تبیین معنایی روندهای کلی و جزیی، ضمن انتزاع فرایند های جاری، نوعی عامیانه نگری و عوام پذیری را در گفتمان اجتماعی رواج می دهند که جامعه را در اختیار و انتخاب برای گزینش های اصلح بسوی نوعی ولنگاری و بی پرنسیبی سوق داده که حاکمیت شبح گون و مافیایی با ورودی دروغ و خروجی ریا و تزویر، جایگزین حاکمیت الزام و نیاز جامعه و انسان می گردند.

در گریز از درک مفهومی زیست جمعی، زندگی و سعادت و خوشبختی منتسب بدان با درکی مبهم و مجهول به معنای باژگونه از فراشد های اجتماعی روی آورده و اذهان و اقوال را با خلق عناصر اکتسابی کاذب و ناپایدار بسوی خرافه و پندارهای ایده ای سوق می دهد. درک معنایی مفاهیم گویاو پویای زندگی اجتماعی را با تعبیر و تفسیر های پنداری و ذهنی برای انحراف اذهان و جهت دادن مشی و روش زیست نامتعارف حیات جمعی بکار می گیرند. در تفهیم و تکمیل سازواره های نخوت و رخوت حاکمیت سلطه و استبداد، درک معنایی و فهم قیاسی مفهومی، با خواست و تمنای قدرت و ثروت، روند تغییر و تحول الزامی و ایجابی را در پس روندهای کاذب تعاملات عمومی و درک معیوب و واژگونۀ هستی اجتماعی تعلیق نموده؛ و این وقفه را برای بازیابی و یا بازسازی هویت و شاکله های آسیب دیده خویش بکار می گیرد. بنابراین شاکله قدرت سلطه گر و مستبد، اشکال مفهومی و مضمونی پدیده ها را برای بیگاری فکری و انحرافات ذهنی در راستای تحمیل و تحمیق انسان ها برای نیاز و استمرار حیات خویش در نظر می گیرد.

درک معنایی نگاه تک بعدی و تک ساحتی حیات اجتماعی را عمومیت بخشیده و قلمرو اندیشه را در حدود و ثغور روزمرگی زندگی به بند می کشد. اگر درک مفهومی شاکله های ارزشی ایده و عمل آدمی را در خود نهفته دارد؛ درک معنایی در سطح و شکل و به تعریف و تلخیص محض ایده و آرمان انسانی می نشیند. براین اساس روند غالب اندیشه ورزی در دنیای خودباوری و خود اندیشی کنونی در درک معنایی محض جای خوش کرده  که از درک واقعی و حقیقی ایده و عمل انسانی فاصله بعید دارند. ایده های مترقی و علمی نیز تحت تاثیر درک معنایی و روندهای  کاذب و القایی حیات نامتعارف اجتماعی و انسانی ، از فهم درونی و مضمونی باورهای ایده ای خویش دور می باشند. براین اساس مارکسیست ها اگر چه به درک معنایی سوسیالیسم نزدیک هستند؛ ولی از درک مفهومی و مضمون درونی و ذاتی آن بسیار فاصله دارند. پراکندگی و تکثر باورمندان به سوسیالیسم در چگونگی اجرا و عمل این ایده انسانی، مبین توقف در درک معنایی و فاصله گیری از درک مفهومی آن می باشد. چرا که درک مفهومی که اصولا درک معنایی را پشت سر گذاشته؛  به یک وحدت تئوریکی و پراتیکی دست می یازد که جامعه و انسان را مستعد یک دگرگونی بنیادی و تحول اساسی در روابط و مناسبات تولیدی و اجتماعی می نماید.فرایندی که انسان ها به نفی و نهی تمامی مناسبات کهن و اسارت و بردگی فکری آن روی می آورند.مناسبات کهن اکنون از بارزه های هویتی سازه های مسلط اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی می باشد که با مصادره به مطلوب کردن تمامی دستاوردهای نوین، استمرار حیات رو به موت خویش را مطالبه می کند.

  زمانی که نیروهای چپ با درک معنایی مفاهیم بورژوازی همراه می شوند و مفاهیم کاربردی و مولفه های راهبردی نظام سلطه سرمایه برای تحقق اهداف خود  را مورد تایید و تاکید قرار می دهند؛ به نوعی از استحاله فکری روی  آورده که تحت القائات و ترفندهای مداوم عمال سرمایه برای تحریف و تخریب روندهای تحولی و تکاملی جامعه و انسان، آن ها را از بارزه های هویتی و شاکله های ارزشی سوسیالیسم علمی دور ساخته است. بیان موکد و مداوم«سوسیالیسم دموکراتیک» و یا «دموکراسی سوسیالیستی» و دیگر نمودهای مشابه آن، نمود روشن و صریح گرفتار آمدن در چنبره مفاهیمی است که مفهوم و مضمون سوسیالیسم علمی را زیر سوال برده است. چرا که سوسیالیسم در فرگشت مداوم جامعه و انسان و پشت سر گذاشتن تمامی آزمون و خطای نظام اقتصادی و اجتماعی ماقبل خویش شکل گرفته و با اجتماعی کردن گردش تولید و توزیع در روابط و مناسبات اجتماعی دگرگونی زیرساختی ایجاد می نماید. در این تحول و دگرگونی که جمعی شدن ابزار تولید و تغییر مناسبات تولیدی برای رفع هرگونه تبعیض و زیست برده گون انسانی نهفته است؛نه تنها معنا، بلکه مفهوم واقعی و بی بدیل دموکراسی و زیست دموکراتیک را توامان در خود جای داده است. زمانی که از سوسیالیسم دموکراتیک و یا دموکراسی سوسیالیستی صحبت می شود؛ قطعا این توهم شکل می گیرد که  سوسیالیسم غیردموکراتیک هم می تواند وجود داشته باشد؛ و این با روح سوسیالیسم علمی که در آن انسان ها به یک درک مفهومی واقعی درک متقابل برای زیستی متعامل و به دور از هرگونه تعدی و تجاوز به حریم امن انسانی نمود دارد؛بیگانه است. دموکراسی و زیست دموکراتیک حاکم کنونی مفهوم بی بدیل پوششی و توجیهی روندهای نامتعارف نظام سلطه سرمایه در روابط و مناسبات اقتصادی و اجتماعی می باشد. به همین دلیل است که در افت و خیزهای اقتصادی اجتماعی دچار رکود و صعود می گردد. استفاده ابزاری از مفاهیم معیوب و ناقص بورژوایی برای پیشبرد اهداف متعالی چپ، شک و گمانه ها را نسبت به مواضع تاکتیکی و استراتژیکی چپ در درون جامعه  تقویت می کند.

درک معنایی به عنوان یک امر نهادین و غالب در روابط و مناسبات اجتماعی، گفتمان درون اجتماعی را در ظرف توهم و ترحم، از درک و فهم علّی و اصلی رخدادهای محیطی دور می سازد. اینکه بسیاری حاکمیت دینی را در دایره ممکنات  دموکراسی و اصلاح پذیری قرار می دهند؛ دقیقا از توهمات معنایی روندهای اجتماعی پیروی کرده و با گریز از درک مفهومی و مضمونی فعل و انفعالات اجتماعی در بستر زمانی خویش؛ به وارونگی درک و دریافت روندهای تحولی روی آورده اند. چرا که حاکمیت مستبد دینی  به عنوان ابزار فرافکنی و فراطبیعی  و همچنین  موجد فضای دهشت و وحشت برای مقاصد شوم قدرت های سلطه گر جهانی عمل کرده و بدون حمایت سازه ای و راهبردی آن ها قادر به ادامه حیات خویش نیست.  در عصر پیوندهای جهانی و ایجاب و الزام این پیوند برای پیشبرد اهداف اجتماعی و جهانی، حاکمیت ذاتا مستبد دینی، کاتالیزوری برای تسهیل و تکمیل مناسبات استثماری، استعماری و سلطه گری قدرت و ثروت بوده و هست. تضاد رفتاری و تناقضات به ظاهر کرداری در فضای مسموم و مشئون از حیل و قیل جهانی نیز برای فریب افکار عمومی و استمرار حیات مستبدانه دینی عمل می کند. بنابراین کسانی که به مساعدت و یاری سلطه گران جهانی برای گذر و سقوط حاکمیت مستبد دینی دل بسته اند؛ و یا به اصلاح پذیری حاکمیت دینی امیدوارند؛ آب در هاون می کوبند و در توهمات و تخیلات سرابگون خویش ره به بیراهه می برند. دین باروری توهم است و راهبری حمق و بلاهت، واین توصیف جز تخریب و تشویش ارمغان دیگری با خود ندارد. برای رهایی از شرارت ها و خباثت های حاکمیت دینی دو راه بیشتر وجود ندارد؛ گذر از آن با اعتراضات مدنی و توده ای و یا استحاله درونی  ناشی از ضعف های بنیادین اش  که آن را در خود فرو می پاشد. ولی تا زمانی که صلح جهانی در تخاصمات دیپلماتیک و تسویه حساب های قدرت مداری، در خطر باشد؛ حاکمیت دینی در پس بده و بستان های قدرت های شیطانی و توتالیتاریسم اقتصادی و سیاسی حاکم کنونی در سطح جهانی،  می تواند به حیات خویش تداوم  بخشد.

بسیاری از مفاهیم کاربردی در گفتمان اجتماعی، بازتاب درک معنایی و حدود و ثغور آن  در مولفه های روابط و مناسبات حاکم بورژوایی قرار دارند. این ویژگی بروز ناب عادات و آموزه هایی است که در فراشد های حاکمیت سلطه سرمایه، با نمودی ناواقع و کاذب، انسان ها را از درک مفهومی و مضمونی فرگشت جامعه و انسان دور ساخته است. بازتاب بازگویی و رسمیت بخشی به بارزه های هویتی بورژوازی در سازوکارهای اقتصادی، اجتماعی و سیاسی و فرهنگی، با نهادینگی بسیاری از آموزه ها، بدعت ها و القائات کاذب حاکمیت سلطه سرمایه،در زندگی اجتماعی خود را بروز می دهد.عمال سرمایه از همین شاکله های فکری نهادین، تضادها و تعارضات اجتماعی را در بند و بست های منفعتی و مصلحتی به نفع خود سامان می دهند. تاثیر پذیری عمومی از این روندهای کاذب و نامتعارف زیست جمعی، مبین غلبه درک معنایی در حیات جمعی و سطحی نگری و کوته بینی عمومی در روابط و مناسبات اجتماعی می باشد. استفاده ابزاری و غیر معمول از مفاهیم و مضامین برخاسته از تعاملات اجتماعی توسط روشنفکران و قلم به مزدان بورژوازی بویژه در مقاطع حساس و تحولی اجتماعی برای تخریب و تشویش اذهان عمومی برای پیشبرد اهداف شان، از ترفندها و ریب و ریای عمال سرمایه برای تخریب ایده های انسانی به ویژه چپ مارکسیست، می باشد. بارزترین نمود این روند ناانسانی ابداع و اختراع (چپ اسلامگرا) است که اخیرا ورد زبان جریان های راست و راست افراطی بویژه در فرانسه برای پیشبرد مقاصد شوم شان و برای غلبه بر چپ ها از آن بهره می گیرند. بیانی مضحک و شرم آوری که با عوام گرایی و عامیانه نگری به تحولات اجتماعی ارتباطی تنگاتنگ دارد. با اینگونه بیانات مفلوک و مقلوب،برای تثبیت و تحکیم بنیان های درک معنایی محض حیات اجتماعی  گام برداشته و بسترهای تعدی و تجاوز به حریم عمومی و خصوصی انسان ها را تداوم می بخشند.

اصولا درک مفهومی خط بطلانی است بر تمامی یاوه سرایی ها و اراجیف عمال نظام سلطه سرمایه که دروغ و فریب را سرلوحه زیست خود قرار داده اند. اشاعه و تحکیم و تثبیت درک مفهومی نیازمند مبارزات پیگیر و همه جانبه بر علیه تمامی اهتمام عمال سرمایه  و کارکردهای درک معنایی شان در روابط و مناسبات اجتماعی می باشد. چپ اسلامگرا و دیگر مفاهیم متضاد  و متعارض با ایده های متعالی و انسانی چپ، بیان رسوا و بی پرنسیبی است که نظام سلطه سرمایه از اضمحلال و فروپاشی محتوم خویش بدان پناه برده و می برد. چرا که گرایشات انسان محورانه چپ ها بدون توجه به باورهای ایمانی دیگر جریانات فکری اجتماعی،هرگز در قاموس تفکر نژادپرستانه و برتری جویانه عمال سرمایه نمی گنجد. و این ویژگی مبنایی است که نظام سلطه سرمایه را تحریک و تحریض به یورش و هجمه به اصول انسانی چپ می نماید. زیرا در نظام سلطه سرمایه محوریت سود مبنای روابط و مناسبات اجتماعی می باشد؛ نه اصول انسانی و ارزش های نهفته در ایده های متعالی و مترقی که به تحقق آرمان های به واقع انسانی مدد می رسانند.

نتیجه اینکه: انسان ها در ارتباطات و پیوندهای درون اجتماعی و همچنین تحت تاثیر جایگاه و پایگاه اجتماعی خویش به نوعی از درک و فهم تعاملی روی می آورند که تمایلات و تمنیات شان را  اقناع و ارضا می نماید. بدینسان معانی و مفاهیم کاربردی و راهبردی زیست اجتماعی با بار طبقاتی، الگوهای زیستی   را با تعریف و تبیین های خاصی نهادینه ساخته است. بر این اساس درک معنایی  که از تلّون و توجیه پذیری بالایی برای فرافکنی و تعبیر و تاویل های رویکردهای های محیطی برخوردار است؛ از ابزارهای هویتی و اصالتی ایده های پنداری و راهبردهای طبقاتی برای گریز از مسئولیت های اجتماعی و انسانی محسوب می شود؛ نمودی عام یافته است. درک مفهومی برخلاف درک معنایی که در رویه و سطح و گذر روزمرگی حیات متوقف شده ؛ و مبنا و بانی وقفه های تاریخی در روند تحول و تکامل جامعه و انسان می باشد؛ با رسوخ و نفوذ به مضمون و محتوای پدیده ها،بسترهای یک دگرگونی بنیادی و ساختی را تدارک می بیند. براین اساس نظام سلطه سرمایه با اشاعه درک معنایی در روابط و مناسبات اجتماعی، به نهادینه سازی بسیاری از روندهای کاذب و نامتعارف روی آورده و بسترهای تعدی و تجاوز به حریم عمومی را فراهم نموده است. نیروهای چپ نیز تحت تاثیر درک معنایی القایی رویکردهای محیطی از درک مفهومی و حقیقی سوسیالیسم علمی دور شده؛ وبا قبول و الگو قرار دادن بسیاری از مفاهیم نهادین نظام سلطه سرمایه، از جمله دموکراسی معیوب و ناقص آن برای معرفی ایده نجات بخش و دورانساز سوسیالیسم که به دلیل ماهیت ذاتی و تحولات اجتماعی و انسانی اش، دموکراسی جزو بی بدیل آن محسوب می شود؛ این ایده انسانی را با درک معنایی صرف، از درک مفهومی اش تهی ساخته اند. بنابراین برای رهایی از القائات کاذب بورژوایی، چپ بایستی در یک مبارزه پیگیر و سازمان یافته وبا یک وحدت ارگانیک که از کانال درک مفهومی سوسیالیسم گذر می کند؛ گام بردارد.


        اسماعیل  رضایی

             پاریس

    14/06/2021


۱۴۰۰ اردیبهشت ۲۳, پنجشنبه

 

                    مردم جهان متحد شوید                            

 

سازواره های زیستی با تهدید و تخریب امواج خروشان ابزارهای ارتباطی و اطلاعاتی  و ستم دم افزون دارندگان قدرت و مکنت، بسوی یک دگرگونی بنیادی روی آورده که تمامی انسان ها را در تخریب و تهدید جامعه و طبیعت، بسوی نوعی زیستی نامتعادل و نامتعارف هدایت کرده است. دنیای مجازی در عدم  تعادل و فرتوتی اندیشه و اراده انسانی، در تلاشی همه جانبه و بیمارگون، جان و روان آدمی را برای امیال و اقوال پست و دنی اربابان زر و زور، بسوی نوعی بردگی و بندگی ایده ای و معیشتی هدایت کرده است. روندی که تشتت و پراکندگی و فریب و اوهام را یکجا گرد آورده تا بتواند مناسبات کهن و بنیان های فرتوت و متعدی به حقوق انسانی را با رنگ و لعابی کاذب و فریبنده به انسان ها القاء و به ابقا و استمرار بسیاری از بارزه های ستم و تجاوز طبقاتی با توجیه و تاویل های حمایتی و حراستی از حاکمیت ستم و تعدی توتالیتاریسم اقتصادی و سیاسی، همراه گردند. روندی که بشریت را در فضای التهاب و اغتشاش از درک واقع و حقیقی زیستی، بسوی فهم باژگونه و محدود تعامل و مطلوبیت حیات جمعی سوق داده است. تخریب طبیعت و درهم ریزی و تحدید شور و شعور عمومی به آشفتگی و پریشانی اندیشه و روان آدمی روی آورده؛ تا  قدرت و شهامت و شجاعت عامه را برای مطالبات واقعی و مطلوب با آگاهی های کاذب القایی از حیّز انتفاع بازدارند.

 دستاوردهای مبارزات جهانی کارگران و زحمتکشان، و همچنین حذف و حد نیروهای کار با اتکای به ابزار و امکانات نوین تکنیکی و فنی، نمودهای نوینی از تعاملات اجتماعی را  موجد شده است که تعدی و فشار و فقر و فاقه عمومی به ویژه کارگران و زحمتکشان را فزونی بخشیده است. روندی که تهدیدی جدی برای توسعه پایدار و بروز بازتاب های آزادانه انسانی محسوب شده و روند فراشد های جامعه های انسانی را با بن بست های صعب و شکننده روبرو ساخته و خواهد ساخت. مرحله ای از تحولات تاریخی که سرنوشت انسان ها را اندکی انگشت شمار از دارندگان قدرت و ثروت رقم زده و در تلاشی مضاعف برای تداوم سلطه و استبداد خویش، همه ابزارهای تخریب و تشویش اذهان و اعمال انسان ها را با خود همراه ساخته اند. اگر تا دیروز در بی خبری و عدم اطلاع انسان ها از فراشد های تجاوز و تعدی حاکمیت مستبد سرمایه در اقصی نقاط جهان برای تحمیل و تحکیم سیاست های جنایتکارانه و متجاوزانه بر سرنوشت انسان ها رقم خورد؛ اکنون در تحول و تکامل دم افزون تکنیک و فن وبا وارونه نمایی و فریب و دغل در فضای مجازی، وایجاد جو و محیطی ناامن برای اندیشه و تعامل عمومی، جامعه و انسان را نه تنها از حقوق طبیعی و انسانی اش بلکه از تفاهم و تعامل برای بیان حقوق از دست رفته خویش نیز باز داشته اند. تلاشی که می رود با توسعه ابزارهای هوشمندی چون هوش مصنوعی و انواع میکرو چیپ های الکترونیکی به مهار هرچه بیشتر انسان ها برای اجرا و اعمال سیاست های تجاوزکارانه روی آورند.

در پس داده های اطلاعاتی و ارتباطی بی مایه و کاذب برای اشتغال ذهنی و بداندیشی و کم مایگی درک و شناخت چرایی و چگونگی روندهای نامتعارف کنونی، منابع طبیعی و دسترنج انسان ها برای مسابقات تسلیحاتی نامتعارف و تسویه حساب های قدرت های پوشالی و بی هویت هزینه شده و بخش عمده ای از ثروت عمومی در راه بیهوده و پوچ رقابت های تسلیحاتی از دایره سازندگی و رفاه و آسایش عمومی رخت بر بسته است. چرا که ثروت های مصادره شده عمومی برای ساخت جنگ افزارهای کشتار فردی و جمعی گذشته، امروز از حیز انتفاع باز مانده و فصل جدید و نسل نوینی از کار افزارهای کشتار انسان ها با ویژگی های منحصر به فرد و بلعیدن بودجه عظیمی از ثروت عمومی پا گرفته است. تاکنون هیچ وقت بشریت تا این اندازه در سراشیبی سقوط و نزول ارزش های انسانی خود قرار نداشته است. در پس همین آفرینش های کاذب و دروغین اطلاع و خبر در فضای مجازی است که انسان ها در پیچ و خم درک وارونه و فهم کاذب از فراشد های اقتصادی و اجتماعی،از ستمی که بر همنوع و هم جنس اش در اقصی نقاط جهان می رود؛ بی تفاوت گذر کرده و متجاوزین را برای تعدی و ستم مضاعف تشویق و تشدید می نماید. اکنون ایران، سوریه، یمن، لیبی، عراق، افغانستان و بخش عمده ای از آفریقا، در پس جعل و جهل خبری و بی تفاوتی ناشی از اغتشاشات ذهنی، زیر مهمیز خشن و مرگبار اهداف استثماری و استعماری دارندگان ثروت و قدرت، در شرف نابودی و فاقد حداقل زیست انسانی خود می باشند. دیگر با در هم ریختگی و هم پیوندی سیاست و اقتصاد در سطح جهانی، مقابله با توحش و بربریت اقلیتی حاکم بر سرنوشت بشری، تنها و در سطح محدود ملی میسر نیست، بلکه وحدت و انسجام انسان ها را در سطح جهانی می طلبد که بتواند تمامی اهتمام و وارونه سازی اندیشه و عمل انسان ها را برای اهداف سخیف و ضد انسانی خنثی و بسترهای یک زیست انسانی را در جامعه جهانی فراهم سازد. چرا که اکنون تنها این کارگران و زحمتکشان نیستند که زیر مهمیز خشن و نا انسانی ستم سرمایه، از حقوق طبیعی و انسانی خویش باز مانده اند؛ بلکه بشریت و ارزش های انسانی شان با تخریب طبیعت و لشکرکشی ها و تسویه حساب های سیاسی  اقلیتی صاحب قدرت و ثروت، در معرض فنا و نابودی قرار دارند.

کنترل جامعه از طریق ابزارهای ارتباطی و اطلاعاتی و همچنین تولیدات رسانه ای برای انحراف اذهان و القای آگاهی های کاذب، می رود که انسان ها را به ابزاری رام و مطیع در خدمت امیال پست و دنی صاحبان قدرت و ثروت مبدل سازد. با استفاده از فضای دهشت و وحشت بیماری های همه گیر چون کرونا ویروس، انسان ها را در حبس خانگی بدون تمهیداتی برای آینده، نگه داشته و با تشویق و ترویج کار از راه دور، انسان ها را ایزوله و پیوندهای اجتماعی را سست و ناپایدار ساخته اند. روندی که می رود؛ انسان ها را از یکدیگر غافل و نگاه سرسری و گذرا به حیات اجتماعی و انسانی را نهادینه سازد. از خود بیگانگی انسان ها نسبت به یکدیگر تحت القائات مداوم فضای مجازی با گسترش دامنه آگاهی های کاذب، مسئولیت گریزی نسبت به جامعه و انسان را توسعه بخشیده؛ و اهرم های حراستی و حمایتی برای احقاق حقوق طبیعی و اجتماعی انسان ها در حال سست و بی اثر شدن می باشند.  اقلیتی که با رقابت های سهمگین انباشت افسارگسیخته حاصل دسترنج انسان ها و تخریب روزافزون طبیعت، می خواهند دنیا را ببلعند؛ تمامی اهتمام خویش برای تخریب روابط و مناسبات انسانی را برای تداوم استثمار، استعمار و استحمار انسان ها بکار گرفته و می گیرند. بشریت بایستی هوشیاری و مسئولیت پذیری خویش را نسبت به خود و آیندگان بکار گیرد و انسان ها در یک صف متحد و همگام برای ابقاء و استیفای حقوق انسانی خویش مبارزات همه جانبه ای را آغاز نموده و در برابر اجحافات و تعدیات حاکمیت مستبد سرمایه بپا خیزند.اگر هم اکنون عزم و اراده جهانی برای پایان دادن به تعدی و تجاوز حاکمان مستبد سرمایه بکار گرفته نشود؛ قطعا با تجربه اندوزی عمال سرمایه از پاندمی کرونا ویروس برای پیشبرد اهداف ضد انسانی شان، بشریت  پاندمی های دیگری را تجربه خواهد کرد؛ و انسان ها در اسارت تصمیم سازی های ضد انسانی حاکمیت مستبد سرمایه، بار دیگر دهشت و مرگ را برای امیال رذیلانه و سیری ناپذیر اقلیتی حاکم پیشِ رو خواهند داشت.

پیامدهای بحران های ادواری نظام سلطه سرمایه و همچنین اثرات ویرانگر پاندمی کرونا ویروس بر روان و جسم انسان ها، که به  تمدید و تشدید بحران اقتصادی و اجتماعی کنونی جامعه های انسانی منجر شده است؛ دولت و قدرت سرمایه را در انتهای راهی به سوی سقوط و نزول، به تکاپو برای تاخیر و وقفه در برقراری بنیان های نوین اقتصادی و اجتماعی واداشته است. واکسن کرونا ویروس که با کار و تلاش مردم  جهان حاصل آمده و بایستی رایگان و برای مهار فاجعه ای که خود مسبب آن بوده اند؛ به کار گیرند؛ به ابزاری برای انباشت انگل وار و افسارگسیخته ثروت و همچنین سنجه عمومی برای مشروعیت  بخشیدن و مقبولیت حاکمیت نامطلوب و هنجارشکن عناصر سرمایه مبدل ساخته؛ و دنیای مجازی را به فضایی برای فرافکنی ها و توجیه و تاویل های رویکردهای مخرب محیطی خود مبدل کرده اند. با ایجاد فضای بلبشو در افکار و اعمال عمومی، روند دگرگونی های الزامی را کند و یا متوقف ساخته و ایده و آرای عمومی را متناسب با اهداف و طرح های شیطانی و ضد بشری خود بکار گرفته و می گیرند.

تمامی ابزارهای ارتباطی و اطلاعاتی و رسانه ای، با خلع ید از عناصر سرمایه بایستی در خدمت جامعه و مردم قرار گیرد و برای اعتلای ارزش‌ها و بهبود زیست انسانی بکار گرفته شوند. چرا که با واقع گریزی و حقیقت پریشی این عوامل تکامل و توسعه جامعه و انسان، بسیاری از معادلات و مولفه های زیست جمعی در فرافکنی، باژگونگی گویی و دروغ پردازی های آن ها، در معرض اجمال و امهال و  برای حفظ و حراست از بن مایه های فرتوت و از هم گسیخته نظام سلطه سرمایه قرار دارند. اکنون بازیابی و بازسازی هویت های کهن نظام سلطه سرمایه از یک طرف و تلاش برای هویت بخشی نوین توسط دایره نخبگان حامی بنیان های ترک خورده نظام سلطه سرمایه از طرف دیگر، تلاش بدفرجام و بی سرانجامی است که توسط عوامل سرمایه در جریان می باشد. مبارزه  دو جناح ضد مردمی  که روند تغییر و دگرگونی های لازم را دچار وقفه نموده و یا طولانی می سازد. مبارزه ای فریبنده و چالش برانگیز در درک و شناخت ماهیت واقعی و حقیقی اهداف و امیال عوامل سرمایه را پنهان و مبارزین واقعی مردم را دچار شک و تردید و یا انحراف از مواضع انقلابی نموده است. اکنون مردم جهان بایستی بدور از امتیاز و اختلاف طبقاتی که صاحبان قدرت و ثروت بر آنها تاکید دارند؛ همراه با محرومین و زحمتکشان، دنیای متفاوتی را بنا نهند که در آن منابع و منافع طبیعی و انسانی در خدمت جمع و جامعه قرار گرفته و از اقلیتی قاهر و متجاسر به حقوق انسانی خلع ید شود. تعویض مهره و چهره عوامل استثمار و استعمار با استحمار مردم جهان از طریق ابزارهای ارتباطی و رسانه ای، از اهداف شوم عمال سرمایه برای تداوم حیات مذبوحانه شان می باشد. چرا که همواره در بن بست های شکننده و انهدامی، حیل و قیل برای نیات رذیل و دنی صاحبان قدرت و ثروت کارساز بوده است.

دنیای مجازی، فضای تعمیق و تحمیق اندیشه و عمل انسانی است که قدرت بازآفرینی و بازسازی ایده های مطرود و یا تخریب و تخطئه ارزش های متعالی و باورهای به واقع مردمی و انسانی را دارا می باشد. این فضای مشئون از ریا و دغل در حفاظت و حراست از منافع و مصالح بازندگان سیاسی و دارندگان قدرت و مکنت نقش بارز و اساسی را بازی می کند. دنیایی که پول و قدرت را می ستاید و افکار عمومی را برای رقابت و رذالت های حذف و حدهای زیست جمعی آماده می سازد. روندی که آگاهی های کاذب را اشاعه می دهد و با بزرگ کردن کوچک ها، بزرگان را در محاق و محاط تفسیر و تاویل های جانبدارانه از حیّز انتفاع باز می دارد. اگر چه این فضا به ظاهر برای اندیشه های مترقی و باورهای انسانی مهیا و قابل بهره گیری به نظر می رسد؛ولی محذورات و محدوده های مانورهای سیاسی و اجتماعی حاکمیت سلطه، فرصت و امکان حرکت لازم و مکفی را حذف و تبادل و تقابل را در تقلیل و تفصیل های مورد لزوم سلطه و قدرت هدایت می کند. فضایی که دنیای حقیقی را با تصویر سازی های کاذب و الگو سازی های فریبنده و دروغین به جهنمی برای زیست عمومی مبدل ساخته و می سازد.

نیروی کار هم از لحاظ نظم درونی و هم سازمان اجتماعی، دچار یک دگرگونی اساسی و بنیادینی گردیده که اشکال کلاسیک همگرایی و هم پیوندی های اجتماعی برای پیشبرد اهداف مبارزاتی صنفی و سیاسی و یا اقتصادی پاسخگو نیست. چرا که تحولات تکنیکی و تاملات بازیگران صحنه های سیاسی و اقتصادی تحت تاثیر تحول و تکامل، تعاملات اجتماعی را در هجو و هراس ناشی از تخریب و ترهیب طبیعت و جامعه وا نهاده اند. کارگران به عنوان طلایه داران مبارزات رهایی بخش محرومان و زحمتکشان در این افول و نزول ارزش های به واقع انسانی نیازمند حمایت و همراهی آحاد مردم در یک پیوند تنگاتنگ جهانی برای بازیابی هویت های به واقع انسانی می باشند. چرا که تمامی نیروهای کار امروز مانند بردگان سرمایه و صرفا برای تمایلات اقلیتی صاحب قدرت و ثروت از حقوق طبیعی و اجتماعی خویش بی بهره مانده اند. دولت ها نیز به عنوان خادمان  سرمایه همراه با پلیس به عنوان مزدوران آن، حامی سیاست های این اقلیت متجاوز به حیات فردی و جمعی می باشند. اقلیتی که کره زمین را مایملک خود دانسته و بدون توجه به زیست ساکنان این کره و نیازمندی هایشان از هیچگونه تخریب و تضییع حقوق طبیعی و انسانی فروگذار نمی کنند. این اقلیت متجاوز نه تنها کره زمین بلکه کرات دیگر را نیز به بهانه پیشرفت و توسعه دامنه علم و دانش آلوده اند. امروز کرات دیگر مملو از ابزارهای جاسوسی و ردیابی است که برای رقابت های تسلیحاتی و شناخت میزان منابع و مواهب دیگران برای یورش و چپاول و استثمار و استعمار مورد استفاده قرار می گیرند. این وضعیت بایستی به نفع جمع و جامعه  برای برقراری یک تعادل اساسی و بنیادی اقتصادی و اجتماعی تغییر نماید و این امر تنها با یک وحدت جهانی که از کانال یک آگاهی واقعی و پشت سر نهادن تمهیدات فریبکارانه و متعدی نظام سلطه سرمایه گذر می کند؛مقدور خواهد بود.

نهادینگی بسیاری از نمودهای فرهنگی و اجتماعی حاکمیت سرمایه در بین آحاد مردم، امروز یکی از چالش های اساسی مبارزه با تعدی و تجاوز سرمایه به حریم امن عمومی می باشند. نمادهایی که بین اعتقاد و عمل عمومی یک خط فاصل و یک همراهی ناآگاهانه و ناخواسته را بر همگان تحمیل نموده است.شاخص ترین و بارزترین نماد آن اندیویدوالیسم یا اصالت فرد است که از بطن قاعده و قانون لیبرالیسم برخاسته و الگوی رشد و توسعه ابعاد اجتماعی و انسانی گردید.فرایندی که با مکتب و مدرسه حاکمیت سلطه سرمایه در آمیخت و از خانواده تا تمامی گذر حیات اجتماعی انسانی وی را ترغیب و تشویق برای بروز توانمندی های خود در راستای تحکیم بنیان های فردی با تخریب و ترهیب منافع جمع و جامعه سوق داده، و انسان ها را در مغاک تیره و ظلمانی ستم و استبداد و تعدی و تجاوز به حریم یکدیگر فرا خوانده است. این عادت زشت و سخیف امروز شاید همه و یا بسیاری از مبارزان راه آزادی و عدالت را همراهی می کند. روندی که با ایجاد فاصله بین تئوری و پراتیک، تمامی اهتمام و تلاش مبارزاتی را در فرهنگ نهادینه فردیت فرد و برون سپاری مصالح و منافع ایده ای و سازمانی و یا حزبی به حراست و حمایت از منافع فردی و خانوادگی خویش، تحلیل برده است. نظام سلطه سرمایه و مولفه های زیست اجتماعی ابداعی و اهدایی اش از جمله دموکراسی نیز تابعی از این فرهنگ نهادینه و خودباختگی انسان ها در برابر مظاهر تمدنی است که این فرهنگ بجای گذاشته است. چرا که در این فرهنگ نهادینه، اصولا گسست پیوندهای اجتماعی و همچنین گریز از مسئولیت های فردی و جمعی در قبال جامعه و انسان برای حفظ و حراست از منافع فردی و خانوادگی نهفته است. قطعا تا زمانی که این فرهنگ الگوی زیستی عمومی در تبادل و تبدیلات اجتماعی و انسانی باشد؛ حاکمیت سرمایه، هر گونه اعتراضات و اختلافات را در پس بده بستان های درون اجتماعی و بین فردی که تابعی از فرهنگ نهادین فردگرایی می باشند؛ از مضمون و محتوای واقعی اش تهی می سازد. یقینا تا زمانی که این فرهنگ به عنوان الگوی زیستی غالب عمومی باشد؛ حاکمیت سرمایه بدون دغدغه و نگرانی به حیات متعدی و متجاوز خویش تداوم خواهد بخشید. براین اساس دموکراسی و رواداری بورژوایی نیز در همین چارچوب قابل بحث و فحص می باشند.

اکنون با رشد و توسعه دم افزون ابزارهای ارتباطی و اطلاعاتی، و روشن شدن بسیاری از حقه و حیل حاکمیت ظالمانه سرمایه، این فرهنگ نهادین در حال خدشه پذیری جدی می باشد. براین اساس نظام سلطه سرمایه با بهره گیری از تحول و تکامل دانش و فن، در تلاش برای تحمیل راه های نوینی است که بتواند این گسست و افتراق انسان ها  از یکدیگر را تداوم بخشد. افزایش دامنه فقر با تغییر اشکال بهره کشی و بهره گیری از ابزار و انسان، تغییر در شیوه کار از جمله کار از راه دور،جایگزینی ابزار بجای انسان، گسترش دامنۀ پیمان های کاری موقت، تمرکز تولید و توزیع در دست معدودی کلان سرمایه داران، و مهمتر از همه، با ایجاد درک کاذب از تعاملات اجتماعی، بدبینی، حسد، خودخواهی های مفرط، کینه و نفرت و... انسان ها را از یکدیگر دور و به ابزاری برای رفع تمایلات و تمنیات کاذب و بی هویت مبدل ساخته و می سازد. بنابراین توسعه و کمال دامنه دانش و فن همواره ابزاری برای سلطه گری و تخریب و تضعیف طبیعت و جامعه بوده و هست؛ با این تفاوت که اکنون در عصر دیجیتالی و دنیای مجازی، تکنیک های نوین تقابل و سلطه گری در نظام سلطه سرمایه، بشریت را در لبه پرتگاه فنا و نیستی قرار داده است. خاتمه دادن به این یورش و کوشش انهدامی و امهایی نیازمند یک اراده جمعی و جهانی است که در یک صف واحد و با یک هدف مشترک برای ساختن دنیایی بهتر و فارغ از دغدغه های ترهیب و تفکیک جامعه و انسان گام بردارند. اکنون صلح جهانی در خطر جدی از سوی کسانی است که مقاومت مرگباری را در برابر تغییرات الزامی و ایجابی حاصل تکامل و تحول جامعه و انسان از خود بروز می دهند. دنیای جدید بایستی با مشارکت جمعی جامعه جهانی برای پایان بخشیدن به هرگونه تعدی و تجاوز به حقوق طبیعی و انسانی با گرایش به وحدت و انسجام بین المللی ساخته شود.

نتیجه اینکه: انسان اجتماعی اکنون تحت دگرگونی های دم افزون دانش و فن، زندگی نوینی را تجربه می کند که از یک بارزه شکلی و هویتی خاصی برخوردار می باشد. درک و فهم نمودهای بیرونی و درونی این روندهای متحول و متکامل، نیاز ضروری برای مبارزه با یورش و چالشی است که صاحبان ثروت و قدرت با مطالبه به مطلوب کردن دستاوردهای آن ها، تلاش همه جانبه ای را برای وقفه و یا به تاخیر انداختن روندهای الزامی و ایجابی آغاز کرده اند. دنیای مجازی حاصل تحول ابزارهای ارتباطی، اطلاعاتی و رسانه ای، به جولانگاهی برای فرافکنی ها، دروغ پردازی ها و ریا و فریب افکار عمومی جهان جهت پیشبرد اهداف ضد انسانی نظام سلطه سرمایه مبدل شده است. تلاش بی وقفه ای برای گسست پیوندهای اجتماعی و احیاء و ابقای مناسبات کهن و بازدارنده رشد و تعالی جامعه و جمع آغازشده است. تلاشی برای استتار تمامی اجحافات و تجاوزات به حقوق طبیعی و انسانی که با وقوع دهشت و وحشت پاندمی کرونا ویروس ابعاد گسترده و نوینی به خو‌د گرفته است.اقلیتی صاحب قدرت و ثروت، با نگاهی قیم مآبانه به سرنوشت انسان ها از هیچ خدعه و نیرنگی در فضای مجازی برای فریب و القائات کاذب افکار عمومی جهان همراه با اغتشاشات ذهنی و محیطی معیوب و مرعوب، فروگذار نمی کنند. با گسترش نسل های جدیدی از جنگ افزارهای کشتار های فردی و جمعی با هزینه محرومان و زحمتکشان، هر چه بیشتر بر دامنه فقر و نابسامانی های اجتماعی افزوده و می افزایند. رخدادهای محیطی از جمله پاندمی کرونا ویروس را به ابزار دهشت و وحشت و همچنین عامل ناپایداری ارتباطات درون اجتماعی  مبدل ساخته و از هرگونه تمهیدات موثر برای مهار و یا جلوگیری از روندهای مشابه در آینده می گریزند. چرا که این رخدادهای دهشت و وحشت از طرفی برای حاکمیت مستبد سرمایه فرصت ساز هستند و از طرف  دیگر نهادینه سازی برخی نمودهای نوین اجتماعی و فرهنگی را برای مهار هرچه بهتر و بیشتر مطالبات و اعتراضات عمومی که بر بستر ناتوانی های ذاتی و بحران زده نظام سلطه سرمایه در حال شکل گیری هستند؛ را فراهم می سازند. اکنون بشریت در یک خطر جدی زیست محیطی و اجتماعی قرار داشته و صلح جهانی در افزون خواهی ها و انباشت لجام گسیخته اقلیتی صاحب ثروت و قدرت در معرض آسیب جدی قرار دارد. برای فائق آمدن بر این تخریب و تشویش جهانی که دامنه آن از سوی سوداگران سنتی سرمایه و نخبگان نوین سلطه و استبداد سرمایه در حال گسترش و توسعه می باشند؛ یک همبستگی و همگامی جهانی را برای پایان دادن به بنیان های ساختاری عصر کهن و ایجاد سازه های نوین برای تغییر و دگرگونی الزامی، ضرورتی اجتناب ناپذیر می باشد.


      اسماعیل  رضایی

          پاریس

      13/05/2021





۱۴۰۰ فروردین ۹, دوشنبه

 

                                       هذیان و هیجان

                                                                                             ( نقد و نظر)*

 

واکنش آدمی در برابر دریافت های محیطی، به عوامل متکاثری وابسته است که در اقناع و ارضای وی برای تداوم حیات اجتماعی ضرورت دارند. فرایندی که بیان روشن کسب و رسم بسیاری از روندهای نهادین اکتساب و امتیاز را در خود جای داده است.امر نهادین جان سختی عادت و سنت را در خود جای داده که مرضی تمایلات و تمنیات انسانی با تداوم و تکرار آن ممکن می گردد. با خضوع و خشوع در برابر امر نهادین و سر سپردن به دستاوردهای نهادین اندیشه و عمل، به تضمین و تقویت جایگاه و پایگاه اجتماعی انسان مدد می رساند. براین اساس است که بسیاری با تاکید بر مواضع اکتسابی نامتعارف و ضد مردمی، تلاش می ورزند با تخریب ره آوردهای نوین اندیشه و عمل، بر تداوم و استمرار روندهای غالب و مسلط ابرام ورزند. این توقف و تاکید با بار ضعف و زبونی در برابر تکامل و تحول، هذیان گویی را همراه با هیجانات روحی برای توجیه و تاویل  دگم های ایده ای  خویش بکار می گیرد.

هذیان نمود بارز ناتوانی فرد در همراه شدن با الزام و نیاز را تداعی می کند که روند تکامل تاریخی بر آن ها ابرام دارد. هذیان عموما برای توجیه پذیری استدلالات ناقص و ناقض خویش به گذشته پناه می برد و برای تاثیر پذیری نظرات کهنه و منسوخ خویش از هیجانات روحی بهره گرفته و دیگران را آماج نسخ و نقض ایده و عمل قرار می دهد.هذیان گویی هویت کاذب و دروغینی را با خود همراه می سازد که ایجاب و القاب را برای استدلال سست و لرزان خویش بکار می برد. هذیان گو یاوه می بافد و با بیهوده گویی و هرزه درایی در پس زیر سوال بردن دیگران خود را مخفی می سازد. از خود چیزی برای گفتن ندارد بلکه مصداق های کهنه و منسوخ دیگران راهنمای عمل خویش برای یاوه سرایی بکار می گیرد.این تهی مغزی مبین نفهمیدن و ندانستن گذر تاریخ تکاملی جامعه و انسان است که بر ایستارهای گذشته ابرام می ورزد. چرا که ندانستن و نفهمیدن منشاء رسوخ و رواج عوام گرایی و عامیانه اندیشی بوده که فرد را در چنبره هول و هراس دگرگونی و تغییر به هذیان گویی های هیجانی وا می دارند.

در هیجانات کاذب، مفاهیم و مضامین رهایی بخش حیات جمعی در خلاء آفرینش های فکری، با  کینه و عداوت به بارقه های روشن و نجات بخش ایده های علمی و انسانی و با فهم نازل و غافل خویش روبرو شده و به هذیان گویی در می غلطد. اذهان ناآگاه را به داوری می طلبد، ودر پرسش های عوامانه و فرافکنی های رذیلانه، تاریخ و روند تکامل تاریخی را به تمسخر گرفته و با آگاهی کاذب و دروغ های عموما واقف، به تخریب ایده های رهایی بخش روی می آورد. نقطه قوت ها در پس نقطه ضعف های اندک و بزرگ نمایی شده؛ نادیده انگاشته می شوند؛ تا افواه و اذهان از درک واقع و حقیقی روند کنونی تحول و تکامل باز مانند.هذیان اصولا از بار مفهومی و مضمونی اندیشه های رهایی بخش و ارزش های انسانی آن تهی می باشد. چرا که به تخطئه روندهای تکاملی و پیشرفت های اجتماعی و انسانی روی آورده؛ واز سازه های کهنه و از رمق افتاده با تمامی نقاط ضعف بنیادین اش در پاسخگویی به نیاز و الزام جامعه و انسان، تمام قد دفاع می کند.

هذیان های هیجانی عموما از ضعف بنیان های مسلط، و برآمدن قدرت و قوت کنش های تعاملی مطلوب تر و تعالی و کمال جامعه های انسانی نشئت گرفته و به سوی تخریب و تضعیف بنیان های ایده ای آرمانی و انسانی هدایت می شوند. زیرا در بطن این فرایند نامتعارف نوعی انرژی کاذب نهفته است که در مواقع بحرانی و خطرساز رها شده و برای صیانت از بنیان های کهنه و فرتوت، به ایده های مترقی و رهایی بخش یورش می برد. اینکه مارکس و ایده های انسانی اش امروزه با یورش قلم به مزدان بورژوازی مواجه می باشند؛ نمود بارز نفوذ و رسوخ این اندیشه انسانی در بین جامعه های انسانی بوده و برای تداوم حیات حاکمیت سلطه و استبداد خطر ساز شده است. خرده گیریها و بهانه تراشی های دشمنان بالقوه اندیشه های دورانساز مارکس عموما پیرامون تحقق نیافتن ایده های مارکس در عرصه های اجتماعی و اقتصادی دور می زنند. ولی از چرایی عدم تحقق آن هیچ نمی گویند؛ و با تعبیر و تاویل های دور از واقع از حقایق مسلم و بارز می گریزند؛ و یا در بیراهه برهوت اندیشه و عمل ناانسانی و ضد اجتماعی خویش به تاویل و توجیه عملکرد سلطه و استبداد می نشینند. بیان مارکس رهایی انسان از قید و بندهای ناانسانی و طبقاتی کنونی می باشد؛ ناتوانی انسان ها در آفرینش های فکری و مطلوب زمان برای تحقق این ایده های انسانی، آن ها را به تعبیر و تفسیر های معماگونه و ارتجاعی هدایت کرده است. ذات گرایانه دانستن تعلقات انسانی از جمله مالکیت خصوصی، خود بیان روشن و واضح درک غلط و توهمات طبقاتی در درک و فهم تکامل تاریخی و درک دیالکتیکی روندهای تحولی و تکاملی جامعه و انسان می باشد. ذات انسان پلشتی ها را نفی می کند؛ صلح و دوستی را ارمغان زیستی مطلوب می داند؛ از کشتن و نابودی همنوع بیزار است؛ تعامل و تعادل در زیست اجتماعی را آرزو می کند؛و... اما آنچه که تمامی این امید و آرزو های مطلوب را نهی و نفی می کند؛ همانا مالکیت چونان ابزاری برای ستم و استثمار جهت تراکم و انباشت جنون آمیز قدرت و ثروت است که شقاوت و بیرحمی را در تمامی عرصه های اجتماعی گسترش داده است. این فرایند قابل کنترل نیست؛ بلکه بایستی با ابزارهای انسانی که مهمترین وجه آن آگاهی های واقعی و درک متقابل انسانی تعمیم یافته است؛ مهار شود. مسلما وقتی انسان، از محوریت بحث و فحص اجتماعی دور شود؛ بسیاری از روندهای جاری و ساری ذات گرایانه عمل می کنند. شیوه ای که ایدئولوگ ها و تئوریسین های بورژوازی را با انتزاع انسان از رویکردهای اجتماعی به سوی هویت های بیولوژیکی و غریزه های طبیعی هدایت کرده است. چرا که در نظام سلطه سرمایه هویت انسان ها با پول و قدرت تعریف می شود؛ در حالی که  ذات انسان نه شرور است و نه متعدی و متجاوز به حقوق همنوع خویش می باشد. آنچه که اکنون تحت سیطره نظام سلطه سرمایه مشاهده می شود؛ حاصل آگاهی های کاذب القایی عمال سرمایه برای دور نگه داشتن انسان ها از حقوق طبیعی خویش با استقرار روابط و مناسبات کاسبکارانه و تنازعی می باشد.

عموما در بحث های شکلی و فرمالیستی، ماهیت و مضمون درونی مفاهیم و مضامین از هویت واقعی خویش تهی شده و به ابزاری برای تخطئه و فریب افکار عمومی مبدل می شوند. مالکیت به عنوان یک مفهوم تعلقات فردی و جمعی قطعا خالق زور و تعدی نیست؛ ولی همین مفهوم در سازه های متعدی و متجاوز نظام سلطه سرمایه برای انباشت افسارگسیخته، بشریت را در سراشیبی فنا و نیستی هدایت کرده است. بنابراین اشکال کنونی مالکیت ، بانی و بنیان تمامی ستم و تعدی به حقوق انسانی بوده و برای جلوگیری از رفع مظالم و شر مالکیت، بایستی به بازیابی هویت های نوینی روی آورد که مالکیت را با تعریفی نوین و درکی انسانی که پاسخگوی نیاز و احتیاج جامعه های انسانی است؛ همراه سازد. با درک غلط از ماهیت مالکیت، نفع شخصی نیز در پیچ و خم نفهمی ها و بدفهمی ها از معنا و مفهوم واقعی خویش فاصله می گیرد. نفع شخصی مفهوم بی بدیل درک انتزاعی انسان از جامعه و خود می باشد. نفع شخصی انگیزه طبیعی نیست؛ بلکه این نیاز و ندرت و نایابی حاصل تعدی و تجاوز به حریم امن انسانی است که فرد را تشویق به حفظ و حراست از حریم شخصی و منافع فردی و خانوادگی  می نماید. قطعا انسان اگر از تامین و تضمین گذران حیات خویش مطمئن باشد، و آتیه خود را در معرض تهاجم و تعدی دیگران نبیند؛ منافع فردی و نفع شخصی مفهومی نخواهد داشت.دارندگان قدرت و مکنت با گروگان گرفتن انسان ها برای تامین و تضمین دستاوردهای غارت و چپاول خویش، فقر و فاقه را در عرصه های متکاثر اجتماعی توسعه بخشیده و دامنه اعتراض و شورش پابرهنگان و محرومین را موجد شده اند. پس این محرومیت از مالکیت نیست که اعتراض و شورش را موجد است؛ بلکه تعدی و تجاوز دارندگان مکنت و قدرت عامل اصلی عصیان و شورش می باشد. مالکیت از بین نمی رود بلکه اشکال نوینی می یابد که انسان ها را در کنار هم و برای زیستی بهتر رهنمون می شود. مفهوم مالکیت مثل چاقویی می ماند که اگر در دست یک جراح حاذق باشد، نجات بخش است و در دست یک جاهل به عنوان ابزار ستاننده جان انسان ها عمل می کند.

پروسه تعقل در هذیان های هیجانی از درک واقع و روندهای حقیقی محیطی پیروی نمی کند. بلکه در توهمات و تخیلات منفعل با نگاه بسته و محدود به گذر حیات و با حافظه معیوب به گذر تاریخی جامعه و انسان، از درک نیاز و الزام زمان برای تحول و دگرگونی های اقتصادی و اجتماعی فاصله می گیرد. این فرایند مبنایی برای هرزروی توان و اندیشه برای رسیدن به آرمان های عمومی می گردد. روندی که ضعف و خلجان های گذشته را نادیده انگاشته و آن را الگوی راهبردی خود برای رسیدن به اهداف اجتماعی قرار می دهد. الگویی که استبداد و تمامی پلشتی های حاکمیت ثروت و قدرت را می پذیرد و برای اهداف سخیف و پلید خویش مورد استناد قرار می دهد. هذیان های هیجانی به دلیل ماهیت بی بنیاد خویش، حرکت بی سرانجامی را می آغازد و در مدت کوتاهی از تب و تاب می افتد و بازی های کودکانه نوینی را شروع می کند. اینکه برخی ها با پیمان نامه و بیانیه های مداوم می خواهند دیو استبداد را به زانو درآورده و جامعه آرمانی به پا دارند؛ دقیقا از همین هذیان های هیجانی پیروی کرده و در نیمه راه از توش و توان باز می مانند. زیرا از اصول و مبانی مبارزاتی زمان فاصله گرفته و در توهمات کودکانه که از ضعف نگاه به روندهای گذر تاریخ تحولات اجتماعی و اقتصادی نشئت می گیرد؛ تبعیت می کنند. دیو استبداد و توتالیتاریسم اقتصادی و سیاسی کنونی همانند گذشته از یک بارزیت و شاخصه معین و مبرهن پیروی نمی کنند؛ بلکه در یک پیوند جهانی و تغییر الگویی مداوم زیر هجمه اغتشاش و اختلاف، حیات خویش را تداوم می بخشند. بحران های مداوم کنونی نظام سلطه سرمایه محصول کهنگی و فرتوتی این نظام منحط می باشد که نیازمند تغییر ساختاری است که با مقاومت دارندگان ثروت و قدرت روبرو می باشد؛ و دیگر قدرت های استبدادی ریز و درشت نیز زیر سایه همین مقاومت زبونانه و جبونانه به حیات خویش استمرار می بخشند. درک این مسئله اشکال مبارزاتی نوینی را طلب می کند که بتواند دامنۀ این تغییرات الزامی را سرعت و وسعت ببخشد.

اینکه چپ از یک سازمان یابی نوین متناسب با نیاز روز ناتوان است و عرصه را برای راست و راست افراطی وا می نهد؛ نشان از تاثیر پذیری از روندهای تحولی کنونی و متوقف شدن در سازوکارهای مبارزاتی گذشته است که روند مطلوب را نمی یابد. این همه تشتت و پراکندگی و بیراهه های مبارزاتی مبارزین راه آزادی و عدالت، نشان از فرو خسبیدن در کجراهه های مبارزاتی گذشته است که حافظه تاریخی شان را معیوب و صفوف دوست و دشمن واقعی توده ها را مخدوش ساخته است. امروز امواج خروشان و دم افزون اطلاعات و ارتباطات، از یک طرف بهداشت روانی عمومی را  به چالش کشیده و از طرف دیگر موج جدید حمله و هجمه به اندیشه و روان عمومی برای القاء و ابقای آگاهی های کاذب جهت به بیراهه بردن دامنه مبارزات واقعی و الزامی را آغاز کرده است. دشمنان واقعی مردم روز به روز ناکارآمدتر از گذشته و به تبع آن ناتوان تر از پاسخگویی به الزام و نیاز زمان،در حال شدّت و حدّت بخشیدن به دامنه استبداد و توتالیتاریسم اقتصادی و سیاسی می باشند. شناخت ماهیت این روند نامتعارف و اتخاذ مشی مبارزاتی متناسب با آن، روند دستیابی به اهداف مبارزاتی را تسهیل می کند. وحدت و همراه شدن با بازماندگان استبداد گذشته و حافظه تاریخی را از پلیدی ها و پلشتی های مستبدین گذشته تاریخی زدودن؛ نه تنها در پیشبرد امر مبارزه کمکی نمی کند؛ بلکه روند مبارزه را به بیراهه برده و به حیات مذبوحانه استبداد مدد می رساند. این ویژگی نشان از بن بست سیاسی و فهم نازل از چرایی و چگونگی روندهای متحول و متکامل کنونی است که پیوند با گذشته و احیای دوباره برخی از نمودهای مخرب و ناکارآمد آن را در دستور کار خود قرار داده است. روندی که نه حاکمیت قدرت و ثروت جهانی آن را تایید و مورد حمایت خویش قرار می دهد و نه فرایند دگرگونه در حال شکل گیری مجال و فرصت بازیابی و بازسازی هویت های کهن را بدان می دهد.

انتزاع انسان از هویت های طبیعی و اجتماعی اش،نمود بارز و شاخصه عمومی و اصلی ایدئولوگ ها و تئوریسین های بورژوازی برای باژگونه نشان دادن روندهای غیرطبیعی حاکم بر جامعه های انسانی کنونی می باشد. بنابراین قوانین برآمده از ساختار تبعیض گون، تنازعی و استثماری نظام سلطه سرمایه را برای تامین و تضمین منافع انسان ها قلمداد کرده و با ایجاد اغتشاشات فکری جایگاه تخیل و واقعیت را مخدوش می سازند.چرا که نگاه معیوب و مغشوش برخاسته از یک ساختار مادی و فکری سلبی و رجحانی وبا دیدی فرافکنانه و توجیه گرانه، تمامی مفاهیم و مضامین تعامل و تکامل را بر مدار حمایت و حراست از چارچوب های نهادین خویش قرار می دهند. براین اساس جان و روان آدمی زیر مهمیز خشن و نا انسانی نظام سلطه سرمایه، با ساختار روانشناختی فرد که از فاکت های قبرستان تاریخ اندیشمندان بورژوازی بیرون می آید؛ پیوند می خورد تا توجیه گر تمامی فساد و تباهی حاکمیت ظالمانه سرمایه باشد. نگاهی که فاصله بین دموکراسی و دیکتاتوری را با بازی با الفاظ و کلمات به سخره می گیرد. دموکراسی بورژوازی را می ستاید و دیکتاتوری پرولتاریا را بدون توجه به ماهیت و مضمون تحولی و تکاملی تاریخی اش  نهی و نفی می کند. چرا که اندیشه بسته و خسته اش در چارچوب تضاد و تناقض حاکمیت سلطه سرمایه متوقف شده و انسان متعالی و متکاملی که نافی تمامی مظاهر ظالمانه و فریبنده کنونی بوده و به یک درک متقابل بواقع انسانی تعمیمی رسیده را در نمی یابد. مرحله ای که دموکراسی مفهوم بی بدیل حیات اجتماعی بوده و دیکتاتوری مفهوم بی مسمایی است که در دموکراسی تعمیمی و تعمیقی انسان آگاه و فهیم تحلیل خواهد رفت. برای دگم های ایده ای ایدئولوگ های بورژوازی با درک تقلیل گرایانه از روند های پویا و پایای تحول و تکامل جامعه و انسان، معانی و مضامین بسیاری از مفاهیم طبیعی و اجتماعی در بیان عامیانه و عوامانه از بار مفهومی خود فاصله گرفته اند. بنابراین  پدیده اضداد در روند تحول و تکامل طبیعی و اجتماعی  را ماهیتی تصنعی بخشیده و برای نفی پدیده های رهایی بخش و انقلابی که هنوز بروز واقع و عینی نیافته نیز به انحراف و اغتشاش فکری روی می آورند. مفهوم اضداد مفهوم عام تمامی پدیده های طبیعی و اجتماعی بوده و برای هماره تکامل تاریخی وجود داشته و خواهد داشت. این پدیده در تمامی جامعه های متکامل آینده از جمله در جامعه های سوسیالیستی و کمونیستی وجود خواهد داشت. با این تفاوت که نفی رذایل و سلطه گری کنونی سلطه سرمایه، در نظام های متعالی و متکامل آینده به نفی بارزه ها و شاخصه های پست و دنی انسانی برای هر چه انسانی تر شدن روابط و مناسبات اجتماعی و انسانی روی می آورند.

قلمرو انتخاب و عادت، عرصه تضاد اندیشه و روان آدمی با نمودهای نوین تحول و دگرگونی های اقتصادی و اجتماعی می باشند. فرایندی که سنن و عادات، انسان ها را از درک واقع و حقیقی زیست اجتماعی دور ساخته و مسئولیت پذیری اش را با تکیه بر قواعد و قوانین اعصار گذشته تاریخی نسبت به جامعه و انسان نقض می کنند. چرا که عادات و سنن در برابر روندهای دگرگونه جامعه مقاومت ورزیده و درک و شناخت انسان را نسبت به الزام و نیاز معیوب می سازند. زیرا مسئولیت پذیری نسبت به جامعه و انسان نیازمند آگاهی و شناخت واقعی و حقیقی از روندهای تحول و تکامل بوده؛ و انتخاب اصلح نیز در چارچوب همین درک و فهم آگاهانه و مسئولانه قابل بحث و فحص می باشد. اینکه اداره امور اجتماعی و سازوکارهای آن  چگونه و توسط چه ارگان و یا سازمان و دولتی اداره شوند، به آگاهی واقعی و درک مسئولانه انسان نسبت به روندهای تحولی و نیاز و الزام آن ها برمی گردد. قطعا در کنار آگاهی های کاذب القایی و درک ناواقع روابط و مناسبات اجتماعی، فساد و تباهی جامعه را فرا گرفته و مسئولیت پذیری انسان نسبت به جامعه و یکدیگر نقصان می پذیرد. براین اساس است که عمّال بورژوازی و حامیان ریز و درشت اش با حذف انسان آگاه و مسئول از جامعه ، و با تکیه بر چارچوب های سازه ای کهنه و فرتوت، به نقد و نفی اندیشه و باور متعالی و دورانساز مارکس و دیگر باورمندان مترقی می نشینند. چرا که به باور حامیان سلطه و استبداد سرمایه، انسان ها را  نه سازندگان واقعی و حقیقی جامعه و تاریخ، بلکه ابزار انباشت انگل واری می بینند که تحت القائات ناواقع و آگاهی های کاذب در خدمت ارگان های متعدی نظام سلطه سرمایه قرار دارند.

نتیجه اینکه: انسان به عنوان موجودی اجتماعی، جمع و جامعه را با القائات کاذب و اکتسابات مجازی محیطی، بسوی انفراد و تجرید از هستی و هویت واقعی و اصیل انسان اش هدایت کرده است. روندی که با عادات انسانی و آفات بسیاری از دریافت های محیطی، بسوی مسئولیت گریزی و درک ناواقع حیات اجتماعی همراه شده است. فرایندی که تضاد منافع و خودمحوری ها را نهادینه ساخت و هویت پاک و اصیل انسانی را در رنگ و ریای سلطه گری و سیادت طلبی مفرط وا نهاده است. براین اساس با درک ناقص از حیات اجتماعی و منافع شاخص از جایگاه و پایگاه اجتماعی خویش به القائات کاذب و دروغین روی آورده است. براین اساس است که با درک و فهم باژگونه از مفاهیم و مقوله های حیات اجتماعی، به تاویل و تعبیر های ناقض و منقوص مبادرت می ورزد. این زاویه دید با الهام از سنت و عادت به تخریب و تحدید اندیشه و عمل مترقی و متعالی روی آورده و با هذیان های هیجانی که عموما از خوف و هراس فروپاشی و فروریزی آمال امیال پست و دنی حاکم نشئت می گیرند؛تلاش بی سرانجامی را برای تخطئه و تخریب آن ها آغاز کرده اند. پس با ترسیمی غلط از مالکیت، دموکراسی، دولت و...به رد و نفی بسیاری از اصول مترقی و رهایی بخش روی آورده و اصول انسانی و دورانساز مارکس را به دلیل ناتوانی در درک و هضم محتوایی و مضمونی آنها نفی و نهی می نمایند. زیرا با ابرام بر تجرید انسان از سازوکارهای اجتماعی، از درک متعالی مارکس که انسان ها را محور و اصل اساسی تمامی فعل و انفعالات و دگرگونی های اجتماعی می داند؛ فرسنگ ها فاصله دارند. پس با غفلت از اینکه آگاهی های واقعی، مسئولیت پذیری حقیقی و درک متقابل انسانی را با خود دارند؛ از درک و فهم کمیت های مطلوبی که بسوی کیفیت های نوین و شاخص در حال شکل گیری در حرکت هستند؛ عاجز می باشند. متاسفانه در عدم بهداشت روانی حاکم کنونی که محصول تحول و تکامل دم افزون دانش و فن می باشد، بسیاری از نیروهای بظاهر مترقی را با واپسگرایی و احیا و ابقای نمودهای ناکارآمدی همراه ساخته است که نه نجات بخش است و نه راهی به روشنایی می گشاید. بلکه به استمرار و استقرار حاکمیت استبداد و توتالیتاریسم سیاسی و اقتصادی مدد می رساند.زیرا در نیازها و الزامات دگرگونه کنونی، تمامی مفاهیم و مضامین راهبردی و کاربردی گذشته از حیّز انتفاع باز مانده و به چالشی جدی برای احقاق حقوق اجتماعی و انسانی مبدل شده اند.


      اسماعیل  رضایی

           پاریس

    29/ 03/ 2021


* این مقاله نقد و نظری است پیرامون سه مقاله ای با عنوان«تبار شناسی یک ایدئولوژی» که آقای کرامت الهی نوشته اند. البته در بسیاری از مقالات گذشته خود نیز به این مبرمات و مسائل مطروحه پرداخته ام.