۱۳۹۶ تیر ۵, دوشنبه

  قدرت و دولت

آدمی در تقابل و تعامل با رویکردهای محیطی به حراست و حمایت از چارچوب های محصور و محدود حیات اجتماعی خویش،الزاما به بسیاری از عادات و رفتار کنشی مبتنی بر تمایل و تساهل روی آورد تا حیات سرابگونی را با اتکا بر عناصر مجازی حاصل فترت فکرت و عسرت ندرت، برای تحمیل و تکمیل آمال و امیال خویش، شکل دهد. ودر این روند حیات ناپایدار و بی ثبات یافته ها و داشته ها، تفاوت و تنافر را نهادینه ساخت؛ و رنج و درد و اندوه را به تساوی به همه ارزانی داشت. پس قلمرو حیات خویش را با حد و حدود معرفت و معیشت به ابزاری برای تحمیل خویش بر دیگران مبدل ساخت و هر کسی برای حصه ای بیشتر به حد و حدود مشروع و مقبول عامه یورش برد. ارزش کاربردی داشته ها در تحمیل خویش به دیگران،مبانی قدرت را بعنوان ابزارسنجش و پرسش شکل داد؛وزیستگاه انسانی را در تمایلات و تمنیات خویش، عرصه جولان تخریب و ترهیب قرار داد.بدینسان جامعه شقه شقه شد و هرکس در جمع و جامعه خاصی که تراضی وی را تامین و تضمین نمود به قدرت نمایی و تحمیل خویش بردیگران گام برداشت.

قدرت یکی از نمودهای خصلتی انسانی است که در پس اکتسابات محیطی بروز یافته و به عامل چالشی در روابط بین انسانی و درون اجتماعی عمل می کند. اکتساباتی که جزو بارزه های الزامی حیات با جهت گیری های متفاوت و متکاثر می باشد. قدرت در هر حال اتوریته و یا هژمونی فردی و یا گروهی را بر جمع و جامعه برای تامین و تضمین رویکردهای ارزشی قدرت فائقه اعمال می دارد.براین اساس همواره در بطن خویش ناهنجاری ها و بهنجاری هایی را برای حضور و حدوث خویش موجد است که بستر ساز فواصل و مسائل شبهه برانگیز در زیست متعامل می باشد. با وجود این، قدرتمداری سبکی از زیستن است که بیشتر با ناهنجاری ها می پاید تا هنجارها. در قدرت مداری همواره شبح هولناک سقوط و نزول اقتدار ماهیتی و حاکمیت رقابتی امری مداوم است. ولی تاوان ماندگاری و ضعف و بی کفایتی این سقوط و نزول همواره بردوش مردم بی گناه و محروم سنگینی می کند.

جایگاه حقیقی قدرت در پیوند و ارتباط تنگاتنگ جامعه و انسان با یک درک متقابل عمیق و انسانی برای زیستی معمول و مطلوب نهفته است. و جایگاه حقوقی آن به ویژگی های زیستی، رتب اجتماعی و بسیاری از عوامل اکتسابی وابسته است که عموما از نرم و فرم مغلوب و مقلوب در روابط و مناسبات درون اجتماعی و بین انسانی تبعیت می کند.چرا که اصولا حاوی امتیازات و اشکال ممیزۀ حیات جمعی می باشد که از بار معنایی و مفهومی ناواقع و مجازی برخوردار می باشند. روندی که به تمایزات و امتیازات فردی و طبقاتی وابسته بوده؛ و در پس اکتساب و احتساب به امری نهادین و بارزه های هویتی ثروت و مکنت محسوب می شود.در نظام طبقاتی قدرت منتزع از هویت انسانی و هستی اجتماعی بوده و در اشک و رشک و درد و رنج انسانی هویت می یابد. زیرا که همگان مفهوم زیست جمعی را در انتزاع و انفراد رویکردها،وابستگی ها و دلبستگی های جمع و جامعه جستجو کرده و از اتصال و پیوندهای ذاتی و نهادین آن فاصله می گیرند. در نظام طبقاتی تفویض و انتقال قانونی قدرت به طبقه مسلط عموما با مشارکت جمعی فرو خسبیده در تنگناهای معرفتی و آگاهی های کاذب القایی ممکن می گردد. بدین مضمون که فرد و جمع، تحت تاثیر القائات مکرر طبقه مسلط وضعیت موجود را که بر علیه منافع و مصالح شان عمل می کند، امری طبیعی، واقعی و حقیقی پنداشته و به فرامین و قوانین آن گردن می نهند. چرا که در القائات مداوم قدرت حاکمه، برتری جویی، انحصارطلبی،سیادت خواهی و یا تمامی عناصر مجازی و ناواقع زیست جمعی در نبود و فقدان همبستگی و وابستگی آگاهانه و عامدانه، به امری رایج و مطلوب نمود می یابد. در پس این روند نامتعارف است که انسان ها بجای باهم بودن در مقابل و تقابل هم قرار می گیرند.

قدرت با دولت به مفهوم اجماع و اجتماع جمعی در سرزمین واحد و با تمایلات و گرایشات متفاوت،برای تحقق هدف مشترک و تامین و تضمین منافع و مصالح عمومی، مفهوم  خاصی پیدا می کند. اعمال قدرت دولتی عموما توسط حاکمیت حکومتی که از گرایشات، تمایزات و تمایلات خاصی پیروی می کند؛و نماد و نمود منفعت و مصلحت و اعمال اراده بخشی از جامعه می باشد؛ انجام می گیرد.قدرت دولتی یا برخاسته از حاکمیت طبقاتی است و یا از منشا و مبدا کاریزمایی واعتبار قدسی برخوردار است، که خود نیز با تمایزات طبقاتی نمود و ورود دارد. اینکه بنا به اعتقاد برخی قدرت دولتی برخاسته از اراده ملی است، امر بی مسمایی می باشد. زیرا در نظام طبقاتی اراده ملی زیر نفوذ آگاهی های کاذب و جهت گیری های طبقاتی و همچنین کسب و انتفاع جایگاه و پایگاه برتر در طبقه بندی های اجتماعی،از مضمون و محتوای واقعی و حقیقی خویش تهی می گردد. پس چه در قدرت کلاسیک طبقاتی و چه در قدرت کاریزمایی بهره مندی از مواهب و رغایب ازآن حاکمیت مسلط بوده و تاوان و جبران خسارت ناشی از بد عهدی و بد کاری سیستم بعهدۀ فرودستان و محرومان می باشد.

قدرت طبقاتی بسیاری از نمودهای ناپسند و غیر معقول را در پس آگاهی های کاذب برای تعمیق توهمات و تقابلات درون اجتماعی و بین انسانی فزونی بخشیده و نهادینه می سازد. حقد و حسد، خود برتر بینی،تاکید بر منافع شخصی، استفاده از اعمال و القاب نامتعارف و ناشایست برای فریب و اغوای دیگران و.........از الگوهای پست و سخیفی است که از بطن قرار دادهای اجتماعی تقویمی و تنظیمی قدرت طبقاتی به توده ها القاء و انشاء می شود. البته این نمودهای اکتسابی بالذاته جزو قراردادهای اجتماعی نبوده؛ بلکه جزو بدعت ها و خصلت های القایی نظام مسلط است که فرد و جمع را در یک فضای ملتهب و تقابلی مداوم برای استمرار حاکمیت طبقاتی نگه می دارد. این ویژگی ها و شبهات و تشکیک و تفکیک های قدرت حاکمه، قدرت تمییز و تشخیص بهینه و به موقع را از عامه سلب و آن ها را در توهم و انتظار مداوم مبادای کسب و غصب امتیازو ارتقاء سوق می دهد. چرا که آگاهی های کاذب روابط و مناسباتی کاذب و دروغینی را نهادینه می سازد که توهم و تقابل را بعنوان امری لازم و کاربردی در تعاملات درون اجتماعی و بین فردی  مورد تاکید قرار می دهد. پس قدرت طبقاتی، با طبیعی و ضروری دانستن تمامی ناروایی ها، بیعدالتی هاویا بطور کلی سقوط و نزول ارزش های انسانی،از طریق آگاهی های کاذب عامه را با خود همراه  می سازد. قدرت طبقاتی به موازات القای آگاهی های کاذب در توده ها، آن ها را در مازهای پرپیچ و خم گذران زندگی به اسارت گرفته و از زیست معمول و مرسوم باز می دارد. در پس این روند بیمارگون حیات، انسان ها دچار نوعی آلودگی فکری می گردند؛ که قادر به درک حقایق نهفته در گذر زندگی نامتعارف خویش نمی باشند.

قدرت کاریزمایی در پس حجاب و عفاف سوار بر موج توهم و یاس و سرخوردگی مداوم عامه خود را بر جامعه و انسان تحمیل می سازد. قدرت کاریزمایی تاثیر و نفوذ فردی بر جمعی است که الزامات، نیازها و انتظارات خویش را در بیان و نظر وی متجلی می بینند. در بطن قدرت کاریزمایی نوعی عوامگونگی نهفته است که بسترهای یک عوامفریبی و عوام سالاری را در جامعه تدارک می بیند. این عوام سالاری با رخنه در مراکز کلیدی ادارۀ امور اجتماعی ، جامعه را با فرامین و موازین بسیط و بی مایه خویش، از تعامل و تکامل معمول و مطلوب اش باز می دارند. قدرت کاریزمایی عموما بر بستر ایدئولوژی عامه پسند شکل می گیرد. چرا که ایدئولوژی با الینه نمودن آدمی در برابر قالب های محصور و محدود سنت و عادت، مبنا و منشا آگاهی های کاذبی است که تفکر و تحرک آدمی را در برابر حقایق مسلط بر حیات انسانی از مضمون و محتوای واقعی اش تهی می سازد. براین اساس است که قدرت طبقاتی  با قدرت کاریزمایی  عموما همزیستی داشته و در راستای تحریف، تحمیق وتخریب چهرۀ انسانی گام بر می دارند. براساس خاستگاه ایدئولوژیکی و طبقاتی قدرت حاکمه است که رنج و اندوه جنایات و انهدام چهرۀ انسانی درحیات بشری را در پس کاریزمای دروغین، طبیعی و الزامی جلوه می دهد. پس قدرت طبقاتی و کاریزمایی مکمل هم در تعمیم و تکمیل جلوه های دروغین کارکردها و رویکردهای محیطی خویش هستند تا با تکیه بدان قادر به تحریف حقایق و تعمیق آگاهی های کاذب در راستای اهداف و اجحاف جامعه و انسان  باشند.

غامضیت و پیچیدگی حاکم بر دنیای کنونی را با بسط و بسیط عادت و سنت،نمی توان پی برد؛ بلکه راهی نو،اندیشۀ نو و باور عمیق و انسانی برای دنیای بهتر و انسانی تر می تواند براین پیچیدگی فائق آید.گرفتار آمدن در پیچ و خم آفات و افساد قدرت طبقاتی و گردن نهادن به آفرینش های کاذب و فریبنده برای اهمال و اغماض رویکردهای محیطی، در هم تنیدگی و پیچیدگی حاکمیت عوام سالار و دیوان سالار را بر سرنوشت انسان ها تحکیم نموده است.بدینسان است که قدرت و قوت انسانی بر سرنوشت وی حکومت نمی کند؛ بلکه اکتسابات مجازی وی را در طبقه بندی های اجتماعی رتبه بندی می نماید. این فاجعه روند معمول و مطلوب روابط و مناسبات اقتصادی اجتماعی را در تمایل و تمنای فاقد درک موقعیت و وضعیت فضای زیست انسانی فرو نهاده است. قدرت طبقاتی مشروعیت و مقبولیت خویش را در پس همین روند نامطلوب کسب می کند و فضای اجتماعی را با تقابل و تجاهل، محملی برای گریز از مسئولیت ها و وظایف حقیقی انسانی مبدل نموده است. این ویژگی برخلاف باور بسیاری، قدرت انتخاب را در پس قدرت اموال و امیال ممکن ساخته است. چرا که انتخاب آزاد و واقعی در پس بازتاب های آزادانۀ آدمی برای بالیدن و نشو نمای سجایای انسانی ممکن می گردد که در حاکمیت دولت طبقاتی و کاریزمایی از انسان دریغ  شده و یا در باریکه راه و روش و برای تامین و تضمین اسلوب های مسلط در راستای حراست از مصالح و منافع خاص گرفتار آمده است. بهره کشی برای زیستی سهل و مطلوب در انسان ها نهادینه شده که خود محصول ندرت ها و غلبه ابزار بر انسان می باشد. این امر نهادین در انسان ها عامل اصلی و اساسی گردن نهادن آدمی به آگاهی های کاذب و سیادت طلبی در راستای دستیابی به رفاه کاذب با قربانی کردن منافع و حق زیست دیگران می باشد. در حقیقت انسان ها با کسب آگاهی های کاذب القایی قدرت طبقاتی، بجای زیست متعامل  با یک درک متقابل عمیق و انسانی، به زیستی متقابل و متعارض با رویکرد دفع و حذف یکدیگر روی آورده اند. براین اساس است که در برابر حجم عظیم انباشت صاحبان قدرت و مکنت از طریق تجاوز و تعدی به دستاوردهای عمومی، توده ها به مراحم و الطاف قدرت طبقاتی برای اهدای امتیاز حداقلی و ناچیز دلخوش می دارند و به حاکمیت نمایندگانشان سر می سپارند.

کاهش بهداشت روانی و نزول اعتماد به نفس عمومی دربیان و برخورد با روندهای بیمارگون قدرت طبقاتی، روند تعدی و مداخله روزافزون حاکمیت طبقاتی را با استفاده از تحول اساسی در تکنیک و فن،در زندگی عمومی و فردی  فزونی بخشیده است. اکنون در واقع این انسان ها و ارادۀ انسانی آن ها نیست که به سازوکارها و تنظیم و تکمیل روابط و مناسبات بین انسانی و درون اجتماعی مبادرت می ورزند؛ بلکه اراده و خواست قدرت طبقاتی است که روند مراودات، مبادلات و گفتمان عمومی را در راستای مصالح و منافع خویش ساماندهی می نماید.تا کنون بشریت این چنین در بحران کم نظیر و بی سابقه رفتاری و کنشی در برخورد با نماد و نمودهای بیمارگون حیات خویش گرفتار نبوده است.براین اساس، قدرت انطباق و سازگاری با روندهای نوین، گرفتار پراکندگی آرا و عقاید، کنش های پراکنده و همچنین در پس التهابات و اختلافات مداوم محیطی با مشکل مواجه شده است. القاء و املای آگاهی های کاذب قدرت طبقاتی با تکیه بر ابزار های توسعه یافتۀ ارتباطی و رسانه ای ابعاد گسترده و فاجعه آمیزی یافته است.اکنون دیگر نگاه و ایده علمی به جامعه و انسان به نوعی مرعوب خواست و نیت رذیلانۀ قدرت طبقاتی، از رسالت و تعهد خویش بازمانده اند.چرا که برآمدهای تکنیکی دانش بنیان و نیاز و انتظار منبعث از آن، علم و عمل را در فعل و انفعالات مراوداتی و مبادلاتی قدرت طبقاتی مستحیل نموده است.بدین مضمون که ارتباط پویا و زایای ایدۀ علمی از تبیین رویکردهای کنونی قدرت طبقاتی بازمانده و از متن به حاشیه رانده شده است.

جابجایی طبقاتی محصول رشد بیمارگون و نامتوازن حاکمیت طبقاتی،به تائید و تکمیل آگاهی های کاذب نهادینه شده روی آورده است. چرا که در برآمدهای نوین طبقاتی، روند شتابگون شکل گیری طبقات نوین، آن ها را به الگوهای راهبردی کسب و اکتساب قدرت و مکنت مبدل ساخته است. خاستگاه طبقات نوین بخشی از میان نخبگان علمی و تولید و توزیع دستاوردهای نوین تکنیکی،و بخشی دیگر عموما از میان اقشار پائین دست اجتماعی می باشد که اصولا از یک نظم سامانیافته و سازمند درونی برخوردار نبوده و روابط و مناسبات اقتصادی اجتماعی را در یک بلبشویی و لجام گسیختگی غیر قابل کنترل رها ساخته است.براین اساس این قدرت طبقاتی نوین در جستجوی نظم نوینی است که از سازوکارهای کلاسیک نظام سلطه سرمایه تبعیت نمی کند.بلکه بسوی بلوکاژ ویا گریزاز مرکز سرمایه و یا بطور کلی شکل دهی نوع نوینی از روابط و مناسبات تولیدی می باشد؛ که نظم و نظام کلاسیک و مسلط سرمایه کنونی را بر نمی تابد.در بلبشویی و بی سامانی پتانسیل اقتصادی، اکنون دیدگاه معیشتی کار که بر استفاده از تمامی پتانسیل اجتماعی برای انباشت به هر قیمت متکی است، بر سازوکارهای اقتصادی اجتماعی غلبه دارد. براین اساس عموما از تولید می گریزد و در بند و بست های درون اجتماعی و بین فردی خود را فربه می سازد. این روند باز تولید ثروت اجتماعی را از تکثر به انحصار سوق داده  به منبع و منشاءتعمیق فاصله طبقاتی و فقر روزافزون فرودستان جامعه  مبدل شده است. بدین مضمون که در نظام کلاسیک سلطه سرمایه، تولید و باز تولید ثروت اجتماعی با مشارکت اقشار متکاثر اجتماعی شکل گرفته و به تبع آن توزیع و باز توزیع آن نیز جنبۀ عام تری داشت. ولی اکنون با بلوکاژ سرمایه، روند تولید و باز تولید عموما در دست خواص متمرکز بوده و عامه را از انباشت آن بهره ای ناچیز است. این ویژگی نشانگر بخشی از تحول تاریخی نظام سلطه سرمایه است که برای استمرار حیات خویش نیازمند یک تحول ساختاری متناسب با نیاز و انتظار جامعه و انسان می باشد.

افسار گسیختگی سرمایه و تسهیل صدور سرمایه، اتحاد مالی و پولی را نزد قدرت های انحصاری را ابعاد نوینی بخشیده است. اکنون مازاد بی بدیل سرمایه  همانند تمامی ادوار تاریخی سلطه طبقاتی، برای محرومان و جامعه های فرودست و فاقد استاندارد های زیست معمول و لازم هزینه نشده؛ بلکه بستر های نوین رشد و تراکم انگل وار خود را یافته و با تعمیق فقر و فاقه عمومی هرچه بیشتر متراکم می گردد.در گذشته با رشد دامنۀ مبادلات پولی و مالی از طریق شبکه های گستردۀ بانکی، قدرت مانور موسسات مالی و پولی «بانک ها»  برای کنترل روند رشد و توسعه معاملات بازرگانی و صنعتی، قدرت طبقاتی را تحت تاثیر موثر مداوم خود داشتند. چرا که با افزایش و یا کاهش اعتبارات و یا دشوار ساختن دریافت اعتبارات لازم، در اعمال آن ها نفوذ کرده و به نوعی آن ها را تابع خواسته های خود قرار می دادند. ولی اکنون با درهم ریزی طبقاتی، به درهم ریزی مناسبات مالی و پولی انجامیده که انحصارات را اشکال نوینی بخشیده است. بدین مفهوم که الیگا پولی ها«انحصارات چند جانبه یا چند قطبی» خود راسا به امور بانکی روی آورده و روز به روز خود را از تاثیر و نفوذ بانکداری کلاسیک دور می سازند.بدینسان فشار و نفوذ بانک ها بر موسسات تولیدی و خدماتی کاهش یافته و به استقلال لازم برای تصمیم گیری های مالی و پولی می یابند. این روند موجد ادغام و انحصارات نوینی خواهد بود که قدرت مانور و ستم سرمایه را فزونی بخشیده و دامنۀ نفوذ و تاثیر قدرت طبقاتی را ابعاد نوینی خواهد بخشید. چرا که الیگا پولی ها واجد قدرت مالی و پولی بی بدیلی خواهند بود که حاکمیت قدرت طبقاتی را زیر نفوذ خود می گیرند.

رخنه سرمایه در میان نخبگان بر بستر دگرگونی های بنیادین تکنیک و فن،هم در نیروهای مولده و هم روابط و مناسبات تولیدی تحول اساسی ایجاد نموده است.اکنون تولید هرجه بیشتر اجتماعی شده؛ ولی محصول آن با تناسبی هر چه بیشتر انفرادی باقی مانده است.امروز نیروی انسانی اگرچه استثمار شده و موجد ارزش های افزوده بسیاری می باشد، ولی از یک نگاه روشن و صریح نسبت به رویکردهای محیطی برخوردار است که تدریجا بسوی زدایش آگاهی های کاذب و شناخت واقعی از عملکرد مخرب قدرت طبقاتی سوق می یابند.پس کارکردهای طبقاتی با توجه به برآمدهای نوین اقشار و طبقات و انتظار و نیاز مترتب برآن،دچار یک تغییر ماهوی گردیده که با توجه به سیالیت اطلاعات بربستر تحول عظیم در تکنیک های ارتباطی و رسانه ای، روند تعدیل و تبدیل بسیاری از تعدیات  قدرت طبقاتی تسهیل خواهد شد. این برآمدهای نوین طبقاتی در بطن نمودهای نوین جمعیتی سر برآورده که عموما عادات و سنت طبقاتی را بر نمی تابند. این سازه های نوین جمعیتی با نفی و دفع بارزه های غیرشفاف و ناگویای نهادین قدرت مسلط طبقاتی، در حال گسست و قطع پیوند با هژمونیت نهادهای مدنی و اجتماعی قدیمی، با گرایش به خود اتکایی و همپیوندی آگاهانه و مسئولانه تر می باشند. قدرت طبقاتی نوین در تلاش برای مصادره به مطلوب این فرایند و استفاده از پتانسیل آن برای تحقق اهداف نوین متعدی و سلطه طلبی می باشد؛ ولی توفیقی نمی یابد؛ چرا که روند نوین در حال استیلا، با برآمدهای نامتعارف قواعد و قوانین معمولۀ حاکم بر سازه های اقتصادی اجتماعی، دارای یک تخالف و تعارض ماهیتی است که با اشکال نوین ملزمات اجتماعی، با مولفه ها و قاعده و قانون جدید به انطباق و سازگاری می رسد. این ویژگی مسلما اشکال و افعال نوین مبارزاتی را پیش روی خواهد داشت که بر اتکای طبقاتی خاص استوار نخواهد بود. بلکه بر تغییری عام و تضمین و تثبیت منافع همگانی با تعدیل بسیاری از سازوکارهای نامتعارف و نامتعادل حاکم کنونی استوار خواهد بود.

انقلاب در تکنیک و فن، روند کاربری سرمایه را در حاکمیت قدرت طبقاتی دگرگون کرده است.با سیالیت سرمایه، اشکال نوین ادغام و انضمام سازه های تولیدی، تغییرات اساسی را در منوپل ها«انحصارات»عصر گذشتۀ تاریخی قدرت طبقاتی مسلط ایجاد کرده است. اکنون الیگا پولی ها «انحصارات چند جانبه یا چند قطبی» با گرایش به انحصار تولید و توزیع شاخه های متنوع  کالا و خدمات،روند دانش محوری و نخبه گرایی را در سازوکارهای قدرت طبقاتی حاکمیت سرمایه تشدید کرده است. این گرایش نوین در قدرت طبقاتی سرمایه مبین چرخش های تحولی حاکمیت دولت های مدرن در راستای تاثیر گذاری بیشتر و موثرتر بر حاکمیت قدرت طبقاتی برای برونرفت از بحران با بهره گیری مفید و موثر متناسب با نیاز و انتظار برخاسته از رشد و توسعه بنیان های مادی جامعه می باشد. پس با توجه به تحولات تاریخی و تکامل تکنیکی در بطن گندیدگی امپریالیسم جهانی، الیگا پولی ها جای منوپل ها«کارتل ها و تراست ها» را اشغال کرده تا ظرفیت نوین نظام سلطه سرمایه را در ادامۀ راه استثمار و استعمار ارائه نمایند. الیگا پولی ها با تاثیر گذاری بر روند کار، تولید و توزیع کالا و خدمات، خط مشی نوین ادامه راه را برای تداوم نظام سلطه طبقاتی تنظیم و تدوین خواهند کرد. ادغام و درهم ریزی طبقاتی یکی از نمودهای روشن و بارز این مرحله از تحول تاریخی تکامل اجتماعی است که با مدیریت نوین و جمعی ادارۀ امور اجتماعی و بسوی بارزه های شفاف تر و گویا تر روابط و مناسبات اجتماعی در حرکت است. این روند برخی از ترفندهای حاکمیت سلطه طبقاتی را در خود جای داده تا مفری برای تجدید قوا و گریز از برخی تنگناهای اقتصادی اجتماعی برایش ممکن گردد.

درهم ریزی طبقاتی با ماهیتی مجازی و صوری، بر پوپولیسم افراطی اتکا داشته و با فریب و اوهام توده ها را در مسیر هموارسازی بنیان های نوین حاکمیت طبقاتی با خویش همراه می سازد.چراکه درهم ریزی و توهمات طبقاتی با آگاهی های کاذب پوشش یافته و توده های تروریزه شده با تروریسم اقتصادی حاکم طبقاتی که بسترساز ترورهای سیاسی می باشد؛ را بسوی پذیرش هژمونی حاکمیت طبقاتی که ماهیتا  بر علیه منافع و مصالح عامه گام برمی دارد؛ سوق می دهد.درهم ریزی طبقاتی نشانگر بحران عمیقی است که جامعه و انسان را در یک فضای ملتهب و دهشت و وحشت،بسوی یک قدرت کاریزمایی و پوپولیستی مفرط هدایت می کند.تحت چنین شرایطی حاکمان و صاحبان قدرت و مکنت، عامه را با وعده و وعید های بی اساس و فاقد بنیان های مادی بسوی هدفی دست نیافتنی ولی فرصت ساز برای قدرت مسلط جهت باز سازی و بازیابی توان تحلیل رفته برای یورش بعدی هدایت می کند. در هم ریزی طبقاتی عموما با ناسیونالیسم از رمق افتاده و مطالبات ملی به تاخیر افتاده تحت تاثیر بحران های حاد و شکننده همراه است. قدرت مسلط طبقاتی با برجسته نمودن این مطالبات، عامه را حول محور فرضی و موهومی نجات ملی بسیج می نماید. درهم ریزی طبقاتی از آبشخور فاشیسم تغذیه نموده و روح جریحه دار شدۀ عامه را با شوونیسم و حمله به پایگاه و جایگاه دشمن فرضی و خودساخته التیام می بخشد. افکار توده ها را با حادثه آفرینی های مداوم در عرصه های مختلف اقتصادی اجتماعی در سطوح مختلف داخلی و جهانی به بازی می گیرد. اکنون دیگر ابزار نظامی فاشیسم کارآمدی لازم را برای نیل به اهداف قدرت طبقاتی از دست داده و براین اساس از ترور اقتصادی برای دستیابی به اهداف خود بهره می گیرد. چرا که در ترور اقتصادی بارزه های مرگبار و دهشت و وحشت قدرت نظامی ملموس نیست؛ اگر چه بنیان های ترور های اجتماعی سیاسی و فقر و نابسامانی های رو به توسعه، با گسترش دامنۀ ترورهای اقتصادی گسترش می یابند.

قلدربازی های قدرت طبقاتی و باج خواهی های مداوم از منابع ثروت جهانی، مبین زمینگیر شدن آن در باتلاق عفن و خفن بحران خود ساخته و محصول تعدی و تجاوز به حریم عمومی و خصوصی جهت انباشت و تراکم فاقد اساس و مبنای اجتماعی انسانی، می باشد.برای نیل بدین هدف، دولت طبقاتی ازانحراف و تحمیق افکار عمومی از طریق ارتباطات جمعی و در ابهام نگهداشتن عملکردهای خویش از توده ها با تعمیم و تعمیق آگاهی های کاذب و اشتغالات ذهنی و عملی مداوم، بهره می گیرد.تاکنون با ابهام گزینی های مداوم خویش و فریب توده ها آن ها را با خواست و نیاز خود همراه نموده واز بدنۀ تفکر و اندیشۀ علمی و مردمی جدا ساخت. ولی روشن بینی های کنونی توده ها بربستر شفاف سازی های مداوم ره آوردهای علمی بسیاری از معادلات و مجهولات در حاشیه و متن حیات اجتماعی انسانی را برملا ساخت. براین اساس توده ها با درک و شناخت ادعاهای پوچ و تهی از مضمون و محتوای حاکمیت طبقاتی، گام به گام بسوی حقایق محیطی و ایده های انسانی نزدیک می شوند.این روند عامل اصلی آشفتگی عمل و اقدام قدرت طبقاتی در اتخاذ مواضع قابل اتکا برای گذراز تنگناهای اقتصادی اجتماعی محسوب می شود.

نتیجه اینکه: انسان ها در ممارست و مجالست با بسیاری از ره آوردهای محیطی، به نوعی از زیست اجتماعی روی آوردند که تعارض و تقابل به امری نهادین در روابط و مناسبات اجتماعی  انسانی مبدل شده است. این روند با تکیه بر اکتسابات محیطی از بسیاری از نمودهای انسانی و الزامی رشد و بلوغ سجایا و خلق و خوهای انسان ساز و جامعه پرداز ممانعت نموده است. در این روند، قدرت  در پیوند با دولت و حکومت با گرایش به سیادت طلبی و تمایزات طبقاتی به عامل چالشی پیوندهای اصولی و انسانی درون اجتماعی مبدل شده است.آدمی با خودباختگی در برابر یافته ها و ساخته ها و خود شیفتگی مفرط طبقاتی جامعه و انسان را به ابزاری برای ارضا و اقناع تمنیات و تمایلات فاقد نمودهای تعاملی مسالمت و مجالمت نگریست؛و به زیستی تقابلی و تعارضی روی آورد.قدرت های فائقه طبقاتی با تکیه بر ابزار و امکان توسعه و تکامل جامعه و انسان، به نهادینه نمودن آگاهی های کاذبی روی آوردند که روند نامطلوب و نامتعارف کنونی را به امری طبیعی و معمول برای زیست اجتماعی عرضه کرده اند. و انسان ها را در مازهای پرپیچ و خم معیشت و معرفت و اشتغالات مداوم اقدام و عمل از بهره گیری های مفید و موثر از دستاوردهای تکاملی دانش و فن برای زیستی منطبق با معیارهای انسانی دور ساخته اند. قدرت کاریزمایی در پس ریا و پندار همواره به عنوان بازوی توانمند قدرت طبقاتی روند تخریب و تحمیق جامعه و انسان را برای اهداف و عمل حاکمیت طبقاتی تسهیل کرده است. در قدرت طبقاتی شیوه های زیست انسانی در خواست و نیاز طبقات برتر و مسلط مستحیل شده است.براین اساس، جهنم سامان یافتۀ قدرت طبقاتی را با آگاهی های کاذب و دروغین و با فرافکنی با بهشت رویایی و تخیلی قدرت کاریزمایی برای گذر از تنگناها و بحران های خود ساخته پیوند زده و روند مسلط را طبیعی و عادی  جلوه گر ساخته است. و انسان ها نیز گرفتار در دام امتیاز و احتیاج، به مراحم حداقلی قدرت مسلط چشم دوخته و تحقق  اهداف متعدی و متجاوزانۀ قدرت مسلط را ممکن می سازند. اگر چه اکنون با رشد و توسعه چشمگیر دامنۀ دانش و فن بسیاری از اسرار نهفته در پس عمل و اقدام حاکمیت قدرت مسلط، بسوی روشنی و صراحت سوق یافته که به عامل چالشی تحقق اهداف قدرت های مسلط مبدل شده است. برآمدهای نوین و درهم ریزی طبقاتی از نمودهای تحول و تکامل، روند سامان یابی الگوهای مورد نیاز جامعه های انسانی را با مشکل مواجه ساخته است. در نتیجه بهره گیری از توان و ارزش های نهفته در بنیان های مادی جامعه را در بلبشویی و هرج و مرج وانهاده است. نخبه گرایی و دانش محوری با تضاد در روند کلاسیک قدرت حاکمه، شکل دهی قاعده و قانون الزامی و مورد نیاز را با مانع جدی مواجه ساخته است. و اکنون یک بار دیگر شبح ارزش های نهفته در ایده های علمی خواب قدرت های مسلط را آشفته کرده است. چرا که در دشواری و صعوبت گذر زندگی کنونی که محصول تعدی و فشار روزافزون حاکمیت قدرت طبقاتی می باشد؛ و شفافیت بسیاری از رویکردهای متجاوزانۀ قدرت مسلط، توده ها را بسوی راهی برای خروج از این نابهنجاری های طبقاتی بسوی ایده های علمی و انسانی سوق داده است. این روند تداوم یافته و نظام طبقاتی مسلط را وادار به پذیرش تعدیلات اساسی  و بنیادی در بافت و ساخت نامتعارف کنونی خواهد نمود.

اسماعیل  رضایی
پاریس
26/ 06 /2017








 






۱۳۹۶ خرداد ۱۴, یکشنبه

    رسالت عقل

شائبه و سائقه های خردمندی، و درک و شناخت و همپیوندی با حقایق و الزامات مبتنی برآن را بایستی در حیات متعامل جمعی و عمومی جامعه و انسان  جستجو کرد. تعقل و خرد آدمی در تعاملات و تصادمات مداوم تحولات و تقابلات محیطی تحریک شده و صیقل می پذیرد. این فرایند و درک و دریافت آدمی از محیط و جامعه در وی نوعی نگرش و بینشی را شکل می دهد؛ که رسالت و تعهد زیست متعامل و متکامل را در بطن خود دارد. این رسالت عقل، با شناخت نا شناخته ها و غلبه بر ضرورت های مانع و رادع رشد و بلوغ دماغی و فیزیکی، اشکال متفاوت و متکاثری می یابد، که بنیان های سازه ای و نمادی حیات اجتماعی را شکل می دهد. پس رسالت عقل بار زمینی و شمولیت عمومی دارد.این فراشد در پروسۀ تکمیل و کمال جامعه و انسان، پویایی و زایایی ارزش های اصیل و واقعی را برای زیستی متعامل و متکامل تدارک می بیند. گریز از بارزه های حقیقی در فعل و انفعالات محیطی، خرد و تعقل را در ابهام و ایهام بسوی اوهام و پندارسوق داده و با انتزاع و امتناع، پیوندها و تعاملات درون اجتماعی و بین فردی را در افراط و تفریط وا نهاده و ره انفعال در پیش می گیرد.

عقل مجرد یا منفعل بازتاب واقعیت است؛ ولی حقیقت را کتمان می کند.چراکه حقیقت وجوه ممیزه عناصر و عوامل فراگشتی است که هستی اجتماعی را بنیان می نهد. ولی واقعیت فاقد درک حقیقت و تهی کردن مفهوم و مضمون زندگی از تحول و تکامل است.زیرا حقیقت برعکس واقعیت که بر بودن متکی است؛ بر شدن و گشتن و روندی پویا و بالنده استوار است. براین اساس تمامی ایده های پنداری و توهمات دینمدارانه در دایرۀ عقل مجرد و منفعل قابل بحث و فحص می باشند. قلمرو اقتدار و قدرت عقل مجرد محدود و محصور است؛ چرا که دامنۀ نگاه و نظر تحت تاثیر مداوم تحول و تکامل جامعه و انسان، در تشتت و بی نظمی مداوم بسر برده؛ واز انسجام و اتصال درونی نهادینی که قادر به تبیین و تحلیل نیازها و انتظارات جامعه های انسانی باشد؛ برخوردار نیست. براین اساس پویش و جوشش ذاتی جامعه و انسان را در رکود و سکون وا می نهد.در حالیکه عقل مدرن باتکیه بر حقایق مسلم و مسلط بر حیات اجتماعی،از انسجام و التزام درونی برای تعامل و تکامل برخوردار است. زیرا عقل مدرن را دانش و معرفت روز هادی است و عقل مجرد را عادت و سنت عهد عتیق هویت می بخشد.این شاخصه بارز عقل مجرد است که همواره بین باید ها و نباید ها در نوسان است؛ و برای اندیشه و عمل انسانی مرز و حدود تعیین می کند. در کثرت گرایی و گفتمان عمومی به دگر اندیش و بداندیش می اندیشد؛ و حدود و حصار گفتمان را در پس خط قرمز های معینۀ خویش اعتبار می بخشد.

عقل مجرد یا منفعل قادر به بحث اثباتی و اقناعی نبوده و عموما بر مباحث انشایی و القایی استوار است.پس در تقابل و تعارض مداوم با عقل مدرن قرار دارد که بر استدلال و استقلال اندیشه و عمل استوار بوده و پویا و زایاست.شاکله های ارزشی عقل مجرد بر نمودهای صوری و مجازی استوارند که دچار یک تصلب و تقلب در بروز و بازیافت واقعیت های محیطی بوده وبراین اساس حاوی و حامل شرارت ها و شقاوت های مستمر و خوفناک می باشند. ماهیت تخریبی عقل مجرد، به شمایل و تمایل مجرد و منفرد وی از حصول و حدوث فرگشت های مداوم اجتماعی انسانی وابسته است. بدین مضمون که هر چقدر روند تحولات و تغییرات اجتماعی وسیع تر و عمیق تر عمل نماید؛قدرت کنش و واکنش وی برای تعادل و تطابق دشوارتر و شکننده تر ممکن می گردد.پس قلمرو اندیشه و عمل در عقل مجرد محدود و باریک و به تبع آن دامنۀ معرفت و معیشت ناقض و منقوص عمل می کنند. بدینسان است که واپسگرایان دینمدار و سنت گرایان، عامه را در دلمشغولی های ذهنی به اسارت گرفته و با خلق و آفرینش های مداوم الگوهای ذهنی و پنداری و هیجانات و القائات فکری متفاوت و متکاثر از یافتن و درک واقعیت های محیطی دور می سازند؛ تا ضعف و ناتوانایی های ذاتی خویش را با فریب و اوهام استتار نمایند. چرا که عموما سازه های کهنه توان تامل و درک علی اعادۀ حیثیت و کرامت انسانی را نداشته و آزادی را مبنایی برای کمال جویی و رشد سجایای انسانی نمی بینند.

رسالت عقل سازمندی، بازسازی و بازیابی هویت های نوین متناسب با توسعه و تکامل جامعه و انسان است تا قادر به پاسخگویی به نیاز و انتظار و ملزمات و مبرمات باشد.این روند نیازمند مفاهیم و معانی خردمندانه و عاقلانه است که متناسب با تغییر و تحول، با محیط و جامعه به سازگاری برسد. عقل مجرد با توقف در ایستارها و سازه های فکری گذشته، از درک و فهم مفاهیم و معانی دورانساز بدور بوده؛ وبا درکی باژگونه از حیات اجتماعی،به مفاهیم و معانی کاذب و دروغین برای مشروعیت و مقبولیت بهره می گیرد.در این فرایندنامتعارف است که مفاهیم خردگریز و جامعه ستیزدر جامعه عمومیت می یابند. مفاهیمی که فقر را با توشه آخرت توجیه می کند و غنا را با روزی حلال پوشش داده و شهرت و مغفرت را با خیرات و مبرات پیوند می زند. عاطفه فردی را مفر و مجوزی برای گریز از مسئولیت و وظایف جمعی قرار داده و عاطفه جمعی را با افزونخواهی و تجرید و انتزاع خویش، فدای مطامع و منافع فردی می نماید.بدینسان با اسارت در دام تنگ نظری، انحصارطلبی، محافظه کاری و مصلحت اندیشی، مجوز تجاوز به حریم جمعی با توجیه حفظ و حراست از مصالح و منافع فردی و شخصی صادر، وامنیت و آسایش و آرامش تحت الشعاع صیانت از چارچوب های محدود و محصور زندگی فرد قرار می گیرد. تحت این روندهای نامتعارف است  که اغنیا را حرمت مکنت و مال اعتبار می بخشد و فقرا را فترت پول و منال بی حرمتی و زوال. فروغ دانش در تنگی معیشت و نایابی رزق و روزی کدورت می پذیرد و هنر و فنون در بی اعتباری تحقیق و تفحص، تقلید و تحمیل را با اصالت و هویت معاوضه می نماید. پس شوق آفرینش در خلاء معرفت و دانایی، تحجر و تعصب را موجد بوده و به قلب ماهیت و مضمون واقعی پدیده های زنده و پویا و گویای حیات روی می آورد.بنابراین حریم واقع عمومی با تجاوز و ناامنی و خشونت و هجمه دیگران می آلاید و تکثرگرایی و بحث و مجادله و فحص و محاوره در قالب های سرد و بی بازده رها می شوند. اینجاست که نقد را تقدس زدایی و منتقد را حربی و منحرف معرفی می نماید؛ و زندگی شدن خویش را با بی حرمت و نا انسانی دانستن زندگی دیگران توجیه می نماید. اصولا عقل مجرد در پیوند با پدیده های صوری و مجازی حیات، مروج و مبلغ عوامگرایی و زیستی عوامانه است؛ چرا که عوام را فرمانده و سالار غافله هادی و رهبر است؛ و هالۀ قدسی و روحانی بدان اعتبار و افتخار می بخشد.

ضعف و نقصان عقل مدرن و خلاق در شناخت و فهم بسیاری از ضرورت های مانع و رادع رشد و کمال جامعه و انسان،روند دخالت و رقابت ذهنیت و پندار گنگ و مبهم عقل مجرد را در تعیین سرنوشت جامعه و انسان تداوم بخشیده و به عنصری مکمل در ترمیم و تمدید روندهای تعدی و تجاوز حاکمیت سلطه و استبداد در جامعۀ جهانی مبدل شده است.خلاء عقل مدرن در تبادل و تبدیلات اجتماعی انسانی بدلیل ضعف و حدود دامنۀ شناخت و فهم آدمی از هستی جمع و جامعه، به عاملی شکننده درپیوندهای اجتماعی و درک متقابل بهینه انسانی در گذر از نابسامانی ها و روابط و مناسبات کم دوام یا بی دوام انسان ها در حیات اجتماعی با تکیه بر اکتسابات و امتیازات آن مبدل شده است.براین سیاق است که روابط  بین انسانی با بسیاری از پدیده های مجازی چون پول و قدرت تعریف و تنظیم می شوندو در معادلات و مبادلات درون اجتماعی به عاملی تعیین کننده تبدیل شده اند.استفاده ابزاری عقل مدرن از دستاوردهای دانش و فن روند تحریک و تحریص عامه را برای داشتن بی رویه و به هر قیمت اکتسابات مجازی و امتیازات مرتبط با آن را عمومیت بخشیده است. این تفکر غالب و مقلوب برای تداوم تعدی و تجاوز به حریم عمومی، الزاما به بنیان های پندار و ریای عقل مجرد نیازمند است.براین اساس است که توده ها در یک فضای توهم و توطئه مداوم،در یک رقابت کور و بی هدف، بسوی از خود بیگانگی و خودباختگی در برابر مظاهر تمدن نوین و خودشیفتگی بی بدیل سوق یافتند.درشی وارگی و کالا زدگی نهادین  روابط و مناسبات انسانی حاکمیت نظام سلطه سرمایه، حق تعیین زیست معمول و مرسوم با ورود به دنیای برده گون اکتساب و امتیاز و قدرت و مکنت از دست رفته است.

عقل مجرد شائبه و داعیه تسلط و تعبد را یکجا گرد آورده؛ تا اقتضاء و امتناع را بموقع پوشش داده تا از آسیب و فروپاشی مصون بماند. چراکه تعبد با نمود بارز خودباختگی در برابر موهومات و ظهور بی بدیل خودشیفتگی برای پوشش ضعف و خلجان نهادین خویش،همواره به عنصر بی بدیلی برای احیاء  و ابقای  سلطۀ عوامل بی ثبات وناپایداراکتسابات وامتیازات درحیات اجتماعی عمل می کند. پس یکی از نمودهای بارز و شاخص تعبد ایجاد ارزش های کاذب و دروغینی است که جامعه و انسان را به چالش می کشد. این روند قدرت کاذب را نیز نمود می بخشد؛ قدرتی که بر خواسته از اراده و آگاهی متعامل عمومی نبوده،بلکه با ابزار تحریف و تحمیق به عاملی سلطه بر سرنوشت عامه مبدل می شود. چرا که تعبد با تجرید و انتزاع رویکردهای محیطی، از پیوند الزامی رخدادها و حوادث می پرهیزد؛ وبدینسان از درک علی مرضی جامعه فاصله گرفته و در پس معلول ها به رتق و فتق امور جامعه می پردازد. رانت و رانت خواری و شکل گیری مافیای اقتصادی، یکی از روند های بیمارگونی است که با تکیه بر تعبد و تسلط، قدرت تحرک لازم را از عامه گرفته و با انباشت انگل وار سرمایه، جفا را با سخای ثروت بادآورده می آمیزد و شقاوت و بی رحمی را در پس ابهام و تحکم پوشش می دهد.اقتدار منبعث از اقتصاد با نهی و تکفیر دروغین و مکرر دلبستگی های این دنیایی بر سرنوشت فقرا حاکم می گردد؛ و جان و مال و ناموس مردم با یورش سبعانه و متجاوزانۀ ثروت و مکنت، در زهد و تقوای کاذب مبلغین دنیا پرست، خدشه می پذیرد. چرا که اصولا عقل مجرد راوی است و کافی، شماتت است و ندامت، و براین اساس، اخلاق را در پس امیال و اموال، به ابزاری برای فریب و تخطئه اصول انسانی مبدل می سازد.

ضعف خرد و تعقل در غلبه بر موانع و محدودیت رشد و بلوغ  جامعه و انسان و همچنین استفادۀ ابزاری از دستاوردهای انسانی،ضمن رشد  و تحکیم نمودهای نامتعارف عقل مجرد در حیات اجتماعی انسانی،سقوط ارزش ها و تحکیم نمودهای نامعقول و مخرب را در جامعه های انسانی نهادینه ساخت. این روند زیستگاه آدمی را در ریب و ریا و امیال و تمنیات زشت و ناپسند آلود و ورود و نفوذ آدمی به حریم عمومی و خصوصی را به امری عادی و معمول مبدل ساخت. واژگونگی دریافت های انسانی در تعاملات اجتماعی، سلطه اکتسابات مجازی و سیادت طلبی روزافزون انسانی را توسعه بخشید.عوامل قدرت و مکنت دراین فروپاشی ارزش های انسانی، با استعانت از عقل مجرد به تحمیق و تفریق توده ها برای تداوم تعدی و سلطه بهره می گیرند.این روند از یکطرف محصول فواصل طبقاتی و رشد بیمارگون سیادت طلبی و سیاست ورزی های فاقد پشتوانه مادی و معنوی است که جامعه را در تقابل و تجاهل مداوم ونفرت انگیز و فتنه ساز قرار داده است؛ و از طرف دیگر رشد آگاهی های کاذب و دروغینی است که  بربستر گرایشات ایده ای نامنسجم و فاقد بنیان های عینی و علمی ، حقایق مسلط بر حیات عمومی را وارونه می بیند و با برآمدهای نامتعارف آن منفعلانه برخورد می کند. این روند دامنۀ توهم توده ها را فزونی بخشیده و بسوی گرایشات ناانسانی و حمایت از آرا واعمال انحرافی و نامتعارف برای همراه شدن با ناسازمندی های حاکم بر جامعه و محیط  سوق داده است. در این توهم و توطئه مداوم بدیل و رذیل انسانی، با مدد عقل مجرد، روند ابقا و احیای  بسیاری از نمودهای خردگریز و جامعه ستیز تسهیل شده است.

عمال سرمایه با بهره گیری نامتعارف از دستاوردهای عقل مدرن و ضعف ذاتی و نهادین عقل مجرد در دفع و رفع موانع و محدودیت های حاکم بر زیست انسانی،آن ها را بسوی ایجاد فضای هیجانی مداوم برای گریز و پوشش ناکامی ها و ناتوانی مداوم سوق داده است.بسیاری با گرفتار آمدن در این فضای هیجانی کاذب و دروغین در دام اهرمنی سلطه و استبداد گرفتار آمده و ناخودآگاه با آن ها همراه شده اند. چرا که هیجان مداوم  بتدریج عادات و رفتاری را در انسان نهادینه می سازد که در بطن تحول و دگرگونی رجوع به مشی و منش گذشته را عمومیت می بخشد.هیجانات عموما دارای بار عاطفی بوده و براین اساس قدرت تلقین پذیری،زودباوری و ریزش کنش های عالی انسانی را موجد است. بدینسان است که بسیاری با مشاهده مداوم عملکرد مخرب و ناانسانی نظام سلطه سرمایه، قادر به رهایی خود از دایره تمایلات و تبادلات سلطه و استبداد  نبوده و از کنار روندهای مرضی کنونی با دیده اغماض گذرمی کنند.ضمن اینکه هیجانات آدمی را در تکرار مکررات و تخیلات باطل و همچنین ریزش روندهای اخلاقی و آموزشی گرفتار می سازد. اصولا در هیجانات مداوم و شدید قدرت سازگاری و انطباق آدمی با تحول و تکامل با موانع جدی مواجه می شود. چرا که قدرت بهاندیشی را از آدمی سلب و قدرت درک موقعیت و فهم حقایق مسلط بر جامعه و محیط را از وی می گیرد. براین اساس است که بسیاری تحت تاثیر روندهای هیجانی محیطی، به نفی و رد ایده های مترقی روی آورده و با روند های بیمار گون حاکم همراه می گردند. عمال سرمایه  در فضای هیجانی مداوم و تهی نمودن ذهن و اندیشه توده ها از حقایق مسلط بر حیات اجتماعی، سوار بر موج توهم و ناآگاهی توده ها به طرح سوالات بی بدیلی که در بطن خود فریب و کذب را نهفته دارند؛ روی می آورند؛ تا از پیوند توده ها با ایده های مترقی و دورانساز جلوگیری نمایند.

یکی از پرسش های نمادین و به ظاهر معقول و منطقی که اکنون عمال سرمایه بطور موذیانه ودر شرایط برآمد هیجانات شدید مداوم محیطی، برای انحراف ذهن و اندیشه توده های بدور از حقایق مسلط بر جامعه، مطرح می کنند؛اینست که بدیل نیروهای مترقی برای حاکمیت کنونی نظام سلطه سرمایه«لیبرالیسم و نئولیبرالیسم» چیست. طرح این پرسش با توجه به ظرفیت پائین فکری توده ها و برآمدهای نامتعارف طبقاتی و تحریک و تحریص عمومی به دلبستگی ها و گرایشات نامتعارف محیطی و انباشت نامعقول و لجام گسیختۀ عمال سرمایه، نمونه کامل عوامفریبی و انحراف افکار عمومی از حقایق و تعدیات و تجاوزات مداوم و گسترده سلطه سرمایه بر حیات اجتماعی انسانی می باشد.زیرا تحول کیفی با شاخصه های واقعی و حقیقی که بتواند نظام سلطه سرمایه را در هم شکند؛نیازمند یک تحول کمی در مادیت حیات و همچنین در تفکر و اندیشگی انسانی است که بتواند افتراق و خصایل متعدی، افزون طلب و خود خواهانۀ انسانی را تعدیل و به سوی یک درک متقابل مورد لزوم تحول کیفی سوق دهد.این مهم تنها با مبارزۀ نیروهای مترقی برای گذر از تحول کمی به کیفی مقدور می باشد. چرا که در تعدیل و تحول لازم یک سیستم معیوب، عناصر وابسته و همبسته به سیستم قادر به تصحیح و ترمیم ناکارآمدی های سیستم نیستند1.بنابراین عناصری از برون سیستم با ایده ای مترقی و رادیکال نیازمند است که در راستای اصلاح و ضرورت های الزامی جامعه اقدام نماید.تعدیل و تحول عامل اساسی و مهم نگرش به ویژگی های حاکم بر جامعه و انسان است. بدون تعدیل که بسترهای یک تحول کیفی را تدارک می بیند؛امکان دگرگونی و ایجاد سازه های نوین ممکن نخواهد بود. نیروهای مترقی و چپ های مارکسیست با توجه به ناکامی های مداوم مبارزاتی و تاکید بر دگم های ایده ای،  مبارزه با روندهای نامتعارف کنونی را به بیراهه سوق داده اند. ناتوانی مارکسیست ها ازنقد علل ناکامی ها و شکست دستاوردهای مبارزاتی گذشته و درک روندهای کنونی تحولات تاریخی برای اتخاذ بهترین تاکتیک های مبارزاتی و مرزبندی نوین با خاستگاه و جایگاه نوین نظام سلطه سرمایه و ارتجاع در سطح جهانی، به عناصر متقارن در بسیاری از عرصه ها تبادل و تبدیلات اجتماعی مبدل شده اند.این ناهمگنی مشی و روش مبارزاتی بسیاری از مواقع مارکسیست ها را به همراهی با عمال سرمایه سوق داده است. در حقیقت مارکسیست ها وحدت ناخواسته و تحمیلی عمال سرمایه را بر می تابند؛ ولی وحدت و یکپارچگی خود در برابر سلطه سرمایه و ارتجاع را بر نمی تابند2.این روند بی بدیل، حاصل برانگیختگی مداوم در برابر عملکرد هیجانی عمال سرمایه و ارتجاع می باشد؛ که قدرت اندیشگی و واکنش مناسب و بموقع را از آن ها سلب کرده است. ضمن اینکه با گرفتار آمدن در چارچوب های فکری و عملی گذشته، از پاسخگویی به نیازها و انتظارات برآمده از تحول و تکامل روزافزون و نامنتظره بازمانده اند. درحقیقت بایست گفت که مارکسیست ها دچار نوعی عوامگونگی فکری گشته اند که از بطن عادت و سنت بر می خیزد. رسالت و تعهد عقل مدرن و ایده های علمی و عینی در مرزبندی روشن و شفاف با عملکرد ارتجاع و استبداد برای ایجاد بستر و فضای کسب آگاهی های راستین، جهت رهایی از قید و بندهای طبقاتی و متوهمی است که اکنون توده ها را در دام بلع و قلع یکدیگر برای سیادت و سیاست به اسارت گرفته است.

سر در گمی وآشفتگی فکری مارکسیست ها و به تبع آن اقدامات عملی نا متناسب با روند کنونی تغییر و دگرگونی مداوم جامعه و انسان، که پی آمد این ضعف اساسی، توسعه برآمدهای نامتعارف عقل مجرد، و توسعه روند تهاجم و تصادم روزافزون نظام سلطه سرمایه بر سرنوشت ملت ها می باشد. اکنون عمال سرمایه با نگاه تحقیرآمیز به ناکامی های گذشته مارکسیست ها، آن را به دستاویزی برای توجیه تمامی تعدیات و تجاوزات خود مبدل ساخته اند. پریشانی و درهم ریختگی ایده و عمل مارکسیست ها را قبل از همه بایستی در دور شدن از نگاه مارکسی به نیروهای مولده و عدم توجه به برآمد های تحولی و تکاملی دم افزون دانش  و فن دانست. مارکس با درک و شناخت واقعی و حقیقی از ضعف و قدرت نیروهای مولده، به تحلیل و تبیین عاقلانه، واقع بینانه و بنیادین آن همت گماشت؛ و در این فرایند، نقطه عزیمت وی همواره حرکت، تحول و تکامل مداوم نیروهای مولده بود. نگاه ایستا و راکد  به این پدیدۀ اساسی و مهم با روح تحلیل و تبیین مارکسی بیگانه است. اکنون نیروهای مولده چه از لحاظ شکلی و فرمی و چه از لحاظ مضمون و محتوا دارای یک تفاوت ماهوی و آشکار با اعصار گذشته تاریخی خویش دارد. بدین مضمون که با تحول نامنتظره و روزافزون دانش و فن، بسیاری از رمز و راز بوروکراتیک حاکمیت سلطه سرمایه را بسوی شفافیت و وضوح هرچه بیشتر سوق داده است. دراین فضای نوین تعامل و تبادل، نیروهای مولده از رسالت و هویت نوینی برخوردارند که با سنجه های نیاز و انتظار برآمده از تحول کنونی دانش و فن قابل تحلیل و تبیین می باشند.این امر به مفهوم نفی اصول و مبانی دورانساز مارکسیسم نیست؛ بلکه درک واقع بینانه و منطقی از تحولات و دگرگونی اجتماعی است که جانمایه مبانی مارکسیسم بوده و روند بهجویی و بهپویی جامعه و انسان را در خود نهفته دارد.

در اعصار گذشته تاریخ تحولات اجتماعی،نیروهای مولده بعلت بطئی بودن رشد و توسعه تکنیک و فن از یک همگنی و تعامل ملموس تر و قابل ادراک تری در پیوند با نیاز و انتظار برخوردار بوده است. زمانی که اشکال بهره کشی  عریان تر و سبعانه تر نمود داشت؛ ولی رشد انگلی و انباشت لجام گسیخته سازوکارهای نظام سرمایه با ایجاد دیوار و حصار کاذب و سرابگون حیات اجتماعی انسانی سلطه نیافته بود. با فاصله گیری هرچه بیشتر سرمایه از کار بویژه کار تولیدی، استحاله روز افزون روند کالا محوری به دانش محوری نمود یافت.در  مرحله توسعه دانش محوری اکتسابات مجازی بویژه پول بعنوان قدرت فائقه در بازآفرینی های کاذب ارزش و اصالت به یکی از قدرت مندترین اهرم های تعامل و تبادل درون اجتماعی و بین انسانی ارتقاء یافت. چرا که کار خلاق از مادیت آفرینش های انسانی منتزع و بسوی انفعال و اکتساب بیمار گون ارزش های مجازی بویژه پول هدایت شد. تحریک و تحریص عمومی به اکتساب و انباشت فاقد حد و مرز و به هر قیمت ممکن،یک مرز کاذب و مجازی را بین انسان ها ایجاد کرد که درک مفهومی و شناخت مضمونی استحاله فکری و عملی انسان ها را درپس مفهوم سازی های بی بدیل و فاقد اساس و بنیان نو و دانش محور وانهاد. درحقیقت نظام سلطه سرمایه با خرید دانش آن را از ابزار روشنگری و روشن بینی های فرصت ساز و جامعه پرداز، به ابزاری برای انباشت انگل وار و لجام گسیخته قدرت و مکنت مبدل ساخت. ولی برخلاف تمایلات سخیف نظام سرمایه، ره آوردهای عقل مدرن «تکنیک و فن»از یک رشد درون زایی و خود مولدی برخوردار است که تدریجا به افشای بسیاری از مناسبات غلط و نامتعارف حاکم بر جامعه و انسان پرداخته و با شفافیت بسیاری از اسرار نهفته درپس سلطه جویی و سیادت طلبی حاکمیت کنونی، روند انسان محوری و کارآفرینی های مولد را در راه احیای ارزش های اصیل و انسانی تسهیل خواهد کرد.

روابط تولیدی بازتاب عملکرد نیروهای مولده ویا به عبارتی محصول برآمدهای تحولی نیروهای مولده در دستیابی به اهداف و آرمان های اجتماعی محسوب می شود. نگاه مارکسی به  روابط تولیدی با اعتقاد به تحول و تکامل مداوم نیروهای مولده، سنت و عادت را برنمی تابد. چرا که بربستر سنت و عادت، روند رشد آگاهی های کاذب برای گذر از پرسش ها و چالش ها شکل می گیرند که بستر ساز سامانه های ایده ایی می گردند که عقل مجرد از شاخصه های بارز آن می باشد.این گرایشات ایدئولوژیکی، غالب و مقلوب را به عنوان واقعیت حاکم می پذیرد ولی حقایق مسلط بر جامعه را در پس تمنیات و تمایلات اکتسابی خویش نادیده می انگارد. رشد و توسعه دانش و تکنیک و شناخت ادراکی با برآمدهای نیاز و انتظارات نوین آن، روند زدایش آگاهی های کاذب را تسهیل می کند.وبا شکل گیری آگاهی های واقعی و حقیقی روند استحالۀ ایدئولوژی در برآمدهای آگاهانه و مسئولانۀ انسان ها دربرابر یکدیگر، جامعه و طبیعت، شکل می گیرد. چرا که یکی از ره آوردهای رشد دانش و فن زدایش ابهام و ایهام از روابط و مناسبات اقتصادی اجتماعی است که به تبع آن شفافیت و درک مفهومی و معنایی بسیاری از روندهای متعدی و سلطه گرانه کنونی،روابط تولیدی را متحول ساخته و بسوی سازه های ملموس تر،شفاف تر و آگاهانه تر هدایت می کند. براین اساس، روند اتکایی کنونی ایدئولوژیکی بسوی خود اتکایی و عروج ارزش های نوینی هدایت می شوند که فرمانبری و اطاعت کورکورانه را برنمی تابند. چرا که یکی از نمودهای بارز و شاخص ایدئولوژی مرید پروری و اطاعت بی چون و چرای مریدان می باشد. این خوداتکایی در بطن خود پیوندهای عمیق و انسانی را می پروراند که بسترهای تحول و دگرگونی های الزامی اقتصادی اجتماعی را در خود دارد.

نتیجه اینکه:رشد و بالندگی و تعامل و تکامل، محصول خرد و تعقل مدرن و خلاقی است که دریک فرگشت مداوم جامعه وانسان غنا یافته و بسوی حذف وحد موانع ومحدودیت های زیست عمومی روی می آورد. چرا که عقل مدرن در جستجوی درک و شناخت حقایقی است که بر سازوکارهای مسلط بر حیات اجتماعی انسانی حکومت می کنند. این روند بسترهای درک علّی و زدایش بسیاری از پلشتی ها و نارسایی های حاکم بر جامعه را فراهم می سازند. درک واژگونه از روندهای علّی و تکیه بر معلول ها برای رفع و دفع معضل و موانع پویایی و زایایی حیات طبیعی اجتماعی، از نمودهای عقل مجرد است که با درک واقعیت و انکار حقیقت،جامعه و انسان را از زیست معمول و مرسوم باز می دارد. چرا که عقل مجرد با گریز از درک و شناخت حقایق مسلط بر حیات، از فرگشت محصول تکاپو و تعامل جامعه و انسان می گریزد و فقر معرفت و معیشت را عمومیت می بخشد.بنابراین عقل مجرد عامل تخریب، تحمیق و تحمیل عوامل و عناصرنامتعارف برحیات اجتماعی بوده و برای پوشش ضعف و خلجان نهادین خویش، از هیجانات مداوم برای انحراف اذهان و اعمال بهره می گیرد. محدودیت عقل مدرن در شناخت و فهم ضرورت های حاکم بر جامعه و طبیعت برای رهایی از بند جهالت ها و رذالت ها، وهمچنین بهره گیری نامتعارف و نامعقول از ره آوردهای دانش و فن، مفر و جایگاه با ثباتی را برای عقل مجرد در راستای تحکیم و تنظیم مناسبات غلط ومخرب در جامعه های انسانی فراهم ساخته است. این روند و تشویق و تحریص توده ها بوسیله نظام سلطه سرمایه برای انباشت هرچه بیشتر و به هر قیمت، نیروهای مولده و دستاوردهای آن را در مسیر سقوط ارزش ها و اخلاق هدایت نموده است. روابط تولیدی در این خیزش و ریزش ودر یک عدم تعادل و تطابق با نیاز و انتظار، جامعه و انسان را در یک انحطاط و انفراد فرو برده است. تشویش اذهان و هیجانات مداوم عمال سرمایه و واپسگرایان دینمدار با تاثیر موثر خود بر عملکرد عمومی، نیروهای مترقی را نیز در دام تحریف و تخریب خویش گرفتار نموده است.در این راستا نیروهای چپ با بهره مندی از مبانی غنی و علمی مارکسیسم، از درک و درایت لازم برای پالایش و زدایش ناروایی ها و نارسایی های حاکم بر جامعه و محیط زیست باز مانده اند. از وحدت و یکپارچگی درونی و الزامی می گریزند ودریک چرخش ناخواسته و تحمیلی با عناصر ارتجاع و سلطه سرمایه به وحدت می رسند. با این روند فاجعه بار، حیثیت و اعتبار مبارزات تاریخی نیروهای چپ زیر هجمه و فشار روز افزون عمال سرمایه، آسیب جدی دیده است.پس برای بازیابی و بازسازی هویت نوین متناسب با تحول و تکامل دانش و تکنیک و به تبع آن نیاز و انتظار برآمدۀ اجتماعی انسانی،بایستی اشکال نوینی را برای به چالش کشیدن استبداد و ارتجاع بکار گرفت.


اسماعیل رضایی
      پاریس
04 /06/ 2017

1 باور به اینکه با ماکرون در فرانسه و یا روحانی در ایران، امکان اصلاح و بهبود روندهای نامتعارف کنونی مقدور می باشد؛یک خوش بینی فاقد بسترهای عینی و علمی بوده که روند تحول و تغییر در جامعه و انسان را طولانی و دیر بازده می سازد.

 2 در انتخابات اخیر فرانسه، حزب کمونیست فرانسه و بسیاری از جریان های چپ در هراس از مارین لوپن نماینده راست افراطی به ماکرون راستگرا و حامی منافع کلان سرمایه داران رای داده اند. ویا بسیاری از جریان های مترقی و چپ در ایران به حسن روحانی عنصر موکد بر عقل مجرد و فاقد اهرم های لازم برای تحول و دگرگونی های لازم رای داده اند.

۱۳۹۶ اردیبهشت ۹, شنبه

        اسطوره سازی های بی بدیل

دینامیسم اجتماعی امری ایجابی و الزامی می باشد. درک و شناخت این پویایی و همراه شدن با نمودهای تحولی و تکاملی آن، روند تعاملات بین انسانی و درون اجتماعی را تسهیل، و واقع گزینی و حقیقت پژوهی را در مجاری مورد لزوم زیست متعامل اجتماعی هدایت می کند.این فرایند و پویایی ذاتی جامعه و انسان، دستیابی به آرمان ها و ایده آل های انسانی را در مسیری میسور سوق می دهد. ناتوانی در همپایی با پویایی نهادین جامعه،آدمی را در چارچوب های محصور و بسته عادت و سنت به اسارت گرفته؛ و اسطوره سازی و افسانه پردازی های بی بدیلی را برای توجیه و تفسیرروندهای متکاثرو متفاوت اجتماعی اشاعه می بخشد. این روند نمودهای ناروشن و رازآلود اعصار گذشته تاریخ تحولات اجتماعی را برای تاویل و تبیین رخدادها و حوادث محیطی حاکم بر جامعه و انسان بکار می گیرد. پس آدمی مکان را در بیغوله های تنگ و تاریک زمان سپری شده می کاود؛ و جامعه و انسان را در درک و دریافت اصول و قواعد الزامی تحول و تکامل وا می نهد.اسطوره سازان با واقعیت می زیند؛ولی از درک علی پیوند آن با زمان ناتوان بوده و در مکان های سرد و بیروح به جولان می پردازند. پس اندیشه را با مهمیز محصور و محظور مفروضات و محفوظات نهادینه مهار نموده و بازده زمانی را در پس پیشامدهای مکانی نادیده می انگارند.

اسطوره سازی عموما بسترهای مستعد رویاپروری و مقیاس گزینی های بی بدیل را در جامعه نهادینه می سازد. براین اساس، تفکر اسطوره سازان این همانی است نه این جهانی. بدین مفهوم که از درک و دریافت معضلات و مبرمات بدور بوده و در هم پنداری و همپیوندی پندار و واقعیت ید طولایی دارند. پس با واقع گریزی های مداوم، از اصل و اساس موضوعات و ملزمات جامعه و انسان فاصله گرفته و با گزینش ها و اقدامات فاقد مبنا و معنا، از همسویی و همگرایی با تحول و تکامل دور می شوند. این ویژگی مجاری انتخاب اصلح را از آدمی سلب نموده و در تموج و تزلزل ایده و عمل رها می سازد. ناپایداری عمل و اقدام به بی ثباتی آدمی در رویکردهای  محیطی برای درک و فهم آنچه که شاخصه های واقعی و اصلی روندهای مسلط بر جامعه های انسانی است، منجر شده؛ و بنیان های بی ثبات و تکراری را بر جامعه حاکم می سازد.بدینسان جامعه و انسان در یک دور باطل گرفتار آمده و راه و مشی برونرفت از آن را در نمی یابد. چرا که از پیوند و تاثیر متقابل روندهای حاکم بر جامعه های انسانی و همچنین از بازخورد مداوم آنها تحت تاثیر تحول و دگرگونی دم افزون دانش و فن غافل می ماند. پس با رجوع به بافته های ذهنی محض  تحت تاثیر عملکرد محیطی به بحث و فحص نشسته و با یکجانبه نگری و تاکید بر تمنیات و تمایلات قوام یافته و دوام پذیر نهادین سنت و عادت، از اهداف و آرمان های الزامی جامعه و انسان فاصله می گیرد. اسطوره سازی در حقیقت، فهم واقعیت از گذر زمان و مکان را در قالب ها و فرم ها و نرم های  نا واقع برای دفع و حذف پلشتی ها و نارسایی ها بکار می گیرد. پس ساز مخالف کوک می کند نه برای شدن و گشتن که برای ماندن و بودن؛ و این همان بارزه های نمودهای اهرمنی است که همواره تعامل و تکامل را به چالش کشیده است.

اسطوره سازان خود را بیرق دار مبارزه با روندهای نامتعارف و نامطلوب حاکم برجامعه و انسان قلمداد  می کنند. در حالیکه دچار یک خود سانسوری و دگر سانسوری مداوم بوده؛ و هرآنچه را که نمی فهمند ویا با جایگاه و برآمدگاه منفعتی و عقیدتی  نهادین شان سازگار نیست را از دایره تعاملات و بحث و فحص عمومی خارج می سازند. چرا که براین باورند که از قدرت اندیشگی بالا و درک و فهم والا و برتر نسبت به دیگران برخوردارند. این ویژگی عامل اصلی تشتت و پراکندگی آرا و عقاید پیرامون امور مسلم و جاری حاکم بر جامعه های انسانی است و حل قطعی بسیاری از روندهای سهل و آسان روابط و مناسبات اقتصادی اجتماعی را با موانع و محدودیت های صعب و ثقیل مواجه می سازد. چرا که تمامی اسطوره سازان خود را سرآمد و باورهای  ذهنی و یافته های پنداری و عینی خویش را تنها و یگانه منبع و مرجع حل و فصل پلشتی ها و زشتی های حاکم بر جامعه و انسان می پندارند. پس به سانسور دیگران روی آورده وبه ترسیم و ترمیم خط قرمزهایی مخرب و جامعه گریز می پردازند. بنابراین اسطوره سازی عموما از بدفهمی یا کج فهمی روندهای متکاثر و متفاوت سازوکارهای اجتماعی انسانی ریشه می گیرد. در این خوانش و رانش اندیشه و عمل انسانی است که قدرت شناخت سره از ناسره از جامعه و انسان سلب و در دام مصلحت اندیشی و منفعت جویی های مخرب و مسبب،به بسیاری از ناکامی ها و ناروایی های چالش برانگیز جامعه های انسانی مبدل می گردند. این درک ناقص و ناقض، روند گسست اسطوره سازان را از یافته ها و بافته های چالش برانگیز گذشته با مشکل روبرو می سازد. براین اساس رجعت به گذشته و بازآموزی و باز سازی قالب ها و چارچوب های بی بازده آن، وی را اقناع و ارضا می نماید. پس می ماند و در گنداب های نمور و بی بازده برای رستگاری و رهایی، به ارشاد و هدایت دیگران گام بر می دارد.


اسطوره سازی عموما بر ثبات،تغییرناپذیری و جاودانگی یافته ها و داشته ها ابرام دارد.بنابراین از شکل گیری و استقرار ایده و اقدام لازم متناسب با تحول و تکامل غفلت ورزیده و در پردازش و پرورش نمودهای نوین خارج از قالب های فکری نهادین خود بشدت می پرهیزد. براین اساس اگرچه با درک و دریافت واقعیت های محیطی همراه است؛اما از حقایق و بسترسازی های لازم تحقق اهداف و آرمان های مستتر در حقایق محیطی گریزان است. چرا که از یک طرف واقعیات محیطی را در پیوند با اکتسابات نهادین و عادات و سنن مرتبط با آن همراه می سازد ؛ و از طرف دیگر، واقعیت ها را با عملکرد نافرجام یا بدفرجام تاریخ تحولات جامعه و انسان پیوند زده و به داوری می نشیند؛ و نتیجه مقلوب و نامتعارفی را برای خویش رقم می زند. بدون اینکه برای درک حقایق نهفته در پس این واقعیات نامطلوب به کنکاش و تکاپو بپردازد. این نمود بارز و نامتعارف یکی از عوامل مهم و اساسی همزیستی و همراهی با پلشتی ها و ضد ارزش های نهفته در تعاملات درون اجتماعی و بین انسانی محسوب می شود. بدینسان است که ارزش ها در نمودهای کاذب و دروغین و بی ثبات جای خوش می کنند و به عامل داوری و گزینش های ارتباطی و رتب اجتماعی مبدل می شوند.واینجاست که خط فاصل بین بودن و شدن بین انسان ها مخدوش شده و به عامل اساسی چالش برانگیز در تحولات و دگرگونی های الزامی جامعه و انسان روی می آورد. چرا که زیستن با واقعیات محض، رکود و سکون را مشوق است و در پس بی عملی و بدکنشی عملکرد محیطی، موضع منفعلانه می گیرد. براین اساس است که  شور و شعور و دار و درفش درکنار هم، زیستی مسالمت آمیز می یابند و انسان ها به نکبت و نخوت خو می گیرند.

اسطوره سازی بیشتر با ظواهر و فرم و شکل و همچنین با نرم ها و سازه های فاقد امکان و الزام همگام است. از محتوا و مضمون غافل بوده و براین اساس همواره در سیاس و قیاس مع الفارق سیرمی کند. پس با اختلاط و امتزاج مفاهیم به ابطالات و لاطائلات روی آورده و از اصل و اساس وجودی حیات اجتماعی انسانی فاصله می گیرد. چرا که زیست جمعی را در انتزاع و انفراد به سوی تنگناهای معرفت و معیشت هدایت می کند.وارونه می گوید؛ ولی صدق و راستی از آن استنتاج می کند.در این اعوجاج اندیشه و عمل، خود را می جوید و در حد و حصر منفعتی و مصلحتی به انواع رذالت و دنائت تن می دهد. در تجرد و انتزاع رخدادهای محیطی است که نمودهای روزمرگی برخورد با فعل و انفعالات درون اجتماعی و بین فردی، در عامیت و جامعیت خود به چالشی برای رودررو شدن با بنیان های انحطاطی و انحرافی جامعه های انسانی مبدل می گردند. براین اساس نظر و نگاه در محدودۀ بسته و باریک عمل کرده و از تاثیر موثر و متقابل عناصر محیطی باز می مانند. دراین روند است که چالش پذیری امر مبارزه برای بهیابی و بهجویی حیات زیست عامه، در بیراهه های نظر و عمل از اهداف خود باز مانده؛ و حاکمیت اجبار واخطاربه نمودی بارز و شاخص در روابط و مناسبات اجتماعی بدون مانع و رادعی یکه تازی می کند.

حیات اسطوره ای سرشار از ابهام و ایهام  در گفتمان خود نسبت به جامعه و انسان است. چرا که می فلسفد و در فلسفه بافی های خود برماندگاری گذشته ابرام می ورزد.گذشته را گواه استنتاجات و صدق رفتار و کردار خود یافته و از آن برای گذرازضعف وخلجان حاکم برمحیط اجتماعی بهره می گیرد.پس واقعیات موجود را با میزان فلسفه ورزان اعصار گذشته تاریخی به داوری می نشیند؛ و از درک و درایت حقایق و مبرمات کنونی باز می ماند. در حالیکه فلسفه در عصر شفافیت و ابهام زدایی کنونی یا از حیز انتفاع باز مانده و یا برای تداوم حیات خویش نیازمند بازبینی و باز یابی هویت نوینی است که بتواند آزادی و بازتاب های آزادانه انسانی را در شفافیت و ابهام زدایی رو به تحکیم عصر کنونی بیالاید.زیرا وقتیکه فلسفه به معیارهای ارزشی گذشته روی می آورد؛ الزاما به بسیاری از نمودهای پنداری متصل شده که شفافیت و شاکلیت ارزشی نوین را برنتافته و روند مبهم و ناگویای گفتمان را تداوم می بخشد. براین اساس شور و شعور و درایت و مهارت خرد و تعقل در انفعال و لئامت پندار و توهم، به سوی کج فهمی و بد فهمی بسیاری از مفاهیم و مقولات هستی اجتماعی، جامعه و انسان را گرفتار چالش ها و بحران های مخرب می سازد. این نمود نابخردانه با تبعیت از روندهای کاذب و ناواقع حیات اجتماعی، تحکیم و تثبیت بسیاری از مفاهیم و مقولات پنداری و اوهامی را  در تعاملات اجتماعی انسانی ممکن می سازد.

خردورزی فلسفی بایستی در نشو و نما و پویایی ذاتی عناصرممیزه کمال پذیر جامعه و انسان پیوند بخورد تا بتواند به کنش و پرسش پاسخگو باشد. چرا که خرد و تعقل دارای بار زمینی بوده و یقینا از اعتبار زمانی نیز برخوردار است. بدین مضمون که ره آوردهای معرفت و خرد در بعد زمانی همواره در حال شدن و گشتن بوده و تلون و تحول می پذیرند.عدم توجه به تحول پذیری خرد و معرفت آدمی در پیوند با انتظار و نیاز روبه تزاید جامعه و انسان،مفهوم پنداری و ذهنی را در روند بازخوانی و بازیابی اصالت و هویت رخدادهای محیطی نهادینه می سازد. بدینسان ارتباط علی بین پدیده ها، به ارتباطی صوری و مجازی مبدل شده که قادر به درک مضمونی و محتوایی مفاهیم مورد لزوم عصر نبوده؛ وبسترهای روندهای نامتعارف و بی ثباتی رفتار و کردار را عمومیت می بخشد. چراکه تعقل و خرد از یک نظم ذاتی و درونی برخوردار بوده و با نظام بخشی رفتار و سجایای انسانی، روند دستیابی به اهداف را تسهیل می کند. در حالیکه بنیان های نگرش پنداری و موهومی  به دلیل بی ریشگی و ظاهرسازی های عوام گونه، دچار یک روزمرگی و بی ثباتی ذاتی و نهادینه شده ای می باشند؛ که نه انتظام می یابند ونه انعطاف و انتهاز لازم برای یک همپیوندی و همبستگی درونی در راستای اهداف و آرمان های انسانی را ارائه می نمایند. در توهمات و پنداربافی های دینمدارانه است که واقعیات محیطی به سوی اسطوره سازی های بی بدیل سوق یافته و هر چه بیشتر فاصله خویش را با حقایق مسلم و بارز حیات فردی و جمعی افزایش می دهند. فلسفه بافان دینمدار، فلسفه را در محدودیت و محذوریت خرد و تعقل آدمی پیرامون جامعه و انسان، به عاملی برای نگرش انتزاعی و خود محورانۀ بسیاری از روندهای متعارف و نامتعارف مبدل ساخته و آن ها را به سوی اسطوره سازی های بی پایه و اساس سوق می دهند.

اگرچه خرد و تعقل در روند تحولات شتاب آلود و دم افزون کنونی انسانی، در یک تشتت آرا و نظرات ناشی از گذر انقطاعی و گسستی مرحله ای از تمدن بشری برای شکل یابی تمدن نوین و متکامل تر که بالضروره بسیاری از مفاهیم و مقولات گذشته را نهی و نفی می کند؛ دچار پریشانی و آشفتگی درونی گردیده که تا شکل گیری و قوام یابی بافت و ساخت فکری و بنیانی نوین، برپندار و روند رویایی حیات اجتماعی انسانی ابرام خواهد داشت.در این فرایند بی بدیل، بسیاری از نمودهای فراموش شده و طرد گردیده عرصه تاخت و تاز می یابند؛ و تلاش می ورزند؛ با ارضا و اقناع دیگران خود را تحکیم و تثبیت نمایند. ولی چون عموما بار زمینی نداشته و محمل قانونی آن ها را همراهی نمی کند؛ در یک پروسه کوتاه تاریخی دچار یک شکست و ناکامی عمیق شده و به نیازها و الزامات کنونی روی می آورند. چرا که همواره پندار و توهم در مواجهه با واقعیات رنگ باخته و به سوی درک و دریافت حقایق محیطی هدایت می شوند. این ویژگی محصول تحول و دگرگونی جامعه و انسان در گذر از محدودیت و محذوریت ره آوردهای عقلانیت و خردمندی است که دامنۀ نگاه و نظر آدمی را در برابر رخدادهای محیطی متاثر و متحول ساخته و وسعت می بخشد. حد و حصر عقل و خرد آدمی پیرامون هستی اجتماعی انسانی، به تمدید اعتبار زمانی بسیاری از یافته های اعصار تاریخی گذشته روی آورده؛ و ابهام و اوهام را در برخورد با مبرمات و معضلات عمومی فزونی می بخشد.چرا که عادات و سنن از مکان یابی بهینه و مطلوب انتخاب انسانی تحت تاثیر تحول و تکامل دستاوردهای علمی و فنی بشدت مقاومت ورزیده؛ و آدمی را تشویق و تشجیع می نمایند؛ که بر عوامل و عناصر فائقه کنونی در برابر نوخواهی و نوگویی دگرگونی های محیطی مقاومت ورزند. اسطوره سازی عموما از بن مایه های توقف در ایستارهای گذشته تغذیه نموده و روند بهیابی و بهجویی حیات اجتماعی و انسانی را به چالش می کشد.

نمودهای نوین ترکیب جمعیتی حاصل مناسبات نوین دگرگونی های تولید و تکنیک و به تبع آن برآمدها و ظهور اقشار و طبقات متمایز و متباین با بافت و ساخت گذشتۀ تاریخ تحولات اجتماعی،مشروعیت ومقبولیت بسیاری از واقعیات مسلم و مبرهن درون اجتماعی و بین انسانی را زیرسوال برده است. ناتوانی در گزینش و پذیرش جایگزین مورد لزوم و وثوق بدلیل استقامت و پایداری صعب و ثقیل سنت و عادت، روند سازش و پردازش اسطوره های فاقد مبنا و ناواقع را تسهیل نموده است.این مشروعیت زدایی ازدرون شفافیت نمودهای کاذب و دروغین مناسبات غالب سربرآورده و خواهان ایجاد و اعمال مبناهای نوین برای پالایش و زدایش حاکمیت بدیل و رذیل ناهمساز با روند تحولات کنونی جامعه های انسانی می باشند. ولی همگرایی و همسانی با رویکردهای نوین نیازمند درک و شناخت عمیق سازه های معیوب حاکم و اتخاذ و انتخاب مشی و منشی است که بتواند شوک سنگینی را بر سازوکارهای مسلط و بی بازده کنونی برای جوشش و جنبش جمع وجامعه در راستای حذف و دفع ناکارآمدی های فرد و جامعه، وارد نماید. چراکه با دگرگونی اساسی که در تفکر و تامل عمومی بربستر توسعه و تکامل دانش و فن حاصل آمده؛ اشکال قهر آمیز و خشونت بار برای زدایش بنیان های کهنه و فرسوده به حاشیه رانده شده است.پس اتخاذ مشی رادیکال برای تهدید و تحرک بنیان های مقاوم و ملایم با سازه های کهنه و فرسودۀ مسلط، قادر خواهد بود؛ بسیاری از نمودهای مانع و رادع دگرگونی های الزامی کنونی جامعه های انسانی را زایل نماید. مسلما این رادیکالیسم سیاسی با حمایت از نمایندگان و حامیان سازه های بی بازده موجود که همواره مشی سازش و سایش را دنبال می کنند؛ مقدور نخواهد بود. بلکه نیازمند بینش و نگرش مترقی و سازش ناپذیر با بنیان های ناکارآمد و ضد مردمی حاکم می باشد. نگاهی که عزم و اراده  بالقوه برای در گیرشدن با پلشتی ها و پلیدی های حاکم برجامعه و انسان را دارا می باشد. بایستی با اتخاذ و انتخاب رادیکالیسم سیاسی اراده و مقاومت دارندگان قدرت و مکنت را درهم شکست تا بسترهای ایجاد و تحکیم و تثبیت سازه های نوین و مورد لزوم فراهم آید.

نظام های مسلط کنونی با بهره گیری از دستاوردهای توسعه و تکامل، بسوی حذف و حد بسیاری از نمودهای مترقی با انحراف افکار عمومی از روندهای واقع و حقایق مسلم حاکم بر زیست عمومی، تلاش صعب و ثقیلی را برای حفظ چارچوب های کهنه و بی بازده موجود بروز می دهند. براین اساس با بیان و استعمال باژگونه بسیاری از مفاهیم کاربردی کنونی حاکم برارتجاع و استبداد، سعی در مخدوش کردن چهره ها و ایده های واقعا مترقی و انسانی را در برخورد با معضلات و مبرمات کنونی جامعه های انسانی، دارند. بنابراین بسیاری از مفاهیم را از بار مفهومی خود تهی کرده و به نفع خود مصادره به مطلوب می نمایند. ناگفته نماند که بسیاری که خود را مترقی و مبارز قلمداد می کنند؛ در دام اهریمنی قدرت و مکنت گرفتار آمده و به تائید و تصدیق رویکردهای عوامفریبانه اسطوره سازان و بسترسازان سلطه و سیطره روی آورده اند. چرا که بدون توجه به ظرفیت و توان بالقوه ایده و عمل انسانی، آن ها را بامفاهیم ناکارآمد و فریبنده افکار عمومی پیوند زده و انتخاب و اتخاذ شیوه های اصولی و منطقی را از عامه سلب می نمایند.پوپولیسم که از بطن رذالت ها و پلیدی های راه کارهای سلطه گران حاکم کنونی برای فریب و حمق توده های محروم و محکوم به زیستی تابعی برآمده؛ برای انحراف افکار عمومی آن را به اندیشه و ایده ها مترقی پیوند می زنند. در حالیکه ایده های مترقی از ظرفیت و توان کافی برای تحقق طرح و برنامه خویش و زدایش ناکارآمدی های حاکم بر جامعه های انسانی برخوردار می باشند و براین اساس با حقایق و واقعیات مسلم حیات اجتماعی همراه هستند؛ و پوپولیست نامیدن آن ها حاکی از انحراف و انهدام جایگاه واقعی ایده های مترقی برای تحقق آرمان های انسانی محسوب می شود. پوپولیسم و توتالیتاریسم و بسیاری از مفاهیم اینچنینی که اکنون کاربردی عمومی یافته است، محصول ناتوانی و ضعف بنیان های کهنه و فرسوده ای است که قادر به پاسخگویی به نیازها و الزامات کنونی جامعه و انسان نیستند. بنابراین نمی توان آن ها را با ایده و عملی که نافی تمامی پلشتی ها و ناکارآمدی های کنونی حاکم بر جامعه های انسانی هستند؛ همراه و همگام دانست. بنابراین برای پالایش و زدایش کاستی ها و ناتوانی های حاکم بر زیست عامه، بایستی به ایده های مترقی و مخالف گرایشات واپسگرا و بی محتوا و فریبنده حاکم کنونی روی آورد.

نیروهای مولده نیز با تاثیر پذیری از روندهای نامطلوب ونامتعارف حاکم برحیات اجتماعی،   اکنون به ابزار تخریب و تهدید آرمان های انسانی مبدل شده اند. چرا که برخلاف ماهیت تکوینی و نهادینش که عموما کاربرد رفاه و صلاح عامه را با خود دارد؛ اکنون به ابزار تخریب و تحریف بسیاری از نمودهای الزامی و انسانی روی آورده است. انسان ها به عنوان یکی از شاخصه های بارز آن، مرعوب و مخروب ره آوردهای ابزاری خود گردیده اند. چرا که آفرینش های مادی انسانی، ذهن خلاق و باور بارورِ نمود و ظهور ارزش های نوین، تحت تاثیر نمودهای کاذب کاربردی، به ابزار فریب و تخریب وی برای تحقق و استمرار حاکمیت فاقد نمودهای ارزشی انسانی و اصولی مبدل شده اند. براین اساس است که در عصر تسلط رسانه ای زنان و مردان کوچک به سرعت بزرگ می شوند،ومردان و زنان بزرگ در سایه و در محاق امیال و خودخواهی های ناانسانی کوچک شده و به فراموشی سپرده می شوند.این تعارض و تناقض بین اندیشگی و دستاوردهای تکنیکی وعلمی،اگر چه با شفافیت عملکرد ناانسانی حاکمیت سلطه به سوی نمودهای انسانی تر در حرکت است؛ ولی اکنون به یکی از چالش های اساسی زیست عمومی مبدل شده  و به ابزار هدم و حد و تحریف و تخریب روی آورده است.اسطوره سازی با تغذیه از این روندهای نامتعارف اجتماعی انسانی، خود به چالشی اساسی در رهیافت و بهجویی حیات فرد و جمع مبدل شده است.چرا که واقعیات زیست اجتماعی را وارونه می بیند و حقایق بارز و مسلم غالب بر حیات را در پس تمنیات و تمایلات پست و دنی به هیچ می انگارد.

نتیجه اینکه: انسان ها تحت تاثیر عملکرد مداوم محیطی از خود واکنش نشان می دهند؛ اما این کنش و واکنش از یکطرف حاوی رضامندی وی از اتخاذ و انتخاب و از طرفی  عادات و قالب های فکری نهادینی را در خود دارد؛ که گزینش و گرایش اصولی و واقع زیست اجتماعی را از وی دریغ می دارد. براین اساس با حمایت و حراست و تائید و تاکید بر نمودهای اکتسابی و بی بازده گذشته، زیست جمعی را ملعبه نیات و تمنیات نا همگن با روند عادی و معمول تعامل و تکامل قرار می دهد.پس درتلاشی بی سرانجام واقعیت را به همگونی و همسانی قالب های فکری نهادین سوق داده و با اسطوره سازی های بی بنیاد به تاویل و تفسیر نمودهای نامتعارف و چالش برانگیز حیات و ممات جامعه و انسان می نشیند. بیان، رفتار و کردار اسطوره سازان مملو از تناقض و تضاد می باشد. چرا که جامعه و انسان را در پروسۀ تکوین و تکمیل اندیشه و عمل نمی کاوند؛ بلکه در پستوی درازنای تاریخ گذشتۀ خویش، با تصلب اندیشه و تعصب بی ریشه از حقایق مسلم حاکم بر محیط و جامعه فاصله می گیرند.واقع گریزی و حقیقت ستیزی را دستمایۀ گریز از مسئولیت و محوریت نمودهای ارزشی و انسانی قرارداده و به تبیین و توصیف و تصدیق عملکرد حاکمیت سلطه برجامعه و انسان می نشینند.براین اساس محیط ومحاط را برای تحقق نیات و امیال نامطلوب خویش با فلسفه بافی های نامانوس و نامرتبط می آلایند؛ و دستاوردهای علم و عمل آدمی را درپس استعمال باژگونه مفاهیم و مضامین به هیچ می انگارند. حد کمال را با حد و حدود نگاه و نظرخویش به داوری می نشینند و دیگران را در دایرۀ تخیل و تامل خویش نفی و نهی می نمایند. بطورکلی اسطوره سازی های بی بدیل محصول رفتار و کردار بی بدیلی هستند؛ که جامعه و انسان را در جایگاه واقعی و حقیقی اش مورد توجه قرار نداده؛ و تحمیلی بر ارزش ها و نیاز های الزامی  زیست عامه محسوب می شوند.


اسماعیل رضایی
     پاریس 
28/ 04/ 2017

۱۳۹۵ اسفند ۱۶, دوشنبه

محروم ومحکوم                                         (در گرامیداشت هشت مارس)                                              
تعامل در زیست اجتماعی امری الزامی و ایجابی می باشد.اما زیست متعامل با تاثیرپذیری مداوم از فعل و انفعالات درون اجتماعی و بین انسانی، و همچنین متاثر بودن از عادات و سنن بجا مانده از گذشته، همواره از روند معمول و مرسوم خود دور می گردد.این ویژگی و نوع  نگاه آدم به همنوع و همزاد خویش که عموما بار معیشت و به تبع آن معرفت و تعقل را یدک میکشد؛ در روند تعامل و همچنین تکامل زیست عمومی نقش بسزایی دارند.وابستگی آدمی به یکدیگر در یک نظام مندی خاص اجتماعی، برای رفع نیازهای مادی و معنوی خویش، روند پویایی و پایایی روابط و مناسبات اجتماعی را تامین و تثبیت می کند.دینامیسم ارتباطات بین انسانی به درک متقابلی وابسته است؛ که بسیاری از هنجارها و عادات و بدعت های زیست جمعی بدان پایه و مایه می بخشند. هر چه قدر آدمی در حدود و حصور معرفتی و معیشتی گرفتار آید؛ درک متقابل و فهم زیست متعامل با محدودیت و شکنندگی صعب و دشواری مواجه می گردند.

در تعاملات اجتماعی بسیاری از رویکردهای نهادینۀ گذشته، نقش بارز و اساسی را در مراودات و تعاملات انسانی بازی می کنند. عادات و سننی که همواره به نمودی بازدارنده و حائل بین عناصر اجتماعی بویژه عوامل جنسیتی نقش مهم و شاخصی را بعهده دارند. براین اساس خط فاصل و متمایزی بین زن و مرد ترسیم نموده و ازبیان واقع وملموس حیات اجتماعی انسانی می گریزد. ارثیه های شومی که جامعه های انسانی را از توان و پتانسیل نیمی از جامعۀ انسانی بی بهره ساخته و یا با بهره گیری تبعیض آمیز و کالا گونه؛ آن را از مشارکت واقعی و حقیقی برای ساختن و شدن جامعه همپای جنس مذکر باز می دارند.این نمودهای نامتعارف محصول درک وارونه از مفاهیم و ارزش هایی است؛ که بار معنایی و هویت انسانی را در پس اکتساب و احتساب انباشته ها و انگاشته های فاقد اصالت و ثبات در روابط و مناسبات اجتماعی نهفته است؛باز می گوید. دراین ویژگی انسان همانند ابزار و کالا است که بایستی بستر ساز منفعت و مصلحت حداکثری باشد.حاکمیت نهادین چنین نگاه سخیف و پلیدی پیوندهای الزامی و همگامی اصولی درون اجتماعی را در بهره کشی و بهره دهی لذت گون و کاذب هدایت می کند.

بحث حقوق انسانی همواره یکی از دغدغه ها، مجادلات و محاورات مداوم جامعه های انسانی بوده است. ولی همواره این حقوق متصوربا حضور و حدوث سنت و قدرت از مفهوم واقعی و اصیلش تهی گردید؛ و به ابزاری برای تشفی و تراضی امیال و تمنیات واپسگرایی و حاکمیت زر و زور بوده است. این ویژگی حریم امن انسان ها را آلود و دخالت و شقاوت را برای کامجویی های شهابگون و فاقد شور و شعور اصیل و پاک در روابط و مناسبات درون اجتماعی و بین انسانی نهادینه ساخت. در این انفکاک و انشقاق بی بدیل، آنکه به عامل تامین و تضمین بار معیشت در جامعه و خانواده نمود یافت؛ بعنوان رهبر، هادی و سکاندار گذر حیات فرد و جمع تثبیت شد . این تقسیم کار ناقص و ناقض اگر چه در گذر زمان و تحول و تکامل جامعه و انسان مبنا و اشکال نوینی یافت؛ ولی سنت های سیادتی و ریاستی مرد سالار با برخی تعدیلات و تبدیلات سطحی و روبنایی  حاکمیت بلامنازع خویش را تداوم بخشید. برتری و هژمونیت مردانه در پس واپسگرایی و قدر قدرتی مناسبات نامتعادل و نامتوازن اکتسابات بی ثبات و ناپایدار محیطی، حقوق اساسی و انسانی بخشی از جامعه را نادیده انگاشت. و در نهایت این مرد بود که با اتکا بر سنت و مکنت بر سرنوشت زن مسلط شد و بر حقوق نابرابر تائید و تاکید ورزید.

استمرار تعدی به حقوق اساسی اقتصادی اجتماعی زنان، و آگاهی و بیداری آن ها همگام با رشد و تعالی دامنۀ علم و فن،زمینه مبارزه برای احقاق حقوق انسانی و اجتماعی را فراهم نمود.اما دو مانع مخرب و هادم همواره در برابر این مبارزات موضع خصمانه داشته و آن را به چالش کشیده است. یکی واپسگرایی دینی که زن را ضعیف ترین حلقه رابط و ضابط اجتماعی قلمداد کرده و آن را وسیله ای برای تشفی تمایلات و زاد و ولد  دانسته و در حد و حصار خانواده به اسارت گرفته است. چرا که در فرهنگ واپس مانده دینی این صرفا مرد است که توانایی تامین معیشت و اداره خانواده را دارا می باشد. و براین اساس زن از نظر اقتصادی تابع فرامین و موازین معیینه مرد بوده و بایستی با هرگونه تعدی و تضییع حقوق انسانی سازگار شده و از بیم و هراس فردای نامطمئن با جور و جفا کنار آید. چونکه در واپسگرایی دینی هویت زنانه، فاقد اصالت و رسالت واقعی در پیوند با سازه ها و شاخصه های تحولی و تکاملی جامعه و انسان می باشد.پس تحت قیمومیت مردانه قادر به ادامه حیات بوده و در صورت تخطی از فرامین مردانه بایستی مورد عتاب و خطاب و سرزنش و خشونت جسمی و روحی قرار گیرد. در آمیختن خرافه های دینی با روابط و مناسبات خانوادگی، روند سلطه گری مرد بر سرنوشت زنان را تسهیل کرد. چرا که خرافه های دینی همواره سمت و سویی برای تحکیم و تثبیت ناواقع و غیر مرسوم مناسبات و مراودات اجتماعی  برای احیا و حفظ عادات و سنن نهادین را در خود دارد. ضمن اینکه خرافه های دینی روند سلطه گری حاکمیت دین سالار را تسهیل و مجاری اهتمام و اعتراض عمومی  برای دستیابی به حقوق اساسی انسانی را سد می کند.

حاکمیت نظام سلطه سرمایه نیز دیگر مانع اساسی کنونی در تحقق حقوق اساسی و واقعی زنان در عرصه های تعاملات اجتماعی محسوب می شود. چرا که بارزه های هویتی نظام سلطه سرمایه بر بهره گیری کالا گونه از تمامی عناصر محیطی برای کسب سود حداکثری بنا شده است. پس از زن در مناسبات سرمایه ای برای بهبود و تسهیل اهداف متعدی  به حقوق اجتماعی انسانی بهره گرفته و در مناسبات کاری ضمن بهره گیری از توانمندی های فکری و عملی زنان برای پیشبرد اهداف خود، از هیچگونه تبعیض و تحقیر ویا نگاه کامجویانه از زنان فرو گذار نمی کند. اگر چه با مبارزات پیگیر زنان در عرصه های اقتصادی اجتماعی، تعدیلاتی در مناسبات ظالمانه درون اجتماعی صورت پذیرفته است؛ ولی همچنان عرصه های عمومی اجتماعی مردسالارانه باقی مانده و زنان بیشتر در عرصه های خصوصی امکان نمود و بروز استعدادها و توانمندی های خود را دارند. اکنون عموما در اکثر جوامع، خانه داری، زاد و ولد و پرورش کودکان، نظافت و حراست از خانواده و نگهداری از سالمندان و بیماران فرصت و توان زنان  برای بروز توانایی های واقعی و مفید را از آن ها گرفته است. برای اساس است که مشارکت واقعی زنان در بافت و ساخت جامعه در سطح حداقلی باقی مانده است. با تحکیم نهادین قواعد و قوانین سلطه گری سرمایه و پیوند آن با واپسگرایی دینی، اکنون زنان در سطح جهانی در عرصه های خصوصی و عمومی حداقل کارها را انجام داده و مسلما با داشتن درآمد حداقلی جهانی و در اختیار داشتن بخش کوچکی از دارایی های جهان، قادر به تاثیر گذاری لازم در روندهای تبعیض گونه و مردسالارانۀ حاکم بر سازه های جهانی برای احقاق حقوق واقعی خویش نیستند. ضمن اینکه بیسوادی شایع و حداکثری در بین زنان و محرومیت بسیار بالای دختران از آموزش ابتدایی در سطح جهانی از ره آوردهای شوم سلطه گری سرمایه و واپسگرایی دینی است که روند مبارزاتی زنان را برای احقاق حقوق حقه شان محدود و محصور می سازد.1


حق ازدواج آزاد و آزادی گرایشات مذهبی با توجه به حاکمیت مرد سالارانه در نظام های غالب کنونی از زنان سلب شده است. در اکثر جوامع حق سرپرستی کودک و حق طلاق از زنان دریغ شده است. این ویژگی ضمن محدود کردن زنان در ادارۀ عمومی جامعه از بازتاب های آزادانۀ آنان برای تاثیر موثر بر فرایند تعاملی و تکاملی جامعه و انسان ممانعت می کند. چرا که از انتخاب شدن محروم و در گزینش ها و گرایش های مورد لزوم با محدودیت های بسیاری  همراه است. پس از امنیت اجتماعی لازم برای بالیدن و شدن محروم بوده؛ و صرفا با الطاف و قیمومیت مردانه و زیر چتر حمایتی و حراستی مرد سالارانه بایستی ببالد وبیاساید. همدلی، همراهی،  همسویی و برابری زنان و مردان در نظام سلطه سرمایه و واپسگرایی دینی امری صوری و دروغین بوده؛ و فاقد هرگونه مبنای اصولی و انسانی می باشد.چراکه در نظام تبعیضی حاکمیت مردسالارانۀ واپسگرایی دینی و سلطه گری سرمایه، همواره ضعف و ناتوانی مردانه در ادارۀ امور اجتماعی کمرنگ و بیرنگ جلوه گر شده وبا دیدۀ اغماض بدان نگریسته می شود. ولی ناتوانی های زنانه برجسته و به خصایل و ویژگی های زنانه مربوط و مرتبط می گردد. چرا که به زعم آن ها تفوق و برتری مردانه امری ذاتی و حقیقی است که به عملکرد مردانه مصونیت و مشروعیت می بخشد. براین اساس است که خشونت برعلیه زنان حتی در پیشرفته ترین جوامع امری رایج و بارز بوده و عکس العمل جامعه در برابر آن عموما منفعلانه است. مبارزه برای این ساختار معیوب و مقلوب از وظایف اصلی و اساسی نیروهای مترقی و زنان مبارزی است که امروز به درک روشن و فهم لازم از عملکرد ناانسانی سلطه گری سرمایه و واپسگرایی دینی نایل آمده اند.

یکی از موانع اساسی و اصلی جامعه های انسانی در برخورد با حقوق اساسی و حیاتی زنان، غلبه برخی از نمودهای فرهنگی با بار سنت و عادت است که به صورت نهادین و تابوگونه روند مبارزۀ زنان را با چالش رو برو ساخته است. عادات و سننی که به باور غالب بویژه در جوامع عقب مانده در آمده؛ که حربه های مبارزاتی زنان را با موانع و ناکامی مواجه می سازد. با تکیه براین باورهای عادت گونه و سنتی است که در بسیاری از جوامع، روابط و گزینش های زنان حتی روابط خانوادگی در جامعه با اجازۀ مرد ممکن می گردد. این ویژگی عامل و بانی بسیاری از تبعیضات و تضییقات حقوقی و اجتماعی بر علیه زنان است که در تحکیم و استمرار حاکمیت مرد سالارانه نقش اساسی را بازی می کند. بنیان های این روند نامتعارف بر بافت و ساخت و بسیاری از اکتسابات محیطی نهفته است که بارزترین آن عدم استقلال اقتصادی زن و همچنین ساختار حقوقی مرد سالارانه در جامعه های انسانی بویژه جامعه های عقب مانده از پیشرفت و تمدن بشری می باشد. جامعه هایی که هنوز حیات و ممات زن به فرامین و قوانین عهد عتیق دینی  وابسته است.پس تحت چنین شرایط ناانسانی همواره زنان تابع تمنیات مرد بوده و با زیست تابعی از بروز و ظهور توانمندی و استعدادهای خود برای اشغال واقعی جایگاه خویش در جامعه باز می مانند. این یک فاجعه است که امروز زن دربسیاری از جامعه های انسانی بدون پشتوانه خانواده و شوهر قادر به زیست معمول و مرسوم به عنوان یک انسان نیست. چرا که حمایت و حراست اقتصادی اجتماعی از وی محدود و مشروط است و نمی تواند در غیاب مرد، هزینه و امنیت زیست خود را پوشش دهد.

پس مبارزه زنان بایستی در بادی امر در راستای تابوشکنی های مبتنی بر عادات و سنن و استقلال اقتصادی برای گریز از قیمومیت مردسالارانه در زیست اجتماعی  باشد. موفقیت در این امر فرصت  و امکان لازم را برای حضور در عرصه های عمومی و خصوصی اجتماعی  برای اشغال جایگاه واقعی اش را فراهم می سازد. در این راستا بهره گیری از امکانات ارتباطی و رسانه ای حاصل تکامل دانش و فن می تواند دستیابی به اهداف را تسهیل کند. اما مبارزه واقعی و موثر نیازمند درک و شناخت واقعی روندهای کنونی سلطه گرانۀ سرمایه و واپسگرایی ایده و عمل انسانی در جامعه های انسانی می باشد. تکیه بر مفروضات و محفوظات مبارزات گذشته تاریخی برای مبارزه با بنیان های ستم و تعدی به حقوق و جایگاه انسانی زن، بدلیل مباینت با سازه ها و نیازهای ساختی کنونی جامعه های انسانی از اهداف و آرمان واقعی و اصیل خویش فاصله می گیرد. استفاده از اهرم های کنونی مبارزاتی  متاثراز روند جهانی شدن، که بسوی هرچه شفاف تر شدن مناسبان بین انسانی و درون اجتماعی در حرکت است؛ می تواند جامعه زنان را برای رسیدن به اهداف شان یاریگر باشد. اگر چه مقاومت صعب و شدید استبداد سرمایه و واپسگرایی ایده ای، در برابر انتظار و نیاز جامعه،با ایجاد دیوار حائل بین ضرورت ها و بازتاب های آزادانۀ انسانی جهت گذر از موانع ومحدودیت های محیطی، ممکن است روند مبارزاتی را به بیراهه سوق دهد. ولی مداومت و مقاومت همراه با نمودهای شفاف و بارزی که بر بستر تحول و تکامل تعاملات و روابط و مناسبات انسانی با رشد و توسعه تکنیک های ارتباطی و رسانه ای حاصل آمده؛ می تواند بسیاری از ترفندها و ریاکاری های واپس مانده را نقش بر آب کند.


نتیجه اینکه: جامعه های انسانی در یک فراگشتی مداوم و بالنده بسوی تحقق آرمان های خویش گام برمی دارند.این دینامیسم اگرچه در بطن خود تحول و تکامل را می پروراند؛ ولی همگام با تحول نیروهای مولده و جدایی انسان ها با نمودهای مالک و مملوک، روند استحاله عدالت و انسانیت در بارزه های غیرشفاف و ناگویای روابط و مناسبات اکتسابی بین انسانی آغاز شد. پس تمایز و تباین بین انسان ها آغاز شد و در یک جمعی ناهمگن ونابرابر به زیستی تابعی در برابر قدرت و مکنت روی آوردند. در این میان شکاف جنسیتی به شاخصه بارزی در تعاملات اجتماعی مبدل شد. پس حقوق اساسی زن در پس تمایلات و تمنیات مرد سالارانه از نمود و ظهور خود باز ماند. چرا که تفویض تامین معیشتی فرد و خانواده به مرد، به او قدرت فائقه ای بخشید که بتواند با تکیه بدان خود و تمنیات ناانسانی اش را به زن تحمیل کند.در این میان واپسگرایی ایده ای و عادات و سنن بجای مانده ازعهد عتیق، و نگاه کالا گونه و بت وارۀ سلطه گری سرمایه به همه چیز برای کسب حداکثری سود، زن را از یافتن جایگاه واقعی اجتماعی اش باز داشت. مبارزات زنان اگر چه تعدیلات بسیاری را در معادلات و مبادلات  اقتصادی اجتماعی کسب کرد؛ ولی هنوز قواعد و قوانین زن ستیزانه و قهری بر سرنوشت زن ها بویژه در جامعه های عقب مانده مسلط است. عدم استقلال اقتصادی و به تبع آن ناتوانی زن برای تامین معیشت و امنیت خود، از ضعف های اساسی تعاملات بین انسانی و درون اجتماعی محسوب می شود. این ویژگی در جوامع عقب مانده از شاخصه ها ویژه ای برخودار بوده که زن را مجبور به تابعیت از مرد در تمامی عرصه های اجتماعی می نماید. بسیاری از حقوق اساسی انسانی خود چون آزادی ازدواج، آزادی گرایشات مذهبی،حق طلاق ، حضانت فرزندان و...... بویژه در جوامع عقب مانده محروم می باشند. مبارزان زنان اگر چه تاکنون منشاء اثر موثر در روابط و مناسبات اجتماعی بوده است؛ولی با توجه به تغییر و تحول اساسی در نیازها و انتظارات جامعه های انسانی بر بستر تحول و تکامل دانش و فن بویژه در تکنیک های ارتباطی و رسانه ای، اشکال مبارزاتی نیز نیازمند تحول و دگرگونی اساسی متناسب با بارزه های مسلط برجامعه و انسان می باشند. اکنون زنان محروم از بسیاری از حقوق اساسی و واقعی تحت حاکمیت استبداد سرمایه و واپسگرایی ایده ای قرار دارند.ضمن اینکه محکوم به انجام وظایف و مسئولیت های سنگینی در روابط خانوادگی و اجتماعی،همچون زاد و ولد، تربیت و پرورش فرزندان، کاردرخانه، نگهداری از سالمندان و بسیاری از وظایف فاقد قرار داد رسمی اجتماعی و بدون حقوق و مزایای لازم می باشند. برای زدودن ستم مضاعفی که بر زنان اعمال می شود بایستی بطور جدی و پیگیر با بنیان ها جور ستم اجتماعی در گیر شد.


اسماعیل   رضایی
     پاریس
06  /03  /2017       


براساس آمار ekins درسال 1992 و یونیسف درسال 1999, در جهان دوسوم کار ها را زنان انجام می دادند. زنان ده درصد درآمد جهانی را داشته؛ و یک درصد از دارایی جهان را در اختیار داشته اند.همچنین ازیک میلیارد بیسواد در سطح جهان، دوسوم آن را زنان تشکیل داده و شصت درصد از کودکان محرم از تحصیلات ابتدایی را دختران تشکیل داده اند.