۱۳۹۴ بهمن ۲۶, دوشنبه

                   پیدا و پنهان 

انسان موجودی اجتماعی است و همواره در تضاد و مبارزه با موانع و محدودیت های محیطی برای رهایی از ضرورت های دست و پاگیر طبیعی و اجتماعی بوده وهست. قدرت اندیشه ورزی آدمی پیرامون زیست بوم خویش، امکان کشف ناشناخته ها واختراع ابزار و ماشین را برای زیستی مطلوب تر و رفاه بیشتر برایش فراهم نمود. چالش برانگیزی مداوم ناتوانی آدمی در رفع کمبودها و دفع زیان و خسران ناشی از سلطۀ ناشناخته های طبیعی و ضعف خرد و اندیشه،وی را بسوی کجراهه ها و اتخاذ مشی و اسلوب های زیستی عموما نامتعادل و نامتعارف هدایت نمود. بنابراین ضعف و زبونی خویش را با تعیین حد و حدود فرموله شده و تنظیم و تدوین قاعده و قانون حراستی و حمایتی از مواضع،منافع ومصالح خاصی استتار نمود.این روند موجد فرضیه ها و وظایف متعدد و متفاوتی  برای برونرفت از نارسایی ها ونایابی های حاصل ندانستن ونشناختن علل واسباب کمبودها ونایابی ها،بوده است.

با توسعه دامنۀ شناخت آدمی،شفافیت مواضع،رفتار و کردار وی فزونی گرفت و تکنولوژی روند تعاملات بین فردی و درون اجتماعی را تسهیل نمود.دامنۀ علوم توسعه یافت و به شاخه ها و رسته های متعددی تقسیم شد.انسان ها نیز با توجه به توانمندی های ذاتی و اکتسابی شان به اشغال مشاغل و مناصب مختلف پرداختند. با توسعۀ رشته های علوم و فنون، مکاتب فکری و مرامی متعددی برای استقرار و استحکام خواستگاه و جایگاه افراد،اقشار و طبقات  شکل گرفت. نظریه پردازان و تئوری سازان عرصه های مختلف اقتصادی اجتماعی جهت تعیین و تنظیم قواعد و قوانین موردلزوم ظهور کردند.تکاپو و تلاش انسانها برای کشف ناشناخته ها و اختراع و ابداع ابزار و روش های بهبود روابط و مناسبات کاری و بین انسانی فزونی گرفت. اگرچه فاصلۀ بین کار فکری و یدی افزایش یافت ولی شیوه های استثماری و دیدگاه معیشتی کار 1 اشکال نوینی به خود گرفته و بنوعی تشدید شد.

با توسعۀ دامنۀ شناخت آدمی،آگاهی و درک وی از حقوق فردی و جمعی برای زیستی مطلوب تر و متعامل تر افزایش یافت. این روند تقابل و تضاد های درون اجتماعی را برای احقاق حقوق حقۀ انسانی موجد شد.کمبودها و ندرت ها و نایابی بسیاری از الزامات زیست عمومی، اندیشه ورزی برای بهیابی طرق ممکن تامین و تضمین نیازها و حوایج عامه توسعه و تعمیق یافت.دولت ها با نگاه وسیع طبقاتی و زاویۀ بسته اجتماعی با استعانت از یافته ها و رهنمودهای اندیشه ورزان و نخبگان جامعه های انسانی به تنظیم و تدوین قواعد و قوانین عموما حامی و حافظ طبقات برتر اجتماعی هدایت شدند.بدینسان در اعصار و دوره های مختلف تاریخی چارچوب های ویژه ای متناسب با درک و فهم آدمی از روندهای اجتماعی شکل گرفتند.این چارچوب ها انسان ها را در جایگا ه های متفاوت به کنکاش و تلاش برای کسب معاش و رتب اجتماعی سوق داد.این فرایند با نمود و ظهور مکاتب عرصه های متکاثر اجتماعی اقتصادی با وضوح بیشتری بروز یافت.

با سلطۀ نظام سرمایه که روندهای فن شناسانه وتکنیک های بهره گیری از مواهب اقتصادی اجتماعی ابعاد نوین و منحصر به فردی پیدا کردند و با توسعه و پیشرفت مداوم و دم افزون تکنولوژی تغییرات وسیع و همه جانبه ای را در روابط و مناسبات و سلایق و علایق عمومی ایجاد کرد.چرا که اصولا تکنولوژی در رشد آگاهی و به تبع آن رشد انتظارات و تمایلات عامه نقش اصلی و اساسی را بازی می کند.خاصیت اتوژن یا خود مولد تکنولوژی منجر به نوسازی و بهسازی مداوم آن گردیده که دایما در حال بازسازی و بازیابی عناصر پیدا و پنهان حیات فردی و جمعی می باشد. پس تکنیک های اعمال اتوریته به مدد تکنولوژی،بسترهای رسوخ و نفوذ خود را در جهت دهی و سویابی سازوکارهای مسلط بر حیات اجتماعی امکان پذیر ساختند. از دیگر برجستگی های تکنولوژی توسعۀ دامنۀ کار و تلاش آدمی برای بروز استعدادها و ابداع و خلاقیت و ابتکار بر شمرد که همواره به غنای تعاملات بین فردی و درون اجتماعی و پیوندهای منطقی و الزامی روی آورده است.

 نظام سرمایه با سیادت و حمایت تئوریهای اقتصادی اجتماعی اندیشمندان قرون گذشته و جرح و تعدیل های بعد ازآن، تحکیم و استمرارش را ممکن گردیده است.آدام اسمیت با خود تنظیمی بازارازطریق عرضه وتقاضا،ریکاردوبا مزیت نسبی کالا وخدمات ودرادامه کینز با دخالت دولت برای برونرفت ازبحران های ذاتی نظام سرمایه وهمچنین در عرصه های اجتماعی طلایه دارانی چون ولتر،روسو،منتسکیووبسیاری دیگرکه با تشکیک و تفکیک های متکاثر، خرد و تعقل را به جای پندار و توهم نشاندند وبسترهای بازبینی وبازیابی هویت انسانی را فراهم نمودند. نظام سلطۀ سرمایه با به عاریت گرفتن فرضیه ها و تئوری های این اندیشمندان بسترهای تعدی و تجاوز به حریم امن ومصالح و منافع عمومی را آغاز کردند.آزادی را درحد وحصارسود بری محض وامنیت را دربند وبست های منفعت طلبانه به بند کشیدند. دموکراسی را با محصورومعذوریت تنگناهای اجتماعی وعدالت رادرپیچ و خم های تکبروتنفربه اسارت گرفتند. پس عمال سرمایه نیات سخیف ودنی خویش را درپس کلمات و مفاهیم پویا و گویای حیات اجتماعی جامۀ عمل پوشاندند.

لیبرالیسم محصول تحول وتکامل جامعه درمرحلۀ خاصی از تاریخ تحولات اجتماعی انسانی است که  در نطفه بندی نظام سرمایه و متناسب با الزامات و رویکردهای نوین جامعه های انسانی شکل گرفت.درمراحل متعددی برای گریزازچالش ها ونارسایی های نهادی ودرونی نظام سرمایه به اصلاحات ورفرم روی آورد.این ایده با گرایشات عموما اصولی و انسانی در کنار تعارضات و تضادها و جان سختی رسوبات فکری فئودالیسم نمود یافته و در تمنیات و تمایلات و افزونخواهی های ناانسانی مبانی نظام سرمایه تحلیل رفت. انسانی که در نظام فئودالیسم کاملا وابستۀ گرایشات و تمایلات اربابان و مباشرانش بود و از تمامی حقوق ابتدایی خود بی بهره؛ناگهان از نظام سرفی و اتکایی محض خویش به برهوت استثمار و خود اتکایی هدایت شد. ارزش های نوینی نمود یافت که نیازمند تدوین و تنظیم قواعد و قوانین مورد لزوم عصر خود بود.

آدام اسمیت، ریکاردو و دیگر اندیشمندان اقتصادی اجتماعی اگر چه براساس نمودهای ارزش های نوین، به کشف و ابداع راه کارهایی دست یازیدند؛ولی یافته ها و داده های شان محصول مقطعی از تاریخ تحولات اجتماعی است که شاخصۀ اصلی آن گذر از عصر تاریک اندیشی و گام گذاشتن به دوران نواندیشی و نوزایی علم و عمل بوده است.عصر روشنگری، عصری که تاثیرات تکنولوژی به نمود بارزی در روابط و مناسبات بین انسانی و درون اجتماعی مبدل شده؛که اگر چه روند تحولات و توسعۀ آن بطئی و کند بوده؛ ولی تاثیر آن در بیداری و آگاهی عمومی و همچنین افزایش انتظارات برای زیستی مطلوب تر و بهتر چشمگیر بوده است.بر بستر این روندهای متحول بسیاری از قواعد و قوانین نوین برای زیستی متعامل تر و مفیدتر نمود یافتند. بنابراین تئوری ها و فرضیه های آدام اسمیت، ریکاردو و دیگر واضعان تئوری های اقتصادی و اجتماعی محصول مقطعی از تاریخ تحولات اجتماعی هستند با شاخصه های ویژه که در پروسه های رشد و توسعۀ ابعاد انسانی ، اجتماعی و تکنیکی اشکال نوینی یافته اند.

یکی از قواعد اساسی لیبرالیسم و نئولیبرالیسم امانیسم افراطی است. امانیسمی که تمامی روابط و مناسبات اجتماعی انسانی را در تمنیات و تمایلات خودخواهانه و افزونخواهانۀ انسان ها تحت الشعاع خود گرفته و منابع و مصالح آدمی را در باریکه راه زندگی فرد و خانواده به بند کشیده است.کار را با معیشت صرف تعریف نموده و دستاوردهای حاصل کارو تلاش آدمی را به عاملی برای یغماگری و چپاول همنوع و آیین خویش مبدل ساخته است. فراوانی و وفور نعمات طبیعی اجتماعی را درانباشتن و اندوختن بی محابا و بدون مرز بسوی ندرت و نایابی ضروریات و الزامات عامه هدایت نموده است. انسان محصول کار مفید اجتماعی می باشد؛ کاری که در اودامنۀ تعاملات پویا و گویایی و زایایی مراودات و مکالمات بین فردی و درون اجتماعی را توسعه بخشیده است. این پدیدۀ زایا و دینامیک تحت سلطۀ لیبرالیسم و نئولیبرالیسم به ابزاری برای استفاده و بهره مندی نامطلوب و نامتعارف از امکانات و مواهب در اختیار فرد و جامعه سوق یافته است.در این فرایند منافع و مصالح جمع در خواست و نیاز فرد تحلیل رفته و همبستگی و پیوستگی جامعه در الگوهای سترون فردی به تفرقه و جدایی هدایت شده است.

اومانیسم اگر چه با هدف تامین و تضمین اصالت فرد و هویت بخشیدن به عملکرد انسانی در جامعه وهمچنین کنش و واکنش آزادانۀ فرد درگزینش ها والگوگیری های مناسب برای تعالی و تکامل شکل گرفته است؛ولی در باریکه راه و تنگناهای نظام سرمایه که فرد را درچنبرۀ سود بری محض به اسارت گرفته ازآرمان ها وایده آل های خویش فاصله گرفته و به ابزاری در خدمت کالا و خدمات برای انباشت سیری ناپذیر صاحبان حرف و سرمایه مبدل شده است. نظام سرمایه اکنون با تکیه بر اومانیسم افراطی و تئوری بازار آزاد یک بی نظمی و بلبشویی مفرط و رو به تعمیق را بر جامعه های انسانی تحمیل کرده است. این بی نظمی منشاء و مبداء فروپاشی و اضمحلال اصالت انسانی و هویت یابی بسیاری از منش ها و خصایل بی بدیل و زشت در روابط و مناسبات اجتماعی انسانی گردیده است. عامل اصلی این روند نامتعارف را بایستی در نادیده انگاشتن بسیاری از فاکتورهای تعیین کننده و مهمی دانست که در دگم ها و سنت های پایدار و فرتوت گذشته تحت الشعاع قرار گرفته اند. نگرش تک بعدی و مجرد به نظم بازار و تئوری بازار آزاد ونادیده گرفتن تاثیرات موثر ره آوردهای رو به توسعه آدمی در ایجاد جهت گیری و سویابی سلایق و علایق انسانی، یکی از    عوامل اساسی بی نظمی و بی ثباتی رو به گسترش کنونی محسوب می شوند.

از دیگر تکیه گاه های مهم و اساسی لیبرالیسم و نئولیبرالیسم بایستی به استقلال عمل ونمودهای نامتعارف ارزشی پول و سرمایه اشاره کرد. پول از ابزارمبادله و تسهیل کنندۀ تعاملات درون اجتماعی، به ابزار مجادله و تنازع بقا تبدیل شده است. پول به عامل پوششی تمامی گنداب های متعفن و بی اصل و نسب در نظام سرمایه محسوب می شود. پول به ابزار قدرتمندی مبدل شده که در تمامی معادلات و مجاملات حیات انسانی نقش اصلی را بازی می کند. در کنار پول،سرمایه از آزادی عمل و امنیت فوق العاده در تعدی و تجاوز به حریم عمومی و خصوصی برخوردار است. این ویژگی از بارزترین چالش ها در بروز و حدوث بسیاری از روند های بحرانی عصر کنونی و پیش روی محسوب می شود. لیبرالیسم و نئولیبرالیسم اگردر چارچوب قواعد و قوانین تنظیمی خود در گذشته  قادربه کنترل و هدایت سرمایه در سطح ملی برای جلوگیری از روند های نامتعارف آن بوده اند؛ ولی امروز مطمئنا با لجام گسیختگی سرمایه مالی در سطح جهانی قادر به کنترل آن نخواهند بود،مگر آنکه به تدوین و تنظیم چارچوب های نوینی بپردازند که بی پروایی و امنیت کنونی را از آن سلب کند که در آن صورت بایستی یک تجدید نظر و یا تغییر بنیادی درسیاست های اقتصادی اجتماعی لیبرالیستی را بپذیرند؛واین امر نظام سرمایه را وارد فاز نوینی از روابط و مناسبات اقتصادی اجتماعی خواهد نمود که کاملا متباین و متفاوت با روندهای کنونی خواهد بود.این ویژگی یکی از موانع وچالش های بنیادین نظام سرمایه در فایق آمدن بر بحران حاد و شکنندۀ کنونی محسوب می شود.

دولت های نظام لیبرالیستی صرفا نقش کاتالیزور را در تسهیل دستیابی نظام سرمایه به اهداف ازپیش تعیین شده بازی می کنند.یعنی جاده صاف کن پول و سرمایه برای تعدی و تجاوز به حریم امن انسانی برای کسب حداکثر سود به هر قیمتی می باشند.براین اساس حقوق سیاسی و اقتصادی در نظام لیبرالیستی و نئولیبرالیستی از یک توازن غیراصولی و سلطه گرایانه برخوردار است.چراکه سیاست های متخذه از سوی دولت لیبرالیستی تابع روندهای نامتوازن و تامین و تضمین مصالح و منافع پول و سرمایه تحت هر شرایطی بوده؛وبرای تحقق آن با استعانت از ره آوردهای علمی و تکنیکی از هیچ تعدی و تجاوز به حقوق عامه فروگذار نمی کند. بدینسان است که تمامی مفاهیم و مقولات اجتماعی انسانی از یک نسبیت وبی ثباتی مداوم برخوردار می باشند.آزادی،دموکراسی،امنیت،حقوق بشر وحقوق فردی و جمعی وبسیاری از این گونه مفاهیم الزامی حیات اجتماعی تابع روندهای تامین وتضمین امنیت حداکثری برای جولان سرمایه و سلطۀ بلامنازع آن بر سرنوشت جامعه های انسانی می باشند. درپس تمامی مفاهیم گویا و پویای حیات اجتماعی،اهداف خودمحورانه و سلطه گرایانۀ دولت های لیبرالیستی نهفته است.اهدافی که بر زر و زور و تحمیل و تطمیع استوار بوده؛و اسارت و اهانت به اصل و اساس اصالت وهویت انسانی در آن نهادینه شده است.

نظام لیبرالیستی با تکیه بر اومانیسم افراطی و تاخت و تاز سلطه گرایانۀ پول و سرمایه در حیطه مسئولیت های فردی وجمعی؛ عامل اصلی زوال مسئولیت پذیری انسان نسبت به جامعه و طبیعت محسوب می شود. پول و سرمایه بعنوان عوامل ارزشی مطلق و یگانه در روابط و مناسبات بین فردی و درون اجتماعی،فرد را تحریص و تحریک کرده که با گسستن تمامی زنجیرهای رابطه های الزامی رشد و بالندگی جامعه و انسان به قدرت و اعتبار کاذب مبتنی بر پول دست یابد.اکنون با توسعه و گسترش دامنۀ فقر وفاقه وکمبود و ندرت های ناشی از تراکم کمی پول و ثروت در دست عده قلیلی در سطح جهان،دامنۀ مسئولیت گریزی توسعه یافته و به درون خانواده ها نیز نفوذ کرده که استحکام و احترام رابطه های خانوادگی را سست و بی بنیاد نموده است. کاهش اعتماد پذیری و بی اعتمادی روز افزون انسانها در روابط و مناسبات درون اجتماعی و بین فردی وهمچنین فزونی بزه و نفرت انگیزی و کینه ورزی ناشی ازدورنمای تیره و مبهم حیات اجتماعی و در افکندن انسانها در رقابت های کور و نامتعارف برای بیشتر داشتن و به تبع آن هژمونی پول و ثروت بر سرنوشت و راهبردهای آدمی در فرایند تبادل و تبدیلات اجتماعی و بسیاری دیگر از روندهای غیرعقلانی و غیرانسانی حاصل سلطۀ اصول نظام سرمایه و حاکمیت قواعد و قوانین لیبرالیستی و نئولیبرالیستی بر جامعه های انسانی می باشند.

تئوری بازار آزاد و خود کنترلی بازار از طریق فعل و انفعالات افتصادی اجتماعی بر گرفته از تئوری اقتصادی آدام اسمیت و اعوان و انصارش در قرون گذشته،در ظرف و محتوای زمان خاصی رخ داده که در طی زمان بدلیل تغییرات بنیادی در بنیان های مادی و معنوی جامعه و انسان به عاملی ایستا و مانع شدن و گشتن مبدل شده است. در بحث لیبرالیسم و نئولیبرالیسم اصلی ترین و پایه ای ترین عامل رشد و پویایی جامعه و انسان،یعنی تکنولوژی در بوتۀ اجمال قرار گرفته است.بطئیت تحولات تکنولوژی و دامنۀ محدود تبادل و تبدیلات بازار در عصر آدام اسمیت و دیگران را نمی شود در ظرف و محتوای رشد و تحول دم افزون  تکنولوژی وبا گسترۀ وسیع و جهانی اش یکسان نگریست و نتیجۀ مطلوب گرفت.امروزه عامل اصلی نظم بازار را بایستی در تاثیرات مداوم و لحظه ای رشد و تحول تکنولوژی درروندهای متفاوت و متکاثر اقتصادی  اجتماعی دانست. تکنولوژی با رشد درون زایی یا اتوژن خود درعصر حاضر همواره دارای یک فاصله زیاد و تاثیرگذار با فعل و انفعالات بازار یا اقتصاد دارد. چرا که رشد اقتصادی و هارمونی آن به بسیاری از فاکتورهای بیرونی وابسته است که تکنولوژی با ویژگی درون زایی اش از تاثیرات موثر و مداوم عوامل بیرونی بدورند.پس همواره یک فاصله رو به رشد و در حال تعمیق بین رشد اقتصادی و تحولات تکنولوژیکی وجود دارد که عامل اصلی بحران و بی نظمی بازار محسوب می شوند. درحالیکه در اعصار گذشته بدلیل رشد بطئی تکنولوژی و محدود بودن دامنۀ افت و خیزهای اقتصادی در سطح ملی، کنترل و ایجاد هارمونی های لازم برای مهار بحران و نظم بازار به آسانی مقدور بوده است. 

تکنولوژی حامل آگاهی و انتظارات دم افزون خویش است که بایستی توسط مکانیسم های اقتصادی پاسخ لازم و مکفی دریافت دارد. ولی مکانیسم های اقتصادی عموما بدلیل وابستگی و تاثیرات مداوم عناصر محیطی از واکنش مکفی و بموقع ناتوان می باشند. پس همواره یک فاصله و خلاء بین انتظارات عامه و عدم پاسخگویی جامعه بدان وجود دارد که موجب تضاد و تعارض و بی نظمی در فعل و انفعالات اجتماعی اقتصادی می باشند. بنظر من عرضه و تقاضا چیزی جز ظرفیت آدمی برای پاسخگویی به تمایلات و نیازهای واقعی و کاذب نیستند.ظرفیتی که تام و تمام به ظرفیت و رشد نیروهای مولده وابسته است.در بحث و بررسی لیبرالیستی تاثیر عاملیت تکنیک ها و اکتشافات مداوم بشری در توسعه و تکمیل ابعاد انسانی اجتماعی، یک سطحی نگری و بی مسئولیتی عمیق وجود دارد.بدینسان است که بجای ایجاد یک توازن و تعادل بین تحولات تکنولوژیکی و رشد و توسعه اقتصادی، بحران وخلاء حاصله را با ابزار نامتعارف و خشونت بار پر می کنند. چرا که ایجاد تعادل و توازن نیازمند قواعد و قوانینی است که امنیت و جولان سرمایه و پول را برای سود بری لازم به مخاطره می اندازند.

عرضه، محصول سرمایه و کارمفید اجتماعی است که در تمایلات و تمنیات اومانیستی فرهنگ لیبرالیستی از محتوا و شاکلۀ ارزشی خود فاصله گرفته و بصورت ابزاری استثماری و استعماری بسوی انباشت بی رویه و افلاس جامعه و انسان هدایت شده است.و تقاضا در یورش سبعانه و غارتگرانۀ لیبرالیسم و نئولیبرالیسم به حاصل کار و تلاش جمعی در تبادل و تبدیلات اجتماعی، در پس آمال و آرزوهای آدمی فرو خسبیده است.بنابراین عرضه و تقاضادر نظام مندی سرمایه داری کلاسیک و در محدودۀ محدود و بستۀ گردش سرمایه و نبود تکنیک های پیشرفته و توسعه یافته برای وسعت بخشی و تنوع پذیری دم افزون کالا و خدمات، نقش حاشیه ای بازی کرده است.چرا که در تئوری بازار آزاد هماره روند یک سویۀ آزادی برای عرضه کنندگان کالا و خدمات(کلان سرمایه داران)جهت انباشت هرچه بیشتر با حمایت همه جانبۀ نظام مسلط برقرار بوده است. در حالیکه متقاضیان و مصرف کنندگان عموما بدلیل یغماگری نظام سرمایه توان بهره مندی از حاصل کار و تلاش خویش را نداشته اند.پس ماهیتا یک بی نظمی رو به تعمیق بجای نظم ادعایی و خود کنترلی بازار وجود داشته که در پروسۀ گذر تاریخی نظام سرمایه منجر به فجایع بسیاری در عرصه های متکاثر اجتماعی  انسانی گردیده است. بدین مضمون که نظم ادعایی، در بطن خود حامل بی نظمی خاصی بوده که تمامی اهتمام انسانی را برای زیستی معقول و منطقی به سوی هرج و مرج و بلبشویی هدایت کرده است. چرا که یک نظم منطقی و اصولی معمولا دوسویه عمل کرده و جریان های یک سویه نمی توانند حاوی نظمی اصولی و عمومی باشند.


 کوچک یا محدود کردن دولت برای عدم مداخله در نظم بازار براساس دیدگاه لیبرالیستی یک ادعای دروغین  و عوامفریبانه برای حذف تمامی موانع موجود و به خدمت گرفتن یکسویه دولت درراستای اهداف منفعت طلبانه نظام سلطۀ سرمایه می باشد.ازدولت وابزارهای سرکوب وتحمیق اش به عنوان اهرمی اختصاصی درمواقع خطراستفاده می نماید. دولت را به عنوان حامی منافع خود در تمامی عرصه های اقتصادی اجتماعی برای تامین و تضمین رویکرد های منفعت طلبانه اش به خدمت گرفته است. دیدگاه لیبرالیستی حاکم از دخالت دولت در نظم مورد لزوم بازار که منافع عامه مردم را در بر داشته باشد؛ بر حذر می دارد. وبرعکس از نظمی که بتواند درافزایش بی رویه سود و سرمایه اش دخیل باشد؛ حمایت و جانبداری می کند.افزایش بی رویه مالیات،تدوین و تنظیم قوانین خلق الساعه برای افزایش درآمد دولت در راستای افزایش بودجه های دفاعی ،تامین کسری بودجه و تامین خسارت ها و زیان های احتمالی کلان سرمایه دارها وهمچنین ایجاد بسترهای جنگ و خونریزی در سطح بین المللی برای جلوگیری ازخطرات احتمالی برای منافع و مصالح شرکت های چند ملیتی و فراملیتی و بسیاری  دیگراز مداخلات و ترفندهایی که دولت لیبرالیستی در نظم بازار برای حمایت و حراست از پول و ثروت بعمل می آورد.پس تئوری بازار آزاد یک ترفند دروغین و کاذبی است که فقط عامل تامین و حفظ نظام سرمایه محسوب می شود. 


نتیجه اینکه لیبرالیسم و نئولیبرالیسم با تکیه بر بسیاری از معیارهای ارزشی مجازی و به تبع آن زیر پا نهادن اصالت و هویت انسانی برای حفظ و حراست از اکتسابات یغماگرانه اش، نه تنها تاثیر چشمگیری در پیشرفت و توسعۀجامعه و انسان نداشته اند؛ بلکه بسترهای افزونخواهی و خودخواهی های نهادینه شده در بشر را به سوی یک بی بندباری و ولنگاری رو به توسعه و تعمیق هدایت نموده ؛وجایگاه ارزشی انسان را در چارچوب های محدود و بستۀ سود و پول به بند کشیده است. رقابت های کور و بی اساس، ریاکاری و فریب کاری های بی بدیل و متکاثر برای برونرفت از چالش ها و تنگناهای خود ساخته،اسارت بی بدیل انسان ها در گردابی از ناامنی های زیستی، به چالش کشیدن اعتمادسازی و اعتمادپذیری نسبی بین انسان ها به سوی دشمنی و کینه روزافزون براثر رقابت ها و برتری جویی های اکتسابی نامتوازن و نامتعارف، تضعیف روحیۀ همکاری و تعاون و همچنین کاهش رو به تزاید اتکا و اعتماد درون اجتماعی بدلیل محوری شدن پول و الیگارشی مالی به عنوان عنصر بنیادین قدرت و هژمونی روندهای اجتماعی انسانی وبسیاری از خصایل بی بدیل و ویژه که جامعه های انسانی را در دام حریصانۀ رشد و تعالی دروغین و کاذب به اسارت گرفته است.



               اسماعیل رضایی

                14/2/2016

                   پاریس

1ـ کار معیشتی حاوی ارزش های فردی است. این دیدگاه جامعه را برای خود و خانواده اش می پندارد. بنابراین برای تامین، حفظ و تداوم منابع خویش به تخریب محیط و سوءاستفاده از امکانات در اختیار روی می آورد. در کار معیشتی انباشتن به هر شیوه و بهائی مد نظر است. و براین اساس رقابت های کور و مخرب را سرلوحه خویش قرار می دهد.بر عکس، کار مفید اجتماعی حاوی ارزش های جمعی بوده و فرد منافع و رفاه خویش را درجامعه ای مرفه جستجو می کند.شعار کار معیشتی «کار بیشتر برای درآمد بیشتر »می باشد. ولی شعار کار مفید اجتماعی «کار بهتر برای جامعه ای مرفه تر» می باشد.

۱۳۹۴ دی ۲۴, پنجشنبه



                                                            تجرید و انتزاع

آدمی در برخورد با پدیده های محیطی دست به گزینش می زند. در این روند با تجزیه، ترکیب و تعمیم پدیده ها به درک و شناخت لازم جهت حرکت و سویابی مورد لزوم گام بر می دارد. تجزیه برای پالایش دریافت های محیطی و ترکیب نمودی از خالصی دریافت های آن محسوب شده که می تواند در تکاپو و تعاملات محیطی اش به تعمیم و توسعه اش سوق یابد.ناتوانی در تجزیه عناصر دریافتی، روند بهینۀ ترکیب و تعمیم را با موانع روبرو ساخته، که قدرت تشخیص و شناخت بهینه برای حرکت های لازم و مکفی را از آدمی سلب می کند. این عناصر سه گانه از یک پیوند درونی ناگسستنی برخوردار بوده که به یکپارچگی ارگانیسم مورد نظر منجر شده و روند کسب معرفت وفهم و شعور ادراکی را تسهیل و ممکن می سازد.چرا که دینامیسم و استمرار حیات هر ارگانی  در یکپارچگی آن میسر بوده؛و این ویژگی به تجزیه، ترکیب و تعمیم دریافت های محیطی بستگی تام و تمام دارد.
هرگاه آدمی نتواند یک ارتباط ارگانیک و فهیم با پدیده های محیطی برقرار سازد؛ در عمل نیز قادر به  بکارگیری این عناصر دریافتی با تبادل و تبدیلات درونی و بیرونی نخواهد بود.چونکه ارتباطات محیطی و به تبع آن پراتیک  نیازمند شناخت بهینه و سازمندی است که از مراحل تجزیه، ترکیب و تعمیم گذر کرده وبسوی واکنش های مورد لزوم سوق می یابند. برای به فهم آمدن و اندیشه گری مرتبط با تاثیرات مداوم محیطی،اثر محسوسات بر حس آدمی که مبداء و منشاء اندیشه و تفکر ویا نطفه بندی ایده جهت انگیزش و کنش در راستای درک و شناخت دریافت های محیطی می باشند؛ برای تعادل و تطابق مطلوب،همراه آدمی است. البته توقف در محدودۀ احساسی محض ناشی از اثرات محیطی منجر به نگاه گذرا و سطحی گردیده که از شناخت مضمونی ومحتوایی پدیده ها ومفاهیم الزامی رشد و تکامل فردی و جمعی جلوگیری می کند.
انتزاع پدیده ها برای درک و فهم بهینه و همچنین ارتباط بین آنها بمنظور برقراری یک پیوند موقت ویا دایمی از الزامات است. بررسی مجرد پدیده ها بدون درنظر گرفتن ارتباطات موثر متقابل، روند شناخت واتخاذ تصمیمات مقتضی برای گزینش مطلوب را با چالش های جدی روبرو می سازد.بی توجهی بدین امر پندارگرایی و ذهنیت گنگ و مبهم را اشاعه می بخشد. روند انتزاع و تجرید در زمان و مکان وقوع می یابد و بایستی بر بستر زمان  مورد ارزیابی و گزینش قرار گیرد. تجرید و انتزاع پدیده های گذشته و پیوند آنها با رخدادها و حوادث کنونی،روند دستیاتی به اهداف را با موانع و مشکلات عدیده مواجه می سازد.درک علی و تبیین علمی ارتباطات موقت و دایمی پدیده های محیطی نیازمند درک بهینه و مطلوب فرایند تبادل و تبدیلات درون و برون اجتماعی است. آنانی که تلاش می ورزند یک پل ارتباطی بین گذشته و حال برای حل مبرمات کنونی جامعه های انسانی برقرار سازند؛ مطمئنا نتیجۀ مطلوبی عایدشان نخواهد شد. چرا که گزینش های گذشته براساس الزامات و مطلوبیت زمانی و مکانی خاص خود وقوع یافته و نمی تواند یک ارتباط پویا و گویا با رخدادهای کنونی برقرار سازد.
ره آرودها و یافته های گذشته تنها می توانند دراصلاح یا بهبود و یا درکاهش خطاپذیری ارتباطات حال موثر باشند وتاثیری درگزینش های الزامی و مطلوب کنونی ندارند. بسیاری با مراجعه به سرچشمه های راکد و ساکن گذشته سعی دارند برای مبرمات و ملزمات کنونی نسخه بپیچند که مطمئنا با ناکامی و ناپایداری تصمیمات و توفیقات مواجه خواهند بود.تفسیر، تبیین  و تحلیل رخدادها و حوادث محیطی کنونی با تکیه بر یافته ها و آفرینش های گذشته؛در پس توجیهات خوب برای یک عملکرد نامرتبط گرفتار آمده وقدرت جهت یابی صحیح و شناخت علل و عوامل بنیادین رویکردها و رخدادهای محیطی را از آدمی سلب می کند.چرا که شعور و شناخت محصول تبادل و تبدیلات محیطی بوده و با تحول و دگرگونی روابط و مناسبات درون اجتماعی و بین انسانی تلون پذیرفته و روندی متناسب با اشکال زیست فردی و جمعی را در پیش می گیرد. آنچه اکنون جامعه و انسان را در کجراهه ها و ناکارآمدی های مداوم وبی ثباتی رفتار و  کردار گرفتار ساخته؛ حاصل توقف وتکیه بر بافت و ساخت گذشته است. حال را نمی شود از دریچه تنگ و بی بازده گذشته بسوی رفعت و سربلندی هدایت نمود.
 گزینش های ارتباطی  آدمی در میان بی شمار گزینش ها به مطلوبیت وی بستگی تام وتمام دارد. این مطلوبیت می تواند جنبۀ غریزی داشته و عادت گونه بروز یابد و یا تحت استمرار تاثیرات مداوم عملکرد محیطی کسب شده و به الگو های رفتاری و کرداری در روابط و مناسبات بین فردی و درون اجتماعی خود را نشان می دهد. پروسۀ مطلوبیت گزینش ها در پویایی و کنش و واکنش آدمی برای دستیابی به اهداف از پیش تعیین شده نقش بارزی را ایفا می کند. بنابراین بسیاری از نرم های اخلاقی یا غیراخلاقی،انسانی یا ناانسانی و همچنین عملکرد بزه کارانۀ آدمی در فعل و انفعالات اجتماعی عموما ریشه در اکتسابات محیطی با گرایش به مطلوبیت وی برای ارضای تمایلات و تمنیات خاص از آن دارد. بنابراین آموزش و تربیت مطلوب به عنوان یکی از گزینش های پایه ای و بنیادی در بهبود روابط و شرایط زیست اجتماعی،می تواند عمل کند. چرا که آموزش مطلوب و تربیت بهینه،می تواند بسیاری از روندهای علمی و الزامی اجتماعی را نهادینه کرده وپروسۀ تدوین و تکمیل مناسبات منطقی،اصولی و بهینۀ مورد نیاز جامعه های انسانی را تسهیل کند.پس بسیاری از نمودهای ناانسانی و غیراخلاقی کنونی ریشه در اکتسابات و گرایشات خود خواهانه، خودمحورانه و تبهکارانۀ آدمی داشته که منتزع از درک واقع بینانه از هستی اجتماعی و مجرد ازدرک و فهم علمی و مطلوب از چگونگی زیست فردی و جمعی می باشد.     

   نگاه تجریدی و انتزاعی محض به حوادث و رخدادهای محیطی و نادیده انگاشتن پیوند و ارتباطات بین پدیده ها یک دیدگاه کاملاغیرعلمی ونگرش پنداری و ذهنی به روندهای متکاثر و متعامل تبادل و تبدیلات بیرونی و درونی می باشد.چرا که جانمایۀ درونگرایی و ذهنیت گنگ و مبهم آن در تشکیک و تفکیک بلا واسطۀ عناصر و عوامل متشکلۀ رخدادهای محیطی امکان حیات داشته؛ که می تواند فراسوی حقایق و واقعیت های محیطی به ارضاع و اقناع بافته های پنداری و ذهنی اش مدد رساند. دربینش پنداری هر پدیده ای یکتا و یگانه مورد تحلیل و تبیین قرار گرفته و مکان یابی و ژرفای زمان را در ایهام و ابهام درک و شناخت نارسا و بی بنیادش نادیده می انگارد. این نگرش یکی از چالش های اساسی و مهم مقطع کنونی ازتطور و تحول جامعه های انسانی محسوب می شود.چرا که تغییرات و دگرگونی های مداوم و روزافزون از یکطرف و توقف و ابرام بر بافت و ساخت گذشته روند درک بهینه و الزامی را از بسیاری حتی آنانیکه داعیۀ فهم و بینش علمی دارند؛ سلب کرده است. براین اساس است که ناهنجاری ها و کنش و واکنش های محلی،منطقه ای و جهانی را نه در ارتباط تنگاتنگ با یکدیگر بلکه مجزا و مجرد به بحث و بررسی می نشینند و بالمآل نتیجۀ مطلوب و راهگشایی را نیز ارائه نمی نمایند.

نظام سرمایه و عمالش اگر چه برای تحقق اهداف استثماری و استعماریش،تجرید و انتزاع را در پیوند با ارتباطات و تاثیر متقابل پدیده ها و رخدادهای محیطی بکار می گیرند. بدین مضمون که با درک علمی و اندیشه ورزی دقیق و عمیق به سوی اهداف و اعمال ناانسانی شان گام بر می دارند. ولی برای توجیه و گریز از مسئولیت ها و وظایف خود در قبال جامعه و انسان،وهمچنین فریب و انحراف افکارعمومی،از شیوۀ علمی فاصله گرفته و به تحکیم و اشاعه درونگرایی و پنداری حوادث و تحولات بین انسانی و درون اجتماعی مبادرت می ورزند.در این دوگانگی کنش ومنش،نیات و تمنیات خویش را درپس تجرید کلمات و مفاهیم دهن پرکن و نامانوس با ماهیت و هویت ذاتی اش چون آزادی، دموکراسی،امنیت وعدالت استتار می نمایند. جنگ و خونریزی و جنایات ضد بشری را منتزع از خواست و نیات خود دانسته وبا تسلیح و تشجیع عوامل اجرایی اش،خود را از تمامی عملکرد ناانسانی اش مبرا می سازند.این شیوه های رندانۀ نظام سرمایه با کاراکتر دوگانه اش،همواره روند دستیابی به اهدافش را که همانا کسب سود به هر قیمتی را تسهیل کرده است.

روش و کنش بسیاری از اندیشمندان و روشنفکران در برخورد با مبرمات و معضلات کنونی جامعۀ بشری نیز نامانوس و نا مفهوم با تجریدات و انتزاعات عناصر محیطی و پیرامونی برای درک وشناخت بهبود یافته و متناسب با ویژگی و الزامات کنونی جامعه های انسانی می باشد. براین اساس است که نقد و استدلال خویش را بدلیل ناتوانی در پیوند با تحولات و نیازهای برخواسته از رشد و توسعۀ ابعاد تکنیکی و به تبع آن انسانی،بر یافته ها و آثار اندیشمندان گذشته استوار ساخته و تلاشی نیز جهت همسازی و همپویی آن با روند کنونی تکامل و تحول بنیان های مادی و معنوی جامعه و انسان از خود بروز نمی دهند. برسنت های رو به موت می تازند و روند احیا وشکل گیری بسیاری از بدعت های نوین بر علیه بشریت را نادیده می انگارند. هنوزدر پس مانده های تفکرات گذشته پرسه میزنند؛و برای دردها و آلام انسانی نسخه می پیچند. اینکه سنتها و بدعت های نهادینه شدۀ پنداری و ذهنی بدلیل ماهیت تن آسایی و وابستگی درونی به امیال و تمنیات فروخفته وهمچنین گذرسهل و آسان از باریکه ها وتنگنا های ماورای تلاش و توان آدمی، در دایرۀ نقد به گل ننشسته، بلکه در بسیاری از مواقع به تقویت و تحکیم آن منجر شده را نادیده می انگارند.

اینهمه تلاش و تکاپو برای نقد ومبارزه با ایده و سنت های بی رمق و از توان افتاده،بدون تلاش برای شناخت  بسترهای نوین چگونگی تحقق ایده و آمال بواقع انسانی و الزامی عصر کنونی،در مازهای پر پیچ و خم ابهام و ایهام گرفتار آمده و منتج به نتیجه مطلوب نخواهد شد. چرا که در گیر شدن با پدیده های بدیهی و ملموس نهادینه شده وبیگانه با خرد و تعقل؛ رنج بیهوده و عبثی را موجب بوده که جامعه و انسان را از دایره شدن و گشتن دور می سازد. این کاملا واضح و روشن است که در ذات و نهاد سنت های کهنه و پنداری خشونت و تحمیل نیز نهادینه شده؛وعامه نیز در یک روند بواقع بیمارگونه وعادت پذیرفته؛ در ورای تعقل و خرد آدمی، به این ویژگی تن سپرده اند.چرا که عادت ها سخت جانند و ناتوان و حقیر در همسویی و همگامی با ره آوردهای نوین بشری، کنش های خشمگنانه و عصبی را از خود بروز داده تا با ارعاب و القاء بتوانند روند اضمحلال و فروپاشی خود را به تعویق اندازند.

 مبارزه با ایده ها و باورهای عقب مانده و پرت شده از دایرۀ تمدن بشری، با عملکرد انسانی و ارائه مدل های نوین تعامل و تعادل جامعه و انسان میسر است. ایده و باوری که بتواند اندیشه و ذهن مولع و پرشور آدمی را در فراز و فرود های مداوم و گزندۀ حیات کنونی بشری سیراب سازد.مدلی که راه بنماید و کجراهه را از ارزش ها و اصالت های بواقع انسانی باز نمایاند. با قسم و آیه نمی شود به جنگ ایده و باور کهنه و منسوخ عهد عتیق که در ضمیر و نهاد عامه ریشه دوانده و به عادت بنیادین گذر زندگی اش مبدل شده؛ رفت و سربلند بیرون آمد.دراین مبارزۀ بی امان بسیاری، هم در تمایلات داشتن های بی حد و حساب  گرفتارند و هم تلاش می ورزند با کجروی ها و کج بینی های حیات کنونی بشری مبارزه کنند.این ویژگی مطمئنا زوایای مبهم و گنگ بسیاری را در برخورد با تجرید و انتزاع پدیده های محیطی به همراه دارد. این پارادوکس ناهمخوان با انتخاب گزینه های متناسب حیات فردی و جمعی، همواره به تحکیم و تقویت بنیان های ستم و بی عدالتی منجر شده است.

نظام منحط سرمایه نیز از همین ماندگاری و خردگریزی  ایده ها و سنت های پنداری برای اهداف و مقاصد شوم و ضد انسانی خود بهره می گیرد.ندیدن ارتباط بین این پدیده های ملموس و زنده در فرایند تبادل و تبدیلات محیطی مصداق بارز دورشدن از درک علمی و مبارزه اصولی با تخریب و تهدید روزافزون سنت های پنداری و باورهای فراسوی خرد و تعقل آدمی می باشد. چرا که اصولا اندیشه و ذهن گرفتاردر پندار و تخیل در دایرۀ علتها حرکت نکرده؛ بلکه صرفا در چارچوب معلولها به توجیه و توصیف عملکرد نا متعارف و خردگریز خود مبادرت می ورزند.زیرا معلولها توجیه پذیرند و قادرند بسیار سهل و آسان با حوادث و رخدادهای محیطی کنار آمده و آنها را وارونه جلوه گر سازند. تجرید و انتزاع رویکردهای محیطی از پیوندهای درونی و ذاتی موجود، روند تبیین و تکمیل جایگاه ارزشی انسان را مخدوش ساخته و بسترهای تعدی و تجاوز ایده و عمل منحط و ناانسانی را تحکیم می سازد.ویژگی بارزی که امروز بوضوح در عملکرد بسیاری از مدعیان مبارزه با بنیانهای تخریب و تهدید هویت،اصالت و ارزش های متعالی جامعه و انسان،مشاهده می شود.

با آغاز جهانی شدن پیوندهای فردی وجمعی بمدد ابزارهای ارتباطی ورسانه ای روبه توسعه وپیشرفت روزافزون،تاثیرمتقابل عناصرمتکاثرمحیطی با شفافیت وگستردگی بیشتروعمیق ترنمود یافته است.این ویژگی،انسان ها را به درک و شناخت بهتر و موثرتر تبادل وتبدیلات محیطی وهمچنین پیوستگی وتاثیر پذیری مداوم رویکردهای عام و خاص جهانی بر یکدیگربا گرایش سلطه گرایانۀ عناصر مسلط ومتجاوز به حریم امن انسانی، نائل کرده است.حصول این امر روند مبارزه با بنیان های کهنه و عوامل ناکارآمد محیطی را تسهیل می کند.بشرطی که این فهم و شناخت تحت تاثیر عملکرد نامساعد محیطی به بیراهه سوق نیابد. روند پیوستگی و همبستگی در تحولات و رشد و رویش نمودهای نوین ره آوردهای انسانی اجتماعی، تحت تاثیر یک پارادوکس متاثر از گسستگی تاریخی و الزامات و مبرمات حاصل آن قرار دارد. از یکطرف، با فزونی گرایشات روزافزون اکتسابات مجازی و ماهیتا منتزع از نرم های رشد و بالندگی جامعه و انسان روبرو بوده و از سوی دیگر،با تراکم روبه رشد آگاهی و انتظارات حاصل پیوند مداوم و موثر رشد و تحولات تکنیکی وفنی دستاوردهای فن شناسانه و به تبع آن تعاملات وسیع تر و عمیق تر مواجه می باشد. این ویژگی دوگانه که در بطن خود ناتوانی جامعه را درپاسخگویی به انتظارات و الزامات موجد شده؛بحران گسترده و نامتعارفی را درعرصه های متفاوت ومتکاثراجتماعی انسانی چون اقتصاد،فرهنگ،اخلاق فردی وجمعی وهمچنین هنجارهای ارزشی را بهمراه آورده است.
 ناتوانی بالقوه و ذاتی نظام سرمایه در پاسخگویی به انتظارات منطقی و معقول اجتماعی بدلیل گرایشات انحصار طلبانه و تراکم کمی لجام گسیختۀ اکتسابات محیطی است. همچنین هنجارشکنی های مداوم آن بدلیل فروخسبیدن نیازها وخواسته های فردی و جمعی در تمایلات و تمنیات مجرد و منتزع از نرم های معمول و مرسوم روابط و مناسبات بین فردی و درون اجتماعی می باشد. ضمن اینکه شبح سرد و بیروح و بت گونۀ دستاوردهای انسانی، جسم و جان آدمی را در صعوبت گذران زندگی به گروگان گرفته است. بدینسان انسان به ابزار بی اراده ای مبدل شده و برده وار سر برآستان اکتسابات محیطی چون پول،مالکیت و دیگر دستاوردهای خویش می ساید و بر ویرانه های حاصل تعدی و یورش سبعانۀ جهل و سرمایه کاخ رویایی خویش را بنا می نهد. پس باتراکم جهل و ثروت،فقر و فسد، آمال و آرزوهای آدمی را در مغاک تیره و ظلمانی امیال پست و دنی انسان ها فرو می کشد. کاش می شد اندکی تعمق کرد و اندیشه و خرد را ازبیغوله ها و پس مانده های سنت و سکرت برون آورد؛ و واقع بینانه بر جهل و تهاجم یورش برد تا ابزارهای کهنه و زنگ زدۀ تیرگی انسان ها با شفافیت و روایی بیان و کردار آدمی به حاشیه رانده شود و حقایق و واقعیت های کنونی حاکم بر جامعه های انسانی جایگاه خود را تثبیت کرده و الزامات و مبرمات را بر کرسی نشاند.

در پس تجرید و انتزاع، بسیاری از مفاهیم وارد عرصه های تعاملات انسانی می گردند.منتهی آنکه تجرید و انتزاع را با گفتمان علمی و تعقلی بکار می گیرد؛ بازتاب های آزادانۀ فرد برای گزینش های مطلوب و منطقی مفاهیم در تعاملات بین فردی و درون اجتماعی نمودی واقع گرایانه خواهد داشت. ولی در گرایشات پنداری، مفاهیم یا دچار یک اختلالات مفهومی گردیده و یا وارونه درک شده و تعریف ناواقعی نیز از آن ارائه می شود؛که برداشت ناصواب و کاذبی را از مسائل و مبرمات اجتماعی به همراه خواهد داشت. چرا که نمودهای مفاهیم و پدیده های اجتماعی براساس نیاز و الزام بوده و در پروسۀتکامل و رشد و توسعه،بسترهای مناسب و الگوهای راهبردی را در تعاملات اجتماعی پیدا می کنند.مفاهیم اصولا از میزان و سنجش درک و درایت و فهم و شناخت آدمی در پروسۀتفکر و اندیشه حکایت داشته و بیانگر اثر محسوسات و تاثیر مداوم عملکرد محیطی بر انسان می باشد؛که با دقت و توجه انسان در فرایند عمل و پراتیک تحکیم،تثبیت و اصلاح می گردند. آنکه حیات ایستا و راکد و جامدی را می پذیرد؛برداشت اصولی و منطقی از مفاهیم نخواهد داشت.زیرا پدیده ها و مفاهیم در شدن و گشتن ها اصالت می یابندو در پیوندبا مهارت ها و تجارب انسانی، تکامل یافته و به انطباق و تعادل با فرایند های رشد و پویایی محیطی روی می آورند.

پدیده ها و مفاهیم در ارتباطات درون اجتماعی همواره در تاثیر گذاری و تاثیر پذیری مداوم قرار داشته ودر جهت تکامل و نهادینه شدن گام بر می دارند.پس در گزینش های نسبی دوام و قوام یافته ومطلق نگری و اجبار و الزام آنها مبین توقف و تاخیر در نظام مندی خاص فکری بوده؛ واز ناتوانی آدمی در برقراری ارتباط با مفاهیم و اسلوب های نوین و اکتسابات جدید محیطی حکایت دارد.چرا که اثربخشی و کارآیی هر مفهوم و پدیده ای زمانی نمود یافته و به جریانی سیال وبالنده مبدل می گردد که بتواندبا مفاهیم نوین و مهارت های حاصل تلاش و کنکاش آدمی پیوند بخورد.زمانی که آدمی روی اصول و قواعدی لجاجت می ورزد واز درک و شناخت مفاهیم نوین می پرهیزد؛ از الزامات دور شده و در تعاملات کاذب و ناکارآمد و ناصادق گرفتار می آید.این روند با اشاعه توهم و تبعیت از تخیل و پندار،قدرت استدلال منطقی و درک مضمونی و محتوایی پدیده ها و مفاهیم را از آدمی سلب و در دایرۀ تکرار مکررات و محدودیت اندیشه و تفکر به اسارت می گیرد. درک وارونه و یا اختلاط مفاهیم نیز به وارونگی و استنتاجات غلط فردی و شخصی منجرمی شود.درک وارونه از مفاهیم یا حاکی از ضعف معرفت و کمال آدمی است ویا از مصالح و یا منافع خاصی تبعیت می کند.چرا که تحت چنین شرایطی فرد مفاهیم را مطابق سلیقه و ایده آل های ذهنی خویش بکار گرفته و با برجسته و شاخص دانستن آنها،تلاش بی سرانجامی را برای حفاظت و حراست از منافع و موقعیت های نهادینه شده اش می آغازد.
در کاربرد های علمی و روندهای فن شناسانه، تجرید و انتزاع از جایگاه ویژه و ممتازی برخودار است. چرا که تعادل و تطابق جامعه و انسان با روندهای متکاثر و متغییر محیطی نیازمند فراگیری معرفت و دانش لازم جهت تغییر،بهسازی و نوسازی محیط زندگی اش می باشد. تامین و تضمین این فرایند رشد و بالندگی فردی و جمعی،نیازمند درک و شناخت بهینه و مطلوب از چگونگی کارکردهای علمی و تکنیکی حاصل تلاش و کنکاش آدمی در پروسۀ تکاملی جامعه و انسان می باشد. برای بروز بودن و مطلوبیت بهره گیری از ره آوردهای علوم و فنون،بایستی عناصر مرتبط و موثر فعل و انفعالات محیطی را برای برانگیختگی و مهار آدمی در راستای حفظ تعادل، تطابق و تداوم بقاء شناخت وبا استقرار بافت و ساخت نوین برای پاسخگویی به نیازها و انتظارات منطقی و متعارف گام برداشت. چرا که ساختارهای کهنه عموما قادر به واکنش مطلوب در برابرتحولات و پیشرفت های علمی و تکنیکی نبوده ونمی توانند عوامل مخرب و بازدارندۀ حیات نرمال و متعادل  را مهار کنند.زیرا تکیه بر بافت و ساخت کهنه و دیرینه قدرت انتقال بموقع و سریع عناصر غیر فعال به عنصر فعال، کارآمد و پربازده را محدود و یا غیرممکن می سازد.

نتیجه اینکه در جهان پرآشوب و جنجالی کنونی وتاثیرات دم افزون ره آوردهای اقتصادی اجتماعی بر جامعه و انسان،بسترهای نوین تعامل و تحول را در گسترۀ وسیع جامعه های انسانی فراهم نموده است. درک این ویژگی و حضور فعال در برقراری مناسبات اصولی و انسانی مستلزم شناخت رابطه و تاثیر متقابل و موثر رخدادها و حوادث محیطی دارد. یکسویه نگری و نگاه تک بعدی به روندهای متفاوت و متکاثرعملکرد های محیطی، برخورد انفعالی و بی بازده به نیازها و الزامات و انتظارات کنونی جامعه های انسانی می باشد. ایجاد پل ارتباطی به سازوکارهای گذشته و به عاریت گرفتن مشی و منش فکری نخبگان و اندیشه ورزان اعصار گذشته برای خروج از بن بست های فراهم آمده، ره به ناکجا آباد است. پیشرفت برق آسای علم و تکنیک، روند شناخت تاثیر متقابل رویکردهای محیطی را دچار یک غامضیت و دشواری بی بدیلی نموده است. این ویژگی بسیاری از مدعیان صاحب نام علم و فلسفه را در نگاه تک ساحتی به میدان عمل رویدادهای کنونی فرو برده  و مانند بسیاری که در هاضمۀ نظام سرمایه هضم شده اند ومدعیان مبارزه با ستم سرمایه اند؛ قدرت سویابی و جهت گیری شان برای شناخت بهینه و گزینش سازوکارهای مناسب جهت برونرفت از بن بست های جهان معاصر مختل شده است. برای خروج ازاین روند نامتعارف بایستی با تلاش و کنکاش مداوم کنش و روش نوینی را که حاصل تعامل و تداخل رویکردهای متفاوت جهان کنونی است؛ اتخاذ کرد.


   اسماعیل  رضایی
14/01/2016
 پاریس   

۱۳۹۴ دی ۱۴, دوشنبه

پناهجویان بی پناه


آدمی برای درک و شناخت موانع و محدودتت های محیطی، با غور در جامعه و طبیعت و کشف و اختراعات مداوم،اگر چه خود را از وابستگی و زیست تابعی و همچنین از اسارت بسیاری از ضرورت‌های دست و پاگیر طبیعی اجتماعی رهانید؛ولی خود را در اسارت وقید و بندهای اکتسبات محیطی از بسیاری از نعمات تکاپوی انسانی و مواهب حاصل جد و جهد زندگی‌اش دور ساخت. از پندار و توهم به خرد وتعقل گذر کرد تاحیات ذهنی و بی بنیادش را با دانش و معرفت بیالایدو فریبندگی ذهنیت آلودۀ خویش را با صدق علم و معرفت در آمیزدو به انتظارات ونیازهای واقعی و انسانی اش جامه عمل بپوشاند.ولی چماق تکفیر پندارگرایی به ابزار خشن اقتدار ابزاری مبدل شد که به سوی حد و هدم ره آوردها و آمال و آرزوهای انسانی سوق یافت.این ویژگی در نایابی و ندرت منابع و معرفت به سوی تعدی و تعرض به مصالح و منافع فرد و جمع هدایت شد. سرانجام اینکه بی ثباتی و ناپایداری گامهای لرزان و نامطمئن حاصل نیافتن و نشناختن،بنیان هستی جامعه و انسان را به روندی فاجعه بار سوق داد که آدمی به جای زندگی کردن، زندگی شد و طعمه‌ای برای یکدیگر تا اهداف و اصول انسانی در کجراهه های زندگی به سوی فنا هدایت شود.

عجیب است که آدمی هر چقدر به اکتسابات محیطی «مالکیت،پول،قدرت و.....»دست یازید؛ هرچه بیشتر از یکدیگر فاصله گرفت واین فاصله را با نفرت و کینه انباشت.تداوم دلبستگی مفرط به اکتسابات مجازی حیات انسانی،به ذاتی و نهادینه شدن خودپسندی ها و خودخواهی های عفن و بی‌مایه آدمی مبدل شد؛ و وی را در حسادت‌های کور و بی‌مایه به دشمنی و رقابت‌های نامتعارف هدایت نمود.ارزش ها در نمودهای مجازی اکتسابات محیطی جای خوش کرده واصالت و هویت انسانی را در افزونخواهی های غیرقابل کنترل خویش خدشه دار نمود.بدینسان روز به روز فاصله ها فزونی گرفت و انباشت بی رویۀ حاصل تعدی و تجاوز به حقوق و امتیازها دیگران و همچنین غارت و چپاول منابع مادی و انسانی یکدیگر با تکیه بر یافته های تکنیکی و تحمیل و تحکیم بنیان‌های سلطه و سیطره بر سرنوشت دیگران برقرار شد.هرکسی تلاش کرد با ترفندها و ریب و ریا و نقض حقوق انسانی بیانبازد و به حریم فردی و عمومی تعرض نماید. تداوم و استمرار این روند نامتعارف نه تنها به فاصلۀ روزافزون بین انسان‌ها و تحکیم بنیان‌های فقر و غنا، بلکه فاصلۀ بین کشورها را نیز فزونی بخشید. فاصلۀبین کشورها نیز با تضاد و تقابل مداوم درونی و بیرونی و کنش و واکنش‌های نامتعارف تداوم یافت.

بنابراین پیوندهای اجتماعی با سست بنیادی ارادۀ آدمی برای زیستی معقول و منطقی و خودخواهی ها و افزونخواهی های نهادینه شده؛ به تفرقه و تمایزات بین فردی ودرون اجتماعی مبدل شد.ساماندهی مسئولیت ها و وظایف و اختیارات آدمی نیز تحت تأثیر روندهای نامعقول خردگریزی در پیش گرفته و نظام مندی اجتماعی به تبع آن در رتب رجحانی و طبقاتی استقرار یافت.بدین سان هجمه و تعرض به منافع و مصالح جامعه های انسانی شکل گرفت. دراین میان جامعه هایی که بربام زمین فرود آمدند و با تکیه بر خرد و تعقل و به تبع آن ره آوردهای تکنیکی، به غنای بنیان‌های مادی و معنوی دست یافته وتوانسته هژمونی راهبردهای اقتصادی اجتماعی‌اش را بر جامعه های عقب افتاده از توسعه و تخول الزامی، دیکته کنند.این هژمونی مبنایی شد برای ممانعت از رشد بنیانی و بنیادی علوم و تکنیک این جامعه ها به منظور تحت قیمومیت نگهداشتن آن‌ها جهت غارت و چپاول منابع مادی و انسانی و وابستگی‌های اقتصادی و به تبع آن سیاسی و فرهنگی.تداوم این روند نابسامانی های اقتصادی اجتماعی و همچنین شکنندگی و بی ثباتی مداوم سیاسی را بر جوامع عقب افتاده از غافلۀ جهانی تحمیل ساخت.

جامعه های توسعه یافته همواره تلاش کرده و می‌کنند که ارادۀ سیاسی خود را از طریق عمال و دست نشاندگان خود که سکان دار ادارۀ جامعه های عقب نگاهداشته شده محسوب می شوند؛ اعمال دارند.ویا به حمایت و جانبداری از سیاست‌های کور و بی مایۀ واپسگرایانی می پردازند که می‌توانند حامی و هادی تثبیت منافع شان در بخشی و یا همۀ جهان باشند.این نظام های تحت الحمایه عموما با اتخاذ سیاست‌های مستبدانه و خودمحورانه ، تلاش می‌ورزند زیست تابعی را بر جامعه تحمیل کرده؛ وبه سوی انسدادتمامی طرق رشد و بالندگی گام بر می دارند.در حقیقت بستر های زایش و پویش ایده وعمل در تمنیات و تمایلات فردی، جناحی یا گروهی فرو می خسبد؛ و بدلیل فقر مادی و معنوی جامعه، کنش های الزامی انسانی برای ساختن و شدن با موانع متفاوت و متکاثر روبرو می شود. پس جامعه در یک فراگرد فقر دایمی و مزمن گرفتار آمده و نظام حاکم از پاسخگویی به نیازها وانتظارات منطقی و معقول ناتوان بوده؛وبه فشار و حبس و حد کنشگران و حامیان فرودست جامعه روی می آورد.اندیشه های پویا و خلاق از بروز و ظهور استعداد و نبوغ بلوغ اندیشه جهت ارضاءو ابقاء پویندگی و بالندگی جامعه و انسان، بدلیل نبود بسترهای مناسب و مستعد باز می مانند. دراین بند و بست های فرقه ای و خرقه ای نظام های مستبد وتابع ارادۀ سیاسی قدرت‌های مسلط جهانی، بسیاری از نوابغ و آزاداندیشان برای بروز و ظهور استعدادو نبوغ شان جلای وطن می کنند.بنابراین نظام سلطۀ سرمایه نه تنها به استثمار و چپاول منابع مادی و انسانی جامعه های عقب نگاهداشته شده مبادرت می ورزند؛ بلکه با ترفندهای متفاوت هزینۀ خروج از بحران و بن‌بست های اقتصادی،و همچنین هزینۀ آموزش و تربیت متخصصین و متبحرین عرصه های مختلف علوم و فنون را بنوعی براین گونه جوامع تحمیل می کنند.



تحقیر،تبعیض و اشغال و توقف در رده های پست و پایین مسئولیت های شغلی و اجتماعی و همچنین عدم تناسب شغل انتخابی با تخصص و توانمندی‌های اکتسابی، جزو لاینفک زندگی مهاجر یا پناهجو در کشور میزبان می باشد.حتی نسل جوانی که می‌تواند در همراهی و همسویی با الزامات محیطی موفق عمل نماید؛ با بسیاری از این موانع و مصائب روبرو می باشد.البته این روند در کشورهای مختلف با اشکال و نمودهای خاصی با توجه به بافت و ساخت آن خود را نشان می دهد.ولی در بهترین حالت بعلت بی ثباتی و ناپایداری اکتسابات محیطی ناشی از تفاوتهای ریشه‌ای زبانی و به تبع آن فرهنگی از تبعات بدفرجام این روند نامتعارف دور نمی مانند. البته استثنائاتی هم وجود دارد که تحت آن شرایط افراد از لحاظ اقتصادی یا علمی به توفیقاتی دست یابند، مسلماً این روند بدون تبعیت از هژمونی کشور میزبان برای تأمین منافع خاص امکان‌پذیر نیست.با تمامی این تعدیات و محدودیت‌ها، با توجه به کسب و شناخت مهارت های نوین و همچنین رهایی از فضای بسته و محدود و خفقان آور محصول استبداد زبون و جبونی که از پاسخ‌گویی اقل الزامات حیات اجتماعی ناتوان می باشد؛ فضای جدید مزیت‌هایی را برای مهاجر و پناهجو به همراه دارد. فضایی که به حداقل نیازهایش پاسخ داده؛ ضمن اینکه در حوزۀ مسائل شخصی و خصوصی عموما از امنیت لازم به عنوان یک شهروند برخوردار می باشد.

عامل اساسی و بنیادی مهاجرت و پناه جویی،تعدیات و چپاول نظام سرمایه بوده؛که با افزونخواهی و توسعه طلبی های مداوم، روند معمول و عادی کشورهای پیرامونی را مختل و با استقرار و حمایت از حاکمان مستبد محلی،دهشت و وحشت را براینگونه جامعه ها مستولی نموده است. اصلات و رفرم را برای بازدهی سرمایۀ انگلی خویش،بدون توجه به الویت های جامعه بر حاکمان زر و زور تحمیل نموده و آن‌ها را از روند الزامی توسعه و پیشرفت بنیانهای مادی و معنوی باز داشته است.بدینسان فقر و ندرت و نایابی برای زیستی اقل،ناهنجاری ها وتکاپوی بی سرانجامی را در عرصه های مختلف اجتماعی نمودار ساخته است.این فرایند در گذر زمان، نوعی فرهنگ اتکایی را در اینگونه جامعه ها نهادینه ساخته که آزادی عمل و اراده را از آن‌ها سلب نموده است.آزادی،دموکراسی و امنیت در پس تمنیات و الگوبرداری های سطحی و بی‌محتوا رنگ باخته و عرصه را برای زیستی مطلوب و منطقی از همگان دریغ داشته است. پس زندگی در یک عدم تعادل تعمیق یافته و نامتوازن به سوی مأمن و پناهگاهی که بتواند به نیازهای اقل مادی ومعنوی و روحی پاسخ مقتضی داده شود؛سوق یافت. البته این فرایند با روند تحولی کنونی حاصل پیشرفت‌های روزافزون تکنیکی و هرچه شفاف‌تر شدن روابط و مناسبات اجتماعی انسانی بر بستر تکنیک های نوین ارتباطی و رسانه ای ابعاد نوین و گسترده ای یافته است. بحران ذاتی سلطۀ سرمایه و دخالت قیم مآبانه و سبعانه اش در اقصا نقاط جهان با هدف جنگ و خونریزی برای صدور تسلیحات و غارت منابع دیگر کشورها برای باصطلاح مهار بحران و اختلالات ذهنی و اغتشاشات فکری جهت پیشبرد اهداف از پیش تعیین شده؛ روند آواره گی و پناهجویی را تشدید کرده و بدان ابعاد فاجعه آمیزی بخشیده است.

اکنون که نظام سلطۀ سرمایه عامل اصلی و بنیادی تمامی فجایع بشری بلاخص آواره گی و بی خانمانی بخش بزرگی از انسان‌ها در جهان می باشند؛ با توجه به داشتن امکانات تأمین و حراست از این پناه جویان بی پناه از مسئولیت خود با ترفند های بی‌اساس و غیرمنطقی شانه خالی می کند. خود را منادیان آزادی، دموکراسی و حقوق بشر قلمداد می کنند؛ولی در عمل از تعهدات خود با ایجاد فضاهای ملتهب و جنجال برانگیز، فاصله می گیرند. تمامی مصوبات و کنوانسیون های بین‌المللی را که خود را بنیانگذار و طلایه دار آن‌ها قلمداد می کنند؛ با بهانه‌های خود ساخته و بدور از حقایق و واقعیت‌های موجود، زیر پا می نهند. بسترهای ناهنجاری‌های رفتاری و بزه و تخلف راپی می ریزند وبا تبعیض و تحقیر و همچنین تعمیق چالش های طبقاتی و توسعۀ روزافزون دامنۀفقر و حقارت بویژه در بین نسل جوان، تعارض و تقابل درون اجتماعی را تشدید می نمایند.تبعیض و تحقیر و فقر بسترهای تنش‌ها وتهاجمات بین فردی و درون اجتماعی را موجد بوده و فرد را برای احقاق حقوق حقۀانسانی اش تحریک و تشجیع و بسوی بزه و جنایت هدایت می کند.ترور محصول همین ویژگی و به نوعی اعتراض خشمگنانه و نامتعارف انسانی بر علیه روندهای ناانسانی و تجاوز و تعدی به کرامت و هویت و اصالت آدمی در زیست اجتماعی می باشد.تروریست فرزند خلف تعدیات و تجاوزات پنهان و آشکار نظام سلطۀ سرمایه به حریم امن انسانی است. پس عمال سرمایه با ایجاد بسترهای مستعد ترور و ناامنی و تسلیح و تجهیز آن‌ها برای تأمین امنیت و پایداری ستم سرمایه، آنرا محملی ساخته‌اند برای گریز از مسئولیت ها و تعهدات خود نسبت به جامعه و انسان.

پنا هجویان بخشی از حقایق تلخ روند نامتعارف ستم سرمایه بر علیه مصالح و آرمان‌های بشری می باشند.ستمی که امروز بدلیل تحولات دم افزون علم و تکنیک وبه تبع آن درک و آگاهی رو بتزاید انسان‌ها برای زیستی معقول تر و بهتر و همچنین جهانی شدن روابط و مباسبات اقتصادی و اجتماعی، ابعادی نوین و شفاف‌تری به خود گرفته است.عمال سرمایه چه بخواهند و چه نخواهند،با توسعه و تعمیق فرایند جهانی شدن، جامعه جهانی در زمانی نه چندان دور با ترکیب جمعیتی نوین، به مقابله با بسیاری از سیاست‌های غیرانسانی کنونی پرداخته و ارزش‌های نوینی نمود خواهند یافت که تعدی و تجاوزات کنونی را بر نتافته و بسترهای یک صلح پایدار و با ثبات را پی خواهند ریخت.چرا که در این روند نوین تفاهم فرهنگی حاصل آمده وشاخصه های نوین انسانی با درک متقابل بهینه بر تمامی روابط و مناسبات کهن و دیرینه خط بطلان خواهند کشید.زیرا در عصر پیش روی تعاملات درون اجتماعی منطقی ترو مشارکت جویانه تر با رویکرد مسالمت آمیز و مفاهمه و مذاکره، از کنش های نامتعارف و اختلالات درونی جلوگیری می کنند.

اکنون پناهجویان و مطلبات برحقشان زیر مهمیز صلب و خشن مناسبات ظالمانۀ سرمایه تحت الشعاع قرار گرفته است.نظام سرمایه که در چنبرۀ بحران ذاتی اش دست و پا می زند؛عوارض سوءحاصل از این روند نامتعارف را با ترفندها و تعقیب و گریزهای عوام فریبانه بنوعی به مهاجرین و پناهجویان پیوند زده، تا از تعهدات و مسئولیت های خود شانه خالی نمایند. بجای تصحیح و اصلاح عمل‌کرد ناانسانی خویش در قبال جامعه و انسان، با هیاهو و حادثه آفرینی های مداوم تلاش می‌ورزند که پناهجویان را دشمن و خطرناک جلوه گر ساخته و افکار عمومی را برعلیه آن‌ها ملتهب و تهیج نمایند. با فوبیسم مداوم حیاتش،ترس و دلهره را بر جامعه مستولی ساخته تا جامعه را تسلیم تمنیات و طرح و برنامه‌های ناانسانی خود سازند.ناامنی های خود ساخته را بهانۀ یورش به آزادی و دموکراسی قرار داده و با تعدی و تجاوز به حریم خصوصی و عمومی، امنیت جامعه را به چالش می کشند.در مکتب خانۀ فکری خویش به تربیت اراذل و اوباش مبادرت می ورزند؛ تا در مواقع مقتضی آن‌ها را از بن‌بست ها و چالش های فراهم آمده رهایی بخشند.تمامی این ترفند ها محصول چالش برانگیز نظام سرمایه است که براساس آن سود بری سرمایه به هر قیمتی از اصول لاینفک آن محسوب می شود. در این فرهنگ است که وحدت و انسجام حاصل دانایی و آگاهی که بایستی بسوی درک متقابل و همیاری و همگامی سوق یابند؛به نمود و نماد تضاد و تقابل و دفع و حذف یکدیگر مبدل شده است. در گسستگی تاریخی حاصل تحول و تکامل جامعه و انسان، شکل‌گیری قالب‌های نوین فرهنگی امری الزامی و ایجابی است. عدم توجه به این پدیدۀ متعارف و مهم، جامعه را در ناسازگاری ها و فقر معرفت و معیشت گرفتار ساخته است.

عدم همگرایی و همسویی با الگوهای نوین فرهنگی حاصل پیشرفت علم و معرفت بشری، و ابرام برسنت ها و فرهنگ غالب کنونی، بازسازی و نوسازی ساختارها و مکانیزم های مورد نیاز جامعه را با مشکلات عدیده مواجه ساخته است.بدینسان است که هویت و اصالت‌های فرهنگی در ریب و ریای انسانی خدشه پذیرفته و موجی از ناپایداری و بی ثباتی، رفتار و کردار جامعه را فراگرفته است.شبگردها و گزمه های چکمه پوش دوباره احیاء شده و در سر گذر و گردنه ها به چپاول و غارت همنوع و آیین خویش مبادرت می ورزند.شارعان و متشرعین عدالت و رستگاری در پناه زر و زور و تزویر به عرض و ناموس دیگران تعدی می نمایند.پس در فراگرد فقر و فقد بنیادین، انسان‌ها در مجاری و منافذ متفاوت و متکاثر برای رزق و روزی روان گشته و برای لقمه ای نان یکدیگر را آماج کثیف ترین و پست ترین حربه های نامتعارف قرار می دهند. بنابراین در پس سنت ها،وبا تکیه بر فرهنگ واپسگرا و میرا،جامعه در هرج و مرج و ناامنی روزافزون هدایت شده است.زیرا در واپسگرایی فرهنگی،مشارکت و همبستگی و وحدت و انسجام زیر مهمیز خشن و ناسازگار عناصر فقر معرفتی و یا وارونگی شناخت ضرورت هاو همچنین نا فهمی و بد فهمی مفاهیم و مقولات الزامی کنونی،تحت فشار و توحش و ناسازگاری عناصر خرد ستیز، جامعه و انسان را در بحران و التها بات مداوم و روزافزون فرو برده است.

فروغلتیدن در واپسگرایی فرهنگی،آدمی را از درک و شناخت بسیاری از عوامل و عناصرحیات و زیست اجتماعی دور ساخته است.تحت چنین شرایطی تجرید و انتزاع در پس مانده های تفکر و یافته ها و داشته های گذشته جای خوش کرده و منتج به هیچ نتیجه‌ای نشده، وآدمی را در مازهای پر پیچ وخم واژگان و تعاریف مبهم و گنگ به سوی تعمیق ابهامات و تلفیق و ترکیب و تعمیم عناصر ناهمگن گرفتار ساخته است. اندیشه را بر سازوکارهای بی بنیاد رها ساخته و اندیشمند را در وادی حیرت و سرگردانی رهنمون شده ودر تحلیل و تبیین های بی‌مایه و فرتوت فرو برده است.تجرید را نه برای درک و شناخت بهینۀ هستی شناسانه، بلکه برای رفع و رجوع ناکامی های روشنفکرانه بکار گرفته و انتزاع را در ارزش‌های کاذب و مجازی به وادی بطالت و بیهودگی هدایت نموده است.بدینسان در تمثیل و مثل های گذشتگان، راهی به روشنایی جستجو می کند.اینجاست که مرز بین روشنگری و روشن بینی1 مخدوش شده و شفافیت و روایی مراودات و مطالبات انسانی در پیچیدگی و غامضیت عصر روشنگری بسوی ابهام و ایهام هدایت شده است.در پس اینهمه ابهام و انکار، جامعه های انسانی ره صواب برای برونرفت از بحربن ها و بن‌بست های حاصل ناخوانی اندیشه و عمل با تحول و تکامل روند های علوم و فنون را پیدا نمی کنند.چرا که ارتباط تنگاتنگ و تأثیر متقابل پدیده‌ها و رخدادهای محیطی نادیده انگاشته شده؛ و نتیجۀ نامرتبط وبی مسمایی را ارائه نموده است. علم را به پندار و ذهن را به کردار پیوند زده و آدمی را به سوی کجراهه ها و بد فهمی ها رهنمون شده است. دستاورد های فکری گذشته را برای تبیین و تحلیل رویکردهای نامتعارف کنونی به داوری می‌گیرد تا همچون پندار گرایان رنج اندیشیدن را در پس سنت و سکرت تحلیل برند. اینچنین است که هرگز ره صواب نیافته و در بن‌بست ها و چالش های مداوم و رو به توسعه گرفتار آمده اند.

در این اعوجاج و انحطاط اندیشه و عمل، نه پناهجویان را سر پناهی امن ممکن می‌گردد و نه جامعه و انسان را مسیر صلاح و صواب به سوی روشنایی و کمال. نظام سلطۀ سرمایه برای درمان دردهای چاره ناپذیر خویش و استتار ناتوانی ذاتی اش در حراست و حمایت از کرامت و ارزش‌های انسانی و همچنین تأمین و تضمین منافع و سودبری محض خود با غارت و چپاول منابع مادی و انسانی دیگر کشورها، تمامی رویکردهای قانونی و انسانی را ملعبۀ تمایلات و تمنیات خود ساخته است. تنها راه رهایی از رنج و المی که امروز با توسعۀ دامنۀ جنگ و خون ریزی در سطح جهان از طرف عمال سرمایه تحمیل شده و روز به روز دامنه اش با تعمیق بحران ذاتی سرمایه رو به فزونی گذاشته؛ جهت گیری تمامی اندیشه و قلم بجای موضع گیری صرف بر علیه یا له عمل‌کرد کشورها و حکومت ها در سطح جهان، در یک صف واحد و فشرده، بر علیه جنگ و خونریزی و له یک صلح با ثبات وپایدار با یک مبارزۀ پیگیرانه و مداوم امکان‌پذیر است. تا مخاطرات و ستم کنونی بر علیه پناه جویان و دیگر اقشار و طبقات اجتماعی ره صرفه و صلاح بیابد. امروز نظام جابرانۀ سرمایه چنان فضای وهم آلودی را دامن زده که بسیاری از روندهای نامتعارف و ناانسانی را امری معمول و مرسوم جلوه گر ساخته است.بسیاری از نمودهای فرهنگی در حاشیه و مطرود همچون نژادپرستی در حال حضور و حدوث در متن جامعه و تحکیم مواضع خود برای حادثه آفرینی های نوین هستند.

امروز بایستی آماج اصلی حمله به استبداد سرمایه و ممانعت از هر چه میلیتاریزه کردن حکومت ها و دستجات و گروه‌های فاشیستی با تأکید بر رویکرد های مورد لزوم و انسانی، صورت گیرد. من فکر می‌کنم که مبارزه با استبداد و نطام های دیکتاتوری حاکم بر کشورها بایستی از کانال مبارزه با نظام جهانی سرمایه گذر کند؛ در غیر اینصورت منتج به نتیجۀ مطلوب نخواهد شد.چرا که با فرایند جهانی شدن و پیوند های اجتناب‌ناپذیر روند های اجتماعی انسانی، منافع و مصالح نظام سرمایه و گردش لجام گسیختۀ سرمایه مالی، با حفظ و حراست از حاکمیت دیکتاتورها و جریانات فاشیستی گره خورده است.بازی های سیاسی و سیاست بازی‌های عمال سرمایه در مبارزه با مستبدین و گروه‌های فشار در سطح جهانی،فریبی دهن پرکن و اغوا کننده برای گذر از بن‌بست ها و خطرات روزافزون برعلیه سلطۀ جابرانۀ نظام سرمایه می باشد. پس اندیشه و قلم امروز بایستی کانون های اصلی توطئه و تجاوز را که در اتاق‌های فکر استبداد سرمایه متمرکز شده؛ نشانه بگیرد.

نتیجه اینکه مهاجرین و پناه جویان،چه در داخل مرزها و چه در پشت دیوارهای بلند و سیم خاردارهای غیرقابل نفوذ، بی پناهانی هستند که از ستم سرمایه درامان نبوده و نخواهند بود. اکنون عمال سرمایه با گرفتار آمدن در صعوبت بحران نوینی که بر بستر تمهیدات بی پشتوانه و بی بنیاد طی سالیان گذشته برای استتار و ناتوانی نطام سرمایه در پاسخگویی به انتطارات و الزامات عصر،یورش سبعانه خود را به دموکراسی، آزادی و امنیت تحت شعار تأمین امنیت آغاز نموده است.شهروندان از بسیاری از حقوق انسانی محروم شده‌اند و تلاش می‌شود تا بسیاری از نمودهای از رمق افتاده و فرتوت گذشته دوباره احیاء گردد.تحت چنین شرایطی پناه جویان نیز از سبعیت سرمایه در امان نبوده و فشار و تعدی به حقوق و کرامت انسانی شان فزونی می پذیرد.تعدیل و تسریع در گذر از این روند نامتعارف و ناانسانی مبارزۀ مداوم و پیگیر برعلیه جنگ و خونریزی و تولید و توزیع تسلیحات نظامی و همچنین ابرام و اصرار بر صلحی پایدار و باثبات امکان‌پذیر است. امید که اندیشمندان و روشنفکران با فاصله گرفتن از تعبیر و تفسیر های روزمرگی تحت تأثیر عملکردجنجالی و تخریبی گستردۀ عمال سرمایه به منظور انحراف اذهان و اشتغالات ذهنی، روند مبارزۀ اصولی و مورد لزوم کنونی جامعه های انسانی را در پیش گیرند.فراموش نکنیم که نشانه رفتن قلم و اندیشه و عمل برای پایان بخشیدن به تعدیات و تجاوزات رو به گسترش نطام سرمایه، تنها راه به زانو در آوردن نظام های استبدادی و ارتجاعی در سطح جهان می باشد.




اسماعیل رضایی

پاریس


04 /01 /2016



1_در عصر روشن بینی روابط و مناسبات بین انسانی شفاف‌تر و گویاتر نمود می یابد؛ و آدمی با غلبه بر بسیاری از ناهنجاری‌های ناشی از کم فهمی و بدفهمی به سوی هنجارها و درک بسیار روشن‌تر و بهبود یافته تر نسبت به حیات فردی و جمعی پیدا می کند. در عصر روشن بینی، انسان‌ها در پیوند و مناسباتی شفاف تر و آگاهانه تر، به سوی یک همبستگی درونی و عمیق و ارادی انسانی و اجتماعی سوق می یابند.