۱۳۹۵ دی ۱۳, دوشنبه

             فترتِ فکرت


انسان ها تحت تاثیر فعل و انفعالات محیطی و همچنین الگوگیری از روش و منش یکدیگر واکنش نشان داده و متناسب با درک و شعور خویش به تبیین و تحلیل و قضاوت پیرامون رویکرد های فردی و جمعی می نشینند. منتهی  برخی به سوی درک مضمونی و محتوایی رخدادها و پدیده های محیطی روی آورده و براین اساس از تاثیر متقابل پدیده ها برای فهم عمقی و درک محتوایی بهره می گیرند. برخی نیز با فروغلتیدن در دام نگرش تجریدی و انتزاعی از تاثیر متقابل پدیده ها غفلت ورزیده وگرفتار یکسویه نگری و نگاه تک بعدی به حوادث و رخدادهای محیطی، تنها به قاضی می روند و راضی بر می گردند. اینگونه افراد عموما با سطحی نگری به سوی روندهای عوامگونه هدایت می شوند که عادات و سنت را با لفافه خرد و معرفت عرضه می دارند. مفروضات و مبسوطات دینی نیز دارای چنین ماهیتی بوده و با تجرد و انتزاع عملکرد محیطی به توجیه و توصیف محض رخداد ها اکتفا کرده واز علل و عوامل علی آن فاصله می گیرند. این ویژگی ماهیتا از فترت فکرت و ضعف خرد و تعقل نشئت گرفته و فرد را در دام سطحی نگری و انشانگاری های احساسی و قضاوت های سخیفانه به اسارت می گیرد. بدینسان ریشه یابی علل و عوامل تحول و دگرگونی های محیطی فدای تمایلات و تمنیات فردی و شخصی شده و به شکل گیری وارونه دریافت های محیطی منجر می شوند.


وارونگی درک و دریافت مفاهیم گویا و پویای حیات اجتماعی انسانی، به کج فهمی و بدفهمی بسیاری از ملزمات زیست جمعی چون آزادی، دموکراسی، امنیت، حقوق بشر و بسیاری دیگر ازرفتار وکردار ناپسند بین فردی و درون اجتماعی منجر می شود؛ که خیلی از ارزش های هویتی و اصالتی را زیر ضرب  می گیرند. این فرایند است که بسیاری را با داعیه فهم و کمال از درک و فهم مبرمات و معضلات فارغ ساخته و با پرسه در حاشیه و زوایه از اصل و اساس رویکردهای محیطی دور می گرداند. اینگونه است که قالب های فکری و شناسه های انسانی در پس هجو و حذف بی مسمای عمل انسانی، تمامی روابط و ضوابط زیست اجتماعی را فدای مطامع و مصالح فردی، گروهی ویا جناحی می سازد. بدینسان ارزش ها در محاق بیان نارسا و گفتمان ناگویا از تاثیر موثر خویش بر تعامل و تکامل جامعه و انسان باز می مانند.ابهام و ایهام در تبیین و تحلیل رویکرد های اجتماعی عموما از عادت و سنت برخاسته و بسیاری از روندهای نامطلوب اجتماعی از جمله بوروکراسی حاد و مزمن را بر سازوکارهای جامعه تحمیل می سازند.پس سازه های معیوب و مقلوب برای تداوم حیات متعدی خویش به حیات اجتماعی انسانی شفافیت را بر نتافته و در پس انکار و اهمال از ملزمات اجتماعی فاصله می گیرند. در پس عدم شفافیت روابط و مناسبات اجتماعی انسانی علل بیمارگون بسیاری از روندهای درون اجتماعی و بین فردی در پس معلول ها گرفتار می شوند.


بوروکراسی که بسیاری آن را عامل انحطاطی و تخریبی حیات اجتماعی معنا می نمایند؛عامل پوششی تمامی عملکردهای ضد مردمی است که از شفافیت و نمود واقعی و حقیقی رویکردهای اجتماعی می پرهیزند.پرده پوشی و ابهام درعملکرد اجتماعی عامه را در بیخبری و عدم درک و فهم علل و عوامل نابسامانی های اجتماعی سوق داده و عامل اصلی عدم تعادل و توازن در تبادل و تبدیلات درون اجتماعی و بین فردی محسوب می شود.نظام سلطه سرمایه و تمامی نظام های توتالیتر از سیستم بروکراتیک برای اعمال حاکمیت سرکوبگرانۀ خویش بهره می گیرند. چرا که تمامیت خواهی توتالیتاریسم در نمودهای ایده ای و عملی نظام استبداد سرمایه کاملا مشهود است.اکنون با شفافیت بسیاری از نمودهای نامتعارف و تخریبی دیکتاتوری سرمایه و نظام های استبدادی با استعانت از ابزارهای رسانه ای و ارتباطی، آن ها را در بن بست های صعب و دشوار ادارۀ امور اقتصادی اجتماعی روبرو ساخته است.این امر عامل اساسی تحول و دگرگونی در سازه های عمومی جامعه و انسان خواهد شد. براین اساس عمال سرمایه در تلاش برای فضای پرابهام وناامنی های اقتصادی و اجتماعی  جهت اقدام و اعمال موازین و معیارهای نوین سلطه گری در سطح جهان می باشند. شکست در عرصه های جنگ افروزی و استفاده ابزاری از باورهای ایمانی انسانی کاملا مشهود است. بنابراین اشکال نوینی را اتخاذ خواهند نمود که بارزترین آن ایجاد ناامنی های اقتصادی اجتماعی برای جذب سرمایه های دیگربلوک های قدرت جهانی و جلوگیری از گریزازمرکز سرمایه های در حال کار می باشد. در این مرحله کلان سرمایه دارها الزاما و ایجابا دست در جیب یکدیگر کرده و به تضعیف یکی برای فربه شدن دیگری روی خواهند آورد. این ویژگی به بلبشویی و درهم ریزی مناسبات حاکم روی آورده و بنیان های نظام سلطه سرمایه را با چالش جدی روبرو خواهد ساخت.


فترتِ فکرت در پس عادت و سنت روندهای رشد بسیاری از نمودهای نامتعارف را در جامعه تامین و تثبیت می کند. این ویژگی مرز بین نگرش و تبیین علمی و توهمات و پندارهای ایده ای واپسگرا را مخدوش و بسیاری را با عزلت گزینی های مشی و منش برخورد با حقایق و واقعیت های محیطی، بسوی عوامفریبی و خود نمایی های فاقد ارزش و اهمیت موضوعی و اجتماعی هدایت می کند. دراین راستا اهمیت و هدف موضوع مورد بحث نه برای نقد و روشنگری و شفاف سازی الزامی حوادث و رخدادهای محیطی، بلکه هجمه و یورش به خاستگاه و برآمد های ویژه ای است که در بستر زمانی و موقعیت مکانی اش مورد بررسی و ارزیابی قرار نگرفته و بسوی تسویه حساب و بعضا تشفی وجدان ناآرام و ضعف خصلتی و بدفهمی روندهای نامتعارف و ملتهب محیطی چیز دیگری را ارائه نمی نماید. همین دیدگاه است که در میان اینهمه تعدی و تجاوز به حقوق انسانی وحد وهدم زیستگاه انسانی برای تشفی امیال پلید و تمنیات رذیلانۀ انسانی با هژمونی نظام سلطه سرمایه دم فرو بسته و از هجمه و یورش آن به ملزمات زیست انسانی چون آزادی، امنیت، دموکراسی و.... با توجیهات بی اساسی که خود معلول بسیاری از نارسایی ها و بی عدالتی های محصول سلطه نظام سرمایه هستند؛ دفاع می نماید. ویا از دهشت و وحشتی که استبداد سرمایه در اقصی نقاط دنیا حاکم کرده است؛ با دیده اغماض نگریسته و بدون نگاه و نظر روشن و صریح از آن گذر می کند. ولی در برابر هرگونه روندهای خطا واستبداد ی دیگر که با ستم سرمایه زوایه داشته و به نوعی محصول و قربانی ستم سرمایه هستند؛ موضع خشن، غیراخلاقی و توهین آمیز می گیرند. این نگاه و آستانبوسی درگاه لیبرالیسم و نئولیبرالیسم که امروز در باتلاق عملکرد بدفرجام خویش گرفتار آمده؛ از سنت و عادتی بر می خیزد که مدعی نگرش علمی به روندهای جامعه و تاریخ است. وجدان غبار گرفته و محبوس در تنگناهای بی ثبات و ناپایدار اکتسابات مجازی،روند استبدادی و ستم سرمایه را در قتل عام ها و تخریب کشورها را نادیده می گیرد. وجدان های خفته ای که نابودی سوریه، عراق،یمن، افغانستان ودیگر نقاط جهان را با هژمونی استبداد و سلطۀ سرمایه نمی بینند و یا نگاه و نظر روشن و صریحی ابراز نمی کنند.


مسلم است انسانی که بر موج تخیل و توهم سوار است ؛ تحلیل و تبیین اش نیز بر احساس و شور و شعور منفعل استوار خواهد بود. این امر در بیان هیجانی وگفتمان تک محور و یکسویه و همچنین ناهمگن با روندهای نامتعارف کنونی برخی برای رفع مسئولیت صرف روشنفکرانه کاملا مشهود است. اصولا یک اندیشمند، استاد، فیلسوف و انسان فهیم و آگاه مبنای قضاوت خود را بر احساسات و کینه ورزی بنا نمی نهد؛ بلکه با خرد و منطق وبا نگاهی بی طرفانه برای زدودن پلشتی ها و شفاف سازی روندهای نامطلوب، مبهم و ناگویا حرکت می کند. انسان درمانده و ناتوان از درک و فهم حقایق و رنج و تعب انسانی ناشی ازروندهای نامتعارف  محیطی، به کینه ورزی و یک جانبه نگری به مسایل محیطی روی می آورد. بیان احساسی، از درک معنایی  مفاهیم و مفهوم گزینی های معمول و مغلوب ناتوان است. پس قادر به یک ارتباط روشن و گویا با عناصر مرتبط با فعل و انفعالات اجتماعی نیست.براین اساس به بیراهه سوق یافته و از اصل و اساس موضوع مورد بحث فاصله می گیرد. چرا که امر احساسی با درک زمان و مکان یابی رخدادها و حوادث محیطی همرا ه نبوده؛ و به سوی بحث های مجرد و منتزع از تبادل و تبدیلات  جامعه و انسان، به نتایجی دور از واقع و وارونه دست می یازد. بدینسان است که امروز در عصر جهانی شدن و شفافیت بسیاری از روند های گنگ و مبهم با استعانت از ره آوردهای تکنیکی اطلاعاتی و رسانه ای، بسیاری را در تشتت ایده و نظر و هجوگویی های بی منظر برای دلمشغولی ها و فضل فروشی های ادیبانه سوق داده است. در این اغتشاش فکری و ایده ای عموما مرز بین نگرش علمی و پنداری کاملا مخدوش بوده و عملکرد نظام ها و انسان ها با توجه به تفاوت های زمانی،مکانی و ساختاری همتراز و همارز مورد بررسی و ارزیابی قرار می گیرند.


بسیاری از مفاهیم چون پوپولیسم و توتالیتاریسم در این تشتت و پریشانی اندیشه و عمل، بدون توجه به شرایط زمانی و جایگاه مکانی و همچنین چرایی و چگونگی شکل گیری آن، استفاده عام بویژه در بین روشنفکران پیدا کرده است. تمامی نظام های انحرافی و انحطاطی از متن وبطن نظام سلطه سرمایه برخاسته و شیوع عام می یابند. چرا که نظام سلطه سرمایه از یکطرف با استثمار و استعمار فقر و جور می پراکند و از سوی دیگر با استفاده از ابزار ارتباطی و رسانه ای به تخدیر و تخمیر اندیشه و روان توده ها  در راستای اهداف خویش  روی می آورد. یعنی آزادی و بازتاب های آزادانه انسان ها را در چارچوب های منفعتی و مصلحتی خود به اسارت گرفته و اجازه زیست مطابق فرم و نرم معمول و مرسوم را از جامعه سلب می کند. این ویژگی در نهاد خود پوپولیسم و توتالیتاریسم را نهفته داشته وبا برخی مفاهیمی چون دموکراسی  و امنیت اجتماعی به تلطیف و حقنه کردن آن ها روی می آورند.آنچه که نظام سلطه سرمایه را بسوی اختناق و استبداد افسارگسیخته هدایت می کند، به اسارت گرفتن زمان و مکان در چارچوب های محدود و محصور سودبری محض بدون توجه به روندهای تحولی و تکاملی جامعه و انسان است. مسلما تمامی نظام هایی که بر بستر زمان مورد لزوم خویش شکل نگیرند ویا متناسب با روندهای تحولی و تکاملی حرکت نکنند، بسوی توتالیتاریسم سوق می یابند. چرا که از پاسخگویی به نیازها و الزامات جامعه و انسان بازمانده و برای استمرار حیات خویش از رویه های توتالیتاریستی بهره می گیرند.اما یک تفاوت فاحش بین استقرار نظام های توتالیتاریستی با گرایشات ایده ای واپسگرا و علمی وجود دارد که درک و فهم آن نیازمند یک نگاه بی طرفانه و قضاوت انسانی با درک و شناخت بهینه و عمیق از ایده علمی دارد. نظام های با ماهیت علمی و گرایشات توتالیتاریستی محصول شتاب زدگی و حرکت های سکتاریستی روشنفکرانه می باشد؛ که درشرایط مساعد زمانی می تواند جامعه و انسان را به سوی زیستی مطلوب و معقول هدایت کند. در حالی که در نظام های واپسگرا  نمودهای توتالیتاریسم از واپسگرایی و بازگشت به بنیان های کهنه و قدیمی استقرار یافته و نمی تواند تحت هیچ شرایطی به الزامات و نیازها جامعه و انسان پاسخ لازم را بدهند. با توجه به اینکه هردو نوع آن به نوعی قربانی سلطه گری و استبداد روشن و صریح نظام سرمایه می باشند.


پوپولیسم برآمد شوراحساسی است که خرد و تعقل در پس تمنیات و تمایلات واپس خوردۀ ناشی از تهاجم و تجاوز روزافزون نظام سلطه سرمایه به اسارت درآمده است. شعارها احساسی، تصمیمات احساسی و از همه مهمترنگاه به رویکردهای اجتماعی انسانی سطحی و روبنایی نمود می یابند. بنابراین توده های سرخورده و ناامید از دورنمای روشن و امیدبخش با گرفتار آمدن در دام اهریمنی سلطه و استبداد سرمایه، زنجیر اسارت و بردگی را بر دست و پای خویش استحکام می بخشند. و توتالیتاریسم برآمد سنت و عادت و یا شتاب زدگی ایده ای است که  با عجز و زبونی در برابر تعالی و کمال جامعه و انسان و یا ناهمخوانی بنیان های مادی و معنوی مستقر با روندهای متعارف و حاکم جهانی به ابزارهای نامتعارف و تمامیت خواهی مفرط برای حفظ و حراست از چارچوب های تنگ و محصور معیشت و معرفت روی می آورند. براین اساس هیچگونه آزاداندیشی و روشنگری و صدای مخالف را برنتافته و خفقان و تنگی معیشت را در جامعه اشاعه می بخشند. اکنون با تحولات دم افزون و دگرگون ساز جهانی و الزام این  روند به برقراری قواعد، قوانین و معیارهای نوین برای پاسخگویی به نیازها و الزامات نوین، همچنین مقاومت و ابرام دارندگان و صاحبان قدرت و مکنت در برابر این الزامات واقعی و حقیقی، پوپولیسم و توتالیتاریسم را وجه جهانی بخشیده و روز به روز دامنۀ سلطه زور و استبداد را در سطح جهانی توسعه داده است. این نمودهای مشابه، محصول بحران و استبداد سلطه ذاتی نظام سرمایه است؛ که برای گریز از تغییرات الزامی، جهان را در گزینش های نامتعارف و خوف انگیز فرو برده است. پس جهان توسعه یافته برای حفظ ژست های دموکراتیک و آزادمنشی، با استفاده از ابزارهای رسانه ای و ارتباطی به تلطیف و تخریب روندهای بهاندیشی و بهیابی روی آورده اند.


پرسه درآثار و تبعات مدرنیته و پیروی و الگوگیری از فرامین و دستورالعمل های واضعان و شارعان عصر مدرنیته،عنصر چالش برانگیز جامعه های انسانی کنونی محسوب می شود. مدرنیته و آثار و اقوال آن محصول نوعی ازتولید و توزیع و روابط و مناسبات اقتصادی اجتماعی است که بر بوم گرایی و ملی گرایی تاکید دارد. عصر روشنگری و شناخت و فهم بسیاری از نافهمی ها و بدفهمی های روابط و مناسبات اجتماعی انسانی است که هنوز رسوبات فکری عهد کهن با سنت ها و باورهای صلب و ثقیلش بر گرده جامعه و انسان سنگینی می کند. براین اساس ابهام و ایهام در روابط بین فردی و درون اجتماعی وعدم شفافیت  و گویایی در بیان و کلام و روابط و مناسبات اجتماعی،فرایند زایایی و پویایی پویش و گویش را در تمایلات و تمنیات پست و دنی آدمی به امری نهادین مبدل ساخته است.پس اگرچه مدرنیته معرفت و معیشت را از بام آسمان فرو کشید و بدان حیات زمینی و عینی بخشید. ولی در این تحول و تکامل به نهادینه نمودن بسیاری از نرم ها و فرم های حیات اجتماعی روی آورد که امروز به عناصر اصلی چالش برانگیز در روابط و مناسبات اقتصادی اجتماعی محسوب می شوند. معیار و مقیاس هایی که امروز به موانع جدی شکل گیری ملزمات حیات اجتماعی انسانی مبدل شده اند. چرا که نرم ها و فرم های مدرنیته شفافیت و گویایی عصر کنونی با شاخصه جهانی شدن و بهیابی و بهپویی درک متقابل انسانی با استعانت از ابزارهای اطلاعاتی، ارتباطی و رسانه ای را بر نتافته و آن ها را نادیده می گیرد.براین اساس است که رشد و تکامل ابزار و فن نه تنها در راستای بهسازی و بهجویی حیات اجتماعی انسانی سوق نیافته بلکه به عناصر هجمه و یورش به ملزمات و دستاوردهای تاریخی جامعه و انسان روی آورده است. پس توقف در سازوکارها و دیدگاه های عصر مدرنیته، روند دریافت ها و درک و شناخت الزامات عصر کنونی را با موانع جدی روبرو می سازد.


فترتِ فکرت در بین نیروهای مترقی بویژه چپ های مارکسیست بدلیل توقف در ایستارهای گذشته تاریخی مارکسیستی، با بحث های انتزاعی و تجریدی، برخی با تکیه بر سنت های تاریخی گذشته و ابرام بر اشکال و شیوه های مبارزاتی سنتی، و برخی نیز با نگاهی مجرد به مفاهیم و سازوکارهای مسلط حاکم، به اهرم سلطه سیاسی صرف برای استقرارآرمان های مارکسیستی ابرام می ورزند؛ نیز مشهود است. اهرم سیاسی بدون نادیده انگاشتن بنیان های مادی حاکم بر سازوکارهای اجتماعی انسانی، مارکسیسم و آرمان های انسانی اش را به سمتی هدایت خواهد کرد که تا کنون شواهد عینی و عملی آن در سوسیالیسم به اصطلاح موجود و یا بلوک های به اصطلاح سوسیالیستی مشاهده شده است. تجربه های تلخی که امروزه به بی اعتباری روزافزون اندیشه های نجات بخش سوسیالیسم علمی و انسانی منجر شده است.برای دستیابی به بنیان های مادی و اصیل سوسیالیستی بایستی مبارزه را حول محورهای واقعی و حقیقی حاکم بر جامعه های کنونی بشری سازمان داد. این مبارزه از خلال گذر تاریخی نظام سلطه سرمایه و شاخصه های کنونی آن برای اتخاذ بهترین اشکال مبارزاتی ممکن می گردد. با بیان کلی مفروضات ذهنی و بدون نگاه به جایگاه و پایگاه کنونی سلطه گری سرمایه،امکان هیچگونه توفیقی در دستیابی به حداقل های باورهای انسانی سوسیالیسم مقدور نخواهد بود.عمال سلطه سرمایه با تجربه اندوزی از روندهای گذشتۀ نمودهای سوسیالیستی در سطح جهان، امروز با استعانت از ابزارهای ارتباطی و رسانه ای وشناخت نقاط ضعف و قوت جایگاه و پایگاه مبارزاتی سوسیالیسم تخریب روزافزون و مبارزه بی امان خود  را تداوم بخشیده اند. پس مبارزان واقعی راه سوسیالیسم  نیز بایستی برای شناخت حلقه های مفقودۀ ناکامی های مداوم خویش،به شناخت دقیق و درک مطلوب و بهینه از روندهای گذشته و کنونی سلطه سرمایه برای اتخاذ بهترین اشکال مبارزاتی،روی آورند.نظام فکری با تبعیت از نظام اقتصادی حاکم، روند بهیابی و بهپویی زیست انسانی را با موانع رو برو می سازند. پس برای دستیابی به آرمان های متعالی و انسانی بایستی با تعدیل و تعادل های لازم اقتصادی، در نظام فکری عامه تحول و تکامل لازم را ایجاد کرد.این امر مستلزم مبارزه اصولی با روندهای نامتعارف کنونی و ضد انسانی سلطه گری نظام سرمایه، می باشد.


استبداد و دیکتاتوری برای محدود و محصور کردن بازتاب های آزادانۀ انسانی برای شدن و گشتن،تحت هر شرایطی و هرکسی با هر ایده و اندیشه ای امری نکوهیده و غیرانسانی محسوب می شود. اما نادیده انگاشتن علت و عوامل محیطی موثر در جهت گیری های نامتعارف نیز امری اصولی و انسانی به نظر نمی رسند. حد و حصر کردن هر جامعه و انسانی که مخالف و یا متضاد ایده و عمل دیگری است و فقط می تواند بعنوان رقیب منفعتی و مصلحتی نمود یابد؛ نیز امری ضد انسانی و غیر معمول می باشد.برای مطلوبیت یک گفتمان بایستی زاویه و نگاه به رویکردهای جهانی را افزایش داد و از محدودیت نگاه و نظر که بسوی تعصب و دگم اندیشی هدایت می شود، بشدت پرهیزکرد تا بشود در میان انبوه تیرگی و تاریکی و معضلات و مبرمات بشری، راهی به روشنایی و بهبود و بهسازی محیط انسانی پیدا کرد.مسلما این روند با اتکا به سازوکارهای نظام سلطه سرمایه که برای تامین و تضمین منافع و مصالح خویش از بانیان و حامیان بنیادین استبداد و دیکتاتوری محسوب می شود،غیرممکن است.چرا که استبداد سرمایه با ماهیتی تحمیلی و تخریبی حیات مادی و معنوی جامعه های انسانی، از عاملان اصلی صدور و حضور استبداد و دیکتاتوری  محسوب می شود. زیرا نظام سلطه سرمایه عامل تحکیم و تثبیت سلطه اکتسابات مجازی که برای تداوم استمرار خویش، هیچگونه بازتاب های آزادانۀ انسانی را برنتافته و برای  تامین و تضمین منافع و ومصالح خویش بر تحمیل و تحکم ایده و عمل خویش تاکید دارد.پس استبداد و دیکتاتوری در نظام سرمایه ذاتگرایانه بوده و برای توسعه دامنۀ این پدیده نامتعارف از هیچ ترفند و دستاویزی پرهیزندارد؛ چرا که جایگاه و پایگاه موقعیتی و منفعتی اش را تامین و تضمین می کند. درنظام سلطه سرمایه گزینش و خوانش تمامی ملزمات حیات اجتماعی به عاملی برای بازماندن توانمندی ها و استعدادهای عمومی در راستای تحول و تکامل واقعی جامعه و انسان عمل می کند. چرا که همگی تحت تاثیر تمایلات طبقاتی از رسالت و اصالت واقعی خویش باز می مانند.


ناهمخوانی مفروضات ذهنی با واقعیت محیطی،محصول دگم اندیشی،تعصب خشک و بی مغز،کینه ورزی های مرامی و مسلکی و مهمتر از هم فاقد معرفت و احاطه علمی پیرامون حوادث و رخدادهای محیطی می باشد.پس عمق و محتوا فدای سطح و ظرف می شود و زاویه دید نسبت به رویکردهای پیرامونی باریک وجانبدارانه عمل می نماید. این روند عموما از عادت و سنت تغذیه کرده و بر این اساس از درک علی و ارتباطی بین پدیده ها ناتوان بوده و در تجرد و انتزاع به تبیین و تحلیل عملکرد محیطی می نشیند. همین شیوه نگاه و نظر است که قادر به تفاوت های اساسی بین حوادث و رخدادهای محیطی نبوده و به تحلیل و تبیین فرمی و شکلی آن ها مبادرت می ورزد که عموما از اصلاح و بهبود روش ها و منش های الزامی جامعه و انسان فاصله می گیرد. کلی نگری و مطلق اندیشی حاصل این دیدگاه بوده و همواره ابزار هجمه و انتقام از ایده و عمل دیگری محسوب می شود.برای این دیدگاه استبداد و توتالیتاریزم بدون توجه به ویژگی های اجتماعی ، اقتصادی و بویژه ایده ای مورد بررسی قرار گرفته و جامعه و انسان را از شناخت ماهیتی و درک بهینه روندهای مطلوب و مورد لزوم دور می سازد.ولی در واقع، استبداد و توتالیتاریزم در یک ساختار فکری و عملی کهنه و فرسوده با ایده واپسگرا، ممکن است از نظر شکلی و فرمی با نوع ساختار فکری و عملی ایدۀ  مترقی و پیشرو یکسان باشد؛ ولی از نظر مضمونی و محتوایی یکی تاریخ مصرفش گذشته و برای استمرار خویش نیازمند استبداد و تمامیت خواهی است و دیگری محصول تعجیل و شتابی است که هنوز بستر های استقرار آن از لحاظ ساختار اقتصادی اجتماعی  و فکری مهیا نیست. ندیدن یا نشناختن این ویژگی  یا از محافظه کاری و نگاه جانبدارانه حکایت دارد و یا از بدفهمی و نافهمی روندهای متعارف و نامتعارف جامعه و انسان بر می خیزد.


نتیجه اینکه: فترتِ فکرت اکنون یکی از موانع اساسی عبور از بدفهمی ها،نافهمی ها و همچنین نارسایی های حاکم بر جامعه های کنونی بشری می باشد. چرا که عموما مرز بین نگرش علمی و پنداری را مخدوش کرده و از درک واقع بینانۀ حاکم بر سازوکارهای اقتصادی اجتماعی فاصله گرفته است.چرا که فترتِ فکرت به گذشته پناه برده و با تکیه بر سنت و عادت روند ایستا و میرایی را برای زیست خویش برمی گزیند.براین اساس بسیاری با داعیه نگرش علمی به روندهای تاریخی، اجتماعی و انسانی، از درک واقع بینانه و تبیین اصولی حوادث و رخدادهای محیطی فاصله گرفته و با نگاهی جانبدارانه و بعضا کینه ورزانه به بحث و فحص پیرامون نمودهای متعارف و نامتعارف محیطی می نشینند. بنابراین بسیاری از مفاهیم و برآمدهای اجتماعی و انسانی اش همچون پوپولیسم و توتالیتاریسم بدون توجه به خاستگاه و جایگاه و پایگاه  ایده ای و انسانی اش مورد اقبال عام بویژه در بین روشنفکران قرار دارند. اصولا درک ناواقع  و وارونه از مفاهیم به حد و حصر دریافت های آدمی از محیط و جامعه روی آورده که ابهام زدایی و شفافیت را از روابط و مناسبات بین فردی و درون اجتماعی دریغ می دارد. پس کلام و بیان در پس تحلیل و تبیین های روشنفکرانه برای رفع مسئولیت، به سوی تحریف و تخریب هدایت می شود. بدینسان مبرم ترین معضل جامعه های انسانی در پس سطحی نگری و رخدادهای روزمره تحت الشعاع قرار گرفته و عاملین و واضعین روندهای ناانسانی و ضدبشری در بوته اجمال و اهمال قرار می گیرند. از نمودهای بارز و شاخص فترتِ فکرت بحث ها و گام های انتزاعی و تجریدی پیرامون رخدادها و حوادث محیطی می باشد. این روند از تاثیر متقابل پدیده ها غفلت ورزیده و با نگاهی تک بعدی و یکسویه نگری به رخدادهای محیطی از درک واقع بینانه و شناخت مضمونی فاصله می گیرد. درپس این ویژگی است که بسترهای واقعی استبداد و دیکتاتوری درپس فضل فروشی های ادیبانه نادیده گرفته شده و به تحریف و تخریب ایده و عمل اجتماعی  انسانی روی می آورند. در این میان نیروهای مترقی بویژه جپ های مارکسیست با تکیه بر سنت های دیرپای مارکسیستی و یا ابرام بر اهرم های سیاسی برای استقرار سوسیالیسم علمی، از واقع بینی ایده ای و سیاسی فاصله گرفته و به بی اعتباری مکتب علمی و انسانی مارکسیسم دامن می زنند. چرا که اشکال مبارزاتی در پس گفتمان عمومی و شناخت روندهای کنونی جامعه های انسانی سامان نیافته و با روند تحولی و تکاملی رو به رشد حاکم بر سازوکارهای کنونی جامعه و انسان سازگار نیست. زیرا تصمیمات و تاکیدات مبارزاتی در راستای مجموعه نیروهای درگیر در ساماندهی و بهسازی حیات اجتماعی انسانی نبوده؛ بلکه یکسویه نگری و تجرد اندیشه و عمل، از واقعیت های ملموس و بارز روندهای کنونی آن می باشد. نباید فراموش کرد که تاریخ ادامه روند های گذشته نیست؛ بلکه راهنمای عمل ما برای گریز از اشتباهات و خطاهای سرنوشت سازی است که در گذشته در محک آزمون قرار داشته است. باشد که با آموختن از سهو و عمدهای گذشته تاریخی،شیوه های نوینی را برای برونرفت از بن بست های کنونی جامعه های انسانی بکار گرفت.


اسماعیل رضایی

02 01 2017

پاریس

۱۳۹۵ آذر ۱۱, پنجشنبه

          اصلاح و ابداع

تاثیرات مداوم محیطی برانسان در راستای گزینش های زیستی و تعاملی،عامل اصلی برانگیختگی برای تعادل و تطابق وی با فرایند تکاملی  محسوب می شود.براین اساس همواره با الگوگیری ها و کنش و واکنش مناسب برای همپویی و همگامی با تحول و دگرگونی های محیطی گام برمی دارد. در این راستا نهادینه شدن برخی الگوگیری ها و دریافت ها در جهت تداوم و تامین و تضمین منفعتی و مصلحتی، روند بازیافت های محیطی را با موانع و مشکلات عدیده مواجه می سازد. این ویژگی به انجماد و انسداد اندیشه پیرامون پویایی و نوزایی مداوم روندهای تحولی و تکاملی اجتماعی انسانی منجر می شود. واپسگرایی و توقف در ایستارهای گذشته محصول این روند نامتعارف است که همواره به آسیب پذیری وعقب ماندگی مادی و معنوی جامعه و انسان منتهی می گردد.تعاملات اجتماعی و تاثیر مداوم توسعه و تکامل دستاوردهای انسانی بر اندیشه و عمل، روند اصلاح و ابداع اشکال نوین برای همگرایی و همراهی با تحول و دگرگونی را اجتناب ناپذیر می سازد. ولی بسیاری با تکیه بر عادات و الگوهای سترون، اصلاح و نوگرایی را برنتافته و با ابرام برداشته ها و باورهای ایمانی به سوی انسداد و انقباض رفتاری و کنشی گام برداشته و در برابر ملزمات و ضرورت های زیست معمول و معقول مقاومت می ورزند. این روند یکی از چالش های اساسی تعاملات بین انسانی و درون اجتماعی محسوب می شود. چرا که همواره محل بسیاری از منازعات و مشاجرات تهدیدی و تخریبی برای حراست وحمایت از رویه های مسلط ویا اسلوب های فکری و اعتقادی نهادینه شدۀ عهد عتیق می باشد. این روندهای نامتعارف اگرچه قادر به توقف یا سکون فرایند تحولی و تکاملی نیستند؛ ولی هماره از عوامل کند کننده ویا تخریب و تحدید روندهای مطلوب و معقول محسوب می شوند.


مداومت اندیشه ورزی آدمی تحت تاثیرمداوم عملکرد محیطی و تاثیر موثرارتباطات درون اجتماعی و بین فردی در شکل گیری ایده و به تبع آن اندیشۀ چرایی بودن و شدن جامعه و انسان در پروسۀ تحولات و تعاملات جامعه و انسان، ضرورت نواندیشی و نوگرایی مداوم را الزامی و ایجابی می سازد.درک و فهم چرایی و چگونگی شکل گیری شور و شعور انسانی در فرآیند رشد و بالندگی فردی و جمعی برای پذیرش و پالایش اندیشه و ایدۀ آدمی متناسب با روند تحول و تکامل اجتماعی امری حیاتی می باشد. انسان گرفتار آمده در دام عادت و سنت و واپسگرایی ایده ای اصولا قادر به حصول و قبول تحول و دگرگونی رشد و توسعه علم و فن نبوده ودر چارچوب محصور و محدود شعور و حضوربه تعریف و تکلیف غیرمسئولانه و نامتعهدانه روی می آورد.چرا که درک و فهم متعهدانه ومسئولانه نسبت به محیط و جامعه نیازمندآگاهی واقعی و اصیلی است که در همپویی و همگامی با روند تعالی و کمال جامعه و انسان مقدور می باشد. نواندیشی یا نگاه اصلاح گرایانه به ایده و عمل، نیازمند رسوخ و نفوذ به ابعاد متشکله باورهای ایده ای و ایمانی می باشد.براین اساس برای روند اصلاحی و نواندیشی،تعیین حدود و ثغور تغییرات و دگرگونی حیطه عمل و اقدام امری الزامی است.بیان کلی نواندیشی و یا اصلاحی،پرسه در دلمشغولی های بی سرانجامی است که نتیجه ای جز بطالت وقت و لئامت نفس ندارد.

استحکام بنیان های ایده ای به درک و شناخت ضرورت ها و همپویی و همسویی با روند تکاملی جامعه و انسان بستگی تام و تمام دارد.براین اساس ایده های علمی با یک تجانس درونی و ذاتی و ملاک منطقی و عقلانی بر خلاف ایده های پنداری با ویژگی های وصفی و تفسیری؛ با اصلاح مداوم روش ها و ابداع شیوه های نوین بهره گیری از مواهب و امکانات در اختیار، عامل بنیادین تحول و تکامل جامعه و انسان محسوب می شوند. در حالیکه ایده های پنداری با رکود و سکون خویش در برابر هرگونه نواندیشی و نوگرایی مقاومت ورزیده و از بهیابی و بهپویی زیست عمومی جلوگیری می نمایند. این روند نامتعارف و خودباختگی و خود شیفتگی ایده ای در سطح و ظرف باقی مانده و از حضور در عمق و محتوا می پرهیزد؛ چرا که در دریافت های مضمونی و محتوایی، درک و شناخت ضرورت ها و اصلاح و بهبود مداوم روش ها و منش ها الزامی می باشد. بنابراین ایده های پنداری با توقف در ایستارهای گذشته  نواندیشی و نوگرایی را در سطح و ظرف محدود و محصور کرده واز درک و فهم شیوه های مطلوب زیست اجتماعی فاصله می گیرند. بدینسان واپسگرایی ایده ای با تکیه بر مبانی پنداری، قواعد و قوانین رشد و بالندگی جامعه و انسان را به سوی تخریب و تحریف اذهان و اعمال هدایت می کند. چرا که پندارهای ایده ای با قلب حقایق و وارونگی دریافت های محیطی، قادر به برقراری یک ارتباط پویا و گویا با جامعه و انسان نمی باشند. پس نعل وارونه می زنند و خواست و نیاز جامعه و انسان را در تمایلات و تمنیات واپسگرایانۀ خویش به اسارت می گیرند. دریافت های ایده ای محض چون در پراتیک و عمل انسانی قوام نمی یابند؛به صورت مرام و مسلکی ذهنی و موهومی با جهان بینی نامدرک و گنگ و مبهم از مبرمات و ملزمات روز دور می شوند.

هر ایدئولوژی از سه عنصر مبانی،قواعد و قوانین با یک وابستگی درونی و ذاتی تشکیل می گردد.1 این ویژگی در ایدئولوژی علمی دارای مصداق عینی و حقیقی بوده که در کنش و واکنش مداوم انسانی به عامل پویایی و شکوفایی جامعه های انسانی مبدل می شوند. در حالیکه در ایدئولوژی پنداری پیوند و وابستگی بین عناصر سه گانۀ مبانی، قواعد و قوانین مجازی و صوری بوده که مانع بنیادین درک و شناخت ضرورت ها و استحکام پیوندهای نهادین درون اجتماعی و بین انسانی محسوب می شوند.چرا که مبانی پنداری با نداشتن مصداق های بیرونی و گرایش به ثبات و پایداری،همواره خود را به قواعد و قوانین با گرایش به تغییر و دگرگونی متناسب با رشد و توسعه علم وفن، تحمیل نموده و آنها را به عوامل مخبط و مخرب مبدل می سازد. قواعد و قوانین منبعث از مبانی دارای بار زمینی  بوده و عموما برای پاسخگویی به نیازهای مادی و معنوی جامعه و انسان نمود می یابند. ولی مبانی برخاسته از ایدئولوژی پنداری دارای ماهیتی ذهنی و آسمانی بوده که فاقد یک نظم ذاتی و اقتدار درونی  برای رشد و کمال جامعه و انسان می باشد. این خصیصه انجمادی و انسدادی از بروز و ظهور توانمندی های بالقوه قواعد و قوانین برای همسویی و همسانی رشد و کمال اجتماعی جلوگیری می نماید. براین اساس بسیاری از ارزش ها و الویت های رشد و بالندگی جامعه وانسان در چارچوب های تنگ و محصور ایده ای از دست می رود. آزادی در زهد و تقوای دروغین و کاذب تحت الشعاع  قرار گرفته، امنیت در پس ناتوانی های ذاتی معرفت و معیشت گرفتار آمده و دموکراسی درپس مصلحت اندیشی های مداوم حد و حصار ایده ای از دست می رود. و بسیاری از الزامات اجتماعی، انسانی و محیطی در ضعف و خلجان نهادین پندارهای ایده ای از رسالت و اصالت خویش باز می مانند.


با پیوند درونی و وابستگی الزامی مبانی،قواعد و قوانین ایدئولوژیکی، روند اصلاحی و نوگرایی دچار محدودیت های ویژه و اساسی می گردند.چراکه اصلاح یا انکار برخی از نمودهای اسطوره ای ویا برخی از قوانین قرون وسطایی مرتبط با ایدئولوژی، مفهوم اصلاح یا نوگرایی از آن مستفاد نمی شود. زیرا بنیان های نمودی قوانین منبعث از قواعد دست نخورده باقی مانده که در شرایط خاص ویا مساعد محیطی دوباره احیاء شده و جامعه و انسان را زیر ضرب خود می گیرند. قواعد منبعث از مبانی ایدئولوژیکی نیز دارای ویژگی باز گشت دوباره بوده که می تواند جامعه را به قهقرا ببرند. پس امر اصلاحی و نوگرایی در ایدئولوژی های پنداری امری ممکن به نظر نمی رسد. مگر اینکه یک بازنگری اساسی و بنیادی در مبانی صورت پذیرد که دراین صورت با نمودهای نوین ایده ای روبرو خواهیم بود که متفاوت و متعارض با نمودهای ایده ای گذشته می باشد.بنابراین ایدئولوژی پنداری برخلاف ایدئولوژی علمی که در شدن و گشتن مفهوم می یابد؛نیازمند فروکاستن باورهای ایمانی و اعتقادی خود در الزامات و نیازهای واقعی بشری جهت گذر از مرز جهالت به خرد و تعقل می باشد. پس در نوگرایی و نواندیشی ایده ای حتما بایستی از نقد و اصلاح مبانی و به تبع آن قواعد و قوانین گذر کرد تا بشود به امری بهنگام و با دوام در گذر زمان روی آورد. بسیاری نواندیشی و نوگرایی را در حد و حصار حذف و حد برخی قوانین شاخص با ماهیت بنیادگرایی محض کافی دانسته و از گفتمان تحولی ایده و عمل فاصله می گیرند. چرا که با بسیاری از مصالح، منافع و موقعیت های اکتسابی و احتمالی آن ها در تضاد و تعارض قرار دارند. 

 
مفروضات و محفوظات ایده های پنداری بدلیل نداشتن مصداق های بیرونی، دارای شمولیت عام نبوده و فاقد یک جهانبینی فراگیر و همه جانبه برای در گیرشدن با موانع و معضلات انسانی اجتماعی می باشند؛و براین اساس نیازمند تفسیر و تاویل های گنگ و مبهم وعموما جانبدارانه با جهت گیری های خاص و دگم می باشند. مفروضات واپسگرایی دینی دارای چنین ماهیتی بوده که قادر به برقراری یک رابطه زنده و پویا با جامعه وانسان نیستند. براین اساس دارای ماهیتی توصیفی،تفسیری و تاویلی بوده و هر کسی متناسب با دریافت های محیطی اش که از میزان درک و شعور و فهم  وی حکایت دارد؛ به صدور احکام و دستورالعمل هایی مبادرت می ورزند که بدلیل نداشتن منشاء عینی عموما از نیازها، الزامات و خواست جامعه فاصله بعید دارند. پس تمامی اصول فقهی، احکام و دستورالعمل های واپسگرایی دینی با اتکا بر مبانی، قواعد و قوانینی صادر و اجرا می شوند که اصولا از بافته ها و یافته های ذهنی و فکری و همچنین اقوال مکتوب یا شفاهی اعصار دور بوده که فرسنگ ها با روند تحولی و تکاملی کنونی جامعه و انسان فاصله دارند. پیوند مفروضات و مجهولات دینی با پیامدها و الزامات محیطی و اجتماعی عموما بی ثبات و ناپایدارند. چرا که از یک بنیان و اساس محکم و غنی علمی و عینی بی بهره اند . از طرفی پیوند تمهیدات اصلاحی و ابداعی درگذر از قواعد و قوانین منبعث از مبانی پنداری ممکن می گردد؛ که از شفافیت، روایی و کارآیی لازم در رفع و دفع محرومیت ها و محدودیت های اجتماعی انسانی ناتوان می باشد. بنابراین درعصر کنونی با شاخصۀ جهانی شدن که جامعه جهانی برای برونرفت از بسیاری از چالش ها و موانع و محدودیت های اقتصادی اجتماعی، نیازمند قواعد و قوانین نوین برای خروج از بحران و نارسایی های محیطی می باشد؛ پندارهای دینی با ماهیتی ایستا وثابت به عنوان یک ابزار کارآمد برای انحراف اذهان و دستیابی به اهداف، مورد استفاده گسترده عمال سرمایه جهانی می باشد.


نظام سلطه سرمایه اگر چه از پندارهای دینی برای اهداف و امیال ناانسانی اش بهره میگیرد؛ ولی دارای یک مرزبندی روشن و دقیق با پندارگرایی و موهوم بافی های دینی بوده و از انعطاف لازم برای بهره گیری از دستاوردهای علمی برخاسته از شرایط عینی وتحولی جامعه و انسان نیز برای افزایش راندمان کاری و اقناع عمومی بهره لازم را می برد. این دوگانگی مشی و عمل با توجه به عدم شفافیت و صداقت زیست عمومی، ازعوامل اساسی ماندگاری و تداوم حیات انگلی و ضد انسانی نظام سرمایه محسوب می شود. البته دگم اندیشی و نگاه انجمادی و انسدادی به رویکردهای اجتماعی  انسانی، صرفا مختص ایده های پنداری نیست؛ بلکه ایدۀ علمی نیز با تکیه بر عادت و سنت هم می تواند روندی بازدارنده و انسدادی را در فرایند تبادل و تبدیلات درون اجتماعی  در پیش گیرد. ولی در ایده های علمی روند واپسگرایانه ذاتگرایانه نیست؛ چرا که مبانی آن ها بر شدن و گشتن اتکا داشته و بر تحول و دگرگونی مداوم جامعه و انسان ابرام دارند.البته برخی ها نیز با درک ناقص و ناقض از مبانی علمی با نگاهی دینمدارانه، مارکسیسم را هم مانند دین فاقد وجوه پرسایی دانسته و برای خود روش و منش علمی را رقم میزنند؛ در حالیکه مبانی مارکسیسم در حرکت و تحول معنی و مفهوم خود را یافته و حرکت و تحول بدون پرسشگری و پرسایی پیرامون شدن و گشتن عاری از معنی خواهد بود. در حالی که در ایده های پنداری و واپسگرایی دینی، دگم اندیشی و تحجر ذاتگرایانه بوده ودر نهاد و ذات آن نهفته است. براین اساس در ایده های علمی تحجر و دگم اندیشی دارای ماهیتی فردی، گروهی و یا حزبی بوده و شمولیت ایده ای از آن مستفاد نمی شود. در حالی که در واپسگرایی دینی و ایده های پنداری  این ویژگی شمولیت عام ایده ای را در خود کاملا جای داده است. پس نواندیشی و نوگرایی در واپسگرایی دینی و ایده های پنداری صرفا در گذر از اصلاح یا نفی مبانی ایده ای برای رهایی قواعد و قوانین از چارچوب ها و حد و حصار های مانع و رادع تحول و دگرگونی الزامی و ایجابی جامعه و انسان، ممکن می گردند.


تضاد،تناقض و تعارض در بیانات و موضعگیری های نواندیشان و نوگرایان دینی کاملا مشهود است. این تشتت و سردرگمی و تعدد آرا و عقاید پیرامون اصلاح و ابداع واپسگرایی دینی، دقیقا از ناتوانی در ایجاد یک هماهنگی و پیوند و اتصال ناممکن بین عناصر سه گانۀ مبانی، قواعد و قوانین نشئت می گیرد. از یکطرف به درک و فهم ناتوانی واپسگرایی دینی در پاسخگویی به الزامات و نیازهای رو به تزاید کنونی جامعه و انسان نایل آمده اند؛ واز سوی دیگر بن بست های ایده ای روند اصلاح و نوگرایی را به چالش کشیده است. بخشی از این ناتوانی در عدم شفافیت و موضع گیری های گنگ و مبهم نهفته است و بخشی نیز حاصل بحث های انحصاری و خود محورانه است که فاقد هرگونه درک مفهومی وفهم عمومی می باشد. از چالش های اساسی و مهم گفتمان اصلاحی و نواندیشی در واپسگرایی دینی نگاه تجریدی و انتزاعی به پدیده های محیطی و ساختار ایده ای آن می باشد. براین اساس قادر به درک و فهم لازم از تاثیر متقابل اجزای متشکلۀ ایده ای بریکدیگر و همچنین چگونگی تاثیر روندهای تعاملی و تکاملی بر جامعه و انسان نیستند. درنتیجه به سوی کلی گویی ها و موهوم بافی های نوین سوق یافته؛که با نواندیشی و نوگرایی زاویه و فاصله دارند. پس نواندیشان دینی یا از دایرۀدرک عناصر متشکله ایدئولوژی دینی خارجند و یا با دلمشغولی های کاذب و دروغین، تلاش می ورزند با اشغال و اغفال اندیشه و عمل انسانی،حیات بی ثبات و ناپایدار خویش را استمرار بخشند.براین اساس است که تمامی اهتمام گرایشات نواندیشانه و نوگرایانۀ دینی در طول تاریخ به نتیجه ای مطلوب و مغلوب منتهی نشده و همچنان دین با تکیه بر عادت و سنت به عامل تحدیدی و تهدیدی روندهای معمول و مرسوم جامعه و انسان محسوب می شوند.

خود باختگی ایده ای محصول تجرد از خودساختگی است که در خود شیفتگی ایده ای و اتکا به باورهای ایمانی و اعتقادی موهومی، خلاء مفهومی و مجهولی حیات را پوشش می دهد.این خود باختگی چرایی و پرسایی را از واپسگرایی دینی سلب و آن را به عامل بی اراده و مطیع فرامین سلبی و قطعی پندارهای ایده ای مبدل می سازد. انسان خود باختۀ واپسگرا، با کنکاش در دایرۀ بسته و سترون و تکرار مکررات ایده ای خویش، خود را در سراب بی بدیل باورهای قدسی و روحانی غرق می بیند و خود شیفتگی و موهوم بافی های خردگریز را در وی نهادینه می سازد. چرا که با تعمیق خود باختگی روند معراج اندیشه و تفکر والای انسانی،بستر های موهومی خود را می گستراند. وبراین اساس برای خود رسالت و اصالتی برتر و بهتر از دیگران مطالبه می کند. چرا که انسان خود شیفته با توهمات بی بدیل خویش، در گنده گویی و خود بزرگ بینی شهره آفاق بوده؛ وبا توهمات ربانی خویش همواره درجدال بی سرانجام و بد فرجام ره می سپارد.پس با اغراق مداوم در موفقیت و استعداد های خویش، خود را بی همتا دیده و بدیهیات را با بداهت ها و بدعت های نا متعارف و بی بنیان می آزماید و برای خود نتیجۀ مطلوب با ماهیتی مقلوب رقم می زند. این ویژگی نواندیشان و نوگرایان دینی است که در پس ناتوانی های ذاتی و نهادینه ایده ای خویش، با حیل و قیل و بدعت گذاری های مداوم تلاش می ورزند؛ ایده و عمل خویش را در راستای ملزمات حیات اجتماعی انسانی موجه و مطلوب جلوه دهند. پس خود باختگی در برابر مظاهر ایده ای و تقدس مابی های بی بنیاد،عامل اساسی خلع سلاح  ایده و عمل آدمی در برابر مظاهررشد و بالندگی جامعه و انسان محسوب می شود.


روند شفافیت روزافزون بسیاری از مجهولات و مبهمات و روشنی و وضوح روند های نامتعارف و متعرض به مصالح و منافع عامه بر بستر رشد و توسعه دم افزون علم و فن، نواندیشان و نوگرایان دینی را در تنگناهای ایده ای صعب و دشواری قرار داده است. اکنون در میان این همه تراکم و تبادل اطلاعات محصول تحول عظیم ابزارهای ارتباطی و رسانه ای، دیگر اندیشه پویا و ذهن پرسا، واپسگرایی و مبهمات و موهومات ایده های پنداری را برنتافته و برای درک علل و عوامل روندهای سترون حاکم بر جامعه و انسان، در جستجوی شفافیت و روایی هرچه بیشتر روابط و مناسبات بین فردی و درون اجتماعی می باشد. مذهب و سنت و برآمد های نامتعارف و نامتوازن آن در برخورد با معضلات و مبرمات کنونی جامعه بشری،روند چرایی و پرسایی پیرامون واپسگرایی دینی را ابعاد گسترده ای بخشیده است. این ویژگی الزام به بازنگری و باز بینی جهان بینی پنداری را اجتناب ناپذیر ساخته است.

همواره در گذر کیفی مراحل تحولی و تکاملی جامعه های انسانی، بسیاری با ادعای نواندیشی و نوگرایی دینی سر برآوردند؛ و سنت های دینی را با آرایه ها و پیرایه های فریبنده و اغواکننده برای تخدیر و تحمیق افکار و آرای عمومی ارائه کردند. با بدعت گذاری های نامانوس و نامتعارف با روند توسعه و تکامل جامعه و انسان بستر های استیلای افسارگسیخته استبداد دینی را تدارک دیدند که هم اکنون به عامل تحدید و تخریب ایده و عمل انسانی مبدل شده؛ که مهار آن به امری صعب و دشوار حیات اجتماعی انسانی مبدل شده است. اکنون با برآمد تحولی کیفی دیگر، با ویژگی منحصر به فرد،واپسگرایان دینی در پس سنت و عادت، تلاش بی وقفه ای را با داعیه نواندیشی و نوگرایی دینی برای انحراف افکار عمومی از هویت ضد دینی که بر بستر ناکارآمدی دین در حال توسعه و گسترش می باشد؛ آغاز کرده اند. گفتمانی که عموما به تغییر و اصلاح ریشه ای واپسگرایی دینی نپرداخته و با توقف در ساختار روبنایی دین،تلاش می ورزند به توجیه و تاویلات نوینی از شاخصه های فاقد ارزش های هویتی و اصالتی دینمدارانه بپردازند. جالب اینکه بسیاری بدون توجه به ماهیت و روند کیفی تحولات فکری و برآمدهای اصلاحی ایده و عمل نواندیشان و نوگرایان دینی، به حمایت فاقد پرسایی و چرایی آن پرداخته، که روند اندیشه ورزی و بهپویی ایده ای را با موانع و محدودیت های بسیاری روبرو می سازد.


درک مفهومی و شناخت مضمونی ایده ای نیازمند دگرگونی در عادات و سنن دست و پا گیری است که آدمی را از حقایق و واقعیت های ملموس حیات اجتماعی دور می سازند.گستره وسیع و عمیق تحولات کنونی اقتصادی اجتماعی، واپسگرایان دینی را دچار بحران شعوری نموده که اعتقادات و باورهای نهادینه شده شان را در معرض خطر جدی قرار داده است. این روند سازمان درونی و شاکله های ارزشی ایده ای آنها را در هم ریخته و یک خلاء فکری ایجاد کرده که آنها را از درک واقعیت های مسلط و یا در حال سلطه ناتوان ساخته است.براین اساس، ترمیم و یا اصلاح این در هم ریختگی سازمانی و شعوری بدلیل محدودیت های ایده ای و موانع محیطی، آن ها را با مشکلات عدیده ای مواجه نموده است.چرا که تحول و دگرگونی وسیع و نامنتظره محیطی، واپسگرایان دینی را دچار مهار انسدادی نموده که توان درک و شناخت و همچنین همسویی و همگرایی با روند تحول و تکامل کنونی را از آن ها سلب کرده است.زیرا نمودهای ارزشی واپسگرایان دینی از بطن تحول و تکامل جامعه و انسان بر نخاسته و براین اساس قادر به حذف و حد روابط ناانسانی حاکم نبوده و از برقراری یک ارتباط روشن و شفاف با واقعیت های مسلط محیطی ناتوان می باشند.پس گفتمانی چون رویاهای رسولانه و رد و نفی برخی از نمودهای اسطوره ای و قوانین قرون وسطایی واپسگرایی دینی، بخشی از فرایند ترمیم و اصلاح خلاء حاصله از تحولات و دگرگونی های اساسی و بنیادی کنونی جامعه و انسان می باشد. بازنگری ایده ای که در سطح و ظرف متوقف شده وچون هماره گذشته از نوسازی و نوگرایی بنیادین الزامی می پرهیزد.



نتیجه اینکه: انسان ها در فرایند تعامل و تکامل اجتماعی، به ارزش ها و بارزه های هویتی نوینی دست می یازند؛ که روند بازنگری باورهای ایمانی و عقیدتی و همچنین بنیان های ساختاری اقتصادی و اجتماعی را الزامی ساخته وبه بازسازی و نوسازی بنیان های مادی و معنوی روی می آورند. ناتوانی در درک و شناخت روند های تحولی و ابرام بر سازه های بی بازده گذشته،فرگشت  اجتماعی انسانی را با موانع و محدودیت های بسیاری مواجه می سازد. چرا که توقف و یا ابرام بر ایستارهای گذشته، پندار و توهم را برای گذر از مرز های امن و ناامن محیطی  اشاعه می بخشد. این ویژگی بدلیل ناتوانی در همراهی و همسویی با روند توسعه و تکامل جامعه و انسان و همچنین درک و شناخت ملزمات اجتماعی ، در تعارض و تمارض با بنیان های ساختی نوین بر می خیزد. پندارهای ایده ای نیز با ماهیتی اینچنینی از عوامل اساسی چالش برانگیز در روند مطلوب و معمول جامعه و انسان محسوب می شوند.اصولا بنیان های ایدئولوژیکی از سه عنصر مبانی، قواعد و قوانین شکل می گیرند که از یک پیوستگی ذاتی و نهادین با یکدیگر برخوردارند که در نوسازی و نوگرایی ایده و عمل مانع ایجاد می کنند. چرا که در ایده های پنداری مبانی فاقد هر گونه مصداق بیرونی بوده و از تحول و دگرگونی الزامی قواعد و قوانین که عموما حاوی بار زمینی بوده و تحت تاثیر مداوم عملکرد محیطی گرایش به تغییر و تحول دارند؛جلوگیری می کنند.در حالیکه ایده های علمی با برخوداری از شمولیت عام و داشتن مصداق های عام بیرونی،روند تغییر و تحول در آن ذاتی و نهادین است و براین اساس قواعد و قوانین آن نیز متناسب با نیازها و الزامات محیطی متحول شده و دگرگون می شوند.واپسگرایی دینی با برآمدهای حاصل تحولات کمی و کیفی دانش و فن در مرحله کنونی از تحولات جامعه و انسان، در محدودیت ها و محضورات دست و پاگیر مبانی ایدئولوژیکی برای همپویی و همگرایی با ملزمات و مبرمات اجتماعی گرفتار آمده است. براین اساس واپسگرایان دینی همانند هماره تاریخ تحولات اجتماعی تلاش بی سرانجامی را با عنوان نواندیشی و نوگرایی دینی آغاز کرده اند.چرا که دراین تکاپو و کنکاش ایده ای خود، با طرح مسایل حاشیه ای و فرعی تلاش می ورزند؛ روند نامتعارف کنونی واپسگرایی دینی را بهبود ببخشند.در حالیکه در گذر اصلاحی ایده ای،تحول و دگر گونی در قواعد و قوانین ایده ای که متاثر از مبانی شکل گرفته اند الزامی می باشد. این امر نواندیشی و نوگرایی دینی را بدلیل در هم تنیدگی و وابستگی ذاتی و نهادین مبانی،قواعد و قوانین ایدئولوژیکی دینی غیر ممکن ساخته است.زیرا نواندیشی و نوگرایی بایستی از بطن مبانی ایده ای همانند ایده های علمی به سوی قواعد و قوانین مورد لزوم سوق یابند. در حالیکه در واپسگرایی دینی بدلیل ماهیت پنداری و ذهنی مبانی که آن را از مصداق ها و شمولیت عام پدیده های بیرونی منفک می سازد،امکان تغییر پذیری و تحول قاعده و قانون الزامی تعاملی و تکاملی جامعه و انسان امری محال بنظر می رسد. مگر اینکه دامنه نوگرایی و نواندیشی از مبانی آغاز گردد که در این صورت با شکل نوینی از سازه های ایده ای روبرو خواهد بود که متفاوت و متباین با اشکال نهادین گذشته می باشد.در گذشته نیز بسیاری با داعیه نوگرایی و نواندیشی دینی با آرایه ها و پیراهه های فریبنده بر عادات و سنن دینی، بسترهای استقرار استبداد خشن و ضدانسانی دینی را تدارک دیدند که امروز به عامل انهدامی و تخریبی جامعه های انسانی مبدل شده است. پس برای جامعه سکولار فردا، امروز بایستی با واپسگرایی دینی و روندهای اصلاحی و نواندیشی آن، مرزبندی روشن، دقیق و موشکافانه ای را مدنظر داشت.


اسماعیل رضایی
    پاریس

30/11/2016


1بعنوان مثال، در مقالات قبلی ام اشاراتی دراین مورد داشته ام. ایدئولوژی اسلامی از :مبانی«توحید،نبوت،معاد،عدل و امامت»و قواعد«نماز،روزه،خمس،زکات،حج،جهاد و امر به معروف و نهی از منکر»و قوانین«قوانین اقتصادی اجتماعی،قضایی و جزایی و..........»تشکیل شده است. چنانکه مشاهده می شود یک پیوستگی و وابستگی درونی و ذاتی بین آن ها برقرار است که امکان هر گونه روند آزادانۀ اندیشه و عمل آدمی را محدود و محصور می سازد.حال این سئوال پیش می آید که نواندیشان و مصلحان دینی می خواهند چه چیزی را دراین وابستگی نهادین اجزای ایده ای  اصلاح ویا ابداع نمایند? درحالی که در ایدئولوژی علمی مارکسیستی، مبانی «تز،آنتی تز و سنتز» اولا برخلاف ایدوئولوژی اسلامی از شمولیت عام در مورد تمامی پدیده های طبیعی و اجتماعی برخوردار بوده یعنی از مصداق های عمومی و کلی با پدیده های بیرونی برخوردار می باشند. وثانیا حرکت و جنبش که منشاء هر گونه تحول و دگرگونی اجتماعی انسانی می باشند؛ در بطن و نهاد آن نهفته است.پس قواعد و قوانین منبعث از آن نیز ضرورتا و الزاما در همسویی و همپویی با تحول و تکامل امکان زیست و حیات دارند.

۱۳۹۵ آبان ۳, دوشنبه

             هویت و اصالت



خرد و تعقل بر بستر تکاپو انسانی و کار مفید اجتماعی به راهبردی جهت درک و شناخت منطقی و اصولی روندهای تعامل و تکامل پویش های اجتماعی انسانی نمود می یابند. این ویژگی ایدۀ خام و ناپخته را در کوران کنش و خوانش عمومی به سازواره ای هویت ساز و اصالت پرور هدایت می کند. پس خرد و تعقل از پس معرفت و معشت به سوی هنجارهایی هدایت می شوند که عامه را در درک معنی و هستی مسلط بر جامعه های انسانی مدد می رسانند. اصیل بودن هویت انسانی به نقشی که در روند رشد و بالندگی جامعه ایفا می کند؛ به سوی راست آزمایی و حقیقت پژوهی ماهیت عملکرد وی سوق می یابد. پس در تاثیر متقابل انسان و محیط بر یکدیگر، به درکی خاص از حیات منجر می شود که الگوهای زیستی و شخصیتی خاصی را در وی نهادینه می سازد. این روند دید و نگاه وی را از زیست فردی و جمعی عینیت بخشیده و راهنمای عملی وی در تبادل و تبدیلات بین فردی و درون اجتماعی می گردد. پس انسجام ایده ای نیازمند پراتیک برای قوام گیری و دوام پذیری زیست متعامل انسان می باشد. ناتوانی انسان در درک بهنگام و بموقع رخدادها و حوادث محیطی وی را با کجراهه ها و چالش های تعیین کننده ای روبرو می سازند که زیست معمول و مرسوم را از وی دریغ می دارند. برخلاف رشد و بالندگی انسانی که تابع بسیاری از هنجارها و ناهنجاری های محیطی می باشند؛خود محوری های رشد و پویایی علم و فن وی را همواره در تنش ها و کنش های بی بدیلی گرفتار می سازند که در بسیاری از مواقع روند برون شدن از آن را نیافته و بستر خیال و توهم ویا با استمداد و استعلام از میراث گذشتگان بدنبال رمزگشایی از رموز ناشناخته محیطی خویش هستند. 


درنوپایی و دم افزونی تحولات و دگرگونی های عظیم کنونی جامعه بشری،بنیان های نوین نگرش و نگاه متفاوت به زیست فردی و جمعی را در حال تکوین و تکمیل است که با نگاه و نگرش خودمحورانه و راز آلود گذشته متفاوت بوده و دارای مرزبندی مشخص و ملموس می باشد. بسیاری هنوز با بحث های خشک و بی روح آکادمیک با پرسه در اوهام و خیال گذشته تلاش دارند به نوعی به توجیه و تاویلات ناهمگونی خود با روند کنونی رو به کمال بپردازند. بحث های خشک و بی رمقی که نه به تعریف می رسند و نه به تکلیف. زیرا در پس گفتمان دیگران موضع گرفته وبه ارائه طرح و نظر خود مبادرت می ورزند. بحث های آکادمیک خشک و بی مغزی که از پس اینهمه فاجعه های بشری با عاملیت دین در سطح جهان، هنوز به بررسی شر بودن یا نبودن دین می نشیند. مطمئنا کسانی که چنین می اندیشند؛ نه درد نان دارند و نه دردجان،چرا که هردو تامین و تضمین شده اند.عموما پدیده های کهنه و قدیمی بدلیل ناتوانی از همراهی و همپویی با روند تعالی و کمال جامعه و انسان و به تبع آن ناتوان از پاسخگویی به نیازها و الزامات رو به تزاید، منشاء شر و پلیدی می باشند. اکنون خلاء اندیشه های الهام بخش و راهگشا برای تحریک و تحرک جامعه و انسان کاملا مشهود است.سکوت مرگبار تمای فضای اجتماعی را فراگرفته است. توگویی همه درانتظار معجزه ای هستند که این فضای سنگین و خشن و مرگبار را به سوی  رستگاری و رهایی از ظلم و ستم زر و زور هدایت کند. این همه محصول ناکامی و ایده و عمل کسانی است که با نشناختن روند تولد دوباره اندیشه و عمل انسانی، در سراب فرامین و منشورهای فکری و عملی گذشته برای رهایی جامعه و انسان فرو خسبیده اند. براین اساس نه به تعاریف جدید از تحولات و دگرگونی های محیطی دست می یازند و نه قادر به درک و خلق مفاهیمی هستند که برای تبیین و تحلیل تکامل کنونی جامعه های انسانی بدان ها نیاز اساسی می باشد. پس با شکل واره های اخلاقی و ایده ای خشک و بی مغز به رویش و پویش جامعه و انسان می نگرند وبا تعاریفی مقلوب و منسوخ، از نیاز و انتطارات دم افزون جامعه، روز به روز فاصله خویش را بیشتر می نمایند. عادات، ستم سنگین و موحشی که امروز حقایق و ملزمات اصلی و حیاتی جامعه های بشری را در پس گفتمان ناگویا و غیر شفاف فروبرده است. مقاومت صعب و دشوار عادات و سنت در برابر نوخواهی و نواندیشی، می رود که به یک معضل بنیادین برای نمودهای نوین سازوکارهای زیست انسانی مبدل شود.


مارکس فرزند خلف اندیشه و عمل امروز به ابزاری برای گفتمان نارسا و ناگویای جامعه و انسان مبدل شده است. چرا که بسیاری پویایی و گویایی ذاتی و درونی آن را درنیافته و با قالب های خشک و بی روح ودر تکرار مکررات نارسا و نا ملموس برای روند کنونی، حرکت بی سرانجامی را در پیش گرفته اند. واپسگرایان و عمال سرمایه در پس بی عملی و بد فهمی پویندگان راه علم و اندیشه، دامنۀ تعدی و تجاوز خود را توسعه بخشیده و با بهره گیری از ره آوردهای تکنیکی بر آنند که خلاء حاصله از تحول و تکامل را با حادثه آفرینی های دم افزون و قواعد و قوانین غیر انسانی، به نفع خود رقم بزنند. بی عملی حاصل نااندیشگی نیروهای مترقی پیرامون شدن و گشتن کنونی جامعه و انسان، بسیج عمل و اقدام ارتجاع و استبداد واپسگرایی و ستم سرمایه را ابعاد جدید و گسترده ای بخشیده است. انسان ها مرعوب و مایوس از روند کنونی جامعه های انسانی عموما به دامان واپسگرایی و نظام مندی ناکارآمد ستم سرمایه روی آورده اند. چرا که نیروهای مترقی بویژه نیروهای چپ نه به نقد گذشته خود نشسته اند و نه برای تبدیل ضعف ها به نقطه قوت ها اقدام بایسته ای انجام داده اند. ضمن اینکه برای برآمدهای تحولی کنونی طرح و برنامه مشخصی که بتواند یک مرزبندی روشن و شفاف با واپسگرایی و نظام سلطه سرمایه ارائه کند؛ که راه عملی برای تحریک و تحرک عامه جهت درگیرشدن با جور و ستم طبقاتی و ناانسانی سرمایه را درپیش گیرند.ایده و اندیشه محصول برآمدهای تکاملی و تحولی معرفت و معیشت است.با تحولات معیشتی، معرفت ابعاد نوینی می یابد که برای کارآمدی و تحول زایی خویش نیازمند مفاهیم نوین و تعاریف جدید از روندهای متعارف و نامتعارفی است که بر بستر دگرگونی های علمی و تکنیکی قد علم کرده اند. دیگر ایدئولوژی بار معنایی گذشته را با خود نداشته و مفهوم طبقه و مبارزه طبقاتی در چارچوب های تنگ و محصور گذشته، قادر به پیشبرد اهداف انسانی و زدایش زشتی ها و پلشتی های حاکم بر نظام سلطه سرمایه، نمی باشند.


حکمت و حرمت مکتبی و انسانی با برآمدهای حاصل دگرگونی های نوین علم و معرفت،ابعاد و اشکال نوینی یافته است.چرا که در عصر روشن بینی، انسان ها با شفافیت و گویایی هر چه بیشتر روابط و مناسبات درون اجتماعی و بین انسانی روبرو هستند که برای هویت سازی و اصالت پروری نوین خود، نیازمند درک و شناخت نوینی از سازوکارهای تحولی کنونی هستند.در بارزه های شفاف و روشن هویتی و اصالتی علم و اندیشه، نمیتوان برای نمودهای ایده ای واپسگرایی و ضدانسانی هویت و اصالتی تعریف و تمهید کرد.دیگر هویت دینی با اصالت کاذب و دروغین خویش در عصر شفافیت و وضوح رمز و راز هستی مفهومی و ساختاری اجتماعی، نمی تواند هویت ملتی را یدک بکشد. چرا که دین دارای  شکل واره ای از هویت است که اصالت ندارد. اینکه حاکمیت واپسگرایی و استبداد دینی در خلاء و بی عملی جریان های مترقی  و با حمایت و حراست تبلیغاتی و تمهیدات سلطه گری سرمایه،بر سرنوشت ملتی حاکم شده و جامعه را با ناتوانی های ذاتی خویش به قهقرا برده است؛ مبین هویت دینی ملتی نمی تواند باشد. بلکه این هویت کاذب و تحمیلی است که در خلاء علم و عمل، بر انسان ها تحمیل شده و از مشروعیت هویتی برخوردار نیست. در بی هویتی جامعه دین زده است که عموما انسان ها با یک تناقض صعب و دشوار زیست اجتماعی خود در گیرند.از یکطرف حاکمیت استبداد دینی آن ها را به سوی تنفر و انزجار فرا می خواند و از سوی دیگر، فقر و نابسامانی های متکاثر اجتماعی و نداشتن امید و اتکایی در درون جامعه به سوی  اتصال و استمداد به بنیان های خرافی و بی بنیاد دینی هدایت می کند. اصولا جامعۀ دین زده  دارای خلاء هویتی بوده و انسان ها با شخصیتی دوگانه زیسته، و از نقش های کاذب و دروغینی که هر روز برای گذران زندگی بازی می کنند؛ در رنج هستند. سرشت انسانی با هویت و اصالت کاذب و دروغین بیگانه است و مهر تائید و تاکید کوبیدن بر هویت و اصالت اکتسابات مجازی  محیطی و ناتوانی انسان ها در رفع و دفع آنها از حیات اجتماعی انسانی خویش به علت فرسودگی عمل و اندیشه،و در پس نهادینگی اکتسابات مجازی محیطی،به مفهوم پذیرش واقعی هویت کاذب و دروغین اکتسابات مجازی از جمله دین برسرنوشت انسان ها نمی باشد. این ویژگی درک محتوایی و مضمونی رخدادها و پدیده های محیطی را فدای سطحی نگری و بی مضمونی  تحولات آن نموده و جامعه و انسان را در انجماد ایده و عمل فرو می برد. این گونه نگرش حرمت زدایی از درک و شناخت نوینی است که بر بستر تکامل علم و معرفت بشری حاصل آمده است.در اینجا هدف انکار واقع وقوعی در بخشی از جامعه جهانی نیست؛ بلکه تبیین واقع و اصولی کنش آدمی در برابر مبانی هویتی و اصالتی وی می باشد که مورد هجمه و هجوم مداوم عناصر مجازی و دروغین قرار دارند.


تورق تاریخ گذشته و حکم صادر کردن براساس آن، یعنی تهی ساختن دانش و معرفت از شدن و ساختن جامعه و انسان می باشد.تاریخ ملغمه ای از واقع گریزی و حقیقت پژوهی است که عموما بار توصیفی داشته و از تبیین و تحلیل علل و علامت های روندهای تاریخساز می پرهیزد. پس چیستی ارزش را نمی توان در پس نژاد و یا یافته ها و داشته های تاریخی ملتی جستجو کرد. چرا که ارزش ها تابع روند های رو به کمال جامعه و انسان می باشند. براین اساس وارونگی دریافت های محیطی به وارونگی ارزش هایی منجر می شود که از ملزمات حیات اجتماعی انسانی محسوب می شوند. اینکه ملتی ارزش های خود را در داشته های تاریخی گذشته اش جستجو می کند مبین آنست که حالی تهی از معرفت با دورنمایی تیره و ظلمانی در برابرش خود نمایی می کند.بدینسان عقب ماندگی فرهنگی و ضعف خرد و اندیشه را با مفاخر تاریخی و ادبی گذشته خویش پوشش می دهد. اصولا هویت فرهنگی پاک و اصیل، همچون آب زلال دریا هیچگونه آلودگی را نمی پذیرد و آنرا از خود دور می سازد؛ پس فرهنگ و اصالت فرهنگی که دچار آلودگی  می شود و به هویت فرهنگی دیگران گردن می نهد حتما تر دامن بوده و دچار آلودگی بسیارکه بایستی به اصالت و پاکی آن شک کرد. فرهنگی که درتضاد و تعارض با تمامی ارزش های انسانی اجتماعی قرار دارد؛ چگونه می تواند دارای هویت و اصالتی باشد که ملتی را نمایندگی  کند. فروغلتیدن در دام ابهام و اوهام نگرش ایده ای محض و غافل شدن از ابهام زدایی و رمز گشایی از علل و عوامل ماندگاری فرهنگ یا فرهنگ های فاقد هویت و اصالت پاک و اصیل انسانی،یکی از معضلات اساسی و بنیادی در گیر شدن با پلشتی ها و جور و ستم روزافزون برجامعه های انسانی محسوب می شود. هرپدیده ای که قادر به تامین و تضمین دستاوردهای ارزش های کمال یافتۀ اجتماعی برای عامه نباشد؛ از اصالت و هویت واقعی تهی می باشد. ارزش ها،اصالت ها و هویت هر پدیدۀ همراه با خون و جنون، کاذب و دروغین بوده و قادر به نمایندگی هیچ عنصری در حیات اجتماعی نمی باشند.


نداشتن درک صحیح و یا اختلاط مفاهیم با تعریف و چارچوبی اصولی و منطقی، از موانع اساسی درک و فهم تعاملات اجتماعی محسوب می شود.با درک وارونه مفاهیم، تعاریف از مفاهیم نیز وارونه دریافت شده و انسان ها را در رهایی از بسیاری از ناروایی های اجتماعی به چالش می کشند.چرا که در عدم تناسب درک معنایی مفاهیم با برآمد های نوین محیطی، آدمی دچار خلط مباحث شده و در بافت و ساخت فکری و به تبع آن عملی فاقد اصالت گرفتار می آید.زیرا ماهیت پویا و شتاب دگرگونی و به تبع آن آموزه های فردی ، بین افراد فاصله ایجاد کرده و تنها کسانی  قدرت تعامل لازم و بیشتر را خواهند داشت که بتوانند به یک تعادل و همگنی نسبی در این تحول شتابان دست یابند. برخورد سلیقه ای با مفاهیم، جامعه و انسان را از تکاپو و تناسب لازم اندیشه و روان در فراز و فرودهای تکامل و تکوین باورها و طرزتلقی به هستی فردی و جمعی باز می دارد. براین اساس آدمی با قلب ماهیت از بازسازی و بازیابی جایگاه گفتمان اصولی و منطقی باز مانده و با گرفتار آمدن در دایرۀ تکرار مکررات از اهداف و آرمان های انسانی خویش فاصله می گیرد. پویایی اندیشه منوط به بکارگیری مفاهیم پویا و گویایی است که از متن روندهای تحولی و تکاملی جامعه و انسان بر می خیزد. ناتوانی در برقراری ارتباطی پویا و معقول با مفاهیم، به ناتوانی در بکارگیری آن در عرصه های اجتماعی منجر شده؛ که به تعارض و تقابل با هویت و اصالت برخاسته از نمودهای نوین تحولی و تکاملی جامعه و انسان برمی خیزد. پس اصول و قواعد مسلط بر باورهای ایمانی را مطابق علقه های شخصی و نیات و تمنیات درونی اش تعبیر و تفسیر نموده و جامعه را در انتزاعات ایده ای و فکری خویش وا می نهد. مشکل اساسی پندارگرایان و موهوم بافان دین مدار براین مدار می چرخد و بدینسان است که با عدم توجه به تاثیرات متقابل ایده و باورهای ایمانی و جامعه و انسان به تاویل و تفسیرهای گنگ و مبهم روی می آورند. براین اساس، همواره علت های بسیاری از علامت های بیمارگون حیات اجتماعی را در پس معلول ها با واسطه بیان توصیفی، توجیهی و تشریحی نادیده می گیرند. بدینسان است که بیان دردها و ندرت ها و نایابی ها، به هدف اصلی در تبیین و تحلیل روندهای نامتعارف اجتماعی تبدیل شده و تلاشی برای ارائه راه حل های لازم برای درگیر شدن با بنیان های انسان ستیز و جامعه گریز صورت نمی گیرد.


اصالت و هویت فردی و جمعی با ملاحظات ایده ای و انتزاعی محض، همواره در معرض تعارضات و تناقضات مفروضات و الزامات جامعه و انسان قرار دارند. چرا که در دریافت های ایده ای  و انتزاعات و تجریدات روابط و مناسبات درون اجتماعی و بین انسانی، مفاهیم و به تبع آن رفتار، کردار و تمامی مناسبات اجتماعی انسانی از بازیابی و بازسازی هویتی و اصالتی خویش باز می مانند.بدین مفهوم که قادر به یک ارتباط پویا و گویا با محیط و انسان نبوده و به پارامتری جهت تحول، تکامل و تعامل مبدل نمی شوند.موهوم بافی و مفهوم گزینی های دین مدارانه دارای چنین ماهیتی بوده؛ که از هویت و اصالت با ثبات و پایدار در روابط و مناسبات درون اجتماعی و همچنین رفتار و کردار  مطلوب و معمول برخوردار نبوده و با انتزاع عملکرد آن ها با بسیاری از ناروایی های و نارسایی های اجتماعی به استنتاجی فاقد نمودهای ارزشی الزامی جامعه و انسان دست می یازند. مفاهیم همانند تمامی الگویابی های رفتاری و کرداری انسان در تناسب با فرایند تحول و تکامل علم و فن، به الگوسازی های نوین روی آورده که عموما مفهوم گزینی های گذشته را نفی می کنند. الگو برداری یا استفاده متدیک از مفاهیم عصر روشنگری با بارزه های هویتی و اصالتی ویژۀ عصر خود، امروز یکی از موانع اساسی درک و فهم لازم از مفاهیم گویشی و پویشی مورد لزوم جامعه های انسانی می باشند.چرا که ابهام و ایهام مفاهیم عصر روشنگری،نیازمند شفافیت و اسرارزدایی عصر روشن بینی است که بتواند به ملزمات حیات اجتماعی کنونی جامعه و انسان پاسخ مکفی بدهد.اکنون دیگر ذهن پرسنده با اینهمه تمهیدات ابزارهای ارتباطی و رسانه ای، توقف در پس حجاب و عفاف را بر نتافته و تلاش می ورزد با هر چه روشن تر و صریح تر شدن روابط و مناسبات بین انسانی و درون اجتماعی، بسیاری از زشتی ها، بدی ها و پلشتی های ضدارزشی و ناانسانی را از زیست فردی و جمعی خویش بزداید.بنابراین بایستی در انتخاب و تعریف مفاهیم بسیار دقیق و صریح بوده و از اختلاط مفاهیم که رفتار و کردار آدمی را دچار خلط و خبث می نماید؛ پرهیز کرد.

 
هویت و اصالت عصر روشنگری با اصالت فرد«اندیویدوالیسم» شکلی از تلاش فرد در انتزاع وتجرید از جمع برای تامین و تضمین مصالح و منافع چارچوب های محصور و محدود شخصی ویا خانوادگی هویت یافته است. اگرچه نمود و بروز شاخصه های مکتب اندیویدوالیسم با هدف بروز و نمود توانایی ها و شکوفایی استعداد ها  فردی برای تعامل  و تکامل جامعه و انسان بوده است. ولی در تداوم و استمرار تحول جامعه و انسان تحت تاثیر روندهای نامتعارف و سلطه گرانۀ نظام سرمایه از اهداف و خاستگاه اجتماعی خویش فاصله گرفته و به ابزاری جهت تامین و تضمین منافع و مصالح سوداگرانۀ نظام سلطه سرمایه قرار گرفت.روند استحالۀ اصالت فرد در فرم و نرم استثماری و استعماری نظام سرمایه، مفاهیمی را شکل بخشید که بتواند با اتکا بدان ها حدود و حصورهای لازم را برای تعدی و تجاوز خود تدارک ببیند. پس با توجه به توسعه و تکامل نیروهای مولده و بازدهی مادی و معنوی آن، مفاهیمی نمود یافتند که هویت و اصالت تعارض و تمارض جامعه و انسان را در خود نهفته داشت.« کار» در تامین و تضمین معیشت صرف گرفتار آمده و انسان ها در رقابت های کور و متعدی به مصالح جامعه و دیگران، منافع جامعه را با مفهوم گزینی های فاقد ارزش های نهفته در کار مفید اجتماعی که منافع جمع و جامعه را در الویت خود دارد؛ ملعبه نیات و تمنیات پست و دنی خود قرار داده اند. «هستی اجتماعی» با نماد جمع و جامعه در خواست و تمایلات بی مایه و رذیل «زندگی اجتماعی» رنگ باخت؛ و بسیاری دیگر از مفاهیمی که در تنگناهای ایده ای و فکری از اهداف و آرمان های اصیل و پاک انسانی خویش فاصله گرفتند. اکنون با آغاز عصر روشن بینی، بسترهای بسیاری از مفاهیم جدید با بار ارزشی نوین و انسانی فراهم آمده است. پس بایستی مرزبندی لازم برای تعیین و تشخیص مفاهیم عصر روشنگری و عصر روشن بینی را با فراست و تیزبینی خاص بکار گرفت. محورهای هویتی و اصالتی عصر روشن بینی بر پایه بسیاری از اصول و قواعد انسانی بنا شده که عدالت محوری و نمودهای نوین و شاخص ملزمات اجتماعی چون آزادی، دموکراسی، امنیت،محیط زیست، حقوق بشر و........ سرلوحه اقدام و ابرام آن قرار دارند. چرا که در عصر روشن بینی محوریت فرد در بازگویی و باز خوانی هویت و اصالت به سوی اراده و اداره جمع سوق می یابد.


اکنون بسیاری از نخبگان و اندیشمندان با اختلاط مفاهیم و بکارگیری نابجا ازواژگانی که بار مفهومی خاص عصر روشن بینی را در خود دارند؛ با تبیین و تحلیل رخدادها و پدیده های عصر روشنگری درآمیخته که از بار معنایی خود فاصله گرفته وانتقال اصولی و منطقی داده ها و آگاهی ها را با موانع روبرو ساخته است. چرا که عموما برای تحلیل و تبیین خود از آثار و اقوال گذشتگان بهره  می گیرند که همگی در حد و حصارعصر روشنگری  نمود یافته اند. براین اساس هرچه می کاوند و می کارند به بار ننشسته و در صعوبت و صلابت ناکامی ها و نامرادی های متکاثر اجتماعی از درک و درایت عامه فاصله می گیرند. از بارزترین شاخصه های عصر روشن بینی، جهانی شدن روابط و مناسبات اقتصادی اجتماعی است که با خود درک و فهم نوینی از جامعه و انسان را یدک می کشد. جهانی شدن محصول تکامل طبیعی جامعه و انسان،حاوی ارزش ها و نمودهای نوینی از اصالت و هویت انسانی است که کاملا متفاوت و متباین با گذشته و عادات و سنت بجای مانده از عصر روشنگری می باشد.تکنیک و فن و به تبع آن اطلاعات و داده های روشنگر و پرسشگر تمامی فضای اجتماعی را در یک روند متعامل پویا و بالنده سوق داده است.نظام سلطه سرمایه و عوامل واپسگرا ناتوان از هضم و حزم این روند متعالی، در برابر آن موضع خصمانه گرفته و با انواع حیل و قیل، تلاش بی سرانجام و مرگباری را برای ممانعت از برقراری و استقرار قواعد و قوانین الزامی عصر کنونی آغاز کرده اند.بنابراین بار هویتی گذشته به عامل تهدیدی و تخریبی اصالت های انسانی و اجتماعی مبدل شده است.چرا که مفاهیم ملزم عصر کنونی که حاوی بارزه های هویتی و اصالتی کار و تلاش پویا و بالنده بوده و با نمودهای متکامل و رشد دم افزون دانش و فن به سوی بافت و ساخت نوینی در حرکت است که تمامی معیارها و مقیاس های ساخت و بافت کهنه را به چالش کشیده است. 


جهانی شدن با رشد دم افزون و برق آسای دانش و فن، جامعه و انسان را تحت تاثیر مداوم عملکرد خود دچار تنش و کنش صعب و دشواری نموده است. انتطارات و نیازهای برخاسته از رشد مداوم علم و معرفت و عقب ماندگی بنیان های مادی و معنوی حاکم بر سازوکارهای اجتماعی برای پاسخگویی به الزامات و احتیاجات جامعه و انسان یک فاصله رو به تعمیقی را بین عناصر متشکله نیروهای مولده به وجود آورده است که تعاملات درون اجتماعی و بین فردی را  دچارمصائب معیشتی و زیستی نموده که برای پرکردن خلاء حاصله به تعرض و تقابل به منابع و منافع معیشتی یکدیگر روی آورده اند. چرا ساختارهای حاکم بر جامعه های انسانی بدلیل بافت و ساخت کهنه از پاسخگویی لازم خود باز مانده اند.پس بخشی از نیروهای مولده یعنی تکنیک و فن با پیشتازی دم افزون خود از بخش دیگر آن یعنی نیروی انسانی فاصله قابل ملاحظه ای را بوجود آورده که موجد یک عدم تعادل و تطابق در روندهای معمول و مرسوم جامعه گردیده که بسترهای ایجاد روندهای نامتعارف بسیاری را در روابط و مناسبات اجتماعی انسانی موجب شده است. تعرض حریم معیشتی و دست اندازی به منابع درآمدی یکدیگر توسط انسان ها حاصل همین روند رو به تعمیق نیاز ها و انتظارات انسانی بر بستر تحول و تکامل برق آسای دانش و تکنیک و ناتوانی همسانی ساختارهای مسلط با آن ها می باشند. چرا که در تحقق انتطار و نیاز حاصل آگاهی و روشن بینی بسیاری از ارزش های نا انسانی حاکم بر روابط و مناسبات درون اجتماعی و بین انسانی،بسیاری از عوامل محیطی دخیل بوده؛ که عموما گرایش به ثبات و پایداری ساختار حاکم دارند.درحالیکه تکنیک و فن با قدرت درون زایی خود، دارای استقلال رشد و بالندگی بوده و به توسعه دم افزون و لاینقطع خود تداوم می بخشند.


عصر جهانی شدن عصر روشن بینی و اسرار زدایی از بسیاری از مبهمات و رازمگویی است که ضمن نزدیکی پیوندهای اقتصادی  اجتماعی، انسان ها را نیز با نگاه نوین به جامعه و انسان به یکدیگر نزدیک می سازد. این نگاه نوین خود محصول اطلاعات و داده هایی است که بربستر رشد برق آسای تکنیک و فن دراختیار انسان ها قرارمی گیرد.این نزدیکی انسان ها به درک متقابل بهینه ای منجر خواهد شد که بسیاری از روندهای نامتعارف گذشته از جمله جهان تک قطبی را رد و نفی خواهد کرد. بنابراین در عصر روشن بینی افکار عمومی جهان با آگاهی و شناخت لازم و نسبی از فرایند تبادل و تبدیلات جهانی، روند چند قطبی شدن جهان را مورد حمایت قرار داده و دیگر فریب ترفندهای تبلیغاتی و عوامفریبانۀ قدرت های تک محور و خود محور جهانی تاثیر موثر خود را از دست خواهد داد.البته در این قطب بندی های نوین جهانی، قدرت یا قدرت های فائقه گذشته در تلاشی مخرب برای برقراری نظمی نوینی که منافع و جایگاه اقتصادی و اجتماعی شان را تامین و تثبیت کند؛ حرکت بدفرجام و بی سرانجامی خواهند داشت.مسلما حوزۀ نفوذ قدرت ها در عرصه  تعیین سرنوشت ملت ها، با همبستگی رو به توسعه ملت های در بند، ابعاد نوینی می یابد که به نفع ملل تحت ستم عمل خواهد کرد. در پس نظام های چند قطبی در حال شکل گیری  بسترهای تعاملات نوین انسانی شکل می گیرد؛ که منطق زیست جمعی را در بعد نوینی از هستی اجتماعی ارائه می نماید که تحت آن شرایط دستیابی به ارزش ها و اصالت انسانی تسهیل خواهد شد.در پس هویت کاذب و دروغینی حاکم کنونی که حامل و حاوی بسیاری از بدعت ها وسنت های بازدارندۀ تعالی و کمال ارزش های انسانی می باشد؛هویت نوین و اصیلی شکل خواهد گرفت که ناروایی ها، نارسایی ها و ناسازگاری های کنونی را بر نمی تابد. تخریب و ترهیب کنونی قدرت های فائقه در سطح جهانی،محصول الزام به تغییر و تحولی است که مقاومت  قدرت های مسلط برسرنوشت جامعه های انسانی را برانگیخته است. این دگرگونی اجتناب ناپذیر بوده و با اشکال مبارزاتی مطلوب نیروهای مترقی تسهیل شده و دستاوردی بهینه و مطلوب تری خواهد داشت.


نتیجه اینکه:  اصالت و هویت انسانی به نقش موثر و مفیدی که در تحول و تکامل جامعه و انسان برجای می گذارند؛ تحکیم و تثبیت می گردند. تمامی پدیده های محیطی که نقش بازدارنده را در   رشد و پویایی جامعه و انسان بازی می کنند؛ قادر به هویت یابی و اصالت پروری لازم نیستند.براین اساس اکتسابات مجازی  و ناواقع حیات انسانی که از موانع جدی رشد و کمال جامعه های انسانی محسوب می شوند؛ فاقد هرگونه روندهای هویت مدارانه و اصالت مند می باشند. بنابراین تنها با اتکا به سلطه و یا حاکمیت ایده و یا باورهای ایمانی بر سرنوشت جامعه و انسان، نمی توان آن ها را هویت مند و اصیل دانسته و به تبیین و تحلیل آن در راستای ارزش مداری و مقیاس و معیارسازی های بی پایه و اساس پرداخت. با روی آوردن به بحث های خشک آکادمیک که عموما بر آثار و اندیشه عصر روشنگری متکی بوده و با تکیه بر سنت و عادت و همچنین با نگاه میراث مدارانه به یافته ها و داشته های گذشته، به تبیین و تحلیل پدیده ها و رخدادهای محیطی می نشیند، اصولا به ارزش گذاری ها و هویت سازی های کاذب و دروغین روی می آورد. در حالی که بشریت با ورود به عصر روشن بینی و شناخت و فهم بهینه از رمز و راز بسیاری از موانع و پلشتی های حاکم بر جامعه های انسانی، به سوی ارزش های نوین و هویت و اصالت اصیل تر و معقول تر در حرکت است. از نمود های بارز عصر روشن بینی جهانی شدن روابط و مناسبات اقتصادی اجتماعی است که تحول عظیم و روزافزونی را در عرصه های تکنیک و فن و به تبع آن فزونی انتطارات و نیازهایی انسانی موجب شده است که  نیازمند پاسخگویی منطقی و معقول برای زیستی متعامل و متکامل می باشد.نظام سلطه سرمایه و ایده های واپسگرا با استفاده نامطلوب از ره آوردهای نوین اجتماعی و هجمه و یورش به بنیان های نوین ارزشی، تلاش مخرب و انهدامی را برای ممانعت از شکل گیری هویت و اصالت متعالی و متکامل  آغاز کرده اند. ولی با بیداری و آگاهی روزافزون جامعه و انسان از روندهای تبهکارانۀ آن ها بربستر رشد و توسعه ابزارهای ارتباطی و رسانه ای که به شفافیت هر چه بیشتر نمودهای نامتعارف و ناانسانی روی آورده است؛و با حمایت و جهت گیری های نوین انسانی، بسیاری از نمودها نامتعارف گذشته  نفی خواهد شد.براین اساس، جهان وارد عرصه های نوینی از تبادل و تبدیلات درون اجتماعی و بین انسانی گردیده که به سوی نمودهای نوینی از زیست انسانی در حرکت است.پس جهان تک قطبی در پس عیان و شفاف شدن بسیاری از عملکرد ناانسانی قدرت یا قدرت های فائقه کنونی، به سوی قطب بندهای نوین افتصادی اجتماعی سوق می یابند. درجهان چند قطبی در حال شکل گیری، بسیاری از ملزمات جامعه و انسان پاسخ بهتر و مطلوب تری دریافت خواهند داشت. مسلما این روند با مبارزۀ اصولی و منطقی نیروهای مترقی تسهیل شده و در بهیابی و بهسازی زیست اجتماعی انسانی تاثیر بسزایی خواهد داشت.


اسماعیل رضایی

پاریس

23/10/2016

۱۳۹۵ مهر ۱۸, یکشنبه

علم و اخلاق                

انسان در روابطی تنگاتنگ با زیست بوم خویش، در تکاپوی مداوم برای شناخت ضرورت های بازدارندۀ تعالی و رشد و بالندگی، علم و فن را برای تسهیل روابط مادی و معنوی بین انسانی و درون اجتماعی توسعه بخشید. این تلاش و کنکاش ضمن تکامل مغزی و اندامگان آدمی، در بهبود و بهیابی روندهای متعامل تر و مطلوب تر رفتارها و کردار وی نقش اساسی را بازی کرده است. چرا که بدینسان ندرت ها و نایابی ها با شیوه های نوین دریافت ها و برداشت های محیطی  به سوی کثرت و فزونی سوق یافت.تکامل ابعاد انسانی و ابزاری از ره آورد کار مفید اجتماعی بوده که در بروز ناب استعدادهای انسانی و تکمیل و کمال برترین شاخصه انسانی یعنی زبان نقش بارزی را بازی نموده است.غنای زبان و کلام در توسعه و تحکیم مراودات و محاورات درون اجتماعی و بین فردی برای بیان نیازها و انتظارات عمومی از روند تکامل و توسعه، نمود برجسته ای را ایفا کرده است.اما هرچه قدر توانمندی های آدمی در غلبه بر قهر و جبر طبیعی و اجتماعی فزونی گرفت، روند سلطه گری و قدرت مداری انسان در بهره کشی از همنوع و طبیعت برای ارضای تمایلات و تمنیات فردی و گروهی توسعه یافت. چرا که تن آسایی و افزون خواهی های نهادینه شدۀ روند حیات سست و لرزان درک متقابل انسانی و نبود درک و شناخت آگاهانه از فرایندهای تبادل و تبدیلات محیطی اجتماعی، سیادت پذیری برای گریز از ضعف و خلجان مسلط بر حیات عمومی را استحکام بخشیده است.پس پروسۀ نهادین خصایل ناپسند و رذیلانۀ آدمی، از طریق سلطه گری ابزار و ماشین بر سرنوشت انسان ها، نمودهای نوینی از رفتارها و کردار را عمومیت بخشید که بنیان های تضاد و تقابل، نفرت و کینه و جنگ و خونریزی را گسترش داد.

تاثیرات محیطی بر انسان وکنش و واکنش آدمی برای انطباق و تعادل،وی را برای اتخاذ اشکال خاصی از نگاه و نظر به حیات جمعی و فردی هدایت می کند.پس احساس و الهام آدمی گام اول برقراری ارتباط با محیط و جامعه است. انتزاع و شناخت عوامل مفید و کارآمد برای پیشبرد اهداف، گام بعدی برقراری ارتباطات انسانی در پروسۀ پویش های اجتماعی محسوب می شود.در این فرایند اندیشه و باورهای آدمی را که حاوی ارزش ها و روش هایی که متناسب با فهم و درک وی از محیط و جامعه است؛ شکل می بخشد.این نمودها که از ایده ای خاص تبعیت می کنند؛حاوی باورهای ایمانی خاصی هستند که جامعه و انسان را تحت تاثیر مداوم خود  بسوی برقراری شاکله های ارزشی  و روابط و مناسبات درون اجتماعی و بین فردی سوق می دهند.بنابراین احساس و الهام آدمی به نمود و نمادتفکر و اندیشه وی منجر می شود. نمود اندیشه در پروسۀ فعالیت آدمی به نماد الگوهای اجرایی و عملی فرد در تبادل و تبدیلات درونی و بیرونی اش مبدل می شود.بدینسان با کنکاش و غور در عوامل متکاثر محیطی خویش به یک نظام مندی خاصی که حاوی ارزش ها و اصالت های وی می باشند؛دست می یازد.خلق و خوی انسانی نیز بر اساس دریافت های محیطی و واکنش وی برای گذر زندگی شکل می گیرند.توقف در ایستارها و سازوکارهای گذشته به نهادینه شدن بسیاری از عادات و خلقیاتی منجر می شود؛ که پندار گرایی و موهوم بافی را در پس ضعف خرد و اندیشه به عرصه حد و حصر پویشی جامعه و انسان مبدل می سازد.پس کم مایگی ذهنیت گنگ و مبهم، از ملزمات تعالی و کمال می پرهیزد و علم و پویایی ذاتی اش را درپس انجماد وواپس ماندگی ایده و عمل به سخره می گیرد.


اعتقاد و باور آدمی نیز براساس درک و شناخت مقولات و مفاهیم هستی فردی و جمعی شکل پذیرفته و راهبرد و راهبر آدمی در تبادل و تبدیلات درون اجتماعی می گردد.ناتوانی  در برقراری ارتباطی مفید و موثر با عوامل محیطی و عدم درک و حضور دیگر پدیده ها برای مفهوم گزینی و تعریف پذیری واقعی و حقیقی موضوعات و مقولات حیات انسانی، جهت گیری و سویابی اصولی و منطقی را ناممکن ساخته و موجب سست بنیانی و بی ثباتی اعتقادات و باورهای ایمانی می شود.در این فرایند، مبانی و قواعدی نهادینه می شوند که با بار احساسی خویش عقلانیت و خردورزی را به حاشیه رانده و جامعه را در جدل ها و التهابات نافرجام فرو می برند.بدینسان روندهای روزمره گی و برخوردهای مقطعی و گزینش های دوره ای و گذرا را سرلوحه حیات خویش قرار داده و به تفسیر و تعبیر و توصیف پدیده ها و رخدادهای محیطی اکتفا می ورزند.بنابراین ایده و نظر،علم و معرفت و شناخت حسی را در سطح و ظرف نگهداشته واز نفوذ و رسوخ در درون و ماهیت پدیده ها و رخدادها می پرهیزد.بدینسان باورها و اعتقادات با نمودی ناواقع و مقلوب،هنجارها و ارزش های اجتماعی را به نمادی کاذب و غیراصولی رفتارها و کردارهای عمومی مبدل می سازند.در این صورت، آدمی در دایرۀ دروغین و قلب شدۀ بسیاری از تبادل و تبدیلات درونی و بیرونی قرار گرفته و با تکیه بر تخیل و الگوهای پنداری ، روندی رندانه و فریب کارانه در پیش می گیرد. چرا که وارونگی دریافت های انسانی  عموما به وارونگی رفتار و کردار منجر شده که روند متعارف و متعادل را به بیراهه سوق می دهد.پس بسیاری از ملزمات اجتماعی از جمله اخلاق فردی و جمعی  در پس باورها و اعتقادات بی مایه و نابخردانه به روندی نامتعارف در ارتباطات درون اجتماعی و بین فردی روی می آورند.


اخلاق علمی از پویایی ذاتی و انسجام درونی علم برای رشد و تعالی خویش بهره می گیرد.پس منشاء و مبداء آگاهی های واقعی و اصیلی می گردد؛ که جامعه و انسان را در گزینش و اقدام مسئولانه و واقع بینانه یاری می رساند. براین اساس اخلاق علمی بروز بوده و همسو و همگام با رشد و پویایی جامعه، به تعالی و کمال روی می آورد.پس انسان گریز و جامعه ستیز نبوده و در راستای همسانی و همخویی با تحکیم و تثبیت ارزش های تعادلی و عدالت محور مورد لزوم گام بر می دارد. علم در پس کنکاش ها و پژوهش های عینی و اصولی خویش، بسوی یک وحدت،تجانس و پویایی درونی حرکت می کند که جامعه و انسان را برای یافتن بهترین و مطلوب ترین اشکال زیست جمعی هدایت می کند.ولی انسان های گرفتار در چنبرۀ خودخواهی ها و برتری طلبی های مفرط و جامعه ستیز از شاکله های ارزشی علم فاصله گرفته و آن را به ابزاری در خدمت سلطه گری و رجحان طلبی های پست و دنی خویش مبدل ساخته اند. پس اخلاق منبعث از چنین  نگاه و نظری نیز برای توجیه و ابهام گزینی های توجیه گر در ریب و ریای پندار گرایان و موهوم بافان علم آموز واقع گریز فرو می خسبند. اخلاق علمی مبلغ یگانگی و یکرنگی بوده و افتراق و پراکندگی ریشه در پندارهای اخلاقی دارند که قادر به همسویی و همپویی با نیازهای جامعه و انسان نیست. پس علم و اخلاق اگرچه در بودن و شدن انسان نمودی عینی و عملی دارند؛ ولی این بدان معنی نیست که تمامی کسانی که از آبشخور علم بهره می برند؛ الزاما  معیارهای اخلاقی را نیز برای زیستی متعامل و متکامل مرئی می دارند. بنابراین علم در نمودهای آگاهانۀ انسانی به نماد سازندگی و پویندگی جامعه و انسان روی می آورد.پیوند علم با اکتسابات مجازی صرف«مالکیت، پول، قدرت .....» ویا همگنی با کار معیشتی صرف که  برمصالح و منافع  فردی پای می فشارد؛به شکل دهی آگاهی های کاذبی روی می آورد که جامعه و جمع را در خودخواهی های عفن و بی مایه به اسارت می گیرد.


اخلاق علمی برخلاف روندهای ذهنی و پنداری باورهای ایمانی که بر نصایح و پند و اندرزهای رازآلود و گنگ و مبهم اتکا دارند؛از یک شفافیت و وضوح خاصی برخوردار است که با اسرارزدایی از تمامی مناسبات ناانسانی و اسارت بار حاکم بر جامعه های انسانی، روند شکوفایی ارزش ها و بهیابی و بهپویی جامعه و انسان را در پیش می گیرد. تمامی ایده های ذهنی و پنداری از جمله دین بدلیل دور بودن از رویه های علمی برای خردورزی و درک و فهم محتوایی و مضمونی پدیده های محیطی، از هرگونه رویه های اخلاقی در فعل و انفعالات اجتماعی بدورند. چرا که اخلاق علمی از بار معنایی شدن و گشتن برخوردار بوده و با مصداق های عینی و عملی درون اجتماعی و بین فردی، روند تعالی و کمال جامعه و انسان را در پیش می گیرد. دین بعنوان یک ایده واپسگرا قادر به همگرایی و همسویی با فرایند رشد و توسعه علمی نبوده؛ و برای استمرار حیات خویش الزاما از رویه های صداخلاقی چون خشونت و حد و هدم جامعه و انسان روی می آورد.اصولا اخلاق دارای یک نسبیت زمانی و مکانی خاصی می باشد،که نمود و ظهورش را معمول و مرسوم می دارد. بدین مضمون که اخلاق حاصل روندهای پویا و بالنده معیشت و معرفت جامعه و انسان است. با  رشد و تعالی معرفت و خرد انسانی سیطره و گستره اش تعمیق یافته و با تحول و دگرگونی اشکال معیشتی  شیوه های نوینی را در پیش می گیرد. پس ایستایی و واپسگرایی  با توقف در ایستار های گذشته و ابرام بر نرم های کهنه و فرسوده برای معیشت و معرفت، قادر به اتخاذ هیچگونه رویه های اخلاقی و انسانی در روابط و مناسبات بین انسانی و درون اجتماعی نیست.منتسبات اخلاقی پنداری و ذهنی عموما روندی توصیفی،تفسیری و توجیهی را در پیش گرفته و از واقعگرایی و توسعه و تکامل جامعه و انسان فاصله بعید دارند.در حالی که اخلاق علمی با شناخت مضمونی و درک مفهومی رخدادها و پدیده های محیطی، جامعه و انسان را بسوی تعالی و کمال رهنمون است.


پند و اندرزهای رسولانه و دین مدارانه، با توقف در سازوکارهای گذشته، نافی هرگونه تعاملات اخلاقی درون اجتماعی بوده و براین اساس بر اسلوب های سالوس و ریا برای گذر از مرزهای ضداخلاقی اتکا دارند.اخلاق علمی، دارای نمودی آگاهانه بوده و از روندی اصلاحی و بهپویی جامعه و انسان پیروی می کند.در حالی که پندارهای اخلاقی بدلیل توقف در عادات و سنت گذشته قادر به درک و هضم تحول و تکامل نبوده و ناآگاهانه با معضلات و مبرمات جامعه و انسان مرتبط شده که بسوی انحطاط و اختناق سوق می یابند. پس اخلاق دارای ارتباطی تنگاتنگ با آگاهی های فردی و جمعی دارد. زیرا که آگاهی با پویشی اخلاقی، منبع و منشاء بیداری و هوشیاری بوده و در راه تحقق عدالت و ایفای وظایف و مسئولیت های اجتماعی نقش برجسته ای دارد. در حالی که در ناآگاهی، اخلاق در رویا پروری، اسطوره سازی و خیال بافی های عمومی، با روندی ناسازگار با تحولات اجتماعی،مسیر نامطلوب و غیرواقع را در پیش گرفته و با نمودی کاذب درموعظه و پند و اندرز جای خوش می نماید. زیرا منشاء آن تمایلات و رضامندی فردی بوده ورفتار و کردار اخلاقی همگان در راستای کسب موقعیت و غنای مادی و منافع فردی مفهوم می یابد. عنصر ناآگاه چون نمی تواند بین خود و حضور پدیده های محیطی یک ارتباط پویا و پایا ببیند؛نمودهای اخلاقی را به عامل محدودیت و قیود اجتماعی تلقی کرده و در پیوندهای متزلزل وآنی برای رفع حوایج و تمایلات گام برمی دارد. همین تزلزل و محدودیت است که به اقتدار و قدرت جنبۀ حقانیت، اصلیت و اهلیت بخشیده و اخلاق را در چارچوب حاکمیت اقتدار قوی بر ضعیف محدود و محصور می سازد. براین اساس است که در عصر توسعه و پیشرفت برق آسای علم و فن با نمودهای شاخص ارزشی و اخلاقی، بسیاری که داعیه اندیشمندی و اعلمیت دارند؛ هنوز با تکیه بر اقوال و آثار گذشتگان بر تفکیک اخلاقی بین سروران و توده ها پای می فشارند.این ویژگی محصول تصلب اندیشه و خلاء فکری است که قادر به درک و شناخت ماهیت و مضمون روندهای کنونی نبوده ویا با روندهای عادت گونۀ اتکا به میراث های علمی و ادبی گذشته ، از درک و فهم تبادل و تبدیلات محیطی غفلت ورزیده  و تما می ارزش ها و اخلاقیات منبعث از تعامل و تکامل جامعه و انسان را در پروسۀ انجمادی گذشته وا می نهند.


در نظام سلطه سرمایه، اخلاق از نسبیت زمانی و مکانی خویش به جامعیت منش و رفتار در عرصه های متکاثر اجتماعی مبدل شده است؛ که عامه را در پروسۀ بهره کشی و استحمار برای برتری طلبی و سیادت خواهی بی حد و مرز تشویق و تهیج می کند. در این روند غیراخلاقی نهادینه شده، جامعه و انسان همواره تحت تعدی و تجاوز ستم سرمایه قرار داشته  ومرز اخلاقی در ریب و ریای عوامفریبانه و بذل و بخشش های کریمانه مخدوش می باشند.در روند وارونگی اخلاقی در نظام سلطه سرمایه که با اتکای بر القای متقابل و متعامل تکنیک و فن نمود یافته، به ابزاری برای تخطئه تمامی ارزش های اخلاقی الزامی زیست متعامل و متعادل جامعه و انسان مبدل شده است.اکنون  انسان ها با یورش متراکم و انبوه اطلاعات و ادعاهای دروغین و غیرواقعی عمال سرمایه از طریق امواج و ایماژ، روند بهیابی و بهپویی اخلاقی و انسانی را نیافته و در سراب تمول و تجمل از زیست معمول و معقول خویش باز مانده اند. در نظام سلطه سرمایه، فرایند استحاله اخلاق در افزونخواهی ها و برتری جویی های عفن و بی مایه آدمی ودر اکتسابات نامتعارف مجازی تحکیم و تثبیت شده است.تمامی انسان ها در تلاشی غیر اخلاقی و ناانسانی برای ارضای خودخواهی های بی اصالت و فاقد هویت خویش، تمامی مرزهای اخلاقی را زیر پا نهاده وارزش های برآمده از تعامل و تکامل را در رتب های نامتعادل اجتماعی و رقابت های کور و بی معنا واگذاشته اند.چرا که در نظام سلطه سرمایه، شم اخلاقی شم اقتصادی و سود بری محض بوده و تمامی الگوهای رفتاری و کرداری براساس آن تعریف و تنظیم می شوند.  بنابراین سخت جانی عادات و سنن و جاذبه های فریبنده و اغواکنندۀ تمایلات و تمنیات نامتعارف محیطی، روند زیست آگاهانه را محدود و محصور کرده است.در این فرایند است که انسان دانش آموخته، قدرت همپویی و همسویی با روند توسعه و تکامل علم و فن را نداشته و ناآگاهانه با برآمدهای حاصل تکامل جامعه و انسان همراه شده و آنرا ملعبۀ خواست و نیات واپسگرایانه و منفعلانۀ خویش می نماید.در حالیکه در روند آگاهانۀ اخلاقی منبعث از درک علمی، انسان خود را مدیون جامعه دانسته و برای ادای تعهدات خویش نسبت به فرد و جمع گام بر می دارد


اخلاق طبقاتی، اخلاق بردگی و سفله پروری می باشد. چرا که بر تعدی و تجاوز و حد و هتک جامعه و انسان اتکا دارد.براین اساس با اخلاق علمی و متعالی هرگز نمی تواند به آشتی برسد. چرا که با خاستگاه و روش ها و منش های آن در تضادی آشتی ناپذیر قرار دارد.ولی اخلاق منبعث از عادت و سنت با واپسگرایی و ناتوان از همسویی و همراهی با تحول و تکامل دانش و فن، به تعدی و تحکم نظام سلطه سرمایه گردن می نهد. چرا که اخلاق طبقاتی و واپسگرایانه، بر نمودهای فردی استوار بوده؛و اخلاق فردی مفهومی مجرد است که بر پایه فرضیات و روحیات ذهنی و پنداری بنا شده و قادر به درک و فهم لازم از تاثیر متقابل عناصر محیطی در تبادل و تبدیلات درون اجتماعی و بین فردی نمی باشد. بنابراین ایده های پنداری و ذهنی اخلاقیات را در فرد و کنش های درونی و ذاتی وی جستجو می کنند. بدینسان است که اخلاق در موعظه و پند و اندرز جای خوش کرده و اعتقادات و باورهای ایمانی قدسی و روحانی  به ابزار پوششی ناروایی های اخلاقی قرار می گیرند.پس در اخلاق پنداری فرد با تکیه بر منابع اقتدار و باورهای ایمانی و اعتقادات قدسی و روحانی، زوایای تاریک و ظلمانی حیات بی فرجام خویش را پوشش می دهد. مفاهیم اخلاقی، مفاهیمی سازگار با برآمدهای تحولی و تکاملی  اجتماعی و انسانی است. تنش ها، کنش ها و ناسازگاری های درون اجتماعی مبین فروخسبیدن آمال و آرزوهای آدمی در تنگناهای مادی و معنوی است؛ که از روندهای اخلاقی و انسانی تبعیت نمی کنند. پس اخلاق را شور و شعور و درک ودرایت همراهی کرده و گام های غیراخلاقی با توهم و تکلم ناگویا و ناپویا همدم و همگام است.


ترکیب و تلفیق اخلاق با برآمدهای توسعه و پیشرفت علم و فن، از یکطرف به تمایلات و تمنیات و همچنین به مطالبه محوری های رو به گسترش برای بهپویی و بهسازی زیست اجتماعی گرایش داشته؛ و از سوی دیگر، در پیوند با وارونگی درک و دریافت زیست جمعی و فردی، به ترکیبی تخریبی و انهدامی برای صیانت و حراست از چارچوب های تنگ و بی بازده گذشته روی آورده است. اخلاق واپسگرا در پس ناتوانی های بی بدیل خویش در پیوند با پویایی و گویایی ذاتی درون اجتماعی،از بروز واقع و صادق اخلاقی به دور بوده و با بیان فریبنده و کلام اغوا کننده سعی می کند؛ جامعه و انسان را تحت تاثیر مداوم  خود قرار دهد.چرا که نمودی از تجرد اندیشه بوده و عموما جنبه احساسی داشته، و از درک و فهم پویندگی و بالندگی محیطی ناتوان است.پس فاقد یک نظم و اقتدار درونی برای رشد و کمال بوده و جامعه را در نارسایی و کمیابی منابع و امکانات زیست معمول و ملزوم بی بهره می سازد.بنابراین اخلاق که تحت تاثیر مداوم تحولات معرفتی و معیشتی قرار دارد؛ خود را در پویایی  و کمال علم و معرفت می آلاید و بسوی تعالی و تکمیل سوق می یابد. براین اساس یک تفاوت آشکار و قابل قیاس بین اخلاق عصر روشنگری و عصر روشن بینی درحال توسعه و تحکیم وجود دارد که تمایل به یک دگرگونی اساسی در روابط و مناسبات درون اجتماعی و بین فردی دارد. چرا که عصر روشنگری، عصر شناخت و درک بیشتر ناشناخته ها و ضرورت های مانع و رادع توسعه و پیشرفت مناسبات اجتماعی انسانی سپری شد؛ و آدمی با غلبه بر بسیاری از ناهنجاری های ناشی از کم فهمی و بدفهمی به سوی هنجارها و درک بسیار روشن تر و بهبود یافته تری نسبت به حیات فردی و جمعی پیدا کرد. در حالی که در عصر روشن بینی، آدمی در پیوند و مناسباتی شفاف تر و آگاهانه تر بسوی یک همبستگی درونی و عمیق انسانی اجتماعی در حرکت است. پس اخلاق منبعث از آن نیز با نمودی انسانی تر و عمومی تر روند کمال و تعالی جامعه و انسان را در پیش می گیرد.خاستگاه طبقاتی نظام سلطه سرمایه، با گرایش به توقف و ایستایی در سازوکارهای عصر روشنگری، از برآمدهای تحول و دگرگون ساز عصر روشن بینی می پرهیزد و در برابر آن مواضع خصمانه دارد. چرا که با شفافیت و عریان شدن بسیاری از رمز و راز روندهای نا انسانی حاکم بر روابط و مناسبات نظام سرمایه در عصر روشن بینی،جایگاه نهادینه شده و مصالح و منافع بسیاری در معرض فروپاشی و اضمحلال قرار می گیرد.


با ورود به عصر روشن بینی، غلبه و گذر از موانع و ضرورت های دست و پاگیر طبیعی اجتماعی تسهیل شده و روند آگاهانۀ درک عامه، عمومی تر، توسعه یافته تر و عمیقتر نمود یافته و اخلاق از چارچوب های عوام فریبانه و بذل و بخشش های کریمانه، به عنصر بارز و تاثیرگذار در روابط و مناسبات انسانی برای زیستی مطلوب و معقول روی می آورد.چرا که در عصر روشن بینی، انسانها با نمودهای نوینی ازدستاوردهای علم و تکنیک روبرو می شوند که اسرار ناپیدا و پنهان مناسبات گذشته را هرچه بیشتر به سوی وضوح و شفافیت سوق می دهند. این روند انسان ها را با انتظارات و مطالبات نوین و معقول، به سوی یک همبستگی و همپویی سازنده و مفید هدایت می کند. بنابراین اگر در عصر روشنگری با عدم شفافیت و ابهام و ایهام بسیاری از ملزمات حیات انسانی، اخلاق نیز با نمودی کاذب و عاری از خلوص و پاکی، زیست آدمی را ملعبۀ خواست و نیات پست و دنی خود قرار داده؛ در عصر روشن بینی با پالایش و پیرایش دید و نظر که محصول شفافیت و ابهام زدایی و برملایی اسرار و رمز و راز نهفته در مناسبات انسانی نظام سلطه سرمایه می باشند؛ جامعه و انسان در یک جهش کیفی مطلوب، بسیاری از قید و بندهای اسارت بار طبقاتی را به سوی تعدیل و تعادل مطلوب و بهینه سوق می دهند. روشن بینی خود ره آورد تکامل تراکمی و دم افزون فن و تکنیک است که بر اخلاق علمی و روشن بین استوار است. این ویژگی بسیاری از گریزگاه های روندهای غیراخلاقی را سد کرده و فرصت و امکان لازم را برای بهیابی و بهپویی اخلاقی فراهم می سازد. مسلما عمال سرمایه و عوامل واپسگرا در برابر نمودهای انسانی عصر روشن بینی  مقاومت تخریبی و تحدیدی صعب و دشواری را خواهند داشت. این امر مبارزه و مطالبه توامان نیروهای مترقی را برای گذر از روندهای نامتعارف و ناانسانی عناصر مطرود و مغضوب عامه را می طلبد. در عصر روشن بینی بسیاری از ملزمات درون اجتماعی و بین فردی اشکال مطلوب تری به خود می گیرند. دموکراسی با نمودهای نوین انسانی  و امنیت اجتماعی  اقتصادی با تامین و تضمین مطلوب تر و عادلانه تر روند بهسازی و بهیابی زیست عمومی را در پیش می گیرند.


نتیجه اینکه،اخلاق به عنوان نمودی از معرفت و معیشت،  دارای شمول عام بوده و از تاثیر گذاری برروابط و مناسبات درون اجتماعی و بین فردی برخوردار می باشد. پس در پس تحول و تکامل جامعه و انسان متحول شده و اشکال نوینی را در تعاملات اجتماعی اقتصادی پیدا می کند.براین اساس در واپسگرایی ایده و عمل بصورت نمود های کاذب و دروغینی بروز یافته که تمامی حلقه های رابط و واسط بین انسانی و درون اجتماعی را در ریب و ریای پند و اندرزهای بی بنیاد رسولانه و حکیمانه از هم می گسلد.بداخلاقی یا غیر اخلاقی بودن تحت سیطره سلطه گرایانۀ سرمایه یا واپسگرایی دینی امری حتمی و مسلم است؛ چرا که در سلطه نظام سرمایه اخلاق در چارچوب تنگ و محصور کار معیشتی و سود بری محض گرفتار آمده و در واپسگرایی دینی در پس تکرار مکررات محدود و محصور پند و اندرزهای دروغین برای تطهیر و توجیه گام های ضد انسانی و غیراخلاقی  زمینگیر شده است. مشی و منش روندهای سلطه سرمایه، دارای یک تضاد آشتی ناپذیر با اخلاق و نمود ارزش های اخلاقی دارند.چرا که تمامی سازوکارهای آن بر بهره کشی و بی عدالتی و تعدی و تجاوز بنا شده که نافی هرگونه ارزش های اخلاقی می باشند.اصولا اخلاق و اکتسابات مجازی محیطی دو عنصر مانعة الجمع می باشند. انتخاب هرکدام نافی دیگری می باشد.ودر نظام سلطه سرمایه که با حاکمیت منفعت طلبی و مصلحت اندیشی های بی بدیلی همراه است؛ این اخلاق است که همواره نفی می شود. عصر روشنگری با شناخت و درک و فهم بسیاری از ناشناخته ها و ضرورت های دست و پا گیر طبیعی اجتماعی؛بر بستر تحول جهش گونۀ علم و فن، عصر روشن بینی را آغاز کرده است.عصری که بسیاری از رمز و رازهای نهفته در پس حجاب و عفاف، بسوی شفافیت و وضوح و روشنی روزافزون سوق می یابند.این ویژگی با تحول انتظار و نیاز نوین عامه، اخلاق را نمودهای نوینی می بخشد که متفاوت و متباین با بارزه های اخلاقی نهادینه شده گذشته است.روندهای غیراخلاقی و ضدانسانی کنونی حاصل مقاومت واپسگرایی و استبداد و انقیاد جایگاه و پایگاه نهادینه شده گذشته است که برای مداومت خویش،تلاش می ورزند؛تا از برقراری نمودهای اخلاقی حاصل رشد و کمال جامعه و انسان جلوگیری نمایند. اکنون اخلاق با مظاهر فریبنده و کاذب امداد و ارشاد،به معضلی برای شناخت مسیرهای اصولی و منطقی در گیرشدن با نمودهای نامتعارف ستم سرمایه و واپسگرایی تبدیل شده است. مسلما مبارزات اصولی و عقلانی نیروهای مترقی می تواند ترفند ها و تمهیدات غیر اخلاقی و ناانسانی دشمنان مردم را به چالش بکشد.



اسماعیل رضایی

04/10/2016

   پاریس