۱۳۹۴ شهریور ۱۸, چهارشنبه

جامعۀ پویا


ناتوانی آدمی در استفاده بهینه از واژه‌ها و مفاهیم،وی را بسوی اتوپیا و تخیل سوق داده است,این عدم شناخت و درک بی تناسب برای تحقق ایده‌ها وآرمانهای انسانی، ضمن آسیب رساندن به اساس و هویت ایده آلهای انسانی؛ موجب به تعویق افتادن و به بیراهه رفتن اصل و ماهیت واقعی ایدهها و آرمانهای متعالی می‌باشند.



یکی از این مفاهیمی که به دفعات مورد استفاده و اعمال نابجا و بی موقع قرار گرفته،سوسیالیسم است که ضربات شکننده و غیرقابل جبرانی را موجب شده است.براستی سوسیالیسم چیست ؟ و بسترهای واقعی تحقق آن در کجا نهفته است؟آیا سوسیالیسم صرفاً با استقرار دمکراسی واقعی و خلع ید تولید و ابزارهای مرتبط با آن از افراد به جامعه قابل تحقق است؟ چرا تمامی مدلیان برپایی و استقرار سوسیالیسم تاکنون با شکستهای شکننده وغیرقابل جبرانی مواجه شده اند؟ آیا این شکستها ناشی از درک غلط و فهم نامتعارف از آرا و نظرات بنیانگذار مارکسیسم و یا خود مارکس نمی باشد؟


مارکس با نبوغ خاص خود و کشف مبانی مارکسیسم، جامعۀ عصر خود و به تبع آن قواعد وقوانین حاکم بر نظام سرمایه داری را بر اساس مبانی اکتشافی خود، بدرستی تحلیل و تبیین کرد.شمولیت مبانی مارکسیسم بر پدیده های طبیعی ،اجتماعی و انسانی غیرقابل انکار است.بنابراین،تنزل دادن مارکسیسم درحد یک ایدئولوژی پنداری، یعنی تهی کردن آن از توانائیهای بالقوه اش جهت پاسخگویی به الزامات و نیازهای واقعی و اساسی جامعه و انسان می باشد.چرا که اصولأ و عمومأ تمامی ایدئولوژی های پنداری از یک چارچوب معینه ای تبعیت میکنند که خروج ازآن امری خطا ،غلط و گناه آلود محسوب می شود.در حالیکه، مارکسیسم بعنوان یک ایده و آرمان متعالی و بواقع نجاتبخش علمی، در حد و حصار نگنجده و دامنه و وسعت دید و نظرش نامتناهی و چارچوب ناپذیراست.چگونه میشود، دامنۀ حضورعلم را در عرصه های متنوع و متکثر جامعه و انسان؛ در حد و حصارکم اندیشی و محدود بینی یک ایدئولوژی غیرعلمی تنزل داد.زیرا.
علم دارای تجانس و ملاکی منطقی و عقلانی است؛ در حالیکه، ایدئولوژی غیرعلمی دارای خصیۀ وصفی و تفسیری محض میباشد.علم دارای یک انظباط ذاتی و درونی بوده و ازیک علت و معلولی پیروی میکند.در حالیکه پدیده های غیرعلمی صرفأدر دایرۀ معلولها حضور دارند. ایدئولوژی علمی در فرایند تحولات اجتماعی معناو مفهوم واقعی خود را پیدا می کند؛ بدینسان که در راستای رفع موانع و معضلات اجتماعی انسانی عمل می کند.در حالیکه،ایدئولوژی پنداری بدلیل همراه و همگام نبودن با فرآیند تحولات اجتماعی،
نه تنها گره ای از مشکلات و موانع رشد و توسعۀ ابعاد اجتماعی انسانی نمی گشاید،بلکه مانع اصلی رشدو شکوفایی جامعۀبشری است.

تقلیل مذهب گونۀمارکسیسم یعنی تقلیل کارآمدی مؤثرآن بر بهبود شرایط زیست انسانی به نفع ایده های غیرانسانی و پنداری است.همان روندی که امروز شاهد بروز روزافزون آن هستیم.بین مبانی، قواعد و قوانین ایدئولوژی پنداری بدلیل ماهیت دگماتیستی و خاستگاه ذهنی محض؛یک پیوند ناگسستنی و پایدار بر قرار است که مانع از همسوئی و همراهی آن با تحولات و نیازهای روز جامعه و انسان می باشد.در
حالیکه در ایدئولوژی علمی، تمامی قواعد و قوانین الزامی جامعه و انسان متناسب با زمان و نیاز روز تحول می پذیرد و بر اساس مبانی آن، الزامات مورد نیاز محقق می شود. با مثالی بحث را پی میگیرم: اسلام بعنوان یک ایدئولوژی پنداری که امروزه مانع اصلی و اساسی تحقق آرمانهای انسانی در بخش وسیعی از جامعهٔ جهانی است؛ از سه عنصر اصلی و جدائی ناپذیر«توحید، نبوت، معاد، عدل و امامت»؛قواعد«نماز،روزه،خمس،.............» و قوانین منبعث از قواعد«قوانین جزاء، اقتصادی و سیاسی»تشکیل می شود. چنانکه مشاهده می شود از یک چارچوب معینه و از بافت و ساخت جدائی ناپذیر تشکیل گردیده است.در حالیکه در ایدئولوژی علمی مارکسیسم،این مبانی «تز،آنتی تز و سنتز»هستند که راهنمای اصلی و عملی آدمی در تحقق ایده و آرمان انسانی در فرآیند تحولات اجتماعی محسوب شده؛ که قواعد و قوانین آن خود تابعی از رشد و توسعهٔ ابعادجامعه های انسانی با تکیه بر
مبانی پویا و گویایش شکل میگیرند.آنانی که بر قواعد و قوانین کهنه و گذشتهٔ
مارکسیسم ابرام دارند، عامدانه و یا ناآگاهانه آنرا از ماهیت علمی اش تهی کرده و ارزشی مذهب گونه بدان می بخشند.همین ویژگی است که مرزبندی های درون اجتماعی را مخدوش و جایگاه ارزشی مارکسیسم را در هاله ای از ابهام قرار داده است. اصرار و ابرام بر مواضع، بیانیه ها و مبانی تئوریک مارکس، انگلس و اعوان و انصارش؛ که در شرایط خاص و ویژگی های تاریخی متفاوت شکل گرفته
اند،نمی توانند امروز راهنما و راهگشای حل معضلات و نیازهای رو بتزاید
جوامع بشری باشند.اگر چه آثار مرجع مارکس استثناست. موضع گیریهای بدورازالزامات زمانه ، دستاویزی شده اند برای عمّال سرمایه و مرتجعین که بر مارکسیسم و ایده های انسانیش بتازند و آنرا پایان یافته اعلام داشته و تعدی و تجاوز به حقوق انسانی را در ابعاد مختلف اجتماعی و انسانی شدت بخشند.پس برای مبارزه قاطع و مؤثر با بنیانهای ضد بشری، بایستی قواعد و قوانین نوینی وضع کرد، که بتواند با فرآیند تحولات دم افزون جامعه های انسانی همگام و همسو گردند.ضمن اینکه مرزبندی مخدوش کنونی با ارتجاع و نظام سرمایه را بهبود بخشیده و روند ملموس و واضحی را برای عامه در بر داشته باشند.


اولین گام برای تدوین و تنظیم قواعد و قوانین متناسب با الزامات روز، شناخت مراحل گذر تاریخی1 نظام سرمایه داری و ویژگی های آن ،برای اتخاذ استراتژی و تاکتیک مبارزاتی مناسب می باشد.عدم توجه به این امر مهم،روند اصولی مبارزه با امپریالیسم و ارتجاع رابه بیراهه سوق داده؛وچهره کارآمد و انسانی مارکسیسم را مخدوش نموده است۰ هماره تاریخ تحولات اجتماعی ،دو پدیده منجر به فاجعه و حد و هدم جامعه و انسان بوده است۰نخست پدیده ای که عصراستمرار و استقرار حیات اقتصادی،اجتماعی وسیاسی اش بسر آمده؛ولی اصراروابرام بر حاکمیت خود داشته که بدلیل ناتوانی در همراهی وهمسوئی با فرآیند تحولات اجتماعی بعلت قدمت قواعد و قوانینش؛ به ابزارهای نامتعارفی چون سرکوب و خشونت متوسل شده، وبه حد وهدم ره آوردهای انسانی و اجتماعی می پردازند(مانند تمامی حکومتهای مذهبی)۰دوم، پدیده ای که هنوزبسترهای مناسب استقرار آن درجامعه فراهم نبوده؛و درک و فهم عامه قادر به پذیرش وهضم آن نیست،ولی اصرار بر حاکمیت خود بر جامعه دارد۰وچون عوامل نامساعد محیطی هنوز ازیک قدرت فائقه ای برخوردارند که عموم از آن تبعیت کرده و به قواعد و قوانین آن ملزم و پایبندند؛قادربه استمرارسلطه خود برجامعه نیست۰همانند حکومتهای باصطلاح سوسیالیستی اتحاد جماهیر شوروی سابق واقمارش که فرجامی شوم داشته،و چهرهٔ انسانی وآرمانی سوسیالیسم راملوّث نموده و از آن نظامی منحط،ضدبشری ومخرّب ارائه کردند۰وهمین دستاویزی شد برای جانیان وقداره بندان نظام منحط سرمایه همراه با عوامل ارتجاع و واپسگرا در سطح بین المللی،که حملات صعب و همه جانبه ای را بیاغازند؛ و جامعه های بشری رادرسراشیبی فقرو نآمنی روزافزون فروبرند۰
برای پذیرش واستقرار سوسیالیسم،جامعه بایستی ظرفیتهای لازم وانسانها درک متقابل عمیق وانسانی با محیط ودیگران راکسب کنند۰واین مهم جزبا یک مبارزهٔ اصولی و مقطعی دایمی با کجراهه های نظام مسلط ، برای آگاهی و شناخت عمومی از فرآیند نامتعارف و غیرانسانی کنونی حاکم بر جوامع بشری حاصل نخواهد شد.

دستیابی به رفاه،آسایش و امنیت یکی از آرزوهای دیرینۀانسانها بوده است,بر این اساس،با تلاش و کنکاش بی‌وقفه و غور در طبیعت و جامعه،ابزار و تکنیک را آفرید تا امنیت و آسایش لازم را برای خود فراهم نماید.ولی با خود خواهی و افزونخواهی روزافزونش، جهنمی مخوف برای خود آفرید که امنیت و آسایشش را تحت الشعاع خود قرار داده است, این همان پاشنه آشیل زیست جمعی انسانها است که ابزار و تکنیک را وسیله حد و هدم قرار داده و از درک واقعی حیات جمعی فاصله گرفته است. تحت چنین شرایطی که انسان‌ها برای پول و قدرت یکدیگر را نابود می کنند، صحبت کردن از سوسیالیسم و جامعه سوسیالیستی مضحک به نظر می رسد, زیرا این حرکت انسان‌ها نماد تفرقه و جدایی انسانهاست،در حالیکه سوسیالیسم در وحدت و همبستگی عمومی است که مفهوم واقعی خود را پیدا میکند. این ویژگی به یک درک متقابل عمیق و تعمیم یافته در زندگی اجتماعی نیاز دارد؛ که با ابزار سرکوب و خشونت قابل تحقق نیست،بلکه نیازمند درک و شناختی واقع‌بینانه و مسؤلانه نسبت به روند تاریخی روابط و مناسبات اقتصادی اجتماعی حاکم بر حیات جمعی، برای یک مبارزه مستمر و آگاهانه می باشد, بحثهای روزمره گی و جدلهای توصیفی محض نه تنها ره به جایی نمی‌برد،بلکه ناخواسته در خدمت اهداف ستمگران و جباران حاکم قرار می گیرد.



جزم گرایی و جزم اندیشی عامل اصلی انحطاط و ناتوانی آدمی در همسویی و همپویی با فرایند تحولات اجتماعی است.واز حرکت اصولی و شدن آدمی در تبادل و تبدیلات اجتماعی جلوگیری میکند.این همان درد بی درمانی است که امروزه نیروهای مترقی و جامعۀروشنفکری بدان دچارند.قواعد و قوانین مارکسیسم را قالب گرفته واز آن نسخه شفا بخش برای درمان دردهای کهنه و مزمن جامعه و انسان ساخته اند.درحالیکه از مبانی گویا و پویایش هیچ بهره ای نمی برند.پویایی جامعه را در در رکود و سکون جمود اندیشه به سخره گرفته اند؛وشدن وگشتن آدمی را در فراز و فرودهای مداوم حیات اجتماعی به هیچ می گیرند.بدینسان است که انگاره های شکل گرفته در اذهانشان فرسنگها با واقیتهای کنونی حاکم بر جامعه بشری فاصله داشته و هنوز درنیافته اندکه قاعده و قانون تابع زمان و مکان است و قابل تعمیم برای تمامی اعصار نیست؛و روند مبارزه را به بیراهه می دهد. چنین است که هنوز دیکتاتوری پرولتاریارا برای برپایی سوسیالیسم الزامی دانسته وکنکاشها و تلاشهای انقلابیون اعصار گذشته را مبنای جرکت و دگرگونی مورد نیاز جامعه منحط کنونی می پندارند.این کج فهمی و بد فهمی ره آوردهای تاریخی است که ما را از اتخاز مشی اصولی مبارزه با ستم سرمایه باز داشته و حمله و یورش روز افزونش را به دستاوردهای اجتماعی انسانی شدت بخشیده است.بیاییم به این پیام مارکس پاسخ دهیم واجازه ندهیم که گذشته و سنتهایش همچون بختک بر جسم و جانمان سنگینی کرده وما را از تعهد و رسالتمان باز دارد.




آموزه های مبانی مارکسیسم بسیار گویا و روان است،بشرطی که از دگم اندیشی و جزم گرایی فاصله بگیریم. مبانی مارکسیسم به ما می‌آموزد که حد دگرگونی هر پدیده ،به میزان پختگی و ظرفیت پذیری لازم آن از کمی به کیفی بستگی دارد. نمی توان در نامطلوبی ظرفیتهای اجتماعی و ناپختگی اندیشه و ایدۀ انسانی در کمیتی نامطلوب،به جهش کیفی مطلوب دست یازید,عدم توجه به این موضوع روشن و گویاست که کجراهه ها و کج اندیشی ها رواج یافت و کسب قدرت به هر نحو ی سرلوحه کار مارکسیستها قرار گرفت. براین اساس سوسیالیسم ابتدا در یک کشور نیمه فيودالی نیمه صنعتی سلطه خود را اعلام می‌دارد و بدنبال جنگ و کشور گشایی به دیگر کشورها نیز صادر می‌شود «اتحاد جماهیر شوروی سابق واقمارش در این میان حتی برخی از کشورهاکه هنوز غبار فیودالیسم بر جسم و جانشان سنگینی میکرد نیز حکومت سوسیالیستی اعلام داشتند,این حرکت شتاب آلودحداقل دو عارضه منفی را برای مارکسیسم و سوسیالیسم دربر داشت:نخست اینکه روند طبیعی تحولات اجتماعی را مختل کرد؛ بدین مضمون که روند انقلابات دمکراتیک مختل شد و در فرایند تحولات تاریخی به سوی استبداد و یا دمکراسی های نیم بند سوق یافتند,دوم اینکه بورژوازی و عمالش با بوق و کرنا و با تمام توانشان بر انگیخته شدند؛ویورش همه جانبه و سبعانه ای را با تکیه بر ره آوردهای تکنیکی آغاز کردند,مارکسیسم را پایان یافته اعلام داشته و به زعم خود آنرا به گورستان تاریخ سپردند.

در تبلیغات علیه مارکسیسم،بورژوازی و عمّالش همواره دو عملکرد آنرا بر جسته کرده و به رخ کشیدند: اول عملکرد حکومتهای به اصطلاح سوسیالیستی و شکست مفتضحانۀ آنها و دوم غلط بودن پیش‌بینی مارکس مبنی بر اینکه سوسیالیسم نخست در کشورهای پیشرفتۀ صنعتی وقوع می یابند که محقق نشد.در مورد اول باید گفت که انقلاب بر علیه حکومت تزاری ماهیتاً یک انقلاب بورژوا دمکراتیک بود،که بدلیل ویژگیهای جهانی و داخلی آن عصر که از حوصله این بحث خارج است بسوی حکومت باصطلاح سوسیالیستی سوق یافت که بعد از انحلال مجلس موسسان توسط لنین به بهانۀ حضور ضد انقلاب در آن و تک حزبی کردن جامعه روند دمکراتیزه کردن جامعه را به بن‌بست کشاند. در مورد دوم باید گفت که با اتکا به مبانی مارکسیسم حدّ تغییر و تحوّل به حدّ پختگی و کمال هرپدیده ای وابسته است؛و سوسیالیسم در پختگی و کمال نظام سرمایه داری «یعنی نظام سرمایه داری از تمامی ظرفیت و پتانسیل خود بهره گرفته و ماهیتاً قادر به ادامۀ حیات نیست»به نتیجه خواهد رسید, که مسلماً در کشورهای پیشرفتۀ صنعتی توان بالقوه برای نمود آن بیشتر بوده و زودتروقوع مییابد.ضمن اینکه انسانهانیز بایستی به یک حد از کمال و معرفت اجتماعی دست یابند که ظرفیت لازم برای پذیرش فرماسیون نوین اقتصادی اجتماعی را داشته باشند,که این ویژگی نیز در کشورهای پیشرفتۀ صنعتی بدلیل همراه بودن مداوم با پیشرفت و توسعۀصنعتی بیشتر امکان تحقق دارد, پس پیش‌بینی مارکس بر اساس مبانی مارکسیسم درست می باشد, بنابراین،جهش کیفی یک وابستگی مطلق به کمیت مطلوب و کافی دارد,و یک کمیت مطلوب نیازمند یک مبارزه مداوم و اصولی است تحقق این امر منوط به درک و شناخت کافی و وافی از ظرفیت و توان نظام سلطه دارد, گام نخست برای اتخاذاشکال مبارزاتی ؛شناخت مرحلۀگذر تاریخی نظام مسلط است,و فراموش نکنیم که شناخت بهینۀ عملکرد نظام سلطه بستگی تام و تمام به شناخت محیطی و اشکال زیست گذر تاریخی آن دارد, فرایند نامطلوب و غیر عادی کنونی محصول عدم درستی شناخت ما از تحولات جاری وساری جامعه های انسانی است و نشانگر عدم نفوذ و تسلط ما به قلمرو حیات فردی و جمعی محسوب می شود,این امر مبین آن است که برچارچوبها،معیارها و مقیاسهای کهنه و قدیمی متوقف شده ایم,در حالیکه مبارزۀ مطلوب با فرایند کنونی ،نیازمند روشهای نوینی است که از دل مبانی نمود می یابندو قواعد و قوانین کهنه و قدیمی آن‌ها را همراهی نمی کنند,


بشریت امروز با وضعیت ویژه ای روبروست که با ویژگیهای قرون گذشته یک تفاوت ماهوی و آشکار دارد,جهانی شدن یکی از شاخصه های اصلی و اساسی عصر پیش روی میباشد که خود محصول تحولات تاریخی است،که حاوی نمادها و نمودهای نوینی است که بر بستر روند شتابگونۀ دانایی،تخصص و آگاهی شکل گرفته اند, این فرایند که محصول تکنیکهای ارتباطی و رسانه ای می باشند؛جامعه های انسانی را در یک فراگرد مستمر و متراکم اطلاعات قرار داده،و بسوی شناخت بهینه و دم افزون عمل‌کرد انسان‌ها در سطح جهانی قرار داده است.این ویژگی خود روند نگاه نقادانه به حیات و ره آوردهای انسانی را عمق بخشیده است, اگر چه امروز بشریت شاهد مجادلات و ستیزهای توفنده در سطح جهانی میباشد،که خود محصول مقاومت برای حفظ بسیاری از مظاهر تمدن گذشته و اکتسابات محیطی بوده که در فرایند گذر تاریخی اجبارا به سوی تعادل با ویژگیها و الزامات روز سوق می یابند. ناگفته نماند که این روند نیازمند یک مبارزۀ اصولی و همه جانبه از سوی نیروهای مترقی می باشد,

،بطور کلی در فرایند پیش روی،بشریت با توجه به اکتسابات نوین محیطی ؛ با برخی از نمودهای انسانی ترمواجه خواهد بود,نمود هایی چون:نفی مظاهر بازدارنده و محدودیت کمال و شکوفایی جامعه و انسان،نفی وحدت و یگانگی فریینده و بی‌اساس گذشته برای ایجاد یک وحدت و انسجام انسانی تر و معقول تر،نفی استمرار ، کلیت و مشروعیت قواعد و قوانین ناانسانی گذشته که با تداوم خویش در مقطع کنونی واقعیت را زیر پا نهاده و به انکار صریح و روشن حقایق می پردازد،نفی نگاه بت گونه به دستاوردهای انسانی عقلانیت ابزاری همراه با رشد عقلانیت انتقادی در روابط و مناسبات اجتماعی انسانی،و همچنین نفی تعاریف و معانی کاذب و بی‌محتوایی که بر اساس از خود بیگانگی جامعه های انسانی در برابر مظاهر تمدن جدید بوجود آمده که با تداوم خویش انسان‌ها را از یافتن تعاریف و تحلیل آگاهانه تر و داهیانه تر برای ایجاد محیطی پویاتر و منطقی‌تر باز داشته است. اکنون بر تمامی نیروهای مترقی است که در یک انسجام منطقی و جهانی برای شکل دهی یک ساختار و مکانیزم اصولی‌تر و متکامل تر بسیج شوند وبایستی بسوی شکل دهی روندی حرکت کرد که دیگر انسان آگاه و دانا اسرار درونی‌اش را برای تخریب وتشویش ذهنی و جسمی انسان‌ها بکار نگیرد؛ بلکه ظاهر و باطنش بایستی تمامی مواهب واصالت انسانی را برای شکوفایی استعدادها ومحیط پرتفاهم بکار گیردبرای تحقق این امر بایستی مرزبین عقلانیت ابزاری وعقلانیت انتقادی 2) را در فرایند تبادل و تبدیلات اجتماعی به وضوح عیان سازد تا در اتخاذ مواضع گویا و پویا دچار انحطاط و اشتباه نگردد, امری که امروز نیروهای مترقی بویژه نیروهای چپ با اتکا به قواعد و قوانین گذشته،فرسنگها با آن فاصله دارند,
در نظام سرمایه داری پول که به عنوان ارزش مبادله و تسهیل مبادلات اقتصادی درون اجتماعی نمود یافت؛ در پروسۀ تعمیق مناسبات ظالمانۀ نظام ضد انسانی سرمایه، به عامل قدرت و بعنوان ارزش ارزشها تبدیل شد وروابط و مناسبات بین انسانی با پول تعریف گردید, و بعنوان برترین ارزشها در مراودات بین انسانی مبدل شد. این فرایند در تکامل تاریخی نظام منحط سرمایه به هیولایی تبدیل شد که انهدام و نیستی بشریت را نشانه گرفته است.عمال سرمایه برای کسب سود هرچه بیشتر تهاجم خونین و سبعانه ای را در سطح جهان آغاز کرده اند و دست در دست ارتجاع همه تلاش خود را برای تسلط و اقتدار قهرآمیزدرسطح جهانی و برای تأمین منافع خود و برقراری اسلوبهای نوین استعماری و استثماری اعمال داشته اند.افسار گسیختگی سرمایه مالی محصول جهانی شدن روابط و مناسبات اقتصادی اجتماعی،روند ستم سرمایه بر جامعه و انسان را ابعاد جدیدی بخشیده است.ابعادی که دیگر با قواعد و قوانین ملی قابل کنترل نبوده و در عرصۀ جهانی به تجاوز و تعدی روزافزون به منافع عمومی روی آورده است.
امروز افسارگسیختگی سرمایه مالی و حضورو حدوثش در مراکز قدرت وسلطه،به یکی از معضلات اساسی و مهم جامعه های انسانی مبدل شده است. سرمایه های مالی که عموما به سوداگری محض روی آورده اند،با انباشت انگل وار سرمایه،عامل اساسی عدم تعادل و توازن اقتصادی و اجتماعی محسوب شده و دولتها به دلیل حفظ چهارچوبهای کهنه وبی بازده گذشته قادر به مقابله با آن نیستند.چرا که جهانی شدن حاصل تکامل تاریخی،به قواعد،قوانین،معیارها و مقیاسهای متکاملتری نیازمند است که بتواند با نارسایی‌ها و روندهای نامتعارف درون اجتماعی مقابله کند. امروز پیوندهای اقتصادی واجتماعی در سطح جهانی اجتناب ناپذیر شده است؛ پس برای بهره گیری بهینه و اصولی از این فرایند تکاملی نیازمند قوانین جهانی هستیم,این امربا یک مبارزه هماهنگ واصولی در سطح جهانی از طریق ایجاد یک حزب فراگیر جهانی با اهداف مشخص برای یک همبستگی آگاهانه و ارادی قابل تحقق است.زیرا دارندگان قدرت و مکنت برای جلوگیری از فروپاشی موقعیت و مناصب شان در برابر ایجاد و استقرار قواعد و قوانین نوین بشدت مقاومت می ورزند,و برای موجه جلوه دادن عملیات مخربشان در سطح جهانی و اغتشاش افکار عمومی به یکسری شعارهای دهن پرکنی چون آزادی،دمو کراسی ،حقوق بشر،عدالت وغیره که اصولاً اعتقادی بدانها ندارند، متوسل شده اند.تداوم روند کنونی منجر به تراکم روز افزون ثروت عمومی در دست عده قلیلی و فزونی گستره فقرو نابسامانیهای اجتماعی در سطح جهانی شده وتعمیق می یابد.


تمامی تجاوزات و جنایات نظام سرمایه و جهانی شدن راهزنیها و چپاول آن؛ بر بستر انقلاب تکنولوژیکی ارتباطات وابزارهای رسانه ای رخ داده است.سوءاستفاده از دستاوردهای انسانی توسط حاکمان و قدرتهای نامشروع برای تداوم حیات بی ثبات خود همواره مورد توجه بوده است.واین امر در زمانهای فرتوتی وضعف مبارزات نیروهای مترقی بصورت اسفباری تشدید شده است.آنچه که امروز به وضوح شاهدش هستیم.امروز نظام سرمایه با استعانت از ره آوردهای تکنیکی وارد حوزه های شخصی،خصوصی و عمومی مردم شده است وتلاش می ورزدبرای تحکیم و استمرار حیات متزلزل اش در تمامی منفذ های حیات عمومی رخنه کند و آنها را مصادره به مطلوب نماید. در حقیقت باید گفت که امروزه درنبودمبارزات اصولی و پیگیر نیروهای مترقی؛ دستاوردهای علمی در فرایند تحولات اجتماعی که بایستی تکیه گاه مطمینی برای واکنشهای عملی مثبت انسانی در راستای اعتلای هویت انسانی بکار گرفته شود؛به ابزار حد و هدم و محدودیت بازتابهای آزادانۀ آدمی برای شدن و گشتن مبدل شده است.


هدف من در این مقاله بیشترشناخت سوسیالیسم و جایگاه آن در تحولات اجتماعی بوده است،که به حاشیه رفت. امیدوارم در مقاله ای دیگر به این مهم بیشتر بپردازم. ولی بطور کلی بایستی بگویم که سوسیالیسم را انسان‌ها می‌سازند،انسانهای آگاه با درک متقابل تعمیم یافته و عمیقاً انسانی؛ در حالی که امروزه انسان‌ها در مازهای پیچ در پیچ نظام ظالمانۀ سرمایه به اسارت گرفته شده اند،به پول به عنوان ارزش ارزشها می نگرند و به قدرت منبعث از پول کرنش میکنند.پول و قدرت دو پدیده‌ مجازی3 و نامتعارفی که تحقق آرمانهای انسانی را باموانع جدی روبرو ساخته؛ وبه جدایی و فاصله روزافزون انسان‌ها منجر شده است. بنابراین تحت چنین شرایطی به نظر من صحبت از حکومت سوسیالیستی امر مضحکی باشد که تحقق آن جز ضربه زدن به بنیانهای مارکسیسم نتیجه دیگری نخواهد داشت. بجای هدر دادن اینهمه توان مادی و نیروی انسانی بایستی بسیج شد و در یک مبارزۀ اصولی،مداوم و نفس گیر بر علیه روندهای نامتعارف کنونی جامعه های انسانی؛ بسترهای مناسب تحقق سوسیالیسم واقعی را فراهم ساخت.در این نبرد سرنوشت ساز صرفاً این کارگران صنعتی یا پرولتاریا نیستند که می‌توانند تحقق این امر را ممکن سازند؛ بلکه قشر خرده بورژوازی یا متوسط جامعه که اکنون بدلیل هر چه تعمیق یافتن فواصل طبقاتی درون جامعه های انسانی،هرچه بیشتر منافعش با زحمتکشان و استثمار شدگان گره خورده است،میتواند ما را در رسیدن به اهدافمان یاریگر باشد.در حقیقت بایستی گفت که به لشگربردگان سرمایه اضافه شده اند.



اسماعیل رضایی

پاریس

8 9 2015





(1)( rozaneh15.blogspot.com)برای اطلاع بیشتر رجوع شود به مقالۀ این‌جانب تحت عنوان سرمایه داری تعادلی درسایت اینجانب
  1. عقلانیت ابزاری بیشتر در حوزۀعلوم طبیعی قابل تبیین و تحلیل است و عقلانیت انتقادی عموما در حوزۀ اجتماعی قابل بحث و فحص می باشد,بعبارتی دیگر عقلانیت ابزاری جامعه را متأثر میسازد و عقلانیت انتقادی به تبیین و تحلیل این تأثیرات با برقراری یک ارتباط پویا و پایا جهت اصلاح و بهبود روشها و اثرات مؤثر عقلانیت ابزاری همت می گمارد,عقلانیت ابزاری فراگردی خود مولد است ودارای پویایی و زایندگی ذاتی است،که توقف و ایستایی و حد و حصر را در حوزۀ آن راهی نیست, و عقلانیت انتقادی در حوزۀ این فراگرد خود مولد به سوی انسجام و همپیوندی ایده و عمل گام بر میدارد,و بالاخره اینکه عقلانیت ابزاری فن شناسی و خبرگی فن شناسانه را مد نظر دارد و عقلانیت انتقادی با نقد عالمانه از این فرایند اجتناب‌ناپذیر اجتماعی،تاثیرات سوء و نا متعارف این روند متعارف را مورد تجزیه تحلیل قرار می دهد,



(3) ارزشهای مجازی پدیده‌هایی هستند که از رشد و توسعه روابط و مناسبات انسانی در درون جامعه جلوگیری میکنند.ارزشهای مجازی که عموما اکتسابی هستند،با واقعیتهای محیطی همراه نبوده و در برابر روند طبیعی و حقیقی جامعه قرار دارند.عناصر مجازی عموما واقع گریزو توهم زا هستند مانند:پول،قدرت،مالکیت وغیره 

۱۳۹۴ شهریور ۱۳, جمعه

سرمایه داری و تورم                  

         نظام سرمایه داری وارد مرحله ای از تحولات و تطورات اجتماعی شده، که نیازمند یک دگرگونی بنیادی در ساختا رها و بنیانهای مادی و معنوی خویش است.این تحولات در پروسۀ تاریخی خود، سرمایه داری را درمقطعی ازجهشهای کمی و کیفی قرار داده که گریزاز آن و مقاومت در برا بر الزاماتش، وی را در مسیر اضمحلال قرار می دهد. این نظام که نمادی از انسان گریزی و جامعه ستیزی است،با تحمیل و سلطه و تجاوز و تعدی به حقوق فردی و جمعی همواره سعی کرده از مسئولیتهایش در برابر جامعه و انسان شانه خالی کند.                                                             

              نظام سرمایه داری تاثیر متقابل پدیده های اجتماعی را به چالش می کشد،و با تجرید و انتزاع عنا صر اجتماعی ،و بررسی و تحلیل تک ساحتی از جامعه و انسان ،سو یابی و جهت گیری انسانی و اصولی را در کجراهه ها و کج اندیشی ها به بن بست می کشاند. چرا که تمامی نهادها ، موًلفه ها و سازوکارهای آن از روندی مجازی و غیر حقیقی تبعیت می کنند. این نظام  به قدرت مردم بعنوان فاکتور اصلی و مرکز ثقل تحولات و دگرکونیهای اقتصادی اجتماعی باور نداشته، وهماره از ایفای نقش واقعی انسانها در روابط و مناسبات اجتماعی جلوگیری کرده است. بر این اساس است که همیشه با تجاوز به حریم امن انسانی سعی کرده ، از دستیابی انسانها به حقوق واقعی شان ممانعت بعمل آورده و از دستاوردهایشان برای تخریب و تحمیق حیات اجتماعی بهره گرفته است. این فرایند نظام سرمایه داری را در مرکز بحرانهای دایمی قرار داده است.پس سرمایه داری یک فرایند یک سویه است؛ بدین مضمون که حیاتش در ارتباط با جامعه و مردم است، ولی دستاوردهایش را انفرادی  مورد استفاده قرار می دهد. بعبارت دیگر از جامعه و مردم ارتزاق می کند، ولی تمامی راههای ممکن دستیابی حقوق حقًۀ عمومی را مسدود می سازد.                                                                     

            تکنولوژی بعنوان یکی از دستاوردهای مهم انسانها در کنکاش با جامعه و طبیعت، با ویژگی درون زایی که به رشد بلاواسطه و دایمی اش منجر شده؛  در دو جهت اساسی جامعه و انسان را تحت تاًثیر خود قرار داده است .از یکطرف در سلایق و نوع نگرش انسانها تحول ایجاد گرده و از طرف دیگر انتظارات آدمی را از جامعه و محیط فزونی بخشیده است. این ویژگی همواره یک چالش جدی را بین سرمایه داری و انسانها بوجود آورده ، که منجر به بحران دایمی و فراگیر نظام مسلط گردیده است. حاکمان سرمایه همواره تلاش کرده اند ، آگاهی و شور و شعور عمومی را در مجاری مختلف به بیراهه سوق دهند. زمانی با جنگهای مداوم و کند کردن روند رشد نیروهای مولده، سعی کرده اند از آسیب فرایند آگاهانه خود را مصون دارند. ولی امروز به برکت رشد روز افزون تکنولوژی ارتباطات، هم جنگهای کلاسیک جایگاهش را از دست داده و هم بنوعی انقلابات کلاسیک در مجاری نوینی هدایت شده اند. چرا که توسعۀ ارتباطات و تراکم اطلاعات منجر به درک متقابل بهبود یافته بین انسانها گردیده که قدرت تعامل بین آنها را فزونی بخشیده است. پس سرمایه داری  برای انحراف اذهان ، به التهابات مداوم محیطی ومشغله های کاذب فکری روی آورده است.                                                         

            امروزه  حاکمان سرمایه با اتکاء بر ابزارهای غنی ارتباطات و اطلاعات،مضامین و مفاهیمی را در عرصه های اجتماعی نهادینه نموده اند که در گذشته وجود نداشته است. یعنی استفاده از  ایماژها و تصاویر بجای کلمات برای بیان مقاصد و اهداف خود درروابط و مناسبات درون اجتماعی . مرحله ای از تحولات اجتماعی که فرصت سازی و زمان یابی بیشتری را در اختیار عمٌال سرمایه قرار می دهد ، که بتوانند آگاهی ، باورها و نگرشهای تحول یافته و همچنین انتظارات فرونی گرفته را در مجاری خاصی هدایت و کنترل کنند. حاکمان سرمایه از سهولت ارتباطات ایماژها برای مقاصد خویش بهره می گیرند. آنها حقایق را در پس ایماژها پنهان می سازندو با رنگ و لعاب واقعگرایانه بخشیدن به آنها ، واقعیت ها را آنطوری منعکس می سازند که مرضی تمایلات و تضمین کنندۀ امنیت و سلامت  منافع و مطامع شان باشد. چرا که ایماژها از جذابیت و فریبندگی خاصی بر خوردارند که به تجاهل انسانها منجر شده و آنها را از واقعیت های محیطی دور می سازند. در ایماژها براحتی می توان فقر را غنا و غنا را فقر جلوه گر ساخت و بحران را در پس تصاویر، توسعه و پیشرفت قلمداد نمود. آنچه که امروز در تمامی عرصه های اقتصادی اجتماعی شاهد آن هستیم. امروز سرمایه داری در  وضعیت یک بحران شکننده ، فرا گیرو در حال تعمیق قرار دارد ، ولی عمٌال سرمایه هر روز پشت
تریبونها از رشد اقتصادی و بهبود قریب الوقوع زندگی عمومی سخن می رانند.                                                                                                                                          
              از دیگر شاخصۀ مرحلۀ کنونی از تحولات سرمایه داری بایستی به بحران کار از لحاظ کمی و کیفی اشاره کرد.از لحاظ کمی ، بحران بیکاری بدلیل اتخاذ سیاستهای ارتجاعی وغیر مردمی عمٌال سرمایه ، روز به روز وسعت می پذیرد. و از لحاظ کیفی، کار در چارچوب بسته و محدود معیشتی گرفتار آمده است. بحران بیکاری با تمهیدات موقتی از جمله التهابات محیطی و تکنولوژیهای کارآفرین تحت الشعاع قرار گرفته؛ ولی کار معیشتی بدلیل همخوانی با سازوکارها  و ماهیت درونی نظام سرمایه داری گسترش یافته و تعمیق می شود. چرا که در کار معیشتی که عموماً عادت و سنت آن را همراهی می کند؛ تلاش برای کسب درآمد به هر قیمتی است و انسانها در یک رقابت مخرب برای انباشت پول در حرکت هستند. بنابراین از مسوًلیت در قبال جامعه و انسان می گریزند و از استفادۀ نامطلوب و شخصی از امکانات در اختیار برای تقویت بنیۀ مالی خویش دریغ نمی ورزند. پس بهره وری و ابتکار و خلاقیت برای انجام مفید و بهینۀ کار در پس امیال و غرایز پست و دنی  تحت الشعاع منافع و مطامع فردی و شخصی قرار می گیرند.                                                                    

             با تحکیم کار معیشتی ، همبستگی، همدردی و همراهی عمومی نقصان می پذیرد و در پس معیشت و کسب پول رنگ می بازند. بر این اساس است که مبارزات جنبۀ فردی و گروهی یافته و هر کدام در تلاش برای کسب امتیازات گروهی وسازمانی خویش با عمٌال سرمایه به چانه زنی می نشینند؛ وحمایت و پشتیبانی از مبارزات دیگر اقشار وطبقات از حدٌ صدور بیانیه و حرف فراتر نمی رود(1). در حالیکه  تجاوزات بورژوازی را فقط با یک مبارزۀ متحد و یکپارچۀ مردمی می توان متوقف کرد. اکنون بورژوازی با مهارتی خاص ، توانسته  از طریق اعطای امتیازات فردی، گروهی و سازمانی براحتی مبارزات مترقی و مردمی را مهار سازد(این موضوع حداقل در فرانسه کاملاً مشهود است). این تفرقه و بی تفاوتی، آغازی برای حملات بعدی و نهایی بورژوازی برای فتح تمامی سنگرهای مبارزاتی مردمی است. من فکر می کنم که عصر انقلابات قهری و یا حرکتهای تخریبی برای دستیابی به اهداف سپری شده، و به مبارزات جمعی می اندیشم که روند دستیابی به اهداف را تسریع می کند.چرا که مبارزات انفرادی و جناحی، توان نیروهای مترقی را تحلیل برده و روند مبارزه را طولانی می کند. روندی که به بورژوازی فرصت لازم را برای مهار مبارزات مردمی می دهد.                                                                        

            با تعمیق کارمعیشتی،بهره وری به شدت کاهش یافته و بسیاری از مناسبات غلط و مخرب در جامعه عمومیت پیدا می کند. کاهش کیفی کار، گریز از پرداخت مالیات، ارتشاء، اختلاس و احتکار، برتری جویی اقتصادی با اتکاء بر تقلب، توسعۀ فقر عمومی، تجمل گرایی و تشدید فواصل طبقافی، بی توجهی به اموال عمومی، زیر پا گذاشتن بسیاری از قوانین، مقررات و اخلاق فردی و جمعی، حاکمیت روابط بجای ضوابط ، رواج آمار و اطلاعات غلط بمنظور تحمیق و فریب افکار عمومی و....از عوارض سوء نگرش معیشتی می باشند. بنابر این با کاهش بهره وری و استفادۀ نا مطلوب و سود جویانه از امکانات در اختیار،هزینه های اجتماعی  بشد ت افزایش یافته که این امر در افزایش تورم، فقر عمومی و اختلالات اقتصادی نقش بارزی را بازی می کند.                                                 

            تورم محصول خصلت انگلی سرمایه است  که بر ارگان جامعه می نشیند و هر چه خود را فربه می سازد، جامعه را نحیف و فرسوده می گرداند. پس تورم آغاز یک بحران فراگیر و شکننده بوده، و تا ایجاد یک دگرگونی بنیادی و تحولات اساسی در ساختارها و سازوکارهای اقتصادی اجتماعی به روند تخریبی خویش ادامه می دهد. تورم روند تراکمی سرمایه را شدت بخشیده و هر چه بیشتر کارآمدی سرمایه را کاهش می دهد. سرمایه نیز برای جبران ناکارآمدی خویش بسوی حرکتهای غیر مولٌد از جمله احتکار روی  آورده، که خود بر دامنۀ بحران، تورم و فقر عمومی می افزاید.  بنابر این افزایش تورم به توسعۀ فقر می انجامد؛ این امر به کاهش قدرت خرید مردم منجر شده، که استمرار آن به ورشکستگی بسیاری از بنگاههای اقتصادی و تجاری خواهد انجامید. تحت چنین شرایطی عموماً دولتها  تلاش می کنند با سرمایه گذاری های مستقیم،به تعدیل بحران و کاهش بیکاری  بپردازند؛ ولی بدلیل افزایش هزینه های اجتماعی بر دامنۀ تورم افزوده و بحران را تعمیق می کنند. اگر چه بطور موقت ممکن است بیکاری اندکی تعدیل شود.                                                                         

           تورم همچون باتلاقی است که هرچه در آن دست و پا بزنی بیشتر فرو می روی. پس برای مهار تورم بایستی این باتلاق را خشکاند،و برای تحقق این امر بایستی از متورم و متراکم شدن بیشتر سرمایه جلوگیری کرده و یک تعادل نسبی در جامعه بر قرار ساخت. ولی سرمایه داری با کاهش علقه های کاری از طریق تراکم سرمایه واعلام و اجرای طرحها و اصلاحات ضد مردمی، روز به روز بیشتر در این باتلاق فرو می رود. چرا که تراکم سرمایه  با توانایی بلوکه کردن بسیاری از ملزومات و نیازهای انسانی و یا  خارج کردن سرمایه از گردش کار و تولید بر دامنۀ نا هنجاریهای اجتماعی از جمله تورم می افزاید. چرا که با تعمیق وگسترش تورم،آهنگ رشد اقتصادی سیرنزولی رادرپیش                                                                     می گیرد و مناسبات کاری آسیب جدٌی می بیند.                                                                                                                            
          بسیاری بر این باورند که می توان با ثبات قیمتها و بهبود درآمد عمومی، بر تورم فایق آمد. این نظریه اگر چه از لحاظ تئوریک درست بنظرمی آید؛ ولی در عمل با چالشهای جدی روبرو می باشد.چرا که جهانی شدن، لجام کسیختگی سرمایۀ مالی و گرایش ذاتی سرمایه به ازدیاد و تراکم ، مانع اساسی تحقق آن هستند. لیبرالیسم با نظریۀ عرضه و تقاضا و دستهای نامرئی آدام اسمیت و متعاقب آن تئوریهای نوین کینز و دیگران، سعی دارند بر معضلات کنونی اقتصادی اجتماعی بویژه بیکاری، تورم و قدرت خرید عمومی فایق آیند. ولی با فرایند جهانی شدن و سیالِِِّیت سرمایه ، دیگر هیچ دست  مرئی و نامرئی نمیتواند بورژوازی را از بن بست کنونی رهایی بخشد. در گذشته گردش سرمایه در سطح ملی  و هم هزینه های مترتب بر آن قابل نظم و کنترل بودند؛ ولی اکنون با امکان گردش سرمایه در سطح وسیع جهانی، به آسانی قابل کنترل نبوده و هزینه های آن نیز قابل پیش بینی و نظم نیست.               


            نوسانات سرمایۀ محدود و معدود بسیار کم بوده و قابل نظم و کنترل است؛ ولی نوسانات سرمایه های متراکم و عظیم وبا ویژگی سیال که روند غیر بومی شدن آن را تسهیل می کند، بسیار زیاد بوده که نظم و کنترل آن به آسانی مقدور نخواهد بود. بنابر این تلاش سرمایه داری برای رهایی از معضلات و ناهنجاریهای کنونی با تکیه بر تئوریها و نظریات اقتصاددانان کلاسیک و نئوکلاسیک مقدور نخواهد بود. چرا که  با تغییر بسیاری از معیارها و نرمهای حیات اجتماعی، سنّت و عادات گذشته، پاسخگو نبوده و روز به روز بر دامنۀ معضلات اقتصادی و اجتماعی خواهد افزود.              


            اکنون لیبرالیسم و نئولیبرالیسم  از عوامل مهم بازدارندگی رشد اقتصادی و اجتماعی محسوب می شوند. چرا که قواعد، قوانین و سازوکارهای آن با سا ختار و مکانیسم قدیمی و فرسوده، از ظرفیت و توان لازم برای تغییر و تحولات مورد لزوم بر خوردار نیستند. پس الزاماً برای خروج از معضلات کنونی، جامعه بایستی به ظرفیت سازی جدید برای ساختارها و مکانیسمهای موجودمبادرت کند. مفروضات این ظرفیت سازی بر شالودۀ تغییر در شیوۀ توزیع ثروت و گرایش نزولی تراکمی و تورمی سرمایه در عرصۀ جهانی و ملی است. این فرایند با نهادینه کردن مسئولیت پذیری و استفادۀ بهینه از منابع، روند تراکم و تورم را در یک مدار خودکنترلی قرار می دهد.  آنهایی که فکر می کنند با کاهش مالیات می توان از فرار سرمایه های ملی جلوگیری کرد، به توجیه عملکرد جانب دارانۀ خود نسبت به حاکمان سرمایه می پردازند. چرا که کاهش مالیات یکی از عرصه های مهم تراکم بیشتر سرمایه و به تبع آن افزایش تورم، فقر و ناهنجاریهای اجتماعی است. زیرا با فرایند جهانی شدن و رهایی سرمایه از قید و بند ملی و محلی، با کاهش یا افزایش مالیات نمی توان گرایش ذاتی سرمایه را تغییر داد. یعنی                                            سرمایه را از دستیابی به سود بیشتر و تراکم افزونتر باز داشت.                                                                                                                  

            گرایش گریز از مرکز سرمایه و فرایند جهانی شدن، حاصل یک فرایند تکاملی جامعه و انسان بوده؛ و هیچ نیرویی نیز قادر به جلوگیری از این فرایند تکاملی نخواهد بود. این امر بسترهای آزادانۀ مبادلات تجاری و تبادلات آرا و افکار عمومی را تدارک دیده که خود زمینه ساز یک درک متقابل عمیقتر و وسیع تر برای زیستی متعادل تر و مفهوم تر خواهد بود. پس کنترل و جلوگیری از تراکم سرمایه به امری پیچیده و بغرنجی مبدل شده که  الزام به تمهیدات جدید برای کاهش فرایند تخریبی آن می باشد. اکنون با ویژگی گریز از مرکز سرمایه وتاثیرات سوء و مفید آن بر جامعۀ جهانی، هزینۀ دولتها بایستی جنبۀ فراملی بخود بگیرد. چرا که دستاوردهای اجتماعی یک گرایش فراملی دارند. قدرتهای بزرگ اقتصادی بایستی یک مالیات ویژه برای بازسازی عملکرد تخریبی خود درسطح جهانی بپردازند تا یک تعادل نسبی برای تحت الشعاع قراردادن ناهنجاریهای کنونی ایجاد شود.

 پدیدۀ مخربی چون تروریسم، حاصل یک عدم تعادل بنیادین و عمیق در روابط و مناسبات اقتصادی اجتماعی در سطح جهانی است. عدم تعادلی که در ایجاد بسیاری از نارساییهای کنونی چون تورم، فقر و.... نقش اساسی را بازی می کند. این فرایند نیازمند یک قاعده و قانون جدید برای خلع سلاح تروریستها و دیگر عوامل مخرب محیطی است، که بایستی بر اساس الزامات جهانی و نیازهای همۀ بشریت شکل پذیرد. نمی توان جهانی شدن را پذیرفت و از قواعد و قوانین الزامی آن پرهیز کرد.اگر بشریت درون یک مناسبات نوین قرار گرفته است؛ حتماً و الزاماً بایستی معیارها و نرمهای متناسب با آن را برای بهره گیری بهینه و مطلوب از این فرایند تکاملی ایجاد نماید. چرا که پدیده های نوین را نمی توان با قواعد و فوانین کهنه و قدیمی مورد استفاده قرار داد و موفق بود.                                


           توجیه و دستاویز در پس  هر بن بست و ناکامی نمود می یابد، این روند از ناتوانی  و ضعف در پاسخگویی به الزامات و تعهدات حکایت دارد. سرمایه داری  اکنون با فرافکنی سعی در توجیه ناکامی ها وشکست های پیا پی در عرصۀ اقتصادی و اجتماعی خود دارد. عمٌال سرمایه، به بهانۀ افزایش قیمت نفت، فقر، تورم، کاهش قدرت خرید عمومی را امری طبیعی جلوه گر ساخته؛ و از خود سلب مسئولیت می نمایند(2). در حالیکه افزایش قیمت نفت، محصول افسار گسیختگی سرمایۀ مالی است که برای کسب حداکثر سود، تمامی معیارهای اجتماعی انسانی را زیر پا نهاده است.بسوی تولیدات کالاهای لوکس و تسلیحات نظامی و یا حرکتهای غیر مولد چون احتکار جامعه را از توانمندی مفیدش بی بهره ساخته است. و همچنین حاصل دخالتهای قیم مآبانه و تجاوزکارانۀ سرمایه داری در سرنوشت دیگر ملتها برای دستیابی به اهداف سودجویانه و توسعه طلبانۀ اش می باشد. پس از افزایش قیمت نفت که خود مسبب آن هستند، ابزاری برای گریز ازانجام تعهدات والزامات خود در برابر جامعه                                                                                                            وانسان ساخته اند.                                                                                                                           
            حاکمان سرمایه داری چنان وانمود می کنند که افزایش قیمت نفت و دیگر اقلام ضروری مردم در خلاء ایجاد شده، و عملکرد نظام سرمایه داری هیچ نقشی در آنها نداشته و ندارد. اینگونه فرافکنی دقیقاً از بن بست و ناکامی حکایت دارد. اکنون صدای خرد شدن استخوانهای بورژوازی زیر فشار سنگین ناکامی ها و شکست های پیا پی و مطالبات بحقٌ مردم کاملاً احساس می شود.  ولی این صدا برای بسیاری از جمله نیروهای چپ، بدلیل عدم درک موقعیت وعدم شناخت مرحلۀ تکامل سرمایه داری،احساس نمی شود. آنها در انتظار حرکتهای روزمرۀ بورژوازی نشسته اند تا سوژه ای برای اعتراض ویا همراهی بیابند. چرا که ایدئولوگهای چپ با تکیه بر معلولها برای اتخاذ مشی مبارزاتی خویش، از درک علٌتها غفلت ورزیده اند؛ و درک علٌتها نیازمند رجوع و بازگشت به مبانی مارکسیسم است؛ در حالی که مارکسیستها بر قواعد خشک و دگم آن متوقف شده اند.                        

  
   اکنون بدلیل تورم،فقر و بیکاری، وحدت و یکپارچگی عمومی خدشه پذیرفته و تفرقه و تقابل گسترش یافته است.همه با نگاه بد بینانه به آینده در تلاش برای کسب حصٌه ای بیشتر از امکانات اجتماعی هستند. و متاسفانه این امر شامل نیروهایی که خود را پیشرو و پیشاهنگ می انگارند نیز می شود.       این ضعف خصلتی این جسارت را به بورژوازی داده ، که براحتی به حریم خصوصی  دیگران  وارد شده و برای هر کس نسخۀ زیستن بپیچد. اگر چه  به ظاهر ازعدالت، برابری حقوقی افراد،                                                                                 آزادی ، دموکراسی و..... حرف میزند.                                                                                                                    

             با توسعۀ دامنۀ  تورم، فقر، بیکاری و....، سرمایه داری اکنون نبردی نابرابر و سرنوشت ساز را با مردم آغاز کرده است. و با مقاومت صعب و سخت در برابر الزامات و احتیاجات عصر، سعی دارد بر بحرانهای روزافزون فایق آید.بحرانهای مداومی که بسیاری از معیارها و معادلات کنونی را  نشانه رفته و به چالش طلبیده است.در این نبرد و مقاومت، اگر چه جای مبارزات اصولی، منطقی و چشمگیر نیروهای مترقی بویژه چپ خالی است؛ ولی یک چیز را نباید از نظر دور داشت که سخت جانی بورژوازی در برابر تغییر و تحولات الزامی، نمی تواند در برابر تضادها و تعارضات رو به افزایشی که عملکرد سرمایه در جامعۀ جهانی بجای گذاشته؛ پیروز بیرون آمده، و بر مشکلات روز افزون فایق آید.مگر اینکه به الزامات و خواستهای بحق جامعه و عصر تن در دهد. اکنون برای فایق آمدن بر مشکلات و نارساییهای کنونی، دولتها بایستی خودرا با شرایط و ویژگیهای حاکم بر جهان تطبیق دهند. تمهیدات لازم را برای استفادۀ مطلوب از گرایشات گریز از مرکز سرمایه  بعمل آورده وبه الزامات جهانی که حیات و بقای نظام سرمایه داری بدان وابسته است، توجه جدّی بعمل آورند. همچنین تلاش برای ایجاد فضایی که بتواند مشارکت جامعۀ جهانی را در توسعه و پیشرفت اقتصادی و اجتماعی تسهیل کند.                                                                                                       




اسماعیل رضایی                                                                  
پاریس                                                                         
15/6/ 2008                                                                     


(1)بارزترین نمونۀ اینگونه مبارزات را می توان در مبارزات اخیرسندیکاهای فرانسه بر علیه سیاستهای ضد مردمی
سرکوزی مشاهده کرد. زمانیکه سندیکاهای حمل و نقل دست به اعتراض زدند، هیچ حمایتی از سوی دیگر جریانات مترقی  از آنها به عمل نیامد. و همینطور زمانیکه دانشجویان مدت حدود دو ماه بر علیه رفرمهای ارتجاعی سرکوزی به اعتراض بر خاستند؛ هیچ حمایتی از مبارزات آنها بعمل نیامده و جالب اینکه همزمان سندیکاهای حمل و نقل در حال چانه زنی و مذاکره برای کسب امتیازات خویش بودند. و یا زمانی که ماهیگیران جنوب فرانسه مبارزه بر علیه گرانی سوخت را آغاز کردند، هیچ جریانی به حمایت از آنها بر نخاست. و جالبتر از همه اینکه گاهی بخشی از سندیکاهای حمل و نقل در اعتصاب بسر می برند و بخشی دیگر به کار عادی خویش ادامه می دهند.                                      
                                        

(2)پنجشنبه 12 ژوئن آقای فیون نخست وزیر فرانسه در یک برنامۀ تلویزیوتی با مردم به گفتگو نشست. در این برنامه مبرمترین مسئلۀ جامعه و مردم از جمله تورم و قدرت خرید مردم  را به افزایش قیمت نفت نسبت داده و ناتوانی خویش را در حلٌ آنها اعلام داشت. باید از آقای نخست وزیر پرسید، مگر گرانی نفت محصول افسار گسیختگی سرمایۀ مالی و دخالتهای قیم مآبانۀ  اربابان میلیاردر شما در سرنوشت ملتهای دیگر( عراق،افغانستان، ایران، لبنان، فلسطین و...) نیست؛ که شما نماینگی شان را کرده و برای رضامندی آنها با رفرم و اصلاحات غیر قابل تحقق، به دستاوردهای سالیان دراز مردم یورش برده اید؟!!! همان میلیاردرهایی که رئیس جمهورتان بعد از پیروزی در انتخابات برای استراحت به کشتی تفریحی یکی از آنها رفته و برای تخیلات خویش بدنبال نسخۀ شفا بخش می گشت. حالا که به بن بست رسیده اید، با فرافکنی سعی دارید از زیر بار مسئولیت و تعهدات خود شانه خالی کنید. من فکر می کنم  که بهترین راه برونرفت از این بحران ،بازگشت به مردم و اعتماد به قدرت مردم است که مصالح شما و منافع اربابانتان را تامین می کند. 
سرمایه داری و رفرم                        


           جامعه بر خلاف اراده،خواست و تمنیات آدمی به روند تکاملی خویش ادامه می دهد. و انسانها بعنوان فاکتور اصلی و اساسی این روند پویا و بالنده؛ در روابط و مناسباتی متناسب با درک وشناخت خویش، در پیشبرد این فرایند، نقش کلیدی را بازی می کنند. اشکال تعاملات اجتماعی نیز متناسب با میزان آگاهی و درک متقابل انسانها در روند تکامل اجتماعی نظم می یابند. زیر ا جامعه مجموعه ای از تعارضات و تناقضات ناشی از درک و شناخت متفاوت انسانها از محیط و روابط متقابل است. تفاوت واکنش آدمی در برابر تاًثیرات محیطی، آنها را به عکس العمل متفاوتی وا می دارد، که به تمایزات وتمایلا ت متفاوت هدایت می شوند.                                                                        

          هر چه قدر درک و شناخت آدمی اصولی تر و منطبق با واقعیات محیطی باشد؛ به همان میزان وی آسانتر و منطقی تر با محیط و دیگران به تعامل می رسد. ناهنجاریهای محیطی،تمایزات طبقاتی، تعدی و تجاوز به حریم انسانی و غیره همگی نشان از ضعف معرفت، تمایلات و تمنیات اکتسابی و همچنین گزینش های غلط آدمی در تاًثیر پذیری مداوم از محیط  دارد. براین اساس است که  انسانها  برای زیستی متعامل از ابزارهای مجازی(1)  برای کنترل یکدیگر و تنظیم روابط محیطی خویش بهره  می گیرند. ابزارهایی چون دولت، نهادهای مدنی، قوانین و غیره بر پا می دارند تا ناظر بر عملکرد                                                                       نامتعادل وی در تبادل و تبدیلات اجتماعی باشند.                                                                                                            

           بنابر این دولت و قواعد و قوانینش (نظام اجتماعی) در برابر (زندگی اجتماعی) شکل می گیرد؛ تا از تعدی و تجاوز آدمی به حریم یکدیگر جلوگیری کند. پس دولت یک ابزار کنترل، سرکوب و سلطه است برای حفظ منافع و مطامع خاصی و همچنین نشان از ضعف آدمی در تعاملات اجتماعی دارد. براستی اگر انسانها در غیبت ابزار کنترل و سر کوب و قوانین آن می توانستند در کنار هم و بدور از تعدی و تجاوز به حریم یکد یگر، زیستی متعامل داشته باشند؛ ضرورتی برای وجود دولت بود؟  بنا براین، انسانها به علت ناتوانی و ضعف خصلتی در ایجاد یک نظم پایدار برای یک زیست متعادل و منطقی، ابزار کنترل اقلیتی را پذیرفت، تا این نظم را بر وی تحمیل سازد.این ضعف خصلتی با اکتسابات نامتعارف محیطی تدریجاً گسترش یافت و عملکرد انسانها را به بیراهه سوق داد.  ما از ظالمانه بودن نظام سرمایه داری واقفیم، ولی فرزندانمان را تربیت می کنیم و در خدمت نظام سرمایه می گماریم تا از منافع اش حراست کرده و هر وقت خواستیم بر علیۀ ستم سرمایه دست به اعتراض بزنیم، به سرکوب ما بپردازند. حکایت عجیبی نیست؟!!!                      

          نظامهای اجتماعی عموماً گرایش به ثبات و استمرار دارند؛ ولی زندگی اجتماعی بدلیل تاً ثیر پذیری   مداوم از عملکرد محیطی از تغییر و تحول دایمی پیروی می کند. بر این اساس یک تضاد و تعارض دایمی بین نظام و زندگی اجتماعی بر قرار است. نظام اجتماعی برای پر کردن این فاصله  و ایجاد یک تعادل نسبی از ابزارهایی چون پول، قدرت، ره آوردهای تکنیکی و غیره بهره می گیرد. توانمندی نظام اجتماعی در پاسخگویی به ا لزامات جامعه ، تضاد و تعارض را تحت الشعاع قرار میدهد. ولی در زمان بحران و نارسایی های اجتماعی، تکاپوی اجتماعی فزونی می گیرد و نظام را به چالش می طلبد. نیروی محرکه و مولد این تحولات، درک وشناخت ضرورتهای اجتماعی طبیعی بوده ،                                         که انسانها را بسوی زیستی متعامل تر و اصولی تر هدایت کرده اند.                                                                      
 نیروهای مولده، فاکتور اصلی تحولات و دگرگونی های اجتماعی محسوب می شوند.           تکنولوژی و انسان ، با لحاظ تقدم و تاًخر آن، با هم بسوی تعالی در حرکت هستند. انسانها با غور در طبیعت و شناخت ضرورتها، تکنیکهایی را برای بهبود شرایط زیست خود کشف و ابداع کردند. این تکنیکها  در سلایق، درنگرشش به زندگی اجتماعی و همچنین در روابط و مناسباتش با دیگران تغییر اساسی ایجاد کرده است. ولی نظام اجتماعی با بهره گیری باژگونه از ره آوردهای تکنیکی، از آ نها ابزاری برای تخریب و تحریف جهت ثبات و استمرار حیات خویش بهره گرفته است. و بر این اساس                                                   همواره موجد تضادها، تعارضات و تقابلات محیطی بوده است.                                                    

             تکنولوژی با تغییر نگرش انسان به جامعه و دیگران، همواره موجد افزایش انتظارات وی از زندگی اجتماعی بوده است، که بایستی بوسیله نظام اجتماعی بدان پاسخ داده شود. نظام اجتماعی نیز همواره سعی کرده است با سازوکارهای اقتصادی، سیاسی و فرهنگی و با مقاومت و عقب نشینی مداوم و دادن امتیاز بر تضادها و تعارضات فایق آید. تغییرات مداوم و متراکم ناشی از تحولات تکنیکی در طی زمان ، موجد تعمیق بحرانها ، تعدیل و تغییر نظامهای اجتماعی گردیده است.از دیگر ره آوردهای تراکم تحولات محیطی، انقطاع و گسستگی ساختاری در روابط و مناسبات اقتصادی اجتماعی می باشد که به نا هنجاری و آشفتگی در روابط و مناسبات انسانی منجر می شود.                                      

تراکم کمی تدریجی یافته های انسانی در طی زمان ، منجر به جهشهای کیفی میگردد، و جامعه را ملزم به ایجاد ساختارها، قواعد و معیارهای نوین می سازد.در مراحل جهشهای اجتماعی تاریخی،  جامعه حالت انفعالی بخود می گیرد.  این انفعال  نتیجۀ عدم درک و هضم روند تکاملی است؛ بیانگر بهت زدگی و حیرت در برابر گسست تاریخی و تکامل ناگهانی جامعه و انسان است. ایده و عمل دچار آشفتگی و پریشانی می گردد، و ابتذال بسترهای لازم را  در عرصه های مختلف اجتماعی پیدا می کند. جامعه دچار یک خلاً ارزشی می شود، چرا که نیازمند ارزشهای نوین متناسب با جهش کیفی است. هر چقدراین جهش کیفی ازسرعت تاًثیرگذاری گسترده تروعمیق تری برخوردارباشد؛خلاًارزشی و ناهنجاری درروابط ومناسبات اجتماعی انسانی محسوس ترخواهد بود.آنچه که اکنون با آن مواجه هستیم. در عرصه های فرهنگی و هنری  ابتذال نمود بارزتری دارد، زیرا راحت تر با مردم ارتباط بر قرار کرده و خلاء های موجود را پر می نمایند. خرده فرهنگها و پاره فرهنگها شکل می گیرند، تا جایگزین خلاء فرهنگی ناشی از تحولات تاریخی گردند.                                                                                                                                                        
            سرمایه داری بعنوان یک فرماسیون اقتصادی اجتماعی، همارۀ تاریخ پر نشیب و فراز خویش، با بهره گیری نامطلوب از ره آوردهای انسانی برای تاً مین و تضمین منافع و مطامع طبقاتی ؛ بحرانها و تخاصمات مداومی را در سطح ملی و بین المللی ایجاد کرده است. واضعان مکاتب مختلف اقتصاد سرمایه داری ، بدلیل مواضع جانبدارانه و دور از واقع خویش، نه تنها نتوانستند یک ثبات پایدار و بادوامی را برای استمرار حیات سرمایه داری ایجاد نمایند؛ بلکه روز به روز آن را در باتلاق خود ساخته فرو بردند. زیرا که شارعان مکاتب اقتصادی سرمایه داری از قواعد مبتنی بر مبانی برای حل معضلات بهره جستند و به بیراهه رفتند. بعنوان مثال، آنها عرضه و تقاضا را که خود تابعی از فرآیند رشد نیروهای مولده محسوب می شوند ؛ بعنوان نظم دهندۀ بازار معرفی کرده اند.و بد ینسان یک بی نظمی و آشفتگی مداوم رابر روابط و مناسبات اجتماعی انسانی حاکم ساخته اند.                           

             من معتقدم که فاکتور اصلی نظم بازار را بایستی درفاصلۀ بین رشد دایمی نیروهای مولده و توسعه اقتصادی دانست. تکنولوژی درون زا یا خود مولد (اتوژن)  است، یعنی کسی نمیتواند از رشد آن جلوگیری کند؛ در حالیکه توسعۀ اقتصادی به بسیاری از فاکتورهای محیطی وابسته است. فاکتورهایی که بدلیل برقراری مناسبات ظالمانه و تجاوزکارانۀ نظام سرمایه داری نمی توانند جایگاه واقعی خود را در درون جامعه بیابند. ما هرگز شاهد عدالت،دموکراسی، مشارکت،پلورالیسم و آزادی واقعی در نظام سرمایه داری نبوده و نخواهیم بود. بنابر این همیشه یک فاصله عمیق و بحران ساز بین رشد تکنولوژی و توسعۀ اقتصادی وجود دارد که از نظم بازار و رفاه عمومی جلو گیری می کند. هر چقدر سرعت رشد تکنولوژی بیشتر باشد، بهمان نسبت آشفتگی  بازار بیشتر و دامنۀ بحران گسترده تر و عمیق تر خواهد بود. آنچه که امروز بدلیل رشد دم افزون آن، شاهد بحران مداوم و شکننده در تمام سطوح اجتماعی هستیم. در حالی که در گذشته بدلیل رشد بطئی و مقطعی تکنولوژی، بحرانها نیز مقطعی بودند.                                                                                                                
                                                                                                                                              عرضه و تقاضا چیزی جز ظرفیت آدمی برای پاسخگویی به تمایلا ت و نیازهای واقعی وکاذب نیستند. ظرفیتی که تام و تمام به ظرفیت و رشد نیروهای مولده وابسته است. انسان و تکنولوژی دو فاکتور اصلی نیروهای مولده، عرضه کنندۀ نیازهای اجتماعی هستند، ضمن اینکه  هر دو متقاضی و مصرف کنندۀ دستاوردهای خویش می باشند. آنچه که مانع دسترسی ایندو به دستاوردهایشان است؛ همانا اصول، قواعد، قوانین، مقیاسها و معیارهایی است که نظام اجتماعی مسلط (سرمایه داری) برای حفظ منافع و مطامع طبقاتی اش آنها را بر جامعه تحمیل ساخته است. بنابراین سرمایه داری برای  جلوگیری از بحرانهای اقتصادی اجتماعی همواره سعی کرده است از رشد نیروهای مولده ممانعت بعمل آورد.  اگر چه درعصر تکنولوژی مکانیکی تا حدودی موفق بوده، ولی در عصر کنونی  با توسعۀ تکنیکهای اتوماتیک نه تنها قادر به تحقق این امر نیست، بلکه برای رفع بیکاری و نا امنی های اجتماعی، ناچار است تکنیکهای کار آفرین را توسعه بخشد. و این همان نقطۀ بحران زایی است که سرمایه داری را با چالش های جدی مواجه ساخته است. پس  برای فایق آمدن بر بحرانهای روز افزون بایستی یک تعادل پایدار بین رشد تکنولوژیکی و توسعه اقتصادی بر قرار شود واین امر فقط  با مشارکت واقعی مردم درعرصه های اقتصادی اجتماعی وتعدیل بسیاری ازنا برابری ها وبی عدالتی ها موجود مقدور خواهد بود.                                                                                               

                پس بحران نتیجۀ ذاتی نظام سرمایه داری است. چرا که نظام سرمایه داری  عامل اساسی توزیع نابرابر ثروت و گسترش بیعدالتی درون جامعه می باشد.  بورژوازی در تمامی ادوار    تاریخ  تحولات  اقتصادی اجتماعی خویش، برای خروج از بحران، ابتدا  از ترفند هایی  مانند رفرم و اصلاحات برای فریب اذهان عمومی و جامعۀ بحران زده بهره گرفته است. و بدین طریق مقاومت  در برابر تغییر و دگرگونی اجتماعی را آغاز کرده است. بدینسان است که در مواقع  بحرانهای حاد و شکننده،  عموماً جریانهای راست و محافظه کار در جامعه به پیروزی می رسند، زیرا  تحت چنین شرایطی ، بدلیل سختی معیشت و دور نمای مبهم و هراس انگیز، مردم بیشتر به احساسات  و تبلیغات  گوش فرا می دهند تا به ندای اندیشه و خرد. رفرم و اصلاحات در مواقع بحرانهای سطحی و گذرا  امکان توفیق دارد ولی در مواقع بحرانهای عمیق و شکننده که جامعه نیازمند تغییرات ساختاری است، امکان هیچ توفیقی  برای بورژوازی وجود ندارد. زیرا زیر ساختهای کهنه و فرسوده ظرفیت لازم را  برای پذیرش  اصلاحات  ندارند و برای انجام اصلاحات، جامعه نیازمند ظرفیت سازی جدید با ایجاد ساختارهای نوین متناسب با تحولات و الزامات عصر می باشد.                                                 

               از دیگر ترفندهای بورژوازی برای تحمیق توده ها و انحراف افکار عمومی درمواقع بحرانهای حاداجتماعی،اغتشاش والتهابات مداوم محیطی،دخالت های قیم مآبانه درسرنوشت   دیگران،ایجاد  زمینۀ اغتشاشات فکری با دامن زدن به حرکتهای تجاوزکارانه به حریم انسانی، مرعوب ساختن جامعه از طریق توسعۀ دامنۀ ناامنی های مادی و معنوی و غیره میباشد؛ تا بدین طریق روند ایجاد ساختارها و قواعد الزامی را به تاًخیر اندازد.ارائه آمار و ارقام کاذب با استفاده از امکانات گستردۀ رسانه ای برای فریب عامه از دیگر ترفند های بورژوازی برای گریز از بحران و مقاومت در برابر الزامات اجتماعی می باشد. نمونۀ بارز این امررا میشود در حرکت اخیر آقای سرکوزی(2) (رئیس جمهور فرانسه) مشاهده کرد که مانند فاتحان بزرگ و با لبخند تصنعی و دستپا چگی کودکانه اش که در پس آن نگرانی وغرور محسوس بود؛ با آمارو ارقام  ، افزایش رشد اقتصادی و کاهش بیکاری را اعلام داشت. معمولاً رشد اقتصادی و کاهش بیکاری  تاًثیراتش قبل از همه بایستی در زندگی عمومی مشهود باشد. ولی آقای سر کوزی رشدی را اعلام داشته اند که بر بستر رشد قیمت نفت و به تبع آن رشد قیمت دیگراقلام مورد نیازعمومی حاصل آمده است.رشدی که بربسترفقرعمومی شکل گرفته است. [ازمردم وبرعلیه مردم]، این است فلسفۀ وجودی نظام سرمایه داری درفرایند تبادل و تبدیلات اجتماعی؛ که در تمامی مراحل گذرتاریخیاش بدینسان عمل نموده است.ازفقرمردم سورپریزی می سازد برای خودشان، تاآنها را بفریبد و با خود همراه سازد.                                                                                                                    

                                                             
              بنابراین بورژوازی تمامی ترفند های خود را بکار می گیرد، تا از تغییرات بنیادی و ایجاد ساختارها،قواعد و معیارهای نوین که  بسیاری از معادلات کنونی را در هم خواهد ریخت ؛ ممانعت بعمل آورد. ولی هرگز بورژوازی در طول تاریخ تحولات اجتماعی، نتوانست از دادن امتیاز و تغییرات الزامی بگریزد. با نگاهی به گذشته سرمایه داری تا کنون، از مرحلۀ سرمایه داری تهاجمی(3) تا اکنون که وارد فاز سرمایه داری تعادلی(4) شده ایم؛ سرمایه داری همواره با مقاومت وعقب نشینی مداوم و امتیازدهی توانسته به حیات خود ادامه دهد. البته این امتیازات با از خود گذشتگی ها و مبارزات پیگیر و اصولی مردم به رهبری نیروهای مترقی بویژه مارکسیست ها حاصل آمد. اکنون نیز در مرحلۀ جهش کیفی تاریخ تکامل اجتماعی، الزام به تغییرات بنیادی و ساختاری کاملاً محسوس است. و بورژوازی نیز با حیل گوناگون سعی دارد، از تحقق این امر جلوگیری نموده و جامعه را در انتظار و تشویش نگهدارد تا روز موعود. روزی که جامعه بر اثر تراکم بحرانها، حیات نظام را نشانه رود، و بورژوازی برای استمرار حیات خویش ناچار شود، واقعیت عصر را بپذیرد و امتیاز بدهد.                                                                                                                 

انحصاراتی که مارکس بدان اشاره داشت و لنین دربارۀ آن و افسار گسیختگی سرمایه مالی  بررسی جامعی داشت؛ امروز با چالش های جدی درعرصه های مبادلات و سیاستگذاریهای اقتصادی  اجتماعی روبرو هستند. امپریالیسم بهای سنگینی را در فاصلۀ بین دو جنگ جهانی  تا کنون برای تثبیت و پایداری نظام سرمایه داری پرداخت، ولی اکنون در عصر جهانی شدن  با شاخصۀ ارتباطات نزدیک و تنگا تنگ ملتها و درک متقابل بهبود یافته و رو به رشد آن، سرمایه داری را با مشکلات عدیده ای مواجه ساخته است. من بر خلاف لنین معتقد نیستم  که امپریالیسم مرحلۀ گندیدگی و اضمحلال  سرمایه داری است؛ بلکه معتقدم که مرحله ای است که سرمایه داری با تجدید نظر در روابط و مناسبات  اقتصادی اجتماعی خویش، اجباراً و الزاماً و برای استمرار حیات خویش برخی از مناسبات انسانی را  پذیرفته و یک گام به نفع انسان و جامعه عقب نشینی خواهد کرد.  مبارزات مطلوب ومتناسب با ویژگی عصر نیروهای مترقی  تحقق این امر را تسهیل خواهد کرد.                                                            
                                                
          آیا بورژواری قادر خواهد بود با اصلاحات و رفرم در مقطع کنونی از تحولات اجتماعی بر بحران روز افزون فایق آید؟  بنظر من نه تنها قادر به رفع بحران کنونی نخواهد شد، بلکه با مقاومت در برابر الزامات عصر بحرانهای شکننده تر و توفنده تری را ایجاد خواهد کرد. زیرا فاکتور اصلی رشد اقتصادی مردم هستند که با مشارکت خود در تبادلات و تبدیلات اجتماعی ، و تسریع گردش سرمایه  ،توسعۀ اقتصادی را موجب می شوند. اکنون با تمرکز سرمایه در دست عدۀ قلیلی ودر بخشی از جهان، کارآیی سرمایه  بشدت کاهش یافته است. این امر هم مشارکت عمومی را کاهش داده و هم قدرت دستیابی آنها به ره آوردهای سرمایه تقلیل یافته است. رفرم و اصلاحات نظام سرمایه داری نه تنها بر آن نیست؛ این تمرکز را تعدیل نماید، بلکه تلاش می ورزد دامنۀ این تمرکز را هر چه بیشترتوسعه بخشد؛ این فرایند بحران را تعمیق خواهد کرد.                                                                                          

            با کاهش مشارکت مردم در روابط و مناسبات اقتصادی اجتماعی، باز تولید سرمایه به تعویق می افتد. تاً خیر در باز تولید سرمایه تحرکات اجتماعی را کاهش داده و مو جب نرخ نزولی سود می شود.این امر سرمایه مولد را به سوی عملیات غیر مولد ( خرید و فروش زمین، مسکن، طلا، بورس و غیره) هدایت می کند؛ که به دامنۀ بیکاری و اختلا لات اجتماعی می افزاید. بنابراین، نظام سرمایه داری که از مشارکت مردم در امور اجتماعی برای بهینه سازی روابط و مناسبات اقتصادی اجتماعی می پرهیزد؛ و همچنین تلاش می ورزد با رفرم و اصلاحات برساختارهای کهنه و فرسوده،بر بحرانهای رو به افزایش فایق آید؛ توفیقی نصیبش نخواهد شد.                                                   


بنابراین، انسانها وارد عصری شده اند، که با قواعد ومعیارهای گذشته قابل تاًویل و تفسیر نمی باشند.و برای فایق آمدن بر بحرانها و چالشهای روز افزون نیازمند ایجاد ساختارها و قواعد  نوینی است، که بتواند از پتانسیل و ظرفیتهای ایجاد شده، بهره گیری مفید و موًثری در راستای اعتلای ارزشهای انسانی بعمل آورد. توقف در گذشته و ابرام بر دستاوردهای آن ، دامنۀ بحرانها و اختلالات اجتماعی را توسعه می بخشد. رفرمها و اصلاحات را با بن بست های جدی مواجه ساخته، و کمبود ها و نارسایی ها در عرصه های اقتصادی و اجتماعی ابعاد گسترده ای بخود می گیرد. فقر چهرۀ خشن و کریه خود را روز به روز بیشتر نشان می دهد، و اعتراضات و مبارزات مردمی وسعت می گیرد و سرمایه داری را با چالش های شکننده رو به رو خواهند ساخت. انحصارات و تراکم سرمایه  ، از کارآمدی مشارکت عمومی بشدت کاسته ، و جامعه را از پتانسیل و توانمندیهای مردمی بی بهره ساخته است.تمامی عملکرد نا مطلوب و ظالمانۀ سرمایه داری در طی تاریخ تحولات اقتصادی اجتماعی اش؛ امروز در مقطع جهش های کیفی و گسست تاریخی  وی را در گرداب هولناکی از بحران و اختلالات عمیق اجتماعی  اقتصادی فرو برده است،که اگر به الزامات عصر پاسخ در خور ندهد، در معرض فنا و نیستی قرار خواهد گرفت.                        




                            اسماعیل رضایی                                                                   
 پاریس                                                                         
   24/5/2008                                                                     

                                                      
                                                                                                           
1_ ارزشهای مجازی ، پدیده های کاذبی هستند که از رشد و توسعۀ روابط و مناسبات انسانی در درون جامعه جلوگیری می کنند. ارزشهای مجازی با واقعیتهای محیطی همراه نبوده و در مقابل دوند طبیعی و حقیقی جامعه قرار دارند. عناصر مجازی عموماً واقع گریز و توهم زا هستند. مانند پول؛ قدرت و...

 2_ رفرمهای آقای سرکوزی در فرانسه بدو دلیل ذیل با شکست مواجه خواهد شد:                                                                                                           
الف_ تحولات نوین و کهنگی ساختارهای موجود که ظرفیت لازم را برای پذیرش رفرمها و اصلاحات  ندارند.             
ب_ غالب رفرمها و اصلاحات در نظر گرفته شده، عاریتی هستند؛ از کشورهایی نظیر آمریکا، انگلستان و آلمان به عاریت گرفته شده اند؛ که با ساختار مسلط جامعۀ فرانسه همخوانی ندارند.


3و4_ رجوع شود به   مقالۀ "چپ روی ِمضحک، راست روی ِ مهلک"  اینجانب روی سایتهای گویا نیوز و عصر نو.