جامعۀ
پویا
یکی از این مفاهیمی که به دفعات مورد استفاده و اعمال نابجا و بی موقع قرار گرفته،سوسیالیسم است که ضربات شکننده و غیرقابل جبرانی را موجب شده است.براستی سوسیالیسم چیست ؟ و بسترهای واقعی تحقق آن در کجا نهفته است؟آیا سوسیالیسم صرفاً با استقرار دمکراسی واقعی و خلع ید تولید و ابزارهای مرتبط با آن از افراد به جامعه قابل تحقق است؟ چرا تمامی مدلیان برپایی و استقرار سوسیالیسم تاکنون با شکستهای شکننده وغیرقابل جبرانی مواجه شده اند؟ آیا این شکستها ناشی از درک غلط و فهم نامتعارف از آرا و نظرات بنیانگذار مارکسیسم و یا خود مارکس نمی باشد؟
مارکس
با نبوغ خاص خود و کشف مبانی مارکسیسم،
جامعۀ عصر خود و به تبع آن
قواعد وقوانین حاکم بر
نظام سرمایه داری را بر اساس مبانی اکتشافی
خود، بدرستی تحلیل و تبیین کرد.شمولیت
مبانی مارکسیسم بر پدیده های طبیعی
،اجتماعی و انسانی غیرقابل انکار
است.بنابراین،تنزل دادن
مارکسیسم درحد یک ایدئولوژی پنداری، یعنی
تهی کردن آن از توانائیهای بالقوه اش جهت
پاسخگویی به الزامات و نیازهای واقعی و
اساسی جامعه و انسان می باشد.چرا
که اصولأ و عمومأ تمامی ایدئولوژی های
پنداری از یک چارچوب معینه ای تبعیت میکنند
که خروج ازآن امری خطا ،غلط و گناه آلود
محسوب می شود.در حالیکه،
مارکسیسم بعنوان یک ایده و آرمان متعالی
و بواقع نجاتبخش علمی، در حد و حصار نگنجده
و دامنه و وسعت دید و نظرش نامتناهی و
چارچوب ناپذیراست.چگونه
میشود، دامنۀ حضورعلم را
در عرصه های متنوع و متکثر جامعه و انسان؛
در حد و حصارکم اندیشی و محدود بینی یک
ایدئولوژی غیرعلمی تنزل داد.زیرا.
علم
دارای تجانس و ملاکی منطقی و عقلانی است؛
در حالیکه، ایدئولوژی غیرعلمی دارای خصیۀ
وصفی و تفسیری محض میباشد.علم
دارای یک انظباط ذاتی و درونی بوده و ازیک
علت و معلولی پیروی میکند.در
حالیکه پدیده های غیرعلمی صرفأدر دایرۀ
معلولها حضور دارند. ایدئولوژی
علمی در فرایند تحولات اجتماعی معناو
مفهوم واقعی خود را پیدا می کند؛ بدینسان
که در راستای رفع موانع و معضلات اجتماعی
انسانی عمل می کند.در
حالیکه،ایدئولوژی پنداری بدلیل همراه و
همگام نبودن با فرآیند تحولات اجتماعی،
نه
تنها گره ای از مشکلات و موانع رشد و توسعۀ
ابعاد اجتماعی انسانی نمی
گشاید،بلکه مانع اصلی رشدو
شکوفایی جامعۀبشری است.
تقلیل
مذهب گونۀمارکسیسم یعنی تقلیل کارآمدی
مؤثرآن بر بهبود شرایط زیست انسانی به
نفع ایده های غیرانسانی و
پنداری است.همان روندی که
امروز شاهد بروز روزافزون آن هستیم.بین
مبانی، قواعد و قوانین ایدئولوژی پنداری
بدلیل ماهیت دگماتیستی و خاستگاه
ذهنی محض؛یک پیوند ناگسستنی و پایدار بر
قرار است که مانع از همسوئی و همراهی آن
با تحولات و نیازهای روز جامعه و انسان
می باشد.در
حالیکه
در ایدئولوژی علمی، تمامی قواعد و قوانین
الزامی جامعه و انسان متناسب با زمان و
نیاز روز تحول می پذیرد و بر اساس مبانی
آن، الزامات مورد نیاز محقق می شود.
با مثالی بحث را پی میگیرم:
اسلام بعنوان یک ایدئولوژی
پنداری که امروزه مانع اصلی و اساسی تحقق
آرمانهای انسانی در بخش وسیعی از جامعهٔ
جهانی است؛ از سه عنصر اصلی و جدائی
ناپذیر«توحید، نبوت،
معاد، عدل و امامت»؛قواعد«نماز،روزه،خمس،.............»
و قوانین منبعث از قواعد«قوانین
جزاء، اقتصادی و سیاسی»تشکیل
می شود. چنانکه مشاهده می
شود از یک چارچوب معینه و از بافت و ساخت
جدائی ناپذیر تشکیل گردیده است.در
حالیکه در ایدئولوژی علمی مارکسیسم،این
مبانی «تز،آنتی تز و
سنتز»هستند که راهنمای
اصلی و عملی آدمی در تحقق ایده و آرمان
انسانی در فرآیند تحولات اجتماعی
محسوب شده؛ که قواعد و قوانین آن خود
تابعی از رشد و توسعهٔ ابعادجامعه های
انسانی با تکیه بر
مبانی
پویا و گویایش شکل میگیرند.آنانی
که بر قواعد و قوانین کهنه و گذشتهٔ
مارکسیسم ابرام دارند، عامدانه
و یا ناآگاهانه آنرا از ماهیت علمی اش تهی
کرده و ارزشی مذهب گونه بدان می بخشند.همین
ویژگی است که مرزبندی های درون اجتماعی
را مخدوش و جایگاه ارزشی مارکسیسم را در
هاله ای از ابهام قرار داده است. اصرار
و ابرام بر مواضع، بیانیه ها و مبانی
تئوریک مارکس، انگلس و اعوان و انصارش؛
که در شرایط خاص و ویژگی های تاریخی متفاوت
شکل گرفته
اند،نمی
توانند امروز راهنما و راهگشای حل معضلات
و نیازهای رو بتزاید
جوامع
بشری باشند.اگر چه آثار
مرجع مارکس استثناست. موضع
گیریهای بدورازالزامات زمانه ، دستاویزی
شده اند برای عمّال سرمایه و مرتجعین که
بر مارکسیسم و ایده های انسانیش بتازند
و آنرا پایان یافته اعلام داشته و تعدی و
تجاوز به حقوق انسانی را در ابعاد مختلف
اجتماعی و انسانی شدت بخشند.پس
برای مبارزه قاطع و مؤثر با بنیانهای ضد
بشری، بایستی قواعد و قوانین نوینی وضع
کرد، که بتواند با فرآیند تحولات دم افزون
جامعه های انسانی همگام و همسو گردند.ضمن
اینکه مرزبندی مخدوش کنونی با ارتجاع و
نظام سرمایه را بهبود بخشیده و روند ملموس
و واضحی را برای عامه در بر داشته باشند.
اولین گام برای تدوین و تنظیم
قواعد و قوانین متناسب با الزامات روز،
شناخت مراحل گذر تاریخی1 نظام
سرمایه داری و ویژگی های آن ،برای اتخاذ
استراتژی و تاکتیک مبارزاتی مناسب می
باشد.عدم توجه به این امر
مهم،روند اصولی مبارزه با امپریالیسم و
ارتجاع رابه بیراهه سوق داده؛وچهره کارآمد
و انسانی مارکسیسم را مخدوش نموده است۰
هماره تاریخ تحولات اجتماعی ،دو پدیده
منجر به فاجعه و حد و هدم جامعه و انسان
بوده است۰نخست پدیده ای که عصراستمرار و
استقرار حیات اقتصادی،اجتماعی وسیاسی
اش بسر آمده؛ولی اصراروابرام بر حاکمیت
خود داشته که بدلیل ناتوانی در همراهی
وهمسوئی با فرآیند تحولات اجتماعی بعلت
قدمت قواعد و قوانینش؛ به ابزارهای
نامتعارفی چون سرکوب و خشونت متوسل شده،
وبه حد وهدم ره آوردهای انسانی و اجتماعی
می پردازند(مانند تمامی
حکومتهای مذهبی)۰دوم،
پدیده ای که هنوزبسترهای مناسب استقرار
آن درجامعه فراهم نبوده؛و درک و فهم عامه
قادر به پذیرش وهضم آن نیست،ولی اصرار بر
حاکمیت خود بر جامعه دارد۰وچون عوامل
نامساعد محیطی هنوز ازیک قدرت فائقه ای
برخوردارند که عموم از آن تبعیت کرده و
به قواعد و قوانین آن ملزم و پایبندند؛قادربه
استمرارسلطه خود برجامعه نیست۰همانند
حکومتهای باصطلاح سوسیالیستی اتحاد
جماهیر شوروی سابق واقمارش که فرجامی شوم
داشته،و چهرهٔ انسانی وآرمانی سوسیالیسم
راملوّث نموده و از آن نظامی منحط،ضدبشری
ومخرّب ارائه کردند۰وهمین دستاویزی شد
برای جانیان وقداره بندان نظام منحط
سرمایه همراه با عوامل ارتجاع و واپسگرا
در سطح بین المللی،که حملات
صعب و همه جانبه ای را بیاغازند؛ و جامعه
های بشری رادرسراشیبی فقرو نآمنی روزافزون
فروبرند۰
برای پذیرش واستقرار
سوسیالیسم،جامعه بایستی ظرفیتهای لازم
وانسانها درک متقابل عمیق وانسانی با
محیط ودیگران راکسب کنند۰واین مهم جزبا
یک مبارزهٔ اصولی و مقطعی دایمی با کجراهه
های نظام مسلط ، برای آگاهی و شناخت عمومی
از فرآیند نامتعارف و غیرانسانی کنونی
حاکم بر جوامع بشری حاصل نخواهد
شد.
دستیابی به
رفاه،آسایش و امنیت یکی از آرزوهای
دیرینۀانسانها بوده است,بر
این اساس،با تلاش و کنکاش بیوقفه و غور
در طبیعت و جامعه،ابزار و تکنیک را آفرید
تا امنیت و آسایش لازم را برای خود فراهم
نماید.ولی
با خود خواهی و افزونخواهی روزافزونش،
جهنمی مخوف برای خود آفرید که امنیت و
آسایشش را تحت الشعاع خود قرار داده است,
این همان پاشنه
آشیل زیست جمعی انسانها است که ابزار و
تکنیک را وسیله حد و هدم قرار داده و از
درک واقعی حیات جمعی فاصله گرفته است.
تحت چنین شرایطی
که انسانها برای پول و قدرت یکدیگر را
نابود می کنند، صحبت کردن از سوسیالیسم
و جامعه سوسیالیستی مضحک به نظر می رسد,
زیرا این حرکت
انسانها نماد تفرقه و جدایی انسانهاست،در
حالیکه سوسیالیسم در وحدت و همبستگی عمومی
است که مفهوم واقعی خود را پیدا میکند.
این ویژگی به یک
درک متقابل عمیق و تعمیم یافته در زندگی
اجتماعی نیاز دارد؛ که با ابزار سرکوب و
خشونت قابل تحقق نیست،بلکه نیازمند
درک و شناختی واقعبینانه و مسؤلانه نسبت
به روند تاریخی روابط و مناسبات اقتصادی
اجتماعی حاکم بر حیات جمعی، برای یک مبارزه
مستمر و آگاهانه می باشد, بحثهای
روزمره گی و جدلهای توصیفی محض نه تنها
ره به جایی نمیبرد،بلکه ناخواسته در
خدمت اهداف ستمگران و جباران حاکم قرار
می گیرد.
جزم
گرایی و جزم اندیشی عامل اصلی انحطاط و
ناتوانی آدمی در همسویی و همپویی با فرایند
تحولات اجتماعی است.واز
حرکت اصولی و شدن آدمی در تبادل و تبدیلات
اجتماعی جلوگیری میکند.این
همان درد بی درمانی است که امروزه نیروهای
مترقی و جامعۀروشنفکری بدان دچارند.قواعد
و قوانین مارکسیسم را قالب
گرفته واز آن نسخه شفا بخش برای درمان
دردهای کهنه و مزمن جامعه و انسان ساخته
اند.درحالیکه
از مبانی گویا و پویایش هیچ بهره ای نمی
برند.پویایی
جامعه را در در رکود و سکون جمود اندیشه
به سخره گرفته اند؛وشدن وگشتن آدمی را در
فراز و فرودهای مداوم حیات اجتماعی به
هیچ می گیرند.بدینسان
است که انگاره های شکل گرفته در اذهانشان
فرسنگها با واقیتهای کنونی حاکم بر جامعه
بشری فاصله داشته و هنوز درنیافته اندکه
قاعده و قانون تابع زمان و مکان است و قابل
تعمیم برای تمامی اعصار نیست؛و روند
مبارزه را به بیراهه می دهد. چنین
است که هنوز دیکتاتوری پرولتاریارا برای
برپایی سوسیالیسم الزامی دانسته وکنکاشها
و تلاشهای انقلابیون اعصار گذشته را مبنای
جرکت و دگرگونی مورد نیاز جامعه منحط
کنونی می پندارند.این
کج فهمی و بد فهمی ره آوردهای تاریخی است
که ما را از اتخاز مشی اصولی مبارزه با
ستم سرمایه باز داشته و حمله و یورش روز
افزونش را به دستاوردهای اجتماعی انسانی
شدت بخشیده است.بیاییم
به این پیام مارکس پاسخ دهیم واجازه ندهیم
که گذشته و سنتهایش همچون بختک بر جسم و
جانمان سنگینی کرده وما را از تعهد و
رسالتمان باز دارد.
آموزه های مبانی
مارکسیسم بسیار گویا و روان است،بشرطی
که از دگم اندیشی و جزم گرایی فاصله بگیریم.
مبانی مارکسیسم به
ما میآموزد که حد دگرگونی هر پدیده ،به
میزان پختگی و ظرفیت پذیری لازم آن از کمی
به کیفی بستگی دارد. نمی
توان در نامطلوبی ظرفیتهای اجتماعی و
ناپختگی اندیشه و ایدۀ انسانی در کمیتی
نامطلوب،به جهش کیفی مطلوب دست یازید,عدم
توجه به این موضوع روشن و گویاست که کجراهه
ها و کج اندیشی ها رواج یافت و کسب قدرت
به هر نحو ی سرلوحه کار مارکسیستها قرار
گرفت. براین
اساس سوسیالیسم ابتدا در یک کشور نیمه
فيودالی نیمه صنعتی سلطه خود را اعلام
میدارد و بدنبال جنگ و کشور گشایی به
دیگر کشورها نیز صادر میشود «اتحاد
جماهیر شوروی سابق واقمارش در این میان
حتی برخی از کشورهاکه هنوز غبار فیودالیسم
بر جسم و جانشان سنگینی میکرد نیز حکومت
سوسیالیستی اعلام داشتند,این
حرکت شتاب آلودحداقل دو عارضه منفی را
برای مارکسیسم و سوسیالیسم دربر داشت:نخست
اینکه روند طبیعی تحولات اجتماعی را مختل
کرد؛ بدین مضمون که روند انقلابات دمکراتیک
مختل شد و در فرایند تحولات تاریخی به سوی
استبداد و یا دمکراسی های نیم بند سوق
یافتند,دوم
اینکه بورژوازی و عمالش با بوق و کرنا و
با تمام توانشان بر انگیخته شدند؛ویورش
همه جانبه و سبعانه ای را با تکیه بر ره
آوردهای تکنیکی آغاز کردند,مارکسیسم
را پایان یافته اعلام داشته و به زعم خود
آنرا به گورستان تاریخ سپردند.
در
تبلیغات علیه مارکسیسم،بورژوازی و عمّالش
همواره دو عملکرد آنرا بر جسته کرده و به
رخ کشیدند: اول
عملکرد حکومتهای به اصطلاح سوسیالیستی
و شکست مفتضحانۀ آنها و دوم غلط بودن
پیشبینی مارکس مبنی بر اینکه سوسیالیسم
نخست در کشورهای پیشرفتۀ صنعتی وقوع می
یابند که محقق نشد.در
مورد اول باید گفت که انقلاب بر علیه حکومت
تزاری ماهیتاً یک انقلاب بورژوا دمکراتیک
بود،که بدلیل ویژگیهای جهانی و داخلی آن
عصر که از حوصله این بحث خارج است بسوی
حکومت باصطلاح سوسیالیستی سوق یافت که
بعد از انحلال مجلس موسسان توسط لنین به
بهانۀ حضور ضد انقلاب در آن و تک حزبی کردن
جامعه روند دمکراتیزه کردن جامعه را به
بنبست کشاند. در
مورد دوم باید گفت که با اتکا به مبانی
مارکسیسم حدّ تغییر و تحوّل به حدّ پختگی
و کمال هرپدیده ای وابسته است؛و سوسیالیسم
در پختگی و کمال نظام سرمایه داری «یعنی
نظام سرمایه داری از تمامی ظرفیت و پتانسیل
خود بهره گرفته و ماهیتاً قادر به ادامۀ
حیات نیست»به
نتیجه خواهد رسید, که
مسلماً در کشورهای پیشرفتۀ صنعتی توان
بالقوه برای نمود آن بیشتر بوده و زودتروقوع
مییابد.ضمن
اینکه انسانهانیز بایستی به یک حد از کمال
و معرفت اجتماعی دست یابند که ظرفیت لازم
برای پذیرش فرماسیون نوین اقتصادی اجتماعی
را داشته باشند,که
این ویژگی نیز در کشورهای پیشرفتۀ صنعتی
بدلیل همراه بودن مداوم با پیشرفت و
توسعۀصنعتی بیشتر امکان تحقق دارد,
پس پیشبینی مارکس
بر اساس مبانی مارکسیسم درست می باشد,
بنابراین،جهش
کیفی یک وابستگی مطلق به کمیت مطلوب و
کافی دارد,و
یک کمیت مطلوب نیازمند یک مبارزه مداوم
و اصولی است تحقق این امر منوط به درک و
شناخت کافی و وافی از ظرفیت و توان نظام
سلطه دارد, گام
نخست برای اتخاذاشکال مبارزاتی ؛شناخت
مرحلۀگذر تاریخی نظام مسلط است,و
فراموش نکنیم که شناخت بهینۀ عملکرد نظام
سلطه بستگی تام و تمام به شناخت محیطی و
اشکال زیست گذر تاریخی آن دارد,
فرایند نامطلوب و
غیر عادی کنونی محصول عدم درستی شناخت ما
از تحولات جاری وساری جامعه های انسانی
است و نشانگر عدم نفوذ و تسلط ما به قلمرو
حیات فردی و جمعی محسوب می شود,این
امر مبین آن است که برچارچوبها،معیارها
و مقیاسهای کهنه و قدیمی متوقف شده ایم,در
حالیکه مبارزۀ مطلوب با فرایند کنونی
،نیازمند روشهای نوینی است که از دل مبانی
نمود می یابندو قواعد و قوانین کهنه و
قدیمی آنها را همراهی نمی کنند,
بشریت
امروز با وضعیت ویژه ای روبروست که با
ویژگیهای قرون گذشته یک تفاوت ماهوی و
آشکار دارد,جهانی
شدن یکی از شاخصه های اصلی و اساسی عصر
پیش روی میباشد که خود محصول تحولات تاریخی
است،که حاوی نمادها و نمودهای نوینی است
که بر بستر روند شتابگونۀ دانایی،تخصص و
آگاهی شکل گرفته اند, این
فرایند که محصول تکنیکهای ارتباطی و رسانه
ای می باشند؛جامعه های انسانی را در یک
فراگرد مستمر و متراکم اطلاعات قرار
داده،و بسوی شناخت بهینه و دم افزون
عملکرد انسانها در سطح جهانی قرار
داده است.این
ویژگی خود روند نگاه نقادانه به حیات و
ره آوردهای انسانی را عمق بخشیده است,
اگر چه امروز بشریت
شاهد مجادلات و ستیزهای توفنده در سطح
جهانی میباشد،که خود محصول مقاومت برای
حفظ بسیاری از مظاهر تمدن گذشته و اکتسابات
محیطی بوده که در فرایند گذر تاریخی اجبارا
به سوی تعادل با ویژگیها و الزامات روز
سوق می یابند. ناگفته
نماند که این روند نیازمند یک مبارزۀ
اصولی و همه جانبه از سوی نیروهای مترقی
می باشد,
،بطور کلی در فرایند
پیش روی،بشریت با توجه به اکتسابات نوین
محیطی ؛ با برخی از نمودهای انسانی ترمواجه
خواهد بود,نمود هایی
چون:نفی مظاهر بازدارنده
و محدودیت کمال و شکوفایی جامعه و انسان،نفی
وحدت و یگانگی فریینده و بیاساس گذشته
برای ایجاد یک وحدت و انسجام انسانی تر و
معقول تر،نفی استمرار ، کلیت و مشروعیت
قواعد و قوانین ناانسانی گذشته که با
تداوم خویش در مقطع کنونی واقعیت را زیر
پا نهاده و به انکار صریح و روشن حقایق می
پردازد،نفی نگاه بت گونه به دستاوردهای
انسانی عقلانیت ابزاری همراه با رشد
عقلانیت انتقادی در روابط و مناسبات
اجتماعی انسانی،و همچنین نفی تعاریف و
معانی کاذب و بیمحتوایی که بر اساس از
خود بیگانگی جامعه های انسانی در برابر
مظاهر تمدن جدید بوجود آمده که با تداوم
خویش انسانها را از یافتن تعاریف و تحلیل
آگاهانه تر و داهیانه تر برای ایجاد محیطی
پویاتر و منطقیتر باز داشته است.
اکنون بر تمامی نیروهای مترقی
است که در یک انسجام منطقی و جهانی برای
شکل دهی یک ساختار و مکانیزم اصولیتر و
متکامل تر بسیج شوند وبایستی بسوی شکل
دهی روندی حرکت کرد که دیگر انسان آگاه و
دانا اسرار درونیاش را برای تخریب وتشویش
ذهنی و جسمی انسانها بکار نگیرد؛ بلکه
ظاهر و باطنش بایستی تمامی مواهب واصالت
انسانی را برای شکوفایی استعدادها ومحیط
پرتفاهم بکار گیردبرای تحقق این امر
بایستی مرزبین عقلانیت ابزاری وعقلانیت
انتقادی 2) را
در فرایند تبادل و تبدیلات اجتماعی به
وضوح عیان سازد تا در اتخاذ مواضع گویا و
پویا دچار انحطاط و اشتباه نگردد,
امری که امروز نیروهای مترقی
بویژه نیروهای چپ با اتکا به قواعد و
قوانین گذشته،فرسنگها با آن فاصله دارند,
در نظام
سرمایه داری پول که به عنوان ارزش مبادله
و تسهیل مبادلات اقتصادی درون اجتماعی
نمود یافت؛ در پروسۀ تعمیق مناسبات ظالمانۀ
نظام ضد انسانی سرمایه، به عامل قدرت و
بعنوان ارزش ارزشها تبدیل شد وروابط و
مناسبات بین انسانی با پول تعریف گردید,
و بعنوان برترین
ارزشها
در مراودات بین انسانی مبدل شد.
این فرایند در تکامل
تاریخی نظام منحط سرمایه به هیولایی تبدیل
شد که انهدام و نیستی بشریت را نشانه گرفته
است.عمال
سرمایه برای کسب سود هرچه بیشتر تهاجم
خونین و سبعانه ای را در سطح جهان آغاز
کرده اند و دست در دست ارتجاع همه تلاش
خود را برای تسلط و اقتدار قهرآمیزدرسطح
جهانی و برای تأمین منافع خود و برقراری
اسلوبهای نوین استعماری و استثماری اعمال
داشته اند.افسار
گسیختگی سرمایه مالی محصول جهانی شدن
روابط و مناسبات اقتصادی اجتماعی،روند
ستم سرمایه بر جامعه و انسان را ابعاد
جدیدی بخشیده است.ابعادی
که دیگر با قواعد و قوانین ملی قابل کنترل
نبوده و در عرصۀ جهانی به تجاوز و تعدی
روزافزون به منافع عمومی روی آورده است.
امروز افسارگسیختگی
سرمایه مالی و حضورو حدوثش در مراکز قدرت
وسلطه،به یکی از معضلات اساسی و مهم جامعه
های انسانی مبدل شده است. سرمایه
های مالی که عموما به سوداگری محض روی
آورده اند،با انباشت انگل وار سرمایه،عامل
اساسی عدم تعادل و توازن اقتصادی و اجتماعی
محسوب شده و دولتها به دلیل حفظ چهارچوبهای
کهنه وبی بازده گذشته قادر به مقابله با
آن نیستند.چرا
که جهانی شدن حاصل تکامل تاریخی،به
قواعد،قوانین،معیارها و مقیاسهای
متکاملتری نیازمند است که بتواند با
نارساییها و روندهای نامتعارف درون
اجتماعی مقابله کند. امروز
پیوندهای اقتصادی واجتماعی در سطح جهانی
اجتناب ناپذیر شده است؛ پس برای بهره گیری
بهینه و اصولی از این فرایند تکاملی
نیازمند قوانین جهانی هستیم,این
امربا یک مبارزه هماهنگ واصولی در سطح
جهانی از طریق ایجاد یک حزب فراگیر جهانی
با اهداف مشخص برای یک همبستگی آگاهانه
و ارادی قابل تحقق است.زیرا
دارندگان قدرت و مکنت برای جلوگیری از
فروپاشی موقعیت و مناصب شان در برابر
ایجاد و استقرار قواعد و قوانین نوین بشدت
مقاومت می ورزند,و
برای موجه جلوه دادن عملیات مخربشان در
سطح جهانی و اغتشاش افکار عمومی به یکسری
شعارهای دهن پرکنی چون آزادی،دمو کراسی
،حقوق بشر،عدالت وغیره که اصولاً اعتقادی
بدانها ندارند، متوسل شده اند.تداوم
روند کنونی منجر به تراکم روز افزون ثروت
عمومی در دست عده قلیلی و فزونی گستره
فقرو نابسامانیهای اجتماعی در سطح جهانی
شده وتعمیق می یابد.
تمامی
تجاوزات و جنایات نظام سرمایه و جهانی
شدن راهزنیها و چپاول آن؛ بر بستر انقلاب
تکنولوژیکی ارتباطات وابزارهای رسانه
ای رخ داده است.سوءاستفاده
از دستاوردهای انسانی توسط حاکمان و
قدرتهای نامشروع برای تداوم حیات بی ثبات
خود همواره مورد توجه بوده است.واین
امر در زمانهای فرتوتی وضعف مبارزات
نیروهای مترقی بصورت اسفباری تشدید شده
است.آنچه
که امروز به وضوح شاهدش هستیم.امروز
نظام سرمایه با استعانت از ره آوردهای
تکنیکی وارد حوزه های شخصی،خصوصی و عمومی
مردم شده است وتلاش می ورزدبرای تحکیم و
استمرار حیات متزلزل اش در تمامی منفذ
های حیات عمومی رخنه کند و آنها را مصادره
به مطلوب نماید. در
حقیقت باید گفت که امروزه درنبودمبارزات
اصولی و پیگیر نیروهای مترقی؛ دستاوردهای
علمی در فرایند تحولات اجتماعی که بایستی
تکیه گاه مطمینی برای واکنشهای عملی مثبت
انسانی در راستای اعتلای هویت انسانی
بکار گرفته شود؛به ابزار حد و هدم و محدودیت
بازتابهای آزادانۀ آدمی برای شدن و گشتن
مبدل شده است.
هدف
من در این مقاله بیشترشناخت سوسیالیسم و
جایگاه آن در تحولات اجتماعی بوده است،که
به حاشیه رفت. امیدوارم
در مقاله ای دیگر به این مهم بیشتر بپردازم.
ولی بطور کلی بایستی
بگویم که سوسیالیسم را انسانها
میسازند،انسانهای آگاه با درک متقابل
تعمیم یافته و عمیقاً انسانی؛ در حالی که
امروزه انسانها در مازهای پیچ در پیچ
نظام ظالمانۀ سرمایه به اسارت گرفته شده
اند،به پول به عنوان ارزش ارزشها می نگرند
و به قدرت منبعث از پول کرنش میکنند.پول
و قدرت دو پدیده مجازی3 و
نامتعارفی که تحقق آرمانهای انسانی را
باموانع جدی روبرو ساخته؛ وبه جدایی و
فاصله روزافزون انسانها منجر شده است.
بنابراین تحت چنین
شرایطی به نظر من صحبت از حکومت سوسیالیستی
امر مضحکی باشد که تحقق آن جز ضربه زدن به
بنیانهای مارکسیسم نتیجه دیگری نخواهد
داشت. بجای
هدر دادن اینهمه توان مادی و نیروی انسانی
بایستی بسیج شد و در یک مبارزۀ اصولی،مداوم
و نفس گیر بر علیه روندهای نامتعارف کنونی
جامعه های انسانی؛ بسترهای مناسب تحقق
سوسیالیسم واقعی را فراهم ساخت.در
این نبرد سرنوشت ساز صرفاً این کارگران
صنعتی یا پرولتاریا نیستند که میتوانند
تحقق این امر را ممکن سازند؛ بلکه قشر
خرده بورژوازی یا متوسط جامعه که اکنون
بدلیل هر چه تعمیق یافتن فواصل طبقاتی
درون جامعه های انسانی،هرچه بیشتر منافعش
با زحمتکشان و استثمار شدگان گره خورده
است،میتواند ما را در رسیدن به اهدافمان
یاریگر باشد.در
حقیقت بایستی گفت که به لشگربردگان سرمایه
اضافه شده اند.
اسماعیل رضایی
پاریس
8 9 2015
- عقلانیت ابزاری بیشتر در حوزۀعلوم طبیعی قابل تبیین و تحلیل است و عقلانیت انتقادی عموما در حوزۀ اجتماعی قابل بحث و فحص می باشد,بعبارتی دیگر عقلانیت ابزاری جامعه را متأثر میسازد و عقلانیت انتقادی به تبیین و تحلیل این تأثیرات با برقراری یک ارتباط پویا و پایا جهت اصلاح و بهبود روشها و اثرات مؤثر عقلانیت ابزاری همت می گمارد,عقلانیت ابزاری فراگردی خود مولد است ودارای پویایی و زایندگی ذاتی است،که توقف و ایستایی و حد و حصر را در حوزۀ آن راهی نیست, و عقلانیت انتقادی در حوزۀ این فراگرد خود مولد به سوی انسجام و همپیوندی ایده و عمل گام بر میدارد,و بالاخره اینکه عقلانیت ابزاری فن شناسی و خبرگی فن شناسانه را مد نظر دارد و عقلانیت انتقادی با نقد عالمانه از این فرایند اجتنابناپذیر اجتماعی،تاثیرات سوء و نا متعارف این روند متعارف را مورد تجزیه تحلیل قرار می دهد,
(3) ارزشهای
مجازی پدیدههایی هستند که از رشد و توسعه
روابط و مناسبات انسانی در درون جامعه
جلوگیری میکنند.ارزشهای
مجازی که عموما اکتسابی هستند،با واقعیتهای
محیطی همراه نبوده و در برابر روند طبیعی
و حقیقی جامعه قرار دارند.عناصر
مجازی عموما واقع گریزو توهم زا هستند
مانند:پول،قدرت،مالکیت
وغیره
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر