۱۴۰۲ بهمن ۲۷, جمعه

 

   شهامت و حماقت


انسان ها ضمن تعامل با محیط پیرامون خود، درس های لازم را متناسب با درک و دریافت های خود آموخته و برای گذر از افت و خیز های زندگی خود آن ها را دستمایه تعامل و تقابل با چالش ها و پلشتی های اجتماعی قرار می دهند. پس انسان محصول محیطی است که در آن نشو و نما می کند و رفتار و کردارهای احساسی و اخلاقی وی نیز تابعی از آموزه های محیطی اش می باشند. اینکه بسیاری هنوز با رجعت به گذشته تلاش می ورزند؛ ناتوانایی های نهادین خود را پوشش دهند؛ بیان واضح و روشن آموزه های کاذبی است که تحت تاثیر القائات مداوم محیطی تحمیق شده و در دام هراس انگیز رویه های تکراری و مخوف از انتخاب اصلح و مناسب با نیاز زمان بازمانده اند. شهامت وقتی با اصالت و هویت های آموزه های اصیل زیست اجتماعی و انسانی در نیامیزد؛ با حماقت های مداوم خویش محیط زیستی خویش و دیگران را در توهمات احمقانه به جهنمی سوزان و بی بدیل مبدل می سازد. وقتی که انسان بدعت ها و نوآوری های گذشته تاریخی خویش را بدون درک زمان و مکان متحول و دگرگون کپی برداری می کند؛ دقیقا از تحجر و عقب ماندگی فکری برخوردار بوده و حماقت را سرلوحه زیست خود قرار داده است. بسیاری با رجعت به گذشتۀ هضم و حل شده در حافظه تاریخی به دنبال رهایی از بن بست های حاد و ثقیلی هستند که دقیقا از ندانستن و نفهمیدن چرایی گذر تکامل تاریخی نشات گرفته و در پس نفهمی و بدفهمی خویش، با حماقت بی بدیل، شهامت خویش را در بوته آزمون چالش های اجتماعی به رخ دیگران می کشند.

شهامت بدون دانستن و فهمیدن نیازهای زمان و مکان، در دایره ممکنات نوسان کرده و عموما در گزینش های خود به دنبال آزموده هایی است که ذهنیت انباشته از توهمات محیطی مشوق وی می باشند. حماقت نیز از پندار و توهم ناشی از ناتوانی در هضم و حزم روندهای تحولی و تکاملی جامعه و انسان بر می خیزد و انحطاط و اختناق را در بستر های اجتماعی توسعه می بخشد. چرا که شهامت وقتی با حماقت در آمیزد محمل های عوامانه یافته و جامعه عوام زده را ملتهب و منقلب می سازد. التهاب و تقلیبی که جامعه عوام زده را مستعد پذیرش نمودهای نامتعارفی می سازد که جامعه را از روند متعارف و معمول خود باز می دارد. وقتی در زمان زندگی نکنی و ملزومات آن را ندانی؛ایده آل های خود را در گذشته و در میان انبوه از نظراتی جستجو می کنی که ملکه ذهنت شده و سهولت و روایی زیستی کاذب را در آن برای خود رقم می زنی. مقایسه یافته های امروز با داشته های گذشته،بیان ضعف و ناتوانی در درک و دریافت های پروسه تکاملی کنونی نشات گرفته که حماقت رذیلانه و استیصال در برون رفت از بن بست های محیطی کنونی را با خود دارند.

هرچه قدر قدمت ساخت و بافت قالب ساختی بر جامعه بیشتر و قدیمی تر باشد؛ شهامت کاذب و فاقد بن مایه های عینی و علمی گسترده تر نمود یافته؛ و حماقت در عرصه های متکاثر اقتصادی و اجتماعی، جامعه را به سوی قهقرا هدایت می کند. نمونه بارز آن نظام مستبد و فاسد اسلامی در ایران است که با رجعت و ابرام بر قواعد و قوانین عهد عتیق، ایران را بسوی قهقرا و نیستی سوق داده است. رجعت به گذشته یعنی نفی زمان حال و بی توجهی مفرط به آینده ای است که با خود بار فعال پیشرو و انسانی را حمل می کند. فضا زمانی که اکنون بشریت در آن می زید؛ آبستن حوادث بی شماری است که از بطن روندهای تحولی و تکاملی برخاسته و نوید بخش دنیایی دیگر و بهتر می باشد؛ این یک حماقت محض است که انسان با رجعت به گذشته از مواهب و دستاوردهای روند تکاملی فاصله گرفته؛ و با شهامتی کاذب برای احیا و ابقای آزموده های گذشته گام بردارد. گذشته عصر سپری شده ای است که قطعا قدرت درک و هضم دستاوردهای نوین تکاملی را نداشته؛ و برای تداوم حیات خویش چاره ای جز انتخاب گزینه استبداد و دیکتاتوری ندارد.

تا زمانی که بنیان های توجیهات متوهمانه وجود دارد؛رنج و اندوه و حماقت و شناعت را پایانی نیست. زیرا، با توجیه، مدارا و تحمل و به دنبال آن نسیان و فراموشی حاکم شده ؛ و انسان ها را در غفلت و اغفال مداوم وا می گذارد. بدینسان در پس شهامت دروغین با توجیه و تاویل های عوامفریبانه، گذشته با بار سنگین عادت و سنت بر گرده جامعه فرود آمده و روند عادی سازی بسیاری از مناسبات کهنه و دمده را آغاز می کند. بنابراین کسی یا کسانی که رجعت به سازوکارهای گذشته را متهورانه و با شهامت می پندارند؛ قطعا در استیصال و بن بست های حقارت آمیز فکری و عملی گرفتار آمده که برون رفت از آن ها را در آزموده های گذشته می یابند. انسان تحمیق شده در ضمیر ناخودآگاه خود تحجر و واپسگرایی را نهفته دارد؛ چرا که تحجر انتخاب و اتصال از پیش تعیین شده ای است که نیازی به تکاپوی اندیشه و تعمق و تامل پیرامون رویکردهای محیطی ندارد. باور به رجعت به گذشته بروز و ظهور حمق و حقارت است که با خود فساد و تباهی را حمل می کند.

شهامت بار رسالت ، تعهد، درک و آگاهی را با خود دارد که راهنمای عمل آدمی در گذر از پلشتی ها و پلیدی های زیست عمومی می باشد.شهامت اعتماد به نفسی است که به ساختن و شدن اندیشیده و توقف و ایستایی را با آن راهی نیست. بنابراین شهامت درک و درایتی است که به درهم کوبیدن موانع و محدودیت های محیطی برای زیستی متناسب با زمان و نیاز و الزام جامعه و انسان روی می آورد. آنچه که تمامی تکاپو و اهتمام انسانی را در مسیر سازوکارهای گذشته هدایت می کند؛ آغشته به حماقت بوده؛ و آمال و اهداف را با چالش های تخریب و تهدید بافت و ساخت فرسوده و فرتوت روبرو می سازند. آنچه اکنون جهان را به کام مرگ و نیستی کشانده و جنگ و کشتار های بی گناهان را بر بشریت تحمیل کرده؛ دقیقا با تلاشی بی فرجام می خواهد از دایره نیازهای تکاملی برهد و بر تحمیل و اجبار ساختار فرسوده و فرتوت ابرام دارد. ساختار سرمایه در تلاشی ناموفق و فروافتاده در باتلاقی مخوف، در تلاش است تا با رجعت به گذشته و احیای بسیاری از سازوکارهای ارتجاعی خود را بر سریر قدرت نگه دارد. قطعا توفیقی نداشته و خسران سنگینی را متحمل خواهد شد. بنابراین رجعت به گذشته نه تنها شجاعت نیست؛ بلکه نکبت و فلاکت و حماقت و حقارت را در بطن خود نهفته دارد.

نتیجه اینکه:نشو و نمای آدمی در فضای متغیر و متکثر اجتماعی، روند استحاله اندیشه و عمل را در مجاری واقع یا کاذب هدایت می کند. شهامت و شجاعت در روبرو شدن با موانع نیازمند درک و فهم بهینه از فرایند تحول و تکامل جامعه و انسان می باشند. ناتوانی در درک و شناخت علت ها و چرایی چالش ها و بن بست ها و همچنین چگونگی برون رفت از آن ها، عموما رجعت به گذشته و سازوکارهای ناسازگار با نیاز و الزام و جامعه،  توسط ارتجاع و واپسگرا برگزیده می شوند. این حماقت که برخی ها آن را با شهامت در می آمیزند؛ریشه در جهالت و منفعت طبقاتی دارد. زیرا شجاعت و شهامت در همراه شدن با فرگشت جامعه و انسان مفهوم واقعی خود را می یابد. رجعت به گذشته نشان از ناآگاهی و حمق و استیصال آدمی در برابر رویکردهای محیطی را نشان داده؛ و تعجیل و شتاب مخرب و انهدامی را در برون رفت از بن بست های حاد و عمیق را در دستور کار قرار می دهد. سترونی اندیشه، محملی است برای بروز و ظهور نمودهای ارتجاعی و واپسگرا در جامعه که ساختن و شدن را ملعبه تمایل و تمنای ناشی از آگاهی های کاذب و فهم ناقص از فرگشت جامعه و انسان می نماید. برآمدهای فاجعه بار استبداد دینی در ایران و بن بست ها و ناکارآمدی های اندیشه و عمل در دفع شر این ارتجاع مخوف، بسیاری را بسوی احیا و ابقای سازوکارهای ارتجاعی و آزمده شدۀ گذشته هدایت کرده که قطعا بسترهای نوعی دیگری از استبداد و دیکتاتوری را فراهم خواهد نمود. این حماقت که برخی ها مهر شهامت بر آن می زنند؛ بیانگر بیخردی های تاریخی نسلی است که همواره در بزنگاه های لازم و ضروری دگرگونی های لازم، ضرورت های اجتماعی تاریخی را به نفع عادت و سنت وانهاده اند.


        اسماعیل  رضایی

         16:02:2024


۱۴۰۲ بهمن ۱۶, دوشنبه

 

همبستگی متکثر


انسان ها با تکیه بر ساختار طبقاتی غالب، گرایشات متفاوت و متکثری را در پیوند و گروه بندی های اجتماعی برقرار ساختند که بازگوی منافع و جایگاه و پایگاه طبقاتی شان در روابط و مناسبات اجتماعی می باشند. بنابراین در برساختن بنیان های نوین ساختار اقتصادی، اجتماعی و سیاسی با مقاومت صعب و خونبار طبقات برتر و غالب اجتماعی مواجه می شوند. درک ماهیت همبستگی در مواقع حساس و تعیین کننده تاریخی هر جامعه ای، یک بستگی قطعی و حتمی با پتانسیل نیروهای توده ای درون اجتماعی و توازن و عدم توازن قدرت های جهانی به عنوان عناصر تعیین کننده دگرگونی های بنیادی مناسبات اجتماعی و انسانی دارند. استفاده از مفاهیم زیبا و دهن پرکن در مقاطع هرج و مرج و پریشانی اندیشه و عمل امری عادی و معمول می باشند. ولی درک و فهم ضرورت های تاریخی بر بستر روند تکامل تاریخی و با توجه به پتانسیل های داخلی و توازن نیروهای سیاسی در گیر در برساختن بنیان های نوین امری است که بسیاری با تساهل و بی توجهی بیمارگونه ازکنار آن ها گذر می کنند. روندی که بیماری سکتاریسم را در جمع روشنفکری تعمیم داده و از مفهوم عام و توده ای در برساختن جامعه را نادیده می گیرد. زیرا درک نمی کنند که همبستگی متکثر سیاسی تحت چنین شرایطی، در نهایت با غلبه تک ساحتی و تک گویی مناسبات اقتصادی قدرت های فائقه، جامعه روند نامتعارف و نامتوازنی را در پیش می گیرد.

همبستگی به عنوان پیوند دهنده متغیرهای اجتماعی که در جهت بنیان های تغییر اجتماعی در جهت خاصی نقش اساسی را ایجاد می کنند؛ از اهمیت خاصی به ویژه در موقعیت انقلابی و یا دگرگونی های الزامی ناشی از تکامل تاریخی برخوردار می باشد.بنابراین دو عنصر تکامل تاریخی و بارزه های خاص و ویژه فرایند های درونی هر جامعه در تعیین نوع همبستگی و پیوندهای متکثر درون اجتماعی نقش بازی می کنند. بدین مضمون که همبستگی یک مفهوم تک ساحتی و منتزع از روابط و مناسبات غالب حاکم بر جامعه های جهانی نیست. در تعیین و تضمین یک همبستگی متکثر بایستی حصار محدود و محصور آموزه ها و فرمول های گذشته تاریخی را به نفع بارزه های نوین تحول و تکامل جامعه و انسان وا نهاد. در غیر این صورت هرگونه همبستگی و پیوند های اجتماعی برای دستیابی به اهداف به واقع انسانی به بن بست رسیده و با شکست مواجه خواهد شد.

با نگاه عامیانه و آموزه های کلاسیک و مکتبی نمی توان درک درستی از همبستگی و به ویژه همبستگی متکثر داشت. امری که اکنون به عنوان یک جریان غالب اندیشه های سیاسی در بین روشنفکران جریان دارد. چرا که آموزه های کلاسیک از آبشخور ساختار غالب طبقاتی سیراب شده و نمیتواند راهنمای عمل مناسبی برای یک دگرگونی الزامی جامعه های انسانی باشد. بنابراین کسی که با نگاه عامیانه برای یک جامعه عوام زده همبستگی متکثر را تبلیغ می کند عملا بسترهای در هم آمیزی طبقاتی را تدارک می بیند که در نهایت جامعه را بسوی نوع جدیدی از اقتدار گرایی هدایت می کند. چرا که اکنون بشریت در مرز تعیین یک دگرگونی طبقاتی قرار دارد که سرنوشت بسیاری از جامعه های انسانی را درگیر مناسباتی کرده و می کند که با درک کلاسیک و آموزه های آن تفاوت بارز و متکاثری دارند. شناخت و درک اصولی و منطقی این روند تکامل تاریخی و بارزه های شهودی آن، نوع مبارزه و همبستگی مبارزاتی را تعیین می کند.

صرفا با داشتن درک مشترک نمی توان درد مشترک را درمان کرد. صرفا با داشتن درک مشترکی برای آزادی،برابری، دمکراسی،عدالت اجتماعی و...نمی توان بر نابسامانی ها و فقر مزمن و اقتدارگرایی حاکم محلی و جهانی فائق آمد. چرا که برخلاف آموزه های کلاسیک و عامیانه که بر انتزاع و تجرید پدیده ها و رخدادهای محیطی اتکا دارند؛ جامعه های کنونی در یک پیوستار فشرده و تنگاتنگی قرار گرفته که مرز بین اقتدار و آزادی را مخدوش کرده که تنها با درک دیالکتیکی و ریزبینی و موشکافی های آن می توان به یک همفکری و همسازی فکری و عملی و یا همبستگی متکثر اندیشید. برخی ها با هیاهو و جنجال های جامعه روشنفکری خود را سوار بر مرکب قدرت و شوکت دیده و برای مبارزات رهایی بخش نسخه می پیچند. کسانی که مفاهیم رهایی بخش را در لفافه های عامیانه و عوامانه ارائه می دهند و از غفلت و اغفال در فضاهای دگرگونه و رو به تغییر غافل هستند.

اکنون بسیاری از نظام های اقتدارگرا و مستبد خود را با بنیان ها و نهادها تغییر در سطح جهانی پیوند زده؛ تا آسیب دیدگی و مشروعیت نداشته خود را ترمیم نمایند. بارزه های مشخصی که در گذشته به دلیل ثبات و پایداری ساختار غالب سرمایه داری جهانی مسبوق به سابقه نبوده؛ و انقلاب، کودتا و دیگر تغییرات غیر منتظره اجتماعی امر معمول و ملزوم جامعه های انسانی بودند. ولی اکنون با بی ثباتی و ناپایداری بنیان های ساختار سرمایه بسیاری از مناسبات سیاسی و اجتماعی دگرگون شده و نیازمند بازنگری در اندیشه و عمل برای اتخاذ اشکال نوین مبارزاتی با اقتدارگرایی به ویژه استبداد تاریخی می باشند. بر این اساس تعیین نوع حکومت برای جامعه استبداد زده و رها نشده از قید و بند استبداد تاریخی بایستی بر اساس روند تکامل تاریخی جامعه و انسان و نیازهای برآمده از آن ها باشد. اینکه نظام جمهوری بهترین و کم هزینه ترین نوع حکومت برای جامعه استبداد زده تاریخی می باشد؛ نمی تواند پاسخگوی آلام و رنج های سالیان دراز و رنج بار مردم ستمدیده و محروم باشد. بایستی به محتوا و مضمون آن پرداخت و متناسب با رخدادها و دگرگونی های پیش روی جامعه جهانی بتواند بنیان های یک جامعه سالم و صادق را فراهم سازد.

جمهوری با شکل و شمایل کلاسیک آن که نمایندگان انتخابی از سوی مردمی گرفتار در دام وهم و خیال عده ای روشنفکر و نخبه، قادر به رهایی و برقراری دموکراسی و مولفه های آن نخواهد بود. همبستگی متکثر بدون داشتن مرزبندی های دقیق و شفاف نیز بسوی پوپولیسم و ملی گرایی افراطی سوق می یابد که در نهایت بستر های یک اقتدار گرایی نوین را تدارک می بیند. بدون حضور مستقیم، مستمر و تعیین کننده مردم محروم و ستمدیده نمی توان جمهوری موفق و پایدار برای جامعه ای در اسارت استبداد تاریخی متصور بود. جمهوری که ضمن برخورداری از توان علمی و اندیشه ورزی نخبگان و روشنفکران در کنار خود، توده های بی شکل را در شکل و شمایل نوینی در اداره امور اجتماعی حیات ببخشد. تمرین دموکراسی و تامین مولفه های دموکراسی صرفا با حضور عینی و ملموس توده های محروم و رنجدیده قابل حصول می باشد. در اینصورت بسیاری از جریان ها و سازمان های سیاسی قادر به همبستگی با این روند به واقع مردمی نبوده و از پذیرش جمهور به واقع مردمی فاصله می گیرند. همبستگی متکثر برای تمرین دموکراسی تنها و تنها با قبول و پذیرش حضور واقعی مردم در مراکز تصمیم گیری و اداره امور اجتماعی امکان پذیر می باشد. در غیر این صورت بند و بست ها و لابیگری های اقتصادی و سیاسی، روند دموکراتیزه کردن را به نفع ساختار قدرت و سرمایه برتر با بن بست روبرو خواهد ساخت.

قبول و درک تغییرات نوین منوط به اتخاذ و انتخاب اشکال مبارزاتی نوینی است که بارزه های سنت و عادت را به نفع انتخاب های نوین جهت دهد. بنابراین قطبی شدن و خصمانه تر شدن مناسبات اجتماعی که همواره مورد سوء استفاده دشمنان مردم بوده و هست؛ تنها محصول نبود همبستگی متکثر نیست، بلکه بیشتر محصول مصلحت اندیشی و محافظه کاری های سیاسی است که اتخاذ مشی و مرام مبارزاتی را متناسب با ویژگی ها و نیازهای محیطی در نظر نمی گیرد. جامعه ای که روشنفکر و متفکرش در برجستگی نقش مردم برای ساختن و شدن جامعه استبداد زده تاریخی که بسیاری از مرتجعین و واپسگرایان تاریخی مترصد احیا و ابقای مناسبات تاریک و ظلمانی گذشته هستند؛ غفلت می ورزند؛ از عوامل اصلی سکتاریسم و تفرقه انگیزی های مبارزات اجتماعی محسوب می شوند. بایستی از هیاهو و تایید و تکذیب های دیگران گذر کرد وبر تفرقه و نفرت به نفع منافع و مصالح مردم ستمدیده و محروم، به همبستگی متکثر تحت هر شرایطی، خط بطلان کشید.

نتیجه اینکه: جامعه مجموعه متکثری از خواستن ها و داشتن ها است که در یک نبرد مداوم طبقاتی روند تکامل تاریخی و تحولات لازم اجتماعی را ممکن می سازند. همبستگی در یک زیست جمعی از یک ماهیت ایجابی برخوردار است که تحت تلقینات کاذب و تبعیضات نهادین ساختار طبقاتی بسوی افتراق و پراکندگی سوق یافته است. در راستای سوق دادن متغیرهای اجتماعی در جهت خاص، همبستگی نقش بزرگی را ایفا می کند. ولی همبستگی به ویژه همبستگی متکثر تحت تاثیر رویکردهای محیطی، از یک بارزه های ماهیتی خاصی برخوردار است که نیازمند دقت نظر و درک بهینه روندهای دگرگونه جامعه و انسان می باشد. با آموزه های عامیانه و کلاسیک که بر انتزاع و گام های سکتاریستی استوار است؛ نمی توان به یک همبستگی متکثر مورد لزوم دست یافت. اکنون ساختارسرمایه جهانی از یک ناپایداری و بی ثباتی ساختی عمیق رنج می برد که محصول روند تحولات اجتماعی و تکامل تاریخی جامعه و انسان می باشد. هرگونه همبستگی بایستی با درک و شناخت ماهیت این تکامل تاریخی باشد. دموکراسی و مولفه های آن در یک جامعه استبداد زده تاریخی از طریق همبستگی متکثر روشنفکران و نخبگان قابل حصول نیست؛ بلکه جامعه نیازمند حضور واقعی و قطعی مردم محروم و ستمدیده ای است که همواره و بطور موثر و مستقیم بتوانند بر تصمیم گیری ها تاثیر گذاشته و از انحراف و اقدامات نامتعارف قدرت و ثروت ممانعت به عمل آورند.بدون اعتقاد و ایمان عمیق به قدرت مردم در برساختن جامعه استبداد زده؛ و سپردن صرف جامعه به روشنفکران و نخبگان انتخابی از سوی مردم، جامعه را بسوی اقتدارگرایی و استبداد نوین هدایت خواهد کرد.


اسماعیل رضایی

05:02:2024

۱۴۰۲ بهمن ۴, چهارشنبه

 

 توالی و تلاقی


توالی زیستی با تسلسل و تکمیل و کمال مناسبات اجتماعی، بسوی تکثر و تنوع داشت ها و برداشت ها از نتیجه تلاش و تکاپوی جمع و جامعه انسانی، مراحل مختلف تحول و تکامل را پی ریخت. در تلاقی انسان با روند تکامل تاریخی، جهش و روش های متفاوتی طی شد که توالی روند حیات رو به کمال را ممکن ساخت. توالی تاریخی نیز در فرایند تحول و تکامل جامعه و انسان، در تلاقی با بسیاری از رویدادها و حوادث تلخ و شیرین تداوم یافت؛ و عرصه های متنوع زیست انسانی را در قوام و دوام مناسبات اقتصادی و اجتماعی تداوم بخشید. در هم آمیختگی توالی انسانی در تلاقی با روند تکامل تاریخی بسیاری از بغرنجی های حیات اجتماعی را در خود تحلیل برد. براین اساس توالی زمانی در پیوند با تلاقی مکانی، مسیرهای متفاوتی را در فرایند تکامل تاریخی در خود جای داده است. سامانه های فکری و اندیشه ورزی پیرامون رویکردهای محیطی در توالی زمانی از بار تبیینی متفاوتی برخوردار گردید که با خود تراضی منفعتی و ذات باورانه انسانی را در خود جای داده است.

توالی، تسلسل و تداوم یک پیوستار اجتماعی تاریخی است که با بار زمانی خویش، به علقه های تلاقی مکانی هویت می بخشند. این پیوستار با فرگشت اقتصادی و اجتماعی معنی می یابد و در وقفه گاه های مکانی از توش و توان خویش تهی می گردد. بنابراین جدایی توالی از روندهای تکاملی جامعه و انسان قابل تصور نیست. کسی که تصویر و تصور جامعه فاقد فرگشت را در مخیله خود می پروراند؛ با اندیشه تبیینی خویش، بر مدار ایستایی و انجماد و رکود پای می فشارد. نظام مندی های اجتماعی و ساختار های سیاسی نیز در سنجه های توالی و تلاقی فرگشت اجتماعی و انسانی جای می گیرند. بنابراین ساختار های فرتوت و فرسوده قدرت بازیابی و بازسازی مفاهیم دگرگونه و الزامی توالی تکامل تاریخی نبوده؛ و در تلاقی با ارتجاع و واپسگرایی ایده ای، جامعه و انسان را در بلبشویی و بی هویتی وا می نهند. در فرگشت کنونی جامعه های انسانی بار زمانی با ابعاد مکانی دچار یک چالش پذیری جدی می باشد. چالشی که جامعه های انسانی را در بلبشویی،هرج و مرج، جنگ و جنایت و دیگر معضلات اقتصادی و اجتماعی وانهاده است. این چالش با اصلاح و بهبود معضلات ابعاد مکانی قابل حل و رفع نیست؛ بلکه نیازمند درک و شناخت نیازمندی های بعد زمانی و همراه شدن با توالی تاریخی آن برای ایجاد ساخت و بافت نوین می باشد.

اگر در تبیین رویکردهای محیطی از روند تکاملی غفلت شود؛ درک معلولی عمومیت یافته و روند استحاله اندیشه و عمل بسوی عناصر و عوامل ارتجاعی و واپسگرا هدایت می شوند. اندیشه و اندیشیدن متوقف شده؛ و راهبرد کنش و جنبش، مدار بسته و خسته ای می گردند که بسوی منفعت و مصلحت گرایش پیدا می کنند. چرا که در فارغ بودن تئوری و پراتیک از فرایندهای تکاملی جامعه و انسان، نگرش انقلابی به حاشیه رانده شده و روح محافظه کاری و بهانه تراشی های خرد گریز و بی مسئولیتی در قبال جامعه و انسان عمومیت می یابند. چرا که درک بهینه و مطلوب توالی تاریخ تکامل اجتماعی در تلاقی با رویکردهای محیطی، نگاه روشن و صریحی را در برابر انسان قرار می دهند که جهت گیری های کنشی را صراحت می بخشند. رشد و تقویت گرایشات ارتجاعی و دینی محصول نابسامانی ها و ناامنی های رو به تزاید اقتصادی و اجتماعی است که ساختار های معیوب و فرتوت فکری و مادی بدان دامن زده اند. چرا که در ناامنی های اقتصادی، اجتماعی و سیاسی عموما دامنه ترس و توهم گسترش یافته و مفروضات ذهنی ایده آلیستی و دینی ابعاد نوینی پیدا می کنند. گرایش ویا تقویت هر یک از این بنیان های نهادین تبهکارانه با توجیه و تاویل های مبهم و مغشوش اندیشه و عمل، روند دگرگونی های تکامل تاریخی را با وقفه های موقت یا طولانی همراه می سازد.

مرز تردید و تشکیک، در برون شدن از گویایی توالی تکامل تاریخی شکل گرفته؛ و بسوی فروپاشی اعتماد و اطمینان از حصول نتیجه بهینه و مطلوب هدایت می شوند. واقع گریزی و حقیقت پرهیزی از گرایشات رنج آور انسان های کنونی است که شائقه های شدن را در شائبه های بودن ذلت بار و مرگ آور تحلیل برده اند. انسان ها به دلیل عدم درک روندهای دگرگونه تکامل تاریخی کنونی، مرز بین دوست و دشمن را گم کرده و با سائقه های گذشته تاریخ تکامل اجتماعی، به موضع گیری های سیاسی روی آورده اند. با درآمیختن خرافه و بدعت، حقیقت را فدای منفعت و مصلحت نموده و از درک واقع گذر حیات جمعی دور شده اند. درک و فهمی که مفاهیم اقتصادی،اجتماعی و سیاسی را با زوایای مفهومی گذشته بکار گرفته و از نیازها و الزامات کنونی دور مانده است. این ویژگی بسیاری از سازوکارهای ساختی غالب کنونی را با معیار و مقیاس های معینه از پیش تعیین شده؛ ارزیابی کرده و سنجیده؛ و به نتایج عموما فاقد بنیان های فکری و مادی لازم دست می یابند.

در توالی تاریخی و تلاقی اندیشه و نظر در روند تحول و تکامل جامعه وانسان، دگرگونی های رقابتی به عنوان عنصر معیینه هویت انسانی در روابط و مناسبات اجتماعی مفهوم نوینی یافته است. رقابتی که نشان داد همانند بسیاری از مفاهیم اعتباری و اجتماعی از بار زمانی و مکانی خاصی برخوردار است که نیازمند همراه شدن با روندهای تکاملی و تحولی جامعه و انسان می باشند. در یک رقابت سالم انسان ها می توانند برای یک زیست سالم و مفید اجتماعی گام بردارند. در حال که در ساختار متعدی سرمایه که سودبری محض و برتری طبقاتی شاخصه های اصلی تداوم مناسبات اجتماعی و انسانی محسوب می شوند؛ رقابت مفهوم بی واسطه حضور و هجوم به حریم عمومی و اجتماعی محسوب می شود. با وجود این، رقابت در ساختار طبقاتی تحت تاثیر روند دگرگونه تکاملی، بارزه های نوینی یافته است. در مناسبات کلاسیک ساختار سرمایه، رقابت امری سرزمینی بوده و در پویش و روایی مناسبات سرمایه نقش موثری داشت. در حالی که اکنون به روندی چالشی و تقابلی در روابط و مناسبات بین المللی مبدل شده است. در گذشته بین رقابت و انتظار یک صراحت و روشنی خاصی برقرار بود که اکنون نه تنها از دست رفته؛ بلکه مرز بین رقابت و جنایت مخدوش شده و روند دهشت باری را در مناسبات قدرتی جهانی ایجاد کرده است. رقابتی که می آشوبد و می خروشد تا با ایجاد فضاهای ناامن زیستی، زمان را در توقفگاهای ناامن زیستی خویش به بند کشیده و از پویایی و روایی آن در پیشبرد اهداف متعالی انسانی ممانعت کند.

در توالی تاریخی و تکامل اجتماعی، نمودهای نوینی در روابط و مناسبات اجتماعی و انسانی بر آمدند که در دگرگون سازی بسیاری از بارزه های کهن و نامطلوب نقش مهم و اساسی را بازی کرده اند. جهانی شدن به عنوان نمودی از روند تکاملی جامعه و انسان که بسیاری آن را محکوم و شکست خورده می پندارند؛ روند بسیاری از مناسبات اقتصادی و اجتماعی و انسانی را در سطح جهانی تسهیل کرده است. فرایندی که ضمن فراهم نمودن یک رشد متوازن جهانی با سیالیت سرمایه و اشکال نوین انباشت سرمایه، چالشی را برای ساختار فرتوت و متعدی غالب طبقاتی ایجاد کرده است. جهانی شدن بسیاری از مناسبات، مراودات و دیپلماسی جهانی را دگرگون کرده و بسترهای نمودهای نوین تحولی و تکاملی توالی تاریخی را فراهم نموده است. عدم درک این پدیده و رخداد مهم تکامل تاریخی، تبیین و تحلیل را در بارزه های مفهومی و معنایی گذشته از رسایی و مطلوبیت لازم الزامات کنونی تکامل تاریخی باز داشته است. در وقفه گاه های توالی و تلاقی تاریخی، بسیاری با مفاهیم و مضامین اندیشه و عمل گذشته تاریخی برای در هم شکستن مرزهای انسداد و انقباض روابط و مناسبات اجتماعی بهره می گیرند.چرا که در نایابی و ناتوانی درک و فهم چرایی علت های نامتعارف و مخوف کنونی، توالی تکامل تاریخی را در تلاقی با نمودهای همسان و همگونی می یابند که مسبوق به سابقه بوده و مستند به بسیاری از رویکردهای مشابه گذشته می باشند. در حالی که توالی تاریخی در روند تکاملی خویش به تلاقی با بسیاری از نمودهای نوینی روی آورده که بسیاری از اشکال کنش و تنش گذشته را بر نتافته و شیوه های نوینی را مطالبه می کنند.

اینکه تلاش و کوشش فکری و عملی ره به روشنی نمی گشایند؛خود بیانگر معضل و چالشی است که نیازمند بهیابی و به اندیشی راه های نوین درگیر شدن با روندهای نامتعارف کنونی می باشند. در نیافتن راه های نوین برای عبور و خروج از بن بست های کنونی است که مفاهیم سازی های نامفهوم و گزاره ای با تکیه بر آثار و اقوال گذشته، فضای بحث و تبادل نظر را پر می کنند؛ و به انحراف اذهان و اعمال دامن می زنند. وقتی که انسانها از مالکیت زمان خود می رهند و قادر به بهره گیری مناسب و به موقع از فرصت ها و توانمندی های خود برای زیستی بهتر و مفیدتر نیستند؛ سلب مالکیت در چنین ساختاری امری بنیادین و اصلی محسوب شده و انباشت نامتعارف متجاوزین به حریم عمومی را امری عادی و معمول جلوه گر می سازد. بنابراین بیان و تبیین مفهوم انباشت از طریق سلب مالکیت توسط ساختار معیوب سرمایه جز پر کردن خلاء فکری روشنفکرانه و تکاپو در میان اوراق و آثار گذشته برای راهیابی به فضایی مغشوش برای حل معضلات روزافزون کنونی، مفهوم دیگری در خود ندارد. ساختار متعدی سرمایه با تهاجم فیزیکی و روحی و روانی هماره تاریخ تحولی خود به سلب مالکیت به اشکال مختلف برای انباشت انگلی خود روی آورده است.مگر ارزش اضافی به عنوان پایه و ستون ساختار متعدی سرمایه از سلب مالکیت ناشی نمی شود؟ بنابراین سلب مالکیت برای انباشت در نظام سلطه سرمایه ذات گرایانه عمل کرده و مفهومی بدیع و یا ابداعی نوین برای کشف و یا ماهیت متجاوزانه ساختار غالب سرمایه را در خود ندارد. همین حرکت های جنون آمیز کنونی صاحبان ثروت و قدرت در سطح جهانی که در آن بی گناهان می میرند تا گناهکاران به نون و نوایی برسند؛ مصداق بارز سلب مالکیت از زیستن متعارف انسان ها برای گشایش راه های نوین انباشت بی رویه و لجام گسیخته محسوب می شوند.

در گسست های تاریخی ناشی از تحول و تکامل جامعه و انسان که هنوز فضای نوین زیست اجتماعی در پستوی ذهنیت گنگ و مبهم دریافت های محیطی در پرده ای از ابهام قرار دارند؛ ضمن آشفتگی و پریشانی اندیشه و عمل، انتزاع و تجرید پدیده ها و رویکردهای محیطی امری معمول و تعمیم یافته می باشند. فرایندی که دیالکتیک اندیشه را در انقباض و انسداد فکری و عملی وانهاده است. جامعه فردا را با زاویه و نگاه ساختمندی های گذشته و کنونی فضا و مکان تبیین کردن؛ دامنه روند ذهنی گرایی و متافیزیستی را در بین اندیشمندان و روشنفکران قوت بخشیده است. براین سیاق و روال است که در روند تحول و تکامل، نقش کنش های انسانی در مبارزه برای ساختن دنیای فردا را نادیده انگاشته؛ و از نقش آنها در ساختمندی های آینده توجه لازم صورت نمی گیرد. عموما تمامی اندیشه ورزان، دنیای فردا را در خلا وجودی انسان ها آگاه و کمال یافته نسبت به بارزه های منحط کنونی مورد تبیین و تحلیل خود قرار می دهند.این نگاه تعمیم یافته سکتاریستی که بر بستر روند های انتزاعی گسست تکامل تاریخی شکل گرفته؛ روند انطباق و اتصال به ضرورت های اجتماعی و تاریخی را با موانع جدی روبرو ساخته؛ و با تمهید و تحکیم بنیان های بودن های مجرد و منفرد از نیازها و الزامات فرایند توالی تکامل تاریخی، اندیشه ورزی را از بار مسئولانه و مشفقانه خود تهی نموده است.

نتیجه اینکه:توالی در تلاقی با روند تکامل تاریخی، با فضا سازی و مکان یابی های جدید، بسوی کمال و روال نوین حیات اجتماعی و انسانی گام بر می دارد. درک روند تکاملی در ساخت مندی های نوین حیات انسانی، در پیوند و پیوست جهت گیری های مبارزاتی برای گذر از پلشتی ها و نابسامانی های کنونی عناصر ارتجاعی و واپسگرای متجاوز به حریم زیست انسانی نقش اساسی و مهمی را بازی می کنند. فاصله گرفتن از توالی تاریخ تکامل اجتماعی، ضمن ایجاد فضای انسدادی و انقباضی کنش های اجتماعی، با ترکیب خرافه و بدعت بسوی احیای بسیاری از تشابهات گذشته مبارزاتی روی آورده؛ و از الزام و نیاز روندهای کنونی تکامل جامعه و انسان فاصله گرفته است. فرایندی که ضمن رد و نادیده گرفتن بسیاری از دستاوردهای تکاملی کنونی به بازگویی و بازیابی بسیاری از نمودهای ذاتی و درونی شدۀ ساختار طبقاتی به عنوان درک و درایت کنونی اندیشه و اندیشه ورزی، از شناخت و فهم نیاز های کنونی تکامل تاریخی فاصله گرفته است. همچون انباشت از سوی ساختار متعدی سرمایه که با سلب مالکیت و حذف و حد روند معمول و نرمال زیست عمومی ممکن گردیده؛ و حیات متجاوزانه سلطه سرمایه را ممکن ساخته است؛ در کنار بسیاری از نمودهای نوین و الزامی کنونی توالی تاریخی به رویکرد نوین اندیشه معرفی شده؛ از تبیین و تحلیل چرایی روندهای نامتعارف کنونی و چگونگی برون رفت از بدسگالی و روندهای ددمنشانه ساختار طبقاتی در مرحله کنونی تکامل تاریخی غفلت می شود. مرز بین دوست و دشمن مخدوش و انسان به عنوان عامل بنیادین تحولات تاریخی در بوته اجمال قرار گرفته است. این بارزه های فکری ناشی از گسست تاریخی که انتزاع و تجرید پدیده ها را با خود دارد؛ با نگاه سکتاریستی به تحول و تکامل تاریخی نقش انسان آگاه و بصیر را در بر ساختن دنیای انسانی تر آینده نادیده می انگارد.


اسماعیل رضایی

22:01:2024






۱۴۰۲ آذر ۲۰, دوشنبه

 

                 تحریک و تحرّک


انسان ها با تحریک مداوم محرک های محیطی  واکنش مناسبی برای تعادل و تطابق با محیط و جامعه از خود بروز می دهند. تحرّکی که نقش انسان را در تبادل و تبدیلات محیطی و فضا زمان مناسب برای رشد و بالندگی برجسته می سازد. محرک ها نقش راهنما و یا بیراهه های حیات انسانی را در روابط و مناسبات اجتماعی بازی می کنند. ظرفیت عملی انسان ها در برابر محرکهای محیطی متفاوت بوده و انسان در برابر تحریکات حداکثری با روند مهار روبرو می گردد که به محرک های محیطی جواب منفی می دهد. بنابراین اختلال در روند های حرکتی و عملی انسان ها در برابر محرک های محیطی تابع دو روند تحریک و مهار می باشد. تنوع محرک های محیطی و واکنش متفاوت انسان ها در برابر آنها مبین تفاوت درک و شناخت آنها از محیط و جامعه می باشد. این تفاوت ها بسترهای تضاد و تقابل های اقتصادی و اجتماعی را فراهم می سازند که روند بهسازی و بهیابی زیست جمعی را به مخاطره می اندازند. اینکه برخی ها قوه درک و تمیزشان نسبت به رویکردهای بیرونی بسیار نامطلوب و هذیانی است؛ ناشی از تحت فشار مداوم تحریک و مهار بوده که قدرت مهارش را زایل کرده؛ و با تحریکات مداوم به تحرکات خارج از نرم و نیاز روی می آورد.

اکنون بشریت با دور شدن از واقعیت های ملموس زیست به واقع انسانی، در اسارت تصورات ذهنی و پنداری به حرکت های عموما تصادفی و ناآگاهانه روی آورده است. چرا که با سلطه اشیا و نشانه ها بر رویکردهای بیرونی اش، فرایند تنظیم رفتار انسانی اش دچار اختلال شده؛ و با دوری از واقعیت های محیطی به هذیان گویی های هیجانی روی آورده است. دور شدن از واقعیت ها، خود محصول ورود انسان ها به مرحله نوینی از تحول و تکامل اجتماعی است که نامدرک بوده و اثر ملموس درهم ریزی و آشفتگی رفتارهای انسانی را در خود دارند. ظرفیت دماغی انسان ها در برابر محرک های محیطی به ضعف و شدت تحریکات بستگی دارند. فشار حداکثری مهار را مختل و انسان را دچار روندهای هیستریک و یا بی قیدی و بی مسئولیتی در برابر رویکردهای محیطی می گرداند. بنابراین رفتار انسانی در برابر رویکردهای محیطی توسط محرک های متکاثری تعیین و تنظیم شده؛ و به عامل برونداد عملکرد انسانی منتهی می گردد.

شکل گیری روند مهار با تحریکات مداوم و شدید محرک های محیطی، قدرت تجرید و تعمیم انسان ها را تضعیف و تدریجا قوه شناخت و تمیز ارگانیسم را زایل می سازد. چرا که ساختار ارگانیک انسان ها از یک ظرفیت خاص عملی برخوردار است که تحت تاثیر مداوم و شدید محرک های بیرونی و درونی مهار شده و به حذف و حد انگیزه های گذر حیات روی می آورند. اگر چه سلطه بلا منازع ایماژها و نشانه ها اکنون در پس گفتمان انسانی برای برقراری یک ارتباط شفاف تر و گویا تر نمود یافته و با تکامل رسانه ای، این ارتباطات سهل تر و وسیع تر ممکن شده است؛ ولی هجمه و فشار شدید و مداوم عناصر و عوامل مسلط بر این تکامل ارتباطی و رسانه ای، با تاکید و حفظ پرنسیپ های گذشته، عموما به مهار انسان ها در چارچوب های معینه زیست نامتوازن و غیر متعارف منجر شده است. فشار و تعدی که اصولا قوه تمیز و تشخیص صحیح و اصولی را مختل و ارتباطات انسانی را بر امتیاز و اکتسابات نامتعارف و کاذب حیات جمعی وانهاده است. با غلبه ایماژها و نشانه ها بر روابط و مناسبات انسانی، روند استحاله آرمان و اعمال در نگاه تک ساحتی و تک بعدی رویکردهای محیطی به امری تعمیمی روی آورده است. چرا که تحریکات مداوم و شدید ناشی از رشد و توسعه دامنه دانش و فن در روند تکامل تاریخی، به مهار بسیاری از مطالبات و محاوراتی روی آورده که نافی و ناقض فردیت فرد برای حضور و حدوث جماعت و جمع بوده اند. اگر چه این تحریک و مهار گذرا و موقت عمل می کنند؛ ولی تاثیر و نفوذ آن ها در ایجاد وقفه های تکامل تاریخی و آشفتگی و پریشانی قوه تمیز و تشخیص برای اتخاذ مواضع اصولی و الزامی جهت گذر از پلشتی های محیطی، از اهمیت ویژه ای برخوردار می باشند.

اعمال دهشت انگیز و منظره های خشن و غیر انسانی در تداوم خود با نوعی خشمی فروخورده؛ بسوی بی تفاوتی و تسلیم در برابر تحریکات محیطی روی می آورند. این مهار انسدادی بازتاب های آزادانه فرد را در تعادل و تطابق با روندهای محیطی به چالش می کشند. پیوندهای اجتماعی را سست و اتصال و ارتباطات عمومی در محاورات و مباحثات خشک و بی مغز صرف روشنفکری جای خوش می کنند. روشنفکری که انجام و فرجام امور عمومی و اجتماعی را نه در فرگشت جامعه و انسان، بلکه در بازگشت به بدعت و سنتی می بیند که در هاضمه تاریخی هضم و دفن شده اند. این شوریدگی و بیهوده گی در برابر تحریکات محیطی، بن بست عریان و تب آلودی را عرضه می دارند که مهار و افسار سدید و شدیدی را در برابر بازتاب های آزادانه و دگرگونه فرد و جمع بر می افرازند. مهاری که یاس و ناامیدی را اشاعه می دهد؛ و بی اعتمادی و نااستواری را بر بستر ندرت و نایابی گذر حیات جمعی توزیع می کند. بنابراین محرک ها تحت شرایط سخت و شدید رویکردهای محیطی و مداومت آن، تدریجا در برابر تحریکات و تاثیرات مخرب، واکنش مناسب از خود بروز نمی دهند.

انسان ها تحت تاثیر مداوم محرک های محیطی، با دو واکنش بیرونی و درونی مواجه می باشند. یک تضاد و تعارض آشکار و ملموس بین این دو عنصر واکنشی انسان ها در برابر رویکردهای محیطی قرار دارد. چرا که محرک های بیرونی تابعی از روند تحول و تکامل تاریخی حیات اجتماعی و انسانی می باشند؛ در حالی که محرک های درونی با بسیاری از روندهای عادت گون و نمودهای نهادینی در آمیخته که انطباق و اتصال رفتار و عمل انسان ها را با زمان و مکان مناسب با موانع و مشکلات اساسی مواجه می سازند. این نمودهای دوگانه انسان ها، بارزه های روشن و چرایی ناتوانی انسان ها در فایق آمدن بر بسیاری از مشکلات و موانع نوین حیات جمعی را بیان می دارند. چرا که نقش آگاهی و اندیشه منطقی در اتصال و انطباق با نمودهای نوین حیات جمعی و همچنین تنظیم و تسهیل یک رفتار و یا عمل مناسب انسانی، نقش اصلی و اساسی را بازی می کنند. در حالی که محرک های درونی در بسیاری مواقع نقش ترمز را در دریافت های آگاهانه و منطقی انسان ها بازی کرده و رفتار و منش انسانی را در مسیر نامناسب حیات سوق می دهند. زیرا محرک های محیطی همواره پیچیده تر و دگرگونه نمود یافته و اگر قدرت درّاکه انسانی قادر به ترکیب و تحلیل منطقی و آگاهانه این نمودهای دگرگونه نباشد؛ قادر به برقراری یک محیط پویا و بهتر و کامل تر نخواهد بود.

ناهمگنی و نا هماهنگی بین محرک های درونی و بیرونی، ضمن ایجاد یک فضای مغشوش و آشفته، انسان ها را از تجارب و اندوخته های مثبت و مفید دور می سازند. براین اساس تلقین پذیری و تابع سازی های رفتار و کنش انسانی عمومیت یافته و تاثیرات محرک های محیطی بدون تبیین و تحلیل پذیرفته می شوند. ناآگاهی و تلقین پذیری دو عنصر همپیوند در روابط و مناسبات اجتماعی، تحت تاثیر مداوم محرک های محیطی از جمله القائات کاذب و دروغین ابزارهای ارتباطی و رسانه ای ساختار غالب سرمایه قرار داشته که ضمن ایجاد تحریکات قوی بیرونی و درونی، به مهار و کنترل بسیاری از رفتار و کنش های آگاهانه برای بهبود و بهسازی زیست جمعی روی آورده اند. بنابراین، یکی از محرک های قوی بیرونی آموزه های نوینی است که بر بستر رشد و توسعه روز افزون دانش و فن حاصل می آیند. تحریک نتیجه یافته های نوین بر علیه بنیان های کهن، همواره نوید بخش دنیای بهتر و مفیدتر بوده است.با تحریک و تحرک، انسان ها قادر به ترکیب پدیده ها و زان پس تحلیل آن ها برای شناخت و اتخاذ تصمیمات مناسب گذر زیست اجتماعی خویش می گردند.

بنابراین دو نشانه اصلی بارزه های هویتی و حیاتی انسان ها یکی رویکردهای عوامل بیرونی تاثیرات مداوم آن بر چگونگی و چرایی واکنش آدمی در روابط و مناسبات اجتماعی بوده و نشانه دیگری که از ممیزات خاص انسان ها در میان جانوران می باشد؛ زبان و بیان است. کلام و بیان با کمک زبان تاثیرات محیطی را ترکیب و تحلیل نموده و به عامل کنشی زیست اجتماعی مبدل می سازند. تنوع و تکثر بیانی و کلامی بیانگر تاثیرات محرک های متنوع محیطی در فضاهای متکاثر دریافت های انسانی می باشند. اینکه انسان ها در پیوندهای اجتناب ناپذیر اجتماعی خویش، به محرک های محیطی پاسخ متفاوت داده و نسبت به یکدیگر احساس بیگانگی دارند؛ نشانگر درک و دریافت های متفاوت از محرک های محیطی داشته که به تشویق و ترغیب زیست دگرگونه مدد می رسانند. این تنوع و تکثر کنش های انسانی در روند تکامل تاریخی، با کمیت تاریخی خویش به سوی کیفیت های نوینی سوق یافته که حلقه های پیوند های انسانی را بنا به ضرورت های اجتماعی تاریخی ابعاد نوینی بخشیده است. تشدید تضادهای اجتماعی و فراروییدن دامنه جنگ و جنایت، مبین شدت و سختی تحریک محرکهای محیطی است که بسیاری را از تعادل زیستی متعادل خارج و قدرت تمیز و تشخیص را در پس بارزه های کنشی نامتعارف گذشته از انها زایل ساخته است.

اکنون در میان هو و جنجال های رقابتی و شناعتی عمّال سرمایه در سطح جهانی، موجد تحرک ها و کنش های متفاوتی از سوی نخبگان و روشنفکران گردیده که عموما با معلول ها می پایند و روندهای علّی در پس نگاه دگرگونه و نا مدرک به تحول و تکامل تاریخی جامعه و انسان از دایره بحث و تبادلات خارج شده است. تاثیرات فعل و انفعالات محیطی به عنوان اولین عامل محرک های بیرونی بر انسان ها کاملا مشهود و معلوم است. ولی تبیین و تحلیل این تاثیرات عوامل بیرونی توسط دومین عامل ممیزه انسان ها یعنی زبان و کلام و بیان در هاله ای از ابهام قرار دارند. این ابهام و ایهام بیان ماندگاری اندیشه در شایقه های به ویژه تئوریک گذشته است که توان و درک دیالکتیکی تحریک و محرک های محیطی را در حبس و حد خاطرات و دلبستگی های نهادین تحلیل برده است. و جنگ و عوامل درگیر و یا جنگ ساز و همچنین نابسامانی های اقتصادی و اجتماعی که می توانند محرک های علّی دیگری برای تداوم و توسعه خود داشته باشند؛ در اجمال و اهمال باقی مانده اند.

نتیجه اینکه: انسان ها تحت تاثیر عناصر متکاثر محیطی واکنش مناسب برای تعادل و تطابق از خود بروز می دهند. این تحریک و تحرّک مداوم، روند تکمیل و تنظیم مناسبات رفتاری و اخلاقی اجتماعی را شکل می دهند. تحریکات شدید و مداوم که از حد توان ارگانیسم انسانی خارج شود؛ به مهار جنبه های مثبت واکنش انسانی منجر شده و به محرّکات محیطی پاسخ منفی می دهد. این انسداد رفتاری به مهار بازتاب های آزادانه و حذف و حد قوه تمیز و شناخت ارگانیسم انسانی در واکنش مناسب و مقتضی به رویکردهای محیطی می گردند. این روند نامتعارف عموما انسان را در برزخ رویکردهای بیرونی قرار داده و با آشفتگی و پریشانی رفتار کردار آدمی، درهای دوزخ را به روی انسان ها می گشایند. دوزخی که اکنون با فرایند تحول و تکامل تاریخی و با نابسامانی های رویکردهای محیطی در برابر انسان ها گشوده شده؛ خود محصول محرک های نا مدرکی است که واکنش های نامتعارف و مرگباری را در برابر انسان ها گشوده است. عموما انسان ها با دو نشانه اصلی و اساسی به تحریکات محّرک های محیطی پاسخ می دهند. اولین نشانه تاثیر عوامل بیرونی است که بین انسان و حیوان مشترک بوده و در تنظیم رفتار و کردار انسان نقش مهمی بازی می کنند. دومین نشانه ارتباطات و پیوندهای انسانی زبان و کلام و بیان است که از ممیزات خاص انسانی بوده و در تجرید و تعمیم و تبیین و تحلیل رویکردهای محیطی نقش اصلی را بازی می کنند. ناتوانی در شناخت و ترمیم ضایعات محیطی با تشدید مداوم و غیر مترقبه و دگرگونه محرک ها، عموما قوه شناخت و تمیز ارگانیسم را مختل و در خاطرات و خطرات شایقه های گذشته از تبیین و تحلیل مناسب و مورد لزوم دور می سازند. غلبه درک معلولی و تبیین و تحلیل های سطحی و احساساتی در بین نخبگان و روشنفکران دقیقا از روند عدم شناخت و تمیز محرک های بیرونی تبعیت کرده که قدرت تجرید و تعمیم و تحلیل و تبیین مناسب با رویکردهای محیطی را از آن ها گرفته است.


اسماعیل رضایی

11:12:2023

۱۴۰۲ آذر ۱۲, یکشنبه

 

سقوط ثابت


در آمیختگی انسان با فضایل و رذایل، یک ارتباط مستقیم با آموزه های زیستی و توهمات ناشی از اکتسابات مجازی دارند.اصولا بافت و ساخت ساختار طبقاتی با نوعی از رذالت عریان در آمیخته که انسان های سقوط کرده در منجلاب آن بسوی نوعی از ثبات رفتاری و کرداری رذیلانه هدایت می شوند. سقوط ثابت اخلاقی، رفتاری و کرداری بیانگر ماندگاری خباثت و بد نهادی اهریمنی شاکله های ارزشی و بد آموزی های حیات ننگین گذشته می باشد. ثابتی نامی که امروز رجز می خواند، دروغ می گوید و تمامی گذشته خباثت بار خود را در توهمات رذیلانه بازیابی گذشته به حراج گذاشته است؛قطعا در این سقوط ثابت به دنبال بازیابی گذشته خود با توجیه و تاویل های عوامانه وریاکارانه می باشد. این سقوط ثابت مبین ماندگاری تمامی خصایل پست و پلیدی است که رنگ و انگ شئونات ضد انسانی در آن هویداست.

همواره در یک فضای متوهم، قلب کنندگان حقایق بر می کشند و در نمودهای رنج آور اوهام و خرافات تلاش مذبوحانه برای بازیابی گذشته ننگین خود مرئی می دارند. چرا که رنج و الم ناشی از ندانستن و بدفهمی های گذر بدفرجام حیات جمعی و همچنین ناتوانی سازه های غالب اقتصادی و اجتماعی به دلیل فرتوتی و کهنگی آن در پاسخگویی به نیازها، عرصه را برای بروز و ظهور مجدد ارتجاع و استبداد با اشکال نوین تسهیل کرده است. اکنون در همهمه و جنجال های ناشی از دگرگونی و تحولات ساختی ساختار سرمایه، برخی ها سوار بر موج نابسامانی های معیشتی و امنیتی اقتصادی و اجتماعی با مساعدت ابزارهای رسانه ای و ارتباطی ارتجاع جهانی، یکبار دیگر با دغل و دروغ خود را در معرض آزمون سقوط و نزول مجدد قرار داده اند. کسی یا کسانی که نفهمیده اند و یا با تجاهل به ندانستن از روند دگرگونی هایی که نوید دنیای جدیدی را می دهند که با مبادلات و محاورات نوین خود،هیچگونه جایگاهی را برای نمودهای ساقط و منفور گذشته باقی نگذاشته اند؛ خود را در معرض آزمون تجدید حیات دوباره قرار داده اند.

یکی از عارضه های نامطلوب و غیر معمول فشار مداوم اقتصادی و اجتماعی، تعجیل و شتاب برای رسیدن به هدف بدون تفکر و اندیشه پیرامون انتخاب و اجتناب است. انسانی که مدام در تهدید و ترس معیشت و امنیت قرار دارد؛ اندیشه ورزی در وی تحلیل رفته و تابعی از گذر محض زیست روزانه می گردد.چنین انسانی برای رهایی از بدسگالی های محیطی خویش به هر دستاویز و ریسمان پوسیده ای چنگ می اندازد تا خود را از مخمصه کنونی برهاند؛ بعد را به حوادث و رویدادهای اتفاقی می سپارد. این ویژگی در انسان های عوام و نگرش های عامیانه بسیار برجسته و حاد می باشد. چراکه در عامیانه نگری و عوامانه زیستن، واپسگرایی ایده ای و عادات و سنت بسیار قوی عمل کرده؛ و فرد را در چنبره ناگزیر انتخاب بد و بدتر قرار می دهند. انتخاب بد و بدتر بویژه برای کشورهایی که از حوزه اداره دموکراتیک امور اجتماعی باز مانده اند؛ یعنی جابجایی استبداد و قدرت مداری سرمایه که امروز نمودهای روشن آن در جهان قابل مشاهده و مورد استناد هستند.

جامعه مرعوب و شکنجه شده؛ بدون توجه به عواقب شوم رویکردهای خود، رهایی بدفرجام و بی سرانجامی را می جوید که با نسبیت انتخابی خود، جامعه را بسوی اشکال جدیدی از شکنجه و ترور و وحشت هدایت می کند. این تسلسل در جامعه هایی که استبداد تاریخی یکه تاز عرصه های اموراجتماعی بوده است؛ بسترهای مناسب تری داشته و دارند. چرا که استبداد تاریخی و سختی معیشت، امکان و فرصت اندیشیدن و آگاه شدن را از جامعه دریغ داشته؛ و عرصه رشد و بالیدن عوام گرایی و عامیانه نگری را توسعه داده است. این روند لامحال با ارتجاع و استبداد درآمیخته و بسترهای مناسب و گسترده ای را برای توجیه و تاویل رویکردهای ذلت بار و تیره و ظلمانی گذشته فراهم ساخته است. گذشته ای که تمامی آثار و عواقب شوم و نکبت بار حاکمیت مستبد کنونی با اشکالی دیگر و جرح و تعدیل هایی در آن جریان داشته است. رسانه ها و ابزارهای ارتباطی عمال سرمایه که در برکشیدن این فضای عوامانه و عامیانه نقش اصلی را بازی کرده و می کنند؛ در فضای تب آلود کنونی تمام قد یاریگر کسانی برای اشاعه و انتشار انتخاب بد و بدتر از طریق دروغ بافی ها و یاوه سرایی های عوامل خود هستند. عوامل و عناصری که خود از بانیان و جانیان استبداد تاریخی بوده و در شکنجه و ایجاد فضای رعب و وحشت با همتایان کنونی خود برابری می کرده است.

یکی از دست آویزها و هو و جنجال عوامل تاریخی استبداد، استناد و تکیه بر دستاوردهای علمی و فنی حاکمیت مستبد و فناتیک گذشته می باشد. بدون اینکه به عدم بارآوری دامنه این رشد و توسعه برای رفاه و آسایش و امنیت عمومی و همچنین بستر های مناسب ساختار سرمایه برای بهره گیری از این رشد و توسعه محدود و محصور که هیچگونه بارزه های دموکراتیک و حقوق اجتماعی و طبیعی انسانی در آن ملحوظ نمی شده را مد نظر قرار دهند. فراموش نشود که جامعه های اسیر استبداد تاریخی همواره با رشد و توسعه متناسب با روند کلی و زمانی رشد و توسعه مناسبات سرمایه و برای منافع خاص عمال سرمایه حرکت می کنند. اکنون نیز حاکمیت استبداد خشن و جنایت کار دینی در ایران تمامی روندهای رشد و پس ماندگی های آن متناسب با نیاز و الزام ساختار جهانی سرمایه برای گریز و رهایی از سقوط و نزول خود طراحی و اجرا شده و می شوند. در حالی که عارضه و بارزه های رشد و توسعه دامنه علم و فن ضمن آگاهی بخشی و نفی هرگونه تاریک اندیشی، بسترهای یک رفاه عمومی را تدارک می بینند که آثار و اثری از شکنجه های جسمی و روانی و همچنین فقر و نابسامانی های اجتماعی و اقتصادی در آن وجود نداشته باشند. آنهایی که امروز در پس حکومت مستبد مرگ زای دینی خود را به موش مردگی می زنند و تلاش دارند در پس این استبداد خشن، خشونت و استبداد گذشته را تطهیر کنند؛ هیچگونه دغدغه مردم و زیست انسانی آن ها را با خود ندارند؛ بلکه تنها به بازگشت و احیای جایگاه و مناسبات گذشته متناسب با نیاز ساختار جهانی سرمایه می اندیشند. تنها راه رهایی از استبداد تاریخی انتخاب های نوینی است که جامعه را از تمامی مناسبات غلط و استبداد زای گذشته برهاند و بسترهای یک تعامل و همزیستی متناسب با نیاز و الزام جامعه متکثر با اولویت بندی های لازم برای زدودن دامنه هرگونه تبعیض و معیارهای غیر قانونی و ناانسانی گذشته همراه با یک تعامل منطقی و اصولی با جامعه جهانی می باشد.

اکنون که ساختار فرتوت و متعفن سرمایه با چالش های تعیین کننده و قطب بندی های نوینی روبرو است که نوید دنیای بهتر و مطلوب تر را با خود خواهد داشت، بایستی با زدودن تمامی بنیان های ستم و خشونت پلیسی استبداد تاریخی به استقبال دنیای نوین در حال شکل گیری رفت. حاکمیت فردای ایران بایستی از آن مردم باشد؛ نه در حرف بلکه در عمل. دخالت مستقیم و همه جانبه مردم در اداره امور اجتماعی از طریق شوراهای واقعی مردمی می تواند زنجیرهای سست و تباه کننده استبداد تاریخی در ایران را از هم بگسلد. استبداد زدایی یعنی گردن نهادن به تصمیمات و نیازهای مردمی که از دل شوراهای کارگری، روستایی و شهری بیرون می آیند؛ نه آنچه که در مجلس موسسان توسط نخبگان و روشنفکران اتمیزه در بطن ساختار فرتوت سرمایه داری جهانی قد می کشند. در حقیقت مجلس موسسان بایستی ترکیبی از نمایندگان واقعی مردم در اقصی نقاط جامعه که از طریق شوراهای مردمی انتخاب می شوند؛ شکل گرفته و نمایندگان محرومان و زحمتکشان بویژه از مناطق محروم و همچنین حضور نمایندگان واقعی زنان در آن برجسته باشد.

تا زمانی که مردم مستقیما در اداره امور اجتماعی حضور فعال و همه جانبه نداشته و در گماشتن و برکناری نمایندگان خود نقش مستقیم و تعیین کننده ایفا نکنند؛ دموکراسی، آزادی، عدالت، برابری و... خواب و خیالی بیش نخواهد بود و در به همان پاشنه دیکتاتوری خشن و پلیسی خواهد چرخید. بایستی درهای ورود همه کسانی که در تداوم دیکتاتوری تاریخی در ایران نقش داشته اند را بست؛ و راه های نوینی را که تنها و تنها حاکمیت واقعی مردم را مریی می دارند؛ انتخاب و اجرا نمود. اگرچه این انتخاب ممکن است سخت و هزینه زا باشد؛ ولی با تحکیم و تثبیت خود برای همیشه استبداد تاریخی را به گور خواهد سپرد. بیاییم یکبار هم شده به خودمان اعتماد کنیم وبا زدودن تمامی آثار ظلم و ستم استبداد تاریخی، بنیان های دموکراسی، آزادی، عدالت، برابری و ... واقعی را بنا نهیم.

نتیجه اینکه: بارزه های فکری کهن هماره تاریخ تحولات اجتماعی چالش های جدی را در برابر انتخاب و نیاز های مردمی با اعمال حاکمیت پلیسی برافراشته اند. ساقط شدگان از طریق قهر مردمی نیز همواره مترصد فرصت بوده و هستند تا دوباره حاکمیت جور و ستم خود را بپا دارند. بویژه زمانی که حاکمیت بعد از آن در شکنجه و فقر و نابسامانی های اقتصادی و اجتماعی گوی سبقت را از وی ربوده باشد. اکنون ثابتی نامی با دغل و دروغ و وارونه نمایی گذشته ننگین و سراسر شناعت و بدنامی با حمایت همه جانبه ابزارهای رسانه ای و ارتباطی عمال بیگانه، تلاش بی سرانجامی را برای استحکام سقوط ثابت خود در پیش گرفته است. عوام گرایی و عامیانه نگری به دلیل حصر و محدود اندیشی و بدفهمی و یا نفهمی های روند تکامل تاریخی یکی از پایه های ثابت و محکم رجعت به استبداد گذشته تاریخی در ایران می باشند. همین بداندیشی و بدفهمی است که عاملان شکنجه و فقر و نابسامانی های اجتماعی حاکمیت مستبد تاریخی گذشته ایران به خود جرات می دهند که افسار گسیخته و بی شرم به خیال خام خود تخته پرشی برای احیای گذشته ننگین خود تدارک ببینند. استبداد گذشته و حاکمیت مستبد خون و جنون دینی کنونی هر دو برای پرکردن خلایی که حاکمیت سرمایه متناسب با زمان خود بدان نیاز داشت سر بر آوردند و در زمان مقتضی نیز ساقط شده و خواهد شد. دخیل بستن به ریسمان پوسیده حاکمیت استبدادی گذشته مصداق بارز از چاله به چاه افتادن است. دنیای نوین پیشِ روی انتخاب های نوینی را برای اداره امور اجتماعی می طلبد. انتخابی که از حضور واقعی مردم در اداره امور اقتصادی و اجتماعی خود حکایت داشته که از کانال شوراهای به واقع مردمی شهری و روستایی گذر می کند؛ نه مجلس موسسانی که نخبگان و روشنفکران اتمیزه در ساختار سرمایه برای آن اهتمام می ورزند. برای خط بطلان کشیدن بر استبداد تاریخی در ایران پشت سر گذاشتن تمامی اهتمام عاملان استبداد گذشته و حال با انتخاب های نوینی که از کانال حضور واقعی و نمایندگان واقعی مردم در اداره مستقیم امور اجتماعی خود می باشد؛ ممکن می باشد. اگرچه ممکن است سخت و هزینه بر باشد ولی با تحکیم و تثبیت خود برای همیشه استبداد تاریخی به گور سپرده خواهد شد.


اسماعیل رضایی

پاریس

03:12:2023




۱۴۰۲ آبان ۲۳, سه‌شنبه

                                                                   توّهم و تجسّم

                     

 پیوندهای اجتناب ناپذیر مولفه های زیست جمعی در پروسه تحول و تکامل جامعه و انسان، و تاثیرات موثر این در هم تنیدگی عناصر اجتماعی بر یکدیگر، شاکله های فکری و درک مفهومی حیات انسانی را در خود می پرورند. درک مجرد رویکردهای اجتماعی، ضمن ایجاد توهمات ذهنی پیرامون فعل و انفعالات محیطی، نوعی تجسّم تجسّدی را موجد است که پویایی حیات جمعی را در کالبد از رمق افتاده انگاره های ذهنی، از روایی و رسایی لازم باز می دارند.آنچه که اندیشه را فرتوت می کند؛ و از درک واقع گذر حیات دور می سازد؛ ناتوانی در درک و فهم این روند دیالکتیکی حیات اجتماعی، دور شدن از چند و چونی است که این فرایند علمی در بطن خود دارد.

باورهای ذهنی صرف، تجسّم کج اندیشی و بدفهمی روند های جاری و ساری محیطی است که واقع گرایی و حقیقت پژوهی را در پس تمایلات و تمنیات اکتسابات محیطی از حیز انتفاع باز می دارند.فرایندی که با نگاه تک ساحتی و تجریدی به رخدادهای محیطی، قلمرو اندیشه را در مدار بسته و خسته باورهای سترون و بی هویت از تکاپوی لازم دور می سازند. روندی که ذهنیت گنگ و مبهم ایده آلیسم را در اندیشه و عمل آدمی نهادینه ساخته و تحجر و خودباختگی در برابر مظاهر تمدنی غالب را توسعه می بخشد.در این میان اختلاط اندیشه با تجمیع روندهای بیمارگون ایده آلیستی دین مدارانه و تجسّد لیبرالیسم به تاریخ پیوسته،تلاش بدفرجام و بی سرانجامی را برای راهیابی به مبانی انسانی حیات اجتماعی در پیش می گیرند. چرا که در اختلاط اندیشه، مفاهیم از مضمون و محتوای درونی و ذاتی خویش فاصله گرفته و به ابزاری برای تشفی اندیشه به گل نشسته مبدّل می گردند. براین اساس باورهای التقاطی همواره با پرسه در دنیای بی ثباتی و ناپایداری ایده و عمل خویش، به هر ترفندی برای اثبات مدعای خویش مبادرت می ورزند. اصولا با نگاه ایده آلیستی به پدیده های محیطی، مرزهای طبقاتی مخدوش و کلی بافی های  فلسفی و رجزخوانی های دین مدارانه تمامی فضای روابط و مناسبات اجتماعی را می آلایند.

اکنون التهابات جهانی و جنایت های عمال سرمایه برای انحراف افکار عمومی از حقایق در حال وقوعی که حیات و ممات شان را نشانه گرفته است؛ موجد جناح بندی های سیاسی و دسته بندی های حمایتی و رقابتی گردیده که جز نفع بانیان این حرکت های ضد انسانی و جنایت بار، هیچ منفعتی برای جامعه های انسانی ندارند. یکی از نشان های تغییر قریب الوقوع در ساخت و بافت غالب جهانی، بکارگیری اهرم های از پیش تدارک دیده شده عمّال سرمایه برای مواقع مقتضی است که بتوانند روند تغییر و دگرگونی را کند و یا به نفع ساختار غالب متوقف سازند. درگیری های جناح های متکاثر سرمایه با اهداف متفاوت، صرفا همانند دعواهای خانوادگی می باشند که پس از مدتی و برای حفظ اتوریته قدرتی و اصالتی خویش برای غارت و چپاول دستاوردهای محرومان و زحمتکشان در کنار هم قرار می گیرند. جنگ اوکراین دقیقا یک جنگ از قبل تدارک دیده برای گشایش جبهه های نوینی از اندیشه و عمل در راستای تحمیق و تحقیر توده های محروم و محکوم که به دلیل فهم ناقص و نازل خویش از روندهای تکامل تاریخی جامعه و انسان به اهرم و ابزاری جهت تامین منافع کلان سرمایه داران خود را قربانی کرده و می کنند.  در جنگ اوکراین جهت گیری ها و مواضع سران قوا ممکن است متفاوت و شبهه انگیز باشند؛ ولی در نقطه پایانی به یک توافق اعتدالی و اعتمادی ختم می شوند که جز منافع صاحبان ثروت و قدرت با نمودهای  نوین تقسیم و تامین منافع کلان سرمایه داران چیز دیگری عرضه نمی شوند.

قربانیان تمامی این جنگ های نیابتی و حمایتی انسان های محروم و محکومی هستند که به حیله های آغشته به شونیسم، ناسیونالیسم، راسیسم و دیگر واژه های  تحمیق کننده، در خدمت اهداف شوم قدرت های غالب کنونی در آمده اند. بیداری انسان ها و ملت ها تنها راه رهایی و قدم گذاشتن به دنیای نوینی است که راه تمامی کجروی های قدرت های سلطه گر را سد خواهد کرد. اکنون در آستانه تغییر و دگرگونی های الزامی روند تکامل تاریخی جبهه های مختلف و متکاثری در سطح جهانی از سوی سلطه گران جهانی آماده اغتشاش و جنایت به نفع سود و سرمایه هستند؛ اگرچه این جبهه ها ممکن است خود در این تقسیم میراث محرومان سهمی نداشته باشند. جنگ جنایتکارانه در غزه جبهه جدیدی است که بعد از ناتوانی و ناکارآمدی ترفندهای سرمایه برای تامین و تضمین هژمونی غالب کنونی تدارک دیده شده تا شاید بتوانند با گسترش دامنه جنگ و خونریزی اهداف دست نیافتنی خود را محقق سازند. قربانیان تمامی این حرکت های ددمنشانه مردم محروم و بی پناه بویژه کودکان بی گناهی می باشند که در آتش جهنمی سود و سرمایه در حال سوختن هستند. آنهایی که قربانی می شوند؛ اگر چه همدیگر را نمی شناسند و علقه های ملی و وطنی یکسانی ندارند؛ ولی از یک قشر و طبقه اند و همگی قربانی مطامع و دسیسه های شیطانی ساختار سرمایه محسوب می شوند.   

طنز و تلخی اندیشه در این تراژدی جهانی آنجاست که نخبگان و روشنفکران به جای بسیج اندیشه و عمل برای پایان دادن به این تراژدی خونبار با جهت گیری های سیاسی و جبهه بندی های حمایتی و رقابتی بر آتش این جنگ های خانمان سوز می دمند. قدرت مهار نشدنی  سلطه گران جهانی با پشتوانه مالی غارت شده از تلاش و تکاپوی محرومان و زحمتکشان جهان، تنها با به حاشیه راندن مفاهیم کهنه و تحمیق کننده گذشته که در نهاد و ذات توده های ناآگاه ریشه دار شده، می توان بر دهشت و مرگ جنایتکاران سرمایه داری جهانی فائق آمد. تغییر جغرافیای محلی،منطقه ای و جهانی از اهداف کنونی عمّال سرمایه برای تجدید و تقسیم جدید منابع و منافع صاحبان ثروت و قدرت می باشد. بسیج اندیشه و ابزار برای تحمیق و کشتار بی گناهان نشان از عزم و اراده خلل ناپذیر ساختار آسیب دیده سرمایه جهانی برای در هم شکستن هرگونه  مقاومت و مبارزه با ستم و تباهی نظام سلطه سرمایه می باشند. در مقابل، اندیشه و قلم نخبگان و روشنفکران با مواضع دو پهلو و جانبدارانه به جای در هم شکستن عزم و اراده مسموم و مشئون از حقارت و جنایت، در خدمت اهداف شوم و مسموم سلطه گران قرار می گیرند. علت اصلی این موضع گیری ها نامتعارف را بایستی در عدم درک فرایند کنونی تحول و تکامل تاریخی و همچنین باقی ماندن در بقایای تئوری و نظریه واپسگرای گذشته جستجو کرد. چرا که درک موقعیت کنونی نیازمند فهم و شناخت دیالکتیکی مکانیسم درونی سازوکارهای غالب کنونی می باشد که از کانال مناسبات نوین در حال ظهور قابل بحث و بررسی می باشند.

یکی از موضع گیری های مغشوش و مبهم روشنفکران و نخبگان، توصیف قیاس های مع الفارقی است که بین جناح های متخاصم درگیر در جنگ شیطانی بین حماس و اسرائیل در جریان است. حماس دست پرورده ساختار سرمایه و از عوامل کمکی برای پیشبرد اهداف و نیات پلید عمال سرمایه برای دستیابی به منابع و مناطق مورد لزوم سلطه و سود سرمایه محسوب می شود. حماس و اسرائیل هر دو جنایتکارند؛ چرا که با بن مایه های سرمایه در آمیخته‌اند. همانطوری که روشنفکران تحت تاثیر القائات کاذب محیطی با نوعی از جهت گیری های سیاسی پیوند خورده‌اند که سد راه پیشبرد اهداف مبارزاتی انسان ها گردیده و به عنوان عامل وقفه در روند تکامل تاریخی عمل می کنند. کینه و عداوت عمیق و بجا از نظام مستبد دینی در ایران که یکی از سرشاخه های ساختار سرمایه برای ایجاد مناطق ناامن و پلیسی محسوب شده و حضور و ورود عمّال سرمایه را در منطقه رسمیت می بخشند؛ عامل انحراف مواضع مبارزاتی نیروهای مبارز برای رهایی و آزادی می باشند.این توهّم روشنفکرانه خواسته و یا ناخواسته و آگاهانه و یا ناآگاهانه  به تجسّم مماشات و رواداری با عمّال سرمایه روی آورده؛ و روند تحکیم مواضع ارتجاعی و ضد انسانی ساختار سرمایه را تقویت نموده است.

برای گذر از این پلشتی های ارتجاعی و ضد بشری جنگ و جنایت بایستی مرز روشن و قابل درک و فهمی را برای جامعه های انسانی ترسیم کرد که صرفا از کانال حذف و نفی هرگونه تعدی و تجاوز به حریم امن انسانی گذر می کند. اکنون به دلیل دگرگونی های تکامل تاریخی و نبود راهکارهای مشخص و ملموس برای گذر از پلشتی های اعصار گذشته تاریخی، مرزهای امن و ناامن مخدوش شده؛ و اتخاذ مواضع اصولی و مطلوب برای مبارزه با عوامل مانع رشد و بالندگی جامعه و انسان را با موانع جدی روبرو ساخته است.انسداد سیاسی و انقباض و انحراف سازه های اقتصادی، ضمن ایجاد فضای ملتهب گفتمانی، روند مبارزه با عوامل و عناصر اصلی رویکردهای مخرب کنونی را با مشکل مواجه ساخته است. مردم بی گناه قربانی می شوند؛ عمّال سرمایه برای تقسیم و تنظیم نوین منابع و منافع جهانی، روندهای جنایت بار را  در پیش گرفته اند؛ و در این میان کسانی که داعیه مبارزه با تعدی و تجاوز ساختار سرمایه را دارند؛ با مواضع دو پهلو و تایید و تکذیب های جناح های آتش افروز جنگ و جنایت، ضمن دور شدن از اهداف خود، به تقویت مواضع جنایتکارانه و تروریستی عمال سرمایه روی آورده اند.

نتیجه اینکه: توهمّات انسانی تجسّم بیان ناموزون و ناهمگنی است که در خود بن بست های فکری و هذیان و پرگویی های فاقد مبنا و معنا را نهفته دارند. نسیان و بدفهمی های رویکردهای محیطی، حکایت از ظرف فکری محدود و محصوری دارند که ضمن متوقف بودن در گذشته، درک و شناخت روندهای نامتعارف کنونی را با مشکلات و موانع جدی روبرو ساخته اند. اکنون بحران های ساختی سرمایه با بروندادهای جنایت باری همراه شده است که قربانیان اصلی آن انسان های محروم و بی گناهی هستند که با مفاهیم توهم زایی چون ناسیونالیسم، شوونیسم، راسیسم و ... آلوده شده اند. این آلودگی فکری متاسفانه روشنفکران و نخبگان را نیز در اتخاذ مواضع اصولی و مطلوب با مشکل مواجه ساخته است. جنگ های حماس و اسرائیل و اوکراین و روسیه جنگ های جناح های متخاصم بورژوازی برای تقسیم و دستیابی نوین منابع و منافع همگام با نیازهای نوین رشد و توسعه دامنه دانش و فن می باشند. رقابت و حمایت در تایید و تکذیب هر یک از جناح های درگیر، ضمن شعله ورتر کردن دامنه جنگ و جنایت، به تقویت و تحکیم موازین نوین بورژوازی جهانی بر علیه منافع محرومان و زحمتکشان منجر خواهند شد. دفع شر تنها از طریق نفی و رد هرگونه جنگ و جنایت و کشتن بی گناهان  در سطح جهان ممکن می باشد. در مقطع کنونی از تحولات جهانی، همانند تمامی اعصار تحولات تاریخی منافع بورژوازی جهانی با جنگ گره خورده است و خلع سلاح آن نیز صرفا با رد و نفی و توقف جنگ و خونریزی امکان پذیر است. هوشیاری و اتخاذ مواضع اصولی نیروهای مترقی در برابر صف آرایی بورژوازی در برابر خواست و نیاز روند های کنونی تحول و تکامل جامعه و انسان، می تواند روند های اصلاح و بهبود شرایط زیست انسان را تسهیل کرده و از بن بست های کنونی دور سازد.

  

   اسماعیل  رضایی

         پاریس

    13:11:2023



   

۱۴۰۲ آبان ۱۴, یکشنبه

 

                                      رنج و گنج

 

انسان ها در کوران افت و خیزهای بالندگی و کمال، در کلاف سردرگمی از بایدها و نباید ها، بسوی آرمان های زیستی خویش گام برمی دارند. غفلت از رنجی که می برند؛ و غافل از گنجی که برای دیگران از رنج خود می انبازند. رنجبران در اسارت یاوه گویی ها و دروغ و ریای دینداران و سوداگران مرگ و نیستی، غافل از خود برای دیگران ارزش افزوده خلق می کنند و خود در فقر و مسکنت تداوم حیات می دهند. چرا که ارزش ها در ساختار طبقاتی با مالکیت تبلور می یابند؛و رنج انسان ها برای تداوم حیات صاحبان ابزار و ابنا و همچنین بازتولید ارزش های نوین با فروش کار خود مفهوم می یابد.رنجی که در کاوش و تکاپوی مستمرش برای دیگران گنج می سازد.

مالکیت نمود شفاف و بارز خودخواهی های نهادینه انسانی است که در پروسه تکامل تاریخی، روابط و مناسبات انسانی را به انواع حیل و قیل برای انباشت و برتری طلبی های خاص طبقاتی آلود و به جدایی روزافزون انسان ها در مناسبات درون اجتماعی مدد رساند. انسان ها می خواهند مالک باشند؛ مالک همه چیز و هر چیزی که بتواند قدرت و شهرت را برایش به ارمغان آورد. براین اساس ترحّم و محبت را در لفافه های احساسی محض ارائه داشته و خشونت و بیرحمی را به عریانی برای کسب و حفظ مالکیت از خود بروز می دهند. بنابراین رنج می برند برای گنجی که حصه های آن نه برای بهزیستی، بلکه مالک شدن بیشتر و انباشت افسار گسیخته ای که جز جهل و جنایت ارمغانی برای بشریت ندارند. اما آنچه مالکیت را مشروعیت می بخشد؛ جمع بند روند دستاوردهای تکامل تاریخی  است که به ماهیت طبقاتی تخالف و تفاوت روابط و مناسبات انسانی مشروعیت داده است. مشروعیتی که از بطن خود دامنۀ  تبعیض، از خودبیگانگی و جنگ و جنایت را برای تداوم و تایید این ماهیت معیوب و مخرّب توسعه بخشیده است. براین اساس مالکیت مشروعیت خود را از جمع و جامعه نمی گیرد؛ بلکه از موازین عرفی و قانونی ساختار طبقاتی دریافت می کند.

تقدّس مالکیت از بطن تقدّس دروغ و ریای خدایگان دو جهان سر برآورد و به ابزار تایید و تکریم مناسبات متناقض و کاذب بین انسانی مبدل شد. زمانی که انسان ها در تاریکی و ظلمت ناآگاهی و بی دانشی خود به خرافه و موهومات و افسانه سرایی در غلتید؛ قدرت را با مالکیت در آمیخت تا بتواند به تحمیل و واداشتگی مشی و مرام طبقاتی قادر گردد. در روند تکامل تاریخی جامعه و انسان، تدریجا مالکیت زیر پوست دروغین اومانیسم اشکال نوینی یافت که ضمن حفظ تقدس مالکیت، به برابری دروغین مناسبات انسانی روی آورد. مناسباتی که دامنۀ انباشت و تراکم لجام گسیخته را فزونی بخشید؛ و برابری و اومانیسم را در خشونت و جنایت عریان حافظ مناسبات طبقاتی به حاشیه راند. درآمیختگی قدرت و مالکیت به در هم آمیزی توهم و تالّم مدد رساند؛ و بر وسعت جرم و جنایت برای بیشتر داشتن افزود.

در روند تکامل تاریخی  و دگرگونی در ابزارهای تولید مادی، مالکیت از انتزاع فرآورده های مادی به انتزاع کار از دسترنج رنجبران روی آورد؛ و مالکیت بر ابزار تولیدی صف بندی های طبقاتی را هر چه بیشتر وضوح و روشنی بخشید. با پیچیدگی روزافزون دامنه تکنیک های تولید مادی،مناسبات اجتماعی و انسانی در تخاصم و تلاطم مداوم نیاز و الزام نوین، بسوی گسست هرچه بیشتر طبقه ای و تنظیم مناسبات نوینی منجر شد که به تحکیم بنیان های مالکیت روی آورد. استثمار به شاخصه تقویت بنیان های مالکیت و استعمار به امری برای تحکیم بنیان های مناسبات تولیدی منتهی شد. غارت و چپاول منابع مادی و دسترنج انسانی با تدوین و تصویب قوانین توسط مالکان و مروجین و مبلغین سازوکارهای طبقاتی  به امری طبیعی و معمولی با القائات کاذب داده های رسانه ای و ارتباطی صاحبان ثروت و قدرت مبدل شد.سامانه های مبارزاتی رنجبران اگر چه در تعدیل و تعادل برخی مناسبات روبنایی اجتماعی موثر بوده؛ ولی در کاهش التهابات روز افزون ناشی از تعدیات مداوم ابزارهای تولیدی توفیقی نداشت. چرا که تقدس مالکیت با ابزارهای خشنی چون ژاندارم و ارتش و پلیس و همچنین دیگر مزدوران، محافظت شده؛ و در ایجاد اغتشاش، سرکوب و دهشت و هراس برای حفظ حریم مالکیت در مواقع مقتضی نقش خود را بازی کرده و می کنند. اگر چه در گذشته استعمار با غارت منابع طبیعی و انسانی دیگر کشورها و با ایجاد حوزه های نفوذ صدور کالاهای تولیدی و سرمایه ای مبادرت می کرد؛ اکنون در پیوندهای نوین رو به گسترش جهانی ناشی از تحول و تکامل نیروهای مولده، حوزه نفوذ برای دسترسی به منابع طبیعی و معدنی جهت تولیدات مدرن کنونی دچار یک دگرگونی بنیادی شده که تغییر و دگرگونی های محلی و منطقه ای را الزامی ساخته است. جنگ های نیابتی و جنایت های محلی و منطقه ای کنونی محصول نیاز به منابع جدید تولیدی و یا تغییر حوزه های نفوذ منطقه ای و جهانی برای ایجاد توازن جدیدی است که بتواند هژمونی و تعدی و تجاوز را همانند گذشته ممکن سازد.

با افزایش پیوندهای جهانی ناشی از رشد و توسعه تکنیک های ارتباطی، آگاهی و بیداری انسان ها و ملت ها ابعاد نوینی یافته است. روندی که در بسیاری از مناسبات و مطالبات انسانی تغییرات جدی را بجا گذاشته است. دگرگونی که با چارچوب های مالکیتی و مدیریتی گذشته قادر به پاسخگویی به نیازها و الزامات کنونی جامعه های انسانی نخواهد بود. بنابراین اهرم های مالکیتی گذشته با تغییر پذیری ماهیتی خویش، عصر جدیدی را در مناسبات بین انسانی و بین المللی آغاز خواهد کرد که نقش اجماع جهانی برای بهره گیری از منابع کره زمین به نفع انسان ها افزایش چشمگیری خواهد داشت. قطعا تا رسیدن به این نقطه مثبت مناسبات نوین جهانی، دنیا مقاومت خونبار و غم انگیز بسیاری را از سوی استبداد اقتصادی و سیاسی حاکم کنونی برای تداوم یکه تازی های گذشته، شاهد خواهد بود. رنج کنونی انسان ها محصول روزافزون گنجی است که تلاش و تکاپوی رنجبران در سطح جهان آن را ممکن ساخت و اکنون به بلای خانمانسوز بشریت در آتش ملتهب و دامن گستر صاحبان ثروت و قدرت مبدل شد.

درک و فهم دگرگونه از مالکیت بر ابزار تولید و روند بهبود مناسبات انسانی برای گذر از برزخی که فرایند تحول و تکامل جامعه و انسان ایجاد کرده است؛ نیازمند بروز کردن بسیاری از آموزه ای گذشته است که بتواند یک پروسه فعال سازی نوین توان بالقوه مبارزان راه رهایی و آزادی را ممکن سازد. تشتت و پراکندگی محصول نفهمی، بدفهمی و واپسگرایی ایده و عمل است؛ روندی که مبارزه طبقاتی را با درهم ریزی طبقاتی در آمیخته و امکان شناخت عوامل واقعی رادع و مانع دگرگونی های الزامی کنونی را با مشکل مواجه ساخته است. اگر چه شناخت و درک شاخصه های نوین محرک های محیطی در میان حجم عظیم اطلاعات و داده های کاذب و دروغین رسانه ای و ارتباطی، امری صعب و دشواری به نظر می رسند؛ ولی با تبیین و تحلیل بسیاری از قواعد و قوانین تکامل تاریخی و درک دیالکتیکی روندهای کنونی، امکان پس زدن بسیاری از القائات کاذب و دروغین رسانه ای ممکن خواهد بود. بشریت گرفتار بین عادت و انتخات هنوز راه اصولی و صحیح را نیافته و در دوگانگی مشی و روش، طعمه های خوبی برای متجاوزان و جنگ افروزان برای همراهی و همسویی محسوب می شوند.

اگرچه مالکیت در فرازهای نوین در حال شکل گیری ابعاد نوینی می یابد؛ ولی بشریت هنوز تا حذف قطعی مالکیت بر ابزار تولید و ایجاد فضای جمعی و شورایی تولید و توزیع فاصله دارد. اگر چه می شود نمودهای اولیه کار جمعی و شورایی برای تعدیل و تعادل استحصال های تولیدی را مرئی داشت. و برای تحقق این امر بایستی حصاری رفیع و مستحکم در برابر بورژوازی بر افراشت تا از رسوخ و نفوذ به سازه های نوین تعدیل کننده نابرابری ها و تبعیضات نهادین ساختار سرمایه ممانعت به عمل آورد. این فرایند تنها از طریق رادیکالیسم انقلابی برای تعدیل و تعیین سود بری سرمایه در تولید و توزیع کالا و خدمات با تمهیدات شورایی شهری و روستایی امکان پذیر می باشد. اینکه برخی ها از در هم شکستن قدرت دولتی بورژوازی با حکومت شورایی و کارگری و همچنین سوسیالیسم در مقطع کنونی از تحولات تاریخی یاد می کنند؛ در یک توهم روشنفکرانه بسر برده و قادر به درک پتانسیل کنونی ساختار سرمایه بویژه تاثیر آن  بر جامعه آسیب دیده از استبداد مخوف دینی چون ایران نیستند. بورژوازی صرفا از طریق حمایت های گسترده مردمی قادر به مهار شدن است؛ و بنیان های سوسیالیسم نیز با همراهی مردمی آگاه و بصیر که به یک درک متقابل تعمیمی اقتصادی و اجتماعی نایل شده باشند؛ قابل پی ریزی می باشد. بدون انسان و جسارت های مردمی آگاه و بصیر، صحبت از سوسیالیسم کردن آب در هاون کوبیدن است. استبداد از درک ناواقع تکامل تاریخی و گام های شتاب زده بدون زمینه سازی های لازم برای جهش های تاریخی بر می خیزد.

اینکه ساختار سرمایه در روند تکامل تاریخی در حال نزع و فروپاشی است؛ دال بر تهی شدن پتانسیل آن برای تداوم حیات نوین وی نمی باشد. در تحول و تکامل پیشِ روی که بشریت تعدیل و تعادل نوینی را در عرصه های اقتصادی و اجتماعی تجربه خواهد کرد؛بسترهای انتقال به ساخت های نوین اقتصادی و اجتماعی را که بارزه های شکوهمند سوسیالیسم از آن بر می کشند؛ تدارک دیده می شوند. بنابراین روشنفکران به جای ارضا و ابقای توهمات خویش بایستی در تلاشی خستگی ناپذیر و مبارزه ای بی امان و پیگیر در تسهیل این روند تکامل تاریخی نقش واقعی و تاریخی خویش را بازی کنند. اکنون سنگر های بورژوازی یکی پس از دیگری بسوی فروریزی است و نشانه های آن نیز مقاومت و حرکت های جنون آمیزی است که از سوی عمال سرمایه در گوشه و کنار جهان مشاهده می شوند. هر چه قدر بشریت  بر علیه عفریت جنگ و آدمکشی سرمایه برخیزد و از خود مقاومت نشان دهد؛ هراس از تغییر و دگرگونی روند تکاملی، دامنه جرم و جنایت از سوی عمّال سرمایه سبعانه تر و دهشت بارتر خود را بروز می دهد. چرا که ساختار سرمایه با جنگ و جنایت عجین شده و بدون آن خلع سلاح گردیده و ناچار به تسلیم  در برابر روند تکامل تاریخی خواهد بود.

نتیجه اینکه: انسان ها هماره تاریخ زیست اجتماعی خویش، به دلیل ضعف بینش و دانش و همچنین در اسارت ضرورت های ناشناخته طبیعی و اجتماعی، درگیر رنجی مداوم بوده است. رنجی که در پروسه تکامل تاریخی جامعه و انسان، از در خود بودن بسوی برای خود بودن سوق یافت. به عبارتی رنج ذاتی ناشی از ضعف و فترت شناخت و چرایی روندهای  نامتعارف محیطی، به رنجی درونی انسان ها برای داشتن ها و خواستن های عموما غیرضرور و اکتسابی با گرایش به قدرت و شهرت هدایت شد. چرا که انسان ها برای ارضای تمایلات و گنج شایگان، به حریم انسانی یکدیگر یورش برده و تخاصم و تالم را اشاعه دادند. مالکیت با مشروعیت عرفی و قانونی ساختار طبقاتی برای انباشت و انباز بی رویه و نامتعارف خویش در ایجاد رنج مداوم با رقابت بی ثمر و آمیخته به رذالت، نقش اصلی را بازی کرده و می کند. مالکیت تجسّم و تجسّد اراده فردی در کسب هر چه بیشتر اکتساب و امتیاز بوده و مشوق انسان ها برای تولید و بازتولید حرص و آز سیری ناپذیر گردیده است. حرص و آزی که بسترهای تخاصم و تهاجم به حریم یکدیگر را فراهم ساخت و دامنه جنگ و خونریزی را گسترش داد. اغتشاشات و درگیری های خونبار کنونی نیز برای حفظ مزیت های مالکیت است که ساختار طبقاتی در پروسه تکامل تاریخی بدان مشروعیت داده است. مالکیت بر ابزار تولید که  با استثمار و استعمار در آمیخته، از ابزارهای اصلی و پایه ای ستم طبقاتی محسوب می شود. برای تعدیل و تعادل لازم در مناسبات اجتماعی، جامعه نیازمند اجتماعی شدن ابزارهای تولیدی با تمهیدات پایه ای برای برقراری مناسبات نوینی که بتواند سودبری و لجام گسیختگی انباشت ساختار فرتوت سرمایه را مهار کند. این امر مهم صرفا از طریق ایجاد فضای جمعی و شورایی کار و تلاش اقتصادی و اجتماعی ممکن می باشد. ساختار سرمایه اگر چه از یک پتانسیل لازم برای تداوم حیات متعدی خود برخوردار می باشد؛ ولی روند تکامل تاریخی و بیداری و آگاهی انسان ها بر بستر رشد دم افزون ابزارهای ارتباطی، حیات کنونی ساختار سرمایه را به چالش کشیده است. مقاومت و حرکت های جنون آمیز عمّال سرمایه در سطح جهانی، نشان بارز چالش پذیری ساختار سرمایه و تمهیداتی برای حفظ و تداوم روند کنونی هژمونی و سلطه گری آن می باشد. در دنیای چند قطبی پیشِ روی اگر چه انسان ها از یک زندگی بهتر و مصون تری بهره خواهند برد؛ ولی توهم ایجاد یک جامعه شورایی سوسیالیستی را بدون ایجاد زمینه های مادی و معنوی آن که از کانال درک بهبود یافته انسان ها در برابر هم و جامعه جهانی عبور می کند؛ بایستی با درک واقع گذر تکاملی کنونی پیوند زد. پیوندی که می تواند گنج حاصل رنج انسان های محروم و ستمدیده را به طور عادلانه و انسانی به همگان عرضه دارد.


         اسماعیل   رضایی

             پاریس

       05:11:2023