۱۴۰۲ آبان ۲۳, سه‌شنبه

                                                                   توّهم و تجسّم

                     

 پیوندهای اجتناب ناپذیر مولفه های زیست جمعی در پروسه تحول و تکامل جامعه و انسان، و تاثیرات موثر این در هم تنیدگی عناصر اجتماعی بر یکدیگر، شاکله های فکری و درک مفهومی حیات انسانی را در خود می پرورند. درک مجرد رویکردهای اجتماعی، ضمن ایجاد توهمات ذهنی پیرامون فعل و انفعالات محیطی، نوعی تجسّم تجسّدی را موجد است که پویایی حیات جمعی را در کالبد از رمق افتاده انگاره های ذهنی، از روایی و رسایی لازم باز می دارند.آنچه که اندیشه را فرتوت می کند؛ و از درک واقع گذر حیات دور می سازد؛ ناتوانی در درک و فهم این روند دیالکتیکی حیات اجتماعی، دور شدن از چند و چونی است که این فرایند علمی در بطن خود دارد.

باورهای ذهنی صرف، تجسّم کج اندیشی و بدفهمی روند های جاری و ساری محیطی است که واقع گرایی و حقیقت پژوهی را در پس تمایلات و تمنیات اکتسابات محیطی از حیز انتفاع باز می دارند.فرایندی که با نگاه تک ساحتی و تجریدی به رخدادهای محیطی، قلمرو اندیشه را در مدار بسته و خسته باورهای سترون و بی هویت از تکاپوی لازم دور می سازند. روندی که ذهنیت گنگ و مبهم ایده آلیسم را در اندیشه و عمل آدمی نهادینه ساخته و تحجر و خودباختگی در برابر مظاهر تمدنی غالب را توسعه می بخشد.در این میان اختلاط اندیشه با تجمیع روندهای بیمارگون ایده آلیستی دین مدارانه و تجسّد لیبرالیسم به تاریخ پیوسته،تلاش بدفرجام و بی سرانجامی را برای راهیابی به مبانی انسانی حیات اجتماعی در پیش می گیرند. چرا که در اختلاط اندیشه، مفاهیم از مضمون و محتوای درونی و ذاتی خویش فاصله گرفته و به ابزاری برای تشفی اندیشه به گل نشسته مبدّل می گردند. براین اساس باورهای التقاطی همواره با پرسه در دنیای بی ثباتی و ناپایداری ایده و عمل خویش، به هر ترفندی برای اثبات مدعای خویش مبادرت می ورزند. اصولا با نگاه ایده آلیستی به پدیده های محیطی، مرزهای طبقاتی مخدوش و کلی بافی های  فلسفی و رجزخوانی های دین مدارانه تمامی فضای روابط و مناسبات اجتماعی را می آلایند.

اکنون التهابات جهانی و جنایت های عمال سرمایه برای انحراف افکار عمومی از حقایق در حال وقوعی که حیات و ممات شان را نشانه گرفته است؛ موجد جناح بندی های سیاسی و دسته بندی های حمایتی و رقابتی گردیده که جز نفع بانیان این حرکت های ضد انسانی و جنایت بار، هیچ منفعتی برای جامعه های انسانی ندارند. یکی از نشان های تغییر قریب الوقوع در ساخت و بافت غالب جهانی، بکارگیری اهرم های از پیش تدارک دیده شده عمّال سرمایه برای مواقع مقتضی است که بتوانند روند تغییر و دگرگونی را کند و یا به نفع ساختار غالب متوقف سازند. درگیری های جناح های متکاثر سرمایه با اهداف متفاوت، صرفا همانند دعواهای خانوادگی می باشند که پس از مدتی و برای حفظ اتوریته قدرتی و اصالتی خویش برای غارت و چپاول دستاوردهای محرومان و زحمتکشان در کنار هم قرار می گیرند. جنگ اوکراین دقیقا یک جنگ از قبل تدارک دیده برای گشایش جبهه های نوینی از اندیشه و عمل در راستای تحمیق و تحقیر توده های محروم و محکوم که به دلیل فهم ناقص و نازل خویش از روندهای تکامل تاریخی جامعه و انسان به اهرم و ابزاری جهت تامین منافع کلان سرمایه داران خود را قربانی کرده و می کنند.  در جنگ اوکراین جهت گیری ها و مواضع سران قوا ممکن است متفاوت و شبهه انگیز باشند؛ ولی در نقطه پایانی به یک توافق اعتدالی و اعتمادی ختم می شوند که جز منافع صاحبان ثروت و قدرت با نمودهای  نوین تقسیم و تامین منافع کلان سرمایه داران چیز دیگری عرضه نمی شوند.

قربانیان تمامی این جنگ های نیابتی و حمایتی انسان های محروم و محکومی هستند که به حیله های آغشته به شونیسم، ناسیونالیسم، راسیسم و دیگر واژه های  تحمیق کننده، در خدمت اهداف شوم قدرت های غالب کنونی در آمده اند. بیداری انسان ها و ملت ها تنها راه رهایی و قدم گذاشتن به دنیای نوینی است که راه تمامی کجروی های قدرت های سلطه گر را سد خواهد کرد. اکنون در آستانه تغییر و دگرگونی های الزامی روند تکامل تاریخی جبهه های مختلف و متکاثری در سطح جهانی از سوی سلطه گران جهانی آماده اغتشاش و جنایت به نفع سود و سرمایه هستند؛ اگرچه این جبهه ها ممکن است خود در این تقسیم میراث محرومان سهمی نداشته باشند. جنگ جنایتکارانه در غزه جبهه جدیدی است که بعد از ناتوانی و ناکارآمدی ترفندهای سرمایه برای تامین و تضمین هژمونی غالب کنونی تدارک دیده شده تا شاید بتوانند با گسترش دامنه جنگ و خونریزی اهداف دست نیافتنی خود را محقق سازند. قربانیان تمامی این حرکت های ددمنشانه مردم محروم و بی پناه بویژه کودکان بی گناهی می باشند که در آتش جهنمی سود و سرمایه در حال سوختن هستند. آنهایی که قربانی می شوند؛ اگر چه همدیگر را نمی شناسند و علقه های ملی و وطنی یکسانی ندارند؛ ولی از یک قشر و طبقه اند و همگی قربانی مطامع و دسیسه های شیطانی ساختار سرمایه محسوب می شوند.   

طنز و تلخی اندیشه در این تراژدی جهانی آنجاست که نخبگان و روشنفکران به جای بسیج اندیشه و عمل برای پایان دادن به این تراژدی خونبار با جهت گیری های سیاسی و جبهه بندی های حمایتی و رقابتی بر آتش این جنگ های خانمان سوز می دمند. قدرت مهار نشدنی  سلطه گران جهانی با پشتوانه مالی غارت شده از تلاش و تکاپوی محرومان و زحمتکشان جهان، تنها با به حاشیه راندن مفاهیم کهنه و تحمیق کننده گذشته که در نهاد و ذات توده های ناآگاه ریشه دار شده، می توان بر دهشت و مرگ جنایتکاران سرمایه داری جهانی فائق آمد. تغییر جغرافیای محلی،منطقه ای و جهانی از اهداف کنونی عمّال سرمایه برای تجدید و تقسیم جدید منابع و منافع صاحبان ثروت و قدرت می باشد. بسیج اندیشه و ابزار برای تحمیق و کشتار بی گناهان نشان از عزم و اراده خلل ناپذیر ساختار آسیب دیده سرمایه جهانی برای در هم شکستن هرگونه  مقاومت و مبارزه با ستم و تباهی نظام سلطه سرمایه می باشند. در مقابل، اندیشه و قلم نخبگان و روشنفکران با مواضع دو پهلو و جانبدارانه به جای در هم شکستن عزم و اراده مسموم و مشئون از حقارت و جنایت، در خدمت اهداف شوم و مسموم سلطه گران قرار می گیرند. علت اصلی این موضع گیری ها نامتعارف را بایستی در عدم درک فرایند کنونی تحول و تکامل تاریخی و همچنین باقی ماندن در بقایای تئوری و نظریه واپسگرای گذشته جستجو کرد. چرا که درک موقعیت کنونی نیازمند فهم و شناخت دیالکتیکی مکانیسم درونی سازوکارهای غالب کنونی می باشد که از کانال مناسبات نوین در حال ظهور قابل بحث و بررسی می باشند.

یکی از موضع گیری های مغشوش و مبهم روشنفکران و نخبگان، توصیف قیاس های مع الفارقی است که بین جناح های متخاصم درگیر در جنگ شیطانی بین حماس و اسرائیل در جریان است. حماس دست پرورده ساختار سرمایه و از عوامل کمکی برای پیشبرد اهداف و نیات پلید عمال سرمایه برای دستیابی به منابع و مناطق مورد لزوم سلطه و سود سرمایه محسوب می شود. حماس و اسرائیل هر دو جنایتکارند؛ چرا که با بن مایه های سرمایه در آمیخته‌اند. همانطوری که روشنفکران تحت تاثیر القائات کاذب محیطی با نوعی از جهت گیری های سیاسی پیوند خورده‌اند که سد راه پیشبرد اهداف مبارزاتی انسان ها گردیده و به عنوان عامل وقفه در روند تکامل تاریخی عمل می کنند. کینه و عداوت عمیق و بجا از نظام مستبد دینی در ایران که یکی از سرشاخه های ساختار سرمایه برای ایجاد مناطق ناامن و پلیسی محسوب شده و حضور و ورود عمّال سرمایه را در منطقه رسمیت می بخشند؛ عامل انحراف مواضع مبارزاتی نیروهای مبارز برای رهایی و آزادی می باشند.این توهّم روشنفکرانه خواسته و یا ناخواسته و آگاهانه و یا ناآگاهانه  به تجسّم مماشات و رواداری با عمّال سرمایه روی آورده؛ و روند تحکیم مواضع ارتجاعی و ضد انسانی ساختار سرمایه را تقویت نموده است.

برای گذر از این پلشتی های ارتجاعی و ضد بشری جنگ و جنایت بایستی مرز روشن و قابل درک و فهمی را برای جامعه های انسانی ترسیم کرد که صرفا از کانال حذف و نفی هرگونه تعدی و تجاوز به حریم امن انسانی گذر می کند. اکنون به دلیل دگرگونی های تکامل تاریخی و نبود راهکارهای مشخص و ملموس برای گذر از پلشتی های اعصار گذشته تاریخی، مرزهای امن و ناامن مخدوش شده؛ و اتخاذ مواضع اصولی و مطلوب برای مبارزه با عوامل مانع رشد و بالندگی جامعه و انسان را با موانع جدی روبرو ساخته است.انسداد سیاسی و انقباض و انحراف سازه های اقتصادی، ضمن ایجاد فضای ملتهب گفتمانی، روند مبارزه با عوامل و عناصر اصلی رویکردهای مخرب کنونی را با مشکل مواجه ساخته است. مردم بی گناه قربانی می شوند؛ عمّال سرمایه برای تقسیم و تنظیم نوین منابع و منافع جهانی، روندهای جنایت بار را  در پیش گرفته اند؛ و در این میان کسانی که داعیه مبارزه با تعدی و تجاوز ساختار سرمایه را دارند؛ با مواضع دو پهلو و تایید و تکذیب های جناح های آتش افروز جنگ و جنایت، ضمن دور شدن از اهداف خود، به تقویت مواضع جنایتکارانه و تروریستی عمال سرمایه روی آورده اند.

نتیجه اینکه: توهمّات انسانی تجسّم بیان ناموزون و ناهمگنی است که در خود بن بست های فکری و هذیان و پرگویی های فاقد مبنا و معنا را نهفته دارند. نسیان و بدفهمی های رویکردهای محیطی، حکایت از ظرف فکری محدود و محصوری دارند که ضمن متوقف بودن در گذشته، درک و شناخت روندهای نامتعارف کنونی را با مشکلات و موانع جدی روبرو ساخته اند. اکنون بحران های ساختی سرمایه با بروندادهای جنایت باری همراه شده است که قربانیان اصلی آن انسان های محروم و بی گناهی هستند که با مفاهیم توهم زایی چون ناسیونالیسم، شوونیسم، راسیسم و ... آلوده شده اند. این آلودگی فکری متاسفانه روشنفکران و نخبگان را نیز در اتخاذ مواضع اصولی و مطلوب با مشکل مواجه ساخته است. جنگ های حماس و اسرائیل و اوکراین و روسیه جنگ های جناح های متخاصم بورژوازی برای تقسیم و دستیابی نوین منابع و منافع همگام با نیازهای نوین رشد و توسعه دامنه دانش و فن می باشند. رقابت و حمایت در تایید و تکذیب هر یک از جناح های درگیر، ضمن شعله ورتر کردن دامنه جنگ و جنایت، به تقویت و تحکیم موازین نوین بورژوازی جهانی بر علیه منافع محرومان و زحمتکشان منجر خواهند شد. دفع شر تنها از طریق نفی و رد هرگونه جنگ و جنایت و کشتن بی گناهان  در سطح جهان ممکن می باشد. در مقطع کنونی از تحولات جهانی، همانند تمامی اعصار تحولات تاریخی منافع بورژوازی جهانی با جنگ گره خورده است و خلع سلاح آن نیز صرفا با رد و نفی و توقف جنگ و خونریزی امکان پذیر است. هوشیاری و اتخاذ مواضع اصولی نیروهای مترقی در برابر صف آرایی بورژوازی در برابر خواست و نیاز روند های کنونی تحول و تکامل جامعه و انسان، می تواند روند های اصلاح و بهبود شرایط زیست انسان را تسهیل کرده و از بن بست های کنونی دور سازد.

  

   اسماعیل  رضایی

         پاریس

    13:11:2023



   

۱۴۰۲ آبان ۱۴, یکشنبه

 

                                      رنج و گنج

 

انسان ها در کوران افت و خیزهای بالندگی و کمال، در کلاف سردرگمی از بایدها و نباید ها، بسوی آرمان های زیستی خویش گام برمی دارند. غفلت از رنجی که می برند؛ و غافل از گنجی که برای دیگران از رنج خود می انبازند. رنجبران در اسارت یاوه گویی ها و دروغ و ریای دینداران و سوداگران مرگ و نیستی، غافل از خود برای دیگران ارزش افزوده خلق می کنند و خود در فقر و مسکنت تداوم حیات می دهند. چرا که ارزش ها در ساختار طبقاتی با مالکیت تبلور می یابند؛و رنج انسان ها برای تداوم حیات صاحبان ابزار و ابنا و همچنین بازتولید ارزش های نوین با فروش کار خود مفهوم می یابد.رنجی که در کاوش و تکاپوی مستمرش برای دیگران گنج می سازد.

مالکیت نمود شفاف و بارز خودخواهی های نهادینه انسانی است که در پروسه تکامل تاریخی، روابط و مناسبات انسانی را به انواع حیل و قیل برای انباشت و برتری طلبی های خاص طبقاتی آلود و به جدایی روزافزون انسان ها در مناسبات درون اجتماعی مدد رساند. انسان ها می خواهند مالک باشند؛ مالک همه چیز و هر چیزی که بتواند قدرت و شهرت را برایش به ارمغان آورد. براین اساس ترحّم و محبت را در لفافه های احساسی محض ارائه داشته و خشونت و بیرحمی را به عریانی برای کسب و حفظ مالکیت از خود بروز می دهند. بنابراین رنج می برند برای گنجی که حصه های آن نه برای بهزیستی، بلکه مالک شدن بیشتر و انباشت افسار گسیخته ای که جز جهل و جنایت ارمغانی برای بشریت ندارند. اما آنچه مالکیت را مشروعیت می بخشد؛ جمع بند روند دستاوردهای تکامل تاریخی  است که به ماهیت طبقاتی تخالف و تفاوت روابط و مناسبات انسانی مشروعیت داده است. مشروعیتی که از بطن خود دامنۀ  تبعیض، از خودبیگانگی و جنگ و جنایت را برای تداوم و تایید این ماهیت معیوب و مخرّب توسعه بخشیده است. براین اساس مالکیت مشروعیت خود را از جمع و جامعه نمی گیرد؛ بلکه از موازین عرفی و قانونی ساختار طبقاتی دریافت می کند.

تقدّس مالکیت از بطن تقدّس دروغ و ریای خدایگان دو جهان سر برآورد و به ابزار تایید و تکریم مناسبات متناقض و کاذب بین انسانی مبدل شد. زمانی که انسان ها در تاریکی و ظلمت ناآگاهی و بی دانشی خود به خرافه و موهومات و افسانه سرایی در غلتید؛ قدرت را با مالکیت در آمیخت تا بتواند به تحمیل و واداشتگی مشی و مرام طبقاتی قادر گردد. در روند تکامل تاریخی جامعه و انسان، تدریجا مالکیت زیر پوست دروغین اومانیسم اشکال نوینی یافت که ضمن حفظ تقدس مالکیت، به برابری دروغین مناسبات انسانی روی آورد. مناسباتی که دامنۀ انباشت و تراکم لجام گسیخته را فزونی بخشید؛ و برابری و اومانیسم را در خشونت و جنایت عریان حافظ مناسبات طبقاتی به حاشیه راند. درآمیختگی قدرت و مالکیت به در هم آمیزی توهم و تالّم مدد رساند؛ و بر وسعت جرم و جنایت برای بیشتر داشتن افزود.

در روند تکامل تاریخی  و دگرگونی در ابزارهای تولید مادی، مالکیت از انتزاع فرآورده های مادی به انتزاع کار از دسترنج رنجبران روی آورد؛ و مالکیت بر ابزار تولیدی صف بندی های طبقاتی را هر چه بیشتر وضوح و روشنی بخشید. با پیچیدگی روزافزون دامنه تکنیک های تولید مادی،مناسبات اجتماعی و انسانی در تخاصم و تلاطم مداوم نیاز و الزام نوین، بسوی گسست هرچه بیشتر طبقه ای و تنظیم مناسبات نوینی منجر شد که به تحکیم بنیان های مالکیت روی آورد. استثمار به شاخصه تقویت بنیان های مالکیت و استعمار به امری برای تحکیم بنیان های مناسبات تولیدی منتهی شد. غارت و چپاول منابع مادی و دسترنج انسانی با تدوین و تصویب قوانین توسط مالکان و مروجین و مبلغین سازوکارهای طبقاتی  به امری طبیعی و معمولی با القائات کاذب داده های رسانه ای و ارتباطی صاحبان ثروت و قدرت مبدل شد.سامانه های مبارزاتی رنجبران اگر چه در تعدیل و تعادل برخی مناسبات روبنایی اجتماعی موثر بوده؛ ولی در کاهش التهابات روز افزون ناشی از تعدیات مداوم ابزارهای تولیدی توفیقی نداشت. چرا که تقدس مالکیت با ابزارهای خشنی چون ژاندارم و ارتش و پلیس و همچنین دیگر مزدوران، محافظت شده؛ و در ایجاد اغتشاش، سرکوب و دهشت و هراس برای حفظ حریم مالکیت در مواقع مقتضی نقش خود را بازی کرده و می کنند. اگر چه در گذشته استعمار با غارت منابع طبیعی و انسانی دیگر کشورها و با ایجاد حوزه های نفوذ صدور کالاهای تولیدی و سرمایه ای مبادرت می کرد؛ اکنون در پیوندهای نوین رو به گسترش جهانی ناشی از تحول و تکامل نیروهای مولده، حوزه نفوذ برای دسترسی به منابع طبیعی و معدنی جهت تولیدات مدرن کنونی دچار یک دگرگونی بنیادی شده که تغییر و دگرگونی های محلی و منطقه ای را الزامی ساخته است. جنگ های نیابتی و جنایت های محلی و منطقه ای کنونی محصول نیاز به منابع جدید تولیدی و یا تغییر حوزه های نفوذ منطقه ای و جهانی برای ایجاد توازن جدیدی است که بتواند هژمونی و تعدی و تجاوز را همانند گذشته ممکن سازد.

با افزایش پیوندهای جهانی ناشی از رشد و توسعه تکنیک های ارتباطی، آگاهی و بیداری انسان ها و ملت ها ابعاد نوینی یافته است. روندی که در بسیاری از مناسبات و مطالبات انسانی تغییرات جدی را بجا گذاشته است. دگرگونی که با چارچوب های مالکیتی و مدیریتی گذشته قادر به پاسخگویی به نیازها و الزامات کنونی جامعه های انسانی نخواهد بود. بنابراین اهرم های مالکیتی گذشته با تغییر پذیری ماهیتی خویش، عصر جدیدی را در مناسبات بین انسانی و بین المللی آغاز خواهد کرد که نقش اجماع جهانی برای بهره گیری از منابع کره زمین به نفع انسان ها افزایش چشمگیری خواهد داشت. قطعا تا رسیدن به این نقطه مثبت مناسبات نوین جهانی، دنیا مقاومت خونبار و غم انگیز بسیاری را از سوی استبداد اقتصادی و سیاسی حاکم کنونی برای تداوم یکه تازی های گذشته، شاهد خواهد بود. رنج کنونی انسان ها محصول روزافزون گنجی است که تلاش و تکاپوی رنجبران در سطح جهان آن را ممکن ساخت و اکنون به بلای خانمانسوز بشریت در آتش ملتهب و دامن گستر صاحبان ثروت و قدرت مبدل شد.

درک و فهم دگرگونه از مالکیت بر ابزار تولید و روند بهبود مناسبات انسانی برای گذر از برزخی که فرایند تحول و تکامل جامعه و انسان ایجاد کرده است؛ نیازمند بروز کردن بسیاری از آموزه ای گذشته است که بتواند یک پروسه فعال سازی نوین توان بالقوه مبارزان راه رهایی و آزادی را ممکن سازد. تشتت و پراکندگی محصول نفهمی، بدفهمی و واپسگرایی ایده و عمل است؛ روندی که مبارزه طبقاتی را با درهم ریزی طبقاتی در آمیخته و امکان شناخت عوامل واقعی رادع و مانع دگرگونی های الزامی کنونی را با مشکل مواجه ساخته است. اگر چه شناخت و درک شاخصه های نوین محرک های محیطی در میان حجم عظیم اطلاعات و داده های کاذب و دروغین رسانه ای و ارتباطی، امری صعب و دشواری به نظر می رسند؛ ولی با تبیین و تحلیل بسیاری از قواعد و قوانین تکامل تاریخی و درک دیالکتیکی روندهای کنونی، امکان پس زدن بسیاری از القائات کاذب و دروغین رسانه ای ممکن خواهد بود. بشریت گرفتار بین عادت و انتخات هنوز راه اصولی و صحیح را نیافته و در دوگانگی مشی و روش، طعمه های خوبی برای متجاوزان و جنگ افروزان برای همراهی و همسویی محسوب می شوند.

اگرچه مالکیت در فرازهای نوین در حال شکل گیری ابعاد نوینی می یابد؛ ولی بشریت هنوز تا حذف قطعی مالکیت بر ابزار تولید و ایجاد فضای جمعی و شورایی تولید و توزیع فاصله دارد. اگر چه می شود نمودهای اولیه کار جمعی و شورایی برای تعدیل و تعادل استحصال های تولیدی را مرئی داشت. و برای تحقق این امر بایستی حصاری رفیع و مستحکم در برابر بورژوازی بر افراشت تا از رسوخ و نفوذ به سازه های نوین تعدیل کننده نابرابری ها و تبعیضات نهادین ساختار سرمایه ممانعت به عمل آورد. این فرایند تنها از طریق رادیکالیسم انقلابی برای تعدیل و تعیین سود بری سرمایه در تولید و توزیع کالا و خدمات با تمهیدات شورایی شهری و روستایی امکان پذیر می باشد. اینکه برخی ها از در هم شکستن قدرت دولتی بورژوازی با حکومت شورایی و کارگری و همچنین سوسیالیسم در مقطع کنونی از تحولات تاریخی یاد می کنند؛ در یک توهم روشنفکرانه بسر برده و قادر به درک پتانسیل کنونی ساختار سرمایه بویژه تاثیر آن  بر جامعه آسیب دیده از استبداد مخوف دینی چون ایران نیستند. بورژوازی صرفا از طریق حمایت های گسترده مردمی قادر به مهار شدن است؛ و بنیان های سوسیالیسم نیز با همراهی مردمی آگاه و بصیر که به یک درک متقابل تعمیمی اقتصادی و اجتماعی نایل شده باشند؛ قابل پی ریزی می باشد. بدون انسان و جسارت های مردمی آگاه و بصیر، صحبت از سوسیالیسم کردن آب در هاون کوبیدن است. استبداد از درک ناواقع تکامل تاریخی و گام های شتاب زده بدون زمینه سازی های لازم برای جهش های تاریخی بر می خیزد.

اینکه ساختار سرمایه در روند تکامل تاریخی در حال نزع و فروپاشی است؛ دال بر تهی شدن پتانسیل آن برای تداوم حیات نوین وی نمی باشد. در تحول و تکامل پیشِ روی که بشریت تعدیل و تعادل نوینی را در عرصه های اقتصادی و اجتماعی تجربه خواهد کرد؛بسترهای انتقال به ساخت های نوین اقتصادی و اجتماعی را که بارزه های شکوهمند سوسیالیسم از آن بر می کشند؛ تدارک دیده می شوند. بنابراین روشنفکران به جای ارضا و ابقای توهمات خویش بایستی در تلاشی خستگی ناپذیر و مبارزه ای بی امان و پیگیر در تسهیل این روند تکامل تاریخی نقش واقعی و تاریخی خویش را بازی کنند. اکنون سنگر های بورژوازی یکی پس از دیگری بسوی فروریزی است و نشانه های آن نیز مقاومت و حرکت های جنون آمیزی است که از سوی عمال سرمایه در گوشه و کنار جهان مشاهده می شوند. هر چه قدر بشریت  بر علیه عفریت جنگ و آدمکشی سرمایه برخیزد و از خود مقاومت نشان دهد؛ هراس از تغییر و دگرگونی روند تکاملی، دامنه جرم و جنایت از سوی عمّال سرمایه سبعانه تر و دهشت بارتر خود را بروز می دهد. چرا که ساختار سرمایه با جنگ و جنایت عجین شده و بدون آن خلع سلاح گردیده و ناچار به تسلیم  در برابر روند تکامل تاریخی خواهد بود.

نتیجه اینکه: انسان ها هماره تاریخ زیست اجتماعی خویش، به دلیل ضعف بینش و دانش و همچنین در اسارت ضرورت های ناشناخته طبیعی و اجتماعی، درگیر رنجی مداوم بوده است. رنجی که در پروسه تکامل تاریخی جامعه و انسان، از در خود بودن بسوی برای خود بودن سوق یافت. به عبارتی رنج ذاتی ناشی از ضعف و فترت شناخت و چرایی روندهای  نامتعارف محیطی، به رنجی درونی انسان ها برای داشتن ها و خواستن های عموما غیرضرور و اکتسابی با گرایش به قدرت و شهرت هدایت شد. چرا که انسان ها برای ارضای تمایلات و گنج شایگان، به حریم انسانی یکدیگر یورش برده و تخاصم و تالم را اشاعه دادند. مالکیت با مشروعیت عرفی و قانونی ساختار طبقاتی برای انباشت و انباز بی رویه و نامتعارف خویش در ایجاد رنج مداوم با رقابت بی ثمر و آمیخته به رذالت، نقش اصلی را بازی کرده و می کند. مالکیت تجسّم و تجسّد اراده فردی در کسب هر چه بیشتر اکتساب و امتیاز بوده و مشوق انسان ها برای تولید و بازتولید حرص و آز سیری ناپذیر گردیده است. حرص و آزی که بسترهای تخاصم و تهاجم به حریم یکدیگر را فراهم ساخت و دامنه جنگ و خونریزی را گسترش داد. اغتشاشات و درگیری های خونبار کنونی نیز برای حفظ مزیت های مالکیت است که ساختار طبقاتی در پروسه تکامل تاریخی بدان مشروعیت داده است. مالکیت بر ابزار تولید که  با استثمار و استعمار در آمیخته، از ابزارهای اصلی و پایه ای ستم طبقاتی محسوب می شود. برای تعدیل و تعادل لازم در مناسبات اجتماعی، جامعه نیازمند اجتماعی شدن ابزارهای تولیدی با تمهیدات پایه ای برای برقراری مناسبات نوینی که بتواند سودبری و لجام گسیختگی انباشت ساختار فرتوت سرمایه را مهار کند. این امر مهم صرفا از طریق ایجاد فضای جمعی و شورایی کار و تلاش اقتصادی و اجتماعی ممکن می باشد. ساختار سرمایه اگر چه از یک پتانسیل لازم برای تداوم حیات متعدی خود برخوردار می باشد؛ ولی روند تکامل تاریخی و بیداری و آگاهی انسان ها بر بستر رشد دم افزون ابزارهای ارتباطی، حیات کنونی ساختار سرمایه را به چالش کشیده است. مقاومت و حرکت های جنون آمیز عمّال سرمایه در سطح جهانی، نشان بارز چالش پذیری ساختار سرمایه و تمهیداتی برای حفظ و تداوم روند کنونی هژمونی و سلطه گری آن می باشد. در دنیای چند قطبی پیشِ روی اگر چه انسان ها از یک زندگی بهتر و مصون تری بهره خواهند برد؛ ولی توهم ایجاد یک جامعه شورایی سوسیالیستی را بدون ایجاد زمینه های مادی و معنوی آن که از کانال درک بهبود یافته انسان ها در برابر هم و جامعه جهانی عبور می کند؛ بایستی با درک واقع گذر تکاملی کنونی پیوند زد. پیوندی که می تواند گنج حاصل رنج انسان های محروم و ستمدیده را به طور عادلانه و انسانی به همگان عرضه دارد.


         اسماعیل   رضایی

             پاریس

       05:11:2023


۱۴۰۲ آبان ۱, دوشنبه

 

             قانون و قدرت


 

نظم اجتماعی در بی نظمی های ناشی از رقابت های برآمده از اکتسابات مجازی و محیطی که به تحکیم و تثبیت جایگاه و پایگاه ساختار طبقاتی منجر شد؛ قانون را به عنوان ابزاری در خدمت صاحبان قدرت برای کنترل عناصر طبیعی و منابع انسانی در راستای حفظ و حراست از منافع طبقاتی عرضه داشت. قانون گرایان ضرورت قانونی و قوانین ضروری را برای نظم اجتماعی و صیرورت انسانی امری لازم و حیاتی می پندارند. اگر چه قانون برآمد قانونمندی های حاکم برطبیعت و جامعه می باشد. ولی در ساختار طبقاتی که قانون قدرتی و قدرت قانونی برآمد اکتسابات محیطی می باشند؛ حقوق قانونی انسان ها را در بند و بست های منفعتی و مصلحتی نادیده می گیرند. ضرورت های قانونی ایجاب و الزام است و از بارزه های طبیعی روندهای تکاملی محسوب می شوند. قوانین ناشی از ضرورت های اجتماعی بازتاب سائقه های طبقاتی بوده و تلفیقی از ایجاب و الزام و همچنین حراست و حمایت از منافع خاص طبقاتی می باشند. انسان ها ناتوان از شناخت و گذر از قانونمندی های طبیعی،به قوانین اجتماعی تن دادند؛ تا بتوانند از هراس و دهشت ناشناخته ها برهند. این توهمات انسانی اولویت های قانونی را در مرکز توجه صاحبان ثروت و قدرت برای تامین و تضمین منافع طبقاتی قرار داده است.

عامیت قانونی در خاص بودن اجرایی آن، بیانگر ماهیت قدرتی قانون در تدوین و تصویب آن می باشد. انتزاعات، عنصر جدایی ناپذیر ساختار سرمایه است؛ و قانون انتزاعات به قانون انتفاعی بر می کشد. و قانون انتفاعی بر قدرت و یا کانون های قدرت وابسته است. این روند دیالکتیکی تداوم حیات نظام سرمایه را ممکن ساخته و ابزارهای قانونی را به نام مردم و در حقیقت بر علیه مردم برای تامین و تضمین منافع سوداگرانه سرمایه بکار گرفته و می گیرند. بنابراین در روند تکامل تاریخی نظام سلطه سرمایه، کشف و فهم ضرورت های طبیعی و قوانین مرتبط با آن ها، همراه با قدرت سرمایه به تخریب طبیعت و ایجاد فضای رقابتی و تقابلی نامتعارف و بیمار گون منجر شد. اینکه قانون به عنوان امر نظام بخش روابط و مناسبات اجتماعی عمل می کند؛ یک امر شهودی است؛ و اما کسانی که مسبب و عنصر اصلی بی نظمی های اجتماعی هستند و خود به تدوین، تنظیم و تقنین قوانین روی می آورند؛ مسئله ای قابل تامل و بررسی می باشد. تزریق و تحمیل نمودهای بی نظمی های اقتصادی و اجتماعی به انسان ها و تنظیم و تصویب قوانین برای محاکمه و محکومیت انسان ها برای بی نظمی هایی که خود در ایجاد آنها نقشی نداشته اند؛ ریشه در قدرتی دارند که اذهان و اعمال را مشوب و از طریق آگاهی های کاذب به وارونه نمایی روندهای جاری محیطی روی می آورد.

قانون وقتی که با آگاهی های واقعی اجتماعی در نیامیزد؛ به ابزار اعمال قدرت حاکمان بر مسند مبدل شده؛ و به فریب و انکار روی می آورد. قانون اگر چه عصاره حیات جمعی را در خود دارد؛ ولی بازتاب رویکردهای محیطی در فرایند تحولات تاریخی جامعه و انسان می باشد. براین اساس قوانین از بطن فعالیت عمومی انسان ها و یا نمایندگان برگزیده شان بر می کشند و بر نظمی پای می فشارند که منافع قدرت و حامیانشان را تامین و تضمین می کنند. بنابراین قانون را قدرتمندان دیکته می کنند و نمایندگان برگزیده انتخابی و انتسابی صاحبان ثروت و قدرت تدوین و تصویب می نمایند. پس نسبیت قوانین در رویکردهای اجتماعی خویش، بیان نابرابری حقوقی انسان ها و همچنین حاکمیت قدرتی آن ها بر سرنوشت جامعه و انسان می باشند. قدرتی که برآمد کاذب درک و دریافت عمومی بوده و فاقد مشروعیت قانونی و حقوقی تعمیمی آحاد جامعه می باشد. پس مصوبات قانونی اش نیز در حد و حصر برتری های طبقاتی و برای مصالح قدرتی و توجیه و تحریف رویکردهای نامتعارف اجتماعی آن رقم می خورند.

برابری قانونی اعلامی از سوی سازوکارهای مسلط قدرت طبقاتی، نماد فرافکنی ارزش های انسانی در تمایلات و تمنیات سوداگرانه ساختار سرمایه می باشد. چرا که در ساختار طبقاتی، برابری انسان ها در برابر قانون تابع قدرتی است که از ممیزات و مشخصات اکتسابات محیطی بر می خیزد. اگر چه تظاهرات برابر گونه در تبلیغ و تصویب اربابان ثروت و قدرت برای تطمیع و تحمیق عمومی به وفور یافت می شوند؛ ولی در بسترهای عینی روندهای جاری اجتماعی، فاصله قانون با نیاز و الزام عمومی فاصله بعید دارند. در روند تکامل تاریخی بسیاری از بی عدالتی ها و نابرابری های حقوقی و قانونی در پس ادعاهای دروغین و کاذب صاحبان ثروت و قدرت، بسوی آگاهی و درک و فهم واقع حیات جمعی سوق یافت و بسترهای مبارزه عمومی را تدارک دید. اکنون بسیاری از آگاهی های کاذب القایی قدرت و قانون بورژوایی بسوی آگاهی های واقعی سوق یافته و بنیان های فرتوت و فرسوده ساختار های طبقاتی را نشانه گرفته اند.

قوانین بین المللی نیز بر پایه قدرت و توانمندی های بنیان های مادی اکتسابی بنا شده است. براین اساس پیوندهای جهانی با اتوریته قدرتی درآمیخته؛ و به ابزار کنش و تنش مداوم رقابت های جهانی مبدل شده است.همیان های پر نشدنی قدرت های سلطه گر، جهان را در تب و تاب مداوم و دهشت و وحشت هراس انگیز جنگ و ترور فرو برده است. تمامی عوامل ترور که امروز بشریت را در سراشیبی سقوط و ناامنی های گسترده وانهاده اند؛ همگی شاخه های ساختار فرتوت سرمایه اند که در مواقع مقتضی و الزامات صاحبان ثروت و قدرت، دامنه جنگ و ترور را شعله ور می سازند. این عوامل چه دینی و چه غیردینی، آگاهانه و یا ناآگاهانه با تمهیدات سلطه گران جهانی به صورت مزدوران سرمایه عمل می کنند. قطع هرکدام از این شاخه های متصل به بنیان های سرمایه، به رویش شاخه های نوین متناسب با نیاز سازوکارهای سرمایه و مقتضیات محیطی خواهد انجامید. هماره تاریخ، ترور و تروریست تابع نیاز و مقتضیات قدرت های فرتوت و قوانین برآمده از آنها بوده و هست. اکنون ساختار فرتوت سرمایه در بن بست های سخت و ثقیل گرفتار آمده است و راه های برون رفت متناسب با تمایلات و تمنیات خود از این بن بست خود ساخته را نمی یابد. پس دیوانه وار به هر سو می تازد؛ تخریب می کند و جنایت می ورزد تا شاید راهی به روشنایی برای خود بگشاید که محال است.

در پس قدرت های قانونی، قدرت کاریزمایی عموما دینی وجود دارد که منشاء انتشار و توسعه روزافزون حرکت های ارتجاعی با تکیه بر قوانین عهد عتیق می باشند. قدرتی که با مناسبات حاکم بر جامعه جهانی هماهنگ نبوده و برای تداوم حیات خود به زایده های ساختار فرتوت سرمایه مبدل شده اند. زایده هایی که به دلیل ناتوانی های ذاتی و درونی خویش در اداره امور اقتصادی و اجتماعی، دامنه استبداد و ترور و وحشت را توسعه بخشیده اند. این عوامل متحجر و واپسگرا به عنوان شاخه ها و یا سرشاخه های ساختار سرمایه با تمهیدات و تحریکات قدرت های مرتجع جهانی، خواسته یا ناخواسته روند ناامنی ها و دامنه ترور و وحشت را متناسب با نیاز و الزام صاحبان ثروت و قدرت جهانی توسعه بخشیده و به عوامل اجرایی بسیاری از توطئه ها و تحرکات تجاوز کارانه عمّال سرمایه مبدل شده اند. چرا که قدرت کاریزمایی عموما بر قواعد و قوانین از پیش تعیین شده ای متصل است که در تضاد و تعارض با رویکردهای محیطی قرار داشته و از بارزه های تحول زای روند تکامل تاریخی جامعه و انسان بدور می باشند. بنابراین ضمن وابستگی الزامی به ساختار غالب جهانی سرمایه، به تخالف و تعارض با آن برمی خیزند. این مشی دوگانه تمامی توان بالقوه برای بازسازی و بهسازی حیات اجتماعی را از وی گرفته و در استیصال و بد فرجامی کار خود، در ایجا فضای ناامن و ترور و وحشت به نفع ساختار فرتوت سرمایه عمل می کنند.

بشریت وارد عصر نوینی از زیست جمعی خود شده است که با ساختار فرتوت سرمایه غالب جهانی همراه و همسو نیست. تغییر و دگرگونی الزام و اجباری است که تمامی سازه های نامطلوب و کهنه کنونی را بسوی فنا و نیستی رهنمون می شود. هر جه قدر جامعه های انسانی به این تغییر و تحول نزدیک تر می شوند؛ سرمایه داری جهانی هارتر و متوحشانه تر به هر سو یورش می برد تا شاید بتواند مانع تغییر و تحول الزامی کنونی شود؛ امری که محال است. هر روز جبهه های جدید جنگ و ترور و وحشت می گشاید و شاخه های تروریستی خود را برای ایجاد فضای مسموم و مشئون از دروغ و ریا و فریب افکار عمومی به جنایت وامی دارد؛ تا شاید به اهداف دست نیافتنی خود دست یابد. روشنفکری که خط و مرز می کشد و دایره خیر و شر را ترویج می کند و یا انگشت اتهام را به هر سو می چرخاند؛ دقیقا با نیات پلید و رذیلانه ساختار ترک خورده سرمایه همراه شده است. تنها راه تسریع روند تحول و دگرگونی های الزامی و پایان دادن به تجاوزات و تعدیات سلطه گران جهانی، بسیج یکپارچه مبارزان راه رهایی و آزادی برای یک صلح پایدار و همزیستی مسالمت آمیز انسان ها می باشد. چرا که صلح و دوستی عمّال سرمایه را خلع سلاح کرده و از دایره مناسبات اجتماعی دور می سازد.

ساختار سرمایه یکپارچه عمل می کند؛ مخصوصا زمانی که با تهدیدات جدی محیطی روبرو باشد؛ این یکپارچگی به همبستگی و همیاری جناح های مختلف بورژوازی مبدل می شود. شاخه های تروریستی درون این همگنی اقدام و عمل نیز در مواقع بحرانی و تهدیدزای عوامل بیرونی با تمهیدات عمال سرمایه فعال شده و جهان را در خوف و هراس سهمگینی برای اجتناب از تغییرات ساختی لازم فرو می برند. این پیوند درونی و اتحاد عمل بیرونی با هیاهو و جنجال روشنفکران و نخبگان اجتماعی تقویت شده و دامنه جنایات و ترور را توسعه می بخشد. تنها راه خشکاندن ریشه های ترور و جنایت، حمایت و فریاد جامعه جهانی بر علیه هرگونه جنگ و ترور برای خلع سلاح کردن تروریسم و جنگ طلبان سلطه گر جهانی می باشد. قطعا با نگاه گذشته به ساختار درونی سرمایه و فاصله گرفتن از روندهای تحول و تکامل کنونی جامعه و انسان، خلاء انطباق و اتصال به الزام و نیاز کنونی، بسترهای ناهنجاری های جدی را در صفوف مبارزان راه رهایی و آزادی ایجاد کرده و می کند. این روند عزم بورژوازی آسیب دیده از روند تکاملی و تحولی برای گسترش دامنه ناامنی و ترور و وحشت را در سطح جهان هرچه بیشتر جزم کرده است.

نتیجه اینکه: قانون برآمد نظم نظام یافته و بی نظمی حاصل نظام مندی های اقتصادی و اجتماعی، فردیت فرد را در آزمند های ساختار غالب طبقاتی و کنش های نامتعارف منبعث از قدرت اکتسابات مجازی محیطی، از درک واقع گذر حیات جمعی باز داشته است. قدرت قانونی بازتاب قانون تدوینی و تقنینی حاکمیت غالب طبقاتی است که تبعیض و نابرابری های حقوقی انسان ها جزء لاینفک مفاد و مواد آن می باشند. برابری فرصت ها و تساوی حقوق قانونی انسان ها در امتیاز خواهی های منفعتی و مصلحتی مصوبات قانونی به یغما رفت؛ و قدرت بلامنازع اکتسابات مجازی محیطی،روند استحاله تمامی حقوق طبیعی و تدوینی انسان ها را در مقاومت دهشت زای صاحبان ثروت و قدرت برای تداوم حیات تجاوزکارانه به حیات عمومی را در پیش گرفت. اکنون هجمه قدرت رو به زوال ساختار فرتوت سرمایه بر جامعه های انسانی، بیان واضح و پیام روشن فروپاشی بنیان های مادی کهن قدرت و نوید بخش دنیای جدیدی است که قواعد و قوانین جدیدی را با خود خواهند داشت. هر چه قدر نشانه های تغییرات تکاملی عریان تر و روشن تر خود را بروز دهند؛ سبعیّت و بربریت توان قدرت های سلطه گر جهانی با اتکای به قوانین خود ساخته؛ گسترده تر و مخرب تر خود را نشان خواهند داد. جبهه گیری و یا جهت گیری به سوی هریک از جریان های ترور و دهشت جهانی به نفع متجاوزان تمام شده و تداوم حرکت های جنون آمیز جریان های ارتجاعی رو به زوال را با اشکال جدید تشدید خواهد کرد. پافشاری و ابرام بر صلح و همزیستی انسان ها و نفی هر گونه تصادم و جنگ در سطح جهانی می توانند تمامی جنگ افروزان را خلع سلاح کرده؛ و روند تغییر و دگرگونی های لازم را تسریع نمایند.


اسماعیل رضایی

پاریس

23:10:2023

۱۴۰۲ مهر ۳, دوشنبه

 

     وهم و فهم


 

درون سپاری عادات و سنن قطعا به برون سپاری درک و دریافت های بسیاری از نیازهای الزامی حیات اجتماعی منجر شده و جامعه و انسان را در توهمات زیستی ناشی از عدم فهم و شناخت فرایند علّی این روندهای دگرگونه، فرو برده است.توهمات اصولا در تبیین و ارائه نظر به گذشته روی آورده و با تکیه بر نمونه های گذشته تاریخی برای نیازهای کنونی گام بر می دارند. فهم نازل عموما از دو منبع تغذیه می شوند؛ یکی بازگشت به گذشته و واپسگرایی ایده ای آن، و دوم تاثیرات و القائات کاذب عناصر محیطی که در نبود واقع گرایی ایده و عمل، خلاهای حاصله را پر می نمایند. این ویژگی های فکری آینده را در محاق بدفهمی ها و ناباوری های نهادین القایی محیطی، از درک و شناخت محدوده زیست اجتماعی عمومی دور ساخته است. چرا که اندیشه مشئوم و مسموم از درک طبقاتی، آینده متعالی را در گذشته و حال انباشته از توهمات زیستی نامتعارف اجتماعی فرو کاسته است. چرا که آینده نگری تنها از طریق درک علّی چرایی رویکردهای اجتماعی حال، و فهم و شناخت فرایند های تحول و تکامل و الزامات آن ها ممکن می باشد.

بسیاری در گردابی از وهم و خیال ایده ای با رجوع به گذشته تاریخی و برشمردن دستاوردهای آن، برای تحولات کنونی و ره آوردهای مبارزاتی جامعه انقلابی طرح و برنامه ارائه می نمایند. تفکری که با مراجعه به برخی نمودهای روبنایی چون فرهنگ و سیاست و برخی شاخصه های فرعی دیگر را مبنای تحقق طرح های ایده ای قلمداد کرده و از لازمه های کنونی که بر نوگرایی روابط و مناسبات اجتماعی و بین انسانی ابرام دارند؛ فاصله می گیرند. اندیشه و بینشی که نزدیکی و همگرایی روزافزون انسان ها را که بر اثر تداخل فرهنگی بسوی درک نوینی از زیست اجتماعی در حرکت هستند؛ نادیده گرفته و با ورود به اعماق تاریخی و نبش قبر آن تلاش دارد؛ بار دیگر آموزه ها و اقدامات گذشته را با سریشم فرهنگی و دیگر الگوهای زیستی مشترک موجود، امکان و اقدام ببخشد. این وادادگی فکری و قیاس مع الفارق های تاریخی، از اعجاز و ایجاب های فکری مغشوش و مدهوشی بیرون می جهند که هنوز از دام ریب و ریای ساختار طبقاتی نرسته اند. سازه های زیستی انسان ها تحت ره آوردهای کنونی تکامل تاریخی بسوی همزیستی و همزادی زبان و فرهنگ مشترک، در حال شکل دهی نوعی از زیست متعامل است که رویای فروریزی مرز های جدایی انسان ها را در سر می پروراند. تحت چنین شرایطی برخی ها با سریشم عموما فرهنگ و زبان مشترک و با استعانت از تاریخ گذشته سایر ملل، بر جدایی انسان ها و ایجاد مرزهای نوین افتراق و اختلاف پای می فشارند. فدرالیسم و کنفدرالیسم حاصل مقطعی از تحولات تاریخی نظام سلطه سرمایه است که تخاصم و تخالف فرهنگی و زبانی به موانع اصلی و اساسی پویایی درونی ساختار سرمایه مبدل شده بودند. اکنون جامعه های انسانی این مراحل را پشت سر گذاشته و به عرصه های نوینی از کار و سرمایه پا گذاشته که نیازمند قاعده و قانون جدید می باشند.

اکنون انسان ها به جای مرزهای افتراق و اختلاف بایستی بر آزادی، عدالت و برابری، دموکراسی، همزیستی مسالمت آمیز، امنیت و صلح پایدار، محیط زیست و... پای فشرده و همپیوند و همراه بسوی یک تعامل زیستی به واقع انسانی گام بردارند. چرا که اکنون انسان ها به تداخل و توافق فرهنگی و اشتراکات زبانی بیشتر برای بهره گیری مطلوب و بهینه از دستاوردهای نوین دانش و فن نیازمند می باشند. تراکم سرمایه و الیگارشی مالی اکنون به عامل عمده و اساسی فاصله های عمیق طبقاتی و سترونی سرمایه بر علیه منافع عمومی به ویژه محرومان و زحمتکشان مبدل شده است. فرایندی که مرزهای ملّی، قومی و منطقه ای را درنوردیده و به عامل بنیادی فقر و نابسامانی های اقتصادی، اجتماعی و سیاسی در سطح جهان مبدل شده است. این امر یک وحدت ارگانیک و درونی شده اجتماعی را می طلبد که بتواند بر نابرابری ساختی سرمایه فائق آید. فدرالیسم و کنفدرالیسم با توجه به روندهای تکاملی کنونی جامعه و انسان نه تنها قادر به رفع هیچگونه تبعیض و نابرابری اجتماعی نیستند؛ بلکه به عامل چالشی رشد متوازن اجتماعی برای برقراری یک مناسبات انسانی عمل می کنند.

نظام سلطه سرمایه با ساختار غالب جهانی، بر بستر تحول و تکامل نیروهای مولده و رشد دم افزون دامنه علم و فن عرصه های جدیدی از روابط و مناسبات اجتماعی و جهانی را آغاز کرده که یک تفاوت فاحش با گذشته اش دارند.برای انباشت و ارزش افزوده سرمایه و همچنین تداوم روش های استعماری با اشکال نوین، به رویکردهای نوینی روی آورده اند. با توجه به پیوندهای رو به رشد انسان ها در سطح ملی و فراملی و فزونی گرایشات مترقیانه و چپ در سطح جهانی ، منافع قدرت های سلطه گر در برابر جهت گیری های نوین بنیان های مادی و اجتماعی دچار تزلزل و روندهای نزولی شده اند. براین اساس برخلاف گذشته که یکپارچگی ملّی در تامین منافع سلطه و استعمار نقش اصلی را بازی می کردند؛ اکنون با توجه به تحولات تاریخی و سیالیت سرمایه با گرایش به انباشت و تراکم افسار گسیخته از طریق فزونی ارزش های افزوده آن، یکپارچگی سرزمینی برای تداوم روند موجود و حفظ و حراست منافع صاحبان ثروت و قدرت، فراسرزمینی عمل نکرده و بسوی تجزیه و تکه تکه کردن کشورها به ویژه کشورهایی که دارای موقعیت استراتژیک بوده و از اهمیت ژئوپلیتیک خاصی برخوردار می باشند؛ در دستور کار عمال سرمایه برای کنترل سهل تر و بهتر و همچنین امنیتی کردن بیشتر مناطق استراتژیک و جهان سوق یافته اند.بنابراین صرفا سریشم فرهنگی و زبانی و یا دیگر عوامل روبنایی عامل یکپارچگی و تداوم تمرکز حاکمیتی محسوب نمی شوند؛ بلکه روند تحول و تکامل تاریخی ساختار سرمایه به عنوان عنصر غالب و تعیین کننده روابط و مناسبات جهانی هستند که پیوندهای نوین ملّی و جهانی را ایجاب می کند.هرگونه گسست و یا سست شدن حلقه های پیوند ملّی می توانند ضعیف ترین حلقه محسوب شده و به عاملی برای تجزیه با دخالت و حمایت قدرت های شیطانی جهانی عمل نمایند.

فزونی ارزش افزوده سرمایه به دلیل سیالیت آن و پیدا کردن منافذ نوین بهره دهی سهل تر و بیشتر، در تضاد با کار مولّد قرار داشته و در نتیجه یک فاصله رو به تزاید با رشد اقتصادی پیدا کرده که به رشد بیمارگون فاصله طبقاتی مدد رسانده است. چرا که توزیع و بازتوزیع سرمایه از طریق گردش سرمایه در دایره کار مولّد و پیوند حتمی و قطعی نیروهای مولّده در ارزش آفرینی های نوین کالا و خدمات، ممکن می باشد. حفظ چارچوب های کنونی بازدهی سرمایه برای الیگارشی مالی از اهمیت بسزایی برخوردار است. و برای حفظ وضعیت موجود نیازمند تمهیدات نوینی است که دیوار حائلی بین ضعف ساختی موجود و نیازمندی های کنونی ایجاد نماید. این الزام با توجه به سیالیت سرمایه، منافذ نوینی را جستجو می کند که بتواند وحدت گذشته ملی را در هم شکسته و با پراکندگی و ایجاد مرزهای جدید برای ایجاد مراکز نوین تشنج و تخالف مصلحتی و منفعتی، ضمن حفظ بارآوری سرمایه به تحکیم گرایشات نوین استعماری و استثماری خود بپردازد. بنابراین نظام سلطه سرمایه می خواهد پوست اندازی خود را با تمهیداتی متفاوت با گذشته به تاخیر اندازد. همانطوری که در نظام سلطه سرمایه جنایات با توجیهات پوشش داده می شوند؛ تلاش برای تمهیدات توجیه گرایانه در برابر تغییرات حاصل تکامل تاریخی در دستور کار قرار دارند.

تضاد کار و سرمایه اکنون برخلاف گذشته بیشتر نرم افزاری است تا سخت افزاری، بدین مضمون که اگر در گذشته انسان ها با عریانی و ملموس بودن استثمار و استعمار سرمایه روبرو بوده اند؛ اکنون در پس بسیاری از ترفندهای ابزاری و ارتباطی که با درک عامیانه نهادینه شده یک تفاوت بارز و شاخص دارند؛مبادرت می شوند. بنابراین برای حل این تضاد،پویندگان کار بایستی به دانش افزایی نوین برای یک مبارزه مدنی و اجتماعی مناسب مبادرت کنند. چرا که در گذشته مبارزات مدنی با ساخت پذیری غالب سرمایه همراه بود؛ ولی اکنون با یک تغییر ساختی مواجه می باشد که ضعف و فرتوتی بافت و ساخت سرمایه آن را ایجاد کرده است. حل تضاد کار و سرمایه اکنون منوط به شناخت بهینه مستمسک های عمال سرمایه برای خروج از گرداب ناامنی ها و بحران های فزاینده ای که روند تکامل تاریخی بدان ها دامن زده است؛ می باشند. فاصله بین رشد اقتصادی و ارزش افزایی سرمایه سیال، نشانگر فاصله بین کار مولّد و رشد مجازی ارزش افزوده سرمایه می باشد.این رشد مجازی عامل عمده و اساسی ناهنجاری و نارسایی ها اقتصادی و اجتماعی در جامعه می باشند.رشد مجازی ارزش افزوده و به تبع آن انباشت های لجام گسیخته همراه با تعمیق فاصله طبقاتی با ایجاد بسترهای تورم و رکود مداوم خویش، روند تصادم و تضادهای طبقاتی را تشدید و جامعه و انسان را در التهاب و آشفتگی مداوم از زیست مطلوب اجتماعی باز داشته است.

سترونی سرمایه و عواقب سوء آن برای جامعه و انسان، گرایشات و گزینه های نوینی از سوی عمال سرمایه را در مسیر حرکت سازوکارهای اجتماعی قرار داده است. سازوکارهایی که بتوانند توجیه گر روندهای نامتعارفی باشند که امکان تداوم حیات انگلی ساختار فرتوت طبقاتی را ممکن سازند. عنصری ترین ابزاری که همواره مورد استفاده عمّال سرمایه بوده و هست، ایجاد نفاق و تفرقه بین انسان ها از طریق رقابت های کور و بی ثمر و همچنین اشاعه دامنه آگاهی های کاذب می باشند. و ایجاد جنگ و کینه و دشمنی بین ملت ها برای توسعه دامنه سلاح های کشتار جمعی و فردی و همچنین برای غارت منابع مادی و انسانی از طریق وابستگی های نظامی و دیگر ابزارهای صنعتی و تولیدی مبادرت می کنند. گریز از جنگ های مستقیم و اشاعه دامنه جنگ های نیابتی و صدور سرمایه همراه با کالا و خدمات از تغییر رویه های ساختار سرمایه برای حفظ سازوکارهای ساختار غالب طبقاتی می باشند. اکنون در آستانه نظم نوین جهانی و با بیداری ملت ها که تمامی ترفندهای ساختار سرمایه را به چالش کشیده است؛ تلاش برای ایجاد بستر های نوین درگیری و تخاصم در چارچوب ملّی کشور ها در دستور کار عمال سرمایه قرار دارند. حربه ای که می تواند توانمندی های ملّی را در تفرقه و جدایی با ایجاد مرزهای جدید به چالش کشیده و دامنه حضور مستقیم و غیر مستقیم عمال سرمایه را تداوم بخشد. چرا که جنگ بین ملت ها و جنگ مستقیم برای سرکوب ملت ها ضرورت تاریخی خویش را با توجه به روابط و مناسبات نوین انسانی از دست داده است و ایجاد فضاهای نوین جنگ و خونریزی در سطح ملی کشورها مورد حمایت و پیگیری جدی عمال سرمایه قرار دارد. بنابراین برای اتخاذ مواضع مبارزاتی بایستی هوشیارانه عمل کرد تا در دام حیله های کثیف و پلید عمال سرمایه گرفتار نیامد.

تاکید بر فدرالیسم برای فردای ایران انقلابی از یک ریسک پذیری بالایی برخوردار می باشد. چرا که حاکمیت مستبد دینی پیوند های درونی شده عمومی را از آسیب پذیری بالایی برخوردار ساخته است. اصولا ایران انقلابی نیازمند یک اولویت بندی ویژه در عرصه های متکاثر اقتصادی و اجتماعی برای تنوع قومی و فرهنگی دارد تا بتواند زخم های کاری که استبداد تاریخی بر پیکره آن ها وارد ساخته را التیام بخشد؛ و این مهم از طریق فدرالیسم که توزیع قدرت را تابعی از نیازهای ملی نه قومی و محلی با تنوع و تکثر بالا می پندارد؛ میسر نیست. بدین مضمون که در فردای ایران انقلابی مبنای بازسازی و بهسازی در جامعه اولویت بایستی برای مناطق محرومی باشد که بیشترین آسیب را از استبداد تاریخی متحمل شده اند؛ تا بتوان از تبعیض و نابرابری های متکاثر تاریخی و اجتماعی کنونی فاصله گرفت. روندی که با فدرالیسم قابل تحقق نخواهد بود. ضمن اینکه تحقق اهداف ملی و مردمی در روند کنونی تاریخ تحولات اجتماعی که بسیاری از زایده های تاریخی گذشته ساختار طبقاتی از جمله فدرالیسم مانع تحقق آن ها می باشند؛ بایستی در پیوند و یکپارچگی ملی متناسب با نیازهای تکامل تاریخی همراه گردند. قطعا کسانی که با نگاه متوهمانه به روند کنونی جامعه انقلابی می نگرند و یا با بدفهمی های تکامل تاریخی همراه هستند؛ فدرالیسم را برای فردای ایران تجویز می کنند. چرا که برای جهانی که پیوند های انسانی روز به روز ابعاد نوینی می یابند؛ ابرام بر جدایی انسان ها و تعیین مرزهای جدید، با روح زمانه و الزامات تکامل تاریخی بیگانه می باشند. ضمن اینکه می تواند بسترهای یک تنش های درونی را با دخالت بیگانگان برای تشنج آفرینی و ایجاد مناطق نفوذی جدید فراهم سازند.

نتیجه اینکه: بشریت در تقابل بین دنیای کهن و نوین، راهی بسوی زیستی انسانی تر و مفیدتر را آغاز کرده است. روندی که مقاومت و مداومت اقدام و عمل کهنه اندیشان و قدرتمداران را برانگیخته و ترور و وحشت را رواج عام بخشیده است. این روند با تمهیدات نوینی از سوی صاحبان قدرت و ثروت متناسب با فرایند تکامل تاریخی جامعه و انسان تشدید شده است. بلوک های نوین قدرت نظم نوینی را نوید می دهند که پیوند های نوین جهانی و انسانی آغاز گر عصری خواهند بود که در آن زیست انسانی ابعاد بهتر و مفیدتری را به همراه خواهد داشت. پیروزی و صلح و همزیستی مسالمت آمیز زمانی مفهوم واقعی خود را می یابند که انسان ها با یک پوست اندازی فکری به درک و فهم نیازهای کنونی حاصل تکامل تاریخی دست یابند. استبداد تاریخی و تحمیل عقیده و آرا با تداوم واپسگرایی ایده و عمل با ایجاد وقفه در شکل گیری دنیای انسانی تر ادامه خواهد داشت. ساختار طبقاتی سودای تداوم استعمار و استثمار انسان ها را با اشکال نوین در سر می پروراند و انسان های غافل از درک و فهم روندهای تحول و تکامل کنونی به بسیاری از بارزه های گذشته آن روی آورده اند. نمودهایی چون فدرالیسم که اکنون بسیاری بر آن ابرام دارند؛ و در مقاطع خاصی از رشد و بالندگی ساختار طبقاتی و برای جلوگیری از موانع عوامل محیطی چون زبان و فرهنگ و دیگر بنیان های مادی حاکم بر محیط های محلی برای سود دهی و باروری حداکثری سرمایه در دستور کار عمّال سرمایه قرار داشته اند؛ قطعا امروز از پتانسیل لازم برای زدایش بسیاری از عوامل مانع و رادع پیوندهای ملی چون تبعیض و بی عدالتی های فراگیر اقتصادی و اجتماعی برخوردار نیست. فدرالیسم اکنون در میانه راه شکل گیری نظم نوین جهانی که بیداری هرچه بیشتر ملت ها را در خود جای داده و پیوندهای درونی و بیرونی از الزامات این نظم نوین محسوب می شوند؛ نمی تواند راهگشای معضلات اساسی ملت ها به حساب آید. چرا که سلطه گران جهانی با توجه به بیداری ملت ها و کاهش ضرورت های جنگ بین ملت ها، عرصه های نوینی از تنش و درگیری ها و جنگ درون ملت ها را آغاز کرده اند که از میان تجزیه کشورها عبور می کنند. فدرالیسم در ایران انقلابی فردا با توجه به سست شدن پیوندهای نهادین فرهنگی و ملی به دلیل حاکمیت مستبد دینی، نه تنها قادر به رفع بی عدالتی و ستم ملی تاریخی نخواهد بود؛ بلکه ممکن است عرصه تاخ و تاز نوین بیگانگان با تجزیه کشور برای ایجاد مناطق نفوذ جدید و تشنج آفرین های منطقه ای مبدل گردد. ایران انقلابی اکنون تشنه آزادی، عدالت و برابری است که تنها با اولویت بندی نوسازی و بهسازی کشور برای مناطق محروم و ستم کشیده تاریخ طولانی حیات استبداد حکومتی می تواند محقق شود. فدرالیسم اکنون صرفا یک توهم تاریخی است که فهم لازم از روندهای تکامل تاریخی را در بوته اجمال قرار داده است.


اسماعیل رضایی

پاریس

25:09:2023

۱۴۰۲ شهریور ۲۸, سه‌شنبه

 

 جهانی شدن و جهانی بودن*



روند توسعه ابعاد متنوع زیست انسانی در ساختار جهانی با درک واقع بینانه از روند هستی اجتماعی و همراه شدن با فرایند تکاملی و الزامات آن بستگی دارند. متوقف شدن در ساختار غالب و تاکید بر حفظ و حراست از بارزه های هویتی گذشته برای تداوم هژمونی و عارضه های سوء گذشته بر جامعه های انسانی، ضمن ملتهب ساختن روابط و مناسبات اجتماعی و انسانی، روند توسعه و تکامل متوازن و الزامی جامعه جهانی را با مشکلات عدیده ای روبرو ساخته است. جهانی شدن به عنوان مرحله ای از تکامل تاریخی جامعه های انسانی، با تعمیق و رشد همه جانبه خود روند تضعیف و تخطئه بسیاری از مناسبات کهن ساختار غالب طبقاتی را به چالش کشیده است. فرایندی که صاحبان ثروت و قدرت را به واپسگرایی و اتخاذ شیوه های ارتجاعی برای بازگشت به سازوکارهای گذشته سوق داده است. رسانه ها و ابزارهای تخدیری نظام سلطه سرمایه با بوق و کرنا و صرف هزینه های گزاف در تلاش برای اعلام پایان دوره جهانی شدن، بر جهانی بودن سازوکارهای غالب کنونی تاکید می ورزند. چرا که هر ساختار فکری و مادی کهنه و فرتوت بر بودن پای فشرده و از شدن و گشتن می پرهیزد.

جهانی شدن برای گذر از جهانی بودن ساختار نظام سلطه سرمایه وارد فاز نوینی از تحول و تکامل تاریخی خود شده است و بسوی حذف و حد موانع و بازدارنده های رشد و پویایی پیوند های الزامی جامعه جهانی در حرکت است. اینکه عمال سرمایه به تکاپو افتاده و بر برجستگی نهادهای بین المللی ناکارآمد و فرتوتی چون بانک جهانی و صندوق بین المللی پول تاکید می ورزند؛ بیان واضح و روشن حفظ بودن ها است در برابر شدن و گشتن جهان نوینی است که برای حفظ دستاوردهای جهانی شدن مسیرهای نوین و جدیدی را تجربه می کنند. قطعا تضاد و تقابل بین جهانی شدن و بودن جهانی سراسر توطئه و تجاوز به حریم امن انسانی در روابط و مناسبات اجتماعی، شوک و التهاب ناخواسته ای را بر جامعه های انسانی تحمیل کرده که به سقوط و نزول بسیاری از ارزش های اقتصادی، اجتماعی و انسانی منجر شده و تداوم خواهد داشت. این سقوط و نزول با کاهش رشد اقتصادی کشورها و رکود تاریخی ساختار فرتوت سرمایه خود را نشان داده؛ و دامنه نابسامانی های زیستی را در سطح جهان فزونی بخشیده است. ایجاد دلهره و ترس از تکه تکه شدن مجدد اقتصاد جهانی و تاکید مجدد بر حمایت از حدود بخشیدن به گردش سرمایه در محدوده ملی به سبق و سیاق گذشته تاریخی، از ترفندهای عمال سرمایه است برای رویارویی با ساز و کارهای نوین در حال شکل گیری است که بر جهانی شدن و پیوندهای جهانی بر اساس صلح و همزیستی پایدار ابرام دارند.

یکی از ترفندهای موفق ساختار سرمایه، اشاعه و گسترش دامنه انتزاع مفاهیم کاربردی در تحولات و تکامل تاریخی جامعه و انسان است. این انتزاع امروز در بحث های روشنفکری و تبیین و تأویل های تئوریسین های بورژوازی کاملا مشهود است. چرا که نگاه انتزاعی به پدیده های اجتماعی و تاریخی به رشد و توسعه درک معلولی منجر شده و حقایق و علل رویکردهای محیطی را در پرده ابهام قرار داده است. یکی از نشانه های بارز انتزاع پدیده ها و درک معلولی تبیین و تحلیل های واپسگرا با استناد به اقوال و آثار گذشتگان از جمله آثار اندیشه ورزان بورژوازی می باشد. بسیاری از مفاهیم کاربردی و مهم تابع روند تکامل تاریخی بوده؛ و در عامیت مقوله های عمومی اجتماعی نمی گنجند. این روند نامتعارف به عقیم سازی مبارزه بر علیه استبداد سیاسی و اقتصادی روی آورده است. چرا که بسیاری از مفاهیم از جمله مبارزات مدنی تابع فعل و انفعالات نوینی است که با نمودهای کلاسیک رشد سرمایه داری تفاوت بنیادین دارند. مبارزات مدنی در ساختار کلاسیک سرمایه پیرامون روندهای اصلاحی و رفرمی و یا بیان صرف مطالبات اجتماعی بوده که توسط کنشگران اجتماعی ساماندهی می شد. بدین مفهوم که در ساختار کلاسیک سرمایه مبارزات مدنی پیرامون ساختار موجود عمل می کرد؛ در حالی که اکنون با توجه به فرسودگی و فرتوتی ساختار سرمایه مبارزات مدنی یک مبارزه فراساختی بوده و سازماندهی مبارزات متناسب با آن بایستی شکل بگیرد.

اینکه نهادهای مدنی قدرت مانور و توان سازماندهی گذشته خود را در ساختار سیاسی غالب کنونی از دست داده اند؛ بیانگر توقف در سائقه های گذشته تاریخی است که با رزم مطالباتی صرف گره خورده و در بطن خود نمودهای تغییر و دگرگونی لازم تکامل تاریخی را حمل نمی کند. چرا که سامانه های فکری و عملی گذشته نهادهای مدنی ظرفیت پذیرش دگرگونی های تکاملی کنونی را نداشته و با ضعف و فترت خود زمینه تهاجم و تحدید فعالیت توسط سلطه و استبداد اقتصادی و سیاسی را فراهم ساخته اند. زمانی که بارزه های تکاملی نادیده انگاشته شوند؛ شاکله های خرافی قد علم کرده و مبارزات و جنبش های اجتماعی را در افتراق و پراکندگی از تاب و توان باز می دارند. مدد گرفتن از درک معنایی و فهم اجتماعی گذشته نهادهای مدنی برای پیشبرد اهداف مبارزاتی کنونی جامعه های انسانی، بسترهای در خود بودگی و مهار همپیوندی و همسویی با نیاز و الزام مبارزه و کنش های عمومی را هموار ساخته اند.

برای نفی سازوکارهای جهانی شدن، عمال سرمایه با انتزاع تاریخی، سازوکارهای ساختی خود را بدون توجه به فرایند تکامل تاریخی جامعه و انسان و نیاز های برآمده از آن، نهادهای نجات بخش و موثر دانسته و همگان را به پیروی و حمایت از آن ها ملزم می دانند. تکه تکه شدن جامعه های انسانی برای حراست و حمایت از چارچوب های ملی سرمایه و تولیدات داخلی آن، دقیقا واکنشی است که جامعه های انسانی برای حفظ و حمایت از دستاوردهای نوین جهانی شدن از خود بروز داده اند. ساختار فرتوت سرمایه با ایجاد التهاب و اغتشاش جهانی سعی در تحمیل خود به جامعه جهانی دارد. در حالی که قطب های نوین اقتصادی و اجتماعی با نفی رویکردهای جهانی سرمایه، پیوندهای نوین اقتصادی و اجتماعی را در پیش گرفته اند. فرایندی که مبارزات مدنی و اجتماعی را با تغییر و دگرگونی پیوند زده و رفرم و اصلاحات را ناکافی و ناکامی می داند.بنابراین جهانی بودن بر علیه جهانی شدن مبارزه همه جانبه ای را با استفاده از ابزارهای ارتباطی و رسانه ای آغاز کرده است. نمودهایی چون جنگ، تحریم ملت ها و ایجاد اغتشاشات و قیل و قال های جهانی همگی برای جلوگیری از نظم نوینی است که بودن جهانی عاری از عدالت و برابری را نفی می کنند.

به زعم سردمداران نظام سلطه سرمایه بودن و ماندن در نظم کهن جهانی تنها و یگانه راه نجات از بن بست ها و بحران های حاد و رو به تعمیق کنونی اقتصاد و جامعه های بشری محسوب می شود. براین اساس با انواع حیله و ترفندهای اقتصادی و سیاسی در روند حفظ دستاوردهای جهانی شدن و پیوندهای نوینی که با خود ارزش های تکامل تاریخی را حمل می کنند؛ اخلال ایجاد می نمایند. در این راستا جامعه روشنفکری و تئوری سازان جریان های متکثر فکری با تاثیرپذیری و القای فکری بورژوازی جهانی، ضمن همگامی با سیاست های ارتجاعی عمال سرمایه به سترون سازی مبارزات مردمی بر علیه استبداد و توتالیتاریسم اقتصادی و سیاسی روی آورده اند. چرا که هنوز با مفاهیم و معانی اعصار گذشته تاریخی طی طریق کرده و از تغییر و درک معنایی علل این تغییر در روند کنونی رشد و بالندگی جامعه و انسان دور می باشند. بنابراین توقف در بارزه های فکری گذشته، عارضه بدخیمی است که اتخاذ مشی مبارزاتی را در بدفرجامی پیوند با واپسگرایی ایده ای و عقیم سازی اهتمام مردمی در گذر از استبداد و توتالیتاریسم، به نمایش می گذارد.

شدن جهان در فضا- زمان نوین نافی دستاوردهای گذشته توالی تاریخی نیست؛ بلکه مکمل آن در بهبود بخشی مناسبات انسانی است که از تصورات ذهنی و بررسیهای تصادفی و ناآگاهانه بسوی درکی آگاهانه و منظم در حرکت است.برای تطابق و تعادل با این روند رو به کمال بایستی در نظم فکری و تقویت هرچه بیشتر استقلال اندیشی برای افزایش قدرت تمیز ارگانیسم اهتمام ورزید. با القائات منفی مداوم عناصر مخرب محیطی، عموما بازتاب های حرکتی از تعادل و تطابق با روندهای رو به کمال باز مانده و به مهار کنش ها و جنبش های مردمی روی می آورند. چرا که القای منفی به آشفتگی و پریشانی ذهن و اندیشه دامن زده؛ از تحلیل واقع رویکردهای محیطی باز مانده و جامعه و انسان را در بلاتکلیفی مداوم زیست اجتماعی به عاریت می گیرد. اکنون تمام عوامل ساختار فرتوت سرمایه با گسترش دامنه القای منفی در زندگی انسان ها جان و روان انسان ها را در پریشانی و آشفتگی مداوم وانهاده اند.

نتیجه اینکه: جهان در پیوند با شدن و گشتن انسان ها، بسوی پیوند های نوینی از روابط و مناسبات اجتماعی روی آورده اند که با پویایی و بالندگی نیروهای مولده، عرصه های نوینی از زیست جهانی را تجربه می کنند. جهانی شدن روابط و مناسبات اقتصادی و اجتماعی که در نوع نگاه انسان ها به روند هستی اجتماعی دگرگونی ایجاد کرده است؛به چالشی برای تداوم زیست انگلی ساختار طبقاتی مبدل شده است. در دایره این تکامل تاریخی که ساخت و بافت کهن و فرتوت نظام سلطه سرمایه را نفی می کند؛ تلاش همه جانبه ای از سوی عمّال سرمایه برای حفظ و حراست از بودن جهانی فاقد مشروعیت ساختی در برابر شدن جهانی با استاندارد های نوین زیستی، در پیش گرفته اند. پیوندهای جهانی شدن در نیمه راه و در تضاد و تقابل با منافع سردمداران ثروت و قدرت، گرایش بسوی تکه تکه شدن برای حفظ و تداوم هژمونی در سراشیبی نزول و سقوط ساختار مسلط سرمایه آغاز گردید. ولی جهانی شدن به عنوان مرحله ای از تکامل تاریخی، روند پیوندهای نوینی را پی ریخت که چالش جدی را برای واپسگرایی و پیامدهای ارتجاعی نظام سلطه سرمایه ایجاد کرده است. تلاشی برای حفظ و تداوم دستاوردهای جهانی شدن و نفی و رد تمامی اهتمام بودن جهانی که بشریت را در دهشت و وحشت مداوم زیست اجتماعی فرو برده است. درک و فهم مفهومی و موضوعی روندهای کنونی و مبارزه با آثار و عواقب ناهنجار آن نیازمند شناخت روندهای تکاملی کنونی و روبرو شدن با واقعیت های زنده ای که در گذشته تاریخی انسان ها مسبوق به سابقه نبوده است. بنابراین ارجاع صرف به آثار و اقوال گذشتگان برای کنش های مبارزاتی نه تنها ره به روشنایی نمی گشاید؛ بلکه کنش و جنبش اجتماعی را عقیم و نابارور می سازند.


اسماعیل رضایی

پاریس

19:09:2023


*اخیرا مقاله ای با عنوان«هشدار صندوق بین المللی پول-شوک بزرگ بعدی» که در سایت اخبار روز منتشر شده است. در این مقاله خانم کریستالینا جئورجیوا رئیس صندوق بین المللی پول با تاکید بر تکه تکه شدن اقتصاد جهانی، کل اقتصاد جهانی را در خطر جدی دیده و دوره جهانی شدن و ادغام سریع را به پایان رسیده اعلام می دارد. او در این مقاله با تاکید بر صندوق بین المللی به عنوان آخرین راه حل وام دهنده جهانی، بر همکاری جامعه بین المللی با این نهاد جهانی برای مبارزه با بحران در راه، تاکید ورزیده است.

۱۴۰۲ شهریور ۱۹, یکشنبه

 

انقلاب و آگاهی



آگاهی آمیزه ای از درک و دریافت های انسانی و تغییرات و دگرگونی محیطی می باشد که عموما از یک ساخت طبقاتی در تعاملات اجتماعی پیروی می کنند. بدین مفهوم که بر بستر دگرگونی بنیان های مادی اجتماعی در انسان نوعی از واقع گرایی برای تحقق حقوق طبیعی و اجتماعی شکل می گیرند که محرک وی در خواستن و شدن است.بنابراین آگاهی مادیت کمّی پدیده هایی است که در جهت دگرگونی های کیفی حرکت می کنند. هر حرکت و مطالبه ای بدون پیش شرط آگاهی های لازم و با کمیت مطلوب به اهداف مورد نظر و نیاز خود دست نخواهد یافت. در آگاهی شهود و شنود ارزش های نوین و متعالی انسانی عرضه بیرونی پیدا کرده و بنیان های کهنه و فرتوت را به چالش می کشند.

آگاهی انسان ها تحت تاثیر مداوم رویکردها و عملکردهای محیطی قرار دارند. بارزه های عادت و سنت آگاهی ها را به چالش کشیده و به تحکیم بنیان های واپسگرایی مدد می رسانند.در ضرورت های اجتماعی و تاریخی اصولا واپسگرایی نقش ترمز و یا ایجاد وقفه در تغییرات و دگرگونی های اجتماعی را بازی کرده و روندهای انقلابی تحت ضرورت های تاریخی را در بارزه های سنت و عادت حدود می بخشند. چرا که عادت و سنت منشا و منبع آگاهی های کاذب بوده و جامعه و انسان را در حد و حصار زیستی نامتعارف و عقب مانده به اسارت می گیرند. ولی ضرورت های تاریخی و صیرورت انسانی که پیوند نیاز و آگاهی را با خود دارند؛ بسوی یک انقلاب واقعی برای تحقق اهداف و آرمانهای انقلابی هدایت می شوند. انقلاب بر اساس ضرورت های تاریخی و فاقد آگاهی های واقعی، عموما برای نوزایی اندیشه و مرزبندی با عوامل مهم و اساسی موانع رشد و توسعه ابعاد متکاثر اجتماعی و انسانی جهت گیری می کنند. ضمن اینکه انقلاب با تکیه بر آگاهی های عمومی و در فقدان ضرورت های اجتماعی، قادر به جهت گیری های لازم برای اهداف و آرمان های انقلاب اجتماعی نخواهند بود. پس انقلابات ناتمام یا منحرف شده ممکن است با ضرورت های تاریخی جامعه همراه باشند؛ ولی قطعا با نیازها و الزامات مورد مطالبه عمومی همراه نگردند. انقلابات ناقص و نیمه تمام در روند ناکارآمدی های مصادره کنندگان دستاوردهای انقلاب، با آگاهی در آمیخته و بسوی تکمیل و کمال هدایت می شوند. اصولا در انقلابات متکی بر ضرورت های تاریخی، و نبود آگاهی های لازم ، جامعه از زیان و خسران بالایی برای رسیدن به مرحله کمال و پختگی انقلاب روبرو می شود. در حالی که انقلابات با آگاهی های نسبی و فاقد ضرورت حتمی تاریخی، بسترهای مستعد تری برای گذر از نابسامانی های اجتماعی را در خود دارند. در بسیاری موارد فشار و تعدی به حیات عمومی از طریق مصادره کنندگان انقلاب، جامعه را خسته و بسیاری از نیروهای انقلابی را به دامان نیروهای ارتجاعی و ضد انقلاب هدایت می کنند.

اصولا ناراضیان و نادمان انقلابات ناقص و ناتمام به دو دسته عمده تقسیم می شوند. عده ای به دلیل عدم تحقق وعده های انقلاب و فشار و تعدی به حیات اقتصادی و اجتماعی عمومی، تدریجا صبر و بردباری خود را از دست داده و ناامید و مایوس یا منفعل شده و یا به دامن ارتجاع و عوامل ضد انقلاب می پیوندند. این بی صبری و یاس می تواند همچنین منشا نا آگاهی از روند تکامل اجتماعی داشته و فرد و یا جریان های فکری را بر علیه روند تکاملی انقلاب مردمی برانگیزد. بدین مضمون که فرد نداند و یا قادر به درک و شناخت لازم از روند تکامل تاریخی جامعه و انسان و همچنین مضمون و محتوای درونی آنها نبوده و تحت تاثیر القائات نامتعارف محیطی به دامان ارتجاع و عناصر ضدانقلاب در غلتد. دسته دوم کسانی هستند که از یک منافع خاص طبقاتی برخوردار بوده اند که انقلاب ناتمام آن ها را مصادره به مطلوب کرده و تلاش می ورزند سوار بر موج نارضایتی و توهمات دیگران بسوی بازیابی مجدد منافع و جایگاه از دست رفته گام بردارند. این گروه مسئولیت پذیری و دلسوزی های مردمی گروه اول نسبت به فجایع و رویکردهای تباه کننده مصادره کنندگان انقلاب را نداشته و همواره با تظاهر و دروغ و فریب دیگران را متاثر و با خود همراه می سازند.

تمام کسانی که انقلاب ناتمام سال پنجاه و هفت ایران را نفی و قادر به فهم دستاوردهای آن نبوده و اعلام ندامت و برائت می کنند؛ عموما از یک نگاه عامیانه به فعل و انفعالات اجتماعی برخوردارند که رسوبات فکری عادت گون گذشته در ضمیر ناخودآگاه آن ها به بروز تعارضی با عناصر نامتعارف محیطی روی آورده اند. این درک و نگاه عامیانه به کنش و واکنش اجتماعی با خود عارضه های بیمارگونی در ارزیابی از انقلاب و انتظارات بدان را موجد شده که نافی تمامی اصول و منطق علمی بوده و با روح تحول و تکامل اجتماعی و انسانی بیگانه است. در نمونه انقلاب ایران جامعه با یک فاجعه روزافزون از سوی اپوزیسیون روبرو است که هیچ درک درستی از دستاوردهای این انقلاب ناتمام و رو به اعتلا نداشته و با یک موضع سکتاریستی و شوونیستی، از تعمیق و جهت گیری تکاملی آن بشدت جلوگیری می کنند. ارزیابی های غلط منجر به بهانه گیری های کودکانه ای شده اند که دستاوردهای یک کنش انقلابی را در بوته اجمال و یا فراموشی قرار داده است. انتظارات از انقلاب ایران به دلیل مصادره آن توسط ارتجاعی ترین قشر اجتماعی که حداقل های انتظارات نیز تحقق پیدا نکرد؛ موجب نوعی دلزدگی و یاس و ناامیدی در بسیاری گردیده است. چرا که جامعه ایران در یک مقطعی از تاریخ تحولات اجتماعی روند مدرنیزاسیون را آغاز کرد؛ قبل از آنکه بنیان های هضم و حل این روند متکامل توسط سنت های نهادین و بازدارنده و مخالف نوگرایی و نواندیشی را فراهم سازد. این تضاد تاریخی و ضرورت های اجتماعی برای گذر به مدرنیسم،بسترهای حاکمیت قشری ترین عناصر دینی را تدارک دید. پس انقلاب بر اساس ضرورت های تاریخی و از بطن سنت و عادت برخاست و از آگاهی های لازم برای رشد بارزه های مدنی و تمهیدات راسخ برای یک بنیان های ساختی مترقی و انسانی بدور بوده است. براین اساس جامعه انقلابی از یک ضایعه و خسارت سنگین و عظیم اقتصادی، اجتماعی، سیاسی وفرهنگی برخوردار گردید.

اگر چه انقلاب ایران یک انقلاب ناتمام بود؛ ولی یک انقلاب واقعی بود که در کنار تمامی ضعف و خلجان های اساسی خود دستاورد های بزرگی نیز داشت. اکنون بر بستر همین انقلابی که بسیاری آن را نفی و یا اظهار ندامت می کنند؛ دگم های واپسگرا و دینی در هم شکسته شد و تقدس و کاریزمای روحانیت جاهل و جاعل که هماره تاریخ تحولات اجتماعی مانع و رادع اصلی توسعه و پیشرفت جامعه بوده اند؛ برای همیشه فرو ریخت. دستاوردی که می تواند بسترهای یک جامعه به واقع انسانی و دموکراتیک را تدارک ببیند؛ اگر واقع بینی و اتخاذ مواضع درست و اصولی در دستور کار عناصر به واقع انقلابی قرار گیرند. فراموش نشود که اگر این انقلاب نبود؛ مردم ایران مانند تمامی حیات گذشته تاریخی خود، در اسارت جهل و خرافه های دینی هرگز قادر به رهایی از بن بست ها و موانع رشد و بالندگی خود نبودند. اکنون به واسطه همین انقلاب، بخش عمده ای از جامعه به ویژه نسل جدید از مذهب جدا شده و اکثریت قاطع جامعه به عدم مشروعیت حاکمیت دینی رسیده اند. قطعا بدون این انقلاب جامعه ایران و مردم در اسارت خرافه های دینی قادر به شکستن دگم های خود نبوده و از درک واقع گذر حیات اجتماعی خویش واقف نمی شدند. در تمامی طول حیات گذشته تاریک ایران، سایه شوم ومنحوس کاریزما و فرامین دینی در تصمیم گیری های اداره امور اجتماعی نقش تعیین کننده داشته اند؛ و اکنون با این انقلاب ناقص و ناتوانی حاکمیت ارتجاعی بر سرنوشت جامعه و مردم بسترهای تکمیل و کمال انقلاب مردمی فراهم شده است. اکنون هیچوقت در گذر تاریخی حیات اجتماعی ایران، جامعه اینقدر مستعد پذیرش سکولاریسم و بنیان های دموکراتیک نبوده است و این همه حاصل انقلاب تاریخی مردم ایران است.

اکنون در آستانه سالگرد جنبش انقلابی زن، زندگی، آزادی هستیم. این جنبش انقلابی بیان واضح آگاهی های انباشته شده مردم ایران در طی گذر حاکمیت مستبد دینی است که با مصادره به مطلوب کردن انقلاب مردمی، برای همیشه پرونده سیاه و خرافه پرور خویش را بست و مشروعیت کاریزمایی و تقدس دروغین خود را از دست داده است. دگم های مردم ایران با جهل و خرافه های دینی شکسته شد؛ امید که دگم های کسانی که با بیان تمسخرآمیز پنجاه و هفتی ها که دستاوردهای انقلاب مردمی پنجاه و هفت را به ریشخند می گیرند نیز بشکند و با واقعیت های جامعه انقلابی ایران اگر چه بعید است؛همراه گردند. چرا که دگم های مردم در روند کمال و تکمیل انقلاب بسوی آگاهی های نسبی جهت یافت و در تدارک بسترهای یک جامعه متعارف در حرکت است، روشنفکر عقب مانده از این جهش انقلابی با دگم های ایده ای نوین مشئون از ناکامی و یاس، امکان درهم شکستنش صلب و ثقیل است. کسانی که انقلاب را به ریشخند می گیرند و دستاوردهای آن را به هیچ می شمارند. تا کی می خواستند و می خواهند زیر یوغ ارتجاع دینی تداوم حیات دهند و چگونه می خواهند جامعه ایده آلی را که همواره با دخالت فرامین و خرافه های دینی تحقق نیافته و اگر آگاهی های انقلابی نبوده؛ همچنان تداوم می داشت؛ به جامعه ایده آل خود دست یابند. اگر این انقلاب نبود جامعه هرگز نمی توانست از قیدوبند اختاپوسی دینی رهایی یابد.

انقلابات و یا دگرگونی های بنیادین اجتماعی عموما محصول کمیت یابی های بنیان های مادی و به تبع آن آگاهی های اجتماعی برای یک کیفیت مطلوب تر و مفیدتر شکل می گیرند. وقتی کمیت های لازم برای فراروئیدن یک کیفیت مطلوب فراهم نباشد؛ مسیر انقلاب را به بیراهه سوق خواهد داد. در انقلاب ایران مجموعه کمیت های لازم برای یک انقلاب موفق و کمال یافته فراهم نبوده است. بنابراین جامعه نیاز به یک مرحله انتقالی و نوزایی اندیشه و عمل برای درک و دریافت های نوین و پرکردن خلای کمّی که در مقطع انقلاب 57 وجود نداشت؛بود.این کمبود در یک پروسه نسبتا طولانی حاکمیت مستبد دینی بطور نسبی فراهم آمده و جامعه انقلابی ایران را آبستن تحولات واقعی انقلابی نموده است. اکنون دلاور زنان و مردان ایران با تحقیر ترس و مرگ با عهد و پیمانی که با جامعه خود بسته اند؛ استوار ایستاده اند. و این یعنی آگاهی نسبی کمی که در مقطع انقلاب بهمن 57 جامعه فاقد آن بوده و در پروسه حاکمیت یغماگر و دار و درفش استبداد دینی، ابهامات و دگم ها درهم شکست و جامعه را مستعد دگرگونی اساسی و دستیابی به اهداف و آرمان های انقلاب 57 نموده است. آنهایی که به انقلاب مردمی دهن کجی می کنند؛ حتما انتظار داشته اند و یا دارند که جامعه ای مانند ایران که طی سالیان طولانی حیات پر پیچ و خم خود که زیر سلطه مداوم استبداد چکمه و نعلین قرار داشته، و دین همچون افیونی سلامت جان و روان آن ها را در اسارت خود داشت؛ بدون هیچ هزینه مادی و انسانی بتوانند از این جرگه هولناک حیات اجتماعی گذر کنند. واقعا چه عافیت طلبانی داعیه انقلابیگری و مبارزه با چالش های سهمگین جامعه انقلابی ایران را دارند. عموما آنهایی که هنوز دل در گرو مذهب دارند و رسوبات عوامانه دینی رهایشان نساخته؛ انقلاب مردمی 57 را نفی و مردود می شمارند.

نتیجه اینکه: آگاهی اصولا پلی بین شناخت انسانی و تحول و تکامل تاریخی می باشد. آگاهی ضمن برآمد تحول و تکامل تاریخی جامعه و انسان، در بروز دگرگونی و تغییرات اساسی اجتماعی نقش اصلی و مهمی را بازی می کند. ضرورت های اجتماعی و طبیعی اگرچه می توانند در ایجاد بستر دگرگونی های اجتماعی نقش بازی کنند؛ ولی این تغییر به تنهایی ممکن است در راستای اهداف و آرمان های اجتماعی سوق نیابند. همچنین آگاهی اگر با ضرورت های تاریخی و صیرورت انسانی پیوند نخورد؛ قدرت اعمال و اجرای یک تغییر به واقع انقلابی را دارا نخواهد بود. بنابراین آگاهی دارای یک مادیت کمّی است که با ضرورت های تاریخی و اجتماعی برای یک انقلاب واقعی همراه می شود. اصولا انقلابات ناقص و ناتمام و یا شکست خورده از یک انتزاع بین آگاهی و ضرورت های اجتماعی و تاریخی برخوردارند. بنابراین انقلابات ناقص و یا ناتمام در پروسه تحولات تاریخی و تحت تاثیر رویکردها و عملکردهای عناصر مسلط بر دستاوردهای جامعه انقلابی بسوی آگاهی های لازم برای تغییر بنیادی و انسانی هدایت می شوند. انقلاب مبتنی بر ضرورت های تاریخی، عموما بر ضرورت تغییر ساخت و بافت کهنه ای استوار است که در روند تاریخی تحولات اجتماعی مانع ایجاد کرده اند. انقلابی که ممکن است دستاوردهای اجتماعی خاصی را در بر نداشته باشد؛ ولی بستر ساز آگاهی های لازم برای دستیابی به اهداف و آرمان های به تاخیر افتاده اجتماعی را فراهم سازند.دین و مذهب در ایران همواره به عنوان یک مانع عمده تاریخی رشد و توسعه ابعاد متنوع اجتماعی عمل کرده ؛ و جامعه نیازمند یک نوزایی و مرزبندی با دین را لازم داشت تا بتواند موانع رشد و توسعه اجتماعی را حذف کند. اگر انقلاب 57 نبود؛ ایران هرگز قادر به این مرز بندی نبوده؛ و مانند گذشته تاریخی خویش زیر یوغ استبداد دینی و یا دخالت های مداوم اش در اداره امور اجتماعی مانع شکل گیری یک جامعه به واقع انسانی می بود. آنهایی که انقلاب 57 را به ریشخند می گیرند و یا از وقوع آن اظهار ندامت و برائت می کنند؛ بایستی بیاندیشند که اگر این انقلاب نبود چگونه می خواستند و یا می توانستند این غول استبداد دینی را که در جان و روان جامعه و انسان ریشه دوانده بود به زانو درآورند. انقلاب بزرگ 57 مردم ایران اگر چه با خسران و زیان عظیمی همراه شد؛ ولی با از بین بردن مشروعیت حاکمیت دینی و یک مرزبندی رو به تعمیق با دین، بسترهای یک حکومت سکولار دموکراتیک واقعی را فراهم نموده که قبلا تحت هیچ عنوانی مقدور نبود. اکنون در آستانه سالگرد جنبش انقلابی زن زندگی آزادی با همت زنان و مردان دلاور ایران ،جامعه تا دستیابی به اهداف و آرمان های انقلاب 57 از پای نخواهد نشست.


اسماعیل رضایی

پاریس

09:09:2023


۱۴۰۲ شهریور ۶, دوشنبه

             روش و جهش

 

رشد روزافزون دامنه دانش و فن و به دنبال آن فزونی درک و دریافت های آدمی برای انطباق و اتصال به ره آوردهای نوین دانش و تکنیک، نمودهای جهش گون کیفی را در پیوند با درک و درایت آدمی با شناخت بسیاری از روندهای مطلوب و نامطلوب محیطی ممکن ساخته است. جهش پیرامون نمودهای متنوع و متکثر، خود محصول کمیت ها و ضرورت های زیستی محیطی است که در مقاطع خاص تحول و تکامل تاریخی بروز نموده و بسترهای دگرگونی های اساسی و بنیادینی را در روابط و مناسبات تولیدی و انسانی ایجاد می کند. پویایی و بالندگی بیواسطه بنیان های مادی و رویکرد های نظام های اجتماعی غالب و وابسته به تحول و تکامل این بنیان های مادی در جامعه های انسانی، اساس و بنیان روندهای جهش گون دگرگونی های اجتماعی را فراهم می سازند. براین اساس نمی توان بسترهای زمانی معینی را برای تعیین تغییر و یا دگرگونی ساختاری و همچنین جابجایی هژمونی قدرت و یا قدرت های مسلط جهانی را اعلام و ابرام داشت. در توسعه و پیشرفت بطئی و کند تر دامنه دانش و تکنیک در اعصار گذشته تاریخی امکان تعیین و شناخت دگرگونی های ساختی و هژمونیت معمول و یا قهری بیشتر و ملموس تر بوده؛ ولی در روند برق آسا و دم افزون رشد و پویایی دامنۀ فن و تکنیک، حدس و تخمین نمی تواند هیچ محمل واقع و علمی را با خود داشته باشند.

رشد و دگرگونی روابط و مناسبات تولیدی،مولّد بسیاری از روابط و مناسبات نوین اجتماعی می باشند که در یک روند تراکمی، به دگرگونی های انقلابی روی می آورند. فرایندی که خارج از اراده و تمایلات انسانی بسوی عرصه های نوینی از رشد و توسعه بنیان های مادی و انسانی هدایت می شوند. مقاومت و ابرام بر بافت و ساخت کهنه و فرتوت از سوی صاحبان ثروت و قدرت، بیان واضح و روشن روند بی واسطگی تحول و تکامل و خارج از توان و قدرت انسان ها در تحمیل و تداوم روند های ارادی و ایستارهای واپسگرا می باشند. چرا که آگاهی با رشد و بالندگی نیروهای مولده فزونی یافته و همراه با تراکم روزافزون فن و تکنیک بسوی جهش های کیفی در روابط و مناسبات اقتصادی و اجتماعی روی می آورند. تراکم آگاهی و شناخت، ظرفیت و پتانسیل های نوینی را برای تغییر و دگرگونی اجتماعی فراهم می سازند که در گذشته تاریخی انسان ها سابقه نداشته است. همانند ظرفیت سازی و پتانسیلی نوین که در فاصله دو جنگ جهانی موجب رشد و توسعه جهشی دامنه علم و تکنیک در برخی از کشورها گردیده است. چرا که تحولات جهشی خارج از اراده و خواست انسانی و بر اساس ضرورت و صیرورت جامعه و انسان شکل می گیرند.

داده های آماری کنونی که عموما بر اساس حدس و گمان و غرض و مرض ساختار فرتوت سرمایه عرضه می شوند؛ نمی توانند عنصر معین و مطمئنی برای تعیین و تضمین چرایی و چگونگی جابجایی قدرت در سطح جهانی را ارائه کنند. اگر چه آمار و ارقام و داده های آماری بر اساس تکنولوژی های پیشرفته و دقیق کنونی حاصل می آیند؛ ولی پردازش و ارائه آن ها بر بسیاری از ترفند های روابط بازرگانی و مناسبات تجاری و همچنین روابط سیاسی و دیپلماتیک استوار می باشند که در صحت و سقم آن ها تردید جدی ایجاد می کنند. مطمئنا جهش های تکنیکی که امروز در سنجش و روش داده های آماری مورد استفاده قرار می گیرند؛ آلوده به بسیاری از شگردها و ترفندهای اقتصادی و سیاسی است که ساختار طبقاتی برای گریز از چالش ها و مسئولیت های اجتماعی خویش بدان ها مبادرت می ورزد.بنابراین نمی توان اطلاعات آماری و ارقام اقتصادی را که عموما از سوی رسانه ها و منابع ارتباطی و اطلاعاتی عوامل سرمایه اعلام می شوند؛ منابع موثقی دانست و بر اساس آن ها به تبیین و تحلیل روندهای کنونی تحولات جهانی مبادرت کرد.

آنچه که اکنون موثق و قطعی است؛ ورود ساختار سرمایه به مرحله نوینی از تحول و تکامل تاریخی خویش است که نافی هژمونیت قهری و تک محوری کنونی است که جهان را در التهاب و اضطراب مداوم فرو برده و طبیعت، جامعه و انسان را در آلودگی و آشفتگی اندیشه و عمل از زیست واقع حیات جمعی دور ساخته است. اتکای صرف بر داده های آماری عمّال سرمایه، یکی از معضلاتی است که جهت گیری های سیاسی و مبارزاتی در بین روشنفکران و نخبگان اجتماعی را سترون و از بار واقع گذر تاریخی اش تهی ساخته است. نگاه واقع بینانه به تکامل تاریخی و بارزه های شهودی محیطی همراه با تبیین دیالکتیکی روندهای جاری و ساری جامعه های انسانی، بهتر و مطلوب تر می توانند به رخدادهای واقع و حقیقی و توازن قوا و همچنین دگرگونی در سازه های هژمونی قدرت جهانی بپردازند. بی ثباتی و ناپایداری ایده و عمل و تغییر مواضع آنی و زودگذر در بین تحلیلگران و مبارزان اجتماعی عموما ناشی از درک ناواقع از فعل و انفعالات کنونی جامعه جهانی با اتکای به داده های آماری و اطلاعاتی ساختار غالب سرمایه می باشند. عوامل تشدید کننده این روند نا متعادل بیشتر برمی گردد به تحولات جهشی دامنۀ دانش و فن که یک فاصله رو به تعمیق را بین صاحبان قدرت ابزاری و دیگر طبقات و اقشار اجتماعی که از درک و هضم هجمه عظیم و روزافزون این جهش تکنیکی ناتوان هستند؛ ایجاد کرده است. این ضعف بنیادی و اساسی قدرت مانور و امکان اطلاع رسانی های کاذب و دروغین را در جامعه طبقاتی در سطح بالایی برخوردار ساخته است.

روش های اتخاذ مواضع ارتباطی و مبارزاتی بایستی متناسب و مطابق جهش های فنی و تکنیکی اتخاذ شود؛ چرا که نوید بخش دنیای نوینی است که به قاعده و قانون منطبق با نیازهای تحولی و تکاملی خود احتیاج دارند. کسانی که مرز تغییر و دگرگونی های اجتماعی را براساس داده های اطلاعاتی و آماری ساختار سرمایه منوط می سازند؛ قطعا در انطباق و تعادل با ویژگی های جهش گون فن و تکنیک و نیازهای برآمده از آن ها با چالش های جدی روبرو خواهند شد. زیرا در مقطع کنونی از تحولات تاریخی، و بحران ها و بن بست های شکننده برای نظام سلطه سرمایه، تمهیدات گسترده ای از سوی عمال سرمایه برای انحراف و ناآرامی های ذهنی عمومی از جمله داده های اطلاعاتی کاذب و دروغین بکار گرفته و می گیرند. بسیاری نه براساس روندهای جهش گون تکامل تاریخی که با اتکای به داده های آموزه های کلاسیک خود به داوری نشسته و حکم صادر می کنند. آموزه هایی که از بطن ساختار طبقاتی و تئوری پردازان و نخبگان بورژوازی سربرآورده و راهنمای ایده و عمل می گردند.

روش های خصمانه برخی روشنفکرنماها نسبت به موضع گیری های مترقی برخی از جریان های فکری جامعه با زاویه نگاه تخریب به دلیل درک و فهم ناقص از روندهای تحولی و تکاملی کنونی، نمودی از گرفتار آمدن در دام تشدید و تعمیم رشد و توسعه جهش گون دامنه دانش و فن بوده که قدرت هضم و درک جهت گیری های الزامی کنونی جهانی را برایشان دشوار نموده است. یکی از مشکلات کنونی مبارزات ضد استبدادی و رهایی بخش، التقاط فکری است که ملغمه ای از عادت و سنت و تاثیر پذیری سطحی و روبنایی از رشد جهش گون دانش و فن کنونی می باشد. بسیاری از روشنفکران و نخبگان با ادعای پیش قراولان مبارزاتی با گرفتار آمدن در دام این التقاط فکری، دقیقا انحراف و انهدام جنبش های ضد استبدادی و غیر مردمی را نشانه گرفته و نقش انسدادی را در پیشبرد مبارزات مردمی بازی کرده و می کنند. در این زمینه،دو پدیده عمده و اساسی در جهت گیری فکری نامطلوب روشنفکران و نخبگان برای پیشبرد امر مبارزه نقش داشته و دارند. یکی ناکامی های عمیق و ریشه دار مبارزات مردمی در گذشته، و دوم رسوبات فکری منحط گذشته با تکیه بر عادت و سنت ریشه دار اجتماعی که دامنۀ محافظه کاری های اجتماعی و سیاسی را توسعه بخشیده و موضع گیری های واضح و قاطع در برابر استبداد و توتالیتاریسم اقتصادی و سیاسی را با موانع جدی روبرو ساخته است.همچنین می توان القائات مسموم و مشحون از کذب و ریای ساختار غالب طبقاتی و حل شدن در بارزه های هویتی مجعول و مجهول آن در سویابی حرکت های مبارزاتی روشنفکری نیز اشاره کرد. چرا که جهش های فکری کنونی ناشی از جهش دستاوردهای تکامل تاریخی است که اصولا نمودی از تحریک پذیری شدید و ناگهانی تاثیرات محیطی بوده؛ و نوعی شوک روانی را وارد ساخته که به مهار کنشی مناسب روی آورده و روند تبیین و تحلیل واقع و حقیقی را با موانع جدی روبرو ساخته است. زیرا دستاوردهای تحولی کنونی با نفی گذشته، دنیای نوینی را نوید می دهند که با سامانه های مادی و فرهنگی گذشته کاملا متفاوت هستند. پس کسانی که بر گذشته و سازه های فکری، اقتصادی و سیاسی آن ابرام دارند؛ قطعا از یک روان پریشی عمیق و ناسازگار با تحول و تکامل دنیای کنونی برخوردار خواهند بود.

کسی که در گذشته و حال زندگی می کند؛ دور نمایی از آینده نداشته و تحول و تکامل جامعه را در پس تحجر و تمسخر به هیچ می شمارد. این ناتوانی اندیشه به توجیه و تفسیرهای عوامانه پناه برده و با شواهد گذشته تاریخی و تاکید صرف بر نقطه ضعف های مبارزاتی تاریخی گذشته جریان های سیاسی، به توجیه تعبیر و تفسیر های عوامانه خود می پردازند. گذشته را شاهد گرفته و بر دستاوردهای آن متوقف می شوند. این روش های متحجرانه در کنار جهش های علمی و فکری رخ می دهد که به سوی آینده ای دگرگونه در حرکت است. ولی برای روشنفکر و نخبه ای که بر بارزه های فکری و بنیان های مادی گذشته و حال متوقف شده اند؛ و تکامل تاریخی را در بازی های سیاسی خود به تمسخر می گیرند؛ روند حتمی و قطعی آینده‌ای متغیر و متفاوت را بر نتافته و یا با بدفهمی های خود نادیده می انگارند. با این نگاه کهنه و فرسوده به گذشته ملت ها، برای ملت خود نیز نسخه پیچیده و بر آن ابرام می ورزند. در حقیقت جهش های تکاملی را در روش های عوامانه و محدود خویش تحلیل برده اند.

نتیجه اینکه: درونزایی تکنیک و فن و تراکم کمی آن در پروسه تحول و تکامل جامعه و انسان؛ جهش های کیفی را در آفرینش های نوین ابزارهای فنی و تکنیکی نمود بخشیده است. ناتوانی در برقراری یک ارتباط منطقی و سازگار با ویژگی های این روند دگرگونه و بالنده، روش های منفعلانه و چالش زایی را در روابط و مناسبات اجتماعی و انسانی ایجاد کرده است. بسیاری با خودباختگی در برابر این نمودهای تحول و تکامل، از اصول علمی و عینی فاصله گرفته و با گردن نهادن به داده های اطلاعاتی و آماری ساختار غالب طبقاتی که به انواع ترفندهای اقتصادی و سیاسی آلوده می باشند؛ به ساماندهی فکر و اندیشه خود روی آورده اند. عارضه هایی چون تکیه بر عادت و سنت و همچنین نشخوار فکری دیگران، دامنۀ رشد نگرش عوامانه را توسعه بخشیده و از همگرایی و همراهی با جهش های علمی و فنی بازداشته است. روندی که به رشد بیمارگون محافظه کاری در اتخاذ مواضع مبارزاتی بر علیه استبداد و توتالیتاریسم اقتصادی و سیاسی منجر شده؛ و به هذیان گویی های تاریخی و هرج و مرج و ولنگاری اندیشه و عمل روی آورده است. فاصله بین انباشته های فکری گذشته و نیازهای جهش گون اندیشه و آمال انسانی، اکنون به یکی از چالش های عمده اتخاذ مواضع اصولی و سازگار روشنفکران و نخبگان اجتماعی در برابر نمودهای نوین تحول و تکامل جامعه و انسان مبدل شده است. چرا که روش های ملاحظات اجتماعی و سیاسی روشنفکری در برابر جهش های دم افزون دانش و فن، نوعی عدم بهداشت روانی را موجب شده است که به عدم تعادل و تطابق فکری و زیستی اقتصادی و اجتماعی دامن زده است.


اسماعیل رضایی

پاریس

21:08:2023