۱۳۹۹ اردیبهشت ۲۷, شنبه

                             تقابل و تجاهل(1)

 

رنج ندانستن در جهالت ورزی ها و عوامگرایی های آدمی حول محور رویکردهای محیطی، در هجو و هزل گویی های فاقد بنیان های قابل اتکا برای گذر از فرسودگی و انجماد اندیشه و روان بوضوح خود را نشان می دهند. کسانی که به خرافه گرایان و متحجران می تازند ولی خود در دام جاهلانه آن دست و پا  زده و ره به روشنایی نمی یابند. چرا که نگاه عامیانه به حیات اقتصادی و انسانی، اندیشه را در تفرد و تفرقه به اسارت گرفته و قالب های فکری عوامانه را بر شیوه های رفتاری و کرداری آدمی عالب می سازند. کسی یا کسانی که دین را به سخره می گیرند؛ ولی خود در نقد و نغز از شیوه های دروغ و فریب که ریشه در ندانستن و یا خود را به جهالت زدن دارد؛ بهره گرفته؛ و در پس توهمات ذهنی و حرف و حدیث های دینمدارانه با دیگران سخن می گویند. جای تاسف است که کسی خود را اندیشمند بداند و از فهم کاذب برای درک گذر تاریخی حیات اجتماعی بهره بگیرد.

تقابل کور، جهالت زور و جور را را با خود همراه می سازد تا بتواند نیات زشت و سخیف خود را بدیگران القا نماید. براین اساس کنش های فردی دچار یک منطق گریزی و توهمات ذهنی می گردد که در یک دیر فهمی عوامگونه خط فاصل ها و چرایی رخداد های گذر حیات را در نمی یابد. بنابراین مفاهیم عام و خاص را در هم می ریزد تا رویکردهای محیطی را به نفع خود مصادره به مطلوب نماید.فرایندی که برخی ها بدون تامل و درنگ و صرفا برای تشفی امیال سرکش و نافرمان درونی خویش، و بدون ارائه دلایل منطقی و صرفا با اتکای به مشاهدات منفعلانه و مغرضانه، بسیاری از تحولات تاریخی و بنیادی را تخطئه می نمایند. کسی که از چرایی و چگونگی فراز و فرودهای تکامل تاریخی هیچ نمی گوید و یا از علت شکست ها و ناکامی ها سخنی نرانده و صرفا مفهوم ایدئولوژیکی رامنبع و منشاءدیکتاتوری های حال و گذشته می پندارد.این توهم خرد گریز خود مبین نوعی ایدئولوژی زدگی می باشد که فرد را دچار نوعی خلا فکری و رکود و انجماد اندیشه و عمل می سازد. زیرا ایدئولوژی یک پدیده عام است که در جهت گیرهای خاص خویش، به ابزار سلطه و استبداد و یا رهایی بخشی آدمی از رنج اسارت بار اکتساب و امتیازهای محیطی مبدل می شود. بنابراین نمی توان هیچ باور و اندیشه ای را فاقد ایدئولوژی پنداشت و آن را ورای تاثیرات مداوم محیطی مد نظر داشت. این نگاه تک بعدی و تک ساحتی به جامعه و انسان است که مبنای صرف ایدئولوژیکی را عامل استبداد و توتالیتاریسم دانسته و از علت و العلل این نمودهای ناانسانی که همانا فروخسبیدن در جهل و خرافه و عدم درک نابهنگامی اقدام و عمل انسانی می باشد را نادیده می انگارد. متاسفانه تقابل کورو بی منطق جامعه روشنفکری را در یک بیماری مزمن فکری و انحطاط ایده ای فرو برده که پیوند و همگرایی را به امری محال مبدل ساخته است.

تجاهل عموما در پس هیجان و جنجال های فکری زود گذر نمود یافته و یا در پس نصایح خیرخواهانه کاذب و بی بنیاد و در پیوند با فهم عوامانه با مفاهیم و مضامین بنیان های مادی و معنوی همراه شده و به دروغ و مبالغه در می غلتد تا بتواند توهمات و پندارهای ذهنی خویش را با حاشیه پردازی های به ظاهر واقعی و عینی بدیگران بقبولاند. چرا که از انتزاع پدیده ها رنج می برد و براین اساس تاثیر رویکردهای محیطی بر یکدیگر را که عامل اساسی دگرگونی های جامعه و انسان است را نادیده می گیرد. جهالت چون با فرگشت جامعه و انسان همراه نیست؛ در دام تفسیر و تاویل های عوامانه گرفتار آمده و با نگاهی عامیانه به هستی فردی و جمعی، قدرت درک و فهم گذر تاریخی و تحولی بنیان های مادی و معنوی را دارا نمی باشد.پس هرچه را که از دایره فکر و فهمش دور باشد؛ نفی کرده و برعلیه آن ها موضع خصمانه می گیرد. دموکراسی را می ستاید؛ ولی هیچ تعریف و تکلیف علمی و جامعی از آن ارائه نمی دهد. دیکتاتوری را هم نفی می کند؛ ولی قطعا از ریشه یا پایه آن بی خبر است و یا گرفتار القائات کاذب و درک ناقصی از آن می باشد که نمی تواند آن را تبیین و تعریف نماید.زیرا کسی که درک خردورزانه واصولی از دیکتاتوری و توتالیتاریسم داشته باشد؛با نگاه به دیکتاتوری خشن و دهشتبار سرمایه،دیکتاتوری های اقتصادی و سیاسی دیگر را زیرمجموعه آن خواهد دانست. پس زمانی که در پس جهالت و ندانم کاری موضع گیری می کند؛ همچون خشک مغزان دینمدار به دفع و رفع و نفی و نهی روی می آورد.

تقابل وقتی با جهالت در می آمیزد؛ بنیان های فکری آسیب جدی دیده و تفرق و پراکندگی تمامی فضای اندیشه و عمل را پر می کند.فرایندی که فضای اندیشه و عمل را مسموم و مشئوم از بیهوده گویی ها و پرگویی های فاقد بنیان های علمی نموده و از درک واقع زیست اجتماعی فاصله می گیرد.نمودی که از درک روندهای تکاملی عاجز بوده و با نگاه بسته و خستۀ عامیانه به بحث و فحص موضوعات اجتماعی می نشیند. با این نگاه است که نظام دموکراتیک پارلمانی اولویت یافته و با نگاهی ستایش آمیز بدان از قدرت تبیین اینکه این روبنای سیاسی با کدام سازه یا سازه های اقتصادی بایستی برقرا شود؛ باز می ماند. مسلما خارج از نظام سلطه سرمایه فراتر نمی رود؛ و چون با نگاه دیالکتیکی بیگانه است؛ قادر به درک اینکه نظام سلطه سرمایه در پروسه تکاملی خویش به مرحله نئولیبرالیسم یعنی منحط ترین مرحله حیات خویش گام نهاده و بعنوان سازه غالب در تمامی جامعه های انسانی، حضور مستقیم داشته و یا سایه شومش تمامی سازه های اقتصادی جهانی را تحت تاثیر تخریبی خود دارد؛ نمی باشد.در این میان نظام مستبد دینی در ایران نیز تحت تاثیر تخریبی اقتصاد نئولیبرالیستی با روبنای سیاسی تئوکراتیک و همچنین الیگارشی مالی، بسوی رانت و غارتگری هدایت شده است. بنابراین یکی از پایه های تداوم حیات ننگین نظام مستبد دینی در ایران، نئولیبرالیسم است که دین را بعنوان ابزار نفاق و کینه ورزی برای امکان حضور مداخله جویانه استعماری و استثماری خویش بکارگرفته است. وقتی انسان با درکی عامیانه و مداری بسته به تحلیل رویکردهای محیطی بنشیند؛ مسلما همانند عوام از تاثیر متقابل پدیده ها که روند تحولات را خارج از انتظارات اراده گرایانه پنداربافان هدایت می کند؛ فاصله می گیرند.

وقتی انسان خودش را به خواب می زند؛ بیدار کردنش به آسانی مقدور نخواهد بود.چرا که عمد و لجاجت و غرض ورزی را با آن پیوندی ناگسستنی می باشد.براین سیاق برخی ها با ناآگاهی و برای تشفی غرور کاذب جریحه دار شده خویش، به دروغ و غلو چنگ می اندازند تا راضی از قاضی برگردند. پس تمامی بزرگان علم و دین و فلاسفه عصر باستان و کنونی را برای اثبات نظریات بی ریشه و فاقد هویت خویش به شهادت می طلبند و در میان اینهمه، فقط مارکس است که اشتباه کرده و تئوری انقلابی اش در کشورهای پیشرفته به پیروزی نرسیده است.اشتباه مغرضانه و سوء برداشتی که تئوریسین های بورژوازی آن را همچون برگ برنده ای همواره در آستین خود دارند.در حالیکه این  برداشت غلط و مغرضانه از مبانی مارکسیسم است که تحقق هر فرماسیون نوین اقتصادی اجتماعی را منوط به پیش شرط هایی می داند که بدون آن ها امکان گذر به مراحل نوین تکامل و تحول ممکن نیست.این پیش شرط ها نمودهای کمّی هستند که در مرحله ای به تحول کیفی و ماهیت نوین مبدل می شوند. این پیش شرط ها برای هیچ یک از انقلابات به اصطلاح سوسیالیستی تا کنون فراهم نبوده و چون بنیان های فکری و مادی تحقق شان فراهم نبوده؛ با  تحمیل و اراده گرایی همراه شده و بسوی نوعی توتالیتاریسم هدایت شدند. در حالیکه پیش بینی داهیانه مارکس به قوت خود باقی است و در کشور های پیشرفته زودتر و سریع تر پیش شرط های مادی و انسانی لازم برای تحقق سوسیالیسم واقعی فراهم خواهد شد.بهتر است بهانه گیران و بیهوده گویان بجای لفاظی و غارت زمان، بیشتر مطالعه کنند و بهتر بیاندیشند تا از نگاه عامیانه و عوامانه به تحولات اقتصادی و اجتماعی فاصله گیرند.

تجاهل بیشتر از آگاهی های کاذب تغذیه می کند؛ اگر چه ناآگاهی عوامانه نیز در تجلی آن نقش برجسته ای دارد. بنابراین جانبداری و حمایت از تئوری ها و سازه های مستاصل کنونی، از آگاهی های کاذبی حکایت دارند که نظام آموزشی و تربیتی و شرایط زیستی نا بهنجار نظام سلطه سرمایه بر انسان ها تحمیل نموده است. پس کسی که در نظام سلطه سرمایه از حقوق شهروندی سخن می راند؛ یا مغرض است و یا نادان. چرا که در نظام مکنت و ثروت کنونی، از دموکراسی فقط انتخابات جهت داده شده و آزادی بیان نصف و نیمه که اگر تریبونی برای دیگران یافت شود؛ چیز دیگری باقی نمانده است. همچنین از لحاظ امنیت، نه امنیت اقتصادی وجود دارد و نه امنیت زیست بی دغدغه برای همگان؛ از لحاظ سیاسی هم اعتراض در حد تدوین و تقنین چارچوب های معینه فرادستان خلاصه شده و بروز بیرونی آن با خشونت و تحقیر و بازداشت همراه است. از عدالت و برابری سخن گفتن در نظام سلطه سرمایه هرزه درایی بیش نیست. پس حقوق شهروندی که اینهمه سینه چاکان ریز و درشت نظام سلطه سرمایه از آن داد سخن می دهند و خواهان حکومت دمکراتیک پارلمانی هستند؛ کجا قرار دارند؟ اگر ردی منطقی و منصفانه از آن یافتید؛ دیگران را خبر کنید.

نتیجه اینکه: تقابل زمانی که با لجاجت و کینه ورزی در آمیزد؛ از منطق و تبیین و تحلیل های علمی فاصله گرفته و در پس انفعال و ابتذال، جامعه و انسان را از درک واقع زمان و فهم رویکردهای محیطی باز می دارد. تجاهل نیز بربستر نا آگاهی و یا آگاهی های کاذب القایی محیطی،  وبا نگاهی تک ساحتی به جامعه و انسان، آسیب های جدی را به بنیان های درست اندیشیدن و همچنین به پیوند و همبستگی اجتماعی وارد می سازد. کسانی که با نگاه عامیانه، عوامانه به بررسی ضعف و قدرت جامعه می نشینند؛ با انتزاع و افتراق ‌عملکرد محیطی از درک علی بسیاری از نمود های علمی فاصله می گیرند. چراکه از چرایی و چگونگی تحول و تکامل ناتوان بوده و کارکرد مفاهیم را تحت تاثیر القائات نظام سلطه، خردمندانه و معقولانه بکار نمی گیرند. اصولا نگاه عامیانه از القائات آموزشی و تربیتی تبعیت بی چون و چرا نموده و از استقلال اندیشه و عمل بی بهره است. بنابراین تحلیل رفتن افراد در شاخصه های نظام طبقاتی و جانبداری و حمایت از آن ها، پیشداوری هایی را عمومیت می بخشد که از درک واقع و فهم دیالکتیکی گذر حیات اجتماعی ممانعت می کند. بنابراین مولفه های حقوق مدنی و حقوق شهروندی را در نمودهای اهدایی کاذب و دروغین نظام سلطه سرمایه  می ستاید و به تقابل با گرایشات مترقی بر می خیزد. فرایندی که به تعریف ناقص از دیکتاتوری و توتالیتاریسم و همچنین  به تحریف کامل از توانمندی ها و قدرت بالقوه ایده های مترقی روی می آورد. چرا که دیکتاتوری سرمایه را تحت الشعاع  مولفه های ناقص و کاذب حقوق مدنی قرار داده و حقوق شهروندی را در پس فریب و انکار از ماهیت ذاتی و درونی اش تهی ساخته است. تجاهل چون قدرت درک ارتباطی بین پدیده ها را ندارد؛ و فرگشت اقتصادی و اجتماعی را بر نمی تابد؛ بنابراین چپ را که آلترناتیو واقعی نیروهای مخوف و مرتجع سرمایه و دین  می باشد را در حال تلاشی می بیند!! چپی که کابوس دایمی عمال سرمایه بوده و همواره از برآمدن آن در هراس و وحشت بسر می  برند. جوجه دیکتاتورهای انتسابی برخی تهی مغزان، با تمامی چالش آفرینی های عمال سرمایه و ضعف بنیان های مادی، اندیشه و مرام شان امروز امید محرومان و دشمن واقعی هرگونه بیداد و ستمگری برعلیه طبیعت، جامعه و انسان می باشند. بیهوده گویی خود ریشه در هراسی دارد که در ضمیر ناخودآگاه لانه کرده و برای  تشفی روان آشفته و پریشان نمود بیرونی می یابد. 


       اسماعیل  رضایی

            پاریس

       15/05/2020

       

1این مقاله نقدی است بر سخنان آقای جلال ایجادی که اخیرا در تلویزیون اینترنتی رنگین کمان با عنوان(چپ ایدئولوژیک طرفدار دیکتاتوری) بیان داشته اند.

۱۳۹۹ اردیبهشت ۱۴, یکشنبه

                     چپ و چپ گرایی

گرایشات فکری انسان ها تابعی از سازوکارهای است که در فرایند های تحول و تکامل و جایگاه و پایگاهی که در بنیان های مادی جامعه اشغال می کنند؛قرار دارد. بنیان های مادی که در نمودهای روبنایی خویش، انسان ها را رتبه بندی و طبقه بندی نموده؛ وبا امتیاز و اکتساب بسوی کسب معرفت و معیشت هدایت کرده است.این بارزه های طبقاتی نمودهای فکری و اندیشه ورزی خاص خود را برای حفظ و حراست از منافع و مصالح طبقاتی نهادینه ساخت.بدینسان تفریق و تفکیک انسانی و حوزه های معرفتی برای درک و شناخت علل و عوامل نابسامانی های اقتصادی اجتماعی، گرایشات فکری خاصی را در مجاری متکاثر حیات اجتماعی برقرار ساخت. نهادینگی منافع و مصالح طبقاتی چالش بزرگی است که بسیاری از انسان ها را در ورای باور و اندیشه خویش از تعهد و رسالت اجتماعی اش تهی ساخته است.چرا که ایده و اندیشه مفروضاتی منتزع از رویکردهای محیطی نبوده و در جهت گیری فکری و تعهد اخلاقی و انسانی نقش اصلی و اساسی را بازی می کنند.
نگاه و باور طبقاتی و تخریب و تحمیل بارزه های طبقاتی جریانات سلطه گر و سیادت طلب بر جامعه و انسان، کنش و و واکنش انسان های آگاه و بصیر را در برابر موج گسترده و انهدامی صاحبان قدرت و مکنت به همراه داشته و مبارزات و مطالبات انسان ها را در مجاری متکاثر و متفاوت هدایت کرده است. دراین فرایند برخی ها با درک عمیق و انسانی و کشف و فهم درونی روندهای ناسازگار با اصالت و هویت انسانی از سوی سازوکارهای مسلط بر جامعه و انسان، با گذر از مرز طبقاتی خویش، به مبارزه جدی با فرموله کردن علت های مرضی سیستم طبقاتی حاکم همت گماشتند.و اما بسیاری نیز با تاثیرپذیری و تاسی از رهنمودهای اندیشمندان بزرگ تاریخ تحولات اجتماعی،ضمن اتخاذ مواضع انقلابی از تاثیرات مخرب باورهای طبقاتی مصون نمانده و با حفظ بسیاری از نمودهای امتیازی و اکتسابی حاکمیت طبقاتی به مبارزه با تعدیات و تجاوزات حاکمیت سلطه و استبداد روی آوردند.این فرایند، انشقاق و افتراق را در صفوف مبارزان تدارک دید و جریان های همفکر و همسو را در تقابل وتضاد با یکدیگر ، نه دشمنان واقعی مردم هدایت کرد.این توهم که انشقاق و افتراق مارکسیست ها در مبارزه طبقاتی، ناشی از درک و فهم هر جریان فکری آن از دیگری بهتر و برتر است؛ ناشی از نهادینگی باورهای طبقاتی است که هرکدام را بطور ناخودآگاه در تار و پود خویش گرفتار ساخته است.چرا که منیّت و خودباوری و خودشیفتگی محصول نمودهای طبقاتی است که در پروسه رشد و توسعه ابعاد اجتماعی و انسانی اشکال متفاوتی به خود گرفته است. روندی که درک متقابل انسانی را در برتری جوی های طبقاتی از جامعه و انسان دریغ داشته است.بنابراین نحله های فکری متفاوت جریان های مترقی در مبارزه با استبداد و سلطه گری سرمایه، نه در بهینه اندیشی که در منافع خاص طبقاتی آن ها  مستتر است.
رادیکالیسم و افراطی گری در مبارزه با سلطه گری و استبداد حاکمیت طبقاتی نیز نوعی درک ناخودآگاه و شتابگون منفعتی و مصلحتی طبقات فرودست، نه کل جامعه را با خود دارد که مبارزات را از اصول مبارزاتی و فهم درونی ماهیت سازوکارهای مسلط جامعه طبقاتی باز داشته است.در این میان مفاهیم و اصطلاحاتی برای بازخورد درونی و توجیه مواضع تفرقه افکنانه خلق شده و کاربردهای وسیع و عملی پیدا کرده است. اصطلاحاتی که دقیقا با بار طبقاتی در بطن خود تعریف و تائید شده و به جریان های سیاسی اطلاق شده و می شوند. بنابراین چپ با معنای عام و خاص خویش اگر چه در فضای آلوده و آکنده از فواصل و رذایل طبقاتی می زید؛ ولی بایستی تمامی تلاش خود را برای نفی و نهی بارزه های هویتی و اصالتی معیوب و ناانسانی طبقاتی بکار  گیرد.ناتوانی در دفع و رفع تمایلات و تمنیّات القایی محیطی و گرفتار آمدن در دام وسوسه ها و دسایس رقابت های نامتعارف و فریبنده حاکم بر روابط و مناسبات اقتصادی اجتماعی،مبارزات چپ را در حد و حصار گرایشات چپ روانه محدود ساخته و به تابعیت روندهای روزمره و شکاکیت و انشقاق ایده و عمل هدایت کرده است.
هویت چپ با نگاه دیالکتیکی به فرگشت جامعه و انسان مشخص می شود. هویتی که فرایند کمّی سازی در رویکردهای محیطی برای فراروئیدن انقلابی کیفی در زیر بنای مادی را در خود می پروراند. این خصیصه در استقلال اندیشه و ایجاد یک خط فاصل و روشن با زایده ها فکری بورژوازی که در تمامی عرصه های حیات کنونی انسا ن ها حضور مخرب و تاثیر گذار در جهت گیری های فکری وانحراف از معیار و مقیاس های زیستی مطلوب دارد؛خود را بروز می دهد. عدم نگاه انتقادی به برخی از نمودهای شاخص مولفه های مدنی بورژوازی چون آزادی، دموکراسی، امنیت، حقوق بشر و.....و پذیرش هویت های کاذب آن، چپ را از نگاه علمی و انقلابی به رویکردهای محیطی برای یک تغییر بنیادی و انسانی لازم دور ساخته است. نباید فراموش کرد که سازه های بنیان های مدنی بورژوازی، اگر چه قابل استناد و اتکا برای پیشبرد آرمان های انقلابی و انسانی می باشند؛ ولی ماهیتا و اصالتا برای توجیه و تعبیرات متعدیانه ذاتی نظام سلطه سرمایه بکار گرفته شده و می شوند. بنابراین کسانی که دموکراسی بورژوایی را می ستایند و آن را از نمودهای مترقی حاکمیت سرمایه می پندارند؛ از یک گرایش چپ روانۀ منفعلانه برخوردار خواهند بود که مبانی علمی و انقلابی را درقبول و همراهی با برخی نمودهای تحول و تکامل دگردیسی شده در حاکمیت مستبد سرمایه، از محتوی و مضمون واقعی خود تهی ساخته و می سا زند.
در گرایشات چپ روانه فرم و شکل محرک و انگیزه مبارزاتی محسوب شده و از چرایی و چگونگی روندهای مرضی گذر کرده و پرسایی را در گذر روزمره حیات فردی و جمعی حدود بخشیده و  از دوراندیشی و نهادی سازی ارزش های علمی و انقلابی چپ تهی می سازد. چراکه فرم و شکل را  برعکس کردار و عمل انسانی که از واقعیت و حقایق محیطی تبعیت می کنند؛تجسّمات ذهنی و توهمات رفتاری هادی و راهبر است. براین اساس محافظه کاری بصورت عارضه ای عام و بعنوان یک نمود طبقاتی و در بارزه های هویتی چپ روانه بروز یافته و با اتصال به بدنه برخی از شاخصه های مورد استناد حاکمیت سرمایه، عملا رسالت و تعهد اجتماعی چپ انقلابی را از ماهیت ذاتی اش تهی می سازد. چرا که توجیه و تاویل  ایدئولوگ های بورژوازی را مطلوب می یابد و با اعتماد سازی های فاقد پشتوانه علمی به الگو گیری و الگوپذیری های نامتعارف روی می آورد. محدودیت منابع و ندرت و نایابی حاصل رشد نامتوازن و الویت گزینی های نظام سلطه سرمایه، گذر حیات فردی و جمعی را با محافظه کاری و پیوند ناخودآگاه وحساسیت زدایی شده با بارزه های طبقاتی  برای گذر زیست اجتماعی و یا ارضای نیازهای طبقاتی روبرو ساخته است.این فرایندی است که زیستن را بر چگونه زیستن تحمیل نموده است.
اصولا مفاهیم انقلابی و انسانی از یک بارمکنونی و درونی برخوردارند که ماهیت اصیل و ذاتی اش را هویدا می سازند. قطعا توقف بر سازوکارهای شکلی و روبنایی آن تحجر و دگم اندیشی را رواج داده و ایده های انقلابی را مرعوب تبلیغ و ترویج ضدانسانی عمال سرمایه و ایدئولوگ های شان می سازد. یکی از بارزترین نمودهای آن ایده انقلابی «دیکتاتوری پرولتاریای» مارکس است که از یک مضمون و محتوای انسانی و اصولی برای یک دگرگونی بنیادی برخوردار می باشد. این مفهوم شاخص مارکسی در تلاقی با دیکتاتوری و توتالیتاریسم اقتصادی و سیاسی حاکم کنونی از بار تبلیغی ضدمارکسی گسترده ای از سوی طرفداران و ایدئولوگ های بورژوازی برخوردار گردیده است. بار محتوایی این مفهوم مارکسی و بستر و جایگاه عینی اش در مقطعی از دوران گذر تاریخی نظام سلطه سرمایه با یک مرزبندی طبقاتی ملموس و قابل فهم برای عامه، مسموع ومفهوم بود؛ ولی اکنون با بارزه های نوین فرگشت اقتصادی و سیاسی و مخدوش بودن مرزهای طبقاتی، به امری چالشی برای پیشبرد آرمان های انقلابی ایده های مارکس مبدل شده است. چرا که تعیّن طبقاتی با روندهای انضمامی تکثر و تنوع روابط و مناسبات تولیدی، ازظرافت خاص منفعتی و مصلحتی برخوردار گردیده که درک و فهم آن برای پیشبرد مبارزه طبقاتی بسیار پیچیده و پرابهام می باشد.
گرایشات چپ روانه با توقف در سازه های فکری و ایده ای گذشته و بروز واکنش های احساسی و هیجانی در برابر آن ها، از درک و اهمیت ذاتی و درونی بسیاری از مفاهیم انقلابی اندیشه مارکس غافل شده اند. نگاه مارکس به انسان ها با بارانسانی وانقلابی و با محوریت عدالت و برابری در تعاملات اجتماعی می باشد. زیستی مسالمت آمیز بدور از هرگونه تقابل و تضادی که موجودیت انسانیِ انسان ها را خدشه دار سازد. این نگاه عام به انسان به عنوان خالق ارزش های مادی و معنوی، راهبرد تحقق ایده سوسیالیستی مارکس را با خود دارد. مارکس از یک کمیّت کیفی شده برای تحقق سوسیالیسم بواقع علمی اش سخن می راند. واین کمیّت ضمن در نوردیدن زیرساخت ها ،در نمودهای آگاهانه و عمیق درک متقابل انسانی برای هدایت زیرساخت های کمّی شده در خدمت به بشریت خود را نشان می دهد. چپ گرایی تلاش دارد با تکیه بر قالب های فکری انجمادی، این پدیده دیالکتیکی مارکسی را به چالش کشیده و هجمه و یورش عمال سرمایه را تداوم بخشد.
درک تکاملی مادیت تاریخی برای گرایشات چپ روانه، فهم منفعلانه ای است که از فرگشت دیالکتیکی پدیده های محیطی تبعیت نمی کنند.زیرا در فهم چپ روانه برخلاف چپ انقلابی که مادیت تاریخی بستر ساز کمیّت های مطلوب برای دگرگونی و تغییر می باشد؛ به تبیین و تفسیر روزمره رخدادهای محیطی اکتفا می کند. براین اساس توالی پیوندهای تکاملی درون اجتماعی، در تراضی امیال و تمنیات القایی محیطی فرو خسبیده وانفعال و محافظه کاری را اشاعه می دهد. این فرایند از یکطرف مروج افراطی گری های چپ روانه است و از سوی دیگراهمال و التقاط طبقاتی  در مبارزات اجتماعی را موجد است. این همه پراکندگی و فرقه گرایی در بین احزاب و سازمان های چپ حاصل دو فرایند یاد شده است که مبارزه طبقاتی را در سویه های تفریط و افراط از ماهیت انقلابی تهی ساخته است. چراکه این نمودهای گرایشی انحرافی با سویه ها و بارزه های طبقاتی افراد، تحریف و تکذیب های متکاثری را در تعاملات درون و برون مناسبات سازمانی و اجتماعی موجد گردیده است. زیرا وحدت در کثرت اندیشه نیازمند حلقه اتصال و رابطی است که بتواند از لغزش و ریزش طبقاتی در مبارزات اجتماعی جلوگیری نماید. این حلقه مفقوده در جنبش چپ انقلابی کنونی همانا تجمیع و تجمع حول محور مبانی ایده ای می باشد که قادر است نگاه تقلیل گرایانه و ابهام گزینی های طبقاتی را در خود تحلیل برد.
چپ گرایی با خودباختگی در برابر مظاهر تمدنی بورژوازی با برخی از نمودهای حقوقی و تقنینی آن با نگاه تعدیل و تقلیل گرایانه به تضادهای آشتی ناپذیر طبقاتی همراه می شوند. زیرا آنتاگونیسم را با توقف زمانی و تنوع مکانی و با رجوع به نگاه مارکسی به آن، بدون توجه به پویایی و پایایی ذاتی مبانی تئوریکی مارکس، جامعیت تضادهای کنونی نظام سلطه سرمایه و تاثیر آن  بر تضادهای موجود در جامعه های جهانی را نادیده می گیرند. این روند مبین آن است که گرایشات چپ روانه اگرچه با فرایند تحول و تکامل تاریخی همراه می شود؛ ولی روند پویا و بالنده آن را در تبیین و تحلیل های آنتاگونیسم طبقاتی بکار نمی بندد.براین اساس یکی از اصول اساسی و مهم مارکسی یعنی«تحلیل مشخص از شرایط مشخص»  برای به روز بودن کنش های انقلابی چپ را نادیده می گیرد. انطباق تاریخی یکی از بارزه های مهم چپ گراها در مبارزات اجتماعی بدلیل توقف در سازه های فکری گذشته بوده که با قالب ها و متدهای از پیش تعیین شده به بحث و فحص می نشیند. در حالی که چپ انقلابی، مارکس را در زمان می یابد و مکان را با تئوری های انقلابی اش به سوی آزادی و رهایی از ظلم و ستم طبقاتی هدایت می کند.
ایئولوژی زدگی از شاخصه های بارز چپ گرایی می باشد. این ویژگی دگم و تعصب را اشاعه داده و تجرید و انتزاع را در تبیین و تحلیل ها عمومیت می بخشد. این فرایندی است که قدرت انطباق و تامین بهداشت روانی را با چالش روبرو ساخته و هنجارها و ناهنجاری های اجتماعی را با ابهام و ایهام روبرو می سازد. فرایندی که درک علّی را با تفریق و تشکیک های عناصر همپیوند با مادیّت حیات اجتماعی، با تاسی و تاثّر خودآگاه و ناخودآگاه از دریافت های محیطی، با معلول ها معاوضه می نماید. روندی که از مارکس و ایده های انقلابی اش فاصله گرفته و در ملاحظه کاری ها و عدم صداقت در مبارزات طبقاتی، در پس جنجال ها و هیاهوی قدرت و ثروت فرو خسبیده است. چرا که مارکس با شناخت مکانیسم های درونی نظام سلطه سرمایه، اشکال مبارزه طبقاتی را تئوریزه کرد و با مبانی دوران ساز خویش، تداوم و بهنگامی مبارزات را سازمان داد.
سیاسی کاری و سیاست بازی های فرقه ای و سازمانی چپ گراها نقطه پایانی بر وحدت و یکپارچگی آن ها در امر مبارزه طبقاتی می باشد. زیرا که سیاست در یک جامعه طبقاتی ماحصل درک آدمی از روندهای محیطی است که نمودهای واقع طبقاتی در آن خود را بروز می دهد. برای چپ انقلابی اتخاذ مواضع انقلابی برای رسیدن به آرمان متعالی حیاتی است؛ و این مواضع انقلابی نمی تواند با اتخاذ سیاست های طبقاتی محقق شود. چرا که راهنمای عمل چپ انقلابی مبانی ایده ای انقلابی است که ورای تمامی تمایلات و تمنیات نامتعارف اکتسابات محیطی عمل می کند. اینکه هرکس مارکس را متفاوت می فهمد؛ مبین حضور بارزه های هویتی طبقاتی در تئوری و پراتیک مبارزاتی می باشد. زیرا تمامی اهتمام و تلاش مارکس بر آمدن جامعه های بشری فاقد بارزه های طبقاتی است که با نگاه دیالکتیکی و در یک فراگرد تحولی و تکاملی قابل حصول است. گرد آمدن پیرامون مبانی ایده ای علمی و انقلابی مارکس برای زدایش بارزه های طبقاتی، احتیاجی به اتخاذ سیاست های تفرقه افکنانه و خودباوری های کودکانه ندارد. هماره تضاد در بطن نظام سرمایه می جوشد؛ ولی وحدت در کسب سود و استثمار انسان ها خدشه ناپذیر است. در حالی که در گرایشات چپ روانه هم تاکتیک و هم اشتراتژی مبارزاتی از یک تضاد و توهم پایداری تبعیت می کنند که هدف نهایی و آرمانی از نظر دور می مانند. پیروان راستین مارکس بایستی با یک وحدت ارگانیک و با ثبات حول مبانی ایده ای علمی و انقلابی، وبا درک درست از روند تحول و تکامل مراحل گذر تاریخی نظام سلطه سرمایه، مبارزه برای رهایی محرومان و زحمتکشان از یوغ ستم و استبداد سرمایه را سامان دهند.
هر تغییر و دگرگونی نیازمند تحقق پیش شرط هایی است که مفروضات آن برتعمیم و تکمیل شور و شعور عامه حول محورهویت طلبی نوین و درک و فهم همه جانبه عوامل و عناصر تحولی و تکاملی، استوار می باشد. عنصر اصلی تامین و تکمیل این پیش شرط ها، انسان  به عنوان مولّد و مولّف بنیان های مادی و معنوی می باشد. به حاشیه راندن انسان مولد و خلاق از دایره آفرینش های مادی و معنوی تدریجا  کاهش پیوندها و ارتباطات انسانی با بنیان های مادی جامعه را فراهم ساخته که بحران و ناهنجاری های متکاثری را بر جامعه و انسان تحمیل می سازد.انسان ها، مولد و موجد ثروت اجتماعی بوده و با ساماندهی توزیع و مصرف، امکان بازسازی و بازیابی بنیان های مادی در مسیر تغییر و دگرگونی های لازم را فراهم می سازند. نئولیبرالیسم با سازوکارهای نوین سودبری انگلی خویش،حضور مردم را در عرصه های اقتصادی واجتماعی حدود بخشید؛ و  بدینسان نابسامانی های اجتماعی و تعمیق فقر و فاقه عمومی را موجد شد که فاجعه های زیستی و بحران زیرساختی از ره آوردهای شوم آن می باشند. بنابراین حضور مردم در شکل گیری پیش شرط های تحول و تکامل جامعه و انسان از اهمیت بنیادین برخوردار می باشد. پس تصور حضور سوسیالیسم بدون حضور مردمی آگاه و بصیر به منافع انسانی و طبقاتی خویش و صرفا با هژمونیت نخبگان و روشنفکران چپ، خاطرات تاریخی شکست و ناکامی بلوک های به اصطلاح سوسیالیستی گذشته را تداعی می کند. روندی که گرایشات چپ روانه با درکی انتزاعی و غیردیالکتیکی از مبانی مارکسیسم، به جای درک و فهم گذر تاریخی نظام سلطه سرمایه و اتخاذ تاکتیک های مبارزاتی مناسب برای فراهم سازی پیش شرط های تحقق ایده آل های سوسیالیستی، تنها با تکیه برشعارها و دستورالعمل های کهنه و از پیش تعیین شده؛ شتابگون از سازه های سوسیالیستی سخن می رانند. روندی که با اندیشه مارکس بیگانه بوده و بی اعتباری و ابهام به ایده آل های متعالی و انسانی  در مبارزات مردمی بر علیه خون و جنون نظام سلطه سرمایه را فراهم می سازد.
چپ انقلابی با شناخت مکانیسم های درونی پدیده های حاکم مبارزات خود را برای تدارک پیش شرط های اهداف انقلابی سازمان می دهد. نگاه انقلابی، انقلاب در تکنیک و فن را در خدمت به بشریت و برای تسهیل روابط و مناسبات اجتماعی دیده؛ و تلاش می کند بسترهای لازم را برای حذف و دفع عناصر تهدید و تخریب تدارک ببیند.در حالی که گرایشات چپ روانه با مکانیکی و ابزاری دیدن پیوندهای مردمی، تحول تکنیکی را در خدمت امیال و اهداف شوم عمال سرمایه یافته و از فرآورده های دیجیتالی می هراسد. زیرا جامعه را منتزع از مردمی می بیند که قدرت  دفع شر و حمایت از منافع خود را دارا نمی باشند. پس با نگاهی قیم مآبانه به جامعه و انسان شتاب می گیرد و نسخه می پیچد. فرایندی که  حوادث نا مترقبه و غیر منتظره تاریخی را رقم زده و با ایجاد وقفه  در تحولات اجتماعی به طولانی شدن روند تغییر و دگرگونی های الزامی نظام سلطه سرمایه منجر گردیده است.
نتیجه اینکه: گرایشات آدمی  بازتابی از رویکردهای محیطی و واکنش وی برای انطباق و اتصال با روندهای متغیر و متحول در راستای تعامل و تقابل با نمودهای مطلوب و نامطلوب زندگی اجتماعی می باشد. فرایندی که انسان ها را درچارچوب های منفعتی و مصلحتی، عموما در ورای باور و اندیشه اش بسوی امتیاز و اکتساب ویژه ای هدایت کرده است. روندی که با ایجاد فاصله بین انسان ها، طبقه بندی و رتبه گرایی درون اجتماعی را عمومیّت بخشید. براین اساس گرایشات عمومی نیز از تنوع و تکثر بالایی برخوردار گردید. عدم تعادل حاصل از حاکمیت طبقاتی، یک تضاد و تقابل حاد و رو به تعمیق را بین لایه ها و نحله های فکری متفاوت اجتماعی برقرار ساخت. بنابراین تمامی فعل و انفعالات اجتماعی تحت تاثیر بارزه های طبقاتی بسوی نمودهای خاصی ار تحول و تغییر گرایش پیدا کردند. در این میان نیروهای چپ با تکیه بر تئوری های علمی و عینی مارکس، شاخص ترین و رادیکال ترین نمودهای مبارزاتی را بر علیه ستم طبقاتی سامان داده اند. ولی عموما از القائات و گرایشات طبقاتی حاکم بر جامعه های انسانی مصون نمانده و بسیاری با گرایشات چپ روانه، از دیالکتیک مبارزاتی مارکس فاصله گرفته و با درکی کاذب و غلط از گذر تاریخی تحول و تکامل  با نمودهای حاکم سلطه سرمایه همراه شدند. بدینسان انشقاق و افتراق بین نیروهای چپ به عنوان بازوان توانمند و راستین حامی محرومان و زحمتکشان، در تاثیرات طبقاتی حاکم بر جامعه از توش و توان لازم باز ماند.چرا که چپ گراها با نگاهی صامت و ثابت و با توقف در سازه های فکری کهنه و ناکارآمد، آگاه سازی و اعتماد پذیری توده ها را در افتراق و پراکندگی ایده و عمل خویش،به بیراهه سوق دادند. زیرا ایده های انقلابی چپ را با گرایشات طبقاتی آلودند و ازمبانی راستین و دورانساز مارکس فاصله گرفتند. بدینسان با بسیاری از ره آوردهای مدنی، اقتصادی و اجتماعی بورژوازی همراه شدند و آن ها را برای پیشبرد آرمان های متعالی مبارزاتی توده های تحت ستم لازم دانسته و ستودند. چونکه تحت تاثیر توهمات طبقاتی از عمق و ژرفای تئوری مبارزاتی مارکس فاصله گرفته و در سطح و رویۀ آن متوقف شدند. بنابراین اینهمه تنوع و تکثر در گرایشات چپ روانه، نه در درک بهتر و فهم عمیقتر از ایده های انقلابی مارکس که از تاثیرات طبقاتی حاکم بر جامعه نشات می گیرد که منافع و مصالح محرومان و زحمتکشان را تحت الشعاع قرار داده است. وگرنه،مبانی مادیت تاریخی مارکس از چنان قوت و اصالتی برخوردار است که درک عمیق و انسانی آن جز یکپارچگی و وحدت بسوی تدارک پیش شرط های لازم برای جامعه ای عاری از ظلم و ستم طبقاتی و تضییع حقوق انسانی،چیز دیگری را برنمی تابد. پس با امید به گرایشی فارغ از آلودگی های بارزه های طبقاتی حول محورمبانی علمی و انقلابی مارکس بسوی آزادی و رهایی از قید و بندهای ستم طبقاتی بتوان گام برداشت.

    اسماعیل   رضایی
         پاریس
    03/05/2020

۱۳۹۹ اردیبهشت ۵, جمعه

                     حمایت و شناعت 1

رنج آدمی در ندانستن و نفهمیدن یا خود را به جهالت زدن پیرامون رخدادهای محیطی و جامعه و جمع، نشان از ضعف آگاهی و توقف در سازه های فکری و یا درک وارونه از مفاهیم و مضامینی است که در وی نوعی از جانبداری و یا خرافه گرایی و حمایت از روندهای متحجرانه و واپسگرایانه حیات اجتماعی را با سفاهت و بلاهت گویی های غافلانه و جاهلانه شکل می دهد. کسی یا کسانی که به نگاه تک بعدی و تک ساحتی به جامعه و انسان عادت کرده واز تکامل و تحول جامعه و انسان یا هیچ نمی دانند و یا درک و فهمش از دگرگونی های اقتصادی اجتماعی در حد و حدود آموخته های ذهنی و کتابی مدرسه ای فراتر نرفته است. نگاه و تبیینی که دگرگونی الزامی و ایجابی را نادیده انگاشته و از فراز و فرودهایی سخن می راند که نه به فهم عمومی می افزاید و نه از رنج جانکاهی که تفکر و باور فاقد اصالت و هویت بجا می گذارند؛ می کاهد.
آنکه دیگران را به «نشناختن تفکری و تاختن بدان»متهم می کند؛ هنوز همانند اجداد و نیاکان جاهل و توتالیتر خویش، واژه ها و مفاهیم را همانند خرافه زدگان دینی و شایعه آفرینان و دروغگویان برای مشوب کردن اذهان پریشان و بیمارگون برای دفاع نامشروع از استبداد و استبعاد انسانی بکار می گیرد. واژه ای چون«مسلک اشتراکی» که از اعماق تاریخ و از سوی مبلغان دینی و مستبدین حکومتی گذشته برای تشویش افکار عمومی و القائات کاذب نگرشی بر علیه ایده های انسانی و مردمی و برای حفظ و حراست منافع و مصالح مستبدین و توتالیتر های ریز و درشت اقتصادی و سیاسی بکار می رفته است. مترادف دانستن سوسیالیسم  با«مسلک اشتراکی» فروخسبیدن خردورزی در خدمت جهالت ورزی ها و ندانم کاری های واپسگرایان دینی و یا حامیان مجهول الهویه اش را تداعی می کند که هنوز در پستوی ذهن غبارگرفته شان بدنبال مفری برای توجیه رویکردهای دغل و ریای خود می گردند. این شیوه بررسی همانند لفاظی واعظان و دغلبازان دینی می ماند که تلاش می کنند خرافه های مسموم و مشئوم خود را با خطابه های آتشین برای تخدیر و تخمیر اندیشه و روان ناآگاهان و بی خبران از دغل و ریای مبلغان دینی، به دیگران القا کرده و برای واپسماندگی و نا کارآمدی اندیشه ورشکسته خود، اعتباری کاذب و دروغین دست و پا کنند.
هجو و هذیان گویی در بررسی و تحلیل و تبیین های مسایل اقتصادی اجتماعی، نشان از بلاهت و سفاهتی دارد که از بطن قالب های تنگ و محصور اندیشه و عمل بر می خیزد.اینکه نئولیبرالیسم از توسعه و تحول لیبرالیسم سر برآورده و دنباله تاریخ تحول نظام سرمایه است را شکی نیست، اما آنچه را که شک برانگیز است؛ حمایت از تعدی و تجاوز آشکار نئولیبرالیسم یعنی منحط ترین مرحله نظام سلطه سرمایه است که برخی ها آشکارا و به آسانی از کنار آن گذر کرده و یا به توجیه روند های ناانسانی آن روی آورده اند. نگاهی که تخریب و تهدید طبیعت و جامعه  برای سود بری بی حد و مرز و انباشت و تراکم لجام گسیخته آن را همکاری مطلوب وداوطبانه قلمداد کرده و آن را می ستایند. واز قانونی که از این مالکیت افسار گسیخته و تهدید کننده حیات طبیعی و اجتماعی دفاع می کند؛  بی مهابا حمایت کرده و آن را مطلوب و ملزوم جامعه و انسان  می پندارد.
کسی که تمامی همّ و غمش بازار و داد و ستد و دولت در خدمت سرمایه باشد؛ وتمامی جنبه های حیات عمومی را درافت و خیزهای اقتصادی می بیند؛ از ابتکار و توانگری در نظام سلطه سرمایه بعنوان امری مطلوب و مقبول یاد می کند. چرا که این حدود اندیشه اصولا مفاهیم را نیز محدود می فهمد و در قالب های فکری خود به بررسی آن ها می نشیند. نگاه بسته و خسته ای که لیبرالیسم و نئولیبرالسیم را تامین کننده حقوق شهروندی دانسته و از کنار تمامی تبعیض، نابرابری حقوقی و قانونی و ستم مضاعف طبقاتی با دیده اغماض گذر می کند.شهروندی که از فقر و فاقه ناشی از تعدی و تجاوز نظام سلطه سرمایه، از بروز ناب استعداد های انسانی اش باز مانده و به ابزاری برای تامین و تطمیع حرص و آز سیری ناپذیر قدرت و ثروت مبدل شده است. شهروندی که در عزا و عروسی ذبح می شود تا بتواند امیال لجام گسیخته اقلیتی در راس هرم قدرت را تامین و تضمین نماید. شهروندی که در اسارت قانون مقدس برخی ها، بایستی ضمن فراهم نمودن اسباب عیش و نوش اقلیتی، مدام قربانی مطامع سیری ناپذیر اربابان قدرت و مکنت شوند. آنکه از عملکرد نئولیبرالیسم دفاع می کند؛ آیا تاریخ سراسر خونبار آن را مشاهده نمی کند؟ چطور می توان از ویتنام، الجزایر، عراق، افغانستان، سوریه، یمن، آفریقا و دیگر نقاط جهان به آسانی گذر کرد و شقاوت و بی رحمی نظام سلطه سرمایه را نادیده گرفت؟ شناعت تا کجا؟ بواقع درماندگی و عجز جهالت انسانی را حد و مرزی نیست. مطمئنا نگاه به عملکرد غلط بلوک های به اصطلاح سوسیالیستی ملاک توجیه و تکذیب کسانی است که نه از علم چیزی می دانند و یا می آموزند و نه از روند علمی تاریخ تحول و تکامل جامعه و انسان آگاهی دارند.
مدعیان سینه چاک نئولیبرالیسم فکر می کنند که با جمعبندی نظریات تئوری پردازان لیبرالیسم و نئولیبرالیسم به درک تحولی و تکاملی لازم و به شناخت و آگاهی کامل دست یافته و بی مهابا به مبارزین راستین توده های محروم می تازند و چشم از تمامی جنایات و توحش و بربریت عمال نظام سلطه سرمایه فرو می بندند. توحش و بربریتی که با تخریب و انهدام اکوسیستم بشریت را در معرض خطر فنا و نیستی قرار داده است. نمونه بارز آن پاندمی کرونا ویروس است که اکنون با تدبیرات و اقدامات ناقص و سودجویانه عمال سرمایه، خسارات جبران ناپذیری را بر جامعه های انسانی تحمیل کرده است. نادیده گرفتن اینهمه جنایت و خسران، مبین آگاهی های کاذبی است که تحت تاثیر القائات کاذب و فریبنده توتالیتر های اقتصادی و سیاسی نظام سلطه سرمایه که با تعریف و توجیه های کذایی و فاقد پایه و ریشه شکل گرفته است؛ انسان ها را از درک واقع و حقیقی گذر حیا باز داشته است.این عملکرد نئولیبرالیسم است که قدرت محدودکرده دولت را بعنوان ابزار کارچاق کنی خویش بکارگرفته واز مبرمترین و حیاتی ترین نیازهای اجتماعی ازجمله بهداشت فردی و جمعی و همچنین بهداشت روانی برای زیست مطلوب اجتماعی بازداشته وموجد این همه فاجعه انسانی، اقتصادی و اجتماعی گردیده است. بایستی بهتر و واقع بینانه تر به رخدادهای محیطی نگریست و از دگم اندیشی و فرافکنی فاصله گرفت.
یکی از موکدات ستایش کنندگان لیبرالیسم و نئولیبرالیسم بر آزادی و آزادی های فردی دروغین آن است. آزادی هایی که با افت و خیزهای منافع قدرت های مسلط محدود و محصور می شود. البته  آزادی که در بیان و صندوق رای خلاصه می شود که خود تمهیدات عمال سرمایه در جهت حراست و حمایت از بنیان های سلطه سرمایه را با خود یدک می کشند. آنانکه اینهمه تعدی و تجاوز به حریم انسانی برای انباشت و تراکم انگل وار دارایی و ثروت را نمی بینند؛ قطعا نمی دانند ویا نمی خواهند بدانند که آزادی با خشونت نفی می شود و نظام سلطه سرمایه بویژه نئولیبرالیسم بدون خشونت و جنگ و خونریزی ادامه حیاتش مقدورنبوده و نخواهد بود. ضمن اینکه با سیادت طلبی و هژمونی خواهی نئولیبرالیسم رهایی آدمی از قید و بندهای اسارت بار حیات فردی ممکن نخواهد بود.بنابرای از آزادی فردی در جهان کنونی جز اسارت و بندگی اکثریتی فاقد هرگونه دفاع مشروع از حقوق انسانی خویش که با قواعد و قوانین نئولیبرالیسم محدود و محصور شده است؛ چیزی باقی نمانده است. با اینهمه فجایع و نابسانی های رو به تزاید اقتصادی اجتماعی محصول عملکرد نئولیبرالیسم که جهان را درکام خود گرفته بایستی به نام انسان و انسانیت از فروپاشی و اضمحلال بنیان های حیات انسانی که با یورش سبعانۀ دارندگان قدرت و مکنت تحت حمایت قواعد و قوانین نئولیبرالیسم در جریان است؛ با درکی آگاهانه و انسانی ممانعت کرد.
بحث حسابرسی در حاکمیت لیبرالیسم و نئولیبرالیسم برای ایجاد موازنه اقتصادی و اجتماعی توسط مدافعان و تئوری پردازان شان، خود حدیثی مفصل و روایتی وارونه از عملکرد نظام سلطه سرمایه را ارائه می دهد. اگر موازنه ای در کار بود اینهمه فاصله عمیق و رو به تعمیق طبقاتی چرا و چگونه شکل گرفته است؟ اینهمه فقر و نایابی و ندرت و نابسامانی های اقتصادی و اجتماعی چرا و چگونه عمومیت یافته است؟ آری، موازنه برای جلوگیری از ورشکستگی کلان سرمایه داران و بانک ها از محل درآمد مالیات محرومان و زحمتکشان برای استمرار و تداوم حیات متعدیانه و چپاولگرانه عمال سرمایه با اتکای به قواعد و قوانین نئولیبرالیسم رواج عام دارد. اموال عمومی و ثروت حاصل تلاش جمعی جامعه بایستی در خدمت اقلیتی حاکم برسرنوشت جامعه و جمع قرار گیرد؛ تا موازنه در ساختار معیوب نظام سلطه سرمایه در بین کلان سرمایه دارن برای تضییع حقوق اکثریتی محروم و فاقد حداقل زیست مطلوب و معمول برقرار گردد.
نتیجه اینکه:شاکله های فکری و ارزشی انسان ها نمودی از باورمندی و درک و شناخت علّی روندهای محیطی می باشد. باورهای قالبی نوعی دگم اندیشی و ایستارهای متحجرانه را عمومیت می بخشد که یک نگاه تک بعدی و تک ساحتی و همچنین تعصب و خشک مغزی پیرامون آموزه های محیطی را اشاعه می بخشد. براین اساس است که برخی ها صرفا با نگاه فرمولی و اتکای محض به قواعد و قوانین مکاتب فکری با روشی اسکولاستیک و بدون توجه به عملکرد و رویکردهای محیطی آن به دفاع از آن پرداخته و حقایق واقع پیرامون آن را در پس قالب های فکری خود نادیده می انگارند. کسانی که از قواعد و قوانین لیبرالیسم و نئولیبرالیسم به عنوان عوامل راهبردی و کاربردی نظام سلطه سرمایه دفاع کرده و فجایع و تعدی مداوم و ذاتی آن به طبیعت و جامعه را چشم فرو می بندند. لیبرالیسم و بدنبال آن نئولیبرالیسم به عنوان منحط ترین مرحله نظام سلطه سرمایه را با نگاه صرف به چارچوب های فکری تئوریزه شده اش نه عملکردش در طی تاریخ تحولات اجتماعی و انسانِ، به عنوان مروجان آزادی های فردی و برابری شهروندی در ابتکار و توانگری و همچنین موازنه و تعادل در زیست جمعی قلمداد می کنند. در حالیکه عملکرد فاجعه بار آن را در توسعه و تعمیق دامنه فقر و تخریب و انهدام طبیعت برای سودبری محض و انباشت و تراکم جنون آمیز ثروت و مکنت از قبل کار و تلاش جمعی انسان ها، و همچنین ایجاد رعب و وحشت از طریق توسعه روزافزون سلاح های مرگبار فردی و جمعی، و کشتار انسان های بیگناه در اقصی نقاط دنیا، نادیده می انگارند. این بی توجهی منجر به تهدید جدی برای بشریت شده است که اکنون با پاندمی کرونا ویروس دارد واقعیت عینی خود را بروز می دهد.این نگاه سفاکانه به گذر حیات انسانی، اکنون به چالشی جدی در زیست مطلوب و الزامی جامعه های انسانی مبدل شده است. ندیدن اینکه نئولیبرالیسم با تمهیدات فاجعه بارش برای سودبری و انباشت و تراکم لجام گسیخته، سازه های حیاتی زیست بشری را به مخاطره انداخته، مبین سفاهت و بلاهتی است که با دگم و تعصب می توان آن را تعریف و توصیف نمود.بایستی به نام انسان و انسانیت، بشریت را از دام عفریتی و اهریمنی رویکردهای نظام سلطه سرمایه برای ساختن دنیایی بهتر و مفیدتر رهایی بخشید.


1این مقاله نقد کوتاهی است بر مقاله آقای جمشید اسدی با نام «تفکری که نمی شناسند و بدان می تازند» که در فضای مجازی انتشار یافته است.

           اسماعیل  رضایی
               پاریس
          24/04/2020

۱۳۹۹ فروردین ۲۹, جمعه

                    مدنیّت و جامعه مدنی  

انسان ها در کنکاش و تکاپوی مداوم  در طبیعت برای درک و شناخت ضرورت های مانع و رادع زیست مطلوب انسانی، بسترهای تعامل و تحولات مداوم در روابط و مناسبات اجتماعی را فراهم ساخت و با تکیه بدان، ابزارهای بهره گیری از مواهب و منابع طبیعی را تکامل بخشید. تکامل تکنیک و فن و دگرگونی در مناسبات تولیدی، کار و روابط و مناسبات تولیدی را متحول ساخت و تعاملات انسانی را از ابعاد نوینی برخودار ساخت. چرا که نیازهای انسانی متحوّل و متلّون شد و بسترهای یک تقسیم کار مورد لزوم و تکثّر حرَف و فنون را فراهم ساخت. این فرایند با خود بسیاری از نمودهای مدرن را برای همگرایی و همراهی انسان ها با روندهای تکمیل و کمال جامعه و انسان ایجاد کرد. نمودهایی که در اوج و حضیض و کنش و واکنش های اجتماعی به سوی کمال و یا انحطاط اجتماعی و انسانی هدایت شدند.
مدنیّت با تاریخ تحول و تکامل جامعه و انسان همراه بوده و متناسب با ارزش ها و ضدارزش های منبعث از بنیان های مادّی اجتماعی و جایگاه مادّی انسانی در فرگشت مداوم تحول و تکامل نمودهای نوین مدنی، اشکال متفاوت خود را یافته است. براین اساس است که رشد و توسعه بنیان های مادی نقش بارز و اساسی را در اوج و حضیض مدنیّت بازی می کنند. نمودهای روبنایی بنیان های مادی هرجامعه انعکاسی از عیار مدنیّت و دریافت های مدنی انسان ها در تعاملات و تضادهای درون اجتماعی می باشد. بنابراین جامعه مدنی نیز عموما در پویایی و بالندگی بنیان های مادی جامعه اشکال متفاوتی یافته و با حد و حصر حاکمیت قدرت و مکنت امکان موثری در پیشبرد اهداف اجتماعی محسوب می شود. بدین مضمون که امر انتزاع در کارآمدی جامعه مدنی اصولا تبیین و تحلیل مولفه های الزامی برای رشد و بالندگی جامعه و انسان را به بی راهه سوق می دهد. انتزاع از سازه های مسلطی که انسان ها را در ظرف و حد خاصی برای تامین و تضمین سیادت طلبی و افزونخواهی های امتیاز و اکتساب حدود می بخشد.
جامعه مدنی در ظرف مدنیّت می گنجد و مدنیّت بسترساز استقرار و استمرار مولفه های جامعه مدنی چون آزادی،عدالت،دموکراسی،امنیت و ......می باشد. پس هرچه قدر جامعه در بند و بست ها و قید و بند های حاکمیت قدرت و مکنت گرفتار آید؛ تمامی مولفه های جامعه مدنی در تمنا و تمایل سلطه و قدرت تحلیل رفته و یا تابعی از صعود و سقوط بنیان های مادی حیات اقتصادی اجتماعی می گردند.بنابراین میزان توفیق جامعه مدنی به ساختار مسلط و توانایی آن در پاسخگویی به نیاز و الزام جامعه و انسان بستگی دارد. براین اساس الگوگیری و تجویز مدل های جامعه مدنی دیگر جوامع بدون توجه به ساختار مسلط اقتصادی اجتماعی و ضعف و خلجانش، برای نیازهای خودی، دقیقا فرو غلتیدن در ذهنی گرایی و توهمات سیاسی را با خود دارد.
جامعه مدنی و تعهد و رسالت آن تابعی از روند تحول و تکامل جامعه و انسان می باشد. نگاه ایستا و قالبی به علّت وجودی جامعه مدنی، تحلیل و تبیین چرایی و چگونگی  روندهای اقتصادی  اجتماعی را در اما و اگرها و ناکامی های گذشته اش رها می سازد. بروز نشدن اشکال مبارزاتی جامعه های مدنی متناسب با فرگشت کنونی جامعه های انسانی،آن ها را یا با ناکامی های مداوم مواجه  نموده و یا به زایدۀ عمال سرمایه مبدل ساخته که سطح مبارزاتی آن ها را حدود و ثغور بخشیده است. چرایی آن را بایستی در جهانی شدن توتالیتاریسم اقتصادی و سیاسی و محدود کردن دامنه مبارزات جامعه مدنی در سطح محدود ملی صرف جستجو کرد. در زمانی که پیوندهای اجتناب ناپذیر جهانی به عامل اصلی و اساسی بسیاری از سلطه گری ها و سلطه پذیری های محسوب می شوند؛  مبارزات مدنی در سطح صرف ملی، در هیاهو و جار و جنجال های مداوم مراودات و مبادلات اجتناب ناپذیر و چالش برانگیز جهانی، دچار یک روند روزمرگی با دورنمایه ای محصور و فرسوده، عموما به زایده و یا تقویت کنندۀ بنیان های استبدادی و توتالیتر مبدل می شوند.
در عصر جهانی شدن و پیوند انسان ها در فضای حقیقی و مجازی، جامعه مدنی ضمن درگیر بودن با شاخصه های چالشی ملی گرایی، نمی تواند از تاثیر و تهدید روندهای نامتعارف جهانی بی تفاوت گذر کند. چرا که پیوندهای جهانی و نمودهای نوین سازوکارهای درونی آن، در صورت لزوم به فرافکنی و تلطیف و تخفیف تضادهای درونی به نفع استبداد و توتالیتاریسم و مشروعیت و مقبولیت آن عمل می کنند. پس از تاکید و تقلید بر بارزه های ساختی نهادین جامعه مدنی بایستی حذر کرد و اشکال نوین مبارزاتی را براساس شاخصه ها و نیازهای درونی در پیوند با رویکردهای جهانی و تاثیر آن در روند های تحولی مبارزات داخلی اتخاذ کرد. امروز نادیده گرفتن پیوندهای جهانی در مبارزه با سلطه و استبداد، روند تبیین و تحلیل مبارزه طبقاتی را به بیراهه هدایت می کند. زیرا این جدایی و تفریق، یکپارچگی سیستماتیک ارگان های اجتماعی را نادیده انگاشته و این نقص سیستمیک، امکان بررسی های دقیق و منطقی روندهای حاکم بر جامعه و انسان را غیرممکن می سازد.
اکنون بسیاری بر سَبیل عادت، مفاهیم و اسامی  کاربردی و مفهومی را با تقلید و موجودیت صوری و کاذب آن بکار گرفته و از درک و شناخت واقعی آن ها فاصله گرفته اند.کسانی که  عموما خود را رهروان راستین مکتب علمی می پندارند. چرا که اصولا در تبیین و بررسی های جامعه مدنی و روند تحولی و تکاملی آن با نگاهی تقلیدی و تاکید بردرونمایه واپسگرا، آنچه بر سازه های کنونی جامعه های انسانی حاکم است را نادیده می انگارند. کسانی که قبای سوسیال دموکراسی را بر سوسیالیسم می پوشانند و یا سوسیال دموکراسی را با دولت رفاه برای تحکیم بنیان های دموکراسی در هم می آمیزند. این اغتشاش فکری و اختلاط مفاهیم ناشی از توقف در سازه های فکری گذشته و یا متاثر بودن از اندیشه و آثاری که گذشته را نه با فهم و نیاز کنونی بلکه رسوبات فکری گذشته به بحث و داوری می نشینند. چرا که دولت رفاه با ساختار کهنه و فرسوده نظام سلطه سرمایه پاییده و می پاید؛ درحالی که سوسیال دموکراسی واقعی و حقیقی با تغییر ساختاری کنونی نظام سرمایه قابل تحقق است. تغییر ساختاری که با روند تخریبی و انهدامی نئولیبرالیسم آغاز شده و با فاجعه پاندمی کروناویروس سرعت عمل پیدا کرده است. و کسانی که به دموکراسی اهدایی بورژوایی دل خوش می دارند و آن را دستمایه گذر از استبداد و توتالیتاریسم می پندارند؛ بایستی به عمق فاجعه ای که توتالیتاریسم اقتصادی و سیاسی هم اکنون به نام دموکراسی و در کوران وحشت و مرگ کرونا ویروس انجام می دهند؛ بهتر و عمیق تر بیاندیشند.
کرونا ویروس که رنج نادانی آدمی را بر آگاهی ناقص و محدود انسانی به نمایش گذاشته است؛ اکنون در ترفندها و محدودیت های فراهم آمده توسط عمال سرمایه بعنوان ابزاری برای محدودکردن فعالیت های جامعه های مدنی در عرصه های اجتماعی و کشاندن آن ها درفضای مجازی صرف ، تلاش بی وقفه ای را برای کنترل جنبش های مردمی وتحمیل خود به جامعه های انسانی آغاز کرده است. تلاشی که اگر با اعتراضات عمومی و تاکتیک های مبارزاتی مناسب و بموقع متوقف نشود، دموکراسی نیم بند بورژوایی را نیز در خود فرو می بلعد. استبداد و خشونت پلیسی در پس ناتوانی های ذاتی نظام سلطه سرمایه و بحران مضاعف ناشی از پاندمی کرونا ویروس که اقتصاد جهانی را در ورطه سقوط و فروپاشی قرار داده است؛ نمودی عام می یابد. چراکه اصولا استبداد و حکومت های پلیسی تحت شرایط ناتوانی های حاکمان در پاسخگویی به نیازهای الزامی و حیاتی انسان ها فرا می رویند و با تمهیدات قانونی و تقنینی خویش فعالیت های مدنی را هرچه بیشتر محدود و بسترهای تهاجم و تخاصم به احزاب و سازمان های مدافع حقوق انسانی را فراهم می سازند. توتالیتاریسم اقتصادی اکنون به ضعیف ترین مرحله حیات خویش گام نهاده است؛ و برای استتار آن نیازمند توتالیتاریسم سیاسی برای ایجاد رعب و وحشت و مشغله های فکری و ذهنی جهت تداوم حیات خویش است. بنابراین جامعه های مدنی و دموکراسی های موجود اگر با یک همبستگی عمومی و جهانی در برابر یورش و هجمه عمال سرمایه حراست نشوند؛ منافع و مصالح بخش اعظمی از جامعه های انسانی بویژه محرومان و زحمتکشان زیر فشار و مهمیز خشن و انهدامی استبداد اقتصادی و سیاسی نظام سلطه سرمایه آسیب جبران ناپذیری خواهند دید.
اکنون این جامعه های مدنی و دموکراسی معیوب بورژوایی نیست که در معرض خطر هستند؛ بلکه مدنیّت بعنوان دستاورد تحول و تکامل بشریت با سقوط و نزول ارزش های انسانی در معرض فروپاشی قرار دارد. زیرا نظام سلطه سرمایه با مقاومت در برابر تغییرات ساختاری الزامی برای خروج از بن بست و بحران روزافزون، در تلاشی بی سرانجام به واپسگرایی و احیای بسیاری از قواعد و قوانین اقتصادی اجتماعی گذشته روآورده و جامعه های انسانی را در یک تضاد و تقابل انهدامی قرارداده است. این تلاشی است برای تضعیف و گسست همبستگی جهانی که با تحول و تکامل دانش و فن دامنه آن رو به گسترش است و در بطن خود یک تغییرات بنیادی را یدک می کشد. این واپسگرایی و تحجر و انزواگرایی با سیاست های شوینیستی و رقابت های کور بین بلوک های اقتصادی خود را بروز داده و با تحریک احساسات ملی گرایانه یک تقابل و تضاد عمومی را در عرصه های حقیقی و مجازی جامعه های انسانی فراهم ساخته است. اگرچه تمامی این ترفند ها و تمهیدات ناانسانی بدلیل ناتوانی در پاسخگویی به نیازها و الزامات عمومی و به تبع آن تعمیق طبقاتی و افزایش فقر و فاقه، در بازه زمانی کوتاه به بن بست می رسند؛ ولی آسیب های سخت و شکننده ای را به روحیه همکاری،همیاری و همبستگی انسانی برای هدفی مشترک و انسانی وارد می سازند. درک و شناخت این فرایند و اتخاذ تاکتیک های مبارزاتی مناسب برای خنثی سازی آن از وظایف عاجل و بهنگام نیروهای مترقی در سطح جهان می باشد.
نتیجه اینکه: همبستگی و وابستگی انسان ها برای درک مشترک و رفع نیازهای انسانی، با شناخت ضرورت های دست و پاگیر طبیعی اجتماعی،آن ها را در یک فراگرد تعاملی و تکاملی متعالی هدایت کرد. فرایندی که با درکی آگاهانه و خردمندانه بسترهای همزیستی و بهزیستی انسانی را تدارک دید. بنابراین مدنیّت بعنوان بارزه های هویتی تاریخ تحول و تکامل اقتصادی اجتماعی نمود یافت و تعاملات مدنی  برای مقابله و مبارزه با عوامل ندرت و نایابی زیست اجتماعی را موجد شد. پس جامعه مدنی و مولفه های آن از جمله دموکراسی تابعی از روندهای اجتماعی و اوج و خلجان مناسبات طبقاتی گردیدند. باگسترش و توسعه ابعاد پیوند های اجتماعی در سطح جهانی و تاثیر الگوهای زیستی متفاوت بر یکدیگر، فعالیت جامعه های مدنی نیز دگرگونی پذیرفته اند. غلبه سازه های مسلط اقتصاد جهانی بر سازوکارهای زیستی عمومی، مبارزات و مطالبات انسا ن ها را ابعاد نوینی بخشیده است. بنابراین مبارزات جامعه های مدنی با استبداد و توتالیتاریزم در سطح ملی در پیوند با توتالیتاریسم اقتصادی و سیاسی در سطح جهانی می تواند مفهوم واقعی خود را بیابد. ضمن اینکه الگوگیری و الگوپذیری های واپسگرایانه و یا نمودهای حاکم بر دیگر جوامع نیز روند تشخیص و درمان نابسامانی های اجتماعی را به بیراهه می برد. با الگوگیری های نامناسب و انتزاع مبارزاتی است که بسیاری از مفاهیمی چون دموکراسی، سوسیال دموکراسی، دولت رفاه، سوسیالیسم و......از دایره حصول و حضور واقع و حقیقی خویش فاصله گرفته و در تبیین و تحلیل ایدئولوگ ها از جایگاه واقع خویش دور گردیده اند. این ویژگی مبارزات مدنی را دچار یک روزمرگی کاذب و مشغله های مداوم عملکرد قدرت های مسلط اقتصادی اجتماعی در سطح ملی و بین المللی قرار داده است. اکنون عملکرد مخرب و انهدامی نئولیبرالیسم در نظام سلطه سرمایه و تاثیرات مرگبار کرونا ویروس بر جامعه و انسان، بنیان های اقتصادی و سیاسی آن را در معرض سقوط و فروپاشی قرار داده است. براین اساس عمال سرمایه با تلاشی همه جانبه و بی وقفه و به بهانه مبارزه با پاندمی کرونا ویروس مبارزات مدنی را محدود و محصور و حضور شهروندان برای بیان مطالبات خویش را در حد دنیای مجازی حدود بخشیده است. روندی که برای بنیان های فرسوده و ترک خوردۀ نظام سلطه سرمایه تدارک دیده شده و می خواهد نظم نوین در حال شکل گیری را به نفع سود و سرمایه سامان دهد. بنابراین مبارزات مدنی بایستی بدور از جار و جنجال های مداوم و رو به گسترش عمال سرمایه،با یک پیوند و همبستگی جهانی برای ساماندهی نظم نوین به نفع محرومان و زحمتکشان هدایت شوند.

          اسماعیل   رضایی
               پاریس
         17/04/2020

۱۳۹۹ فروردین ۲۰, چهارشنبه

                        رسالت و اصالت

انسان ها در تبادل و تبدیلات محیطی و متناسب با درک و فهم از چگونگی و چرایی رویکردها و رویدادهای پیرامون خود، واکنشی برای انطباق و تعادل با روندهای بیرونی از خود بروز می دهند. این فرایند در وی نوعی تعهد و رسالتی برای دستیابی به اهداف و آرمان های اجتماعی اش را شکل می دهد که با هویت یابی و هویت پذیری های مداوم خویش، روند اصالت یابی خصایل و بارزه های شخصیتی را تدارک می بینند. رسالتی که بار معنایی اصالت فردی و یا جمعی همگن و همسان را با خود داشته و در راستای توجیه و تفسیر های منفعتی و مصلحتی اش حرکت می کند.
رسالت برخلاف نظریه های درونگرایان و پنداربافان که بر نمودهای احتمالی و تصادفی و یا اکتسابات محیطی بنا شده،تابعی از روند های عینی و پیچیده زندگی اجتماعی و انسانی می باشد. و اصالت که هویت یابی یافته ها و داشته های آدمی در تعامل و تبادل درون اجتماعی مفهوم می یابد؛ تعهد و رسالت آدمی را در مجاری خاص خود هدایت می کند. براین اساس است که روابط و مناسبات اجتماعی بجای رفع و دفع نیازهای اساسی بواقع انسانی، بر فرضیاتی بنا شده اند که تابعی از خواست و نیاز سیادت طلبی و زیاده خواهی های انسانی می باشند. چرا که تحت چنین شرایطی، خاص بودن انسان ها بر خاص بودن نیازهای انسانی ارجحیت می یابند. بدینسان است که رسالت براساس اصالت کاذب و دروغین منبعث از اکتسابات مجازی، بسوی تفریق و تفکیک هویت های انسانی هدایت می شوند.
اصالت دادن به برخی از شاخصه های نامتعارف زیست جمعی، نوعی از روابط و مناسبات اجتماعی را نهادینه ساخت که ساختار فکری و رسالت آدمی پیرامون پلشتی ها و نارسایی های محیطی را به حاشیه برده است. چرا که در شرایط بحران های حاد اجتماعی، انسان ها ضمن واکنش به نوعی از همبستگی خودجوش به قدرت یا قدرت های حاکم نیز بیش از حد اعتماد نموده و به فرامین آن ها گوش فرامی دهند. این یکی از خطرات عمده و اساسی و پاشنه آشیل حرکت های توده ای در برابر عوامل فاجعه ساز و سوءاستفاده کنندگان از اعتماد توده ها که برای رهایی از رنج و اندوه فاجعه های طبیعی و اجتماعی به فرامین حاکمان گوش فرا می دارند؛ می باشند. این ویژگی رسالت مبارزین راستین توده های تحت ستم و استبداد حاکمان اقتصادی و سیاسی را در مواقع بروز حوادث و فاجعه های غیرمنتظره طبیعی و اجتماعی دو چندان می کند. کسانی که با داعیه مبارزه طبقاتی، با تعلل و تزلزل طبقاتی از درک حساسیت ویژه حرکت های توده ای تحت تاثیر رویکردهای دشمنان واقعی خویش در مواقع حوادث و سوانح فاجعه بار طبیعی و اجتماعی فاصله می گیرند؛ قطعا به بازسازی قدرت های خدشه پذیرفته دشمنان مردم مدد می رسانند.
با پاندمی کرونا جهان وارد عرصه های جدیدی از روابط و مناسبات اقتصادی و اجتماعی شده است. سقوط اقتصادی و به تبع آن سقوط و نزول سطح زندگی عامه،گسترش دامنه عدم بهداشت روانی عمومی بدلیل سرخوردگی و دورنمای تاریک و نامطمئنی که در برابرش قرارگرفته اند؛ وزیان های روحی، جسمی و مالی که پس از فروکش کردن این فاجعه طبیعی نمایان می شوند؛ و بسیاری دیگر از کاستی ها و کمبودهای ناشی از ضعف بنیادین حاکمیت سلطه سرمایه، الزاما و اجبارا ضرورت دگرگونی های اساسی و بنیادین را در جامعه های انسانی فراهم ساخته است. نظام سلطه سرمایه و عمالش در تلاشی همه جانبه برای ابقا و احیای سازه های آسیب دیده و از رمق افتاده کنونی خویش هستند. تلاشی که می خواهد با تزریق مالی و پولی حاصل دسترنج محرومان و زحمتکشان محقق شود؛ بعنوان بذل و بخشش های کریمانۀ اربابان قدرت و مکنت، برای جلب اعتماد و رفع سوءتفاهمات ناشی از بدعهدی ها و تعدیات سالیان دراز مورد استفاده قرار دهند.این فریب و توهین به شعور توده ها با توسعه دامنه همبستگی کنونی جهانی و آگاهی عمومی از اهداف شوم و فاجعه باری که صاحبان قدرت و مکنت و عمالش در سر دارند؛ می تواند نظم نوین در حال شکل گیری را به نفع محرومان و زحمتکشان رقم زند.
همبستگی خودجوش انسان ها در مواقع ظهور و بروز حوادث غیرمترقبه و فاجعه های زیست محیطی، عموما با بار احساسی و عاطفی خویش اگر بستر چرایی و آگاهانه خویش را نیابد؛ به ابزار سوءاستفاده حاکمان قدرت و مکنت برای تحقق اهداف و ترمیم سازه های ترک خورده و فرسوده مبدل می شود. اصولا مبارزان و اهداف مبارزاتی نیز در کوران فاجعه های طبیعی و اجتماعی، تحت تاثیر روند های جاری و ساری و هیجانی مداوم از رسالت و اصالت مبارزاتی در راستای آگاهی بخشی لازم همبستگی عمومی باز می مانند. بنیان های اعتماد به رویکردهای حاکمان قدرت و مکنت که تحت فشارهای مضاعف و زنجیرۀ وابستگی به ریسمان پوسیدۀ حاکمیت مستبد سرمایه با القائات کاذب و دروغین عمال سرمایه اگر به درک آگاهانه توده ها از نیات پلید و ناانسانی نظام سلطه سرمایه در نیامیزد؛ همبستگی عمومی به نفع حاکمیت سرمایه مصادره به مطلوب می شود. بنابراین گذراز فاجعه کنونی پاندمی کرونا ویروس تنها با یک همبستگی آگاهانه جهانی برای یک نظم نوین انسانی میسر است. در غیر اینصورت نظام سلطه سرمایه با قدرت میلیتاریستی و توتالیتاریسم اقتصادی برای جبران خسارات سنگین و خردکننده کرونا ویروس، توده ها و بویژه محرومان و زحمتکشان را در یک پریود طولانی و یا دایمی با افزایش و تشدید ساعات کار و برداشت ها بی رویه از حاصل کار برده گون آن ها مبادرت می ورزد. پس ضمن تبلیغ، توسعه و تحکیم بنیان های همبستگی جهانی برای مبارزه با پاندمی فاجعه بار کرونا ویروس، بایستی هوشیارانه افشاگر اهداف شوم و پلید نظام سلطه سرمایه از این همبستگی الزامی بود.
نظارت کنترولی با تکیه بر ابزار دیجیتالی حاصل توسعه و تکامل دانش و فن برای مبارزه و کنترول عوارض مرگبار کروناویروس، مورد استفاده وسیع و گسترده دول نظام سلطه سرمایه قرار گرفته و یا می گیرد.جمع آوری و ذخیره اطلاعات و داده های عمومی این ابزارهای ارتباطی اگر در یک تغییر بنیادی و ساختاری و حاکمیت بواقع مردمی  مورد استفاده قرار نگیرد؛ به ابزار یورش و هجمه به منافع جمع و جامعه برای تحکیم حاکمیت سرمایه و تراکم و انباشت انگلی عده قلیلی مبدل خواهد شد. خطر رسوخ و نفوذ به حریم امن عمومی از طریق طبقه بندی اطلاعات و داده های مردمی به مراتب بیشتر و مخرب تر از پاندمی ویروسی می باشد. پس با هشدار آگاهی بخش و موثر بایستی نظم نوین را در راستای منافع جامعه و جمع از طریق حاکمیت مردمی به مانع جدی ترمیم و تداوم اهداف شوم و مرگبار لیبرالی که بسیاری نوید آن را می دهند؛ مبدل ساخت.
رقابت های کور و انهدامی بلوک های اقتصادی اجتماعی در عرصه جهانی برای تحکیم هژمونیت خویش بر جامعه جهانی و یا کسب موقعیت جدید در روابط و مناسبات اقتصادی و سیاسی جهان،  تفرقه و تقابل دیپلماتیک را در محافل اقتصادی و سیاسی دول سلطه سرمایه نمود بخشیده است. این روند اگر به نمودهای نوین تقابل و تضاد فرا نروید؛ بیانگر سردرگمی و دورنمای تیره و نامطمئنی است که گردانندگان کنونی جهان سرمایه داری را در کام خود کشیده است. بنابراین نظام سلطه سرمایه در ضعیف ترین حلقه تعاملات اقتصادی و اجتماعی خویش قرار داشته و بسترهای یک دگرگونی بنیادی و ساختاری فراهم است. تلاش برای حفظ نظم لیبرالی حاکم با وعده و وعیدهای دروغین و بی پشتوانه ازسوی عمال سرمایه برای به بیراهه بردن همبستگی رو به تعمیق توده های محروم و زحمتکش جهانی در راستای اهداف شوم و ضدبشری خویش، آغازی برای اشکال نوین یغماگری و چپاول دسترنج توده ها می باشد.بنابراین رسالت و اصالت مبارزاتی نیروهای مترقی و بویژه چپ بایستی بدور از هرگونه تعلل و تزلزل طبقاتی و سیاسی درجهت آگاهی بخشی عمیق و انسانی توده ها برای یک همبستگی عمیق و گسترده جهانی و مقابله با توطئه ها و دسایس عمال نظام سلطه سرمایه باشد.
قطع پیوندهای اجتناب ناپذیر اجتماعی برای مبارزه با پاندمی کروناویروس که با خود بار هولناک و انهدامی رکود گسترده و عمیق اقتصادی را به ارمغان آورده است؛ در عین حال توانسته فرصت و فراغت اندیشه لازم را برای تئوریسین های ریز و درشت نظام سلطه سرمایه فراهم آورد تا مفری برای خروج از این بن بست حاد و انهدامی بیابند. انباشت اطلاعات و آنالیز داده ها به بهانه مبارزه با کرونا ویروس، ابزار قدرتمندی هستند که بعد از پایان این پاندمی مرگبار می توانند برای تحقق اهداف شوم و مخرب عمال سرمایه بکار آیند. پس این موقعیت بایستی برای نیروهای مترقی و چپ نیز فرصتی باشد تا در دام هو و جنجال های ارتباطی و رسانه ای گرفتار نیامده و بیاندیشند و راهکارهای مبارزه با هجمه و یورش عمال نظام سلطه سرمایه را که در فکر احیای سازه های معیوب و شکست خورده خود با به بردگی کشاندن محرومان و زحمتکشان  جهت جبران مافات می باشند؛ بیابند. غلو و دروغ و ترس و هراس افکنی مداوم به مدد دنیای مجازی ابزار های قدرتمندی هستند که به انفعال و در نهایت تسلیم توده ها در برابر نیات پلید و شوم عمال سرمایه کارساز هستند. بایستی ترفندها و القائات کاذب و دروغین نظام سلطه سرمایه را با آگاهی بخشی مناسب و بموقع نقش برآب نمود.
نتیجه اینکه:رسالت انسان ها در همزیستی با محیط طبیعی و اجتماعی خویش منجر به اصالت بخشی برخی نمودهای متعارف و نامتعارفی شده است که آنها را در تعامل و تبادل و تبدیلات محیطی همراهی کرده اند. پس رسالت محرک آدمی در فعل و انفعالات اجتماعی برای هدف و آرمانی مفهوم می یابد و در این روند هدفمند به بسیاری از نمودهای پیرامون خویش اصالت می بخشد.براین اساس است که انسان ها در موقعیت ها و جایگاه خاصی که قرار می گیرند؛رسالت خاصی را برای حفظ و حراست از داشته ها و یافته های خویش بعمل آورده و به هویت بخشی نمودهایی می پردازند که به رویکرد های شان اصالت می بخشند. بنابراین در ساختار طبقاتی، رسالت دارندگان قدرت و مکنت در اصالت بخشی به نوعی از روابط و مناسبات اجتماعی است که تعدی و تجاوز به حقوق عمومی را توجیه گر است. این همان فرایندی است که نظام سلطه سرمایه با القائات کاذب و دروغین خویش انسان ها را در دام حریصانه و آزمندانۀ سیادت طلبی و افزونخواهی بی بدیل به اسارت گرفته است. در رخدادهای غیر منتظره و حوادث فاجعه بار طبیعی اجتماعی  و بحران های اقتصادی و اجتماعی ناشی از آن ها نیز همواره عمال سرمایه تلاش کرده اند؛ سوار بر موج توهم و اعتماد ناشی از استیصال و عدم بهداشت روانی توده ها به بازیابی و بازسازی بنیان های ترک خوردۀ خودمبادرت کنند. اکنون با فاجعه پاندمی کرونا ویروس و بحران های انهدامی آن نظام سلطه سرمایه را در سراشیبی سقوط و نزول قرار داده است.عمال سرمایه با تکیه بر ابزارهای ارتباطی و اطلاعاتی و بذل و بخشش های کریمانه از جیب محرومان و زحمتکشان تلاش دارند؛ یکبار دیگر به بازسازی بنیان های آسیب دیدۀ لیبرالی برای تداوم انباشت و تراکم لجام گسیخته بپردازند. بنابراین رسالت و اصالت مبارزاتی نیروهای مترقی و چپ بدور از تعلل و تزلزل طبقاتی بایستی در راستای آگاهی بخشی توده ها و یک همبستگی گسترده و عمیق جهانی برای ممانعت از تحقق اهداف شوم و ضدانسانی عمال نظام سلطه سرمایه باشد.

       اسماعیل   رضایی
            پاریس
      08/04/2020

۱۳۹۹ فروردین ۹, شنبه

                      دنیای پسا کرونا

پیوند جامعه و طبیعت و تاثیر متقابل آن ها بر یکدیگر برای اهداف و رفع نیاز و ضرورت های زیست اجتماعی امری اجتناب ناپذیر می باشد. این پیوند و تاثیر در یک تعادل و تطابق با یکدیگر می توانند برای یک زیست اجتماعی معتدل و متعادل و فارغ از دلهره و آسیب پذیری تداوم یابند. بهره برداری نامتعارف و افراطی از این تعامل الزامی، موجد یک عدم تعادل زیستی شده که الزاما و اجبارا به تغییر بسیاری از معادلات و مبادلات درون اجتماعی و مناسبات انسانی  انجامیده است. جهان کنونی و تحولات ناشی از تکامل تاریخی، مرحله نوینی از روابط و مناسبات اقتصادی اجتماعی را ایجاب کرده است که با مقاومت دارندگان قدرت و مکنت از تحقق آن تا کنون ممانعت شده است. اما با تحولات کنونی ناشی از خشم طبیعت در برابر تخریب اکوسیستم ناشی از برداشت های افراطی از طبیعت برای اقناع و ارضای زیاده طلبی انسانی روند این تغییر را تسریع و اجتناب ناپذیر ساخته است.تغییری که علیرغم میل باطنی صاحبان قدرت و مکنت بر آن ها تحمیل خواهد شد.
بشریت اکنون در برابر آزمونی قرار گرفته است که خطاهای مکرر و اخطارهای مداوم ناشی از این خطاها وی را از تخریب و تهدید طبیعت و جامعه باز نداشته است. بسیاری ازجمله عمال نظام منحط سرمایه برای تداوم حیات انگلی و چپاول و غارت منابع طبیعی و اجتماعی، هنوز بر تخریب اکوسیستم ابرام داشته و بر انباشت وتراکم لجام گسیخته اصرار می ورزند. اکنون نظام سلطه سرمایه علاوه بر بحران های ذاتی و مداوم خویش مورد هجمه سنگین خشم طبیعت  یعنی اپیدمی جهانی کرونا ویروس قرار گرفته  که وی را وارد عرصه نوینی از بحران های اقتصادی اجتماعی نموده است. بحرانی که صرفا با تغییرات بنیادی و ساختاری امکان برونرفت دارد. نظام منحط سرمایه با گذر از مرحله تقابلی«لیبرالیسم»1وارد فاز جدید یعنی یک عدم تعادل رو به تعمیق و انباشت و تراکم انگلی افسار گسیخته ای«نئولیبرالیسم» شده است. در این مرحله تراکم سرمایه و سیالیت آن عرصه های بازدهی و باردهی آن را دگرگون ساخته است.
با تثبیت و گسترش دامنه کار معیشتی در نظام سلطه سرمایه بجای کار مفید اجتماعی، جهت گیری سرمایه بسوی کارهای غیر مولد همچون، بورس، املاک، طلا و نقره و.... برای کسب سود حداکثری و انباشت و تراکم بی بدیل سوق یافت. این روند گردش مولد سرمایه را به سوی نوعی سترونی پویش سرمایه سوق داده که برای جبران این فرایند، مصرف گرایی افسار گسیخته و بی رویه ای را توسعه بخشید و نهادینه ساخت. این مصرف گرایی نیازمند یک پشتوانه مادی بود که در گردش سرمایه و رسوخ و نفوذ آن در مازهای پیچ در پیچ کسب معیشت و معرفت به نوعی تامین می شد.نئولیبرالیسم با سیاست بلوکاژ سرمایه در دست اقلیتی و توسعه روزافزون آن، پشتوانه مادی اکثریت بزرگی از جامعه برای مصرف بیشتر و مکفی را از آن ها دریغ داشته است. این روند با اپیدمی جهانی کرونا ابعاد گسترده و وسیعی به خود گرفته که بسیاری از بنگاه های تولیدی و خدماتی را از دور فعالیت های اقتصادی خارج ساخته است.
اکنون با اپیدمی جهانی کرونا بخش وسیعی از پیوند های فیزیکی و ارتباطات تنگاتنگ اقتصادی و اجتماعی از حرکت باز ماندند. تولید با یک رکود جدی و خطرساز مواجه شده است؛ خدمات از چرخه فعالیت عادی و سودآور به ورطه خطر ساز ورشکستگی و توقف کامل روی آوردند؛ و توزیع نیز در نبود تولید و وقفه در بخش خدمات برای جابجایی و حمل الزامات و نیاز عمومی در بلوکاژ خویش، سقوط و نزول اقتصاد جهانی را تسریع کرده است. تنها بخش فعال ابزار نظام سلطه سرمایه،کانال های ارتباطی و رسانه ای هستند که همچون گذشته با اغراق و دروغگویی ،تلاش بی وقفه ای را برای فریب و انحراف افکار عمومی از روند فاجعه باری که سازوکارهای مسلط نظام منحط سرمایه فراهم ساخته و همچنان  تلاش بدفرجام و بی سرانجامی را برای تحمیل و تحکیم بنیان های درحال فروپاشی در پیش گرفته اند. در حقیقت بخش نظارتی نظام سلطه سرمایه با اطلاعات و داده های فراهم آمده؛ تلاش بی وقفه و بی سرانجامی را برای نجات نظام در بن بست در پیش گرفته است. تلاشی که با تزریق مداوم ذخیره های ارزی و پولی ودر نهایت چاپ بی پشتوانه پول خود را سرپا نگه داشته و افکار عمومی را ملعبه خواست و نیاز ناانسانی خویش قرار داده است. همبستگی ملی و جهانی در دنیای مجازی وتلاش های مردمی در فائق آمدن بر فاجعه مرگبار پاندمی کرونا، نشان از ضعف بنیادین نظام سلطه سرمایه و مدعیان دروغین آن در مبارزه و مقابله با این بلای فاجعه بار دارد.
اصولا در بروز سختی ها و بلایای طبیعی و اجتماعی یک همبستگی و پیوند خودجوش در میان انسان ها شکل می گیرد که بیانگر روح جمعی حیات اجتماعی است که تحت تاثیر روندهای کاذب و دروغین حاکمیت سرمایه و القای آگاهی های کاذب، درونمایه نامتعارفی در نهاد انسانی نهادینه شده که در شرایط عادی و معمول زیست اجتماعی، فرایند زیست بواقع جمعی را از مضمون و محتوای واقعی اش تهی ساخته است. این پیوند و همبستگی اکنون با پاندمی کرونا ویروس نمودی ملی و جهانی یافته و یکبار دیگر چهره دروغین صاحبان قدرت و مکنت را در خدمت به جامعه و انسان  آشکار ساخته است. تمامی اهتمام حاکمیت سرمایه و عمالش در رهایی از بن بست هایی است که با پاندمی کرونا فراهم آمده و بازگشت به دوران گذشته برای غارت و چپاول دستاورد های انسان ها می باشد، نه  کمک و مساعدت برای رهایی و نجات انسان ها از فضای مرگبار کنونی را در خود داشته باشد. حادثه مرگبار کنونی بسیاری از ابهامات را روشن و تمامی معادلات و مبادلات  جهانی نظام سلطه سرمایه را در هم ریخته است.
اکنون سرمایه در قرنطینه کرونا ویروس از پویایی و زایایی لازم برای غارت و انباشت بی رویه باز مانده است.ره آورد این سترونی سرمایه رکود حاد و انهدامی خواهد بود که بنیان های نظام سلطه سرمایه را بسوی فروپاشی هدایت خواهد کرد. ضمن اینکه این رکود که اکنون با تزریق بی رویه نقدینگی موجود و پول های عموما بی پشتوانه بصورت آتش زیرخاکستر حضور دارد؛ با سیاست اقتصادی کینزی نیز قابل مهار نیست؛ زیرا که کینزگرایی در مقطع خاصی از تحول تاریخی نظام سرمایه با حاکمیت ساختار کنونی آن با عنوان دولت های رفاه اجتماعی توانست نظام سلطه سرمایه را از رکود و انهدام نجات دهد. در حالی که اکنون این ساختار معیوب است که با تغییر بنیادین خویش بایستی بسترهای یک تعدیل و تعادل های لازم  برای ایجاد یک نظم نوین اقتصادی اجتماعی را فراهم سازد. چرا که ساختار کنونی جامعه بشری را به یک عدم تعادل مرگبار و انهدامی هدایت کرده است که برای نجات خود و بشریت چاره ای جز تغییر ساختاری وجود ندارد. تغییری که با نمودهای نوین سلطه سرمایه، دنیای متعامل تر و متعادل تری برای زیست انسانی را تدارک خواهد دید.
نگاه انسان ها در دنیای پساکرونا از یک ویژگی و اختلاف فاحشی با قبل از آن برخوردار خواهد بود.انتظارات و توقعات نوینی در انسان ها شکل می گیرد و اشکال مبارزاتی و واکنش ها در برابر عملکرد عمال سرمایه از بارزه های هویتی نوینی برخوردار می گردد که الزام به تغییرات ساختاری از محورهای اصلی و اساسی آن خواهد بود. ضمن اینکه صاحبان قدرت و مکنت و عمالش در سترونی سرمایه ناشی از رکود مزمن حاصل پاندمی کرونا و فقر و فاقه گسترده و وسیع به پذیرش اجباری نوعی از تغییرات ساختاری برای تحرک بیشتر سرمایه و سودآوری آن تن می دهند. این دگرگونی های ساختاری با توجه به ویژگی های محیطی و مبارزات و مطالبات مردمی متفاوت خواهد بود. تفاوتی که به میزان آگاهی و همبستگی و پیوندهای درونی و همچنین به میزان درک متقابل و انسانی عمومی بستگی تام و تمام دارد.
خرافه زدایی از دین یکی از ره آوردهای مهم پاندمی کرونا می باشد. در تاریخ تحولات کنونی جامعه های بشری، هیچوقت تا این اندازه ضعف و ناتوانی های ذاتی دین و دینمداری در برابر علم و دستاوردهای شگرف آن نمود بیرونی نداشته است. اگر چه هنوز تحجر و خودباختگی در برابر مظاهر بی هویت دینی و فقر و فاقه ناشی ازانباشت تراکم بی بدیل ثروت اجتماعی توسط اقلیتی صاحب قدرت و مکنت و ایجاد یک عدم تعادل شکننده و مخرب در سطح جهانی، خود را نشان می دهد؛ ولی تاثیرات کاریزمایی و اتوریته کاذب آن در ایجاد فضای مادی و معنوی لازم برای کاهش نمودهای نامتعارف محیطی، بشدت آسیب دیده و ضعف و زبونی اش برای بخش عمده ای از جامعه های انسانی حتی مبلغین دروغین آن بطور عینی و ملموس آشکار گردیده است. این یکی از ویژگی های بارز نمود نامتعارف پاندمی کرونا ویروس است که جهان فردا را از یکی از موانع و بازدارنده تحول و تکامل و یکی از بازوان توانمند قدرت و مکنت در چپاول و غارت منابع مادی و انسانی برای انباشت و تراکم افسار گسیخته، تا حدود زیادی رهایی بخشیده است. اکنون علم و ره آوردهای روزافزونش برتری و غلبه اش را بر خرافه های دینی و اثرات مخربش در پیشبرد اهداف اجتماعی و انسانی به روشنی نشان داده است.
نتیجه اینکه: طبیعت و انسان با یک تعامل و تبادل دیالکتیکی، روند تحول و تکامل جامعه و انسان را دنبال کرده و می کنند. تاثیر مداوم طبیعت و انسان بر یکدیگر و عدم تعادل ناشی از استفاده نامطلوب و نامتعارف از منابع و مواهب طبیعی، واکنش منفی و خطر ساز طبیعت را برای انسان ها به همراه داشته است. نظام منحط سرمایه همواره با بهره برداری نامتعارف و تخریبی از منابع طبیعی و انسانی برای تامین و تضمین منافع اقلیتی حاکم بر سرنوشت جامعه و انسان،عامل اصلی و اساسی نابسامانی های محیطی محسوب می شود. نئولیبرالیسم بعنوان منحط ترین مرحله گذر تاریخی نظام سلطه سرمایه، با بهره گیری از پتانسیل حاصل از تکامل تکنیکی و فنی برای تراکم و انباشت لجام گسیخته، از هیچگونه تخریب و اتلاف منابع طبیعی فروگذار نکرده است. بلوکاژ سرمایه پویایی و زایایی آن را کاهش داده ودامنه الگوهای مصرف لجام گسیخته را برای جبران مافات فزونی بخشیده است. اکنون با پاندمی کرونا ویروس، مراکز تولیدی،توزیعی و خدماتی از حرکت بازمانده و سترونی سرمایه بلوکه شده عملا بر نظام سلطه سرمایه تحمیل شده است. این فرایند که رکود فروپاشنده بنیان های نظام سرمایه را با خود دارد؛ عکس العمل عمال سرمایه را با تزریق مداوم ذخیره های ارزی و پولی برای خروج از بن بست های حاد و مزمن و غیرقابل گشایش واداشته است. پاندمی کرونا ویروس با تسریع روند الزامی تغییر و تحول بنیادی و ساختاری نظام سلطه سرمایه، فردایی متفاوت و متباین با ویژگی های کنونی را در برابر جامعه های انسانی قرار داده است. دنیای پساکرونا با اشکال نوین مبارزات و انتظارات، نوید دنیای نوینی همراه با درک بهینه و بهبود یافته متقابل انسانی، تعدیل و تعادل بسیاری از روندهای افراطی و نامتعارف کنونی را باخود دارد.

         اسماعیل  رضایی
              پاریس
         28/03/2020


1من براین باورم که تا رسیدن به سوسیالیسم بایستی مراحل مختلفی از گذر تاریخی نظام سلطه سرمایه طی شود؛ وبا شناخت ویژگی های هر مرحله بایستی استراتژی و تاکتیک های مبارزاتی خاصی برای تسریع در گذر از آن اتخاذ شود. اکنون نظام سلطه سرمایه با گذر از دو فاز «تهاجمی» و «تقابلی» وارد فاز نوین یعنی مرحله«تعادلی»شده است. مرحله ای که نظام منحط سرمایه با ایجاد یک عدم تعادل عمیق و شکننده، نیازمند یک تعادل و تطابق نوین با واقعیت های محیطی برای تداوم حیات خویش می باشد. فاز بعدی مرحله «انتقالی»است که بسترهای فرماسیون نوین اقتصادی اجتماعی فراهم می آید. فاز بعدی مرحله «انفعالی» می باشد که هنوز رسوبات فکری نظام سلطه سرمایه در برابر استقرار فرماسیون نوین اقتصادی اجتماعی یعنی «سوسیالیسم» مقاومت می ورزند. ولی نمودهای واقعی سوسیالیسم با یک تعامل و درک متقابل عمیق و انسانی استقرار می یابند. هرچه قدر مبارزات انسان ها با واقعیت های مراحل گذر تاریخی نظام سلطه سرمایه هماهنگ باشد، رسیدن به مراحل بعدی تسریع خواهد شد.البته تمامی این مراحل گذر تاریخی از یک فرایند دیالکتیکی تبعیت نموده و بعنوان یک سیستم یکپارچه و هارمونیک به حرکت خویش ادامه می دهند.

۱۳۹۹ فروردین ۵, سه‌شنبه

             اقتصاد و سیاست

بشریت در برابر محدودیت ها و کمبودها و نارسایی های مادی و معنوی بسیاری قرار دارد که عموما ناشی از سیاست های غلط و ناکارآمد صاحبان قدرت و مکنت و نهادینگی پایگاه و جایگاه آن هایی است که برای تداوم سلطه و قدرت خویش، مواهب و منابع عمومی را در راستای منافع شخصی و خصوصی از حیّز انتفاع لازم و معمول باز داشته اند. براین اساس با توجه به مواهب و منابع موجود، هردوره تاریخی و فرماسیون های غالب اقتصادی اجتماعی، قواعد و قوانین خاصی با توجه به نظام حاکم طبقاتی از سوی نخبگان و اندیشه ورزان هرعصر و دوره ای تنظیم و تدوین شد؛ و تولید و توزیع در مجاری خاصی هدایت شد که روند استثمار و انشقاق مردم در راستای تامین، تحکیم و تضمین حاکمیت طبقاتی را ممکن سازد.
تعریف عام اقتصاد، استفاده مطلوب و بهینه از مواهب و منابع برای رفع و دفع نیاز و الزام جامعه و انسان می باشد. و مفهوم خاص آن درتقسیم و توزیع عادلانه دستاوردهای اقتصادی برای احقاق حقوق حقه انسانی مفهوم می یابد. آنچه در گذر تاریخ تکامل اقتصادی اجتماعی رخ داده؛ و روند معمول و مطلوب ره آوردهای اقتصادی را درمجاری  تعدی و تجاوز به حقوق انسانی هدایت کرد؛ بایستی دخالت و ادغام سیاست های تبهکارانه و غارتگرانه اکتسابات نا متعارفی  در اقتصاد و دستاوردهای اقتصادی دانست که فواصل و رذایل انسانی را عمومیت بخشید. چرا که سیاست در نظام طبقاتی، فراخی و وسع منابع و مواهب برای فرادستان و تنگی و ندرت و نایابی برای فرودستان مفهوم می یابد. دولت طبقاتی اصولا سیاست می ورزد که فرودستان سیاست شوند؛ تا فراتر از امیال و تمنای فرادستان گام برندارند. زیرا، سیاست که مفهوم اتخاذ بهترین و مطلوبترین شیوه های اداره امور برای پیشبرد اهداف مفهوم می یابد ؛ در نظام طبقاتی در بازی های سیاسی و سیاست بازی های تفریق و تشکیک برای فریب و تخریب اندیشه و عمل در راستای تضمین و تامین منافع و مصالح طبقات مافوق خود را نشان می دهد.
اقتصاد با تولید عجین بوده و نیروی های مولده در باردهی و بازدهی تولید، توزیع و خدمات‌ نقش اصلی و اساسی را بازی می کنند. با تحول و تکامل ابزارهای تولیدی، روابط و مناسبات اجتماعی متحول شده و جامعه را مستعد دریافت های نوینی می سازند که در کمیت بهبود یافته اندیشه و عمل انسانی ، روندهای کیفی نوین را در پیش می گیرند. اگر چه توسعه دامنه ابزار و ماشین، دنیای نوینی را در برابر انسان ها می گشایند؛ ولی شائبه ها و سائقه های انسانی در بهره گیری از منابع و مواهب که عموما برآگاهی های کاذب و قدرت کاذب مبتنی بر اکتسابات محیطی استوار است؛ دستاوردهای ماشین و ابزار را در راستای اعمال قدرت و سیادت بکار می گیرند. اقتصاد در پیوند با سیاست ورزی های طبقاتی، قلمرو اندیشه و عمل را در تحکیم و تثبیت خود محوری ها، تک محوری ها و گریز از منافع و خرد جمعی هدایت کرده است. بنابراین، ماشین، تولید، توزیع و خدمات، نه برای رفاه و آسایش جامعه و جمع که در راستای ارضاع و اقناع تمایلات و تمنیات فرد و خانواده اش گام بر می دارند. پس برخلاف آرا و نظر برخی ها تخریب ویرانگر محصول صرف سیاست ورزی های غلط و مخرب دولت مردان و عمال شان نیست؛ بلکه تمامی آحاد جامعه با قبول و همراهی عملی در اجرا و اعمال این سیاست های ناعادلانه و غیر انسانی، در این تخریب ویرانگر شریک می باشند.
بازدهی و بهره دهی فعالیت های اقتصادی با کار خلاق و بروز ناب استعدادهای انسانی خود را نشان می دهد. کار در آفرینش های مادی و معنوی، تعامل و تکامل را برای درک و شناخت بهینه حیات اجتماعی موجد بوده و در بازسازی و بازیابی هویت انسانی نقش اصلی و اساسی را بازی می کند. اما کار با هویت جمعی و مفید اجتماعی می تواند بعنوان عنصر سازنده و سازمند با الزام و نیاز جامعه و انسان عمل نماید. زمانی که کار تحت تاثیر نمودهای اکتسابی نامتعارف،  به ندرت و نایابی نیازهای انسانی منتهی می شود؛ از نمودهای جمعی بسوی واکنش های فردی جهت رفع معیشت و گذران صرف زندگی مبدل می شود که ترهیب و تخریب منابع و مصالح عمومی را با خود همراه می سازد. کار معیشتی استفاده نامطلوب از امکانات در اختیار را برای انباشت و تراکم و رفع نیازهای فردی و خانوادگی را یدک می کشد و عامل اصلی و اساسی تخریب ویرانگر و فقر و فاقه در جامعه های انسانی می باشد. چرا که در کار معیشتی برعکس کار جمعی و مفید اجتماعی که رفاه و آسایش جمع و جامعه را با خود دارد؛ فرد ومنافع فردی عامل انگیزیشی لازم برای کنش و واکنش های اجتماعی محسوب می شود. این ویژگی تنها در معرفت و معیشت خلاصه نمی شود؛ بلکه مفاهیم و مضامین حیات فردی و جمعی را نیز از روندهای معمول و متعارف آن دور می سازد. ویا با امتزاج و تداخل مفاهیم، بسیاری از اهرم های مبارزاتی در کجراهه های درک و فهم نخبه و عامه از تاثیر موثر و مفید خود در دستیابی به آرمان های عمومی باز می مانند.1
سیاست های اقتصادی نظام سلطه سرمایه در جهت تبلیغ و تحکیم بنیان های کار معیشتی صرف برای توجیه و تفسیر انباشت و ناامنی های اقتصادی اجتماعی می باشد. و در بازی های سیاسی دولت های نظام مستبد سرمایه، فریب و اوهام برای القائات کاذب و تمدید و استمرار روندهای نامتعارف تهدید و تخریب محیطی و منابع مادی برای انباشت و تراکم لجام گسیخته، معمول است. این فرایند ضمن ایجاد بسترهای فقر و فاقه و ندرت و نایابی در جامعه های انسانی، زمینه های گسترده عدم تعادل محیطی را فراهم ساخته که منجر به عدم بهداشت روانی عمومی و بیماری های مرگباری گردیده که حیات زیست عمومی را درمعرض فنا و نابودی قرار داده است.2 یکی از ره آوردهای نامتعارف فقر و فاقه و ندرت و نایابی در نظام طبقاتی بر روی عامه ،توقف و تفکر عمومی بر نداشته ها و کمبودهایی است که آن ها را از داشته های فردی و جمعی و استفاده از آن ها برای رفع و دفع محدودیت های محیطی باز داشته است. زیرا زمانی که انسان  از داشته ها و توانمندی های خود غفلت ورزیده و در اسارت ندرت ها و نداشته ها گرفتار می آید؛ از بروز پتانسیل خود برای ساختن و شدن باز مانده و عرصه را برای ویرانگری و چپاول قدرت و مکنت وامی نهد.بنابراین نظام طبقاتی چنان فضای زیست عمومی را با رقابت های کور پیرامون کمبودها و نداشته ها انباشته که توانمندی های ذاتی انسانی برای گذر از فشار و تعدی محیطی در بوته اجمال قرار گرفته است.
نتیجه اینکه: محدودیت های محیطی و ندرت و نایابی زیست انسانی،بیانگر ناتوانی آدمی در بهره گیری بهینه و مطلوب از مواهب و منابع و همچنین تخریب و اتلاف محیط زیست و منابع مادی و انسانی با تکیه بر اکتسابات محیطی می باشد. اقتصاد که مفهوم استفاده مطلوب و بهینه از مواهب و منابع برای رفع نیاز و الزامات اجتماعی و انسانی را درخود جای داده؛ تحت تاثیر سیادت طلبی، افزونخواهی و خودخواهی های مفرط انسانی بسوی فقر و فاقه و ندرت و نایابی الزام و نیاز انسانی هدایت شد. در این فرایند سیاست نیز بهترین اشکال اداره امور را نه برای هر چه انسانی تر کردن دستاوردهای اقتصادی برای رفاه و آسایش عمومی بلکه به ابزاری برای تامین و تضمین منافع و مصالح اقلیتی فرادست و تضییع حقوق اکثریتی فرودست ،مبدل کرد. این سیاست طبقاتی با تخریب طبیعت و جامعه برای انباشت و تراکم لجام گسیختۀ قدرت و مکنت، یک عدم تعادل مرگباری را بر جامعه های انسانی تحمیل نموده است. عدم تعادلی که به قربانگاه بشریت ازجمله فرادستان مبدل شده است. براین اساس جامعه بشری برای خروج از این عدم تعادل و بن بست فراهم آمده؛ نیازمند یک تغییر و تحول بنیادی است که علی رغم میل فرادستان برآن ها تحمیل خواهد شد. تغییری که نظم نوینی را با تعدیل و تعادل لازم ایجاد خواهد کرد.

       اسماعیل رضایی
           پاریس
      24/03/2020


1-اخیرا آقای ایشچی مقالاتی چند پیرامون سوسیالیسم نوشته که دقیقا نشان داده با مبانی مارکسیستی و به تبع آن سوسیالیسم علمی بیگانه است. وقتی انسان با روند تحول تاریخی و از درک مراحل گذر تاریخی نظام منحط سرمایه دور باشد؛ مسلما در تحلیل و تبیین روندهای محیطی نیز به بیراهه هدایت می شود. نظام سلطه سرمایه الزاما برای تداوم حیات خود نیازمند تعادل و تبدیل های نوینی است که با سوسیال دموکراسی محقق می شوند. در سوسیال دموکراسی مالکیت خصوصی با ترفندهای نوینی تداوم می یابد؛ ولی در سوسیالیسم مالکیت خصوصی در درک و فهم عمومی برای زیستی جمعی و رفاه و آسایش عمومی تحلیل رفته و مفهوم خاص کنونی را نخواهد داشت.  اصولا هر تحول و تحلیل و تبیینی را بایستی با محوریت انسانی آن همراه ساخت تا نتیجه مطلوب و واقعی خود را بدست دهد. انسان سوسیالیستی با انسان جامعه سرمایه داری و یا نظام سوسیال دموکراسی از یک بارزه های فکری و عملی متفاوتی برخودار می باشد. وقتی فرایند تحول، منتزع و منفرد از انسان و جایگاه انسانی در روند تحول و تکامل مورد بررسی و ارزیابی قرار گیرند؛ بسیاری از مفاهیم  از جمله مالکیت خصوصی در نظام سوسیالیستی از محتوا و مضمون واقعی اش تهی شده و به  صورت امری معمول و ملزوم مد نظر قرار می گیرند. این ویژگی بیانگر فهمی کاذب از سوسیالیسم بوده و رسوبات فکری نمودهای ناکام بلوک های به اصطلاح سوسیالیستی را با خود ید ک می کشد.
2-بیماری های مرگباری چون سارس، کرونا و دیگر بیماری های همانند آن، محصول عدم تعادل جامعه و محیط طبیعی است که با بهره برداری های نامتعارف  در راستای تامین و تضمین منافع فردی و انباشت و تراکم بی رویه، بشریت را در معرض فنا و نابودی قرار داده است. برای ایجاد تعادل بین جامعه و طبیعت الزاما بایستی تعادلی بین برداشت ها و دریافت های محیطی و همچنین توزیع عادلانه آن ها برای تامین و تضمین آسایش و رفاه جامعه و جمع که از الویت های اول می باشند؛ را سرلوحه زیست عمومی قرار داد تا به  یک توازن و تعادل لازم و مطلوب بین جامعه و طبیعت برای زیست مطلوب انسانی  منجر شود.