۱۳۹۵ شهریور ۱۵, دوشنبه

ایده و عمل


حیات و ممات آدمی  به کنش و واکنش مناسب و بهنگام در برابر تاثیرمداوم وموثر عملکرد محیطی وابسته است. چرا که نطفه بندی ایده با تاثیر محسوسات بر حس آدمی ممکن گردیده و آدمی را به تحریک،مهار و انتخاب هدایت می کند.آنالیز و کسب فرایند آگاهانه از تاثیرات مداوم محیطی، روند جهت گیری و سویابی برای یافتن بهترین راه برای دستیابی به اهداف و آرمان های انسانی از الزامات است. پس پویایی آدمی در برابر پویایی و تحرکات محیطی، می تواند وی را در درک شرایط و بهبود گزینش های الزامی برای زیستی بهتر و مطلوب تر هدایت کند. چرا که تاثیرات محیطی اندیشه را نمود می بخشند که در تجسم انگاره های مجرد و پیوستگی و همبستگی ایده و عمل برای تعالی جامعه و انسان نقش برجسته ای را بازی می کند. واکنش آدمی در برابر محرک های محیطی برای مهار و بهسازی آ ن از نمودهای بارز اندیشه ورزی و عمل آدمی در پروسۀ تحول و تکامل جامعه و انسان محسوب می شود.زیرا اندیشه،تفکر و نگاه به حیات فردی و جمعی، با خود نوعی از باورها و اعتقادات را یدک می کشد که راهبرد آدمی در فرایند رشد و بلوغ عمومی محسوب می شوند.پس اثر محسوسات و نوع گزینش،جهت گیری وسویابی آدمی تحت تاثیر محرکات محیطی، با توجه به درک و فهم وی از ضروریات و الزامات، نوعی خاصی از اندیشه وتفکر را در وی نهادینه می سازد؛ که هادی و راهبرش در پیوند ها و مناسبات درون اجتماعی می گردد.


ایده نوعی تجسم ذهنی و تصور درونی است که به صورت انگاره های مجرد و منتزع شکل گرفته که فاقد عمل، رفتار و کردار است. بنابراین، قادر به تاثیر گذاری بر فرایند تبادل و تبدیلات درون اجتماعی نبوده و در  سجایا و رشد و بلوغ شخصیتی و اصالتی عامه تاثیر گذار نیست. براین اساس،با تکیه آدمی به دریافت های محض ایده ای،ذهنیت گنگ و مبهم در وی غنا یافته و پندار و تخیل وی را از معرفت،اصالت و هویت واقعی اش دور می سازد.این روند وی را  در نظام مندی گذشته به اسارت گرفته و با تصلب اندیشه وتفکر،  با حقایق و واقعیت های محیطی بیگانه می گردد.چرا که ایده مشاهده و تماس است وبی بنیاد. ودر عمل آدمی قوام نیافته تا بتواند به امری  راهبردی و با دوام مبدل شود.ایده در سطح و ظرف باقی مانده و از مضمون و محتوا غافل است.ایده تصور است و نگاه، نظاره است و نظر،پس در بی ثباتی و تزلزل ره  سپرده و از دوام و قوام لازم جهت تاثیر گذاری بر فرایند تعامل و تکامل اجتماعی دور می باشد. براین اساس، نه به تعریف می رسد و نه چارچوب و معنای خاصی از آن مستفاد است.  بنابراین ایده فاقد منطق و شناخت برای گفتار استدلالی و استنتاجی بوده و نمیتواند با الزام و اقدام اجتماعی پیوند خورده و کارآمد شود.ایده نمودی از هوشیاری و بیداری آدمی در برخورد با محیط محسوب شده و احساس را برمی انگیزد و عواطف را محرک است. ولی چون با پراتیک پیوند ندارد؛ آن را با خلاقیت و ابداع و ابتکار میانه ای نیست.پس جمع را نمی یابد؛ زیرا جمع در پراتیک و فعالیت مفید است که به نماد واقعی و حقیقی مبدل شده و به سازواره ای برای تکامل و تطور مبدل می شود. ایده زبانی برای گفتن و پایی برای رفتن ندارد. چرا که زبان و کلام در حرکت و تحرک  حاصل کار مفید اجتماعی نمود یافته، غنا پذیرفته و آدمی را هادی زندگی و زیستن برای تبادل، تقابل و تعامل می باشد. تکیه بر ایده محض، فراگرد فقر و فقد معرفت و کمال را نمود بخشیده و عرصه های تنگ و باریک معیشت را در گذران زندگی بر آدمی تحمیل می سازد. فقد معرفت و معیشت به فسد رفتار و کردار عمومی مبدل شده؛ و جامعه در فساد و تباهی خود، افکار فاسد را در تمامی زوایای زندگی اشاعه بخشیده و در میان گمانه زنی ها و پندارهای تحمیقانه و باطل، شک و تردید و بدگمانی را اشاعه می بخشد.


ایده فاقد منطق و شناخت جهت گفتار استدلالی و استنتاجی بوده و قادر به پیوند و کارآمدی با الزام و اقدام اجتماعی  نمی باشد.ایده با تجسم ذهنی و منشاء عینی،تحت تاثیر محسوسات آدمی نمود یافته و به نماد تحریکات، برانگیختگی و بازتاب های متکاثر محیطی مبدل می شود. پس توقف در ایده محض،پندار و توهم را ابزار مساعدی برای گذر از تنگناها و نارسایی های محیطی می دانند.چرا که در زیست متوهم و پنداری تمامی مفاهیم ارتباطی و مقولات زندگی اجتماعی مطابق خواست و تمایل ادمی تلون پذیرفته و بطور مجازی به یک نقطه نظر مشترک و همراهی عوامفریبانه سوق می یابند.پندارهای ایده ای درک وارونه از حیات را به نمایش می گذارند.گریز از خرد و معرفت وتکیه بر عادات و سنت های جدلی رو به افول را یدک می کشند.جنگ زرگری راه انداخته تا اذهان را مشوب و مشوش ساخته تا گزینش های منطقی و مطلوب را با دشواری مواجه سازند. و آنکه ایده را با عمل و اقدام پیوند زده و آن را مبنای شناخت،شعور و درک قواعد و قوانین درونی و بیرونی قرار می دهد؛ الزاما از تعقل و خرد بهره می جوید.چرا که ناچار به نفوذ و رسوخ در ماهیت و مضمون پدیده ها و رخدادهای محیطی بوده تا قادر به جهت گیری اصولی و مشی مفید و منطقی در عرصه های اجتماعی انسانی  باشد. این روند نگرش علمی را نمود بخشیده تا با گذر از مرز ضرورت ها و شناخت قانون مندی های طبیعی اجتماعی، مفاهیم را حیات بخشیده تا به تعریف وچارچوب های لازم در ارتباط با مفاهیم دست یازد. مسلما آنکه در حیات اجتماعی خویش در پریشانی و بی ثباتی فکری بسر برده و فاقد تعریف و حدود و ثغور لازم برای  مفاهیم و مقولات می باشد؛از علم بعنوان راهنما و راهبرد حیات اجتماعی اش بی بهره است. چرا که علم حرکت های آنارشیک فکری و ناپایداری رفتاری و کرداری را با تعریف و چارچوب های معینه  حاصل درک و شناخت مفاهیم و مقولات  به سوی سازواره ها و ساختارهای الزامی هدایت می کند. ناپایداری و بی ثباتی رای و عقیده، محصول پندار و ذهن ناتوان و بیماری است که اشکال متکاثر قواعد، قوانین و مقولات هستی فردی و جمعی را در ارتباط با عوامل موهومی و ماورایی قلمداد می کند.پس با شناخت بیگانه بوده و عمل و اقدام را نه برای فهم و شناخت که برای ارضای تمایلات و تمنیات درونی اش به معیاری برای توجیه و گریز از مسئولیت ها و وظایف و تعهدات انسانی خویش معمول می دارد.


علم در عمل و شناخت قوام می پذیرد و با مبانی تئوریک دوام می یابد.زیرا مبانی تئوریک با تبیین و تحلیل پدیده ها و رخدادهای محیطی به تعمیق آگاهی و تحول و تطور اندیشه ها و آرا و افکار عمومی روی می آورند.علم درک و شناخت هستی اجتماعی بر اساس حقایق و واقعیت های مبتنی بر تجربه، پژوهش و کنکاش آدمی حاصل می آید.علم  دارای تجانس و ملاک منطقی و عقلانی و پایداری است که بر اساس فعل و انفعالات عینی نمود یافته  ودر حیات تکاملی به نماد رشد و پویایی جامعه و انسان مبدل می گردد.آگاهی بعنوان بازتابی از عملکرد اجتماعی، یک پیوند ناگسستنی با علم و معرفت دارد.و هرکدام با شاخصه های ویژه از یک تفاوت و تمایز آشکاری نیز برخوردار می باشند.آگاهی اگر چه با درک و شناخت حاصل تاثیرات مداوم عملکرد اجتماعی قوام  یافته ویک تعامل و پیوند منطقی و مسئولانه را مد نظر دارد. ولی با شناخت واقعیت ها و حقایق محیطی و طبیعی ارتباط مستقیم و تنگاتنگ ندارد.علم در پیوندی تنگاتنگ با عمل و اقدام انسانی، ضرورت های ناشناخته طبیعی واجتماعی را برای خدمت به انسان در می نوردد. در حالی که آگاهی نتیجه شناخت و عمل انسانی  ویا انعکاسی از توانایی ویا ضعف و فترت آدمی در فرایند تبادل و تبدیلات اجتماعی می باشد.علم با شناخت و درک و فهم آدمی مرتبط است و آگاهی با روند عملکرد آدمی در محیط پیوند داشته وبا کمک علم به فرایندی پویا و بالنده در هدایت جامعه و انسان سوق می یابد. پس آگاهی بازتاب هستی اجتماعی است و علم و معرفت با شناخت و درک هستی اجتماعی پیوند دارد.آگاهی و دانایی منشاء مسئولیت پذیری و دفاع معقول از حقوق حقه انسانی در ارتباط با هستی جامعه مفهوم واضح تر و نمود روشن تری از خود بروز می دهد. در حالی که علم با نفوذ و رسوخ در درون پدیده ها و رخدادهای اجتماعی، بستر های تحول و نوسازی و نواندیشی را فراهم می سازد که خود در شکل گیری آگاهی نقش موثری را ایفا می کند.براین اساس ایده علمی براساس نقد و گفتمان و شناخت تضادهای درونی پدیده ها حرکت می کند. چرا که علم با طرح مبانی تئوریک و نفوذ و رسوخ در ماهیت و مضمون پدیده ها سعی در شناخت و درک صحیح  رخدادها وحوادث محیطی دارد.


علوم طبیعی که عموما با شناخت قانون مندی ها و درک ضرورت ها همراه است؛ در پروسۀ پویش درونی خویش به سوی تکامل تکنیکی و تولیدی حرکت کرده و مبنا و منشاءایجاد ساختارها و نظام مندی های اقتصادی اجتماعی محسوب گردیده  که فرماسیون های تاریخی و تکامل تدریجی محصول همین فرایند است.در حالی که علوم اجتماعی بدنبال درک و شناخت تعامل و تبادل و تبدیلات درون اجتماعی و گریز از نارسایی ها و کمبود هایی است که با تکیه بر علوم طبیعی و با رشد طبقات و نطام مندی خاص اجتماعی اقتصادی حاصل آمده است.علوم طبیعی با تکامل  روابط و مناسبات تولیدی به رشد تعقل و خردورزی برای درک و شرایط هستی موجود اجتماعی مدد رسانده؛ تا انسان ها بتوانند بهتر و مفیدتر به مصالح و منافع خویش آگاه شده و واقع بینانه تر به سوی اهداف و آرمان های متعالی گام بردارند. در حقیقت علوم طبیعی ماشین قدرت را تکامل می بخشند؛ و علوم اجتماعی خرد و دانایی عمومی را برای مهار قدرت و اقتدار فراهم آمده؛ تدارک می بینند.پس جامعه ای که از عواید علوم طبیعی بی بهره باشد؛ از مزایا و مزیت های علوم اجتماعی بهره کافی و وافی نبرده و در دام واپسگرایی و جهل و خرافه گرفتار می آید.بنابراین توانایی مهار اقتدارو قدرت نقصان پذیرفته و جامعه در مسیری نامتعادل، قانون گریز و انسان ستیز حرکت بی سرانجامی را می آغازد. اکنون نیز بشریت در یک گسست تاریخی حاصل رشد دم افزون و برق آسای علوم طبیعی، عملا جامعه و انسان را در ناتوانی و همپویی و همسویی با نیازهای الزامی آن به سوی کنش و تنش نامتعارف و تخریبی سوق داده است. بنابراین جانمایه  نگرش علمی در بروز بودن عمل و اقدام انسانی در برابر تحول و تکامل جامعه و انسان مفهوم واقعی خود را می یابد. ناتوانی در همسویی و همپویی با روند های تحولی و تکاملی اجتماعی انسانی، همگام با ضعف خرد و تعقل، تبیین و تحلیل رخدادها و حوادث محیطی را  به بی راهه سوق داده و یا گرفتار در پندار و توهم از گزینش های اصولی و منطقی برای درگیری با نارسایی ها و معضلات اجتماعی، باز می دارند.



 تکیه بر آموزه های قدیم برای تبیین و تحلیل شرایط حال و تعیین و تکمیل اشکال مبارزاتی براساس آن یک نگرش علمی محسوب نمی شود.چرا که در تحول عظیم عصر کنونی و افسار گسیختگی و گام های فراساختی سرمایه مالی که خود محصول جهانی شدن روابط و مناسبات اقتصادی اجتماعی می باشد؛یک دگرگونی بنیادی در حال تغییر و تحول در ارزش ها،روش ها، منش ها،تولید و توزیع کالا و خدمات و تمامی سازوکارهای  درون اجتماعی  و بین فردی مشاهده می شود. پس برای روبرو شدن با نمودهای نامتعارف و غیر معقول آن نیز نیازمند اشکال و اقدام نوین درگیر شدن  با آن ها مورد لزوم است. آنچه که امروز نیروهای مترقی و بویژه نیروهای چپ مدعی درک علمی و تحلیل علمی تا کنون انجام داده اند و هم چنان برتداوم آن پای می فشارند؛ بدلیل ناهمخوانی با شرایط حاکم بر جامعه های انسانی،به منزوی و بی اعتباری روزافزون آن ها بویژه نیروهای چپ که در نوک حمله مداوم عمال سرمایه و واپسگرایی دینی قرار دارند؛ گردیده است.  نیروهای در گیر در مبارزه ای که نه تنها بر مشی و مرام گذشته ابرام دارند؛ بلکه از نقد و بررسی گذشته شان  نیز برای شناخت نقاط قوت و ضعف جنبش چپ امتناع می ورزند. مانند حزب طراز نوینی که با الگوگیری غلط وتحلیل غیر علمی جنبش ملی 28 مرداد را که در حقیقت یک انقلاب بورژوا دمکراتیک بود؛ و برای دموکراتیزه کردن جامعه امری الزامی بود،بدون پشتیبانی و حمایت  به نظارۀ شکست و فروپاشی آن نشست. این روند را تداوم بخشید و باز با فاکت های کتابی بدون تبیین و تحلیل علمی از جنبشی انقلابی که بدلیل ماهیت سکتاریستی حرکت های جریان های مترقی و چپ های مارکسیست،در دام جریان های واپسگرا و بنیادگرای دینی گرفتار آمد؛حمایت کرده و نه تنها جامعه خودی را بلکه تمامی منطقه خاورمیانه و دیگر نقاط دنیا را در ریب و ریا و دهشت و مرگ سلطه استبداد دینی فرو بردند.باور کردنی نیست که یک حزب طراز نوین با تکیه بر مبانی علمی  و سالیان دراز تجربه مبارزاتی، قادر به درک عملکرد تخریبی استبداد مذهبی نباشد. نگرشی که قواعد و قوانین کهنه آن را همراهی کرده و فرسنگ ها با خواست و نیاز جامعه های امروزی فاصله دارد. جالب اینکه از این همه اشتباه نه تنها درسی نگرفته اند؛ بلکه همچنان به دفاع از عملکرد سراسر اشتباه گذشته و حال که چیزی جز رنج و حرمان برای جامعه نداشته،بلکه ناخواسته نتیجه عملکردشان امروز به ابزاری در اختیار عمال سرمایه قرار گرفته تا روز به روز زنجیر اسارت رنجبران و محرومان را استحکام بخشند؛ می پردازند.  چگونه می شود این همه  سقوط عملی و اخلاقی را توجیه کرد? چطور یک حزب طراز نوین با تکیه بر یک مکتب علمی نتوانست به عمق فاجعه در راه واپسگرایی دینی پی ببرد؛و در خدمت اهداف پلید آن در آید?  چقدر خوب است آدمی قدری شهامت و شجاعت لازم را برای نقد بهینه و بموقع اصالت و هویت انسانی و مکتبی در خود داشته باشد تا از فجایع و بی اعتباری ارزش های بزرگی که در بطن مبانی علمی و مکتب مرتبط با آن وجود دارد؛ جلوگیری گردد. و اکنون در عصر جهانی شدن همچنان ودر چارچوب های بسته و محدود فاکت های کتابی بدنبال رهایی رنجبران و محرومان از ظلم و ستم دم افزون سلطه سرمایه هستند.انسان از این همه فقر علمی و فرهنگی حیران می ماند که چه کند!!! امروز دیگر فاکت های کتاب های بجای مانده از انقلابیون و اندیشمندان مترقی و چپ، نمی توانند راهنمای عملی مناسبی برای در گیر شدن  با موج نوین و عظیم هجمه و انهدام عمال سرمایه و استبداد دینی، محسوب  شوند. تکیه بر همین آثار و اقوال است که رویش و گویش مفاهیمی نامتعارف و غیر علمی و بسیاری از نمودهای غیر واقع، فضای گفتمان نخبگان و روشنفکران را آلوده؛ که ضمن به بیراهه بردن امر مبارزه به بی اعتباری و انزوای روز افزون چپ ها در جهان منجر شده است.



مبانی مارکسیسم با بار علمی و پویایی ذاتی اش،از یک جوشش و پویش ذاتی و درونی برخوردار است که در ذات و نهاد خود تحول و دگرگونی را نهفته دارد. تنها راه برون رفت از تنگناها و بن بست های صعب و شکننده کنونی رجعت به مبانی مارکسیسم برای درک کافی و وافی جهت اتخاذ بهترین شیوه درگیرشدن با صعوبت دهشت ومرگی است که عمال سرمایه و عوامل واپسگرا ایجاد کرده اند. قواعد و قوانین نوین مورد لزوم عصر کنونی با شاخصه های منحصر به فردش، تنها با استعانت از مبانی امکان پذیر است. اگر چه تجارب مکتوب و مبارزاتی گذشته می توانند در اصلاح و بهبود مشی کنونی بسیار موثر باشند. مبانی مارکسیسم تمامی پدیده ها را در حرکت و جنبش می بیند و ایستایی و رکود را بشدت نفی می کند.و براین اساس رویش و پویش و شدن و گشتن در آن موج میزند. درک این مسئله و اتکا بدان ما را به شناخت و درک بهینه و لازم ملزمات کنونی برای درگیر شدن با ستم و استبداد خشن و مرگبار کنونی، هدایتگر است. البته که آسان است با فاکت های کتابی و آثار گذشتگان  خود را با مبارزه ای بی محتوا و عموما حرمت شکن دلمشغول داشت؛ چرا که  سختی و شدت تعقل و تعمق و کنکاش دشوار و صعب مبرمات و معضلات محیطی را در خود ندارد.علم و مکتب علمی پیروی از هیچ ایده و عمل کهنه و گذشته را تائید نمی کند و برآن مهر باطل می زند.زیرا علم به روز است ودرگیر با الزامات و نیازهای روز متناسب با تحول و دگرگونی های آن می باشد. علم و مکتب علمی را همچون مذهب در حصار و چارچوب منهیات و محرمات حبس کردن؛ تهی کردن آن از محتوا و مضمون دورانساز و جامعه پرداز است. نگرش علمی فضای باز اجتماعی انسانی را مروج است برای تعامل و تبادل آرا و عقیده جهت پیمودن و یافتن بهترین و اصیل ترین نمود های زیست انسانی. تا کی بایستی برطبل بی اعتباری و بی اعتمادی عامه از این مکتب علمی کوبید و درس نگرفت. مگر نیروهای مترقی وچپ بعنوان  رهروان راه توده ها  ی محروم و ستمدیده نمی خواهند با اتکا به مکتب علمی مارکسیسم جامعه ای عاری از ظلم و ستم طبقاتی  بنا نهند. پس چرا این همه افت اعتبار و بی اعتنایی در بین توده ها را نادیده می گیرند!! چرا امروز بایستی رنجبران و محرومان جامعه برای رهایی از فشار و تعب روزافزون کنونی به دامان عمال سرمایه و آن هم واپس مانده ترین آن ها یعنی راست افراطی و یا واپسگرایی دینی  که دشمنان واقعی آنان هستند؛ پناه ببرند!!. پس  تعهد و رسالت علم و پیروان مکتب علمی در این هجمه و هجوم دم افزون ستم سرمایه و ارتجاع  که با سوءاستفاده از دستاوردهای علمی روند تحدید و تهدید حیات جامعه و انسان را در پیش گرفته اند؛ بایستی اشکال نوینی باشد که هر چه بیشتر به بسیج و آگاهی مورد لزوم توده ها در مقطع کنونی منجر شود.


بارزترین و شاخص ترین برآمد علمی اثرات موثر، مفید و کارآمد آن بر حیات فردی و جمعی می باشد. هر حرکت و جنبشی که در تحولات و تغییرات اجتماعی در راستای زیستی بهتر و مطلوب تر گام برندارد؛نمی توان برآن نام علمی نهاد. مبانی مارکسیسم دقیقا بر تحول و تطور دم افزون جامعه و انسان تاکید دارد؛ اما چگونگی این روند تحولی بستگی به پیروان و همراهانی دارد که با درکی اصولی و شناختی مفهومی به تحقق این امر را ممکن سازند.ایده های علمی عموما از وضوح و روشتی برجسته ای در برخورد با تحول و تکامل برخوردار می باشند.این شفافیت و  وضوح  تعاملات رفتاری و کرداری و همچنین درک متقابل بهینه ای را موجب می شود که با تکیه برآن بسیاری از روندهای نامتعارف و چالش برانگیز کنونی زایل خواهند شد.  در مبانی مارکسیسم حد تحول به کمیت مطلوبی نیازمند است که بتواند به یک جهش کیفی مورد لزوم ومتفاوت و متباین با وضعیت  موجود روی آورد. این کمیت مطلوب بدون مبارزه و در گیر شدن با موانع و محدودیت های بی شماری که واپسگرایی و عادات نهادینه شده ایجاد کرده اند؛ مقدور نمی باشد. کسانی که خود را پیروایده علمی قلمداد می کنند؛ بایستی با درک و شناخت بهینه و معقول روندهای اجتماعی انسانی، وبا اتخاذ رویکردی مناسب و مطلوب  روند کمی لازم برای جهش کیفی را تدارک ببینند. گام نخست برای پیمودن راه، درک و شناخت صحیح و بهینه مرحلۀ گذر تاریخی سلطه سرمایه است که گزینش مطلوب و موثر اشکال مبارزاتی را تسهیل می کند. چرا که در مقطع کنونی از تحول و تکامل تاریخی که یک انقلاب عظیم فنی و تکنیکی آن را همراهی می کند،یک گسست تاریخی و انقطاع فرهنگی حاصل آمده که هم  شناخت عناصر و عوامل چالش برانگیز را دشوار ساخته و هم مرزبندی شفاف و روشن، بین عناصر درگیر درون اجتماعی را مخدوش و نامفهوم نموده است. شناخت و معرفی معضل اساسی و بنیادی کنونی نظام سلطه سرمایه که ازطریق فهم و شناخت مرحله تاریخی گذر آن امکان پذیر است؛ می تواند مرزبندی روشن و شفافی را برای اتخاذ اشکال مبارزاتی بهینه فراهم نماید.


امروز ایده و عمل استبداد و ارتجاع با استعانت از ره آوردهای نوین تکنیکی، حملات سازمان یافته و گسترده ای را در برابر ایده های علمی، انسانی و رهایی بخش بویژه مارکسیسم با پتانسیل بالای واقعگرایی و تبیین و تحلیل روندهای نامتعارف کنونی در پیش گرفته اند.متاسفانه بدلیل ضعف و ناتوانی نیروهای چپ در پاسخگویی به ابهامات ناشی از ناکامی ها و شکست های اردوگاه های به اصطلاح سوسیالیستی،که با نقد و بررسی  گذشته تحولات تاریخی قابل تبیین است؛ عمال سرمایه موفقیت بسیاری را در انزوا و بی اعتباری ارزش های اصیل مارکسیستی کسب کرده اند. سوسیالیسم مبتنی بر اصول مارکسیسم با تراکم کمی مطلوب که به تراکم آگاهی انسان ها برای یک درک متقابل بهینه و عمیق  برای یک جهش کیفی مطلوب و انسانی قابل حصول است؛ تاکنون بسترهای آن فراهم نبوده و نیست. در مقاطع گذشته تاریخی برخی با اتخاذ مواضع شتاب آلود، روند معمول و معقول گذر تحولات تاریخی را سد کرده و چهرۀ انسانی سوسیالیسم واقعی را خدشه دار نموده اند.امری که اکنون یکی از مبرمات اصلی و اساسی برای نقد و بررسی این روند نامتعارف جهت تنویر افکار عمومی حیاتی است. اکنون شرایط تراکم هر چه بیشتر اکتسابات مجازی محیطی برای اعمال قدرت و سیادت سلطه گرانه انسان بر انسان،روز به روز فاصله بین انسان ها را فزونی بخشیده که حرکت برای دستیابی به ارزش های انسانی را با موانع و مشکلات عدیده ای مواجه ساخته است.مسلما تحت سلطه ارزش های ضد انسانی و غیر اخلاقی با یک تراکم بی بدیل، امکان برقراری و استقرار ارزش های انسانی که با تبلیغات گسترده و تخریبی عمال سرمایه و استبداد دینی و تاثیر گسترده آن بر افکار عمومی،  به مضحکه و امری دست نایافتنی مبدل شده است.با نبود صداقت و سلامت در تعاملات ایده  و عمل بدلیل  سلطه بی بدیل اکتسابات مجازی، برقراری بسیاری از ملزمات زیست انسانی زیر یورش سبعانه و انهدامی دارندگان ثروت و مکنت در بوته اجمال قرار گرفته است. مبارزه با روندهای بی بدیل ضد ارزشی و ضدانسانی کنونی نیازمند درک و شناخت معقول و مقبول گذر تاریخی نظام سلطه سرمایه برای اتخاذ مطلوب ترین اشکال مبارزاتی امری لازم و حتمی است. دیگر با مرزبندی های گذشته و رهنمودهای فاکت های کتابی نمی توان به جنگ اهریمن ریب و ریا و مسلح به ابزارهای تخدیر و تحمیق کننده  غنا یافته رفت و موفق بیرون آمد. ارزش های نوین با شیوه های نوین و ابزارهای نوین فن و تکنیک قابل حصول است. امروز افکار عمومی جهان تحت تاثیر تبلیغات واژگونۀ عمال سرمایه دچار یک عوامگرایی منحطی شده است که ارزش های اصیل انسانی را بر نتافته و براین اساس برای تحقق ایده های متعالی و تکاملی تلاشی از خود بروز نمی دهند. وبر اساس تحکیم همین نگرش عوامانه به زیست متعامل اجتماعی است که از درک علی صعود و سقوط ایده های انسانی در گذر تاریخ تکامل جامعه و انسان ناتوان مانده و با قالب های محصور و محدود عادات و سنت به انحطاط و اختناق روی آورده اند. این ویژگی خود از بی عملی نیروهای مترقی حکایت دارد که قادر به تقابل لازم و مکفی با واپسگرایی و ریب و ریای آن نبوده اند.عادت ها سخت جانند و با نهادینه شدن در فرایندصعب و دشوار حیات اجتماعی، تحقق اهداف و آرمان های انسانی را با چالش جدی مواجه می سازند.


بسیاری از پدیده های محیطی از جمله چارچوب های فرموله شدۀ بنیانگذاران مارکسیسم «غیر از مبانی آن که خلل ناپذیر است» امروز بدلیل دگرگونی های اساسی در تولید، توزیع،تغییرات و ترکیبات نوین جمعیتی،تحولات دم افزون تکنیک و فن و به تبع آن رشد روزافزون نیازها و انتظارات نوین که نظام اقتصادی حاکم بایستی بدان پاسخ دهد و بسیاری از روندهای نوینی که دارای تفاوت اساسی و بنیادی با اعصار گذشته دارد؛ که نیاز جدی به تبیین و تحلیل نوین و بکارگیری اشکال نوین برای درگیر شدن با آنها می باشد.یکی از ضعف های اساسی مارکسیست ها در بررسی های علمی جامعه و انسان،تاکید مبرم و محکم بر نیروهای مولده و برجستگی یکی از شاخصه های آن یعنی ماشین و ابزار، بدون بر شمردن نقش انسان ها در این روند تحولی و تکاملی می باشد. انگار نه اینکه سوسیالیسم علمی با شاخصه های منحصر به فردش، بدون انسانها ی آگاه و فهیمی که به یک شناخت کامل از زیست مطلوب انسانی رسیده باشند که درک متقابل تعمیم یافته به عنوان یک فرهنگ عمومی و مطلوب برجامعه های انسانی غلبه یافته باشد؛ قابل تصور نیست.تاکید بر پرولتاریای صنعتی که امروز با توجه به تغییرات اساسی در روابط و مناسبات درون اجتماعی و بین انسانی، دچار تغییرات اساسی گشته و دیگر اقشار و طبقات جامعه را تابع این طبقه دانستن، با توجه به شرایط کنونی حاکم بر جامعه های جهانی، یک نگرش واپسگرا و غیر علمی بوده و نیاز به باز بینی جدی دارد.فراموش نکنیم که آگاهی بر عکس تکنولوژی که اتوژن یا ماهیت درون زایی دارد؛ تدریجی حاصل شده و به بسیاری از فاکتورهای محیطی وابسته هستند که گرایش به مانع کسب و شکل گیری آگاهی های لازم اجتماعی انسانی دارند . پس وجوه ترکیبی نیروهای مولده را نمی شود با فاکت های کتابی بجای مانده از اعصار گذشته مورد تاکید قرار داد. چرا که نیاز به بررسی و تبیین جدید با استعانت از مبانی مارکسیسم دارند. من فکر می کنم که یک برداشت اشتباه یا سوء تعبیر از آثار و اقوال بنیانگذاران مارکسیسم وجود دارد که به عامل چالشی اساسی مبدل شده است. من فکر نمیکنم که تا کنون در هیچ مقطع تاریخی جامعه یا جوامعی وجود داشته اند که بنیان های لازم  برای برقراری سوسیالیسم واقعی «علمی» در آن ها فراهم بوده است. چنانچه برخی با استناد به آثار مارکس و انگلس بر امکان آن ابرام دارند. چرا که سوسیالیسم را فقط توسعه فن و تکنیک با رشد تولید بیکران که بخشی از نیروهای مولده را شامل می شوند؛ نمی سازند. بلکه عامل اساسی انسان ها هستند که اولا بایستی قادر به درک و هضم این تحول عظیم باشند و ثانیا به درک و آگاهی لازم برای زیست متعامل و متکامل رسیده باشند که تا کنون وجود نداشته است.



پس تاکنون هرگز بستر های مساعد برای تحقق آرمان های سوسیالیسم علمی فراهم نبوده است. اگر این شرط را بپذیریم؛ بایستی بر سوسیالیستی بودن تمامی انقلابات به اصطلاح بلوک سوسیالیستی شک کرد و آن ها را مورد نقد و بررسی همه جانبه قرار داد. اگر بر اردوگاه سوسیالیستی بودن آن صحه بگذاریم، عملا بر شکست و ناتوانی ایده سوسیالیستی مهر تایید زده و همگام و همسو با عمال سرمایه و ارتجاع به سوی بی اعتباری و انزوای آن گام برداشته ایم. قضاوت توده ها نیز براساس عملکرد سازوکارهای اقتصادی اجتماعی شکل می گیرد؛ نه تمایلات و یا ایده های ذهنی و پنداری  فردی، جناحی یا مکتبی.  برای استقرار سوسیالیسم، انسان ها نیازمند دستیابی به دو شاخصه اصلی و اساسی در روابط و مناسبات اقتصادی اجتماعی خویش هستند. اول رشد توسعه دم افزون و شتابان تکنیک و فن که از ظرفیت تولیدی کافی و مطلوب برای عامه برخوردار باشد. دوم انسان های آگاه و مسئولی هستند که در یک جمعی منسجم و متحد،فهم لازم را از یک زیست متعامل با درک متقابل متکامل و تعمیق یافته پیدا کرده باشند. تکنولوژی با شاخصه های منحصر به فردش تمامی موانع و محدودیت های محیطی اجتماعی را پس زده و خود را محقق خواهد ساخت. اما چالش برانگیزی انسان ها را که تحت تاثیر مداوم عملکرد سوء از توسعه و پیشرفت فن و تکنیک قرار داشته و با عادات و سنت های نهادینه شده بسیاری که آن ها را از تعادل  و تطابق با ارزش ها و الزامات توین باز داشته اند؛ نیازمند تمهیدات ویژه و شفاف سازی هرچه بیشتر مناسبات کهن و روابطی که در پس اسرار و افکار پلید سلطه گران کنونی وجود دارد؛ می باشد. توسعه تکنیک های ارتباطی و رسانه ای به شفافیت  و اسرار زدایی بسیاری از نمودهای نامتعارف عملکرد محیطی روی آورده است.اما انسان ها گرفتار در مازهای پر رمز و راز گذران زندگی و اکتسابات مجازی این ره آوردهای تکنیکی را عموما به ابزاری برای توجیه،تخریب و تحمیق در راستای گریز از مسئولیت های فردی و جمعی قرار داده اند.این روند نامتعارف مبین آن است که بخشی از نیروهای مولده با توجه به رشد نهادین و درون زا افق های روشن وممکن را برای برقراری یک نظام متعادل و انسانی فراهم نموده است. اما شاخصه دوم نیروی مولده یعنی انسان از درک و فهم لازم برای یک زیست متعامل، متعادل با یک درک متقابل قابل اتکا برای گذر به مراحل نوین تحول و تکامل هنوز فاصله بسیار دارد. با فاکت های کتابی و تحلیل های تطبیقی دور از واقع می شود، تحقق بسیاری از امور ناممکن را ممکن جلوه داد. این شیوه های نا متعارف امروز یکی از چالش های اساسی در گیر شدن با معضلات و موانع رشد و تحول جامعه های انسانی محسوب می شوند.


نتیجه اینکه ایده بعنوان یک تجربه حسی،برخاسته از نمودهای عینی محیطی در عمل و پراتیک قوام یافته و به دوام پذیری و راهبرد آدمی در تبادل و تبدیلات محیطی روی می آورد. پس ایده و نظر اگر چه تبلوری از شرایط عینی و ویژگی های اجتماعی و محیطی می باشند؛ ولی این تجسم عینی زمانی به معیارسازی و مقیاس پذیری روی  می آورد که بتواند رویکردی عملی و شناختی مضمونی بیابد. توقف در دریافت های ایده ای محض پندار و توهم را نهادینه ساخته و با رویکردی توصیف مآبانه و تفسیرگونه،  روند شکل پذیری و قوام یابی مبانی و قواعد رشد و بلوغ فردی و جمعی را در تنگناهای معرفتی و معیشتی گرفتار می سازد.این روند تجانس، وحدت و کثرت علمی را درعدم تعادل و تطابق ناشی از بی ثباتی و ناپایداری رای و نظر فرو برده و ایده و علم را از یکدیگر منفک می سازد.بدینسان جامعه و انسان دچار خلاء فکری و عدم پویایی و زایایی اندیشه شده و برای رفع نیازها بسوی گریزگاه های پنداری و عدم تجانس با فرایند تکاملی حیات اجتماعی انسانی روی می آورند. علم با یک ملاک منطقی و عقلانی و با گذر از مرز ضرورت ها و شناخت قانون مندی های طبیعی اجتماعی به یک ثبات فکری و پایداری رفتار و کردار روی می آورد.علوم طبیعی در پروسۀ پویش درونی خویش به سوی تکامل تکنیکی و تولیدی سوق یافته که مبنا و منشاء ایجاد ساختارها و نظام مندی های اقتصادی اجتماعی محسوب می گردند. در مقابل علوم اجتماعی بدنبال درک و شناخت تعامل و تبادل و تبدیلات درون اجتماعی برای زیستی بهینه و متعامل حرکت می کند. بنابراین جامعه ایکه از عواید علوم طبیعی بی بهره باشد، از مزایا و مزیت های علوم اجتماعی نیز بی بهره بوده و با زیستی تابعی  در دام واپسگرایی و جهل و خرافه گرفتار می آید.پس ایده های علمی با روشن بینی خاص خویش جامعه و انسان را به درک ماهیتی و مضمونی پدیده ها و رخداد های محیطی اجتماعی رهنمون می گردند. تکیه بر ایده های علمی درک و شناخت روندهای نامتعارف و نامطلوب را  تسهیل کرده و به مبارزه با آن ها روی می آورند.براین اساس واپسگرایان و منفعت طلبان و مصلحت اندیشان سعی در تخطئه آن داشته  تا از تاثیر موثر آن بر بیداری و آگاهی عمومی جلوگیری نمایند. مارکسیسم به عنوان یک ایده علمی و انسانی،جامعه و انسان را همواره در حرکت، تحول و تکامل نگریسته و ایستایی و سکون ایده های پنداری و ذهنی را نهی و نفی می کند. براین اساس با تحلیل و تبیین علمی و عینی  تمامی روندهای تخریبی و ضد انسانی ایده های واپسگرا و سلطه نا انسانی نظام سرمایه را بر ملا ساخته است. نفرت و کینه روز افزون و تبلیغات و هیاهوی عمال سرمایه و واپسگرایان دینی برعلیه این ایده رهایی بخش جامعه و انسان، خود مبین حقانیت آن در روند تعالی و تکامل جامعه های انسانی می باشد. البته حرکت ها  و اتخاذ مواضع  نامتعارف، نا بهنگام و عجولانه پیروان این ایده علمی و متعاقب آن شکست و ناکامی متفاوت و متکاثر در استقرار و استحکام بنیان های نظام سوسیالیستی، دستاویزی شد برای  دشمنان واقعی مردم که با تمامی توان ابزاری و اندیشه واپسگرا هجمه سنگین و همه جانبه ای را بر علیه این ایده انسانی بیاغازند. مسلما درک اصولی روندهای کنونی گذر تاریخی نظام سلطه سرمایه و اتخاذ شیوه های نوین و اصولی برای مبارزه با بنیان های ستم و استبداد، می تواند در خنثی سازی توطئه ها و دسیسه های سلطه گران و واپسگرایان نقش اصلی را بازی کند. اکنون با توسعه و پیشرفت دم افزون فن و تکنیک بویژه تکنیک های ارتباطی و رسانه ای بسیاری از اسرار و رمز و راز ضدبشری نظام سلطه سرمایه با شفافیت هرچه بیشتر برملا گشته و جامعه و انسان را در تکاپوی اتخاذ روندهای نوین زیست اجتماعی به تکاپو واداشته است. اگرچه نیروهای مولده در بخش تکنیک و فن به دستاوردهای عظیم برای یک زیست مطلوب دست یازیده است؛ ولی در فاز انسانی به دلیل تاثیر مداوم و متکاثر عملکرد عوامل محیطی بر جامعه و انسان که عموما ابرام به گرایش بر ثبات و پایداری چارچوب های کهنه و بی بازده دارند؛ از درک لازم برای بهیابی و بهسازی روندهای حیات مطلوب زیست عامه فاصله گرفته اند.این ویژگی بخش عمده اش محصول هجمه و تبلیغات مسموم  سلطه گران جهانی است که به تخریب انهدامی مبانی ایده های علمی و انسانی روی آورده اند. ناتوانی پیروان مارکسیسم و سوسیالیسم در معرفی و ترسیم چهرۀ واقعی این ایده های علمی و انسانی نیز عامل مهم و اساسی در مخدوش بودن و حاشیه ماندن آن ها محسوب می شود. پس بایستی با عزمی راسخ و نوین و مشی متناسب با روندهای تحولی کنونی به مبارزه بی امان با توطئه ها و دسیسه های دشمنان واقعی مردم روبرو شد.



          اسماعیل رضایی

              پاریس

       2016 / 09/  05  









۱۳۹۵ شهریور ۷, یکشنبه

                        نظم و نظام

نظم به نوعی ذاتی هر پدیدۀ محیطی است که برای دوام و استمرار حیات خویش بدان نیازمند است. این نظم در بطن خود حاوی ارزش ها ونمودهای خاصی می باشد که  وی را برای رسیدن به اهداف و نیازمندی های الزامی پایداری و بالندگی همراهی و مساعدت می نماید. نظم اجتماعی نیز با برآمدهای تعاملی و تحولی روابط و مناسبات جامعه و انسان  برای تسهیل فرایند  پویندگی و پایایی ملزمات حیات اجتماعی انسانی شکل می گیرد. اما این نظم اجتماعی تحت تاثیر مداوم عملکرد نامتوازن و نامتعادل تمنیات و تمایلات ذاتی انسانی، از روند معمول و مرسوم بسوی نوعی بی نظمی و هنجارشکنی های بی بدیل و زوایه دار سوق می یابد. دخالت انسان ها  در نظم طبیعی  برای کشف و شناخت بسیاری از ضرورت های مانع و رادع رشد و تکامل جامعه و انسان وی را بسوی بهره گیری های نامتعارف و تخریبی برای اقناع و ارضای تمایلات درونی و تحکیم بنیان های اکتسابات نامتوازن سوق داده که رشد متوازن و پایدار جامعه و انسان را ملعبۀ خواست و نیات سخیف و دنی انسانی نموده است. نظم اجتماعی با برونرفت از معیارهای تعادل و تطابق  انسان با طبیعت و جامعه به تخریب انهدامی بسیاری از ضروریات زیست عمومی روی آورد. بدینسان با بهره برداری های نامتعارف از طبیعت و دستاوردهای آدمی، روز به روز بر آلودگی محیط ریست افزود وبه تبع آن با اتکا به ره آوردهای تکنیکی، زیست محدود و محصوری را برای جامعه و انسان تدارک دید. بنابراین انسان ها  به علت ناتوانی معرفتی و ضعف های خصلتی در ایجاد یک نظم پایدار برای یک زیست  متعادل و منطقی، ابزار کنترل وسرکوب اقلیتی را بر خود پذیرفت تا این نظم را بروی تحمیل کند.


نظم اجتماعی مبتنی بر نظام مندهای خاصی می باشد که براساس قرادادهای عرفی و تنظیمی بین انسان ها شکل گرفت تا به نوعی ثبات و پایداریش تامین و تضمین شود.نظام های اجتماعی با تاثیر پذیری مداوم از روندهای تکاملی و تحولی دانش و فن دگرگونی پذیرفته و به اشکال خاصی که  با بافت و ساخت مسلط بر جامعه هماهنگ و همراه باشد؛ نمود می یابد.نظام های اجتماعی عموما  بازتاب دهندۀ منافع و مصالح خاصی هستند که اصولا افراد، گروه ها و یا جناح های خاصی را  مد نظر دارند. براین اساس بر ثبات و تداوم سلطه خویش ابرام ورزیده و منافع و مصالح عامه را در مجاری و مسیرهایی هدایت می کنند که مصلحت و منافع شان ابرام دارد. در مقابل زندگی اجتماعی  که منافع عامه جامعه  را در خود جای می دهد؛ بر عدم ثبات و ایجاد تغییر و تحول  برای بهبود حیات انسانی  پای می فشارد. پس نظام اجتماعی و زندگی اجتماعی دارای یک تضاد دایمی هستند؛ که عموما با اصلاح سازوکارهای نظام ویا تغییر ساختاری و دگرگونی بنیادی  در راستای تامین و تضمین منافع عامه به یک تفاهم و اشتراک مساعی عموما بی ثبات و ناپایدار روی می آورند. چرا که تحولات اجتماعی با تکیه بر تحول و تکامل دانش  و فن  دایمی بوده و گرایشات ثبات و پایداری نظام های اجتماعی را به چالش می کشند. پس دربطن نظام های اجتماعی نوعی از بی نظمی  نهادینه شده است که گرایش به کنترل عمومی و تخاصم با رشد و پویایی جامعه و انسان دارد. ابزارهای کنترل و خصومت نظام های اجتماعی  اصولا بر اکتسابات مجازی چون مالکیت، قدرت، پول و.......استوار است که با استفاده از اهرم های ابزاری و انسانی چون ارتش، زرادخانه های نظامی و ابزارهای ارتباطی برای تداوم و استمرار حیات خویش ازآن بهره می گیرند.

انسان ها با تمامی اشتراکاتی که در زیست اجتماعی خود دارند که آن ها را تشویق به همکاری و همزیستی می نماید، دارای اختلاف سلیقه و عقیده بسیاری هم هستند که از همبستگی و پیوستگی لازم برعلیه ظلم و تعدی و تجاوز به حریم انسانی توسط نظام های اجتماعی ممانعت می نماید. براین اساس در اتخاذ مفاهیم ارتباطی و بین فردی همواره با گزینه هایی روبرو هستند که با بارمعنایی نسبی خود، نمی توانند الگوهای مطلوب و ایده آل را در خود جای دهند. مثلا خوبی و بدی یکی از گزینه های حیات انسانی است که ازلحاظ مفهومی و ساختاری از نسبیتی فرا نهادی برخوردار می باشند. چرا که بدی نتیجۀ سوء تفاهمات زندگی است و خوبی و نیکی نتیجۀ معرفت و آ گاهی اکتسابی  در پروسۀ رشد و پویایی جامعه و انسان محسوب می شوند. کسب معرفت و شناخت ضرورت ها روند بهبود شرایط اخلاقی متعالی را ممکن می سازند. در حالیکه بدی شکلی از ندانستن و نشناختن  الزامات مفید حیات اجتماعی می باشد. پس بهبود شرایط زیست انسان ها به نوعی از تفاهم عمومی وابسته است که بربستر فهم و شناخت ضرورت ها و الزامات انسانی برای درک متقابل بهینه و تحکیم بنیان های خوبی و نیکی، فراهم می آید. انجماد ارزش ها که گریز از معرفت و عقلانیت را در خود جای داده است؛ بدی، کینه و نفرت را با اتکای به بافته های ذهنی و انگاره های مجرد پنداری نهادینه می سازند. بنابراین پویایی و پایایی ارزش های  اجتماعی انسانی به شناخت ماهیتی انسان در برخورد با حقایق و واقعیت های مسلط بر حیات انسانی  وابسته است. آنچه من درک ویا کسب می کنم،و بن مایه های ارزشی خاصی را برای من به همراه دارد؛فی نفسه  بار ارزشی عمومی را درخود ندارد. تعمیم ارزش های مکتسبه زمانی بار عام پیدا می کند که دیگران را فصل الخطاب خود قرار دهد. بدین مضمون که همنوع من نیز همانند من از بار ارزشی مکتسبه به تساوی بهره گیرد.


انسان ها آنقدر به بدسگالی و بداندیشی خو گرفته اند که  تساوی و همزیستی متعادل را  هجو و مضحکه ای بیش نمی بینند.براین اساس هرکسی میراث دار و میراث خوار ارزش های مکتسبه ای است که در تفاوت ها و تخاصمات نهادینه شده فراهم آمده است. این روند حاصل نظمی است که انسان ها با تکیه بر نظام های اجتماعی که هماره تاریخ براساس تمایزات و تخاصمات بین فردی و طبقاتی  استوار بوده؛ اتخاذ کرده اند. چرا که انسان ها ارزش ها را نه در تعاملات واقع انسانی، بلکه در سیادت آفرینش ها و اکتسابات غیرواقع که خود مبدع و موجد آن بودند؛ جستجو کردند. و برای حفاظت و حراست از سیادت خویش، به نظم نظام های اجتماعی محیل و مخبط گردن نهاده اند. تاکید و ابرام بر ثبات و پایداری نظام های اجتماعی، آن ها را بسوی تخریب و تحمیق افکار و آرای عمومی سوق داد. ندرت و نایابی در تکثر و تغیر آرا و عقاید تحت الشعاع قرار گرفت. این تکثر اندیشه و عمل در تخاصمات و تعاملات  درونی خویش از ریب و ریای سلطه نظام های اجتماعی غفلت ورزیده که تدریجا به هیولای دهشت و مرگ تبدیل شده که مهار آن  به امری ناممکن و دور از ذهن درآمده است. پس انسان ها دراین غفلت های طولانی حیات خویش، با تسلیم در برابر سلطه نظام های نابرابرو متعدی به حریم انسانی، از ارزش های پاک و اصیل انسانی شان  فاصله گرفتند. واکنون تسلیم در برابر اقتدار و قدرت برای گذران محض زندگی نه زیستن، به هرگونه حقارت و رذالت ناانسانی تن داده اند. و این روند های نامتعارف آن قدر در ضمیر و نهادشان ریشه دوانده و تعمیق شده که زندگی شدن را بر زیستی  متعادل، متعامل و مبتنی بر ارزش های عام انسانی ترجیح می دهند.


نظم طبقاتی بر پایه نظام هایی استوار است، که با چارچوب های تصویبی و تقنینی خود، اقتدار و قدرت را در بی نظمی و بی قاعدگی ایده و عمل واگذاشته وعامه را زیرسلطه و مهمیز نظمی ویرانگر برای تامین و تضمین هرچه بیشتر منافع و موقعیت های مکتسبه قدرت و مکنت رها می سازد. در این فرایند، عامه در چنبرۀ نظام سلطه حاکم بایستی به تمامی قواعد و قوانینی که بردگی و سیطرۀ جور و ستم طبقاتی را بر وی تحمیل می سازد؛ گردن نهد. این ویژگی منشاء جسارت و جنایت قدرتمندان متکی بر نظام های طبقاتی است که برای تزاید و تراکم دم افزون اکتسابات به بهای فقر و مسکنت جامعه و انسان از هیچ ترفند و تعدی و تجاوز به حریم امن انسانی ابایی ندارند. در این روند ناانسانی، متعدیان به منافع و مصالح عمومی، از یک وحدت رویه و انسجام درونی و پیوسته برخوردارند که قدرت هجمه و تعدی به حق و حقوق معمول و معقول عمومی را که همواره در تفرق و تکسر برای لقمه نانی در مجاری و منافذ درون اجتماعی روانند؛ ممکن می سازد. در حقیقت اومانیسم در فرهنگ طبقاتی ابزاری شد برای  تسهیل سلطه گری نظام های طبقاتی بر علیه منافع عامه که عملا از دایره درک و الحاق به اصول و قواعد اومانیسم باز مانده اند. چرا که اومانیسم برای عامه گرایش به تفرقه و جدایی و بی مسئولیتی عمومی برای حفظ و حراست از باریکه راه زندگی  مفهوم یافته و هر کسی برای بیشتر داشتن و بهتر زیستن به حریم یکدیگر وارد شده و همبستگی و پیوستگی در برابر مصالح و منافع فردی رنگ باخته است. در حالیکه سلطه گران قدرت و مکنت با گرایش به افزونخواهی های نامتعارف درون طبقاتی خویش،همواره در برابر توده ها از یک مشی واحد و وحدت رویه تبعیت می کنند.


وحدت اصولا از درک زمانه و موقعیت ویژه حاکم برفعل و انفعالات درون اجتماعی و بین انسانی نشئت می گیرد. این درک و فهم برای سلطه گران و حاکمان بر سرنوشت انسان ها با تکیه بر ابزار و نیروهای متبحر در اختیار برای روانشناسی توده ها امری سهل و آسان است. در حالیکه عامه در کشاکش مداوم مشغله های فکری و کسب معیشت، درک موقعیت و فهم گذر زمانه چندان به امر ملزم حیات شان محسوب نمی شود. بنابراین عموما با توقف در ساختار فکری و عملی گذشته بر روند بی بازده و انحراف از مواضع الزامی دفاع از منافع و مصالح شان پای می فشارند. روندی که نظم نظام های سلطه برای ثبات و پایداری خویش بدان نیازمند است.دراین میان نخبگان و پیشروان توده ها که تلاش می ورزند با انسجام و بسیج توده ها به تعدیل و تعادل لازم جامعه و انسان نائل آیند؛ به نوعی  همانند توده ها تلاش می ورزند با استعانت از فرمول و فرامین گذشتگان، از درک و الزام روز دور شده و وحدت و انسجام درونی خویش را به امری دست نیافتنی مبدل سازند.چرا که وحدت ریشه درامری ماهوی و آشکاری دارد که توده ها را در مسیر درک و شناخت واقعی گذر کنونی تاریخ تحولات اجتماعی قرارداده و تشویق و ترغیب به  ایستادگی و مقاومت دربرابر زیاده روی ها، کجروی ها وتعدی و تجاوز متجاوزان به حقوق شان می نماید.پس اولین گام برای وحت و یکپارچگی تعیین معضل بنیادین مرحلۀ کنونی تحولات تاریخی است که جامعه و انسان را در خوفگاه اندیشه و عمل به اسارت گرفته و بسترهای توسعه و تعمیق ندرت و نایابی و فقر و فسد را تدارک دیده است. این شاخصه با توقف در معیارهای گذشته و یا تکیه بر عوامل و سازوکارهای تابع و پیروعوامل بنیادین معضل کنونی، امکان پذیر نبوده و در پروسۀ عمل و اقدام به بن بست می رسد. در مقطع کنونی از تحولات و تکامل تاریخی تمامی ایده و اندیشه ها درمعرض یورش سبعانه ستم سلطه سرمایه از رویش و پویش لازم باز مانده است.

وحدت با مفروضات و مقولات گذشته، به سوی ذهنیت گنگ و مبهم سوق یافته ونتیجه ای جز افتراق و پراکندگی و ریزش نیرو و همچنین تعارض و تخالف ایده و عمل، به همراه نخواهد داشت.موضوع وحدت امروز یکی از محوری ترین و ضروری ترین نیاز جامعه برای درگیر شدن به تعدی و تجاوز روزافزون سلطه گران جهانی  به حساب می آید.دراین میان وحدت و یگانگی نیروهای مترقی بویژه نیروهای چپ که قادرند با نگاهی علمی و عینی به تبیین وضعیت کنونی پرداخته و به مقابله با یورش و هجمه یکپارچه و روز افزون نظام سلطه سرمایه و بازوان اجرایی شان گام بردارند؛ امری اساسی و ضروری می باشد. وحدتی که بتواند حول بنیادی ترین معضل کنونی جامعه بشری شکل گرفته و از الگو گیری ها و تئوری پردازی های خشک و بیروح که عموما بار معنایی گریز از مسئولیت و توقف در ایستارهای گذشته را درخود دارد؛ بپرهیزد.وحدت  آگاهانه و مسئولانه حاوی نظمی  است که رفتار و کردار را در یک انسجام و پیوند مداوم  به سوی ساماندهی شاکله های ارزشی نوین هدایت می کند. ارزش های نوینی که بایستی از مرز نظم بیمارگون ستم سرمایه عبور کرده و بستر های یک تفاهم عمومی را برای یک نظم نوین با سازوکارهای متحول و متکامل که روند بهسازی و بهپویی زیست انسانی را درخود دارد؛ تدارک ببیند. در گسست های تاریخی ناشی از روند تکاملی ابزار و انسان، یک بی نظمی چالش برانگیز بر جامعه های انسانی سایه می افکند.این بی نظمی حاصل در گیر شدن نظام یا نظام هایی است که با توقف و ایستایی در برابر تحول و پویایی دانش و فن از پاسخگویی به الزام و اقدام لازم باز مانده اند.


اکنون بشریت در برابر گسست تاریخی قرار گرفته است که بریک نظم فراملی و جهانی ابرام دارد. چرا که در فرایند جهانی شدن اقتصادی اجتماعی، جامعه های انسانی نیازمند ظرفیت سازی و ظرفیت پذیری  نوین بنیایان های مادی و معنوی می باشند؛ که در تعارض و تضاد عمیق و شکننده با صاحبان قدرت و مکنت قرار دارد. بی بدیل بودن این گسست با تمامی گسست ها تاریخی گذشته تمدن بشری،همگان را در یک شوک ناگهانی فرو برده که از یافتن و شناختن راه کارهای برون رفت از این روند بحران آفرینی دم افزون باز مانده اند.سلطه گران جهانی در گستره عظیم بی نطمی کنونی به دنبال نظم نوینی هستند که قیود جبر و ستم استعمار و استثمار را با شاخصه های نوین مطالبه می کنند. بنابراین برای گذر از مطالبه محوری توده ها، از تمامی ابزارهای تکنیکی و انسانی، اهرم های ضدانسانی ساخته تا با ایجاد فضای اختناق و انهدام  جامعه را وادار به پذیرش قواعد و قوانین  اسارت بار خویش بنمایند. نخبگان واندیشمندان حامی توده ها نیز از درک شاخصه های بی بدیل عصر باز مانده و با تبیین و گزینش های دور از واقع، قدرت بسیج و همراهی توده ها را در دفاع از حقوق حقه جامعه و انسان از دست داده اند. تاریخ سرشار از ناکامی ها و ناتوانی های ایده و عمل در کنش و واکنش اجتماعی بوده؛ که یا  شتابزدگی و تعجیل در گزینش های ادارۀ اموراجتماعی را یدک می کشند و یا  چارچوب های تنگ و محصور پندار و توهم آنها را همراهی کرده اند. پس توده ها در انتظار الگوهای نوینی هستند که تعجیل و واپس ماندگی را در خود نداشته و دارای یک مرزبندی شفاف و گویا با تعدیات ستم سرمایه باشد.این دقیقا یک نگاه واقع بینانه در پس حد و هدم نظام سلطه سرمایه است که با دستمایه قرار دادن خطا ها و اشتباهات شاخص و بارز پویندگان راه توده ها در گذشته،یاس و ناامیدی را برای تحکیم سلطه جابرانه خویش بر انسان ها حاکم ساخته اند.


دراین گسست تاریخی وبحران عظیم و عمیق متعاقب آن، ترکیب گذشته قدرت یا قدرت های فائقه در جهان را در تشکیک و تفکیک های نوین تحول و تکامل جامعه و انسان،زیر سئوال برده است. براین اساس همگی در یک تلاش نفس گیر و منهدم کننده برای تثبیت و تحکیم هژمونیت خویش برسرنوشت جامعه های انسانی، عملیات تخریبی و تکفیری را در اقصی نقاط دنیا آغاز کرده اند.افکار عمومی دنیا اگرچه دراین یورش و تهاجم گسترده و ضد بشری عمال سرمایه آسیب جدی دیده و توان بهپویی و مانورهای لازم را برای درگیری با بنیان های ستم و بیعدالتی در بسیاری از زمینه های اجتماعی از دست داده  است؛ولی دسترسی آسان و وسیع به حقایق و واقعیت های تلخ و ناانسانی عمال سرمایه و بنیادگرایان دینی با اتکا به فن و تکنیک ارتباطات و رسانه های عمومی و مردمی،در بسیاری از زمینه ها،از حمایت و پشتیبانی از بسیاری ازترفند ها و اقدامات ضد انسانی شان سر باز می زنند.مسلما این روند با اتخاذ اشکال اصولی مبارزاتی و منطبق با ویژگی های عصر می تواند دامنه تضاد و تعارض توده ها را با دشمنان مردم توسعه بخشد. در این کشمکش ها و جدال های بی سرانجام، نظام های استبدادی در اقصی نقاط جهان بویژه نظام های استبدادی دینی به دلیل ناتوانی های ذاتی در پیوند با جامعه و پاسخگویی اقل به الزامات و نیاز های اجتماعی، برای استمرار سلطه و حیات خویش هر کدام به نوعی به ابزار رقابتی و نیابتی عمال سرمایه با زیر سوال بردن منافع ملی و انسانی، مبدل شده اند. بعضی ها چنین می پندارند که بنیادگرایان دینی با عملکرد دهشت و مرگ در سطح جهان محصول عملکرد عمال سرمایه در سطح جهانی بویژه منطقه خاور میانه نیستند.اینگونه نگرش تک بعدی و تجریدی به رخدادهای محیطی حاصل تبیین و تحلیل ذهنی و بی محتوا است که  روند مبارزه را به بیراهه سوق می دهد. آری، بنیان های بنیادگرایی دینی در جهان و بالاخص در منطقه خاورمیانه همواره به صورت بالقوه وجود داشته که با تمهیدات و تجویزات تخریبی عمال سرمایه به صورت بالفعل نمود یافته و با کمک مالی وتسلیحاتی نظام سلطه سرمایه به سوی انهدام و تخریب سوق یافته است. مسلما اگر این گروه ها برای منافع  سلطه گران سرمایه مفید نبودند به آسانی کنترل، وهمانند تمامی ادوار گذشته تاریخی،به تعامل با جامعه و انسان سوق می یافتند. اکنون که هژمونیت تمامی مدعیان رهبری و هدایت جهان، درحال تضعیف و یا فروپاشی می باشد؛ تلاش صعب و همه جانبه ای را برای بازیابی و بازسازی هژمونیت خود با استفاده ابزاری از همین نیروهای موحش و بی هویت، آغاز کرده اند.


نظم و نظام از یک پیوستگی درونی و همبستگی ظاهری و صوری بر خوردارند. چرا که نظام های اجتماعی پیوسته به دنبال نظمی ایده آل هستند که جامعه را از تنش و کنش های تخریبی و بحران آفرین بر حذر دارند.ولی نظام های طبقاتی با سلطه گری و استبداد نهادیه شده شان،نظم عمومی را در یک همبستگی آگاهانه و توسعه یافته برنمی تابند. زیرا با حرکت  به سوی مطالبه محوری و حق طلبی های معقول و مرسوم چالش های جدی را برای تداوم و استمرار حیات سلطه و استبداد  فراهم می سازند.براین اساس نظام های سلطه و استبداد در مواقع بحران های حاد و تهدید کننده، در جهت حد وحذف بسیاری از ملزمات حیات اجتماعی روی می آورند تا از بیداری و همبستگی عمومی جلوگیری نمایند.پس با توجه به شدت و ضعف بحران های اقتصادی اجتماعی از ترفندها وتحدید وتهدیدهایی امنیتی،اقتصادی،سیاسی و به چالش کشیدن ظهور نمود های های ناب بازتاب های آزادانه برای درک و فهم معضلات و مبرمات حاکم بر جامعه های انسانی، بهره می گیرند.دموکراسی در محاق امنیت و امنیت  در پس سوداگری محض، تمامی حقوق و مطالبات انسانی را زیر مهمیز خشن ترین و مخربترین تمهیدات سلطه گرانه، لگد مال می کنند. پس برای تحقق اهداف شان از تمامی ابزارهای محیطی چون دستاوردهای عقلانیت ابزاری و واپسگرایی انسانی بهره می گیرند. در این گسست عظیم تاریخی که می رود مشروعیت و مقبولیت سلطه و استبداد را زیر ضرب خود بگیرد؛ غول ظلم و جور از درون حرص و آز سیری ناپذیر ستم سرمایه و خشونت ویرانگر واپسگرایی برون خزیده تا در پس غفلت های روزافزون انسان های  گرفتار آمده در دام ندانم کاری ها و مصلحت اندیشی های بی بدیل، اهداف ناانسانی خویش را محقق سازند.انسان هایی که رنج و شناعت را با تمامی وجود حس کرده ،ولی دلبستگی ها و وابستگی های حیات زود گذرش، آن ها را از تعالی و کمال انسانی دور ساخته است.


نتیجه اینکه نظم و نظام دو پدیده و مفهوم پیوسته و وابسته در تبادل و تبدیلات درون اجتماعی و بین فردی محسوب می شوند. دراین میان نظام های اجتماعی در شیار نظمی جریان می یابند که تداعی گر منافع ویژه و موقعیت خاص برای قشری و یا طبقه اجتماعی می باشند.براین اساس برخلاف نظم اجتماعی که از خلال گذر زندگی اجتماعی مفهوم یافته، وگرایش شدید و مداوم به تحول و دگرگونی دارند؛ نظام های اجتماعی بر ثبات و پایداری ابرام می ورزند.پس همواره یک تضاد و تعارض بین نظم اجتماعی رو به تحول و نظام های اجتماعی متوقف در ساختار و ایستار کهنه و فرسوده وجود دارد. نظام های طبقاتی برای به چالش کشیدن گرایشات تحولی و دگرگون طلب زندگی اجتماعی به ابزار تخریب و ترهیب تکنیکی و انسانی روی می آورند.انسان ها نیز با غفلت ورزی های حاصل دلبستگی ها و وابستگی های گذر زندگی از همبستگی و پیوند لازم برای مبارزه با گرایشات سلطه گرایانۀ نظام های اجتماعی پرهیز می کنند.نخبگان و نیروهای مترقی نیز با گرایشات مشابه،ولی منطقی تر و آگاهانه تر از توده ها، با ایستایی و توقف در فورمول ها و سازوکارهای گذشته از درک معضل واقعی و اساسی عصر برای بسیج توده ها فاصله گرفته اند. چرا که درحرکت به سوی انسجام و وحدت از قواعد و قوانینی مدد می گیرند؛ که در افت و خیزهای گذشتۀ تاریخی جامعه های انسانی به محک آزمون در آمده اند و ناکارآمدی شان را نشان داده اند. در حالی که عنصر اصلی و پایدار برای وحدت بایستی از مبانی هر ایده ای متناسب با ویژگی هر عصر و دوره ای بر خیزد. اکنون بشریت در یک گسست عظیم تاریخی محصول دگرگونی های بنیادی و دم افزون دانش و تکنیک قرار گرفته است.  در این روند با آگاهی و انتظار بهبود یافته انسانی بر بستر توسعه دامنه  تکنیک های ارتباطی و رسانه ای،و مقاومت دارندگان ثروت و مکنت دربرابر الزامات و نیازهای اجتماعی،بحران های حاد وتعمیق یافته ای را برجامعه های انسانی تحمیل کرده است.نظام سلطه سرمایه با استفاده از توان بالقوۀ بنیادگرایی دینی و ره آوردهای عقلانیت ابزاری به حد و هدم بسیاری از ملزمات اجتماعی و همچنین کسب فرصت های لازم برای تحمیل قواعد و قوانین نوین استثماری و استعماری روی آورده است. پس بایستی با وحدت و انسجامی اصولی و منطقی در برابر نظم نوین اسارت بار و تحمیلی نظام سلطه سرمایه، مقاومت و مبارزه سخت و فراگیری را آغاز کرد.



اسماعیل رصایی
پاریس

27 /08 /2016

۱۳۹۵ مرداد ۲۹, جمعه



                   انتخاب و عادت
    
آدمی در برخورد با پدیده های محیطی و متناسب با فهم و شناخت و تمایلات و تمنیات درونی اش، دست به گزینش و انتخاب می زند. در این انتخاب با برقراری یک ارتباط دایمی و با ثبات با پدیده ها به گزینش اصلح و یا حذف و برقراری  یک ارتباط موقت جهت ارضاء و اقناع خویش روی می آورد. تداوم و استمرار گزینش های انتخابی طی زمان طولانی بصورت عادت ویا غریزه و فطرت نمود یافته و راهنمای عمل آدمی در تبادل و تبدیلات درون اجتماعی می گردد. ازبطن عادات، سنت هابر میخیزند که جامعه و انسان را تحت تاثیر مداوم خود می گیرند. این سنت ها ی برخاسته از عادات  تکراری موجب سکوت و سکون شده وخلاقیت و پیشرفت  جامعه و انسان را مهار می کنند. چرا که عموما بار تخریبی روند های طبیعی و معمول جامعه های انسانی را با خود حمل می کنند.عادات عموما  خود آگاه یا ناخودآگاه از ضمیر انسان ها بروز یافته و روند طبیعی زیست انسانی را  متاثر می سازند. بسیاری از رفتار و کردارهای ناپسند و زشتی چون مالکیت، خودخواهی، افزونخواهی،سودجویی، تجاوز به حریم امن انسانی، سیادت انسان بر انسان وغیره محصول انتخاب مقطع خاصی از تحولات تاریخی اجتماعی هستند که با استمرار و تداوم خویش به امری ذاتی و بعضا مقدس تبدیل شده اند. پس انتخاب محصول پویایی جامعه و با تحول و دگرگونی بنیان های مادی و معنوی جامعه اشکال نوینی می یابد. عادات هر چه قدر قدیمی تر و متآخرتر باشند از دایرۀ تعاملات منطقی و استدلالی فاصله گرفته و به دامان خرافه و تعابیر و تفاسیرمبهم و پنداری سوق می یابند.

زندگی مجموعه ای از انتخاب و عادت است که همواره عادت قوی تر و عمومی تر عمل می کند؛ چرا که بسترهای آماده ای است که نیاز به تلاش و کنکاش و آموزه های جدید ندارد.  تن آسایی  وبرخورد منفعلانه با گذر زندگی یکی از عادات زشت و نهادینه شده در آدمی است که از بطن آموزه های نامتعارف گذشته چون مالکیت و به تبع آن استثمار و استعمار بر می خیزد. پس تحکیم عادت ها از تحرکات اجتماعی می کاهند و جامعه را از دستیابی به اهداف و اصول زیست متعالی باز می دارند.زیرا  رشد و پویایی جامعه و انسان محصول تکاپو و تلاش و کنکاش مداوم و گسترده ای است که در حوزۀ درک و شناخت رو به توسعه ضرورت های دست و پا گیر طبیعی اجتماعی نمود می یابند.  پس هر چه قدر جامعه ای از روند عادت گونۀ زیست اجتماعی تبعیت کند؛ از تحرک و پویایی لازم برای تحول و تکامل باز مانده و جامعه و انسان را در پس عادات و باورهای واپسگرا، از زیست خود اتکایی دور و یک حیات بی تحرک و تابعی را بروی تحمیل می سازد. پس انتخاب جدید است و عادت قدیم. انتخاب معمولا به روز بوده و با کمال و تعالی جامعه همراه و همپو می باشد. ولی عادات را اصولا نرم ها و اشکال کهنه و قدیمی همراهی می کنند که بدلیل توقف در ایستارهای گذشته و رکود و سکون،همواره در تضاد و تعارض با انتخاب های رو به تکامل جامعه و انسان قرار دارند. این بی تحرکی عامل اساسی سلطۀ عقلانیت ابزاری بر جامعۀ فروخسبیده در عادات و سنت های کهنه و فرسودۀ گذشته است. انتخاب  عموما در بطن خود روشنگری و روشن بینی را یدک می کشد و در تعالی علم و فن خود را می آلاید. انتخاب در گسترۀ پهنه اجتماعی نیز تلاشی برای گزینش اصلح و مطلوب برای دستیابی به زیستی مطلوب تر و بهتر نمود می یابد.

عادات با برخورداری از ثبات و پایداری، تلاش می ورزند انتخاب را با خود همراه  نموده تا از فروپاشی و اضمحلال  اصول و مبانی نهادیه شده اش جلوگیری نمایند. اگر چه در گسترۀ عظیم تحولات تاریخی، جامعه و انسان شاهد تحقق این پدیدۀ نامتعارف بوده اند؛ ولی همواره در تشتت و نابسامانی متکاثر و روزافزون زیستند و جامعه را از فهم و شناخت الزامات تحول باز داشته اند. چرا که انتخاب و عادت در بستر زمان و مکان شکل می گیرند و تلون می پذیرند. ولی عادت برعکس انتخاب که حرکتی در دایرۀ زمان بوده و از مکان ثابت و پایداری برخوردار نیست؛ در بستر زمان جاری و مسلط بر مکان می باشد.  زیرا مکان یابی انتخاب های نوین نیازمند فضاسازی نوین و ظرفیت پذیری بیشتر ساختارها و نهادهای مسلط موجود هستند؛ در حالیکه عادات و سنت با توقف در ایستارهای گذشته، بر ساختارها و سازوکارهای گذشته ابرام ورزیده و آن ها را برای پیشبرد اهداف اجتماعی مکفی می دانند. چرا که گزینش های مستمر محیطی انسان، به  فهم و شعور، خصایل فردی و گروهی وهمچنین به تمایلات و میزان مطلوبیت عناصر ارتباطی وابسته است. براین اساس، انتخاب ممکن است با فرایند محیطی و الزامات اجتماعی انسانی همسو و همراه نباشد. عادت ها تردید ناپذیرند و تحکم آمیز که در برخورد با انتخاب، با روح محافظه کاری و مصلحت اندیشی  همراه شده و دچار تردید و ابهام در گزینش های مداوم خود می باشند که روند بهیابی و بهگزینی را با موانع  جدی روبرو می سازند.

انتخاب ممکن است از میان عناصر عادت گونۀ گذشته نیز برخیزد که در اینصورت جامعه را در ندانم کاری، کم کاری و چالش های صعب و دشوار قرار می دهد. این فرایند نه تنها مورد حمایت و ابرام و اصرار ایده های واپسگرا و پنداری می باشد، بلکه سلطه گران جهانی برای استمرار سرکردگی خود برحیات جامعه های انسانی در سطح جهانی از آن حمایت کرده و بهره می گیرند. گردن نهادن به سلطه عادات و سنن و توهم و پندار و تن سپردن به تعدی و تجاوز آن، حاکی از چالش پذیری جامعه جهانی در برابر تحولات و دگرگونی دم افزون جامعه های انسانی و ناتوانی سازوکارهای مسلط، در همسویی و همپویی با انتخاب و گزینش های مطلوب و ضروری  می باشد. گسترۀ عظیم و رو به تعمیق دستاوردهای علم و فن، به تمایل و تداوم همکاری های مرتجعین  جهانی برای ایجاد محیط اختناق و رعب،جهت گریز از وظایف و رسالت های اجتماعی انسانی خویش منجر شده است. در این راستا انتخاب جامعه، گزینه های متعالی  برای شفافیت هرچه بیشتر روابط و مناسبات اقتصادی اجتماعی با اتکا به نمودهای متکامل  علم و فن برای برقراری جامعه ای عادلانه تر و انسانی تر می باشد. این گزینش  تلاش دارد هم بنیان های عادات و سنن را در هم  شکند و هم منافع و مصالح و موقعیت های نهادینه شدۀ سلطه گران سرمایه جهانی را به مخاطرۀ جدی اندازد. براین اساس حاکمان مستبد جهانی دریک تفاهم استراتژیک نامتعادل  ومتضاداز لحاظ سیاسی و ایدئولوژیک و دارای منافع مشترک در تکیه بر عادات و سنن بجا مانده از گذشته، حرکت تخریبی و تهیجی را در سطح جهانی آغاز کرده اند. پس موفقیت در انتخاب و گزینش های برتر و بهتر، مستلزم  درگیرشدن با اهداف منحط دو جبهه واپسگرایی و سلطه گران سنت گرا در سطح جهانی می باشد.

بسیاری با نگاهی تجریدی و انتزاعی به حوادث و رخدادهای محیطی، از گزینش و اسلوب های موثر و کارآمد برای برون رفت از فاجعه های روزافزون مسلط بر جامعه های انسانی فاصله گرفته اند. اسلام سیاسی با ایدئولوژی واپسگرا همانقدر در این فاجعه های غم انگیز جهانی مدخلیت دارد؛ که ستم سرمایه با منافع سیری ناپذیر و سلطه گرانه اش در تشدید و تمدید این فاجعه های جهانی دخیل است. پس نادیده انگاشتن تاثیر هرکدام از این دو عنصر فاجعه ساز جهانی برای تداوم حیات نامتعارف ونامتناسب با روند رو به تعالی جامعه و انسان،روند بهبود شرایط زیست انسانی را به مخاطره می اندازد. بشریت امروز بر بسترعدم تفاهم  عمیق و شکننده  تحول و تکامل  علم و تکنیک و موقعیت های نهادینه شدۀ سردمداران قدرت و مکنت و ایده های واپسگرا در سراشیبی انحطاط و سقوط قرار گرفته است. منتهی در این سقوط و نزول ارزش های انسانی و حد و هدم  ابزار و انسان، نقش عمال سرمایه  بنیادی وتعیین کننده می باشد؛ چرا که فاجعه آفرینی های بنیادگرایان اسلامی بدون کمک های تکنیکی و راهبردی سلطه گران سرمایه، امری  ممکن و مقدور نمی باشد. پس یک وابستگی بنیادین بین گزینش های تخریبی و انهدامی اسلام سیاسی و فاجعه آفرینی های گستردۀ عمال سرمایه در سطح جهانی وجود دارد؛ که در مجموع صلح جهانی و تعاملات و پیوندهای متعارف و الزامی جامعه جهانی را در سراشیبی سقوط و انهدام قرار داده است. نادیده انگاشتن این امر بدیهی و ملموس، به وارونگی شناخت عامه منجر شده و به هویت بخشی و اصالت دهی  گام ها ی ضدانسانی راست افراطی عمال سرمایه منجر شده؛ که در اقدام و انهدام جامعه و انسان در پس ناتوانی ذاتی و بحران آفرینی های بی بدیل اش، در بسیاری از زمینه ها از واپسگرایان اسلامی پیشی خواهد گرفت. پس بایستی بدور از حب و بغض های فکری و عقیدتی  و جانبداری و داوری های منفعلانه و مغرضانه  در انتخاب شیوه ها و اسلوب های درگیری با عوامل و عناصر فاجعه ساز و منهدم کننده سازوکارهای مطلوب و ملزوم  جامعه و انسان  گام برداشت.

اکنون تمامی عادات و سنن نهادینه شدۀ نظام سلطه سرمایه به عامل بازدارندۀ رشد و پویایی جامعه و انسان مبدل شده است.  انتخاب اشکال نوین و مغایر با اشکال مسلط و بازدارندۀ نوزایی و نوخواهی بافت و ساخت ضروری، به ساختار شکنی و درهم ریزی مناسبات  غلط و نا انسانی منجر خواهد شد که حداقل به تعدیل بسیاری از روندهای ستم سرمایه بر علیه منافع عامه روی می آورد. دفاع از حقوق ناانسانی با تکیه برعقلانیت ابزاری محض، یک انتخاب و گزینۀ ظالمانه و متجاوزانه است که برای جلوگیری از اضمحلال و فروپاشی پایگاه و جایگاه نهادینه شدۀ مسلط کنونی است. در این راستا، اسلام سیاسی و بنیادگرایی دینی بعنوان ابزار تکمیلی این روند نا متعارف با یورش به پایگاه عقلانیت انتقادی، به حد و حذف باور و اندیشه و بیان عقیده پرداخته؛ و با ایجاد مشغله های نامتعارف فکری،  روند شکل گیری دیدگا ه های انتقادی و معترض به هجمه و هدم  عقلانیت ابزاری توسط عمال سرمایه را مختل کرده است. چرا که در جوامع توسعه یافته با توانمندی درون زایی عقلانیت ابزاری، قدرت درهم ریزی و مقابله با روند آگاهی بخشی و انتظار آفرینی آن توسط عمال سرمایه مقدور نبوده و جامعه و انسان با درک و فهم ویژگی های ماهیتی و ظالمانه سلطه سرمایه بسوی مطالبه حقوق واقعی خود گام برخواهند داشت. پس برای حد و حصر و انحراف از دستاوردهای عقلانیت انتقادی، به عوامل و عناصر واپسگرا تکیه نموده تا با تخریب و ترهیب جامعه های انسانی بتوانند به تحدید وانسداد ملزمات پویایی و پایایی جامعه روی آورده تا در میان هیاهو و جنجال به تصویب و تحمیل قواعد و قوانینی که بتوانند منافع و مصالح شان را تضمین کنند؛ توفیق یابند. بنیان های نظام سرمایه برپایه سود به هر قیمتی بنا شده،  بنابراین در انتخاب راه کارها از هرگونه صداقت و سلامت کار بدور می باشد. بویژه اکنون که با سیالیت و افسار گسیختگی سرمایه مالی،کنترل و هدایت آن به امری ناممکن تبدیل شده است.

 درگیر شدن با عادات و سنن مانع و رادع روند تحولی جامعه و انسان و همچنین با تکثر انتخاب در میان انبوه ره آورد های تحولی علم و فن، نیازمند تحلیل و تبیین دقیق روندهای کنونی تبادل و تبدیلات درون اجتماعی و جهانی می باشد. ناتوانی در درک و فهم آثار و تبعات رشد و توسعه دم افزون علم و فن در روابط و مناسبات درون اجتماعی و جهانی، اتخاذ اشکال مفید و موثر برای روبرو شدن با نمودهای نوین  چالش برانگیز از سوی عناصر و عوامل منتفع و یا متضرر از این فرایند تعاملی و تکاملی را نا ممکن می سازد. امروز دستاوردهای عقلانیت ابزاری، نیازها و تمایلات نوینی را در برابر توده مردم قرار داده که یک تفاوت ماهوی و بنیادین با گرایشات گذشته دارد. این نمودهای نوین نیازمند انتخاب و گزینش های نوینی هستند که با چارچوب های گذشته و آثار و اقوال بجا مانده از گذشتگان  قابل حصول نیست. ناتوانی در درک و فهم این معضل،بار احساسی وعاطفی انسانی را در برخورد با نارسایی های اجتماعی فزونی بخشیده و فرایند عقلانی و خردورزی را در پس توجیه و تفسیرهای گنگ و مبهم وامی گذارد. اتخاذ مواضع سکتاریستی و شوونیستی بدون توجه به برآمدهای تحولی دم افزون علم و فن عصر کنونی وبه تبع آن پیوندها ونیازهای حاصل از آن، توش و توان را بسوی بطالت و بیهودگی هدایت می کند. چرا که سکتاریسم و شوونیسم با نگاهی تجریدی و انتزاعی، از تاثیرات دگرگونی های بنیادین کنونی در روابط و مناسبات بین انسانی و جهانی  غفلت ورزیده و قادر به درگیری کارآمد با چالش ها و معضلات کنونی نخواهد بود. مسلما عادات بجا مانده از گذشته، امروز انتخاب اصلح و دگرگون ساز را با موانع جدی روبرو ساخته که درگیرشدن و مبارزه با تعدی و تجاوز و کج روی های روزافزون را پیچیده و مشکل ساخته است. براین اساس است که نیروهای درگیر در جامعه، بدون توجه به پیوندهای قطعی و مسلم حاصل جهانی شدن روابط و مناسبات اقتصادی اجتماعی،از درک پیوندهای  نیروهای ویرانگر، درتخریب و انهدام بنیان های مادی و معنوی جامعه های انسانی باز مانده اند.

اکنون نظام سلطه سرمایه و بنیادگرایان اسلامی بعنوان بازوان اجرایی شان وهمچنین تمامی کسانی که از این روند تحولی و پیوندهای الزامی جهانی متضرر می شوند؛ در یک اتحاد و وحدت آگاهانه و یا ناآگاهانه  روند حد و هدم جامعه و انسان را برای ممانعت از شکل گیری موازین و معیارهای الزامی عصر و تثبیت و تحکیم قواعد و قوانینی که منافع و موقعیت روبه زوال شان را تضمین نمایند؛ درپیش گرفته اند. در مقابل،  تمامی جریان های مدعی درگیر با این معضل  فاجعه بارو اساسی در یک افتراق  مواضع و اختلاف عقیده از اتخاذ یک موضع واحد و جهانی برای دفاع  اصولی و کارآمد از منافع جامعه و انسان باز مانده اند. مهمترین علت این ویژگی نامتعارف، توقف در عادات گذشته است که روند انتخاب بهینه و مطلوب را با ناکامی مواجه ساخته است. این ناکامی ها و تحمیل اشکال نوین نگرش و پیوند با رویکردهای مدرن تر از گذشته،با چشم اندازی روشن تر و انتظارات بیشتر و عمومی تر، انتخاب اصولی و منطقی را در پس توجیهات وتعبیر و تفسیرهای عادت گونه وانهاده است. نبود نگرش روشن و قطعی برای مبارزه با بداندیشی ها و کج فهمی های جامعه و همزمان ناتوانی جامعه از پاسخگویی لازم به برآمدهای نوین انتظار و نیاز، فوبیای ناامنی های اجتماعی اقتصادی را توسعه بخشیده و دامنۀ تعدی و تجاوز اکتسابات نهادینه شدۀ مجازی را عرصه های نوینی بخشیده است. بدینسان با روی آوری هرچه بیشتر انسان بسوی تراکم اکتسابات مجازی،روح محافظه کاری و مصلحت اندیشی روز به روز توسعه یافته و بسیاری از کنکاش ها و تلاش های انسانی  در پس فرصت سوزی های مداوم  از یافتن اصول و قاعدۀ مبارزه با  روندهای نامتعارف عصر بازمانده است. در پس خلاء اصول و مشی مبارزاتی کارآمد؛نظام سلطه سرمایه با بهره گیری از توانمندی های بالقوه ابزارهای ارتباطی و رسانه ای  بسترهای لازم را برای حمله به بنیان های بازتاب های آزادانۀ انسانی را آغاز و جامعه های انسانی را در ترس و هراس روز افزون فرو برده و به تبع آن  به حذف و حد بسیاری از اصول و ارزش های آگاهی بخش و مطالبه محور روی آورده است.

 موضعگیری ها و تبیین و تحلیل نیروهای مترقی با نحله های فکری متفاوت و متباین نیز فاصله بعیدی با  حقایق و واقعیت های مسلط  حاکم بر جامعه و انسان دارد. همه به نوعی در چنبرۀ صعب و ثقیل عادات و فرمول های بی بازده گذشته گرفتار آمده اند. ضعف و خلجان و تشتت و پراگنده گویی های متکاثر و متفاوت اردوگاه مترقی بویژه چپ های مارکسیست که مدعی تحلیل های علمی و عینی از روندهای رو به تحول جامعه و انسان می باشند؛ همگی در دام حد وحصرهای عمال سرمایه  گرفتار آمده و از موضعگیر های اصولی بازمانده اند.برخی به دامان سکتاریسم خزیده اند ویا در پس کنش توده ها به واکنش های انفعالی روی آورده اند. چپ های وطنی نیز با گرفتار آمدن در دام شوونیسم از درک پیوند ویرانگر سلطه سرمایه و بنیادگرایان دینی غافل شده اند. بدینسان با حمله و انتقاد بی امان به سلطه استبداد دینی، از سلطه استبداد ویرانگر و انهدامی سرمایه در کنار و همراه با آن سخنی نمی گویند واگر انتقادی هست بسیار کمرنک و بی محتوا است که راهبردی برای تحریک و تحرک جامعه و انسان به حساب نمی آید. امروز هجمه عقلانیت ابزاری بدون حمایت و هجمه به عقلانیت انتقادی که اندیشه و بیان را نشانه می رود؛ از کارآمدی لازم برخوردار نخواهد بود.هجمه به عقلانیت انتقادی در جوامعی که تحول و دگرگونی عقلانیت ابزاری دم افزون و به روز می باشد؛ مقدور  نیست. چرا که هم نهادهای مدنی از رشد و وسعت بالایی برخوردارند و هم تحول و پیشرفت دم افزون علم تکنیک در بطن خود آگاهی بخش و نیاز آفرینند. براین اساس برای تعدی و تحدید ره آوردهای عقلانیت انتقادی نیازمند تحجر و واپسگرایی بنیادگرایی دینی می باشند. برخی از چپ های وطنی آنچنان در فرمول بندی های گذشته و عادات نهادینه شده فروخسبیده اند که در کنار پیوند عینی و ملموس دو همزاد وهمکار تخریب و ترهیب جامعه و انسان ، آنقدر پیش رفته اند که سلطه استبداد دینی را  دشمن سلطه سرمایه پنداشته و از آن حمایت می کنند. این نگاه هما ن نگاه قرن نوزده و بیست است که هنوز روند پیوندهای جهانی با جهانی شدن بنیان های مادی و معنوی جامعه های انسانی و در کنار آن لجام گسیختگی سرمایه مالی عینیت نیافته بود.

دیدگاه مترقی و علمی تمامی پدیده ها را در تبادل و تبدیلات و تاثیر و تاثر مداوم دیده و از نگاه تجریدی و انتزاعی می پرهیزد.در عصر جهانی شدن و پیوندهای الزامی و اجتناب ناپذیر عناصر مادی و معنوی در گسترۀ جهانی، صحبت از انگاره های مجرد امر بی مسمایی بحساب می آید. مبارزه با خطرات و تهدیدات استبداد دینی  امر پسندیده ای است،ولی نادیده انگاشتن پیوند اجتناب ناپذیر این استبداد مخرب با استبداد و تهدیدات انهدامی تمدن بشری از طریق ره آوردهای عقلانیت ابزاری سلطه سرمایه  امر بی بدیلی محسوب می شود. تاکید و ابرام بر خشونت ذاتی و نهادینه شدۀ اسلام و بنیادگرایی دینی، بدون در نظر گرفتن عوامل تحریک و تحرک این روند ناانسانی و نامتعارف، مسلما نتیجۀ تبیین و تحلیل را به بیراهه سوق داده و با این نتیجه نامطلوب، قطب بندی های درون اجتماعی به نفع عمال سرمایه برای تحکیم مواضع متجاوزانه به حقوق عمومی  عمل خواهد کرد. قرار گرفتن مردم در برابر هم و هدایت تنفر و انزجار از اردوگاه نشر و توسعه فقر و نابسامانی های اجتماعی به سوی ایده یا عمل انسان یا انسان هایی که خود در این روند فاجعه آمیز جهانی به نوعی قربانی دگم اندیشی و کم مایگی نظر و نگاه به حقایق  و واقعیت های حاکم بر جامعه جهانی بوده و خواسته یا ناخواسته در خدمت تحقق اهداف فاجعه بار عمال سرمایه در آمده اند؛ مطمئنا به نفع تحقق اهداف ضدانسانی نظام سلطه سرمایه عمل خواهد کرد. تقبیح و مبارزه با عملکرد کور و بی هدف  بنیادگرایان دینی،  با درگیر شدن با اهداف و امیال پلید و ناانسانی عملکرد سلطه گران سرمایه، که موذیانه و مرموزانه تلاش می ورزند در پس عملیات مذبوحانه و مبتذلانه  عوامل تقلب و تعصب به حد و هدم دستاوردهای  انسانی و ملزمات اجتماعی برای دور نمودن  جامعه  از  مطالبۀ مطالبات به حق و انسانی شان ؛ مقدور نخواهد بود. فوبیسم و دهشت دم افزون سلطه سرمایه که تلاش می ورزد با ابرام بر عادات و سنن گذشته از برقراری معیارها و موازین الزامی  مورد لزوم تحول و تکامل جامعه و انسان گریخته و جامعه های انسانی را در لبۀ پرتگاه سقوط و نیستی سوق داده است؛ از فوبیسم بنیادگرایی  دینی و عملیات غیرانسانی شان به مراتب سهمگین تر و دهشت بار تر است.پس بایستی بهتر و بیشتر اندیشید ودر ترسیم و تفسیر خبر و عمل به نفع دشمن و به ضرر جامعه و انسان عمل نکرد.

نتیجه اینکه، انسان ها در ارتباطات اجتماعی خویش همواره در حال گزینش و انتخاب بوده و هر چه قدر دامنه رشد و تحولات گسترده تر و عمیقترو دم افزون ترباشد؛تنوع و تکثر انتخاب نیز وسیع تر نمود می یابد. انتخاب و گزینش های ارتباطی آدمی در پروسۀ طولانی حیات انسانی تدریجا بصورت عادات و سنن نهادینه شده و عموما فطری و غریزی عمل می کنند. عادت و انتخاب بربستر زمان و مکان وبا یک تفاوت ماهوی نمود می یابند. بدینسان که عادات بر زمان مسلط و از مکانی ثابت و مشخص برخودار می باشند؛ ولی انتخاب  اگر چه بربستر زمان مشخص رخ می دهد ، ولی هنوز مکان یابی نشده و از ثبات و پایداری مکانی برخوردار نیست. پس همواره یک فاصله و تعارض بین انتخاب و عادت وجود دارد که به تعرض و تخالف منفعتی و مصلحتی بین انسانی و درون اجتماعی روی می آورند. زمانی که انتخاب و عادت در هم آمیزند، یا گزینه انتخاب از درون عادات سر برمی آورد؛ جامعه و انسان را بسوی فاجعه و انهدام بسیاری از ارزش های انسانی و اجتماعی سوق می دهد. امروز نیز بشریت در یک تداخل عادت و انتخاب گرفتار آمده اند. از یک سو عادات و سنن واپسگرا و پنداری مقاومت مرگ آفرین و فاجعه باری را برای تداوم حیات خویش آغاز نموده اند؛ و از سوی دیگر عادات نهادینه شده و منفعت طلبانۀ  سلطه سرمایه،  موانع صعب و سختی را در برابر گزینش ها و انتخاب های الزامی و ضروری عصربرافراشته است. دراین روند نامتعارف نظام سلطه سرمایه با خیزشی مرموزانه و موزیانه با استعانت از ره آوردهای عقلانیت ابزاری چون ابزارهای ارتباطی و رسانه ای،  تلاش می ورزد فوبیسم و دهشت  سلطه سرمایه و عوارض انحطاطی و انهدامی اش را در پس فوبیسم  مرگبار و ضدانسانی بنیادگرایان دینی با هدف حد و هدم بسیاری از ملزمات رشد و پویایی جامعه و انسان، استتار نماید. تمامی اهتمام و تلاش عمال سرمایه برآن است که انسان ها برای مطالبۀ  واحقاق حقوق حقه شان باز مانده و به قواعد و قوانین نوین و اسارت بار نظام سلطه سرمایه گردن نهند. در این مسیر نامتعارف عمال سرمایه در جستجوی فرصت سازی های نوین هستند که بنیادگرایان دینی با ایجاد فضایی مرگ بار و دهشت انگیز، فرصت سازی های لازم را برای آن ها فراهم می سازند. پس درک و فهم این روند ناانسانی و اتخاذ مواضع اصولی و منطبق با واقع، می تواند بسیاری از طرح و برنامه دشمنان مردم را نقش بر آب کرده و به انزوای روزافزون  شان منجر شود. متاسفانه نیروهای مترقی که خود را درگیر با معضلات و مبرمات کنونی جامعه های انسانی می بینند؛ بدلیل عدم درک روندهای نامتعارف کنونی، ناخواسته  در عرصه فرصت سازی های لازم برای عمال سرمایه با بنیادگرایان دینی همگام شده اند. اکنون بشریت با اهداف سخیف و مشمئزکنندۀ سردمداران سلطه سرمایه در پیوند با عملکرد ضدانسانی واپسگرایان دینی به سوی انهدام و نیستی در حرکت است.پس هم امروز بایستی با اندیشیدن بهتر، گسترده تر و عمیق تر برای مبارزه با معضلات و سقوط و فروپاشی ارزش ها و اصالت های انسانی  بسیج شد.

اسماعیل رضایی
    پاریس
18/ 08/ 2016