۱۳۹۵ خرداد ۵, چهارشنبه



                           نقد پویا    

اندیشه ورزی یکی از خصایل وِیژه و منحصر بفرد آدمی در برخورد با عوامل محیطی می باشد. وزبان و بیان  حاصل تکاپوی مفید یدی و دماغی در ارتباطات بین فردی و درون اجتماعی هستند که غناپذیر و پایدار در روند تحولات اجتماعی محسوب می شوند.آدمی بدلیل زیست تابعی و محصورو محدود درمیان ندرت ها و نایابی ها به اشکال متفاوت و متکاثربا موانع و محدودیت ها مواجه شده و به میزان درک و درایت خویش به رفع و دفع ضعف ها و کمبودهای محیطی پرداخت.ضعف و ناتوانی آدمی در برخورد و حذف موانع و تعارض با آسیب های محیطی، وی را به تعرض و تضاد با یکدیگر برای سیادت و هژمونی فرد بر جمع هدایت کرد.بدینسان در حالی که عوامل طبیعی به تخریب و تعرض خود به حریم انسانی ادامه داده اند؛آدمی نیز همراه با تخریب طبیعی به انهدام و امحای یکدیگر و همچنین دستاوردهای اکتسابی خویش مبادرت ورزیده اند.این ضعف خصلتی و نهادینه شده، انسان را از اصالت و هویت واقعی و الزامی حیات دور و وی را به سوی پلشتی ها و بی مسئولیتی در قبال یکدیگر و محیط زیست هدایت کرد.
انسان در تلاش جمعی حیات اجتماعی خویش ودر یک تقابل و تعامل مداوم،تکنیک های بهبود شرایط زیست عمومی را کشف و اختراع کرد واعتلاء بخشید. تولید ملزمات و ملزومات حیات جمعی بعنوان نمود منتزع کار و تلاش انسانی در غنا و بقای اندیشه نقش بارزی را ایفا کرد. پس تولید نمود منتزع کار انسانی می باشد در حالیکه اندیشه نمود پیوستگی و وابستگی عمیق آدمی به دیگران و جامعه محسوب می شود. بدینسان است که نقد کار تولیدی مقاومت کمتری را بر می انگیزد؛در حالیکه نقد اندیشه بدلیل وابستگی به نوع نگاه به حیات و معرفت و معیشت، با مقاومت و مجادلات همراه می باشد.چرا که جدال اندیشه، جدال نوع ارتباطات انسانی با پدیده های طبیعی  اجتماعی و همچنین نوع نگاه آدمی به فرایند فعل و انفعالات درون اجتماعی محسوب می شود. ارتباطاتی که تاثیر گذار است و تاثیر پذیرو نمیتواند به پدیده ای منتزع و مجرد از آدمی نمود یابد.مطمئنا آدمی با توجه به میزان تمایل،اقناع و ارضاءاز پدیده های محیطی و انتظاراتی که از آنها دارد به تفکر می نشیند و به ارائه نظرات و اقدامات خاص سوق می یابد. همین ویژگی است که زمینۀ مقاومت و برخورد اندیشه و عقاید را فراهم آورده و به بهبود معرفت آدمی منجر می شود. اگر اندیشه را کالا گونه بنگریم و از اندیشه ورزان آن منتزع نمائیم؛قطعا تعارض و تقابل اندیشه در توجیهات بی مایه و بی اساس گرفتار آمده و روند تکامل اندیشه و آرا و عقاید را کند ویا زمینگیر می کند. مقاومت در برابر انتقادتنها از خودخواهی آدمی سرچشمه نمی گیرد؛ بلکه از میزان معرفت و وابستگی معیشتی وی حکایت دارد.برانگیختگی سیاستمدار در برابر انتقاد و مقاومت در برابر تغییر به نوعی از وابستگی نهادینه شدۀ معرفتی و معیشتی وابسته است که  تحول آن ممکن است یک آسیب جدی و غیر قابل جبرانی را برای دارندگان مناصب و موقعیت های خاص فراهم سازد.
اصولا آدمی را محسوسات محرک است و اندیشه را نمود پذیر؛وجامعه را تفکرو اندیشه آدمی محرک است و خرد و دانش راهنما و هادی.پس تحریک و تحرک و برانگیختگی و مهار در تعادل و تطابق انسان و محیط نقش اساسی را بازی می نمایند.زمانی که تحت تاثیر محسوسات برانگیختگی حاصل می آید و آدمی تتواندبا خرد و تعقل به شناخت و درک و فهم لازم مجهز گردد، تا بموقع و متناسب با روند تحریک و تحرک به مهار عوارض سوء محیطی دست یازد؛جامعه را دچار ناهنجاری و التهابات مداوم خواهد نمود.اگر روند برانگیختگی شدت پذیرد و پروسۀ تاریخی پویش های اجتماعی نیز بدان مدد رساند؛ روند عصبیت و پرخاشگری و هیجانات روحی مداوم برآدمی و جامعه سلطه می پذیرد. وهمچنین اگر در پروسۀ تاریخی حیات اجتماعی به دلیل فشارهای استبداد و استیلای سلطه گرانه، روند مهار غلبه پذیرد؛روند انفعالی و زیست تابعی برجامعه مستولی می گردد.
پس پویایی اندیشه به پویایی آدمی در گزینش های ارتباطی متکاثرمحیطی بستگی دارد. هر چه قدر آدمی بتواند به محرک های محیطی پاسخ بموقع و مناسب داده و دست به گزینش های مطلوب و بهینه بزند؛در مهار عوامل مخرب و سترون موفق تر و مثبت تر عمل خواهد نمود.تداخل یا همزمانی گزینش های ارتباطی، به همزمانی تحرک و مهار منجر شده که میدان عمل آدمی را محدود وقلمرو فعالیت وی را محدود، محصور و یا متوقف خواهد ساخت. چرا که تداخل روندهای تحریک و مهار  پویایی اندیشه را بسوی انجماد و انسداد هدایت می کند.تحجر اندیشه و گنگی باورهای آدمی همواره از واکنش بموقع ومناسب در برابر تاثیرات موثر مداوم محیطی جلوگیری نموده،وقادر به ممانعت از عناصر نامساعد و مضر حیات اقتصادی اجتماعی نیز نمی باشد. این ویژگی مانع اساسی انتقال سریع و بموقع عناصر غیر فعال به فعال و کارآمد در جامعه های انسانی محسوب می شود.

واکنش مناسب آدمی در برابر تاثیرات مداوم محیطی مبین آن است که فرد بین خود و حضور پدیده های محیطی یک ارتباط پویا و پایا را مد نظر دارد؛ اگر این روند محقق نشود؛تمامی ادراکات و دریافت ها را بصورت تحمیلی  نگریسته و آنها را پس می زند. پس در برخورد با پدیده های بیرونی دچار از خود بیگانگی گردیده وبه تعارض و تقابل با فرایند سازوکارهای متکاثر پرداخته و تعادل و تطابق را به عدم توازن و حرکت های نامتعارف درون اجتماعی سوق می دهد. پس انسان محصول محیطی است که درآن نشو و نما می یابد. نوع معیشت و متعاقب آن باورهای نهادینه شده چون فرهنگ، باورهای اعتقادی و ایمانی،نوع گزینش های ارتباطی و همچنین کنش و واکنش وی در برخورد با نمودهای متکاثر محیطی، همگی حاصل همسویی و همسانی با روندهای توسعه و بالندگی زیست بومی می باشد. براین سیاق نوع نگاه آدمی به رخدادها و پدیده های محیطی متفاوت نمود یافته وبه نقد و تائید دیگران و عملکردشان می نشیند. دراین میان هر چه قدر وسعت دید انسان گسترده تر و عمیق تر و محتوایی شکل پذیرفته باشد؛ قالب های کلیشه ای و چارچوب های ذهنی و پنداری را در نوردیده و واقع بینانه تر ومنطقی تر به نقد و اصلاح خود و دیگران مبادرت می ورزد.

برخوردهای شکلی و کلیشه ای مبین ضعف آدمی در برخورد پویا و پایا با عملکردهای محیطی می باشد. نقد مضمونی و محتوایی، قالب های کلیشه ای و سطحی را در هم شکسته و بسوی تعالی و تحول اثر سوق می یابد.درحالیکه در نقد های سطحی و فرمی قالب ها و چارچوب های از پیش تعیین شده،روند گفتمان درون اجتماعی و بین فردی را بسوی توجیه و تسلیم هدایت می کند.چرا که این فرایند عموما با استعانت از یافته ها و داشته های دیگران،پویایی اندیشه و عمل را در رکود و ایستایی توجیه و تفسیرهای بی پایه و اساس و همچنین حرف و حدیث دیگران به مضحکه می گذارد.نقد پویا نشانگر پویایی و پرباری نقاد و احاطه وی بر موضوعات مورد نقد و بررسی است.منتقد اگر از دانش لازم برای نقد برخوردار نباشد؛عموما به تخطئه و رد دیگران روی آورده وتلاش می ورزد دانش و حکمت نداشته خویش را به رخ بکشد،تا ناتوانی،محدود اندیشی و جهالتش را در پس کلمات ملقلق و ژست های فضل فروشانه مستتر سازد. نقد پویا متن را از گوشه و زاویه به عرصه آورده و می آموزاند که چگونه در عرصۀ تقابل و تغافل به ساختن و شدن روی آورد. در حالیکه نقد های کلیشه ای و قالبی که در رکود و ایستایی نمود یافته و ذهنی و پنداری با متن و اثر برخورد نموده که عموما در بهبود،اصلاح و تکمیل خود و دیگران نقشی ایفا نمی کند. چرا که بدلیل نداشتن بار علمی لازم بسوی بیهوده گویی، یاوه سرایی، فحاشی،خودبزرگ بینی وبحث های انحرافی و خارج از موضوع، فضای نقد و نقادی را می آلاید.

 نقد راکد و ایستا که برجمود فکری و ایستارهای گذشته اتکا دارد؛پویایی و زایایی درون زای علم و فن را از تکاپو باز داشته و تعدد و تکاثر آراء و عقاید را بدلیل تعارض و تقابل با منافع و مصالح و موقعیت خاص و ویژه تقلیل داده و تحلیل می برد.بدینسان ظرفیت گفتمان تنزل می یابد وتقابل و تضاد به امری طبیعی و معمول در روند تعاملات اجتماعی مبدل می شود. کاهش ظرفیت گفتمان و محاوره، نقد را که روند پویایی و بالندگی اندیشه و باور آدمی را عروج می بخشد؛ در تنگنا ها و بند و بست ها و تعظیم وتکریم های چاپلوسانه گرفتار ساخته و در کم فهمی و بی مایگی نقادان بی منطق، فرایند رشد و تعالی بسوی ابهام و ایهام هدایت می شود.نقد پویا سازنده است و کمال پذیر،امید بخش و هدایت کننده که ایمنی و سلامت کار را مروج است.نقد بر کمال استوار است نه خلل و زوال،اندیشه پرور است و فرهنگ ساز و محضورات و محدودات باریک اندیشی و کم مایگی خرد و تعقل را در حیطه آن کاری نیست. نقد حوزۀ عمل و مسئولیت را وسعت بخشیده و آگاهی و درایت را افزون می سازد. حوزۀ بررسی نقد شکل و شماتیک نیست،بلکه بیشتر با مضمون و محتوا سروکار دارد. چرا که شکل و ظواهر حاکی از بی مایگی تفکر و اندیشه و کم بینی و ضعف و فترت علم و معرفت انسانی بوده و فرد و جمع را در سطح و ظرف محصور و محدود می سازد.

نقد جنگ و ستیز نیست؛و قشون کشی برای سلطه بر دشمن نمی باشد.بلکه ساختن و شدن است.آنکه با ابزار کلام و بیان به دیگران یورش می برد؛تا خلاء درونی و عطش بی مایگی خویش را فرو نشاند؛نه نقاد است و نه منتقد،بلکه دلال و واسطه ادبی است که تلاش دارد در بازار گرم فضل فروشی و ادب پروری خودنمایی کند وبرای خود میدانی برای تاخت و تاز بیابد. کسی که درونمایه ای فرسوده و بی بنیان دارد واهتمام می ورزد با بیان نارسا وکم مایه و بدور از واقع،خود و حرکات و سکناتش را موجه و مفید جلوه دهد. نقد عالمانه نفی و رد را نمی پسندد و آنرا بی اصالت و بی هویت می یابد؛چرا که دافع نیست؛جاذبه دارد و جذب می کند.نقد پویا ناموزونی کلام را بسوی توازن،تعادل و تطابق هدایت می نماید. منتقدی که آفرینش های انسانی را در پس لفاظی ها و خرده بینی های فضل فروشانه بیهوده انگارد؛ قلم و بیان را به سخره گرفته و روند بهیابی و بهپویی اندیشه و باور آدمی را کند و بی ثبات می سازد. منتقد برای شفاف سازی و تعمیق کلام و بیان حرکت می کند و پدیدۀ زیبایی شناختی را نه در سطح و ظواهربلکه در عمق و محتوا برای رسایی و بلاغت آفرینش های انسانی مورد توجه قرار می دهد.
نقد پویا به یک نوع از اخلاق فردی و عمومی وابسته است؛که بر آزادی اندیشه و تسهیل گفتمان دوسویه برای تکمیل و تضمین روندهای غناوبیان اندیشه و نظر،استوار است.اخلاق که تاثیر نمودهای عینی و محیطی بر اندیشه و روان آدمی بدان پایه و مایه می بخشد؛در تجسم محض ایده ای ویا پندارهای ایدئولوژیکی عموما به عاملی مخبط و مانع و رادع آزادی اندیشه و نقد پویا در روابط و مناسبات درون اجتماعی و بین فردی نمود می یابد.چرا که تجسم ایده ای اصولا به صورت انگاره های مجرد و منتزع شکل گرفته،که فاقدعمل و رفتار و کردار بوده و صرفا به تفسیر و توصیف محض پدیده ها و رخدادهای محیطی نظر دارد.پندارهای ایدئولوژیکی با تکیه بر توهم و تخیل و عادات و سنت، بی ثباتی و ناپایداری رفتار و کردار عمومی را شکل داده و آزادی و بازتاب های آزادانۀ فردی و جمعی را در تمایلات و تمنیات نامتعارف و غیر اصولی تحلیل می برد.
نقد پویا به اندیشۀ پویا و گویا نیازمند است. اندیشۀ سترون بار معنایی و پویایی را در تشکیک و تمثیل های بی معنی و بی اساس به سوی تخریب و تحدید هدایت کرده و انسان را در مغاک تیره و مبهم حیات بدفرجام خویش به بند می کشد. سنت ها و بدعت های نهادینه شدۀ پندارهای ایدئولوژیکی،با بروز و نمود خود از ضمیر ناخودآگاه انسانی در عرصه های متکاثر اجتماعی،شفافیت مرزبندی و رفتار و کردار عامه را در سطوح مختلف علمی و اجتماعی مخدوش می سازد. براین اساس ممکن است،آدمی از دانش علمی و سطح نگرش و بینش خوب برخودار باشد؛ ولی قادر به درک مضمونی و محتوایی وهمچنین از فهم وشعور خودآگاهانه لازم برخوردار نبوده و در سطح و ظرف وبا اتکا به داشته ها و یافته های دیگران به نقد ونظاره بنشیند؛که بسترهای آسیب ساز و تخریبی را فراهم نماید.
منتقد متوهم و متعصب، توهم و تخیل منفعل را به عنوان ابزازی برای گذر از تنگنا ها و نارسایی های محیطی بر می گزیند. چرا که با توهم و تخیل مرزهای امن و ناامن پوشش پذیرفته و تمامی مفاهیم ارتباطی و مقولات زندگی اجتماعی مطابق خواست و تمایل آدمی تلون می پذیرند وبطور مجازی به یک نقطه نظر مشترک و همراهی عوامفریبانه سوق می یابند. منتقدی که تلاش می ورزد با ابزار اوهام و پندار به نقد بنشیند؛ درک وارونه از حیات اجتماعی انسانی را به نمایش می گذارد. چرا که با تکیه بر عادات و سنت های جدلی و رو به افول، از معرفت و دانش الزامی روز می گریزد.جنگ زرگری راه می اندازد، تا اذهان را مشوش و گزینش راه منطقی و مطلوب را با دشواری مواجه سازد.سختی ها،ملامت ها و تحقیر و توهین را با موعظات عوامانه و صبر جاهلانه پوشش می دهد.شدت و فزونی رنج انسانی برای رزق و روزی را با سرنوشت و بخت و اقبال پیوند زده و روح ناآرام و رنج بی پایان را با پلیدی ونفس گناه آلود توجیه می کند. بدینسان تقدس را با تکذب وتخلف را با تعصب  در آمیخته و آن ها را به ابزاز تاویل و تفسیرهای کج اندیشی و تعاملات نامتعارف خویش مبدل می سازد.
پندارهای ایدئولوژیکی با سکون و ایستایی ودر تکرارمکررات حیات طولانی خویش،قدرت مهارآدمی را در برابررخداده های محیطی تضعیف و تخریب کرده و  در مقابل قدرت تحریک پذیری را با شدت و حدت در وی تقویت نموده وبروز بیرونی می دهد. بدینسان تدریجا دربرابر تاثیرات مداوم محیطی قدرت مهار بموقع و مطلوب در وی ذایل شده و خشونت و برخوردهای خشن و توهین آمیز در وی تقویت و تثبیت می گردد.براین اساس،جامعه ای که طی دوران طولانی تاریخ حیات خویش ناچار به بروز بازتاب های مکرر گردیده که انجام شان مستلزم فعالیت قابل ملاحظۀروند مهار بوده؛بتدریج ضعیف شده وقدرت مهار و تمیزشان از دست رفته و دچار بیماری های روحی و روانی مختلف می گردند.پس زمانی که آدمی ناچار باشد تمام تحریکات و فشارهای محیطی را بدلیل نامساعد بودن شرایط زیست محیطی بروز نداده و آنرا به بازتاب درونی خویش مبدل سازد؛بتدریج از درون می شکند و دچار یک شخصیت تک بعدی و منفی نگر می گردد که جامعه و تمامی ابعادش را تسلیم تصورات ذهنی و تحقیقات تصادفی و ناآگاهانه می سازد.
تمامی پدیده های کهنه وقدیمی ضمن تاکید برتوقف و سکون و وحشت وهراس ازتغییر و تحول،نقد و پویایی اندیشه را برنتافته و بر علیه آن موضع خصمانه دارند؛وعموما از گرایش و توسعۀ عمومی آن بشدت ممانعت بعمل می آورند. این ویژگی که ناشی از ناتوانی در نقد بهینه و تاثیرگذاری لازم بر فرایندهای رو به تحول جامعه و انسان می باشد؛برای حمایت و حراست از گرایشات نامتعارف و نامتعادل بافت و ساخت کهنه برعلیه تمایلات و توانمندی های نوین و رو به تکامل،جامعه و انسان را هدف بدترین،زشت ترین و خشن ترین رفتار و کردار فردی و جمعی خویش قرار می دهد. آنکه با هالۀ تقدس به نماد و نمود خیرخواهی و خیراندیشی جامعه و انسان ، گام در عرصۀ تعاملات و مجادلات اجتماعی می گذارد؛دشمن سرسخت تقدس زدایی ونقد و منتقد در تمامی عرصه های اقتصادی اجتماعی می باشد.چرا که در سرشت ونهاد نقد پویا و پایا زدودن هالۀ تقدس و حشو و زوائدی که در پناه پندار و ذهن بیمارو با کاریزمای کاذب و دروغین تلاش دارند اوهام و اوراد را وارد عرصه های تبادل و تبدیلات درون اجتماعی نمایند؛ نهفته است. نقد پویا به عنوان پادزهری برای گویایی اندیشی و زبان همواره مورد طعن و نفرت اندیشه های هرز و کهنه بوده که تلاش دارند با مسمومیت ذهن و روان،جامعه و انسان را از تکاپو و تعالی بازدارند.
نتیجه اینکه،بسترهای نقد پویا با اندیشه و نگاه واقع بینانه و انسانی استحکام می یابند و روندهای مرضی ونامتعارف با تحکیم و تثبیت آن از گردونۀ تعاملات و مجادلات اجتماعی انسانی فاصله می گیرند.نقد و منتقد بایستی از تکرار مکررات باورهای ذهنی و پنداری برهد تا بتواند به نگاه انسانی و درک مضمونی و محتوایی روی آورد.ثبات و ایستایی،جمود و رخوت و تقدس مابی های کاریزمایی با نقد آگاهانه و درک واقع بینانه همراه نیست؛ بلکه مروج و مشوق بدعت سازی های خشونت بارو کینه و نفرت مداوم است.زیرا نقد پویا با تقدس زدایی،اسرار زدایی و مودت و دوستی قوام می گیرد و دوام می پذیرد.بنابراین بسوی شفافیت هرچه بیشتر تعاملات درون اجتماعی و بین فردی حرکت می کند و با درون مایه ای اصولی و انسانی،حشو و زوایدناموزون و ناهمگون با روند تعالی و کمال را برای عمق و محتوا ی اصیل،حذف و دفع می کند.اصولا آدمی با آگاهی کاذب از تعاملات و تعارضات درون اجتماعی نقد را ابزار تنش و هجمه می بیند؛چرا که در آگاهی های کاذب تکیه گاه اصلی و پایگاه اجتماعی آدمی بر بسیاری از اکتسابات کاذب و توهم زا محیطی بناشده که برای حمایت و حراست از آنها مواضع متوهمانه و واقع گریزانه اتخاذ می کند تا دیگران را از تمایلات و تمنیات متوهمانۀ خویش دور ساخته و از اکتسابات بی ثبات و ناپایدار خود حراست نماید.نقد پویا درک مشترک انسانها را عریان می سازد ودر تکاپوی مداوم برای ارائه راه حل انسانی و اصولی است.از هو و جنجال های عوامفریبانه وتحمیقی دوری جسته و با عصیان بر علیه کجرفتاری وبی حرمتی مداوم مدعیان دروغین خیرخواهی و خیراندیشی جامعه و انسان،مبارزۀ سخت و بی امانی را می آغازد.

           اسماعیل رضایی
         21|05|2016
         پاریس

۱۳۹۵ فروردین ۱۴, شنبه

      تفاهم و توهم

آدمی درتعاملات اجتماعی خویش همواره رویاهای دست یافتنی اش را با اتخاذ مشی و اسلوب های نامتعارف و بی اساس به امری ناممکن ودست نایافتنی مبدل ساخته است.چرا که اکتسابات محیطی دروی خودخواهی ها وافزونخوهی های متکاثری را  نهادینه ساخته که وی را درکجراهه ها وکج اندیشی های بی بدیل ونامتعارف سوق داده است.انسان هرچه قدربرقهروضرورت های دست و پا گیر طبیعی و اجتماعی غالب آمد؛ وروند تعاملات بین انسانی اش تسهیل شد؛ به همان نسبت قهر و خشونت را برای تثبیت، تحکیم وگسترش دامنۀ اکتسابات مجازی و اسارت بار به امری مستمر و الزامی حیات خویش برگزید. ابزار را آفرید که با تکیه بر آن به آسایش و آرامش دست یابد؛ولی با نگرش سلطه گرایانه اش به خدمت ابزار در آمد؛و آمال و امیالش را در خودخواهی های عفن و بی مایه مستحیل نمود. به احتکار و تراکم منابع و مواهب عمومی پرداخت تا بتواند با اتکا بدان هژمونی و سیادت خویش را بر دیگران تحمیل و تثبیت نماید.

در تلاش برای زیستی متعامل،انسان نیازمند تفاهم و تعادل در تبادل و تبدیلات درون اجتماعی و بین فردی گردید.ولی همواره بدلیل ضعف خصلتی و ذلیلی و زبونی در برابر ضرورت ها و ناشناخته های محیطی، توهمات را دست مایۀ گریز از ناتوانی و همراهی با روند تعالی و کمال قرار داده است.بدینسان در تاثیرات مداوم محیطی و در گزینش های الزامی ارتباطی خویش،از مطلوبیت انتخاب واتخاذ اسلوب های بهینه بدورماند.پس چون گم کرده رهی به اختلاط یافته ها وداشته ها روی آورد تا شاید بتواند؛ درمیان اینهمه ظلمت وتاریکی راهی به روشنایی بگشاید.ولی همواره با ناکامی مواجه شد چرا که صداقت و سلامت کار را بااکتسابات مجازی«مالکیت،پول،قدرت و...»معاوضه نمود،واز هدف و اصالت انسانی اش فاصله گرفت.این الگوهای زیستی تفاهم و تعامل بین انسانی و درون اجتماعی را به تقابل و تجاهل روزافزون سوق داده؛منجربه فاجعه های دم افزون زیست محیطی و بین انسانی گردید.استمراراین روند روزبه روزبردامنۀ تخیل منفعل وتوهمات بی مایه اش افزود ووی را دربی راهه ها و کجراهه های مخوف و بی سرانجام وا نهاد.
آدمی با مفهوم سازی ها و واژه گزینی های متفاوت برای آمال و امیال خویش، تلاش و تکاپوی بی وفقه ای را برای استقرارو تحکیم و تثبیت جایگاه و پایگاه اجتماعی اش بکارگرفته است.در این فرایند است که در گروه های متفاوت و متکاثر جای گرفته و با استعانت از ره آوردهای محیطی خویش به دفاع از منافع و مصالح گروهی اش پرداخته و تلاش ورزیده با تسلط بر حیطه وظایف عمومی،سیادت وسلطه خویش را برجامعه وانسان برقرارسازد.پس به اندیشه ورزی وایده پردازی روی آورده؛تا با اقناع و ارضاءدیگران و جلب حمایت هرچه بیشترعامه اتوریته وهژمونی خود را برجامعه و انسان اعمال دارد. بدینسان بسیاری ازمکاتب ومناسک شکل گرفت تا راهبرد آدمی در روابط و مناسبات درون اجتماعی و بین فردی گردد. ولی ضعف خرد و اندیشه ونایابی وندرت الزامات وکمیابی شاخصه های ارزشی لازم برای درک متقابل بهینه مطلوب بین انسانی،فرد وجمع را در ناهنجاری ها وگزینش های نامطلوب ونامتعارف هدایت نمود.این روند راه کارها و راهبرد های متفاوت ومتکاثری را در برابر انسان ها قرار داد تا با تکیه بدان ها بتوانند اهداف و ایده آل های خویش را محقق سازند.
شاخصه های ارزشی آدمی با توجه به جایگاه اجتماعی و پایگاه طبقاتی متفاوت و متباین بوده و تفاوت های رفتاری و کرداری آدمی نیز محصول همین ویژگی در تبادل و تبدیلات درون اجتماعی می باشند.اسلوب ها و متد های اجرایی و اقناعی نیزاز میزان درک وشعوروتحکیم و تثبیت باورهای اعتقادی وایمانی تبعیت می کنند.پس همراهی، تفاهم وکنارآمدن با دیدگا هها و نگرش های مسلط بر جامعه ویا تضاد و تعارض با سلطۀ تحکم و تعدی، به روندهای خردمندانه ویا متوهمانۀ فرد و جمع در تعاملات درون اجتماعی وابسته اند. براین اساس هرچه قدرجامعه برداشته ها وقالب های فکری گذشته ابرام ورزد،وقادر به استفاده از تکنیک های بهره گیری ازمواهب وامکانات دراختیارنباشد؛ بسوی فقروفقد معرفت ومعیشت سوق می یابد.تحت چنین شرایطی است که مرزبین خرد و توهم مخدوش شده و پندار و تخیل ضعف معرفت و معیشت را پوشش می دهند.چرا که تکنیک های توسعه یافته و پیشرفته حامل آگاهی و معرفت ویژه ای است که مارادر تسهیل رویکردهای ادراکی و معیشتی یاری می رسانند. افزایش آگاهی روند بهیابی و بهسازی حیات اجتماعی را ممکن ساخته و الزامات زیست متعامل و متکامل را فراهم می سازد. الزاماتی چون آزادی،عدالت،دمکراسی، امنیت،حقوق بشر و بسیاری از مفاهیم زنده و گویایی که تثبیت و تحکیم شان به میزان درک و شعور عامه در سازو کارهای اجتماعی وابسته است.
انسانها عموما  بدلیل تکیه بر پدیده های مجازی در روابط بین فردی و درون اجتماعی،از یک شعور کاذب و درک ناواقع ازجامعه و محیط برخوردارند. چرا که در شعورواقعی و درک واقع بینانه از جامعه و انسان،اصولا عوامل اکتسابی چون پول، قدرت، مالکیت و بسیاری دیگر ازارزش های مجازی1که از ناپایداری و بی ثباتی مداوم برخوردارند؛از دایرۀ روابط و مناسبات سلطه گرایانه خارج بوده ونمی توانند جایگاه خاصی را در حیات اجتماعی و انسانی اشغال نمایند. زیرا این بی ثباتی و ناپایداری عامل اساسی آسیب پذیری انسانها وتعاملات غیرشفاف و ناصادق درون اجتماعی محسوب می شوند. تنها نیک خواهی، مثبت اندیشی ودرک متقابل عمیقا انسانی  می توانند جایگاه ارزشی  واقعی و اصیل انسانی را از خود بروز داده و از ثبات ،پایداری واستحکام ذاتی برخوردار می باشند. هرچه قدر وابستگی انسانها به اکتسابات محیطی بیشتر باشد؛ به همان نسبت دچار آسیب پذیری بیشتر و تعمیق روندهای نامتعارف اقتصادی اجتماعی خواهند بود.
نظام های اجتماعی نیزحاوی وحامل نوعی نگرش وبینش فرد وجمع درفعل وانفعالات وبافت وساخت حاکم برجامعه وانسان می باشند. هر نظام اجتماعی اصالتا و ماهیتا در چارچوب خاصی واز منافع و مصالح طبقات و اقشار خاص و ویژه جانبداری می کند.سرمایه داری با سازوکارهای استعماری و استثماری فرایند تحمیل و تحکیم خود را آغاز نموده است. در گذر تاریخی و تحول و تکامل نظام سرمایه، بدلیل مطالبات به حق عامه و بن بست ها و ناکامی های حاصل عدم تعادل و توازن رویکردهای آن،اشکال متفاوتی از تعدیل و تغییرات برای ماندگاری و تداوم حیات انگلی اش را تجربه کرد. از تهاجم و بربریت عصر مانوفاکتوری تا توحش وتعدی همه جانبۀ الیگاریشی مالی عصر کنونی،یک روند تکاملی درک متقابل و بهینه برای بهزیستی و بهیابی حیات اجتماعی مشهود است که در بسیاری مواقع نظام سرمایه را وادار به عقب نشینی و دادن امتیازات ویژه نموده است. جامعه های مختلف با سازوکارهای متفاوت اشکال متفاوتی را برای ادارۀ امور اقتصادی اجتماعی خویش برگزیدند. اشکالی که عموما برای تعدیل و تعادل روندهای نامتعارف و ناعادلانۀ نظام سرمایه شکل گرفته و حاوی ارزشها ی نوین و نمودهای شفاف تر روابط و مناسبات درون اجتماعی و بین انسانی می باشند. سوسیال دموکراسی یکی از نمودهای بارز و مشهودی است که از دل نظام سلطۀ سرمایه برخاسته تا با تعدیل  حداقلی تعدیات و تجاوزات پول و سرمایه،نظام سرمایه را وارد فاز نوینی از تحول و تکامل خویش نماید. اگر چه بدعت ها و سنت های کهنه با تاثیرات نامتعارف خویش مانع جدی برای استقرار و استمرار این نظام مندی اقتصادی اجتماعی می باشند؛ولی چالش های پیش روی و بحران های رو به تعمیق نظام سرمایه در آینده ای نه چندان دور بسترهای یک تحول و دگرگونی را ایجاد خواهد کرد.
بسیاری سوسیال دموکراسی را نوعی سوسیالیسم یا خود سوسیالیسم قلمداد می کنند.در حالی که سوسیالیسم مرحله ای از تحولات تاریخی نظام مندی جدید اقتصادی اجتماعی می باشد که جامعه با ظرفیت پذیری لازم برای یک تحول کیفی آمادگی لازم را پیدا می کند.بدین مضمون که تمامی توان وظرفیت نظام سرمایه در یک تراکم کمی مطلوب،جامعه را مستعد یک جهش کیفی برای استقرار فرماسیون نوین اقتصادی اجتماعی نموده باشد.یا به عبارت دیگر،سرمایه داری از تمامی ظرفیتش بهره گرفته و دیگر قادربه ادامۀ حیات نبوده که الزاما فرماسیون نوین جایگزین آن می گردد. بنابراین اکنون که سرمایه داری هنوزازظرفیت و پتانسیل لازم برای تداوم حیات خویش بهره مند است؛نمیتوان سوسیال دمکراسی را با سوسیالیسم همطرازدانست. سوسیال دمکراسی نوعی از نظام مندی رفاه اجتماعی است که در بطن نظام سرمایه برای تعدیل فواصل طبقاتی و باز توزیع مطلوب تر ثروت عمومی شکل گرفته است. این نمود انسانی تر نظام سرمایه مبین درک متقابل بهینه و مطلوب تر آدمی در روابط و مناسبات درون اجتماعی بوده که خود بیانگر شکل گیری شاکله های ارزشی نوین در نظام سرمایه می باشد.
سوسیال دموکراسی نوعی نگرش انسان مدارانه است که درچارچوب نظام سلطۀ سرمایه تلاش دارد؛ تا یک تعادل نسبی و عموما شکننده و بی ثبات را در جامعه برقرارسازد.تعادلی که تام وتمام به روندهای طبیعی وعادی نظام سرمایه وابسته است.در روندهای نامتعارف ونامتعادل،سوسیال دموکراسی نیز دچارخلجان وناهنجاری گردیده وجامعه وانسان را به تبع بحران وبی ثباتی وناامنی ذاتی نظام سرمایه، درگرداب ناامنی های زیست محیطی فرومی برد. حاکمیت اصالت فرد که در نظام سرمایه اصل محوری سازو کارهای اجتماعی اقتصادی محسوب می شود در سوسیال دموکراسی نیز حاکمیت بلامنازع دارد.این ویژگی مانع اصلی و اساسی شفافیت روابط و مناسبات اجتماعی انسانی می باشد.این عدم شفافیت خود عامل بنیادین رشد و توسعۀ بروکراسی در جامعه بوده که از بروز و بلوغ استعدادها و توانمندی های عمومی در راستای درک و شناخت بهبود یافته و رو به تعمیق مناسبات انسانی اجتماعی جلوگیری می کند.پس در سوسیال دموکراسی تمامی مناسبات نظام سرمایه با گرایش به کنترل و تعدیل نابرابری ها و بی عدالتی ها از طریق دولت رفاه که دخالت مستقیم بر سازو کارهای اجتماعی دارد؛اعمال می شود.
سوسیال دموکراسی تمرین مشی برقراری یک متد انضمامی اعتدالی در نظام سرمایه می باشد که تمامی سازوکارهای درونی اش از قواعد و قوانین حاکم بر سلطۀ سرمایه تبعیت می کنند. چرا که بخش های خصوصی و عمومی در یک تاثیر و تاثر متقابل و متکاثر با گرایش به ایجاد یک تعادل نسبی از طریق رشد و توسعۀ الزامی و باز توزیع مناسب و موثر اکتسابات محیطی برای استمرار روندهای پیشرفت اجتماعی،مانع از استقرار و اعتلای ماهیت جمعی کار و تلاش اجتماعی  میباشند. پس بسیاری از ملزمات حیات اجتماعی آن همانند سازوکارهای درونی نظام سرمایه از یک بی ثباتی و نسبیت مستمر برخوردار می باشند.ناامنی های حاکم بر نظام سرمایه،بی ثباتی دموکراسی،چالش پذیری عدالت اجتماعی، فروخسبیدن مفاهیم آزادی و حقوق بشرو......در تمنیات و تمایلات منفعت طلبانه و مصلحت خواهانه در آن نمود عینی دارد.اگر چه سوسیال دموکراسی از یک ژست معقولانه وبه نگاه و نگرش آدمی به مطالبات و نیازهای فردی و جمعی برخوردار است؛ولی با اتخاذ مشی دوگانه در ادارۀ امور اجتماعی درعرصه های اقتصاد و سیاست برای برقراری یک توازن که عموما از مشی بازار آزاد پیروی می کند؛قادر به ایجاد بسترهای با ثبات الزامات حیات اجتماعی نمی باشد.
سوسیال دموکراسی اصولا بر دیدگاه کار و تولید معیشتی تاکید دارد؛ نگرشی که منافع جامعه و جمع را در تمایلات و منافع خانواده و فرد تحلیل می برد. چرا که حیات سوسیال دموکراسی بر محور تداوم و استمرار سلطه نظام سرمایه بر ارگان های اجتماعی اقتصادی وابسته است و از استقلال مشی و متد اجرایی برای ادارۀ امور اجتماعی برخوردار نیست. پس سلطۀ وجود بالفعل زندگی اجتماعی برجامعه وانسان که بر نگاه سلبی و تمایلات نامتعارف استوار بوده؛ از برقراری یک توازن و تعادل واقعی و پایدار جلوگیری می کند.این روند نشانگر ضعف آگاهی و یا نهادینه شدن آگاهی های کاذب بوده که انسان را از وظایف و مسئولیت هایش نسبت به جامعه و یکدیگر دور ساخته است.انسان آگاه ضمن برخورد هوشمندانه با جامعه و دیگران از یک شناخت ودرک بهبود یافتۀ رابطۀ متقابل برخوردار است که او را ملزم به رعایت و اطاعت از وظایف و رسالت اش نسبت به جامعه و انسان می نماید. تمامی اهداف و انجام حرکت های سوسیال دموکراسی بر محور اکتسابات محیطی،که پایه و اساس  تمامی خود محوری ها و تعدیات انسانی برآن استوار است؛ می چرخد. پس دستیابی به سوسیالیسم با محوریت برنامه هاو اهداف سوسیال دمکراسی مقدور نمی باشد.ولی می تواند بسترهای یک روند آگاهانه برای گذر تاریخی نظام سرمایه را تدارک ببیند.

نظام سرمایه در روند تحولات تاریخی خویش مراحل متعددی را طی کرد.مراحلی که جوهر تکاملی و تحولی جامعه و انسان در گذر تاریخی و نشیب و فرازهای مبارزاتی برای احقاق حقوق انسانی و رویکردهای ارزش های انسانی متعالی در آن کاملا مشهود است. هر مرحله از گذر تاریخی نظام سرمایه با جانفشانی ها،از خودگذشتگی هاومقاومت و صلابت انسان های آگاه و بصیر برای دنیای بهتر همراه است.اکنون جامعه های انسانی مرحلۀ نوین گذر تاریخی نظام سرمایه را آغاز کرده است.مرحله ای که حاصل تحولات اقتصادی اجتماعی و تراکم بی رویه سرمایه در دست عده ای قلیل و همچنین لجام گسیختگی سرمایه مالی در سطح جهانی و به تبع آن توسعۀ دامنۀ فقر و نابسامانی های اجتماعی، یک عدم تعادل گسترده و رو به تعمیق را در سطح جهانی موجب شده است.اکنون تداوم و استمرار نظام سرمایه منوط به ایجاد یک تعادل نسبی برای ممانعت از فروپاشی آن می باشد. سوسیال دموکراسی قادر به ایفای این نقش برای ایجاد یک تعادل نسبی می باشد.این مرحلۀ تعادلی نظام سرمایه آغاز گر عصری نوین با شاخصه های شفافیت بیشتر روابط و مناسبات اقتصادی اجتماعی، درک متقابل بهبود یافتۀ مناسبات بین انسانی، نمودهای جمعی ادارۀ امور اجتماعی، مذاکره و مفاهمه بجای مناقشه و مجامله، نمودهای جایگاه ارزشی نوین برای عموم و همچنین نمودهای بهبود روند بسیاری از ملزمات حیات اجتماعی«دموکراسی،عدالت اجتماعی، امنیت، حقوق بشر و محیط زیست و...»که در پس حجاب و عدم شفافیت روابط و مناسبات درون اجتماعی و بین انسانی دچار یک بی ثباتی و نسبی گرایی مداوم گردیده اند. بنابراین سوسیال دموکراسی در آینده ای نه چندان دور برای نجات نظام سرمایه در بن بست حاکمیت خویش را بر جامعه های انسانی اعمال خواهد داشت.
سوسیال دموکراسی رادیکال نیز با گرایش به حذف و دفع علل و عوامل نارسایی ها و نابسامانی های اقتصادی اجتماعی،تلاش دارد به تعدیل و تعادل لازم دست یازد. این نگرش صرفا یک توهم روشنفکرانه است که تلاش دارد با یک تفاهم ابهام آمیز با عمال سرمایه بتواند، به حذف و حد بنیادین فقد و فسد و تعدی و تجاوز نظام سرمایه نایل آید. این دیدگاه اگر چه ایده آل و انسانی است، ولی قابل تحقق نیست. چرا که مبانی،قواعد و قوانین حاکم بر نظام سرمایه بر اساس بی عدالتی ، نابرابری، تعدی و تجاوز و خشونت بنا شده،و به آسانی نیز تسلیم خواست و نیات روشنفکرانه نخواهد شد. نظام سلطه سرمایه در آینده ای نه چندان دور برای خروج از بحران شکننده و خردکنندۀ کنونی به بسیاری از قواعد و قوانین سوسیال دموکراسی گردن خواهد نهاد؛ولی مطمئنا از منافع و مصالح  خود که همانا سود بری محض به هر قیمتی عدول نخواهد کرد. سوسیال دموکراسی با گرایش انسان مدارانه می تواند بسترهای یک تعامل منطقی و اصولی را برای یک تحول و دگرگونی بنیادین فراهم نماید بشرطی که اشکال مبارزاتی نیز به تبع آن اصولی و منطقی اتخاذ گردد.نظام سرمایه براساس خصایل ذات گرایانه اش سعی می ورزد که تمامی اهتمام عوامل اجرایی سوسیال دموکراسی را با استعانت ازابزارهای تحمیق وتکفیربه عوامل اجرایی سیاست های متجاوزانۀ خود مبدل سازد. پس اتخاذ مشی مبارزاتی اصولی برای تحکیم و تثبیت قواعد و قوانین سوسیال دموکراسی، می تواند در تحقق اهداف و آرمان های انسانی نقش محوری را بازی کند.

بنابراین معادل دانستن سوسیال دموکراسی با سوسیالیسم  بیانگر درک ناقص و ناقض روند های گذر تاریخی نظام سرمایه می باشد.درکی که از پتانسیل و جایگاه ارزشی سوسیالیسم غافل بوده و با مصلحت اندیشی ها و ابهام گزینی های متکاثر تلاش می ورزد؛خود را اقناع و دیگران را درخلاء روندهای متعارف، بسوی ناکجا آباد هدایت کند.در سوسیال دموکراسی تمامی نهادهای مدنی وبافت وساخت اقتصادی وسیاسی با گرایش به تعدیل و تعادل نسبی درون اجتماعی،برای استمرار و تداوم بنیان های نظام سرمایه استقرارمی یابند.سندیکاها و اتحادیه های صنفی و کارگری در سوسیال دموکراسی با گرایش به روند سازشکارانه از رسالت و تعهد خویش در راستای تامین و تضمین تغییرات بنیادی و ریشه ای عوامل نامتعارف و ضدانسانی نظام سرمایه دور می شوند.در حقیقت سوسیال دموکراسی سوپاپ اطمینان نظام سرمایه برای تداوم و استمرار حیات انگلی اش در روند تحولات اقتصادی اجتماعی محسوب می شود.ولی سوسیال دموکراسی قادر است مرحلۀ کنونی گذر نظام سرمایه یعنی «سرمایه داری تعادلی» را محقق ساخته و یک گام جامعه های بشری را بسوی سوسیالیسم واقعی هدایت کند.در مرحلۀ «سرمایه داری تعادلی»بسیاری از روندهای فردی و خودخواهانۀ انسانی تعدیل شده و بسوی آرمان ها و ایده آل های انسانی سوق می یابند.
سوسیالیسم برآمد شور و شعور عامه برای استقرار نظامی عاری از استثمار و سیادت فرد از فرد می باشد.بدین مضمون که جامعه های انسانی در یک فرایند تراکمی دانش و تکنیک با یک جهش کیفی، آگاهانه و مسئولانه بنیان های یک نظام نوین اقتصادی اجتماعی را برقرار می سازند.سوسیالیسم مرحله ای از تحول و تکامل اجتماعی انسانی است که درآن اثری از تفوق خواهی و برتری جویی براساس اکتسابات محیطی وجود ندارد.انسانها براساس استعداد و درک و شعور متعالی برای ساخت جامعه ای پویا و مرفه تلاش بی وقفه و همه جانبه ای را می آغازند.پس بنیان های جامعۀ سوسیالیستی را انسان ها بنا می نهند؛ نه صرفا روشنفکران یا فرهیختگان انتخابی یا انتصابی از سوی جا معه های انسانی. رسالت روشنفکران آگاهی بخشی انسانها برای درک و شناخت رسالت و تعهدات انسانی خویش جهت همگامی وهمراهی با استقرار و استمرار بنیانهای اجتماعی انسانی می باشد.اصولا انسانها بایستی تمامی روندهای مجازی کنونی زندگی اجتماعی را برای احیا و استقرارنمودهای واقعی هستی اجتماعی2 سپری نمایند، تا بتوانند بسوی سوسیالیسم سوق یابند.بنابراین در سوسیال دموکراسی که هنوز اکتسابات محیطی و مجازی هویت ساز و قدرت مدارهستند و افراد براساس این روند نامتعارف ونامتجانس رتبه بندی وقابل حضوردرعرصه های متکاثراقتصادی اجتماعی می باشند؛ نمی توان ازسوسیالیسم سخن راند.
نتیجه اینکه،سوسیال دموکراسی بعنوان یکی از مراحل گذر تاریخی نظام سرمایه،می تواند بسترهای یک تحول و دگرگونی اساسی را در روابط و مناسبات اقتصادی اجتماعی فراهم نماید. ساختاری که می تواند با تعدیل و تعادل بسیاری از روندهای نامتعادل و نامتعارف کنونی جامعه های انسانی،اشکال نوین تعاملات انسانی و همچنین شاخصه های نوین ارزشی را برپا دارد که می توانند به اسرار زدایی و شفافیت هر چه بیشتر روابط و مناسبات بین فردی و درون اجتماعی روی آورند. اما سوسیال دموکراسی را نمی توان با سوسیالیسم یکسان دانست. چرا که در سوسیال دموکراسی برخلاف فازهای دیگر گذر تاریخی نظام سرمایه که بر تراکم کالا و تکنیک استوار بودند؛بدلیل تراکم دانش و تکنیک روش های جمعی ادارۀ امور اجتماعی جایگاه خاصی می یابد؛ ولی ابزار تولیدی در دست افراد و خواص برای استثمار و بهره کشی باقی مانده؛وشکنندگی و بی ثباتی الزامات حیات فردی و جمعی تحت تاثیر بحران ها و ندرت ها و کمبودهای حاصل تعدی و تجاوز سرمایه تداوم می یابد. همسان دانستن سوسیال دموکراسی با سوسیالیسم دقیقا مخدوش کردن مرزبندی بین سوسیالیسم با نظام ظالمانۀ سرمایه است. این امر روند مبارزۀ اصولی و کارآمد با تعدیات و تجاوزات نهادینه شدۀ نظام سرمایه را به بیراهه سوق داده و روند دستیابی آرمانها و ایده آل های جامعه های انسانی را با مشکلات و موانع جدی روبرو می سازد.

                                                                                              اسماعیل رضایی
                                                                                                   پاریس
                                                                                              02/04/2016

1_ارزش های مجازی یا کاذب به ارزش هایی اطلاق می شود که از رشد و توسعۀ روابط و مناسبات انسانی در درون جامعه جلوگیری می کنند. ارزش های کاذب با واقعیت های محیطی همراه نبوده ودر مقابل روند طبیعی و حقیقی جامعه قرار دارند. عناصر مجازی یا کاذب عموما واقع گریز و توهم زا هستند. مانند، مالکیت، پول، قدرت و ........
2_هستی اجتماعی نمود کاملی از روابط و مناسبات اقتصادی اجتماعی در برابر نمود ناقص و نامتجانس فرایند تبادل و تبدیلات زندگی اجتماعی است.حرکت بسوی هستی اجتماعی مستلزم درک واقع بینانه،آگاهانه و مسئولانه نسبت به محیط، جامعه و انسان است.کاهش فاصله بین هستی اجتماعی و زندگی اجتماعی یعنی کاهش فاصلۀ طبقاتی، بهبود عدالت اجتماعی، توزیع عادلانۀ ثروت و دیگر مواهب اکتسابی می باشد.این فرایند یک درک متقابل درون اجتماعی وبین انسانی ویژه ای را طلب می کند؛که انسان ها  با تکیه بدان  بتوانندبسیاری از عوامل اکتسابی نامطلوب محیطی را به عناصر مطلوب و انسانی مبدل سازند.

۱۳۹۴ بهمن ۲۶, دوشنبه

                   پیدا و پنهان 

انسان موجودی اجتماعی است و همواره در تضاد و مبارزه با موانع و محدودیت های محیطی برای رهایی از ضرورت های دست و پاگیر طبیعی و اجتماعی بوده وهست. قدرت اندیشه ورزی آدمی پیرامون زیست بوم خویش، امکان کشف ناشناخته ها واختراع ابزار و ماشین را برای زیستی مطلوب تر و رفاه بیشتر برایش فراهم نمود. چالش برانگیزی مداوم ناتوانی آدمی در رفع کمبودها و دفع زیان و خسران ناشی از سلطۀ ناشناخته های طبیعی و ضعف خرد و اندیشه،وی را بسوی کجراهه ها و اتخاذ مشی و اسلوب های زیستی عموما نامتعادل و نامتعارف هدایت نمود. بنابراین ضعف و زبونی خویش را با تعیین حد و حدود فرموله شده و تنظیم و تدوین قاعده و قانون حراستی و حمایتی از مواضع،منافع ومصالح خاصی استتار نمود.این روند موجد فرضیه ها و وظایف متعدد و متفاوتی  برای برونرفت از نارسایی ها ونایابی های حاصل ندانستن ونشناختن علل واسباب کمبودها ونایابی ها،بوده است.

با توسعه دامنۀ شناخت آدمی،شفافیت مواضع،رفتار و کردار وی فزونی گرفت و تکنولوژی روند تعاملات بین فردی و درون اجتماعی را تسهیل نمود.دامنۀ علوم توسعه یافت و به شاخه ها و رسته های متعددی تقسیم شد.انسان ها نیز با توجه به توانمندی های ذاتی و اکتسابی شان به اشغال مشاغل و مناصب مختلف پرداختند. با توسعۀ رشته های علوم و فنون، مکاتب فکری و مرامی متعددی برای استقرار و استحکام خواستگاه و جایگاه افراد،اقشار و طبقات  شکل گرفت. نظریه پردازان و تئوری سازان عرصه های مختلف اقتصادی اجتماعی جهت تعیین و تنظیم قواعد و قوانین موردلزوم ظهور کردند.تکاپو و تلاش انسانها برای کشف ناشناخته ها و اختراع و ابداع ابزار و روش های بهبود روابط و مناسبات کاری و بین انسانی فزونی گرفت. اگرچه فاصلۀ بین کار فکری و یدی افزایش یافت ولی شیوه های استثماری و دیدگاه معیشتی کار 1 اشکال نوینی به خود گرفته و بنوعی تشدید شد.

با توسعۀ دامنۀ شناخت آدمی،آگاهی و درک وی از حقوق فردی و جمعی برای زیستی مطلوب تر و متعامل تر افزایش یافت. این روند تقابل و تضاد های درون اجتماعی را برای احقاق حقوق حقۀ انسانی موجد شد.کمبودها و ندرت ها و نایابی بسیاری از الزامات زیست عمومی، اندیشه ورزی برای بهیابی طرق ممکن تامین و تضمین نیازها و حوایج عامه توسعه و تعمیق یافت.دولت ها با نگاه وسیع طبقاتی و زاویۀ بسته اجتماعی با استعانت از یافته ها و رهنمودهای اندیشه ورزان و نخبگان جامعه های انسانی به تنظیم و تدوین قواعد و قوانین عموما حامی و حافظ طبقات برتر اجتماعی هدایت شدند.بدینسان در اعصار و دوره های مختلف تاریخی چارچوب های ویژه ای متناسب با درک و فهم آدمی از روندهای اجتماعی شکل گرفتند.این چارچوب ها انسان ها را در جایگا ه های متفاوت به کنکاش و تلاش برای کسب معاش و رتب اجتماعی سوق داد.این فرایند با نمود و ظهور مکاتب عرصه های متکاثر اجتماعی اقتصادی با وضوح بیشتری بروز یافت.

با سلطۀ نظام سرمایه که روندهای فن شناسانه وتکنیک های بهره گیری از مواهب اقتصادی اجتماعی ابعاد نوین و منحصر به فردی پیدا کردند و با توسعه و پیشرفت مداوم و دم افزون تکنولوژی تغییرات وسیع و همه جانبه ای را در روابط و مناسبات و سلایق و علایق عمومی ایجاد کرد.چرا که اصولا تکنولوژی در رشد آگاهی و به تبع آن رشد انتظارات و تمایلات عامه نقش اصلی و اساسی را بازی می کند.خاصیت اتوژن یا خود مولد تکنولوژی منجر به نوسازی و بهسازی مداوم آن گردیده که دایما در حال بازسازی و بازیابی عناصر پیدا و پنهان حیات فردی و جمعی می باشد. پس تکنیک های اعمال اتوریته به مدد تکنولوژی،بسترهای رسوخ و نفوذ خود را در جهت دهی و سویابی سازوکارهای مسلط بر حیات اجتماعی امکان پذیر ساختند. از دیگر برجستگی های تکنولوژی توسعۀ دامنۀ کار و تلاش آدمی برای بروز استعدادها و ابداع و خلاقیت و ابتکار بر شمرد که همواره به غنای تعاملات بین فردی و درون اجتماعی و پیوندهای منطقی و الزامی روی آورده است.

 نظام سرمایه با سیادت و حمایت تئوریهای اقتصادی اجتماعی اندیشمندان قرون گذشته و جرح و تعدیل های بعد ازآن، تحکیم و استمرارش را ممکن گردیده است.آدام اسمیت با خود تنظیمی بازارازطریق عرضه وتقاضا،ریکاردوبا مزیت نسبی کالا وخدمات ودرادامه کینز با دخالت دولت برای برونرفت ازبحران های ذاتی نظام سرمایه وهمچنین در عرصه های اجتماعی طلایه دارانی چون ولتر،روسو،منتسکیووبسیاری دیگرکه با تشکیک و تفکیک های متکاثر، خرد و تعقل را به جای پندار و توهم نشاندند وبسترهای بازبینی وبازیابی هویت انسانی را فراهم نمودند. نظام سلطۀ سرمایه با به عاریت گرفتن فرضیه ها و تئوری های این اندیشمندان بسترهای تعدی و تجاوز به حریم امن ومصالح و منافع عمومی را آغاز کردند.آزادی را درحد وحصارسود بری محض وامنیت را دربند وبست های منفعت طلبانه به بند کشیدند. دموکراسی را با محصورومعذوریت تنگناهای اجتماعی وعدالت رادرپیچ و خم های تکبروتنفربه اسارت گرفتند. پس عمال سرمایه نیات سخیف ودنی خویش را درپس کلمات و مفاهیم پویا و گویای حیات اجتماعی جامۀ عمل پوشاندند.

لیبرالیسم محصول تحول وتکامل جامعه درمرحلۀ خاصی از تاریخ تحولات اجتماعی انسانی است که  در نطفه بندی نظام سرمایه و متناسب با الزامات و رویکردهای نوین جامعه های انسانی شکل گرفت.درمراحل متعددی برای گریزازچالش ها ونارسایی های نهادی ودرونی نظام سرمایه به اصلاحات ورفرم روی آورد.این ایده با گرایشات عموما اصولی و انسانی در کنار تعارضات و تضادها و جان سختی رسوبات فکری فئودالیسم نمود یافته و در تمنیات و تمایلات و افزونخواهی های ناانسانی مبانی نظام سرمایه تحلیل رفت. انسانی که در نظام فئودالیسم کاملا وابستۀ گرایشات و تمایلات اربابان و مباشرانش بود و از تمامی حقوق ابتدایی خود بی بهره؛ناگهان از نظام سرفی و اتکایی محض خویش به برهوت استثمار و خود اتکایی هدایت شد. ارزش های نوینی نمود یافت که نیازمند تدوین و تنظیم قواعد و قوانین مورد لزوم عصر خود بود.

آدام اسمیت، ریکاردو و دیگر اندیشمندان اقتصادی اجتماعی اگر چه براساس نمودهای ارزش های نوین، به کشف و ابداع راه کارهایی دست یازیدند؛ولی یافته ها و داده های شان محصول مقطعی از تاریخ تحولات اجتماعی است که شاخصۀ اصلی آن گذر از عصر تاریک اندیشی و گام گذاشتن به دوران نواندیشی و نوزایی علم و عمل بوده است.عصر روشنگری، عصری که تاثیرات تکنولوژی به نمود بارزی در روابط و مناسبات بین انسانی و درون اجتماعی مبدل شده؛که اگر چه روند تحولات و توسعۀ آن بطئی و کند بوده؛ ولی تاثیر آن در بیداری و آگاهی عمومی و همچنین افزایش انتظارات برای زیستی مطلوب تر و بهتر چشمگیر بوده است.بر بستر این روندهای متحول بسیاری از قواعد و قوانین نوین برای زیستی متعامل تر و مفیدتر نمود یافتند. بنابراین تئوری ها و فرضیه های آدام اسمیت، ریکاردو و دیگر واضعان تئوری های اقتصادی و اجتماعی محصول مقطعی از تاریخ تحولات اجتماعی هستند با شاخصه های ویژه که در پروسه های رشد و توسعۀ ابعاد انسانی ، اجتماعی و تکنیکی اشکال نوینی یافته اند.

یکی از قواعد اساسی لیبرالیسم و نئولیبرالیسم امانیسم افراطی است. امانیسمی که تمامی روابط و مناسبات اجتماعی انسانی را در تمنیات و تمایلات خودخواهانه و افزونخواهانۀ انسان ها تحت الشعاع خود گرفته و منابع و مصالح آدمی را در باریکه راه زندگی فرد و خانواده به بند کشیده است.کار را با معیشت صرف تعریف نموده و دستاوردهای حاصل کارو تلاش آدمی را به عاملی برای یغماگری و چپاول همنوع و آیین خویش مبدل ساخته است. فراوانی و وفور نعمات طبیعی اجتماعی را درانباشتن و اندوختن بی محابا و بدون مرز بسوی ندرت و نایابی ضروریات و الزامات عامه هدایت نموده است. انسان محصول کار مفید اجتماعی می باشد؛ کاری که در اودامنۀ تعاملات پویا و گویایی و زایایی مراودات و مکالمات بین فردی و درون اجتماعی را توسعه بخشیده است. این پدیدۀ زایا و دینامیک تحت سلطۀ لیبرالیسم و نئولیبرالیسم به ابزاری برای استفاده و بهره مندی نامطلوب و نامتعارف از امکانات و مواهب در اختیار فرد و جامعه سوق یافته است.در این فرایند منافع و مصالح جمع در خواست و نیاز فرد تحلیل رفته و همبستگی و پیوستگی جامعه در الگوهای سترون فردی به تفرقه و جدایی هدایت شده است.

اومانیسم اگر چه با هدف تامین و تضمین اصالت فرد و هویت بخشیدن به عملکرد انسانی در جامعه وهمچنین کنش و واکنش آزادانۀ فرد درگزینش ها والگوگیری های مناسب برای تعالی و تکامل شکل گرفته است؛ولی در باریکه راه و تنگناهای نظام سرمایه که فرد را درچنبرۀ سود بری محض به اسارت گرفته ازآرمان ها وایده آل های خویش فاصله گرفته و به ابزاری در خدمت کالا و خدمات برای انباشت سیری ناپذیر صاحبان حرف و سرمایه مبدل شده است. نظام سرمایه اکنون با تکیه بر اومانیسم افراطی و تئوری بازار آزاد یک بی نظمی و بلبشویی مفرط و رو به تعمیق را بر جامعه های انسانی تحمیل کرده است. این بی نظمی منشاء و مبداء فروپاشی و اضمحلال اصالت انسانی و هویت یابی بسیاری از منش ها و خصایل بی بدیل و زشت در روابط و مناسبات اجتماعی انسانی گردیده است. عامل اصلی این روند نامتعارف را بایستی در نادیده انگاشتن بسیاری از فاکتورهای تعیین کننده و مهمی دانست که در دگم ها و سنت های پایدار و فرتوت گذشته تحت الشعاع قرار گرفته اند. نگرش تک بعدی و مجرد به نظم بازار و تئوری بازار آزاد ونادیده گرفتن تاثیرات موثر ره آوردهای رو به توسعه آدمی در ایجاد جهت گیری و سویابی سلایق و علایق انسانی، یکی از    عوامل اساسی بی نظمی و بی ثباتی رو به گسترش کنونی محسوب می شوند.

از دیگر تکیه گاه های مهم و اساسی لیبرالیسم و نئولیبرالیسم بایستی به استقلال عمل ونمودهای نامتعارف ارزشی پول و سرمایه اشاره کرد. پول از ابزارمبادله و تسهیل کنندۀ تعاملات درون اجتماعی، به ابزار مجادله و تنازع بقا تبدیل شده است. پول به عامل پوششی تمامی گنداب های متعفن و بی اصل و نسب در نظام سرمایه محسوب می شود. پول به ابزار قدرتمندی مبدل شده که در تمامی معادلات و مجاملات حیات انسانی نقش اصلی را بازی می کند. در کنار پول،سرمایه از آزادی عمل و امنیت فوق العاده در تعدی و تجاوز به حریم عمومی و خصوصی برخوردار است. این ویژگی از بارزترین چالش ها در بروز و حدوث بسیاری از روند های بحرانی عصر کنونی و پیش روی محسوب می شود. لیبرالیسم و نئولیبرالیسم اگردر چارچوب قواعد و قوانین تنظیمی خود در گذشته  قادربه کنترل و هدایت سرمایه در سطح ملی برای جلوگیری از روند های نامتعارف آن بوده اند؛ ولی امروز مطمئنا با لجام گسیختگی سرمایه مالی در سطح جهانی قادر به کنترل آن نخواهند بود،مگر آنکه به تدوین و تنظیم چارچوب های نوینی بپردازند که بی پروایی و امنیت کنونی را از آن سلب کند که در آن صورت بایستی یک تجدید نظر و یا تغییر بنیادی درسیاست های اقتصادی اجتماعی لیبرالیستی را بپذیرند؛واین امر نظام سرمایه را وارد فاز نوینی از روابط و مناسبات اقتصادی اجتماعی خواهد نمود که کاملا متباین و متفاوت با روندهای کنونی خواهد بود.این ویژگی یکی از موانع وچالش های بنیادین نظام سرمایه در فایق آمدن بر بحران حاد و شکنندۀ کنونی محسوب می شود.

دولت های نظام لیبرالیستی صرفا نقش کاتالیزور را در تسهیل دستیابی نظام سرمایه به اهداف ازپیش تعیین شده بازی می کنند.یعنی جاده صاف کن پول و سرمایه برای تعدی و تجاوز به حریم امن انسانی برای کسب حداکثر سود به هر قیمتی می باشند.براین اساس حقوق سیاسی و اقتصادی در نظام لیبرالیستی و نئولیبرالیستی از یک توازن غیراصولی و سلطه گرایانه برخوردار است.چراکه سیاست های متخذه از سوی دولت لیبرالیستی تابع روندهای نامتوازن و تامین و تضمین مصالح و منافع پول و سرمایه تحت هر شرایطی بوده؛وبرای تحقق آن با استعانت از ره آوردهای علمی و تکنیکی از هیچ تعدی و تجاوز به حقوق عامه فروگذار نمی کند. بدینسان است که تمامی مفاهیم و مقولات اجتماعی انسانی از یک نسبیت وبی ثباتی مداوم برخوردار می باشند.آزادی،دموکراسی،امنیت،حقوق بشر وحقوق فردی و جمعی وبسیاری از این گونه مفاهیم الزامی حیات اجتماعی تابع روندهای تامین وتضمین امنیت حداکثری برای جولان سرمایه و سلطۀ بلامنازع آن بر سرنوشت جامعه های انسانی می باشند. درپس تمامی مفاهیم گویا و پویای حیات اجتماعی،اهداف خودمحورانه و سلطه گرایانۀ دولت های لیبرالیستی نهفته است.اهدافی که بر زر و زور و تحمیل و تطمیع استوار بوده؛و اسارت و اهانت به اصل و اساس اصالت وهویت انسانی در آن نهادینه شده است.

نظام لیبرالیستی با تکیه بر اومانیسم افراطی و تاخت و تاز سلطه گرایانۀ پول و سرمایه در حیطه مسئولیت های فردی وجمعی؛ عامل اصلی زوال مسئولیت پذیری انسان نسبت به جامعه و طبیعت محسوب می شود. پول و سرمایه بعنوان عوامل ارزشی مطلق و یگانه در روابط و مناسبات بین فردی و درون اجتماعی،فرد را تحریص و تحریک کرده که با گسستن تمامی زنجیرهای رابطه های الزامی رشد و بالندگی جامعه و انسان به قدرت و اعتبار کاذب مبتنی بر پول دست یابد.اکنون با توسعه و گسترش دامنۀ فقر وفاقه وکمبود و ندرت های ناشی از تراکم کمی پول و ثروت در دست عده قلیلی در سطح جهان،دامنۀ مسئولیت گریزی توسعه یافته و به درون خانواده ها نیز نفوذ کرده که استحکام و احترام رابطه های خانوادگی را سست و بی بنیاد نموده است. کاهش اعتماد پذیری و بی اعتمادی روز افزون انسانها در روابط و مناسبات درون اجتماعی و بین فردی وهمچنین فزونی بزه و نفرت انگیزی و کینه ورزی ناشی ازدورنمای تیره و مبهم حیات اجتماعی و در افکندن انسانها در رقابت های کور و نامتعارف برای بیشتر داشتن و به تبع آن هژمونی پول و ثروت بر سرنوشت و راهبردهای آدمی در فرایند تبادل و تبدیلات اجتماعی و بسیاری دیگر از روندهای غیرعقلانی و غیرانسانی حاصل سلطۀ اصول نظام سرمایه و حاکمیت قواعد و قوانین لیبرالیستی و نئولیبرالیستی بر جامعه های انسانی می باشند.

تئوری بازار آزاد و خود کنترلی بازار از طریق فعل و انفعالات افتصادی اجتماعی بر گرفته از تئوری اقتصادی آدام اسمیت و اعوان و انصارش در قرون گذشته،در ظرف و محتوای زمان خاصی رخ داده که در طی زمان بدلیل تغییرات بنیادی در بنیان های مادی و معنوی جامعه و انسان به عاملی ایستا و مانع شدن و گشتن مبدل شده است. در بحث لیبرالیسم و نئولیبرالیسم اصلی ترین و پایه ای ترین عامل رشد و پویایی جامعه و انسان،یعنی تکنولوژی در بوتۀ اجمال قرار گرفته است.بطئیت تحولات تکنولوژی و دامنۀ محدود تبادل و تبدیلات بازار در عصر آدام اسمیت و دیگران را نمی شود در ظرف و محتوای رشد و تحول دم افزون  تکنولوژی وبا گسترۀ وسیع و جهانی اش یکسان نگریست و نتیجۀ مطلوب گرفت.امروزه عامل اصلی نظم بازار را بایستی در تاثیرات مداوم و لحظه ای رشد و تحول تکنولوژی درروندهای متفاوت و متکاثر اقتصادی  اجتماعی دانست. تکنولوژی با رشد درون زایی یا اتوژن خود درعصر حاضر همواره دارای یک فاصله زیاد و تاثیرگذار با فعل و انفعالات بازار یا اقتصاد دارد. چرا که رشد اقتصادی و هارمونی آن به بسیاری از فاکتورهای بیرونی وابسته است که تکنولوژی با ویژگی درون زایی اش از تاثیرات موثر و مداوم عوامل بیرونی بدورند.پس همواره یک فاصله رو به رشد و در حال تعمیق بین رشد اقتصادی و تحولات تکنولوژیکی وجود دارد که عامل اصلی بحران و بی نظمی بازار محسوب می شوند. درحالیکه در اعصار گذشته بدلیل رشد بطئی تکنولوژی و محدود بودن دامنۀ افت و خیزهای اقتصادی در سطح ملی، کنترل و ایجاد هارمونی های لازم برای مهار بحران و نظم بازار به آسانی مقدور بوده است. 

تکنولوژی حامل آگاهی و انتظارات دم افزون خویش است که بایستی توسط مکانیسم های اقتصادی پاسخ لازم و مکفی دریافت دارد. ولی مکانیسم های اقتصادی عموما بدلیل وابستگی و تاثیرات مداوم عناصر محیطی از واکنش مکفی و بموقع ناتوان می باشند. پس همواره یک فاصله و خلاء بین انتظارات عامه و عدم پاسخگویی جامعه بدان وجود دارد که موجب تضاد و تعارض و بی نظمی در فعل و انفعالات اجتماعی اقتصادی می باشند. بنظر من عرضه و تقاضا چیزی جز ظرفیت آدمی برای پاسخگویی به تمایلات و نیازهای واقعی و کاذب نیستند.ظرفیتی که تام و تمام به ظرفیت و رشد نیروهای مولده وابسته است.در بحث و بررسی لیبرالیستی تاثیر عاملیت تکنیک ها و اکتشافات مداوم بشری در توسعه و تکمیل ابعاد انسانی اجتماعی، یک سطحی نگری و بی مسئولیتی عمیق وجود دارد.بدینسان است که بجای ایجاد یک توازن و تعادل بین تحولات تکنولوژیکی و رشد و توسعه اقتصادی، بحران وخلاء حاصله را با ابزار نامتعارف و خشونت بار پر می کنند. چرا که ایجاد تعادل و توازن نیازمند قواعد و قوانینی است که امنیت و جولان سرمایه و پول را برای سود بری لازم به مخاطره می اندازند.

عرضه، محصول سرمایه و کارمفید اجتماعی است که در تمایلات و تمنیات اومانیستی فرهنگ لیبرالیستی از محتوا و شاکلۀ ارزشی خود فاصله گرفته و بصورت ابزاری استثماری و استعماری بسوی انباشت بی رویه و افلاس جامعه و انسان هدایت شده است.و تقاضا در یورش سبعانه و غارتگرانۀ لیبرالیسم و نئولیبرالیسم به حاصل کار و تلاش جمعی در تبادل و تبدیلات اجتماعی، در پس آمال و آرزوهای آدمی فرو خسبیده است.بنابراین عرضه و تقاضادر نظام مندی سرمایه داری کلاسیک و در محدودۀ محدود و بستۀ گردش سرمایه و نبود تکنیک های پیشرفته و توسعه یافته برای وسعت بخشی و تنوع پذیری دم افزون کالا و خدمات، نقش حاشیه ای بازی کرده است.چرا که در تئوری بازار آزاد هماره روند یک سویۀ آزادی برای عرضه کنندگان کالا و خدمات(کلان سرمایه داران)جهت انباشت هرچه بیشتر با حمایت همه جانبۀ نظام مسلط برقرار بوده است. در حالیکه متقاضیان و مصرف کنندگان عموما بدلیل یغماگری نظام سرمایه توان بهره مندی از حاصل کار و تلاش خویش را نداشته اند.پس ماهیتا یک بی نظمی رو به تعمیق بجای نظم ادعایی و خود کنترلی بازار وجود داشته که در پروسۀ گذر تاریخی نظام سرمایه منجر به فجایع بسیاری در عرصه های متکاثر اجتماعی  انسانی گردیده است. بدین مضمون که نظم ادعایی، در بطن خود حامل بی نظمی خاصی بوده که تمامی اهتمام انسانی را برای زیستی معقول و منطقی به سوی هرج و مرج و بلبشویی هدایت کرده است. چرا که یک نظم منطقی و اصولی معمولا دوسویه عمل کرده و جریان های یک سویه نمی توانند حاوی نظمی اصولی و عمومی باشند.


 کوچک یا محدود کردن دولت برای عدم مداخله در نظم بازار براساس دیدگاه لیبرالیستی یک ادعای دروغین  و عوامفریبانه برای حذف تمامی موانع موجود و به خدمت گرفتن یکسویه دولت درراستای اهداف منفعت طلبانه نظام سلطۀ سرمایه می باشد.ازدولت وابزارهای سرکوب وتحمیق اش به عنوان اهرمی اختصاصی درمواقع خطراستفاده می نماید. دولت را به عنوان حامی منافع خود در تمامی عرصه های اقتصادی اجتماعی برای تامین و تضمین رویکرد های منفعت طلبانه اش به خدمت گرفته است. دیدگاه لیبرالیستی حاکم از دخالت دولت در نظم مورد لزوم بازار که منافع عامه مردم را در بر داشته باشد؛ بر حذر می دارد. وبرعکس از نظمی که بتواند درافزایش بی رویه سود و سرمایه اش دخیل باشد؛ حمایت و جانبداری می کند.افزایش بی رویه مالیات،تدوین و تنظیم قوانین خلق الساعه برای افزایش درآمد دولت در راستای افزایش بودجه های دفاعی ،تامین کسری بودجه و تامین خسارت ها و زیان های احتمالی کلان سرمایه دارها وهمچنین ایجاد بسترهای جنگ و خونریزی در سطح بین المللی برای جلوگیری ازخطرات احتمالی برای منافع و مصالح شرکت های چند ملیتی و فراملیتی و بسیاری  دیگراز مداخلات و ترفندهایی که دولت لیبرالیستی در نظم بازار برای حمایت و حراست از پول و ثروت بعمل می آورد.پس تئوری بازار آزاد یک ترفند دروغین و کاذبی است که فقط عامل تامین و حفظ نظام سرمایه محسوب می شود. 


نتیجه اینکه لیبرالیسم و نئولیبرالیسم با تکیه بر بسیاری از معیارهای ارزشی مجازی و به تبع آن زیر پا نهادن اصالت و هویت انسانی برای حفظ و حراست از اکتسابات یغماگرانه اش، نه تنها تاثیر چشمگیری در پیشرفت و توسعۀجامعه و انسان نداشته اند؛ بلکه بسترهای افزونخواهی و خودخواهی های نهادینه شده در بشر را به سوی یک بی بندباری و ولنگاری رو به توسعه و تعمیق هدایت نموده ؛وجایگاه ارزشی انسان را در چارچوب های محدود و بستۀ سود و پول به بند کشیده است. رقابت های کور و بی اساس، ریاکاری و فریب کاری های بی بدیل و متکاثر برای برونرفت از چالش ها و تنگناهای خود ساخته،اسارت بی بدیل انسان ها در گردابی از ناامنی های زیستی، به چالش کشیدن اعتمادسازی و اعتمادپذیری نسبی بین انسان ها به سوی دشمنی و کینه روزافزون براثر رقابت ها و برتری جویی های اکتسابی نامتوازن و نامتعارف، تضعیف روحیۀ همکاری و تعاون و همچنین کاهش رو به تزاید اتکا و اعتماد درون اجتماعی بدلیل محوری شدن پول و الیگارشی مالی به عنوان عنصر بنیادین قدرت و هژمونی روندهای اجتماعی انسانی وبسیاری از خصایل بی بدیل و ویژه که جامعه های انسانی را در دام حریصانۀ رشد و تعالی دروغین و کاذب به اسارت گرفته است.



               اسماعیل رضایی

                14/2/2016

                   پاریس

1ـ کار معیشتی حاوی ارزش های فردی است. این دیدگاه جامعه را برای خود و خانواده اش می پندارد. بنابراین برای تامین، حفظ و تداوم منابع خویش به تخریب محیط و سوءاستفاده از امکانات در اختیار روی می آورد. در کار معیشتی انباشتن به هر شیوه و بهائی مد نظر است. و براین اساس رقابت های کور و مخرب را سرلوحه خویش قرار می دهد.بر عکس، کار مفید اجتماعی حاوی ارزش های جمعی بوده و فرد منافع و رفاه خویش را درجامعه ای مرفه جستجو می کند.شعار کار معیشتی «کار بیشتر برای درآمد بیشتر »می باشد. ولی شعار کار مفید اجتماعی «کار بهتر برای جامعه ای مرفه تر» می باشد.

۱۳۹۴ دی ۲۴, پنجشنبه



                                                            تجرید و انتزاع

آدمی در برخورد با پدیده های محیطی دست به گزینش می زند. در این روند با تجزیه، ترکیب و تعمیم پدیده ها به درک و شناخت لازم جهت حرکت و سویابی مورد لزوم گام بر می دارد. تجزیه برای پالایش دریافت های محیطی و ترکیب نمودی از خالصی دریافت های آن محسوب شده که می تواند در تکاپو و تعاملات محیطی اش به تعمیم و توسعه اش سوق یابد.ناتوانی در تجزیه عناصر دریافتی، روند بهینۀ ترکیب و تعمیم را با موانع روبرو ساخته، که قدرت تشخیص و شناخت بهینه برای حرکت های لازم و مکفی را از آدمی سلب می کند. این عناصر سه گانه از یک پیوند درونی ناگسستنی برخوردار بوده که به یکپارچگی ارگانیسم مورد نظر منجر شده و روند کسب معرفت وفهم و شعور ادراکی را تسهیل و ممکن می سازد.چرا که دینامیسم و استمرار حیات هر ارگانی  در یکپارچگی آن میسر بوده؛و این ویژگی به تجزیه، ترکیب و تعمیم دریافت های محیطی بستگی تام و تمام دارد.
هرگاه آدمی نتواند یک ارتباط ارگانیک و فهیم با پدیده های محیطی برقرار سازد؛ در عمل نیز قادر به  بکارگیری این عناصر دریافتی با تبادل و تبدیلات درونی و بیرونی نخواهد بود.چونکه ارتباطات محیطی و به تبع آن پراتیک  نیازمند شناخت بهینه و سازمندی است که از مراحل تجزیه، ترکیب و تعمیم گذر کرده وبسوی واکنش های مورد لزوم سوق می یابند. برای به فهم آمدن و اندیشه گری مرتبط با تاثیرات مداوم محیطی،اثر محسوسات بر حس آدمی که مبداء و منشاء اندیشه و تفکر ویا نطفه بندی ایده جهت انگیزش و کنش در راستای درک و شناخت دریافت های محیطی می باشند؛ برای تعادل و تطابق مطلوب،همراه آدمی است. البته توقف در محدودۀ احساسی محض ناشی از اثرات محیطی منجر به نگاه گذرا و سطحی گردیده که از شناخت مضمونی ومحتوایی پدیده ها ومفاهیم الزامی رشد و تکامل فردی و جمعی جلوگیری می کند.
انتزاع پدیده ها برای درک و فهم بهینه و همچنین ارتباط بین آنها بمنظور برقراری یک پیوند موقت ویا دایمی از الزامات است. بررسی مجرد پدیده ها بدون درنظر گرفتن ارتباطات موثر متقابل، روند شناخت واتخاذ تصمیمات مقتضی برای گزینش مطلوب را با چالش های جدی روبرو می سازد.بی توجهی بدین امر پندارگرایی و ذهنیت گنگ و مبهم را اشاعه می بخشد. روند انتزاع و تجرید در زمان و مکان وقوع می یابد و بایستی بر بستر زمان  مورد ارزیابی و گزینش قرار گیرد. تجرید و انتزاع پدیده های گذشته و پیوند آنها با رخدادها و حوادث کنونی،روند دستیاتی به اهداف را با موانع و مشکلات عدیده مواجه می سازد.درک علی و تبیین علمی ارتباطات موقت و دایمی پدیده های محیطی نیازمند درک بهینه و مطلوب فرایند تبادل و تبدیلات درون و برون اجتماعی است. آنانی که تلاش می ورزند یک پل ارتباطی بین گذشته و حال برای حل مبرمات کنونی جامعه های انسانی برقرار سازند؛ مطمئنا نتیجۀ مطلوبی عایدشان نخواهد شد. چرا که گزینش های گذشته براساس الزامات و مطلوبیت زمانی و مکانی خاص خود وقوع یافته و نمی تواند یک ارتباط پویا و گویا با رخدادهای کنونی برقرار سازد.
ره آرودها و یافته های گذشته تنها می توانند دراصلاح یا بهبود و یا درکاهش خطاپذیری ارتباطات حال موثر باشند وتاثیری درگزینش های الزامی و مطلوب کنونی ندارند. بسیاری با مراجعه به سرچشمه های راکد و ساکن گذشته سعی دارند برای مبرمات و ملزمات کنونی نسخه بپیچند که مطمئنا با ناکامی و ناپایداری تصمیمات و توفیقات مواجه خواهند بود.تفسیر، تبیین  و تحلیل رخدادها و حوادث محیطی کنونی با تکیه بر یافته ها و آفرینش های گذشته؛در پس توجیهات خوب برای یک عملکرد نامرتبط گرفتار آمده وقدرت جهت یابی صحیح و شناخت علل و عوامل بنیادین رویکردها و رخدادهای محیطی را از آدمی سلب می کند.چرا که شعور و شناخت محصول تبادل و تبدیلات محیطی بوده و با تحول و دگرگونی روابط و مناسبات درون اجتماعی و بین انسانی تلون پذیرفته و روندی متناسب با اشکال زیست فردی و جمعی را در پیش می گیرد. آنچه اکنون جامعه و انسان را در کجراهه ها و ناکارآمدی های مداوم وبی ثباتی رفتار و  کردار گرفتار ساخته؛ حاصل توقف وتکیه بر بافت و ساخت گذشته است. حال را نمی شود از دریچه تنگ و بی بازده گذشته بسوی رفعت و سربلندی هدایت نمود.
 گزینش های ارتباطی  آدمی در میان بی شمار گزینش ها به مطلوبیت وی بستگی تام وتمام دارد. این مطلوبیت می تواند جنبۀ غریزی داشته و عادت گونه بروز یابد و یا تحت استمرار تاثیرات مداوم عملکرد محیطی کسب شده و به الگو های رفتاری و کرداری در روابط و مناسبات بین فردی و درون اجتماعی خود را نشان می دهد. پروسۀ مطلوبیت گزینش ها در پویایی و کنش و واکنش آدمی برای دستیابی به اهداف از پیش تعیین شده نقش بارزی را ایفا می کند. بنابراین بسیاری از نرم های اخلاقی یا غیراخلاقی،انسانی یا ناانسانی و همچنین عملکرد بزه کارانۀ آدمی در فعل و انفعالات اجتماعی عموما ریشه در اکتسابات محیطی با گرایش به مطلوبیت وی برای ارضای تمایلات و تمنیات خاص از آن دارد. بنابراین آموزش و تربیت مطلوب به عنوان یکی از گزینش های پایه ای و بنیادی در بهبود روابط و شرایط زیست اجتماعی،می تواند عمل کند. چرا که آموزش مطلوب و تربیت بهینه،می تواند بسیاری از روندهای علمی و الزامی اجتماعی را نهادینه کرده وپروسۀ تدوین و تکمیل مناسبات منطقی،اصولی و بهینۀ مورد نیاز جامعه های انسانی را تسهیل کند.پس بسیاری از نمودهای ناانسانی و غیراخلاقی کنونی ریشه در اکتسابات و گرایشات خود خواهانه، خودمحورانه و تبهکارانۀ آدمی داشته که منتزع از درک واقع بینانه از هستی اجتماعی و مجرد ازدرک و فهم علمی و مطلوب از چگونگی زیست فردی و جمعی می باشد.     

   نگاه تجریدی و انتزاعی محض به حوادث و رخدادهای محیطی و نادیده انگاشتن پیوند و ارتباطات بین پدیده ها یک دیدگاه کاملاغیرعلمی ونگرش پنداری و ذهنی به روندهای متکاثر و متعامل تبادل و تبدیلات بیرونی و درونی می باشد.چرا که جانمایۀ درونگرایی و ذهنیت گنگ و مبهم آن در تشکیک و تفکیک بلا واسطۀ عناصر و عوامل متشکلۀ رخدادهای محیطی امکان حیات داشته؛ که می تواند فراسوی حقایق و واقعیت های محیطی به ارضاع و اقناع بافته های پنداری و ذهنی اش مدد رساند. دربینش پنداری هر پدیده ای یکتا و یگانه مورد تحلیل و تبیین قرار گرفته و مکان یابی و ژرفای زمان را در ایهام و ابهام درک و شناخت نارسا و بی بنیادش نادیده می انگارد. این نگرش یکی از چالش های اساسی و مهم مقطع کنونی ازتطور و تحول جامعه های انسانی محسوب می شود.چرا که تغییرات و دگرگونی های مداوم و روزافزون از یکطرف و توقف و ابرام بر بافت و ساخت گذشته روند درک بهینه و الزامی را از بسیاری حتی آنانیکه داعیۀ فهم و بینش علمی دارند؛ سلب کرده است. براین اساس است که ناهنجاری ها و کنش و واکنش های محلی،منطقه ای و جهانی را نه در ارتباط تنگاتنگ با یکدیگر بلکه مجزا و مجرد به بحث و بررسی می نشینند و بالمآل نتیجۀ مطلوب و راهگشایی را نیز ارائه نمی نمایند.

نظام سرمایه و عمالش اگر چه برای تحقق اهداف استثماری و استعماریش،تجرید و انتزاع را در پیوند با ارتباطات و تاثیر متقابل پدیده ها و رخدادهای محیطی بکار می گیرند. بدین مضمون که با درک علمی و اندیشه ورزی دقیق و عمیق به سوی اهداف و اعمال ناانسانی شان گام بر می دارند. ولی برای توجیه و گریز از مسئولیت ها و وظایف خود در قبال جامعه و انسان،وهمچنین فریب و انحراف افکارعمومی،از شیوۀ علمی فاصله گرفته و به تحکیم و اشاعه درونگرایی و پنداری حوادث و تحولات بین انسانی و درون اجتماعی مبادرت می ورزند.در این دوگانگی کنش ومنش،نیات و تمنیات خویش را درپس تجرید کلمات و مفاهیم دهن پرکن و نامانوس با ماهیت و هویت ذاتی اش چون آزادی، دموکراسی،امنیت وعدالت استتار می نمایند. جنگ و خونریزی و جنایات ضد بشری را منتزع از خواست و نیات خود دانسته وبا تسلیح و تشجیع عوامل اجرایی اش،خود را از تمامی عملکرد ناانسانی اش مبرا می سازند.این شیوه های رندانۀ نظام سرمایه با کاراکتر دوگانه اش،همواره روند دستیابی به اهدافش را که همانا کسب سود به هر قیمتی را تسهیل کرده است.

روش و کنش بسیاری از اندیشمندان و روشنفکران در برخورد با مبرمات و معضلات کنونی جامعۀ بشری نیز نامانوس و نا مفهوم با تجریدات و انتزاعات عناصر محیطی و پیرامونی برای درک وشناخت بهبود یافته و متناسب با ویژگی و الزامات کنونی جامعه های انسانی می باشد. براین اساس است که نقد و استدلال خویش را بدلیل ناتوانی در پیوند با تحولات و نیازهای برخواسته از رشد و توسعۀ ابعاد تکنیکی و به تبع آن انسانی،بر یافته ها و آثار اندیشمندان گذشته استوار ساخته و تلاشی نیز جهت همسازی و همپویی آن با روند کنونی تکامل و تحول بنیان های مادی و معنوی جامعه و انسان از خود بروز نمی دهند. برسنت های رو به موت می تازند و روند احیا وشکل گیری بسیاری از بدعت های نوین بر علیه بشریت را نادیده می انگارند. هنوزدر پس مانده های تفکرات گذشته پرسه میزنند؛و برای دردها و آلام انسانی نسخه می پیچند. اینکه سنتها و بدعت های نهادینه شدۀ پنداری و ذهنی بدلیل ماهیت تن آسایی و وابستگی درونی به امیال و تمنیات فروخفته وهمچنین گذرسهل و آسان از باریکه ها وتنگنا های ماورای تلاش و توان آدمی، در دایرۀ نقد به گل ننشسته، بلکه در بسیاری از مواقع به تقویت و تحکیم آن منجر شده را نادیده می انگارند.

اینهمه تلاش و تکاپو برای نقد ومبارزه با ایده و سنت های بی رمق و از توان افتاده،بدون تلاش برای شناخت  بسترهای نوین چگونگی تحقق ایده و آمال بواقع انسانی و الزامی عصر کنونی،در مازهای پر پیچ و خم ابهام و ایهام گرفتار آمده و منتج به نتیجه مطلوب نخواهد شد. چرا که در گیر شدن با پدیده های بدیهی و ملموس نهادینه شده وبیگانه با خرد و تعقل؛ رنج بیهوده و عبثی را موجب بوده که جامعه و انسان را از دایره شدن و گشتن دور می سازد. این کاملا واضح و روشن است که در ذات و نهاد سنت های کهنه و پنداری خشونت و تحمیل نیز نهادینه شده؛وعامه نیز در یک روند بواقع بیمارگونه وعادت پذیرفته؛ در ورای تعقل و خرد آدمی، به این ویژگی تن سپرده اند.چرا که عادت ها سخت جانند و ناتوان و حقیر در همسویی و همگامی با ره آوردهای نوین بشری، کنش های خشمگنانه و عصبی را از خود بروز داده تا با ارعاب و القاء بتوانند روند اضمحلال و فروپاشی خود را به تعویق اندازند.

 مبارزه با ایده ها و باورهای عقب مانده و پرت شده از دایرۀ تمدن بشری، با عملکرد انسانی و ارائه مدل های نوین تعامل و تعادل جامعه و انسان میسر است. ایده و باوری که بتواند اندیشه و ذهن مولع و پرشور آدمی را در فراز و فرود های مداوم و گزندۀ حیات کنونی بشری سیراب سازد.مدلی که راه بنماید و کجراهه را از ارزش ها و اصالت های بواقع انسانی باز نمایاند. با قسم و آیه نمی شود به جنگ ایده و باور کهنه و منسوخ عهد عتیق که در ضمیر و نهاد عامه ریشه دوانده و به عادت بنیادین گذر زندگی اش مبدل شده؛ رفت و سربلند بیرون آمد.دراین مبارزۀ بی امان بسیاری، هم در تمایلات داشتن های بی حد و حساب  گرفتارند و هم تلاش می ورزند با کجروی ها و کج بینی های حیات کنونی بشری مبارزه کنند.این ویژگی مطمئنا زوایای مبهم و گنگ بسیاری را در برخورد با تجرید و انتزاع پدیده های محیطی به همراه دارد. این پارادوکس ناهمخوان با انتخاب گزینه های متناسب حیات فردی و جمعی، همواره به تحکیم و تقویت بنیان های ستم و بی عدالتی منجر شده است.

نظام منحط سرمایه نیز از همین ماندگاری و خردگریزی  ایده ها و سنت های پنداری برای اهداف و مقاصد شوم و ضد انسانی خود بهره می گیرد.ندیدن ارتباط بین این پدیده های ملموس و زنده در فرایند تبادل و تبدیلات محیطی مصداق بارز دورشدن از درک علمی و مبارزه اصولی با تخریب و تهدید روزافزون سنت های پنداری و باورهای فراسوی خرد و تعقل آدمی می باشد. چرا که اصولا اندیشه و ذهن گرفتاردر پندار و تخیل در دایرۀ علتها حرکت نکرده؛ بلکه صرفا در چارچوب معلولها به توجیه و توصیف عملکرد نا متعارف و خردگریز خود مبادرت می ورزند.زیرا معلولها توجیه پذیرند و قادرند بسیار سهل و آسان با حوادث و رخدادهای محیطی کنار آمده و آنها را وارونه جلوه گر سازند. تجرید و انتزاع رویکردهای محیطی از پیوندهای درونی و ذاتی موجود، روند تبیین و تکمیل جایگاه ارزشی انسان را مخدوش ساخته و بسترهای تعدی و تجاوز ایده و عمل منحط و ناانسانی را تحکیم می سازد.ویژگی بارزی که امروز بوضوح در عملکرد بسیاری از مدعیان مبارزه با بنیانهای تخریب و تهدید هویت،اصالت و ارزش های متعالی جامعه و انسان،مشاهده می شود.

با آغاز جهانی شدن پیوندهای فردی وجمعی بمدد ابزارهای ارتباطی ورسانه ای روبه توسعه وپیشرفت روزافزون،تاثیرمتقابل عناصرمتکاثرمحیطی با شفافیت وگستردگی بیشتروعمیق ترنمود یافته است.این ویژگی،انسان ها را به درک و شناخت بهتر و موثرتر تبادل وتبدیلات محیطی وهمچنین پیوستگی وتاثیر پذیری مداوم رویکردهای عام و خاص جهانی بر یکدیگربا گرایش سلطه گرایانۀ عناصر مسلط ومتجاوز به حریم امن انسانی، نائل کرده است.حصول این امر روند مبارزه با بنیان های کهنه و عوامل ناکارآمد محیطی را تسهیل می کند.بشرطی که این فهم و شناخت تحت تاثیر عملکرد نامساعد محیطی به بیراهه سوق نیابد. روند پیوستگی و همبستگی در تحولات و رشد و رویش نمودهای نوین ره آوردهای انسانی اجتماعی، تحت تاثیر یک پارادوکس متاثر از گسستگی تاریخی و الزامات و مبرمات حاصل آن قرار دارد. از یکطرف، با فزونی گرایشات روزافزون اکتسابات مجازی و ماهیتا منتزع از نرم های رشد و بالندگی جامعه و انسان روبرو بوده و از سوی دیگر،با تراکم روبه رشد آگاهی و انتظارات حاصل پیوند مداوم و موثر رشد و تحولات تکنیکی وفنی دستاوردهای فن شناسانه و به تبع آن تعاملات وسیع تر و عمیق تر مواجه می باشد. این ویژگی دوگانه که در بطن خود ناتوانی جامعه را درپاسخگویی به انتظارات و الزامات موجد شده؛بحران گسترده و نامتعارفی را درعرصه های متفاوت ومتکاثراجتماعی انسانی چون اقتصاد،فرهنگ،اخلاق فردی وجمعی وهمچنین هنجارهای ارزشی را بهمراه آورده است.
 ناتوانی بالقوه و ذاتی نظام سرمایه در پاسخگویی به انتظارات منطقی و معقول اجتماعی بدلیل گرایشات انحصار طلبانه و تراکم کمی لجام گسیختۀ اکتسابات محیطی است. همچنین هنجارشکنی های مداوم آن بدلیل فروخسبیدن نیازها وخواسته های فردی و جمعی در تمایلات و تمنیات مجرد و منتزع از نرم های معمول و مرسوم روابط و مناسبات بین فردی و درون اجتماعی می باشد. ضمن اینکه شبح سرد و بیروح و بت گونۀ دستاوردهای انسانی، جسم و جان آدمی را در صعوبت گذران زندگی به گروگان گرفته است. بدینسان انسان به ابزار بی اراده ای مبدل شده و برده وار سر برآستان اکتسابات محیطی چون پول،مالکیت و دیگر دستاوردهای خویش می ساید و بر ویرانه های حاصل تعدی و یورش سبعانۀ جهل و سرمایه کاخ رویایی خویش را بنا می نهد. پس باتراکم جهل و ثروت،فقر و فسد، آمال و آرزوهای آدمی را در مغاک تیره و ظلمانی امیال پست و دنی انسان ها فرو می کشد. کاش می شد اندکی تعمق کرد و اندیشه و خرد را ازبیغوله ها و پس مانده های سنت و سکرت برون آورد؛ و واقع بینانه بر جهل و تهاجم یورش برد تا ابزارهای کهنه و زنگ زدۀ تیرگی انسان ها با شفافیت و روایی بیان و کردار آدمی به حاشیه رانده شود و حقایق و واقعیت های کنونی حاکم بر جامعه های انسانی جایگاه خود را تثبیت کرده و الزامات و مبرمات را بر کرسی نشاند.

در پس تجرید و انتزاع، بسیاری از مفاهیم وارد عرصه های تعاملات انسانی می گردند.منتهی آنکه تجرید و انتزاع را با گفتمان علمی و تعقلی بکار می گیرد؛ بازتاب های آزادانۀ فرد برای گزینش های مطلوب و منطقی مفاهیم در تعاملات بین فردی و درون اجتماعی نمودی واقع گرایانه خواهد داشت. ولی در گرایشات پنداری، مفاهیم یا دچار یک اختلالات مفهومی گردیده و یا وارونه درک شده و تعریف ناواقعی نیز از آن ارائه می شود؛که برداشت ناصواب و کاذبی را از مسائل و مبرمات اجتماعی به همراه خواهد داشت. چرا که نمودهای مفاهیم و پدیده های اجتماعی براساس نیاز و الزام بوده و در پروسۀتکامل و رشد و توسعه،بسترهای مناسب و الگوهای راهبردی را در تعاملات اجتماعی پیدا می کنند.مفاهیم اصولا از میزان و سنجش درک و درایت و فهم و شناخت آدمی در پروسۀتفکر و اندیشه حکایت داشته و بیانگر اثر محسوسات و تاثیر مداوم عملکرد محیطی بر انسان می باشد؛که با دقت و توجه انسان در فرایند عمل و پراتیک تحکیم،تثبیت و اصلاح می گردند. آنکه حیات ایستا و راکد و جامدی را می پذیرد؛برداشت اصولی و منطقی از مفاهیم نخواهد داشت.زیرا پدیده ها و مفاهیم در شدن و گشتن ها اصالت می یابندو در پیوندبا مهارت ها و تجارب انسانی، تکامل یافته و به انطباق و تعادل با فرایند های رشد و پویایی محیطی روی می آورند.

پدیده ها و مفاهیم در ارتباطات درون اجتماعی همواره در تاثیر گذاری و تاثیر پذیری مداوم قرار داشته ودر جهت تکامل و نهادینه شدن گام بر می دارند.پس در گزینش های نسبی دوام و قوام یافته ومطلق نگری و اجبار و الزام آنها مبین توقف و تاخیر در نظام مندی خاص فکری بوده؛ واز ناتوانی آدمی در برقراری ارتباط با مفاهیم و اسلوب های نوین و اکتسابات جدید محیطی حکایت دارد.چرا که اثربخشی و کارآیی هر مفهوم و پدیده ای زمانی نمود یافته و به جریانی سیال وبالنده مبدل می گردد که بتواندبا مفاهیم نوین و مهارت های حاصل تلاش و کنکاش آدمی پیوند بخورد.زمانی که آدمی روی اصول و قواعدی لجاجت می ورزد واز درک و شناخت مفاهیم نوین می پرهیزد؛ از الزامات دور شده و در تعاملات کاذب و ناکارآمد و ناصادق گرفتار می آید.این روند با اشاعه توهم و تبعیت از تخیل و پندار،قدرت استدلال منطقی و درک مضمونی و محتوایی پدیده ها و مفاهیم را از آدمی سلب و در دایرۀ تکرار مکررات و محدودیت اندیشه و تفکر به اسارت می گیرد. درک وارونه و یا اختلاط مفاهیم نیز به وارونگی و استنتاجات غلط فردی و شخصی منجرمی شود.درک وارونه از مفاهیم یا حاکی از ضعف معرفت و کمال آدمی است ویا از مصالح و یا منافع خاصی تبعیت می کند.چرا که تحت چنین شرایطی فرد مفاهیم را مطابق سلیقه و ایده آل های ذهنی خویش بکار گرفته و با برجسته و شاخص دانستن آنها،تلاش بی سرانجامی را برای حفاظت و حراست از منافع و موقعیت های نهادینه شده اش می آغازد.
در کاربرد های علمی و روندهای فن شناسانه، تجرید و انتزاع از جایگاه ویژه و ممتازی برخودار است. چرا که تعادل و تطابق جامعه و انسان با روندهای متکاثر و متغییر محیطی نیازمند فراگیری معرفت و دانش لازم جهت تغییر،بهسازی و نوسازی محیط زندگی اش می باشد. تامین و تضمین این فرایند رشد و بالندگی فردی و جمعی،نیازمند درک و شناخت بهینه و مطلوب از چگونگی کارکردهای علمی و تکنیکی حاصل تلاش و کنکاش آدمی در پروسۀ تکاملی جامعه و انسان می باشد. برای بروز بودن و مطلوبیت بهره گیری از ره آوردهای علوم و فنون،بایستی عناصر مرتبط و موثر فعل و انفعالات محیطی را برای برانگیختگی و مهار آدمی در راستای حفظ تعادل، تطابق و تداوم بقاء شناخت وبا استقرار بافت و ساخت نوین برای پاسخگویی به نیازها و انتظارات منطقی و متعارف گام برداشت. چرا که ساختارهای کهنه عموما قادر به واکنش مطلوب در برابرتحولات و پیشرفت های علمی و تکنیکی نبوده ونمی توانند عوامل مخرب و بازدارندۀ حیات نرمال و متعادل  را مهار کنند.زیرا تکیه بر بافت و ساخت کهنه و دیرینه قدرت انتقال بموقع و سریع عناصر غیر فعال به عنصر فعال، کارآمد و پربازده را محدود و یا غیرممکن می سازد.

نتیجه اینکه در جهان پرآشوب و جنجالی کنونی وتاثیرات دم افزون ره آوردهای اقتصادی اجتماعی بر جامعه و انسان،بسترهای نوین تعامل و تحول را در گسترۀ وسیع جامعه های انسانی فراهم نموده است. درک این ویژگی و حضور فعال در برقراری مناسبات اصولی و انسانی مستلزم شناخت رابطه و تاثیر متقابل و موثر رخدادها و حوادث محیطی دارد. یکسویه نگری و نگاه تک بعدی به روندهای متفاوت و متکاثرعملکرد های محیطی، برخورد انفعالی و بی بازده به نیازها و الزامات و انتظارات کنونی جامعه های انسانی می باشد. ایجاد پل ارتباطی به سازوکارهای گذشته و به عاریت گرفتن مشی و منش فکری نخبگان و اندیشه ورزان اعصار گذشته برای خروج از بن بست های فراهم آمده، ره به ناکجا آباد است. پیشرفت برق آسای علم و تکنیک، روند شناخت تاثیر متقابل رویکردهای محیطی را دچار یک غامضیت و دشواری بی بدیلی نموده است. این ویژگی بسیاری از مدعیان صاحب نام علم و فلسفه را در نگاه تک ساحتی به میدان عمل رویدادهای کنونی فرو برده  و مانند بسیاری که در هاضمۀ نظام سرمایه هضم شده اند ومدعیان مبارزه با ستم سرمایه اند؛ قدرت سویابی و جهت گیری شان برای شناخت بهینه و گزینش سازوکارهای مناسب جهت برونرفت از بن بست های جهان معاصر مختل شده است. برای خروج ازاین روند نامتعارف بایستی با تلاش و کنکاش مداوم کنش و روش نوینی را که حاصل تعامل و تداخل رویکردهای متفاوت جهان کنونی است؛ اتخاذ کرد.


   اسماعیل  رضایی
14/01/2016
 پاریس