۱۳۹۴ آبان ۲۷, چهارشنبه

قانون ابزاری__ابزار قانونی


خصایل آدمی و تعالی جامعه یک ارتباط تنگاتنگ با درک و شناخت ضرورتهای طبیعی و اجتماعی دارد.تحول و دگرگونی روابط و مناسبات انسانی در گرو درک و شناخت ناشناخته‌ها و ضرورتهای حاکم برطبیعت و جامعه دارد.سهولت تعاملات انسانی و رفع موانع برای تکامل فردی و جمعی،به سیطره و چیرگی آدمی برقوانین علّی طبیعی و توانمندی و کاردانی وی در یافتن اصول و قواعدی برای زدودن ضعفها و هجمه ضرورتهای ناشناخته؛بستگی دارد.هر چقدر دامنۀ خبرگی و نفوذ و رسوخ در جامعه و طبیعت افزایش یابد و پردۀ ابهام و اوهام واپس زده شود،علت ها و عوامل بازدارندۀ کمال و تکمیل آشکار گردیده و با اتکا بدان آدمی به تدوین و تقویم قواعد و مقررات و موازینی برای تسهیل تعاملات و بهره گیری از توانمندی،لیاقت،کاردانی و دستاوردهای یکدیگر؛ همت می گمارد.


با توسعه و پیشرفت و هر چه پیچیده‌تر شدن دامنۀ ابزار و تکنیک،روابط و مناسبات درون اجتماعی نیز به تبع آن از پیچیدگی و غامضیت خاصی برخوردار گردید.این فرایند به رشد آگاهی و بازتابهای آزادانه انسان منجر شد؛ وآدمی توانست با اتکا بدان به سوی رشد بلوغ فردی و جمعی جهت حمایت و حراست از کرامت و حرمت انسان‌ها سوق یابد.بدینسان مبانی اتکا و امتناع جایگاه خویش را به اجتماع و ارتقاع سپرد و آدمی با غور و کنکاش در ماهیت ومحتوای پدیده‌های محیطی،مبانی و قواعد تعامل و تکامل را پی ریخته و خرد و تعقل را در جهت تأمین الزامات رشد و بالندگی بکار بست؛ تا بتواند از تعرض و تهاجم عوامل طبیعی و .محیطی بکاهد وآسایش،امنیت و رفاه لازم را برای خود تأمین کند


رشد و بالندگی خرد و تعقل در ایجاد انگیزش و واکنش بهنگام در برابر تأثیر محسوسات بر حس آدمی که خود منبع و منشاء تفکر و اندیشه می باشد؛ تاثیر بسزایی دارد.ناتوانی در شناخت موانع رشد،بالندگی و پویایی جامعه؛ آدمی را از زیست آرمانی دور نموده و در گردابی از ناامنی وناهنجاریهای محیطی گرفتار می سازد.این فرایند حقایق و واقعیت‌های محیطی را در پس موهومات و پندارهای ذهنی به اسارت می گیرد.پس تفکر در حد و حصر احساس محض و تعقل در حصار و محدودیت‌های تحمیلی محیطی گرفتار آمده؛ و آدمی از واکنش مناسب و بروز آزادانۀ لیاقت و کاردانی در راستای ساختن و شدن دور می گردد.براین اساس بدلیل ناتوانی در تجزیه و ترکیب وهمچنین تحلیل و آنالیز تأثیرات محیطی،در سطح و ظواهر متوقف شده؛و به تقلید و تمکین روی می آورد.این روند توش و توان جامعه را در تکاپویی بی سرانجام و نتایجی بد فرجام هدایت می کند.پس تجاوز به حریم بایدها و باشدها برای حفظ چارچوبهای پذیرفته شدۀ کهنه و قدیمی به امری عادی و مرسوم مبدل گردیده؛و تأمین تضمین امنیت و آزادی در شرط و شروط تعبیر و تفسیرهای بسته و محدود ممکن می گردد.


تحولات و تعغیرات اساسی و الزامی در بافت و ساخت اقتصادی اجتماعی برای توازن و تناسب بین فردی و درون اجتماعی نیازمند ابزارهایی هستند که با تکیه بر آن بشود تعاملات درونی را تسهیل نموده ومعیار و مقیاسی برای زیستی متعادل بر قرار سازند.این ابزاز با توجه به شرایط و ویژگی‌های اقتصادی اجتماعی و پیچیدگی روابط و مناسبات درونی که خود از پیچیدگی تکنیک وابزاز بهره گیری از امکانات و مواهب پیروی می کند؛قانون است.پس قانون برآیند تمامی نهادها و سازمانهای شکل پذیرفته درون اجتماعی است؛که اصولاً چارچوبها و منافع و مصالح خاصی را حمایت و حضانت می کند.بنابراین قانون انعکاسی از برداشت‌ها و درک و فهم خاص از تبادل و تبدیلات درون اجتماعی است.جنبۀ عامیت آن برای جلوگیری از تخطی و تخطئه منافع و مزیتهای خاصی می باشد.بدینسان است که فقرا را درک قانونی مهلک است و اغنیا را اجبار و الزام. چرا که فقرا درک قانونی را برای احقاق حقوق حقۀ خویش معنی می نمایندو اغنیا آن را محمل و چارچوبی برای حفظ منافع، مزایا و موقعیت های فراهم آمده قلمداد می کنند.پس قانون را اندیشه و جهان بینی خاصی تدوین وتنظیم می نماید که بتواند ضمن حفظ مصالح و منافع قشری و طبقاتی ، به نوعی افکار عمومی را اقناع کند که حامی منافع آنهاست و از کیان و آرمانها و منشور ملی اش دفاع و پاسداری می کند.یا بنوعی باید گفت،قانون ثبت روادید گذر از منافع ویژه و مصالح خاص است که در افت وخیزها وتحولات اجتماعی تلّون می‌پذیرد و در راستای اهداف خاص و استیلایی حرکت می کند.


پس قانون تابعی از شرایط و ویژگی‌های محیطی بوده و رشد و کمال انسانی به بهبود و تکامل قوانین مدد می رساند.ضعف بنیانهای مادی و معنوی جامعه، تدوین و تقویم قواعد وقوانین الزامی وانسانی را با چالش های جدی مواجه می سازد.تحت چنین شرایطی، جامعه و انسان در نبود قوانین مناسب و مطلوب در اسارت تنگ نظری،انحصار طلبی،محافظه کاری و مصلحت اندیشی قرار می گیرند. بدینسان تجاوز و تعدی به حریم فردی و جمعی با توجیه حفظ و حراست از منافع و مصالح فردی و شخصی عمومیت یافته و امنیت، آسایش و آرامش جامعه تحت الشعاع صیانت از چارچوب های محصور و محدود فرد قرار می گیرند. پس اغنیا را حرمت مکنت و مال اعتبار می‌بخشد و فقرا را بی‌حرمتی و زوال. فروغ دانش در تنگی معیشت و نایابی رزق و روزی کدورت می‌پذیرد و هنرو فنون در بی‌اعتباری تحقیق و تخصص، تقلید و تحمیل را با اصالت و هویت معاوضه می نماید. با این روند شوق آفرینش در خلاءمعرفت و دانایی، تحجر وتعصب را اشاعه بخشیده وبه وارونگی ماهیت و مضمون واقعی پدیده‌ها روی می آورد.بنابراین حریم واقع عمومی با تجاوز،تعدی و خشونت و هجمۀ دیگران می آلاید و تکثرگرایی،بحث و مبادله و فحص و محاوره در قالب‌های سرد و بی روح رها می شوند.پس نقد را تقدس زدایی دانسته و منتقد را حربی و منحرف معرفی می نماید؛ تا دنیای تنگ و محصورش از تأثیر مؤثر کمال و بلوغ دور بماند.


قوانینی که در نظام مندی گذشته جای خوش می نمایند؛دچار تحدید و بی مایگی گردیده و با مفاهیم و پدیده‌های نوین در حال رشد و یا تکوین قدرت همپویی و همگرایی نداشته، و قیم مآبانه به صدور فرامین واوامر و دستورات از بالا روی می آورند.این ویژگی بسیاری از مفاهیم زنده و گویای کمال و توسعه چون آزادی، دموکراسی،امنیت و دیگر الزامات حیات معقول و معمول جامعه های انسانی را در تعابیر وتفاسیر مبهم و توجیهات بی‌اساس از محتوای اصیل و واقع اش تهی می سازد.بنابر این ابرام بر آنچه که هست و مکفی دانستن آن؛آگاهی را در تحدید، آزادی را در حبس و حد وامنیت را در تمایلات و سلایق فردی یا جناحی به اسارت گرفته وناهنجاری و تنش‌های رفتاری و کرداری را در جامعه عمو میت می بخشد. دمکراتیزه کردن مناسبات اجتماعی نیازمند درک و درایت عامه در فهم و شناخت واقعیت‌های محیطی می باشد.دور شدن از حقایق و گرفتار آمدن در دام توهم و فوبیسم،روند کاذب مناسبات درونی را دنبال کرده ؛ که با ظاهری مترقی و گویا، دارای مضمون و محتوایی کهنه و بازدارنده است.اصولا قوانین و ساختار کهنه توان تحمل و درک علی اعادۀحیثیت و کرامت انسانی را نداشته وآزادی را مبنایی برای کمال جویی و رشد سجایای انسانی نمی بیند. مکانیسم های قدیمی آگاهی را مانع دستیابی به اهداف دانسته وبا آن به تعارض بر می خیزند.امنیت و ثبات و پایداری منبعث از آن را در تعارض با مصالح و منافع خویش می پندارند؛ چرا که فرصت و اغتنام لازم را برای عموم در راستای درک و شناخت عوامل و علامت های مرضی نارسایی‌ها و کمبودها فراهم نموده و در جهت حذف و رد موانع و محدودیت به حرکت در می آورد. ابرام بر بنیان‌های کهنه و فریاد برای آزادی،دموکراسی و امنیت، مفاهیم مانعةالجمع بوده و تحقق آن‌ها محال می باشد. بدینسان است که سنت گرایان عامه را در دلمشغولی های ذهنی به اسارت می‌گیرند وبا آفرینش های ذهنی مداوم وهیجانات و القائات فکری متفاوت ومتکاثر از یافتن و درک واقعیت‌های محیطی دور ساخته تا بتوانندبر ضعف و ناکامی های مداوم خویش پرده بر کشند و تداوم حیات دهند.

بنابراین آدمی با کشف و درک و شناخت قوانین عام و جهانشمول برای گریز از محدودیت‌ها و موانع رشد بالندگی جامعه و انسان؛خرد و تعقل را به مدد گرفت و پندار و توهم را بتدریج به حاشیه رانده،و زیست تنازعی را به حیاتی تعاملی و آگاهانه هدایت نمود.چرا که عقل و خرد آدمی خطا پذیر است، ولی خلاء پذیر نیست.در حالیکه پندار و توهم خود را مبرا از هرگونه خطا پنداشته و مدام در خلاء ناشی از ضعف معرفت و معیشت ، به ناهنجاری‌های اجتماعی و کج روی های انسانی دامن می‌زند. بدینسان است که اندیشه‌های پنداری چون پایه و مایه‌های زمینی برای تحقق خود نمی‌بینند، تلاش می‌ورزند با روابطی کاذب و غیر واقع به تخریب و تهذیب عامه برای تحقق اهداف و ایده‌آل‌های خویش جایگاهی بیابند.پس عامه را با آفرینشهای ذهنی به اسارت گرفته و با هیجانات و القائات فکری متفاوت و متکاثر، از یافتن راه اصولی و درک واقعیت‌های محیطی دور می سازند. در حالیکه خرد و تعقل با تکیه بر حیات آگاهانۀ آدمی بسترهای زیست متعامل ، معقول و خردمندانه را فراهم می سازد.پس بشر با نفوذ و رسوخ در قوانین عام و جهانشمول به قوانین خاص دست یافت تا بتواند حریم امن ومصونیت عامه را در بهره مندی از دستاوردهای انسانی ومواهب موجود تنظیم و تثبیت کند.ضمن اینکه تجاوز و تعدی را با چارچوبها و قواعد خاصی به قضاوت و داوری گذاشته و مورد تکفیر وتنفیر و مجازات قرار دهد.پس هر جه قدر معرفت و دانش فراگیرترو تعمیق یافته تر عمل نماید و روند آگاهانه در شکل‌گیری قوانین ،مقررات و موازین زیست عمومی نقش بازی کند؛گویایی وروایی قانونی با تبعیت از خرد و منطق وتعقل بیشتر بوده و روابط و مناسبات بین فردی و درون اجتماعی از سهولت و روایی بیشتری برخوردار می گردند.


قانون اگر چه با عنوان دفاع از حقوق حقۀ عامه و جلوگیری از تجاوز و تعدی انسان‌ها به حریم یکدیگر نمود می یابد؛ولی در تمامی اعصار تاریخی و پروسۀ تکاملی هستی فردی و جمعی به صورت ابزار دفاع از حریم خاص وتقدس ویژگی‌های خاص در حیات اجتماعی نمود یافته و عمل کرده است.حتی مترقی ترین و پیشرو ترین قوانین نیز که به زعم خود حقوق انسان‌ها را پاس می دارند؛از نظام مندی و ساختار خاص دفاع کرده و انسان‌ها رادر مواقع مقتضی ذبح نموده تا روندی که مرضی تمایلات و تمنیات بخشی از جامعه است، تداوم یابد. قانون به عنوان قراردادی عرفی و یا تدوینی و تنظیمی بین انسان‌ها جهت ایجاد یک جامعۀ متعامل برای تسهیل روند تکاملی ورشد و توسعۀ اجتماعی انسانی نمود یافته؛ ولی همواره تحت تأثیر روندهای نامتعادل درون اجتماعی از اصالت و رسالت واقعی خویش دور گردیده است.زیرا تکامل بنیانهای مادی که ابزار و تکنیک های بهره گیری از مواهب و امکانات اجتماعی را فراهم می سازند؛همیشه در اختیار قشر یا طبقه ای خاص بوده که معنویت و اخلاق را برای توجیه عمل‌کرد نا انسانی خود ترویج نموده و عامه را به دفاع و حمایت از آن‌ها ترغیب و تشویق نموده اند.قانون محصول همین فرایند مادی و معنوی بوده که طی تلاش و کارگروهی انسان‌ها در پروسۀ پویش های اجتماعی حاصل آمده است. بنابراین تا زمانی که نا امنی،تهدید و ارعاب طبیعی اجتماعی و محدودیت خرد و تعقل به علت ضعف خصلتی انسان در برخورد با موانع و نارسایی‌های محیطی وجود دارد؛گریزی نیست که قانون با نسبیت خویش برای حفظ موقعیت و منافع خاصی جهت یابد و یا برای ماندگاری برخی موازین و معیارهای مورد اقبال جناح قدرت و مکنت حاکم بر جامعه،تدوین و تنظیم گردد.

پس قانون حاصل شرایط عینی و ویژگی‌های تاریخی فرایند متکامل زیست جمعی بوده که اگر چه حافظ منافع و مصالح چارچوب های نظام یافتۀ قدرت و اقتدار اقشار و طبقات خاصی می باشد.ولی از سویی حامی نظمی است که براساس آن انسان‌ها از تعرض به یکدیگر نهی شده وحقوق عامه در شیار نظمی جریان می بابد که بشود از امکانات و مواهب موجود بهرۀ مفید و ممکن گرفته شود.بنابراین در انسداد متکاثر مفاهیم و مقولات اجتماعی ، قوانین نیز به تبع آن در افت و خیز ها وتبادل و تبدیلات درونی و بیرونی مخدوش می گردند.بدینسان قوانین از ماهیت و مضمون اصیل و واقعی‌اش تهی گردیده و به ابزاری برای حمایت و صیانت و همچنین نگرش و بینش خاصی مبدل می شود.قانون ابزاری منبعث از اراده و خواست عمومی نبوده و قیم مآبانه است ومتناسب با تمایلات وتمنیات جریان های خاصی برای دیگران تصمیم می گیرد.این ویژگی قلمرو اراده،شعور و همچنین بروز استعدادهای ناب انسانی را بسته و متناسب با اوضاع و احوال جامعه،مدارک اثباتی کاذب ومجازی را برای برقراری نظم ایده‌آل قدرت حاکمه و مدافع حریم و چارچوب دیدگاه‌های ویژه ارائه می نماید. قانون ابزاری قانونی سلیقه ای بوده و مطابق علقه و خواست و نیات جریان های مسلط تعبیر،تفسیر و اعمال می گردد. دراین صورت ماهیت و مکنونات درونی آن در اهداف و رضامندی افراد به فراموشی سپرده می شود.بدینسان ضوابط وحرکت های نظام مند به سوی هرج و مرج و بلبشویی سوق یافته که پویایی و بالندگی جامعه و انسان در جهالت و ندانم کاری ناشی از نیافتن ونشناختن جایگاه قانونی حرکت‌های اجتماعی به رکود و سکون مبدل می شود.


نظام سلطه سرمایه نیز در اعصار مختلف تاریخی خویش و متناسب با روندهای تحول و تکامل جامعه و انسان ،برای تأمین و تضمین هژمونی کلان سرمایه داران و عمالش قواعد و قوانینی تنظیم و تدوین نموده و به مرحلۀ اجرا گذاشته است.واقتدار قانونی اش را با ابزارهای عامه پسند وفریبنده ای چون آزادی،دمکراسی،عدالت اجتماعی، امنیت و آسایش عمومی بر جامعه های انسانی اعمال داشته و می دارد. اگر چه دستاوردهای اقتصادی اجتماعی نظام سرمایه نسبت به فرماسیو نهای ماقبل خود اصولی‌تر و انسانی تر بوده است؛که البته این ویژگی محصول توسعه و تحول تکنیکی و به تبع آن هر چه شفاف تر شدن روابط و مناسبات اجتماعی و همچنین فزونی درک و فهم عامه برای زندگی معقول تر و انسانی تر بوده است.اما بدلیل ماهیت طبقاتی و بحران زای نظام سلطه سرمایه،تمامی مصوبات قانونی و ادعاهای انسانی اش زیر فشار بحران و ناکارآمدی اعمال قانونی، ملعبۀخواست و نیات سخیف و ناانسانی افزون طلبی های ذاتی نظام سرمایه قرار گرفته است.بدینسان همواره با دستاویزهای غیرموجه و نامتعارف به ره آوردهای انسانی یورش برده و آزادی،دموکراسی و عدالت را با ترفندهای متفاوت و ناپایداری و بی ثباتی روندهای اجتماعی زیر سؤال برده و میبرد.


فزونی آگاهی و فهم عمومی برای احقاق حقوق حقۀخویش،عمال سرمایه را به سوی تاکتیکها و ترفند های ضد انسانی متکاثری سوق داده است.تا ضمن تحمیل هزینه برای خروج از بحران ذاتی اش به عامه؛ بتواند روندهای نوینی را برای استمرار حیات انگلی اش پیدا کند.بدینسان رخدادهای محیطی را که عموما حاصل عمل‌کرد نامتعارف و ناانسانی اش می‌باشد به ابزاری برای هجمه و هجوم به دستاوردهای اجتماعی مبدل ساخته و تلاش می‌کند با استعانت از ابزارهای توسعۀ تکنیکی، به جهت دهی افکار عمومی وتشتت آرا و نظرات عامه مبادرت ورزد. تدارک خوراک فکری برای عامه،و همراه نمودن آرا و نظرات نخبگان و اندیشمندان برای به چالش کشیدن اعتراضات عمومی ناشی از فقر و بی‌عدالتی مفرط و دم افزون جامعه،ایجاد بستر های اختلافات قومی، قبیله‌ای و منطقه ای و دامن زدن به جنگ‌های خانمان سوز برای غارت و چپاول منابع مادی و انسانی و همچنین اغتشاشات فکری برای اهداف شوم و منحوس نظام منحط سرمایه می باشد.ضمن اینکه با این ترفندهای رذیلانه و جبونانه سعی می کند،فرصت و فراغت لازم را برای تدوین و تنظیم قوانینی که بتواندبا تکیه برآن به سلطه و استمرار بهره کشی و بهره برداری نامتعارف و استثماری خود از جامعه های انسانی، تداوم بخشد. شناخت و درک این مبرمات بایستی ابزار مناسبی برای مبارزان صادق و راستین منافع عامه و هدایت جامعه به سوی درک و فهم الزامات کنونی باشد.
اکنون پر چالش ترین مرحله بحران نظام سرمایه در حال نمودهای عینی خویش است. نمودهای مخرب و دهشتباری که عمال سرمایه را برای تدوین و تنظیم قواعد و قوانینی که بتواند استمرار چپاول و غارت منابع مادی و انسانی را توسط نظام سلطه گر سرمایه تأمین و تضمین کند؛ بسیج نموده است.این بحران تعمیق شده حاصل تمهیدات وحمایت های بی پشتوانه و نامتعارفی می باشد که از آغاز بحران تا کنون توسط عمال سرمایه اعمال شده است. تمهیداتی چون تزریق غیر معمول ثروت عمومی به بنگاه های مالی و حمایت های ویژه از سازمانها و نهادهای مرتبط با آن‌ها که اکنون به بروز بحران کیفی نوینی قدم گذاشته که نظام سرمایه را با چالشهای تعیین کننده روبرو خواهد ساخت. مطمئناً گذر از این مرحله بدون خشونت و حد و هدم انسانی و دستاوردهای اجتماعیش، برای اغتشاش و اختلال فکری عامه در مسیری نامتعارف و غیراصولی نخواهد بود.پس باید آماده آغازحرکتهای جنون آمیز و متجاوزانۀ عمال سرمایه دست در دست عناصر مرتجع و متوهم، در گوشه و کنار جهان باشیم.سال پیش روی سالی پر تنش و غم انگیزی برای بشریت خواهد بود،سالی که ثروت و قدرت برای تداوم غارت و چپاول ره آوردهای بشری، از هیچ ابزار قانونی و غیر قانونی برای تحقق اهداف ضد بشری فرو گذار نخواهند کرد.روبرو شدن با این مرحلۀ وحشت و دهشت نیازمند درک اصولی و واقع‌گرایانه با رخدادهای محیطی و پیرامونی می باشد.


متأسفانه بسیاری از نویسندگان وروشنفکران عموما هنوز از بحث و فحص قرون گذشته بویژه قرن بیستم خارج نشده‌اند ودر حول و حوش مسایل و مباحث قرن گذشته به بحثهای عموما توصیفی و روزمره پرسه می زنند. هنوز پیوندهای الزامی جهانی حاصل تحول و تکامل جامعه و انسان را در نیافته اند و در تاریکخانۀ ذهن و اندیشۀ خود بدنبال مفری جهت رهایی از مسئولیت های سنگین روشنفکرانۀ خود گام بر می دارند. بدینسان است که هنوز ناسیونالیسم کور و بی‌هدف رهایشان نمی‌کند وبر این اساس به ابزار ناخود آگاه اهداف شوم و ضد انسانی نظام سرمایه مبدل شده‌اند.هنوز بازتاب رویکردهای نوین جهانی را که شاخص ترین آن جهانی شدن و به تبع آن پیوندهای الزامی اقتصاد و فرهنگ و سیاست می‌باشد را درک نکرده اند و یا بی توجه به روندهای نوین حاصل این دگرگونی ملموس و محسوس،به دلمشغولی های کاذب و رنگ رو باختۀ گذشته ره توشه بر می دارند. مطمئناً تداوم سایۀ سنگین این سنتهای مانع و رادع اهداف و آرمانهای انسانی روند اصولی مبارزه و ستیز با چپاول و تجاوز نظام سرمایه را به بی راهه سوق داده و تعمیق خواهد کرد.


سختی معیشت و رکود صعب و ثقیل بازار کار و تلاش،نتیجۀ روندهای نامطلوب و نا متعارف نظام سرمایه،تلاش های ضد انسانی نوینی برای تقسیم کار بین المللی و تجارت جهانی از سوی شرکتهای چند ملیتی و فراملیتی که از تصمیم سازان و تصمیم گیرندگان اصلی سیاست‌های جهان کنونی محسوب شده؛ همراه با لجام گسیختگی سرمایه مالی، آغاز شده است.تحمیل جنگهای خانمانسوز،تشویق ، تسلیح و تشجیع تروریسم1 کور و بی‌هدف ناشی از عملکرد بحران زایش، از سیاست‌های ضد انسانی این شرکت های عامل و حامل قید و بند های اسارت‌بار اقتصادی اجتماعی برای جامعه های انسانی می باشد.که با تعمیق بحران و توسعۀ دامنۀ فقر جهانی به سوی گسترش دامنۀ نفوذ و تخریب و ترهیب جامعه و انسان حرکت می کند.این فرایند حاصل خلاء قانونی است که با توسعه و پیشرفت‌های علم و تکنیک و به تبع آن فزونی انتظارات جامعه و انسان فراهم آمده که با منافع و مصالح این شرکت های جهانی همسو وهمراه نیست.براین اساس تلاش برای تدوین ، تصویب و تحمیل قواعدو قوانینی که بتواند همانند گذشته به حضور و حدوث شان در صحنۀ جهانی بعنوان بازوان قدرتمند و تعیین کنندۀ سیاست‌های جهانی تداوم بخشد؛را آغاز کرده اند..اگر چه تا کنون با تمامی ترفندهای مخرب و ریاکارانۀ خود توفیقی بدست نیاورده و دردام سیاست‌های تعقیب و گریز مداوم خود گرفتار آمده اند.بیداری و آگاهی نسبی جامعه های انسانی بدلیل بهره مندی از ره آوردهای نوین تکنیکی وبه تبع آن اطلاعات روز افزون رسانه ای فرصت های بسیاری را از عمال سرمایه برای تحقق اهداف شوم وتجاوزکارانه شان گرفته است.این روند و تعمیق بحران و فقر، رویکردهای نوینی را در برابر نظام سرمایه برای تسلیم جامعۀ جهانی و تحکیم بنیانهای نوین مورد نیاز خود،قرار خواهد داد.


نتیجه اینکه اکنون با تحولات وسیع و گستردۀدامنۀ علم و فن، جامعه های انسانی وارد عصر نوینی از تعاملات و تبادل و تبدیلات دزون اجتماعی گردیده اند، که یک تفاوت آشکار و ماهوی با تمامی روندهای گذشتۀ تاریخ بشری دارد.عصری که توسعۀ تکنولوژی ارتباطات یک پیوند تنگاتنگ را بین آحاد انسانی برقرار ساخته وبا نقل و انتقال مداوم پیام‌های رسانه ای، بسیاری از روابط و مناسبات درون اجتماعی و بین فردی از شفافیت هرچه بیشتری برخوردار شده اند.این فرایند تکاملی که جهانی شدن از شاخصه های بارز و اساسی آن بشمار می آید؛نیازمند استقرار وایجاد بنیانهای نوین تقنینی بوده که بتواند به الزامات و نیازهای رو به تزاید حاصل آگاهی وشناخت انسان‌ها برای زیستی مطلوب تر و انسانی تر پاسخ مکفی بدهد.اما در بی ثباتی و ناپایداری بنیانهای مادی و معنوی جامعۀ جهانی بدلیل گسستگی تاریخی و رویکردهای نوین اقتصادی،سیاسی و فرهنگی،خلاء قانونی بیش از هر زمانی احساس می شود. تلاش مذبوحانه و دهشت باری از سوی عمال سرمایه و ارتجاع برای جلوگیری از تنظیم و تدوین قوانین الزامی عصر،به منظور تحکیم قواعد و قوانینی که بتواند سلطۀاستثماری و استعماری گذشته را با سبق و سیاق نوین برقرار سازند؛آغاز شده است.این روند رو به تشدید و تعمیق،عمال سرمایه را به سوی انحراف و انسداد قوانین الزامی عصر وایجاد و استقرار یک چارچوب ناعادلانه و ضد بشری سوق داده است.پس مبارزه بر علیه تدوین و اجرای قوانین ظالمانه و ضد انسانی بایستی سرلوحه کار تمامی نیروهای مترقی وپیشرو قرار گیرد.





اسماعیل رضایی

پاریس

15/11/2015







1_نوشتن این مقاله با فاجعۀ تروریستی پاریس همزمان شد.بار دیگر ارتجاع و واپسگرایی به مدد نظام سرمایۀدر بن‌بست آمدند.تا با جنجال و هیاهو،اختلالات ذهنی و اغتشاشات فکری عامه،فرصت و امکان لازم برای تحقق اهداف از پیش تعیین شده و نا انسانی اش را پیدا کند.عمال سرمایه اگرچه دارای یک مرزبندی روشن با واپسگرایی و ارتجاع می‌باشند و در تضاد و تقابل آشکار و ماهوی با آن‌ها قرار دارند؛ولی در مقطع کنونی از تاریخ تحولات اقتصادی اجتماعی و گذر تاریخی نوین، در پس فرصت های حاصله از جنایات این جریانات واپسگرا تلاش می‌ورزند به تنظیم،تدوین و تصویب قواعد و قوانینی بپردازند که روندهای گذشته استثماری و استعماری را با سبک و سیاق نوین برقرار سازند.بر این اساس است که مدام از مبارزۀمداوم و انهدامی سخن می گویند؛ولی بر چگونگی تدارک مالی و تسلیحاتی شان چشم فرو می بندند. زمانی که اوباما از جنگ فرسایشی با گروهک داعش به مدت بیش از دوسال سخن می گوید،در فحوای کلام فرصت وزمان مورد نیاز برای تحقق اهداف از پیش تعیین شده در منطقۀ خاورمیانه و جهان نهفته است.  

۱۳۹۴ مهر ۷, سه‌شنبه

گذر و گذار


تحولات و رشد وتوسعه ابعاد تکنیکی و به تبع آن انسانی،جهان را وارد عرصه های نوینی از روابط و مناسبات اجتماعی نموده است.تحولات علمی، فزونی شناخت بشری،پیوستگی و همبستگی جهانی به دلیل افزایش شتاب آلود ره آوردهای ارتباطی و همچنین درک متقابل و روز افزون بشری؛ضرورت یک تحول و دگرگونی اساسی و بنیادی را در بافت و ساخت اجتماعی و جهانی ایجاد نموده است.بافت و ساختی که بتواند به الزامات و انتظارات رو به تزاید جامعه های انسانی پاسخ مکفی بدهد.این روند تحولی و تکاملی هر چه بیشتر نیازمند جامعه‌ای است که در آن انسان‌ها فارغ از قید و بند های محصول دستاوردهای انسانی و چارچوبهای تنگ و محصور طبقاتی،بسوی یک تعامل و تعادل منطقی، معقول و الزامی در راستای تأمین اهداف و آرمانهای انسانی سوق بابند.


افزایش انتظارات محصول فزونی آگاهی انسانی بر بستر رشد و توسعه دم افزون تکنیکهای نوین بهره مندی از موهبت های طبیعی اجتماعی است. زیرا در سلایق، علقه ها و دینامیسم اجتماعی تأثیر بسزایی بجای می گذارد.براین اساس با رشد مداوم و روبه رشد دامنۀ ارتباطات جهانی و نزدیکی هر چه بیشتر انسان‌ها وهمچنین درک متقابل بهبود یافتۀ بین آنها،این امکان را فراهم آورده که در بسیاری از رنجها و کاستی های جامعه های انسانی، با یکدیگر همدردی کرده و به یاری هم بشتابند.این فرایند، فضای باز و گسترده ای را گشوده است؛که بهره گیری از آن مستلزم بکار گیری متدهای نوینی می‌باشد که همسو و همراه با این فضای مدرن باشد.فضایی که انسان‌ها تحت آن شرایط بتوانند شفاف‌تر،گویا ترو منطقی‌تر در کنار هم قرار گیرند و به رفع نیازمندی های الزامی جامعه و انسان همت گمارند.

ناتوانی در بهره گیری مفید و بهنگام ازاین فرایند تکاملی،منجر به فضاسازی های کاذب برای پر کردن خلاء این فضای گسترده نوین گردیده که جز اتلاف منابع و ابطال زمان چیز دیگری را عاید جامعه و انسان نمی سازد.در حقیقت از پیشرفت و تکامل در راستای فضاسازی های مبتذل و مشغول ساز ذهن و جسم آدمی برای فراموشی وبی تفاوتی نسبت به واقعیتها و حقایق سخت و شکننده محیطی بهره گرفته می شود.این ابتذال با تغذیه از بن مایه‌های مادی و فرهنگی درونی غنا یافته؛و منافع و مصالح عامه را در کجراهه های ناهموار و مضر به نابودی و هرز روی هدایت می کند.فضای بسته و محصوری که منافع و مصالح خاصی را دیکته می‌کند واز شفافیت روابط و مناسبات درونی و بیرونی می پرهیزد.


بشریت امروز بر بستر تکامل تدریجی جامعه و انسان،به مرحله جدیدی از تمدن و حیات انسانی نزدیک شده که متفاوت و متباین با گذشته است.مفاهیمی چون اومانیسم،مدرنیسم و لیبرالیسم که امروزه به مانع جدی تحقق اهداف انسانی مبدل شده اند؛زمانی مترقی و متعالی بوده و در حیات اجتماعی انسانی ماقبل خودش نیز جایی نداشته اند.بلکه اکتسابات محیطی و الزامات انسانی بدان معنی و مفهوم بخشیده؛تا فرایند تکاملی را تسهیل و روابط و مناسبات انسانی تر را بر جامعه حاکم سازند.امروز نیز بشریت نیازمند مفاهیم نوینی است که با حذف و زوال پذیری مفاهیم قدیمی نهادینه شده قابل تحقق است.مفاهیمی مترقی تر و پیشروتر که با حذف تدریجی زواید و موانع موجود محقق شده؛و به ایجاد جامعه‌ای پویاتر و انسانی تر خواهد انجامید.به شرطی که شجاعت و عزم آنرا پیدا کنیم که حقایق و واقعیت‌های محیطی را بپذیریم و به نفع بشریت ومصالح انسانی حرکت نوینی بیاغازیم.گذر از این فاز بنیادین حیات اجتماعی،نیازمند گذار از شبح سرد و بیروح سنت و تحکم به رشد و بلوغ عقلانی و خرد روشن بین جمعی و فراساحتی می باشد.


امروز نظام مسلط سرمایه با مقاومت در برابر استقرار بافت و ساخت نوین مورد لزوم عصر،بحران صعب و سختی را بر جامعه های انسانی حاکم ساخته است.بحرانی که متباین و متفاوت با تمامی بحرانهای گذشته نمود یافته و آبستن حوادث و رخدادهای بی بدیلی است که تا کنون سابقه نداشته است.این بحران بدلیل جهانی شدن روابط و مناسبات اجتماعی انسانی ابعاد جهانی یافته و با توقف در ایستارهای قدیمی توسط عمال سرمایه،تعمیق یافته و می‌رود که حیات نظام سرمایه را نشانه رود.امروز دیگر با برخی تمهیدات اصلاحی درونی،نمی شود بر بحران و ناکارآمدی بافت و ساخت کهنه فایق آمد.چرا که گرایش عمومی رشد و توسعه علوم و فنون به ساختار شکنی و باز سازی بنیانهای نوین برای استمرار حیات اجتماعی است. در صورت مقاومت ویا توقف در بنیانهای کهنه و نهادینه شده؛سیستم یا نظام تهدید به اضمحلال یا فروپاشی می گردد.زیرا از ترکیب و تعمیم پدیده‌ها و الزامات محیطی که در شرایط یکپارچگی و سالم عمل کردن سیستم یا نظام میسور است؛ جلوگیری می کند. اگر چه روند های اصلاحی ممکن است بصورت مقطعی وبرای دلمشغولی ها و مشغولیت ذهنی درونی مفید افتند،ولی خیلی سریع کارآیی خویش را از دست داده و از پاسخگویی به الزامات جامعه دور می گردند.


عصر جهانی شدن عصر در هم تنیدگی اقتصاد،فرهنگ،سیاست و تمامی عناصر مرتبط با تبادل و تبدیلات محیطی می باشد.بنابراین در حد مرزها و چارچوبهای تنگ و محصور ملی نمی گنجند.اگر بشود فقر درونی را با اصلاحات و برخی ترفندهای محیطی تعدیل کرد؛و بسوی رفاه نسبی با افزایش قدرت خرید، فزونی مصرف و به تبع آن بهبود فرایند تولید سوق داد.فقر جهانی را که بیش از نیمی از جمعیت جهان را شامل شده و از مصرف کنندگان مهم و اساسی تولیدات صنعتی محسوب می شوند؛چگونه می‌توان تعدیل کرد؟بحران فرساینده و رو به تعمیق کنونی یک عدم تعادل و توازن اساسی و بنیادینی را در سطح جهان ایجاد کرده که منجر به روندهای نامتعارف و ناهنجاری‌های روزافزون گردیده است.موانع اصلی تعدیل و ایجاد یک تعادل و توازن پایدار و بادوام مقاومت و مخالفت عمال سرمایه در برقراری موازین و معیارهای نوینی است که بتواند با فرایند تکاملی و تحولی جامعه وانسان همراه گردند.


جهانی شدن محصول تکامل و تعالی جامعه و انسان است.تحولی که بارشد اندیشه و خرد انسانی بارور شده و بسوی نمود و نماد زیستی منطقی‌تر و کمال یافته تر در حرکت است.چرا که با رشد اندیشه و خرد انسانی،آگاهی و درک بهتر مناسبات بین انسانی فزونی گرفته و مسئولیت پذیری بیشتری را نسبت به جامعه و انسان نهادینه می سازد.این فرایند یک تعارض وتضاد بنیادینی باصورت بندیهای مسلط بر جامعه جهانی داشته؛و یک تهدید جدی برای استمرار زندگی انگلی و ضد انسانی نظام منحط سرمایه محسوب می‌شود.چونکه انسان آگاه و مدرک زندگی بهتر،عادلانه تر وانسانی تر را مطالبه کرده،وبرای تحقق آن باعناصر و بنیانهای مانع و رادع به مبارزه شدید و مداوم بر می خیزد.مقاومت و مسئولیت گریزی کنونی صاحبات ثروت و مکنت در سطح جهانی در برابر ایجاد و استقرار قواعد و قوانین الزامی،ناشی از هراسی است که فرایند متحول و متکامل عصر، بسترهای افزایش انتظارات و جامعه عادلانه تر و با ثبات تر را فراهم نموده است.

حضور جاهلانه و بربرمنشانه عمال سرمایه در هدم و حد منابع مادی و انسانی در گسترۀ جهانی بازتاب منفعلانه و متجاوزانه اش در برابررشد درک و شناخت عامه برای فردایی بهتر و آرمانی تر می باشد.چرا که بحران سازی و بحران آفرینی جزو ذات نظام سرمایه بوده،و جامعه و انسان را در یک دور باطل وتسلسلی به بند می‌کشد.از یکطرف در تمامی دوران تاریخی ضدانسانی خویش به هزینه جامعه زیسته و خسارات و زیانهای عملکردهای نامطلوبش را نیز از جامعه اخذ کرده و می کند.از طرف دیگر،با روند نامتعارف وانگلی اش بر دامنۀفقر و فاقۀعامه افزوده وجامعه را دچار بحران و بن بست های شکننده می سازد.وتلاش می‌ورزد هزینه خروج از بحران را از مردم اخذ کرده؛که به تعمیق و فزونی گسترۀ فقر دامن می زند.در حقیقت بحران می آفریند و زر و زور می انبازد. در این میان علم و تکنولوژی با ویژگی درونزایی خویش به مدد انسان‌ها آمده و به فزونی آگاهی و درک و درایت آنها پرداخته، وهمواره نظام فرتوت سرمایه را به چالش کشیده وآنرا وادار به عقب نشینی و دادن امتیازها ویژه برای برونرفت از بحران و تداوم زندگی ننگینش،کرده است.پس علم و تکنولوژی بر عکس نظام مسلط که برداشته ها و اکتسابات گذشته ابرام دارد،آگاهی و شناخت را برای یک تعادل و توازن زیست جمعی ،فزونی می بخشند.


تمامی روندهای نامتعارف و نامتعادل نظام سرمایه برای کسب سود هرچه بیشتر به هر قیمتی است؛ که وی را تحریک و تشجیع می‌کند تا به تمامی مجاری و منافذ زیست اجتماعی برای کسب سود بیشتر نفوذ کرده وآنها را مصادره به مطلوب نماید.ودر این فرایند چنان دچار شیفتگی و خود‌باختگی جنون آمیز می گردد؛که از بن‌بست ها و چالش های پیش روی نیز غفلت ورزیده ودر دام حرص و طمع سیری ناپذیر خود به اسارت در می آید.در حقیقت در دام سودبری محض خویش گرفتار آمده واز دست یابی به نتیجۀ مطلوب باز می ماند. بدینسان است که به بلوکه کردن و تراکم بی رویه ثروت اجتماعی پرداخته و باز تولید ثروت را با موانع جدی روبرو می سازد.بلوکه و سترون کردن ثروت عمومی،فقر را در گسترۀ وسیع جامعه های انسانی به حرکت در آورده و قدرت تولید و مصرف را که پایه اصلی و اساسی باز تولید ثروت اجتماعی و سود دهی آن محسوب می‌شود را به چالش می کشد.و ارتباط ارگانیک بین تولید ثروت و تولید کالاهای مصرفی و بادوام را نادیده انگاشته؛و ازباز تولید ثروت نیز که ارتباط تنگاتنگ به دخالت مداوم و مؤثر عامه در فرایند تولید ومصرف دارد؛ فاصله می گیرد.


امروز لجام گسیختگی سرمایه مالی که عامل اصلی تراکم و سترون سازی ثروتهای اجتماعی است؛با افزایش فقر و تعمیق فاصله طبقاتی، از پویایی و پایایی جامعه های انسانی کاسته و بارآوری فرایند سرمایه را در مجاری نا متعارفی چون بورس،خرید و فروش مستغلات و سوداگری محض سوق داده است.و بدینسان ضمن توسعۀ دامنۀ فقر عمومی،دسترسی عامه را برای زیستی اقل به چالش کشیده است.تنها بخشی که دامنۀ تولید آن رو به توسعه و تداوم است؛تولید و توزیع ابزار هدم و حد دستاوردها و نفوس انسانی یعنی ساخت انواع سلاح کشتار فردی و جمعی است.چرا که بدین طریق به اغتشاش و انحراف افکار عمومی پرداخته و هم به انباشت انگل وار خود ادامه داده است.در حقیقت با تعمیق کینه و نفرت عمومی،تلاش می ورزد برای خود مفری بجوید و سواربر ارابۀ قدرت و مکنت، ساده لوحی و بی اندیشگی عامه را به ریشخند بگیرد.


تداوم لجام گسیختگی سرمایه مالی و غفلتهای اجتناب ناپذیر آن،منجر به نارضایتی گسترده عمومی و تعمیق روز افزون آن گردیده است.ودر این کار زار مبارزاتی که آغاز شده؛عمال سرمایه همواره از ترفندهای متفاوتی جهت انحراف اذهان عمومی برای شکست و یا به بن‌بست کشاندن مبارزات مردمی بهره گرفته و می گیرند.با رسوخ و نفوذ قالبها و دستورالعملهای اجرایی نظام سلطه سرمایه در بخشهای کلیدی ادار ه امور اجتماعی و انحصاری دانستن آن در خدمت عمال سرمایه برای تداوم حیات اجتماعی،با بوق و کرنا، هیاهو وجنجال وتبلیغات بی‌پایه و اساس با استعانت از ابزارهای ارتباطی و رسانه ای، تلاش می‌کنند که به عامه اینگونه تفهیم و القاء نمایند که هرگونه دخالت و جابه جایی قدرت خارج از نرم کنونی ویا تغییرات کلیدی و بنیادی،جامعه را بسوی هرج و مرج و اضمحلال سوق می دهد.این در حقیقت تهدیدی است با ظاهری مشفقانه ومداراجویانه برای گسست و زمینگیر کردن دامنۀمبارزات مردمی و در صورت ناکامی از دست زدن به هرگونه جنایت و دسیسه ای برای به زانو درآوردن مبارزات حق طلبانۀ مردمی ابایی نخواهند داشت. پس برخورد آگاهانه و اتخاذ مشی اصولی مبارزاتی می‌تواند آن‌ها را خلع سلاح کرده و دستیابی به اهداف مردمی را تسهیل کند. غافل از اینکه در شرایط بیداری و آگاهی نسبی مردم که جهت گیری خاصی را برای دستیابی به اهداف خویش برگزیده اند؛تبلیغات و القائات فکری نتیجه عکس داده و به ضرر دشمنان مردم عمل خواهد کرد.


گردش کنترل ناشدنی سرمایه مالی بدلیل سیالیت آن،امروز بعنوان پرچالش ترین نمودهای نامتعارف نظام سرمایه محسوب می شود.چرا که ضمن تشدید فراگرد فقر و تعمیق فواصل طبقاتی بر بستر بلوکه کردن ثروت عمومی در سطح جهانی،وتشدید بحران روز افزون اقتصادی اجتماعی،بشریت را در سراشیبی سقوط اخلاقی و ارزشی قرار داده است.این نمود غیر انسانی جامعه را در یک رقابت فشرده و ناسالم اجتماعی برای اندوختن و انباشتن بی رویه پول و مکنت؛ تمامی ارزشها و روابط و مناسبات سالم درون اجتماعی را بسوی تفرقه ومشروعیت تعدی و تجاوز به حریم امن فردی و عمومی سوق داده است. این روندهای نا متعارف از یکطرف محصول ندرتها و محدودیتهای زیست عمومی بدلیل تعدی و تحدید منابع موجود توسط معدود افرادی در سطح جهانی است و از طرف دیگر مقبولیت پول به عنوان منبع اصلی و مهم بهگزینی انسان‌ها در روابط و مناسبات بین فردی و درون اجتماعی می باشد. یعنی قدر و ارزش انسان‌ها به میزان تمول و تمکن پولی و مالی افراد وابسته شده است. این عوارض سوء و خطرناک که تمامی ارزشها و اصول اخلاقی فردی و جمعی را فدای حرص و طمع سیری ناپذیر پدیده‌های مجازی و اکتسابی محیطی نموده است؛ امروزه به یکی از چالشهای اساسی مبارزه بر علیه ظلم و ستم و تجاوزات نظام سرمایه تبدیل شده است.

سقوط و نزول ارزشهای انسانی و اخلاقی محصول ایدئولوژی زدگی روابط و مناسبات اقتصادی اجتماعی است.چراکه در پندارهای ایدئولوژیکی تخیل و توهم ابزار مساعدی برای گذر از تنگناها و نارسایی‌های محیطی محسوب شده؛و مرزهای امن و ناامن پوشش می پذیرند و ایمنی و سلامتی کاذب برای گریز از فقد و فسد جامعه را فرا می گیرد.همچنین در توهم و پندار تمامی مفاهیم ارتباطی و مقولات زندگی اجتماعی مطابق خواست و تمایل آدمی تلوّن می پذیرندو بطور مجازی به یک نقطه نظر مشترک و همراهی عوامفریبانه سوق می یابند.این روند واقع گریز محصول ناتوانی و کم مایگی مادی و معنوی انسان در برخورد با حقایق و واقعیتهای محیطی می باشد.اصولا پدیدۀ تخیل و پندار ایدئولوژیکی به دو طریق نمود یافته و تحکیم می پذیرد.یکی در شرایط ندرت و فقر و فقد مادی و عدم سلامت روانی1 و همچنین محرومیت‌های متکاثری که زندگی فرد و جمع را فرا می‌گیرد و دیگری ناتوانی آدمی در مقابله با خطرات و تهدیدهایی که از گرفتاری در دام ضرورتها و قانونمندی های ناشناخته وتاثیر مخرّب دستاوردهای انسانی و فرآوردهای ابزاری حاصل آمده؛ وی را بسوی گریز از نمودهای عینی پدیده‌ها و برخورد واقع‌گرایانه و معرفت شناسانه با رخدادها و روند متعارف اجتماعی قرار می دهد.


پندارهای ایدئولوژیکی درک وارونه از حیات اجتماعی را به نمایش می گذارند.بجای تکیه بر معرفت و دانش مورد لزوم بر عادات و سنت‌های جدلی رو به افول بهره می گیرند.جنگ زرگری راه می اندازند،تا اذهان را مشوش و گزینش راه‌های منطقی و مطلوب را با دشواری مواجه سازند.با قلب ماهیت رخدادها و عملکرد فردی و جمعی تمامی ناکامی ها،جدلها و تضادهای درونی را با تعبیر و تفسیرهای دور از واقع تحلیل کرده و در تمایلات و تمنیات تجریدی و انفرادی تحلیل می برند.بدینسان اخلاق وارزشهای انسانی به انواع حیل و ریب و ریا آلوده شده وافراد با درونمایه ای کاذب و دروغین برای دستیابی به اهداف فردی و جمعی روی می آورند.به انباشت انگل وار ثروت و مکنت روی آورده و ثبات و پایداری الزامات رشد و توسعه را ملعبۀتمایلات و تمنیات درونی خویش می سازند.بر این اساس برای اخلاق ایدئولوژیک شم اخلاقی شم اقتصادی است و برای دستیابی به ثروت و مکنت به قلب حقایق و مفاهیم اخلاقی روی آورده و با تجاوز و تعدی به حریم زندگی دیگران،تلاش می‌ورزد به اهداف ناانسانی خویش نائل آید.


این سقوط اخلاقی و ارزشی انسانی در بطن خود ناتوانی و ترس و هراس از دست دادن مناصب و موقعیت های اکتسابی را نهفته دارد.ترس از روند رشد دم افزون دانش و تکنیک و ناتوانی برای مقابله با فرایند ذات گرایانۀ آنها، موجب هجمه و هجوم صعب و سنگینی توسط عمال سرمایه و متحجرین به جامعه های انسانی گردیده داست.در حقیقت خود را دراسارت وتنگناهای فرایند ابزارهای آگاهی‌بخش و رهایی ساز دیده و تلاش بی سرانجام و بد فرجامی را با توسل به ابزارهای مخرب و خشن بر علیه منافع عامه آغاز کرده اند.با تراکم و بلوکه کردن ثروت اجتماعی که حاصل تلاش و تکاپوی جمعی انسان‌ها در تعاملات کاری و رفتاری می باشد؛روند عادی و مرسوم جامعه انسانی را بسوی عدم تعادل و تعاملات الزامی سوق داده، تا انسان‌ها در مازهای پیچ در پیچ تلاش معاش گرفتار آمده و از اندیشۀ رهایی بخش فاصله گرفته و حقایق و واقعیت‌ها را در پس حصار و حد تحمیل اندیشه و عمل کتمان سازند. اکنون این بردگان مکنت و ثروت خود را در حال غرق شدن درگرداب هولناک آگاهی و شناخت دم افزون انسان‌ها،به ترفندهای کهنه و ناکارآمد چنگ انداخته تا روند سقوط و تلاشی خود را به تأخیر اندازند.


یکی از ترفندهایی که همواره برای غاصبان دستاوردهای اجتماعی،منافع مادی و فرصت سازیهای خوبی را در برداشته؛ ایجاد بسترهای جنگ و خونریزی بین ملتها،اقوام و گروه‌ها است.این ابلهان و سفیهان که در گذشته با به بازی گرفتن احساسات پاک انسان‌ها و قربانی نمودنشان برای به تأخیر انداختن اضمحلال و فروپاشی خود؛که سرانجامی جز ناکامی وشکست مفتضحانه ارمغان دیگری نداشت؛ دوباره در بحران سهمگینی دیگر به این ترفند و ابزار زنگزده چنگ انداخته تا شاید بتوانند امیال دنی خود و احساسات پاک و مقدس انسان‌ها را ملعبه نیات سخیف و نحیف خود سازند.غافل از اینکه تکنیکهای ارتباطی و رسانه ای یک پیوند رو به تعمیق و آگاهی ودرک متقابل انسانی راایجاد کرده که دیگر انسان‌ها همانند گذشته ملعبۀ خواست و نیات پلید و دنی قدرتمندان زرو زور نخواهند شد.انسان بیدار و آگاه در یک نبردی تعیین کننده و زمینگیر حقوق حقه و لگد مال شده اش را با مراجعه به پاگاه های مردمی و اندیشه های پاک و والای انسانی که تا کنون با ترفندها و ریب و ریای نظام مسلط سرمایه،به حاشیه رانده شده بود؛مطالبه خواهد کرد.واین نبرد هم‌اکنون آغاز شده است وطنین آن لرزه بر اندام فرتوت و بیمار نظام سلطه انداخته است.


در گذشته جنگهای خانمانسوز و ددمنشانه نقش کاتالیزور را برای گذر از مقاومت جبونانه و رذیلانه دارندگان مکنت و ثروت بازی کرده است. ولی امروز این نقش به آگاهی و درک و شناخت روز افزون انسان‌ها سپرده شده است که مسئولانه برای ساختن فردایی بهتر و مطلوب تر مبارزه سخت و گسترده ای را با بنیانهای ستم سرمایه آغاز کرده اند. اگر چه آغاز راه است ولی مطمئناً تعمیق خواهد شد و ترفندهای دشمنان مردم را نقش برآب خواهند ساخت.اگر بحران 1929 با تحمیل دو جنگ خانمان سوز جهانی از سوی سردمداران نظام سرمایه با کابوسی هفتاد و اندی ساله2 برای عمال سرمایه خاتمه یافت و هزینه گزافی را برای جبران این جنایت ضد بشری بر دارندگان ثروت و مکنت تحمیل کرد.بحران کنونی که از لحاظ عمق و گستردگی یک تفاوت آشکار و ماهوی بدلیل جهانی شدن و به تبع آن جهانی بودن روابط ومناسبات انسانی، با بحرانهای گذشته دارد.هزینه ای سنگین تر و گزاف تری را برای عمال سرمایه برای گذر از آن به همراه خواهد داشت.در این بحران آگاهی و بیداری انسان‌ها با تکیه بر احزاب و سازمانهای مترقی و واقعاً مردمی نقش کاتالیزور را برای پیروزی و احقاق حقوق پایمال شدۀ مردم بازی خواهند کرد.

در گذشته فقر ارمغان شوم کشورهای پیشرفته برای ملتهای عقب‌مانده از طریق غارت و چپاول منابع مادی و معنوی اینگونه کشورها بوده است.ولی اکنون با روند جهانی شدن و سیالیت سرمایه مالی و تراکم بلوکه شدن آن توسط عده‌ای قلیل در سطح جهان،فقر تعمیم یافته و تمامی جهان رادر یک فراگرد دایمی ندرت ونایابی نسبی الزامی زیست مطلوب و متعادل سوق داده است.براین اساس بی ثباتی و ناپایداری مداوم بر تبادل و تبدیلات و تعاملات محیطی حاکم شده؛و تنش و تلاطم های روز افزونی را بر جامعه جهانی حاکم ساخته است.جوامع پیشرفته صنعتی که عامل اصلی توسعه و تعمیق فقر و نابسامانی های اقتصادی اجتماعی محسوب می‌شوند؛در گردابی از نا امنی و نا بسامانی های محیطی گرفتار آمده که حیاتش را نشانه گرفته است.رشد علم و فن،آگاهی و انتظارات روزافزون، و ناتوانی جامعه در پاسخگویی بدانها،عامه را برای یک تغییر و تحول بنیادی بسوی جریانهای مترقی و پیشرو سوق داده است.امروز مبارزات حق طلبانه وانسانی نیروهای مترقی و پیشرو و عموما چپ در بخش مهمی از جهان بویژه در اروپا به بار نشست و خواب آرام عمال سرمایه را آشفته ساخته است.سیریزا در یونان، جرمی کوربین در انگستان و پوندموس در اسپانیا پیشقراولان این رزم بی امان محسوب می شوند.که بی گمان به دیگر کشورهای اروپایی که اکنون ندای حق طلبانه شان به گوش می‌رسد؛سرایت خواهد کرد.


اگر چه نظام سرمایه داری هنوز از پتانسیل لازم برای استمرار حیات خویش برخوردار می باشد.ولی با توقف در بافت و ساخت گذشته و گریز از برقراری الزامات عصر روندهای نامطلوبی را در عرصه های متکاثر اقتصادی اجتماعی درسطح جهانی دامن زده است. این مقاومت جبونانه و رذیلانه برای حراست و صیانت از اکتسابات گذشته؛ وی را به مرز اضمحلال و فروپاشی رسانده است.بزودی تمامی راه‌های ممکن برای تداوم روند کنونی بر او بسته شده؛ وبناچار تن به استقرار بسیاری از الزامات عصر خواهد داد. اکنون خروج از بحران تنها از طریق باز توزیع ثروت اجتماعی که توسط عده‌ای قلیل به یغما رفته و بلوکه شده است؛مقدور می باشد.تحقق این امر خود نیازمند قواعد،قوانین و مقررات نوین فراگیر در سطح جهانی است.در حقیقت بایستی فضای امنی که امروز برای لجام گسیختگی سرمایه مالی در سطح بین‌المللی فراهم آمده؛به فضایی نا امن تبدیل شود تا امکان بهره گیری مفید از ثروت اجتماعی به یغما رفته فراهم آید.در غیر این صورت با تداوم و تعمیق فواصل طبقاتی و گسترش دامنۀ فقر در سطح جهانی،منافع و مطالح نظام سرمایه را در سراشیبی سقوط قرار داده وبنیانهای هستی‌اش را به مخاطره جدی می اندازد. واقعیات صلب و سخت محیطی سیلی محکمی بر گونۀ آن‌ها خواهد نواخت و آن‌ها را از خواب غفلت سالیان دراز بیدار کرده وبه سوی جبران مافات سوق خواهد داد.



اسماعیل رضایی
پاریس

27/9/2015






(1)منظور از عدم سلامت روانی این است که فرد قدرت همراهی و همسویی با مهارتهای نوین را نداشته و نمی‌تواند به تحریکات محیطی پاسخ مناسب دهد.


(2)در جنگ جهانی دوم تقریباً نیمی از جهان به سوی بلوک به اصطلاح سوسیالیستی سوق یافت وجهان دو قطبی را شکل داد.عمال سرمایه برای ساقط کردن آن و تک قطبی نمودن جهان،هزینۀ سنگینی را تحت عنوان جنگ سرد متحمل شد ند تا سرانجام موفق به فروپاشی این بلوک گردیدند.ضمن اینکه برای خاتمه دادن به اعتراضات مردمی ناچار به دادن امتیازها اقتصادی و اجتماعی شد ند که بی سابقه بود.

۱۳۹۴ شهریور ۳۰, دوشنبه

عوامگرایی و فرهنگ عوامانه


جامعه وانسان با تأثیر متقابل بر یکدیگر به بسوی تحول وکمال گام برمیدارند.هرگونه عدم تعادل وتطابق با عوامل پیرامونی،دچار ناهنجاری وکنشهای نامتعارف گردیده؛که فرایند تبادل و تبدیلات الزامی رابامشکل مواجه می‌سازد.جامعه تحت تأثیر مداوم شناخت و تکامل ابزار و تکنیک قرار داشته،که وی را دچار اختلالات و افت و خیزهای مداوم قرار می دهد.ناتوانی در تعامل و بهره گیری مفید از این روند مداوم محیطی، وی رادچار اختلالات و تنشهای دایمی می نماید.زیرا رشد شناخت و تکامل ابزار و تکنیک،موجد دگرگونی های فرهنگی،علقه ها و تمایلات نوینی می‌باشد ؛که با عادات وسنت های قوام یافته و نهادینه شده در تعارض بوده که روند همگرایی و تعادل را با مشکل مواجه می سازد.


انسان ازجامعه و تاثیرات پیرامونی آن متأثر می‌باشد.و متناسب با درک و شناخت خویش برای تعادل و تعامل واکنش مناسب از خود بروز می دهد.واکنشی که مرضی تمایلاتش بوده وبتواندوی را در رسیدن به اهدافش یاریگر باشد.چنانچه از بصیرت و شناخت کافی برای بروز بازتابهای مناسب برخوردار نباشد؛دچا ر آشفتگی و ناهنجاریهای درونی و بیرونی مداوم می‌گردد که وی را از روند معمول و جاری حیات اجتماعی دور می سازد.اصولا آدمی تنها به انطباق خویش با محیط اکتفا نمی کند؛بلکه به تغییر ودگرگونی آن از طریق شناخت قانونمندیهای جامعه و طبیعت اقدام می کند.هر چقدر دامنۀ خبرگی فن شناسانۀ آدمی فزونی می گیرد؛چیرگی و غلبه وی بر محدودیت ها فزونی گرفته وبازتابهای آزادانۀوی را برای زیستی مطلوب تر میسر می سازد.


دو پدیدۀ جامعه و انسان و تأثیر مؤثر آن‌ها بر یکدیگر مکانیزمهایی را موجد است که تحت آن شرایط،ساختارها،مکانیزمها و الگوهای خاص و مورد لزوم شکل پذیرفته و فرایند تکامل و تعالی را تأمین و تضمین می نماید.در این فرایند با نهادینه شدن بسباری از پدیده‌ها ومفاهیم زندگی جمعی بویژه فرهنگ وتکثر آن درتعاملات زندگی انسانی،اثرات خاصی را بر روند سازوکارهای درون اجتماعی بجای می گذارند.جامعه ای که نتواندویادرگیر و دار دلمشغولی های کاذب و بی‌هویت از شناخت دقیق و عمیق تحولات وسازوکارهای درونی و بیرونی غفلت ورزد؛امکان همراهی و همسویی با فرایند تحولات الزامی را نداشته؛ و دچارناهنجاری،اختلالات،کج فهمی،کج اندیشی و انحرافات رفتاری و اخلاقی خواهد شد.


اختلالات فرهنگی یکی از نمودهای بارز وروشن ناتوانی آدمی درتعامل و تعادل با تأثیرات عوامل درونی و بیرونی است.چراکه فرهنگ و تکثر فرهنگی در جامعه وتداخل و نفوذ آن‌ها در یکدیگر و همچنین القائات فرهنگی عوامل بیرونی که در ایجاد الگوهای نوین نقش بسزایی دارند؛می توانند جامعه را دچار اختلالات و انحرافات اساسی بنمایند.جامعه ای که نتواند خود را با تحولات و تطورات درونی وبیرونی همراه کند؛ از درک و شناخت علّی بسیاری از ناهنجاری‌های محیطی از جمله تکانه های فرهنگی ناتوان خواهد بود.جامعه ایکه با الگوهای فرهنگی گذشته بخواهد تدوام حیات دهد؛ بدلیل قدمت و کهنگی صورت بندیهای شکل پذیرفته و نهادینه شده،قدرت درک و هضم مضمونی و محتوایی اثرات مخرب الگوهای فرهنگی پیشرفته را نداشته،وبا نگاهی سطحی و گذرا از بهره مندی مفید وپویا و پایای یافته ها وتجارب و مهارتهای نوین فاصله می گیرد.


توقف در صورت بندیهای گذشته،فراگرد فقر،تباهی و نابسامانی های اجتماعی را عمومیت بخشیده و تمامی استعدادها و توانمندیهای موجود جامعه را به هرز روی وبی هویتی سوق می دهد.زیرا تحت چنین شرایطی ره آوردهای آدمی نه برای ایجاد بنیانهای مادی و معنوی انسانی،بلکه برای اقتدار،انباشت بی رویه ثروت وجنگ افروزی و هجمه به هویت واصالت واقعی آدمی بکار گرفته می شود.ثروت ومکنت ریشه‌های شخصی و فردی پیدا می‌کند و روابط عاطفی واحساسی تحت الشعاع خردستیزی و جامعه گریزی قرار گرفته،وآدمی حیثیت وشئونات انسانی خویش را در گرو منافع و مطامع فردی از دست می دهد.بدینسان انحراف از معیارها و مقیاسهای عمومی به عارضۀ خطرناکی مبدل می‌شود که تمامی توان آدمی در یک فراگرد تکراری مداوم از دست می رود.

در ضعف بنیادین علم و فن،بنیانهای مادی جامعه با ارزش آفرینی های کاذب و دروغین از رشد وتوسعۀ الگوهای فرهنگی و دانش و معرفت روز فاصله گرفته؛وفصاحت بیان و گویایی زبان را در راه انحراف اذهان و رنگ و ریا بکار می گیرند.بدینسان کلامهای فریبنده و اغواکننده به مسمومیت اندیشه و روان مشغول می‌شوند وبه عبارت پردازی های بی‌محتوا و انباشتن زر وزور هدایت شده؛و با لفاظی های بی‌محتوا به توجیه عمل‌کرد نامتعارف و غیراصولی خود می پردازند.زیرا در فرهنگ بیمار گونۀناشی از ضعف های نهادینه شده در جامعه، تعبّد بجای تخصص می‌نشیند و تعهّد با معیارهای رنگ رو باخته و ظاهری آراسته و فریبنده به اشغال مناصب و موقعیتهای کلیدی می پردازد. بدینسان وحدت و همدلی از جامعه رخت بر می‌بندد و رد و حذف یکدیگر برای دوام و قوام پایگاه و جایگاه اشغال شده امری معمول و مرسوم تلقی می شود.تحت چنین شرایطی انتقاد جای خویش را به تعریف،تمجید،وتعظیم و تکریم می سپارد.


تحت شرایط بلبشو و هرج و مرج گونۀ ناشی از تسلط فرهنگ عوامانه،قضاوت و داوری عمومی نیز رنگ مادیت به خود میگیرد وآنکس برنده دعوا است که بتواندبا اقتدار مالی وارتباطات ابزاری خویش بر فرایند رسیدگی به امورات داوری و قضاوت تأثیر کارآمدتری داشته باشد.در این فرایند پایگاه های سنتی بدلیل نهادینه بودن ونفوذ و رسوخ در منفذهای قدرت واقتدار،فرایند صدور احکام ومقررات و قضاوت و داوری را زیر سلطه خویش می گیرند.بدینسان با بند و بستهای داخلی واز طریق عوامل نفوذی و سیاسی بر روند رسیدگی به امور جامعه تأثیر گذاشته و حق وعدالت را در حجاب و محاق توجیهات و تعبیر و تفسیرهای سلیقه ای به هیچ می انگارند.زیرادر این مسیر نا متعارف و ضد ارزشی حق و عدالت بوی مادیت بخود گرفته و تمامی انسانهادر مقیاسی خودی و غیرخودی وبر اساس رتب اجتماعی و اقتدار مالی طبقه بندی می شوند.منکرات و امر بمعروف فقط برای فقرا ومسکینان نمود عینی می‌یابد و اغنیا و متمکنان سوار بر توسن راهوار شهوات وتمنیات نامتعارف،تمامی ارزشها و اصول انسانی را به تمسخر می‌گیرند وقانون را آن طوری بیان و عیان می‌دارند که بتوانند تمامی موهبت غیراخلاقی و نامیمون را از خود دریغ ندارند.

با تحکیم و تعمیم فرهنگ عوامانه و سلطه روندهای نا متعارف ناشی از آن، مراکز مقننه و تصمیمگیری تعدد می‌یابد و مراکز کنترل و نظارت متعدد به پا می گردد.و تحت تضاد منافع تعمیم یافته است که احکام و دستورالعملهای خلق الساعه صادر وبه مرحلۀ اجرا در می آید.اربابان اقتدار و مافیای قدرت مالی که بر بستر رانت خواری و انحصارات تجاری بدست آمده؛قوانین را زمینگیر ودستورالعمل و احکام را متناسب با الزامات فردی و جناحی خویش تنظیم و تفسیر نموده و اجرا می نمایند. در حقیقت استبداد و اختناق را در بسته بندی های ریب و رنگ عرصه داشته و خورد عامه می دهند.با برخورد عوامانه با مسائل و مبرمات و اتخاذ شعارهای دهن پرکن و بی‌محتوا واغواکننده به تخریب و تشویش اذهان پرداخته ودر مواقع مقتصی با اغتشاش و هیجانات درون اجتماعی،تلاش می ورزند جامعه را در التهابات دایمی فرو برده،تا فرصت لازم را برای تحکیم مواضع و تثبیت منافع خود بدست آورند.


حریم نامطمئن و ناکارآمد مافیای رانت خوار متعصب و ناهمگن با روند رو به رشد پیشرفتهای انسانی،وی را به حرکتهای ایذایی و کور هدایت کرده، وجامعه و انسان را درالتهابات و آشفتگی و پریشانی مداوم نگه می دارد.پس تعصب را چماق تکفیر،تقلب را ابزار صعود وترفیع،قواعد مرام و مسلکی خویش را وسیله تحمیق و تخریب و اموال و دارایی را برای تخریب وتمکیک موقعیت ومناصبی به کار می‌گیرد که بتواند ناتوانی وضعف خصلتی اش را پنهان ساخته تا روند ناسازگار و ویرانگرش تداوم یابد.بدینسان جامعه را از صلاح و صرفه عمومی دور کرده،و با شعارهای آزادی،عدالت ودمکراسی در عرصه های مختلف مبارزات معماگونۀ خویش به صحنه آورده و رأی و نظر آن‌ها را از فیلترهای تعبیه شده اش عبور داده و سرانجام آن می‌کند که نه خواست عامه است ونه منافع و مصالح جامعه را در بر دارد.


در حشر و نشر عوامگونه، علتها و علایم بیمارگونه حیات با شفاعت و اطاعت پیوند می خورد؛ونماد و نمود فرایند متکامل و متعامل در تجرد اندیشه و ارتباطات یکسویه درون اجتماعی نادیده گرفته می شود.پس عتاب و خطاب معماهای پندارگونه وی را شرمگین و آشفته می سازد.در فرهنگ عوامانه فرمانبری از منابع لذات قدسی و روحانی با تکرار آموزه های گذشته نهادینه شده و تعمیق می گردد.با تعمیق فرایند التذاذ کاذب، روح اثیری و جسم رنجور و متألم، از کنترل لذایذ بی بنیاد ناتوان مانده وبسترهای تجاوز،تعدی و بی‌عدالتی را در عرصه های متکاثر اجتماعی تدارک می بیند.بدینسان همگی پند ده و اندرزگو و پند ناشنوا وتهذیب ناپذیر،درپناه اصول و قواعد التذاذی کاذب،بی اعتباری دنیایی را با اعتبار مادی و الگوهای ناپسند و زشت اجتماعی پیوند زده و برای مبادای نامطمئن وضعف های چاره ناپذیر حاصل فترت علم و معرفت و باریکی معیشت در برابر مظاهر شرک و خباثت زندگی اجتماعی سر تسلیم و تعظیم فرود می آورند.


درعوام زدگی به دلیل ناتوانی تبیین رویکردهای اجتماعی،تخریب به سازندگی،قساوت وشقاوت به رأفت و مهربانی،حد و حصر به گشایش و محیط باز،اختناق و استبداد نظری و عملی به دموکراسی وآزادیهای اجتماعی،فقر و فاقه عمومی به مکنت و دارایی و بالاخره خرافه و جهل عامه به درایت و بیداری تعبیر وتفسیر می شود.چرا که در عوام گرایی حفظ موقعیت و منافع،نیاز به تمجید و تعریف و تنوع کردار و رفتار دارد تا بتواند به توجیه رویکردهای اجتماعی بپردازد.زیرا تخدیر افکارو تحمیق اندیشه در شرایطی که نابسامانی و ندرت و کمیابی گسترش می یابد؛سهل تر تحقق می‌یابد و وابستگی عامه را به اقتدار و منابع قدرت فائقه و ابراز نظر و اعلام موضع آن فزونی می بخشد.بدینسان آدم عوام قالب می‌پذیرد و آنچه دیگران با اهداف خاصی می‌گویند برایش حجت می‌شود.


عوام به دلیل ناتوانی در پیوند الزامی با پدیده‌های محیطی،گنده پذیر وباریک اندیش بوده وبه مصداق دروغ هر چه بزرگتر باورش سهلتر تن می دهند.عوام گرایی و عوام زدگی ریشه در شرایط عینی جامعه دارد،جامعه ایکه در پس مانده های تفکر و باور دیرین به رتق و فتق امور می پردازد،در بیان تمایلات وتمنیات خویش نیز با احکام و موازین کهنه و قدیمی رجوع می کند.موازینی که با سازوکارهای مسلط بر جامعه و انسان سازگار نبوده؛و برای تشفی تمایلات به ابزارهای نامتعارف،غیر علمی و احساسی محض تمسک می جوید. تا در پناه قدرت فائقه ذهنی و پنداری به آرزوها و امیالش دست یازد.


عوام زود باورند و دیرفهم و فراموشکار،ودر التذاذ قدسی و روحانی غوطه ورند واز اصل لذت وشادمانی و چگونه زیستن بدورند.و در این لذت بی بنیاد و بی‌اساس است که جنایات انسانی توجیه می‌شود وحرکتهای فراقانونی وضداجتماعی ظهور می یابند.زیرا به آسانی تحت تأثیر القائات دیگران قرار گرفته و به آلت فعل دیگران تبدیل می شود.در این اعوجاج اندیشه و تشتت آرا و عقایدناشی از عوام زدگی،عوام فریبی تقویت می‌شود و به تشویش و تخریب اذهان می پردازد.عوام را سحر جادوی کلام و بیان اسطوره ای و پنداری مسحور می کند.چرا که در گفتار پنداری،مبالغه و افراط و تفریط ریشه غنی داشته و می‌تواند فراتر و برتر از مایه‌های زمینی به ارضاء تمایلات وذهنیت مبهم بپردازد.عوام در مبالغه،خود بزرگ بینی وباریک اندیشی شهره آفاقند.


عوام خطرات را خطیر وابهام را با اوهام در می آمیزد تا ناتوانی خویش را در پس پرده ایهام و اوهام پنهان سازد.و عوام فریب ارعاب را برای مرعوب کردن جامعه عوام زده با نصایح و پند و اندرزهای پدرسالارانه تلطیف نموده و رنج محنت دیگران را مفری برای حرکتهای نا فرجام وتعدی و تجاوز به مصالح عامه بکار می گیرد.خون را تشهد و خاک را گلگون می پسندد، تا بتواند تمسکی برای عبور از مرز جهالت ونادانی فرهنگ عوامانۀ انسانی پیدا کند.زیرا در فرهنگ عوامانه کی هستم لفظ و مرام برتر عامه است وچه هستم محلی از اعراب ندارد. زیرا درفرهنگ غالب عوامانه،اصل بربودن است نه شدن،اساس تفکر بر ایستادن وتوقف استوار است نه حرکت ورسیدن.پس بطالت در بیان و نظر وزمان و خبر گسترش می‌یابد و در قبض وبسط تکراری عوامانه،انقباض اندیشه،خودباوری وایمان را در بادی غفلت و مطلحت و محافظه کاری شدید گرفتار می سازد. بدینسان تمامی تلاش و همت عامه به سوی مرجع اقتدار جهت حفظ جانمایه های گذشته و سرچشمه های راکد و ساکنی سوق می یابند که هیچگونه بازدهی و کارآمدی برای گشایش و رفع معضلات و نارسایی‌های اجتماعی نداشته؛و التزام والتذاذو شعف و شادمانی نه در موفقیت و سربلندی که دررضایت وقبول مرجع ومنابع اقتدار نمود می یابند.


عوام را بیم جان است و غم نان،چراکه جان در کف اخلاص است برای زاهدان ریایی ودین فروشان دنیا پرست ونان در ید قدرت ریاکاران مال پرست.پس جان را با لقمه نان متبرک با پندار و موهومات معاوضه می نماید ونان را باتمکین و تسلیم در برابر جفا در سراب و خلسۀ ریایی می آلایدوبدینسان فترت جان را بابی محتوایی نان در می آمیزدو برضعف معرفت وکمال خویش می افزاید؛تا بلاهت پرگویان وموعظه رندان و جاهلان برای فسق و فجور تداوم یابد و در پرده ایهام و ابهام به روند تحمیق و تطمیع روان بی مایع و جسم رنجور بپردازد.پس در اوج ناتوانی وفقر وفقدسلامت خویش،دعا گویان و ثناپویان هول جان را با وعده وعیدهای آسمانی پوشش میدهدو غم نان را با صبر و بردباری القایی ونادانی وجهالت خویش تشفی می بخشد.

عوام با بال خیال در پروازند ودر بام زمین با الگوهای سمبلیک بدنبال رزق بی‌محتوا وروزی بی‌انتها در جد و جهدی بی سرانجام بسر میبرند.ناپایداری، بی ثباتی،تزلزل ورنج و افسردگی خود را نتیجۀ بزه و جرمی می پندارند که آدمی در برابر احکام و قضایای ناشناخته وموهوم ی داشته و بر علیه هاله های قدسی و روحانی زندگی اجتماعی عصیان و طغیان نموده است.پس برای تمامی آلام ورنجها،منشاء و مبدأ آسمانی پیدا می کند.اینجاست که اندرز و پندهای پدرسالارانه و تحکمانه دیکته می‌شود و علل و اسباب تمامی نایابی و ندرتها در سرکشی روح ناآرام وافسرده و بیمار آدمی جستجو می گردد.عوام با پندارگرایی و گمانه زنی های دایمی،صعوبت فشارهای محیطی را با دریافتهای ذهنی محض تحمل کرده؛ و شداید واقعیت‌های عینی را پذیرفته واز تحرک وپویایی و انسجام لازم برای ایجاد ساختارها والزامات فاصله می گیرد.
عوام را بهشت موعود،وعده گاه جلال و جبروت است والتذاذ بی انتها؛وهراس دوزخ تمکین و تسلیم و رنج مداوم.بدینسان حقارت وفقر را به بهای ثروت و مکنت دیگران بجان می‌خرد وبا دلمشغولی های اندرزگونۀ اقتدار و تقدیر،در انتظار فرج و رهایی واحقاق حقوق از دست رفتۀخویش بسر برده و خود را با آستان بوسی درگاه موعظات تزویر ونفاق ارضاء می کند.پس ره سرسپردگی پیموده ودر التذاذ غیر قابل کنترل و بی بنیاد خویش،گوش به فرمان اربابان فضل فروش بی تقوا به هرگونه رذالت ودنائت برای بیمه نمودن نااستواری گامهای لرزان وبی ثبات جهت دریافت مجوز ورود به بهشت موعود،تن در می دهد.پس جنایات و کثافات شرمگنانه را در پیوندبا تقدیر و سرنوشت به الگوی راهبردی حیات خویش مبدل ساخته، وبه آلت فعل دیگران مبدل می گردد.کر ولال در برابرناپسندی ها وزشتی های حزن آلود وددمنشانۀ زندگی،صبر و بردباری را که ارمغانی از تخیل ورویاهای نامتناهی وی می باشند؛پیشه خود می سازد.تا رنج زندگی را برخود هموار وبرای دغلکاران واندرزگویان زهد فروش سهل و آسان سازد.پس به خرقه درویشی ونان جوین قناعت کرده تا رفاه و آسایش مبلغان دروغین دنیا و عقبا را فراهم نماید.بدینسان سرمای استخوان سوز و گرمای سوزان و تب آلود رابا وعده‌های فریبنده و اغواکننده معاوضه می نماید.لذایذ واقعی رابه دیگران اعطا و خود در التذاذپنداری وذهنی محض از تمامی خوشی ها و نعمات حاصل رنج و محنت بی پایانش بهره ای نمی برد.


روند ناصادق و غیرگویای روابط و مناسبات در فرهنگ عوامانه ناشی از حرکت دو پهلویی است که نتیجه دوپهلویی نیز به همراه دارد.چرا که عوام با خرد و تعقل بیگانه بوده وبا تکیه بر پندارو استمداد از تخیل در راستای نیازها و اهدافش گام بر می دارد. چنانچه در این راستا به خواست ونیارش دست یازد؛آن را از الطاف و معجزات خفیه عوامل پنداری و موهومی وباور و اعتقادات ذهنی تصور می کند. و اگربا شکست وناکامی روبرو شود،با استعانت از پندار و ذهنیت گنگ و مبهم خویش، آنرا ناشی از بی ایمانی ویا کم اعتقادی به عوامل وعناصر موهومی وپنداری قلمداد می نماید.در هرحال پایان غم انگیز تمامی رنجها ی عوامانه،ناشی از عملکردو گامهای ناصواب و گناه آلود وی می باشد.بدینسان است که پندار و تخیل در برابر تعقل و خرد،فراتر از واقعیت و حقایق ملموس زندگی به ارضاو ابقای تمایلاتش می‌پردازد و وی را در دایرۀتنگ و محصور زندگی فقیرانه و رنجور رها می سازد.پس نیاز را با ریاصت های زاهدانه و عارفانه پوشش داده و باریکه های تنگ عبودیت خالصانه را برای عبور تجاوز و تعدی مهیا می سازد.



در عوامگرایی حفظ چارچوب به اهداف اصلی و اساسی مبدل می‌شود وبرای تقید جامعه به این حصار و حد و حدود تعیین شده؛ قوانین والزاماتی خلق می‌شوند ویا تعبیر و تفسیر می‌گردند که طی پروسۀ طولانی تاریخی نهادینه شده و به صورت فطرت و غریزه عمل می کنند.براین اساس واخوردگی و واپس زدگی ناشی از ضعف معرفتی و دور افتادن از دانش و فن روز وی را به دامان جهل و خرافه رها می سارد.پس در ترس دایمی وبا بزگنمایی خطرات درونی و بیرونی،اذهان را در نگرانی و تشویش دایمی قرار داده واز واقعیتهای محیطی دور می سازد.این فرایند تداوم آهنگین خویش را در بیخبری و جهالت بر اندیشه و روان آدمی ادامه داده و عوام زودباور وخرافه پذیر رابا توجیهات و استدلالهای بی بدیل خویش در ترس مداوم رها می سازد.در این وانهادگی وهول انگیزی دهشتناکی که تصویر گردیده؛ همواره دست محبت آمیز ونوازشگر پدر گونه و آرامش بخش،به تطهیر و نوازش روح سرگردان و جسم بی اراده پرداخته و رهنمودی برای تعیین و تکمیل منش و روش وی می شود.

عوام قید و بند های حاصل جهالت و نادانی را در تفاسیر و تعابیر قالبی و محافظه کارانه به سوی تحمل و بردباری هدایت می‌کند؛ ولجاج و عصیان و پرخاش را از نمودهای شیطانی و حلول نحوست و بد طینتی در روح سرگردان و بی‌مایه اش معنی می نماید. بنابراین،روح شیطانی بایستی با صبر نادانی در آمیزدتا عطش دنائت و نامردمی بسترهای لازم را برای تعدی و تجاوز بیابد.در این فرهنگ نامتعادل و نامتجانس همواره انسانی در مرکز عالم ایستاده و قواعد و الزامات را دیکته می‌کند وفرهنگ و سنت‌ها وآداب و رسوم را حدود و ثغور می بخشد.خط مشی چگونه زیستن را ابلاغ و اعلام می دارد؛چرا و چگونه مردن را توجیه می نماید.و عوام عمله خصلت عالم نما،تفکر وتحلیل را در پس گفتمان مرکزیت عالم محللی می‌سازد که آدمی بتواند سهل و آسان با جفا و فقد و فسد کنار بیاید و با خلق تراژدی های تاریخی، اندوه و رنج زمانه را با سرشک ومویه های غمگنانه تشفی بخشند.هر چقدر جامعه در نظام مندیهای کهن و قدیمی متوقف شده باشد؛اصول و اعتقادات وباورهای ایمانی عمومی از خرافه ها وفرمانبری از منبع اقتدار عمیق‌تر و گسترده‌تر تبعیت می نماید.

عوام زبان را الکن و بیان را ابتر بکار می گیرند. چرا که زبان و بیان،تکامل و فصاحت و بلاغت خویش را در معرفت و کمال علم و دانش می آلایند و با پویایی وپایایی رشد وتوسعه تولید وزایایی ثروت عمومی پیوندی ناگسستنی دارند.زیرا فصاحت بیان ونافذ بودن کلام حاصل خلاقیت اندیشه تعقل اکمل پیرامون محیط و نفوذ و رسوخ در قانونمندی های حاکم بر طبیعت وجامعه میباشند.غلبه و تسلط بر ضرورت‌های دست و پا گیر ومانع ورادع رشد فردی و جمعی،فرایند فرهیجتگی وروایی وپایایی اندیشه وبیان را تسریع و تسهیل می نماید.آنجا که فرایند رشد و بالندگی جامعه و انسان در امیال پست و دنی آدمی به رکود وواپسگرایی و فنا سوق می یابد، کلام در واژه آفرینی های عهد عتیق وبیان و نظر در باورها ونگرشها وطرزتلقی اعصار گذشته تاریخی جای خوش می نمایند.پس از اثر بخشی و کارآیی لازم بدور بوده ونمی توانند گفتمان وتبادل و تبدیلات گفتاری و شنیداری و دیداری را طوری سامان بخشندکه بتوانند پاسخگوی اندیشه‌های فعال و گویا،واغناکنندۀاذهان پویا و پرشور درون اجتماعی باشند.بنابراین در خلاءحاصله از پرگویی بی‌محتوا وناموزونی بیان ونظر با کردار ورفتار ناشی از عدم تعادل وتطابق با فرایند رشد و توسعۀ بشری،زبان که تبلور عملکرد پویا وپایای تبادل و تبدیلات و پروسۀتمدن طولانی تاریخ اجتماعی است،دچار نقیصه وبی ثباتی گردیده،واز برقراری ارتباط با پدیده‌های محیطی ناتوان می گردد.بنابراین کلام محدود و بیان قاصر و محصور ناتوان از جذب وهضم فرایند تکاملی و در تکرار و مکررات کلامی،بیان را نارسا و روابط و مناسبات درونی را باریک وناصواب شکل می‌بخشد.

در فرهنگ عوامانه است که آدمی در عمل به تحمیل و تقلید در می غلتد و در بیان و نظر برای پوشش ضعف و زبونی خویش به تکفیر و تنفیر دستاوردهای دیگران می پردازد.همین فرهنگ است که تجدد و نوخواهی را همانند فرهنگ غالب،بصورت تجریدی و انتزاعی، و سطحی و روبنایی میپذیرد ودر تعمیق آن همت نکرده؛وبه یک فرایند مضمونی ومحتوایی بدل نمی سازد.پس دستاوردهای بشری را به عاریت گرفته و فرهنگ منبعث از آن را نهی و نفی می نماید.در این تعامل اجباری به بسیاری از عادات و قواعد الزامی بهره گیری از ابزار خو می گیرد.ولی لجاجت را با بلاهت و سفاهت همراه ساخته و از الزامات ضروری بهره گیری از آن می گریزد.سنت را جدای از مهارت ودستاوردهای نوین در برابر تجدد و نوخواهی علم کرده؛وروح جستجوگر و پرشور آدمی را دررکود و عادات کهنه و مزمن رها می سازد.پس تمامی باورها و اعتقاداتش در تکرار مکررات تاریخ حیات اجتماعیش از روایی و کارآیی لازم باز می مانند.پس در فرهنگ عوامانه هر کسی یکتا ویگانه،و وارث چارچوب و حصار محدود و محصورش می باشد.در همین ویزگی است که مصونیت زندگی بسوی زوال و نیستی سوق یافته وبازار اتهام و ازدحام به حریم امن زندگی عمومی شدت می گیرد.




اسماعیل رضایی

پاریس

21/9/2015